«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۳ اردیبهشت ۱۵, شنبه

رویداد «غدیر خم» از دیدگاه زنده یاد احمد کسروی ـ بازپخشش

نوشته ای بسیار آموزنده از زنده یاد احمد کسروی؛ دانشمندی که ژرفای دانش وی پیرامون جُستارهای گوناگون اجتماعی و از آن مهم تر راستگویی و راستکرداریش، از آن میان، در بیان بی آلایش رویدادهای تاریخی بی هیچ فریب و نیرنگی آمیخته، نمونه وار است.

ب. الف. بزرگمهر   سوم آبان ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/10/blog-post_8850.html 

***

می گویید پیغمبر فرمود:
«من كنت مولاء فهذا علی مولاء». من در شگفتم كه چرا ملایان معنی این جمله را نمی دانند. در میان عرب، داستانی بنام «ولاء» بوده است. به این معنی، كسی كه غلام خود را آزاد می كرده، میانه‌ی آن غلام با آقایش رابطه ی «ولاء» تولید می شده و احكامی داشته؛ مثلاً، اگر آن غلام بی‌وارث می مرد، ارث او به آقایش می رسید. همچنین عشایر عرب با یكدیگر پیمان می‌بستند كه به قول خودشان «حلیف» یكدیگر می شدند. در میان آن ها  نیز رابطه ی «ولاء» تولید می شد و آن نیز احكامی داشت.

دركتاب های فقه، «ولاء» یك بابیست. پیغمبر اسلام از مردم عرب می بود و با كسانی در میانه رابطه‌ی «ولاء» می داشت. در آن باره، علی را كه دامادش می بود، جانشین خود كرده و فرموده:
«من با هركسی ولاء داشتم و مولایش می بودم پس از من این علی مولای او خواهد بود». بالاخره این یك وصیت خانواده ای بوده.

من نمی دانم این جمله كجا و داستان خلافت كجاست؟! اگر مقصود پیغمبر خلیفه گردانیدن علی بودی، بایستی نخست توضیح دهد كه مردم، خلیفه یا جانشین مرا خدا باید معین كند. اول این را كه خودش یك موضوع بسیار مهم بود، به مردم ابلاغ كند؛ پس از آن، علی را نامزد جانشینی گردانیده، صریح و آشكار بفرماید:
«خلیفه‌ی اول من، علی خواهدبود. خدا او را برگزیده است.»

«مولا» در زبان عربی به معنی جانشین یا سلطان نبوده. مولا جز به همان معنی «دارنده‌ی ولاء» شناخته نمی شده و اینست می‌بینیم كه هم به غلام آزاد شده و هم به آقای آزاد كننده، گفته می شده است.

از این گذشته، اگر حكم اسلام این بوده كه خلیفه را خدا برگزیند، پس چرا این در قرآن گفته نشده؟! پس چرا چنین حكم مهمی در قرآن نیامده؟!

شما آیه‌ی «الیوم اكملت لكم دینكم...» را دلیل می آورید. اولاً بهتر است، آیه را از اول بخوانید تا بدانید كه به این موضوع نمی‌چسبد:
«حرمت علیكم المیته و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیرالله به و المنخنقه و الموقوذه و المتردیه و النطیحه و ما اكل السبع الاماذكیتم و ما ذبح علی النصب و ان تستقسموا بالازلام ذلكم فسق الیوم یئس الذین كفروا من دینكم فلاتخشوهم و اخشون الیوم اكملت لكم دینكم و اتممت علیكم نعمتی و رضیت لكم الاسلام دینا فمن اضطر فی مخمصه غیر متجانف لا ثم فان الله غفور رحیم.»

در این آیه از آغاز تا انجام، سخن از خوردنی های حرام رانده شده و درو آنچه نیست، داستان خلافت است. معنی آیه اینست:
«حرام شد بشما مردار (میته) و خون و گوشت خوك و هرچه بینام خدا سر بریده شود و آنچه خفه شده یا با زدن و افتادن و شاخ زدن مرده و آنچه درندگان پاره كرده اند. مگر آنهایی كه پاك گردانید» (نمرده باشد و سرش ببرید) و آنچه برای بت ها سربریده شده: همچنان استخاره با اَزلام (تكه چوب ها). امروز كافران درباره‌ی شما نومید شدند. دیگر از آنان نترسید و از من ترسید. امروز دین شما را درست گردانیدم و نیكی های خود درباره‌ی شما به پایان رسانیدم و اسلام را برای شما دین برگزیدم؛ مگر كسی كه به گرسنگی افتد و ناچار باشد و قصد گناه نكند (كه می تواند از آن گوشت ها بخورد). خدا مهربان و آمرزنده است.»

این آیه كجا و داستان خلافت علی كجاست؟! آنگاه چه شده كه خدا اصل موضوع را نگوید و منّت گزاریش را بگوید؟! نمی دانم این ها را هیچ اندیشیده اید یا نه؟!

گذشته از همه‌ی این ها، امام علی بن ابی طالب، هنگامی كه پس از كشته شدن عثمان، خلیفه گردید و معاویه كشته شدن عثمان را بهانه گرفته، گردنكشی می كرد ما می بینیم آن امام به معاویه نامه نوشته، چنین می گوید:
«انه بایعنی القوم الذین بایعوا ابابكر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم علیه، فلم یكن للشاهد ان یختار و لا للغائب ان یردو انما الشوری للمهاجرین و الانصار فان اجتمعوا علی رجل وسموء اماما كان ذلك لله رضی ...»

معنایش اینست:
«آن گروهی كه به ابوبكر و عمر و عثمان بیعت كرده بودند با همان شرایطی كه به آن ها بیعت كرده بودند به من بیعت كردند. به هیچ حاضری نمی رسید كه اختیار دیگری كند و به هیچ غایبی نمی رسید كه قبول نكند. زیرا شورا حق مهاجرین و انصار است. اگر آنان بر سر مردی گرد آمدند و او را امام نامیدند، رضای خدا نیز در آن خواهد بود ...»

این نامه در نهج البلاغه هست و ما آن را در تاریخ ها نیز می‌یابیم. شما ببینید كه اولاً هیچگاه نمی گوید مرا خدا برگزیده و پیغمبر روز غدیرخم مرا به مردم معرفی كرده. هیچ از این چیزها سخنی نمی راند. دوم آشكاره می گوید كه مرا همان كسانی كه ابوبكر و عمر و عثمان را خلیفه گردانیده بودند، خلیفه گردانیدند و همین را دلیل حقانیت خود می شمارد. سوم تصریح می كند كه انتخاب خلیفه حق مهاجرین و انصار است. آن ها چون كسی را برگزیدند، رضای خدا نیز در آن خواهد بود و كسی حق نخواهد داشت او را نپذیرد.

این نامه را می نویسد كه خلافت خود را به معاویه مدلل گرداند و گناه او را كه برخلاف اجتماع و اختیار مهاجر و انصار قیام كرده بود به رُخش بكشد.

اكنون شما ببینید، آیا با این نامه باز جای آنست كه گفته شود، بایستی تعیین خلیفه از جانب خدا باشد؟! باز جای آنست كه گفته شود ابوبكر و عمر غاصب بودند؟! باز جای آنست كه پنداشته شود، علی به ابوبكر بیعت نمی كرد و او را با زور به بیعت بردند؟!

علی به معاویه می نویسد:
تو چون به من كه مهاجر و انصار انتخاب كرده اند، بیعت نمی كنی، گناهكاری؛ از دین خارجی؛ با تو جنگ خواهم كرد. اگر خود او با ابوبكر همین رفتار را كرده بود، آیا او نیز گناهكار نبود؟! از دین خارج نمی شد؟!

اما اینكه می گویند: روز غدیرخم عمر بیعت كرد و گفت:‌
«بَخ بَخ لك یا علی اصبحت مولای و مولا كلا مومن و مومنه»، بیگمان این ها را ساخته اند. علی چگونه مولای عمر شده بود؟! این سخن چه معنی توانستی داشت؟! دوباره می گویم:
«مولا» جز بمعنی دارنده‌ی ”ولاء“ نبوده. اینكه مولا را بمعنی ”آقا“ نیز می آورند از زمان های دیرتر آغاز شده.»

خاستگاه: کتاب «گفت و شنید»، احمد کسروی، ۱۳۲۳ خورشیدی

این نوشتار بویژه در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب ویرایش شده است. عنوان نیز از آنِ من است.     ب. الف. بزرگمهر

متن نوشته و تصویر پیوست، هر دو برگرفته از «گوگل پلاس»!

پی نوشت:

کسی می نویسد:
«حالا این آقای کسروی هم که معصوم نبوده ... بنابراین حرفش حجت نیست.»

می نویسم:
سخن بر سر معصوم بودن یا نبودن نیست. و «معصوم بودن» در بنیاد خود چه آرشی دارد؟!

برخلاف فرمایش شما، سخن زنده یاد کسروی، نه تنها حجت است که بر پایه ی پژوهش های تاریخی گواهمند (مستدل) انجام پذیرفته است. افزون بر آن، وی پیش از آنکه «احمد کسروی» شود، آخوندی تمام عیار و بسی دانشمندتر از دیگر آخوندهای همدوره ی خود بوده و سپس به گفته ای پرآوازه از کسی دیگر، دستارش (عمامه) را به تاق اتاق کوبیده است. اشتباه نشود:
این گفته از احمد کسروی نیست! از کسی دیگر است.

درست به دلیل دانشی که وی درباره ی بسیاری رویدادهای تاریخی اسلام داشت و دریافته بود که این رویدادها با آنچه ساخته و پرداخته شده، گاه از زمین تا آسمان تفاوت دارد و برخی آخوندها و ملاهای دیگر نیز بر بسیاری از آن ها آگاهند، ولی آن ها را به انگیزه های گوناگون از مردم پنهان می دارند به خونش تشنه بودند و سرانجام، این آدم پاکدامن و درستکار که وی را شرف ایران و آذربایجان نیز می توان بشمار آورد را آنگونه ناجوانمردانه کشتند.

ب. الف. بزرگمهر سوم آبان ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/10/blog-post_8850.html

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!