به پاس سربازان «ارتش سرخ» اتحاد جمهوری های شوروی
سوسیالیستی و جانباختگان «جنگ جهانی دوم» که در راه
آزادی بشریت از چنگال اهریمنی «نازیسم»، «فاشیسم»
و دیکتاتوری آشکار سرمایه، جان خود را فدا کردند!
پیشگفتار
چندی پیشتر، آنگاه که دروغ بودن کُشتار گروهی یهودیان (هولوکاست۱)
در جنگ جهانی دوّم از زبان احمدی نژاد به میان آمده بود، نخواستم نخود آشی
باشم که به کوشش برخی آخوندهای نادان، واپسگرا و یهودستیز جمهوری اسلامی
بار گذاشته شده بود؛ زیرا در شرایطی که میهن مان با دشواری های بنیادینی دست
به گریبان بود ـ و همچنان نیز هست ـ به میان آوردن چنین جُستاری، نه تنها
سودی دربرنداشت که زمینه تازه ای برای یورش همه جانبه روانی ـ تبلیغاتی
رسانه های گروهی امپریالیستی ـ سیونیستی۲ و
گرانبار نمودن جنگی ناخواسته به میهن مان فراهم می آورد. آن هنگام، تنها
در نقد نوشتاری دیگر، به برخی نکته ها در این باره، اشاره ای گذرا و کوتاه
نموده بودم.۳
اکنون که
گفتگو و ستیزه در این باره همچنان پی گرفته می شود، می پندارم که اشاره به
برخی رویدادها و انگیزه های مهم تاریخی، گوشه های تاریک و پنهان این جُستار
را بیشتر روشن نموده، پرتوی نو از زاویه ای دیگر که از دید من بیشتر با
واقعیت همخوانی دارد، بر آن خواهد تاباند؛ بویژه آنکه در نوشتارها و
گفتارهایی که به تازگی در رسانه های اینترنتی در این باره درج شده اند، از
نظر برخورد مشخص و تاریخی کم و کاستی می بینم. در بیشتر این
نوشتارها که گاه مهر و نشان «چپ» نیز بر پیشانی دارند، تنها بخشی از واقعیت
و آنهم بخش بسیار کوچکی از آن با بزرگنمایی فریبنده، در میان نهاده شده و
به یاری آن خواه ناخواه ـ آگاهانه یا ناخودآگاه ـ واقعیت های دیگر و مهم تر
«جنگ جهانی دوم»۴ و
از آن میان چگونگی پیدایش و رشد رژیم آلمان هیتلری، نقش سامانه سرمایه
داری امپریالیستی در آفرینش جنگی خانمانسوز و نیز شکست سنگین آن در پی
پیروزی اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی، پرده پوشی شده و می شود.
جُستار «هولوکاست» را نمی توان بدون در نظرگرفتن رابطه آن با دیگر واقعیت های «جنگ جهانی دوم» و
جدا از انگیزه های تاریخی آتش افروزان این جنگ امپریالیستی بررسی نمود. بی
هیچ گفتگو، کوششِ سالیان دراز رسانه های امپریالیستی، "مستند"سازان و فیلم
سازان هالیوودی و گزافه گویی درباره سیاست یهود ستیزی هیتلر و آلمان نازی،
در لاپوشانی دیگر واقعیت های «جنگ جهانی دوم» که «هولوکاست» تنها بخش
کوچکی از آن را دربرمی گیرد، کامیاب بوده و زمینه ساز برخوردهای نارسا و
نادرست کنونی به این جُستار است؛ برخوردهایی که بیشتر از زاویه ای تنگ و
یکسویه به ماهیت پدیده ای ـ که مانند بسیاری دیگر پدیده ها از پهلوها و
گوشه های گوناگون برخوردار است ـ نگریسته و آن را از زمینه اجتماعی ـ
تاریخی خود برکنده و دچار «مطلق گرایی»۵ شده
است. در این میان، واقعیت در مجموع یگانه و به هم پیوسته خود، بگونه ای که
همه اجزای آن در رابطه با یکدیگر و از هر گوشه ای بخوبی بررسی، نقد و
داوری شده باشد، زیر شماری سند و گواهی بی ارزش یا ساختگی و بی پشتوانه
پنهان می ماند یا دانسته و سفسطه آمیز با آنها در می آمیزد؛ و این همه در
شرایطی است که هنوز بسیاری از سندها و گواهی های راستین در این باره، در
بایگانی کشورهای بزرگ سرمایه داری باختر همچنان درپرده نگهداری می شود؛
زیرا بر زبان راندن همه واقعیت، به سود سامانه اهریمنی امپریالیستی نبوده و
همچنان نیست.
برای سامانه
سرمایه داری امپریالیستی شکست خورده و آسیب دیده در پایان «جنگ جهانی دوّم»
سودمندتر آن بود ـ و همچنان نیز هست ـ که فرآورده خود: «نازیسم»۶ ،
این بزرگترین برآمد و نمود دیکتاتوری سرمایه را همچون دیگر روندهای همانند
در کشورهای سرمایه داری باختر، تنها در چارچوب سیاست «یهودی ستیزی»۷ آن
بشناساند و در اندیشه توده های مردم بکارد تا از آن، چنان درختی پرشاخ و
برگ برآید که در میان شاخ و برگ های انبوه آن، مهم ترین واقعیت ها و ازآن
میان نقش سرمایه امپریالیستی در پیدایش نازیسم و فاشیسم و نیز شکست سنگین
این سامانه تبهکار، در پشت آن پنهان مانَد. می بایست دست های ناپاک و خونین
سرمایه داری بزرگ آلمانی، انگلیسی، فرانسوی و دیگر همقطارانشان در اروپا و
امریکا از چنین تبهکاری هولناک تاریخی شسته می شد و چنین نیز شده است. اگر
در کشورهای اروپایی از هر ده نفر آدم درباره «جنگ جهانی دوم» و سیاست های
آلمان نازی چیزی پرسیده شود، نُه و نیم نفرشان (!)۸ بی
درنگ و به عنوان نخستین نکته، سیاست «یهودی ستیزی» آن رژیم و «هولوکاست»
را به شما خاطرنشان خواهند نمود! و در این سخن، هیچ گزافه ای نیست.
«یهودی ستیزی»، به هیچ رو ماهیت نازیسم نبوده و نیست!
جنگ حهانی دوّم به دنبال بزرگترین بحران اقتصادی ـ اجتماعی سامانه سرمایه داری (۱۹۲۹ـ ۱۹۳۳) شکل
گرفت و آغاز شد. دامنه، تنُدی و نیروی بحران به اندازه ای بود که حجم
تولید در جهان سرمایه ِ آن هنگام که بسی کوچکتر و سنجش ناپذیر با دوران
کنونی (جهانی شدن سرمایه در همه جای کره زمین) بود، به بیش از نیمی از دوره
پیش از بحران کاهش یافت و بیش از چهل میلیون کارگر را بیکار نمود. در
این بحران سُترگ، افزون بر طبقه کارگر، لایه های میانی و سرمایه داری کوچک
و میانگین نیز زیان های بسیار دیده و بسیاری از تولیدکنندگان خرده پا
ورشکست شدند.
در همان
هنگام، اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی که هنوز کم و کاستی های آن در
زمینه زیرپا نهادن نیروی شوراها، پربها دادن به کیش شخصیت در اداره امور
جامعه نوبنیاد، جایگزین نمودن «جبر غیر اقتصادی»۹ بجای «جبر اقتصادی»۱۰ و
برخی کژروی های دیگر در زمینه ساختمان سوسیالیسم هنوز مراحل جنینی را می
پیمود، با شکست دادن و بیرون راندن نیروهای کشورهای امپریالیستی و واپسین
نیروهای ضد انقلاب درونی، به نیرویی جهانی فرامی رویید؛ نیرویی که با
برپایی و استوار نمودن جامعه ای بدون طبقات ستمگر و بهره کش، امید بزرگی در
دل کارگران و زحمتکشان جهان و بویژه طبقه کارگر اروپا آفریده بود. رشد و گسترش پرشتاب حزب های کارگری تراز نو (لنینی)۱۱،
مهم ترین فرآورده پیروزی های پی درپی اتحاد جوان جمهوری های شوروی
سوسیالیستی و بزرگترین دستاورد این دوران در اروپای باختری بود. بنا بر
برخی پژوهش ها، یکی از بزرگترین و نیرومندترین این حزب ها، تا پیش از به
قدرت رسیدن «نازی»ها و هیتلر در آلمان، حزب کمونیست این کشور بود. همه
اینها، سرمایه داران بزرگ و انحصارهای بزرگ سرمایه داری اروپای باختری و از
آن میان سرمایه داران آلمانی را از سرانجام کار سخت ترسانده و به چاره
جویی وامی داشت.
«قانونِ رشد ناموزون سرمایه داری»۱۲، «سرمایه داری بزرگ و انحصاری»۱۳ آلمان را از نظر حجم «سرمایه در گردش» و پویایی آن نسبت به هماوردان خود در کشورهای بزرگ سرمایه داری آن هنگام (انگلیس و فرانسه) در
جایگاه نخست نهاده بود. با این همه ناچیز بودن مستعمره های آن کشور که
بگونه ای چشمگیر نه تنها با مستعمره های انگلیس و فرانسه که با مستعمره های
بلژیک و هلند نیز سنجش ناپذیر بود، سامانه سرمایه داری این کشور را از
سرشتی برتری جویانه و یورشگرانه برخوردار می نمود و مبارزه طبقاتی میان
طبقه سرمایه دار و طبقه کارگر در این کشور را تند و تیزتر می ساخت.
سرمایه داران بزرگ آلمان که از گسترش و دامنه نفوذ «حزب کمونیست آلمان»۱۴ در
میان کارگران این کشور و چشم انداز برچیده شدن سامانه سرمایه داری و
جانشینی آن با سامانه سوسیالیستی به هراس افتاده بودند، هرج و مرج و ناامنی
اجتماعی را که به سبب بحران بزرگ اقتصادی پدید آمده بود، بازهم و هرچه
بیشتر دامن زدند. گواهی ها و نشانه هایی بسنده و گویا در بایگانی مرکز
اسناد ملی آلمان و برخی دیگر کشورهای اروپای باختری در دست است که چگونه
اربابان انحصارات و صنایع بزرگ آلمان (و نه تنها آلمان) در آن هنگام به
گروه های «هرج و مرج جو» (آنارشیست ها)، کمک های مالی گسترده ای می نمودند و
آنها را برای یورش به اجتماعات و تظاهرات مسالمت جویانه و صلح آمیز
کارگران و زحمتکشان و کشتار رهبران شان، سازمان می دادند. هولوکاست راستین،
براستی اینگونه آغاز شد: با یورش به سازمان های طبقه کارگر، پیگرد و کشتار
کمونیست ها و رهبرانشان؛ هنوز پیش از آنکه هیتلر و حزبش زمام امور را در
این کشور بدست گیرند! برای هماوردی بهتر و تسویه حساب سیاسی با دیگر گروه
های بزرگ سرمایه داران و انحصارگران در کشورهایی چون فرانسه و انگلیس و
ستیز برای بازتقسیم مستعمرات، می بایستی نخست دشمن طبقاتی، حزب و سازمان
های صنفی ـ سیاسی آن را سرکوب نمود!
دسته ها و گروه های بیکار، ناراضیان اجتماعی، لات و لوت ها و همه عناصر بی طبقه اجتماعی (لُمپن پرولتاریا) ۱۵ که به این ترتیب سازماندهی شده بودند، پس از آن و در فرآیندی کم و بیش کوتاه در «حزب ناسیونال سوسیالیست کارگری آلمان» (نازی) گرد
آمدند. هیتلر که خود از میان چنین گروه هایی برخاسته بود، پله های رسیدن
به پیشوایی این حزب را بسیار زود پیمود. این حزب به رهبری هیتلر، در
انتخابات سال ۱۹۳۰،
به دومین حزب بزرگ مجلس آلمان (رایشتاگ) فرارویید و در شرایطی که ستیزه
های بی پایان میان نمایندگان سوسیال دمکرات ها با کمونیست ها از یک سو و
میان هر دو این حزب ها با نمایندگان «حزب ناسیونال سوسیالیست کارگری آلمان»
از دیگر سو جریان داشت، مبارزه سیاسی خشونت بار به کوچه و خیابان کشیده می
شد و سرنوشت سیاسی در آنجا (و نه در «رایشتاگ») رقم می خورد.
در سال ۱۹۳۳،
هیتلر از سوی رییس جمهور، به صدر اعظمی آلمان گمارده شد. این کامیابی،
فرآورده و پیامد یک پیروزی بزرگ انتخاباتی نبود. گرچه در این هنگام، حزب
«نازی» نیرومندترین حزب در «رایشتاگ» بود؛ ولی در واپسین انتخابات «رایشتاگ» در «جمهوری وایمار»۱۶ (نوامبر ۱۹۳۲)،
آنها در سنجش با انتخابات ژوئن همان سال دومیلیون رای از دست داده بودند.
در همان انتحابات، آرای کمونیست ها به نسبت دوره پیش از آن (ژوئن ۱۹۳۲) بگونه ای چشمگیر افزایش
یافته بود. این کامیابی تازه کمونیست ها و فرآیند سراشیبی حزب نازی، دو
ماه پیش از برگماری هیتلر به صدراعظمی آلمان، ترس و هراس «سرمایه داری
بزرگ» و همه لایه های اجتماعی واپسگرا و محافظه کار آلمان را از پیروزی های
بیشتر کمونیست ها و برچیده شدن سامانه سرمایه داری، بیش از پیش برانگیخت. برگماری هیتلر
زیر فشار این طبقات و لایه های اجتماعی به انجام رسید. نمونه یاد شده در
بالا، همچنین نشان می دهد که افسانه پردازی درباره گرایش روزافزون توده های
مردم آلمان به هیتلر تا چه اندازه با واقعیت های سرسخت آن هنگام، ناهمخوان
است.
«یهودی
ستیزی» در آلمان با هیتلر و حزب وی آغاز نشد. آزار و آسیب رساندن به
یهودیان در اروپای بطور عمده مسیحی از ریشه های چندین صدساله برخوردار بوده
و به رنگ مذهب آمیخته بود. تاریخ اروپا در سده های میانه نشان می دهد که
هربار و بویژه در دوره های بحران های سیاسی ـ اقتصادی، یهودیان به بهانه به
«چلیپا کشیدن پسر خدا»۱۷،
از سوی دولت ها و افراط گرایان مسیحی مورد آزار قرار گرفته، از میهن خود
بیرون رانده یا کشته شده اند. گرچه، با آغاز «دوره روشنگری و نوزایی»۱۸ و
شکست مسیحیت و دین باوری در اروپا، یهودیان نیز کم و بیش از حقوق اجتماعی
یکسان با دیگران برخوردار شدند، با این همه، حتا تا نخستین سال های سده
بیستم ترسایی، یهودیان از برخی حقوق اجتماعی در بسیاری از کشورهای اروپایی
محروم بوده و به عنوان نمونه، اجازه کار و پرداختن به برخی پیشه ها و
جایگیری در موقعیت های بالا و حساس دولتی را نداشته اند. در میان کشورهای
اروپایی، «یهودی ستیزی» بویژه
در آلمان و اتریش از چنان ریشه هایی برخوردار بود که در سال های پایانی
سده نوزدهم ترسایی، جنبش هایی با ساختارهای سیاسی ویژه خود را نیز پدید
آورده بود.
با روی کار آمدن هیتلر در سال ۱۹۳۳، فشار و آزار یهودیان افزایش بیشتری یافت. با تصویب «قوانین نورنبرگ»۱۹ در سال ۱۹۳۵، «یهودی ستیزی» قانونمند شد: یهودیان
به عنوان شهروندان درجه دو شناخته شده و بسیاری محدودیت ها و تبعیض های
دیگر که یادآوری همه آنها در چارچوب این نوشتار نمی گنجد، بر آنها گرانبار
شد. با این همه، آماج اصلی در به قدرت رساندن هیتلر و «حزب ناسیونال
سوسیالیست» وی که هنوز پسوند «کارگری» را
یدک می کشید، رویارویی و مبارزه این حزب با «حزب کمونیست آلمان» و جلوگیری
از رشد و نیرومند شدن اندیشه های کمونیستی در میان طبقه کارگر و زحمتکشان
آلمان و کشورهای دیگر اروپایی بود. نمودها، نشانه ها و گواهی های
انکارناپذیری درباره چگونگی یاری رسانی بزرگترین بنگاه های اقتصاد
امپریالیستی آلمان ـ و نیز بنگاه های اقتصادی دیگر کشورهای سرمایه داری
باختر ـ به هیتلر و حزب نازی وجود دارد. این کمک ها که تنها کمک های پولی
را دربرنمی گرفته، برای «یهودی ستیزی» در اختیار «حزب نازی» قرار نمی گرفته
اند که برای «کمونیسم ستیزی»، آشوب آفرینی، آفرینش ناامنی و سردرگمی
اجتماعی، بویژه درمیان طبقه کارگر و زحمتکشان که بیشترین بار و فشار بحران
اقتصادی را
بر دوش می کشیده اند، در اختیار این حزب نهاده می شدند. همزمان، کاملا
طبیعی است که در چنان حزبی، «یهودی ستیزی» نیز، برپایه ریشه های دیرینه
خود، در کنار دیگر ستیزه ها رشد و گسترش یابد. این ریشه ها آنچنان نیرومند و
استوار بوده اند ـ و همچنان نیز هستند ـ که دستگاه کم و بیش پرنفوذ
کلیسایی، بویژه کلیسای کاتولیک و واتیکان را نیز در فراز نازیسم و فاشیسم
به پیروی و همراهی با «یهودی ستیزی» و پندار واپسگرایانه و نادرست «نژادِ
برتر» وامی دارد.
درباره «جنگ
جهانی دوم»، با آنکه ازنظر تاریخی هنوز چندان از دوران کنونی دور نیست،
رسانه های امپریالیستی اروپای باختری و امریکای شمالی آنچنان دروغ هایی به
هم بافته و سرهم کرده اند که هم اکنون حتا ارتباط برخی رویدادهای تاریخی به
هم پیوسته دراین زمینه را از نو باید کشف و اثبات نمود!
کُشتار گروهی یهودیان (هولوکاست)، گزافه گویی با چه انگیزه ای؟
پیش از آغاز «جنگ جهانی
دوم»، جمعیت یهودی اروپا چیزی در حدود یازده میلیون نفر برآورد شده بود.
آمارهای منتشرشده درباره کشتارهای گروهی یهودیان و از آن میان در کوره های
آدم سوزی، شماری افزون بر پنج میلیون و گاه تا هفت ـ هشت میلیون را برآورد و
یادآوری می نماید. دراینجا، دانسته از واژه «برآورد» سود برده ام؛ زیرا در
این باره هیچگاه تاکنون شمار دقیق و درستی، برپایه آمارهای سرشماری، از
سوی منابع رسمی کشورهای اروپایی بیرون داده نشده است و این همه در شرایطی
است که در بسیاری ازاین کشورها از نیمه دوم سده نوزدهم ترسایی و دربرخی از
آنها حتا از سده هفدهم و هژدهم ترسایی، آمارهای کم و بیش منظم جمعیتی در
دست است. آیا در آمارهای برآورد شده گزافه گویی نشده است؟ از دید من و
برپایه آنچه خود در این باره جستجو و پژوهش نموده ام، چنین گزافه گویی و
بزرگ تر وانمودن واقعیتی که تنها بخش کوچکی از پلیدی و پلشتی «جنگ» را
دربرمی گیرد، انجام گرفته و همچنان می گیرد. چرا؟
باید دانست
و روشن نمود که چرا و به چه انگیزه ای، بخشی از واقعیت «جنگ»، چنین گسترده
از همان نخستین روزهای پایان «جنگ دوم جهانی» بوسیله رسانه های گروهی
باختر تبلیغ شده و درباره آن فیلمهای سینمایی گوناگون که در آنها «یهودی
ستیزی» هیتلر با برجستگی هرچه بیشتر به نمایش درمی آید، ساخته و پرداخته
شده است.
باید دانست و
روشن نمود چگونه و به چه انگیزه ای «یهودی ستیزی» هیتلر و حزب وی، چنین
افسانه وار در جان و روان مردم اروپا، ایالات متحده و نیز مردم سایر جهان
ریشه دوانده است.
باید پرسید
چرا و به چه انگیزه ای هنوز بخشی از سندها و گواهی های این جنگ جهانگیر و
خانمانسوز در سرّی ترین بخش های بایگانی برخی از کشورهای اروپای باختری و
به احتمال بسیار زیاد ایالات متحده نگهداری و از انتشار آنها خودداری می
شود.
فشرده ای از برخی مهمترین واقعیتهای «جنگ جهانی دوم» در نگاهی گذرا
بی گفتگو،
بررسی گسترده درباره همه این چون و چراها درچارچوب این نوشتار نمی گنجد و
ناچار به برخی از مهم ترین آنها در اینجا اشاره ای گذرا می کنم. اسناد و
مدارک تاکنون منتشر شده بهمراه رگه هایی ازحقایق به بیرون درز یافته ـ ولی
رسما منتشر نشده ـ که بی هیچ گفتگو، تنها اندکی از واقعیت ها را از پرده
بیرون می اندازند، نشان میدهند که:
ـ نه تنها
انحصارهای اقتصادی امپریالیستی آلمان و دیگر کشورهای بزرگ و کوچک سرمایه
داری در آفرینش، گسترش و پر و بال دادن به نازیسم هیتلری درآلمان و فاشیسم
موسولینی و دیگرجریانهای همانند در دیگر کشورهای اروپایی دست داشته و این
جریانها را از کمک های بی دریغ اقتصادی خود بهره مند نمودند که همچنین دولت
های بورژوایی این کشورها با بستر سازی های شایسته، زمینه های رشد و گسترش
نازیسم و فاشیسم درکشورهای خود و در قاره اروپا را به منظور ستیز و
رویارویی با کمونیسم و پیشگیری از افزایش آگاهی و یگانگی طبقه کارگر اروپا
فراهم نمودند. بی هیچ گفتگو، همه دولت ها و حاکمیت های زالو صفت سرمایه
داری بزرگ و انحصاری باختر در سرکوب نیروهای پیشرو اجتماعی و درراس همه
آنها کمونیست ها به دست نازیها و فاشیست ها، در زمینه سازی و برافروختن
«جنگ جهانی دوم» و کیش دادن سگ هار «نازیسم» به سوی نخستین کشور سوسیالیستی
جهان که تازه از زیر بار جنگ درونی و گرانبارشده بوسیله کشورهای
امپریالیستی کمر راست می کرد، گناهکاران اصلی و شریک جرم آلمان نازی،
ایتالیای فاشیستی و دیگر فاشیست ها و نازیست ها دراینجا و آنجا بشمار می
آیند؛
ـ حزب های سوسیال ـ لیبرال و سوسیال ـ دمکرات در پشتیبانی های مستقیم و غیرمستقیم از حزب های فاشیستی و نازیستی کشورهای خود یا
در بهترین حالت با سکوت تایید آمیز درباره آنچه آن نابکاران به آن سرگرم
بوده اند، نقش بسیار گمراه کننده ای برای توده های مردم داشته اند؛ نقشی که
پس از گذشت سالها همچنان در پرده مانده و بدرستی بررسی، بازبینی و پژوهش
نشده است. از دید من، پیروزی خیره کننده اتحاد جوان شوروی در بیرون راندن
نیروی ضدانقلاب درونی و کشورهای امپریالیستی از سرزمین خود و نیز بحران
فراگیر سرمایه داری، شرایط عینی لازم برای پیروزی «طبقه کارگر» نه تنها در
کشور آلمان که کم و بیش بگونه ای همزمان در چندین کشور دیگر اروپای باختری
را ـ گرچه در شرایطی متفاوت از آنچه مارکس پیش بینی نموده بود ـ فراهم
آورده بود. خیانت حزب های سوسیال ـ دمکرات و پیروان «انترناسیونال دوّم» در
این کشورها بویژه در همدستی با سرمایه داران کشورهای خود و برخی اشتباهات
بنیادین حزب های کمونیست، از آن میان «حزب کمونیست آلمان» برپایه برخی
نظریات نادرست «کُمینترن»، شکاف موجود در جنبش کارگری اروپای باختری را
بجای بهبود، ژرفای بیشتری بخشید؛
ـ نیروهای واپسگرای یهودی دربرگیرنده بزرگ سرمایه داران یهودی یا یهودی تبار، کمک های شایانی به نیروهای نازی، گشتاپو و سایر اندام های سرکوب و خفقان نازیستی درلو دادن، پیگرد و دستگیری "همدینان" پیشروشان و بویژه کمونیست های یهودی که مانند آنها چندان دست دعا به درگاه «یَهُوَه» برای نگاهداری ازدارایی هایشان بلند نمی کرده اند، داشته اند. نشانه ها و گواهی هایی در دست است که تنی چند از این همکاران یهودی یایهودی تبار در آلمان، لهستان، اکرایین و دیگر جاها، بعدها با دستیاری و پشتیبانی همه جانبه امپریالیست ها کشور اسراییل را پایه گذاری و همان بلندپروازی های نژادپرستانه نازیها را با رنگ و بوی آمیخته به دین (سیونیسم) و سوء استفاده از احساسات دینی یهودیان خشک مغز، پی گرفتند؛
ـ بخش عمده ای از سرمایه های بزرگ یهودیان، حتا پس از روی کار آمدن هیتلر و تصویب «قوانین نورنبرگ» به کشورهای امن تر و بطور عمده به ایالات متحده جابجا شدند. شیوه ها و چگونگی این جابجایی های بزرگ مالی، آنهم درست زیر چشم و گوش نازی ها، هنوز درپرده راز مانده است. بخشی از این سرمایه ها که در هنگام خود رونق هرچه بیشتر سرمایه انحصاری در ایالات متحده را فراهم آورد، پس از پایان جنگ، دوباره در بازار سرمایه اروپایی بکار افتاد. در این باره، شهر آمستردام هلند نمونه خوبی از ده ها شهر همانند آن دراروپاست. از مردم کوچه و خیابان گرفته تا سرمایه داران خُرد و کلان دراین شهر، همگی خوب می دانند که اگر بخش عمده ای از «اقتصاد زیرزمینی» یا به عبارت بهتر «اقتصاد سایه» در این شهر از خرید و فروش مواد مخدّر و روسپی خانه های آشکار و نهان آن بدست می آید، بخش عمده «اقتصاد قانونی» و روی زمین آن، از اقتصاد خُرد گرفته تا اقتصاد کلان در دست سرمایه داران یهودی است. آیا همه این سرمایه داران یا سرمایه هایشان، پس ازجنگ و به یکباره پدید آمده اند؟ بی هیچ گفتگو، چنین نیست. در کشوری (هلند) که در میان همه کشورهای اروپای باختری، یکی ازدنباله روترین کشورها در همه زمینه های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بوده و اکنون نیز هست؛ درکشوری که بنابر آمار منتشر شده از سوی رسانه های خودشان، هنگام «جنگ جهانی دوم»، از هر ده نفر یک نفر مستقیما در سازمان اهریمنی «گشتاپو»ی آلمان نازی بکار سرگرم بوده، چنین انگاره ای که این سرمایه های کلان و سرمایه داران شان، همگی پس از جنگ پدید آمده و گسترش یافته اند، دور از ذهن است. بیشتر منطقی است که بیندیشیم چنین سرمایه هایی پیش یا در هنگامه جنگ به «ینگه دنیا»، انگلیس و شاید برخی جاهای دیگر جابجا شده و دوباره پس از پایان جنگ همراه با سرمایه دارانشان به اروپا بازگشته اند. اگر چنین انگاره ای را بپذیریم که بیشتر با واقعیت همخوانی دارد، روشن می شود که «یهودی ستیزی» هیتلر و حزب نازی، بطور عمده زحمتکشان یهودی که درمیان آنها آدمهای پیشرو و «چپ» نه کم که حتا در سنجش با گروه های ملی ـ نژادی دیگربسی بیشتر نیز بوده را دربرگرفته است؛ آنگاه از آنچه که «یهودی ستیزی» نامیده شده، چه برجای می ماند؟! همانگونه که واقعیت های سرسخت گواهند، در کنار یهودیان، به کولی ها، همجنس گرایان و سایر گروه های نژادی یا ملی غیر آلمانی و از همه بیشتر،نیروهای چپ و پیشرو و در تارک همه آنها، کمونییست ها، صرفنظر از وابستگی های ملّی یا نژادی آنها، آزار و آسیب رسانده شده است؛ وجود کسانی جون «رودلف هس» با ریشه و تبار یهودی در دم ودستگاه آلمان نازی که به این یا آن شکل نادیده گرفته می شدند و «قوانین نورنبرگ» آنها را دربرنمی گرفت، بخوبی نشاندهنده آن است باید به جُستار «یهودی ستیزی» از زاویه طبقاتی و سیاسی ـ اجتماعی نگریست و نه از زاویه نژادپرستانه. «یهودی ستیزی»تنها بخش اندکی از کل تبهکاری های صورت پذیرفته ازسوی هیتلر و حزب نازی وی را در بر میگیرد. در این تبهکاری ها، بی گفتگو، همه پرورندگان و پروارکنندگان نازیسم و فاشیسم، همه برانگیزانندگان جنگ و آنها که توده های زحمتکش کشورهای درگیر را با شعارهای ملی گرایانه و میهن پرستی دروغین به جنگ با یکدیگر و برضد اتحاد جمهوری جوان شوروی واداشتند و پیش از همه سامانه سرمایه داری انحصاری امپریالیستی، دستشان به خون توده های مردم همه کشورهای درگیر در جنگ آلوده است؛
ـ پس از آغاز جنگ و یورش نیروهای آلمان نازی به درون خاک اتحادشوروی، کشورهای عمده «متفقین» در باختر (ایالات متحده و انگلیس)، در شرایطی که بارها و بارها ازسوی اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی به گشایش جبهه باختر برعلیه نیروهای اشغالگر آلمان نازی در کشورهای اروپای باختری، فراخوانده شدند، از شرکت در جنگ و گشایش چنین جبهه ای خودداری ورزیدند و تنها در سال ۱۹۴۴، آنگاه که نیروهای نازی در همه جبهه های خاور جنگ را باخته و با شتاب میدان را در برابر ارتش پیروزمند اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی خالی نموده و عقب می نشستند، در جنگ دخالت نموده و جبهه باختر را گشودند. حتا در همان هنگام، کوشش های ناجوانمردانه ای از سوی سازمان های جاسوسی ایالات متحده و انگلیس دربرقراری تماس با بخشی از نیروهای سرریز شده حاکمیت آلمان نازی که شکست و فرجام دهشتناک خود را نزدیک می دیدند، صورت می گرفت تا شاید با سازش و توافقی یکسویه، درپرده و دور از چشم "متحد" خود اتحاد شوروی، جنگ در جبهه باختر را متوقف کرده و آن را درجبهه خاور به سود آلمان نازی به درازا کشانند! خوشبختانه، این نقشه اهریمنی با کوشش ها و ازجان گذشتگی های بزرگ کمونیست های دلاوری که در دستگاه ها و سازمان های اطلاعاتی آلمان نازی نفوذ کرده بودند و زیرفشار خردکننده افکار عمومی در کشورهای باختری که ننگ و پلیدی چنین رفتاری را از سوی دولت های خود برنمی تابیدند، پیش از به عمل در آمدن آن، درنطفه خفه و نابود شد؛
ـ تصمیم به
شرکت در جنگ از سوی کشورهای ایالات متحده و انگلیس، آنگاه به واقعیت پیوست
که شکست و نابودی آلمان نازی و به همراه آن «نازیسم» و «فاشیسم» با پیروزی
های درخشان و خیره کننده «ارتش سرخ» اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی
درهمه جبهه ها، چشم انداز روشنی یافته بود. براستی، نیروهای نظامی ایالات
متحده و انگلیس نه برای شکست نازیسم و فاشیسم یا رهایی توده های مردم از
چنگال آشکارترین چهره دیکتاتوری سرمایه داری بزرگ، پا به میدان نبرد
گذاشتند که برای بازیابی، بازگرداندن و زنده کردن آنچه از سامانه سرمایه
داری برجای مانده بود، جبهه باختر را، آنهم هنگامی که نیروهای اتحاد شوروی
مرزهای آلمان را پشت سر گذاشنه و با شتاب به سوی برلین رهسپار بودند،
گشودند. دراینجا نیز، میان این جبهه و جبهه خاور تفاوتی عمده وجود داشت.
گذشته از روزهای آغاز نبرد در«نُرماندی»، نیروهای آلمان نازی در این جبهه
همه جا به آسانی از جلوی نیروهای متفق باختری گریخته و راه را برای آنها به
سوی برلین گشودند؛ درحالیکه، همین نیروها تا آخرین روزهای نبرد در پیرامون
و درون برلین، با سرسختی در برابر نیروهای اتحاد شوروی ایستادگی نموده و
شاید بیشترین تلفات جنگ را در همین روزها به «ارتش سرخ» وارد
آوردند.
از مجموع آنچه در بالا آمد، می توان چند نتیجه گیری به شرح زیر نمود:
ـ رسانه های امپریالیستی، درباره «هولوکاست» با انگیزه های مشخصی، هدفمندانه گزافه گویی می کنند؛
ـ آماج عمده
گزافه گویی های رسانه ای درباره «یهودی ستیزی» و کشتار گروهی یهودیان،
پنهان نمودن دیکتاتوری آشکارسرمایه در جامه نازیسم و فاشیسم به عنوان روی
دیگر سکه «دمکراسی پارلمانی» و رابطه آن با سامانه سرمایه داری امپریالیستی
است که در آن هدفمندانه، نازیسم و فاشیسم در کالبد نظریه های نژادپرستانه،
فروکاسته میشود؛
ـ نقش امپریالیست های عمده اروپایی (انگلیس، فرانسه، آلمان) در پیدایش و گسترش جنگ خانمانسوز، پنهان نگه داشته شده و به فراموشی سپرده می شود؛
ـ شکست سنگین سامانه سرمایه داری امپریالیستی در پی پیروزی «ارتش سرخ» اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی بر آلمان نازی پرده پوشی شده، آزادی کشورهای بسیاری در آفریقا و آسیا از یوغ استعمار دستکم گرفته شده و بسیاری پیشرفت ها و چشم اندازهای نوین رشد اقتصادی ـ اجتماعی در کشورهای از جنگ رسته اروپای باختری، به حساب همان دولت های امپریالیستی تازه پوست انداخته نوشته می شود؛
ـ نقش امپریالیست های عمده اروپایی (انگلیس، فرانسه، آلمان) در پیدایش و گسترش جنگ خانمانسوز، پنهان نگه داشته شده و به فراموشی سپرده می شود؛
ـ شکست سنگین سامانه سرمایه داری امپریالیستی در پی پیروزی «ارتش سرخ» اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی بر آلمان نازی پرده پوشی شده، آزادی کشورهای بسیاری در آفریقا و آسیا از یوغ استعمار دستکم گرفته شده و بسیاری پیشرفت ها و چشم اندازهای نوین رشد اقتصادی ـ اجتماعی در کشورهای از جنگ رسته اروپای باختری، به حساب همان دولت های امپریالیستی تازه پوست انداخته نوشته می شود؛
ـ در یک
تجزیه و تحلیل برپایه «دیالکتیک ماتریالیستی» از رویدادها و پیامدهای «جنگ
جهانی دوّم»، در اینجا نیز چون دیگر رویدادها و پدیده ها، «منطقی»۲۰ و «تاریخی»۲۱ هیچگاه باهم یکسان و هماهنگ نبوده و «پدیده»۲۲ نیز گاه از آنچنان پیچیدگی، تودرتویی و فریبندگی برخوردار است که دریافت «ماهیت»۲۳ آن را بسی دشوار می نماید. در مورد جُستار مورد گفتگو در این نوشتار، «یهودی ستیزی» را می توان پدیده ای جنبی در
کنار و همراه «کمونیسم ستیزی» با اهمیتی به مراتب کمتر از آن به شمار آورد
که در زنجیره ای از علت ها و معلول های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و
بویژه تاریخی امکان خودنمایی، رشد و گسترش یافته است. اینکه «کمونیسم
ستیزی» به نوبه خود، از دیدگاه «منطقی» یا در «ماهیت» خود، تا چه اندازه
علّت و برانگیزاننده «یهودی ستیزی» بوده، بر نگارنده این نوشتار کاملا روشن
نیست؛ ولی آنچه به اندازه کافی گویاست، اهمیت سبب ساز و برانگیزاننده آن
در سرکوب نهادهای مدنی و اجتماعی گوناگون و پدید آوردن خفقان اجتماعی می
باشد که به نوبه خود بستر خوبی برای «یهودی ستیزی» و تصویب «قوانین
نورنبرگ» فراهم نموده است. نبرد طبقاتی تیز و بُرّنده میان طبقه کارگر و
طبقه سرمایه دار در شرایط بحران همه جانبه سرمایه داری و خیزش نیرومند و
برانگیزاننده اتحاد جمهوری جوان شوروی و جنبش سوسیالیستی در اروپا و آلمان
آن هنگام را می توان علّت بنیادین و ماهوی پدیده «کمونیسم ستیزی»
سرمایه بزرگ انحصاری دانست که از نیرو و امکانات مادی و "معنوی" فراوان
برخوردار بود. پدیده «کمونیسم ستیزی» نیز به نوبه خود سرچشمه و علّت پدیده
هایی دیگر در زنجیره علّت ها و معلول ها به شمار می آید. به این ترتیب، «یهودی ستیزی»، به هیچ رو ماهیت نازیسم نبوده و نیست و تنها پهلویی از آن را نمودار می سازد.مارکس می نویسد:
«اگر ماهیت
با شکل پیدایش خود مستقیما سازگار بود، دیگر هیچ علمی ضرورتی نداشت. وظیفه
علوم این است که در پس فراوانی پدیده ها و روندها و ویژگی های بیرونی
واقعیت، ماهیت را جستجو کند؛ یعنی جریان های درونی و ژرفی را که در بنیان
پدیده ها و روندها جای دارند.» و درست به همین دلیل و برپایه سخن ژرف و نغز
مارکس، فروکاستن «نازیسم» به «یهودی ستیزی»، آنگونه که در باختر سالیان
دراز درباره آن پرگویی شده، به شدت ضدعلمی و ناسازگار با واقعیت تاریخی
است.
ب. الف. بزرگمهر ۹ آبان ماه ۱۳۸۹
پانوشت:
۱ ـ «هولوکاست» (The Holocaust) از
ریشه یونانی، به معنای «همگی را در آتش سوزاندن» درباره کشتار شش میلیون
یهودی به دست نیروهای آلمان نازی در جنگ دوم جهانی، بویژه پس از پایان جنگ
جهانی ساخته و پرداخته شده است. تا آنجا که اینجانب آگاهی دارد، آمار رسمی
در این باره در دست نیست و درباره رقم شش میلیون، بی گفتگو گزافه گویی شده
است. افزون بر این و مهم تر از آن، امپریالیست های اروپای باختری و ایالات
متحده که شکست آلمان نازی از مردم قهرمان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی،
شکست بزرگی برای آنها نیز به شمار می رفت، با ساختن چنین افسانه ای و گزافه
گویی درباره آن، کوشش نمودند تا نازیسم و فاشیسم را که در درونمایه خود
چیزی جز حرکت امپریالیسم رشد یافته آلمان و هم پیمان های آن برای بازتقسیم
مستعمرات و لشکرکشی برای دست اندازی به خاک دیگر ملت ها و خلق ها نبود، به
یهودی ستیزی محدود نموده، درونمایه اصلی آن را لاپوشانی نمایند.
۲ ـ «سیونیسم» یا «صهیونیسم» (zionism) «یك جریان ناسیونالیستی متعصب متعلق به بورژوازی یهود است كه در اواخر قرن گذشته در اروپا به وجود آمد و اكنون به ایدئولوژی رسمی دولت تجاوز گر اسرائیل بدل شده است. این نام مشتق از صهیون ـ محلی در نزدیكی شهر اورشلیم است كه برای یهودیان نیز دارای تقدس است. در سال ۱۸۹۷ جمعیتی به نام سازمان جهانی صهیونیسم بوجود آمد كه هدف خود را انتقال تمام یهودیان جهان به فلسطین اعلام كرد. این سازمان اكنون دارای قدرت مالی برابر با دارایی بزرگ ترین شركت های انحصاری جهانست، سهامدار شركت های متعدد اسرائیلی و صاحب زمین ها و موسسات كشاورزی و واحدهای تولیدی و توزیعی عدیده است، مركز آن درایالات متحده امریكاست و فعالیت های جمعیت های صهیونیست را در بیش از ۲۰ كشور جهان كنترل می كند. جمعیت های متعدد، كلوب ها، كمیته ها و اتحادیه های فراوانی وابسته بدانند. باید گفت كه صهیونیست ها در آغاز به خاطر منافع و ساخت و پاخت های امپریالیستی حاضر بودند «كانون یهود» را در امریكای لاتین یا در كنیا یا در اوگاندا یا در اروپای شرقی بوجود آورند.
بورژوازی یهود
با تحریك احساسات ناسیونالیستی و تعصب های ملی سالیان درازیست كه در زیر
پرچم صهیونیست با نیروهای مترقی به مبارزه برخاسته و این جریان را به حربه
ای در خدمت محافل ارتجاعی و امپریالیستی بدل كرده است.
شالوده صهیونیسم
این اندیشه است كه یك ملت واحد یهود مركب از یهودیان سراسر جهان، صرف نظر
از كشوری كه میهن آنهاست وجود دارد. این اندیشه از نظر سیاسی ارتجاعی و
حربه نفاق افكنی است و از نظر علمی بی پایه و غیر منطقی است. صهیونیسم قوم
یهود را دارای وضع استثنایی در جهان می داند كه به عنوان برگزیده خدا دارای
رسالتی ویژه است. صهیونیسم در درجه اول با منافع پرولتاریای یهود مغایر
است. صهیونیسم سالیان متمادی كوشش اصلی خود را متوجه ایجاد نفاق و تضاد بین
یهودیان هر كشور و خلقی كه در میان آنها می زیستند كرده و در تحریك دشمنی و
كینه بین یهودیان و سایر خلق ها می كوشد. از این نظر بین صهیونیسم و آنتی
سمیتیسم كه نقطه مقابل اولیست تفاوتی نیست. هر دو صهیونیسم و آنتی سمیتیسم
(ضد یهود) ـ جریان ارتجاعی، نژاد پرستانه، ناسیونالیستی كور و دشمن اتحاد
زحمتكشان است و ماركسیسم با تمام قدرت هر دو را رد می كند.
صهیونیسم اینک
دیگر تنها ایدئولوژی نیست بلکه سیستم ارتباطات پرشاخه و موسسات بی شماری
نیزهست و مجموعه نظریات، سازمان ها، سیاست ها و روش های سیاسی و اقتصادی
بورژوازی بزرگ یهود را که با محافل انحصاری ایالات متحده امریکا و سایر
کشورهای امپریالیستی جوش خورده اند تشکیل می دهد. محتوی اساسی صهیونیسم،
شوئنیسم جنگ طلبانه و ضد کمونیسم است.
صهیونیسم می
کوشد در کشورهای مختلف جهان، کارگران و زحمتکشان یهود را از محیط کار و
زندگی و فعالیت خود از بقیه کارگران و زحمتکشان جدا کند و مانع شرکت آن ها
در نهضت کارگری و دموکراتیک گردد. صهیونیسم با اشاعه نظریه غلط «وحدت منافع
ملی یهودیان» می خواهد تضاد بین کارگر و سرمایه دار را بین استثمار کننده و
استثمار شونده یهود را مخفی کند و در حقیقت منافع حیاتی زحمتکشان یهود را
در پیشگاه منافع بورژوازی بزرگ و ثروتمند یهود قربانی کند. امپریالیسم
جهانی از صهیونیسم در توطئه های ضد ملی، ضد جنبش آزادیبخش و ضد سوسیالیسم
بهره فراوان بر می گیرد و با فریب و اغوای توده های یهود نقشه های شیطانی و
ضد خلقی خود را عملی می کند ....».
برگرفته از «واژه نامه سیاسی»، نوشته ی قهرمان زنده یاد امیر نیک آیین (هوشنگ ناظمی)
۳ ـ «آنچه،
کوتاه درباره یهودیان می توانم بگویم این است که شاید هیچ ملیتی در جهان ما
و بدرازای تاریخ آن نتوان یافت که چنین با ستمگری با آنها، حتا از سوی
سردمداران خود، رفتار شده باشد. آنها
ملتی هستند که یوغ بردگی را بر دوش کشیده اند؛ در گروه های بزرگ که تنها
دوران نازیسم را دربر نمی گیرد، به زندان افکنده شده اند (به عنوان نمونه
آزاد شدن آنها از زندان به وسیله کورش بزرگ) و ذر سراسر جهان و خاک های
کشورهای گوناگون که هیچگاه در آنها ریشه های ژرف نداشته اند، پراکنده شده
اند؛ ... و هم اکنون نیز بخش بزرگی از آن زیر حاکمیت کم و بیش نیرومند و
ریشه دار سیونیستی، در کشور امپریالیسم ساخته ای به نام اسراییل، داس مرگ
را بر پشت خود به دوش می کشند.
پیشرو ترین
کسان این ملت کوچک و باهوش در جنگ دوم جهانی بویژه در آلمان نازی، از سوی
کسانی که سپس با همکاری امپریالیست ها کشور اسراییل را راه اندازی کرده و
جریان ملی گرایی و نژاد پرستی افراطی «سیونیسم» را در میان این ملت
ستمدیده، دامن زدند، به گشتاپو لو داده شده اند. پیروان و پیشگامان این
جریان نژادپرستانه، دربرگیرنده راه اندازان یهودی تبار کشور یاد شده در
بالا، پس از پایان جنگ جهانی، برای سرپوش نهادن بر تبهکاری سترگِ بزرگ
سرمایه داران همه کشورهای عمده سرمایه داری آن زمان باختر زمین در همکاری
با فاشیست ها برای سرکوب کمونیست ها و سایر نیروهای پیشرو اجتماعی این
کشورها، در برانگیختن و برافروختن آتش جنگ جهانی، کیش دادن و پشتیبانی هم
جانبه از آلمان نازی در یورش ناجوانمردانه به اتحاد جمهوری های سوسیالیستی
شوروی که تازه از زیر بار سنگین جنگ درونی گرانبار شده از سوی امپریالیست
ها کمر راست کرده بود، افسانه «هولوکاست»۳ را برای منحرف نمودن افکار عمومی مردم کشورهای باختر زمین و سایر کشورها، ساختند و پرداختند.
شاید هیچ
ملتی در تاریخ جهان نتوان یافت که به اندازه یهودیان، دانشمند، هنرمند و
آفرینندگان سترگ در زمینه های گوناگون اجتماعی، فرهنگی و سیاسی به جهان
پیشکش نموده باشد. همین نکته که این ملت در زمینه امور مالی و اقتصادی، با
وجود همه ناملایمات تاریخی، صرف نظر از سامانه اجتماعی ـ اقتصادی تبهکار سرمایه داری و تنها از دیدگاه بسته درون سامانه ای، توانسته است چنین گام های بزرگی برای درهم تنیدن تار و پود اقتصادی جهان بردارد، آفرین انگیز است.»
۴ ـ «جنگ جهانی دوم»، دومین
جنگ فراگیر است كه از سال ۱۹۳۹ تا سال ۱۹۴۵ جریان داشت. در این جنگ
امپریالیستی که به انگیزه بازتقسیم مستعمره ها نخست میان کشورهای عمده
اروپای باختری آغاز و سپس با یورش نیروهای آلمان نازی و دست اندازی به خاک
اتحاد جمهوری های سوسیالیستی شوروی ادامه یافت، افزون بر اروپا، بخشهای
گستردهای از قاره های آسیا و افریقا را نیز دربرگرفت و اثرات بسیار
زیانبار اقتصادی ـ اجتماعی در همه جهان و از آن میان ایران در پی داشت. این
جنگ، سرانجام با شکست آلمان نازی در برابر سپاهیان «ارتش سرخ» اتحاد
جمهوری های سوسیالیستی شوروی و تسلیم متحدین عمده آلمان: ایتالیا و ژاپن
پایان یافت و سامانه سرمایه داری امپریالیستی را برای مدت زمانی دراز به
عقب نشینی در همه پهنه های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی واداشت. از مهم ترین
پیامدهای شکست سامانه امپریالیستی، آزادی بخش های عمده ای از کشورهای جهان
از زیر یوغ استعمار امپریالیستی بود.
۵ ـ «مطلق گرایی» (Absolutism) از دیدگاه فلسفی دربرابر «نسبی گرایی» (Relativism) قرار می گیرد: دو سوی مخالف در نظریه شناخت و نظریه ارزشها. «مطلق گرایی»، از دیدگاهی فراطبیعی (متافیزیکی)، بخشی از «واقعیت» را تا جایگاه «حقیقت مطلق» برمی کشد.
۶ ـ «نازیسم»
یا «نازی گرایی» از واژه ـ واره «نازی» گرفته شده و دارای باری سیاسی ـ
تاریخی است. واژه ـ واره «نازی»، از حرف های اول نام «حزب ملی ـ سوسیالیستی
کارگری آلمان»[Nationalsozialistiche=Nazi] ساخته
شده است. «نازیسم» و همتای آن «فاشیسم»، فرآورده های افزایش چشمگیر بحران
اقتصادی ـ اجتماعی سامانه سرمایه داری انحصاری در نخستین دهه های سده بیستم
ترسایی در شرایطی است که نیروهای چپ در کشورهای اروپای باختری شکاف
برداشته و بخش بزرگی از آن با گردش به راست، توان رهبری طبقه کارگر و
مدیریت بحران اجتماعی به چپ را از دست داده است. رشد و گسترش «نازیسم» و
«فاشیسم» در کشورهای اروپای باختری، بویژه آلمان و ایتالیا، دستاورد
بزرگترین بحران اقتصادی ـ اجتماعی سامانه سرمایه داری انحصاری در سالهای ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۳
است. هر دو این جریانهای فراراست اجتماعی، صرف نظر از برخی تفاوت های
پدیداری کم و بیش کوچک میان آنها، از ماهیت یکسانی برخوردار بوده اند که
همانا دیکتاتوری آشکار و بی پرده سرمایه داری بزرگ انحصاری (امپریالیستی)
در پی افزایش پرشتاب بحران اقتصادی ـ اجتماعی و رقابت افسارگسیخته گروه های
بزرگ سرمایه داری انحصاری کشورهای امپریالیستی در بازتقسیم مناطق نفوذ و
مستعمره ها، در شرایطی است که نخستین کشور سوسیالیستی جهان از زیر بار جنگ
گرانبار شده امپریالیستی پیروزمندانه کمر راست می کند؛ آگاهی طبقاتی
کارگران اروپای باختری افزایش چشمگیری یافته و حزب های تراز نوین کارگری در
اینجا و آنجا جوانه زده و گاه حتا شکوفیده اند. سرشت و گرایش عمده این هر
دو جریان فراراست اجتماعی، آفرینش سردرگمی و شکافتن «طبقه کارگر» و
«کمونیسم ستیزی» بوده است.
«نازیسم» و
بویژه «فاشیسم»، پس از آن در مفهوم عام تر و گسترده تری برای شناسایی گروه
ها و جریان های گاه ـ و نه همیشه ـ فراراست اجتماعی یا جریان های «هرج ومرج
جو» (آنارشیست) در دیگر جاهای جهان نیز بکار رفته و همچنان بکار می رود که
صرف نظر از برخی همانندی ها با «نازیسم» آلمانی یا «فاشیسم» ایتالیایی در
برونزد (شکل) و شیوه های رفتاری شان، از درونمایه یکسان طبقاتی و اجتماعی
با آنها برخوردار نیستند!
۷ ـ «یهودی ستیزی» (Antisemitism)
«نقطه
مقابل صهیونیسم، آنتی سمیتیسم (آنتی یعنی ضد، سمیت یعنی سامی ـ نژادی که
یهودیان نیز به آن متعلقند) ـ روش خصمانه نسبت به یهودیان به طور اعم است
که هرگونه ملاحظات طبقاتی و اجتماعی را نادیده می انگارد. آنتی سمیتیسم در
همه جا به عنوان سلاحی برای نفاق افکنی و انحراف توجه زحمتکشان از مسائل
واقعی اجتماعی و سیاسی به کار رفته ، چه بسا به صورت های غیر انسانی وکشتار
های جمعی و نفی بلد و آواره ساختن ها تجلی کرده است و یا به صورت تبعیض
های گوناگون، حق کشی ها، سختگیری های مستقیم و غیر مستقیم در آمده است.
آنتی سمیتیسم مانند صهیونیسم تنها به سود طبقات استثمارگر و نیروهای
ارتجاعی است که از این راه به مبارزه طبقاتی و اتحاد زحمتکشان خلل وارد می
سازند.».
برگرفته از «واژه نامه سیاسی»، نوشته ی قهرمان زنده یاد امیر نیک آیین (هوشنگ ناظمی).
۸ ـ باید می نوشتم از هر صد نفر، نود و پنج نفرشان. دانسته، چنین نوشتم!
۹ ـ «جبر غیر
اقتصادی» دورانی بسیار دراز از تاریخ بشر را تا پیش از پیدایش سامانه
سرمایه داری که در آن «نیروی کار» نیز به کالایی چون کالاهای دیگر دگردیسه
شده، دربرمی گیرد؛ دورانی که در آن گونه های گوناگونی از «اقتصاد طبیعی» در
همه جای جهان هستی داشته است.
«جبر غیر
اقتصادی» به جبری گفته می شود که در آن «نیروی کار» به سبب دارا بودن و
مالکیت بر ابزار کار، توان تولید فرآورده ها و برآوردن نیازهای اقتصادی
خود، خانواده و گاه بخشی از جامعه پیرامون خود را دارد؛ «نیروی کار» به
کالایی برای فروش دگردیسه نشده و داد و ستد فرآورده های تولید هنوز بطور
عمده به شیوه پایاپای انجام می پذیرد؛ تقسیم کار جامعه در سطحی بسیار
پایین، بطور عمده کشاورزی، گله داری و پیشه وری را دربرمی گیرد؛ ابزار کار
به اندازه ای ابتدایی است که ساخت یا فراهم آوردن آن به یاری فن آوری بسیار
پیش پا افتاده در توان هرکسی است.
۱۰ ـ «جبر
اقتصادی» جبری است که در آن بخش عمده ای از آدم ها، هیچگونه مالکیتی بر
ابزارهای تولید کالاها نداشته؛ برای گذران زندگی خود و خانواده شان، راهی
جز فروش «نیروی کار» خود ندارند و نیروی کار جسمی و روحی آنها به کالایی
ویژه برای تولید کالاهای دیگر، دگردیسه شده است.
«جبر
اقتصادی»، دورانی را دربرمی گیرد که در آن سامانه سرمایه داری به شیوه
تولید (تولید به مفهوم گسترده آن) اجتماعی برتر دگرگون شده و دو طبقه:
کارگر و سرمایه دار در آن نقش عمده بر دوش دارند.
۱۱ ـ «حزب تراز نو کارگری»، «حزب
پرولتری، حزب ماركسیستی ـ لنینیستی، سازمان سیاسی طبقه كارگر، مدافع و
بیانگر پیگیر منافع همه توده های زحمتكش است. حزب طبقه كارگر است كه می
تواند رهبری صحیح مبارزه طبقاتی زحمتكشان را به دست گیرد از همه انواع
مبارزه استفاده كند و در آمیختگی صحیح تمام اشكال آن را تامین نماید. در
دوران امپریالیسم هنگامی كه انقلاب سوسیالیستی به صورت وظیفه عملی بلا
واسطه در می آید نقش حزب بسیار با اهمیت است.
احزاب پرولتاری
در فعالیت خود آموزش ماركسیسم ـ لنینیسم، علم انقلابات اجتماعی و بنای
جامعه نوین را رهنمای خود قرار می دهند و متقابلاً با تجربه خود آن را غنی
می سازند. چنین احزاب ـ احزاب كمونیست از آنجا كه پیشاهنگ و پرچمدار
انقلابی ترین طبقه جامعه معاصر و رهبر همه زحمتكشان هستند، از آنجا كه با
تئوری انقلابی وعلمی و موازین سازمانی مستحكمی مجهز هستند احزاب تراز نوین
را تشكیل می دهند كه با احزاب تراز كهن كارگری كه درانترناسیونال دوم شركت
داشتند تفاوت كیفی دارند.
برگرفته از «واژه نامه سیاسی»، نوشته ی قهرمان زنده یاد امیر نیک آیین (هوشنگ ناظمی).
۱۲ ـ «قانون رشد ناموزون سرمایه داری»،
یکی از مهم ترین «قانون» های سامانه سرمایه داری بویژه از مرحله پیدایش
انحصارات بزرگ سرمایه داری در دهه های پایانی سده نوزدهم ترسایی تا به
امروز است. به همان اندازه که در تک تک ساختارهای اقتصادی، سازماندهی و
مدیریتی متناسب با درجه رشد فن آوری برقرار
است، در بازار سرمایه داری، رقابتی مرگبار، بی برنامگی و بی نظمی
حکمفرماست. در چنین سامانه بی برنامه ای، سرمایه همواره از آغاز تاکنون
رشدی ناموزون داشته است. این رشد ناموزون سرمایه را در همه رشته ها و میان
رشته های گوناگون اقتصادی و نیز پهنه های محلی، کشوری و جهانی (توزیع
جغرافیایی سرمایه) می توان آشکارا به چشم دید. در دوره پیدایش انحصارات
بزرگ سرمایه داری، رقابت میان گروه های بزرگ سرمایه داری درون کشورها و
میان کشورهای بزرگ سرمایه داری، نه تنها کاهش نیافت که از دامنه و شتاب
گسترده تری نیز برخوردار شد. عملکرد همین «قانون» و افزایش رقابت و جنگ
اقتصادی میان کشورهای امپریالیستی و فرارویی آن به جنگ نظامی تاکنون دو جنگ
کم و بیش جهانگیر را پدید آورده، آدم های بسیار و دستاوردهای بزرگ اقتصادی
و فرهنگی بشریت را به نابودی کشانده است. دانشمند بزرگ و انقلابی فرزانه:
لنین، برپایه عملکرد همین «قانون» توانست برای نخستین بار امکان پیروزی
سامانه سوسیالیستی را در کشوری جداگانه کشف و با یاری «حزب بلشویک روسیه»،
طبقه کارگر و دهگانان روسیه با کامیابی به فرجام رساند.
۱۳ ـ «سرمایه داری بزرگ و انحصاری» پایه و بنیاد اقتصادیِ مرحله امپریالیستی سامانه سرمایه داری است.
«اساس
اقتصادی و خصلت ویژه امپریالیسم عبارتست از تسلط انحصارها، انحصارها در
رشته های مختلف كاملاً و همه جانبه اقتصاد و سیاست بزرگ ترین كشورهای
سرمایه داری را در حیطه اقتدار و زیر سیطره خود می گیرند و رقابت آزاد از
بین می رود. سلطه انحصارها در حیات اقتصادی با نفوذ و قدرت روز افزون آن ها
در زمینه سیاسی همراه است كه دستگاه دولتی را زیر فرمان خود می كشند و تحت
الشعاع منافع خود می سازند. در این مرحله سرمایه داری، انحصارها
امپراطوران قدر قدرتی در همه شئون هستند».
برگرفته از «واژه نامه سیاسی»، نوشته ی قهرمان زنده یاد امیر نیک آیین (هوشنگ ناظمی).
۱۴ ـ «حزب کمونیست آلمان»، در دسامبر ۱۹۱۸ از
درون «اتحادیه اسپارتاکیست» سربرآورد. این «اتحادیه» نخست، به صورت
فراکسیونی در «حزب سوسیال دموکرات آلمان» شکل گرفت و پیدایش یافت. روزا
لوگزامبورگ و کارل لیبکِنِشت از سرشناس ترین اسپارتاکیست ها بودند که پس
از آن «حزب کمونیست آلمان» را بنیاد نهادند. هر دو آنها در سال ۱۹۱۹ بوسیله
«حزب نازی آلمان» ربوده شده و در زیر شکنجه از میان رفتند.
«حزب کمونیست آلمان» مخالف «جنگ جهانی نخست» بود و آن را جنگی امپریالیستی می دانست که بر ضد منافع طبقهٔ کارگر جریان یافته است. این
حزب تا پیش از نیرومند شدن و حاکمیت «حزب نازی» در آلمان، بزرگترین و شاید
نیرومندترین گُردان کمونیستی در اروپای باختری به شما می رفت. در
دوران نیرومند شدن «حزب نازی» و بویژه پس از دستیابی این حزب به حاکمیت در
آلمان، «حزب کمونیست آلمان» مورد پیگرد قرار گرفت و شمار فراوانی از اعضای
آن بوسیله لات و لوت های «نازی» و پس از آن «گشتاپو» دستگیر یا ربوده شده و
در زندان ها و شکنجه گاه ها یا اردوگاههای «هولوکاست» از میان رفتند.
۱۵ ـ «عناصر بی طبقه اجتماعی» یا «لُمپن پرولتاریا» (Lumpenproletariat)
«این
اصطلاح که در مباحث اجتماعی و سیاسی اغلب دیده می شود از نظر لغوی یعنی
پرولتاریای ژنده پوش ولی مفهوم دقیق علمی آن یعنی آن قشرهای وازده و طبقه
خود را از دست داده که در جوامع سرمایه داری اغلب در شهرهای بزرگ زندگی می
کند، دچار تباهی و فاقد وابستگی طبقاتی شده اند، از جریان عادی بدور هستند،
بدون شغل و حرفه ای خاص، بدون کار مفید برای جامعه و چه بسا در شرایط سخت و
بد به سر می برند و احتمالاً به هر کاری هر چند ناشایست و ضد انسانی تن در
می دهند. دزدان، چاقوکشان حرفه ای، اوباش، ولگردان، روسبیان و جنایتکاران
باجگیر و نظایر این ها از این جمله اند.
بورژوازی از بین آن ها گروه ضربتی فاشیستی را به مزدوری می گیرد. به هنگام اعتصابات کارگری از آن ها به مثابه اعتصاب شکن استفاده می شود. قاتلین سیاسی و آدم کشانی که به خاطر پول حاضرند هر رجل سیاسی و اجتماعی مترقی را سر به نیست کنند از میان ای نها برگزیده می شوند و گانگستریسم سیاسی از آن ها بهره برداری می کند. خلاصه لومپن پرولتاریا با وجود این که اغلب از نظر وضع زندگی در دشواری زیادی به سر می برد به علت از دست داده خصوصیات طبقاتی خود حاضر است به هر کاری تن در دهد و این امر مورد استفاده سرمایه داری و ارتجاع قرار می گیرد.
دوران سرمایه
داری با بیکاری مزمن خود، با ورشکست کردن دائمی اقشار مختلف خرده بورژوازی و
گرایش دائمیش به تشدید فقر و آوارگی زحمتکشان، سرچشمه ایجاد لومپن است.
البته نباید تصور کرد هر فرد بیکار و درمانده لومپن پرولتاریاست، هر قدر که
مدت بیکاری وی طولانی باشد. لومپن پرولتایا به آن افرادی اطلاق می شود که
طبقه خود را از دست داده اند، به فساد کشیده شده اند و فاقد هر گونه رابطه و
همبستگی طبقاتی هستند. این قشر در نتیجه انقلاب سوسیالیستی و نابودی نظام
سرمایه داری از بین می رود.»
برگرفته از «واژه نامه سیاسی»، نوشته ی قهرمان زنده یاد امیر نیک آیین (هوشنگ ناظمی).
۱۶ ـ «جمهوری وایمار» به سامانه حاکمیت آلمان در سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۳ میلادی گفته می شود که پس از فروپاشی نظام سلطنتی و فرار ویلهلم دوم به هلند در پایان «جنگ جهانی نخست»به نام «رایش» و ریاست جمهوری سوسیال دموکراتی به نام فردریش ابرت پدید آمد. در سال ۱۹۱۹ اعضای
مجلس ملی آلمان به نام «رایشتاگ» برای تدوین قانون اساسی در وایمار (مشهور
به شهر گوته و شیلر) گرد آمدند. در این قانون، حقوق و تکالیف آلمانیها بر
اساس لیبرالیسم، روشنگری و تامین آزادیهای فردی تعیین شد. نام رسمی این سامانه حکومتی، همانند دوره حکومتی پیش از آن، امپراتوری آلمان (Deutsches Reich) برجای ماند.
۱۷ ـ اشاره به چلیپا آویختن عیسا مسیح به دستور قاضی یهودی اورشلیم
۱۸ ـ «دوره روشنگری و نوزایی» (Renaissance) به دوره ای از تاریخ گفته می شود که جنبش
هایی اجتماعی، هنری و علمی در اروپا آغاز شد و در جهان گسترش یافت. این
دوره، سده چهاردهم تا هفدهم ترسایی را دربرگرفته و گذار از سدههای میانه
به دوره ای است که در آن زندگی می کنیم. فرهنگ مادی و معنوی کنونی در
باخترزمین بطور عمده فرآورده پیشرفتهای اقتصادی، سیاسی، هنری و علمی در این
دوره است. در همین دوره است که بر اثر پیشرفت های علمی و فنی، اندیشه دینی
به عقب رانده شده، کلیسا شکست می خورد و خِرَدگرایی، منطق و اندیشه آدمیت
جایگزین آن می شود.
۱۹ ـ «قوانین نورنبرگ» یهودیان را از شهروندی آلمان محروم نمود و ازدواج آنان را با اتباع آلمان ممنوع کرد. برپایه
این قوانین، یهودیان از برفراز داشتن پرچم آلمان و استخدام زنان غیر یهودی
به عنوان مستخدم منع شدند. قانون های تکمیلی نورنبرگ در پی آن، یهودیان را
از داشتن حق رأی و بسیاری حقوق سیاسی محروم کرد.
۲۰ و ۲۱ ـ «تاریخی
و منطقی دو مقوله فلسفی هستند که خصوصیات مهمی از روند تکاملی را نشان می
دهند. این دو مقوله رابطه متقابل و پیوند بین انعکاس منطقی یک پدیده رشد
یافته در تفکر، و تاریخ رشد آن پدیده را نشان می دهند و به عبارت دیگر
بیانگر پیوند بین شناخت منطقی جهات مختلف یک روند با سرگذشت و تاریخچه آن
روندند.
البته منظور از تاریخی و منطقی در مبحث مقولات فلسفی همان مفاهیم عادی و روزمره این دو واژه نیست بلکه مطالب عمیق تر است. کلیه مقولات دیالکتیک ماتریالیستی، مظهر انطباق روند تاریخی تکامل پدیده ها بر روند منطقی شناخت و تعمیم هستند.
شیئی یا پدیده، صرف نظر از سرگذشت مشخص آن، صرف نظر از فراز و نشیب تاریخچه آن، صرف نظر از همه جنبه های اتفاقی و تصادفات و امور گذرا که در جریان پیدایش و نضج و تکامل آن روی داده، هنگامی که در کل معین خود، در شکل نهایی خود، در ماهیت خود، مورد بررسی قرار می گیرد، دارای یک سلسله قانونمندی ها و حاوی جنبه های عمومی و ماهوی، ارتباطات اساسی و ضرور و قوانین روند تکاملی است که معرف جهات مختلف آن بوده و مجموعه آن ها را با مقوله «منطقی» بیان می کنیم.
«منطقی» مربوط است به حالت تکامل یافته و شکل گرفته ای که نتیجه رشد تاریخی است. بدین ترتیب درک منطقی یک پدیده و رویداد از تمام حشو و زوائد تصادفی که در تاریخچه تکامل آن پدید می آید، فارغ است. در حالی که درک تاریخی پدیده و رویداد سرشار از غنای مشخصات و همه جریان رنگارنگ رشد است.
رابطه «تاریخی» با «منطقی» همچو رابطه یک روند تکاملی با نتیجه آن است. این دو نه تنها یکدیگر را نفی نمی کنند که در وحدت دیالکتیکی قرار دارند. در منطق، به مثابه نتیجه آخری تمام ارتباطات موجود در جریان یک تاریخ واقعی، تکامل شکل قطعی گرفته و به مرحله بلوغ کامل رسیده اند. اگر به مثال ها باز گردیم، می توانیم بگوییم که در همین شرایطی که قرار دارد، نتیجه شکل گرفته تمام تاریخ تکامل آن است. مبارزه ضدامپریالیستی در مرحله تمام تاریخ پردرد و ستم رشد سرمایه داری، در شکل کنونی و بالغ آن متبلور است. همه این ها نشان می دهد که منطقی و تاریخی در وحدت دیالکتیک هستند.
«تاریخی» و «منطقی» یک جفت مقولات فلسفی هستند که رابطه میان دیالکتیک عینی تکامل واقعیت و دیالکتیک ذهنی شناخت را منعکس می کنند. وحدت این دو مقوله دارای دو جنبه مهم است: اول اینکه «تاریخی» تا درجه معینی «منطقی» را در خود در برمی گیرد و دوم اینکه «منطقی» بیان کننده تاریخی است. این دو جنبه را بررسی کنیم:
البته منظور از تاریخی و منطقی در مبحث مقولات فلسفی همان مفاهیم عادی و روزمره این دو واژه نیست بلکه مطالب عمیق تر است. کلیه مقولات دیالکتیک ماتریالیستی، مظهر انطباق روند تاریخی تکامل پدیده ها بر روند منطقی شناخت و تعمیم هستند.
شیئی یا پدیده، صرف نظر از سرگذشت مشخص آن، صرف نظر از فراز و نشیب تاریخچه آن، صرف نظر از همه جنبه های اتفاقی و تصادفات و امور گذرا که در جریان پیدایش و نضج و تکامل آن روی داده، هنگامی که در کل معین خود، در شکل نهایی خود، در ماهیت خود، مورد بررسی قرار می گیرد، دارای یک سلسله قانونمندی ها و حاوی جنبه های عمومی و ماهوی، ارتباطات اساسی و ضرور و قوانین روند تکاملی است که معرف جهات مختلف آن بوده و مجموعه آن ها را با مقوله «منطقی» بیان می کنیم.
«منطقی» مربوط است به حالت تکامل یافته و شکل گرفته ای که نتیجه رشد تاریخی است. بدین ترتیب درک منطقی یک پدیده و رویداد از تمام حشو و زوائد تصادفی که در تاریخچه تکامل آن پدید می آید، فارغ است. در حالی که درک تاریخی پدیده و رویداد سرشار از غنای مشخصات و همه جریان رنگارنگ رشد است.
رابطه «تاریخی» با «منطقی» همچو رابطه یک روند تکاملی با نتیجه آن است. این دو نه تنها یکدیگر را نفی نمی کنند که در وحدت دیالکتیکی قرار دارند. در منطق، به مثابه نتیجه آخری تمام ارتباطات موجود در جریان یک تاریخ واقعی، تکامل شکل قطعی گرفته و به مرحله بلوغ کامل رسیده اند. اگر به مثال ها باز گردیم، می توانیم بگوییم که در همین شرایطی که قرار دارد، نتیجه شکل گرفته تمام تاریخ تکامل آن است. مبارزه ضدامپریالیستی در مرحله تمام تاریخ پردرد و ستم رشد سرمایه داری، در شکل کنونی و بالغ آن متبلور است. همه این ها نشان می دهد که منطقی و تاریخی در وحدت دیالکتیک هستند.
«تاریخی» و «منطقی» یک جفت مقولات فلسفی هستند که رابطه میان دیالکتیک عینی تکامل واقعیت و دیالکتیک ذهنی شناخت را منعکس می کنند. وحدت این دو مقوله دارای دو جنبه مهم است: اول اینکه «تاریخی» تا درجه معینی «منطقی» را در خود در برمی گیرد و دوم اینکه «منطقی» بیان کننده تاریخی است. این دو جنبه را بررسی کنیم:
جنبه اول -
هر روند تکاملی از لحظه زایش چنان قانونمندی های ویژه و هدف عینی رشد را
دارد و حاوی چنان ضروریاتی است که تکامل را به نتیجه معینی می رساند.
جنبه دوم - وحدت دیالکتیکی دو مقوله «تاریخی» و «منطقی» دارای این جنبه نیز هست که مقوله «منطقی» یا روندی که به حد بلوغ رسیده بیان کننده و نشان دهنده تاریخ پیدایش و رشد آن است. مثلا سوسیالیسم با قوانین عام خود می تواند نتیجه و عصاره، فشرده و بیانگر تمامی تاریخ مشخص و جریان های خاص و مشخصی باشد که گذشته آن را تشکیل می دهد. جنبش ضد امپریالیستی و آزادیبخش نیز با تمام مختصات عام خود، ثمره و نتیجه تاریخ مشخص چند ساله مبارزه با استعمار و نو استعمار و بیان کننده تمام این روند تاریخی است.
پس از یک طرف «تاریخی»، «منطقی» را (به آن معنا و در آن حد معینی که گفتیم) دربرمی گیرد و از طرف دیگر «منطقی» بیان کننده «تاریخی» است. به عبارت دیگر «تاریخی» در خویش، مناسبات علیت و ضرور را تلویحا در برمی گیرد و «منطقی» آن ها را به صراحت بیان می کند؛ منطقی شکل خلاصه شده و فشرده تاریخی را دوره می کند (تلخیص می کند و تعیم می دهد).
وحدت «منطقی» و «تاریخی» مطلق نیست؛ دیالکتیکی است؛ چرا که یک روند تکاملی همیشه در جریان مشخص خود دارای پستی ها و بلندی ها است، ضروریات تکامل از میان انبوه تصادفات می گذرد، جوانب گذرا و اتفاقی در آن وجود دارد. همه این تصادفات در نتیجه غایی حذف می شود و در «منطقی» تمام جزئیات و مشخصات روند «تاریخی» وجود ندارد. مثلا در تاریخ تکامل سرمایه و چگونگی استثمار در این یا آن کشور در این یا آن زمان، بسیاری جزئیات و ویژگی های عناصر محلی و مشخص هست که از ورای آن ها قانونمندی بروز کرده است. ولی در بررسی منطقی نقش استثمار و عمل سرمایه و ماهیت آن کلیه این عناصر و جزئیات حذف می شود و آن چه عام و اساسی است، باقی می ماند. در این معنا است که انگلس نوشته است: «منطقی عبارت است از تنقیح شده و تصحیح شده تاریخی».
در ارتباط متقابل و وحدت دیالکتیکی «تاریخی» و «منطقی»، فلسفه مارکسیستی نشان می دهد که «تاریخی» عامل اولیه و «منطقی» همچو انعکاس آن، عامل ثانوی است. این برخورد نتیجه جهان بینی ماتریالیستی است چرا که مثلا هگل که وحدت مقولات تاریخی و منطقی را کشف کرده بود، «منطقی» را زاینده و خالق «تاریخی» می دانست و تاریخ را روند حرکت «اندیشه مطلق» و نوعی منطق تطبیقی، معرفی می کرد. تعیین عامل اولیه در وحدت دیالکتیکی دو مقوله به معنای کم یا زیاد کردن اهمیت و نقش این یا آن جنبه نیست.
جنبه دوم - وحدت دیالکتیکی دو مقوله «تاریخی» و «منطقی» دارای این جنبه نیز هست که مقوله «منطقی» یا روندی که به حد بلوغ رسیده بیان کننده و نشان دهنده تاریخ پیدایش و رشد آن است. مثلا سوسیالیسم با قوانین عام خود می تواند نتیجه و عصاره، فشرده و بیانگر تمامی تاریخ مشخص و جریان های خاص و مشخصی باشد که گذشته آن را تشکیل می دهد. جنبش ضد امپریالیستی و آزادیبخش نیز با تمام مختصات عام خود، ثمره و نتیجه تاریخ مشخص چند ساله مبارزه با استعمار و نو استعمار و بیان کننده تمام این روند تاریخی است.
پس از یک طرف «تاریخی»، «منطقی» را (به آن معنا و در آن حد معینی که گفتیم) دربرمی گیرد و از طرف دیگر «منطقی» بیان کننده «تاریخی» است. به عبارت دیگر «تاریخی» در خویش، مناسبات علیت و ضرور را تلویحا در برمی گیرد و «منطقی» آن ها را به صراحت بیان می کند؛ منطقی شکل خلاصه شده و فشرده تاریخی را دوره می کند (تلخیص می کند و تعیم می دهد).
وحدت «منطقی» و «تاریخی» مطلق نیست؛ دیالکتیکی است؛ چرا که یک روند تکاملی همیشه در جریان مشخص خود دارای پستی ها و بلندی ها است، ضروریات تکامل از میان انبوه تصادفات می گذرد، جوانب گذرا و اتفاقی در آن وجود دارد. همه این تصادفات در نتیجه غایی حذف می شود و در «منطقی» تمام جزئیات و مشخصات روند «تاریخی» وجود ندارد. مثلا در تاریخ تکامل سرمایه و چگونگی استثمار در این یا آن کشور در این یا آن زمان، بسیاری جزئیات و ویژگی های عناصر محلی و مشخص هست که از ورای آن ها قانونمندی بروز کرده است. ولی در بررسی منطقی نقش استثمار و عمل سرمایه و ماهیت آن کلیه این عناصر و جزئیات حذف می شود و آن چه عام و اساسی است، باقی می ماند. در این معنا است که انگلس نوشته است: «منطقی عبارت است از تنقیح شده و تصحیح شده تاریخی».
در ارتباط متقابل و وحدت دیالکتیکی «تاریخی» و «منطقی»، فلسفه مارکسیستی نشان می دهد که «تاریخی» عامل اولیه و «منطقی» همچو انعکاس آن، عامل ثانوی است. این برخورد نتیجه جهان بینی ماتریالیستی است چرا که مثلا هگل که وحدت مقولات تاریخی و منطقی را کشف کرده بود، «منطقی» را زاینده و خالق «تاریخی» می دانست و تاریخ را روند حرکت «اندیشه مطلق» و نوعی منطق تطبیقی، معرفی می کرد. تعیین عامل اولیه در وحدت دیالکتیکی دو مقوله به معنای کم یا زیاد کردن اهمیت و نقش این یا آن جنبه نیست.
وحدت دو
مقوله «تاریخی» و «منطقی» چنان است که می توان گفت «منطقی» همان «تاریخی»
است؛ منتهی بدون شاخ و برگ جریان مشخص، به شکل تعمیم تئوریک. بر عکس می
توان گفت که «تاریخی» نیز همان «منطقی» است؛ منتهی سرشار از بافت زنده
واقعیت مشخص و پر از کلیه حوادت و رگ و پی جریان تکامل تاریخی مشخص.»
برگرفته از «ماتریالیسم
دیالکتیک»، بخش ششم، شماره ۲۹ ـ مقولات منطقی و تاریخی، نوشته ی قهرمان
زنده یاد امیر نیک آیین (هوشنگ ناظمی)، با اندکی ویرایش ادبی از سوی
اینجانب ب. الف. بزرگمهر.
۲۲ ـ «پدیده» تجلّی مستقیم و خارجی «ماهیت»، شکل تظاهر ماهیت است. «پدیده» همان «ماهیت» است؛ ماهیتی که تظاهر مستقیم واقعیت است. «پدیده» جهت [روند] خارجی و سطحی واقعیت، ویژگی ها و جهت های [روندهای] گوناگون اشیاء است. ماهیت همان پدیده ها، همان جهات متنوع و گوناگون به استوارترین، ژرف ترین و کلی ترین صورت خود است.
۲۲ ـ «پدیده» تجلّی مستقیم و خارجی «ماهیت»، شکل تظاهر ماهیت است. «پدیده» همان «ماهیت» است؛ ماهیتی که تظاهر مستقیم واقعیت است. «پدیده» جهت [روند] خارجی و سطحی واقعیت، ویژگی ها و جهت های [روندهای] گوناگون اشیاء است. ماهیت همان پدیده ها، همان جهات متنوع و گوناگون به استوارترین، ژرف ترین و کلی ترین صورت خود است.
در هر پدیده
ای، «ماهیت» ناگزیر نمودار می گردد؛ ولی نه بطور تمام و کمال که تنها جزیی
از آن. «پدیده»، «ماهیت» نیست و تنها از یک سو آن را توصیف می کند.
برگرفته از
«اصول فلسفه مارکسیسم»، آفاناسیف، انتشارات حزب توده ایران، سال ۱۳۵۱ (با
اندکی ویرایش و برخی افزوده ها از ب. الف. بزرگمهر)
۲۳ ـ مفهوم
ماهیت با مفهوم مضمون [درونمایه] نزدیکی دارد؛ ولی با آن یکی نیست. اگر
مضمون مجموعه کلیه عناصر و جریاناتی است که شیئ را تشکیل می دهند، ماهیت،
جهت عمده، درونی و نسبتا پایدار شیئ (یا مجموعه جهات و روابط آن) است.
ماهیت، تعیین کننده سرشت و طبیعت شیئ است و تمام جهات و علایم دیگر شیئ از
آن ناشی می شود. «ماهیت» و «پدیده» از دیدگاه «ماتریالیسم دیالکتیک» یگانه و
از یکدیگر جدایی ناپذیر بوده و با یکدیگر در ارتباطند. ماهیت در پدیده
تجلّی می کند و پدیده از ماهیت برمی خیزد.
ماهیت ناب، یعنی چنان ماهیتی که در هیچ پدیده ای خود را ننمایاند، وجود ندارد. هر ماهیت در انبوهی از پدیده ها نمودار می شود.
«ماهیت» و
«پدیده» نه تنها یگانگی دیالکتیکی دارند که با یکدیگر رودروریی (تضاد)
داشته و هیچگاه بطور کامل با یکدیگر هماهنگی نمی یابند. رودررویی خود آنها،
نمودار رودررویی درونی اشیاء است. «ماهیت» در سطح دیده نمی شود؛ پنهان است
و با مشاهده مستقیم نمی توان به آن دست یافت.
شناخت ماهیت
بویژه از آن رو ضرورت پیدا می کند که پدیده اغلب پندار نادرستی درباره
طبیعت جریان بدست می دهد. ناتوانی در شناخت «پدیده» و «ماهیت»، به اشتباهات
جدّی در «نظریه» (تئوری) و «کردار» (پراتیک) می انجامد.
برگرفته از
«اصول فلسفه مارکسیسم»، آفاناسیف، انتشارات حزب توده ایران، سال ۱۳۵۱، (با
اندکی ویرایش و برخی افزوده ها از ب. الف. بزرگمهر)