«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ تیر ۹, یکشنبه

... من یک الاغ تمام عیار هستم!



از دستارش ترس برتون نداره! آدم حرف شنوی یه ...

وی سازگارتر از آن «مرد سازگار» است.*

«رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام با اشاره به دوران ۸ ساله ریاست جمهوری خود گفت:
همان تجربه پس از جنگ را با مقداری تغییرات یک فرمول قابل حل است. خارجی ها آن دوره به من می گفتند easy man چون خیلی کم طول کشید که درهای خارج به روی ما باز شد.** الان هم می شود آن تجربه را به آسانی انجام داد ...»*** 

ب. الف. بزرگمهر   نهم تیر ماه ۱۳۹۲

"He is easier than the "Easy Man
**مردک نیرنگباز که یک روده ی راست نیز در شکم ندارد، حتا اینجا نیز با وارونه کردن سخن از آن یاوه می سازد؛ وی نمی گوید که وی را «مرد سازگار» (easy man) می نامیده اند؛ چون درهای اقتصاد کشور را به روی سرمایه داران امپریالیستی که مردم ایران با انقلاب شکوهمند خود از کشور بیرون رانده بودند، گشود و بجای آن می گوید:
«... چون خیلی کم طول کشید که درهای خارج به روی ما باز شد.» آخوند آبزیرکاه که کم و بیش چون نوچه اش: «آخوند ریش حنایی» از ضریب هوشی پایینی برخوردار است و درست از همین رو به فریبکاری و نیرنگبازی دست می یازد، مردم را چون خود کودن پنداشته که چنین می گوید.
**سخنان هاشمی رفسنجانی در دیدار با اعضای ستاد انتخاباتی اش پس از رد صلاحیت برای نامزدی ریاست جمهوری از سوی «شورای نگهبان»، دوم خرداد ماه ۱۳۹۲
http://hamianehashemi.mihanblog.com/



روزتان پر از عشق و امید برای ساختن آینده! به پیش!


نوشته است:
«چقدر باید آدمی عمر کند تا بفهمد که لب به شکلِ بوسه آفریده شده است؛ که پرندگان ناگزیر از آوازند و پیشه‌یِ جوانی، عاشقی‌ست ...! سلام صبحتون زیبا، روزتون عاشقانه!»

از «گوگل پلاس»

... و من با خود می اندیشم:
خوب! بد هم نیست. چیزی کم و بیش دلنشین و متنی که شاید از جایی رونوشت شده است ... ولی گویا خوشی زده زیر دلش! دیر بجنبیم با اوضاعی که اسلام پیشگان برای کشورمان فراهم آورده اند، هست و نیست مان را به باد می دهند و عشق و عاشقی را از یاد خواهیم برد؛ گرچه، هم اکنون نیز بسیاری از مردم که با رنج و زحمت، شکم خود و فرزندان شان را سیر می کنند، آن را کم و بیش از یاد برده اند:
گرسنگی نکشیدی تا عاشقی از یادت بره!

... و این یکی هم نباید تاکنون مزه ی گرسنگی را کشیده باشد. نمی دانم چرا سرِ خون آلود شهیدی در جبهه که تصویرش را چندی پیش در «گوگل پلاس» دیدم، جلوی چشمانم می آید و هرچه کوشش می کنم آن را کنار بزنم و با این نوشته نیامیزم، نمی شود ... بازهم خودنمایی می کند. جوانی است که جان خود را برای رهایی میهنش از چنگ دشمن افشانده است:
ـ مگر ما دل نداشتیم؟!

سپس بازهم در اندیشه می شوم که چه تفاوت بزرگی است میان اُمید با خوشخیالی! امید برای بهبود اوضاع به سود همه، به سود توده های میلیونی مردم و نه لایه های نازکی از اجتماع و خوشخیالی کسانی که اگر تَقّی هم به توقی بشود، بسان پرندگان پرواز خواهند کرد؛ بی هیچ نغمه ای خوشخوان! یکی شان چندی پیش که اوضاع می رفت بحرانی تر شود، توی همین «گوگل پلاس» نوشته بود:
دیگه باید رفت. من که می رم بلیطم و بگیرم برم ازین مملکت. پاسپورتم هم آماده است ... (نقل به مضمون).

نه! نباید رفت؛ باید ماند و ساخت! باید ماند و جنگید برای همه آن خواست هایی که برآورده نشده ... برای آزادی زندانیان سیاسی؛ برای سازمان دادن و سازمان یافتن در سندیکاها و شوراها و نهادهای مردمی! برای دریدن صورتک اسلام پناهی از چهره ی مشتی دزد! برای سرنگون کردن میوه چینان انقلابی بزرگ که آن را به شکست کشاندند و حتا اگر لازم بود برای رویارویی با بهره کشان جهانی که سناریوهای خود را برای تکه تکه نمودن ایران زمین، گام بگام جلو می برند و بازی هویج و چماق را با حاکمیتی پلید پی می گیرند؛ بازی پلیدی که شایسته ی توده های مردم ایران نیست.

می بینید؟! این اُمید، پای در واقعیت های سرسخت زمینی دارد و آن خوشخیالی تنگ و خودخواهانه، سری در آسمان بی آنکه پایی در زمین داشته باشد.

صبح همگی به خیر! روزتان پر از عشق و امید برای ساختن آینده! به پیش!

ب. الف. بزرگمهر نهم تیر ماه ۱۳۹۲

دخترکان ایرانی!



چگونه «آخوندِ آی کیو» بهره ی هوشی خود را به نمایش می گذارد؟ ـ بازانتشار

آیا چنین آخوندی، نیازمند پرسش های سنجش هوش است؟!

حسن روحانی، یکی از "باهوش"ترین آخوندهای کنونی ایران، چندی پیش در یک سخنرانی چنین گفته بود:
«انگلیسی‌ها در سال ۸۴ به ما می‌گفتند، شهردار تهران رییس‌جمهور بعدی شما خواهد بود ...»*

با راست انگاشتن سخنِ «آخوندِ آی کیو»، چند نتیجه ی سودمند و یکی دو پرسش برای آن گروه از ایرانیانی که از روی نادانی و ناچاری یا به انگیزه هایی نان و آبدار در نمایش گزینش «کارپردازی خرگاه و پرده سرای ولایت فقیه» (برگماری ریاست جمهوری) شرکت خواهند نمود، بدست می آید:
ـ وی، خواسته یا ناخواسته، هماوندی تنگاتنگ خود با «انگلیسی ها» را دستِکم در سال ۱۳۸۴ لو داده است؛ زیرا آنچه آن ها به وی گفته اند، بیگمان راز و رمزی بوده که هرکسی شایسته ی دانستن آن نبوده و نیست؛
ـ وی در واگویی این راز و رمز و آگاه نمودنِ توده های مردم ایران، ۸ سال درنگ کرده و رازداری و وفاداری خود به «انگلیسی ها» را دستِکم تا ۸ سال از دیدهگان مردم پنهان داشته است. آیا هم اکنون، همان «انگلیسی ها» به وی اجازه ی واگویی چنین رازی را داده اند یا مانند برخی موردهای دیگر از دهانش در رفته است؟!
ـ اکنون که خود وی از سوی «شورای نگهبان خرگاه و پرده سرای ولایت فقیه»، کبریتی بی خطر برای آینده ی نظام شناخته شده و پا در میدان همچشمی با هفت برگزیده ی دیگر نهاده، پیش از آنکه چنان راز گهرباری را از پرده برون فکند، با خود نیندیشیده که چنانچه به عنوان بازیگرِ نخست خیمه شب بازی از صندوق برون آورده شود، فردای روزگار کسانی و شاید جلوتر از همه، همچشمان کنونی و آینده (اگر همچنان آینده ای برای رژیم پوسیده برجای مانده باشد!) می توانند همین ادعا را درباره ی وی بر زبان آورند؟! آیا «آخوندِ آی کیو» به پیامدهای سخن خود اندیشیده بود؟

در اینجا این نکته نیز نادیده گرفته شده که انگلیسی ها و دیگر بهره کشان جهان تا چه اندازه در سرنوشت ایران و ایرانی نقش داشته و دارند! گرچه، درازا و پهنای آن هنوز و بگونه ای همه جانبه روشن نیست، ولی ردِ پاهایی از گذشته و پیش از پیروزی انقلاب بهمن ۵۷ تاکنون، اینجا و آنجا به دیده می آید و نمودها و نشانه های بسیاری گواه چنین نقشی است.

ب. الف. بزرگمهر   ۱۴ خرداد ماه ۱۳۹۲ ماه ۱۳۹۲

  
* تارنگاشت «معادله»، سخنرانی آخوند روحانی در دانشکده ی حقوق دانشگاه شهید بهشتی

تختِ دیو و دودکشِ جن ـ ماه نشانِ زنجان

زمین ریخت های پدیدآمده از تناوب لایه های نرم و سخت بگونه ای عمده پیامد فرسایش بادی


۱۳۹۲ تیر ۸, شنبه

بیاییم خدا وکیلی همه نیرومون و جمع کنیم ...


در خبرها آمده بود که محمود احمدی نژاد روز دوشنبه دهم تیر ماه آینده به روسیه خواهد رفت. یک آن با خود اندیشیدم:
... بیگمان از آنجا به پایگاه فضایی «بایکونور» خواهد رفت و به یکی از واپسین آرزوهایش که سفر به فضاست، خواهد رسید!

ولی، نه! پندار نابجایی است که در ذهنم نشسته است و گاهی که چهره اش را از پشت پنجره ی کوچک فضاپیما در حالی که دارد موز یا ساندیس نوش جان می کند و با شگفتی به ستارگان می نگرد به پندار می آورم، نیشخندی بر لبم می نشیند:
ـ الله اکبر! عجب دنیا بزرگه، تو نمیری! جای اسفندیار خالی ... اینجا دو تایی با هم کمی حال می کردیم و امام زمان رو هم می آوردیم می نشوندیم وسطمون ... خیلی باحال می شد ... حالا اینجا چه جوری نماز بخونم، من؟! کدوم وری وایستم ... زمینش کجاست که مُهرم و بذارم ... تازه بند هم نمی شه  ... بخشکی شانس ... اصلن بی خیالش ... خدا که نماز تو سفینه را واجب نکرده ...

ولی، نه! رییس جمهور مهرورز ما برای شرکت در نشست کشورهای صادرکننده گاز به روسیه سفر خواهد نمود. خیر پیش! آنجا چه خواهد گفت، خودش هنوز نمی داند؛ شاید چیزی مانند این:
ـ بیاییم خدا وکیلی همه نیرومون و جمع کنیم ... گازهامون رو رو هم بذاریم؛ انشاءالله گوش شیطان کر بشه ...

ب. الف. بزرگمهر   هشتم تیر ماه ۱۳۹۲

برای همین است که برخی کون شان را با شاخ گاو درنمی اندازند ...


گاوه عجب نشانه ای رفته! برای همین است که برخی کون شان را با شاخ گاو درنمی اندازند و ترجیح می دهند سوار خر بشوند؛ تفاوتی هم نمی کند که پالانش چه رنگی باشد:
سبز، بنفش و حتا سیاه!

مهم آن است که به هر رو سوارِ خر باشند؛ دور و برشان از گاوهایی اینچنین خبری نباشد و کامروایی کنند: صبح کم الله والعافیه!

در جامعه ی اروپایی، به این گروه از آدم ها را که از دیدگاه طبقاتی درست بسان کشور خودمان، لایه های میانگین به بالای اجتماع را دربر می گیرند، «هپی ویو پیپل» («Happy View People») می گویند. می توانیم برای آن هم فشرده ای از سه حرف نخست درست کنیم:
هوپ!

ب. الف. بزرگمهر    هشتم تیر ماه ۱۳۹۲


نه این آقا چپ بود و نه آن های دیگر که صورتک چپ بر چهره زده بودند!


جوانی است که از نوشته هایش پیداست با آنکه ضرب ملاقه ی "آشپز" را پشت دستش (و شاید جاهای دیگرش!) چشیده، همچنان پنهانی هم شده دستی در "آش" رژیم جمهوری اسلامی دارد و گاه ناخنکی به آن می زند؛ تصویری از آن آخوند نیرنگباز را درج کرده و نوشته است:
«آقا بهشتی هم از ما بود و چپ بود (یا بهتر بگوییم ما از امت بهشتی هستیم).
سخنرانی شهید بهشتی در سمینار تعاونی:
باید با تمام توانمان جلو سلطه سرمایه‌داری را بگیریم»

از «گوگل پلاس»

می نویسم:
کجایش چپ بود؟! حتا چشم هایش هم چپ نبود! آن هنگام را نیز شما بگمانم ندیده ای و هنوز دوران کودکی را می گذرانده ای. اینگونه شعارها در میان آن ها مُد بود؛ از ترس نیروهای چپ و بویژه پیشینه و ریشه های حزب توده ایران در ژرفای اجتماع و از همه مهم تر خواست های انقلابی توده ها که در میدان بودند؛ بسیاری از آخوندهایی که پیش تر با ساواک همکاری کرده بودند و پرونده هایشان را پس از آن سوزاندند و از میان بردند نیز در ظاهر گاه از این شعارها می دادند؛ آماج همگی شان بیرون آوردن این شعارها ـ حتا اگر به شکلی موقت هم شده ـ از دست چپ ها بود.

با آغاز جنگ صددام و امپریالیست ها برعلیه کشورمان که برای همه ی آن ها و بویژه بازاریان «حبیب خدا و خرما»، نعمت بود، همه شان نفسی به آسودگی کشیدند؛ به بهانه ی جنگ نفس ها را بریدند، بهترین و فداکارترین جوانان مسلمان را به جبهه ها فرستاده یا در پشت جبهه سر به نیست کردند؛ کالاها را در دوران جنگ و نخست وزیری همان مردک (یا حسین، میرحسین!) احتکار نموده، سودهای افسانه ای بردند و خون مردم انقلابی را در شیشه کردند؛ حزب توده ایران را به بهانه ی دروغین قصد کودتا بر ضد رژیم، غیرقانونی نمودند و بهترین رهبرانش را کشتند و ... تا به امروز کارشان را پی گرفتند.

نه داداش جان! نه این آقا چپ بود و نه کم و بیش هیچکدام از آن های دیگر که صورتک چپ بر چهره زده بودند و نه رهبر نادان و نابکار کنونی که هنوز گاهی خود را انقلابی جا می زند. همه ی آن ها با هم، گام بگام، انقلابی بزرگ و توده ای را به شکست کشاندند تا برای نگهبانی از بیضه های شان که با «بیضه اسلام» نیز یکی نیست، برای تعامل با «شیطان بزرگ» به مرکز دوزخ نیز بروند.  

اُمّت بهشتش هم تا یکی از آنجا نیاید و با زبان خودش تعریف نکند، باور نمی کنم. آن چیزهایی هم که در قرآن درباره ی «بهشت» آمده، بیش از آنکه آسمانی باشد، زمینی است:
جایی در کشور سریلانکای کنونی و پیرامون آن!

ب. الف. بزرگمهر    هشتم تیر ماه ۱۳۹۲

گشت ارشاد دریایی؟!




سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم ...


خبرت خراب تر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیابی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست می‌گرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بی‌وفایی
تو جفای خود بکردی و نه من نمی‌توانم
که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی
چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان
تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشایی
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمی‌شناسم تو ببر که آشنایی
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
تو که گفته‌ای تأمل نکنم جمال خوبان
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی
در چشم بامدادان به بهشت برگشودن
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی

مصلح الدین سعدی شیرازی ـ دیوان اشعار (غزلیات)

برخی نکته ها به بهانه ی ناامنی پدیدآمده در اینترنت ـ بازانتشار


دوستان ارجمند!

از یک هفته پیش تاکنون با موجی از یورش گسترده ویروسی و بگمان بسیار هکرهایی که کوشش در نفوذ به درون سامانه ی ای ـ میل و نیز رایانه ام داشته و دارند، روبرو بوده ام. خوشبختانه، هم به دلیل پیشینه ی اینگونه یورش ها و هم به دلیل آشنایی نسبی در زمینه ی ایمنی در اینترنت، کاربرد «آنتی ویروس» و داشتن برخی دیگر نرم ابزارهای کنترلی و نیز کنترل کم و بیش روزانه توانسته ام تندرستی رایانه و سامانه ی ای ـ میلی ام را به اندازه ی توانم حفظ کنم. با این همه، در واپسین کنترلی که پریشب انجام دادم، ٢٤ ویروس خطرناک از گونه ی «اسب تروا» که برای دزدی داده های شخصی کاربران طراحی شده، بوسیله ی آنتی ویروس کشف شد که به نوبه ی خود، ناکارآیی نسبی آنتی ویروس ها را نیز در برابر حریفی نیرومندتر به نمایش می گذارد. خوشبختانه، از مدت ها پیش، همه ی پوشه (فایل) ها و هر آنچه مربوط به داده های شخصی، کاری و خانوادگیم را بیرون از رایانه های پیوسته به اینترنت نگهداری می کنم. چنین کاری را به دیگران نیز سپارش می کنم؛ گرچه بسیاری به آن آگاهند. به این ترتیب، همه ی دلبستگان به اینگونه داده های شخصی اینجانب که چیزهای چندانی نیز دربردارند، وقت خود را بیهوده هدر می دهند. این را دانسته در اینجا می نویسم تا بدانند.

در مدت دو ماه گذشته که تا اندازه ای جدی تر در «گوگل پلاس» حضور داشته ام، چندین نفطه ضعف گاه جدی در شیوه ی نامگذاری ها و برخی دیگر موردها دیده ام و یکی دو تای آن ها را به «مرکز کمک گوگل پلاس» گزارش داده که هنوز پاسخی برای آن ها دریافت نکرده ام! به هر رو، در این چند روز تاکنون با دشواری دسترسی به «گوگل پلاس» و یا درست کار نکردن برخی بخش های آن روبرو بوده و به همین خاطر برخی کارهای احتیاطی بیش تر به انجام رسانده ام. چنانچه کسی از گوگل پلاس برایم در این مدت پیامی فرستاده، آن را دریافت نکرده ام؛ زیرا همه ی پیام ها مستقیما حذف شده اند. به همه ی دوستان اینترنتی و گوگل پلاسی درون ایران سپارش جدی می کنم که از این راه با من تماس نگیرند؛ زیرا هیچ مهاری بر روی آن از این جهت که عملا همه چیز در اختیار «گوگل» و شاید دیگرانی است که من نمی دانم، ندارم و به قول معروف: ریش و قیچی در دست آن هاست.

پیش تر در یکی دو تا از نوشتارهایم به مناسبت برخی ناامنی های اینترنتی که بویژه در رابطه با حاکمیت تبهکار جمهوری اسلامی پیش آمده بود، نوشته و هشدارهایی داده بودم. از دید من و با توجه به تجربه ای که در زمینه ی نرم ابزاری دارم، جُستار به آن سادگی نیست که رسانه های آبزیرکاه باختری، گاه با بزرگنمایی بیش از اندازه ی توانایی های رژیم جمهوری اسلامی در زمینه ی نفوذ در سامانه های ای ـ میل خارج از ایران (و حتا درون ایران) وانمود می کنند. نشانه ها و نمودهایی گویای دست داشتن خود آن ها نیز در کار بوده و همچنانکه در زمینه های دیگری چون فروش فیلتر و حتا ابزارهای شکنجه ی مدرن به آن رزیم تبهکار و ضدملی سودهای کلان برده اند، هیچگونه پایوری (تضمین) در این زمینه ها نیز وجود ندارد. پیش تر نوشته و در ای ـ میل هایم به برخی از دوستان یادآوری نموده بودم که همه ی شرکت ها و نهادهای سرمایه داری به همان نسبتی که بزرگ ترند، بیش تر پیرو گفته ی آن امپراتور روم هستند، هنگامی که مامورین مالیاتی اش درباره ی افزایش مالیات ها بر گرده ی مردم و بیم آشوب هشدار داده بودند که دیگر از آبریزگاه های عمومی نباید مالیات ستاند، گفته بود:
«پول بو نمی دهد!» این گفته ی آن امپراتور را در دوره ی کنونی، بیش از همه جریان ها و حزب های خائن سوسیال دمکراسی در باختر که انترناسیونالیسم پرولتری را زیر پا نهاده و سبب به درازا کشیده شدن هستی سرمایه داری شدند، بارها و بارها در همدستی با سرمایه داران بزرگ کشورهای خود در چاپیدن ملت های وامانده و به خرافات و پریشانگویی مذهبی کشانده  شده ای چون توده های مردم ایران بکار برده و هنوز می برند؛ مردم نادانی که به عنوان نمونه بر لوله ی اگزوز خودروی ضریح طلایی و مقدس فلان امام بوسه می زنند و لب و لوچه ی خود را می سوزانند!

در دوره ای که بویژه با زیر پا نهاده شدن اصل ٤٤ قانون اساسی و دستبرد رهبری نادان، دروغگو و نیرنگباز ایران در آن به سود بزرگ سرمایه داران ایران و جهان، انقلاب بزرگ بهمن ۵۷ به شکست کشانده شد، سیاست های این رژیم تبهکار، گام به گام با سیاست های امپریالیستی بیش تر همسو شده و می شود. این نکته بویژه باید مورد توجه همه ی رفقا و دوستان قرار گیرد که چنین همسویی در سیاست، همسویی در بسیاری زمینه های دیگر را در پی داشته و خواهد داشت. ترور سه زن پیکارگر کرد ترکیه در خاک فرانسه که پلیس بی شرم آن کشور با بی اعتنایی آشکار از کنارش گذشت، نمونه ای از چنین همسویی با حاکمیت مافیایی ترکیه است. به این ترتیب، باید محدودیت های بهره وری از اینترنت و بویژه سامانه های ای ـ میل همگانی تر چون «گوگل»، «یاهو» و ... را درنظر داشت.

اکنون، برخی روش های سیاسی ـ اجتماعی یی که بوسیله ی امپریالیست ها، اینجا و آنجا بکار برده می شود، بیش تر از گذشته روشن است؛ این سیاست ها به هیچ رو یک خطی و برپایه ی یک سناریو آماده نمی شوند و در آن ها گرایش های گوناگون با پیش بینی گسترش این یا آن چشم انداز، همراه با سناریوهای فرعی یا مکمل برپایه ای علمی ـ کاربردی در نظر گرفته می شوند. «گوگل پلاس» و دیگر شبکه های به اصطلاح اجتماعی اینترنتی نیز در این میان، نقش بیش از پیش فزاینده ای بازی می کنند. از سویی از اینگونه شبکه ها که گویا برپایه ی گردش آزاد اندیشه بنا شده، برای سمت و سو دادن فشار به رژیم هایی چون رژیم جمهوری اسلامی به سود آماج های امپریالیستی خود سود می برند و از سوی دیگر، زمینه های به همکاری واداشتن و سر فرود آوردن چنان رژیم هایی را که از گردش آزادانه ی آگاهی های اجتماعی و فرآوری اندیشه های نو ترسِ مرگ دارند، برای بهتر و بیش تر به زیر مهمیز کشاندن شان، فراهم می کنند. قربانیان چنین سیاستی که نام آن را «بازی بُرد ـ بُرد» نهاده اند در درجه ی نخست نیروهای چپ و پس از آن دیگر نیروهای پیشرو یا ناخشنود اجتماعی هستند. به عنوان نمونه، در شرایطی که با کش دادن بازی، چشم انداز امیدبخش و نوازشگری در زمینه ی همکاری و «تعامل» با «گربه ی بزرگ» (بجای «شیطان بزرگ») جلوی دیدگان کوته بین «موش» های جمهوری اسلامی به نمایش در می آید و در پیِ آن رویای ماه عسلی دلچسب، بسیاری از «موش» ها را فرا می گیرد، چراغ سبز سرکوب هرچه بیش تر جنبش توده ای و خلقی را به آن ها که در گشودن دشواری های مردم وامانده اند، نشان می دهند تا پس از آن و به هنگام، زیر نام پشتیبانی از «حقوق بشر» و ادعاهایی اینچنین، همان را بهانه ی ضربه های تُخماق مانند١ دیگری قرار داده، «موش» های اسلام پناه را باز هم منگ تر کنند. حاکمیت جمهوری اسلامی تاکنون بارها به اینگونه بازی ها تن در داده و نه تنها کم ترین پایوری (تضمین) برای پی گرفتن هستی ننگین خود از سوی «شیطان ی بزرگ» بدست نیاورده که گاه تُخماق های گیج کننده ی جانانه ای نیز نوش جان کرده است. محمدرضا تابش، دبیرکل پیشین «فراکسیون اقلیت مجلس» هنگامی پیش از این به زبانی کم و بیش پوشیده، خودباختگی و زبونی این رژیم تبهکار و ضدخلقی را اینگونه به نمایش گذاشته بود:
«در مذاکره با آمریکا نباید طوری عمل کنیم که احساس شود دچار خودباختگی و ضعف شده‌ایم ... آمریکایی‌ها در مساله‌ افغانستان و در اجلاس بن از ایران امتیازاتی گرفتند و مسایل خود را حل کردند، اما مسایل ما همچنان باقی است»٢ (برجسته نمایی ها از ب. الف. بزرگمهر). نمونه ی چنین بازی مرگباری را پیش از این با رژیم «صددام بعثی» نیز به اجرا درآوردند؛ نخست، چراغ سبز یورش به کویت را برای آن رژیم پلید روشن کردند و سپس همان را بهانه ی دست درازی به خاورمیانه و زمینه سازی های آینده برای دستیابی به سرزمین های پهناوری تا قلب آسیای میانی نهادند که همچنان پی گرفته می شود.

کوته بینی سیاسی که تا اندازه ی بسیاری از سرشت طبقاتی نیروهای حاکمیت تبهکار جمهوری اسلامی (بگونه ای عمده دربردارنده لایه های اجتماعی واپسگرا بی هیچ افق طبقاتی روشن) سرچشمه می گیرد به آن ها امکان درس آموزی از تجربه های پیشین خود با «شیطان بزرگ» را نمی دهد و برخلاف الاغی که پایش را دو بار در یک چاله نمی گذارد٣ از چاله ای به چاله ی دیگر پا نهاده و هر بار گیج و منگ تر از پیش راه «تعامل» با «شیطان بزرگ» را پی می گیرند؛ «تعاملی» که هر روز بیش از پیش آوای فریادرسی و درخواست بخشایش نوکری جان نثار نسبت به ارباب خود یافته و می یابد.

بیچاره ملتی تیره روز و نگون بخت که با فرود هر ضربه ی تُخماق بر سر چنین حاکمیت تبهکاری، هر بار بیش تر خم شده، کوچک و خوار می شود.

سرنگون باد رژیم جمهوری پلید اسلامی!

ب. الف. بزرگمهر    پانزدهم بهمن ماه ١٣٩١


پانوشت:

١ ـ تُخماق از ریشه ی ترکی، چماق کم و بیش بلندی است که به سر کُلُفت آن چندین لایه پارچه ی پشمین یا مانند آن می پیچیدند تا ضربه ی آن تا اندازه ای نرم شده و شکستگی در پی نداشته باشد. در دادگاه های سده های میانه ی منطقه ی بزرگی از آسیای میانی و جنوب باختری، دربرگیرنده ی کشورمان، بویژه در دوره ی حاکمیت های ملوک الطوایفی و خانخانی از این ابزار در بالای سر محکومی که وادار به نشستن در چاهکی تنگ و سر بزیر افکندن بود، سود برده می شد. هر بار که از محکوم، پرسشی از سوی داروغه یا خان بزرگ فرمانروا در میان نهاده می شد و محکوم، آگاهانه یا ناآگاهانه سر خود را برای پاسخ گفتن بالا می آورد، تخماق از سوی نگهبانی که بالای سر وی به این منظور گماشته می شد، فرود می آمد تا سر به زیر افکند. چنین ضربه ای، گرچه شکننده نبود، ولی با هر ضربه گیجی و منگی بیش ترمحکوم نگونبخت را به همراه داشت.

٢ ـ «پیشنهاد برای تشکیل گروه دوستی پارلمانی ایران و آمریکا»، تارنگاشت «همشهری»

٣ ـ «الاغ هم دو بار دستش به یک چاله نمی رود!»، کتاب کوچه، حرف الف، دفتر سوم، زنده یاد احمد شاملو، چاپ دوم، انتشارات آرش (برگرفته از فرهنگ دهخدا)

***

صفحه ام در «گوگل پلاس»!

مهم

دوستان گرامی!

دیشب دیر وقت برای نخستین بار به سرم  زد که نامی را که با آن در «گوگل پلاس» حضور دارم (Behzad Bozorgmehr) جستجو کنم. روشن شد که به جز من، دستکم دو "نفر" دیگر نیز با همین نام، بدون هیچ تصویری، حضور دارند.

همین حا اعلام می کنم که صفحه ی «گوگل پلاس» من، تنها همان است که تصویرم (تصویر حقیقی خودم، ده سال پیش!) پیوست آن است و در آن هر از گاهی نوشتارها و کارهای خود و دیگران را درج می کنم. سایر نام های همانند از آنِ کسان دیگری است.

با مهر    ب. الف. بزرگمهر   ١۷ دی ماه ١٣٩١

http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/01/blog-post_6.html

بیش تر صفحات تاریخ آدمی تاکنون!


جانوران بت نمی‌پرستند، قُلدر نمی‌تراشند و به کثافتکاری‌های خودشان نمی‌بالند. برای همین تاریخ ندارند.

صفحات تاریخ بشر با خون نوشته شده، هر قُلدری که وقیح‌تر و درنده‌تر و بیشتر کشتار و غارت بکند و پدر مردم را در بیاورد، در صفحات این تاریخ عزیزتر است و به اصطلاح نامش جاویدان می‌شود. گاهی لقب «عادل» هم به دُمش می‌چسبانند و حتا به درجه الوهیت هم او را بالا می‌برند. این از خصایص اشرف مخلوقات است!

از کتاب «توپ مرواری»، صادق هدایت  

از «گوگل پلاس»

عنوان از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر



... رازی باشد با ستارگانم

آسمانِ شب در کویر مرکزی ایران

من بارها و بارها جایی در تاریکی مطلق، خوابیده بر روی خاک به آسمان کویر زل زده ام؛ نمی دانم چه احساس شگرفی است. شاید بیش از چند دقیقه نمی کشد که آسمان و زمین همه به هم پیوسته اند و تو خود سبکبال در میان ستارگانی! احساسی باشکوه و کمی ترسناک که برای همیشه در جانم نشسته است.

ب. الف. بزرگمهر   هشتم تیر ماه ۱۳۹۲



... و من مانده ام که کدامیک از دیگری خرتر است؟!


پس از برگزاری نمایش گزینش خرگوش از صندوق انتخابات، کسی نوشته بود:
«برتری خر همسایه مون نسبت به صاحبش اینه که همسایه مون به جلیلی رای داده ولی خرش رای نداده!»

از «گوگل پلاس»

هنگامی که این یادداشت را برای خود نگاه می داشتم، در زیر آن افزوده بودم:
«... و من مانده ام که کدامیک از دیگری خر تر است؛ تفاوتی هم نمی کند که همسایه شان به چه کسی رای داده است. مهم این است که خرِ همسابه به هیچکدام شان رای نداده است!»

امشب که سخنان حبیب‌الله عسگراُلاغی را درباره ی آرامش مردم و کشور خواندم، یاد این نوشته ی طنزآمیز افتادم و می پندارم که با بر زبان رانده شدن چنان سخنانی از زبان «عسگر آقا» دیگر بیش تر از این نباید خود را وادار نمود تا احترام همسایه را نگاه داشت. بوسه ای از همین جا برای آن خر می فرستم و اگر پیش آید مشتی یونجه ی خوشبو نیز برایش به ارمغان خواهم برد.

ب. الف. بزرگمهر   هفتم تیر ماه ۱۳۹۲


... آثار این انتخاب را در آرامش مردم و کشور دیدیم؛ پیدا کنید مردم را؟


حبیب‌الله عسگراولادی با حضور در شبکه خبر گفت:
«شاید اغراق نباشد اگر بگویم ۲۰ سال است چنین آرامشی را در کشور نداشتیم.» وی که دبیرکل جبهه پیروان خط امام و رهبری است، افزود:
«زمانی که متوجه نتیجه انتخابات یازدهم ریاست‌جمهوری شدم، گفتم، آقای روحانی، در میان شش نامزد حاضر در انتخابات، خیرالموجودین است. آثار این انتخاب را در آرامش مردم و کشور دیدیم.»

دبیرکل پیشین «حزب موتلفه»، همچنین افزود:
«تاکنون چنین آثاری از اعلام نتایج یک انتخابات در جامعه را به یاد نمی‌آورم.»

هفتم تیر ماه ۱۳۹۲

برگرفته از «انتخاب» با ویرایش، پاکیزه نویسی و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

جاده ی نظام

کاری از بابک معصومی


۱۳۹۲ تیر ۷, جمعه

سخن را از زمینه ی تاریخی خود نباید جدا کرد!


از زبان زنده یاد پرویز ناتل خانلری آورده است:
آوازهٔ عیب و نقص فارسی از آن روز برخاست که گروهی، از جهل و تعصب، وجود لغات «عربی اصل» را در این زبان ناپسند شمردند و خواستند فارسی را پاک و خالص کنند. تا آنجا که از ایران.دوستی بود بخشودنی و ستودنی است. اما قصهٔ دوستی خاله خرسه را هم البته شنیده.اید… چه شد که علم و فن را رها کرده و در همین یک راه غیرت نشان می دهید؟ این غیرت دروغین از تنبلی برخاسته است… تحصیل علم و کسب هنر دشوار است و دیر می توان از این راه شهرت یافت. اما سنگ لغت و زبان را به سینه زدن و به جای کلمه.ای معمول و متداول، که محتمل است اصل عربی داشته باشد، لفظی ساختگی و غالباً نادرست از خود در آوردن، کار آسانی است و از هر شاگرد مکتبی ساخته است. وقتی شوق خودنمائی با تنبلی و بی.مایگی در آمیخت، چنین نتیجه ای از آن حاصل می شود… امروز کار به جائی رسیده است که هر کس خواندن و نوشتن می داند اگر چه سر و کارش با ادبیات نیست، از روی تفنن لغت هم می سازد و در قواعد زبان فارسی تصرفی می کند

زبان شناسی و زبان فارسی / پرویز ناتل خانلری

از «گوگل پلاس»

می نویسم:
بیگمان سخن زنده یاد پرویز ناتل خانلری که یکی از گرانمایگان ادب پارسی است، درست است؛ ولی، آن سخن را از زمینه ی تاریخی خود نباید جدا کرد؛ زیرا در بخشی از گفته که محدود به دوره ی تاریخی مشخصی است، آرش خود را دارد و نه برون از آن. به عنوان نمونه در دوره ای که شاید نخستین بار فرهنگستان ادب پارسی پدیدار شده بود، آدم هایی نه چندان دانشمند و اهل فن در آن زمینه نیز به آنجا راه یافتند (داستانی که در بسیاری از زمینه های دیگر بارها و بارها و نیز هم اکنون رخ داده و می دهد!) و به عنوان نمونه، برای واژه ی ا ز ریشه ی تازی: «مستقیم»، واژه ی «سیخکی» را ساختند که مورد ریشخند اهل فن و مردم شد که آن ها را بکار نگرفتند.

اینکه همه ی زبان های زنده ی جهان همواره از زبان های دیگر واژه هایی را گرفته و پذیرفته اند و همین نیز سبب سرزندگی شان شده، روشن و آشکار است. بسیاری از واژه هایی را که می پنداریم، ریشه ی پارسی دارند، چنین نیست: از زمان های دور بسیاری واژه های سریانی، آرامی، یونانی  و پس از آن تازی، ترکی و مغولی و تاتاری وارد زبان پارسی شده و در آن گوارش یافته اند. به عنوان دو نمونه، واژه ی «پیاله» که از ریشه یونانی است و «کنکاش» که مغولی یا تاتاری است. پیش تر این واژه ها در روندی کم و بیش طبیعی در پی داد و ستد با مردمان جاهای دیگر  به زبان پارسی آمده اند. در زمینه های دیگر نیز چنین بوده است؛ به عنوان نمونه در دوره ای از تاریخ، خدایان مورد پرستش سرزمین های گوناگونی را همزمان در کشور خودمان می بینیم.

از میان همه ی این زبان ها که بیش ترشان در فرآیندی طبیعی به زبان پارسی پا گذاشته و ماندگار شده اند، زبان تازی تا اندازه ی بسیاری وضعیتی جداگانه دارد. این زبان با زور و نیرنگ و سوزاندن و از میان بردن هرچه نشانه از فرهنگ و ادب و زبان پارسی، آنهم به درازای بیش از دو سده خود را بر زبان پارسی گرانبار نموده و برخلاف، زبان ها و فرهنگ های دیگر، واژگان زبان پارسی را شکسته و کژ و کوله نموده است. در چنین وضعیتی جز دو راه برای چنان زبان کژ و کوله و شکسته شده ای برجای نمی ماند؛ یا کاملا زبان بیگانه را بپذیرد (بسان کشور سوریه که از فرهنگ باستانی و زبان آرامی، تنها واژه هایی برجای مانده است!) یا با آن پیکار کند و واژه های بیگانه و گرانبارشده را از خود براند. خوشبختانه نیاکان ما دستِکم از دوره ی یعقوب لیث صفاری به این سو، راه دوم را برگزیدند که تاکنون با فراز و نشیب هایی پی گرفته شده است. این یک تفاوت عمده است که بیگمان دانشمند گرانمایه ای چون ناتل خانلری آن را بهتر و بیش تر از من می داند. به گمانم، بخشی از سخن وی رویارویی کم و بیش تندی را که در دوره ای میان کسانی چون خود او با دیگرانی که در پی بازسازی آنچه که «پارسی سره» می نامیده اند، بازتاب می دهد و نباید از آن نتیجه گیری های گسترده تری نمود.

از این ها گذشته، زبان پارسی، زبانی نیرومند است که با همه ی زخم هایی که برداشته با زبان لاتینی که ریشه ی یکی از پنج شاخه ی عمده ی زبان های اروپایی است، پهلو می زند. هنگامی که واژه هایی از ریشه ی پارسی، زبان دری افغانستان که با پارسی کنونی ایران بسیار نزدیک و حتا یگانه است، کردی، گیلکی، لری، تاجیکی و بسیاری دیگر از «خرده فرهنگ» هایی که گاه چون زبان مردم برخی منطقه های کرانه ی کویر لوت (که به عنوان نمونه مانند بیابانک، نمونه هایی درخشان از فرهنگی زنگار گرفته را به نمایش می گذارند) داریم که به آسانی می توانند جایگزین واژه های بیگانه شوند، چرا نباید آن ها را بکار ببریم؟!

اگر همه ی این ها خوب مدیریت شوند، چیزی که در کشورمان نداریم یا کم داریم، جلوی ورود واژه های بیگانه به رسانه ها و تبلیغات گرفته شود و بجای یاد دادن نام «غضنفر» در دبستان، از همان ابتدا برای بهبود پارسی گویی و پارسی نویسی کوشیده شود و بسیاری کارهای دیگری که در این زمینه می توان انجام داد و جای نام بردن از آن ها اینجا نیست، زبان پارسی باز هم جان بیش تری خواهد گرفت. برای آنکه یک نمونه در این زمینه نیز یادآور شده باشم، کار دولت آلمان هشت ـ ده سالی پیش از این است که املای بسیاری از واژه های زبان آلمانی را در آن هنگام دگرگون نمود و پس از آن همه ی دستگاه دولتی، همه ی رسانه ها، نهادهای آموزشی و ... موظف به کاربرد آن شدند. چنین کارهایی را در کشور ما نیز می توان سازمان داد و بکار بست.

ب. الف. بزرگمهر   هفتم تیر ماه ۱۳۹۲


چرا و با چه آماجی، پس مانده تبلیغات رسانه های امپریالیستی به خورد مردم داده می شود؟!


کسی است کم و بیش بسان آن جوانک پیراهن گورخری و یکی دو تن دیگر که تبلیغات سامانمندی (سیستماتیک) با گرایشات نولیبرالیستی را پی می گیرند؛ گرچه، کارکشته تر از آن جوانک نادان و دیگرانی چون وی که هنوز انشای دوره ی ابتدایی مشق می کنند. تبلیغاتِ همگی شان، گرچه رویهمرفته دلچسب لایه های میانگین به بالای جامعه ی ایران است، ولی حتا سمت و سوی پشتیبانی از منافع طبقاتی این لایه های اجتماعی را نیز بیگمان ندارد؛ بیش تر، چیزی دلخوشکُنک برای خنداندن که در پس آن زایش اندیشه ای نو نهفته نیست؛ پوچ و سطحی که پیش و بیش از هر چیز دیگر، آب به آسیاب نیروهای امپریالیستی می ریزد!

می نویسد:
«این انتخابات نشون داد، مردم ایران دوست ندارن لیبی، سوریه یا کره شمالی باشن»

من که با درونمایه ی اینگونه تبلیغات از سرچشمه ی آن ها در باختر آشنا هستم، برایش رُک و پوست کنده، می نویسم:
«نان به نرخ روز نخور داداش جان!»

پاسخ می دهد:
«داداش جان ارسال پست الزامن به معنای تایید یا موافقت با محتوای آن نیست. من هم نظرم رو لابلاش بیان میکنم. شما هم بنویس.»

با شناختی که از وی و شیوه ی کارش یافته ام، دوباره برایش می نویسم:
«بنابراین به زبان خودت تایید می کنی که یک میرزا بنویس هستی که هرچه دستت بیاید درج می کنی؟! مگر برای جایی کار می کنی؟ افزون بر این، صادقانه صحبت نمی کنی! موردهای بیش تری از شما سراغ دارم. کره شمالی چه ربطی به سوریه و لیبی دارد. می توانی توضیح بدهی که چگونه دوغ و دوشاب را با هم قاتی می کنند و به کمک شما به خورد مردم می دهند؟ آیا آن کسانی که نمی خواهند به گفته ی آن آدم نیرنگبازی که چنین نوشته، کره شمالی شوند، همه ی مردم ایران هستند؟ آیا با برزبان راندن چنین سخن بسیار نادرست و میان تهی که برپایه ی تبلیغات امپریالیستی بر ضد مردم جمهوری دمکراتیک خلق کره شکل گرفته که گویا آنجا نان ندارند و بیچاره هستند و آزادی ندارند و چنین و جنان دروغ های شاخداری تنها برای لایه های میانگین به بالای اجتماعی که چنین تبلیغاتی خوشایندشان است، بافته نشده و نمی شود؟ و آیا چنین تبلیغی صاف و ساده به سود خود کشورهای امپریالیستی که جهان را می چاپند؛ نیست؟!»

این بار، با صورتکی چون کم و بیش هر روستایی ساده دلی که افزون بر سادگی به ویژگی های گاه ناشایست دیگری نیز آراسته است، پاسخ می دهد:
«دوست عزیز شما طرفدار کره شمالی هستید؟ یا مایلید ایران مثل کره شمالی بشه؟ از دید من کره شمالی یک دیکتاتوری مخوف و وحشتناکه. خبرهای منتشر شده درباره نبود آزادی و وجود خفقان و فقر و سرکوب از دید من همه درست هستند. اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان علاقه ای ندارند ایران تبدیل به کره شمالی بشه.

این که من چی رو به اشتراک میذارم و به چه دلیل سلیقه و انتخاب شخصی منه و برای خوشامد یا ناراحتی کسی این کار رو نمیکنم. درباره صداقت یا میرزا بنویس بودن من هم هرچی دوست دارید میتونید فکر کنید. نیازی ندارم به شما چیزی رو ثابت کنم. تنها جهت اطلاع بد نیست بدونید خانمی که این توییت رو نوشته از دوستان چپگراست و دهها توییت عالی داشته که شاید خود شما هم بهش پلاس داده باشید.»

بازهم، یکبار دیگر بی صداقتی خود را نشان داده است. ناچارم این بار فاکت های بیش تری بیاورم و نادرستی نوشته ی سفسطه آمیزش را دستِکم برای دیگرانی که اینگونه نوشته ها به خوردشان داده می شود، روشن تر نمایم. می نویسم:
بی صداقتی خودت را بازهم بیش تر نشان دادی! چه کسی گفته است، ایران باید کره شمالی شود؟ و آیا چنین سخنی چیزی بیش از یک یاوه است که کشوری مانند کشور دیگر شود؟ شما حتا در اروپای باختری که کشورهای آن، درازترین تاریخ رشد کلاسیک سرمایه داری میان همه ی کشورهای جهان را دارند و از سطح رشد اقتصادی ـ اجتماعی کم و بیش همسانی با یکدیگر برخوردارند، نمی توانی دو کشور بیابی که مانند یکدیگر باشند. هر کشوری شرایط رشد اجتماعی ـ اقتصادی خودش را دارد.

طرفدار کره شمالی بودن اینجانب هم به این ترتیب، سخن چندان درستی نیست. در آن کشور سامانه ای سوسیالیستی آمیخته با ویژگی های ناگزیر فرهنگی ملی و باستانی برقرار است که ناهمتایی ها و نارسایی هایی را در زمینه ی شکوفایی بیش تر سامانه ی سوسیالیستی در آنجا در پی داشته و دارد؛ بویژه آنکه این کشور همواره به درازای دهه ها با چنگ اندازی کشورهای امپریالیستی ژاپن و ایالات متحد روبرو بوده و نیمی از سرزمین آن در چارچوب رژیم آمریکاساخته و پوشالی به نام «کره جنوبی» درچنگال نیروهای اهریمنی سرمایه داری جهانی به رهبری «یانکی» هاست. با این همه، من که در زندگی خود به عنوان یک پژوهشگر ـ و نه به عنوان خبرنگار یا خبرنویس فلان یا بهمان روزنامه و رسانه که برابر دستور و سیاست روز ارباب این یا آن رسانه کار می کند ـ شناخت کم و بیش خوبی درباره ی روندهای سیاسی عمده ی جهان دارم و در برخی از زمینه ها این روندها را تا ژرفای مشخصی نیز کاویده ام به خود اجازه ی اظهارنظر بیش تر درباره ی آن کشور و از آن بدتر و ناشایست تر، در یک جوال نمودن آن کشور با لیبی و سوریه را نمی دهم و درباره ی هیچکدام از آن سه کشور، آگاهی بسنده ندارم تا آن ها را با کشور خودم که درباره ی آن نیز آمارهای درستی در دست نیست و چه بسا آگاهی خود من نیز در بسیاری زمینه ها نارسا باشد، بسنجم. به این ترتیب، کُلِّ جمله ای که از اندیشه ی کسی گذشته، نشر و بازنشر یافته، یاوه ای بیش نیست؛ به جمله، یکبار دیگر نیک بنگرید:
«این انتخابات نشون داد، مردم ایران دوست ندارن لیبی، سوریه یا کره شمالی باشن»

این تنها گونه ای از مغزشویی حساب شده بر پایه پیشداوری هایی است که آن ها نیز پیش تر از سوی رسانه های نیرومند باختر زمین که بخش عمده ای از آن در دست سیهونیست هاست، در مغز خوانندگان و بینندگان کاشته شده است.

حتا با نادیده گرفتن یاوه گویی سراپای عبارت بالا، آمار روشنی در این باره که همه ی مردم ایران دوست ندارند لیبی، سوریه یا کره شمالی باشند در دست نیست که کسی بتواند چنین ادعایی کند؛ و کم ترین هماوندی میان «نهاد» و «گزاره» در دو جمله ی عبارت که جمله ی نخست آن نیز بدون واژه ی پیوند «که»، جمله ای نارسا و ناروشن است، دیده نمی شود؛ افزون بر آن، با نادیده گرفتن جنبه صوری نارسایی های جمله، درونمایه ی (مضمون) آن نیز با آنچه پیش تر گفته شد، بسیار ناروشن، نارسا و آنگونه که در زبان تازی بهتر به گوش آشناست، دچار «جهل مُرکّب» بوده، هیچ پایه و بنیاد درستی ندارد. 

گذشته از همه ی آنچه آمد، لحن گویشی که بکار برده شده، خوار و کوچک شمردن ملت های دیگر (نه تنها جمهوری دمکراتیک خلق کره که از روی نادانی، «کره شمالی» خوانده می شود!*) را دربردارد.

تا آنجا که من آگاهی دارم، بخش عمده ای از تبلیغات بر ضد «جمهوری دمکراتیک خلق کره» که من با احترام به مردم سرفراز آن، نام آن کشور را چنین می برم، تبلیغاتی دروغ و ساخته ی رسانه های دروغگوی باخترزمین است؛ همان رسانه هایی که آبشخور عمده ی شما نیز همانجاست. به این بیش تر نمی پردازم و امیدوارم وادارم نکنید که از آنچه می پراکنید، فاکت های مشخصی در این زمینه بیاورم!

بیاییم به نمودها و نمودارهای راستین سطح رشد اقتصادی ـ اجتماعی در «جمهوری دمکراتیک خلق کره» و چالش های سیاسی یی که آن کشور با آن ها دست و پنجه نرم می کند، نگاهی بیفکنیم و آن را با گرامی میهن خودمان بسنجیم. آنگاه، عیار یاوه سرایی ها درباره ی مردم و کشور «جمهوری دمکراتیک خلق کره» بیش تر روشن می شود. در این باره، بخش هایی از یادداشتی را که چندی پیش در تارنگاشتی چپ نما درج شده بود، برگرفته ام. گرچه آن تارنگاشت را خوش ندارم، ولی نوشته ی درج شده را که گفتگویی با یکی از ویژه کاران جغرافیای سیاسی و کارشناس نظامی روسیه است، بیش از نوشتارها و یادداشت های دیگر درباره ی جُستار مورد ستیزه، گواهمند دیده و پسندیدم. واپسین گفته های وی که کشورش: روسیه با رژیم پوشالی «کره جنوبی» بند و بست هایی نیز دارد و به آن جنگ ابزار می فروشد، می تواند هر آدم درستکاری را که زیر تاثیر تبلیغات پلید رسانه های امپریالیستی درباره ی آن کشور است، از خواب نادانی بپراند؛ و من اگر رنج نوشتن را بر خود هموار نموده ام، چنین پنداشته و انگاشته ام؛ وگرنه، اگر پاسخی نیز می نوشتم، بیگمان کوبنده و رسوا کننده می بود. آن کارشناس می گوید:
«... ما به کار فعال دیپلماتیک بیشتری نیاز داریم و نه پخش اطلاعات کلیشه ای مبنی بر این که کره شمالی در فقر فرو رفته است. در بسیاری موارد آنها بهتر از ما زندگی می کنند. پایداری آنان، نوید از آینده بهتری را میدهد ...»** آن نوشتار را که از سوی اینجانب تا اندازه ای پارسی نویسی و بویژه در نشانه گذاری ها ویرایش شده و بخش هایی از آن را نیز پیراسته ام، در زیر این یادداشت آورده ام.

بگذارید حقیقتی را نیز آنگونه که من می بینم، برای شما بگویم:
مردم آن کشور بسی سرفرازتر از ما ایرانیان هستند که روشنفکران و کاربدستانش، مذهبی یا غیر مذهبی، اینچنین آسان و گاه به بهایی ناچیز تن به نوکری و سر سپردگی بیگانگان می دهند. از شما چه پنهان، چندین بار تاکنون آرزو کرده ام، کاش در آن کشور پا به جهان نهاده بودم و نه در کشوری سرتاپا فریبکاری و نیرنگبازی و انباشته از ولایتمدارانی گنده گو و نادان از چپ تا راست! 

در بخش دیگری از پاسخ خود نوشته اید:
«این که من چی رو به اشتراک میذارم و به چه دلیل سلیقه و انتخاب شخصی منه و برای خوشامد یا ناراحتی کسی این کار رو نمیکنم ... تنها جهت اطلاع بد نیست بدونید خانمی که این توییت رو نوشته از دوستان چپگراست و دهها توییت عالی داشته که شاید خود شما هم بهش پلاس داده باشید.»

کوتاه برایتان می نویسم:
آیا اگر کسی به شما چنین چیزی پاسخ دهد، درباره اش چه خواهید اندیشید؟ آیا به این ترتیب، هر کسی حق دارد هر دروغ و نیرنگی را زیر هر عنوانی چون «چندسویه گرایی» («پلورالیسم») و به هر بهانه ای چون «نسبیت گرایی» («رلاتیویسم») به اشتراک بگذارد و کسی نیز این حق را نداشته باشد که آن را نقد کند؛ چون گویا باب طبع آقا یا خانم بوده است؟!

آیا پیش خود می پندارید که من نیز مانند بسیاری از باندبازان و فرقه گرایان، خط کشی بر این پایه دارم که این یکی «خودی» و آن دیگری «ناخودی» است؟! چندی پیش، فیدل کاسترو که من نیز چون بسیاری دیگر از آدم ها وی را به خاطر شیوه ی زندگی و نزدیکی سخن و کردارش، بسیار دوست دارم، اظهارنظری نموده بود که من آن را نارسا یافته و نقد کردم. اینکه این خانم یا آن آقا چپگراست، دلیل آن نیست که هرچه می گوید، دیگر چپگرایان باید بپذیرند؛ چون گویا «خودی» است. کارِ من، شما و هر کسی باید از سوی دیگران نقد شود تا بتوانیم اشتباهات خودمان را ببنیم و آن ها را بهبود بخشیم. به عنوان نمونه، چندی پیش جوانی مذهبی، زیاده رویم را درباره ی پا فراتر نهادن از اندازه ای شایسته درباره ی جُستاری یادآور شد و من از آن بسیار خرسند شدم؛ زیرا با کمی باریک شدن بیش تر دریافتم که وی درست می گوید. در پهنه ی اجتماعی، اینکه بگوییم «سلیقه و انتخاب شخصی من است» از اظهارنظر دیگران نمی تواند جلو بگیرد و تنها خودخواهی خود را به نمایش گذاشته ایم و این نکته ی مهم را در جامعه ی خودکامه زده ی خودمان باید به دیده بگیریم که نقد اجتماعی باید از جنبه ای هرچه گسترده تر برخوردار شود تا پیشرفت کنیم؛ وگرنه، دستِ بالا پیشرفتی لاک پشتی خواهیم داشت که در سنجش با پیشرفت های پرشتاب دیگران،حتا پیشرفت بشمار نمی آید.     

ب. الف. بزرگمهر    ششم تیر ماه ۱۳۹۲

* هنگامی که عبارت «کره شمالی» بجای نام درست آن کشور بکار برده می شود، خواه ناخواه و دانسته یا نادانسته بر تبهکاری امپریالیست های امریکایی در بخش شدن سرزمین باستانی کُره به دو نیمه ی جنوبی و شمالی که به «سازمان ملل متحد» آن هنگام که بسیار بیش از هم اکنون در چارچوب منافع کشورهای امپریالیستی و بویژه ایالات متحد عمل می نمود، گرانبار نمودن آن مهر تایید زده ایم!

** «کره شمالی آن نیست که در ذهن مردم ترسیم کرده اند»، گفتگو با ژنرال لئونید ایواشوف، رییس آکادمی مسائل ژئوپلتیکی روسیه، برگردان از س. آشنا از روزنامه ی «ساویتسکایا راسیا»، ۲۳ آوریل سال ۲۰۱۳

|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||

«کره شمالی آن نیست که در ذهن مردم ترسیم کرده اند، گفتگو با ژنرال لئونید ایواشوف، رییس آکادمی مسائل ژئوپلتیکی روسیه، برگردان از س. آشنا از روزنامه ی «ساویتسکایا راسیا»، ۲۳ آوریل سال ۲۰۱۳
 
درمورد کره شمالی درذهن ما باور کلیشه ای پایداری به وجود آورده اند که این کشور فاصله اندکی با عصرغارنشینی دارد؛  کشوری که گرسنگی دائمی مردم را در صف دریافت پیاله ای برنج متشکل ساخته است. این پندار درست نیست. کافی است یادآوری شود که  کره شمالی یکی از قدرت های فضایی است که ماهواره به فضا پرتاب می کند. جزو باشگاه قدرت های موشکی حهان است. مخصوصا که آنها توانستند موشک میان برد تولید خویش را بر روی شاسی اتومبیل نصب کنند؛ چیزی که نه ما و نه آمریکایی ها نتوانستیم، انجام دهیم. کره شمالی به تولید تانک ساخت کشور خویش دست زد که از تانک های مدرن روسی چیزی کم ندارد.

نمونه دیگر، قدرت تنازع بقای این کشور است. به خاطر بیاورید که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، کوبا و کره شمالی که برهمکاری اقتصادی با اتحاد جماهیر شوروی و دیگر کشورهای اردوگاه سوسیالیستی تکیه داشتند، منزوی شدند. آنها در ۲۰ سال اخیر تحت تحریم بوده اند. بیایید تصور کنیم که پس از دو هفته چه اتفاقی برای روسیه می افتاد، چنانچه از خرید نفت و گاز ما سر باز می زدند. افزون بر آن، ما را نیز مشمول تحریم مواد غذایی می کردند. حتی حرف آن را هم نمی خواهم بزنم.

آری، کره ای ها گرسنگی کشیدند. اما امروز کسی از گرسنگی در آن جا هلاک نمی شود. در عوض  توانستند از انبوهی از مشکلات بگریزند. این در کشور ما است که روزانه ۱۰۰ نفر به علت اعتیاد به مواد مخدر می میرند.

در جمهوری دموکراتیک خلق کره به همین سادگی، چنین پدیده ای وجود ندارد. در آنجا افراد بی کار، بی سرپناه، گدا و کودکان بی خانمان را نمی توان یافت.

کشور در حال توسعه می باشد ... خدمات پزشکی رایگان، مسکن رایگان، آموزش و تحصیلات رایگان و بسیاری دیگر از خدمات اجتماعی رایگان وجود دارد. هرچند همه زندگی ساده ای دارند، ولی تقریبا زندگی همه در یک سطح می باشد. اندک شباهتی با آن شکاف اجتماعی وحشتناکی که در روسیه و حتی در کره جنوبی دیده می شود، وجود ندارد. به جز این در کره شمالی از هنگام  ”کیم چن ایر“ اصلاحات دموکراتیک هرچند بااحتیاط بسیار آغاز گشته است.  آنها بصورت جدی به مطالعه تجربه ویتنام که تجربه ای موفق بوده است  توام با سرعت رشد، با حفظ ایدئولوژی سوسیالیستی و اقتصاد سوسیالیستی پرداخته اند.

... اگر صحبت در باره شبه جزیره کره باشد، باید گفت که در اینجا رهبران جدید بشدت تحت تاثیر نیروهای نظامی قراردارند. مسائل امنیتی به راستی به شکل حادی مطرح  می باشد ... حتی بدون درگیری اتمی، منطقه به آسانی به چرخ گوشت خونینی تبدیل خواهد گشت ...

نباید فراموش کرد که کره جنوبی تحت چتر نظامی ـ هسته ای ایالات متحده آمریکا قراردارد. چنین چتری را جمهوری دموکراتیک خلق کره ندارد. به همین مناسبت درحال حاضر به توسعه شدید مجموعه صنایع نظامی منجمله بخش هسته ای برای ایجاد تضمین امنیت خود پرداخته است.

... توجه داشته باشید، جنگ هنوز آغاز نشده ولی آنها [نیروهای یانکی] در حال استقرار سامانه های دفاع موشکی، گروه بندی سربازان و افزایش حضور خود در منطقه، منجمله  با بمب افکن های استراتژیک هسته ای، ناوهای هواپیما بر و غیره می باشند. سامانه دفاع موشکی بر علیه ما و چین ایجاد کرده اند و می گویند ببینید که چه نیروهایی ما را تهدید می کنند؟! این بدین معنی است که آمریکایی ها خود را محق به گسترش و تعمیق سیستم سامانه دفاع موشکی می دانند.

در اروپا بر علیه ایران، در خاور دوربر علیه کره شمالی. تمام این تهدید ها حماقتی است که تاثیر خود را بر زندگی میلیون ها انسان می گذارد.

ژاپن به لطف کره شمالی در واقع فراتر از چارچوب قانون اساسی خود که توسط ژنرال مک آرتور نوشته شده، رفته است. این کشور که هم اکنون در مقیاس کامل نیروی نظامی ایجاد کرده و به کار برنامه هسته ای پرداخته (حداقل تا هنگام وقوع فاجعه فوکوشیما روی این برنامه کار می کرده) با ایجاد سامانه دفاع موشکی خود، گروه بندی معمول نیروی هوایی را برهم زده است که همه این موارد گویا بر علیه جمهوری دموکراتیک خلق کره سامان داده شده است.
با اطمینان می توان باور داشت که تهدید هسته ای از سوی کره شمالی منتفی می باشد. حتی باتوجه به داده های آمریکایی ها، کره شمالی تنها ۸ سامانه پرتاب موشک هسته ای بدون کلاهک دارد.

درتاریخ ۱۲ ماه مارس رییس سازمان ملی اطلاعاتی ایالات متحده آمریکا به کمیته نمایندگان مجلس سنا گزارشی ارائه نمود که در آن تهدید استفاده از سلاح هسته ای کره و ایران جزو تهدیدات درجه دو محسوب شده بود، با توجه به این که  از موارد ۷ - ۸ این گزارش که مربوط به تهدیدات سایبری است، به نام خطرات واقعی نام برده شده بود. این یعنی آن که آمریکایی ها احتمال حملات هسته ای را ممکن  نمی دانند؛ اما می توانند با استفاده از این موضوع، به بازی خود ادامه دهند.

نگاه کنید که آمریکایی ها در سال های اخیر چه سیاستی را اعمال می نمایند. این یکی از اصول سیاست خارجی آن هاست که اعراب را بر علیه اعراب، مسلمان را برعلیه مسلمان وادار به جنگ  می کنند؛ برای آنها مطلوب بود که روسها با یکدیگر، چینی ها با چینی ها، همسایه با همسایه  بجنگند، کره شمالی ها با کره جنوبی ها و ... در چنین حالتی آمریکایی ها همواره آماده بهره برداری از شرایط جنگی خواهند بود و خواهند توانست مشکلات عمیق خود را حل نمایند.

اگر حتی یک درگیری نظامی غیر هسته ای صورت پذیرد، ما امکان دریافت آلودگی رادیو اکتیو را خواهیم داشت. از آن جایی که به احتمال بسیار آمریکایی ها به حملات هوایی به رآکتورهای هسته ای که در این شبه جزیره بیش از ۳۰ عدد می باشد، دست خواهند زد. در آن صورت ما فاجعه جدید فوکوشیما را در مرزها شاهد خواهیم بود. افزون بر آن، اگر چنین چرخ گوشتی به کار بیافتد، ما  در خاور دور تا یک میلیون پناهنده از جمهوری دموکراتیک خلق کره خواهیم داشت.

اگر چین و روسیه با قاطعیت برای حل و فصل مناقشه دخالت ننمایند، احتمال وقوع  چنین سناریویی ۵۰ به ۵۰ خواهد بود. بنا براین ما احتیاج داریم که شب و روز با مشورت با چین و تحت فشار قراردادن ایالات متحده آمریکا تقاضای کاهش فعالیت آن ها را بنماییم. با درنظرگرفتن این که آنان  با مانورکامل نظامی به همراه نیروهای نظامی کره جنوبی، شبیه سازی حملات هسته ای و افزون بر آن پرواز بمب افکن های استراتژیک هسته ای بر حریم هوایی جمهوری دموکراتیک خلق کره، باعث برانگیزش و پیدایش کشمکش گشته اند. آنها رهبرجوان را به این کاربرانگیختند. هم اکنون کره شمالی در کوشش برای جلوگیری از تهاجم می باشد.

به هر حال، من به طورکامل با رییس اطلاعاتی ایالات متحده آمریکا، که به وضوح گفت که سلاح های کشتار جمعی جمهوری دموکراتیک خلق کره به منظور تامین امنیت، دفاع  و بالا بردن اعتبار خود در دنیای امروز می باشد، موافق هستم. به ویژه که سخنی از حمله "پیشگیرانه " جمهوری دموکراتیک خلق کره در میان نیست. آنها تنها حریف را از رویارویی می ترسانند. در همین هنگام،  تحت فشار آمریکایی ها، کره جنوبی (بخوان: دولت پوشالی، سرسپرده و دست نشانده ی یانکی ها در بخش جنوبی اشغال شده ی شبه جزیره ی کره] برنامه حمله پیشگیرانه را پذیرفت که این آن چیزی است که واقعا خطرناک می باشد. تنش در حال رشد است و کافی است که انگیزشی سبب شود که جنگ واقعی آغازگردد. به هرحال در تاریخ معاصر ما بخشی وجود دارد که روسیه نقش مثبتی در حل و فصل درگیری کره ای ها ایفا کرده است. ما مدت طولانی است که روابط دوستانه و همکاری، بخصوص در زمینه اقتصاد با کره جنوبی داریم. ما تجهیزات نظامی به آنجا صادر نموده ایم. ما این درگیری را نمی خواهیم ...

برای  شروع روند همگرایی رهبران کشورهای دو کره به مناسبت زادروز و یا مناسبت های تاریخی دیگر برای همدیگر شادباش فرستادند. آن هنگام آمریکایی ها خوش شان نیامد؛ آنها این فرایند را نابود کردند. اما من باور دارم که پس از اینهمه روزها و هفته های پر تنش، کره ای ها اعم از شمالی یا جنوبی دوباره نزدیک شدن به مواضع یکدیگر را آغاز خواهند نمود. نکته اصلی، تامین اطمینان و امنیت متقابل می باشد ولی ما به کار فعال دیپلماتیک بیشتری نیاز داریم و نه پخش اطلاعات کلیشه ای مبنی بر این که کره شمالی در فقر فرو رفته است. در بسیاری موارد آنها بهتر از ما زندگی می کنند. پایداری آنان، نوید از آینده بهتری را میدهد ...»

برگرفته از:

افزوده های درون [ ] همه جا از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر

۱۳۹۲ تیر ۶, پنجشنبه

دگرگونی هایی تنها در یک نسل!


چقدر جالب و همزمان ترسناکه (البته این دومی که گفتم نشانه های پیری را در بردارد؛ جدی اش نباید گرفت!). پیش ترها خوانده بودم که پیشرفت های فن آوری که آدمی از پایان جنگ جهانی دوم به بعد (تا آن هنگام کم و بیش 50 سال) کرده، همتراز با همه ی پیشرفت فن آوری آدمی از نخستین ابزارهای ساخته شده از سوی «آدم های نخستین» تا آن هنگام بوده است و بیگمان سخن درستی هم بود و نشاندهنده ی اینکه، پیشرفت های فن آوری با شتابی فزاینده بر پایه ی تصاعد هندسی (فرارویی اندازه ای)۱ انجام می گیرد و همچنان پی گرفته می شود. آرش آن را هم اکنون می بینیم و این تازه کم ترین آن هاست. باز هم نشانه ای دیگر از اینکه در چارچوب فلسفی آن: «پایه» (یا «زیربنا» که بخش عمده ای از آن دربرگیرنده ی دگرگونی های فن آورانه است) مُقدّم بر «روبنا» که همه ی ساختارهای فرهنگی و حقوقی و اجتماعی جامعه را دربرمی گیرد، است و به عنوان نمونه، آنگاه که روبنای اجتماعی کهنه شده و دگرگونی های «پایه» را نمی تواند بازتاباند و بندی در راه پیشرفت جامعه می شود، «زیربنا» یا بهتر است گفته شود: «پایه»، آن را می شکند تا روبنای تازه تری درخور زیربنای اجتماعی بسازد که بیگمان نباید آن را بگونه ای فراطبیعی (متافیزیکی) دریافت؛ زیرا روبنای اجتماعی نو بسیاری از آخشیج (عنصر) های کهنه را دربر دارد که آرایشی دیگر گرفته اند و نه آنکه جابجایی مکانیکی نو با کهنه انجام یافته باشد. به هر رو با آنکه «روبنا» نیز به سهم خود بر دگرگونی های «پایه» و کند شدن یا شتاب بخشیدن به آن نقش دارد، همواره در بازه های زمانی از آن واپس می ماند. نمونه اش را بامداد امروز در «گوگل پلاس» دیدم که خرد از سرم ربود. کسی با برگرفتن  گفته ای از کتابی مذهبی «بحارالانوار»، نوشته بود:
«کوفه پس از ظهور حضرت مهدی عليه السلام مرکز حکومت عادلانه و جهانی اسلام و پايتخت دولت او خواهد شد.
امام صادق عليه السلام فرمود: هنگامی که قائم قيام کند،کوفه را پايتخت خود قرار می دهد و مرکز قضاوت او مسجد جامع و مرکز اصلی بيت المال، مسجد سهله می باشد.» و من یاد گفته های پیر خردمندی افتادم که سال هاست جان سپرده و یادم رفت که آن را در یادداشتم در این باره۲ بیاورم. وی برایم گفته بود که چگونه پس از پایان برف روبی پادگان، چهارگوشی را به عنوان نمودار کار انجام یافته به دستور فرمانده شان برجای می گذاشته اند تا شاید به رخ فرماندهان بالاتر پادگان بکشند۳ و من گاهی اندیشناک می شوم که در جهانی که با شتاب فراوان زنگارهای کهنه ی تاریخی را می زداید و از میان می برد، آیا کشورمان همراه با منطقه ای پیرامون آن، همان چهارگوش برف پارونشده ای نیست که به عنوان نموداری از آنچه دیگران به انجام رسانده و ما در آن وامانده ایم، انگشت نمای جهانیان شود؟!     

ب. الف. بزرگمهر    ششم تیر ماه ۱۳۹۲

پانوشت:

۱ ـ واژه ی اندازه (پارسی) همان واژه ی «هندسه» به زبان تازی است که هم دانشش و هم واژه اش از ایران به تازیان رسیده و سپس دوباره به شکلی کژ و کوله (هندسه) به ما برگردانده شده است.

۲ ـ «من که کم کم هوش و خرد از سرم می پرد ...»، ب. الف. بزرگمهر، پنجم تیر ماه ۱۳۹۲

۳ ـ «گاهی با خود می اندیشم چه سرنوشت شگفتی ایرانیان به درازای تاریخ داشته و دارند. ملتی سرفراز که پیامبر اسلام درباره شان چنان به نیکی یاد کرده، ملتی که تنها به عنوان نمونه، نزدیک به پنج هزار ریاضیدان به جهان پیشکش نموده ـ می دانم بسیاری باور نمی کنید؛ ولی حقیقت دارد ـ ، ملتی که مزدک و بابک و مانند آنها را به جهان ارزانی داشته، کمتر دستاوردی برای خود داشته است.
خیلی پیش ترها، هنگامی که پادگان های کم و بیش نوبنیاد ایرانی در دوره قاجارها، بوسیله قزاق ها اداره می شد، در مناطق سردسیر و برفگیر کشور مانند آذرآبادگان، رسم بر این بود که پس از پایان برف روبی زمین و میدان پادگان، چارگوشی کوچک از برف پارونشده را در میان میدان برجای گذارند تا با یاری آن، اندازه کار انجام یافته را به نمایش بگذارند.
آیا، ما ایرانیان، باهمه آنچه که به جهان ارزانی داشته ایم، ناچاریم چون گذشته، چنین حاکمیت های پلیدی را که مانند آن چارگوش برف روفته نشده بر ما گرانبار شده، به دوش کشیم و انگشت نمای دیگر ملت ها و خلق های جهان که بدرازای تاریخ بسیاری چیزها از ما آموخته اند، شویم؟»
از نوشتار: «چگونه سربازان اقتصادی کشور، مدال طلای المپیک را در جذب سرمایه گذاری خارجی ربودند!»، ب. الف. بزرگمهر، هشتم خردادماه ۱۳۸۹


یکصد هزار ریالی ولایت!




از «گوگل پلاس»

اتاق فرمان، کلید، مرد تدبیر و عمل ... و چاکر!


می نویسد:
«همین الان از اتاق فرمان اشاره کردند، آقامون روحانی با کلیدش داره میاد سراغم! چاکرش هم هستم! مرد تدبیر و عمل!»

از «گوگل پلاس»

از وی می پرسم:
اتاق فرمان یه جایی مانند مُخ آدمه! درست میگم؟

ب. الف. بزرگمهر    پنجم تیر ماه ۱۳۹۲


۱۳۹۲ تیر ۵, چهارشنبه

نوشته ای با مایه ای ادبی، ولی آمیخته به سفسطه


خانمی که روشن است کار نمی کند و تا اندازه ای به شیوه ای سنتی به زن و مرد در هماوندی زناشویی می نگرد در به پشتیبانی از حقوق مردان، نوشته است:
یک وقت هایی فکر می کنم مرد بودن چقدر می تواند غمگین باشد.

هیچ کس از دنیای مردانه ... نمی گوید. هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمی کند. هیچ انجمنی با پسوند «... مردان» خاص نمی شود. مرد ها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند. این روزها همه یک بلندگو دست گرفته اند و از حقوق و دردها و دنیای زنان می گویند؛ در حالی که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مردها است؛ یکی از همین مردهایی که دوستمان دارند و وقتی میخواهند حرف خاصی بزنند هول می شوند؛ حتی همان مرد هایی که دوستمان داشتند، ولی رفتند ...

یکی از همین مرد های همیشه خسته. از همین هایی که از ۱۸ سالگی دویدن را شروع میکنند و مدام باید عقب باشند؛ مدام باید حرص رسیدن به چیزی را بخورند: سربازی، کار، در آمد، تحصیل ...

همه از مرد ها همه گونه توقعی دارند. باید تحصیل کرده باشند. پولدار، خوش تیپ، قد بلند، خوش اخلاق، قوی ... و خدا نکند یکی از اینها نباشند ...

ما هم برای خودمان خوشیم! مثلن از مردی که صبح تا شب دارد برای در آمد بیشتر برای فراهم کردن یک زندگی خوب برای ما که عشق شان باشیم به قولی سگ دو می زند، توقع داریم که شبش بیاید زیر پنجره مان ویالون بزند و از مردی که زیر پنجره مان ویالون می زند، توقع داریم که عضو ارشد هیات مدیره ی شرکت واردات رادیاتور باشد. توقع داریم همزمان دوستمان داشته باشند؛ زندگی مان را تامین کنند، صبور باشند و دلداریمان بدهند؛ خوب کار کنند و همیشه بوی خوب بدهند و زود به زود سلمانی بروند و غذاهای بدمزه ما را با اشتیاق بخورند و با ما مهمانی هایی که دوست داریم بیایند و هر کسی را که ما دوست داریم، دوست داشته باشند و دوست های دوران مجردیشان را فراموش کنند و «نان استاپ» non stop») توی جمع قربان صدقه مان بروند و هیچ زن زیباتری را اصلن نبینند و حتی یک نخ هم سیگار نکشند!

مرد ها دنیای غمگین صبورانه ای دارند. بیایید قبول کنیم؛ مرد ها صبرشان از ما بیشتر است. وقت هایی که داد می زنند، وقت هایی هم که توی خیابان دست به یقه می شوند، وقت هایی که چِکشان پاس نمیشود، وقت هایی که جواب «اس ام اس» شب به خیر را نمی دهند، وقت هایی که عرق کرده اند، وقت هایی که کفششان کثیف است، تمام این وقت ها خسته اند و کمی غمگین؛ و ما موجودات کوچک شگفت انگیز غرغروی بی طاقت را دوست دارند. دوستمان دارند و ما همیشه فکر می کنیم که:
نکند من را برای خودم نمی خواهد؛ برای زیبایی ام می خواهد. نکند من را برای شب هایش می خواهد؟ نکند من را برای چال روی لپم می خواهد؟ در حالی که دوستمان دارند؛ ساده و منطقی ... مردها همه دنیایشان همین طوری است؛ ساده و منطقی ... درست بر عکس دنیای ما.

بیایید بس کنیم. بیایید میکرفون ها و تابلوهای اعتراضیمان را کنار بگذاریم. من فکر می کنم، مردها، واقعن مرد ها، آنقدرها که داریم، نشان می دهیم، بد نیستند. مردها احتمالن دلشان زنی میخواهد که کنارش آرامش داشته باشند؛ فقط همین. کمی آرامش در ازای همه فشار ها و «استرس» هایی که برای خوشبخت کردن ما تحمل میکنند؛ کمی آرامش در ازای قصر رویایی که ما طلب میکنیم ... بر خلاف زندگی پر دغدغه ای که دارند، تعریف مردها از خوشبختی خیلی ساده است!

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایشی از سوی اینجانب، بویژه در نشانه گذاری ها.   ب. الف. بزرگمهر

می نویسم:
نوشته ی قشنگی است و افزون بر آنکه چیزهای درستی هم دارد، ذوق نیرومند ادبی نویسنده را نیز می رساند که امیدوارم بویژه اگر جوان هستید، روی آن کار بیشتری بکنید؛ تنها یک کمبود یا شاید چیزی که سبب سوء تفاهم بشود در آن دیدم که از دید من بسیار مهم است:
قاتی کردن جُستار و چالشی اجتماعی با جستاری بسیار محدودتر که نمی دانم نام آن را چه بگذارم!
وقتی از تبعیض نسبت به زن سخن گفته می شود، تبعیضی اجتماعی مورد نظر است؛ تبعیضی به درازای تاریخ از دوران پایانی جامعه ی «کمون نخستین» (یا «سوسیالیسم نخستین») که در آن زن که تا آن هنگام هنوز مرکز دودمان خانواده و تبار است (دوران مادرشاهی)، آرام ارام شکسته شده، دوران پدرشاهی آغاز می شود و تاکنون پی گرفته می شود. این تبعیض که در پیشرفته ترین کشورهای جامعه ی سرمایه داری (کشورهای شمال اروپا) نیز همچنان جان سختی می کند و بسیاری از پهنه های مدنی، اجتماعی، حقوقی و سیاسی را دربرمی گیرد، در کشور ما به دلیل چیرگی نظامی با ویژگی های بسیاری از نظام های حکومتی های سده های میانه از آن هم شدیدتر است. نیازی به بازگویی همه ی آن تبعیض ها که خود شما بیگمان بسیاری از آن ها را در زندگی روزمره می بینید و با قانون های ضد زن و شیوه ی نگرش مردسالارانه به جایگاه زن در اجتماع آشنایید، نیست.

آنچه مهم است اینکه این دو پهنه را نباید با هم آمیخت؛ زیرا فرآورده ی آن نتایجی بسیار نادرست و سفسطه آمیز دربر دارد که تنها به سود واپسگرایان و تاریک اندیشان و همه ی نیروهای اجتماعی درون و برون ایران است که دانسته یا نادانسته در واماندگی میهن مان نقش دارند.

ب. الف. بزرگمهر    پنجم تیر ماه ۱۳۹۲


برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!