«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ آبان ۱۰, چهارشنبه

چشمه ای کوچک از رخدادهای واقعی، ناهمتا با سیاه بازی های رسانه ای


«گندم در برابر نفت»

خبرگزاری رویترز روز جمعه (۵ آبان ماه) گزارش داد که تحریم‌های بین‌المللی علیه جمهوری اسلامی از پرداخت بدهی‌های میلیاردی شرکت نفتی «رویال داچ شل» به ایران جلوگیری نموده اند. بنابراین گزارش، «شل» می کوشد بدهی ۱/۴ میلیارد دلاری خود به ایران را در کالبد محموله‌های بزرگ گندم از طریق یک شرکت بزرگ آمریکایی بپردازد.

در ولایت پوسیده ی امام زمان، اینچنین به ورزشکاران زن چشم می دوزند!


«پيشنهادات بی شرمانه» برای حمايت از ورزشکاران زن در ايران

يکی از مربيان بسکتبال بانوان در ايران با اشاره به برخی حاميان مالی ورزش ايران از تعيين پيش شرط ها و پيشنهادات غير اخلاقی توسط آن ها برای حمايت از تيم های ورزشی دختران خبر داده است.

او در مصاحبه با خبرگزاری دانش آموزان، پانا، يادآور شده که هدف باشگاه ها رواج ورزش در کشور است و دور نگهداشتن جوانان از آسيبهای اجتماعی، اما برای تامين مخارج ضروری با «دام‌های فساد» مواجه می‌شوند.

زهره صابری گفته است:
اين ماجرا فقط برای تيم او رخ نداده و «بسياری از مربيان ديگر نيز به دليل اينکه از عنوان کردن اين موضوع دردناک شرم دارند»، تاکنون از بيان اين مسئله خودداری کرده اند.

طبق گفته خانم صابری، شرکت‌هايی که برای حمايت مالی از تيمش با آنها صحبت کرده‌ به او گفته اند:
«خانم، شما با ما کمی مهربان‌تر و لطيف‌تر باش و چهارتا مهمانی با ما بيا!»

صابری می پرسد:
«آيا من بايد به بازيکنانم بگويم که فلان شرکت چنين پيشنهادی داده است؟»

تعدادی از تيم‌های ليگ برتر بسکتبال بانوان ايران مانند مهرآمين قزوين، دانشگاه آزاد، آرارات، وحدت آريا و استيل آذين با حاميان مالی در اين رقابت ها حاضر شده اند. اما  بعضی تيم‌ها مانند صابری و نيکان ترابر موفق به جلب رضايت حاميان مالی نشده اند. اين در حالی است که تيم صابری، با نتايج جالب توجه تا رده دوم جدول بالا آمده است.

سرمربی تيم بسکتبال بانوان صابری در اين باره گفت:
«به سختی تيم را تا اين مرحله رسانده‌ايم و دلمان نمی‌آيد رهايش کنيم. پول روی ‌هم می‌گذاريم و سعی می‌کنيم تيم را در جدول نگه داريم. اما نه تنها پولی بابت دستمزد پرداخت نمی‌کنيم بلکه بازيکنان ما برای اينکه بتوانند بازی کنند، بايد مبلغی را نيز پرداخت کنند!»

خانم صابری در توضيح اين که چرا تيم او تاکنون موفق به جذب حامی مالی نشده، می گويد:
«يک تيم بسکتبال بانوان برای اينکه بتواند وروديه مسابقات را پرداخت کرده و لباس بازيکنان را تامين کند، بايد رو به اسپانسرها بياورد و با پيشنهادات بی شرمانه‌‌‌‌ مواجه شود. اينجاست که ناچار بايد دستمان تو جيب خودمان باشد.»

سرمربی تيم بسکتبال بانوان صابری تهران در شرح يکی از مصاديق اين معضل گفت:
«يک اسپانسر هفته گذشته برای حمايت از تيم قول مساعد داد. اما ساعت ۱۰ و نيم شب با من تماس گرفته و می‌گويد آخر هفته کجاييد؟ با چند بازيکن تيمت بيا و در ازای اين کار،  ۲۰۰ ميليون تومان به تيمت کمک می کنم!»

جمشيد وزيری رييس پيشين فدراسيون اسکيت ايران و از کانديداهای تاييد صلاحيت شده برای انتخابات مجلس شورای اسلامی نيز به دليل اتهام آزار جنسی دختران اسکيت باز در تيم ملی، حکم اخراج خود را از محمد عباسی وزير ورزش و امور جوانان دريافت کرد.

مادر يکی از ملی پوشان اين رشته ورزشی در ساختمان وزارت ورزش به مقامات اين وزارتخانه توضيح داد که وزيری به دخترش گفته است که اگر می خواهد به حضورش در تيم ملی ادامه بدهد بايد با او رابطه جنسی داشته باشد.

برخی از روزنامه های ورزشی و سايت های خبری در ايران نيز روز دوشنبه نهم آبان ۱۳۹۰ با اشاره به افشای ماجراهای فوق پس از مدت ها پنهان کاری و سرانجام، تشکيل کميته انضباطی در وزارت ورزش نوشتند:
«اسکيت باز اول ايران به مدت يک سال و نيم اسکيت را کنار گذاشت. يکی از مربيان با تجربه اسکيت سرعت نيز عطای کار را به لقايش بخشيد و رفت.»

پس از اين گزارش، رسانه های ورزشی از چاپ مطلب درباره رسوايی يادشده منع شدند. حتی برخی روزنامه نگاران ورزشی در صفحه فيس بوک خود نوشتند:
مصاحبه هايشان با دخترانی که در فدراسيون اسکيت تحت آزار جنسی قرار گرفته اند منتشر نشده است.

گزارش پايانی جلسه کميته انضباطی در وزارت ورزش برای رسيدگی به تخلفات جمشيد وزيری نيز چنين سرنوشتی پيدا کرد و رسانه ای نشد.

مهدی رستم پور   نهم آبان ماه ١٣٩١

برگرفته از «رادیو فردا»

عنوان گزارش از اینجانب است.  بختی برای ویرایش و پارسی نویسی آن نداشتم.   ب. الف. بزرگمهر

۱۳۹۱ آبان ۸, دوشنبه

نه تنها دوست آدمی که جایگزین وی در چرخه ی فرآوری کالاها و خدمات!


به گزارش علمی زیر اندکی باریک شوید. عنوان آن چنین است: «آدمکهایی که دوست آدمی می‌شوند!»؛ ولی آیا چنین عنوانی دربرگیرنده ی همه ی واقعیت است؟ بیگمان، چنین نیست؛ چنانکه هم اکنون نیز اینگونه نیست و بی درنگ، یاد گفتگوی چندین سال پیش خود با یکی از فرزندانم می افتم.

با اشاره به تفاوت های چشمگیری که میان دانش آموزان وامانده و کم هوش دبیرستانش با گروه به گفته ی وی «باهوش» که کم و بیش همگی از خاستگاه طبقات و لایه های میانگین به بالا و ثروتمند این جامعه ی کوچک اروپای باختری هستند، می گوید:
«... ولی شما یک مرز مشخصی [منظورش مرزی گذرناپذیر است] میان آن ها می بینی!»

ناچارم جُستار را کمی پایه ای تر برایش بشکافم و از ماهیت و چگونگی «هوش» و گفتگوی ادیسون با خبرنگار یک گاهنامه امریکایی، سال ها پیش از این آغاز کنم که در پاسخ به پرسشِ آمیخته با شگفتی خبرنگار که چگونه بیش از ۷۵٠ اختراع توانسته انجام دهد، رُک و پوست کنده و به سادگی گفته بود:
شاید گنجایش اندیشگی (استعداد) نقش کوچکی داشته باشد؛ ولی بقیه اش کار و زحمت و عرق ریختن است! (نقل به مضمون)

برایش توضیح دادم که آنچه «هوش» نامیده می شود و هنوز هم برای آن تعریف دربرگیرنده ای نشده، تنها از سرشت آدمی سرچشمه نمی گیرد؛ چیزی است که با آموزش و پرورش و پشتکار بر آن افزوده یا با تنبلی و بیکارگی از آن کاسته می شود؛ همچنانکه کم و بیش همه ی آدم ها هنگامی که پیر می شوند به گونه ای کم هوشی ویژه دچار می شوند.

برایش گفتم: اگر به عنوان نمونه، ایرانیان را همه جا مردمی باهوش می شمرند، این جُستار پیش از هر چیز دیگری جنبه ای تاریخی دارد و تاریخ پر فراز و نشیب و پر رویداد این کشور است که مردم را اینچنین باهوش و سرزنده نگاه داشته است١ و همه ی این ها، سینه به سینه با همه ی نارسایی ها و کاستی های آن بر دوش نسل پسین و واپسین نهاده شده و می شود. این، هوشی تاریخی است.

بازهم برایش گفتم که چگونه درآمد خوب، خوراک خوب، زندگی پر و پیمان و پیرامونی که تو را به کار و کوشش و همچشمی علمی وادارد، سبب افزایش هوش می شود؛ برایش ناچار بودم، شیر خوراکی را نمونه بیاورم که خوردن آن در سال های کودکی اهمیت بسیاری برای رشد سلول های عصبی مغز دارد و هوش را افزایش می دهد و به همین دلیل، بسیاری از کودکان خانواده های تنگدست در همه جای جهان، کم هوش می مانند. برایش از کاربرد مدیریت خوب خانواده در پرورش کودکان گفتم تا نشان دهم، چنان مرز گذرناپذیری میان آدم ها درهیچ جای کره ی زمین هستی ندارد و آنچه هست، تفاوت های اجتماعی ـ اقتصادی میان آدم هاست.  

گزارش علمی زیر را که می خواندم، یاد این افتادم که نزدیک به ١٠ سال پیش، پژوهشگران و دانشمندانی که بر روی آفرینش هوش ساختگی کار می کردند، توانسته بودند "هوش"ی به اندازه ی "هوش"٢سوسک بیافرینند. تا آنجا که به یاد دارم، آن ها پیش بینی نموده بودند که فرآوری چنین هوشی به اندازه ی کودکی یکی دو ساله، دستِکم ٢۵ سال بدرازا خواهد کشید. اکنون، در این گزارش آمده است که «آدمک ای کوب (iCub) عملکردی همانند یک کودک 3.5 ساله دارد و می تواند شیوه ی یادگیری کودک در محیط را برای پژوهشگران روشن کند.» این نکته، نشان می دهد که فناوری ها و نوآوری های علمی به اندازه ای شتاب یافته اند که حتا پیش بینی های دانشمندان ویژه کارِ آن رشته ها را نیز پشت سر می گذارند. به این ترتیب، فرآوری انبوه و به بازار پا نهادن آدمک٣هایی که از پس کارهای بسیاری در رشته های گوناگون اقتصادی ـ اجتماعی برمی آیند، بسی زودتر و پرشتاب تر از روندی خواهد بود که به عنوان نمونه، نخستین رایانه ها در پهنه ی نظامی و پس از آن دانشگاهی پدیدار شده و سپس به بازار مصرف عمومی راه یافتند. چنین روندی، بیگمان جهان آدمی و سامانه های اقتصادی ـ اجتماعی آن را باز هم بیش تر و این بار از بیخ و بُن دگرگون خواهد نمود؛ آنچنان دگرگونی هایی که اگر سامانه ی زمینگیر شده ی سرمایه داری همچنان به شکلی نیمه جان نیز برجای مانده باشد، نابودی بخش عمده ای از زندگی و فرهنگ آدمی در روی کره ی زمین را در پی خواهد داشت.

تنها سوسیالیسم و اقتصاد برنامه ریزی شده ی سوسیالیستی خواهد توانست بر دشواری های پیامد خودکارشدنِ کم و بیش سراپای فرآوری (تولید) به مانش گسترده ی آن در شرایط پا به میدان نهادن دستگاه های با هوش ساختگی و حتا آدمواره٤ها چیره شده و با گسترش فرهنگ، موسیقی، هنر و همه ی نیازمندی های معنوی دیگری که توده های سترگ آدمی در سرتاسر جهان از آموزش و کاربرد آن کم بهره یا بی بهره مانده اند، چشم انداز روشنی پیشِ روی نسل های آینده ی آدمی در همه ی کره ی زمین بگشاید؛ ولی برای دستیابی به سوسیالیسمی پویا، هنوز دشواری های بزرگی بر سرِ راه است که باید گشوده شوند.

«از دید من و برپایه ی پیشرفت های علمی و فنی بدست آمده ... نمی توان بی درنگ چنین نتیجه گرفت که ”جامعه دیگر نمی تواند زیر فرمان بورژوازی زندگی کند ...“ [«مانیفست»، مارکس و انگلس]. تنها می توان گفت که بر اثر پیشرفت های فن آورانه، بخش سترگی از آدمیزادگان در شرایط هستی سامانه ی سرمایه داری به عنصرهای افزون بر نیاز در فرآوری (تولید به معنای گسترده ی آن) دگردیسه شده و بیکار می شوند. از آنجا که هیچگونه خودپویگی و روند خودکاری (اتو دینامیسم) برای رویش سوسیالیسم از درون سامانه ی سرمایه داری وجود ندارد، با روند پرشتاب و بالارونده ی فن آوری و علمی می توان بازهم نتیجه گیری نمود که در آینده ای نه چندان دور، آمیزه هایی از «آدم ـ ابزارها» و «ابزار های هوشمند» جایگزین طبقه کارگر بگونه ای ویژه و نژاد کنونی آدمیزادگان بگونه ای عام شود. در چنان شرایطی، دیگر «طبقه کارگر» نخواهد بود که با نابودی سامانه ی سرمایه داری، خود و نیز «طبقه سرمایه دار» را از میان برداشته و جامعه ای آدموار که در آن کسی «گرگ» دیگری نیست، بسازد که در روندی واژگون، سامانه ی سرمایه داری امپریالیستی و «طبقه سرمایه دار»، آنهم در شرایطی که هر روز زمینگیرتر می شود و به کوشش نظریه پردازان و رفوگران خود با دشواری بسیار بر صندلی چرخدار نشسته، خود، «طبقه کارگر» و نژاد آدمی را از پهنه ی جهان و روزگار خواهد زدود.

با آنچه گفته شد، سوسیالیسم نمی تواند گونه ای بازگشت به گذشته و سوسیالیسمی خمود، نه چندان پویا و دیوانسالار باشد. به کوشش همه ی کمونیست ها و نیروهای پیشروی جهان باید توانست الگوهای سوسیالیستی درخور ـ دربرگیرنده ی الگوهایی با سمتگیری سوسیالیستی ـ دارای دورنما و چشم انداز روشن برای طبقه ی کارگر و زحمتکشان ساخت و پرداخت؛ الگوهایی که کاربرد داشته باشند. همچنانکه بورژوازی با «دگرگونی های پی در پی تولید»، «مجموع مناسبات اجتماعی را پی در پی انقلابی می کند» [«مانیفست»، مارکس و انگلس]، سامانه سوسیالیستی نیز در پیکر الگوهای خود باید بتواند بیش از سامانه ی سرمایه داری یا دستکم به اندازه ی آن، دگرگونی های پی در پی تولید و مناسبات اجتماعی را در پی داشته باشد؟ ... جامعه سوسیالیستی باید راه حلی برای چگونگی جایگزینی «جبر اقتصادی» در سامانه ی سرمایه داری با گونه ای خودپویی در پیکر الگوهای سوسالیستی بیابد. این جایگزینی نمی تواند، آنگونه که تا اندازه ای بسیار در نخستین کشور سوسیالیستی جهان چهره نمود، درآمیزی «جبر اقتصادی» با «جبر غیر اقتصادی» یا بدتر از آن جایگزینی این به جای آن باشد.»۵   

زندگی، کار سنگینی برای راهگشایی به سوی چنان سوسیالیسمی پویا که پاسخگوی نیازمندی های نسل کنونی و آینده ی آدمی باشد، بر دوش همه ی نیروهای انقلابی و خواهان پیشرفت، بویژه کمونیست ها نهاده است. برای پیشبرد چنین کاری هنوز باید، همانگونه که ادیسون یادآور شد، کار و زحمت بسیاری کشید؛ عرق ریخت و جانانه کوشید.

ب. الف. بزرگمهر     هفتم آبان ماه ١٣٩١

پانوشت:

١ ـ گرچه دوره ی کنونی را از جنبه هایی، بویژه چیرگی ملایان و آخوندهای شکمباره ی نادان که جز نادانی و پخش پریشانگویی (خُرافه) های دینی و مذهبی و زدودن فرهنگ و مغزشویی توده های مردم و بیگمان پرنمودن جیب خود کاری انجام نداده اند، باید یکی از آن نشیب های تند تاریخی کشورمان بشمار آورد؛ نشیبی که به گمانم، چنانچه این رژیم بازهم بیش تر سگجانی از خود نشان دهد، نشانی از ایران کنونی برجای نخواهد ماند.

٢ ـ نکته ای مهم که دانشمند بزرگ: پاولوف، همواره با دانشجویانش بر آن پافشاری می نمود ...  وی می گفت:
ما نباید واژه هایی مانند «هوش» را که تنها با جهان آدمیان پیوند دارد؛ درباره ی جانوران بکار بریم (نقل به مضمون). وی، مخالف بهره بری از مانش (مفهوم) های وابسته به سرشت ها و رفتارهای آدمیان به جهان جانوران و سازگار نمودن آن مانش ها بر جهان جانوران بود (َAnthropomorphism).
برگرفته از بخش: پی افزوده ی نوشتار «نظریه ی نسبیت» و «تضاد دیالکتیکی»، محمد باقری

٣ ـ واژه ی «آدمک» را به آرش دستگاه های با هوش ساختگی (robot) بکار برده ام.

٤ ـ واژه ی «آدمواره» را به مانش همپیوندی های بسیار گوناگونی از کالبد آدمی و سامانه های نرم ابزاری که در آینده برپایه دانش های گوناگون زیست فن آوری (بیوتکنولوژی) پدید خواهند آمد، بکار برده ام.
از پانوشتِ نوشتارِ «چگونه "جهان افلاتون" به واقعیت می پیوندد!»، ب. الف. بزرگمهر، سوم آبان ماه ۱۳٨٨

۵ ـ «سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر!»، ب. الف. بزرگمهر،   ۲۰ بهمن ۱۳۸۹

***

آدمک هایی که دوست آدمی می‌شوند!

پژوهشگران سرگرم طراحی نسل پیشرفته‌ای از آدمک (robot) ‌های آدم نما هستند که افزون بر توانایی انجام دامنه ی گسترده ای از عملکردها، می‌توانند در آینده دوست آدمی شوند.

آزمایشگاه «بریستول» و دانشگاه «اسکس» از مراکزی هستند که سرگرم طراحی نسل پیشرفته از آدمک های شبه آدمی بوده و می‌توانند در مأموریت‌های یاری رسانی و رهایی، خنثی‌سازی بمب، تعمیرات نیروگاه‌های اتمی، عملیات نظامی و شناسایی، اعمال جراحی و حتا ورزش، آدمی را همراهی کنند.

برخی از این آدمک ها می توانند مانند آدم راه بروند؛ فوتبال بازی کنند؛ تا ٢٠ کلمه را بر زبان بیاورند؛ به ٤٠ زبان خارجی سخن بگویند یا با واکنش های صورت و دست با آدمی تماس برقرار کنند.

آدمک «ای کوب («iCub») عملکردی همانند یک کودک 3.5 ساله دارد و می تواند شیوه ی یادگیری کودک در محیط را برای پژوهشگران روشن کند. آدمک «رووُتسپین» («Rovothespian») نیز یک آدمک برنامه ریزی پذیر برای تقلید رفتار آدمی و در حقیقت آدمکی بازیگر است.

«جولز» و «ایوو» سرهای آدمک هایی هستند که توان سخن گفتن و دگرگون نمودن چهره در واکنش به صدای آدمی را دارند. آدمک «نااو» («Nao») نیز از توانایی راه رفتن و واکنش به صدای آدمی برخوردار است.

دکتر لوروپلوس، پژوهشگر ارشد آزمایشگاه آدمک «بریستول» تأکید می کند:
در طراحی بسیاری از آدمک‌ها از طبیعت الهام گرفته شده و طبیعت بسیاری از دشواری های پیش روی مهندسان در امر طراحی را برطرف کرده است.

این آدمک ها توان انجام دامنه ی گسترده ای از عملکردهای نسبتا پیچیده را دارند.

برخی از آدمک ها مانند «ماهی آدمک» حرکاتی همانند ماهی طبیعی داشته و می تواند آلودگی آب دریاچه ها را شناسایی کند و برای راهنمایی و بیرون راندن ماهیان از منطقه های آلوده مورد بهره برداری قرار گیرد. آدمک های پرنده نیز که با الهام از پرندگان و حشرات طراحی شده اند، دارای کاربردهای نظامی و شناسایی هستند.

آدمک های دیگری مانند «شروبُت» («Shrewbot») و «اسکارچ بُت» («SCRATCHbot») ساز وبرگ یافته به سبیل‌های حساسی هستند که در مأموریت های یاری رسانی و رهایی و جست‌وجو در غارها کاربرد دارند.

آدمک «اکو بُت ٣» («EcoBot III») با پساب شارژ می‌شود. پساب دربردارنده ی مواد سرشار برای شارژ سلول‌های سوخت آدمک و فرآوری برق هستند.

برگرفته از «خبرگزاری دانشجویان ایران»

این گزارش از سوی اینجانب ویرایش، پاکیزه و پارسی نویسی شده است.   ب. الف. بزرگمهر

۱۳۹۱ آبان ۷, یکشنبه

مردم ایران و دیگر پارسی زبانان از داشتن چنین دانشمندانی به خود می بالند!


اعطای نشان «چهره فرهنگی منطقه اکو» به حسن انوشه در سکوت خبری رسانه های ایران

حسن انوشه، پژوهشگر کوشا در پهنه ی زبان پارسی، هفته ی گذشته در حالی به عنوان «چهره ی فرهنگی منطقه اکو» برگزیده و معرفی شد که خبر برگزیده شدن وی در ایران هیچ بازتابی نداشت. این جُستار، تازه دیروز رسانه‌ای شد.

حسن انوشه، نویسنده ی آثار پرشماری در پهنه ی زبان فارسی و سرپرست «دانشنامه ادب فارسی»، درباره اعطای این نشان به خبرنگار مهر گفت:
«هفته گشته در اجلاس سران کشورهای عضو اکو از ٨ نفر از کسانی که فعالیت‌های موثری در همگرایی مردم منطقه از طریق پرداختن به مولفه‌های مشترک آنها مثل زبان فارسی داشتند، تقدیر شد که نشان ”چهره فرهنگی اکو“ هم به من به عنوان تنها نماینده ایران، اهدا شد.»

به گفته ی این پژوهشگر پیشکسوت پهنه ی زبان فارسی، «نشان چهره فرهنگی منطقه اکو» دربردارنده ی دیپلم افتخار، تندیس آن و جایزه ی نقدی، روز سه‌شنبه هفته گذشته (٢۵ مهر ماه) طی یک برنامه رسمی با حضور رییس جمهورهای کشورهای عضو اکو ... از سوی الهام علی‌اف رییس جمهوری آذربایجان به وی پیشکش شده است.

انوشه همچنین درباره ی معیارهای این گزینش از سوی اهداکنندگان نشان چهره فرهنگی منطقه اکو گفت:
«من در زمینه ادبیات فارسی در منطقه اکو، بالکان، قفقاز و شبه قاره فعالیت داشته‌ام و کتاب‌هایی در این موضوع چاپ کرده‌ام و از سوی دیگر شاید یکی از دلایل آنها برای این انتخاب، کتاب تازه‌ام «فارسی ناشنیده» باشد که به تازگی در ١٠٠٠ صفحه از سوی نشر قطره در ایران چاپ شده است.»

به گفته وی، این کتاب که انوشه ١۷ سال برای نگارش آن وقت گذاشته، فرهنگ واژگان و اصطلاحات فارسی و یا فارسی شده‌ای است که در افغانستان بکار می رود؛ ولی در ایران کاربرد ندارد.

حسن انوشه، همچنین تدوین کتابی در پهنه ی فرهنگ واژگان کاربردی در آسیای میانه و نیز یک کتاب فرهنگ زبان فارسی مشترک در هر سه کشور فارسی زبان را ضروری توصیف کرد و افزود:
«کتابی مانند ”وبستر“ که یک فرهنگ جامع در زمینه ی زبان انگلیسی است، در انگلیس، آمریکا، استرالیا و حتی ایران هم کاربرد دارد و تاسف‌آور است که ما در ایران برای خودمان فرهنگ می‌نویسم؛ تاجیک‌ها برای خودشان و افغانستانی‌ها هم برای خودشان.»

با سپاس فراوان از فرستنده: م. ف.

این گزارش از سوی اینجانب ویرایش و پارسی نویسی شده است. عنوان و برجسته نمایی ها نیز از آنِ من است و آن را اندکی نیز پیراسته ام.      ب. الف. بزرگمهر

پی افزوده:
دریافت این جایزه ی ارزنده را به نوبه ی خود به آقای حسن انوشه شادباش گفته و کوشش های این دانشمند گرانمایه را که تنها از آنِ کشور و مردم ایران نیست، ارج گذاشته و بر وی می بالم.

ب. الف. بزرگمهر            هفتم آبان ماه ١٣٩١

چگونه "جهان افلاتون"۱ به واقعیت می پیوندد! ـ بازانتشار


طرح جُستار


از مدت ها پیش همانندی انگاره و الگوی «برنامه ریزی ماده گرا»۲ در برنامه ریزی نرم ابزارهای رایانه ای و الگوهای داده پردازی با انگاره و الگویی که افلاتون از چگونگی آفرینش هستی برپایه مُثُل۳ ها و بخش بندی جهان به «جهان حسی»۴ و «جهان مفهومی»۵ در میان گذاشته بود، نظرم را به خود جلب نموده بود.

الگوی «برنامه ریزی ماده گرا» را در سنجش با الگوهای کهنه برنامه ریزی می توان پیشرفتی بزرگ و جهش وار دانست که می تواند جهان راستین را با الگویی بسیار نزدیک به روندها و رویدادهای جهان پیرامون ما بازآفرینی کند. با این همه، این بازآفرینی به شیوه ای فرا طبیعی (متافیزیکی) و نزدیک به آنچه افلاتون در میان نهاده بود، رُخ می دهد و از دیدگاه دیالکتیک ماتریالیستی، جهانی واژگونه و ناراستین (مجازی) است.

همواره مایل بودم نظرم را درباره این همانندی شگفت انگیز، پیامدها و دورنماهایی که پیشرفت های فن آورانه در این زمینه پیش رو نهاده و نتایج علمی و فلسفی که از آن می توان بدست آورد، در نوشتاری جداگانه در میان گذارم. اکنون که چنین فرصتی پدید آمده، امیدوارم دستکِم طرح پایه ای و گُرده اصلی جُستار را که می تواند گسترش بازهم بیشتری یابد، بخوبی در میان گذاشته باشم.

                                                       ***

اندکی درباره انگاره و الگوی «برنامه ریزی ماده گرا»

«برنامه ریزی ماده گرا»، ریشه در دهه ۶۰ سده گذشته ترسایی دارد. همراه با افزایش کاربرد و پیچیدگی برنامه های نرم ابزاری، نیاز به شیوه ها و الگوهای تازه تر برنامه ریزی نرم ابزارها که در آن هر بخش کوچک برنامه (module) کاری جداگانه و با قابلیت استفاده دوباره (در برنامه های دیگر) را داشته باشد، بویژه از سال های ۹۰ سده گذشته افزایش چشمگیری یافت. پس از آن، در روندی کم و بیش پرشتاب، انگاره و الگوی «برنامه ریزی ماده گرایانه» آفریده شد. در این الگوی نوین، برخلاف الگوهای کهنه تر برنامه ریزی، بیشترین تمرکز بر روی داده ها نهاده شده اند تا روندها؛ و برنامه ها، برخلاف الگوهای کهنه تر که سیاهه ای از کارکردها را دربرداشتند، از مجموعه هستی های خودکفا (self-contained entities) یا «اُبژه» (object) که هر یک دربرگیرنده همه آگاهی های لازم برای کنش ها و واکنش های درون ساختاری داده ها و نیز کارکردهای ضروری (functions) برای فرآوری داده ها هستند، تشکیل شده اند.

داده ها و کارکردهای همراه آن در چنین بُقچه ای، با یکدیگر مسوولیت فرآوری داده ها (data manipulation) یا به زبانی ساده تر، "رفتار" (behavior) خود را بردوش دارند. ساختار بیشتر برنامه ها برپایه «رده» ها (classes) و «هستی» ها (objects) است که در آن، «هستی»، نمونه ای از یک رده است که خصوصیات آن رده و رده های بالاتر از آن (superclass) را به ارث می برد. گروهی از «هستی» های همانند بوسیله یک رده توصیف می شوند.

در «برنامه ریزی ماده گرا»، هر «هستی» به عنوان شیئی ناوابسته، توانایی دریافت، فرآوری و ارسال پیام به سایر «هستی» ها را داراست و کنش های آن (کم و بیش) وابسته به خود آن است.

فن آوری های برنامه ریزی، در بیشتر سامانه های «برنامه ریزی ماده گرا» دربرگیرنده خصوصیاتی مانند تجرید داده ها (data abstraction)، فرآیند بخش بندی عناصر یک تجرید که ساختار و رفتار آن را سازمان می دهند (encapsulation)، بخش های منطقی تشکیل دهنده یک برنامه که کارکرد جداگانه دارند (modularity)، امکان کاربرد یا پدیداری یک نمونه (type) در نمونه های دیگر یا مشتق شدن نمونه ای از نمونه دیگر (polymorphism) و نیز ارث بری اُبژه ها از رده های بالاتر از خود (inheritance) هستند.

در اینجا بویژه روی این دو خصوصیت اخیر و همانندی های آن با نگرش و انگاره افلاتون در چارچوبی کلی تکیه شده و از بحث فنی بیشتر، دانسته خودداری شده است.


نگاهی گذرا به شیوه نگرش افلاتون به جهان هستی و انگاره وی در این باره

بسیاری درباره «غار افلاتون»٦ و زندانیان به غُل و زنجیر کشیده درون آن چیزی شنیده یا خوانده اند. نمونه «غار افلاتون» به روشنی شیوه نگرش این دانشمند۷ بزرگ یونان باستان به جهان هستی و زیربنای اندیشگی وی را در بنیان نهادن انگاره ای فراطبیعی (متافیزیکی) و تا اندازه ای نزدیک به پندارگرایان ذهنی (Subjective Idealism) به نمایش می گذارد.

افلاتون، با در میان نهادن تمثیل غار و زندانیان رو به دیوار غار نشسته که تنها سایه هایی از حرکت چیزهایی در پشت سر خود، در بیرون غار را بر روی دیوار می بینند و آن را واقعیت می پندارند، شناخت آدم را از جهان پیرامون خود، شناختی حسّی می داند که راه به واقعیتی که وی آن را مطلق می پنداشت، ندارد. وی جهان و شناخت آدم از آن را به دو بخش جداگانه «جهان حسی» و «جهان مفهومی» بخش می کند که در آن «جهان مفهومی» در بالای «جهان حسی» قرار گرفته است.

هرکدام از این دو «جهان»، آگاهی ها و دانش های مشخصی را در بردارد و خود به دو بخش جداگانه بخش می شوند:
در «جهان حسی»، ما با گمانه ها (opinions)٨ سر و کار داریم؛ در حالیکه «جهان مفهومی» آکنده از دانش و آگاهی های مطلق است٩.

«جهان حسی» به دو بخش پایینی «پندار» (Illusion)، دربرگیرنده سایه ها، بازتاب ها، سروده ها و نگاره ها و بخش بالایی «باور» (Belief)، دربرگیرنده هرگونه آگاهی هایی راستین یا بیشتر ناراستین از چیزهای دگرگون شونده، بخش می شوند.

«جهان مفهومی» نیز به دو بخش پایینی خرد انگیزه گرا (برهان و استدلال)، دربرگیرنده دانش هایی مانند ریاضی که گاه برخی بدیهیات و چیزهای پیشاپیش پذیرفته شده یا قیاس های منطقی در آن گنجانده شده و بخش بالایی خرد و هوشمندی بینش گرا (Intelligence)، دربرگیرنده آگاهی ها، درک بسیار خوب دانش ها و دسته بندی های با مطلقیت بالاست.

«جهان حسی»، جهانی است که ما را دربرگرفته است: آنچه می شنویم، می بینیم و می آزماییم؛ جهانی پر از دگرگونی، ناروشنی و نامتعین (uncertainty). در این «جهان» ناکامل و دگرگون شونده، با نمونه های گوناگونی از چیزهایی که از مُثُل های فناناپذیر «جهان مفهومی» مشتق شده اند، سر وکار داریم. در انگاره افلاتون، از آنجا که هر چیزی در «جهان حسی» پدید می آید، دگرگون شده و ازمیان می رود، چنین جهانی راستین نیست و شناخت بیشتر آدم ها از آن نیز، مانند زندانیان درون غار که سایه های چیزها را واقعی می پنداشتند، از درک حسی آن چیزها فراتر نمی رود. از دید وی، شناخت باید سهوناپذیر باشد و ادراک حسی نمی تواند چنین شناختی را دربرگیرد. به انگار وی، «جهان حسی» سایه ای از جهان راستین یا «جهان مفهومی» است که در آن همه چیز بدون دگرگونی، نامیرا و مُطلق (مُثُل) هستند. وی می انگاشت که «جهان مفهومی» را تنها به نیروی اندیشه و خِرَد می توان شناخت و این تنها از عهده فیلسوفان برمی آید.

«جهان مفهومی»، جهانی است راستین دربرگیرنده فرآورده هایی دگرگون ناپذیر دور از دسترس و انگیزش های خرد آدمی که در آن هر چیز مانند مفهوم های مطلق ریاضی بخودی خود برجا هستند. این جهان دربرگیرنده مُثُل های فناناپذیر چیزهای گوناگونی است که برونزد های هریک از آن ها در «جهان حسی» نمودار می شوند.

به عنوان نمونه، مُثُل یا انگاره (idea) یک اسب، جستاری مطلق و مفهومی است که همه اسب ها از نژادها، اندازه ها و رنگ های گوناگون را دربرمی گیرد. این مُثُل، حتا اگر همه اسب های روی زمین ناپدید شوند، هرگز دگرگون یا نابود نمی شود. هر اسب جداگانه در «جهان حسی»، چیزی یا بهتر است گفته شود: «هستی» ای (a physical object) دگرگون شونده از مُثُل یا انگاره جاودانی اسب یا اَسبوارگی (horseness) در «جهان مفهومی» است. هستی یک اسب، تنها هنگامی به واقعیت می پیوندد که با مُثُل یا انگاره جاودانی اسب یا اَسبوارگی نسبت داشته باشد.


همانندی انگاره و الگوی «برنامه ریزی ماده گرا» با انگاره و الگوی افلاتون

در «برنامه ریزی ماده گرا»، یک «رده» (class)، ساختاری از «زبان برنامه ریزی»۱۰ است که از آن به عنوان «الگوی راهنما»۱۱ برای آفرینش «نمونه» های (objects) آن رده سود برده می شود. این الگوهای راهنما، مانند مُثُل های افلاتون، «چند و چون»۱۲ و «رفتار»۱۳ «نمونه» ها را تعیین و توصیف می کنند.

هر هستی (object) از رده ای (class) مشخص، نمونه ای (instance) از آن رده بشمار می آید و هر رده به عنوان مُثُل نمونه های دربرگیرنده خود، درنظر گرفته می شود.

رده ها، الگوهایی (models) از انگاره های (concepts) درون برنامه رایانه ای هستند که بگونه ای بنیادین، رفتار و چندو چون نمونه های دربرگیرنده خود را بوسیله آتریبوت۱۴ ها و روش۱۵ ها پوشش می دهند (encapsulation).

با اینکه زبان های برنامه ریزی از نظر پشتیبانی رده ها و ریخت های وابسته به آنها بسیار گوناگون بوده و الگوهای بکاربرده در آن بسی پیچیده تر از الگوی افلاتونی است، ولی بیشتر آنها رده های گوناگونی از ارث بری (inheritance) رده ها و نیز پوشش ریخت های وابسته به آنها (encapsulation) را پشتیبانی می کنند و درست بر همین پایه است که انگاره افلاتون، دستکم هم اکنون، در جهان مجازی (ناراستین)۱٦ نه تنها به واقعیت می پیوندد که برپایهء آن جهان راستین دربرگیرنده هستی ها، روندها، رابطه ها و فرگشت های آن، درون این جهان بازآفرینی می شوند.

در برخی از زبان های برنامه ریزی ماده گرا، این رده بندی به ترتیب از بالا به پایین «فرارده»۱۷ و «زیررده»۱٨ نامیده می شوند. در نمونه بالا، «اسب مطلق»، «فرارده» همه اسب های نژادهای گوناگون نامبرده است که هر یک از آنها «زیررده» آن به شمار می آیند.

فرارده ها به نوبه خود می توانند زیررده فرارده های دیگر و زیررده ها نیز به نوبه خود فرارده زیررده های دیگر باشند (تکرار جهان افلاتونی)۱٩.

در برخی دیگر از زبان های برنامه ریزی ماده گرا که همانندی بیشتری از نظر مفهومی (و نه الگو) با انگاره افلاتونی نشان می دهند، با بخش بندی زیر روبرو هستیم:


در رده بندی بالا، «هستی» ها مستقیما از فرارده ها که بخوبی با مُثُل های افلاتون سنجش پذیر هستند، آفریده نمی شوند که بواسطه رده ها ساخته و پرداخته شده و همه خصوصیات پایه ای رده و فرارده خود را به ارث می برند.


برخی نتیجه گیری های مشروط و پرسش های تازه

هم اکنون، با پیشرفت های فن آوری در زمینه های گوناگون، افق های تازه ای به روی بشر گشوده شده است. افزون بر این، با هر کشف علمی یا فنی، ده ها و صدها پرسش تازه پدیدار می شوند که پیش از آن نمی توانست به اندیشه آدم درآید. این خصلت دیالکتیکی پیشرفت دانش بشری و نمودار روشن دیگری بر مقدم بودن هستی (عین) بر شعور (ذهن) است. ولی کشفیات و اختراعات آدمی، نه تنها جُستارهای تازه علمی ـ فلسفی را به میان می آورد که گاه ستیزهای کهنه سده های پی در پی میان «انگارگرایی»۲۰ و «ماده گرایی»۲۱ را نیز دامن می زند و ستیزه را از زاویه یا چارچوبی دیگر پی می گیرد.

پیدایش رایانه و در پی آن نرم ابزارها، جهان را از پی دگرگون ساخته و به روند پیشرفت دانش و فن شتابی باورنکردنی بخشیده است. آنچه پیش از آن، هنوز بخشی از عامل ذهنی یا بازتاب های هستی در شعور آدمی به شمار می آمد، اکنون با پیشرفت های دانش و فن آوری بویژه در زمینه آگاهی و داده پردازی، بخشی از روند بیرونی (عینی) بشمار رفته و می رود تا افق های بازهم دورتری را درنوردد. پیدایش «کارگر اندیشه ورز» در دوران کنونی و درآمیختگی آن با «کارگر دست ورز»، تنها بخشی از این روند است.

آیا همه جستار درمیان گذاشته، در چارچوب بازتاب جهان بیرونی (عینی) در جهان درونی (ذهنی) می گنجد؟

آیا فن آوری های نو مانند زبان های برنامه ریزی ماده گرا که بویژه نقش مهمی در زمینه خودکار شدن و کنترل روندها و تولید دارند، نشانه افزایش بیش از پیش نقش عامل ذهنی در جهان واقعی (راستین) نیست؟

آنچه اکنون، در بخش بندی هایی بیشتر برپایه روشمندی های فراطبیعی (متافیزیکی) و کاملا مشروط، «جهان ناراستین» (جهان مجازی) بشمار می آید، فردای روزگار که چندان دور نیز نیست، بخشی عمده ای از جهان راستین (جهان واقعی) را دربرخواهد گرفت. هم اکنون فرآوری های نو در زمینه نرم ابزاری، بویژه برپایه نرم ابزارهای ماده گرا، نقش مهمی در زمینه های گوناگون فن آوری، پژوهش و صنعت بردوش گرفته اند. به یاری این نرم ابزارها، جهان راستین، به شکلی وارونه (الگوی افلاتونی) بازآفرینی و نوسازی می شوند. این بازآفرینی ها و نوآوری ها، تنها در چارچوب «جهان ناراستین» برجای نخواهند ماند و از رایانه ها بیرون خواهند پرید.

براستی مرز «جهان راستین» با آنچه «جهان ناراستین» خوانده می شود، درکجاست؟ آیا این دو جهان کم کم باهم در نمی آمیزند؟ آیا این مرزگذاری ها، تنها نشانه ای از محدودیت افق دانش بشر نیست که هربار با کشفی بزرگ مانند «قانون بقاء ماده و انرژی» یا همپیوندی دیالکتیکی هستی با مکان و زمان برپایه کشف سترگ انیشتین، افق های بازهم دورتر و گسترده تری می یابد؟

گرچه الگو و شیوه نگرش افلاتون به جهان هستی، بیشتر از جنبه فراطبیعی (متافیزیکی) بودن آن شایان بررسی و سنجش با دیگر الگوها و انگاره های فلسفی است، با این همه، از آنجا که وی جهان پیرامون ما را جهانی راستین نمی پنداشت، الگو و شیوه نگرش وی، عنصرهای نیرومند «انگارگرایی ذهنی» را دربردارد. آیا می توان پنداشت که در آینده ای شاید کمی دورتر، «جهانی» کاملا برپایه الگوی افلاتونی آفریده شود؟ اکنون برایم بیشتر روشن است چرا دانشمند نابغه انقلابی: لنین در هنگام خود، مبارزه با «انگارگرایی ذهنی»۲۲ را دشوارتر از مبارزه با «انگارگرایی عینی»۲۳ می دانست.

اکنون پاسخ پرسش خود را که از دوران جوانی با من همراه بوده است، کم و بیش یافته ام و می دانم چرا دیالکتیک، گرچه به شکل وارونه خود۲۴ با انگارگرایی ذهنی هگل (و نه با ماده گرایی) پدیدار شده است. اکنون، بهتر و روشن تر می دانم چرا «ماده گرایی» در شکل های کهنه خود از دوران باستان تا پیش از پیدایش «ماده گرایی دیالکتیک»، توان برابری و یافتن پاسخ مهم ترین پرسش فلسفی همه دوران ها: تقدم ماده بر ذهن یا ذهن بر ماده را نداشته و ندارد.

اکنون، نیک می دانم که چرا بخش جدایی ناپذیر دیالکتیک در سامانه «دیالکتیک ماده گرا»، نقشی به مراتب فراتر و نیرومندتر از بخش دیگر آن: «ماده گرایی» دارد و چرا بهتر است «دیالکتیک ماده گرا» گفته شود تا «ماده گرایی دیالکتیک»؟

اکنون به اهمیت پافشاری دانشمندان انقلابی ـ از مارکس گرفته تا لنین ـ درباره رهنمون عمل بودن فلسفه مارکسیسم ـ لنینیسم، بیش از پیش پی می برم و می دانم که چرا نابود نمودن سامانه سرمایه داری و برپایی جهانی کمونیستی، روندی خود بخودی نبوده و تنها یک امکان بزرگ است که با یافتن جایگزین های شایسته در همه پهنه های گوناگون اقتصادی ـ اجتماعی، امکان پذیر و دست یافتنی خواهد بود.

اکنون، نیک می دانم که با چشم اندازهای آینده در زمینه درآمیزی آدم ها با نرم ابزارها، پیدایش نمونه های گوناگون «آدمواره» ها۲۵، چنانچه هنوز جایگزینی برای سامانه تبهکار سرمایه داری یافت نشود، بشریت و فرهنگ آدمی از پهنه گیتی رخت بر خواهد بست و تنها شاید آنگونه که نویسنده شوخ طبع امریکایی: مارک تواین کره زمین را در میان کرات کیهانی دیگر به آن همانند دانسته بود۲٦ "زگیل کوچک" همجنان برجای خود بماند!

ب. الف. بزرگمهر           سوم آبان ماه ۱۳٨٨

http://www.behzadbozorgmehr.com/2009/10/blog-post_25.html

پی نوشت ها: 

۱ ـ منظور از "جهان افلاتون" در این نوشتار، نگرش و انگاره این اندیشمند بزرگ یونان باستان درباره چگونگی آفرینش “هستی» برپایه مُثُل ها و بخش بندی جهان به «جهان حسی» و «جهان مفهومی» است.

۲ ـ Object-Oriented Programming
در «ویکی پدیا»، آن را «برنامه ریزی شییء گرا» به پارسی برگردانده اند. به نظرم، بویژه با توجه به آماج اصلی انگاره و الگوی این شیوه برنامه ریزی که همانا بازآفرینی جهان خارج از ذهن (شیء به عنوان ماده و چیزی عینی)، نامگذاری «برنامه ریزی ماده گرا» جنبه عام تری داشته و به واقعیت نزدیک تر است.

«برنامه ریزی ماده گرا» انگاره و شیوه نوینی ازبرنامه ریزی نرم ابزارهای رایانه ای و الگوهای سازماندهی و پردازش داده ها (داده پردازی) است که در آن از ماده یا اُبژه (به عنوان چیزی که در بیرون از اندیشه ما هستی دارد) سود برده می شود. ساختمان داده ها دربرگیرنده حوزه های داده ها و روش هایی است که در کنش و واکنش درونی با یکدیگر برنامه های رایانه ای و نرم ابزاری را می آفرینند.

۳ ـ Forms

۴ ـ The sensible world

۵ ـ The intelligible world

۶ ـ «...تصور كن كه مردماني در يك غار زيرزميني كه مدخل آن در سراسر جبهه غار رو به روشنايي است. اين مردم از آغار طفوليت در اين غار بوده اند و پا و گردن آنان با زنجير بسته شده بطوريكه از جاي خود حركت نميتوانند كرد و جز پيش چشم خود بسوي ديگري هم نظر نمي توانند افكند، زيرا زنجير نميگذارد كه آنان سر خود را به عقب برگردانند پشت سر آنها نور آتشي كه بر فراز يك بلندي روشن شده از دور ميدرخشد، ميان آتش و زندانيان جاده مرتفعي هست كه در طول اين جاده ديوار كوتاهي وجود دارد شبيه به پرده اي كه نمايش دهندگان خيمه شب بازي بين خود و تماشا كنندگان قرار داده و از بالاي آن عروسك هاي خودر را نمايش مي دهند. حالا فرض كند كه در طول اين ديوار كوتاه باربراني با همه نوع آلات عبور مي كنند و بار آنها از خط الراس ديوار بالاتر است و از جمله بار آنها همه گونه اشكال انسان و حيوان چه سنگي چه چوبي وجود دارد و البته در ميان باربراني كه عبور مي كنند برخي گويا و برخي خاموشند. گفت چه منظره شگفت انگيزي! چه زندانيان عجيبي! گفتم مثل آنان مثل خود ماست اينها در وضعي كه هستند نه از خود چيزي ميتوانند ديد نه از همسايگان خود مگر سايه هايي كه بر اثر نور آتش بر روي آن قسمت غار كه در برابر چشم آنانست نقش ميبندد...بنابراين اگر اينها بتوانند با يكديگر سخن گويند سايه هايي را كه مي بينند تعريف خواهند كرد با اين تصور كه حقيقت اشياء را تعريف ميكنند...اگر يكي از عابرين سخن گويد و صداي او از ته زندان منعكس شود اينان تصور خواهند كرد كه اين عين صداي سايه ايست كه از جلو آنان ميگذرد...شكي نيست كه در نظر اين مردم حقيقت چيزي جز سايه آن اشياء گوناگون نمي تواند بود. ...حال فرض كن كه چنين پيش آيد كه يكي از زندانيان را آزاد و مجبور كنند كه ناگهان برخاسته و سر خود را به عقب برگرداند و به راه افتد و چشمهاي خويش را به سوي روشنايي متوجه نمايد. او از اين حركات بسي رنج خواهد برد و شدت نور به وي اجازه نخواهد داد كه اشيايي را كه تاكنون سايه آنها را ميديده حال عين آنها را مشاهده كند اينك اگر به او بگويند كه آنچه تاكنون ميديدي هيچ بود و حقيقت نداشت اما حال به حقيقت نزديكتري و با اشياء واقعي تر رويرو شده اي و بينايي تو درست تر است، به عقيده تو او چه پاسخي مي تواند داد؟ آيا خيال نميكني سرگردان خواهد شد و چنين خواهد پنداشت كه انچه تاكنون ميديده درست تر از چيزهايي است كه اكنون به او نشان مي دهند؟...حال اگر او را به زور از آنجا بيرون كشند و از يك جاده سربالا و ناهموار بالا برند و از او دست برندارند تا آنگاه كه وي را به آفتاب رسانند آيا خيال نميكني كه او از اين نقل مكان اجباري آزرده و خشمگين خواهد شد و وقتي به روشنايي رسد چشمانش از درخشش خورشيد خيره خواهد شد و از آن همه اشيايي كه ما اكنون آنرا حقيقي مي ناميم يكي را هم نخواهد ديد؟ و اگر بخواهد جهان را مشاهده كند جز به تدريج ممكن نيست. انچه او در اغاز به آساني مي تواند ديد همانا سايه هاست پس از آن صورت انسان و موجودات ديگري كه در آب منعكس شده و آنگاه خود موجودات و آسمان و ستارگان و سرانجام خورشيد را خواهد ديد، منشا همه آنچه كه وي و يارانش در غار ميديدند همان خورشيد است.پس از اين اگر از غار و ياران خود ياد كند آيا نه اينست كه از اين تغيير خشنود شده و به حال ديگر يارانش افسوس مي خورد؟ اكنون اگر اين شخص دوباره به غار برگردد و در جاي پيشين خود قرار گيردآيا نه اينست كه چون ناگهان از پيش روشنايي خورشيد آمده چشمانش در اين تاريكي تيره خواهد شد؟ حال اگر وي مادام كه چشمانش به حالت اول برنگشته و دوباره به تاريكي آشنا نشده مجبور شود در باره آن سايه ها قضاوت كند و با زندانيان ديگر كه از قيد اسارت رهايي نيافته اند هم آواز شود مورد استهزاء قرار خواهد گرفت؟ آيا سايرين نخواهند گفت كه وي تنها بهره اي كه از سير صعودي خود برده اينست كه ديدگانش تباه شده! و اگر كسي بخواهد زنجير از آنان برگرفته و آنها را به سوي بالا راهنمايي كند آيا خيال نميكني كه چنانچه بتوانند او را بگيرند و بكشند به يقين همين عمل را خواهند كرد؟ گفت آري شك نيست كه او را خواهند كشت!!كتاب هفتم جمهور افلاطون»
برگرفته از:
http://www.payvast.com/ploto-cave.html

۷ ـ در اینجا، دانسته واژه «دانشمند» را به معنای عمومی آن، به جای «فیلسوف» بکار برده ام.

۸ ـ In Greek: doxa

۹ ـ In Greek: episteme

۱۰ ـ زبان های برنامه ریزی (programming languages)، الگوهای زبانی ساختگی است که برای ساختن برنامه ها جهت رسیدگی رفتار و کارکرد ابزارهای خودکار (ماشین ها)، نرم ابزارها و رایانه ها طراحی شده اند.

۱۱ ـ Blueprint

۱۲ ـ State

۱۳ ـ Behavior

۱۴ ـ Attribute

۱۵ ـ Method

۱٦ ـ دانسته آن را دروغین ننامیده ام. به نظرم، با پیشرفت های بیشتر دانش ها و فن آوری ها در آینده ای نه چندان دور، مرز جهان ناراستین (مجازی) با جهان راستین (واقعی) برداشته شده و ریخت ها و ساختارهای نوتری به خود خواهد گرفت.

۱۷ ـ Superclass

۱٨ ـ Subclass

۱٩ ـ به عنوان نمونه، «بوش»، اُلاغی با پیشانی کوتاه از رده اُلاغ های امریکایی است که همه خصوصیات ویژه آنها را داراست. اُلاغ امریکایی نیز به نوبه خود زیررده پستانداران و پستانداران نیز به نوبه خود زیررده جانوران هستند.

در اینجا، به خاطر نگهداری از نجابت اسب، ناچار شده ام از «اسب افلاتون» چشم پوشی نموده و نمونه ای از رده بندی اُلاغ ها را به دست دهم!

۲۰ ـ Idealism

۲۱ ـ Materialism

۲۲ ـ Subjective Idealism

۲۳ ـ Objective Idealism

۲۴ ـ مارکس، دیالکتیک هگل را که در پیوند با انگارگرایی ذهنی وی بگونه ای وارونه بر سر خود ايستاده بود را با جایگزینی «انگاره مطلق» (Absolute Idea) هگل با ماده و درآمیختن آن با سامانه ماده گرایی و آفرینش «ماده گرایی دیالکتیک»، بر سر پا استوار ساخته است.

۲۵ ـ «آدمواره» را در اینجا به مفهوم همپیوندی های بسیار گوناگونی از آدم و سامانه های نرم ابزاری که در آینده برپایه دانش های گوناگون زیست فن آوری (بیوتکنولوژی) پدید خواهند آمد، بکار برده ام.

۲٦ ـ مارک تواین در یکی از نوشته هایش کره زمین را به شوخی چون زگیل کوچکی در پهنه کیهان انگاشته است!

اندیشه ی یورش به ایران را از سر به در کنید!

رسیدگی به حساب حاکمیت تبهکار جمهوری اسلامی و سرنگونی آن تنها بر دوش خود مردم ایران است!

هواپیماهای پیشرفته‌تر از پهپادی که در آسمان اسرائیل پرواز کرد در اختیار داریم!

وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح گفت:
مسلما تکنولوژی پهپادی که اخیرا توسط نیروی مقاومت لبنان بر فراز رژیم اشغالگر قدس به پرواز درآمد و چشمان دشمنان را خیره کرد، آخرین فناوری ایران نبود.

سردار وحیدی تصریح کرد:
... ایران در حال حاضر هواپیماهای بدون سرنشینی را با ... فناوری بسیار پیشرفته‌تر از پهپادی که اخیرا از سوی حزب‌الله [لبنان] بر آسمان اسرائیل به پرواز درآمد، در اختیار دارد.

وی خاطرنشان کرد:
قدرت‌نمایی حزب‌الله [لبنان] با پرواز هواپیمای بدون سرنشین بر فراز آسمان اسرائیل، هیمنه و قدرت پوشالی رژیم صهیونیستی را فرو ریخت و ضربه محکمی را به آنان وارد کرد.

وزیر دفاع افزود:
رژیم صهیونیستی بر روی سیستم پدافند هوایی و گنبد آهنی خود بسیار تبلیغات کرده بود؛ اما این پهپاد آنان را رسوا کرد و آبرویشان را برد. چون آنها با انجام عملیات روانی بر روی قدرت نظامی خود به کشورهای مختلف تجاوز می‌کنند و زمانی که این از درون متلاشی شود، قدرتشان کاملا به لحاظ روانی شکسته خواهد شد.

برگرفته از «ایسنا»     هفتم آبان ماه ۱۳۹۱

عنوان و زیرعنوان، برجسته نمایی ها و افزوده های درون [ ] از اینجانب است. بخش های کوچکی از گزارش را نیز پیراسته ام.    ب. الف. بزرگمهر

اگر جنگ ها با دروغ می توانند آغاز شوند، با راستی می توانند بند آیند!

جولین آسانژ



هرگز نیروی مردمی گیج در گروه هایی بزرگ را دستِکم نگیرید!




نیرنگبازی هایی از همه سو!


برگزاری همایش "سازمان"ی سرهمبندی شده از سوی امپریالیست های اروپایی و «یانکی» به نام «اتحاد جمهوری خواهان ...» که در آن شناخته شدگانی چون بابک امیرخسروی و فرخ نگهدار نیز نقش داشته و دارند، واکنش هایی از سوی برخی نیروهای سیاسی و از آن میان، جناح های همچشم و سرسپرده ی امپریالیستی را برانگیخت.

نوشتار «بحران اعتماد، چشم اسفنديار اپوزيسيون»١ از سوی آدمی نگاشته شده که وی را شاید نتوان مزدور سرسپرده و شناخته شده ی «باختر» بشمار آورد؛ ولی در کردار آب به همان آسیاب می ریزد. شاید، گیج و گولی جویای نام که از بختِ روزگار در میان مشروطه خواهان و طرفداران پادشاهی بُرخورده است؟! نکته هایی از نوشته اش، این گمان را بیش تر نیرو می بخشد.

انگیزه ام از پرداختن به نوشتارِ یادشده، نکته هایی است که درباره ی سمتگیریِ سیاسی همایش یادشده در بالا و یکی از شرکت کنندگان آن به میان آمده است؛ نکته هایی که نیازمند اندکی درنگ و باریک بینی هستند. در بخشی از آن، چنین گفته می شود:
«طی هفته های گذشته حضور عناصری که اپوزيسيون حکومت اسلامی نيستند اما خود را اپوزيسيون حکومت اسلامی جا زده اند، و با استفاده از امکانات اپوزيسيون به حمايت از "پوزيسيون" ای ويرانگر و جنايت کار مبادرت می ورزند را در همايش تازه ی يک اتحاد سياسی در خارج کشور شاهد بوديم . "اتحاد جمهوری خواهان ايران" برای چندمين بار سبب ساز اين جديد ترين فرايند اعتماد زدائی از اپوزيسون خارج از کشور شده است ، اتحادی که ستون های اصلی اش سازمان فدائيان اکثريت ، جناح هائی از حزب توده ، حزب دموکراتيک مردم ايران و...هستند.»

با بخش نخست گفته ی وی درباره ی دروغگویی و فریبکاری آن «شبه اپوزیسیون» و گوشه ی چشمی که به رژیم تبهکار جمهوری اسلامی دارد، می توان بی درنگ همداستان بود.٢ سمتگیری این جریان بی ریشه و گوشه چشم باریک کردن آن در «قطعنامه سیاسی» همایش پنجم شان، آنچنان آشکار است که حتا هر "قورباغه"ی نادانی که پا در جای پای "شترهای بیابان دیده" نهاده و پایش را برای نعل شدن به هوا بلند نموده نیز آن را می بیند.

بخش دوم گفته های برگرفته در بالا، نکته های جداگانه ای دربردارد:
نخست آنکه روشن نیست، منظور نویسنده از «اعتمادزدایی از اپوزيسیون خارج از کشور»، کدام یک از «اپوزیسیون» هاست و در هیچ جای نوشته نیز به آن اشاره نشده است.

آیا نویسنده، همه ی نیروهای مخالف جمهوری اسلامی را که دامنه ی رنگارنگی از نیروهای فراراست سلطنت جو و مشروطه خواه لیبرال گرفته تا نیروهای چپ باورمند به سوسیالیسم علمی، چپ روها و چپ های تندرو را دربرمی گیرد، ناآگاهانه زیر چتر «اپوزیسیون»ی یکپارچه جا می دهد؟! یا دانسته و آگاهانه، مرزهای میان چنین «اپوزیسیون» های پراکنده ای را که بخش عمده ای از آن را از بنیاد نمی توان «اپوزیسیون» نامید، از میان برداشته است؟ و یا شاید نگاه وی به «اپوزیسیون» ویژه ای است و سایر نیروها را دانسته یا نادانسته، نادیده گرفته است؟! آنگونه که از نوشته، رویهمرفته برمی آید، نویسنده تنها «اپوزیسیون» نیروهای راست و فراراست را به عنوان «اپوزیسیون» درنظر داشته و سایر نیروها، دربرگیرنده ی نیروهای پراکنده ی چپ را بشمار نیاورده است!

نکته ی دوم، دروغ بزرگی است که نویسنده درباره ی «جناح هایی از حزب توده» که دنباله ی «ایران» آن را نیز بدست فراموشی سپرده به عنوان بخشی از «ستون های اصلی» «اتحاد جمهوری خواهان» به میان آورده است. بی هیچ گفتگو، در پی ریزی چنان "سازمان"ی که همایش های نوبتی آن را نیز دربرمی گیرد، کسی از سوی آن حزب، حتا به شکلی غیررسمی، شرکت نداشته و نمی تواند داشته باشد. «حزب توده ایران»، حزبی پی ریخته بر پایه ی سوسیالیسم علمی (مارکسیسم ـ لنینیسم) است و از اصل حزب های تراز نوین کارگری به شیوه ی لنینی که در آن یگانگی اراده و کردار فرمانرواست، پیروی می کند. در چنین حزبی، گرچه نظریات گوناگون و گاه رویاروی یکدیگر که زمینه ی پیشرفت و بهبود کار را فراهم می آورند، می توانند هستی داشته باشند، «جناح» یا «فراکسیون» که هستی آن ها در حزب های «سوسیال دمکراسی» و «سوسیال لیبرال» امری عادی شمرده می شود، از هیچگونه هستی برخوردار نیست و نمی تواند برخوردار باشد؛ زیرا در آن صورت، یگانگیِ اراده و کردار حزب زیر پا نهاده می شود و سازمان حزبی در بدترین حالت آن به «باشگاهی سیاسی» دگردیسه می شود که بهترین نمونه ی آن را ـ باید گفت: شوربختانه ـ در «سازمان فداییان خلق ایران ـ اکثریت» گواهیم؛ سازمانی که اعضای آن افزون بر شرکت در نشست ها و نهادهای سازمان خود، آزادند تا سر در هر "آخور"ی نمایند.

آیا چنین سخنانی از روی نادانی بر زبان رانده شده یا آماج دیگری در کار بوده است؟!

با توجه به آنکه، نویسنده از «حزب دموکراتيک مردم ايران» نیز یاد نموده که آن هم چند سال پیش از هم پاشیده و دیگر هستی ندارد، می انگارم که وی آقای بابک امیرخسروی را به حزب توده ایران نچسبانده اند! بنابراین، دیگر چه کسی یا کسانی برجای می مانند که به گفته ی وی از «جناح هایی از حزب توده» در پی ریزی آن "سازمان" شرکت داشته اند؟! ناگفته نماند که آقای امیرخسروی و برخی دیگر از کسانی که پیش تر در آن حزب، عضویت داشته و پس از آن به هر دلیلی از این حزب کناره گرفته یا بیرون رانده شده و شماری از آن ها در پی ریزی «اتحاد جمهوری خواهان» دست داشته اند را به هیچ رو نمی توان عضو حزب توده ایران بشمار آورد؛ چه برسد به «جناح»ی از آن که دروغی بسیار بزرگ و نابخشودنی است. آیا همه ی این ها را باید به پای نادانی و ناآگاهی نویسنده نهاد؟ در این صورت، چنانچه نویسنده را همانند قورباغه ی خودنمایی به دیده بگیریم که جایی در میان "شترهای بیابان دیده" می جوید تا پای وی را نیز نعل کنند، سخنی ناروا گفته ایم؟! و اگر چنین نیست و وی آگاهانه دروغ گفته، آیا نباید دروغ خود را پس گرفته و دستِکم از همه ی توده ای ها و پیش از همه «حزب توده ایران» پوزش بخواهد؟ چنین گزینه هایی را بر دوش خود وی می گذاریم تا روشن شود با خود و دیگران تا چه اندازه راستگوست!

در اینجا به نکته ای دیگر نیز اشاره می کنم که شاید کسانی چون این نویسنده را اندکی هم شده به اندیشه ی بیش تر وادارد. وی در جای دیگری از نوشته اش با اشاره به عناصر پی ریزنده ی «اتحاد جمهوری خواهان ...» چنین آورده است:
«اين عناصر بار ديگر از بی توجهی اپوزيسيون به در هم آميختگی اش با حاميان "پوزيسيون" و فقدان صف بندی ای روشن ميان اين دو جريان در خارج از کشور به سود حکومت اسلامی بهره برداری کردند»٣ و در پایان با دلسوزی مادرانه ای (کمی بیش از یک پدر دلسوز!) می پرسد:
«سوال و نگرانی در قبال حضور اين افراد در ميان اپوزيسيون حکومت اسلامی اين است که اپوزيسيون حکومت اسلامی در خارج از کشور تا کی می خواهد در قبال اين سوداگری ها سکوت و مماشات کند و بر يکی از عوامل تداوم بی اعتمادی به اپوزيسيون حکومت اسلامی چشم بندد؟ تا کی قرار است دمکراسی طلبان و آزاديخواهان سرزمينمان از يک سوراخ چند بار نيش بخورند، و يا با مار در آستين و خصم در خانه، برای تحقق خواست های انسانی و دموکراتيک مردم ميهنمان مبارزه کنند؟ تا کی؟»٤

وی درهم آمیختگی آنچه وی آن را «اپوزیسیون» نامیده با «حاميان "پوزيسيون"» و نبود «صف بندی روشن ميان اين دو جريان در خارج از کشور» را ساده دلانه به پای «بی توجهی اپوزيسيون» دلبندش می گذارد و به آن با ساده اندیشی آمیخته با دلسوزی، خرده می گیرد که تا کی می خواهید در برابر سوداگری ها سکوت پیشه کنید!

نویسنده که رشک و خشم همچشم را نسبت به کامیابی نسبی و درچارچوب بسته ی «اتحاد جمهوریخواهان» در زمینه ی افزودن شمار بیشتری گیج و گول سیاسی به "سازمان" بی ریشه ی خود به نمایش گذاشته، چشمان خود را بر این حقیقت ساده می بندد که «اپوزیسیون» دلبند وی نیز چون آن دیگری و دیگری، انباشته از سوداگرانی کارکشته و گرگانی باران دیده است که از مدت ها پیش از آنکه وی خود را به دامان آن ها بیفکند، سرگرم سوداگری با جناح هایی از رژیم جمهوری اسلامی و بویژه طرفداران «دهکده ی جهانی» بوده اند. دانش پیکار طبقاتی حکم می کند که در آینده ای نزدیک، بازهم جناح های دیگری از نیروهای درون و بویژه پیرامون رژیم، حتا از میان "شترمرغ" های «ملی ـ مذهبی»، دست هایی در این سو جستجو نمایند. برای همه ی آن ها که «اپوزیسیون» دلبند نویسنده را نیز دربرمی گیرد، آرمان هایی بلندی چون «تحقق خواست های انسانی و دموکراتيک مردم ميهنمان» جای چندانی ندارد. دیدگاه و فلسفه ی زندگی همه شان، با نادیده گرفتن هر آنچه سر می دهند و بر زبان می آورند، کم و بیش یکی است:
«برای ما تفاوتی نمی کند خر چه رنگی باشد؛ ما می خواهیم پالانش باشیم!». تا امروز، سوار بر «خر جمهوری اسلامی» بوده اند و اکنون سودای یافتن "خر"ی دیگر به تکاپویشان واداشته است. گرچه، شاید بسیاری از آن ها به درستی نمی دانند که در کشورهای امپریالیستی باختر، پشه را نیز روی هوا نعل می کنند؛ "شتر" و "شترمرغ" و "قورباغه" جای خود دارند.

نویسنده از کدام «دمکراسی طلبان و آزاديخواهان» سخن می راند؟ رضا نیم پهلوی و دار ودسته ی شاه پرستان؟ یا شاید مشروطه خواهان و ساواکی ها و تبارشان که هر یک در نهاد یا انجمنی امپریالیسم ساخته جا خوش کرده و داد میهن سر می دهند؟! نه! دمکراسی طلبان و آزاديخواهان راستین را حتا اگر چراغی در دست گِرد شهر بگردید، در میان آن ها نخواهید یافت.

آیا نویسنده سرگرم خودفریبی است؟ یا بگونه ای ریشخندآمیز خود را به نادانی می زند؟!

نویسنده ی آگاه و تیزبین ایتالیایی: «ایگناتسیو سیلونه» در نوشته بسیار ارزشمند خود به نام «مکتب دیکتاتورها» از آن میان، چنین می گوید:
«... زبان بازی (لفّاظی) یکی از بخش های جدایی ناپذیر عمل فرمانروایی است؛ ولی تفاوت سیاستمدار با سخنور این است که سیاستمدار از زبان بازی هم به عنوان یکی از ابزارهای کارش بهره می برد؛ ولی اختیار خود را به دست آن نمی دهد.»

امیدوارم آن را به گوشِ جان بشنوند و زین پس بکار گیرند.

ب. الف. بزرگمهر        ششم آبان ماه ١٣٩١

پانوشت:

١ ـ  تارنگاشت «گویا»:

٢ ـ «پاسخی به ملی گرایان تندرو!»، ب. الف. بزرگمهر، ١٠ مهر ماه ١٣٩١

٣ ـ تارنگاشت «گویا» ـ همانجا

٤ ـ تارنگاشت «گویا» ـ همانجا

۱۳۹۱ آبان ۵, جمعه

آخرش همه از خود بیخود می شن! ـ بازانتشار


جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه 
چو ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
حافظ
 علی جان بزرگی، عضو شورای پژوهشی مجتمع پیامبر اعظم(ص):
در چند سال اخیر بیش از دو هزار و پانصد فرقه نوظهور در کشور بوجود آمده که جوانان به سمت گرایش به این فرقه‌ها هستند ...
(http://aftabnews.ir/vdcawwn6y49nui1.k5k4.html)

نخود آش:
تو کشوری که پشت سر هم خودی و ناخودی زاییده می شه، خودی ها مرتب از خود بیخود می شن و بیشترشون به شیطون بزرگ پناه می برن یا بعضی هاشون بی بصیرت از آب در میان، دیگه چه انتظاری از جوونا میشه داشت؟ اونام هم ازین وضع گیج شدن نمی دونن چیکار کنن. تو خودی ها که راشون نمی دن. خودشون هم از ترس اینکه یه روز از خودبیخود بشن یا بلانسبت بی بصیرت از آب در بیان، ترسیدن و اونطرف ها پیداشون نمی شه. ولی طفلی ها دلشون می خواد یه جایی بیخودی هم شده، خودی یا دستکم نخودی حساب بشن. واسه ی همین جذب این فرقه ها می شن. شیطون هم که یکی دو تا نیس. بزرگترین شون که همش تو کار توطئه های بزرگه؛ ولی اون شیطون کوچولوها هم که بیکار نیستن. میگن: حالا که خودی و ناخودیه، ما هم می ریم واسه ی خودمون فرقه دُرُس می کنیم؛ اگه تو گناباد نشد و جلومونو گرفتن می ریم تو همدون بساط مونو راه میندازیم. اونای دیگه شون هم هرکدوم یه جایی واسه ی خودشون دفتر و دستک و خانقاه دُرُس می کنن. بعضی شون هم پررویی را به اونجا رسوندن که میگن با امام زمان ارتباط دارن و حتا یکیشون همین چند وقت پیش ادعا می کرد نائب امام زمانه و به خیال خودش خبر می آورد و می برد.

اون ذلیل مرده شیطون بزرگ هم که البته هیچ غلطی نمی تونه بکنه، مث ریگ پول واسه ی این کوچولو موچولوها خرج می کنه. فرقه ها هم که بیشرشون درویشن. خرج زیادی هم ندارن. کافیه حلق و دلق و جلق فراهم بشه، دیگه چیز زیادی ازین دنیا نمی خوان!

حالا می فرمایید اون جوونه که پول و پله ای هم دستش نیس یا بیکاره و نمی تونه زندگی تشکیل بده، چیکار کنه؟ دائم که نمیشه تو روضه خونی ها بشینه واسه ی امام حسین، قربونش برم، گریه کنه ... اصلن از بس همین کارا رو کرده که دیگه دلمرده شده. حالا جایی بهتر از فرقه و خرابات پیدا میشه واسش؟ ولله اگه منم جوون بودم، شاید توی یکی از این فرقه ها می رفتم و عالم هپروتو سیر می کردم. خرجشم فقط چند تا یاهو کشیدنه و اونهمه مقررات وضو و نماز و تکلیفات دینی رو هم نمی خواد.

البته می دونم که هیچکدوم اینا آخر و عاقبت حوشی نداره و آخرش چنان جنگ حیدری نعمتی راه می افته که کشور که هیچی، دین و دیانت و بیضه ی اسلام همه باهم به باد می ره ... مث دوره کمال الدین اصفهانی که جنگ هفتاد و دو ملت راه افتاده بود و آخرشم یه قوم مغولی پیدا شد که بیاد همه رو له و لورده کنه و غائله رو بخوابونه. بلایی که تا به حال دو سه بار سرمون اومده و نتیجه شم این قوم مخلوطیه که یخورده هم دیگه خون آریایی تو رگهاش نیس ... یه ملغمه ای از عرب و تاتار و مغول و خدا می دونه چندتا نژاد دیگه! ... فقط از روی بعضی حکایت ها می شه کمی فهمید چه بلایی به سر این مردم تو طول تاریخ اومده که از ملتی که دستکم ماهی یه بار جشن می گرفتن و شادی می کردن تبدیل شدن به یه ملت گریان و نالان که حتا تو جشن تولد پیغمبر اسلام هم پیرمرده توی مسجد تو سرش می زد و گریه می کرد. واسه ی همینم هنوز منتظریم شاید امام زمون بیاد نجاتمون بده و تقاص ظلم هایی که بهمون رفته رو پس بگیره ... ولی چیزی که رفت دیگه رفته. مگه نه؟

این هم حکایت کمال الدین اصفهانی که یه آدم بفهمی نفهمی باسواد اونو نوشته برامون به یادگار گذاشته که از اون عبرت بگیریم و شاید آدم شیم:
در سده هفتم کوچی، اوضاع اجتماعی اصفهان به خاطر درگیری های مذهبی میان فرقه های جورواجور شافعی و حنفی به اندازه ای بالا گرفته بود که کمال الدین اصفهانی، این واپسین قصیده سرای بزرگ ایران به ستوه آمده بود و وی را وادارنمود تا با سروده زیر نفرینشان نماید:
ای خداوند هفت سیاره                پادشاهی فرست خونخواره
عدد مردمان بـیـفـزایـد                هر یکی را کند دو صد پــاره

نفرین کمال الدین با یورش سربازان مغول (اروپایی ها واژه ی بهتری برای این قوم خونخوار دارند: مُنگُل) به واقعیت پیوست. سربازان مُغول در سال ۶۳۳ کوچی، فرقه های شافعی، حنفی و دیگران را از میان برداشتند؛ بسیاری را بکشتند و شهر اصفهان (اسپهان یا سپاهان درست تر است) را که تا آن هنگام از دستبرد آن قوم بیابانگرد وحشی در امان مانده بود، با خاک یکسان نمودند.

کمال الدین، در آن هنگام چنین سرود:
کس نیست که تا بر وطن خود گرید            بر حال تباه مردم بد گرید
دی بر سر مرده ای دو صد شیون بود         امروز یکی نیست که بر صد گرید

ب. الف. بزرگمهر    دوم فوریه ٢٠١١


تو بمیری اگر من روحم خبردار باشد!



گامی هرچند کوچک؛ ولی یک پیروزی بزرگ!


«برلوس کونی»، نخست‌وزیر پیشین ایتالیا به ۴ سال زندان محکوم شد!

نخست‌وزیر پیشین ایتالیا به دلیل تقلب مالیاتی به ۴ سال زندان محکوم شد. این حکم باید در دادگاه تجدیدنظر هم تأیید شود. «برلوس کونی» در دوران نخست‌وزیری‌اش کوشید قوه ‌قضاییه را از پیگیری اتهامات وارده به خود بازدارد.

روز جمعه (۵ آبان، ۲۶ اکتبر) دادگاهی در میلان، محاکمه «برلوس کونی» را به پایان برد و در حکم نخستین، وی را به خاطر تقلب مالیاتی و دستکاری در تعیین قیمت «کنسرن» رسانه‌ای‌اش به ۴ سال زندان محکوم کرد.

دادستان در محاکمه‌ای که از پایان بهار امسال آغاز شد، برای «برلوس کونی» درخواست سه سال و هشت ماه زندان کرده بود.

این که دادگاه تجدیدنظر هم رأی دادگاه نخستین را تایید کند، پرسشی است که پاسخ روشنی برای آن نیست؛ زیرا جرم «برلوس کونیِ» می تواند مشمول مرور زمان درنظر گرفته شود.

«برلوس کونی» یکی از ۱۱ متهم پرونده‌ «مدیاست» است که از ۶ سال پیش در قوه قضائیه ایتالیا در دست رسیدگی بوده است. «کنسرن مدیاست» از آنِ «برلوس کونی» است. او متهم است که شخصا در افزایش غیرواقعی هزینه‌های هماوند با فروش حق استفاده از شبکه‌های تلویزیونی‌اش تا مبلغ صد میلیون دلار، دخالت داشته است.

همه ی دوران حضور «برلوس کونی» در پهنه ی سیاست ایتالیا، بویژه دوران چندباره نخست‌وزیری او در دو دهه گذشته با حاشیه‌های جنجالی بسیاری همراه بود. هماوندی های پرسروصدای او با دختران نوجوان، اظهارات جنجال‌برانگیز علیه زنان، کوشش برای تصویب قوانین به سود تحکیم و افزایش منافع اقتصادی خود و ایجاد مصونیت قضایی کامل برای خود از موردهای در میان نهاده شده در هماوندی با «برلوس کونی» بوده‌اند.

«برلوس کونی» نوامبر سال گذشته به دلیل افزایش بحران اقتصادی ایتالیا و بالاگرفتن انتقادها به رفتار قضایی و اجتماعی‌اش ناچار به کناره گیری شد.

آقای «برلوس کونی» در جریان محاکمه ی تازه، مانند همه ی محاکمه های پیشین بر "بی‌گناهی" خود پافشاری می نمود. او در همه ی دوران نخست وزیری اش کوشش کرد تا با تصویب قوانینی، محاکمات هماوند با «کنسرن» رسانه‌ای خود را پادرهوا نگاه دارد تا اتهام‌هایش در فرجامِ کار، مشمول مرور زمان شده از نظر قضایی دیگر پیگیری ناپذیر شوند.

یک روز پیش از اعلام حکم دادگاه، «برلوس کونیِ» ۷۶ ساله شخصا اعلام کرد که با وجود "داشتن جسم و مغزی سالم و کارا" از قصد نامزدی برای گزینش پارلمانی و بازگشت دوباره به مقام نخست‌وزیری در سال آینده صرف نظر کرده است. قرار است حزب «برلوس کونیِ»  («حزب مردم آزاد») دسامبر سال کنونی، نامزد اصلی خود را برای گزینش پارلمانی سال آینده مشخص کند.

«دویچه وله»

این گزارش از سوی اینجانب ویرایش، پاکیزه و پارسی نویسی شده است. عنوان و برجسته نمایی ها نیز از آنِ من است.     ب. الف. بزرگمهر

پی افزوده:
سایر سیاستمداران تبهکار اروپای باختری، آمریکای شمالی و همه ی جاهای دیگر نیز نباید آنچنان به آینده خوش بین باشند. اگر کره ی زمینی برجای مانَد، همه ی آن ها به دادگاه خلق های جهان فراخوانده شده و محکوم خواهند شد. از دیدِ من، همه ی این ها دستِ بالا در چند دهه ی آینده باید روشن شده باشد. در این نکته، کم ترین تردیدی ندارم.      ب. الف. بزرگمهر     پنجم آبان ماه ١٣٩١

درود بر نماد وجدان دوران ما: فیدل کاسترو!

زنده باد کوبا و مردمانش!


آقایان، لطفا از جانب ما سخن نگویید!

نقدی بر سخنرانی یوسف عزیزی بنی طرف در مجلس فرانسه

انتشار متن سخنرانی‌ آقای یوسف عزیزی بنی طرف در مجلس فرانسه با عنوان «عرب‌ها در ایران چه میخواهند» و خواندن مطالب طرح شده به عنوان مطالبات «ملت عرب» ایران، به عنوان یک شهروند عرب ایرانی‌ که از سواد خواندن و نوشتن بهره می‌برم، بر آن داشت که نقدی بر آن نوشته و نکات مبهم، نا گفته و خلاف واقعی‌ که در آن متن موجود است و با خواست بسیاری از هموطنان عربمان مغایر و متضاد است، اشاره‌ای کرده و قضاوت را به خوانندگان وامی گذارم.

ایشان در ابتدا جمعیت اعراب را ۶ تا ۸ در صد جمعیت ایران اعلام مینمایند که این خلاف واقع است. با حساب ایشان جمعیت اعراب ایران بیش حدود ۵.۳ میلیون در برابر ۷۵ میلیون جمعیت کلّ ایران است، در صورتی‌ که کلّ جمعیت استان خوزستان کمی‌ بیش از ۴.۵ میلیون است (سر شماری سال ۱۳۹۰، منبع ویکیپدیا). سپس با پرشی به طول چند قرن از روی تاریخ خبر از تشکیل «کشور مستقل عربستان» از سوی ال مشعشع در قرن ۱۵ میلادی میدهد و به عنوان نویسنده و پژوهشگری که تاریخ اعراب ایران را به نیکی‌ میداند، خود را نیازمند دادن هیچ گونه توضیحی به مخاطب خود در مورد وضیعت زندگی‌ نیاکان ما در سرزمینی که در آن ریشه ژرف و کهنی دارند نمی‌بیند و به نام قبلی‌ «آن سرزمین» که موطن اجداد ما بوده قبل از آن دولت مشعشع نیز اشاره‌ای هرچند گذرا نمیکند.

کاش برای آگاهی‌ مخاطبان چگونگی‌ تشکیل «اولین دولت مستقل عربستان» را که با فریب و ریاکاری (ادعای مهدویت و سواستفاده از جنگ شیعه ـ سنی و ضعف دولت مرکزی که خود نیز درگیر نبردی ایدئولوژیک با امپراطوری عثمانی بود) شروع و با جنایت، خیانت و ستم به مدت ۸۰ سال ادامه یافت را تشریح و وضع زندگی‌ اجدادمان را در آن روزها برای نسل جوانی‌ که تشنه دانستن گذشته خود است به تصویر می‌کشید (منبع ویکیپدیا، مشعشعیان) سپس این پرانتز ۸۰ ساله به عنوان یک مبدأ تاریخی فرض و به کرات مورد استفاده می‌گیرد.

در ادامه با پرشی ۵۰۰ ساله بر فراز تاریخ میرسیم به سال ۱۹۲۵ میلادی که به گفته سخنران گرامی‌: رضا شاه «شیخ خزعل» آخرین حاکم عرب خوزستان را سرنگون کرد و از آن به عنوان «پایان حاکمیت سیاسی اعراب و سرآغاز ستم ملی‌ علیه مردم عرب» یاد می‌کند، ستمی که شامل: ستم نژادی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی‌ و زبانی‌ است.

از سخنران گرامی‌ انتظار میرفت پس از عبور شتابان از سرفصل حکومت اعراب بر خوزستان (مشعشعیان) که به گمان نگارنده نبود برگی درخشان در آن است، از فصل پایانی این تاریخ که با سقوط شیخ خزعل به پایان رسید (با توجه به نزدیکی‌ تاریخی) به صورت گسترده تری سخن به میان می‌آمد. اما دریغ ...

کاش جناب سخنران برای مخاطبان تشریح میکرد که «شیخ جابر خان نصرت الملک» پدر گرامی‌ شیخ خزعل که سر در آخور دربار قاجار داشت، در زمان فترت دولت مرکزی به دلیل شکست ایران از انگلیس در خرمشهر با پشت کردن به ولینعمت پیشین دلا به دلدار جدید سپرد و تحت الحمایه‌ی «دولت فخیمه» قرار گرفت.

کاش در شناساندن «شیخ خزعل» یا همان «نصرت الملک»، «معز السلطنه»، «سردار اقدس، «سردار ارفع» که با خیانت، توطئه و برادر کشی‌ و تکیه به حمایت «دولت فخیمه» به تاج و تخت رسید و همزمان با تهران و لندن (برای حفظ قدرت و نه حقوق مردم عرب) نرد عشق می باخت، به نسل جوان عرب تلاش اندکی‌ می نمودید. شیخی که با سربریدن شیوخ عشایر و قبائل دیگر به حیات ننگین خود ادامه داد. کاش میزان دارائیهای این شیخ قهرمان را نیز بیان مینمود تا بتوان آن را با میزان دارایی‌های رضا «شاه» که متهم به مال اندوزی بود و شهروندان عادی عرب آن دوره مقایسه و میزان «خلقیت» او را سنجید.) منبع ویکیپدیا، شیخ خزعل)

کاش سخنران گرامی‌ در کنار بر شمردن ستمهای فراوانی که بر «خلق عرب» روا داشته شده، از توسعه چشمگیر اقتصادی و رشد جامعه شهری استان و نرخ منفی‌ بیکاری که متاثر از کشف نفت و افزایش بهای آن در دهه ۷۰ میلادی بود، افزایش میزان سواد، آموزش اجباری زبان عربی‌ در دوره اول متوسطه و دوره کامل رشته ادبی‌، وجود کرسی زبان و ادبیات عرب در دانشکده حقوق دانشگاه جندی شاپور و مهمتر از همه اینها زندگی‌ مسالمت آمیز: عرب، بختیاری، لٔر، شوشتری، دزفولی، بهبهانی، عرب کمری، قنواتی و کردونی، بهبهانی و زیدونی، آسوری و ارمنی و کلیمی در کنار دیگر هموطنانی که بیشتر به دلایل اقتصادی به آنجا روی آورده اند در زیر سقفی از مهربانی به نام خوزستان نیز نگاهی‌ گذرا میکردند. استانی که مردمش سفره مهر خود را به روی دیگر هموطنانشان فارغ از قومیت، زبان و مذهب گشوده اند و در یک قرن اخیر نان آور سفره ایران بوده اند و به آن افتخار میکنند.

در مورد شیعه مذهب بودن اعراب نیز لازم است تذکر دهم که جناب بنی طرف بخوبی آگاه است که بر اثر سیاست‌های حکومت اسلامی، مذهب گریزی در طول ۳۳ سال گذشته شتاب هولناکی یافته که در خوزستان این امر به صورت «سنی گرایی» به عنوان سلاحی جهت مبارزه با ایدئولوژی حکومتی مورد استفاده قرار گرفته و با سو استفاده و سرمایه گذاری کشورهایی که درگیر این جنگ ایدئولوژیک با جمهوری اسلامی هستند، شدت بیشتری یافته است و کارشناسان امنیتی جمهوری اسلامی علیرغم اشارهِ و اعلام نگرانی‌ برای مقابله با آن، برنامه مشخص و رغبت جدی ندارد. به همین دلیل در حال حاضر تخمین میزان دقیق اعراب شیعه مذهب ایران بسیار سخت است.

ادامه سخن مربوط به آغاز «مبارزات آزادیبخش عربستان در ۱۹۵۸» با هدف «استقلال عربستان» است که در دهه ۷۰ با تغییر «استراتژی و تاکتیک» اهداف و شعارهای جنبش (با تأثیر از جنبش‌های چپگرا) موضوع استقلال خواهی‌ را به کنار نهاده و با خزیدن به زیر عبای «خمینی» خواهان «راه حل ملی‌ در چهارچوب ایران» برای حل مشکلات «خلق عرب» شدند

کاش سخنران ارجمند کمی‌ هم در مورد میزان دارائیهای «خاندان آل شبیر خاقانی» که از ملاکین سرشناس خرمشهر هستند و نقش «برجسته» ایشان در آن انقلاب «شکوهمند» و پاداش آن برجستگی و سرنوشت وی که روزی یار و ملازم «خمینی» در نجف و تامین کننده بخشی از هزینه‌های مالی‌ انقلاب و بازوی نظامی او در خوزستان بود برای جوانان نسل امروز و جویندگان حقیقت سخن میگفت.

از مرگ تحقیر آمیز وی در حصر و تبعید در کوچه‌های تنگ و تاریک شهر «قم» و تشییع جنازه‌ای که فقط با حضور تعداد اندکی‌ از فرزندانش در قم انجام شد. در سکوت و فترت کامل «حامیان خلق» که در انتظار رهبر معنوی دیگر و فرصتی دیگر بوده و هستند

آیا شما نیز متوجه تشابهات عجیب این ۳ سرفصل تاریخ مبارزاتی خلقی را که بوی فرصت طلبی ناشی‌ از استشمام بوی کباب میدهد، شده اید؟

اوج سخنان ایشان، گلایه از فرهنگ و ادبیات نژادپرستانه‌ای دارد که ریشه در «تاریخ و جغرافیا»ی ایران دارد و هدف اول آن نیز «عربها» هستند که روزانه آماج حملات ایرانیان هستند.

جناب سخنران به خوبی‌ آگاهند که مخاطب اصلی‌ ادبیات تولیدی هنرمندان و نویسندگان ایرانی «اعراب حجاز» است و در پاسخ دیوانهای قطوری است که در وصف و تمجید «قادسیه و سرداران آن» و تحقیر «فرس المجوس» سروده شده و بهترین گواه آن را امروز در قالب نامگذاری خیابان‌های اصلی‌، میادین، شاهراهها، فرودگاه، کتابخانه، باشگاه‌های ورزشی، مراکز خرید، مراکز فرهنگی‌ و آموزشی، دانشگاهها در پایتخت و تمامی شهرهای «همه» کشورهای عربی‌ و اسلامی با آن نامها به منظور حفظ آن میراث میتوان دید. نه هموطنان نجیب، شریف و دلیری که (بر خلاف برخی‌ که با اندیشه حفظ یا کسب قدرت یا هر دو، در بزنگاه‌های تاریخی منافع شخصی‌ را بر منافع ملی/قومی ترجیح داده و به دنبال بوی کباب روان گشته و در نهایت خود نیز کباب شدند) در گذرگاه تاریخ با اهدای بهترین فرزندان خود از خاک، مال و ناموس خود دفاع کردند و گواه آن گورستانهای خوزستان است که بهترین فرزندان آن سرزمین را در آغوش خود دارد.

امیدوارم ایشان یک بار دیگر متن خواستهای ۱۲ ماده‌ای «خلق عرب» را که ایشان افتخار سخنگویی آن را داشتند، مرور کنند و واژه‌ای به جز «نژادپرستی» در تعریف بند سوم و هشتم آن در حد فهم «عوام» ارائه کنند.

دلیل اصلی‌ ریزش در بدنه اصلی‌ «خلق عرب» ارائه این برنامه در کنار ظهور «نقابداران چفیه پوش» مسلحی بود که در قالب «لجان الشعبی» ظاهر شدند و باعث گریز طبقه متوسط تحصیلکرده و جوانان شد، موضوعی که در آن برهه برای کرسی نشینان بی‌ اهمیت بود و هیچگاه آن را درک نکردند.

ادبیات استفاده شده در تهیه و تنظیم آن متن ۱۲ ماده‌ای بی‌ اختیار مرا به یاد سخنان «فیلیپ خلیل» نویسنده و پژوهشگر عرب انداخت که سخنران در کتاب «قبایل و عشایر عرب خوزستان» در صفحه ۱۵ آن را چنین بیان می‌کند:
عرب در عین مساوات جویی‌ اشراف منش نیز هست. خویشتن را چنان میبیند که گویی اشرف خلایق است. قوم عرب به نظر او برجسته‌ترین و شایسته‌ترین اقوام جهان است.

شاید همین تعبیر برای ترجمه دیگر بندهای آن «خواستها» بخصوص بندهای ۴، ۵ و ۱۰ آن کافی‌ باشد.
مقایسه این «وعده ها» که مورد تأیید رهبر معنوی «نمایندگان خلق» بود با «وعده ها»ی آزادی، برابری، دموکراسی و حقوق برابر که رهبر معنوی انقلاب ایران پیش از به دست گرفتن قدرت در پاریس و دیدن آنچه که تا به امروز بر ایران و ایرانی‌ میرود، میتوان به سادگی‌ فهمید نمایندگانی که با شعار نابرابری برای مردم استانی که با گوناگونی جمعیتی خود «ایرانی‌ کوچک» را تصویر می کنند، چه آینده روشنی برای آنان تدارک می‌دیدند.

آن «درخواست نامه» را دوباره و چند باره بخوانید و ادبیات آنرا با ادبیات امروز خود بسنجید. حدود بیش از ۱/۳ جمعیت استان خوزستان، هموطنان غیرعربمان شامل لرها (اندیمشک تا شوش، دزفولی ها، شوشتری ها، بختیاری ها، بهبهانی ها، مسیحیان و کلیمیان هستند. بخشی از آنها هم شامل عرب کمری ها، قنواتی‌ها و کردونی‌ها هستند که اصالت خونی آنها هم مورد تأیید نیست تشکیل میدهند). در کنار این ساکنین بومی، مهاجرین اقتصادی که چندین نسل است در استان زندگی‌ میکنند و فرزندان آنها (بدون دریافت سهمی از نفت) خود را بیشتر خوزستانی میدانند تا اصفهانی، یزدی یا کرد و خراسانی. از میان اعراب خوزستان هم که شما تریبون سخنگوییشان را در دست دارید، بسیارند که مانند شما فکر نمی کنند و می دانند که برای دستیابی به یک زندگی‌ آبرومندانه در آرامش، امنیت، حق شهروندی برابر و حق مشارکت در تمام عرصه‌های سیاسی، فرهنگی‌ و اجتماعی نیازی به اختراع دوباره چرخ ندارند. شما در حالی‌ به نمایندگی از جانب «خلق عرب» طرح فدرالیسم را مناسب‌ترین راه برای آینده ایران و خوزستان پیشنهاد می‌کنید که در جای جای نطق گرمتان حس شدید «نوستالژی حکومت شیخ خزعل» موج میزند و حدود و اختیارات آن را با اختیارت حکومت خودمختار کردستان عراق مقایسه نموده‌ا‌ید. اما هیچگونه توضیحی در مورد فساد گسترده دولتی مافیای حاکم در کردستان عراق که (علیرغم بهبود نسبی‌ وضع اقتصادی مردم) درست مثل برادران قاچاقچی خودمان همه شاهرگ‌های اقتصادی، سیاسی و نظامی آن منطقه را در قبضه گرفته و پترودولارهای فراوانی را در راه حفظ و گسترش قدرت و توسعه نفوذ خود منطقه با رویای برپایی «کردستان بزرگ» به پایتختی اربیل خرج میکنند. در کنار آن ولخرجی‌های دیگر کشورهای عرب منطقه که از تحریکات و دخالت‌های تهران در آن کشورها به جان آمده و قصد مقابله به مثل دارند را به حساب دلسوزی و پشتیبانی از حقوق از دست رفته خلق عرب ایران نگذارید. دلار های اهدایی آنها به برخی‌ از این گروه‌ها ( که از اعلام آن نیز ابایی ندارند) نه از حبّ علی‌ که از بغض معاویه است.

کاش سخنگوی ارجمند در تجلیل از مبارزان راه آزادی «خلق عرب» یادی هم از همرزم دربندشان آقای عبدالله المنصوری که در سال ۲۰۰۶ در تله ماموران امنیتی جمهوری اسلامی افتاد و به سوریه رفت و بلافاصله توسط ماموران سوری (بدون اینکه جرمی‌ مرتکب شده باشد) بازداشت و به ایران تحویل داده شد و اقدامات اعتراضی تشکیلاتشان به دولت جنایتکار سوریه که متهم اصلی‌ این اقدام خلاف عرف بین المللی بود میکردند. اما افسوس....   

اعراب ایران برابری طلبند و نه برتری طلب و تمامیت خواه

من هم با شما هم عقیده‌ام که قبل از انقلاب اعراب ایران در استان خوزستان با قانونی نانوشته برای فعالیت سیاسی (مانند اکثریت مردم ایران) محدودیت داشتند که متاثر از فضای جنگ سرد و موقعیت حساس سوق الجیشی آن بود. رشد نخبگان عرب در پست‌ها و مناسب دولتی و نظامی (به همان دلیل یا بهانه) محدود و مشروط بود. اما در همان فضا امکان رشد و شکوفایی برابر در فضای آموزشی، علمی‌ و اقتصادی استان برای همه از جمله اعراب فراهم بود و دانش آموختگان و سرمایه داران فراوان هم نسل شما بهترین شاهد این مدعایند.

آنچه امروز رنج و درد مردم خوزستان از جمله خویشان و نزدیکان عرب من را دوچندان می‌کند، فقر سیاه و عریانی است که تا مغز استخوان مردم را می‌ساید و آنچه ادامه راه را برایشان ممکن میسازد عشق به خوزستان علیرغم زخم‌های چرکین یادگار جنگش و آلودگی هوا و گرمای طاقت فرسایش به خاطر قلب‌های پاک و بیریای ساکنانش است که حتی فقر و فاقه را نیز با هم قسمت میکنند به امید اینکه فردا خانه‌شان را دوباره بسازند و نان سفره‌شان را با هموطنانشان به عدالت قسمت کنند.
خوزستانی ها به شهادت تاریخ، ساکنان ثروتمندترین استان جهانند و با ثروت‌های خود قادر به تامین یک زندگی‌ آبرومند برای تمام ایرانند، اما خود امروز در فقر مطلق تماشاگر غارت ثروت‌هایشان و زدن چوب حراج به دار و ندارشان هستند و همین پدیده زمینه ساز پیدایش و رشد گفتمانی به نام «خودمختاری»، «خودگردانی» و «جدایی‌ طلبی» میشود که فضای مناسب را برای بهره برداری دستگاه حاکمه برای سرکوب هر خواسته مشروع و کوچکی را نیز فراهم می‌کند و این دو جریان به صورت علت و معلول اکسیژن تنفسی و امکان ادامه حیات را برای هم فراهم میکنند. )ویکیپدیا، خوزستان )

آتش بیاران دیگر این معرکه نژادی مدعیان پاسداری از «نژاد آریایی» و «ایران اهورایی» هستند که خواسته یا ناخواسته و دانسته یا ندانسته آب در آن اسیاب میریزند. آسیابی که از بذر نفرت شرنگ جدایی‌ و مرگ میسازد و در کام همه ما میریزد.

جنس برخورد این منادیان حقوق پایمال شده «خلق عرب» با مشکلات و مسائل مردم محروم خوزستان از جنس برخورد رهبران جهان عرب با مساله «حقوق مردم فلسطین» است. از یک سو به بهانه لزوم بازگشت همه آوارگان فلسطینی به سرزمین آبا و اجدادیشان بیش از ۶ دهه است که از دادن حق شهروندی به آوارگان فلسطینی در همه کشورهای عربی‌ و اسلامی (بدون استثنا) خودداری می‌ورزند و از سوی دیگر سرگرم مبادلات تجاری گسترده با دولت (به گفته خودشان) اشغالگر صهیونیستی و بزرگترین حامی‌ آن و پرچمدار «امپریالیسم و استعمار» یعنی آمریکای جهانخوار هستند و حمایت آنها از «حقوق پایمال شده» مردم فلسطین از صدور و امضای قطعنامه‌های بی‌ بود و خاصیت فراتر نمی‌رود. در تحریف تاریخ و پنهان کاری ید طولایی دارند و هنوز هم «هیچکدام» از این پرچمداران دفاع از حقوق فلسطینیان در مورد اشغال بخشی از سرزمینهای فلسطینی توسط کشور دوست و برادر «اردن» و لزوم بازپس دادن آن سرزمینها به صاحب اصلیشان یعنی فلسطینیان سخنی به میان نمی‌اورد، چرا که طرف حساب کشوری است عرب و مسلمان و پادشاهش نیز هنوز در حلقه دوستان.

عجیب اینکه نام بیشتر این حامیان حقوق فلسطینیان در میان حامیان «جنبش آزادی بخش خلق عرب» نیز به چشم می‌خورد و همین مساله بیشتر باعث نگرانی‌ است. شاید هم راز مگوی اعتراض نکردن برادران مبارز عرب به دستگیری همرزمشان «عبدالله المنصوری» توسط ماموران بشار اسد و بسنده کردن به اعتراضات کلیشه‌ای به «تهران» و تقاضای محاکمه‌ای عادلانه برای وی را نیز در لا به لای همین خطوط بتوان یافت. شاید...  

جناب سخنگوی گرامی‌، تاریخ را دوباره بخوانید و برای تکرار نکردن گذشته آن را چراغ راه آیند کنید.
در جعبه پاندورایی که سرگرم گشودنش هستید، اژدهایی هفت سر خفته است که به محض آزادی در اولین گام و برای پاک کردن رد پای خود یاوران سابق خود و مدعیان آینده را میبلعد و سپس پسمانده آنچه را که از دزد قبلی‌ باقی‌ مانده است و در بهترین سناریو همان خلق میماند و سرزمین سوخته‌ای به نام: «امارات متحده عربستان».

ولدت فی‌ اهواز و من اب عربی‌   کم فخور انا، عرب و ایرانی‌

یک ایرانی‌ عرب دیگراندیش       کاظم موفق

برگرفته از «اخبار روز»     ۲ آبان ماه ۱٣۹۱

بخت آن را نداشتم که این نوشتار را همه جانبه ویرایش کنم و تنها اندکی و بیش تر در نشانه گذاری ها ویرایش شده است.
ب. الف. بزرگمهر


پی افزوده:

من همواره از این مردک (یوسف عزیزی ...) بدم می آمده است. یکی دو نوشته ای که از وی در تارنگاشت «خر در چمن» خوانده ام، نشان می داد که با آدمی روبرویی که آماج های نادرستی را به سود سیاست های مشخصی دنبال می کند و از روی درستی و راستی سخن نمی گوید. با این همه، درج نوشتارهای بی ارزش وی با خریّتی همه جانبه از سوی تارنگاشت یادشده پی گرفته می شد؛ خریّتی که پیش از آن نیز درباره ی آدم خودباخته، خودنما و به گمان بسیار خودفروخته ای به نام «حشمت رییسی» نیز تا مدت ها دنبال می شد؛ و این همه، با وجود هشدارهای اینجانب و شاید دیگران درباره ی اینگونه آدم ها یا بهتر است بگویم:
«قورباغه هایی که پایشان را برای نعل کردن، اینجا و آنجا بلند نموده اند»؛ و بیگمان، امپریالیست ها، چه گونه ی اروپایی آن و چه گونه ی یانکی اش، پای بسیاری از این بخت برگشتگان سیاسی را نعل کرده و آماده ی نعل کردن دیگرانی هستند که در نوبت ایستاده اند. در این میان، نادانی همچنان پی گرفته می شود؛ نه تنها با اینگونه آدم های بی سر و پا که با آن گروه نادان های جویای نامی که فیل شان یاد هندوستان نموده و به سوی حزب توده ایران روی می آورند؛ کسانی که برای دریافت جواز ورود، کار خود را با هوچیگری و دهن دری درباره ی کسانی که کار و زندگی و حتا تندرستی خود را فدای کار همه جانبه برای توده های مردم کشورشان نموده اند، می آغازند و گاه با گستاخی در زمینه هایی که از بنیاد، دانش و کارآیی درخور ندارند، پا گذاشته با بی مسوولیتی اظهارنظر می کنند. این هم، جنبه ای از سیاست های نادرست و نارسایی است که بسیاری دیگر از کژدیسگی ها و بهره برداری های ناشایست و ناروا از سوی چپ نمایان از آنجا سرچشمه می گیرد:
«کرم از خودِ درخت است!»

هنگامی که در یک حزب کمونیستی و کارگری یا بهتر است بگویم حزبی که ادعایی اینچنین دارد، دیپلماسی فرمانروا و در آن "دیپلمات"ها کاربدست می شوند، "بهتر" از این نخواهد شد.

بازگو نمودن حقیقت و کاربرد آن در سیاست، نیازمند دیپلماسی نیست. طبقه ی کارگر در پیکار خود جز زنجیر پای خود چیزی از دست نخواهد داد ... اگر به هماوندی این دو پی بردید، تازه گامِ نخست را برداشته اید.

ب. الف. بزرگمهر     چهارم آبان ماه ١٣٩١  

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!