«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۲ شهریور ۹, پنجشنبه

هستی چنین رژیمی در کشورمان، سویه ای ضدتاریخی یافته است! ـ بازپخشش

به تصویرنوشته ی پیوست بنگرید! شاید آن را به عنوان یک شوخی طنزآمیز و کنایه ای به نابخردان دست اندرکار بتوان پذیرفت؛ ولی، در بنیاد خود، سخنی  نادرست است؛ به همان اندازه نادرست که مالتوس، یکی از اقتصاددانان دوره ی پیشرفت سرمایه داری (پیش از پیدایش انحصارات) گفته بود:
زاد و رود آدم های روی کره زمین با تصاعد هندسی افزایش می یابد و خوراک و امکانات زندگی شان با تصاعد حسابی (نقل به مضمون). انگاره ای بسیار نادرست از دیدگاه علمی ـ فن آوری و خطرناک از دیدگاه اجتماعی برای توجیه جنگ افروزی و کشتار و استعمار مردمان کشورهای دیگر
. ناگفته نماند که وی در دوره ای می زیست که سامانه ی سرمایه داری از سویی با افزایش بهره کشی بیرحمانه از راه شتاب بخشیدن به آهنگ کار توانفرسا تا روزی چهارده و حتا شانزده ساعت در روز که کم و بیش همه ی افراد خانواده های کارگران و زحمتکشان از مرد و زن و کودکان بزرگسال را دربرمی گرفت و استعمار کشورهای آسیا و آفریقا و آمریکا از سوی دیگر، رو به پیشرفت و گسترش داشت و گام بگام جانشین همبودهای کهنه ی خاوندی می شد.

در روند فرآوری (تولید) و بازفرآوری اقتصادی به آرش گسترده ی آن، نسبت و توان بازدهی کار به اندازه ی شتاب روندِ دورپیمایی فرآوری بستگی دارد؛ هرچه این گردش پرشتاب تر باشد، بازدهی فرآوری به نسبت هر فرد آدمی بیش تر است؛ همچنانکه با یک نگاه تاریخی به جستار، بروشنی می بینیم که در دوران بسیار دراز «سوسیالیسم نخستین» (جامعه اشتراکی اولیه) به دلیل ابزارهای کار پیش پا افتاده (سنگ و استخوان تا اندازه ای پرداخت شده) و اقتصادی که بر بنیاد «ریزه چینی» و گردآوری خوراک (بگونه ای عمده، دانه ها و میوه های خوراکی و گاهگاهی شکار جانوران) می گذشت و هنوز فرآوری به مانش راستین آن در کار نبود، هر آدمی به زحمت فراوان می توانست، تنها گلیم خود را از آب بیرون بکشد و از همین روی، هنوز قانون ددمنشانه ی «تنازع بقا» که ویژه «جهان جانوران» است از میان گروه های «آدمیان نخستین» رخت برنبسته بود. در چنین جامعه ای بازدهی هر آدمی به نسبت یک به یک بود. با شناخت دانه های کشت پذیر، گسترش کشاورزی و دامداری، این نسبت، در هر گام تاریخی تازه افزایش یافت؛ زیرا کارِ آدمی دیگر گردآوری خوراک نبود که آن را فرآوری می کرد. با کاشت و برداشت فرآورده های کشاورزی و دامداری، آدمی به پله ای از فرگشت اقتصادی ـ اجتماعی گام نهاده بود که دیگر میانگین هر آدمی، بیش از نیازهای یک آدم را برآورده می نمود و آن را می انباشت. به روند دورپیمایی فرآوری، انباشتن نیز افزوده شده بود: کاشت، برداشت و انباشت: ارزشی افزوده که خود زمینه ساز از میان رفتن جامعه ی «سوسیالیستی نخستین» و دگردیسی آن به جامعه ای طبقاتی شد؛ جنگ های «آدمیان نخستین» که پیش تر جنبه ای ددمنشانه برای زنده ماندن (تنازع بقا) داشت و بی هیچ آماجی از پیش تعیین شده، هر از گاهی روی می داد، جای خود را به جنگ های آماجمندانه برای دستیابی به ارزش افزوده ی دیگری داد و خودِ آدمی نیز به عنوان برده*، سودمند شناخته شد! سپس، گام به گام بر پیشرفت های فن آوری و علمی آدمی و شتاب آن افزوده شد تا به امروز که بازدهی میانگین هر آدمی شاید چیزی برابر صدها آدم باشد و به زبانی ساده تر:
هر آدم بگونه ای میانگین می تواند برای صدها نفر از همنوعان خود، خوراک و پوشاک و دیگر امکانات زندگی فرآورد! 

گویند و درست نیز می گویند که «پراتیک»، بهترین ترازو یا عیارسنگ (سنگ محک) تئوری است؛ به این ترتیب، انگاره ی «مالتوس»، پوچ، واپسگرایانه و ضدِتاریخی از آب در آمد.

در هماوندی با جُستار آب و کم آبی در کشورمان نیز بسان دیگر چالش های اقتصادی ـ اجتماعی، بنیاد گفتگو و ستیزه (بحث) به چگونگی مدیریت و اندازه ی کاربرد فن آوری های کهنه و نو در شتاب بخشیدن درخور به روند فرآوری آب در مانش گسترده ی آن دارد. کاربرد فن آوری های کهنه را بویژه از این روی بکار می برم که این جستار در کشورِ رویهمرفته کم آب ایران از سویه و رویکردی تاریخی نیز برخوردار است و نیاکان ما آروین هایی گرانبها و دستاوردهایی ارزشمند از چگونگی برخورد با چالش کم آبی، باغداری، سبزیکاری و دیگر رشته های وابسته در بسیاری از منطقه های ایران از خود به یادگار گذاشته اند که بسیاری از آن ها به هنگام خود در جهان، نوآورانه بوده و ایرانیان در این زمینه پیشگام بوده اند. ما در گذشته ای نزدیک، چندسالی پیش از پیروزی انقلاب بهمن ۵۷، طرح های آمایش سرزمین را که با کمک ویژه کاران فرانسوی در کشورمان به اجرا درآمده بود، داشته ایم؛ در زمینه های دیگر نیز و از آن میان سدسازی بهینه (و نه هردمبیل در هر جایی!) از آروین ها و آزمون های خوب و نیز ویژه کاران خوب برخوردار بوده و می پندارم هنوز هستیم. به فن آوری های نو چون سامانه ی باردار نمودن ابرها و باران زایی نیز چیرگی یافته ایم؛ آنچه از آن برخوردار نیستیم، نبود مدیریتی بخرد و کاردان و طرح هایی همه سویه نگر بوده و همچنان هست که خود این کمبود و نارسایی بزرگ نیز ریشه در سمتگیری اقتصادی ـ اجتماعی نادرست و نابخردانه داشته و به آن زنجیر شده است؛ زیرا بی سمتگیری درست اقتصادی ـ اجتماعی که از دید من و بر پایه ی پژوهشی کم و بیش گسترده (که در «پراتیک» نیز درستی خود را نشان داده است!)، حتا با این انگاره که از توان مدیریتی خوبی برخوردار باشیم، کاری از پیش نخواهیم برد. در این زمینه، هیچگاه سخنرانی انتقادآمیز آن آقای معاون وزیر «معادن و فلزات» (نام آن هنگام آن وزارتخانه) را در یکی از همایش های زمین شناسی کشور که من نیز نوشتاری برای سخنرانی در آنجا ارائه کرده بودم، فراموش نمی کنم. وی با بدیده گرفتن چندین آخشیج (پارامتر) گوناگون و دستیابی به اهمیت و سهم نسبی هر یک در چارچوب سمتگیری های اقتصادی ـ اجتماعی وزارتخانه ی یادشده به نتیجه ی زیر رسیده بود:
یکم ـ ماشین آلات (درصد؟)
دوم ـ ؟
...
پنجم (یا ششم) ـ مدیریت (۵ درصد)

واپسین پارامتر و درصد آن را را خوب به یاد دارم. همین نابخردی فرمانروا بر کشور را که بیگمان آمیخته با نابکاری نیز هست، یکبار در ویدئوی یکی از سخنرانی های آن لات بی سر و پا که به ریاست جمهوری خیمه و خرگاه ولایت فقیه دست یافت (چه سرفرازی بزرگی؟!) و کارِ نیمه کاره ی پیشینیان خود را در به نابودی کشاندن اقتصاد کشور با همه ی پیامدهای ناگوار اجتماعی اش به فرجام رساند، دیدم که برآشفتگی ام را برانگیخت و یادداشتی در آن باره نوشتم**

می توان در این زمینه، نمونه های خوب و بد بسیاری از کشورمان و دیگر کشورها به میان آورد که سخن را به درازا خواهد کشاند؛ ولی یک نکته روشن تر از روز است؛ نمی توان گناه نابخردی ها، بی برنامگی ها و تبهکاری های انجام یافته از سوی رژیم در به نابودی کشاندن اقتصادی ـ اجتماعی و حتا زیست بوم کشورمان که در برخی منطقه های آن نه تنها آدمیان که جانوران نیز ناچار به کوچ شده اند را تنها به پای تحریم های امپریالیستی نهاد یا از آن بدتر، خود مردم یا طبیعت را گناهکار شناخت! و واپسین نکته این که:
هستی چنین رژیمی در کشورمان، افزون بر ناگوارها و زیان های بزرگ دیگر، سویه ای ضدتاریخی نیز یافته است؛ چاله ای تاریخی که آرزومندم از آن با آسیبی هرچه کم تر بیرون آییم. برای آن از هر باره باید کوشید و از پاننشست.

ب. الف. بزرگمهر    ششم مهر ماه ۱۳۹۳

https://www.behzadbozorgmehr.com/2014/09/blog-post_295.html

پی نوشت:

* این «آمیخته واژه» (بر یا فرآورده + ده (از ریشه ی «دادن»)، شاید یکی از پرآرش ترین واژه های پارسی باشد؛ زیرا حتا دورانی از تاریخ بشر را بازمی تاباند: سازند برده داری

** «مردک پیزُری با چه رویی، گندکاری های دولت خود را ماسمالی می کند؟!»، ب. الف. بزرگمهر،  ۲۰ شهریور ۱۳۹۰

https://www.behzadbozorgmehr.com/2011/09/blog-post_7951.html

https://youtu.be/nAKbJLRSshE

... می خواهم ولی فقیه بشوم! ـ بازپخشش

نور ولایت از چشمانش می بارد! می بینید؟!

من هیچ چیز از آن علّامه کم و کسر ندارم؛ می خواهم ولی فقیه بشوم!

از زبان آن کودک که پس از فراخوان رهبر بیش از اندازه فرزانه از کودکان و نوجوانان اروپایی به اسلام روی آورد و برتری های آن را بی درنگ بازشناخت! وی اکنون بزرگ شده، ولی از درج تصویر کنونی خویش به شوندهایی ناروشن خودداری می کند. نور ولایت از چشمانش می بارد! می بینید؟!

ب. الف. بزرگمهر    ۳۰ فروردین ماه ۱۳۹۵

https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/04/blog-post_62.html

چرا شکست و نه پیروزی؟ ـ بازپخشش

یک یادآوری بایسته

نوشتار زیر را در پی گفتگو و ستیزه ای اینترنتی با گروهی از نیروهای با گرایش چپ که به مناسبت سالگشت انقلاب مشروطیت ایران، در زمینه ی چگونگی شکست آن انقلاب، گفتگویی رویهمرفته بیمایه راه انداخته بودند، نزدیک به ده سال پیش نوشتم و درونمایه ی آن، کمابیش همان است که در پاسخ به آن گروه یادآور شده بودم. به هر رو، این نوشتار، مُهر و نشان گذشته را به همراه دارد و آنچه در زمینه ی «نبرد که بر که» (درون و پیرامون حاکمیت) بر سر جُستار «چگونگی گذار» و «راه رویش اقتصادی ـ اجتماعی» در میان بود، چندین سال پیش به سود نیروهای ضدانقلاب خزیده در حاکمیت پایان یافته است؛ نبردی پایان یافته در حاکمیت که چندی پس از آن به شوخی تلخی آمیخته به جدی از آن با برنام «نبرد گُه بر گُه» نیز یاد نموده ام؛ نبردی که هم اکنون نیز میان «سگ و گربه های نظام» برای به چنگ آوردن سهم بیش تر از خزینه ی پر در و گوهر خیمه و خرگاه و بودجه ی عمومی کشور پی گرفته می شود.

با این همه، آنچه از دید من، نوشتار زیر را سودمند و همچنان تازه نگه داشته، شیوه ی برخورد دانشورانه در چارچوب تاریخی گسترده تر به رویدادهایی است که چون موج، زمان و مکان را درمی نوردند و مُهر و نشان خویش را برجای می نهند.

ناگفته نیز نگذارم که درونمایه ی این نوشته از سوی برخی از همان نیروها و دیگران در یادداشت ها و نوشتارهای شان، بی یادآوری نام اینجانب بکار برده شد که به هر رو، مایه ی خرسندی است!

ب. الف. بزرگمهر یکم تیر ماه
۱۳۹۴

https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/06/blog-post_27.html 

***

یک یادداشت کوتاه

دو روز پیش سالگشت انقلاب مشروطیت ایران بود؛ انقلابی بزرگ که مانند بسیاری دیگر از انقلاب ها و جنبش های دوره ی کنونی ایران، دیگران بیش از خود ایرانیان از دستاوردهای آن بهره بردند و از شکست های آن آموختند.

یادم آمد که در آستانه ی یکصدمین سالگشت این انقلاب بزرگ و شکوهمند مردم ایران، نوشتاری به این بهانه با نام «چرا شکست و نه پیروزی؟» نوشته بودم که در یکی دو تارنگاشت نیز درج شده بود. نوشتم به این بهانه؛ چون من تاریخدان یا تاریخ نگار نیستم و هسته ی بنیادین نوشتار نیز نه درباره ی تاریخ که بیش تر در چارچوب روش برخورد به رویدادهای تاریخی (اسلوب شناسی) می گنجید. شوربختانه، دیگر نسخه ای از آن در اینترنت یافت نمی شود. چنین به نظر می رسد که این نوشتار نیز مانند برخی دیگر از نوشتارهایم در گذشته، هنگامی که هنوز این تارنوشت را به ناچار راه نینداخته بودم، دانسته از سوی دارندگان گونه های گوناگون پروانه کمونیستی و تیولداران چپ و نیز آن ها که همیشه «مرغ همسایه برایشان غاز است» به دست فراموشی و گمنامی سپرده شده است؛ همان ها که هسته های اندیشه ی نو در نوشته های دیگران را بی یادآوری خاستگاه آنها به شکل های گوناگون اینجا و آنجا بکار برده و می برند. خوشبختانه توانستم در بایگانی نوشته های کهنه ی خود، نسخه ای از این نوشتار را بیابم.

می پندارم که جُستار به آن پرداخته شده و هسته ی بنیادین نوشتار همچنان از تازگی برخوردار بوده و خواندن آن سودمند خواهد بود.

ب. الف. بزرگمهر   ۱۶ اَمرداد ۱۳۹۰   

https://www.behzadbozorgmehr.com/2011/08/blog-post_4900.html 

***

چرا شکست و نه پیروزی؟

به مناسبت یکصدمین سالگشت انقلاب مشروطیت ایران

سال آینده، یکصد سال ـ و به تعبیری دیگر نودونه سال ـ از انقلاب مشروطیت ایران خواهد گذشت؛ انقلابی بزرگ، پردامنه و از دیدگاه تاریخی سرنوشت ساز با اثرات ژرف بین المللی. امواج این انقلاب، نه تنها پهنه میهن ما که کشورهای همجوار آن زمان ایران را درنوردید و به نوبه خود بر انقلابها و جنبشهای دیگر از جمله در هند، عثمانی و بویژه انقلاب ۱٩۰۵ در روسیه اثر گذاشت. به همین مناسبت و از هم اکنون ـ و بویژه باید تاکید نمایم تحت تاثیر جو موجود ـ بطور عمده به جنبه هایی که به "شکست" این انقلاب انجامیده است، پرداخته میشود؛ امری که نگارندۀ این سطور چندان با آن سر موافقت ندارد. در این نوشتار تلاش نموده ام نکاتی از موضوع را که به نظرم درخور ژرف نگری بیشتری است، یادآوری و تا اندازه ای  موشکافی نمایم. به این ترتیب، نه بررسی و یا بازنگری تاریخی که بیشتر روش برخورد، موردنظر این نوشتار میباشد. به همین خاطر در یادآوری برخی رویدادهای تاریخی این دوره به اشاره ای بسنده شده است؛ به حکم: العاقل  فی الاشاره.

شکست و پیروزی امری نسبی است

برای آنکه تصویری فشرده و در یک نگاه به وضعیت جامعه ایران در آستانه انقلاب مشروطیت داشته باشیم، شاید گفته ای گویاتر از زبان یکی از بزرگترین پیشروان این جنبش بزرگ تاریخی نیابیم:
«... چیزی که اثر فوق العاده در قلب من نموده و بتعجب من می افزود آن بود که میدیدم حاکم در عین حرکت و عبور از کوچه و بازار عده کثیری از فراشها و آدمهای مفتخوار تقریبا بعده چهارصد نفر جلو و عقب خود انداخته و کسانی را که نشسته بودند بزور آنها را بلند کرده و حکم بتعظیم کردن می نمودند. ... در بدو ورود من بشهر خراسان منظره هولناکی مشاهده نمودم که از آن منظره اهالی خراسان حاکم جدیدی را تحسین و تمجید کرده میگفتند که این حاکم خوب حاکم سفاکی بوده و خواهد توانست حکومت کند ولی طبع من و قلب من از این منظره بسیار منزجر و متنفر بود و آن حرکت را برخلاف وجدان و انسانیت یعنی وحشیگری صرف تصور مینمودم و آن عبارت بود از اینکه شخصی را شقه کرده یک نصفه بدن را بیک طرف دروازه و نصفه دیگر را بیک طرف دیگر آویخته بودند و من این منظره وحشیگری را نمیتوانستم از مد نظر خود محو سازم.

... چون شخص من از ترتیبات حکومتی ایران بطوریکه باید مطلع نبوده و نمیدانستم که عموم حکومتهای ایران بهمین ترتیب و منوال سلوک مینمایند لهذا در خیال خود تصور میکردم که پس از عزل این حاکم سفاک ظالم حاکم دیگری که می آید از اعمال حکومت سابق متنبه شده اقدام بکارهای بد و مردم آزاری و بیقانونی نکرده با خلق خدا بعدالت رفتار خواهد کرد اما متاسفانه نتیجه بعکس شده حاکم دیگری که وارد شد همان کارها را دنبال کرده مطلقا متنبه نگردید، آن وقت من ملتفت شدم که عموم حکومتهای ایران قانون نداشته و هر یک از آنها بقوه دفاعیه و استبداد شخصی سلوک کرده هر چه بخواهند و خیال کنند در حق اهالی و رعایا با کمال سهولت و آسانی میتوانند بموقع اجرا بگذارند بدون اینکه ترس از مجازات قانونی داشته باشند.

... هنوز اسمی از مشروطه در میان نبود، گاهی که من بعضی صحبتها در این باب با آنها میداشتم آنرا حمل بر یک چیز فوق العاده کرده مطلقا ملتفت نمیشدند که نتیجه آن چه خواهد شد حتی میگفتند که شخص نمیتواند با پادشاه صحبت کند و زبان آدم در هنگام ملاقات با سلطان میگیرد زیرا ممکن است که فورا حکم کند سر آدم را ببرند.

... در تمام مدت یازده ماه که من در خراسان اقامت داشتم هر چه سعی و تلاش کردم که بلکه بتوانم یک فرقه سیاسی ... تشکیل بدهم ممکن نشد چون کله های مردم بقدری نارس بود که سعی من در این ایام بی نتیجه ماند و مطلقا معنی کلمات مرا درک نمیکردند. »١

این تصویر، گرچه بهیچوجه نمودار همه جوانب جامعه استبدادزده و در خواب قرون وسطایی خفته ایران نیست؛ بخوبی ژرفای عقب ماندگی را که کم وبیش سرتاپای جامعه ایران آن روز را دربرمی گرفت، به نمایش میگذارد. مقایسه این شرایط با دوران انقلاب مشروطه و پس از آن بروشنی دگرگونیهای ژرف انقلابی را بویژه در زمینه روحیات اجتماعی توده های میلیونی مردم نشان می دهد.

درباره علت های پرداختن به شکست انقلاب مشروطیت که بویژه سازمانهای چپ و چپ پیشین گرایش زیادی به آن نشان میدهند، پس از این اشاره خواهم نمود. اکنون به این موضوع خواهم پرداخت که واژه هایی مانند شکست و پیروزی در عرصه علوم اجتماعی و در اینجا بطور مشخص تاریخ، تا چه اندازه و در چه شعاعی ارزش کاربردی دارند.

مارکس در جمله بسیار زیبایی، روند تاریخ بشری را به موش نقب زنی تشبیه میکند که با پشتکاری هرچه تمام تر راه خود رابه جلو، به آینده میگشاید و موانع سر راه را دور میزند. از این دیدگاه، این رهگشایی گرچه با زیگزاگ ها و گاه اعوجاج هایی همراه است، همواره پیوسته و صعودی بوده و گسست و سکونی در آن نیست. برپایه این منطق (دیالکتیک)، پدیده نو و مترقی پیوسته جای کهنه را می گیرد. نو و مترقی غلبه ناپذیر است. حرکت و پیوستگی همیشگی است و گسست و سکون تنها لحظه هایی از روند پیوسته و در تکامل همیشگی را بازمی تابد.

در بررسی انقلاب ها و جنبش های اجتماعی و از جمله در مورد انقلاب مشروطیت، گاه به تفسیرها و تحلیلهایی برمی خوریم که بیشتر از دیدگاهی ایستا (متافیزیک) و آرمانگرایانه، بدون درنظرگرفتن روند حرکت پدیده و رابطه آن با دیگر پدیده های دوروبر خود و در بسیاری از موارد با ایده آلیزه کردن آماجهای انقلاب به بررسی پرداخته و به داوری نشسته اند.

گفته می شود که انقلاب مشروطیت به آماجهای خود نرسید.  آیا این آماجها یکبار و برای همیشه هدفگیری شده بودند و یا آنگونه که تاریخ نشان میدهد، انباشت تدریجی (کمی) تناقضات اجتماعی ـ اقتصادی و تحول کیفی آن به انقلاب اجتماعی، تغییر و تحول آماج های جنبش را از اخراج مستشار بلژیکی مسیو نوز و تاسیس عدالتخانه تا پیدایش مجلس شورای ملی و خواستهای ضد استعماری درپی داشت؟ علاوه بر این، با استناد به اسناد و کتابهای نوشته شده در مورد این رویداد بزرگ اجتماعی میهن ما، در بسیاری موارد روشن نیست کدام آماج ها هدف جنبش توده های مردم و یا گروههای نخبه و سرکردگان آنها بوده است. آیا می توان میان این دو علامت تساوی گذاشت؟ آیا با گفتن و تکرار این مطلب که انقلاب مشروطیت به آماج های خود نرسید، تقدم روند عینی تاریخی را بر شعور اجتماعی زیرپا نگذاشته ایم و به شیوه تروتسکیستی انقلاب در انقلاب و یا انقلاب مستمر به رویدادهای اجتماعی ننگریسته ایم؟ آیاهیچ انقلابی را در تاریخ سراغ دارید که در یک مرحله و بیکباره به سرمنزل مقصود رسیده باشد؟ حتی در کلاسیک ترین نمونه انقلابهای بورژوازی:  انقلاب کبیر فرانسه، با آن که طبقه کارگر موتور محرکه آن را تشکیل می داد، نتایج مستقیم انقلاب نه بسود این طبقه پیشرو که در چارچوب منافع آزمندانه بورژوازی محدود گردید.

به شیوه برخوردی که نه از جانب یک "کمونیست" پیشانی سپید که از جانب یک اندیشمند پیرو مذهب ابراز شده است، توجه کنید:
«...اگر آرمان هاى بلند مشروطه را ... معيار داورى قرار دهيم، روشن است كه مردم ايران نه تنها در آن سه سال اول كه حتى پس از يك قرن هنوز به آن اهداف دست نيافته و حتى در مواردى عقب گرد، هم داشته اند. از اين رو مى توان گفت جنبش اصلاح طلبانه و به تعبيرى انقلابى مشروطه ادامه دارد.

... اكنون هرچه داريم از بركت مشروطه داريم. يك مقايسه كامل و علمى بين ايران ماقبل مشروطه و مابعد آن، اين مدعا را مدلل مى كند. از نيمه دوم عصر صفوى تا مشروطه، ايران يك برهوت است و در آن از علم و فن جديد و ادب و انديشه نو هيچ خبرى نيست اما پس از مشروطيت است كه در شعر و ادب و هنر و فكر سياسى و اجتماعى و انديشه دينى و اقتصاد و فرهنگ تحول انقلابى شگرفى روى مى دهد.

... اگر تا چندى قبل اكثريت توده در نظر و عمل يا استبدا گرا و واپسگرا بودند و حامى استبداديان شمرده مى شدند و يا در چالش استبداد- آزادى بى تفاوت مانده بودند و در مقابل - اقليتى از اهل انديشه و سياست و مبارزه حامى و مدافع آزادى و حاكميت ملى و دموكراسى قلمداد مى شدند. اكنون اكثريت قاطع، البته با درجاتى، مخالف فكر و عمل استبدادى اند و با تمايلات و آراى مستقيم و غيرمستقيم خود در اين سال ها نشان داده اند كه چرخ زمان به عقب برنمى گردد. ديگر انديشه و عمل مرتجعانه و مادون جمهوريت جايى در ايران كنونى و آينده ندارد. اين تحول مديون صدسال تلاش و جهاد مجاهدان راه آزادى و عدالت است... . »۲

در این شیوه برخورد، به روشی دانش پژوهانه روند پیوسته و در تکامل همیشگی تاریخ بازتاب یافته است. 

عامل های داخلی و خارجی بازدارنده

پرسش دیگری که به میان می آید این است که آیا امکان رشد مستمر و پیروزی کامل انقلابی بورژوا ـ دمکراتیک در شرایط دنیای آنروزی امکان پذیر بود؟

اغلب به این مهم کمتر پرداخته می شود که انقلاب مشروطیت ایران در شرایط تسلط کشورهای استعمارگر بر جهان پدید آمد. شرایطی که کشور ما نیز، علیرغم استقلال ظاهری٣، در عمل نیمه مستعمره ای بیش نبود. پناه بردن مشروطه خواهان به سفارت انگلیس و بست نشینی در آنجا در همان نخستین مراحل جنبش انقلابی و نقش موذیانه این کشور استعمارگر در روند تغییر و تحولات بعدی شایسته تعمق جدی است. علاوه بر این، نقش بسیار منفی همبودهای اقتصادی ـ اجتماعی کهنه را در کشور پهناوری مانند ایران نباید نادیده گرفت.

ناهمگونی اقتصادی ـ اجتماعی و تفاوتهای نسبی شعور اجتماعی در مناطق مختلف کشور، در شرایط پیچیده و ناموزون روند انقلابی و دخالت های آشکار و پنهانی استعمارگران انگلیسی، دخالت و نفوذ سران عشایر بختیاری و ایلات شمال ایران را در واپسین مراحل روند انقلابی درپی داشت و آن را از مسیر پیشین خود خارج ساخت. اما بهرحال، همه اینها اجزای جدانشدنی پدیده را تشکیل می دادند و ما در بررسی چندوچون آنچه رویداده، باید همه این عناصر را در رابطه (دیالکتیکی) باهم و در یک مجموعه و یا بهتر است بگویم کل واحد در نظر بگیریم. آنگاه، شاید به این نتیجه منطقی خواهیم رسید که انقلاب مشروطه، بسیار بیشتر از آنچه ما می اندیشیم به آماج های خود دست یافته است. در این زمینه، باید حتما از نقش برجسته، قهرمانانه و فداکارانه آذربایجانیها و بویژه مردم تبریز در پیشبرد امر انقلاب یاد کرد.

دمکراتیسم و دسپوتیسم (خاورخودکامگی)

بازتولید خودکامگی از کجاست؟

احسان طبری در مقاله ای تفاوتهای بنیادی و عمده دولت ها را در اروپای باختری و ایران و  منطقه خاورمیانه شرح داده است. این موضوع در نوشته های دیگری نیز کم و بیش پژوهیده شده است. با این حال در عرصه عمل بویژه در زمینه تاریخ معاصر و انقلاب مشروطیت، کمتر به آن بها داده میشود.

دیوار بلند خودکامگی دیرینه شاهنشاهی در کشور ما که از دورزمان تاریخ در آن شاه، دارای قدرت مطلق و بقیه افراد جامعه از بالاترین تا پایین ترین قشرهای آن رعایای وی بحساب می آمدند، با انقلاب مشروطیت گرچه فرونریخت ولی شکافی سخت برداشت. برای نخستین بار در تاریخ کهنسال ایران۴، "رعایا" به برخی حقوق و آزادیهای صنفی، مدنی و اجتماعی دست یافتند که پیش از آن حتی در خیال نیز نمی گنجید. به همین دلیل، بزرگنمایی نخواهد بود که دستاوردهای فرهنگی این انقلاب را بسی فراتر از دیگر دستاوردهای آن بدانیم.

گرچه این دستاوردها، از همان نخست مورد دستبرد هرازگاهی و باید گفت فزاینده نیروهای واپسگرای اجتماعی و همدستان امپریالیست شان قرار گرفت و باعث شد که روند حرکت جنبش انقلابی با زیگزاگها و گسست های پی درپی همراه باشد، اما به هرحال و در یک ارزیابی کلی، این روند سیر مارپیچی بالارونده خود را پی گرفته و درستی آموزه های ماتریالیسم تاریخی را درباره سیر صعودی تاریخ به نمایش می گذارد.

جامعه ایران در زمینه دستیابی به آزادیهای فردی و اجتماعی همچنان راه دشواری در پیش دارد؛ دشواری هایی که ریشه آن را بویژه در زمینه فرهنگی جستجو باید نمود. خودکامگی هنوز ریشه هایی سخت در روح و روان جامعه ما دارد و باید توجه داشت که فرارویی از یک سامانه پی ریخته بر زمینه خاورخودکامگی (استبداد شرقی) به سامانه ای نو و فرهیخته برپایه دمکراسی، نیازمند زمان است. جامعه ایران نیازمند آنگونه دمکراسی که رسانه های گروهی امپریالیستی آن را در چارچوب بسته دمکراسی بورژوایی تبلیغ می کنند، نیست. این دمکراسی در صورت پیدایش ضرورتا و به حکم تاریخ از چارچوب دمکراسی بورژوایی فراتر خواهد رفت و برپایه نیازمندیهای خلق های میهن مان استوار خواهد بود. نام آن را هر چه می خواهید بگذارید. من آن را دمکراسی خلقی می نامم.        

چارچوب زمانی ـ مکانی جنبش انقلابی مشروطه

آیا باید به انقلاب مشروطیت تنها در چارچوب جغرافیایی ایران نگریست و برای آن ابعاد زمانی تعیین نمود؟

پاسخ به این پرسش هم آری و هم نه است. آری، از آن جهت که برای سهولت درک پدیده و آنچه که «جامع و مانع» بودن بحث را ـ هر مبحثی ـ ایجاب میکند، ناگزیر به تعیین چارچوب ها، مرحله بندیهای زمانی و ... برای آن هستیم و نه، از آن جهت که در یک بررسی علمی، باید به محدودیت های ناگزیر از کاربرد این روش (متافیزیک) و نسبیت ارزیابیها ـ که گاه اگر در چارچوبه ای گسترده تر به پدیده مورد نظر نگریسته شود نتایجی دیگر از آنها گرفته می شود ـ توجه کافی داشت. به نظر نگارنده، انقلاب مشروطیت ایران را نباید در چارچوب تنگ زمانی ـ مکانی بگنجانیم. به این مهم، آقای محسن کدیور، که تنها بخشهایی از نوشتار ارزشمندشان در بالا اشاره شد، توجه ویژه ای داشته اند.  

چرا به طرح موضوع به این شکل علاقمندیم؟

در ابتدای این نوشتار گفته بودم  درباره علت های پرداختن به "شکست" انقلاب مشروطیت که بویژه سازمانهای چپ و چپ پیشین گرایش زیادی به آن نشان می دهند، اشاره ای نمایم. به نظر نگارنده، این نحوه برخورد در درجه نخست و بیش و پیش از هر چیز دیگر ناشی از حاشیه نشینی جنبش موسوم به چپ است که بخش عمده ای از آن به دلایل مشخص به مهاجرت تن داده است. یکی از نمودهای روشن این حاشیه نشینی نیز که نگارنده آن را هم در چارچوب سیاسی و هم در چارچوب جغرافیایی تعریف می کند، حاشیه پردازی است.

گفته می شود به نتایج شکست انقلاب مشروطیت می پردازیم تا از آن برای آینده درس آموزی کنیم و در همان حال وظایف روز به فراموشی سپرده میشود! در پاسخ به این پرسش که مهم ترین درس برای حال و آینده چیست، گفته می شود تشکیل جبهه واحدی بر علیه استبداد و دیکتاتوری. با چه کسانی؟ با همان ها که وقت خود ودیگران را در کنگره های عبث و بیحاصل هدر میبرند؟ آنها که جامه ایدیولوژی را از تن بر کنده اند و اکنون لخت و برهنه در برابر امپریالیستها کرنش میکنند و با گوشه چشمی به رویدادهای کشور همسایه، آلترناتیوهای باب طبع دشمنان بشریت می سازند؟ یا با آنها که با هر خیزشی بادبان انقلاب بر می افرازند و با فروکش پیامد آن آه و ناله سر می دهند؟  آیا کوچکترین کامیابی در این زمینه بدست آمده است و اگر نه چرا؟

آیا بهتر نیست بجای تفسیر۵ رویدادها که بخودی خود کار آسانی است، به یک ارزیابی جدی از اوضاع اجتماعی بپردازیم؛ رهنمودهای لازم را بیرون بکشیم و اگر در شعار و عمل، نادرستی می بینیم، با راستی و درستی و شجاعت آنها را بهبود بخشیم؟

باید توجه داشت که چه بدون حضور ما و چه با ما «نبرد که بر که»  جریان داشته و دارد. هر کس آن را نبیند عملا جنبش اجتماعی را نادیده گرفته است. ما کجای صحنه نبردهستیم؟ در مرکز، حاشیه و یا حتی تماشاچی خارج از گود؟ آیا آنگونه که برخی می پندارند، اینترنت و ارتباطات مجازی جای حضور فیزیکی را پرنموده است؟ به نظر نگارنده، کاملا طبیعی است که در شرایط حضور کمرنگ نیروهای چپ و در راس آن حزب توده ایران، جریان نبرد روز به روز بیشتر به سود نیروهای واپسگرا و بورژوازی وابسته تمام شود و البته در شرایط امروزین ایران و جهان این تنها پیش درآمد انفجارهای اجتماعی واگرایانه و بی سامانی خواهد بود که بیشترین بهره آن را امپریالیستها خواهند برد. آنگاه و بناچار این پرسش منطقی برمی خیزد که آیا همه این تفسیرها برای وانهادن مسوولیتی نیست که به حکم تاریخ بر عهده نیروهای پیرو سوسیالیسم علمی نهاده شده است؟

واقعا مهمترین درس انقلاب مشروطه چیست؟ آیا جز این است که سازمانهای توده ای مانند شوراها، سندیکاها و نهادهای مدنی را ایجاد و سازماندهی کنیم؟ سازمانهایی که بدون وجود آنها امکان دگرگونیهای اساسی بسیار ناچیز خواهد بود و آن جامعه مدنی موعود به سرابی زیبا خواهد ماند که همواره در فاصله ای دور رخ می نمایاند. به قول آن جانباخته ی ارجمند: از ریشه باید رویید.

کجاست ریشه های ما؟            

ب.الف. بزرگمهر       ١١ آگوست ٢۰۰۴

پانوشت:

۱ ـ انقلاب مشروطه در خاطرات حيدرخان عمواوغلی  از خبرنامه ای اینترنتی

۲ ـ اسلام، اما نه مشروعه، بلكه مشروطه اش ـ حسن يوسفی اشكوري ـ ازخبرنامه ای اینترنتی

٣ ـ «کشور کاملا مستقل شاهنشاهی»

۴ ـ صرف نظر از برخی برهه های تاریخی کوتاه مدت و ناپایدار در تاریخ کهن ایران

۵ ـ مهم ترین تفاوت ماتریالیسم دیالکتیک با همه فلسفه های ماتریالیستی و ایده آلیستی پیش از آن در آن است که همه این  فلسفه ها در بهترین حالت تنها به تفسیر جهان پرداخته اند، در حالی که ماتریالیسم دیالکتیک ابزار دگرگونی را در اختیار پیشرو ترین طبقه اجتماعی و احزاب نماینده آن نهاده است.

۱۴۰۲ شهریور ۸, چهارشنبه

هیچکدام جز آن بالایی برای ما بیم برانگیز نیست ... ـ بازپخشش

بیگمان نقشه ی پشت سرم چشم تان را گرفته و با خود می گویید، جلوی آن برای چه ایستاده ام؟ خودم هم نمی دانم و از شما چه پنهان، حتا نام بسیاری از این کشورهای ریز و درشت را هم نمی دانم. همین، بهترین شَوَند برای از میان بردن شان است؛ تازه، آن هنگام شاید سرمایه کمی بهتر از هم اکنون بچرخد و جانی تازه بگیرد. آن رنگ ها هم گول تان نزند؛ هیچکدام جز آن بالایی برای ما بیم برانگیز نیست. برای همین، باید کاری که از پیش از ناپلئون آغاز شد و او و سپس هیتلر آن را پی گرفتند و هر بار ناکام ماندند را پیش ببریم. بگمانم هیچ زمانی بهتر از هم اکنون نیست و نباید دست روی دست بگذاریم و زمان را از دست بدهیم.

از اندیشه و زبانِ خروس لاری «یانکی» ها:  ب. الف. بزرگمهر   ۲۸ فروردین ماه ۱۳۹۸

https://www.behzadbozorgmehr.com/2019/04/blog-post_82.html



بله! خودمان هستیم از خانواده ی خودتان ...

بله! خودمان هستیم از خانواده ی خودتان. از گرسنگی به اینجا پناه آورده ایم. شما از هر جَک و جانوری در جاهای دورتر از گاو و گوسپند و گرازهای رام شده گرفته تا شغال ها و روبهکانی که اگر دستمان به آن ها برسد، یک لقمه شان می کنیم، پذیرایی می کنید تا دنبه های پروارتری بیابند و برای تان بیش تر شاخ و شانه بکشند؛ ولی به ما همخون خودتان که اینجا دیگر حتا خرگوشی کوچک برای سیر کردن شکم خود و توله های مان نمی یابیم، نه تنها نگاه نمی کنید که سایه مان را هم با تیر می زنید. درست است که ما هم چون شما خرس های قهوه ای هوش و گوش درستی نداریم و آسان گول می خوریم؛ ولی به نادانی شما نیستیم؛ اینک هم بزبان خوشِ خرسی گوش آشنای خودتان می گوییم:
تا
 در را نشکانده، شکم مان را کمی سیر کنید؛ وگرنه، خانواده بی خانواده!

ب. الف. بزرگمهر   هشتم شهریور ماه ۱۴۰۲

زیرنویس پرتور:

یک خرس شمالگان در ایستگاهی در کرانه ی «شاخاب تیخایا» در «آبخُست هوکر»، «آبخُستگان سرزمین فرانس یوسپ»

به ما یواشکی رهنمود می دهید، چه بکنیم؟! ـ بازپخشش

تصویر پیوست را درج کرده و نوشته است:
«تصویر میمونی که با خودرویی برخورد کرده و پیش از مرگ برای واپسین بار به بچه اش شیر می‌دهد، جهان را به جنبش واداشت» برگرفته از «تلگرام»

به ما یواشکی رهنمود می دهید، چه بکنیم؟! اولا، چه کسی به شما گفت ما در حال مرگیم؟! انشاء الله تعالی با جناب آقای ترامپ هم چون آن یکی مسائل مان را حل و فصل می کنیم و جان تازه ای برای پیشبرد پله ی دوم انقلاب اسلامی می گیریم؛ ناگفته نماند که نوکر خبرچین مان هم اکنون با ظرافت سرگرم چاق کردن آن است؛
ثانیا، جناب آقای ترامپ، بِلانسبت شما، خودرو و اینا نیست که ما با آن برخورد کنیم؛ لات آسمان جُلی است که از راه های بد به نان و نوایی رسیده و می خواهد ما را بیش تر از دوره ی «برادر حسین اوباما» سرکیسه کند؛ غافل از آنکه ما خودمان خمس و زکات بگیریم؛
ثالثا، ما بلدیم چجوری از جاده رد بشویم که با خودرو و جناب آقای ترامپ برخورد نکنیم؛
رابعا، اگر همه ی آن فرض ها هم درست بود، ما خودمان شیری برای خوردن نداریم و تا همین چندی پیش، دست بدامن خانم والده می شدیم که چند قطره ای شیرمان بدهد که تاقچه بالا می گذاشت؛ حال که شیر او هم خشکیده و مانند خودمان، هزار درد بی درمان دارد؛
خامسا، همه ی این ها خواست خداست که بی اجازه ی او برگی از درخت نمی افتد؛ و
سادسا، از اینجا نتیجه می گیریم که بیخودی جهان را به جنبش در نیاورید! آن هم در جهان مجازی که از آن نفرت داریم.

اگر راست می گویید، خودتان بروید آن بچه میمون بی پدر مادر را بگیرید، بزرگ کنید! بعله ...

از زبان «کیر خر نظام»:  ب. الف. بزرگمهر   ۲۴ اُردی بهشت ماه ۱۳۹۸

https://www.behzadbozorgmehr.com/2019/05/blog-post_69.html

 

۱۴۰۲ شهریور ۷, سه‌شنبه

من مارکسیست ـ لنینیست هستم! ـ بازپخشش

زندان عمومی گوهردشت در سال های ۶۵ و ۶۶ علیرغم کمبودها، اعتراض ها و اعتصاب ها و جنگ و گریزها، در مقایسه با اواخر سال ۶۶ و اوایل سال ۶۷، دوران نسبتا آرامی را می گذراند و به همین دلیل فرصت وجود داشت برای پرداختن به مسائل نظری. یکی از آموزگاران این حوزه، زندانی بود به نام اکبر محجوبیان. سنش حدود ۷۰ سال و شاید بیش تر بود. موهای پرپشت و سفیدی داشت؛ چشمانش، جوان، زیبا و عمیق بود. او توده ای بود. در دوران جوانی افسر ارتش بود و در زمان شاه به زندان افتاده بود. باسواد و عضو کمیسیون پژوهش حزب توده ایران بود. تاریخ حزب کمونیست شوروی را تقریبا از حفظ بود و درباره ی تئوری «راه رشد غیر سرمایه داری»* مطالعات زیادی داشت. با آنکه کلاس گذاشتن در مورد مسائلی از این قبیل خطرناک بود، او بدون ترس از عواقب آن کلاس می گذاشت. در ضمن، آقای محجوبیان بسیار شوخ و بذله گو بود. جوک هایی که او تعریف می کرد، بعضی های شان آنقدر غیرمجلسی و به اصطلاح بی تربیتی بود که از ما برنمی آمد بازگوی شان کنیم و فقط او با آن سن بالایی که داشت، می توانست با آب و تاب تعریف کند و حمل بر بی ادبی نشود.

او در یکی از کلاس هایش راجع به خصوصیات «دمکرات انقلابی» از دیدگاه «مارکسیسم ـ لنینیسم» صحبت می کرد. محجوبیان خود با نظرات حزب در مورد «دمکرات انقلابی» بودنِ «خط امام» اختلاف داشت. در یک کلام، او قبول نداشت که خط امامی های آن زمان در تعریف «دمکرات انقلابی» از دیدگاه «مارکسیسم ـ لنینیسم» می گنجند. گویا برخی از رفقای حزبی اش از او خواهش کرده بودند که انتقاد از خط مشی حزب را در کلاسش مطرح نکند؛ چرا که تاثیر بدی در روحیه ی زندانیان توده ای خواهد گذاشت. او قانع شده بود که در مورد ایران و مصداق «راه رشد غیر سرمایه داری» در ایران صحبتی نکند بلکه بطور کلی به تئوری «راه رشد غیر سرمایه داری» بپردازد. در اینجا داستانی تعریف می کنم که از دیگران شنیده ام:
در جو پلیسی زندان قزل حصار، قبل از منتقل شدن زندانیان به گوهردشت، کلاسی با مضمون «راه رشد غیر سرمایه داری» با آموزگاری اکبر محجوبیان دایر بوده است. زندانیان متوجه می شوند که در یکی دو روز آینده، انتقال بزرگی در پیش است و ترکیب افراد آن بند به احتمال زیاد تغییر خواهد کرد و معلوم نیست چه کسی به کجا منتقل خواهد شد. لذا افراد شرکت کننده در کلاس از آقای محجوبیان می خواهند که هرچه سریع تر و بدون شاخ و برگ، مسائل را مطرح کردن.

در ضمنِ صحبت از ویژگی های «دمکرات انقلابی»، یکی از بچه ها می گوید سوالی دارم. محجوبیان می گوید: بفرمایید! او می پرسد:
آخر، این خصوصیات که شما می فرمایید به هیچوجه با صحبت های آقای رفسنجانی در نماز جمعه ی هفته ی پیش مطابقت ندارد؛ پس ما چطور می گوییم که او یک «دمکرات انقلابی» است؟

محجوبیان که ناچار است کلاس را سریع تر به جایی برساند و هم نمی خواهد درگیر موضوع مشخص «دمکرات های انقلابی در ایران» بشود، پاسخ می دهد:
در مورد مشخص ایران و افراد حکومت بعدا بحث می کنیم و به درس ادامه می دهد.

بعد از ۱۰ دقیقه یا بیش تر، دوباره همان فرد می گوید: سوالی دارم. محجوبیان می گوید: بفرمایید! او می پرسد:
آخر توجه کنید همین دیشب در اخبار تلویزیون، خود خامنه ای یا اردبیلی (الان درست یادم نیست!)، چیزی گفت که صد و هشتاد درجه با این مطلبی که شما می فرمایید، تفاوت دارد.

باز محجوبیان می گوید:
بگذارید بعدا در این مورد صحبت کنیم.

چند دقیقه ای می گذرد که فرد مذکور یا فرد دیگری دوباره کردار یا اظهارات یکی دیگر از خط امامی های حاکمیت را مطرح می کند و می گوید چنین چیزی با ویژگی های یک «دمکرات انقلابی» مغایر است.

اینجا دیگر محجوبیان جوش می آورد و یک دفعه می گوید:
من، خواهر و مادر هرچه خط امامی را ... آقا گاییدی ما رو، ول کن دیگه! من می گم این ها رو بعدا می گم؛ تو باز می گی فلانی چه غلطی کرد!

پیامد این پاسخ، خنده ی بچه ها بود که مثل بمب اتاق را لرزاند.

در گوهردشت، این پیرمرد صبح های خیلی زود مثلا ساعت ۵ صبح از خواب بیدار می شد و در کنار اتاقش در راهرو نرمش می کرد و بعد از نرمش می نشست و یادداشت هایش را می نوشت. برای تنظیم یادداشت ها و گذاشتن کلاس از کتاب های زیادی استفاده می کرد؛ اما حافظه ی عجیبش، بیش تر از کتاب ها کمکش می کرد. کلاسی که او در گوهردشت داشت، در مورد تاریخ انقلاب اکتبر و یا تاریخ جنبش کمونیستی بود ...

یکبار از او پرسیدم:
آقای محجوبیان، این پنج خصوصیت «دمکرات انقلابی» که حزب توده ایران مطرح کرده و گفته که این خصوصیات در «نیروهای خط امام روشن بین» وجود دارد، آیا منظور حزب این است که واقعا این پنج خصوصیت در آن ها وجود دارد یا منظورش این است که بالقوه در آن ها وجود دارد و باید به تدریج بالفعل شود و ما با تبلیغ آن، نهایتا این پنج خصوصیت را به آن ها قالب می کنیم؟

محجوبیان که چندان از این کنایه ی رفیقانه بدش نیامده بود، گفت:
ببین رفیق! این پنج خصوصیت که حزب گفته مثل پنج انکشت دست من است (در این لحظه به دستش نگاه کردم و فکر کردم لابد از تشبیه کردن ۵ خصوصیت با پنج انگشت می خواهد موضوع را شیرفهم کند). بله عین این پنج انگشت است که این آقایان (منظور: حکومت) اینو مشتش کردند و کردند تو ماتحت ما!

اول مات ماندم و هر دو ساکت، نیم ثانیه ای به هم زل زدیم و بعد هر دو زدیم زیر خنده. از این بذله گویی مختصر و مفیدش حظ کردم.

هر وقت به یاد آن مرد سالخورده می افتم، بی اختیار شرافت و سرزندگی و بی باکی اش مرا شیفته ی او می سازد. با قامتی استوار در شهریور سیاه ۶۷ در مقابل آخوند نیری و اشراقی ایستاد و در پاسخ به سوال شان که مسلمانی یا مارکسیست، گفته یود:
من مارکسیست ـ لنینیست هستم!

برگرفته از «یه جنگل ستاره»، خاطرات زندان امیرحسین بهبودی، چاپ دوم، تابستان ۱۳۹۵، انتشارات فروغ، کُلن ـ آلمان (با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها و گنجاندن جمله ای ای درباره ی چهره ی آن رفیق استوار توده ای در جای سزاوار آن از سوی اینجانب؛ برنام را از متن برگزیده و واپسین گزاره را برجسته نمایش داده ام.   ب. الف. بزرگمهر)


* نکته ای بایسته درباره ی «راه رشد غیر سرمایه داری»

«راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» را گاه «راه رشد غیر سرمایه داری» نیز نامیده اند که از دید من، بسیار بیجا و نادرست است. «راه رشد غیر سرمایه داری» به جز ابهامی که در صورت خود دارد، از نظر ماهیت آن نیز نامفهوم و نادرست است؛ زیرا به هیچ سویی رهسپار نیست و تنها می گوید که چیزی غیر از سرمایه داری است. چه چیزی؟ آن را روشن نمی کند؛ اگر به سوی سوسیالیسم سمتگیری ندارد، پس چیست؟ آیا راهی در میان آن دو است؟! که در آن صورت نادرست بودن آن بیشتر آشکار می شود. زیرا هر دانش آموز ساده ی آموزش سوسیالیسم نیز می داند که لایه های میانی جامعه سرمایه داری از دورنما و افقی برخوردار نیستند. افزون بر آن، جامعه نیز مانند کالبدی زنده حرکت دارد و این حرکت حتا در ساده ترین شکل های آن مانند حرکت یک آمیب، همواره سمت و سوی مشخصی دارد و باید داشته باشد؛ در غیر این صورت آمیب به دونیم بخش می شود یا هریک از اندام های کالبد به سمتی حرکت می کنند که با مجموعه کالبد هماهنگ نیست که معنای آن ازهم پاشیدن کالبد است.

«راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» را با «راه رشد سوسیالیستی» نیز نباید یکسان پنداشت. «ساخت» یا ترکیب «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» برای کشورهایی بکار می رود که از سطح رشد اقتصادی ـ اجتماعی پایینی برخوردارند یا اگر حتا رشد اقتصادی ـ اجتماعی در آنجا در حال افزایش پرشتابی است هنوز از بنیان های مادی و معنوی بایسته و شایسته برای پیگیری استوار «راه رشد» خود برخوردار نیستند. در این باره، جمهوری توده ای خلق چین، با وجود رشد غول آسای اقتصادی ـ اجتماعی خود در سال های کنونی نمونه ی بسیار خوبی از کشورهایی است که «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» را برگزیده اند. «ساخت» یا ترکیب «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی»، افزون بر این آشکارا می گوید که به سوی سوسیالیسم سمتگیری نموده است و به درجات مشخصی که از این کشور تا کشور دیگر تفاوت های گاه عمده دارد، از «راه رشد سرمایه داری کم رشد و گسترش نیافته» روی برتافته است.

برگرفته از پی نوشتِ نوشتار «سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۰ بهمن ۱۳۸۹

اختیار دارید! ـ بازپخشش

«گویا در سال ۶۲، یکی از رفقای توده ای مسن، ”اطلاع ثانوی“* شده بود. به او گفته بودند، اگر در ”حسینیه“ مصاحبه کند، آزاد می شود؛ اما این رفیق حاضر نشده بود بر علیه حزبش مصاحبه کند. خلاصه بعد از مدتی، برخی از رفقایش با او صحبت می کنند و قانعش می کنند که با توجه به پرونده اش، ایرادی ندارد که مصاحبه را بپذیرد و به صورت ”فرمال“ و مختصر اعلام انزجار کند. روز مصاحبه فرا می رسد. رفیق مُسن با لهجه ی آذریش، ساده و مختصر می گوید:
”ما کارگرهایی بودیم که قبل از کودتای ۲۸ مرداد، توده ای شده بودیم. چون حزب شعارهای خوبی به نفع کارگران می داد، ما هم طرفدار حزب شدیم تا اینکه ۲۸ مرداد شد و شاه با کمک انگلیس و آمریکا کودتا کرد و حزب هم سرکوب شد. ما هم دیگر نتوانستیم فعالیت کنیم. رسیدیم به انقلاب. دوباره حزب آمد و در برنامه اش، حرف ها و شعارهایی به نفع کارگران داد. دوباره جذب حزب شدیم و فعالیت کارگری و حزبی کردیم و الان هم که در خدمت شما هستیم.“

مجید قدوسی، کسی که در ”حسینیه“ از زندانیان مصاحبه می گرفت، با تعجب و عصبانیت می گوید:
ـ ”همین؟! پس ما خظا کردیم که شما را گرفتیم؟!“

ـ ”بله؟“ (یعنی: نشنیدم چه گفتید.)

ـ ”می گم این همه جنایت و خیانت های حزب توده که رهبرانش همین جا اعتراف کردند، چرا این ها را نمی گی؟“

ـ ”جنایت؟“

ـ ”بله! جنایت، خیانت، جاسوسی“

ـ ”اختیار دارید!“

 وقتی رفیق مُسن، عبارت ”اختیار دارید“ را بکار برد، کلّ ”حسینیه“ اعم از سرِ موضعی و توّاب و پاسدار و گویا خود قدوسی خنده شان می گیرد.

 قدوسی با تشر می گوید:
”بیا! بیا پایین! نمی خواد مصاحبه کنی.“

فورا توّاب ها بخود می آیند و شروع می کنند به شعار دادن علیه همه ی احزاب و سازمان ها ...»

برگرفته از «یه جنگل ستاره»، خاطرات زندان امیرحسین بهبودی، چاپ دوم، تابستان ۱۳۹۵، انتشارات فروغ، کُلن ـ آلمان (با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب؛ برنام را از متن برگزیده ام.   ب. الف. بزرگمهر)

* بنا بر آنچه در یادمانده ی بالا آمده، زبانزدِ «اطلاع ثانوی» درباره ی آن گروه از زندانیانی بکار برده می شد که به شَوَند خودداری ورزیدن از «اعلام انزجار» به حزب یا سازمان سیاسی خویش در بیدادگاه رژیم تبهکار «تا اطلاع ثانوی» در زندان نگاه داشته می شدند.

ب. الف. بزرگمهر    ششم آبان ماه ۱۳۹۵

https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/10/blog-post_99.html

سرمایه داری خوب، سرمایه داری بد ـ بازپخشش

به بهانه ی پیشگفتار

یادداشت زیر از آنِ یکی دو سال پیش است که آن را تا اندازه ای ویراسته و در جاهایی بازنویسی نموده ام؛ انگیزه ی نگاشتن آن به گفته های دانشجویی برمی گردد که در یکی از دیدارهای نوبتی «کیر خر نظامِ خرموش پرور» با دست چین شدگانی از میان دانشجویان و در میان شان، دانشجونمایانی بُرخورده برای بازارگرمی بیش تر که بختی کوتاه ـ شاید پنج تا ده دقیقه ای برای سخنرانی چند دانشجو نیز بدیده گرفته شده بود، در سخنانی رویهمرفته بسیار خوب به پیامدهای زیانبار سپردن بخش های بنیادین اقتصاد کشور بدست «بخش خصوصی»۱ اشاره نمود که آن هنگام تازه آغازیده بود. واکنش «کیر خر» به سخنان وی تا جایی که بیاد می آورم، اینچنین کوتاه، نارسا و گونه ای زورچپانی (آمیخته به تَحَکُّم) بود:
«... ولی باید خصوصی سازی شود!»۲

نمی دانم چرا دلم برای آن دانشجو که بگمانم هنگام دستچینی از دست شان در رفته بود، سوخت و در ذهنم ماندگار شد.

ب. الف. بزرگمهر   سوم مهر ماه ۱۴۰۰

https://www.behzadbozorgmehr.com/2021/09/blog-post_25.html 

***

به فیلمی کوتاه از یک کارخانه فرآوری شیر گاو در پیوند یاد شده در پانوشت بنگرید.۳ به گاو و گوساله ها خوراک پاکیزه و خوشگوار می خورانند که اینجوری دُم شان را می جنبانند؛۴ نه آنکه این ها خود کالا باشند که بخواهند سرشان را بِبُرّند و گوشت شان را بفروش برسانند؛ نه! به این ها همانگونه که در فیلم می بینید، خوب رسیدگی می کنند تا چاق و چله شوند و بیش تر شیر بدهند. بنابراین، کالایی که برای فروش بدست می آید، شیر است؛ نه گوشتِ گاو و گوساله!

سُم شان را خوب با سُمباده های برقی پاک می کنند که ویروس ها بالاتر نیایند و وختِ شیردوشی، شیر را ناپاک نکنند؛ تن شان را با فرچه هایی ویژه مشت و مال می دهند که هم خوشایندشان است و هم انگل ها و میکروب های جا خوش کرده در پشم و پیله شان را می تاراند. در روزهای گرم تابستانی، دستگاه های خنک کننده بکار می گیرند تا تن و بدنِ گاوها کم تر خیس شده، شیر را نیالاید. آبفشان هم برای شان کار گذاشته اند تا هم خنک شوند و خستگی شان درآید و هم پاک و پاکیزه برای شیردوشی بروند. همه ی این کارها، گاو ها را شنگول و سرزنده نگه می دارد و شیر بیش تر می دهند. حتا شنیده و خوانده ام که در برخی کشورهای اروپایی، برای شان آهنگ های شاد یا آرامبخش نیز پخش می کنند تا چند و چون شیرشان بهتر شود. نه آنکه چشم و ابروی گاو سیاه باشد که همه ی این کارها برای بازدهی بیش تر و فروش بهتر فرآورده به انجام می رسند؛ افزون بر آنکه گاوها دیرتر فرسوده شده و زودبزود جان به جان آفرین نسپارند. پایش و بازرسی های درست و درمانی هم تا پایان کار که شیر بسته بندی می شود و برای فروش می رود، انجام می شوند. به این می گویند سرمایه داری خوب!۵

اینک، آنچه در فیلم دیدید را با شیوه ی نگرش و برخوردِ کارگزاران، کار چاق کن ها و جان ننه شان: «کارآفرینانِ» رژیم دزدسالار در کارگاه ها و کارخانه ها بویژه در سامانِ نفتخیز جنوب ایران بسنجید و کلاه خود را داور کنید؛ گرچه، نیازی به پرچانگی و بازگویی چندانی درباره ی آنچه جلوی دیدگان همه ماست و طبقه کارگر و زحمتکشان پیرامون آن، روزانه آن را با پوست و گوشت خود می آزمایند، نباشد. من تنها فشرده ای شاید نارسا از آن همه نابکاری را یادآور می شوم:
کارگر را بکار می گمارند؛ بی آنکه در بیش تر باره ها از هوده ای روشن برخوردار باشد (قراردادهای نامور به «سپید»)؛ هوده اش را دیر به دیر پرداخت می کنند یا بالا می کشند؛ مانند خر که نه، بلانسبت خر۶ از گُرده اش چنان کار می کشند که پس از چندی جانی برایش نمی ماند؛ زود پیر و فرسوده می شود و بزبان کژدم گزیده شان: به لقاء الله می پیوندد. نه خورد و خوراک درست و درمانی می دهند یا اگر بدهند، پاکیزه نیست و بیمار می شود و گاهی به همین شَوَند، جان می سپارد. در بیش تر باره ها از خوابگاه درستی برخوردار نیست و کارگران ناچارند پس از ساعت ها کار که گاه به ۱۶ ساعت نیز می کشد، گوش تا گوش کنار یکدیگر روی زمین بخوابند. نه شور و شادمانی در کار است و نه آینده ای روشن: برده هایی نوین که برای بازه ای کوتاه از زمان زنده اند تا جیب بهره کشان و زالوها را پر کنند؛ همین و بس.

آن ها با گاو و گوساله آنگونه رفتار می کنند و بهره اش را می برند؛ این ها کارگر را حتا گاو هم بشمار نمی آورند. به این چه می گویند؟ سرمایه داری بد؟ نه! چیزی بدتر از بد؛ شاید «سرمایه داری مرگ». خوب! آقا بیشعور حقیر! دستار سیاهت را بداوری بگیر، ببین چه می گوید. این ها گفته های خودت از زمانی دورتر است:
«... نو شدن به معنای این است که اقتضائات بیرونی و واقعیتها گاهی یک چیزی را اقتضاء می کند، یک روز چیز دیگری را اقتضاء می کند؛ یک نمونه‌ی عملىِ عینی اش همین سیاست های اصل ۴۴ در باب اقتصاد است. یک روز تقسیم منابع اقتصادی در کشور به آن شکلی بود که در صدر اصل ۴۴ قانون اساسی آمده است. اسم آوردند؛ این نهادها، این بنیادها متعلق به بخش عمومی است؛ اینها متعلق به بخش خصوصی است ـ  احصاء کردند؛ مشخص کردند؛ ـ لیکن در ذیل همین اصل آمده است که این تا هنگامی است که به شکوفایی اقتصاد کشور کمک کند. معنایش چیست؟ معنایش این است که اگر شرائط جوری شد که این تنظیم و این ترتیب به شکوفایی و پیشرفت اقتصاد کمک نمی کند، می تواند تغییر پیدا کند؛ و تغییر پیدا کرد. این، همان جابه‌جا کردن خطوط هندسی نظام است.»۷ آن «خطوط هندسی» که چیزی از آن نیز سر درنمی آوری، توی مغز پوک و وامانده ات بخورد. "شکوفایی و پیشرفت اقتصاد"ی که هم اکنون گواه آنیم و ایران را به نابودی کشانده و می کشاند با انگولک ها و دستبرد فراقانونی تو نابخرد در «اصل ۴۴ قانون اساسی» زیر فشار کلان سوداگران و بازرگانان، شتابی سرسام آور گرفت و کار را به اینجا کشاند؛ و این هنوز پایان راه نیست.

بگو ببینم! آیا هنوز به این یاوه ها باورمندی:
«سعی کنیم نگاه سوسیالیستی و مارکسیستی بر تفکر اقتصادی ما غلبه پیدا نکند. آنها نگاه شان نگاه دیگری است. در نظام سوسیالیستی، نفس سرمایه محکوم است؛ در نظام اسلامی به‌هیچ‌وجه اینجوری نیست؛ سرمایه محکوم نیست؛ سوء استفاده‌ی از سرمایه محکوم است. نمی شود هم کسی بگوید آقا سرمایه، طبیعتش سوء استفاده است. نخیر، اینجوری نیست. می توان با مقررات درست، با مدیریت صحیح، سرمایه را در جهت درستی هدایت کرد و راه برد. بنابراین، آنچه که ما در سیاست های اصل ۴۴ مطرح کردیم، به‌هیچوجه با اقتصاد عدالت ‌محور منافاتی ندارد؛ بلکه به یک معنا مکمل و متمم آن است.»۸

ب. الف. بزرگمهر   سوم مهر ماه ۱۴۰۰

https://www.behzadbozorgmehr.com/2021/09/blog-post_25.html

پی نوشت:

۱ ـ بیش تر زبانزد نارسای «خصوصی سازی» بجای آن بکار می رود.

۲ ـ بگمانم این گفته ها از همان نشست و دنباله ی گفته های «کیر خر نظام خرموش پرور» باشد:
یک مطلبِ دیگر اینکه یکی از دوستان گفتند «جلوی خصوصی‌سازی گرفته بشود». البتّه خطاهای بزرگی در زمینه‌ی خصوصی‌سازی انجام گرفته که این برادرمان هم به این خطاها اشاره کردند و بنده هم مکرّر تذکّراتی داده‌ام که بعضی جاها اصلاح شده، بعضی جاها جلوی یک کاری گرفته شده. اشکالاتی در کار خصوصی‌سازی هست؛ منتها اصل خصوصی‌سازی، نیاز مبرم اقتصاد کشور ما است؛ این جزو همان مواردی است که ساختار را ـ که اوّل وجود نداشت ـ تکمیل می کند. ما از اصل مربوطه در قانون اساسی استفاده‌ای کردیم؛ آن استفاده را اعلام کردیم؛ همه‌ی صاحب‌نظرها از همه جهت تأیید کردند؛ گفتند چیز خوبی است و واقعاً هم چیز خوبی است. جلویش را نباید گرفت، منتها در عمل، مثل خیلی از کارهای دیگر اشکالاتی وجود دارد و خطاهایی انجام گرفته، بی‌توجّهی‌هایی شده؛ شاید در این زمینه لغزش هایی صورت گرفته، باید جلوی لغزشها را گرفت. آنچه وظیفه‌ی ما است، این است که جلوی لغزشها را بگیریم.

برگرفته از تارنگاشت «کیر خر نظام خرموش پرور»  یکم خرداد ماه ۱۳۹۸

۳ ـ فیلمی کوتاه از یک کارخانه فرآوری شیر گاو:

https://youtu.be/Yk1NXDZG2-k

۴ ـ حتا بهتر از دُم جُنبانی مردک پیزُری فرومایه ای به نام احمدی نژاد که برای هر کس و ناکسی در دستگاه های دیوانسالاری کشورهای پیرامون ایران و جهان نامه های خودنمایی و نشان دادنِ آمادگی برای نوکریِ بهتر از دیگر مزدوران «ولایت سگ مذهب»، می نویسد.  

۵ ـ از دیدِ من، سازندِ دهه ها بی سر و سامان سرمایه داری به شَوَندِ سرشت انگلی آن، خوب و بدش کم و بیش در همه جای جهان یکی است. در اینجا از شیوه ی نگرش سیاه سپید یا بهتر بگویم: «گورخریِ» مردک دبنگ پیروی نموده ام.

۶ ـ با پوزش از همه ی کارگران و زحمتکشان میهن از چنین سنجشی در اینجا ناگزیر!

۷ ـ «بیانات در دیدار دانشجویان کرمانشاه»، برگرفته از تارنگاشت «کیر خر نظام خرموش پرور»  ۲۴ مهر ماه ۱۳۹۰

۸ ـ «بیانات در دیدار دانشجویان»، ۱۶ امرداد ماه ۱۳۹۱

گروه «۴ + ۱» ـ بازپخشش

نجیبه و حلیمه و واسعه و سکینه در یک قاب

لازم نیست آنطور قیافه بگیرید!

ب. الف. بزرگمهر   پنجم آبان ماه ۱۳۹۴

 https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/10/blog-post_370.html



۱۴۰۲ شهریور ۶, دوشنبه

شاید به «دالایی لاما» پیشنهاد زناشویی بدهم ـ بازپخشش

«از من می پرسند پس از کنار رفتن از این جایگاه چکار خواهم کرد. پیش تر هم گفته بودم که نخست کمی خستگی در خواهم کرد و سپس خواهیم دید چه سودایی در سر خواهم داشت. بگمانم انگاره (ایده) های دیگری به سرم خواهد زد ... »* کسی چه می داند؟ شاید به «دالایی لاما» پیشنهاد زناشویی بدهم. مردِ خوب و سربراهی است که هنوز هم بجای آبریزگاه مردانه گاه گداری سر از آبریزگاهِ زنانه درمی آورد و ناخواسته آشوب بپا می کند. با هم که باشیم، گرهِ این دشواری خودبخود گشوده می شود ...

ب. الف. بزرگمهر   ۱۷ آبان ماه ۱۴۰۰

https://www.behzadbozorgmehr.com/2021/11/blog-post_8.html

* از گفته های «ننه مرکل»، برگرفته از «اسپوتنیک»  ۱۷ آبان ماه ۱۴۰۰ (با ویرایش، پارسی و پاکیزه نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

قربانیان پلیدترین و پوشالی ترین رژیم تاریخ ایران در نخش گرز گران امپریالیست ها

پرتوری است جانگداز از برخی کودکان جانباخته در تیراندازی های خیابانی* گروه های آدمکش رژیم خرموش های اسلام پیشه که چپ و راست به هر سویی شلیک می کردند. پیامد آن نیز جانباختن شمار بسیار بزرگی از کودکانی بودند که در هنگامه ی بپا شده از سوی دشمنان مردم ایران برای نگهبانی از تنبان پایین کشیده شده شان، نه سر پیاز بودند، نه ته آن:
قربانیان پلیدترین و پوشالی ترین رژیم تاریخ ایران در نخش گرز گران امپریالیست ها که به خونخواهی انقلاب شکوهمند توده های مردم ایران، چادری اسلامی روی آن کشیدند و هر چه از دست شان برمی آمد به انجام رساندند.

سرنگون باد گروهبندی های خرموش اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان!

برپا، پایدار و پیروز باد پیشانی یگانه ی خلق های ایران برهبری طبقه کارگر برای سرنگونی رژیم پوشالی اسلام پیشگان

ب. الف. بزرگمهر   ششم شهریور ماه ۱۴۰۲

 * در کمتر از ٤ ماه, «از ۲۶ شهریور تا ۲۰ دی ماه ۱۴۰۱، ۵۴۰ تن از آن میان، ۷۴ کودک (زیر ۱۸ سال) در سراسر ایران به‌ دست نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی کشته شدند.»

برگرفته از «تلگرام»   پنجم شهریور ماه ۱۴۰۲


برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!