«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۲ شهریور ۹, پنجشنبه

... می خواهم ولی فقیه بشوم! ـ بازپخشش

نور ولایت از چشمانش می بارد! می بینید؟!

من هیچ چیز از آن علّامه کم و کسر ندارم؛ می خواهم ولی فقیه بشوم!

از زبان آن کودک که پس از فراخوان رهبر بیش از اندازه فرزانه از کودکان و نوجوانان اروپایی به اسلام روی آورد و برتری های آن را بی درنگ بازشناخت! وی اکنون بزرگ شده، ولی از درج تصویر کنونی خویش به شوندهایی ناروشن خودداری می کند. نور ولایت از چشمانش می بارد! می بینید؟!

ب. الف. بزرگمهر    ۳۰ فروردین ماه ۱۳۹۵

https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/04/blog-post_62.html

۱۴۰۲ شهریور ۸, چهارشنبه

هیچکدام جز آن بالایی برای ما بیم برانگیز نیست ... ـ بازپخشش

بیگمان نقشه ی پشت سرم چشم تان را گرفته و با خود می گویید، جلوی آن برای چه ایستاده ام؟ خودم هم نمی دانم و از شما چه پنهان، حتا نام بسیاری از این کشورهای ریز و درشت را هم نمی دانم. همین، بهترین شَوَند برای از میان بردن شان است؛ تازه، آن هنگام شاید سرمایه کمی بهتر از هم اکنون بچرخد و جانی تازه بگیرد. آن رنگ ها هم گول تان نزند؛ هیچکدام جز آن بالایی برای ما بیم برانگیز نیست. برای همین، باید کاری که از پیش از ناپلئون آغاز شد و او و سپس هیتلر آن را پی گرفتند و هر بار ناکام ماندند را پیش ببریم. بگمانم هیچ زمانی بهتر از هم اکنون نیست و نباید دست روی دست بگذاریم و زمان را از دست بدهیم.

از اندیشه و زبانِ خروس لاری «یانکی» ها:  ب. الف. بزرگمهر   ۲۸ فروردین ماه ۱۳۹۸

https://www.behzadbozorgmehr.com/2019/04/blog-post_82.html



بله! خودمان هستیم از خانواده ی خودتان ...

بله! خودمان هستیم از خانواده ی خودتان. از گرسنگی به اینجا پناه آورده ایم. شما از هر جَک و جانوری در جاهای دورتر از گاو و گوسپند و گرازهای رام شده گرفته تا شغال ها و روبهکانی که اگر دستمان به آن ها برسد، یک لقمه شان می کنیم، پذیرایی می کنید تا دنبه های پروارتری بیابند و برای تان بیش تر شاخ و شانه بکشند؛ ولی به ما همخون خودتان که اینجا دیگر حتا خرگوشی کوچک برای سیر کردن شکم خود و توله های مان نمی یابیم، نه تنها نگاه نمی کنید که سایه مان را هم با تیر می زنید. درست است که ما هم چون شما خرس های قهوه ای هوش و گوش درستی نداریم و آسان گول می خوریم؛ ولی به نادانی شما نیستیم؛ اینک هم بزبان خوشِ خرسی گوش آشنای خودتان می گوییم:
تا
 در را نشکانده، شکم مان را کمی سیر کنید؛ وگرنه، خانواده بی خانواده!

ب. الف. بزرگمهر   هشتم شهریور ماه ۱۴۰۲

زیرنویس پرتور:

یک خرس شمالگان در ایستگاهی در کرانه ی «شاخاب تیخایا» در «آبخُست هوکر»، «آبخُستگان سرزمین فرانس یوسپ»

به ما یواشکی رهنمود می دهید، چه بکنیم؟! ـ بازپخشش

تصویر پیوست را درج کرده و نوشته است:
«تصویر میمونی که با خودرویی برخورد کرده و پیش از مرگ برای واپسین بار به بچه اش شیر می‌دهد، جهان را به جنبش واداشت» برگرفته از «تلگرام»

به ما یواشکی رهنمود می دهید، چه بکنیم؟! اولا، چه کسی به شما گفت ما در حال مرگیم؟! انشاء الله تعالی با جناب آقای ترامپ هم چون آن یکی مسائل مان را حل و فصل می کنیم و جان تازه ای برای پیشبرد پله ی دوم انقلاب اسلامی می گیریم؛ ناگفته نماند که نوکر خبرچین مان هم اکنون با ظرافت سرگرم چاق کردن آن است؛
ثانیا، جناب آقای ترامپ، بِلانسبت شما، خودرو و اینا نیست که ما با آن برخورد کنیم؛ لات آسمان جُلی است که از راه های بد به نان و نوایی رسیده و می خواهد ما را بیش تر از دوره ی «برادر حسین اوباما» سرکیسه کند؛ غافل از آنکه ما خودمان خمس و زکات بگیریم؛
ثالثا، ما بلدیم چجوری از جاده رد بشویم که با خودرو و جناب آقای ترامپ برخورد نکنیم؛
رابعا، اگر همه ی آن فرض ها هم درست بود، ما خودمان شیری برای خوردن نداریم و تا همین چندی پیش، دست بدامن خانم والده می شدیم که چند قطره ای شیرمان بدهد که تاقچه بالا می گذاشت؛ حال که شیر او هم خشکیده و مانند خودمان، هزار درد بی درمان دارد؛
خامسا، همه ی این ها خواست خداست که بی اجازه ی او برگی از درخت نمی افتد؛ و
سادسا، از اینجا نتیجه می گیریم که بیخودی جهان را به جنبش در نیاورید! آن هم در جهان مجازی که از آن نفرت داریم.

اگر راست می گویید، خودتان بروید آن بچه میمون بی پدر مادر را بگیرید، بزرگ کنید! بعله ...

از زبان «کیر خر نظام»:  ب. الف. بزرگمهر   ۲۴ اُردی بهشت ماه ۱۳۹۸

https://www.behzadbozorgmehr.com/2019/05/blog-post_69.html

 

۱۴۰۲ شهریور ۷, سه‌شنبه

من مارکسیست ـ لنینیست هستم! ـ بازپخشش

زندان عمومی گوهردشت در سال های ۶۵ و ۶۶ علیرغم کمبودها، اعتراض ها و اعتصاب ها و جنگ و گریزها، در مقایسه با اواخر سال ۶۶ و اوایل سال ۶۷، دوران نسبتا آرامی را می گذراند و به همین دلیل فرصت وجود داشت برای پرداختن به مسائل نظری. یکی از آموزگاران این حوزه، زندانی بود به نام اکبر محجوبیان. سنش حدود ۷۰ سال و شاید بیش تر بود. موهای پرپشت و سفیدی داشت؛ چشمانش، جوان، زیبا و عمیق بود. او توده ای بود. در دوران جوانی افسر ارتش بود و در زمان شاه به زندان افتاده بود. باسواد و عضو کمیسیون پژوهش حزب توده ایران بود. تاریخ حزب کمونیست شوروی را تقریبا از حفظ بود و درباره ی تئوری «راه رشد غیر سرمایه داری»* مطالعات زیادی داشت. با آنکه کلاس گذاشتن در مورد مسائلی از این قبیل خطرناک بود، او بدون ترس از عواقب آن کلاس می گذاشت. در ضمن، آقای محجوبیان بسیار شوخ و بذله گو بود. جوک هایی که او تعریف می کرد، بعضی های شان آنقدر غیرمجلسی و به اصطلاح بی تربیتی بود که از ما برنمی آمد بازگوی شان کنیم و فقط او با آن سن بالایی که داشت، می توانست با آب و تاب تعریف کند و حمل بر بی ادبی نشود.

او در یکی از کلاس هایش راجع به خصوصیات «دمکرات انقلابی» از دیدگاه «مارکسیسم ـ لنینیسم» صحبت می کرد. محجوبیان خود با نظرات حزب در مورد «دمکرات انقلابی» بودنِ «خط امام» اختلاف داشت. در یک کلام، او قبول نداشت که خط امامی های آن زمان در تعریف «دمکرات انقلابی» از دیدگاه «مارکسیسم ـ لنینیسم» می گنجند. گویا برخی از رفقای حزبی اش از او خواهش کرده بودند که انتقاد از خط مشی حزب را در کلاسش مطرح نکند؛ چرا که تاثیر بدی در روحیه ی زندانیان توده ای خواهد گذاشت. او قانع شده بود که در مورد ایران و مصداق «راه رشد غیر سرمایه داری» در ایران صحبتی نکند بلکه بطور کلی به تئوری «راه رشد غیر سرمایه داری» بپردازد. در اینجا داستانی تعریف می کنم که از دیگران شنیده ام:
در جو پلیسی زندان قزل حصار، قبل از منتقل شدن زندانیان به گوهردشت، کلاسی با مضمون «راه رشد غیر سرمایه داری» با آموزگاری اکبر محجوبیان دایر بوده است. زندانیان متوجه می شوند که در یکی دو روز آینده، انتقال بزرگی در پیش است و ترکیب افراد آن بند به احتمال زیاد تغییر خواهد کرد و معلوم نیست چه کسی به کجا منتقل خواهد شد. لذا افراد شرکت کننده در کلاس از آقای محجوبیان می خواهند که هرچه سریع تر و بدون شاخ و برگ، مسائل را مطرح کردن.

در ضمنِ صحبت از ویژگی های «دمکرات انقلابی»، یکی از بچه ها می گوید سوالی دارم. محجوبیان می گوید: بفرمایید! او می پرسد:
آخر، این خصوصیات که شما می فرمایید به هیچوجه با صحبت های آقای رفسنجانی در نماز جمعه ی هفته ی پیش مطابقت ندارد؛ پس ما چطور می گوییم که او یک «دمکرات انقلابی» است؟

محجوبیان که ناچار است کلاس را سریع تر به جایی برساند و هم نمی خواهد درگیر موضوع مشخص «دمکرات های انقلابی در ایران» بشود، پاسخ می دهد:
در مورد مشخص ایران و افراد حکومت بعدا بحث می کنیم و به درس ادامه می دهد.

بعد از ۱۰ دقیقه یا بیش تر، دوباره همان فرد می گوید: سوالی دارم. محجوبیان می گوید: بفرمایید! او می پرسد:
آخر توجه کنید همین دیشب در اخبار تلویزیون، خود خامنه ای یا اردبیلی (الان درست یادم نیست!)، چیزی گفت که صد و هشتاد درجه با این مطلبی که شما می فرمایید، تفاوت دارد.

باز محجوبیان می گوید:
بگذارید بعدا در این مورد صحبت کنیم.

چند دقیقه ای می گذرد که فرد مذکور یا فرد دیگری دوباره کردار یا اظهارات یکی دیگر از خط امامی های حاکمیت را مطرح می کند و می گوید چنین چیزی با ویژگی های یک «دمکرات انقلابی» مغایر است.

اینجا دیگر محجوبیان جوش می آورد و یک دفعه می گوید:
من، خواهر و مادر هرچه خط امامی را ... آقا گاییدی ما رو، ول کن دیگه! من می گم این ها رو بعدا می گم؛ تو باز می گی فلانی چه غلطی کرد!

پیامد این پاسخ، خنده ی بچه ها بود که مثل بمب اتاق را لرزاند.

در گوهردشت، این پیرمرد صبح های خیلی زود مثلا ساعت ۵ صبح از خواب بیدار می شد و در کنار اتاقش در راهرو نرمش می کرد و بعد از نرمش می نشست و یادداشت هایش را می نوشت. برای تنظیم یادداشت ها و گذاشتن کلاس از کتاب های زیادی استفاده می کرد؛ اما حافظه ی عجیبش، بیش تر از کتاب ها کمکش می کرد. کلاسی که او در گوهردشت داشت، در مورد تاریخ انقلاب اکتبر و یا تاریخ جنبش کمونیستی بود ...

یکبار از او پرسیدم:
آقای محجوبیان، این پنج خصوصیت «دمکرات انقلابی» که حزب توده ایران مطرح کرده و گفته که این خصوصیات در «نیروهای خط امام روشن بین» وجود دارد، آیا منظور حزب این است که واقعا این پنج خصوصیت در آن ها وجود دارد یا منظورش این است که بالقوه در آن ها وجود دارد و باید به تدریج بالفعل شود و ما با تبلیغ آن، نهایتا این پنج خصوصیت را به آن ها قالب می کنیم؟

محجوبیان که چندان از این کنایه ی رفیقانه بدش نیامده بود، گفت:
ببین رفیق! این پنج خصوصیت که حزب گفته مثل پنج انکشت دست من است (در این لحظه به دستش نگاه کردم و فکر کردم لابد از تشبیه کردن ۵ خصوصیت با پنج انگشت می خواهد موضوع را شیرفهم کند). بله عین این پنج انگشت است که این آقایان (منظور: حکومت) اینو مشتش کردند و کردند تو ماتحت ما!

اول مات ماندم و هر دو ساکت، نیم ثانیه ای به هم زل زدیم و بعد هر دو زدیم زیر خنده. از این بذله گویی مختصر و مفیدش حظ کردم.

هر وقت به یاد آن مرد سالخورده می افتم، بی اختیار شرافت و سرزندگی و بی باکی اش مرا شیفته ی او می سازد. با قامتی استوار در شهریور سیاه ۶۷ در مقابل آخوند نیری و اشراقی ایستاد و در پاسخ به سوال شان که مسلمانی یا مارکسیست، گفته یود:
من مارکسیست ـ لنینیست هستم!

برگرفته از «یه جنگل ستاره»، خاطرات زندان امیرحسین بهبودی، چاپ دوم، تابستان ۱۳۹۵، انتشارات فروغ، کُلن ـ آلمان (با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها و گنجاندن جمله ای ای درباره ی چهره ی آن رفیق استوار توده ای در جای سزاوار آن از سوی اینجانب؛ برنام را از متن برگزیده و واپسین گزاره را برجسته نمایش داده ام.   ب. الف. بزرگمهر)


* نکته ای بایسته درباره ی «راه رشد غیر سرمایه داری»

«راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» را گاه «راه رشد غیر سرمایه داری» نیز نامیده اند که از دید من، بسیار بیجا و نادرست است. «راه رشد غیر سرمایه داری» به جز ابهامی که در صورت خود دارد، از نظر ماهیت آن نیز نامفهوم و نادرست است؛ زیرا به هیچ سویی رهسپار نیست و تنها می گوید که چیزی غیر از سرمایه داری است. چه چیزی؟ آن را روشن نمی کند؛ اگر به سوی سوسیالیسم سمتگیری ندارد، پس چیست؟ آیا راهی در میان آن دو است؟! که در آن صورت نادرست بودن آن بیشتر آشکار می شود. زیرا هر دانش آموز ساده ی آموزش سوسیالیسم نیز می داند که لایه های میانی جامعه سرمایه داری از دورنما و افقی برخوردار نیستند. افزون بر آن، جامعه نیز مانند کالبدی زنده حرکت دارد و این حرکت حتا در ساده ترین شکل های آن مانند حرکت یک آمیب، همواره سمت و سوی مشخصی دارد و باید داشته باشد؛ در غیر این صورت آمیب به دونیم بخش می شود یا هریک از اندام های کالبد به سمتی حرکت می کنند که با مجموعه کالبد هماهنگ نیست که معنای آن ازهم پاشیدن کالبد است.

«راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» را با «راه رشد سوسیالیستی» نیز نباید یکسان پنداشت. «ساخت» یا ترکیب «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» برای کشورهایی بکار می رود که از سطح رشد اقتصادی ـ اجتماعی پایینی برخوردارند یا اگر حتا رشد اقتصادی ـ اجتماعی در آنجا در حال افزایش پرشتابی است هنوز از بنیان های مادی و معنوی بایسته و شایسته برای پیگیری استوار «راه رشد» خود برخوردار نیستند. در این باره، جمهوری توده ای خلق چین، با وجود رشد غول آسای اقتصادی ـ اجتماعی خود در سال های کنونی نمونه ی بسیار خوبی از کشورهایی است که «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» را برگزیده اند. «ساخت» یا ترکیب «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی»، افزون بر این آشکارا می گوید که به سوی سوسیالیسم سمتگیری نموده است و به درجات مشخصی که از این کشور تا کشور دیگر تفاوت های گاه عمده دارد، از «راه رشد سرمایه داری کم رشد و گسترش نیافته» روی برتافته است.

برگرفته از پی نوشتِ نوشتار «سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۰ بهمن ۱۳۸۹

اختیار دارید! ـ بازپخشش

«گویا در سال ۶۲، یکی از رفقای توده ای مسن، ”اطلاع ثانوی“* شده بود. به او گفته بودند، اگر در ”حسینیه“ مصاحبه کند، آزاد می شود؛ اما این رفیق حاضر نشده بود بر علیه حزبش مصاحبه کند. خلاصه بعد از مدتی، برخی از رفقایش با او صحبت می کنند و قانعش می کنند که با توجه به پرونده اش، ایرادی ندارد که مصاحبه را بپذیرد و به صورت ”فرمال“ و مختصر اعلام انزجار کند. روز مصاحبه فرا می رسد. رفیق مُسن با لهجه ی آذریش، ساده و مختصر می گوید:
”ما کارگرهایی بودیم که قبل از کودتای ۲۸ مرداد، توده ای شده بودیم. چون حزب شعارهای خوبی به نفع کارگران می داد، ما هم طرفدار حزب شدیم تا اینکه ۲۸ مرداد شد و شاه با کمک انگلیس و آمریکا کودتا کرد و حزب هم سرکوب شد. ما هم دیگر نتوانستیم فعالیت کنیم. رسیدیم به انقلاب. دوباره حزب آمد و در برنامه اش، حرف ها و شعارهایی به نفع کارگران داد. دوباره جذب حزب شدیم و فعالیت کارگری و حزبی کردیم و الان هم که در خدمت شما هستیم.“

مجید قدوسی، کسی که در ”حسینیه“ از زندانیان مصاحبه می گرفت، با تعجب و عصبانیت می گوید:
ـ ”همین؟! پس ما خظا کردیم که شما را گرفتیم؟!“

ـ ”بله؟“ (یعنی: نشنیدم چه گفتید.)

ـ ”می گم این همه جنایت و خیانت های حزب توده که رهبرانش همین جا اعتراف کردند، چرا این ها را نمی گی؟“

ـ ”جنایت؟“

ـ ”بله! جنایت، خیانت، جاسوسی“

ـ ”اختیار دارید!“

 وقتی رفیق مُسن، عبارت ”اختیار دارید“ را بکار برد، کلّ ”حسینیه“ اعم از سرِ موضعی و توّاب و پاسدار و گویا خود قدوسی خنده شان می گیرد.

 قدوسی با تشر می گوید:
”بیا! بیا پایین! نمی خواد مصاحبه کنی.“

فورا توّاب ها بخود می آیند و شروع می کنند به شعار دادن علیه همه ی احزاب و سازمان ها ...»

برگرفته از «یه جنگل ستاره»، خاطرات زندان امیرحسین بهبودی، چاپ دوم، تابستان ۱۳۹۵، انتشارات فروغ، کُلن ـ آلمان (با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب؛ برنام را از متن برگزیده ام.   ب. الف. بزرگمهر)

* بنا بر آنچه در یادمانده ی بالا آمده، زبانزدِ «اطلاع ثانوی» درباره ی آن گروه از زندانیانی بکار برده می شد که به شَوَند خودداری ورزیدن از «اعلام انزجار» به حزب یا سازمان سیاسی خویش در بیدادگاه رژیم تبهکار «تا اطلاع ثانوی» در زندان نگاه داشته می شدند.

ب. الف. بزرگمهر    ششم آبان ماه ۱۳۹۵

https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/10/blog-post_99.html

۱۴۰۲ شهریور ۶, دوشنبه

شاید به «دالایی لاما» پیشنهاد زناشویی بدهم ـ بازپخشش

«از من می پرسند پس از کنار رفتن از این جایگاه چکار خواهم کرد. پیش تر هم گفته بودم که نخست کمی خستگی در خواهم کرد و سپس خواهیم دید چه سودایی در سر خواهم داشت. بگمانم انگاره (ایده) های دیگری به سرم خواهد زد ... »* کسی چه می داند؟ شاید به «دالایی لاما» پیشنهاد زناشویی بدهم. مردِ خوب و سربراهی است که هنوز هم بجای آبریزگاه مردانه گاه گداری سر از آبریزگاهِ زنانه درمی آورد و ناخواسته آشوب بپا می کند. با هم که باشیم، گرهِ این دشواری خودبخود گشوده می شود ...

ب. الف. بزرگمهر   ۱۷ آبان ماه ۱۴۰۰

https://www.behzadbozorgmehr.com/2021/11/blog-post_8.html

* از گفته های «ننه مرکل»، برگرفته از «اسپوتنیک»  ۱۷ آبان ماه ۱۴۰۰ (با ویرایش، پارسی و پاکیزه نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

قربانیان پلیدترین و پوشالی ترین رژیم تاریخ ایران در نخش گرز گران امپریالیست ها

پرتوری است جانگداز از برخی کودکان جانباخته در تیراندازی های خیابانی* گروه های آدمکش رژیم خرموش های اسلام پیشه که چپ و راست به هر سویی شلیک می کردند. پیامد آن نیز جانباختن شمار بسیار بزرگی از کودکانی بودند که در هنگامه ی بپا شده از سوی دشمنان مردم ایران برای نگهبانی از تنبان پایین کشیده شده شان، نه سر پیاز بودند، نه ته آن:
قربانیان پلیدترین و پوشالی ترین رژیم تاریخ ایران در نخش گرز گران امپریالیست ها که به خونخواهی انقلاب شکوهمند توده های مردم ایران، چادری اسلامی روی آن کشیدند و هر چه از دست شان برمی آمد به انجام رساندند.

سرنگون باد گروهبندی های خرموش اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان!

برپا، پایدار و پیروز باد پیشانی یگانه ی خلق های ایران برهبری طبقه کارگر برای سرنگونی رژیم پوشالی اسلام پیشگان

ب. الف. بزرگمهر   ششم شهریور ماه ۱۴۰۲

 * در کمتر از ٤ ماه, «از ۲۶ شهریور تا ۲۰ دی ماه ۱۴۰۱، ۵۴۰ تن از آن میان، ۷۴ کودک (زیر ۱۸ سال) در سراسر ایران به‌ دست نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی کشته شدند.»

برگرفته از «تلگرام»   پنجم شهریور ماه ۱۴۰۲


بابا خر را می گایی یا به صحرا برم؟ ـ بازپخشش

ویژه ی برگماری کارپرداز خرگاه و پرده سرای ولایت فقیه (آن را انتخابات ریاست جمهوری نامیده اند!)

پسر خطیب دهی بامداد در پایگاه رفت؛ پدر را دید كه خر می گایید. پنداشت همه روزه چنان میكند.

روز جمعه پدرش بر منبر خطبه می خواند.

پسر بر در مسجد رفت و گفت: بابا خر را می گایی یا به صحرا برم؟

جاودانه عُبید زاکانی

برنام و زیربرنام از  ب. الف. بزرگمهر

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/06/blog-post_8830.html

۱۴۰۲ شهریور ۵, یکشنبه

می بایستی گیر تیمور لنگ می افتاد ... ـ بازپخشش

نوشته است:
«مـن هـر چـي صبـر کـردم، زنـدگـيـم بيفتـه رو غلتـک، خبـری نشـد ...

الان منتظـرم که غلتـک بيفتـه روم، خلاص شم بــره!»

از «گوگل پلاس»

برایش می نویسم:
جوکی های اصیل هند هم توی جنگل های هندوستان همین کار را می کردند. جایی می نشستند و پنجه ی یک دست شان را کمی رو به آسمان باز می کردند و همانجور زل می زدند تا شاید آدمی، پرنده ای، جانوری، بادام یا خوراکی دیگری کف دست شان بگذارد؛ ولی بیش ترشان شکار جانوران گوشتخوار جنگل می شدند.

البته آن ها یک تفاوت کوچک هم با جنابعالی داشتند؛ بنا بر باور آن ها به دگردیسه شدن از کالبدی به کالبد دیگر (تناسخ)، می پنداشتند روح شان به این ترتیب آمرزیده می شود و در هستی جانداری دیگر زندگی خود را پی می گیرد!

می پندارم که شما به اندازه ی آن ها خرسند نباشی و پیش خودت هم نمی اندیشی که روحت در کالبد دیگری به عنوان نمونه در بدن یک سوسک می رود و پس از آن آسوده و بی دردِ سر می توانی سر یک چاه فاضلاب بنشینی و ...

شاید هم بهتر بود دوره ی تیمور لنگ توی نیشابور پا به جهان گذاشته بودی و درست آن هنگامی که سپاهیان آن مردک پلید، شهر زیبا را به خاک و خون کشیده بودند و برای پایان بردن کارشان، شماری کودک و پیرمرد و پیرزن را توی یکی از میدان های شهر گرد آورده تا یک غلتک خاردار گُنده را رویشان بغلتانند، در میان شان بودی که اکنون هوس غلتک نکنی!

به گفته ی اسپهانی ها:
وخی! وخی! برو ردِ یک کاری!

... و اگر اهل دین و مذهب هستی، از تو حرکت، از خدا برکت!

ب. الف. بزرگمهر   ۲۹ خرداد ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/06/blog-post_3836.html

چنین است جان برادر! جان خواهر! ـ بازپخشش

گنه کرد در بلخ آهنگری؛ به شوشتر زدند گردن مسگری!

همواره در این کشور، اینگونه بوده است؛ پیرمرد یا پیرزنی در گروهی گردآمده در جایی، تیزی در می کند؛ همه ی نگاه ها به روی دختر یا پسربچه ای خیره می ماند؛ گناهی از کسی در بلخ سر می زند؛ بجای وی، دیگری را در شوشتر گردن می زنند!

... و در همچنان بر همان پاشنه می چرخد:
ـ رهبر، خوب بود! خدا وی را برای رهایی ایران چنان با شتاب فرستاده بود که آفتابه اش را نیز فراموش نمود، همراه خود بیاورد یا در میان راه از دستش گرفته بودند ... اطرافیانش به وی دروغ می گفتند ... با آنهمه جانفشانی های جوانان، هم کشور را با دروغ و دغلبازی شان به شکست کشاندند؛ هم جیب های خود را انباشتند و هم، مردم را خوار و سرافکنده نمودند ... و سرانجام جام زهرِ مار را به رهبر خوراندند و وی را دق مرگ کردند؛ سپس به خونخواهی شکست و سرافکندگی خود در پیشگاه توده های مردم، مشتی جوان و نوجوان ناآگاه که در پی شعارهای تهی مایه ی رهبر فراری آن سازمان دوزخی راه افتاده بودند ... را به دار آویختند ...

ـ «آقا» گرچه نادان است و از اقتصاد و سیاست چیزی نمی داند، ولی آدم خوبی است؛ این اطرافیان وی هستند که بد و نابکار هستند و پوش به پالان «آقا» می گذارند. آنقدر جگر «آقا» را خوردند تا وی را به گفتگو با «شیطان بزرگ» خشنود نمایند! اکنون هم، گرچه پایش را به ناچار به آن سو دراز می کند و ناچار شده است تا انبوهی نامه های فدایت شوم به نماینده ی «شیطان بزرگ»، «برادر بَرَک حسین» بنویسد، دستش را برای فشردن دست دوستی پس می کشد؛ زیرا می داند که در زیر آن دستکش سپید، مشتی چدنی برای خرد کردن چک و چانه ی «آقا» جاسازی شده است؛ چکیده ی کلام آنکه وی را جگرخون نموده اند و از امدادهای غیبی هم دیگر مانند گذشته، نشانه ای دیده نمی شود؛ امام زمان که کم مانده بود، ظهور کند، دوباره به چاه یا غار خود پناه برده و هرچه آقا برای گماشتگانش، جاسوس کار می گذارد، کم تر اثربخش است؛ از آن میان، همین ماجرای گفتگوی تلفنی «برادر بَرَک حسین» با نماینده ی آبزیرکاه و دروغگویش: «حسن آقا» که دست به سینه، اظهار ارادت قلبی می کند؛ ولی «آقا» در ته دل اندیشناک است و نیک می داند که این «ریش حنایی» از آموزگار خود: «عالیجناب بوقلمون» بسی چیزها آموخته است و این بار شاید به شکلی دیگر غیر از «بز عزازیل»، دست «آقا» را در حنا بگذارد و کارِ «نظام» را با رد شدن خرش از پل «شیطان بزرگ» یکسره کند؛ آن هنگام، دیگر برای «آقا» چه برجای می ماند؟! «آقا» جام زهرِ مار خوردن را به فروخته شدنش به «شیطان بزرگ» در برابر ستاندن گاوی فربه* ترجیح می دهد ...

اکنون، صادق خرازی، سفیر پیشین جمهوری اسلامی در فرانسه و «سازمان ملل» نیز که هوس جایگزینی آن مردک زمینگیر شده و موش مرده به سرش زده، با تاختن به گفتگوی تلفنی یاد شده و گوشه چشمی به «آقا»، می نویسد:
«جناب رئیس جمهور محترم می‌دانند که در سیستم سیاسی ایران آنچه عامل موفقیت ایشان در دسترسی به اهداف متعالی و آرمان‌های رئیس جمهور می‌شود، اعتمادی است که رهبری و ارکان قدرت به ایشان دارند. وجود حلقه مشاورین که گهگاه به ایشان خلاف بگویند، نتیجه‌اش کاهش نقش قدرت و کارایی دولت و شخص رئیس جمهور می‌شود.» (گزارش زیر) و برای آنکه پایش را از سایه روشنی که پدید آورده، فراتر نگذاشته، نه سیخ بسوزد و نه کباب، آخوند ریش حنایی را نیز اینچنین نوازش می کند:
«آقای روحانی شخصیتی با سابقه ملی و دینی است؛ ولی متاسفانه افراد پرحاشیه به دور ایشان جمع شده‌اند. مشاورانی که رئیس جمهور را وادار به گفت‌و‌گوی تلفنی کردند باید پاسخگو باشند.» (همانجا) و یکبار دیگر «آش» خود را به کناری می گذارد و «حلیم مش عباس را هم می زند»:
«اگر نتوانند حاشیه خود را تطهیر کنند، نتیجه‌اش این می‌شود که افرادی که نه [بسان وی] دارای سابقه سیاسی و نه قدرت ذهنی و فهم مسائل بین‌الملل هستند، مسیر انحرافی را به ایشان تحمیل کنند و نتیجه این می‌شود که بحث سیاست خارجی عزت‌گریز و عزت‌ستیز در ذهن‌ها متبادر شود. اینک همه می‌دانند چه کسانی رئیس جمهورعزیزمان را در آمپاس (بن‌بست) قرار دادند تا اقدامی غیرقابل مابه ازاء به ایشان تحمیل شود.» (افزوده ی درون [ ] از ب. الف. بزرگمهر)

می بینید؟! اگر همینگونه از هرم قدرت پایین بروید و به پایین ترین سطح ممکن که در آنجا به هر رو کاری انجام می شود، برسید، هم «آهنگر بلخ»، هم «مسگر شوشتر»، هم آن پیرزن یا پیرمرد گوزپیچ شده و هم آن دختر یا پسربچه ای که تیزی آن تیز را بر گردن خواهند گرفت، همه را خواهید یافت!

چنین است جان برادر! جان خواهر! 

ب. الف. بزرگمهر     یکم آبان ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/10/blog-post_3609.html

* «می ترسم که نه از آنِ ما برجای ماند و نه گاوی در کار!»، ب. الف. بزرگمهر،  ۱۴ مهر ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/10/blog-post_4185.html 

***

انتقاد شدید خرازی از مکالمه تلفنی روحانی و اوباما

صادق خرازی، سفیر اسبق ایران در فرانسه و سازمان ملل به شدت از تماس تلفنی حسن روحانی و باراک اوباما، روسای جمهوری ایران و آمریکا انتقاد کرد.

خرازی که پس از روی کار آمدن دولت روحانی و انتخاب محمد جواد ظریف برای سکانداری دستگاه دیپلماسی ایران بارها در نوشته‌های خود از مشی خارجی این دولت حمایت کرده بود، در اقدامی غیرمنتظره به شدت به گفت‌وگوی تلفنی روحانی و اوباما تاخت و گفت مشاورانی که رئیس جمهور را وادار به این گفت‌وگو کردند باید پاسخگو باشند.

سفیر اسبق ایران در فرانسه، روز سه‌شنبه ۳۰ مهرماه در صفحه فیس بوک خود  با یادآوری  «رفاقت سی ساله» با حسن روحانی نوشت از این پس هم هرجا «مبانی اصولی رئیس جمهور در میان باشد از وی حمایت می‌کنم.»

خزاری بدون نام بردن از مشاوران رئیس جمهور ایران می‌نویسد: «آقای روحانی شخصیتی با سابقه ملی و دینی است ولی متاسفانه افراد پرحاشیه به دور ایشان جمع شده‌اند. مشاورانی که رئیس جمهور را وادار به گفت‌و‌گوی تلفنی کردند باید پاسخگو باشند.»

وی می‌افزاید: «اگر نتوانند حاشیه خود را تطهیر کنند نتیجه‌اش این می‌شود که افرادی که نه دارای سابقه سیاسی و نه قدرت ذهنی و فهم مسائل بین‌الملل هستند مسیر انحرافی را به ایشان تحمیل کنند و نتیجه این می‌شود که بحث سیاست خارجی عزت‌گریز و عزت‌ستیز در ذهن‌ها متبادر شود. اینک همه می‌دانند چه کسانی رئیس جمهورعزیزمان را در آمپاس (بن‌بست) قرار دادند تا اقدامی غیرقابل مابه ازاء به ایشان تحمیل شود.»

صادق خرازی در بخش دیگری از این اظهار نظر تلویحا می‌گوید که رهبر جمهوری اسلامی با این اقدام وی مخالف بوده است.

وی در این باره می‌نویسد: «جناب رئیس جمهور محترم می‌دانند که در سیستم سیاسی ایران آنچه عامل موفقیت ایشان در دسترسی به اهداف متعالی و آرمان‌های رئیس جمهور می‌شود، اعتمادی است که رهبری و ارکان قدرت به ایشان دارند. وجود حلقه مشاورین که گهگاه به ایشان خلاف بگویند، نتیجه‌اش کاهش نقش قدرت و کارایی دولت و شخص رئیس جمهور می‌شود.»

سفیر اسبق این در فرانسه وقتی با اظهار تعجب و سئوالات مخاطبان فیس‌بوکی‌ خود مواجه می‌شود در بخشی از  پاسخ‌هایش می‌نویسد: «در عالم سیاست هر حرکتی مابه ازاء دارد من ... اعتقاد به مذاکره و رابطه برابر دارم ولی نه به قیمت هیچ و پوچ.»

وی همچنین برای مخاطبان خود بدون توضیحی نوشت: «اگر بدانید پس از آنکه تلفن تحمیل شد چه اتفاقاتی افتاد برخی دوستان این گونه ذوق‌زده نمی‌شدند...نتیجه مذاکره تحمیلی تلفنی تهدید نظامی اوباما بود...»

در واپسین دقایق حضور حسن روحانی در نیویورک، باراک اوباما رئیس جمهوری آمریکا، با وی تلفنی گفت‌وگو کرد؛ این مکالمه در آمریکا با انتقاد جمهوری‌خواهان و در ایران با انتقاد اصولگرایان مخالف دولت مواجه شد.

در همین حال رهبر جمهوری اسلامی، ضمن اینکه اعلام کرد از دیپلماسی دولت روحانی حمایت می‌کند برخی از اقدامات در نیویورک را «به جا» ندانست.

از جمله همین سخن بود که محمد جواد ظریف را به نشست محرمانه کمیسیون امنیت ملی و پس از به آن به تیتر یک کیهان کشاند.

کیهان از نمایندگان نقل قول کرد که ظریف گفته است مکالمه روحانی و اوباما و دیدار او با جان کری اشتباه بود.

در پی آن ظریف به شدت از نمایندگان انتقاد کرد و گفت دیگر نمایندگان انتظار صحبت غیرعلنی نداشته باشند. وی مطلب کیهان را هم تکذیب کرد.

صادق خرازی با این حال در پاسخ‌های خود ظریف را «حرفه‌ای‌ترین» فردی دانسته که او در سیاست خارجی «قبول» دارد.

خرازی روز دوشنبه هم نسبت به «ذوق‌زدگی» مکالمه تلفنی روحانی و  اوباما هشدار داده بود و گفت: «ما فکر می‌کنیم روزهای خوبی در رابطه ایران و آمریکا شروع شده است؛ اما وقتی به کنه و عمق این ماجرا نگاه کنیم قصه پرغصه هفت افلاک است.»

وی همچنین تعیین کاردار غیر مقیم از سوی بریتانیا را توهین به ایران دانست و گفت این نتیجه «ذوق‌زدگی» در سیاست خارجی است. 

http://www.radiofarda.com/content/f8-kharazi-attacking-rouhani-foreign-policy/25144955.html


بختی برای ویرایش این گزارش نداشته ام؛ گرچه، رویهمرفته بد نیست.    ب. الف. بزرگمهر

بُزمجه هم روزی خود را در کشور ما می جوید! ـ بازپخشش

به گزارش خبرگزاری ها، بُزمجه ای ره گم کرده در «پارک مُدَرّس» تهران سبب ترس مسلمین شد! 

***

برخی از «عُلمای اعلام»، پدیداری جانورانی چون «گربه ی مرتضی علی» (منظور همان شیر است که چندی پیش چند قلاده از آن در خیابان های تهران آواره شده و یکی از آنها نیز به دیار رحمت شتافت)، کرکس و اکنون این بُزمجه ی بزرگ را از نشانه های «ظهور قریب الوقوع» آقا امام زمان دانسته، دزدان «بیت المال» (منظور بودجه ی عمومی است) را به تعجیل (پارسی آن «شتاب» است) در کارشان دلگرم می کنند.

بر پایه ی برخی از احادیث مذهبی که بیش تر «عُلما» نیز بر آن پافشاری می کنند، در آستانه ی ظهور آقا امام زمان، افزایش بسیار فراوان «فسق و فجور» (باور کنید معنای دقیق آن را نمی دانم؛ ولی باید چیزی در ردیف «گند و گه کاری» باشد!)، رشوه و دزدی و تجاوز به ناموس و پدیده هایی غیرعادی مانند ظهور همین جانوران رخ می دهد که هم اکنون شاهد همه ی آنها هستیم. البته، گروه دیگری از «علمای اعلام»، خرهای قبرسی درشت اندام را که شمار بسیاری رأس های آن در دولت و مجلس و ... به چرا سرگرمند، به علت وارداتی بودنشان، مستثنی اعلام نموده و آنها را از نشانه های «ظهور» نمی دانند. این گروه از «علما» نیز مانند آن گروه باور دارند که تا چنین «فسق و فجور»هایی گسترش نیابد و همه جاگیر نشود، «آقا» میلی به  ظهور نخواهند داشت؛ به همین دلیل، با همه ی نیروی خود به آن دزدان «بیت المال» یاری می رسانند تا زمینه های «ظهور» را از هرجهت آماده نمایند. مبادا خدای ناکرده، اندیشه ی بدی درباره ی آنها به سرتان بزند که در آن صورت معصیت (گناه بزرگ) کرده و مستوجب آتش دوزخ خواهید شد.

ب. الف. بزرگمهر    دهم خرداد ماه ١٣٩١

https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/05/blog-post_6240.html

بله! اینک که مارکس و انگلس و لنین از چشم شان افتاده ...

بله! اینک که مارکس و انگلس و لنین از چشم شان افتاده، ما را  روی چشم خود نشانده و پر و بال می دهند؛ سرانجام دریافته اند که دانش راستین از آنِ آسمان بیکرانه است؛ نه زمینی بس ناچیز در کُنجی ناپیدا از آن بیکرانگی آویزان!

از زبان این روباه تبتی روزی خور «یانکی» ها:  ب. الف. بزرگمهر   پنجم شهریور ماه ۱۴۰۲ 

***

پژوهشگران مغز انسان در روسیه توانایی های «دالایی لاما» را ستودند

پژوهشگران برجسته ی مغز انسان در روسیه بی باک بودن «دالایی لامای چهاردهم» را ستودند که با نوآوری (ابتکار) خود پژوهش های همبسته ای (مشترکی) با همیاری (مشارکت) نمایندگان دانش نوینِ (مدرن) راهبان بودایی ـ دانشمندان خِرَد (شعور) و پاکیزگی روان (مراقبه) ـ راه اندازی کرده اند که در پی، گام بگام دانش را دگرگون می کند [بخوان: از زمین به آسمانِ بیکرانه رهسپار می کند].

«کنستانتین آنوخین»، سرپرست «بنگاه پژوهش های پیشرفته ی مغز» در دانشگاه دولتی «لومونوسوف» مسکو و هموند «فرهنگستان (آکادمی) دانش های روسیه» در جشنی به انگیزه ی (مناسبت) هشتاد و هشتمین زادروز (سالگرد تولد) «دالایی لاما» گفت:
«ما در زمان شگفت انگیزی در گسترش فرهنگ آدمی (تمدن بشری) زندگی می کنیم، زمانی که یک مَنش (شخصیت) بزرگ: «چهاردهمین دالایی لاما»، سرگرم دگرگونی گذرگاه (مسیر) پیشرفت تاریخ آدمی، چه خاوری و چه باختری است[درباره ی چنین گزافه گویی بیجا و بیمایه ای چیزی سزاوارتر از این نمی توانم گفت: ریدم به سر تا پای هر نان به مزدخور و نان بروزخوری که در فرومایگی لنگه ندارند.]

رهبر دینی بوداییان تبتی که آوازه ی جهانی دارد، در سال های کنونی روی آوری (توجه) ویژه ای به گفتگو با دانشمندان روسیه داشته است [چرایی آن بخوبی روشن است؛ افزون بر آنکه دل بدل راه دارد!]. برای جشن زادروز او در این هفته، بنیاد «پاسداری از تبت» جشنی در مسکو با همپایی (شرکت) شماری از پژوهشگران برجسته برگزار کرد.

بگفته ی «آنوخین»، در آیین بودا، افزون بر سویه ی دینی و فلسفی، سویه ای دانشورانه نیز هست (وجود دارد) که چشم پژوهشگران خِرَد را می گیرد [چنین سویه ای در همه ی آیین ها و دین ها دیده می شود که بویژه با پیشرفت های دانش و فن آوری در هر دوره هماوند بوده، آن ها را وامی دارد تا گواهمندی (استدلال) های آیینی و دینی خود را به جامه ای از "دانش" بیارایند؛ دانشی کژدیسه شده در کالبد «علم کلام» («تئولوژی»). چنین دانشی که براستی دانش نیست، تنها از سویه ی روش شناسی (متدولوژی) و دگرگونی های تاریخی هر کدام از آن ها شایان بررسی و پژوهش در چارچوب دانشگاهی است و بیش از آن از ارزشی درخور برخوردار نیست]. «چهاردهمین دالایی لاما» توانست لَختی (لحظه‌ای) را دریابد (ببیند) که دانش باخترزمین (علم غربی) برای روی آوردن به آنچه «بودیسم» بدرازای ۲۵۰۰ سال برای راهیابی (نفوذ) به ژرفای «مَنیّت و شناسه ی (هویت) آدمی» انجام داده بود، آماده می شد. در سی سال گذشته، او خواستار آن شده است که «خِرَدشناسی نوین»، آزمون (تجربه) ذهنی، از آن میان، آزمونِ «نگهبانان روح و روان» (مراقبه‌گران) را کنشگرانه بررسی کنند. راهبان بودایی با نوآوری رهبر مینَوی (معنوی) خود، نهانی ترین شیوه ها را برای پژوهش های دانشمندان باختری آشکار و بازگو می کنند و برای نخستین بار، «دالایی لاما» شماری از رشته های نوین دانشورانه را به برنامه های آموزشی نیایشگاه های [ترسایی] چند سد ساله آورد!

برای گزینه پردازی (تصمیم گیری) درباره ی چنین کاری، بگفته ی او [«آنوخین»]، نیاز به بی باکی شگفت انگیزی است که چهاردهمین «دالایی لاما» از آن برخوردار است.

این دانشگاهی روس افزود: ... و این چیزها امروزه دانش را در باخترزمین دگرگون کرده است.

وی بر این نکته پافشرد که: در کانون های دانشگاهی جهان برنامه پردازی («پروژه») های تازه ی بسیاری برای بررسی مغز، هوشیاری و «نگهبانی از روح و روان» (مراقبه) راه اندازی شده است.

«دالایی لامای کنونی» (زاده ی ۶ ژوئیه سال ۱۹۳۵) چهاردهمین «دالایی لاما» در دودمان «گلوگپالی‌ها»ست. او مژدگانی همزیستی آشتی جویانه ی گرگ و میش (جایزه صلح نوبل) را در سال ۱۹۸۹ [با اشاره ی «یانکی» ها] و پشتیبانی پاینده (مادام‌العمر) خود از تبتی‌های درون و برون تبت دَشت کرد (بُرد). تبتی‌ها بر بنیاد ایسنارهای خود بر این باورند که او کالبد دگردیسه شده از پیشینیان خود (تناسخ) و نمود «بودی ساتوای مهربان» است [بشنو و باور مکن!].

در طول سال ۱۹۵۹ قیام تبت که چین از آن به عنوان قیام ملاکان فئودال یاد می‌کند، «دالایی لاما» به هند فرار کرد و «دولت تبت در تبعید» را [به یاری «یانکی» ها که به نوکری آن گردن نهاده بود] پایه نهاد. از آن پس، او چون یک سخنران گیرا (کاریزماتیک) به دور جهان رهسپار شد و در پشتیبانی از بهره وری تبتی‌ها [بخوان: بهره کشان تبت که از انقلاب چین زیان دیده و هستی انگلوارشان بیم برانگیز شده بود!]، آموزش بودیسم تبتی و سخن سرایی درباره ی برجستگی دلجویی و غمخواری (شفقت) چون خاستگاه شادی‌ها دست یازید (مبادرت نمود).

برگرفته از گزارشی عربی آمیخته به پارسی نچسب از «چوب دو سر گُه»   ۱۷ تیر ماه ۱۴۰۲ (با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از اینجانب؛ برجسته نمایی های بوم و افزوده های درون [ ] نیز از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر)

افزوده:

داستانی پندآموز از شیخ اجل سعدی شیرازی

یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای

که چون زندگانی به سر می‌برد؟
بدین دست و پای از کجا می‌خورد؟

در این بود درویش شوریده رنگ
که شیری در آمد شغالی به چنگ

شغال نگون بخت را شیر خورد
بماند آنچه روباه از آن سیر خورد

دگر روز باز اتفاق اوفتاد
که روزی رسان قوت روزش بداد

یقین، مرد را دیده بیننده کرد
شد و تکیه بر آفریننده کرد

کز این پس به کُنجی نشینم چو مور
که روزی نخوردند پیلان به زور

زنخدان فرو برد چندی به جیب
که بخشنده روزی فرستد ز غیب

نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست
چو چنگش رگ و استخوان ماند و پوست

چو صبرش نماند از ضعیفی و هوش
ز دیوار محرابش آمد به گوش

برو شیر درنده باش، ای دغل
مینداز خود را چو روباه شل

چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر
چه باشی چو روبه به وامانده سیر؟

چو شیر آن که را گردنی فربه است
گر افتد چو روبه، سگ از وی به است

به چنگ آر و با دیگران نوش کن
نه بر فضلهٔ دیگران گوش کن

بخور تا توانی به بازوی خویش
که سعیت بود در ترازوی خویش

چو مردان ببر رنج و راحت رسان
مخنث خورد دسترنج کسان

بگیر ای جوان دست درویش پیر
نه خود را بیفکن که دستم بگیر

خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است

کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست
که دون همتانند بی مغز و پوست

کسی نیک بیند به هر دو سرای
که نیکی رساند به خلق خدای

برگرفته از «گنجور»

۱۴۰۲ شهریور ۳, جمعه

ادب و بی ادبی در ترازوی زمان و مکان ـ بازپخشش

دریافت وی از «ادب» و «بی ادبی» با دریافت بسیاری از آدمیان همدوره خویش گرفته تا آدم های کنونی از زمین تا آسمان تفاوت می کند. «فدای کیر خر شدن» که زبانزد توده ی مردم نیز هست از گفته های وی در یکی از سروده هایش است. آیا بر این پایه می توان وی را بی ادب خواند؟

آیا «ادب» و «بی ادبی» را یکبار برای همیشه در ترازویی نهاده، چگونگی و مرز میان آن ها را برای همه جا اندازه گرفته اند؟! و آیا جز آن است که بویژه در دوران کنونی از «ادب» چون صورتکی برای پوشاندن بسیاری زشتی ها و ناهنجاری ها سود برده شده و می شود؟

آیا بهتر نیست هر زبانزد، هر سروده یا سخن دلنشین را بجا و به هنگام به کار بریم و محدودیت های زمانی و مکانی هر یک را بدیده بگیریم؟

ب. الف. بزرگمهر     هشتم خرداد ماه ۱۳۹۴

https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/05/blog-post_598.html

به گمراه گفتند: «نامت چیست؟» گفت: «رهبر»! ـ بازپخشش

یکی از پادشاهان، تلخک (دلقک) خود را دید که با دقت بسیار بر پاره کاغذی چیزی می نویسد.

پرسید: چه می کنی؟

گفت: قبله ی عالم به سلامت باد! ابلهان این روزگار را سیاهه می کنم.

پادشاه نظر کرد؛ نام خود را بر سر نام های دیگر دید و در خشم شد.

تلخک گفت: بیهوده در خشم مشو! تو پادشاه این دیاری و خلق خدا در پناه اندیشه و رای رسای تو می آرامند؛ حال آنکه امروز شنیده ام از خزانه ی خویش، زری بسیار به فلان بازرگان سپرده ای به امید آنکه تو را از هندوستان، غلام و گوهر و کالاهای گرانقدر خریداری کند و چنین کاری از اندیشه ی صواب به دور است.

پادشاه گفت: مرا به سالیان دراز با آن بازرگان داد و ستدها بوده است و این مال، پس از بسیاری آزمون ها که در درستی او کرده ام، بدو سپرده ام. حال اگر با مال و خواسته بازگردد، تو این گستاخی سترگ را که با من کرده ای، چگونه از عهده برون می آیی؟

تلخک گفت: اندیشه مدار که این کار بسی آسان است؛ چون بازرگان باز آید، نام تو را از این سیاهه بردارم و نام او را بر جای آن بنویسم!

عنوان و متن، هر دو برگرفته از «کتاب کوچه»، حرف الف، دفتر دوم، گردآوری و پرداختِ زنده یاد احمد شاملو، چاپ دوم، انتشارات آرش،  ۱۹۹۵ (با اندکی ویرایش از  ب. الف. بزرگمهر)

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/09/blog-post_23.html

نهیبی ناسرراست برای دوباره ماهی گرفتن از آب گل آلودِ جنگ

به گزارش زیر اندکی باریک شوید! بیش از یکسال کلاه گشادی سر سردمدارانِ اگر نگویم نادان، خوش باورِ روسیه نهادند و درست هنگامیکه امپریالیست ها آتش جنگی در بنیاد خود برادرکُش را افروخته و با همه ی نیرو آغازیده بودند، همچنان از جریان یکسویه ی فرآورده های خام یا نیمه آماده ی روسیه نیز بهره می گرفتند؛ جریانی یکسویه که در زمینه های دیگری از آن میان، فروش کالاهایی برجسته چون اورانیوم همچنان پی گرفته می شود؛ کاری از دید من، بسیار نادرست از سوی روسیه که می تواند از یک یکِ این برترداشتی (امتیاز) های خود برای زیر فشار نهادن گرگ های امپریالیستیِ تشنه بخونِ هر آنچه از زیرساخت های سوسیالیسم بر جای مانده از ویرانه ی «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» به کارآترین شیوه ها بهره گرفته، آن ها را به واپس نشینی وادارد. به هر رو، آنچه در نیمچه گزارش شایان درنگ زیر چشم را می آزارد، نهیبی ناسرراست برای دوباره ماهی گرفتن از آب گل آلودِ جنگی است که تا اینجای کار، سود آن همچنان بجیب امپریالیست ها و نوکران پاچه ورمالیده و فرومایه ای چون این مارمولک باختر زمین رفته و دیگر کشورهایی از آن میان، برجسته تر و چشمگیرتر از همه، چینی های داد و ستدگر نیز بی آنکه کون شان را با شاخ گاو دراندازند، بسیار از آن بهره مند شده و می شوند. دانگ روسیه بویژه توده های مردم فروتن، شکیبا و دادخواه آن که تاکنون، کم و بیش به تنهایی در برابر فشار توان فرسای امپریالیست ها ایستاده و سر خم نکرده اند نیز جز دود چشم آزارِ تنگدستی، بی بهرگی و نگرانی برای آینده ی خود و جهان، بیش نبوده و نیست. در برابر چنین مردمی، چه در جمهوری سرفراز دمکراتیک خلق کره و چه روسیه ی همچنان مافیازده، سر فرود می آورم.

ب. الف. بزرگمهر   سوم شهریور ماه ۱۴۰۲ 

*** 

«دیمیتری پسکوف»، سخنگوی مهتر جمهوری روسیه، درباره ی دیدار «ولادیمیر پوتین» و «رجب طیب اردوغان» گفت:
«این همدلی هست که این نشست بزودی برگزار شود ... این دیدار هم اکنون روند آماده شدن خود را می گذراند ...»

این داده که رهسپاری «اردوغان» به روسیه در آغاز ماه سپتامبر انجام خواهد شد از سوی یک آگاه (منبع) دیپلماتیک در آنکارا راست آزمایی (تایید) شد. وی روشن نمود (تصریح کرد) که گفتگوها «بگمان بسیار»، پیش از نشست «گروه ۲۰» که نهم تا دهم سپتامبر در هند برگزار می شود به انجام خواهد رسید. بگفته ی آگاهان روزنامه ی «ینی شفق» در دفتر مهتر جمهور ترکیه، رهسپاری بگمان بسیارِ (احتمالی) اردوغان به روسیه برای دستیابی به همداستانی (توافق) بر سر «داد و ستد گندمه (غلات)» بسیار با ارزش (مهم) است. این روزنامه روشن نمود که آنکارا راه های جایگزین را بدون بازاندیشی (تعامل) با روسیه «نادرست» می داند. «آکیف چاغاتای قلیچ»، رایزنِ مهتر جمهور ترکیه رهسپار اوکراین می شود و پیش بینی می شود که «هاکان فیدان» وزیر برونمرزی ترکیه به اوکراین و روسیه رهسپار شود.

گزیده ای برگرفته از «چوب دو سر گُه» به تاریخ سوم امرداد ماه ۱۴۰۱ (با ویرایش، پارسی و فشرده نویسی درخور از اینجانب؛ برجسته نمایی های بوم نیز از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر)

حال می توانیم هم از کاهدان شرق بخوریم و هم سری در آخور غرب داشته باشیم

به بهانه ی پذیرش هموندی «نظامِ خرموش پرور ننگ ایران و ایرانی» در باشگاه اختسادی ـ سیاسی «بریکس»

حسین امیرعبداللهیان، وزیر [پوشالی] برونمرزی جمهوری دزدان اسلام پیشه ی همچنان فرمانروا بر ایران که برای همپایی در «نشست بریکس» همراه با جان ننه اش: «آیت‌الله» ابراهیم رئیسی یا همانا «دژخیم الدوله ی نظامِ خرموش پرور» به آفریقای جنوبی رهسپار شده بود، دوم شهریور ماه در یکی از رسانه های هازمانی ـ خبرچینی «یانکی» ها به نام «ایکس» نوشت:
«همراه با جناب دکتر رئیسی برای شرکت در نشست‌ سران بریکس پلاس به آفریقا‌ی‌جنوبی سفر کردیم. موفقیت بزرگ برای پذیرش عضویت جمهوری اسلامی ایران در بریکس، علاوه بر تقویت چندجانبه‌گرایی، می‌تواند زمینه تعقیب اهداف و توسعه دیگر راهبردهای کلان دولت در اجرای دیپلماسی پویا را فراهم سازد.» (برگرفته از «چوب دو سر گُه»  دوم شهریور ماه ۱۴۰۲با ویرایش،  پارسی و فشرده نویسی درخور نخستین بند از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر) 

دنباله ی بلبل زبانی کودک خردسال «نظامِ خرموش پرور» در میان خودی ها چنین از آب در می آید:
... و دیپلماسی پویا که ما درباره ی آن داد سخن دادیم، جز پیروی از منویات رهبر عظیم الشان نیست  که پس از گردش به شرقِ فرموده ی خودشان، آن هنگام که برای پناه بردن به آن ها همگی مان نزدیک بود هول هولکی در دیگ داغ آش تازه بار گذاشته، افتاده و آش نخورده داغ شویم و دهان و زبان و کون مان همگی با هم آتش بگیرد، ما را از این تندروی برحذر فرمودند و نگذاشتند در دامن شرق غش کنیم.* حال که چنین دستاوردی تازه داریم، می توانیم هم از کاهدان شرق بخوریم و هم سری در آخور غرب داشته باشیم و هر گاه که هر کدام فشار بیجا آورد بسوی دیگری خرغلت بزنیم و برای هر دو سو ناز قاتری کنیم. برجسته ترین نکته ی این دستاورد تازه هم این است که از این پس می توانیم همه ی نیروی مان را برای سرکوب دشمن صرف کنیم که هر چه می کشیم از دست همین هاست؛ وگرنه، ما که همگی اهل بخیه ایم و بحمدلله با هیچ قدرت و ابرقدرتی در جهان مشکلِ چندانی نداریم. جناب آیت الله دکتر رییسی هم که معرف حضور همگی تان است. درایت ایشان بود که با پیش بینی عضویت در این باشگاه اختسادی ـ سیاسی، از چندی پیش دستور افزایش فشار خردکننده بر دشمن را صادر کرده و در این میان، هر کس که جیکش درآمده به زندان افکنده شده است. در اینجا واجب است از جناب آقای پوتین و جناب آقای جین پینگ ژی هم سپاسگزاری نموده و برای سلامتی هر دوشان که اساس کار این باشگاه را بر داد و ستد کالا نهاده اند، دعا کنیم.

ب. الف. بزرگمهر   سوم شهریور ماه ۱۴۰۲

* «کَاَنَّهُ ممکن است در دوباره بروی پاشنه ی دیگری بچرخد ...»  ب. الف. بزرگمهر   ۱۳ اسپند ماه ۱۴۰۰

https://www.behzadbozorgmehr.com/2022/03/blog-post_4.html

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!