«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ اسفند ۱۰, دوشنبه

سخنی چند با خودباختگان ایرانی و ایرانی تبار درباره ی قراردادهایی ننگین و غیرقانونی ـ بازانتشار

آیا آدمی که جویی عقل در سر دارد، برای چیزی که چند و چون آن را نمی داند، سر می جنباند؟! 

پیش تر درباره توافق های ننگین «ژنو» و «لوزان» که آن ها را بدرستی با قراردادهای «ترکمانچای» و «گلستان» می توان سنجید و از دید من، ننگ این قراردادها از هر دو قراداد یادشده ی دوره ی قاجار فراتر است، نوشته بودم و باز هم خواهم نوشت.

در این یادداشت، روی سخنم بگونه ای عمده با روشنفکران ایرانی و بویژه ایرانی تبارانی خودباخته است که از دستینه شدن این قراردادهای ننگین، خرسند شدند؛ وضعیت بسیاری از این گروه روشنفکران که در نشیمنگاه کشورهای کوچک و بزرگ امپریالیستی باخترزمین می زیند را با نادیده گرفتن تفاوت های اجتماعی شان در جامعه ی تازه، نیک درمی یابم؛ از سرخوردگی گرفته تا شرمندگی نهفته در وجدان:
ـ اگر جنگ میان ایران و «یانکی» ها درگیر شود، من چکار کنم؟! ...

درست همین وضعیت و پرسشی اینچنین، نقطه ی آغازی برای همسو شدن اینگونه روشنفکران خودباخته با گروه مزدور، خودفروخته و بی آبرویی است که در نقش «هموطن دلسوز» برای آخوند ریش حنایی نامه می نویسند و یا به کارچاق کنی های پرسود میان کشورهای امپریالیستی با رژیم تبهکار جمهوری اسلامی و بویژه بازوی نیرومند شده ی بورژوا لیبرال آن سرگرم اند. روشن است که روی سخنم با چنین مزدوران فرومایه ای نیست و نمی تواند باشد؛ بگاه بایسته با آن ها بگونه ای دیگر سخن گفته و خواهم گفت. طنزی تاریخی است که در میان شان به «چپ های شرمگین»ی نیز برمی خوری «که هرگونه شرم و آزرمی را نیز به کنار نهاده، بیشترشان به آسودگی به ایران رفت و آمد دارند و زیر سایه حاکمیت تبهکار، آلاف و علوفی نیز به هم زده اند ...»۱ همان ها که در بیانیه شان نوشته بودند:
«... امیدواریم [توافق لوزان] چشم انداز همکاری های متقابلا سودمند با قدرت های اقتصادی جهان را به سوی ما بگشاید.»۲ و به هر انگیزه ای، هنوز «از شناخته شدن بیش از پیشِ ماهیتِ دگردیسه شده شان و بی آبرویی باز هم بیش تر در میان توده های مردم و روشنفکران خلقی ایران می ترسند!»۳

پرسش بنیادین من از گروه خودباختگان ایرانی و ایرانی تبار چنین است:
آیا آدمی که جویی عقل در سر دارد، برای قرارداد، تفاهم نامه، توافقنامه یا هر نام دیگری که به آن داده و می دهند۴ و چند و چون آن از دید توده های مردم ایران و جهان پوشیده نگاه داشته شده، سرمی جنباند؟!  یا از آن بدتر، آن را روی سر می گذارد و بَه بَه و چَه چَه می کند؟! خاستگاه چنین رفتار و رویکردی کجاست و آن را چه نامی باید نهاد؟ نابخردی؟ خودباختگی؟ آمیخته ای از هر دوی این ها؟ یا شاید این نکته که مانش هایی چون «ایران»، «میهن»، «ایرانی» و «هم میهن» برای این توده ی سرگشته از روشنفکران که تنها ایرانی تباران برون ایران را دربرنمی گیرد، هرچه بیش تر به مانشی تجریدی دگردیسه شده و زیربنای خود را از دست داده است؟ 

نقطه ی آغاز گواهمندی های کسی چو من که می کوشد تا بنیان اندیشه، کار و پیکار خود را همواره بر واقعیت های زمینی استوار کند، در چنین موردی، پیش و بیش از هر چیز دیگر، در پوشیده ماندن متن و پیوست های قراردادهای یادشده از چشم توده های مردم ایران و جهان است که به درخواست های از سرِ درماندگی رژیم سرسپرده ی جمهوری اسلامی از طرف های گفتگو انجام پذیرفته است. همین که آن را پنهان می کنند و حتا از برگه ای دستینه شده۵ از سوی همگی کشورهای گفتگوکننده، «فاکت شیت»۶ دلخواه خودشان را برای شیره مالیدنِ سرِ مردم می سازند، گواه نیرومندی بر ننگین تر بودن چنین قراردادهایی در سنجش با قراردادهای «ترکمانچای» و «گلستان» است. اینگونه نیز نیست که مردکی بدپیشینه از بستگان «آقا بیشعور نظام» و از خانواده ی «هزارفامیل» که حزبی پوشالی نیز براه انداخته با پررویی هرچه بیش تر به سیم آخر زده و گفته است:
«دیپلماسی اینگونه نیست که هرچه اتفاق می‌افتد را در رسانه انعکاس دهند؛ در غیر این صورت محرمانه بودن مذاکرات از میان خواهد رفت.»۷

پوشیده ماندن گفتگوها از همان نخست در عُمّان و شاید پیش از آن و سپس، ژنو، لوزان و هر جای دیگر، درخواست از سرِ درماندگی رژیم ضدانقلابی فرمانروا بر میهن مان بوده که به سرسپردگی ده ها بار بدتر از رژیم پیشین ایران به امپریالیست ها کشانده شده و به نقش «سگ زنجیری منطقه» تن داده است. آمایش های نظامی رژیم برای همدستی بازهم افزون تر با امپریالیست ها در جنگ های نامیده شده با برنام «نیابتی»، نمودی روشن از آن است که در گذشته به آن اشاره نموده و در آینده نیز درباره ی آن بیش تر خواهم نوشت.

بد نیست در اینجا به یک نمونه از تفاوت سخنان بر زبان رانده شده از سوی پادوهای رژیم در همایش های رسانه ای و گفتگوهای بیرون از ایران شان با آنچه درون کشور بر زبان می رانند نیز اشاره ای کنم:
«... آقای ظریف که در لیسبون به سر می‌برد روز چهارشنبه ۲۶ فروردین به خبرنگاران گفت:
این وظیفه قوه مجریه ایالات متحده آمریکا است که یک توافق بین‌المللی به دست آمده را اجرا کند و ما دولت آمریکا و رییس جمهوری آمریکا را مسوول اجرای آن می‌شناسیم.»۸

می بینید؟ سخن بر سر «فهم مشترک» یا «بیانیه» و چیزی در این مایه ها نیست که آن رهبر نابکار نیز آن را با بی شرمی دستمایه ی یاوه هایی از اینگونه نهاد که «... مسوولان کشور و مسئولان هسته‌ای می‌گویند هنوز کاری انجام نگرفته و هیچ موضوع الزام‌آوری میان دو طرف بوجود نیامده است.»۹ و به پندار خود، پاسخگویی در برابر مردم و تاریخ ایران را از گردن خود وانهاد. سخن، رُک و پوست کنده بر سر قراردادهایی ننگین، پوشیده از دیدگان مردم ایران و از هرباره، غیرقانونی است!

نکته ی واپسین برای همه ی خودباختگان ایرانی و ایرانی تبار آنکه:
با سرجنبانیدن در برابر چنین قراردادهای ننگینی ، خواسته یا ناخواسته، دانسته یا از سرِ ناآگاهی، همدست رژیم تبهکار و سرسپرده ی جمهوری اسلامی بوده و ننگی ابدی با خود به گور خواهید برد!

ب. الف. بزرگمهر    ۲۷ فروردین ماه ۱۳۹۴


پی نوشت:

۱ ـ «آیا کون آن را نداشته اند که نام های شان را آشکار کنند؟» ب. الف. بزرگمهر، ۱۶ فروردین ماه ۱۳۹۴ 

۲ و ۳ ـ همانجا

۴ ـ به تازگی آن را «بیانیه ی فهم مشترک» نیز نامیده اند! «فهم مشترک»ی که چندین پیوست پنهانی نیز دارد! از چنین «فهم مشترکی» شاخ درنمی آورید؟

۵ ـ «فاکت شیت» (fact sheet)

۶ ـ این یکی، برگردان این عبارت لاتینی است: «Fact shit»

۷ ـ گفته ای از صادق خرازی، «تشریح ابعاد بیانیه لوزان با حضور جوکار و خرازی»، «ایسنا»، ۲۳ فروردین ماه ۱۳۹۴

۸ ـ «ظریف: ایران، اوباما را مسئول سرنوشت توافق اتمی می‌داند»، تارنگاشت وابسته به وزارت امور خارجی «یانکی» ها:

۹ ـ «دیدار مداحان اهل‌بیت علیهم‌السلام با رهبر انقلاب»،  ۲۰ فروردین ماه ۱۳۹۴

با خون اندرون شد و با جان به در شود

می نویسد:
... به شما اطمینان می دهم، من نه تنها جماعت اصولگرا و یا آنانی را که شما لیبرال دمکرات می نامید، سیاه و سپید نمی بینم که حتا اگر روزی مرا تحت شکنجه قرار داده و به اجبار وادار کنند زیر پرچم یکی از این دو گروه سینه بزنم، حتما اصولگرایان را برمی گزینم؛ چرا که حداقلش این است که اصولگرایی چون مصباح یزدی و سایرین کمتر به من دروغ گفته اند و بی هیچ رودر بایستی می گویند، اصلا مردم کی هستند که رای و نظری داشته باشند؛ ولی لیبرال دمکرات های ما در عین این که همین پس زمینه ذهنی را دارا هستند، در هنگامه ی قدرقدرتی خون مردمان را در شیشه کرده و پروژه ی حذف مخالفان را طراحی و اجرا کرده اند و امروزه روز که در مقام ضعف قرار دارند با هزارگونه لطایف الحیل و لبخند های پدرانه و سراسر شفقت و دلسوزی از حقوق مردم دم می زنند و برادران اصولگرای خود را به تندروی متهم می کنند تا دوباره جایی در دل مردم عمدتا جوان و ساده لوح که هیچ خاطره ای از دوران صدارت آنها ندارند، باز کرده تا کی شود که باز خنجر مربوطه را در ستون فقرات آنها فرو کنند. ایکاش بودید و می دید که دختران جوان ما چگونه فعالیت می کردند تا فایزه خانم هاشمی را برای احقاق حقوق زنان راهی مجلس کنند و هنگامی که من با شگفتی و پریشانی هر چه تمام تر به آنها یادآور شدم که این علیا مخدره در دوران سیادت پدر بزرگوارشان، دو دوره وکیل اول تهران بوده اند و در تمام آن دوران هیچ یک از ادعاهای فمنیستی امروز خود را نداشتند تا از تریبون مجلس مطرح کنند و ...  این خواهران جوان و فعال من، هیچکدام حرف مرا باور نکردند تا مجبور شدم با جستجو در سایت مجلس، حقیقت را به طور مستند به آنها اثبات و تفهیم کنم ... باور کنید ما خیلی خیلی گرفتاریم؛ خیلی بیش از آنچه فکرش را می کنیم ...
بگذریم ... ظاهرا داستان ما مصداق آشکار «با خون اندرون شد و با جان به در شود» است.
...

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب؛ برنام را از متنِ نوشته برگزیده و بخش هایی از آن را نیز پیراسته ام.   ب. الف. بزرگمهر

یک قانون دیگر هم هست ...

نوشته است:
یک قانون توی شیمی هست كه می گوید، دو الكترون درون یك اُربیتال، نمی توانند یكسان باشند؛ یكی از شمارگان كوانتومی شان باید جداگانه باشد (فرق کند). این قانون درباره ی درخت ها و آدم ها و ... هم درست است. نمی شود دو تا درخت پیدا كنی كه همانند باشند:
یا شمار برگ های شان جداگانه است یا زاویه شاخه ها و ...

در جهانی که کوچک ترین آخشیج های آن با هم جداگانگی دارند، چشم این را نداشته باشیم كه آدم ها همه مانند هم باشند!

از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

یک قانون دیگر هم هست که از آسمان یا بگمانم هوا به زمین فرود آمده و کهن تر از همه ی قانون های دانشورانه ی شیمی و فیزیک و رشته های دیگر است. بر بنیاد این قانون هوایی که در کتاب های آسمانی سیاه روی سپید نوشته شده، خداوند، کسانی را نشانه کرده و برگزیده تا آن درخت ها را هرس کنند؛ شاخ و برگ های بیهوده شان را بزنند تا همگی یکسان شوند. بر بنیاد همین قانون، آن برگزیدگان از سوی آسمان اجازه یافته اند تا درخت هایی که شاخه های شان بیش از اندازه زاویه دار است و هرس شان دشوار یا نشدنی است را از ساقه ببُرند یا حتا از ریشه درآورند تا دیگر جوانه نزنند. اینگونه، خداوندی خدا هم آسوده تر جریان می یابد و هم با دردِسر کم تری همراه است.

ب. الف. بزرگمهر     دهم اسپند ماه ۱۳۹۴

... هم آن آخوند و هم آن آدم بی ادب، هر دو درست می گفتند!


می نویسد:
بسیاری نمی دانند که این گفته ی آقای مدرس: «سیاست ما عین دیانت ماست» در واقع از میان سخنرانی ایشان برداشته شده است. ماجرا از این قرار بود که ایشان با ناراحتی به حضار می توپند و از شیوه ی دیانت و دینداری ایراد می گیرند و با سرزنش می گویند:
«این دیانت ماست؛ سیاستمون هم عین دیانتمونه»

اینکه این جمله را برداشته و به سود خویش بکار برده اند، بماند؛ ولی راستی و زیبایی سخن ایشان از ماجراها و ستیزه های پس از انتخابات روشن شد!

از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

... گرچه، همانجا بگمانم آدم بی ادبی بلند شده و به گویش اسپهانی گفته بود:
هر دو تاش هم تخمی اِس!

اینگونه بود که نطق آن آخوند پاکباخته کور شد؛ ولی به هر رو، در این سی و هفت سال آزگار، پیروانش، سخن وی را سبز کردند! به این ترتیب، روشن شد که هم آن آخوند و هم آن آدم بی ادب، هر دو درست می گفتند!

ب. الف. بزرگمهر     نهم اسپند ماه ۱۳۹۴

پی نوشت:

بد نیست به این مناسبت در اینجا یادی هم از میرزاده عشقی و سروده ی «باید رید»ش بکنیم؛ گرچه، ناگفته نگذارم، آنچه درباره ی مُدَرّس نوشته را چندان نمی پسندم؛ تاریخ است دیگر و این که تو آن را می پسندی یا نه به جایی از آن برنمی خورد!

ب. الف. بزرگمهر     نهم اسپند ماه ۱۳۹۴

***

باید رید

بعد از این بر وطن و بوم و برش باید رید
به چنین مجلس و بر کر و فرش باید رید

به حقیقت در عدل ار در این بام و بر است
به چنین عدل و به دیوار و درش باید رید

آن‌که بگرفته از او تا کمر ایران را گه
به مکافات الی تا کمرش باید رید

پدر ملت ایران اگر این بی پدر است
بر چنین ملت و گور پدرش باید رید

به مدرس نتوان کرد جسارت اما
آن‌قدر هست که بر ریش خرش باید رید

این حرارت که به خود احمد آذر دارد
تا که خاموش شود بر شررش باید رید

شفق سرخ نوشت آصف کرمانی مرد
غفرالله کنون بر اثرش باید رید

آن دهستانی بی مدرک تحمیلی لُر
از توک پاش الی مغز سرش باید رید

گر ندارد ضرر و نفع مشیرالدوله
بهر این ملک به نفع و ضررش باید رید

ار رَود موتمن‌الملک به مجلس گاهی
احتراماً به سر رهگذرش باید رید

زنده یاد میرزاده عشقی

۱۳۹۴ اسفند ۹, یکشنبه

ما انقلابی ها ...! ـ بازانتشار

دارم گاهنامه های اینترنتی را جستجو می کنم و عنوان زیر در یکی از گاهنامه ها، چشمم را می گیرد:
«رفتم یونان و بازگشتم ، تا ببینم و برایتان بنویسم!» 

با خود می اندیشم: «اگر بازگشته ای که ببینی و بنویسی، چرا به یونان رفته ای؟! ... همانجا می ماندی و می نوشتی.

روی عنوان نوشته با «موش» «کلیک» می کنم و گاهنامه یا بهتر است بگویم «وب نوشت» دیگری با همان عنوان پیشین به رویم گشوده می شود:
آنگونه که نویسنده در ابتدای "سفرنامه" کوچک خود آورده، داستان «سفری کوتاه به آن دیار و از نزدیک سر و گوش آب دادن به آنچه این روزها در آن جا می گذرد» با استفاده از «کسادی بازار توریستی و ارزانی قیمت ها»ست!

آها ... پس روشن می شود به یونان سفر کرده بود تا ببیند و بازگردد تا برایمان بنویسد!

همه داستان، گفتگوی کوتاهی با یک راننده تاکسی، گردش کوتاهی در یک دهکده و سر و گوش آب دادن در یکی دو مرکز خرید شهرهاست که با چند آمار دست و پا شکسته رنگ ولعابی نه چندان روشن گرفته است. روشن می شود که آنجا، آنچنان هم ارزان نیست که دستکم یک عینک آفتابی بتوان تحفه آورد!

با خود می گویم:
با همه این ها، خدا پدرش را بیامرزد که دستکم این یکی مانند آن دو "نماینده" و "گزارشگر سیاسی" اعزامی به تایلند، تنها در عنوان نوشته خود گزافه گویی کرده و ادعاهایی مانند "تماس با رهبران احزاب چپ" یونان به میان نیاورده است.

... "مادرمرده ها" در اتاقی اجاره ای در یک خانه، در مرکز شهر بانکوک زمین گیر شده اند ... و حالا از آن نمی توانند بیرون بروند ...  منطقه در محاصره است و امکان رسیدن به مرکز درگیری نیز وجود ندارد! ارتش و نیروهای امنیتی به هر طرف تیراندازی می کنند و برایشان مهم نیست که خبرنگار باشی یا جهانگرد؛ آنهم در روز جمعه که روز عبادت و استراحت است! ... خداوند هم در این روز، پس از شش روز کار سخت، دست از کار کشید و لختی آسود ... ولی این ها، این حرف ها حالی شان نیست ... نسبت به خارجی ها و بویژه آسیایی ها خیلی حساس اند ... بویژه اگر بدانند آنها ایرانی هستند، روشن نیست، چه برخوردی خواهند داشت. لابد فکر می کنند از طرف جنبش سبز ایران آمده اند تا به جنبش سرخ بپیوندند ... وای چه بلای بزرگی! دیگر از این بدتر نمی شود.

منطقه را هم نمی شناسند و صاحبخانه نیز حاضر نیست همراه آنها به خیابان بیاید. خودش می رود اما با آنها نمی رود ... آنها هم از ترس گم شدن در مرکز شهر حاضر نیستند بدون صاحبخانه از خانه یا بهتر است بگویم اتاق خود که اکنون دیگر حکم سنگر برایشان پیدا کرده، پا بیرون بگذارند. وای چه وضع ناگواری!  ...

تیراندازی های کور که معلوم نیست از کدام سمت شلیک می شود می تواند نبش هر خیابانی آنها را هم نقش زمین کند ... همه این ها، دست در دست هم، باعث شده که آنها نتوانند به مرکز درگیری ها نزدیک شوند!

کسی از منطقه مرکزی دراین روزها نه خبر دارد و نه عکس و فیلم. فیلم ها و عکس هایی را هم که بعضی خبرنگاران توانسته اند بگیرند و درتلویزیون ها نشان میدهند همه مربوط به پیش از درگیری های شدید روزهای اخیر است. آنها، یعنی خبرنگاران هم از قبل داخل منطقه بوده اند و اکنون نمی توانند از آنجا خارج شوند و اغلب به کمک مردم محله بعضی عکس ها و فیلم ها را به خارج از منطقه می رسانند. اگر یکی دوتایشان هم تیر خورده اند، همه پیش از درگیری های اخیر است و بیشتر به تیرهای غیبی می ماند!

دیگرهیچکدامشان بدون صاحبخانه خود پا بیرون نمی گذارند. صاحبخانه ها و هتلدارها هم از ترس متهم شدن به تماس با بیگانگان، حاضر نیستند با خارجی ها بیرون از خانه همگام شوند، بویژه آنها که بجای پیراهن یا پرچم سرخ، قرار است پرچم سبز در دست بگیرند یا نواری از سبز به جایی از بدن خود بیاویزند ...

روزها هم بشدت گرم است و نمی شود از جای خود تكان خورد. در اتاق دستکم پنکه ای می چرخد یا خنک کننده ای هست. بیرون تنها آفتاب سوزان است و گلوله که از آنهم بیشتر می سوزاند.

شب ها هم با اینکه آفتاب نیست، حكومت نظامی برقرار است. برای ایمنی بیشتر، کرکره های اتاق را هم چند روزی است پایین کشیده اند؛ برای همین، شب و روز هم دیگر از دستشان در رفته است. با این همه، در تلاش هستند تا در اولین فرصت با رهبران احزاب چپ تایلند تماس برقرار کنند و پیام «جنبش سبز» و رهبران آن را به «جنبش سرخ» برسانند!

اندیشه ام مرا به چندین سال پیش می برد:
«با وی در خیابان قدم می زنم. هنوز ساعتی به گردهم آیی مانده است. من هم نوشته ای را برای آنجا آماده کرده ام که بخوانم. از راه دوری آمده ام و باید همان شب برگردم. ... به نوبه خود، غنیمتی است گپی هم با وی داشته باشم. گرم ِ گفتگو، محدوده ای از پیاده رو را می رویم و برمی گردیم. اوست که بیشتر سخن می گوید و من گاهی سری به علامت تایید تکان می دهم. چهره ای پژمرده دارد و سن و سالی از وی گذشته است. سال هاست که در آلمان اقامت دارد و همانجا نیز همسری آلمانی گزیده و روزگار می گذراند. روشن نیست که براستی به چه کاری سرگرم است. کنجکاوی هم نمی کنم ... جامه ای ژنده و ژولیده دربر دارد و موهای سرش را که در جلو و کناره ها بسیار دراز شده، کشیده و در پشت سر با کِشی بسته است. به نظرم به آن «دُم ِ اسبی» می گویند. میان سر و پشت آن، کاملا خالی است و این بیشتر توی ذوق بیننده می زند؛ یا دستکم، من اینگونه می پندارم.

خُرسند است که هم صحبتی با گوش های شنوا گیرش آمده ... می شود این را در چهره اش دید. صحبتش گل انداخته است:
"ما انقلابی ها ..." دیگر تقریبا هیچ نمی گویم. نگاهم، بی اختیار و البته بدون آنکه توجه وی را جلب کنم به «دُم اسبی» پشت سرش که پیچ و تاب می خورد و میان ِ سری که در نور خورشید برق چرکتابی دارد، خیره شده است. تکیه کلامش: "ما انقلابی ها ..." است که آن را چندین بار در میان سخنانش بکار می برد. شاید برای همین، اینچنین خوب به خاطرم مانده است؟!

پرسش احمقانه ای توی سرم می چرخد و آزارم می دهد؛ از آن پرسش ها که نمی توان در میانشان گذاشت:
آیا آنچنان بی پول است که آرایشگاه نمی تواند برود تا سر و صورتی به چهره اش بدهد و موهایش را کمی کوتاه کند یا تنبلی را از حد و اندازه گذرانده و آن را زیر پوشش انقلابی گری می پوشاند؟

دیگر به سخنانش که بی اختیار لحن «آموزگار خردمند» به خود گرفته، گوش نمی دهم و چشمانم، حرکت یکنواخت «دُم اسبی» را دنبال می کند ... احساس بدی مرا فرامی گیرد که کوشش می کنم آن را از خود دور کنم. به نوشته ای که زمان زیادی رویش کار کرده ام، می اندیشم و کوشش می کنم، امید و خوش بینی را که آدم بی آنها یکبار و برای همیشه از دست می رود، در خود بیدار کنم.  اکنون این دو واژه، دست از سرم بر نمی دارند و توی سرم می چرخند: "ما انقلابی ها ..." و حرکت یکنواخت و آزاردهنده «دُم اسبی» که این سو و آن سو می رود ...

هرگاه که آن را به یاد می آورم، آزارم می دهد؛ مانند دیدن میوه هایی چروکیده در بالای شاخساری خشکیده که دیگر برگ و بری بر آن یافت نمی شود ...

ب. الف. بزرگمهر                             نهم خرداد ماه هزار و سیصد و هشتاد ونه

http://www.behzadbozorgmehr.com/2010/05/blog-post_8177.html

آیا ایران به کشوری نیمه مستعمره و «تحت الحمایه»، دگردیسه نشده است؟

پس از تن دادن به قراردادهایی فراقانونی، ننگین و ضدّ ملی که در بخشی، همچنان از دید مردم ایران، پنهان نگاه داشته شده، سردمداران رژیم اسلام پیشگان، هنوز هم نگران آینده و سرنوشت خویش اند؛ نگرانی برخاسته از واقعیت های جهان و بویژه درون ایران و بسیار بجا!

هنوز مدتی از پخش و بخشش سرمایه های آزاد شده ی ایران و خریدهایی نه چندان مورد نیاز اقتصاد ورشکسته ی ایران که بی هیچ گمان و گفتگو، همراه با پولشویی های بزرگی همراه بود، نگذشته که دوباره فیل شان هوای روسیه مافیایی۱ و موشک های «اس ۳۰۰» نموده که اندک زمانی پیش تر، کمابیش همه ی اورانیوم پرچگال ایران را نیز به آن کشور و همدستان امپریالیستش پیشکش کرده بودند.

با این همه، آنچه در آن گزارش چشمم را گرقت، بخشی از گفته های سخنگوی وزارت امور خارجی رژیم اسلام پیشگان، در نشستی خبری است:
«براساس قطعنامه ها و ضمایم آن که مشخص است، خریدهای خاص تسلیحاتی ممنوع بود اما در حال حاضر با ساز و کارهایی که در این قطعنامه ها پیش بینی شده، امکان انجام این کار از سوی جمهوری اسلامی ایران وجود دارد و حسب مورد و توافقی که با کشورهای طرف مقابل انجام می شود، این موضوع پیگیری خواهد شد»؛۲ سخنی که به پندار من، ناخواسته بر زبان آمده و گوشه ای دیگر از قراردادهای ننگین و فراقانونی که دانسته و آگاهانه بویژه در پیوست های آن (ضمائم) نهفته شده را آشکار نموده است. از همین گفته ها چنین برمی آید که خرید جنگ ابزار، آنگونه که مردک سخنگو بر زبان رانده، تنها دربرگیرنده ی «خریدهای خاص تسلیحاتی» نیست و «حسب مورد و توافق» کشورهای امپریالیستی به رهبری «شیطان بزرگ» و شاید گاه گداری «با ساز و کارهایی که در این قطعنامه ها پیش بینی شده» با سرجنبانی ریزه خواران روسی و چینی انجام می پذیرد.

پیش از این در نوشتاری از آن میان، یادآور شده بودم:
«... دور از ذهن نیست که ”دادن حق کاپیتولاسیون“ نیز بخشی از ”قرارداد ژنو“ باشد؛ قراردادی ننگین که بخشی از آن، زیر برنام ریشخندآمیز: ”بسته شفاهی“ از ترس درز نمودن به غیرخودی که دامنه ی گسترده تری از توده های مردم ایران یافته و جز بخش های پیرامونی حاکمیت، بخش هایی از درون خیمه و خرگاه رژیم را دربر می گیرد، حتا از دید نمایندگان مجلس فرمایشی آن رژیم نیز پنهان نگاه داشته شده است.»۳ اینک با آنچه در بالا از آن یاد شد، حتا با نادیده گرفتن نکته های ریز و درشت دیگری که تاکنون از پیوست های پنهانی تاکنون آشکار شده، گمان اینکه قرار و مدارهایی گسترده تر و پیمان نامه هایی فراتر از پیمان نامه های «داوری سپاری»۴ در گذشته چون «قرارداد ترکمنچای»، میان رژیم تبهکار و ورشکسته ی اسلام پیشگان با کشورهای امپریالیستی و ریزه خواران روسی و چینی شان در «ژنو» و «وین» و «لوزان»، بسته و به گردن گرفته شده، هرچه نیرومندتر می شود و این پرسش را پیش می کشد که آیا میهن مان در کردار به کشوری نیمه مستعمره و «تحت الحمایه»، دگردیسه نشده است؟

نکته ی دیگر، گذرا بودن ساز و کارهایی است که به گفته ی مردک سخنگو «در قطعنامه ها پیش بینی شده» و تنها تا پایان دوره ی ریاست جمهوری «برادر بَرَک حسین اوباما» پایدار خواهند ماند؛ از هم اکنون روشن است که با روند سراشیبی سرمایه داری امپریالیستی و تنش روزافزون در پهنه ی جهانی و از آن میان، تنش میان خودِ امپریالیست ها، سیاست امپریالیست های «یانکی»، جنگجویانه تر و با کلّه خری بیش تر از دوره ی کنونی خواهد بود و تفاوت چندانی هم نمی کند که آن «ترومپت پرهیاهو» رییس جمهور کشور «یانکی» ها بشود یا آن ماچه سگِ فروشنده ی جنگ ابزار. در این زمینه، افزون بر نمودها و نشانه هایی چند، برخی شَوَندها که گفتگو در آن باره در چارچوب این یادداشت نمی گنجد، گواه آن است. همه ی این ها، چشم انداز آینده ی میهن مان را در شرایط پابرجایی رژیم تبهکار کنونی با ناروشنی و حتا تیرگی بیش تری همراه می کند.

از دید من به همان اندازه که آن قراردادهای ننگین، کوچک ترین دستاوردی برای توده های مردم ایران نداشت، دل بستن به "گزینش" های دوره ای مجلس و ریاست جمهوری در چارچوب «سیاست درهای گَردان» نیز جز دلخوشکنکی خودفریبانه و مردم فریب بیش نیست. نخستین آزمون ها و آروین های آنچه درست یا نادرست، «پسابرجام» خوانده شده را با خریدهایی پوچ و از پیش زد و بند شده با پرداخت بهایی گزاف برای هواپیماهایی که تا هشت سال دیگر نیز بکارگرفته نخواهند شد و از دیدگاه فن آورانه تا آن هنگام از دور بیرون رفته یا در آستانه ی بیرون رفتن خواهند بود، گواه بودیم. هم اکنون نیز گواه خصوصی سازی های گسترده تر از پیش و به فروش نهادن آنچه از بخش دولتیِ اقتصاد برجای مانده از آن میان به بیگانگان هستیم.

همزمان با نابودی اقتصاد ایران، روند بیرون راندن کارگران و کارمندان از کار و بیکاری و تنگدستی خانمانسوز توده های مردم ایران، گستره و شتاب روزافزون تری به خود می گیرد و بجای کار سازنده، پیشرفت و آبادانی کشور، گروه های سرکوب دولتی یا وابسته به نیرومندترین گروهبندی های کلان سرمایه داران بازار برای سرکوب جنبش های کارگری و پرخاش های اجتماعی سرهمبندی و سازماندهی می شوند؛ بهانه نیز یکی دو تا نیست؛ از بدحجابی دختران و بانوان گرفته تا آمادگی برای رویارویی با کارگرانِ به گفته ی تبهکاران فرمانروا: «اغتشاش‌گر»! نمونه ای از چنین آمادگی، چندی پیش در استان گلستان به نمایش درآمد و بازتاب رسانه ای کم و بیش گسترده ی آن، رسوایی هرچه بیش تر «گربه های عابد شده» را در پی داشت.۵ 

گرامی میهن مان از مدتی پیش به این سو، رنگ و بوی کشوری چنگ اندازی شده به خود گرفته است. مردمی از شهر و دیار خود بیگانه شده، زیر سرکوب قرار گرفته اند تا تن به پذیرشِ واگذاری دارایی ها و حتا سرزمین شان به کلان سرمایه داران بیگانه و "خودی" بدهند؛ روندی که با همه ی ناگواری و تلخی آن به روشن نمودن «خودی» و «ناخودی» راستین نیز کمک شایانی نموده و می نماید. توده های مردم گول خورده با «اسلام انگلیسی ـ امریکایی»، بیش از پیش دریافته و می یابند که کلان سوداگران و حاجی بازاری های گردن کلفتِ و خرپولِ خوب نمازخوان، نه تنها چشم دیدن شان را ندارند که همدستِ کلان سرمایه داران بیگانه در چپاول درآمدها و دارایی های ایران هستند. با این همه، نابودی ساختارهای اقتصادی ـ اجتماعی، بیم ناتوانی و از پای در آمدن توده های مردم ایران را که هم اکنون نیز نشانه هایی از آن بدیده می آید، دربر دارد. چندی پیش در یک گپ و گفتِ نوشتاری در «گوگل پلاس» در پاسخ بانویی که از آغاز جنگ، میان ایران و عربستان نگران شده بود از آن میان نوشتم:
«بیش از نگرانی درباره ی جنگ میان ایران و عربستان که تاکنون «جنگ زرگری» بوده ... باید نگران گونه ای از آن باشیم که در افغانستان پیش آمده و نمونه ی روشن (کارکتریستیک) و بس ناگوار آن را در قندوز افغانستان گواه بودیم ... اگر کوتاه و فشرده بگویم:
همکاری نیروهای سرکوبگر درون به همراه نیروهای امپریالیستی و نخست و پیش از همه: «یانکی» ها در سرکوب آنچه «تروریست»، «تندرو» و مانند آن ها نامیده می شوند و بخش سترگی از آن، مردمی نادان نگاه داشته شده با پریشانگویی های مذهبی اند؛ "تروریست" ها و "تندرو"هایی که فرماندهی شان نیز در روندی گام بگام در دست اسلام پیشگانی چون «طالبان» و مانند آن ها که سرراست یا ناسرراست، مزدور همان کشورهای امپریالیستی هستند، قرار می گیرد یا از پیش برنامه ریزی شده است. نمونه های روشنی از آن را بجز افغانستان، در سایر کشورهای درگیر و هستی از دست داده، بویژه لیبی نیز گواهیم؛ سناریویی با کاربرد فراوان در همه ی کشورهای وامانده ی مسلمان نشین.

از دید من، این نکته بویژه برای آن گروه از روشنفکرانی که به اختلاف های درون و پیرامون حاکمیت، میان واپسگرایان و تاریک اندیشان خشکه مقدس از یکسو و نیروهای با صورتک لیبرال دمکراسی از سوی دیگر، سیاه سپید نگریسته و به سود این یک موضع می گیرند، شایان درنگ بیش تری است. با سرکوب کامل انقلاب بهمن در ایران و سرفصل دستبرد رهبر بیش از اندازه فرزانه ی نظام در اصل ۴۴، شرایطی نوین در سنجش با گذشته در میهن مان پدید آمد که نیروهای امپریالیستی و مزدوران شان با دست بازتر و گسترده تری سیاست های اهریمنی شان را به پیش برند که پیامد آن تاکنون شانه به شانه فرسودن دو نیروی یادشده و از آن برجسته تر به باد دادن توانایی های اقتصادی ـ اجتماعی و نظامی کشور در برابر «گرگ» های گرسنه و هار سرمایه داری جهانی است. در این باره است که همه ی ما با دامنه ی گسترده ای از باورها و پندارهای اجتماعی، زمینی یا آسمانی ... ولی رویهمرفته همسو در پاسداری از سرزمین و فرهنگ پربار، گرچه آلوده به تبهکاری های بیمانند تاریخی سی و هفت ساله که در برابر بیش از هفت هزار سال پیشینه، چیزی بشمار نمی آید، باید هشیارتر باشیم؛ اگر واپسگرایان و تاریک اندیشان از دیدگاه تاریخی از هیچ افقی برخوردار نیستند و دربرگیرنده ی لایه های میرنده ی اجتماعی اند، نیروهای با صورتک لیبرال دمکراسی از پشتوانه ی سرراست کشورهای امپریالیستی برخوردارند و از دید من، برخلاف پندارهای ساده انگارانه ی بخشی از روشنفکران وابسته به لایه های میانگین به بالای اجتماعی، درست همین نیروها هستند که از آمادگی پدید آوردن شرایطی چون افغانستان و نمونه ی چشمگیر آن در قندوز برخوردارند و این نکته، بویژه برای آن گروه که به سیاه سپید نگریستن به همه چیز و از آن میان، جُستارها و روندهای پیچیده ی اجتماعی و سیاسی خو گرفته اند، نباید به آرش پشتیبانی از واپسگرایان و تاریک اندیشان خشکه مقدس نگریسته شود! باید در پی راهی برای گشودن افق بود و این راه از دید من، جز با سمتگیری سوسیالیستی و سازماندهی به رهبری طبقه کارگر ایران شدنی نیست؛ شوربختانه، همه ی دیگر راه ها به بن بست انجامیده و بازهم خواهد انجامید و ایران را به فروپاشی خواهد کشاند.»۶

به هر رو، آنچه با برجستگی بیش تری رخ می نمایاند، کاریایی است که بر دوش نیروهای پیشروی سیاسی، سازمان ها و حزب های کارگری سنگینی می کند:
ـ کوشش پیگیر برای سمتگیری درست و باریک اجتماعی در سیاست های دوربردی و راهبردی؛
ـ پرهیز از پیگیری سیاست های فرصت جویانه همراه با محافظه کاری هایی زیانبار در زمینه هایی چون چگونگی برخورد با "گزینش" های ریاست جمهوری یا مجلس دست نشانده و کشیده شدن به دنباله روی از نیروهای چپ نما و مزدور سرمایه؛
ـ کانونمند نمودن کارِ پیگیر روشنگرانه در میان طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان پیرامون آن، بویژه در رسوا نمودن نقش رژیم تبهکار اسلام پیشگان، نوچه ها و مزدوران آن در گیج نمودن توده ها و بهره برداری های نابجایی چون محدود نمودن دمکراسی به گزینش هر چند سال یکبارِ سگ یا شغال خوب نمازخوانی که آن ها به سپارش الله جلوی دیدگان مردم ایران می چینند؛ و
ـ سازماندهی همه سویه ی صنفی ـ سیاسی طبقه کارگر و سایر زحمتکشان کشور برای در دست گرفتن رهبری پیکار اجتماعی با آماج دستیابی به فرمانروایی بر کشور.

ب. الف. بزرگمهر      نهم اسپند ماه ۱۳۹۴

پی نوشت:

۱ ـ فیل مردم ایران، گاهی که دلتنگ می شود، تنها یاد هندوستان می افتد و بس! فیل حرامزادگان دزدِ اسلام پیشه، هر از گاهی دلتنگ جایی می شود که در آن بهتر بتوان پول شست و برای روز مبادا انباشت: از شیخک نشین های شاخاب پارس که با همین پول ها توانگر شده اند، گرفته تا «ینگه دنیا» و هر سوراخ سنبه ی دیگری در «دهکده ی جهانی»!

۲ ـ بخشی از گفته های سخنگوی وزارت امور خارجی رژیم اسلام پیشگان در نشست خبری روز دوشنبه، «همشهری»، سوم اسپند ماه ۱۳۹۴

۳ ـ برگرفته از نوشتار «آنچه در این میان فراموش شده، هستی خود نیروهای یانکی و همدستانش در منطقه است!»، ب. الف. بزرگمهر، ۳۱ شهریور ماه ۱۳۹۳

۴ ـ «داوری سپاری» («کاپیتولاسیون») یا «داوری کنسولی» به آرشِ سپردن حق رسیدگی قضایی بزهکاری های  شهروندان یک کشور به نماینده ی حقوقی همان کشور در خاک کشوری دیگر با زیر پانهادن حقوق ملی و خوار شمردن آن ملت است که به شکل پیمان نامه میان دو کشور دستینه می شود.

۵ ـ در شرایطی که تحصن‌ها و اعتراض‌های کارگری در شهرهای ایران رو به گسترش است، نیروهای سپاه و بسیج شهر «کَلاله» در استان گلستان مانور برخورد با «کارگران اغتشاش‌گر» برگزار کرده‌اند. سایت محلی «کلاله خبر» روز جمعه ۱۶ بهمن‌ماه، خبر و تصاویر مربوط به برگزاری این مانور را منتشر کرده‌است. این مانور از سوی گردان‌های «بیت‌المقدس» وابسته به بسیج استان گلستان و به منظور «آمادگی کامل نیروهای بسیج» برای مقابله با اعتراض‌های کارگری برگزار شده‌است.
برگرفته از «رادیو فردا»، ۱۸ بهمن ماه ۱۳۹۴

۶ ـ برگرفته از «گوگل پلاس»، ۲۷ ژانویه ۲۰۱۶

آنچه در این میان فراموش شده، هستی خود نیروهای یانکی و همدستانش در منطقه است! ـ بازانتشار

به گزارش زیر باریک شوید! برخلاف گفته های مسوولین ریز و درشت حاکمیت جمهوری اسلامی که گفتگوهای تازه با نمایندگان «یانکی» را تنها در چارچوب چالش هسته ای قلمداد نموده بودند، بار دیگر روشن می شود که چنین چالشی، تنها بخشی از این گفتگوها را دربرمی گیرد و ستیزه ی بنیادین، همچنان بر سر گرفتن پایوریِ زیست ننگین حاکمیتی تبهکار از سوی «شیطان بزرگ» و دگردیسه شدن آن به یکی از کشورهای مورد پشتیبانی امپریالیست هاست؛ سایر جُستارها، پیرامون این خواست بنیادین آب و رنگ می گیرد و کارچاق کنی ها پی گرفته می شوند؛ هر بار به بهایی سنگین تر برای مردم ایران!

بزودی روشن خواهد شد که درونمایه ی درخواست های اهریمنی «یانکی» ها برای کشاندن پای ایران به جنگ با آنچه در گزارش از آن به عنوان «افراطیون سنی مذهب» نام برده شده، دامنه ای بس گسترده تر از همکاری رسمی رژیم با یانکی ها در کشور همسایه دارد* و گام پسین، پای نهادن امپریالیست های «یانکی» به کشورمان در چارچوب قراردادهای نظامی، چون ساخت پایگاه های نظامی خواهد بود؛ بسان آنچه در عراق و افغانستان به انجام رساندند و از پیشینه ی ای ننگین در دوره ی رژیم گوربگورشده ی پهلوی در کشورمان نیز برخوردار است. دور از ذهن نیست که «دادن حق کاپیتولاسیون»** نیز بخشی از «قرارداد ژنو» باشد؛ قراردادی ننگین که بخشی از آن، زیر برنام ریشخندآمیز: «بسته شفاهی» از ترس درز نمودن به غیرخودی که دامنه ی گسترده تری از توده های مردم ایران یافته و جز بخش های پیرامونی حاکمیت، بخش هایی از درون خیمه و خرگاه رژیم را دربر می گیرد، حتا از دید نمایندگان مجلس فرمایشی آن رژیم نیز پنهان نگاه داشته شده است. ولی گذشته از همه ی این ها، آنچه انگیزه ی نوشتن این یادداشت شد، گم و  گور شدن، چالشی بنیادین در منطقه ی پیرامون ایران و خودِ ایران است که در گذشته، دستِکم گاه گداری در سخن به آن اشاره می شد و اکنون کم و بیش هیچ جا و از سوی هیچ کسی در حاکمیت ایران بر زبان نمی آید:
هستی نیروهای نظامی «یانکی» و همدستانش در منطقه! گویی هستی این نیروها در منطقه که دنباله و بخشی از سیاست های چنگ اندازانه امپریالیستی به سرزمین ها و خاستگاه های پربار انرژی منطقه است، نه تنها از سوی بخش گسترده تری از کشورهای منطقه، دربرگیرنده رژیم تبهکار ایران، پذیرفته شده که زمینه های سرسپردگی به کشورهای امپریالیستی برای پیشبرد سیاست اهریمنی و بلندپروازانه ی این کشورها در منطقه و از آن فراتر، دستیابی به سرزمین های آسیای میانی و استوار نمودن پای در منطقه ای میان روسیه و چین از هرباره فراهم می شود. چنین روندی در شرایطی رخ می نماید که خاستگاه بنیادین چالش ها، درگیری ها، برادرکشی ها و جنگ های مذهبی و فرقه ای در منطقه ی باختر، جنوب و جنوب باختری آسیا و شمال آفریقا نه تنها از میان نرفته که هرچه بیش تر ریشه می گیرد و در این ریشه گرفتن و استوار شدن بیش از پیش پای امپریالیست ها، نقش رژیم تبهکار جمهوری اسلامی از هر کشوری در منطقه، بی هیچ گمان و گفتگو، بیش تر و پلیدتر بوده و هست.

سرنگون باد رژیم پلید جمهوری اسلامی به دست توانای مردم ایران!

ب. الف. بزرگمهر     ۳۱ شهریور ماه ۱۳۹۳

http://www.behzadbozorgmehr.com/2014/09/blog-post_402.html 

پی نوشت: 

* آنگونه که تاکنون روشن شده، همکاری غیررسمی و همراستا با یکدیگر، میان نیروهای سپاه پاسداران رژیم و نیروهای «یانکی» هم اکنون نیز در خاک کشور همسایه: عراق و بگمان بسیار نیرومند، جاهای دیگری چون افغانستان جریان دارد و روند دگردیسی حاکمیت تبهکار و ضد ملی جمهوری اسلامی به «سگ زنجیری امپریالیست ها شدن» زیر دماغ آن رهبر نابخرد و نابکار برخلاف همه ی ادعاهای دروغ شان، آغاز شده است. 

** کاپیتولاسیون (capitulations) یا «داوری کنسولی» به آرش سپردن حق رسیدگی قضایی بزهکاری های  شهروندان یک کشور به نماینده ی حقوقی همان کشور در خاک کشوری دیگر با زیر پانهادن حقوق ملی و خوار شمردن آن ملت است که به شکل پیمان نامه میان دو کشور دستینه می شود. 

پارسی نویسی: 

ـ بجای واژه ی «ناشی» (نشات گرفته) می توان واژه ی پارسی «برخاسته» را بکار برد (ویرایش شده در گزارش زیر).

ـ بجای واژه ی «قول» می توان در بسیاری جاها «زبان» بکار برد (ویرایش شده در گزارش زیر).

ـ حرف های افزوده ای که بخشی از یک فعل دو یا چند واژه ای هستند، بهتر است سرِ هم با سایر آخشیج های آن فعل نوشته شوند؛ مانند:
«بشمار رفتن» که چنانچه حرف افزوده را اینگونه جدا بنویسیم: «به شمار رفتن» می تواند در برخی موردها آرشی دیگر و کژدیسه به جمله دهد (ویرایش شده در گزارش زیر).

ب. الف. بزرگمهر     ۳۱ شهریور ماه ۱۳۹۳ 

http://www.behzadbozorgmehr.com/2014/09/blog-post_402.html 

***

مقام دولتی آمریکا: گفت‌وگوی کری و ظریف در مورد «حکومت اسلامی» 

خبرگزاری‌ها از زبان یک مقام دولتی ایالات متحده می‌گویند که جان کری، وزیر خارجه آن کشور، در دیداری که با محمد جواد ظریف، وزیر خارجه ایران، در نیویورک داشته، مستقیما جُستار تهدیدهای برخاسته از «گروه حکومت اسلامی» را به میان آورده است.

خبرگزاری فرانسه از زبان یک مقام ارشد «وزارت خارجه آمریکا» آورده است که در این دیدارِ بیش از یک ساعت بدرازا انجامیده، آقای کری گفته است که ایران در حالیکه آمریکا در پی سرهم بندی یک ائتلاف بین‌المللی علیه جهادیون است، در گره گشایی بحران عراق نقشی برای ایفا کردن دارد. 

خبرگزاری آسوشیتدپرس نیز از زبان مقام ارشد وزارت خارجه آمریکا گفته است، آنها در کنار مذاکرات اتمی، در مورد تهدیدهای برخاسته از «داعش» (حکومت اسلامی) گفت‌وگو کرده‌اند. 

به گفته این خبرگزاری، افراطیون سنی‌مذهب برای هر دو کشور «دشمن مشترک» بشمار می‌روند، اما بی‌اعتمادی ریشه‌دار در گذشته، سبب شده که آنها، عیان و عمومی، دوشادوش یکدیگر علیه این گروه مبارزه نکنند. 

با این همه هر دو کشور آشکارا از نیروهای دولتی و پیشمرگه‌های کرد که در حال انجام نبردهای زمینی علیه «حکومت اسلامی» هستند، پشتیبانی کرده‌اند؛ آمریکا دست به یورش های هوایی علیه مواضع و ساز و برگ این گروه در عراق زده و ایران نیز، بنا بر گزارش‌ها، در برنامه‌ریزی یورش ها به نیروهای هوادار دولت کمک کرده و ساز و برگ جنگی در اختیار آنها گذاشته است.

هفته گذشته آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر ایران، گفته بود سفیر آمریکا در بغداد از همتای ایرانی خود خواسته بود که دو کشور نشستی برای گفت‌وگو و هماهنگی علیه «حکومت اسلامی» داشته باشند؛ اما او افزوده بود «برخی مسئولان هم با این جلسه مخالفتی نداشتند، اما من مخالفت کردم و گفتم که در این قضیه ما با آمریکایی‌ها همراهی نمی‌کنیم زیرا آنها نیت و دست آلوده‌ای دارند.»
هر دو کشور پیشتر همکاری با یکدیگر را علیه افراطیونی که بخش‌هایی از سوریه و عراق را در مهار خود گرفته‌اند، رد کرده‌اند. 

جان کری، وزیر خارجه آمریکا، حضور ایران در نشست «ائتلاف علیه گروه حکومت اسلامی» در پاریس را ناشایست دانسته بود. ایران در آن نشست حضور نداشت. اما او روز آدینه در نشست «شورای امنیت سازمان ملل» گفت، ایران هم می‌تواند در اقدام جهانی علیه «داعش» (حکومت اسلامی) نقش داشته باشد.

«خبرگزاری رویترز» دو روز پس از آن، از زبان مقام‌های ارشد ایرانی گزارش داده بود که تهران برای کمک به ائتلاف تشکیل شده به رهبری آمریکا، خواهان نشان دادن «نرمش» از سوی مذاکره‌کنندگان در گفتگوهای هسته‌ای شده است. 

کری و ظریف، روز یک‌شنبه،۳۰ شهریور ماه، با یکدیگر دیدار کردند.

محور اصلی این دیدار اختلافات بر سر مذاکرات و برنامه اتمی تهران عنوان شده است.

تازه‌ترین دور از مذاکرات اتمی میان ایران و کشورهای گروه ۵+۱، در نیویورک و از روز آدینه آغاز شده است. 

http://www.radiofarda.com/content/f35_kerry_zarif_talks_on_is_us_official/26599265.html 

این گزارش از سوی اینجانب تا اندازه ای ویرایش و پارسی نویسی شده است. برجسته نمایی های متن نیز همه جا از آنِ من است.    ب. الف. بزرگمهر 

شالیکاران


دیروز وعده ها را رفتگرها از خیابان ها روفتند ...

انتخابات به پایان رسید ...

دیروز وعده ها را رفتگرها از خیابان ها روفتند ...

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب:  ب. الف. بزرگمهر

۱۳۹۴ اسفند ۸, شنبه

... کو مُصلح و مستقل خر و اصل فروش

کهنه رفیقی در گفتگویی تلفنی از آمار اصولگرایان و اصلاح طلبان و مستقل های راه یافته به مجلس فرمایشی رژیم تبهکار می گوید و همان آن با خود می اندیشم:
کدام اصولگرا؟! براستی از چه اصولی پیروی می کنند؟ ... کدام اصلاح طلب؟! کدام اصلاحی تاکنون به سود توده های مردم ایران به انجام رسانده اند که سزاوار حتا چنین نامی باشند؟ ... کدام مستقل؟! از چه چیز مستقل هستند؟ مگر از آسمان به زمین پرتاب شده اند؟! ... این ها همگی طرفداران حزب باد هستند:
حزب، تنها حزب باد
رهبر، تنها گردباد!

... و مگر نمونه های آن ها را از دوره های گذشته تاکنون ندیده ایم که چگونه از این گروه و باند به گروه و باندی دیگر می گرایند و هر بار به همراه باد می چرخند و در جایی دیگر فرود می آیند؟ مگر به همین شَوَند نیست که گونه های گوناگونی از فرنام هایی ریشخندآمیز چون اصولگرای اصلاح طلب، اصولگرای معتدل و شاید بزودی اصولگرای اصلاح طلب معتدل ساخته و پرداخته شده و می شوند؟

نمی دانم چرا در میان همان گفتگو، ناگهان سروده ی زیبای دانشمند بزرگ میهن مان: عُمَر خیام نیشابوری به ذهنم می آید و ناخودآگاه، بی آنکه بخواهم به چیزی زشت و زیبا دگرمی دیسد:
در کارگه کلان خری رفتم دوش
دیدم دو هزار کُرّه پررو و چموش

ناگاه یکی کُرّه برآورد خروش
کو مُصلح و مستقل خر و اصل فروش*

ب. الف. بزرگمهر     هشتم اسپند ماه ۱۳۹۴

* با الهام از چهارلنگه ای:
در کارگه کوزه‌گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش

ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه فروش

عُمَر خیام نیشابوری

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!