«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ مهر ۸, چهارشنبه

مبادا غم و غصه هایت را با دیگری و دیگری رویهم بریزی و کار دست حبیبان خدا بدهی!

از سری داستان های پندآموزِ شیخ رجبعلی خیّاط برای کودکان بزرگسال

مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می فرمود:
بطری وقتی پر است و می‌خواهی خالیش کنی، خمش می‌کنی. هر چه خم شود، خالی تر می‌شود؛ اگر کاملا رو به زمین گرفته شود، سریع تر خالی می‌شود. دل آدم هم همین طور است، گاهی وقت‌ها پر می‌شود از غم، از غصه، ...

قرآن می‌گوید:
هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها، خم شو و به خاک بیفت!
«وَكُن مِّنَ السَّاجِدِین»

سجده کن! ذکر خدا بگو! این موجب می‌شود تو خالی شوی؛ تخلیه شوی؛ سبک شوی .

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از اینجانب؛ برنام و زیربرنام از آنِ من است.    ب. الف. بزرگمهر

پی نوشت:

باری دیگر گفته بود:
«سوزن هم که می زنی برای رضای خدا بزن!»* و اگر هم اکنون زنده بود، بیگمان چیزی در این مایه ناچار بود، بگوید:
«دزدی هم که می کنی برای خشنودی خدا بکن!» و خشنودی خدا تنها از راه خمس و زکات دادن به نمایندگانش در روی زمین یا همانا «نشانه های خدا» برآورده می شود.

به اندازه ای به این شیخ رجبعلی دلبستگی یافته ام که آرزو می کردم:
کاش دوباره زنده می شد تا خودم ...

ب. الف. بزرگمهر    هشتم مهر ماه ۱۳۹۴

* «سوزن هم که می زنی برای خشنودی خدا بزن!»


۱۳۹۴ مهر ۷, سه‌شنبه

امام جوانمرد به این می گویند!

در روزگار متوکل عباسی، زنی ادعا کرد که من حضرت زینب هستم و متوکل به او گفت:
تو زن جوانی هستی و از آن هنگام سالهای بسیاری گذشته است.

آن زن گفت:
پیامبر خدا در من تصرف کرد و من هر چهل سال به چهل سال جوان می شوم.

متوکل، بزرگان و عُلما را گرد آورد و راه چاره خواست.

متوکل به آنان گفت:
آیا جز گذشت سال، دلیل دیگری برای رد سخنان او دارید؟

گفتند:
نه!

آنان به متوکل گفتند:
هادی علیه السلام را بیاور؛ شاید او بتواند ناراست بودن این زن را روشن کند.

امام علیه السلام حاضر شد و فرمود:
این دروغگوست و زینب سلام الله علیها در فلان سال مرده است.

متوکل پرسید:
آیا جز این، دلیلی برای دروغگو بودن هست؟

امام علیه السلام فرمود:
بله و آن این است که گوشت فرزندان فاطمه سلام الله علیها بر درندگان حرام است. تو این زن را به قفس درندگان بینداز تا روشن شود که دروغ می گوید!

متوکل خواست او را در قفس بیندازد؛ زن گفت:
این آقا می خواهد مرا به کشتن بدهد؛ یک نفر دیگر را آزمایش کنید. برخی از دشمنان امام علیه السلام به متوکل پیشنهاد کردند که خود امام علیه السلام درون قفس برود.

متوکل به امام عرض کرد:
آیا می شود خود شما درون قفس بروید؟

نردبانی آوردند و امام علیه السلام درون قفس رفت و درون قفس شش شیر درنده بود.

هنگامی که امام علیه السلام اندرون شد، شیرها آمدند و در برابر امام علیه السلام خوابیدند و امام علیه السلام آنها را نوازش کرد و با دست اشاره می کرد و هر شیری به کناری می رفت.

وزیر متوکل به او گفت:
زود او را از درون قفس بیرون بیاور؛ وگرنه آبروی ما می رود.

متوکل از امام هادی علیه السلام خواست که بیرون بیاید و امام علیه السلام بیرون آمد.

امام فرمود:
هر کس می گوید فرزند فاطمه (سلام الله علیها) است، اندرون شود.

متوکل به آن زن گفت:
اندرون شو!

آن زن گفت:
من دروغ می گفتم و نیاز، مرا به این کار واداشت ...

مادر متوکل پادرمیانی کرد و آن زن از مرگ رهایی یافت.

خاستگاه:
«بحار الانوار»، ج ۵۰ ص ۱۴۹ ح ۳۵ چاپ ایران.

«منتهی الامال»، ج ۲ ص ۶۵۴ چاپ هجرت

از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب؛ برنام و برجسته نمایی های متن، همه جا از آنِ من است.    ب. الف. بزرگمهر 

پی نوشت:

مگر همه ی این دستار سیاه به سرها، فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) نیستند؟ برای آن ها نیز آزمون بدی نخواهد بود و پیش از همه با خود «سیّد علی» کار را می آغازیم. نمایش خوبی خواهد شد. همین جا و در این مورد ویژه، آمادگی خود را برای نردبان آوردن گواهی می کنم.

ب. الف. بزرگمهر      هفتم مهر ماه ۱۳۹۴

نسل جوان کشورمان، سرانجام راه خواهد گشود!

نوشته ای دریافتی که خرسندیم را برانگیخت

... بیشتر درباره ی چپ نماهای اصلاح طلب بنویسید. کسانی که به این بهانه که انقلاب مربوط به گذشته است و نه آینده و در دوران حال برای رسیدن به مقصد که همان نظام سوسیالیستی باشد، باید از راه دیپلماتیک و به گفته ای اصلاح طلبی وارد شد. اندیشه ای که در باخترزمین هم گواه آن هستیم و عملا نیروی چپ چیره ی این دوره را تبدیل کرده به راستگراهایی میانه رو که گاه چندان هم میانه رو نیستند و در پشتیبانی از سرمایه داری، دست راستگرایان را هم از پشت می بندند.

به باور من، این اندیشه و ترویج دهندگان آن از راستگرایان خطرناک تر هستند؛ چون برعکس راستگرایان که بی پرده، گرگ بودن خود را به نمایش می گذارند، این به ظاهر چپگرایان، گرگانی هستند در پوست میش که کاری جز تضمین بقای سرمایه داری نمی کنند. اصلاح طلبی حتا اگر از سوی کسانی با نیت نیک هم پی گرفته شود، باز هم نتیجه ای نخواهد داد؛ چون نه تنها سرمایه داری که هیچ سیستمی اجازه ی دگرگونی به سیستمی دیگر از درون و با قوانین موجود را نمی دهد. سرشت این آدم ها آنجا نمایان می شود که چپ های راستین را با الفاظی که مردم رویشان حساسیت دارند، مانند دلواپس های جناح چپ، نام می برند.

متاسفانه اینگونه اندیشه به خاطر جنس شعارها که در‌ظاهر برابری خواهانه است و ‌از سوی دیگر هزینه های انقلاب را هم ندارد، روز بروز پرطرفدار می شود.

با اندک ویرایش و پارسی نویسی درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

پشم و پیله ای ریخته!


۱۳۹۴ مهر ۶, دوشنبه

پس لنگه مرغش کو؟


آموزش سوسیال دمکراسی از زبان حسنقلی و حسینقلی!

زیر برنام «بحران اروپا در پرتو آنچه در یونان گذشت»، چنین آورده است:
«در غرفه‌ها از جمله در غرفه حزب چپ عضو جبهه چپ، مسئله بحران اروپا و تحمیل سیاست اقتصاد ریاضتی به یونان موردبحث بود. قابل پیش‌بینی بود که پیروزی چپ در یونان، کشوری که اقتصادش فقط ۲ درصدِ اقتصاد اروپا را تشکیل می‌دهد، به تغییر سیاست در اروپا منجر نخواهد شد. بنابراین، سؤال اساسی این بود که پس چگونه می‌توان تأثیرگذار بود؟ اولین نکته که در بحث‌ها توجه را جلب می‌کرد این بود که اگر توازنِ قوا وجود نداشته باشد، تصور اینکه با گفتگو بتوان دل رهبران اروپای لیبرال را نرم کرد تا از سیاست‌شان دست بردارند، بیهوده است. سپس این سؤال مطرح می‌شد که آیا سیپراس می‌توانست توازنِ قوایی نسبی به‌وجود آوَرَد تا چنین برنامهٔ سختی به یونان تحمیل نشود؟ همچنین این سؤال مطرح شد که اگر دولت یونان به‌صراحت می‌گفت که وام‌هایی که به‌صورت نامشروع به یونان تحمیل شده را نمی‌پردازد، و اصولاً هرگز توانِ پرداختِ آن را ندارد، و به‌دنبال آن، بانک‌های کشور را کنترل می‌کرد، چه اتفاقی می‌افتاد؟ دلیل مطرح کنندهٔ سؤال این بود که، هیچ مکانیسمی برای بیرون کردن یک کشورِ عضو  پیش‌بینی نشده و دیگر اینکه، خروج یک کشور از حوزه یورو نتایجی غیرقابل‌پیش‌بینی در برمی‌داشت. خلاصه اینکه، آیا راه دیگری برای سیریزا وجود داشت و دارد؟ در مورد تجربه مشابه دیگر در اروپا، برای مثال، در اسپانیا، چه چیزی را می‌توان تغییر داد؟ آیا فرانسه از یونان مجهزتر است تا بتواند با آلمان رویارویی کند؟ آیا بازهم می‌توان امید داشت که می‌توان در درون ساختار کنونی اروپا و پول واحد یورو عملی انجام داد؟

پاتریک لو هیاریک، مدیر روزنامه اومانیته، چنین پاسخ می‌دهد: ”نیاز به برپاییِ جنبشی اکثریتی‌ای است که بتواند طرفداران پول در اروپا را به‌زانو درآورد.“ در این مورد پوریا امیرشاهی، نماینده مجلس فرانسه از حزب سوسیالیست، و مخالف برنامه‌های رئیس‌جمهور اولا‌ند، چنین اظهارنظر می‌کند: ”بزرگی این چالش [برپاییِ جنبشی اکثریتی] به‌اندازه‌ای ا‌ست که هر نوع موضع مشترک را دشوار می‌سازد.“ بااین‌وجود، اکثر رهبران مترقی در اروپا بر این باورند که رسیدن به این موضع مشترک و هم‌گرائی ضروری است.»۱

چنانچه همه ی این سرهمبندی آبزیرکاهانه را فشرده کنیم، کمابیش همان آروینی از آن برمی آید که آن نماینده ی ایرانی تبار مجلس فرانسه گفته و آماج وی از بر زبان راندن «دشواری» نیز با بدیده گرفتن اندازه ی بزرگی چالش از دیدِ وی، بی بروبرگرد «نشدنی بودن» آن است.

نیرنگبازی در گفتار با اشاره به کوچکی اقتصاد یونان که گویا بیش از ۲ درصد اقتصاد حوزه ی یورو را دربرنمی گیرد، می آغازد؛ گونه ای ناهمتراز بودن نیرو که درجمله های پسین بر روی آن انگشت نهاده شده و به این ترتیب، پرسش به میان آمده با پاسخی پیشاپیش آماده همراه است:
به شَوَند نبود همترازی (۲ درصد در برابر ۹۸ درصد!)، «سیپراس» مادرمرده و بخت برگشته۲ چاره ای جز زیر بار زور رفتن نداشت! گرچه، چنین پاسخی به هیچ رو روشنگر این پرسش نیست که برای برگزیده شدن به نخست وزیری، چرا پُز انقلابی۳ گرفت و با دادن وعده های پوچ، توده های مردم یونان را فریفت. آیا تراز نیروها را درست ندیده بود؟ برای آنکه داوری شتابزده و ناجوانمردانه نکنم، چنددهم درصد برای آن باز می کنم؛ ولی آیا درباره ی حزب وی: «سیریزا» نیز می توان آن را به پای کوته بینی نهاد؟ نه! در اینجا دیگر جای هیچ گمان و گفتگو نیست. سخن، بیش از پیش بر سرِ اعتماد داشتن یا نداشتن به نیروی توده های مردم یونان برای در پیش گرفتن راهی دیگر است و این تنها سویه ای از ماهیت چنان حزبی را به نمایش می نهد. میرزابنویس آبزیرکاه، حتا این نکته ی ساده که شماری از بلندپایگان «حزب سیریزا» به هر شَوَندی۴، راه خود را از آن «مادرمرده» و برجای مانده ی «حزب سیریزا» جدا نمودند را نادیده گرفته و تفاوتی هم نمی کند که گواهمندی بی پایه ی خود را از زبان «حسنقلی» یا «حسینقلی» بر زبان می آورد. وی با چنین سرهمبندی خودگولزنکی، پا را از آن هم فراتر نهاده و درباره ی اسپانیا و فرانسه که گویا کمابیش به همان اندازه ی یونان در برابر آلمان ساز و برگ یافته اند۵ به این آروین می رسد که کاری از دست آن ها نیز برنمی آید! گرچه، این به نعل کوبیدن ها با کوبیدن به میخی کژ و کوله نیز همراه می شود:
«آیا بازهم می‌توان امید داشت که می‌توان در درون ساختار کنونی اروپا و پول واحد یورو عملی انجام داد؟»۶

خوب! اگر نمی توان، پاسخ آن ساده است:
بیرون آمدن از حوزه ای که شیره ی جان یونان و یونانیان را مکیده و تنها لایه های نازکی از سرمایه داری وابسته و کارچاق کن آنجا و دنبالچه های آن از آن بهره مند شده و می شوند یا دستِکم سمتگیری برای برونرفت از آن!۷ ولی میرزابنویس که با برانگیختن ترسِ «... چه اتفاقی می‌افتاد؟»۸، درباره ی پیامدهای برونرفت یونان از «حوزه یورو» هشدار داده، پاسخ را به «پاتریک لو هیاریک»، مدیر روزنامه ی «اومانیته»، وابسته به حزبی با گرایش های آشکار و پنهان سوسیال دمکراسی: «حزب کمونیست فرانسه» از سویی و ایرانی تباری از «حزب سوسیالیست» آن کشور می سپارد تا از زبان آن دو، ناتوانی در آفرینش دگرگونی و گردن سپاری به وضعیت کنونی را به پندار خویش گواهمندتر نماید:
«نیاز به برپاییِ جنبشی اکثریتی‌ای است که بتواند طرفداران پول در اروپا را به‌زانو درآورد.»۹ و «بزرگی این چالش [برپاییِ جنبشی اکثریتی] به‌اندازه‌ای ا‌ست که هر نوع موضع مشترک را دشوار می‌سازد ...»۱۰ و بنابراین، باید سوخت و ساخت! یا به گفته ی زبانزد زیبای توده ای با اندک دستبرد در آن:
«آش کشک خاله تِه؛ بخوری پاته، نخوری با زور و نیرنگ به خوردت می دهیم»!

از این سویه ها که بگذریم، میرزابنویس دو نکته ی پیش پاافتاده ی دیگر را نیز بدیده نگرفته است:
الف. اگر سخن تنها بر سر ترازمندی به شیوه ی درصدگیری و گواهمندی بر بنیاد چنین نگرشی است، چرا تا جُستار برونرفت یونان دو درصدی از «حوزه یورو»به میان آمد، همه ی «اتحادیه سرمایه داران اروپا» و سیاستمداران مزدورشان از آن زنک کون گنده گرفته تا دیگران و دیگران آنچنان سراسیمه شده به دست و پا افتادند و حتا زبان به تهدید گشودند تا این به گفته ی آن ها دو درصد را از دست ندهند؟! و
ب. بر بنیاد چنین نگرشی، چگونه «یک درصدی های ایالات متحد» می توانند بر گُرده ی «نود و نه درصدی ها» یا همانا توده های مردم آن کشور سوار باشند و خر خود را برانند؟!

آیا همه ی این ها را می توان به پای نادانی میرزابنویس آن گاهنامه نهاد؟ یا آنکه راه و روش سیاسی سازشکارانه و اصلاح جویانه (رِفرمیستی) آن حزب سیاسی که هر روز پررنگ تر از پیش در آن گاهنامه رخ می نمایاند، بنیاد چنین گفتارها و نوشتارهایی است؟ بگمانم، پاسخ آن روشن است.۱۱

در پایان، نکته ای دیگر را نیز یادآور می شوم که از سویه ای با جُستار مورد گفتگو، نزدیک و هماوند است. سال ها پیش، آنگاه که برای نخستین بار، کتاب ارزنده ی «ده روزی که دنیا را لرزاند»۱۲ را خواندم، از چگونگی پیشرفتِ کارِ حزبی رویهمرفته کوچک و توانایی آن در جلب اعتماد توده های مردم زحمتکش در کوران رویدادهای انقلابی، شگفت زده شده و آنچه از آن آموختم برای همیشه در ذهنم جایگزین شد. نویسنده ی کتاب، روزنامه نگار پیشروی امریکایی، در همان نخستین صفحه های کتاب از آن میان، نوشته است:
«بلشويک ها كه در آن ايام يك فرقه سياسي كوچكي بودند خويشتن را در رأس اين جنبش قرار دادند.»۱۳ 

چنانکه می بینید، اینجا سخن از درصد، سنگینی فیزیکی و اندازه ی کوچکی یا بزرگی یک حزب یا جریان سیاسی در کار نیست و گرچه روشن است که بدون کمینه کمیتی بایسته از کیفیت نیز نشانی نخواهد بود با دستیابی به کمیت و اندازه ای درخور که در هر مورد و شرایط مکانی ـ زمانی بگونه ای دیگر بوده و خواهد بود، آنچه بویژه برای حزب ها و سازمان های سیاسی کمونیستی یا همانا «چپ راستین»، سنگ تراز و نشانه گذار است، چگونگی و توانایی تئوریک ـ سیاسی و سازمانی آن هاست و نه کمیت شان که بر بنیان شناخته و پذیرفته شده ی «برتری کیفیت بر کمیت» کالبد یافته، جان می گیرد. در این باره، بیش تر خواهم نوشت.

ب. الف. بزرگمهر    ششم مهر ماه ۱۳۹۴

پی نوشت:

۱ ـ برگرفته از گزارشگونه ی «غرفه های ”نامه مردم“ در فستیوال اومانیته و جشن ”ندای مردم“»، «نامه مردم»، شماره ۹۸۲، ۳۰ شهریورماه ۱۳۹۴
دانسته از ویرایش این نوشته که بویژه در نشانه گذاری ها دچار نارسایی است، خودداری ورزیده ام. برجسته نمایی های متن، همه جا از آنِ من است.     ب. الف. بزرگمهر

۲ ـ بمیرم الهی برای این سیپراس مادرمرده! جگرم کباب شد ... (از زبان مادر بزرگ ندیده ام!)

۳ ـ بیگمان همراه با پوزه ای انقلابی!

۴ ـ از دیدِ من بیش تر از سر ناراستی و پیگیری سردواندن، گیج نمودن و پراکندگی هرچه بیش تر نیروی توده های مردم یونان؛ زیرا اگر آن بلندپایگان جداشده از «سیریزا» راست می گفتند و می گویند، بجای آفرینش حزبی تازه (یا همانا قارچی نوپدید در پای درخت آسیب دیده ی فرهنگی کهنسال!) به حزب کمونیست یونان می پیوستند!

۵ ـ جمله ی «آیا فرانسه از یونان مجهزتر است تا بتواند با آلمان رویارویی کند؟»، روشنگر هیچ چیز نیست! ساز و برگ یافتگی در چه چیز؟ رویارویی فرانسه و یونان با آلمان برای دستیابی به کدام آماج یا آماج هایی؟ و از سوی کدام نیروهای اجتماعی آن کشورها؟ کارگران و زحمتکشان؟ یا سرمایه داران؟ چندپهلوگویی را می بینید؟!

۶ ـ برگرفته از گزارشگونه ی «غرفه های ”نامه مردم“ در فستیوال اومانیته و جشن ”ندای مردم“»، «نامه مردم»، شماره ۹۸۲، ۳۰ شهریورماه ۱۳۹۴

۷  ـ گرچه از دید من، کار از سمتگیری گذشته است؛ این را دانسته و آگاهانه نوشتم؛ زیرا برخورد نویسنده ی آن گزارشگونه ی سرهمبندی شده، حتا در این تراز نیست!

۸ ، ۹ و ۱۰ ـ همانجا

۱۱ ـ این نکته را نیز بیفزایم که دانسته و آگاهانه، چنین گزارشگونه ی نه چندان برجسته ای را برگزیده و به آن پرداخته ام. در سایر نوشتارها و بویژه سرمقاله ها، چنین راه و روش سیاسی سرتاپا ناسازگار با «سوسیالیسم دانشورانه»، آشکارتر است. هنوز به آن ها نپرداخته ام.

۱۲ ـ «ده روزی که دنیا را لرزاند»، جان رید، برگردان از زنده یادان: رحیم نامور و بهرام دانش

۱۳ ـ  همانجا

۱۳۹۴ مهر ۵, یکشنبه

هرکه ریشش بیش، جنگش بیش تر* ـ بازانتشار





* بر وزن «هر که بامش بیش، برفش بیش تر»
http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/06/blog-post_1184.html

الاغ های اسلام پیشه همین کار ساده را هنوز نیاموخته اند!

می بینید سبزیجات را چگونه به زیبایی برای فروش ردیف کرده است؟ الاغ های اسلام پیشه همین کار ساده را هم پس از سی و شش سال نیاموخته اند. به هر کاری که دست زده و می زنند، جز هرج و مرج و آشفتگی که نشان از دله دزدی نیز دارد، چیزی در پی برجای ننهاده اند.

تاکنون، خود را وادار یه خواندن سه نوشتار گوناگون که به سخنرانی ها یا گفتگوهای رسانه ای یکی از دیگری بیمایه تر آن گوساله ی مسوولِ زنده کردن دریاچه اورمیا (چیچستان) پرداخته، نموده ام؛ تنها به این شَوَند که ببینم چیزی هم از کار انجام یافته در آنجا که سالیانه بودجه گزافی نیز بلعیده، می گوید یا نه! دریغا! حتا یک واژه درباره ی بیلان کار خودش نمی یابی؛ تنها با انبوهی از زرزرها و آه و ناله ها درباره ی پیشرفت نکردن کار، رهنمودها و پند و اندرزهای بیمایه و گناه واماندگی را به گردن دیگران افکندن روبرو می شوی! در مورد سایر الاغ های اسلام پیشه نیز از بالا تا پایین همینگونه است.

دوباره نگاهی با خشنودی به این بسته بندی و ردیف زیبای سبزیجات که نشانه ی دستی کارآمد است، می افکنم و با خود می گویم:
آدم اسلام پیشه باشد، دزد هم باشد و در دزدی نیز همچشم با دیگر دزدان علی بابا شتاب ورزد، همین از آب درمی آید:
ـ حسنی بدو! نماز دیر شد؛ باشه برای پس از نماز ...

... و حسنی در دل می گوید، این از نماز واجب تر است ... ولی چنین پاسخ می دهد:
آمدم! آمدم! بگذار همین یک کار کوچولوی نان و آبدار را به جایی برسانم؛ وگرنه از دستمان می رود. می دانی که دست، بسیار است ...  

ب. الف. بزرگمهر    پنجم مهر ماه ۱۳۹۴

می بینی چکار کردند؟! ما را بیرون راندند ...


خواست خدا اینگونه سبز می شود!

مردک نابخرد! زبان به دهان بگیر تا بلای کم تری از آسمان فرود آید!

کمابیش هرچه تاکنون فرموده، واژگون از آب درآمده است؛ می خواست ناطق نوری جانش را به کرسی ریاست جمهوری بنشاند، توده های مردم ایران ناچار شدند به کوری چشم وی به آن مردک موش مرده ی یزدی که با آماجی دیگر* خود را نامزد ریاست جمهوری کرده بود، رای بدهند و کفتر بخت ریاست جمهوری را بر سر وی بنشانند.

با کینه توزی شتری نسبت به همخون خویش: «جمهوری اسلامی نه یک مثقال کم، نه یک مثقال بیش» و نیرنگبازی هرچه بیش تر، ناچار شد این بار به بهای رنج و درد و خونریزی بسیار برای مردم با زمینه سازی هایی از پیش که دیگر کم تر نشانی از حتا یک گزینش آبکی دربرداشت، مردک پیزُری روان پریش را به کرسی ریاست جمهوری بنشاند تا حرف خود را سبز کند؛ ولی همان مردک پاچه ورمالیده با همدستیِ «شیطان بزرگ»، نزدیک بود وی را سرنگون نموده، جانش را بگیرند.

در سیاه بازی هسته ای با آنکه بخش سترگی از خط و نشان کشیدن هایش برای «شیطان بزرگ»، تنها نمایشِ نیرویی پوچ و دروغین بود و پیش از آن، خودِ وی ماست ها را با نمایندگانِ «شیطان» کیسه نموده بود، خط قرمزهایش نه تنها از سوی «شیطان بزرگ» که از سوی نوچه شیطان های بورژوا لیبرال ایران، یک به یک لگدمال شد و رنگ هایی دیگر بخود گرفت.

در رخداد ناگوار پیشین «مسجد حرام» دستور فرمود تا به «مسئولیت سنگین» تأمین امنیت «ضیوف الرحمان» (همانا حاجی بازی به زبانی ساده تر!) عمل شود! و آن را «خواسته‌ی قطعی ما» خواند؛ ولی همان روز یا روز پس از آن، بلایی ناگوارتر فرود آمد تا وی بور شود.

این ها تنها چند نمونه از خیط شدن ها، کِنِف شدن ها، بور شدن ها یا هر نام دیگری که می خواهید روی آن بگذارید، بود که هربار یاوه گویی های این مردک نادان و نابخرد را نقش بر آب نموده و در بسیاری موردها بی جریزگی وی را نشان داده است. گویی دست خدا بود که از آستین توده های مردم در آمد و کشیده ای جانانه زیر گوشش نواخت تا نماینده اش برگزیده نشود؛ یا برگمارده اش، گلاب به روی پشمینش پاشاند و سکه ی یک پول سیاهش نمود! این بار نیز گویی خواست خدا بود که فرموده اش سبز نشود. به این ترتیب، آیا کاری جز گریستن از دست وی ساخته است؟

می بینید؟! خواست خدا اینگونه سبز می شود!

شما را نمی دانم؛ ولی آنچه خود می توانم بگویم، چنین است:
مردک نابخرد! زبان به دهان بگیر تا بلای کم تری از آسمان فرود آید!

ب. الف. بزرگمهر    پنجم مهر ماه ۱۳۹۴

* بیش تر شناخته شدن از سوی مردم برای راه اندازی روزنامه از زبان خود وی!

۱۳۹۴ مهر ۴, شنبه

به امام زمان! از بس زور زدم ... ـ بازانتشار



























 http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/06/blog-post_701.html


شَوَندی از این بهتر برای ناپدید ماندن؟


گفته های بانمک و شایان درنگ آقا خرسه!

در زیر بخش هایی از گفته های آخوندی واپسگرا و سالیانی دراز تمرگیده بر گنج «آستان قدس رضوی» را آورده ام. گفته ها و شیوه ی گواهمندی آخوند، گاه آنچنان بی سر و ته و ناهمتا با یکدیگرند که آن را نمکین نیز نموده است؛ گرچه با همه ی این ها گفته هایی است شایان درنگ. به هر رو، این دوگانگی مرا بر آن داشت که تنها به افزودن برنام ها و گاه چند جمله ای در بالای هر یک از گفته های وی بسنده نمایم.

برای جلوگیری از سردرگمی، گفته های آخوند را همه جا میان « » آورده و نوشته های خود را برجسته نمایش داده ام.

ب. الف. بزرگمهر  چهارم مهر ماه ۱۳۹۴

***

نمایش مردم سالاری و جمهوریت؛ تنها همین و بس!

«انتخابات در واقع مربوط به جمهوریت نظام و مردم‌سالاری دینی است.»

به همین شَوَند دروازه را می بندیم ...

«نظام مقدس جمهوری اسلامی مانند یک قلعه بسیار محکم از دیواره‌های بسیار بلندی به‌نام ”ولایت“ برخوردار است که دشمنان نظام و ملت از این دیواره نمی‌توانند بالا بیایند. این قلعه (نظام جمهوری اسلامی ایران) یک دروازه بزرگ به‌نام مردم‌سالاری یا جمهوریت دارد که از این دروازه نفوذ دشمن نیز امکان‌پذیر است.»

وظیفه ی دیگران، تنها دربانی است!

«چه اصلاح‌طلب، چه اصولگرا باید رسالت خود را نسبت به محافظت از دروازه مردم‌سالاری دینی به‌خوبی انجام دهند تا مبادا عوامل نفوذی دشمن از این دروازه ورود پیدا کنند.»

کدام دشمن؟! اتحاد شوروی که دیگر نیست و جای آن را مافیای دوست و مهربان روسی گرفته است. شیطان بزرگ هم که دیگر «سوسن خانم» خوانده می شود و اگر کسی شعار «مرگ بر آمریکا» سر دهد، دستگیرش می کنند. انگلیس هم که از روزگار کهن تر، قبله ی اسلام پناهان و اسلام پیشگان سراسر جهان بوده و همچنان هست. آیا کسی جز توده های مردم به عنوان «جریان غیر خودی» و «عامل نفوذی دشمن» برجای می ماند؟! «عامل نفوذی کدام دشمن»؟!

«جریان سیاسی‌ای که هر یک از دو اصل جمهوریت و مردم‌سالاری یا وجود حصار محکم ولایت در حفاظت و صیانت کشور و نظام و جامعه را منکر است، قطعاً جریانِ غیرخودی است که باید توجه داشته باشیم  خطر این موضوع که جریانِ غیرخودی، عامل نفوذی دشمن باشد، وجود دارد بنابراین همه جریان‌ های سیاسی همسو با نظام وظیفه دارند در راستای کنار زدن جریان‌های غیرخودی فعالیت کنند. همچنین عوامل مجری و ناظر انتخابات نباید بگذارند جریان‌های غیرخودی که ممکن است عامل نفوذی دشمن باشند، در نظام جمهوری اسلامی نفوذ پیدا کنند.»

پس آن ها که برای برگزیده نشدن نماینده ی رهبر (ناطق نوری)، کفتر بخت را به ناچار بر سر آن یزدی موش مرده نشاندند و کمابیش در هر زمینه ی دیگری نیز برخلاف خواست آن "رهبر" رفتار کرده و می کنند، همگی غیرخودی بوده و هستند؟! از آن گذشته، اگر چنین است که می گویی، دیگر چه نیازی به گزینش نمایندگان یا رییس جمهوری و سایر گزینش هاست؟!

«هر جریانی که با رهبری زاویه داشته باشد یا در این اصل دچار ضعف باشد، در عرصه سیاست نمی‌تواند خودنمایی داشته باشد چرا که مورد قبول مردم نخواهد بود.»

بنابراین، بدبختی گریبانگیر مردم و آنکه به عنوان نمونه، قرنیه چشم می فروشد، همگی به خواست و اراده ی خداست! روسپیگری زیر چادر اسلام و سایر کم و کاستی ها هم به همینگونه الی آخر! بنده سازی هم برای پذبرش همین خواست و اراده است! چشم تان کور!

«در نظام ما به‌عنوان نظام اسلامی، خدا همه‌کاره است و اراده و مشیت خدا نقش اول را دارد. ما این موضوع را باور داریم که خدا در این نظام همه‌کاره است؛ نظام به خدا مربوط است و نقش در بنده‌سازی برای خدا دارد و خدا هم در این نظام مشیت و اراده‌اش حاکم اول است.»

شاید همه چیز همچنان پادرهواست؛ وگرنه، آیا در واقعیت انجام پذیرفته می توان تردید نمود؟!

«در مساله مذاکرات و برجام، این یک واقعیتی است که صورت گرفته اما این واقعیت هنوز میان همه اقشار مردم، یک نقش تردید و مرددی را ایفا می‌کند، یعنی چه، جریان‌های متدین و ولایتمدار که چشم آن‌ها به زبان و فرمان رهبر است، یا جریان‌هایی که در فاصله‌ای از رهبری و ولایت قرار دارند و نیز مردم در طیف‌ها و اقشار مختلف، نسبت به مذاکرات نگاهی همراه با تردید دارند.

کسی را در کشور پیدا نمی‌کنید که در مساله مذاکرات یک بینش و نگاهِ قاطعِ منفی یا مثبت داشته باشد، بلکه همه درحال ”تردید“ بسر می‌برند، بنابراین یک جریان مردّد نمی‌تواند در اراده و تصمیم مردم کاملاً نقش داشته باشد.»

آیا تاکنون دیده اید یک خرس، بیخودی برای خودش بالا پایین بپرد؟

«بنده در مسائل فرهنگی عقیده‌ام این است که این‌ها جریانات فرهنگی و واکنش فرهنگی نیست بلکه طرف مقابل ما، کار سیاسی می‌کند. بحث موسیقی نیست چراکه کنسرت ربطی به موسیقی ندارد، حرف ما این است.

بنده مطلقاً این برخوردهای فرهنگی را با اغراض سیاسی حساب می‌کنم. بحث ما در کنسرت است، مساله کنسرت با موسیقی فرق دارد، کنسرت یک‌سری حواشی و فرایند‌های سوء دارد. در فرایند اجرای یک کنسرت اتفاقاتی می‌افتد که هیچ معیار دینی و شرعی آن را نمی‌پذیرد. منکراتی اتفاق می‌افتد که تقریباً نمی‌شود آن‌ها را از کنسرت منها کرد چراکه اگر منها شوند، دیگر ماهیت کنسرت ندارد.

به‌عنوان مثال یک خانم بدحجاب با موی پریشان و ظاهر آرایش کرده و لباس تنگ و نا‌مناسب می‌نوازد و مردان تماشاچی هم نگاه می‌کنند. یا در جریان هیجان موسیقی نواخته شده زن و مرد هورا می‌کشند و بالا می‌پرند کنار هم و این اختلاط منکر است، تقریباً هم نمی‌شود این‌ها را حذف کرد، چون ماهیت کنسرت همین است؛ شاید مدیران فرهنگی بتوانند در این راستا ابداعی کنند که به آن چیز دیگری می‌گویند.»

سخنان بر زبان نیامده ی آقا خرسه

آیا تاکنون دیده اید یک خرس، بیخودی برای خودش بالا پایین بپرد؟ مگر آنکه وی را به دام انداخته و همراه با نواختن ساز و دُهل زیر پایش را داغ کنید تا ناچار به جنبش و پایکوبی شود. ما در جریان هسته ای لعنت الله که آن یک ذره آبروی نظام را هم برد تا اندازه ای به این اُفت دجار شدیم و «مقام معظم رهبری» که دور برداشته بود را نخست در دایره ای بزرگ به جنبش واداشتند و هر بار آن دایره را کوچک تر نمودند تا آنکه تنها یک دایره  ی کوچک بیش تر برجای نماند. از شما چه پنهان به این هم چندان اطمینان نداریم!

هم «حُجّت» را پاس می داریم؛ هم درآمدهایش را ...

«بنده از قدیم از ارادتمندان آیت‌الله واعظ‌ طبسی بودم و ارادت من نسبت به ایشان کامل است، همچنان ادامه دارد و به این ارادت نیز افتخار می‌کنم. بنده آیت‌الله واعظ‌طبسی را خادم بااخلاص حضرت ثامن الحجج(ع) می‌دانم.»

هر دو از یک کاسه آش می خوریم ...

«به هرحال طبیعی است که رفتار سیاسی هرکسی مطابق پسند خود فرد است. ولی در خط سیاسی، هیچ تمایز و تفاوتی بین خط من و خط آیت‌الله واعظ‌طبسی نیست و هیچ اختلاف نظری نیز نداریم؛ ولی در موضوع رفتار سیاسی، مانند اینکه هرکسی بگونه‌ای غذا می‌خورد یا راه می‌رود، رفتار سیاسی هم مانند همین موضوع است که ممکن است رفتار‌ها متفاوت باشد، اما خط و جهت و مقصد سیاسی بین ما متفاوت نیست. هم بنده در تمام جهات وابسته به مقام معظم رهبری هستم و هم ایشان در تمام جهات بسیار وابسته به مقام معظم رهبری هستند.»

بندهای میان « »، همگی برگرفته از پیوند زیر در «تارنگاشت تسنیم» (یکم مهر ماه ۱۳۹۴) و برنام های بالای هر یک از بندها و سایر نوشته ها از آنِ من است.   ب. الف. بزرگمهر  چهارم مهر ماه ۱۳۹۴


شتر هم از دیدن آن بیمناک است!



من اگر جای خدا بودم از شرم آب می شدم! ـ بازانتشار

نوشته است:
«هنگامی که خدا از پشت، دستهایش را روی چشمانم گذاشت از لای انگشتانش به اندازه ای به جهان خیره شدم که فراموش کردم، چشم براه فراخوانده شدنش از سوی من است ...» 

از «گوگل پلاس» با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر 

... و من به یاد ماجرای «مریم مقدس» و باردارشدنش از خدا، پس از دیدار با آن پیامبر سرگشته ی بیابانی می افتم که نیایش پرسوز و گدازش ﺑﻪ هِن هِن ﺑﯽ ﭘﺎﻳﺎن انجامید و «مریم ﺑﮑﺎرﺗﺶ را ﺑﻪ ﺧﺪا ﺑﺨﺸﻴﺪ ...» 

می پندارم که بدرازای تاریخ از هیچ ابزاری به اندازه ی «خدا» در نام ها و فرنام های گوناگون آن (الله، اهورامزدا و ...) بهره برداری نابجا انجام نگرفته باشد.

اگر جای خدا بودم از شرم آب می شدم!

ب. الف. بزرگمهر   ۱۱ آذر ماه ۱۳۹۳ 

http://www.behzadbozorgmehr.com/2014/12/blog-post_50.html

پی نوشت: 

...
ﻧﻴﺎﻳﺶ زﮐﺮﻳﺎ
ﺑﻪ هن هن ﺑﯽ ﭘﺎﻳﺎن ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺷﺪ
ﻋﻴﺴﯽ ﺑﻪ دﻧﻴﺎ ﺁﻣﺪ و ﻣﺮﻳﻢ
ﺑﮑﺎرﺗﺶ را ﺑﻪ ﺧﺪا ﺑﺨﺸﻴﺪ ...
... 

بخشی از سروده ی «ﮐﺘﺎب ﺟﻠﺪ ﭼﺮﻣﯽ»، اثر سراینده ی بزرگ ترک و جهان: ناظم حکمت

این را دیگر نمی توان خواستِ خدا انگاشت!

این دیگر پستی و بیشرمی است و نمی توان آن را گردن الله نهاد که گویا چنین خواسته بود! نخست با نگاه به تصویر بالایی پنداشتم که آت و آشغال های ساختمانی را رُفت و روب می کنند؛ سپس با دیدن تصویر زیرین، یکی دو گاری تلنبار شده از کالبد بیجان مردمی با گاز خفه شده در یکی از اردوگاه های مرگ آلمان نازی در یک فیلمبرداری کوتاه برجای مانده از خود نازی ها جلوی دیدگانم آمد. این تصویر نیز به همان اندازه دلخراش است؛ بویژه آنکه در میان تل آدمیان رویهم کوت شده، شاید هنوز کسانی نیمه جان و نیازمند کمک بوده که همگی را مرده پنداشته، یکجا بار زده اند. بسان صحنه ی دلخراش دیگری از آغاز جنگ گرانبار شده بر میهن مان و یکی از نخستین آزمون های بی دست و پایی رژیم تازه روی کار آمده ی جمهوری اسلامی که جانی شیفته، خود از نزدیک گواه آن بود و ناله ی کسانی که هنوز جان نسپرده بودند را در میان تل بزرگ رویهم انباشته، می شنید و کسی نیز گوشش بدهکار گوشزد وی نبود. می بایستی زودتر همه را بگور بسپارند. آنجا هم الله چنین چیزی نخواسته بود ...

ب. الف. بزرگمهر    چهارم مهر ماه ۱۳۹۴ 

۱۳۹۴ مهر ۳, جمعه

می ترسم که نه از آنِ ما برجای ماند و نه گاوی در کار! ـ بازانتشار

بیانات رهبری پس از سفر روحانی به نیویورک:

«ما از تحرك ديپلماسی دولت حمايت ميكنيم و به تلاش ديپلماسی اهميت ميدهيم و از آنچه در سفر اخير بود حمايت ميكنيم البته برخی از آنچه در سفر نيويورك پيش آمد به نظر ما بجا نبود لكن ما به هيئت ديپلماسی دولت خدمتگزار خوشبين هستيم؛ ولی به آمريكاييها بدبينيم.» (بیانات «آقا» در مراسم تحليف و اعطاى سردوشى دانشجويان دانشگاه‌هاى افسرى ارتش جمهورى اسلامى ايران‌ ۱۳ مهر ماه ۱۳۹۲)

نمی دانم چرا پس از خواندن بیانات خردمندانه ی «آقا» یاد این داستان عُبید زاکانی افتادم:
«شخصی، زن روستایی را دوست می داشت. روزی زن با او گفت:
اگر میخواهی كه تو جماع كنی و شوهرم در خانه گوش دارد، فردا گاوی فربه به دیه آور كه می فروشم. مردك روزی دیگر گاوی فربه بیاورد كه این گاو را به جماعی می فروشم. شوهر در خانه رفت و با زن بگفت. 

زن گفت:
سهل است؛ تو بخر تا من به خانه ی همسایه روم و كس او را به عاریت بستانم و كار او بسازم و گاو ما را باشد. شوهر راضی شد. زن در خانه ی همسایه رفت و بیرون آمد و با وی در خانه نهفت و در خانه به شوهر سپرد. 

مرد از شكاف در نگاه می كرد و آورد و برد ایشان می دید. برادرش بیامد و گفت:
مبادا كه این مرد به غلط رود. 

شوهر گفت:
چندانكه احتیاط می كنم این مردك چنان درسپوخته است كه نه از آن ما پیداست و نه از آن همسایه!»

کاش «آقا» برادر خودشان یا «آقا مجتبی» را به همراه هیات پرتحرک دیپلماسی دولت می فرستادند تا از آورد و بردشان با آمریکایی ها آگاه شده، خبری بیاورند؛ ما که چندان به این «حسن آقا» و دار و دسته شان خوشبین نیستیم و برای خود «آقا» نیز نگرانیم که خدای ناکرده، زبانم لال در فرجامِ کار به گاوی وی را به «شیطان بزرگ» بفروشند ... 

ب. الف. بزرگمهر   ۱۴ مهر ماه ۱۳۹۲
http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/10/blog-post_4185.html

تو گاو از خر بازنمی شناسی؟ ـ بازانتشار

پیشکش به توده های زحمتکش مردم ایران


روستایی ماده گاوی داشت و ماده خری با كُرّه. خر بمرد. شیر گاو به كره خر می داد و ایشان را شیر دیگر نبود و روستایی ملول شد و گفت:
خدایا تو این خر كُرّه را مرگی بده تا عیالان من شیر گاو بخورند.

روز دیگر در پایگاه رفت. گاو را دید مرده. مردك را دود از سر برفت و گفت:
خدایا من خر را گفتم. تو گاو از خر بازنمی شناسی؟

جاودانه عبید زاکانی

ناشناس  گفت...

با سلام
خیلی زیبا بود
دست تان درد نکند
شین میم شین گفت...

با سلام
با اجازه تان این طنز زیبا را در دایرة المعارف روشنگری نیز منعکس می کنیم تا سه چهار بخت برگشته که تصادفا گزارشان بدانجا می افتد، از این نعمت زمینی بی بهره نمانند.
اسم تارنمای تان را هم به عنوان سرچشمه ذکر می کنیم بلکه از برکت نام شما اعتباری کسب کنیم و ضمنا دعای خیر خواننده های پارسای ره گمکرده نصیب شما شود.
رستگار باشید و سرافراز
ب. الف. بزرگمهر گفت...

با سلام به ناشناس گرامی!

دست عبید زاکانی درد نکند که اگر وی و کسانی چون او را نمی داشتیم از ایرانی بودن خود شرمنده می شدیم و فرشتگان خدا نیز بسی بیش از این بر ما می ریسیدند!
ب. الف. بزرگمهر گفت...

با سلام به شین میم شین گرامی و پُرکار!

برداشت جُستارها از تارنوشت من آزاد است؛ خواهش کرده ام که خاستگاه آن را یادآوری کنند؛ گرچه برداشت جُستاری از عبید زاکانی یا بزرگانی چون او نیازمند یادآوری تارنگاشت من یا کسان دیگر نیست؛ زیرا وی به همه ی ما تعلق دارد.

شما که همواره اینکار را رعایت نموده اید و بسیار پسندیده است؛ ولی هستند دزدان اینترنتی بسیاری که هسته ی مفاهیم و کارهایی را که پژوهنده یا اندیشمند گاه با زحمت و کار بسیار بدست آورده و در میان گذاشته، یکجا می ربایند و به همان صورت یا به شکلی کج و کوله به نام خود در نوشتارها و حتا کتاب هایی پر از دله دزدی از این و آن چاپ می زنند. شوربختانه، اینگونه دزدان اینترنتی مفاهیم و کارهای دیگران که گاه بسیار ناشی نیز هستند در میان برخی استادان ایرانی دانشگاه های بیرون از کشور (و شاید درون ایران) بیش تر است. لابد برای "پژوهش" های آکادمیک شان به اینکار نیازمندند؟! بیش تر آنها را در میان کسانی که برایشان «مرغ همسایه غاز است» می توانید پیدا کنید.

به هر رو، خرسندم که خوشتان آمده است. از میان نویسندگان نامی ایران، تنها عبید زاکانی است که همیشه احساس می کنم همچنان جایی در میان مردم کوچه و بازار زندگی می کند و حضوری فیزیکی دارد. احساس شگفتی است که دارم؛ گاهی وقت ها وادار می شوم به خودم یادآوری کنم که وی چندین سده پیش از این جان سپرده تا باور کنم!

نام من البته بی برکت نیست. برکت آن از کسی است که هنگامی که وی را برای تیرباران فراخوانده بودند، برای آنکه از ناراحتی همبندانش (بیش ترشان افسران حزب توده ی ایران بودند) کم کند با آنها به شوخی پرداخت و رفت. منظورم «سرگرد بهزاد» است که نام مرا به یاد او برگزیده اند. من نیز به نام خود افتخار می کنم. برکتش هم از آنجاست.

اعتبار شما هم از پرکاری خودتان است:
«کار نیکو کردن از پر کردن است»؛ گرچه امیدوارم با خواندن و پژوهش های بیش تر همراه شود تا به بار نشیند.

و درباره ی آن "بخت برگشتگان"؛ کسی چه می داند، شاید با گذارشان به آنجا، بخت شان باز شده و فیلسوف و منتقد به خانه ی خویش بازگردند؟!

این هم نشانی تارنگاشت «دایره المعارف روشنگری» برای جویندگان:
http://hadgarie.blogspot.com/

مراقب باشید پابرهنه در آنجا گام نگذارید و اگر کلاه بر سر دارید، آن را به پاس کار و کوشش از سر بردارید!
برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!