«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

یکم ماه مه ـ روز تعطیلی کارگران ـ بازانتشار

لنین، ماه مه ۱۸۹۶

رفقا، بیایید نگاه باریکی به شرایط زندگی مان بیندازیم؛ بیایید جو محیطی که روزمان در آن سپری می شود را بررسی کنیم. ما چه چیزی را می بینیم؟ ما سخت کار می کنیم؛ ما ثروت بیشماری تولید می کنیم: طلا و پارچه های قیمتی، گلدوزی و مخمل؛ ما آهن و زغال از ژرفای زمین بیرون می کشیم؛ ماشین ابزارها و کشتی و دژ و راه آهن می سازیم. همه ی دارایی جهان، بدست ما فرآورده می شود و با عرق و خون ما بدست آمده است. پاداش مان از کار سختی که انجام می دهیم چیست؟ اگر عدالتی در کار بود، ما می بایست در خانه های خوب زندگی می کردیم؛ لباس خوب می پوشیدیم و در هیچ شرایطی نمی بایست پاداش مان، تکه نان روزانه باشد؛ اما همه ی ما بخوبی می دانیم که مزدمان به سختی برای زنده ماندمان بس است. کارفرمایان حقوق ما را می کاهند؛ ما را وادار به اضافه کاری می کنند و به ناحق جریمه مان می کنند. در یک کلام، آن ها از همه ی راه ها به ما ستم می کنند و در صورت نشان دادن ناخشنودی، بی درنگ از کار بیرون مان می اندازند. ما بارها و بارها دریافته ایم، کسانی که برای پشتیبانی از ما به آن ها روی می آوریم، دوستان و سر سپردگان کارفرمایان هستند. ما، کارگران در نادانی نگه داشته شده و از آموزش بازداشته شده ایم که مبادا بیاموزیم برای بهبود شرایط مان پیکار باید کرد. آن ها ما را به بردگی کشیده اند؛ ما را با کوچک ترین بهانه از کار بیرون می کنند و هرکسی را که در برابر ستم بایستد، زندانی کرده و یا به تبعید می فرستند و از دست زدن به پیکار بازمی دارند. ناآگاهی و بردگی، این ها شیوه هایی هستند که سرمایه داران و حکومتی که همواره پشتیبان آن هاست، برای به زنجیر کشیدن مان بکار می گیرند.

ما برای بهبود شرایط، برای افزایش حقوق، برای کوتاه نمودن ساعت های کار، برای نگهبانی از خود دربرابر بدرفتاری، برای آموختن کتاب های آگاهی بخش و سودمند چه روش هایی را باید بکار بگیریم؟ همه بر ضد ما هستند؛ کارفرمایان (زیرا هرچه ما وضعیت بدتری داشته باشیم، آن ها زندگی بهتری خواهند داشت) و همه سر سپردگان شان، همه آن هایی که از سرِ صدقه ی سرمایه داران زندگی می کنند و سربه فرمان آن ها دارند، ما را در ناآگاهی و بند نگه می دارند. ما نمی توانیم دست کمک به سوی هیچکسی دراز کنیم؛ ما می توانیم بر خودمان تکیه کنیم. نیروی ما در گردآمدن ماست؛ رهایی مان در یگانگی، در استواری و پایداری پرجنبش در برابر بهره کشان است. بهره کشان بر این امر آگاهند و کوشیده اند که به هر دستاویزی ما را از یکدیگر جدا نگه دارند و نگذارند تا به این دریافت برسیم که ما کارگران منافع مشترک داریم. آن ها حقوق کارگران را می کاهند؛ نه همه را همزمان که یک به یک. آن ها برای مان سرکارگر درست می کنند؛ پیمانکار راه می اندازند؛ آن ها به اینکه ما چگونه در کار عرق می ریزیم، نیشخند می زنند و حقوق مان را خرده خرده می کاهند؛ اما این جاده ای است دراز که راه برگشت ندارد. برای تاب و توان، اندازه ای هست. بدرازای سال گذشته، کارگران روسیه به کارفرمایان نشان دادند که بندگی برده وار می تواند به دلاوری مردانی دگردیسه شود که نمی خواهند در برابر گستاخی سرمایه داران آزمندی که کار بدون مزد از ما می کشند، سر فرود آورند.

اعتصاب های بیشماری در شهرهای گوناگون انجام پذیرفته اند، در یاروسلاول، تایکوف، ایوانف، وزنسنسگ، بلاستوک، ویلنا، مینسک، کی یف، مسکو و چندین شهر دیگر. بیشتر این اعتصاب ها با کامیابی پایان یافتند. حتی اعتصاب های ناکام نیز تنها در ظاهر ناکام هستند. در واقع، این اعتصاب ها کارفرمایان را بسیار به هراس می اندازند؛ به آن ها زیان های بسیاری وارد می آوردند و از ترس اعتصاب های تازه، آن ها را به امتیاردهی وامی دارند. بازرسان کارخانه نیز به تکاپو می افتند و خشنودی سرمایه داران را در چشمان شان می بینند. این بازرسان تا هنگامی که چشمان شان از سوی کارگران فراخوان دهنده اعتصاب باز شوند، کور می ماند؛ در واقع تا هنگامی که متوجه سوء مدیریت درکارخانه هایی که در مالکیت شخصیت های تاثیر گذاری چون آقای تورنتون هستند و یا سهامداران کارخانه پوتیلوف بشوند.

ما در «سنت پیترزیورگ» هم برای مدیران دردِ سر پدید آورده ایم. اعتصاب بافندگان کارخانه تورنتون، اعتصاب کارگران دُخانیت در کارخانه های لافرم و لبدف، اعتصاب کارگران کفاشی، تبلیغ (آژیتاسیون) در میان کارگران کارخانه های کنیگ و وارونین و همجنین میان کارگران بار انداز کشتی و در فرجام هرج و مرج های تازه در سسترورتسک، همه نشان داده اند که ما راه پیکار را برگزیده ایم و دیگر نمی خواهیم قربانی گوش به فرمانی باشیم. همانگونه که بسیاری می دانند، کارگران بسیاری از کارخانجات و کارگاه ها به سازماندهی «اتحاد پیکار برای آزادی طبقه کارگر» دست یازیده اند که آماج آن، آشکارکردن هرگونه بدرفتاری، ریشه کن کردن سوء مدیریت، پیکار بر علیه سرکوب بیشرمانه از سوی بهره کشان بی وجدان، و دستیابی به آزادی کامل از بند آن هاست. این اتحادیه به پخش اعلامیه در جاهای گوناگون می پردازد و سبب می شود تا لرزه بر اندام کارفرمایان و سرسپردگان ارادتمند آن ها بیفتد. این، خود اعلامیه ها نیستند که آن ها را می هراسانند که توان پایداری یگانه ی ما و نمایش پرنیروی توان مان ـ که ما بارها آن را به آن ها نشان داده ایم ـ است که موجب می شود تا آن ها بر خود بلرزند. ما کارگران اعضای «اتحادیه» در «سنت پیترزبورگ» ازهمکاران دیگرمان دعوت می کنیم که به «اتحادیه» بپیوندند تا امر مهم یگانه شدن کارگران در پیکار برای منافع خویش را به پیش برند. هنگام آن رسیده است که ما کارگران روسیه، زنچیر های بندگی را که سرمایه داران و حکومت برای به زنجیر کشیدن مان بکار گرفته اند، در هم شکنیم. هنگام آن رسیده است که ما به پیکار برادرانمان، کارگران سرزمین های دیگر، بپیوندیم و در زیر یک پرچم مشترک، پرچم «کارگران جهان، یگانه شوید» در کنار آن ها باشیم. در فرانسه، بریتانیا، آلمان و سرزمین های دیگر، کشورهایی که کارگران هم اکنون در اتحادیه های نیرومند با هم یگانه شده اند و به حقوق پرشماری دست یافته اند، کارگران روز ۱۹ آوریل [یکم ماه مه ـ پیش از انقلاب اکتبر، تقویم روسیه ۱۳ روز عقب تر از اروپای باختری بود] را به عنوان روز تعطیل عمومی برسمیت شناخته اند.

در این کشورها، کارگران، کارخانه های دودآلود و بی روح را رها کرده و و در خیابآن های اصلی شهرها در صف های منظم رژه می روند و نیروی روزافزون خود را به کارفرمایان نشان می دهند؛ آن ها نشست های پرشمار و بزرگ برگزار می کنند؛ درباره ی پیروزی های سال پیش شان به سحنرانی می پردازند و برای پیکار در سال آتی برنامه ریزی می کنند. به خاطر ترس از اعتصاب، هیچ کارخانه داری جرات جریمه کردن کارگری برای غیبت در این روز را ندارد. همچنین در این روز، کارگران درخواست بنیادین خود: ۸ ساعت کار در روز را به کارفرمایان یاد آوری می کنند؛ ۸ ساعت کار، ۸ ساعت خواب، ۸ ساعت آسودگی. این، آن چیزی است که کارگران کشورهای دیگر می خواهند. هنگامی بود، نه چندان دور که آن ها بسان ما امروز، این حق را نداشتند که نیازهایشان را در میان بگذارند. آن ها هم بسان ما به خاطر تنگدستی، خرد شده بودند و مانند وضعیت امروز ما، از هیچگونه یگانگی برخوردار نبودند؛ اما آن ها با پیکار سرسختانه و از خودگذشتگی بسیار، حق ستیزه و درمیان نهادن گروهی امور کارگران را بدست آوردند. ما بهترین آرزوهایمان را برای برادران مان در سرزمین های دیگر داریم تا پیکارشان هر چه زودتر به پیروزی دلخواه شان برسد و هنگامی فرا رسد که نه ارباب باشد، نه برده؛ نه کارگر باشد و نه سرمایه دار؛ اما همه مانند هم کار کنند و همه مانند هم از زندگی سرخوش شوند.

رفقا! اگر ما با گرمی و یکرنگی هرچه بیش تر برای یگانگی کارگران بکوشیم، دور نخواهد بود که پس از سازمان دادن نیروهایمان در صف های یکپارچه، بتوانیم بگونه ای آشکارا همراه کارگران همه کشورها با نادیده گرفتن نژاد و باورشان، در پیکار برعلیه سرمایه داران همه کشورها یگانه شویم و بازوی پرنیروی ما افراشته شده و زنجیرهای ننگین بندگی ازهم بگسلند. کارگران روسیه به پا خواهند خواست و سرمایه داران و حکومتی که همیشه خدمتکار آن هاست، گرفتار خونخواهی خواهند شد.

لنین، ۱۹ آوریل ۱۸۹۶

«اتحاد پیکار برای آزادی طبقه کارگر»

برگردان و پخش از حزب کار ایران (توفان) به مناسبت یکم ماه مه

این نوشتار از سوی اینجانب، ویرایش و پارسی نویسی شده است. ب. الف. بزرگمهر

زنده باد یکم ماه مه، روز همبستگی رزمی طبقه کارگر جهان! ـ بازانتشار

چپ رویی جا خوش کرده در «ینگه دنیا»ست؛ به هر نوشته ای که از وی برمی خورم یا شعارهایی دهان پر کن چون "انقلاب" های توفنده، زیر و رو کننده برای نابودی امپریالیست های آدمخوار (؟!) دربر دارد یا پیامی از سوی خویش به کارگران جهان و گاه گداری به کارگران ایران به همراه دارد که گویا هنوز درنیافته اند، جهان، نیازمند انقلاب زیر و رو کننده ی کارگران است! و تنها همین بس که آن را از زبان یک انقلابی دوآتشه در آنسوی جهان بشنوند تا همه چیز را زیر و رو کنند:
«جهان برای نابود نشدن، نیازمند انقلاب زیر و رو کننده ی کارگران است.»۱

این بار نوشته است:
زنده باد اول ماه مه سُرخ کارگران!
تغییر ساختمان این جهان ، نیازمند انقلاب زیر و رو کننده ی کارگران است.
اول ماه می، روز نواختن شیپور آماده باش برای جنگ طبقاتی!

گویی همان «زنده باد اول ماه مه ...» بس نیست و باید به زور هم شده، واژه ی «سرخ» را نیز در آن میان تپاند تا رنگ بیش تری بگیرد! انگار «کارگران»، جایگزین آن فرشته ی بیکار آسمانی: «اسرافیل» شده اند تا «روز رستاخیز» که همانا یکم ماه مه است، شیپور آماده باش نواخته، مردگان را از گورهای شان برخیزانند!

از «جنگ طبقاتی» سخن می راند؛ ولی درنمی یابد که به همین شَوَند، بجای واژه ی «کارگران» که از هیچ مانش دانشورانه در چارچوب سوسیالیستی آن برخوردار نیست، باید بنویسد: «طبقه کارگر»! خشک مغزی تا آنجاست که درنمی یابد، «یکم ماه مه»، روز همبستگی رزمی طبقه کارگر جهان است! طبقه ای که به شوند نیروی خویش در دگرگونی بنیادین جهان به اندازه ای بسنده، سرخ است و نیازی به رنگرزی از سوی این و آن ندارد!

نمی داند، تنها همین بس که بنویسد:
زنده باد یکم ماه مه، روز همبستگی رزمی طبقه کارگر جهان!

اگر بزرگ ترین دشواری چپ ساز و برگ یافته به «سوسیالیسم دانشورانه» («مارکسیسم ـ لنینیسم»)، جدا نمودن راه خویش از جریان خیانتکار و وابسته به بورژوازیِ «سوسیال دمکراسی» و بیرون راندن آن ها از میان نیروهای خویش است، پیکار با «چپ روی» و اندیشه های خشک مغزانه ای که در کردار اجتماعی، همواره نازا بوده و آب به آسیاب نیروهای واپسگرای اجتماعی و کشورهای امپریالیستی می ریزند، دشواری دیگری است که گرچه به اندازه ی آن یکی دشوار نیست؛ ولی آن را دستِ کم نیز نمی توان گرفت. اگر «سوسیال دمکرات»، همواره به تاریخ شاخ و برگ بیش تری داده، دگرگونی های انقلابی را هر بار به آینده ای ناروشن وامی گذارد و از دیدگاه «سوسیالیسم دانشورانه»، «تاریخی» را در برابر «منطقی» برجسته می کند، برای این ها، همه چیز تنها در چارچوب «منطقی» بی هیچ شاخ و برگ تاریخی فشرده شده است! پیامد آن، برخوردی خشک و فرمولوار به آموزه هایی است که بنیانگزاران آن: «الف، لام، میم» که گویا در قرآن نیز از آن ها یاد شده، بارها و بارها و گاه با پافشاری یادآور شده اند که آموزه های «سوسیالیسم دانشورانه»، پیش و بیش از هر چیز دیگر، رهنمون کردار اجتماعی است؛ و نه حکم های خشک اندیشانه ای یکبار برای همیشه از آسمان فرود آمده! «سوسیالیسم دانشورانه» و هسته ی فلسفی آن، دانشی کاربردی است و از همین رو با همه ی گونه های فلسفی پیش از خود، چه «ماده گرا» («ماتریالیستی») و چه پندارگرا» («ایده آلیستی») جداگانگی (تفاوت) بنیادین دارد؛ تنها به بازگویی و موشکافی روندها و پدیده ها بسنده نمی کند که از توان نشان گذاری بر آن ها به سود نیروهای کار و زحمت جهان برخوردار است؛ «اهرم ارشمیدس» بزرگی است برای دگرگونی جهان و درست به همین شَوَند، هسته ی فلسفی آن، دانشورانه نیز هست. درست از همین روست که باید آن دانش کاربردی را به عنوان رهنمود کردار اجتماعی بدیده گرفته از برخورد خشک و سیاه سپید به روندها و پدیده ها بپرهیزیم. باید بیاموزیم تا بجای کاربرد شعارهای سرخ میان تهی و بازی با واژه ها از میان «جنگل تاریخی»، تنها آن روندها و پدیده های نوینی را که به سمت و سوی فراز تاریخی آدمی یاری می رساند، برکشیم و برجسته نماییم؛ به آن ها بی هیچ خواست اندیشی بیجا و اراده گرایی، چارچوب منطقی سازگار با واقعیت آن «جنگل» بدهیم و روند «ذهنی» را بگونه ای منطقی، سامانمند، نرمش پذیر و جاندار به روند «عینی» زنجیر کنیم؛ تنها در این صورت است که کاریای آگاهانه ی خویش را به انجام رسانده و می رسانیم!

به هر رو، دیدن آن شعارهای آتشین، ماجرای کهنه و خنده دار زیر را نیز در ذهنم زنده کرد:
هنوز چندین ماه به پیروزی انقلاب بهمن مانده بود؛ ولی همه جا را شور و شر انقلاب فراگرفته بود. در دانشگاهی که دیگر سال پایانی آن را می گذراندم، آن شور و شر، چون کم و بیش همه جای ایران، بیش از همه، چپ روها را به راه اندازی راهپیمایی ها و گردهمایی هایی که کمابیش همگی با سخنرانی های آتشین، بی هیچ جانمایه ای همراه بود و از چارچوب روشنفکری دانشگاه نیز فراتر نمی رفت، برانگیخته بود.

در یکی از واپسین راهپیمایی های درون دانشگاه از سوی چنین گروه هایی، خبر رسید که کارگران بزرگ ترین کارخانه ی آن شهر که یکی از بزرگ ترین کارخانه های کشور نیز بشمار می رفت و دم و دستگاه «ساواک» نیز به شَوَند شمار بسیار کارگران آن، مزدورانی بیش از سایر جاها در آنجا گماشته بود، ساز و برگ یافته به چوب و چماق و چاقو و ... رو به سوی دانشگاه گذاشته اند تا آن دانشجویان را سر جای شان بنشانند. چنین کاری در آن هنگام از سوی «ساواک» و مزدور تبهکاری به نام علی اکبر پرورش سازمان یافته بود؛ اسلام پناهی حُجتیُه ای ـ ساواکی که در چنان فضایی برانگیخته شده، بال و پر یافته و زیر پوشش "اسلام" دستی باز برای تبهکاری های بزرگ تر یافته بود. همه ی آن ها که راه اندازی شده بودند نیز کارگر نبودند.

یکی از دانشجویان کنشگرِ زیرک و هموند «سازمان جوانان و دانشجویان دمکرات»۲ که دسته بندی های آن شهر و زیر و بم چالش های اجتماعی آن را بخوبی می شناخت، در میان آن ها راه افتاده بود تا سر و گوشی آب داده و دریابد برای چه راه افتاده و چه آماجی در سر دارند؛ همو که همراه با سایر دانشجویان هموند سازمان یاد شده، نقش بزرگی در جلوگیری از چنان زد و خوردی داشت، گفتگویش با یکی از چماقداران براه افتاده به سوی دانشگاه را چنین بازگو نمود:
چماقدار: این دانشجوها، چی چی می گن؟! بذار برسیم؛ اووَخ کارگر آ نشون شون می دم ...

دانشجوی کنشگر: شوما اینارو جدی نگیرین! اینا طرفدارِ کارگرا جهانن؛ کاری بِ کارگرا ایران ندارن! ...

ب. الف. بزرگمهر ۱۲ اردی بهشت ماه ۱۳۹۵ (یکم ماه مه ۲۰۱۶)

http://www.behzadbozorgmehr.com/2016/05/blog-post_1.html

پی نوشت:

۱ ـ آماج این یادداشت، آن نویسنده ی چپ رو نیست؛ وی، نمونه ای از هزاران نیروی چپی رویهمرفته سردرگم، پراکنده و بی سر و سامان است که با همه ی بزرگی نسبی از کمبود دانش بایسته و سزاوار برای کار انقلابی به سود نیروهای کار و زحمت (تئوری انقلابی) و نازایی در کردار اجتماعی (پراتیک انقلابی) رنج می برند. می خواستم با پس و پیش نمودن واژه ها و جابجایی شان با واژه های همتراز دیگری، ردیای نویسنده ی آن را چون برخی نمونه های دیگر که به آن دست می یازم، گم و گور کنم؛ ولی در این مورد، شوربختانه نشدنی بود. این نکته را نیز یادآور می شوم که پرداختنم به این یا آن جُستار در نوشتارها یا یادداشت هایی اینگونه، نشانه ای از دلبستگی و امید به بهبود است؛ وگرنه، چه بسیار نوشته های پر آلایش از کسانی در آنسوی پیشانی نبرد طبقاتی که یا نخوانده از کنارشان می گذرم یا اگر به هر شَوَندی آن ها را بخوانم و بخواهم چیزی بنویسم، برخوردم بگونه ای دیگر است!

۲ ـ یادآوری این نکته نیز بد نیست که در همین دوره و از مدت ها پیش از آن، کار صنفی ـ سیاسی رویهمرفته پرباری، دربرگیرنده ی برنامه های گروهی کوهنوردی، بنیادگزاری با چنگ و دندانِ کتابخانه ی دانشجویی، نشست های کتابخوانی و تحلیل اوضاع ایران و جهان، فروش کتاب های نویسندگان پیشرو و چپ و نیز برخی کنشگری های زیرزمینی از سوی تنی چند از دانشجویان با گرایش های دمکرات و توده ای که اینجانب نیز یکی از گردانندگان و سازماندهندگان آن بودم، آغاز شده بود که در آن هنگام، هیچگونه هماوندی با حزب توده ایران که هنوز نشانه ای از کنشگری آشکار آن در جامعه نبود، نداشت و تنها تنی چند از آن سازماندهندگان، کار پخش گاهنامه های «نوید» (سازمان زیرزمینی وابسته به حزب توده ایران) را در دو دانشگاه آن هنگام و گاه برزن های کارگری و پیرامون کارخانه ها را نیز پی می گرفتند (گونه ای درهم آمیزی کار آشکار با کارهای زیرزمینی). این کنشگری ها و بویژه گاهنامه های «نوید»، نقشی برجسته در کشاندن برخی از دانشجویان دانشگاه و در چارچوبی بسته تر، کارگران نه چندان سیاسی به برخوردی آگاهانه تر و باریک تر به چالش های اجتماعی و سیاسی داشت.

آن سازماندهی زان پس با گسترش بیش تر به «سازمان جوانان و دانشجویان دمکرات» فرارویید و شاید کم تر از یکسال پس از آن در آستانه ی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ با یورش ناجوانمردانه ی لات و لوت های پناه برده به زیر پوستین "اسلام" گونه ی حُجتیّه ای که به کوشش یکی از شناخته شده ترین جانوران مزدور «ساواک» و هموند «حُجتیّه» به نام علی اکبر پرورش، سازماندهی و برانگیخته شده بود، دفتر آن سازمان و از آن میان همه ی دار و ندار من و یکی دو تن دیگر از هموندان آن سازمان که هر یک در بالاخانه ی دفتر آن، اتاقی داشتیم به باد رفت و من و یکی دیگر از سازماندهنگان آن سازمان را که مانده بودیم تا اگر شده، جلوی آن ها را بگیریم و دستِکم به کار ناجوانمردانه شان پرخاش کنیم، در آبریزگاه آن دفتر زندانی کرده و آهنگ کشتن مان را داشتند و نمی دانم چگونه شد که پس از چند ساعتی آزادمان کردند؛ هنوز زمانه برای کشت و کشتارهایی که در دوران پس از پیروزی انقلاب رخ داد، آماده و به سود آن تبهکاران نبود. بماند که کمی پیش یا پس از آن که درست به ذهن ندارم، یکی از کنشگران دانشجو در میان کارگران در تظاهراتی توده ای ـ که دیگر کمابیش در همه جای ایران آغازیده بود ـ را در یکی از خیابان های اصلی شهر با تیر تک تیراندازی زدند و همان جانور گوربگور شده ی حجتیه ای ـ ساواکی در آن دست داشت.

نبرد روز یکم ماه مه در استانبول ـ بازانتشار

بار دیگر شهر استانبول در ترکیه از سوی دولت «حزب عدالت و برادری اسلامی ترکیه» در اعتراضات روز یکم ماه مه به میدان جنگ دگرگون شد. یک ممنوعیت رفت و آمد نانوشته از سوی نخست وزیر: داود اوغلو چنین آنده است:
«هیچگونه ممنوعیت رسمی در یکم ماه مه نیست؛ تنها یک سری اقدامات بازدارنده ی امنیتی از سوی استاندار محل انجام گرفته است.»

او با این بیانیه می گوید که هنور یکم ماه مه بگونه ای رسمی ممنوع نشده است؛ در صورتی که خیابان ها از سوی پلیس ضد شورش اشغال شده اند؛ جاده ها بسته شده اند؛ شاهراه ها اشغال و بسته شده اند؛ یک روز در مرکز استانبول برق رفته است؛ همه وسائل ترابری عمومی از جنبش باز ایستاده اند؛ حتی هیچ جانور خانگی در خیابان ها نباید دیده شود؛ همه خودروهای شخصی و آدم هایی که بیرون دیده می شوند از موی سر تا ناخن بزرگ پا بازرسی بدنی می شوند ...

«میدان تقسیم»

هزاران پلیس ضد شورش از سراسر کشور ، شماری برابر با ۲۵۰۰۰ هزار تن ( برابر همه نگهبانان ملی) به استانبول جابجا شده و در «میدان تقسیم» چیده شده اند؛ چند دوجین تانک آب پاش با فشار بالا، نفربرهای زرهی، بالگردهاٌ با هزاران نارنجک انداز گاز اشک آور پیرامون «میدان تقسیم» برنامه ریزی شده و مرتب گذاشته شده و آسمان منطقه را زیر نظر گرفته اند و بلوکه کرده اند که هیچ کارگری، جنبنده ای، حتی پرندگان نتوانند خود را با پرواز به آن میدان برسانند.

اندک شهروندانی که دل آن را دارند تا از خانه های شان بیرون آیند، در جاهای گوناگون و هر گوشه ای از شهر بازرسی بدنی می شوند. کسانی که می خواهند به «میدان تقسیم»، جایی که در یکم ماه مه ۱۹۷۷، ۳۴ تن از کارگران و شهروندان رزمنده ی تظاهر کننده ی یکم ماه مه از سوی لباس شخصی های دولتی کشته شدند، باید از چندین نقطه ی بازرسی بگذرند و در یکی از آن ها به عنوان شرکت کننده در یک رخداد و کاری غیرقانونی بازداشت می شوند.

پلیس بدون اونیفرم و بدون کارت شناسایی درست مانند «بسیج» ایران

شهر جهانگردی و کهنسال استانبول که روزی هزاران جهانگرد از سراسر جهان را بسوی خود می کشد، همچنین اجازه داد که این جهانگردان یک روز بی همتا را با کشاندن ساک های پر، کیلومترها پیرامون شهر بیازمایند.

روز با شماری بازداشتی کمابیش ۳۵۰ تن سرانجام پایان می یابد؛ بازداشت و سرکوب کارگران و متحدان آنها، درست از بامداد آغاز می شود. همان بامداد، گروهی از «حزب کمونیست ترکیه» از یک کافه نزدیک «میدان تقسیم» به سوی بنای یادبود جمهوری، آغاز به دویدن می کنند. آنها که همه ی شب در آن کافه بگونه ای پنهانی به سر برده اند، درست در شرایطی که ۲۰۰۰۰ پلیس ضد شورش می پنداشتند که همه ی منطقه را قُرق و پاک نموده و در اختیار دارند، به سوی بنای یاد بود می دوند و پیش از اینکه با یورش پلیس روبرو شده با تندی بیمانندی بازداشت شوند، به اندازه ی چند دقیقه، پرچم های سرُخ خود را برمی افرازند و بگونه ای نمادین «میدان» را آزاد می کنند که گونه ای یادآوری برای مردم است ...

بسیاری از گروه های دیگر، پیرامون شهر گرد آمدند تا در یک رژه ی گروهی شرکت نمایند. اگر آنها همه در یکجا گرد می آمدند و حرکت می کردند با باریکادهای پرشمار آهنی و پلیس ضد شورش ساز و برگ یافته به همه ی ایزارها و لباس شخصی ها روبرو می شدند. رهبران سندیکاها و اتحادیه های کارگری با پلیس وارد گفتگو و ستیزه شده، گوشزد می کنند که این حق بنیادین و قانونی آنهاست که امروز گردهمایی و اعتراض داشته باشند و حکم از نمایندگی دادگاه دارند که به «میدان تقسیم» بروند. پلیس می گوید که اگر کارگران بسوی «میدان تقسیم» راهپیمایی نمایند، امنیت عمومی به خطر افتاده، ترافیک از کار می افتد و ریسک امنیتی دارد. گفتگوهای آنها با پلیس به نتیجه نمی رسد. این خبر در میان مردم پخش می شود که آنها اجازه ندارند که به سوی «میدان تقسیم» راهپیمایی نمایند. مردم به جنب و جوش می افتند. پلیس با نیروهایی که از پیش آماده کرده و چیده شده اند، بی درنگ و بدون هشدار از پیش با فشنگ های مشقی به سوی جمعیت تیر می اندازند. از همه سو کپسول های گاز به سوی جمعبت پرتاب می شود؛ با تانکرهای بزرگ با فشاری نیرومند ، آب پاشیده می شود و شهروندان طرفدار دولت ( مأموران لباس شخصی) با چاقو و ... به باشگاه ها و کارگران یورش می برند. یک تن از ناحیه شکم از سوی چاقوکشان طرفدار دولت زخمی می شود. سپس، چاقوکش آزاد شده و قربانی، سرکوب شده و بازداشت می شود. در همین هنگام، تظاهراتی از سوی سندیکاهای طرفدار دولت در شهر قونیه برگزار می شود. در آن شعارهای فاشیستی، ضد یهود و ضد ارمنی سرداده شده و سخنرانان از توطئه ی جهانی برای سرنگونی دولت ترکیه سخن می رانند. پس از این تظاهرات دولتی، اردوغان در آنکارا، می گوید:
«روز یکم ماه مه، روز من هم هست؛ من میدان تقسیم را مکان مناسبی برای آن نمی دانم. اگر آنها با موج همراه اند، در جاهایی که برای این مراسم از سوی دولت به رسمیت شناخته شده، گرد هم آیند.»

در سنجش با سال های پیش، چنین بدیده می آید که قطع برق و موبایل و ... یک تأثیر دانسته و آگاهانه ی سانسوری داشته باشد که تصویرهای زنده ی کمتری به بیرون از «میدان صفر»(ground zero) با «توئیتر» و دیگر رسانه های اجتماعی، فرستاده شوند؛ چون اپراتورهای موبایل از دادن تماس اینترنتی به مردم خیابان های پیرامون «میدان تقسیم» خودداری می نمودند. حتا «رمز عبور» از ساکنین عادی در خانه های شان گرفته شده است تا از بیرون ترکیه و شهر استانبول، کسی به خبرهای مستقیم و سرراست دست نیابد.

***

آن ها هر کاری توانستند، کردند تا صداها را خفه نمایند؛ اما صدا می پیچد و همراه موج به همه ی گوشه های جهان، خود را می رساند. از دید من، در اینگونه شرایط، خودکامگان هر چند که مشاورینی کارکشته داشته و از توان انجام بسیاری کارها برخوردارند، همیشه یک نکته ی مهم را از یاد می برند و آن اینکه نمی توان جلو فریاد را گرفت؛ هنگامی که فریاد کشیده شد به گوش دیگران خواهد رسید.

سرمایه داران در «ایالات متحد» هم رهبران نخستین جنبش «یکم ماه مه» را با پندار نابودی جنبش در نطفه تیرباران کرده و با گاز آن ها را خفه کردند؛ اما، این فریاد «آگستو» و دیگر همراهان و رفقای رزمنده اش است:
«اگر شما می پندارید که با از میان بردن من، کامیاب می شوید تا جنبش طبقه کارگر برای جهانی تهی از سامانه ی بهره کشی سرمایه داری و هستی پلیدتان را بازدارید، بی درنگ این وظیفه را انجام داده و مرا تیرباران کنید! اما، بدانید که شما با این کارتان، پا روی فتیله ی بمب باروتی آماده ی ترکش می نهید....»، (نقل به مضمون از سخنان «آگستو» رهبر همایش کارگران شیکاگو در میدان های مارکت).

اکنون، این صدای «آگستو» ها، «جو هیل»ها، ۳۴ کارگران جان داده در «میدان تقسیم» استانبول، خاتون آباد، ماریکانا ... و هزاران هزار رزمنده ی به خاک و خون افتاده، برای رهایی آدمی از جنگ و خشونت، نادانی و تنگدستی، نابودی و نیستی برای انقلاب جهانی قهرآمیز پرولتاریا و درهم شکستن دیکتاتوری سرمایه داری است که می پیچد و ندا می دهد:
«برای من سوگواری نکنید؛ سازماندهی کنید؛ سازماندهی کنید!» (واپسین سخنان «جو هیل» پیش از اینکه در زندان «ایالات متحد» با گاز زهری خفه اش کنند.)

ما صدایمان هیچگاه خفه نخواهد شد و چون آرمان مان برای برپایی و ساختن جامعه ی آدموار کمونیستی زنده خواهد ماند.

«گورکان» یکم ماه مه ۲۰۱۵

http://www.behzadbozorgmehr.com/2015/05/blog-post_31.html

از «گوگل پلاس» با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از اینجانب؛ برخی نام ها را به ناچار زدوده و یکی دو جای ناروشن متن را پیراسته ام. ب. الف. بزرگمهر 

به همین آسونی می خوان همه مون رو سر به نیست کنن؟!


آمریکایی را بخر! آمریکایی را بکار گمار!


۱۳۹۶ اردیبهشت ۹, شنبه

گربه ای مو مشکی به بیماری کلیه دچار شده و نیازمند ...


یک دل میگه برو برو یک دلم میگه نرو نرو ... ـ بازانتشار

سلطان قلبم تو هستی تو هستی دروازه های دلم را شکستی شکستی

شرکت محمد خاتمی، رییس جمهور پیشین ایران و رییس وقت «مرکز بین‌المللی گفت‌وگوی تمدن‌ها» در انتخابات فرمایشی «مجلس»، بسیاری را از چپ و راست شگفت زده و حتا انگشت به دهان نمود. داد و فریاد و لابلای آن ناسزا از هر سو بر سر وی که در همه ی زندگیش تاکنون آزارش حتا به یک مورچه نیز نرسیده، باریدن گرفت که این چه کاری بود که کردی ... زیر همه ی قول و قرارهایت زدی و شرط هایی که گذاشته بودی، زیر پا گذاشتی و ...

در میان همه ی این هیاهوها، نوشته ی زیر که از سوی یکی از طرفداران پر و پا قرص وی در فضای مجازی اینترنتی درج شده، تک مضرابی خواندنی و تا اندازه ای سرگرم کننده است. عنوان نوشته، «باز هم خاتمی»١ است و نویسنده ی آن آقای علی شکوری راد.

نویسنده که خود نیز از شرکت پیر و مراد خود در انتخابات، شگفت زده شده و تکان سختی خورده، در نوشته ی خود بیش از آنکه دنبال دلیل های عقلی و منطقی جُستار بگردد در جستجوی "حکمت" کار وی برآمده و سرگردان ره بجایی نبرده است. وی پس از بافتن آسمان ریسمان هایی خواندنی، سرگرم کننده و بامزه، سرانجام چنین می نویسد:
«من هیچ خبری از اینکه چرا خاتمی به پای صندوق رأی رفت، ندارم؛ ولی مطمئن هستم عامل آن خوف بوده است. خوف از اینکه مبادا رأی ندادن او آب به آسیاب کسانی بریزد که با تمام قوا تمام روزنه های اصلاح را مسدود می کنند ... من نمی دانم اگر موسوی بود چگونه عمل می کرد. شاید گونه ای دیگر! اما مطمئن هستم اگر فرصتی دست دهد تا نظر او را بپرسند، خاتمی را تخطئه نخواهد کرد. چرا که او بین خوف و ترس تفاوت قائل است. خوف از جنس تقوی و شجاعت است و ترس در مقابل آن٢ وی در پایان نوشته اش، گیج و گول تر از پیر و مراد خود با پناه بردن به آیه ای قرآنی، به دیگر یارانش ـ گرچه بیشتر به خود ـ چنین اندرز می دهد:
«... کسی که تقوای خدا را پیشه کند، خداوند راه برون رفت از بحران و سختی را برای او فراهم می کند و از جائی به او روزی و گشایش می دهد که در حساب او نمی آمده است. شاید لازم باشد چند ماهی صبر کنیم تا حکمت رأی دادن غیرمنتظرۀ خاتمی را دریابیم. نباید اشتباه و خود زنی کنیم. فقط باید قدری صبر کنیم»!٣ (برجسته نمایی ها، همه جا از اینجانب است. ب. الف. بزرگمهر)

از شما چه پنهان، هرچه به مغزم فشار آوردم، هیچگونه ناهمسانی میان واژه های «خوف» از ریشه ی عربی و «ترس» از ریشه ی پارسی نیافتم و تا آنجا که می دانم هر دو یک آرش دارند. با این همه و به هر رو، برای گشودن چیستان و شاید رساندن کمکی به نویسنده ی یاد شده و یاران سردرگُم وی دست به دامن «نخود آش» شده و پس از خواندن نوشته ی خوشبختانه نه چندان بلند یادشده برای وی، نظرش را در آن باره جویا شدم. آنچه در زیر می آورم، نکته هایی است که از سخنان وی یادم مانده و برخی جاهای آن را نیز دانسته قیچی کرده ام:
«... والله من وضع این بنده خدای بیچاره رو خوب می فهمم. ازون بهتراش هم که جنگ دیده بودن، اینطور که میگن این دست آخریا خیلی گیج شده بودن ... مث اون فرمانده سپاه که وصیت کرده بود کارت شناسایی شو تو کفنش بذارن شاید اون دنیا لازمش بشه٤ طفلک معلومه خیلی داغ کرده بوده. با خودش فکر کرده که شاید خدا هم توی اون دنیا بدون کارت شناسایی نتونه بشناستش! استغفرالله ... یه کاری کردن که همه سرگیجه گرفتن و نمی دونن چیکار کنن. بی بصیرتی که میگن از همینجا در میاد بیرون دیگه. واسه ی همینه که این همه اجنّه و شیاطین ریز و درشت تو ایران اینهمه زیاد شدن. هرکسی و دور و برت نگاه می کنی یا جن زده س یا جن گیره ... حالام معلوم نیس واسه چی می خوان ازین بابا قهرمان بیرون بیارن؟ بعدشم لابد می خوان پشت سرش سنگر بگیرن. تو قهرمان مایی بیفت جلو ما هواتُ از پشت سر داریم ... خدا رُ خوش میاد این بنده ی بی آزار خدا هم زبونم لال مث سردارای جنگی که همین پارسال تا امسال مث برگ خزون افتادن مردن و عمرشونُ به رهبر عظیم و شأن دادن سکته قلبی کنه راهی اون دنیا بشه؟! انگاری یه جو عقل تو کله ی این جماعت نیس که این بابا واسه اینجور کارا ساخته نشده. این بیشتر به درد اونجا می خوره که واسش ساخته بودن. چی بود اسمش؟ مرکزززز ... که توش تمدن ها قرار بود بشینن با هم اختلاط کنن [منظور «مرکز بین‌المللی گفت‌وگوی تمدن‌ها»ست که درِ آن تخته شده است!] ... تو دیار اینا فقط اون خدابیامرز فرخی یزدی بود که دلِ شیر داشت. خودت که می بینی این بابا تا خوف اون دنیا می گیرتش خیلی بهش فشار میاد و کارخرابی بالا میاره ... حالا بیا و دنبال حکمتش بگرد! آخه از توی ... که حکمت بیرون نمیاد ... ها! نکنه تو هم مث اون بقیه که عادت کردن پشت سر این و اون سنگر بگیرن دلت می خواد این بنده خدای یزدی عاقبت به خیر نشه آخرش مجبور شه شناسنامه شو با خودش تو قبر بذاره؟ تازه داماد لبنان هم هس ... خودش یکبار گفته بود. حالا خودمون هیچ که راحت می ریم اون دنیا. اگه زبونم لال واسه ی این بابا هم اتفاقی پیش اومد، جواب لبنانیا رو کی بده؟ میگن یه داماد از ایران داشتیم، اونم به کشتن دادین. اگه فکر می کنی مث این آقا شکور (شکوری راد) میان ازین حرف ها می زنن که خدا تو اون دنیا روزیشُ میده ... کور خوندی. این روزا همه از ما طلبکارن. می فهمی که؟

راستی تو فکر این بودم که این ایوان مخوف هم که می گن این هوا آدم کشته بود حتمن خیلی خوف داشته که اسمشُ گذاشتن ایوان مخوف. اینطورم که تو کتابای تاریخ اومده خیلی هم باتقوا و شجاع بوده ... ولی هرچی فکر می کنم نمی تونم به این یکی بگم سید مخوف یا چیزی شبیه این! با هزار من سریشم هم بهش نمی چسبه ... یه چیزی این وسط جور در نمیاد. یا این بابا اصلا خوف مُف سرش نمی شه اینجور که این آقا شکور خالی بندی کرده یا اون یکی همچین زیاد هم خوف نداشته و بیخودی اسمشُ گذاشتن ایوان مخوف؟! لا إله إلا الله! ببین تو هم با این سوالات کار دسم دادی ها ... دیگه باس برم دست به آب!»

ب. الف. بزرگمهر ١۵ اسپند ماه ١٣٩٠

http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/03/blog-post_20.html

کم مانده بود فراموش کنم که برای حسن ختام این گفتگو، شما را به آهنگ زیر با نوای خواننده خوش آواز افغانی احمد ظاهر مهمان کنم:
https://youtu.be/J5gAechOj7Q



پانوشت:

١ ـ «باز هم خاتمی!»، علی شکوری راد

http://gollejeh.ir/2012/03/post_238.shtml

٢ ـ همانجا

٣ ـ همانجا

٤ ـ منظور «نخود آش» بخشی از وصیت نامه ی شهید احمد سوداگر از سرداران پیشین «سپاه پاسداران» است که می گوید:
«... کارت شناسایی‌ام را درون کفنم بگذارید شاید لازم شود. روی تابوتم بنویسید عاقبت کسی که صادقانه زیست.»، برگرفته از «سکوت معنادار رهبری و مرگ های زنجیره ای سرداران سپاه»، حمیدرضا ظریفی نیا، http://www.rahesabz.net/story/50004/ 

***

باز هم خاتمی! 

حضور خاتمی در پای صندوق رأی مجلس نهم و رأیی که او به صندوق انداخت برای غالب اصلاح طلبان و هواداران جنبش سبز غیر منتظره و تکان دهنده بود. بخصوص برای کسی مانند من که حداقل دو بار و آخرین بار همین دو هفته پیش حضوراً از او در این مورد پرسش کردم و در هر دو بار ایشان تأکید کرد که قصد شرکت در انتخابات را ندارد و البته هر دوبار هم از اینکه گفته شود او انتخابات را تحریم کرده است اظهار ناخشنودی می کرد و پروا داشت. اغلب دوستان اصلاح طلب این موضع او را قبول داشتند و می ستودند. با این حال همه هم نظر نبودند. کسانی نیز بودند که در دو جهت متضاد ترجیح می دادند که او انتخابات را تحریم کند و یا در آن شرکت کند. اینها در اقلیت بودند. هنر خاتمی این بود که در غیاب مهندس موسوی و کروبی تا آنجا که امکان داشت خلاء وجودی آنها را پر کرده و اتحاد و انسجام خوبی را در بین مجموعۀ اصلاح طلبان و بطور وسیع تر جنبش سبز پدید آورده بود. اگر در انتخابات شرکت نمی کرد او قهرمان و پیروز بی بدیل انتخابات بود.

خاتمی این بار نیز نخواست یا نتوانست قهرمان باشد. پیش از نیز بارها او را تجربه کرده بودیم. هنگامی که در قبال مانع تراشیهای نهادهای تحت امر رهبری گفته بود برای بار دوم نامزد نخواهد شد، ولی نهایتاً شد. گفته بود اگر قوانین دو قلوی اختیارات رئیس جمهور و اصلاح قانون انتخابات تصویب نشود استعفا خواهد داد، ولی نداد و یا اینکه گفته بود زیر بار برگزاری انتخابات مجلس هفتم با آنهمه رد صلاحیت ها نخواهد رفت، ولی رفت. او هیچ بار نخواست و یا نتوانست کوتاه نیاید و قهرمان باشد. با این حال در آستانۀ انتخابات دهم ریاست جمهوری همه بالاتفاق به او که حاضر نبود نامزد انتخابات شود فشار می آوردند که به میدان بیاید و نامزد شود. او نمی پذیرفت و نمی خواست قهرمان این میدان باشد. ترجیح می داد مهندس موسوی به میدان بیاید. گفته بود اگر موسوی نیاید، خواهد آمد؛ ولی همه به او فشار می آوردند تا خودش به میدان بیاید. یادم هست یکبار که به عنوان یک هوادار به ملاقات او رفته بودم تا به سهم خود از او دعوت کنم تا به میدان بیاید برای اینکه او را مجاب کنم، گفتم ظرفیت و مقبولیت مورد اجماع امروز شما در بین اصلاح طلبان برای نامزدی در انتخابات، اتفاقاً بر می گردد به همان مواردی که در گذشته بر خلاف نظر آنها کوتاه آمده اید و همین موارد بالا را مثال زدم و گفتم اگر شما در هر یک از این موارد آن کاری را که غالب اصلاح طلبان از شما انتظار داشتند انجام داده بودید، قهرمان می شدید ولی دیگر امروز نمی توانستید امید انتخاباتی آنها برای اصلاح امور و تغییر اوضاع باشید. او پس از چندی در نهایت نامزدی در انتخابات را پذیرفت. اما وقتی مهندس موسوی علی رغم حضور او به صحنه آمد و نامزدی خود را اعلام کرد، براحتی و برخلاف نظر هوادارانش انصراف داد و بار دیگر آنها را نا امید کرد. چند ماهی بیشتر طول نکشید تا معلوم شود انصراف آن روز خاتمی که در آن زمان باب میل حاکمان نیز بود، تصمیم درستی بود. اکنون کمتر کسی است که در بارۀ آن به خاتمی خرده بگیرد؛ ولی آن روز هم، او قهرمان شناخته نمی شد.

نه ماه نمی گذرد از آن روزی که خاتمی برای شرکت در انتخابات شرط گذاشت. سیل اعتراضات ازهر سو بلند شد که مگر می خواهید در انتخابات شرکت کنید که برای آن شرط گذاشته اید. خاتمی صبورانه ایستاد تا کم کم همۀ آنهائی که به او اعتراض کرده بودند و بعضاً ناسزا هم گفته بودند، متوجه شدند که حرف خاتمی درست است. البته متأسفانه این گروه اخیر این مطلب را بیشتر از انبوه ناسزا هایی که کیهان و کیهانیان بر سر خاتمی باریدند، دریافتند. بدیهیست یک اصلاح طلب و کسی که منشور جنبش سبز را پذیرفته است، باید شرکت در انتخابات برایش اصل باشد نه عدم شرکت، ولی احساس کار خودش را می کرد.

تا پیش از آنکه خبر رآی دادن خاتمی در ساعت چهار بعد از ظهر روز انتخابات منتشر شود، خاتمی یک قهرمان شناخته می شد. زیر سایه حرکت او اصلاح طلبان و هواداران جنبش سبز به بیشترین حد ممکن از انسجام دست یافته و حرکت هماهنگی را انجام داده اند. عَلَم اصلاح طلبان در انتخابات افراشته نشده و جبهۀ اصولگرایان به تعبیر آقای مهدوی کنی به سیزده جبهه تقسیم شده اند. اینها به قوت خود باقی هستند و خللی در آنها ایجاد نشده است.

من هیچ خبری از اینکه چرا خاتمی به پای صندوق رأی رفت، ندارم؛ ولی مطمئن هستم عامل آن خوف بوده است. خوف از اینکه مبادا رأی ندادن او آب به آسیاب کسانی بریزد که با تمام قوا تمام روزنه های اصلاح را مسدود می کنند. کسانی که نانشان در انباشتن کینه و دوری دلهاست. مگر نه اینست که کم هزینه ترین راه اصلاح امور کشور این است که حاکمان خود به آن رو بیاورند. من نمی دانم اگر موسوی بود چگونه عمل می کرد. شاید گونه ای دیگر! اما مطمئن هستم اگر فرصتی دست دهد تا نظر او را بپرسند، خاتمی را تخطئه نخواهد کرد. چرا که او بین خوف و ترس تفاوت قائل است. خوف از جنس تقوی و شجاعت است و ترس در مقابل آن.

من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب. کسی که تقوای خدا را پیشه کند، خداوند راه برون رفت از بحران و سختی را برای او فراهم می کند و از جائی به او روزی و گشایش می دهد که در حساب او نمی آمده است.

شاید لازم باشد چند ماهی صبر کنیم تا حکمت رأی دادن غیرمنتظرۀ خاتمی را دریابیم. نباید اشتباه و خود زنی کنیم. فقط باید قدری صبر کنیم.


این نوشتار بویژه در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب ویرایش شده است. برجسته نمایی ها نیز از آنِ من است.    ب. الف. بزرگمهر

گرامی باد یکم ماه مه، روز جهانی کارگر!

بیانیه مشترک سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی، سندیکای کارگران هفت تپه و کمیته هماهنگی: گرامی باد اول ماه مه روز جهانی کارگر!

اول ماه مه، روز جهانی کارگر روز اتحاد و همبستگی بین المللی کارگران در سرتاسر دنیا را در شرایطی گرامی می داریم که فاصله طبقاتی و شکاف میان سرمایه داران و کارگران به بالاترین حد خود رسیده و روز به روز نیز بر شدت و حدت آن افزوده می شود. تعمیق و تشدید بیش از پیش تضادهای طبقاتی و افزایش روزافزون درآمد و ثروت اقلیتی از سرمایه داران و صاحبان قدرت، در مقابل تشدید فقر و فلاکت فزاینده ی اکثریت عظیمی از کارگران و توده های مردم محروم و تحت ستم جهان، نمایشی از چهره عریان و آشکار بربریت و توحشی است که نظام گندیده و ضدکارگری سرمایه داری، برای اکثریت قریب به اتفاق کارگران و بشریت امروز به ارمغان آورده است. در واقع تحت سلطه و حاکمیت یک چنین مناسبات و البته در سایه ی سلطه یک چنین نظام و سیاست هایی است که بویژه در اوضاع و احوال کنونی جهان، از یک سو به شکل لجام گسیخته و سرسام آوری بر دارایی ها و ثروت سرمایه داران افزوده می شود و از سوی دیگر، کارگران (همه ی آنان که کار می کنند و با کار و تولید خود رفاه و آسایش را برای آحاد بشر فراهم می آورند) هر روز فقیرتر و بی چیزتر شده و به فقر، خانه خرابی و فلاکت کشانده می شوند. بی جهت نیست که بر اساس جدیدترین گزارش موسسه غیر دولتی آکسفام، دارایی تنها هشت نفر از ثروتمندترین های جهان با دارایی بیش از ٣ میلیارد و ۶۰۰ میلیون نفر از جمعیت جهان برابری می کند. بدون تردید وجود چنین فاصله ی عظیم طبقاتی، نتیجه استمرار مناسبات نابرابر و پوسیده سرمایه داری و سیاست های استثمارگرانه و ظالمانه ی حاکم بر دنیا است که امروزه بویژه از طریق توصیه های نئولیبرالی صندوق بین المللی پول و بانک جهانی به دولت ها دیکته شده و از این طریق به خورد کارگران و توده های تحت ستم و استثمار مردم داده می شود.

کشورما ایران نیز به عنوان یکی از اقمار سرمایه داری جهانی از این قاعده مستثنی نیست. صاحبان سرمایه و دولت های حامی آن در ایران در راستای مهیا نمودن هرچه بیش تر شرایط برای انباشت سرمایه و کسب سودهای نجومی، کارگران را به شدیدترین و بیرحمانه ترین شکل ممکن استثمار می کنند و شرایط بس سخت و دشواری را بویژه به لحاظ معیشتی به این طبقه تولید کننده و هستی ساز تحمیل می نمایند که تعیین دستمزد ۹٣۰۰۰۰ تومانی ِ دستپخت "شورای عالی کار" برای سال ۹۶ و به تعطیلی کشاندن بسیاری از کارخانه ها، کارگاه ها و معادن کشور و اخراج و بیکارسازی های گسترده کارگران تنها نمونه هایی از آن هستند.

کارگران در ایران امنیت شغلی ندارند و از بیمه های اجتماعی مکفی و کارآمد برخوردار نیستند؛ قراردادهای موقت و شرکت های پیمانکاری و واسطه ای امان شان را بریده؛ بخش های وسیعی از آحاد این طبقه با حقوق های معوقه دست به گریبانند؛ سفره شان بیش از هر زمان دیگری خالی است و گرانی فزاینده کالاها و مایحتاج عمومی رمقی برایشان باقی نگذاشته است؛ از حق ایجاد تشکل های مستقل کارگری و حق اعتراض و اعتصاب محرومند و حق آزادی بیان از آنان سلب شده است؛ نمی توانند آزادانه مراسم بزرگداشت روز جهانی کارگر را همچون کارگران بسیاری دیگر از کشورهای دنیا برگزار کنند و ...

به همه ی این ها البته باید تحمیل ستم و بی حقوقی بر زنان، بیکاری فزاینده جوانان، گسترش کار کودکان، کاهش خدمات درمانی و بهداشتی، سرکوب تشکل ها و اعتراضات کارگری، فقدان آزادی های دموکراتیک و سیاسی و امنیتی کردن هر شکلی از حق طلبی و اعتراض که برای پیگیری خواست ها و مطالبات کارگران و توده های مردم به جان آمده صورت می گیرد را اضافه کرد؛ و در این ارتباط، احضارهای مکرر کارگران آگاه و فعالان کارگری و تهدید، دستگیری و زندانی کردن آنان به بهانه های واهی رنج های عدیده ای را بر ایشان افزوده است. آری سرمایه داری در ایران وضعیت بسیار خطرناک و فاجعه باری را برای کارگران و توده های زحمتکش مردم رقم زده است.

بدون تردید چنین وضعیتی برای کارگران و توده های زحمتکش مردم قابل تحمل نخواهد بود و خواه ناخواه آنان را رودرروی صاحبان سرمایه و دولت حامی آن قرار خواهد داد. تا آنجا که بویژه در سال های اخیر، بخش ها و لایه های مختلف طبقه کارگر، اعم از کارگران حمل و نقل، صنایع و خدمات، معلمان، پرستاران، بازنشستگان و اقشار مختلف مردم با اعتراضات و مبارزات خود، مخالفت خود را با ادامه چنین روند ظالمانه و غیرانسانی ای نشان داده اند.

در این راستا تشکل های امضا کننده زیر ضمن گرامیداشت این روز بزرگ و تاریخی مطالبات خود را به شرح زیر اعلام می کنیم: 
۱ ـ در حالیکه خط فقر بیش از چهار میلیون تومان در ماه برآورد شده است، تعیین حداقل دستمزد از سوی "شورای عالی کار" به میزان ۹٣۰۰۰۰ هزار تومان در واقع به منزله تحمیل فقر و فلاکت بیش تر به کارگران و خانواده های آنان می باشد. ما خواهان دریافت حداقل دستمزد به میزان ۴۰۰۰۰۰۰ تومانی برای سال ۹۶ هستیم؛
۲ ـ بخش وسیعی از کارگران در شرایط کنونی با دستمزدهای معوقه دست به گریبانند. دستمزدهای معوقه کارگران باید فوراً و بی هیچ عذر و بهانه ای پرداخت شده و عدم پرداخت آن ها به مثابه جرم قابل تعقیب، مورد پیگرد قضائی قرار گیرد؛
٣ ـ با وجود اینکه مطابق قانون اساسی باید آموزش تحصیلات برای همه مردم رایگان باشد؛ بخش های وسیعی از آموزش در کشور خصوصی شده و بخش های دولتی نیز برای آموزش مبالغ زیادی دریافت می کنند و طبقات محروم جامعه از آموزش رایگان و با کیفیت محروم هستند. ما کارگران ضمن محکوم کردن روند مذکور خواهان آموزش با کیفیت و یکسان رایگان برای عموم مردم کشور هستیم؛
۴ ـ ما کارگران بویژه درشرایط تورم و گرانی روزافزون کالاهای اساسی درجامعه، اِعمال برخی سیاست های معروف به ریاضت اقتصادی همچون رها سازی قیمت ها و حذف سوبسیدها از جمله آب، برق و گاز و اخراج و بیکار سازی کارگران با بهانه ها و ترفندهایی چون تعدیل نیرو و خصوصی سازی، مقررات زدایی از حقوق کار و نابودسازی برخی از دستاوردهای چند ده ساله حقوق کارگری و تعرض ضد کارگری به قانون کار و … را محکوم نموده و خواهان پایان بخشیدن به این قبیل سیاست های اسارت آور و ضد عدالت اجتماعی هستیم؛
۵ ـ قراردادهای سفیدامضا و شرکت های پیمانکاری و واسطه ای ابزاری برای استثمار کارگران می باشد. ما کارگران خواهان برچیده شدن این گونه قراردادهای اسارت آور و شرکت های پیمانکاری و واسطه ای هستیم؛
۶ ـ ما خواهان برخورداری تمامی بازنشستگان از یک زندگی انسانی، مطابق با استاندارد های جهانی و رفع هرگونه تبعیض و نابرابری در پرداخت مستمری و مزایای این بخش از کارگران می باشیم. ما همچنین خواهان بیمه ی درمان رایگان برای کارگران و تمامی مزدبگیران و قشر فرودست جامعه هستیم؛
۷ ـ اخراج و بیکارسازی کارگران به هر بهانه ای باید متوقف گردد و تمامی کسانی که بیکار شده و یا به سن اشتغال رسیده اند باید تا زمان اشتغال به کار از بیمه بیکاری مکفی، برخوردار باشند؛
٨ ـ ما کارگران خواهان برابری کامل حقوق زنان و مردان در تمامی شئونات زندگی اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و خانوادگی و محو کلیه قوانین تبعیض آمیز علیه آنان می باشیم؛
۹ ـ سازمان تأمین اجتماعی با اندوخته های کارگران ایجاد شده است؛ بنابراین می بایست به دست نمایندگان منتخب و واقعی کارگران اداره شود. ما خواهان برخورداری همه کارگران و زحمتکشان جامعه از امکانات و مزایای بیمه های تأمین اجتماعی هستیم.و دست اندازی به اموال و دارایی های کارگران در این سازمان را محکوم می کنیم؛
۱۰ ـ ما کارگران، سرکوب و کارشکنی و عدم به رسمیت شناختن حقوق سندیکاها و تشکل های مستقل کارگری را محکوم کرده و خواستار تشکیل سندیکاها و تشکل های مستقل کارگری و رعایت حقوق بنیادین کار، بویژه مقاوله نامه های ۸۷ و ۹۸سازمان بین الملی کار دایر بر “آزادی ایجاد تشکل های مستقل” و “عقد قراردادهای دستجمعی” هستیم؛ و دادخواهی و شکایت کارگران را در این باره به نهادها و سازمان های بین الملی حق مسلم تمامی کارگران می دانیم؛
۱۱ ـ هر گونه اعمال فشار، پرونده سازی و صدور احکام شلاق، بازداشت و زندان برای کارگران و فعالان کارگری، مدنی و اجتماعی بایستی متوقف شود. ما خواهان رفع فوری تمامی این فشارهای زجرآور بر فعالان جنبش کارگری و دیگر جنبش های اجتماعی حق طلبانه هستیم و آزادی فوری و بدون قید و شرط تمامی کارگران و فعالین کارگری زندانی را خواستاریم؛
۱۲ ـ تشکل های دست ساز دولتی ـ کارفرمایی همچون خانه کارگر و شوراهای اسلامی کار و ...، تشکل های واقعی کارگران ایران نیستند و نباید از جانب سندیکاها و اتحادیه های کارگری جهانی به رسمیت شناخته شوند. ما به رسمیت شناختن تشکل هایی چون خانه کارگر، شوراهای اسلامی کار و مجمع عالی نمایندگان کارگران ایران و ... را در تشکل ها و مجامع بین المللی کارگری محکوم می کنیم؛
۱٣ ـ کار کودکان باید ممنوع اعلام گردد و همه ی کودکان، جدا ازموقعیت اقتصادی و اجتماعی والدین و نوع جنسیت و وابستگی های ملی، نژادی، مذهبی و ... باید از امکانات تحصیلی و آموزشی، رفاهی و بهداشتی رایگان و برابر برخوردار باشند؛
۱۴ ـ ما خواهان رفع هر گونه تبعیض و بی عدالتی نسبت به کارگران مهاجر در ایران از جمله کارگران مهاجر افغان و نیز سایر کارگران مهاجردر سراسر جهان می باشیم؛
۱۵ ـ ما به همراه عموم کارگران ایران و جهان، سیاست های مداخله گرانه، جنگ افروزانه و تجاوز کارانه از جانب هر دولت متجاوزی را علیه مردم کشورها محکوم نموده و خواهان برقراری صلح، امنیت، رفاه و پیشرفت برای تمامی مردم ایران، منطقه و جهان هستیم؛
۱۶ ـ ما کارگران خواهان تحقق کلیه حقوق و مطالبات معلمان، پرستاران و کلیه کارگران هستیم و آزادی بدون قید و شرط فعالین دلسوز زندانی این بخش از طبقه کارگر را خواستاریم؛ و 
۱۷ ـ اول ماه مه، روز جهانی کارگر باید تعطیل رسمی اعلام شده و در تقویم رسمی کشور گنجانده شود. ما خواهان لغو هرگونه محدودیت در برگزاری مراسم این روز جهانی هستیم .

کارگران جهان متحد شوید!

سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه، سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه، کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری

[برای] یازده اردیبهشت ۹۶

برگرفته از تارنگاشت «اتحادیه آزاد کارگران ایران»:
http://www.etehadeh.com/?page=news&nid=6065

چوبی دو سر گُه که بزودی روانه ی آشغالدانی خواهد شد!


ساربان، شتر، بیابان، کهکشان، بیکرانگی


۱۳۹۶ اردیبهشت ۸, جمعه

من حزب را به ميان کارگران بردم و با کارگران به حزب آمدم

رفيق جانباخته علی شناسايی از پيشگامان جنبش کارگری ايران
جانباختن در زير شکنجه، آبان ماه ۱۳۶۳

رفيق جانباخته، علی شناسايی از پيشکسوتان جنبش کارگری و توده ای کشور بود که پس از ۴۳ سال پيکار خستگی ناپذير زير شکنجه جان سپرد. وی در سال ۱۲۹۲ در يک خانواده ی کوچیده ی ايرانی به باکو چشم به جهان گشود. پس از دوره ی آموزش مقدماتی در سال ۱۳۱۰ به ايران بازگشت. به سربازی برده شد و سپس در کارخانه دخانيات به کارگری پرداخت.

در سال ۱۳۲۰ همزمان با بنیانگزاری حزب توده ايران به آن پيوست و همراه او ده ها تن از کنشگران سنديکايی که هر کدام نماينده ی صدها کارگر بودند به حزب پيوستند. وی که در دوره های گوناگون، نقش برجسته ای در سازماندهی پیکار کارگری و اعتصابات بر دوش داشت، همواره زیر پیگرد رژيم ستمشاهی بود.

در بهمن ماه ۱۳۲۷ به اتهام همدستی در «توطئه ترور شاه» دستگير و به يک سال زندان محکوم شد. پس از کودتای ننگين ۲۸ اَمرداد به دستور حزب به تبريز رفت و در شرايط سخت زندگی پنهانی توانست به سازمان های کارگری و سنديکايی در آذربايجان، سروسامانی بخشد.

در اسفند ماه ۱۳۳۳ به نمايندگی از سوی سنديکاهای کارگری ايران برای شرکت در همایش سنديکای جهانی کارگران، پنهانی به بیرون از کشور رهسپار شد؛ ولی، هنگام بازگشت با تنی چند از يارانش از آن میان، رفيق جانباخته، حسن حسين پور تبريزی در بيروت دستگير و به رژیم شاه سپرده شد. رژيم، رفيق شناسايی را ديگر بار به ۵ سال زندان محکوم کرد. وی ۲ سال از دوران زندان را در تبريز و سه سال را در تهران گذراند؛ سپس به شَوَند روحيه ی پایدار و سرسختی که داشت، يک سال نیز بر سال های محکوميت وی افزوده شد و اين يک سال را در شرايط بسيار دشوارِ تبعيدگاه زندانيان سياسی در زندان برازجان سپری کرد.

پس از رهايی از زندان با حزب تماس گرفت و همچنان بويژه در زمينه ی کارگری و سنديکايی، کار انقلابی خویش را پی گرفت. در اين سال ها خانه ی او پناهگاه چهره های درخشان رزمندگان توده ای و کارگری از آن میان، رفيق علی اميد بود.

با پيروزی انقلاب بهمن ۵۷ ، پیکار آشکار خویش را از سر گرفت و تمام توان خود را در اختيار حزب نهاد. اين رفيق کهنسال، برای خدمت به کارگران و حزب پرافتخارشان هميشه آماده بود. در کنار کارهای حزبی و سنديکايی، او کودکان رنجديده ميهن مان را نيز فراموش نمی کرد و در ساعت های کوتاه آرامش خود، برای کودکان و نوجوانان کتاب به پارسی برمی گرداند. از وی به خاطر احساس مسووليت، کوشش و ازخودگذشتگی در راه انجام کاریای خویش بارها قدردانی شد.

رفيق شناسايی در نخستين يورش رژیم جمهوری اسلامی به حزب (۱۷ بهمن ماه ۱۳۶۱) دستگير شد و پس از ۱۸ ماه شکنجه و آنچه سگ مذهبان «تعزیر» نام نهاده اند، در آبان۱۳۶۳ جان باخت. به هنگام مرگ، درست ۴۳ سال از پیکار سازمان يافته او به عنوان هموند وفادار حزب توده ايران سپری شده بود. به دستورِ «حاکمان شرع»، رفيق شناسايی در گورستان دورافتاده ای به خاک سپرده شد؛ ولی، دوستداران جنبش انقلابی و کارگری کشور، آرامگاهش را در گل غوته ور نمودند و در مراسم يادبود و سالگردش به سوگ نشستند.

پيش از جانباختن، هنگامی که دژخيمان رژيم به بهانه های گوناگون، داروهای او را بریده بودند و گردن و پاهايش باد کرده بود و تاب ايستادن نداشت، گفت:
آنها چيزی را از من می خواهند که اگر کشته شوم، زير بار نمی روم. فشار زياد روی من آوردند که توبه کنم؛ تعهد بسپارم و انزجارنامه بنويسم؛ يعنی به اصطلاح به «اتاق آزادی» بروم؛ ولی اين محال است. من هيچ گناهی جز دفاع از انقلاب ندارم.

***

رفيق علی شناسايی در دهم آبان ماه ۱۳۲۰ همراه با گروهی از کارگران دخانيات با دستینه نمودن ”آنکت“ حزب به رده های حزب توده ايران پيوست. در مراسمی که در دهم آبان ماه ۱۳۶۰ به مناسبت چهلمين سال هموندی وی در حزب و برای بزرگداشت کار و پیکار خستگی ناپذيرش در پشتیبانی از بهره مندی های طبقاتی کارگران برپا شده بود، رفيقی از وی پرسيد:
«چرا يک ماه پس از بنيانگذاری حزب به آن پيوستنيد؟»

رفيق شناسايی بگونه ای برافروخته و جدی پاسخ داد:
«نه، من از همان دهم مهر ۱۳۲۰ عضو حزب بودم؛ يک ماه تاخير در پر کردن آنکت حزبی به خاطر فعاليت شبانه روزی در سازماندهی کارگران بود. وقتی به حزب آمدم تا ”آنکت“ پرکنم، ده ها تن از فعالین سنديکايی را نيز با خود همراه داشتم که هر يک نماينده ی صدها کارگر بودند. من دير به حزب نيامدم؛ من حزب را به ميان کارگران بردم و با کارگران به حزب آمدم.»

برگرفته از «کازیوه»، شماره دوّم، آبان ماه ۱۳۸۹ (با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از سوی اینجانب؛ برنام را از متن برگزیده ام. ب. الف. بزرگمهر)

پی افزوده:

برای جلوگیری از هرگونه سردرگمی، ناگزیرم این نکته را بیفزایم که هیچگونه هماوندی میان کار و پیکار دلاورانی چون علی امید، علی شناسایی، حسن حسين پور تبريزی و صدها پیکارگر توده ای از جان گذشته در راه دستیابی به آماج های دادگرانه بسود نیروهای کار و زحمت در گذشته ی دور و نزدیک با گروهبندی هایی که جز دیپلماسی و باندبازی چیزی نیاموخته و سال های سال، سیاستی نادرست و نابکارانه بزیان طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان ایران را بر بنیاد «سوسیال دمکراسی» پی گرفته و همچنان زیرجُلی آن را دنبال می کنند، نمی بینم.

از دید اینجانب، هر اندازه کار و پیکار آن دلاوران از جان گذشته بسود جنبش کارگری ـ سندیکایی و نیز جنبش سراسری خلق های ایران برای دستیابی به آماج های دادگرانه بود و هست، نابکاری های انجام یافته در آفرینش سردرگمی طبقاتی میان توده های کار و زحمت، دنباله روی از این و آن و پیگیری سیاستی نابخردانه و نابکارانه بسود «بورژوازی لیبرال» و همسویی با سیاست های امپریالیستی از سوی گروهبندی های رویهمرفته نابکار یادشده که افزون بر همه ی این ها از خرد سیاسی بسنده نیز برخوردار نبوده، همواره لنگ لنگان در پی رویدادها روانند، بزیان جنبش کارگری ـ سندیکایی و جنبش سراسری توده های مردم ایران بوده و به هستی ننگین رژیم ایران بربادده دزدان اسلام پیشه که آن را در آشغالنامه های شان، گاه ارژمندانه، «جمهوری اسلامی ایران» می نامند، یاری رسانده است.

ب. الف. بزرگمهر هفتم اردی بهشت ماه ۱۳۹۶

آماج ما از «اقتصاد مقاومتی» همان است که آن روشندل گفت! ـ بازانتشار

مردکی که پس از سال ها تمرگیدن بر کرسی «رهبری» کشوری پهناور، همچنان کم ترین دانش و بینشی از سیاست و اقتصاد ندارد و هر از گاهی جُستاری ناروشن، دوپهلو، سفسطه آمیز و بی چشم انداز به نام «اقتصاد مقاومتی» را پیش می کشد و پیرامون آن کلی گویی می کند، این بار آن مانش بی یال و دم و اشکم که بیش تر سزاوار نام ریشخندآمیزِ «اقتصاد مقاربتی» است را چون «اندیشه ای تجربه شده» در «پیشرفت‌های دانشورانه و صنعتی» بزرگ ترین کشور سرمایه داری امپریالیستی جهان «در ۱۵۰ سال گذشته» بشمار آورده که چنانچه «در جهت مادیگری و پول به‌کار» گرفته نمی شد، می‌توانست «جهت‌گیری متعالی‌تری» بخود گیرد:
«حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به سخنان یکی از نخبگان دانشور درباره ی ”اقتصاد مقاومتی“ اشاره کردند و گفتند:
“اقتصاد مقاومتی یک اندیشه‌ی تجربه‌شده در دنیا است و فقط اختصاص به ما ندارد.“

ایشان چگونگی بهره‌برداری از ”اقتصاد مقاومتی“ را وابسته به آماج های کشورها دانستند و افزودند:
”جدای از نحوه‌ی جهت‌گیری و بهره‌برداری، این موضوع که ”اقتصاد مقاومتی“، کشور را در برابر تکانه‌های گوناگون جهانی اعم از بدخواهانه یا غیر بدخواهانه حفظ خواهد کرد، یک اصل پذیرفته‌شده است.“

رهبر انقلاب اسلامی، شَوَندِ پیشرفت‌های دانشورانه و صنعتی ”ایالات متحد“ در ۱۵۰ سال گذشته را بکارگیری ”اقتصاد مقاومتی“ دانستند و خاطرنشان کردند:
البته آمریکایی‌ها این اندیشه را در جهت مادیگری و پول به‌کار گرفتند؛ اما همین تجربه‌ی پذیرفته‌شده‌ی جهانی را می‌توان با جهت‌گیری متعالی‌تری به‌کار گرفت.»۱

در اینجا به نادانی های آشکار وی که با ناهمتاگویی نیز همراه است، نمی پردازم. به شیوه ی نگرش ایستای وی۲ که از آن میان، نه درباره ی تاریخ پیدایش پول و چگونگی دگردیسگی آن از هنگام پیدایش تاکنون چیزی می داند و نه نقش کنونیِ پولِ در گردش (دورپیمایی سرمایه) در پی ریزی سامانه ی سرمایه داری را درمی یابد نیز کاری ندارم. نادانی و نیز نابکاری وی۳، نه تنها برای بسیاری دست اندرکاران رشته های گوناگون، جُستاری شناخته شده است که بسیاری پیروان ولایتمدار و نابکار وی نیز دیگر آن را بازمی شناسند:
مشنگی که کمابیش در هر زمینه ای از دانش و فناوری و از آن میان، روشن نمودن آسمانه ی (سقف) بُرد موشک و اندازه ی فرآوری نفت در بازار پایی دست دراز کرده است!

آماج وی از بر زبان راندنِ کلی گویی ناروشنِ «جهت‌گیری متعالی‌تر» نیز هرچه باشد، سمتگیری سوسیالیستی نیست. چند سال پیش، در آن باره چنین گفته بود:
«سعی کنیم نگاه سوسیالیستی و مارکسیستی بر تفکر اقتصادی ما غلبه پیدا نکند. آنها نگاه شان نگاه دیگری است. در نظام سوسیالیستی، نفس سرمایه محکوم است؛ در نظام اسلامی به‌هیچ‌وجه اینجوری نیست؛ سرمایه محکوم نیست؛ سوء استفاده‌ی از سرمایه محکوم است. نمی شود هم کسی بگوید آقا سرمایه، طبیعتش سوء استفاده است. نخیر، اینجوری نیست. می توان با مقررات درست، با مدیریت صحیح، سرمایه را در جهت درستی هدایت کرد و راه برد. بنابراین، آنچه که ما در سیاست های اصل ۴۴ مطرح کردیم، به‌هیچوجه با اقتصاد عدالت ‌محور منافاتی ندارد؛ بلکه به یک معنا مکمل و متمم آن است.»۴ نیک می داند که راه سومی نیز در کار نیست و چون نخستین سال های پیروزی انقلاب که مردک گمان برانگیزی به نام ابوالحسن بنی صدر با بهره برداری نابجا از آیه های قرآن، یاوه ای به نامِ «اقتصاد اسلامی» را که گویا نه سوسیالیستی است و نه سرمایه داری، سرِ همبندی کرده و بر زبانِ مُشتی نادان تر از خود چون همین آقا انداخته بود، اکنون دیگر اینگونه یاوه ها خریداری ندارد و به گوش کسی نمی رود؛ زیرا صابون آن «اقتصاد اسلامی» به تن همه خورده است. پس چه می خواهد بگوید و از دید وی، آن سمتگیری درست اقتصادی ـ اجتماعی با «جهت‌گیری متعالی‌تر» که سمتگیری سیاسی را نیز خواه ناخواه روشن خواهد نمود، کدام است؟!

نیک که در این یاوه گویی ها و سخن سرایی ها باریک شوید، بیش تر پی می برید که چیزی بیش از آنکه «... می توان با مقررات درست، با مدیریت صحیح، سرمایه را در جهت درستی هدایت کرد و راه برد.» در کار نیست؛ گونه ای سردرگمیِ خودگولزنک و نیز مردم فریب که از سویی، یادآورِ «استخاره ی دخو»۵ روی پلی بر رودخانه ای خروشان است و از سوی دیگر، همه ی آنچه رژیم تبهکار فرمانروا بر ایران، سال های آزگار «با مقررات درست، با مدیریت صحیح، سرمایه را در جهت درستی هدایت کرده و راه برده ...» را به رخ می کشد:
مردمی گرفتار شده و غوته خور در سیلاب نادانی، ناکارآمدی و نابکاری مُشتی دله دزد اسلام پیشه که با دشواری سر خود را بالای آب نگاه می دارند.

از این ها که بگذریم، گفته های ایرانی تباری روشندل۶ و جا خوش کرده در یکی از دانشگاه های «ایالات متحد» بود که چشمم را گرفت و انگیزه ای برای نوشتن این یادداشت شد. وی در گفتگو با تارنگاشت وابسته به وزارت امور خارجی «یانکی» ها: «رادیو فردا» از آن میان، می گوید:
«جای خوشحالی است که آیت‌الله خامنه‌ای بالاخره ولو به صورت تلویحی، الگوی قابل تحسینی را در آمریکا پیدا کرده‌اند. البته تا به حال کسی الگوی اقتصاد آمریکا را ”مقاومتی“ نام نگذاشته، زیرا اقتصاد آمریکا یک اقتصاد دولتی و از بالا به پایین نبوده بلکه اقتصادی آزاد و بر مبنای کار، برنامه درازمدت و آینده‌نگر بوده است ... خود آمریکایی‌ها فکر نمی‌کنند اسم این اقتصاد ”مقاومتی“ است ولی اهمیتی هم ندارد که نام آن را ”اقتصاد مقاومتی“ بگذاریم یا نگذاریم. به طور یقین الگوبرداری از آن مثبت است به شرطی که منظور از آن، گرسنگی کشیدن اقشار زحمتکش به قیمت ثروت‌اندوزی و بالا رفتن طبقات برج‌های چند نفر معدود نباشد.»۷

چنانچه از خرسندی خوشباورانه و ساده دلانه ی این "روشندل" که از سویی به آنچه سال های آزگار بر اقتصاد شتر گاو پلنگی ایران گذشته و می گذرد، چندان آگاه نیست و از سوی دیگر با یاوه گویی درباره ی اقتصاد آزاد و آینده‌نگر، چشمی به بدبختی های سترگ گریبانگیر جامعه ای که خود نیز در آن می زید و زیر بار سرمایه امپریالیستی دست و پا می زند نیز ندارد، بگذریم و نقشِ «کوری عصاکش کور دگر» وی را نیز نادیده بگیریم، آنچه بویژه چشمگیر است، همسویی کودنوار "رهبر" دَبَنگ با سیاست های اقتصادی بر زبان آمده از سوی «دونالد ترامپ» است که وی به هر شَوَند هماوند یا ناهماوندی، گونه ای همسانی با «اقتصاد مقاربتی» نوک زبانِ خویش در آن یافته و با آنچه پیش روست، شاید زمینه ای برای "نرمش قهرمانانه" ای دیگر را فراهم می کند.

به هر رو با آنکه هم دیدگاه گماشته ی تازه ی «یانکی» ها و هم «آقا بیشعور ولایت»، در زمینه های گوناگون و از آن میان در پهنه ی اقتصاد، خواست گرایانه («اراده گرایانه»)، نادانشورانه، واپسگرایانه و ناسازگار با روندی تاریخی است که در آن، سرمایه برای زنده ماندن، ناگزیر به بازفرآوری خویش در جاهایی است که از نیروی کار ارزان تر برخوردار است، این کجا و آن کجا؟! اگر آن یک کوته بینانه، خواهان بازگرداندن سرمایه های سترگ انحصارات سرمایه داری از گوشه و کنار جهان به خود «ایالات متحد» است و دیوانسالاری پت و پهن «یانکی» ها در فرجام کار، وی را سرِ جایش خواهد نشاند و وی را از ترکتازی بازخواهد داشت، این یک با دیدی بس کوته بینانه تر از هیچگونه چشم اندازی درخور برخوردار نیست و سرانجام، کار را به فروپاشی ایران زمین می کشاند. با این همه، راست می گوید که «... آنچه ما در سیاست های اصل ۴۴ مطرح کردیم، بهیچوجه با اقتصاد عدالت ‌محور منافاتی ندارد؛ بلکه به یک معنا مکمل و متمم آن است.»۸ «اقتصاد عدالت ‌محور»ی که همه ی «عدالت» یا دادگری آن «به یک معنا»، در جیب کلان سوداگران سرمایه ی ایران ریخته شده و می شود. به این ترتیب از زبان مارگزیده ی وی، می توان گفت:
آماج ما از «اقتصاد مقاومتی» همان است که آن روشندل گفت!

ب. الف. بزرگمهر   ۱۹ دی ماه ۱۳۹۵

http://www.behzadbozorgmehr.com/2017/01/blog-post_32.html

خط خوردگی ها و برجسته نمایی متن از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر

پی نوشت:

۱ ـ برگرفته از «دیدار نخبگان و دانشجویان بسیجی مدال‌آور دانشگاه شریف با رهبر انقلاب»، ۱۳ دی ماه ۱۳۹۵ (با اندک ویرایش و پارسی نویسی درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر) 

http://farsi.khamenei.ir/news-content?id=35294

۲ ـ دامنگیر کمابیش همه ی آخوندها بر بنیاد شیوه ی آموزشی کهنه، نادانشورانه و ناگزیر سفسطه آمیز از خاستگاه یونانی که در آن بویژه شیوه ی نگرش ایستا و فراطبیعی (متافیزیک) افلاتون، نقشی برجسته بازی می کند.

۳ ـ از دید من، گنجاندن آمیخته واژه ی «مادیگری» در عبارت پیش تر اشاره شده که نباید آن را با «ماده گرایی» («ماتریالیسم») به آرش فلسفی و اجتماعی آن یکی گرفت، یکی از نابکاری های این آخوند نادان و آبزیرکاه است؛ وگرنه، کاربرد آن به عنوان واژه ای بر سرِ زبانِ مردم کوچه و بازار و دارای آرشی دربرگیرنده و نزدیک به «پولدوستی» در آن جمله از کدام آرش برخوردار است؟! این یکی از شگردهای پیش پا افتاده ی آخوندها و دیگر نوکران و کاسه لیسانِ بهره کشان در گذشته بود که بگمانم در این دوره کاربرد خویش را از دست داده است:
کمابیش بسان واژه ی از ریشه لاتینِ «کمونیست» که «کمو»ی آن را به آرش «خدا» می گرفتند و روشن نبود (و همچنان نیست) که در کدام زبان سگ مذهبی، چنین واژه ای به آن آرش است و چنین به خورد توده ی مردم می دادند که «کمونیست» برابر است با «خدا نیست»! پدرسوختگی این رسته ی نیرنگباز که جایگزین خداوندان پیشین خود در ایران شده اند را ببینید!

۴ ـ «بیانات در دیدار دانشجویان»، ۱۶ امرداد ماه ۱۳۹۱

http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=20686 

۵ ـ می گویند: روزی دَخو روی پلی که بر روی رودخانه خروشان و پرشیب کوهستانی بسته شده بود، سرگردان مانده بود که به کدام سو رود. ناچار دست به استخاره شد. استخاره اش برای رفتن به هر دو سوی پل بد آمد. بدینسان، تنها یک گزینه بیش تر پیش رویش برجای نماند: از روی پل به درون رودخانه بپرد و خود را به دست موج های خروشان آن بسپارد. در اینجا، دَخو که در راستگویی، رُک گویی و درستکاری در زمانه خود بی مانند بود و به همین انگیزه «ساده دل» خوانده می شد، بی آنکه متوجه باشد با چه کسی رو در روست، انگشت شست خود را به سوی آسمان نشانه رفت!

دَخو» (مخفف ده‌خدا) شخصیت خیالی ساده‌دل داستان ‌ها و مَثَل‌های مردم قزوین است.

برگرفته از نوشتار «یا اینور پل یا آنور پل!»، ب. الف. بزرگمهر ۵ ارديبهشت ۱۳۸۸

http://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2009/04/blog-post.html

۶ ـ مردم کوچه و بازار در ایران، هم برای دلسوزی و هم شاید گونه ای ادب دروغین، کوران و نابینایان را اینگونه می نامند. من در اینجا «روشندل» را نه برای چنان ادبی که چشم دیدن آن را ندارم که تا اندازه ای دلسوزانه بکار برده ام؛ زیرا با آنکه گفته های هر دو روشندل از زمینه ها و گرایش های طبقاتی نیرومندی برخوردار است و جز این نیز نمی تواند باشد تا اندازه ای بسیار، دربردارنده ی نادانی نیز هست.

۷ ـ گفتگو با جلیل روشندل، برگرفته از گزارشِ «آیت‌الله خامنه‌ای: پیشرفت‌های علمی و صنعتی آمریکا نتیجه ”اقتصاد مقاومتی“ بوده است»، تارنگاشت وابسته به وزارت امور خارجی یانکی ها: «رادیو فردا»، ۱۴ دی ماه ۱۳۹۵

۸ ـ «بیانات در دیدار دانشجویان»، ۱۶ امرداد ماه ۱۳۹۱

http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=20686

تف به شرف نداشته تان باد! ـ بازانتشار

همین یک هفته پیش از روی پلی در یکی از شهرهای کانادا، بهشت دزدان اسلام پناه ایرانی از روی پلی به پایین پرید و پس از برخورد با قطار در حال حرکت در زیر پل، جان به جان آفرین سپرد! دیگر دست از جان شسته بود و عشق دیدار مادری چشم به راه نیز نتوانست وی را از این کار بازدارد.

می توان وی و عملکردش را نکوهید؛ ولی من چنین کاری نمی کنم. هنگامی که آدمی دست به خودکشی می زند، همه ی درهای زندگی را پیشاپیش به روی خود بسته و بیگمان برای آن انگیزه یا انگیزه هایی نیرومند دارد. می توان چنین کاری را آنگونه که مدتی است در میان روشنفکران ایرانی از چپ و راست، دیندار و بی دین، استاد یا دانشجوی در حال گذراندن دانشنامه ی دانشگاهی مُد شده، «آسیب شناسی» کرد ـ آه که چه اندازه از این عبارت بدم می آید! ـ و آن را اینجا و آنجا به چاپ زد و مانند آن «پروفسور» داستان زنده یاد عزیز نسین که گونه ی کمیابی از یک میکروب را در چشم بیماری در حال کورشدن، یافته بود با خرسندی به همه ی همکاران و دانشجویان نشان داد؛ ولی همانگونه که آن بیمار کور شد، حسین بلوجانی هم مُرد و مادر چشم انتظارش را تنهاتر از پیش برجای نهاد!

آگهی خودکشی اش به درد دهم ماه دسامبر: «روز جهانی پیشگیری و مبارزه با خودکشی»١ خورد و آن را پرمایه کرد!

روزنامه نگار، آگاهی رسانی در این باره را دانسته با «خبر تکان‌دهنده‌ای از خودکشی‌ دسته جمعی‌ ٣٠ جوان بومی در ونکوور» در یک بند آمیخته تا شاید از تکان دهندگی «چندین مورد خودکشی در میان متقاصیان پناهندگی و افراد بلاتکلیف در ونکوور» اندکی بکاهد:
«ناهنجاری‌های اقتصادی ـ اجتماعی و روانی در سوق دادن جوانان به سوی خودکشی مقوله‌ای است که نه از توان این یادداشت بر می‌آید و نه می‌تواند در چند سطر مورد تدقیق و بررسی قرار گیرد. بدون حضور و نظر کارشناسی از سوی متخصیصین نمی‌توان به سمت راه‌حل‌های عملی در پیش‌گیری از این پدیده‌ی ناهنجار گام‌ برداشت.

همکارمان ... خبر تکان‌دهنده‌ای را از خودکشی‌ دسته جمعی‌ ٣٠ جوان بومی در ونکوور به نقل از روزنامه پراوینس ترجمه کرده‌ که در صفحه خبرهای استانی همین شماره می‌خوانید. تاکنون چندین مورد خودکشی در میان متقاصیان پناهندگی و افراد بلاتکلیف در ونکوور صورت پذیرفته‌است. آخرین مورد خودکشی که در بعدازظهر شنبه گذشته (اول دسامبر) در تقاطع کامرشیال و برادوی شرقی روی دادد، منجر به مرگ مرد جوان ایرانی می‌شود. او که حسین بلوجانی نام دارد، هنگام مرگ ۳۱ سال داشت.»٢ (برجسته نمایی ها از ب. الف. بزرگمهر)

چنین شیوه برخوردی به جُستاری مهم که زندگی و جان و آینده آدم ها را دربرمی گیرد بویژه در کشوری که بهشت دزدان اسلام پناه ایرانی است، از هرباره شایسته و بایسته است! «خودکشی‌ دسته جمعی‌ ٣٠ جوان بومی» کجا و «چندین مورد خودکشی در میان متقاصیان پناهندگی و افراد بلاتکلیف در ونکوور» کجا؟ کیسه ای پر از پول داری، بفرما! ما کشوری دمکرات هستیم و از تو حتا نخواهیم پرسید، از کجا آورده ای؛ درها به رویت باز است و با هم کنار خواهیم آمد! پول مولی در کار نیست؟! بنابراین، روشن است که غیرقانونی هستی! ما سیستم سختگیرانه ای داریم! جایی برایت نداریم و بخت پذیرشت نزدیک به صفر است؛ و نزدیک به صفر به آرش روانه شدن به «اقتصاد سایه»٣ است؛ «اقتصادی»که بخش عمده ای از نیروی کار آواره، بی پناه و ارزان برای دستیابی به لقمه ای نان به ناچار به آن روی آورده و به گونه ای زندگی که دیگر آن را «زندگی سگی»٤ نیز نمی توان نامید، تن در می دهند؛ زندگی ای پادرهوا که سرانجام آن در بیش موردها آسیب دیدن و مرگ پیامد کارهای سنگین یا خطرناک و گاه مانند این مورد، خودکشی است!

روزنامه نگار، سرانجام کمی شهامت به خرج داده، می نویسد:
«حسین بلوجانی سرانجام به طور غیر قانونی در هنگامه‌ی المپیک زمستانی ۲۰۱۰ ونکوور، خود را به ونکوور می‌رساند.

سیستم پناهجو پذیری کانادا شیوه سخت‌گیرانه‌ای را دنبال می‌کند و نسبت به افرادی که وابستگی سیاسی‌شان به سازمان‌هایی که نامشان در لیست تروریستی جهان قرار گرفته‌‌باشد، شانس پذیرش تقریباً به صفر می‌رسد. اما این شیوه در بسیاری از موارد برای افراد عادی و غیر وابسته به گروه‌های سیاسی و غیر پارتیزانی نیز اعمال می‌شود. با روی کار آمدن دولت محافظه کار، کانادا این سیاست را با شدت و حدت بیشتری پی‌گیری می‌کند و چشم‌اندازی برای آن نمی‌توان متصور شد.
...
در کنار تمامی ناهنجاری‌های اجتماعی ـ اقتصادی و دیگر عوامل ‌خطرساز خودکشی در درون جامعه‌ی صنعتی و نداشتن شغل و منبع درآمد برای شهروندان یک کشور، باید بلاتکلیفی، نداشتن هویت و رسیدگی نکردن (عدم رسیدگی) به ابتدایی‌ترین نیاز‌های روحی، معنوی، مالی و شرایط وضعیتی یک پناهجو در کشور میزبان نیز مورد توجه کشورهایی که داعیه حمایت از حقوق بشر را دارند، قرار گیرد.

جسد حسین بلوجانی را تحویل چه کسی می‌دهند؟ چشم‌های سال‌ها منتظر و نگران مادر را کدام دری التیام می‌بخشد و خبر این داغ، پس‌از سال‌ها بی‌خبری و سپس دوری و اینک کالبد بی‌جانش، چگونه به او می‌رسد؟ نه جامعه قدرتمندی وجود دارد تا پی‌گیر مسایلی اینچنینی باشد و نه این آخرین مورد رنج و الیم یک پناهجو در کانادا خواهد بود.»۵

به هر رو، تنها اشاره ای بود. بگذریم ...

توجه شما را به نامه و نوشتار وی در زیر همین یادداشت که دربردارنده ی حقیقت هایی دردناک و تکان دهنده است، جلب نموده، امیدوارم، مادر داغدار وی، خانواده و همه ی دوستانش همدردی مرا بپذیرند.

ب. الف. بزرگمهر   ١٩ آذر ماه ١٣٩١

http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/12/blog-post_591.html

پانوشت:

١ ـ دهم ماه دسامبر «روز جهانی پیشگیری و مبارزه با خودکشی» از سوی سازمان بهداشت جهانی اعلام شده‌است.

٢ ـ تارنگاشت «شهرگان»:
http://shahrgon.com/?p=12702

٣ ـ «اقتصاد سایه» (shadow economy):
«از دیدگاه علمی، آنگونه که تجربه نشان داده است، اندیشه های فاشیستی هنگامی نیرو می گیرد که براثر بحران های اقتصادی ـ اجتماعی بسیار شدید سامانه سرمایه داری، بخش عمده ای از خرده بورژوازی، سرمایه داری کوچک و حتا متوسط، خرد شده و به طبقات و لایه های پایین تر سرازیر می شوند. این ها بطور عمده همان لایه هایی هستند که ”اقتصاد سایه“ را در کنار اقتصاد سرمایه امپریالیستی گردانده و می گردانند. اقتصادی که در سنجش با اقتصاد سرمایه امپریالیستی از نظر حجم پولی ـ سرمایه ای بسیار کوچک تر بوده، بهره دهی سرمایه پایینی دارد؛ ولی لایه های اجتماعی گسترده ای را دربرمی گیرد. کارفرمایان این اقتصاد را بطور عمده سرمایه داران کوچک و گاه متوسط بخش های کشاورزی، باغداری و صنایع کوچک مانند بسته بندی دربرگرفته و سود آن بطور عمده از بهره کشی نیروی کار کارگران غیر قانونی بدست می آید. در بیشتر کشورهای مادر سرمایه داری ”اقتصاد سایه“، به کمک ها و یارانه های دولتی نیز نیازمند است. ورشکستگی و سرریز شدن سرمایه داران کوچک و متوسط هنگام بحران های اقتصادی بزرگ، سرچشمه و زمینه ساز فاشیسم و گردش به راست در بحران های جهان سرمایه داری در آن کشورهاست.»

«قلم مفت، حرف مفت!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۶ بهمن ۱۳۸۷، تارنگاشت «فرهنگ توسعه» (باز انتشار در «ویستا»):
http://vista.ir/article/363507

٤ ـ در جهان کنونی بسیاری از سگ ها بهتر و آسوده تر از آدمیان می زیند!

۵ ـ تارنگاشت «شهرگان»

***

نامه و نوشتاری از حسین بلوجانی

شهادت نامه حسین بلوجانی یكی از قربانیان زندان هولناك «تیف» كه همتراز زندان «ابوقریب» بغداد و «گوانتانامو» و اوین و گوهر دشت بود و با توطئه ی ارتش ایالات متحده و رهبری مجاهدین از نظر افكار عمومی جهان، و حتی كنگره آمریكا و مردم آمریكا مخفی ماند از نظرتان می گذرد.

از همه انسان های آگاه و متعهد تقاضا می شود این شهادتنامه را ترجمه كرده و در اختیار مسوولان سازمان های مدافع حقوق بشر و كمیته های كنگره ایالات متحده و پارلمان های دولت های متحد ایالات متحده قرار دهند و دست كم نكات اصلی این شهادتنامه را به زبان های حداقل انگلیسی و آلمانی در اختیار مطبوعات جهان بگذارند و در سایت جهانی «ایندی مدیا» قرار دهند.

حسین بلوجانی

***

پاسخی به نوشته ایرج مصداقی با نام «پاسخ به فراخوان گیلانی و ذکر چند خاطره...»

در آستین مرقع کمند ها دارند
دراز دستی این کوته آستینان بین

مطلبی را که «ایرج مصداقی» در پاسخ به نامه سرگشاده آقای فریدون گیلانی نوشته بود، خواندم و ذکر چند نکته را ضروری می دانم. نه از این بابت که وی در این نوشته مرا مزدور و مرتبط با بهزاد علیشاهی معرفی کرده، بلکه به خاطر قلب واقعیات «زندان تیف» و تلاش برای تطهیر دست های آلوده ارباب متجاوزش آمریکا. پاسخ به جعلیاتی که مصداقی در مورد سابقه مبارزاتی آقای فریدون گیلانی نوشته است را به خود آقای گیلانی واگذار می کنم که استاد سخن و قلم هستند و اگر تا کنون جوابی نداده اند، به طور حتم او را قابل ندانسته اند.

کتمان یا تلاش برای مخدوش کردن واقعیت چهارسال «زندان تیف» که چون داغ ننگی در کارنامه سازمان مجاهدین و آمریکا به طور مشترک ثبت شده، کارساده ای نیست، یا لااقل اکنون دیگر کار ساده ای نیست که بندیان آن از آنجا رها شده و بعضا در کشورهای اروپایی و سایر کشورها به سر می برند.

ایرج مصداقی در نوشته خود، معنی «اختیار» و «انتخاب» را در قاموس «رجوی» به خوبی بیان می کند و می نویسد: «فریدون گیلانی در نامه سرگشاده مزبور حتی روی دست کسانی که به اختیار و انتخاب خود به دامان رژیم باز گشته و با هدایت نیروهای اطلاعاتی رژیم فعالیت می کنند، بلند می شود.»‌ و سپس ادامه می دهد که هیچیک از آن ها مدعی نشده اند که مجاهدین آنها را برای شکنجه به نیروهای آمریکایی تحویل داده اند.

اگر ایرج مصداقی حتی اخبار چند سال اخیر سیمای زشت موسوم به آزادی را گوش کرده بود، به طور حتم در نوشته اش احتیاط بیشتری به خرج می داد. در آن روزها، سیمای آزادی در ارتباط مستقیم و سایر برنامه ها، با آب و تاب از کشف «طعمه» در تشکیلات سازمان و تحویل آنها به نیروهای آمریکای سخن می گفت. داستان «پرویز فرهمند نیا» را، که سازمان بعد از ٢۵ سال مبارزه، او را با ضرب و شتم و کت بسته به نیروهای آمریکایی تحویل داد، از یاد نبرده ایم. چند روز بعد از آن بود که «مژگان پارسایی»‌ در یک نشست عمومی با شرکت تمامی نفرات در اشرف، برای مرعوب کردن دیگران، خاطر نشان کرد که هر کسی که تن به شرایط سازمان ندهد، با وی همان رفتاری می شود که با پرویز فرهمندنیا شده است.

ایرج مصداقی ضمن نقل قول از بهمن فرزین می نویسد: «چنانچه که ملاحظه می کنید، او مدعی است که به نیروی های آمریکایی پناهنده شده است» اگر سازمان متبوع ایرج مصداقی هار نمی شد، چه کسی حاضر به پناه بردن به اژدها می شد؟

هیچ واژه و سخنی قادر به بیان آن ها رنج و محنت ها که جدا شده های سازمان مجاهدین در آن سال ها متحمل شدند، نیست. هنگامی که سازمان به ناجوانمردانه ترین وجه ممکن، آن ها را بین سه راه پذیرش ننگ ماندن در اشرف و نوکری کردن برای نظامیان آمریکایی، رفتن به ایران و یا رفتن به کمپ آمریکایی ها، مختار کرد. حال، دلایل آن بخش از افرادی که کت بسته به «تیف» برده نشده اند، برای انتخاب آنجا، قابل فهم است.

ایرج مصداقی در ادامه خزعبلات خود، انگار که موضوع مهمی را کشف کرده باشد، می نویسد: «فریدون گیلانی به تضاد داستان خود واقف است. او به خوبی می داند که نمی تواند مدعی شود که افراد به خاطر مبارزه با امپریالیزم آمریکا، از مجاهدین جدا شده و به کمپی که آمریکایی ها تشکیل داده اند، رفته اند.» به راستی که چنین نحوه نگارش و استدلالی، تنها از عقب مانده های ذهنی سازمان مجاهدین قابل انتظار است. بله، اکثر کسانی که با در خواست خود به «تیف» آمدند، به غیر از کسانی که به اجبار به آن جا برده شدند، نمی خواستند زیر بار نوکری آمریکایی ها بروند، نمی خواستند به دستور تشکیلاتی از صبح علی الطلوع، تا نیمه های شب، برای نظامیان متجاوز آمریکایی توالت صحرایی بسازند، نمی خواستند برای سرباز آمریکایی دست به سینه، تا کمر خم شوند و تازه همه این ها را مظاهری از مبارزه بدانند. آن ها هنوز سرود «سر کوچه کمینه، سرباز آمریكایی / آمریکایی بیرون شو، خونت روی زمینه» را که زمانی دست جمعی خوانده بودند، از یاد نبرده بودند و از این همه دو رویی و وقاحت و بوقلمون صفتی به تنگ آمده بودند و اگر در آن زمان راه دیگری به جز برگشتن به ایران یا رفتن به «تیف» وجود می داشت، بدون شک به زندان «تیف» پا نمی گذاشتند. رفتن به «تیف» برای گذران پروسه پناهندگی و انتقال به یک کشور امن، به هیچوجه تناقض با روحیه ضد امپریالیستی آنان نداشت. بگذریم که عده زیادی از همین افراد، به خاطر عدم تحمل شرایط طاقت فرسای «تیف»، یا هر دلیل دیگری که به خودشان مربوط است، به ایران برگشتند.

اگر قرار است کسی، مسوول پاسخ به تناقض باشد، سازمان مجاهدین است که یا افراد را به اجبار به «تیف» تحویل داده، یا شرایطی فراهم آورد که راهی به جز رفتن به «تیف» باقی نماند.

مصداقی در ادامه برای کامل کردن ملغمه بی قانون استدلالات خود، چنین می نویسد: «از نطر نباید دور داشت، بنا بر گزارش رادیو بی بی سی، به نقل از دفتر مطبوعاتی نیروهای تحت فرماندهی آمریکا در عراق، تعداد ٣٨٠ نفر از نیروهایی که به تعبیر فریدون گیلانی زیر بار نوکری ارتش متجاوز ایالات متحده، برای رسیدن به قدرت موهوم نرفته بودند و می خواستند مثل انسانی آزاد اظهار نظر کنند، به نزد رژیم با گشته اند.»

مصداقی به خوبی از رهبر عقیدتی اش، پاک کردن مساله را آموخته است و همه چیز را به شقیقه ربط می دهد تا از پاسخ به سووال و مساله اصلی طفره برود. عملکرد چه کسی این تعداد انسان را که زمانی آمده بودند علیه جمهوری اسلامی سلاح به دست بگیرند، به ایران تحت حاکمیت آخوندها برگرداند تا پروسه «تبدیل معاند به مخالف و مخالف به موافق» را که خاتمی عرضه کرده بود، به خوبی توسط شعبه عراقی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی، به نام سازمان مجاهدین خلق، کامل شود؟ در طول سال های حاکمیت نا مشروع این رژیم در ایران، چه کسی تا این حد در راستای تثبیت و تحکیم آن گام برداشته است؟ متن قراردادی که سازمان با نیروهای آمریکایی برای فشار به ساکنان «تیف» در جهت فرستادن آنها به ایران منعقد كرد، چه بود؟

چرا نیروهای آمریکایی «تیف» روزانه ساکنان آن را تشویق به رفتن به ایران می کردند و دست مزد کسی که در خواست بازگشت به ایران می داد، تا طی پروسه انتقال او، دو برابر بود و از مزایای دیگر هم برخوردار می شد؟

چرا ما با اینکه به عنوان پناهنده سیاسی، از طرف کمیساریای عالی پناهندگی سازمان ملل به رسمیت شناخته شده بودیم، از حق داشتن تلفن، حق تردد به عراق، حق گرفتن وکیل، حق وصل شدن به اینترنت و صدها حق دیگر محروم بودیم، اما افراد سازمان مجاهدین، علیرغم اینکه به ظاهر در لیست تروریستی ایالات متحده بودند، آزادانه در عراق با محافظت نیروهای آمریکایی تردد می کردند، وکیل می گرفتند، به اینترنت وصل بودند، در عراق و در حمایت از خود امضا جمع می کردند، تلفن داشتند و از حمایت کامل نظامیان آمریکایی برخوردار بودند؟

افراد را به خاطر عدم رعایت مقررات کمپ و... حتی به ابوقریب هم فرستاده اند. اما این چیزی نیست که فریدون گیلانی تبلیغ می کند... برخورداری از امکانات پزشکی و غذایی که لااقل هیچ خانواده عراقی از آن برخوردار نبود کجا و شرایط بدتر از زندان اوین و گوهر دشت کجا؟

این که افشای جنایات نظامیان آمریکایی در «تیف» توسط فریدون گیلانی به كجای ایرج مصداقی بر خورده است، قابل درك است.

اما اگر شرایط آنجا آنقدر مناسب و نرمال بوده، خوب بود كه ایرج مصداقی برای گذران تعطیلات، چند روزی را با عیال به آنجا می آمد تا معنی «خروج ممنوع» دیدبان حقوق بشر را تا ابد از یاد نبرد.

لابد از كیفیت بالای غذا و امكانات پزشكی و مهربانی بی حد و حصر نظامیان آمریكایی، دو نفر به نام های مستعار «امیر» و «مراد» كه همه ساكنان «تیف» آن ها را می شناسند، دیوانه شدند، به طوریكه ارتش آمریكا بعد از بستن «تیف» مجبور شد آنها را در تیمارستانی در بغداد بستری كند.

احتمالا از روی سرخوشی و سرزندگی زیادی، چند نفر دست به خودكشی زدند، كه یكی از آنها به نام مهرداد وثوقی كه رگ گردن خود را با چاقو پاره كرده بود، تا زمان بسته شدن «تیف» در قسمت دیگری به صورت ایزوله به سر می برد. تف براین همه بی شرمی!

حتی پزشكان آمریكایی هم شرایط غذای سخت آنجا را منكر نمی شدند و بارها گفته بودند كه استفاده از غذای بسته بندی شده جنگی ( اماری ) برای بیش از دوماه، به دستگاه گوارشی بدن آسیب جدی می رساند، در حالیلكه ما برای بیش از ٣ سال مجبور به استفاده از آن بودیم و به همین دلیل اكثر ساكنان «تیف» هنوز هم از بیماری های گوارشی رنج می برند. در مورد امكانات پزشكی همین بس كه فردی به نام «‌منصور كشمیری»، ٨۵ در صد از بینایی خود را از دست داد و بارها شنیده بودیم كه پزشكان آمریكایی كه اكثرا دانشجویان سال اول پزشكی بودند و به عراق فرستاده شده بودند، در مورد او می گفتند كه او كور خواهد شد، ولی ما امكاناتی برای عمل جراحی چشم او نداریم.

ایرج مصداقی در این نوشته سراسر كذب سعی می كند كه خود را مطلع از اوضاع «تیف» نشان داده و می نویسد: «فكر می كنم در طول چهار سال گذشته به جز مجاهدین، رژیم و مزدورانش، كمتر كسی به اندازه من در جریان فعل و انفعالات درون كمپ پناهندگی «تیف» كه تحت نظارت نیروهای آمریكایی بود، قرار داشته باشد.»

آن چند نفری كه از «تیف» با مصداقی در تماس بودند و سابقه آشنایی آنها برمی گشت به بریدگی در زندان و همكاری تنگاتنگ در جهت لو دادن نیروهای انقلابی آن زمان، در سال ١٣٨٢ هنوز از سازمان به «تیف» نیامده بودند تا برای شستن دست آلوده آمریكا، گزارش كذبی هم در مورد انتقال حدود ٤۵ نفر با دستبند و گونی بر سر، به زاغه های مهمات (بانكر ها) به او بدهند تا جرم آن افراد را هم نقض مقررات كمپ بداند. تنها جرم آن افراد كه حدود دو ماه مورد وحشیانه ترین شكنجه ها در شرایطی بسیار طاقت فرسا قرار گرفتند، اعتراض به حق آنها، به زندانی شدن و حبس بدون دلیل بود. منابع اطلاع رسانی ایرج مصداقی كه آنها را همه می شناسیم، تنها به مدت كمتر از دو سال در «تیف» بودند و در همان مدت هم به آدم فروشی برای آمریكایی ها و نوشتن گزارش علیه ساكنان آنجا مشغول بودند.

اگر نگهداشتن افراد در حصار سیم خاردار، در فضایی كمتر از ٢ متر مربع، در فضای باز بدون حتی یك پتو در زمستان، شكنجه نیست، به تعبیر ایرج مصداقی شكنجه چیست؟

انداختن گاز اشك آور از دریچه سلول انفرادی به داخل را چه بنامیم؟ اگر خواباندن افراد روی زمین شنی با دستبند و پاگذاشتن بر روی سر و صورت آنها و گرفتن عكس در همان حال جنایت نیست، پس جنایت چیست؟ اگر به زمین زدن افراد و شاشیدن روی سر و.... تف به شرف نداشته تان باد!

اگر «تیف» یك زندان مخفی نبود كه در قرار دادی شرم آور، سازمان متبوع شما و نیروهای آمریكایی آن را بنا كردند، پس چرا من و دوستم محسن عبدالخانی را به جرم فرار محاكمه و به یك ماه سلول انفرادی محكوم كردند و در سلول در بسته هم به داخل آمدند و دست چپ مرا با ضربه باتون شكستند؟ و اصولا جرم فرار برای چه مكانی مصداق دارد؟

ایرج مصداقی در ادامه با وقاحتی خاص دست پروردگان رهبری عقیدتی می نویسد: «حسین بلوجانی كه گیلانی از او نام برده در ارتباط نزدیك با بهزاد علیشاهی یكی از وابستگان رژیم در فرانسه می باشد.»

می شود بپرسم اگر به قول شما من در ارتباط نزدیك با وابستگان رژیم هستم، پس چرا تا رسیدن كمك مالی مردم از طریق آقای گیلانی برای یافتن غذا، كلیسایی نمانده بود كه به آن نرفته باشم؟ پس چرا به خاطر نداشتن حتی بلیط اتوبوس و مترو، مجبور می شدم این سو و آن سوی شهر را برای پیدا كردن كار، پیاده در نوردم، به طوریكه زیر پاهایم تاول زده است؟

پس چرا...؟ كاش آبرویی برایتان مانده بود كه برود.

حسین بلوجانی ٢٨ / ٦ / ٢٠٠٨

۱۳۹۶ اردیبهشت ۷, پنجشنبه

گفت: آنک یافت می‌نشود، آنم آرزوست ـ بازانتشار

خاطرات یک زندانی سیاسی از آخرین روزهای سندیکالیست و سراینده ی توده ای: حسن حسین پور تبریزی

با درود فراوان به شهدای راه استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی ایران و با سلام به زندانیان در بند رژیم اسلامی حاکم بر ایران. نگارنده این سطور زندانی سابق جمهوری اسلامی ایران می‌باشد که بعد از ۲۲ بهمن ۵۷ چهار بار توسط مزدوران رژیم دستگیر و به زندان افکنده شده است. آخرین مرتبه در تابستان سال ۱۳۶۲ بود که زندانهای ایران مشحون از اعضا و هواداران حزب توده ایران و مملو از مبارزان راه رهایی وطن از بند مزدوران و دژخیمان حاکم بر جامعه ایران بود.

من در زندان با هواداران و اعضا گروه‌های مختلف سیاسی برخورد داشته و صحبت کرده ام. در این قسمت از نوشتارهایم قصد آن دارم که شنوده‌هایم را از زبان یک رفیق مبارز به تحریر بکشم که تا آخرین لحظات حیات رفیق شهید حسین پور تبریزی با وی هم سلول بوده است. رفیق هم بند شهید حسین پور خود نیز مدت زمان زیادی در زندانهای رژیم ضد مردمی ایران به زنجیر کشیده شده بود و اطلاعات وسیعی پیرامون دستگیری رهبران و اعضا و هواداران حزب توده‌ ایران و اعمال شکنجه‌های فراوان جسمی‌ و روانی به یکایک آن عزیزان در بند شده از جمله شهید برجسته رفیق حسین پور تبریزی داشت.

من پس از آشنایی با ایشان از وضعیت دستگیر شدگان در زندان سوالاتی نمودم. او در پاسخ مدت زمان زیادی در رابطه با گرامی‌ یاد حسین پور تبریزی صحبت نمود که پس از استماع مرا بسیار متأثر ساخت. ایشان می گفت: روزی با یک تن دیگر در سلولی که ما را در آنجا افکنده بودند نشسته بودیم. به ناگاه درب سلول گشوده شد و پیرمردی با چشمان بسته به ‌درون سلول هدایت گردید. گرهٔ چشمبند را که باز کرد ما با چهره گشاده انسانی‌ مواجه شدیم که به پاس احترامش قد برافراشتیم و وی را محکم در آغوش کشیدیم. ایشان در عین اینکه حالش خوب نبود از محبت ما نسبت به خویش تشکر و با ما به صحبت نشست. متوجه شدیم که حال وی خوب نیست و پتویی که در کف سلول به عنوان زیرانداز داشتیم تا کرده و از ایشان خواستیم که روی پتوی تا شده استراحت نماید. در همان حال هم برای ما صحبت می کرد و اشعار زیبایی را که سروده خودش بود می خواند. آن زمان دریافتیم که ما در کنار انسانی‌ ادیب، والا و ارزشمند قرار داریم و در همان اوان آشنایی، کردار و گفتارش تأثیری ژرف در ژرفای ضمیر ما گذارد. رفیق حسین پور مدتی‌ را که با ما بود گرچه حال خوبی نداشت لذا با همان حال بارها برای بازجویی برده شد۱ و هر بار که باز می‌گشت، مشخص بود که برخوردهای وحشیانه مزدوران رژیم نتوانسته بود مقاومت سلحشورانه این پیکارجو را که ما شیفته معنویت پارسایانه اش شده بودیم، در هم شکند. روزهای آخری که ما با ایشان بودیم تشنج فراوان جسمی‌ بر ایشان غلبه و من با هم سلولی دیگر مرتبا این اسطوره حدادی شده در کوره مبارزه با ظلم و ستم طبقاتی را پرستار بودیم۲ تا آن زمان که دیگر سلول محل ماندن ایشان نبود و دژخیمان به این نتیجه رسیده بودند که باید وی را به بیمارستان منتقل نمایند. البته او خود می‌دانست که بزودی در کنار شهدای پر افتخار حزب طبقه کارگر ایران، حزب توده‌ ایران قرار خواهد گرفت و برگه زرین دیگری را به تاریخ پر افتخار جنبش کارگری و کمونیستی ایران خواهد افزود. وی قبل از انتقال به بیمارستان برای ما سرود مقاومت می خواند و از ما می‌خواست که در مقابل امیال و اهداف شوم مزدوران رژیم اسلامی سر تسلیم فرود نیاوریم. همچنین عنوان می کرد که "مرگ مبارزان راه توده‌ها در سالن‌های شکنجه و گوشه سلول‌های ضد مردمیست و ما از زمره آن مردمیم. ما نه‌ زندگی‌ امان متعلّق به خودمان است و نه‌ مرگمان". وی روحیه مقاومت را در ما تقویت و درس مبارزه در زندان را به ما آموخت. ایشان با ما وداع آخر را نمود و با بوسیدن روی او یکی‌ از اسطوره‌های تاریخ پر افتخار مبارزات مردم ایران از ما جدا شد. با جدایی وی چشمانمان اشکبار و اندوه سراپای وجودمان را فرا گرفت.

خبر شهادت وی پس از انتقال به بیمارستان به گوش ما زندانیان رسید و تأثر فراوان ما را برانگیخت. رفیق حسین پور به لحاظ خصوصیات اخلاقی،‌ فردی نیک و انسانی‌ دارای سلامت نفس، طبعی بلند، نیکخواه، سالم و بردبار بود. وی اندیشمندی والا مقام و دلسوز، فروتن و مهربان، بزرگوار و دوستداشتنی‌ بود. او از چهره‌های پر فروغ جنبش طبقه کارگر ایران است. یادش گرامی‌، راهش پر رهرو و خاطره‌هایش الهام بخش و پر طپش باد!

۱ ـ منجمله یکی از موارد بازجویی دستنویس یکی‌ از سروده‌های قدیمی‌ شاعر بود. در این شعر، شاه بنام "اسکندر" خطاب شده است. بازجو با ضرب و شتم در کار گرفتن "اقرار" بود که منظور شاعر از اسکندر همان خمینی ست. مطلع شعر چنین است:
شما اسكندر شهريد و حرفی نيست
و شهر از ظلمتش آذين
كه آب زندگی را بر كَسَش بخشيد و حرفی نيست
 شما هركس خدا هفت آسمان، حقّيد و حرفی نيست
فقط يك پرسشی باقيست:
كسی رنجيد
كسی پرسيد اگر: ”اينجا چراغ دادخواهی را
كجا افروخت بايد، بر كدامين درگهش آويخت؟“
 شما ديگر چرا
شب را همه
بيدار می‌خوابيد؟
...

۲ ـ رفیق حسین پور دیگر قادر به خوردن غذا نبود. همبندان او غذا را جویده و در دهان او می گذاشتند.

برگرفته از «نامه مردم»، شماره ی ۹۹۸،‌ ۱۳ اردیبهشت ماه ۱۳۹۵

برنام را از سروده ای از مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی برگزیده ام. ب. الف. بزرگمهر

http://www.behzadbozorgmehr.com/2016/05/blog-post_62.html

پی افزوده:

برای جلوگیری از هرگونه سردرگمی، ناگزیرم این نکته را بیفزایم که هیچگونه هماوندی میان کار و پیکار دلاورانی چون علی امید، علی شناسایی، حسن حسين پور تبريزی و صدها پیکارگر توده ای از جان گذشته در راه دستیابی به آماج های دادگرانه بسود نیروهای کار و زحمت در گذشته ی دور و نزدیک با گروهبندی هایی که جز دیپلماسی و باندبازی چیزی نیاموخته و سال های سال، سیاستی نادرست و نابکارانه بزیان طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان ایران را بر بنیاد «سوسیال دمکراسی» پی گرفته و همچنان زیرجُلی آن را دنبال می کنند، نمی بینم.

از دید اینجانب، هر اندازه کار و پیکار آن دلاوران از جان گذشته بسود جنبش کارگری ـ سندیکایی و نیز جنبش سراسری خلق های ایران برای دستیابی به آماج های دادگرانه بود و هست، نابکاری های انجام یافته در آفرینش سردرگمی طبقاتی میان توده های کار و زحمت، دنباله روی از این و آن و پیگیری سیاستی نابخردانه و نابکارانه بسود «بورژوازی لیبرال» و همسویی با سیاست های امپریالیستی از سوی گروهبندی های رویهمرفته نابکار یادشده که افزون بر همه ی این ها از خرد سیاسی بسنده نیز برخوردار نبوده، همواره لنگ لنگان در پی رویدادها روانند، بزیان جنبش کارگری ـ سندیکایی و جنبش سراسری توده های مردم ایران بوده و به هستی ننگین رژیم ایران بربادده دزدان اسلام پیشه که آن را در آشغالنامه های شان، گاه ارژمندانه، «جمهوری اسلامی ایران» می نامند، یاری رسانده است.

ب. الف. بزرگمهر هفتم اردی بهشت ماه ۱۳۹۶

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!