«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۵ آذر ۱۰, چهارشنبه

ما نسل خوبی بودیم؛ قدر ما را بدانید!

سخنی با آیندگان :
ما نسلی جداگانه هستیم؛ نسلی که دیگر مانندی نخواهد داشت ...

ما هم بوی خزینه و آب انبار حمام های عمومی یادمان است و هم نشستن و لذت بردن در جکوزی و ماساژ با آب گرم.

ما همان هایی هستیم که با ژیان دایی جان می رفتیم سیزده بدر و چند سال پس از آن توی خیابانان های شهر با دهانی باز، ماشینهای بوگاتی و مازراتی را شمردیم!

ما همان هایی هستیم که از بازی «هفت سنگ» و کوبیدن کف دست روی عکس آدامس فوتبالی گذشتیم و به بازی «پوکمنگو» رسیدیم ...

ما نسلی هستیم که از جاهل های فیلم های مسعود کیمیایی تا تیپ هایی مانند گلزار را در سینما پاییده ایم و از نعره های لوتی های توی فیلم فارسی تا صدای عشوه های پسران دخترنمای این سال های سینمای ایران را هم شنیده ایم!

ما نسل شگرفی هستیم که دیروز با سکه دو زاری، ارتباط تلفنی برقرار می کردیم و امروز با موبایلمان، پول جابجا می کنیم  ...

ما استثنائیم ... نسل پیش از ما اینچنین نبود و نسل پس از ما هم اینچنین نخواهد بود.

ما ساعتی که با اثر گاز دندان روی مچ دست و کشیدن عقربه هایش با خودکار بیک ایجاد می شد تا «آیواچ» و ساعت «سامسونگ» را آزموده ایم.

ما راهی دراز را یک شبه رفتیم!

نسل پیش از ما رفتند و اینهمه رویدادهای شگرف و بیگانه ی جهان نوین را ندیدند و نسل پس از ما هم می آیند؛ در حالیکه به شوند سود بردن از رایانه در کلاس هایشان، هیچ حسی نسبت به بوی دفترهای کاهی و نو در اول مهر ندارند!

ما نسل خوبی بودیم! قدر ما را بدانید که چنین نسلی که هم جواد یساری را دریافته باشد و هم «جاستین بیبر» را دیگر پا به جهان نخواهد نهاد!

ما تابستان های مان به میوه چینی از باغ های مردم و توت خوردن در کوچه ها گذشت و ناگهان توی چند تابستان پس از آن به تورهای تایلند و آنتالیا برخوردیم!

به خدا ما از آن ها که ما را به کشتارگاه هویت سنتی مان بردند، کم تر گناهکاریم که ناگهان سطل آب سرد جهان به اصطلاح پیشرفته را آنچنان روی سرمان ریختند که از شدت سرما به نفس نفس افتادیم!

از «گوگل پلاس» با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

ویتنامی دیگر ـ بازانتشار

برای ارنستو چه گوارا

 چه گوارا

با آنهمه سلاح

با آنهمه ستوه

با آنهمه گلوله که بر پیکر تو ریخت

ارنستو!

این بار هم دروغ در آمد هلاک تو!


آنان که تند تند ترا خاک می کنند

آنان که زهرخند به لب دست خویش را

با گوشه های پرچم تو پاک می کنند

که: دیگر تمام شد،

دنیا به کام شد،

تاریک طالعان تبه کار بی دلند

خامان غافلند.


تو زنده ای هنوز که بیداد زنده است

تو زنده ای هنوز که باروت زنده است

تو در درون هلهله های دلاوران

تو در میان زمزمه دختران کوه

در شعر در شراب و شبیخون تو زنده ای!


آوازه خوان گذشت و لیکن ترانه اش

گل می کند به دامنه کوهپایه ها

خورشیدهای شب زده بیدار می شوند

یک روز از کمینگه تاریک سایه ها.


مردی و یک تفنگ

مردی و کوله باری از نان و از غرور

آزاده ای گشاده جبین، قامت استوار

یک روز بر وزارت کوبا نشسته تند

روز دگر به خون

در سنگر بولیوی، دور از دیار و یار.


آه ای پلنگ قله، آه ای عقاب اوج!

گر آفرین خلقی شایسته تو بود

مرگی بدین بلندی بایسته تو بود.


آه ای بزرگ امید

اینک که مرگ می بردت بر سمند خویش

اینگونه کامیاب

اینگونه پر شتاب

گر آرزوی دیر رست را سراغ نیست

در قلب ما بجوی

آتش

آهن

ویرانگی و خشم

در قلب ما ببین که ویتنام دیگری است. 

سیاوش کسرایی مهر ماه ١٣٤۵

http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/07/blog-post_23.html

۱۳۹۵ آذر ۹, سه‌شنبه

مردم از این نظام تنگ شان گرفته است!

مردک بیشرمی که از همان آغاز انقلاب در اندیشه ی دستبرد به «قانون کار» به زیان کارگران و زحمتکشان ایران بود و حتا برای فروش نیروی کار ویژه کاران و دانشگاهیان ایران به کشورهای امپریالیستی نیز نقشه کشیده بود، در واکنش به جُستار بازداشت یکی از نمایندگان مجلس فرمایشی از آن میان، گفته است:  
«این اقدامات دادستان تهران برای نظام مساله‌سازی می‌کند و قوه قضائیه را در معرض افکار عمومی قرار می‌دهد و این اقدامات به مصلحت دادستان و قوه قضائیه نیست ... محمود صادقی نماینده مردم است؛ صرف نظر از اینکه نماینده چه کسی است و چه گرایشی دارد ...»۱

گویی با آن فریبکار رودررو شده ام، با خود می اندیشم:
مردک! کُلِّ این «نظام» بی سر و سامان و ورشکسته ی ایلخانی، وبال گردن مردم ایران شده و کار را به جایی کشانده که حتا دیگر نمی توان گفت: مردم از این نظام به تنگ آمده اند که فراتر از آن:
مردم از این نظام تنگ شان گرفته است!

درمی یابی یا هنوز می خواهی خودت را به خریت بزنی و بجای «نظام»، یقه ی «دادستانی» و «قوه قضاییه» را بگیری؟! قانون به آرش «آقا»ست و «آقا» نیز همانا «قانون» است! مگر ندیده ای دیدگان تندیس قانون و دادگستری که نمی دانم چرا بجای نرینه، مادینه ای است را با چشم بندی می پوشانند؟ خوب! در این ولایت، پا را کمی فراتر نهاده و بجز دیدگان «قانون» یا همانا «آقا» که با پارچه پوشانده شده، خِرَد وی را نیز با بِتُن پر کرده اند که هم کم تر بیندیشد و بصیرت بخرج دهد و هم دیگران کم تر در رنج باشند و سردرگم شوند. چه خوشایند، چه ناخوشایند، بسان آن مردى که در حرم امامزاده ای اختيار خویش را از کف داد و در صحن آنجا شاشید، مردم نیز دیر یا زود، پس از چندین بار این پا و آن پا شدن و اندیشناک از اینکه «بشاشم، نشاشم، شاشیده ام»۲، سرانجام بر این «نظام سپندینه» و ولایتش خواهند شاشید و دمی به آسودگی برخواهند آورد.

ب. الف. بزرگمهر    نهم آذر ماه ۱۳۹۵    

پی نوشت:

۱ ـ برگرفته از گزارش «برخورد با نماینده مردم باید با اطلاع رئیس مجلس صورت گیرد»، «خبرگزاری تسنیم»، هشتم آذر ماه ۱۳۹۵

۲ ـ «بشاشم، نشاشم، شاشیده ام ...»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۲ آبان ماه ۱۳۹۳

نه بر پایه ی باورها که بر پایه ی وابستگی به جبهه ی نیروهای اجتماعی! ـ بازانتشار

نوشته است:
«هر یك از مذاهب سنگ قبری است بر روی مطالبات انسانی؛ چون كه نمی خواهند این مطالبات تخت هیچ شرایطی سر بلند كنند.

ای کاش یاد بگیریم و درک کنیم خوب بودن و انسان بودن، بدون همه این ها هم میتوان انسان زیست و خوب بود.

انسان عزیز، بزرگترین اشتراک ما انسانها، انسان بودن مان است. متاسفانه ایدئولوژی ها و از جمله آنها ادیان از ابتدا انسان ها را به گروه های جدا جدا تقسیم میکنند.

به امید روزی که ملاک خوبی و بدی و زندگی و قانون گذاری، انسانیت و علم و خرد و اخلاق باشد.»

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

برایش می نویسم:
آقای ارجمند!

نوشته ای:
«هر یك از مذاهب سنگ قبری است بر روی مطالبات انسانی»! آیا چنین است؟ و باز هم نوشته ای:
«متاسفانه ایدئولوژی ها و از جمله آنها ادیان از ابتدا انسان ها را به گروه های جدا جدا تقسیم میکنند.»

به نظر می آید از آن گروه مدعیان ایدئولوژی زدایی باشی که در دوران سی ساله ی اخیر پا به میدان گذاشته اند. در اینجا به این جستار که کشورهای بزرگ امپریالیستی برای رسیدن به آماج های بهره کشانه ی خود و در شرایطی که خود از ایدئولوژی برخوردارند، دیگران را به ایدئولوژی زدایی تشویق می کنند، نمی پردازم؛ ولی آیا ایدئولوژی جز بیان یکپارچه تر و تئوریک «جهان بینی» آدمی که بخش عمده ای از آن نیز از پراتیک وی سرچشمه میگیرد، چیز دیگری است؟ و آیا می توان آدمی را در جهان یافت که گونه ای جهان بینی نداشته باشد؟ حتا در دوران بسیار دور، آنگاه که «آدمیان نخستین»، نخستین مانش (مفهوم) های بسیار مهم چون هستی «روح» جدا از کالبد آدمی و خدایان گوناگون یرای توضیح پدیده های طبیعی را می ساختند، با همه ی ایده آلیستی بودن چنین مانش هایی که ناگزیر بود، گامی بزرگ در جدا شدن هرچه بیش تر آدمی از جهان جانوران برداشتند.

اینکه ایدئولوژی یا دین و مذهب آدمیان رابه گروه های جداگانه جدا جدا میکند، نکته ی روشنی است؛ ولی اینکه آدمی در فرگشت تاریخی خود ناگزیر به ساختن آن ها بوده نیز روشن است؛ به این ترتیب، بر زبان راندن اینکه «متاسفانه ایدئولوژی ها و ...» نه یک انتقاد راهگشا که شکوه و ملال روشنفکرانه ای بیش نیست. از آن گذشته، آدمی برای پیشبرد جنبش های اجتماعی خود در تاریخ همواره نیازمند پرچم یا نمادی بوده است؛ و آیا چنین پرچم و نمادی به درازای تاریخ آدمی در همه جا و از آن میان کشور خود ما حتا تا دوره ی کنونی در بسیاری موردها جز پرچم دین و مذهب بوده است؟ پروتستانیسم بر علیه مذهب رسمی در اروپای چند سده پیش و برآمدهای گوناگون جنبش هایی پیشرو و انقلابی زیر پرچم اسماعیله، تشیع، بابیه و ... درکشور خودمان نمونه های آن هستند. اینکه این دین ها و مذهب ها به هنگام خود یا در دوره ی فروکش جنبش ها ماهیت نخستین خود را از دست می دهند و به چیزی گاه صد و هشتاد درجه ضد خود دگردیسه می شوند و به خدمت آماج های بهره کشان درمی آیند، جستار دیگری است. 

به این ترتیب، در همین فشرده ی نارسا به نظرم این نکته روشن است که دین و مذهب بخشی از فرهنگ اجتماعی همه ی جامعه ها هستند. افزون بر آن، بسیاری از آموزه های خوب اخلاقی آن ها توانسته و همچنان می تواند راهنمای توده های مردم در بهتر کردن زندگی شان باشد. بدیهی است که همه ی این دین ها و مذهب ها دربردارنده ی احکامی خشک و ضدعلمی نیز هستند که باید با آن ها پیکار نمود؛ ولی به هر رو، در تحلیل فرجامین، این نکته که کدام نیروها (نیروهای یشرفتخواه و آینده نگر یا واپسگرا و تاریک اندیش) در جامعه دستِ بالا را دارند در سود بردن از احکام مذهبی و دینی موثرند. به عنوان نمونه، حتا اگر از روشنفکران نواندیش و پیشرفتخواه دوران مشروطه نیز بگذریم، در میان آخوندهای آن دوره، هم شخصیتی بزرگ و پیشرفتخواه چون آخوند خراسانی را می بینیم و هم آخوندی واپسگرا چون شیخ فضل الله نوری.

از دیدگاه روش شناسی نیز یک انتقاد درست باید همواره جایگزینی برای آنچه نادرست پنداشته می شود نیز به میان آورد؛ جایگزینی که توده های میلیونی مردم آمادگی پذیرش آن را در آن لحظه ی تاریخی داشته باشند. بازهم به عنوان نمونه، می توان شیوه برخورد دقیق و علمی و همراه با شکیبایی حزب توده ایران [در گذشته ای دورتر] را کم و بیش در همه ی دوران خود تاکنون به میان آورد. این حزب در اوج کنشگری خود از ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ کارگران را به دلیل مذهبی بودن از ورود به حزب بازنمی داشت و بارها از توده ای های قدیمی شنیده ام که در حوزه های حزبی شان، آنگاه که ضرورت بوده تنفسی برای نمازخواندن اعضای نمازخوان می داده اند و این شیوه ی برخورد، برخلاف تبلیغات دروغ بهره کشان و دزدان اسلام پناه نه تنها از روی فریبکاری نبود که از باوری ژرف به این نکته که دین و مذهب بخشی از فرهنگ آدمی است و باید احترام آن را نگاه داشت، سرچشمه می گرفته و می گیرد.

به این ترتیب، آدم ها را نه بر پایه ی باورها و جهان بینی های دینی و مذهبی و غیرمذهبی شان که بر این پایه که به کدام جبهه ی نیروهای اجتماعی وابسته اند باید بخش بندی نمود. تفاوت باورها مانع آن نیست که کارگران و  زحمتکشان با یکدیگر در جبهه ای مشترک سدی در برابر بهره کشان و زالوها و انگل های اجتماعی برپا نمایند. چنین سدهای ساختگی زیر عنوان «اسلامی» و «غیراسلامی»، «خودی» و «ناخودی» و ... را همان بهره کشانی که سرمایه های ملی کشور را زیر پوستین اسلام چپاول می کنند، درست می کنند. اتحاد و یگانگی کارگران و زحمتکشان جامعه به سود آن ها نیست. سوء استفاده ی آن ها از دین و مذهب نیز از همین جا سرچشمه می گیرد.


ب. الف. بزرگمهر   ۲۴ امرداد ماه ۱۳۹۲

http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/08/blog-post_3885.html


ما هر دو تاریخساز هستیم ...


۱۳۹۵ آذر ۸, دوشنبه

حتا او دریافته، ولی شما سیگاری ها ...

خودمانیم! آیا آن چهره ی خندان و آن دندان های سپید با آن سیگار جور درمی آید؟ بگمانم نه تنها پاسخ منفی است که سخت توی ذوق می زند و تصویر را تباه می کند. می بایستی واژه ی سزاوارتری بکار می بردم؛ ولی ناچارم ادب را پاس بدارم! آه چه حرف های گنده گنده که به من یکی نمی آید ...

اگر به عنوان نمونه، چرچیل با آن چهره ی شش در چهار و سیگاری در دست بود، باز هم یک چیزی! دندان هایش را هم که تاکنون ندیده ام؛ ولی بگمانم زرد چرک رنگ بوده اند؛ سبیل هم که خوشبختانه نداشت؛ وگرنه به همین رنگ زننده درمی آمد.

از این ها که بگذریم، سیگار را با پیپ بسنجید! این یکی بگمانم زیانش کم تر است و از آن برجسته تر باکلاس تر هم هست؛ نمی بینید، آقا بیشعور خودمان هم پیپ می کشد؟! حتا او دریافته، ولی شما سیگاری ها ...

ب. الف. بزرگمهر    هشتم آذر ماه ۱۳۹۵ 

فیدل کاسترو درگذشت! «کاسترو»های دیگری از راه می رسند ...

پریشب رهبر انقلاب کوبا: «فیدل کاسترو»، پس از پشت سر نهادن زیستی پربار، در سن ۹۰ سالگی درگذشت. شاید از دیدگاه نظری، وی را نتوان همپایه و همتراز اندک رهبران و پیشتازان اندیشه و پیکار «سوسیالیسم دانشورانه» («مارکسیسم ـ لنینیسم») و به عنوان نمونه ای درخشان از آن میان: «آلوارو کونیال» بشمار آورد؛ ولی از سویه ی کارکرد («پراتیک») اجتماعی و شیوه ی برخورد دلاورانه و آماجمند در بزنگاه های دشوار تاریخی و آن گرهگاه هایی که گاه استوارترین نیروها را در برابر «واقعیت های سختِ روز» به زانو درمی آورد یا دستِکم به نرمشی نابجا وامی دارد، نمونه ای بی همتا، تاریخی و ماندگار است و خواهد ماند؛ نمونه ای که از این سویه و شیوه ی برخورد کردارگرایانه۱، بیش از دیگر رهبران انقلابی چپ به شیوه ی برخوردِ دانشمند انقلابی تیزبین: «و. ای. لنین» نزدیک شد؛ و مگر نه آنکه «پراتیک»، پایه ی «تئوری» و سنگ تراز آن است؟

دو برآمد درخشان در زمینه ی برخورد کردارگرایانه و بهنگام اجتماعی که بی هیچ گمان و گفتگو، «فیدل کاسترو» در آن، نقشی چشمگیر و ارزنده بازی نمود را در پیروزی انقلاب کوبا۲ و سمتگیری باریک بینانه ولی بسیار دشوارِ اقتصادی ـ اجتماعی، برای بازسازی و نوسازی اقتصادِ وابسته به بازار فروپاشیده ی کشورهای اردوگاه سوسیالیستی («کومِکُن») در «آبخُست آزادی» گواه بوده ایم.۳ 

درباره ی نخستین برآمد یادشده، درست یا نادرست و از چپ و راست، بسیار گفته و نوشته شده و به آن نمی پردازم؛ ولی درباره ی کار سترگ و بسیار دشوارِ بازسازی و نوسازی اقتصادِ کوبا کم تر سخن به میان آمده است.  رُک و پوست کنده بگویم:
در دوران فروپاشی کشورهای یادشده، یکی از نگرانی های بزرگم، فروریختن اقتصاد کوبا و به ناگزیر، ساختار سیاسی آن کشور قهرمان بود. درست در چنین هنگامه ای، آن بزرگمرد از دست رفته که بی هیچ گمان و گفتگو، یکی از برجسته ترین نمادهای وجدان آدمیت پیشرو در جهان کنونی بشمار می رود، چون همتای خویش در کوران رویدادهای سختِ پس از پیروزی «انقلاب سترگ اکتبر روسیه»، توده های مردم کوبا را گواه گرفت و از همه ی کارگران و زحمتکشان، اندیشمندان، ویژه کاران و روشنفکران خلقی آن کشور کمک خواست تا در کم ترین زمان، درباره ی بازسازی ها و نوسازی های ناگزیر و بایسته، نوآوری هایی در همه ی رشته های اقتصادی ـ اجتماعی بکار گرفته شوند. خلق دلاور کوبا با پاسخ مثبت دادن به درخواست رهبر انقلابی خویش، چنان کار بزرگ و دشواری را بر دوش گرفت و به پیروزی رساند؛ تا آنجا که تنها به عنوان نمونه ای چشمگیر، نوآوران آن کشور توانستند از ساقه ی نیشکر گونه ای سوخت برای خودروها و تراکتورهای از کار بازمانده بسازند و اقتصاد کشوری بسیار کوچک و زیر فشارهای اقتصادی و سیاسیِ کمرشکنِ همه ی کشورهای امپریالیستی و از همه بیش تر: امپریالیست های «یانکی» را به جایی برسانند که با همه ی سختی ها بتواند روی پای خویش بایستد. چنین کاری کارستان از دید من، انقلابی بس بزرگ تر از انقلاب کوبا بود و با آنکه زور بزود و از هر چیزی شگفت زده نمی شوم از چنین کار بزرگی که نیرو و آفرینندگی خلقی رزمنده در راه ساختمان سوسیالیسم را به نمایش نهاد، بس شگفت زده شدم۴ و آموختم.

با آنکه گزافه گویی درباره ی مَنِش این و آن بویژه در در زمینه ی رویدادهای اجتماعی و سیاسی را چندان خوش ندارم و بزرگنمایی «نقش مَنِش» (نقش شخصیت) در تاریخ را بس نادرست و نادانشورانه می دانم، نمی توانم از کارکرد خوب و ارزنده ی فیدل کاسترو در پیشبرد اندیشه ها و آرمان های چپ در میان توده های مردم آمریکای لاتین چیزی نگویم و از کنار آن به آسانی بگذرم؛ کُنش وی بویژه از آن سویه برجسته تر و پررنگ تر به چشم می آید که با روند عینی فرگشت تاریخی همسویی بیمانندی داشت:
نشانه ای گویا از شِم طبقاتی باریک و خوب سمتگیری شده ی وی به سود توده های کار و زحمت!

بویژه این روزها که هر انچوچکِ چپ نمایی، جایی فراخور نان بمزدی خویش در این دانشگاه یا آن  "پژوهشکده"ی کشورهای امپریالیستی باخترزمین دست و پا نموده و درباره ی «دوران شکست چپ» و ناگزیری همکاری با جریان های نولیبرال سرمایه برای یافتن راهی نه میانبُر که میانه۵ برای بهبود زندگی توده های مردم داستان می سراید، بازگویی آنچه انقلاب کوبا و رهبر استوار و پیگیر آن در یاری رسانی شایسته به پیشبرد انقلاب های توده ای در «باغچه ی پشت خانه ی یانکی ها»۶ به انجام رساند، برجستگی و بایستگی بازهم بیش تری می یابد. در این باره و آنچه  با کلّی گویی های "خردمندانه" و بیش تر «توتولوژیک» از «شکست چپ» و از آن نادرست تر: «دوران شکست چپ» یاد می شود، نکته های زیر را به بهانه ی یادبود درگذشت «فیدل کاسترو»، یادآور می شوم:
الف. ما با روندی پر فراز و نشیب در راه رسیدن به سوسیالیسم روبرو بوده و همچنان هستیم. چنین روندی نه آنگونه است که برخی چپ روهای خشک مغز با نگرشی واپسگرایانه  و برخوردی همسنگ با متافیزیکِ ویژه ی افلاتون، خط راستِ جداکننده ای میان به گفته ی آن ها « دوره ی استالین» و «دوره ی خروشچف تاکنون» می کشند و با تکه تکه نمودن پنداربافانه ی روند تاریخی، آبشخوری برای ساخت و پرداخت یاوه گویی هایی از گونه ای دیگر و از آن میان، «دوران شکست چپ»، فراخور نیروهای راست فراهم می آورند؛ و نه آنکه چپ نماهای رنگارنگ از «سوسیال دمکرات»های بوقلمون سرشت گرفته تا «لیبرال دمکرات»های مزدور سرمایه، همه ی آن روند تاریخی را از بنیاد شکست خورده انگاشته و گاه با گستاخی بیمانند و ریشخندآمیزی، آن را «یک شوخی تاریخی» جا می زنند و امیدوارند تا دیگر پیش نیاید! کوشش همه ی این ها در جایگاه خوشخدمت ترین و سرسپرده ترین نوکران سرمایه امپریالیستی، سرراست یا ناسرراست، برای آن بوده و هست تا سوسیالیسم را پنداری پوچ، «اتوپیا»  و کاری نشدنی وانمایند! تفی سر بالا و شوخی کودنوار و بیمزه ای که واقعیت های تاریخی از «کمون پاریس» به این سو و بویژه هفتاد سال، فرمانروایی سوسیالیسم در نخستین کشور زحمتکشان جهان ـ با همه ی کاستی ها و نارسایی هایش ـ را نادیده می گیرد. به هر رو، در چنان روند پرفراز و نشیبی، هر از گاهی با پیروزی ها و شکست هایی بزرگ و کوچک و در بخش سترگی از آن با نبردی سنگر به سنگر روبرو بوده و هستیم. با آنکه نیروهای راست و سرمایه ی امپریالیستی، همچنان از توان بسیار اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و رسانه ای برخوردارند، روند تاریخی بسودشان نیست؛ آن ها با همه ی زیگزاگ های ریز و درشت تاریخی، در روندی سراشیبی که هر آن شیب تندتری نیز می یابد رو به نابودی می روند؛ گرچه، باید یادآور شد که نابودی آن ها بگونه ای خودکار و خودبخودی روی نخواهد داد و تنها با کوشش توده های مردم و نیروهای پیشروی همه ی کشورها برهبری نیروهای چپ راستین، شدنی و انجام پذیر است؛
ب. بخش سترگی از شکست ها و بویژه آن شکست های مشخص تاریخی۷، فرآیند کارکردِ خیانتکارانه ی «سوسیال دمکراسی» در جامه ها و رنگ های گوناگون و چشم فروبستن، نادیده گرفتن یا کم بها دادن به چنین فرآیند فریبکارانه ای از سوی نیروهای پیشرو و انقلابی چپ است؛ شکست هایی که با کارکرد این جریان های سازشکار و مزدور سرمایه در جامه ی چپ، هماوندی سرراست و ناگسستنی داشته و دارد؛ و
پ. آنچه در کوبا رخ داد و به بار نشست و سپس به کمابیش همه جای آمریکای لاتین گسترش یافت، واژگونِ گفته های گندچاله دهان های مزدور سرمایه، یک پیروزی و گام بزرگ تاریخی به پیش برای توده های کار و زحمت و نیروهای چپ در همه جای جهان بشمار می رود؛ باغچه ای کوچک، زیبا و خوب گلکاری شده در آنجا، درست زیر بینیِ خوک های پروارِ بزرگ ترین و هارترین سرمایه داری امپریالیستی جهان پدید آمد و از آن هنگام تاکنون به بخش سترگی از آمریکای لاتین گسترش یافته است. در آنجا با نمونه ای پربار از کارکرد آگاهانه ی «آخشیج ها و روندهای ذهنی»۸ روبروییم که توانست با شایستگی زنجیر کنش و واکنش میان «پایه» و «روبنا»۹ را رویهمرفته پایدار و پویا نگه دارد. انقلاب کوبا برهبری «فیدل کاسترو»، بیمانند بود و چون نمونه ی کلاسیکِ «انقلاب سترگ اکتبر روسیه» در سال ۱۹۱۷ توانست و همچنان می تواند در زمینه هایی، «جهان دربر»۱۰ و آموزنده باشد.

با آنچه در بالا بگونه ای فشرده در میان نهاده شد، شکست هایی که مزدوران رسانه ای و دانشگاهی سرمایه داری امپریالیستی بر آن ها انگشت می نهند، نه فرآیند کارکرد نیروهای چپ راستین اند و نه «شکست چپ» به مانش گسترده و دربرگیرنده ی آن! نیک که نگریسته شود، آن روند پر فراز و نشیب، انباشته از شکست ها و پیروزی های کوچک و بزرگ در هر دو سوی چپ و راست پیشانی نبردی است که بخش سترگی از آن نیز تاکنون نبردهای سنگر به سنگر را دربرگرفته و می گیرد. به این ترتیب، سخن از «دوران شکست چپ»، یاوه ای بیش نبوده و نیست؛ بویژه آنکه از «انقلاب سترگ اکتبر روسیه» به این سو، سنگینی کفه ی ترازو با همه ی بالا پایین شدن ها و زیگزاگ های کوچک و بزرگ تاریخی آن، بسود نیروهای چپ و پیشرفتخواه جهان و به سوی سوسیالیسم، هر آن بر هم می خورد. در همه ی جاهایی که هم اکنون "خاموشی" فرمانرواست، آتش زیر خاکستر دادخواهی توده های مردم جهان، هر آن آماده ی زبانه کشیدن است.   

با درگذشتِ «فیدل کاسترو» از جهان بزرگ پیرامون ما چیزی کاسته شد؛ چیزی که با کوشش پیگیر کمونیست ها و دیگر نیروهای خواهان پیشرفت اجتماعیِ ـ اقتصادی حهان بسود توده های مردم زحمتکش بزودی پر شده و راه وی با سربرآوردن «کاسترو»های دیگر پی گرفته خواهد شد.  

ب. الف. بزرگمهر    هشتم آذر ماه ۱۳۹۵

پی نوشت:

۱ ـ آمیخته واژه ی «کردارگرایی» را می توان با اندک چشم پوشی بجای واژه ی از ریشه لاتینی «پراگماتیسم» بکار برد. در اینجا، این آمیخته واژه را نه به مانش همه سویه ی فلسفی و اجتماعی آن که در چارچوبی بسته تر بدیده گرفته و بکار برده ام.    ب. الف. بزرگمهر

۲ ـ انقلاب کوبا پس از پیروزی، سرمشق بسیاری از نیروهای انقلابی در سراسر جهان بویژه در کشورهای آمریکای لاتین شد. بماند که بسیاری از جوانان روشنفکر انقلابی و از آن میان، در میهن خودمان با برداشتی بسیار نابجا و رونوشت برداری از کارکردِ ذهنی گرایانه و نادرست «چه گوارا» در نِشای انقلاب کوبا در دیگر کشورهای آمریکای لاتین، سرمشقی نادرست و نابجا از آن را به بوته ی آزمایش نهاده، شکست های سختی خوردند؛ با این همه، این نیز بخشی از روندی تاریخی بود که ریشه های آن به نارسایی ها و کژدیسگی های پدید آمده در جنبش کمونیستی جهان و ابزار دست شدن آن از سوی «سوسیال دمکراسی» خیانتکار و مزدور سرمایه در همه جا برمی گردد.

۳ ـ تا آن هنگام و در آستانه ی فروپاشی نخستین کشور زحمتکشان جهان: «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» و در پی، «اردوگاه کشورهای سوسیالیستی»، اقتصادِ کشور کوچک کوبا تا ۹۰ درصد به بازار آن کشورها («کومِکُن») وابسته بود!

۴ ـ نمونه ای از گفته ی طنزآمیزِ «اسکار وایلد»: «تنها کودن ها شگفت زده می شوند»!

۵ ـ تا اندازه ای سنجیدنی با زبانزدِ «نه سیخ بسوزد و نه کباب»!

۶ ـ یادآور می شوم که نام «ایالات متحد آمریکا»، فرآورده ی هنگام و سیاستی است که امپریالیسم تازه پا گرفته ی «یانکی» با شعار «آمریکا مال آمریکاییان و ...» بلعیدن خاک همه ی آن قاره ی پهناور را از شمال تا جنوب آماج سیاست پلید خود نهاده بود؛ گرچه بسیاری از کشورهای امریکای مرکزی و امریکای لاتین تا مدت ها «باغچه ی پشت خانه ی یانکی ها» بشمار می رفت، سرانجام آن سیاست به شکست انجامید؛ ولی آن نام نادرست برجای ماند و همچنان از سوی بسیاری آدم ها، روزنامه نگاران و سیاستمداران، آگاهانه و ناآگاهانه، بکار می رود. نام درست این کشور «اتازونی» یا به شکلی مشروط «ایالات متحد» است؛ پسوند «آمریکا»ی آن را نباید بکار برد!

برگرفته از پی نوشتِ گزارش «زنده و سرفراز باد جمهوری دمکراتیک خلق کره»!، ب. الف. بزرگمهر، ششم بهمن ماه ١٣٩١

۷ ـ ... و نه «شکست چپ» بگونه ای کلّی و دربرگیرنده که از گندچاله دهان های مزدور و مردم فریب کشورهای امپریالیستی بیرون می آید!

۸ ـ  «عینی» و «ذهنی» بر بنیاد دیالکتیک ماتریالیستی

«عینی» (Objective)  از دیدگاه «دیالکتیک ماتریالیستی» به آرش همه ی پدیده ها و روندهایی است که بیرون از حسّ های پنجگانه، آگاهی، خِرَد و ذهن آدمی، بی هیچگونه  وابستگی به آن ها از هستی برخوردارند و کارکردشان پیرو خواست (اراده) آدمی نیست.

«ذهنی» (Subjective) به آرش همه ی آن چیزهایی است که از جهان پیرامون («عینی») در خِرَد و احساس آدمی بازتاب می یابد.

«عینی» و «ذهنی» در هماوندی کنشگرانه با یکدیگر آرش و مانش می یابند. «روندهای ذهنی» تا آنجا که بر پایه ی شناخت باریک بینانه ی «آخشیج ها و روندهای عینی» استوار شده، رویکردی سازگار با آن ها دارد و دَم به دَم با آن روندها، واکنش هایی پویا و بازتاب هایی ناگسسته از خود نشان می دهد، می تواند مُهر و نشان خود را در شتاب بخشیدن درخور به روندهای عینی تا اندازه ای بر جای نهد؛ وگرنه با «ذهنی گرایی» افسار گسیخته ای روبرو خواهیم بود که «روندهای عینی» را تا اندازه ای کند می کنند.     

برای آگاهی بیش تر:
کتاب «واژه نامه سیاسی و اجتماعی»، اثر رفیق فروتن، پرکار و اندیشمند توده ای، قهرمان شکنجه گاه های رژیم تبهکار جمهوری اسلامی: زنده یاد هوشنگ ناظمی نامور به «امیر نیک آیین»

۹ ـ «روبنا» که از «پایه» مایه می گیرد به نوبه ی خویش در روندی زنجیره ای بر آن مهر و نشان خویش را برجای می نهد!

واژه ی «پایه» را در اینجا به مانش دانشورانه و فلسفی آن در برابر واژه ی «روبنا» بکار برده ام. در این باره، بازگویی بخشی کوتاه از «درس ۵۵» کتاب ارزنده ی «ماتریالیسم تاریخی»، نوشته ی رفیقِ زنده یاد: هوشنگ ناظمی (نامور به امیر نیک آیین) را سودمند می دانم و خواندن و بازخوانی آن را نیز سپارش می کنم:
با بررسی تئوری مارکسیستی ـ لنینیستی «پایه و روبنا» و آموختن دو مانش (مقوله) ی «پایه» و «روبنا» که از سوی کارل مارکس و فردریک انگلس بازشناخته و تدوین شد، ما می توانیم گره این جُستار را بگشاییم که چگونه شیوه ی فرآوری (تولید) و هماوندی های (مناسبات) تولیدی، همه ی هماوندی های دیگر اجتماعی دربردارنده ی سیاسی و حقوقی و اخلاقی و غیره را تعیین می کند و چگونه این هماوندی ها به نوبه ی خود در فرگشت (تکامل) پایه اقتصادی جامعه، مهر و نشان خود را می نهد.

پایه: مارکسیسم در میان انبوه هماوندی های اجتماعی جامعه، هماوندی های مادی فرآورنده (تولیدی) را بنیادین و تعیین کننده می داند.

پایه و زیربنای اجتماعی در هر مرحله مشخص فرگشت تاریخی عبارت است از مجموعه ی این هماوندی های فرآوری که شالوده ی مادی اجتماع، ساختمان اقتصادی جامعه را بنیاد می نهد. بنابراین از سویه ی درونمایه (مضمون) میان مانش (مفهوم) یا تعریف «پایه» و «زیربنا» با مانش و تعریف «هماوندی های فرآوری» («مناسبات تولیدی») تفاوتی نیست؛ ولی هنگامی که این مجموعه را بسانِ قطبی در برابر قطب نیروهای فرآورنده (مولد)، درون مانش (مقوله) «شیوه ی فرآوری» می گذاریم، آن را «هماوندی های فرآوری» می خوانیم؛ هنگامی که نقش و جای همان مجموعه یعنی «هماوندی های فرآوری» را در زندگی اجتماعی نشان می دهیم و خاطر نشان می کنیم که بر روی این شالوده است که همه ی دیگر هماوندی های اجتماعی بنا می شود، آن را «پایه» می نامیم. (با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر(

برگرفته از پانوشتِ نوشتار «برادر! آخر اینگونه که پیش چشم مردم، سکه ی یک پول سیاه می شویم ...»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۷ بهمن ماه ۱۳۹۳

در چارچوب فلسفی آن: «پایه» (یا «زیربنا» که بخش عمده ای از آن دربرگیرنده ی دگرگونی های فن آورانه است) مُقدّم بر «روبنا» که همه ی ساختارهای فرهنگی و حقوقی و اجتماعی جامعه را دربرمی گیرد، است و به عنوان نمونه، آنگاه که روبنای اجتماعی کهنه شده و دگرگونی های «پایه» را نمی تواند بازتاباند و بندی در راه پیشرفت جامعه می شود، «زیربنا» یا بهتر است گفته شود: «پایه»، آن را می شکند تا روبنای تازه تری درخور زیربنای اجتماعی بسازد که بیگمان نباید آن را بگونه ای فراطبیعی (متافیزیکی) دریافت؛ زیرا روبنای اجتماعی نو بسیاری از آخشیج (عنصر) های کهنه را دربر دارد که آرایشی دیگر گرفته اند و نه آنکه جابجایی مکانیکی نو با کهنه انجام یافته باشد. به هر رو با آنکه «روبنا» نیز به سهم خود بر دگرگونی های «پایه» و کند شدن یا شتاب بخشیدن به آن نقش دارد ...

برگرفته از نوشتار «دگرگونی هایی تنها در یک نسل!»، ب. الف. بزرگمهر، ششم تیر ماه ۱۳۹۲

۱۰ ـ آمیخته واژه ی«جهان دربر» را نخستین بار در نوشتار «نقش تاریخی کمونیست ها و نیروهای چپ در میهن مان » (پنجم اَمرداد ماه ۱۳۹۰)  بجای «جهانشول» ساخته و بکار برده ام:

۱۳۹۵ آذر ۶, شنبه

رژیم ورشکسته و خیانتکارِ دزدان اسلام پیشه، سایه ی مرگ را بر فراز ایران می گستراند!


شب را چه گنه؟ حدیث ما بود دراز


نه جانم! برای خشنودی خدا باید دهان مقام مُعَظَّمِ رهبری را بست!

دیشب داشتم گفته های «نشانه خدا»: محمدعلی موحدی کرمانی درباره ی رویدادهای مشهد را می خواندم. گفته هایی در بخشی آنچنان با نمک که از خنده اشکم درآمد و همان آن با خود گفتم:   
خاک بر سر آن خدا با چنین نشانه هایی از خود۱ بر  روی این کره ی خاکی و ایران بلاگرفته ی ما که هر روز بیش تر آب می رود ...

به بخش هایی از سخنان وی که دبیرکُلّی «جامعه روحانیت مبارز» را نیز یدک می کشد در زیر می پردازم. وی از آن میان گفته است:
«تا مادامی که توطئه مطرح نباشد، هر کسی می‌آید و در سخنرانی‌های خود نظراتش را بیان می‌کند.
...
مطهری ابتدا باید نظراتش را با حضرت آقا تطبیق کند و برود پیش ایشان بگوید که من قصد دارم این حرف را بزنم.
...
وی با بیان اینکه تبعیت از ولی فقیه رمز پیروزی ما در انقلاب و بیرون کردن آمریکا از کشور بود،گفت:
متاسفانه مطهری مراعات نمی کند. در این مورد سخنرانی حرف دادستانی باید پذیرفته شود. البته این به این معنا نیست که دهان‌ها را ببندیم اما باید در برابر مقام معظم  رهبری و برای رضای خدا دهان‌ها را ببندیم.»۲

از گفته های بالا می توان نتیجه گیری های گوناگون و شایان درنگی گرفت؛ این ها چندتایی از میان آن همه است:
الف. این انگاره (فرض) که بنیاد هماوندی میان آدم ها ـ تا هنگامیکه واژگون آن پایور نشده ـ بر اعتماد و اطمینان استوار است از هیچ آرشی برخوردار نیست؛ هماوندی های میان آدمیان در این ولایت، بر بی اعتمادی و انگاره ی توطئه گری و کلاهبرداری است؛
ب. به شَوَند یاد شده در بند «الف»، همه ی هماوندی های میان آدمیان در ولایت یادشده و از آن میان، سخنرانی ها باید با «حضرت آقا» یا همانا «آقا بیشعور نظام»، پیشاپیش هماهنگ و سازگار شود؛
پ. به شَوَند یاد شده در بند «ب»، چون چنین کاری در کردار شدنی نیست و «حضرت آقا» که هم اکنون نیز وقت سر خاراندن ندارند از خواب و خوراک خواهند افتاد و دشواری های بسیارِ دیگری، چون صف های دراز در جلوی خیمه و خرگاهِ «مُعظمُ له» را نیز در پی دارد، بهترین راهکار بستن دهان هاست؛ نه به این آرش که براستی دهان ها را ببندیم که به این آرش که سخن ناسازگار و ناهمسو با اندیشه ی «آقا» از دهان هیچکس بیرون نیاید؛۳
ت. به شوندهای یادشده در بندهای بالا و نیز به این شَوَند منطقی و تاکنون بارها آزمون شده، چون کوچک ترین اطمینانی نیست «... آن هایی که داعیه دارند ... آن شاخص ها را تا پایان نگه دارند»۴، احوط در آن است که «حضرت آقا» که برای پیروزی های بیش از پیش باید از ایشان پیروی (تبعیت) کنیم، خود بجای همه ی ما بیندیشند و سخن بگویند تا خدا از همه ی ما خشنود شود؛ و
ث. از آنجا که «حضرت آقا» گرایشی به «دخالت در جزئیات امور» ندارند به انجام رساندن اندیشه ها و خواست های «مُعظمُ له» بر دوش همگی ماست و «حضرت آقا» در این زمینه، هیچگونه مسوولیت و پاسخگویی به کارهای ناشایست و نادرست و زبانم لال، نابکاری های ما بر دوش نخواهند گرفت!

«دبیرکل ”جامعه روحانیت مبارز“ درباره ی چالش های پیش روی اصولگرایان برای انتخابات ریاست جمهوری سال آینده عنوان کرد:
دو مشکل داریم؛ اول اینکه چه کسی را بیاوریم که شاخص های اصولگرایی را در حد قابل قبول داشته باشد که هنوز به آن فرد نرسیده ایم. دوم اینکه بر فرض هم اگر رسیدیم، آن هایی که داعیه دارند و احساس وظیفه کنند و وارد صحنه شوند، خب در این صورت چه اتفاقی می افتد؟

اگر شاخص های اصولگرایی در یک نفر بود، حالا چه اطمینانی هست که آن شاخص ها را تا پایان ۴ سال نگه دارد؛ احمدی نژاد طلوع خوبی بود اما پایانش چه بود؟ رفت و ۱۱روز خانه نشینی کرد.»۵

دنباله ی سخنان بانمک این «نشانه خدا» را اگر پی گیریم و به چند سال کنونی برسانیم، چنین از آب درمی آید:
... همین یکی را ببینید! «آقا» در انتخابات گذشته با هزار زحمت، وی را بالاتر از همه از کلاه جادویی بیرون کشید؛ سرش که بیرون آمد، سپید بود. پنداشتیم خرگوش بی آزاری است که هویجش را گاز می زند و کاری به کارِ «آقا» و ما ندارد؛ کمی بیش تر که بیرون کشیدیم، ریش حنایی رنگش پیدا شد؛ بیرون که آمد، دیدیم دم هم دارد! آن هم چه دمی! دمی پرپشت و حنایی رنگ تر. ما از کجا می دانستیم؟ کف دستمان را که بو نکرده بودیم. تازه می گویند که نیمی از دمش هنوز پنهان مانده و به کسی نشان نداده است. واللهِ خود خدا را هم این ها گیج می کنند. البته مشکل یکی دو تا هم نیست؛ همین شاخص های اصولگرایی را هر کس بگونه ای تعبیر و تفسیر می کند که با آن یکی فرق می کند. از ساده ترینش که با پای راست باید به مستراح گام نهاد گرفته الی ماشاالله تفسیرهای پیچیده تر! راستش، اگر از خود ما هم بپرسید، درست نمی دانیم این شاخص ها کدام است؛ وگرنه، دلیلی ندارد که هر از گاهی، کسانی اصولگرای اصلاح طلب یا حتا اصولگرای اصلاح طلب اعتدالی از آب درمی آیند؛ تازه کمی هم که می گذرد همین گروه به دو شاخه ی گرمسیری و سردسیری بخش می شوند و توی سر و مغز هم می زنند. برآمدنش با اصولگرایی است؛ ولی پایانش را خدا می داند! والسّلام و علیکم و رحمت الله و برکاته

ب. الف. بزرگمهر    ششم آذر ماه ۱۳۹۵

پی نوشت:

۱ ـ «نشانه خدا» و «بزرگ نشانه خدا» به ترتیب: «آیت الله» و «آیت الله العُظمی»

۲ ـ  «نشانه خدا» موحدی کرمانی در دیدار با دبیرکل و اعضای شورای مرکزی «حزب ایران زمین»،
برگرفته از گزارش «آیت‌الله موحدی کرمانی: سخنان مطهری به مصلحت کشور نیست»، «انتخاب»، یکم آذر ماه ۱۳۹۵ (برجسته نمایی های متن همه جا از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر)

۳ ـ بسان آن است که گلوی کسی را در چنگ گرفته، بفشاری و بگویی : بنال دیگر! چه می خواستی بگویی؟!

۴ ـ  «نشانه خدا» موحدی کرمانی در دیدار با دبیرکل و اعضای شورای مرکزی «حزب ایران زمین»،
برگرفته از گزارش «آیت‌الله موحدی کرمانی: سخنان مطهری به مصلحت کشور نیست»، «انتخاب»، یکم آذر ماه ۱۳۹۵

۵ ـ همانجا
 

۱۳۹۵ آذر ۵, جمعه

خطبه ی بابا آدم! الله اجازه فرمودند ...

در آن بهشت آسمانی، بنا بر روایت های آسمانی ریسمانی، آدم (یا «حضرت آدم»!) ریش نداشت و با «اِوا» (همانا «حَوّا»ی عربی!)، چون خواهر و برادر می زیست؛ پایش به زمین که رسید و سرش به آن سنگ سیاه (حجرالاسود) که خورد، آدم شد؛ ریش درآورد و با «اِوا» درآمیخت و مشتی «هابیل» و «قابیل» ـ و مادینه های بی نام و نشان! ـ زاده شدند که تا به امروز به سر و مغز هم می زنند و هر بار درست همان یکی به دست آن دیگری کشته می شود! نمی دانم چگونه شد که پس از آن یا شاید همزمان، مشتی «حوری» و «غلمان» کونِ لخت نیز در آنجا پدیدار شدند و دل از عرب بیابانگرد عربستان (+آن بچه بازِ کونی نژاد بیت رهبری!) بردند.

بسیاری آدم ها هنگامی که از چیزی یا کاری سر درنمی آورند یا دست شان از گشودن گره دشواری پدید آمده برای شان کوتاه است، چیزی در این مایه می گویند:
پناه بر خدا! کار خداست دیگر ...

من، خوب یا بد، به چیزی فراطبیعی و آفریننده ی جهان، باور ندارم؛ ولی حتا اگر چنین باوری نیز داشتم به کار و بار چنین خدایی بدگمان می شدم و نمی گفتم:
«کار خداست دیگر ...»! بگمانم بیش از آن خدای بازیگوش، کارِ آن پیامبر تازیِ مالیخولیایی و از او بیش تر، «عُمر پور خطّاب» و پس از وی دستبردهای دوره ی «اُمویان» باشد که چنین آش شلِ فلمکاری از آب درآمده است. به هر رو، مبارک باشد انشاء الله! الله اجازه فرمودند ...

ب. الف. بزرگمهر    پنجم آذر ماه ۱۳۹۵

***

اَنکَحتُ وَ زَوَّجتُ ...

عبارت آغازین خطبه ای است که برای عقدِ نکاح میان زوجین بر زبان می آورند و به «خطبه ی بابا آدم» نامور است؛ و خود کنایه از عقد زناشویی است. همچنین به شوخی آن را اینگونه نیز گفته و می گویند:
اَنکَحتُ
وَ زَوَّجتُ
دو دَس* رَختُ
تو مطبختُ ...

کنایه ای غم انگیز از شیوه ی زندگی برده وارِ زنان در خانه ی شوهران خود؛ به بند درآمدنی که با مراسم عقد و ازدواج (اَنکَحتُ وَ زَوَّجتُ) آغاز می شده و بهای آن دو دست جامه در برابر کار شبانه روزی آشپزخانه (مطبخ) و ... بوده است.

برگرفته از «کتاب کوچه»، حرف «الف»، دفتر چهارم، زنده یاد احمد شاملو، چاپ دوم، تابستان ۱۹۹۵ (با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از سوی اینجانب؛ برنام آن در کتاب «اَنکَحتُ وَ زَوَّجتُ ...» است.  ب. الف. بزرگمهر)

* دست؛ تراز اندازه گیری رخت و جامه!

دود از کنده برمی خیزد!


این نظام نه جمهوری است، نه اسلامی و نه آن چیزی که مردم ایران آن را می خواستند! ـ بازانتشار

متن نامه ی ابوالفضل قدیانی به رییس به اصطلاح قوه ی قضایی جمهوری تبهکار اسلامی ایران

بسم الله الرحمن الرحیم

تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ

آن سرای آخرت را برای کسانی قرار می دهیم که نه هیچ گونه برتری را در زمین می خواهند و نه هیچ گونه فسادی را و عاقبت نیکو برای تقوا پیشگان است.

سوره قصص آیه ۸۸

آقای صادق لاریجانی رئیس قوه قضائیه

اخیرا قاضی صلواتی رئیس شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب برای من پیغام فرستاده که مرا به زندان رجایی شهر تبعید می کند. قاضی فاسد و بدنامی مثل صلواتی کسی نیست که من او را مخاطب قرار دهم و به وی پاسخ دهم. شما حتما از انواع مفاسد این فرد زمانی که در همدان قاضی بود و سپس در تهران به گونه ای دیگر در دادگاه های سیاسی آن مسیر را ادامه داده اطلاع دارید و قطعا از این موضوع نیز مطلعید که او و امثال او به دلیل همین فسادها و آلودگی ها و نقاط ضعفشان به عنوان قاضی دادگاه های سیاسی منصوب شده اند تا به راحتی تسلیم عوامل اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات باشند و بی چون و چرا احکام دیکته شده به وسیله آنها علیه نیروهای سیاسی را امضا کنند و باز به خوبی می دانید که این فرد در خود قوه قضائیه و در بین قضات به ارتکاب انواع مفاسد معروف است.

اگر لازم شد من در آینده در مورد مفاسد وی توضیح خواهم داد تا مردم بدانند در دستگاهی که باید پاک ترین و شریف ترین افراد در مسند قضا بنشینند، چگونه افراد فاسد جایزه می گیرند و ارتقا پیدا می کنند و علیه افراد شریف و خدوم این آب و خاک حکم صادر می کنند.

قاعدتا پیغام وی برای من نیز باید به دستور مقامات مافوق، شما یا بالاتر از شما باشد، چون اصولا وی تنها و تنها مجری دستورات و احکام دیکته شده است.

اگر هدف شما این است که با این تهدیدات مرا از بیان دیدگاه هایم باز دارید، بدانید که من قبل از انقلاب در رژیم شاه زندانی سیاسی بوده ام و شکنجه های آن رژیم را تجربه کرده ام و به حبس ابد محکوم شده ام و پس از سال ها تحمل زندان به لطف مجاهدت ها و مبارزات مردم و سقوط آن رژیم استبدادی آزادی خود را باز یافتم.

در این رژیم نیز پس از انتخابات رسوای سال ۸۸، بدون هیچ دلیل بازداشت و به یک سال زندان محکوم شدم و پس از آن هم به دلیل دفاعی که در دادگاه از خود کرده ام به سه سال زندان محکوم شدم و پس از آن نیز در پی بیان نقطه نظراتم پرونده های متعددی برایم تشکیل شده و تاکنون حکم شش سال زندان برایم صادر شده و چند پرونده مفتوح دیگر هم برایم تدارک دیده شده است. البته روشن است که من هم به دلیل اینکه این دادگاه های فرمایشی را خلاف قانون اساسی و نوع قضات آنها را نیز فاسد و فاقد صلاحیت می دانم در آنها شرکت نکرده و نخواهم کرد.

در زندان علیرغم تاکید پزشک قانونی بر ضرورت معالجه بیماری قلبی ام عوامل شما حتی از عمل به نظر پزشک قانونی و معالجه من ممانعت به عمل آورده اند. البته از شما و سایر مسئولین کشور که برای انقلاب و مبارزه با استبداد شاهنشاهی یک قدم برنداشته و یک سیلی هم نخورده اید و از انقلاب تنها سفره رنگینی که با خون شهیدان و زندانیان دوران مبارزه رنگین شده، دیده و حریصانه بر سر آن نشسته اید، طبیعی است که نه خون دلهای زندانیان قبل از انقلاب و نه شرایط امروز زندانیان سیاسی و ظلم و ستم هایی را که به آنها می رود را درک کنید و به آنها اهمیت بدهید. و تمام و هم و غمتان برقراری همان ساز و کارهای استبدادی و حتی بدتر از آن و ابزارهای سرکوب باشد.

اینجانب علیرغم میلم سابقه قبل از انقلاب خود را اجمالا گفتم تا روشن شود اگر صدور احکام متعدد و تهدید اخیر علیه من برای جلوگیری از بیان نظراتم است، آب در هاون می کوبید.

من دردمندانه می بینم نظامی که با خون دل ملت و دادن شهیدان بسیار شکل گرفت و قرار بود جمهوری اسلامی باشد به نظام استبداد دینی با حاکمیت مطلقه فردی تبدیل شده است. تا زمانیکه این انحراف وجود دارد، بر اساس تکلیف اعتقادی، اخلاقی و شرعی خود این را خواهم گفت که این نظام نه جمهوری است، نه اسلامی و نه آن چیزی که مردم شریف ایران در انقلاب بزرگشان آن را می خواستند.

امروز همان استبداد فردی شاه حاکم شده و متاسفانه نام دین را نیز یدک می کشد که به مراتب بدتر و خطرناک تر از استبداد غیر دینی رژیم پیشین است.

قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِن کُنتُ عَلَىَ بَیِّنَةٍ مِّن رَّبِّی وَرَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا وَمَا أُرِیدُ أَنْ أُخَالِفَکُمْ إِلَى مَا أَنْهَاکُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِیدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلاَّ بِاللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ

گفت: اى قوم من، مرا خبر دهید، اگر من از جانب پروردگار خود بر دلیلى روشن و معجزاتى (بر نبوت خویش) باشم و او از جانب خود مرا روزیى نیکو (نبوت و دینى جامع) داده باشد (آیا باز هم دعوت من باطل و سفاهتى است)؟ و من نمى‏خواهم خود بر خلاف کارى که شما را از آن نهى مى‏کنم بروم، من تا آنجا که بتوانم جز اصلاح (حال جامعه را) نمى‏خواهم، و توفیق من جز به یارى خدا نیست بر او توکل کردم و به سوى او بازمى‏ گردم.

سوره هود آیه ۸۸

ابوالفضل قدیانی

زندان اوین بند ۳۵۰

برگرفته از «کلمه»    ٢۵ دی ماه ١٣٩١

http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/01/blog-post_8763.html

ما هم هر روز از یَهُوَه دستور کشتار می گیریم ... ـ بازانتشار

http://www.behzadbozorgmehr.com/2016/09/blog-post_40.html

۱۳۹۵ آذر ۴, پنجشنبه

هر که سُمّش بیش، فرمانش بیش تر!


مگر کسی وادارت کرده دوپهلو بنویسی؟! بنشین ماستت را بخور!

راستی و درستی، ویژگی هایی پسندیده که بجا و بهنگام بودن آن بس ارزشمندتر است!

شنگول و منگولی است «چُخ بختیار» در ولایت آقا بیشعور که تاکنون و بسته به شرایط، چهره های گوناگونی از لات آسمان جُل داش مشتی گرفته تا «مُصلح الدّین» از خود به نمایش گذاشته و نوشته هایش گاه نیشخندم را برانگیخته است؛ بوقلمون سرشتی عافیت جو که نمونه ای چشمگیر («تیپیک») از آفتاب پرست های پیرامون رژیم دزدان اسلام پیشه را نمایندگی می کند که هر بار برنگی دیگر درمی آیند. تنها یک چیزشان، هیچگاه دگر نمی شود: یک من ریش و پشم آویخته به عنوان شناسه ای دگرگون ناپذیر و ابزار کاری بدردبخور در آن ولایت وامانده؛ گونه هایی نو و سازگار با اوضاع و احوال آب و هوای ایران و جهان از آنچه جاودانه عُبید زاکانی، «ریش الدّین ابوالمحاسن» شان نامیده بود؛ و این یکی شگفت جانوری که با آن کلاه کِپی بر سر، برنامِ «هنرمند» را نیز به کون مبارک خویش بسته است! به گفته ی زیبای عرب:
جلّ الخالق!

«شنگول و منگول» در آغاز نوشته اش با یادآوری آرزوی آمرزش و درخواست بخشودگی «نشانه خدا»ی تازه به آن جهان گم و گور شده با نام ساختگی «موسوی اردبیلی»۱، برایش آرزوی آمرزش از سوی بگفته ی وی «حضرت حق» نموده، یادش را گرامی داشته و سخنان «آن مرحوم» را «صادقانه» ارزیابی نموده است. کمی جلوتر با یادآوری «مسوولیت بزرگ» اداری وی در دم و دستگاه رژیم جمهوری اسلامی چندین و چند سال پیش و برگرفته های "جانگداز" دیگری از درخواست بخشش آن «نشانه خدا» از مردم ایران (بیش تر برای پر کردن نوشته ای بیمایه و دوپهلو!) زبانش می چرخد و اندکی از واقعیت را بگونه ای «آسته برو، آسته بیا که گربه شاخت نزنه»، پرسش آمیز، ناسرراست و آبکی بر زبان می آورد:    
«مگر می شود به آسانی از حقی که بر برخی از افرادی که در دوران مسوولیت ایشان ازشان پایمال شد را با یک پوزش چشم پوشی کرد؟»۲ و بی درنگ، زبان به پند و اندرز مسوولین کنونی رژیم دزدان اسلام پیشه می گشاید:
«کاش آنها که هم اکنون قدرت را در دست دارند، پند بگیرند و دریابند که مرگ برای همه است و پیر و جوان و رییس و مستخدم نمی شناسد.»

«آفتاب پرست»، بی درنگ رنگش دگر می شود و صفحه را از آن رو می گذارد:
«باز جای شکرگزاری است که پس از درگذشت آیت الله موسوی اردبیلی، بسیاری به خاطر عملکرد پایان عمرشان یک خدا بیامرز گفتند ...» و کمی جلوتر به صحرای کربلا می زند۳ و به شیوه ی بیش تر داش مشتی ها با یاد کردن از «مولا علی»، پند و اندرزهایش به دزدان اسلام پیشه را چنین پی می گیرد:
«کاش هنگامیکه در اوج نیرومندی هستیم، چون مولا علی (ع) از حق مردم پشتیبانی کنیم! وگرنه، ”پاک بودن در جوانی، شیوه ی پیامبری ست؛ ورنه هر گبری به پیری می شود پرهیزگار.“ حلالیت های این دوران برخی از مسوولینِ گذشته، تنها شانه خالی کردن از رویدادهای سهمناکی است که گریبان این ملت در این دوران را گرفته است. شاید در این جهان از حق الناس بشود به آسودگی گذشت؛ ولی در آن جهان، دور از ذهن می دانم که خدا با یک پوزش، همه چیز را نادیده بگیرد؛ در آخرت، حق الناس شوخی بردار نیست. بیاییم به جای این پوزش خواهی ها فکری کنیم که دیگر گواه اینگونه رفتارها نباشیم.»

می بینید؟ «مسوولینِ گذشته» را می گوید؛ نه خدای نکرده، زبانم لال، «مسوولین کنونی» را که بحمدلله هر کدام شان، نمادهایی از «مولا علی» هستند! آنگاه، سخن از «حق النّاس» راندن برای چیست؟ این نیز بماند که اینِ آمیخته واژه ی عربی، بخودی خود، کوچک شمردن حقوق توده های مردم، آن هم مردمی است که انقلاب بهمن ۵۷ بر روی دوش توانای آنان به پیروزی رسید و در روندی جانکاه، چون موزی رسیده بدست میوه چینان نسناس افتاد! شاید اگر از «حق النسناس» سخن به میان می آمد، گویاتر و پرآرش تر بود.

بخوبی می توانم چهره ی «آقا بیشعور نظام»، چنانچه چنین نوشته ای پس از کار روزانه ی گوش دادن به خبرچینی ها و دستورات بیمایه ی «این بد است» و «آن خوب است» بدستش برسد را به پندار آورم؛ وی، در حالیکه بگمان بسیار، پیپش را چاق می کند با خود می اندیشد:
هِه هِه هِه! پیر و جوان و رییس و مستخدم؟ حق الناس؟ ما آقا هستیم. کو تا مرگ؟! ...

راستی و درستی که «آقای بوقلمون سرشت»، «سخنان صادقانه» ی «آن مرحوم» را نشانه ای از آن دانسته، ویژگی هایی پسندیده در هر آدمی است؛ بویژه اگر بجا و بهنگام رخنمون شوند!

راستی و درستی، اگر آن آخوند دورو و ترسو براستی از آن برخوردار بود، بویژه آن هنگام بکار می آمد که زیر فشار راستگرایان برای بدار آویختن یا تیرباران فرزندان مردم کوتاه نمی آمد و دوپهلوگویی و دورویی پیشه نمی کرد؛ وگرنه، کار و بارِ هر مشنگ پارسایی که گوشه ای تمرگیده و سر در کتاب یا سرگرم کارهایی دیگر، چشم بر رویدادهای پیرامون خویش به هر بهانه ای می بندد، راست و درست است. در اینجا، جداگانگی (تفاوت) بزرگی میان راستی و درستی زنده یاد حسینعلی منتظری که در برابر آن بیداد، مردانه ایستاد و بهایش را نیز پرداخت با این آخوند دورو و فریبکار و کمابیش همه ی آخوندهای درون و پیرامون رژیم کنونی و حتا فرزند خویش هست و به همین شَوَند از وی با برنام سزاوار «زنده یاد» یاد می شود.

... و فرجامِ سخن آن که من نه چندان پند و اندرز شنیدن را خوش دارم و نه پند و اندرز دادن را؛ با این همه، بگذار، اندرزی کوتاه به این «مُصلح الدّین ابوالمحاسن» بدهم! با این امید که به گوشِ جان بشنود و بکار گیرد:
مگر کسی وادارت کرده چیزی دوپهلو بنویسی؟! بنشین ماستت را بخور!

ب. الف. بزرگمهر     چهارم آذر ماه ۱۳۹۵

پی نوشت:

۱ ـ «اگر بنده کاری کرده‌ام که نباید می‌کردم یا ترک فعلی کرده‌ام که باید انجام می‌دادم از همه عذر می‌خواهم؛ از همه حلالیت می‌طلبم. من از طرف خودم حرف می‌زنم؛ به دیگران کاری ندارم.» خرداد ماه ۱۳۹۱

۲ ـ همه ی آنچه در اینجا و جاهای دیگر، درون « » برجسته نمایی شده از آنِ «شنگول و منگول» است که از سوی اینجانب، ویرایش، پارسی و بازنویسی و در برخی جاها پاکیزه نویسی شده است. برجسته نمایی های متن نیز از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر

۳ ـ «به صحرای کربلا زدن» زبانزدی است پدید آمده بر بنیادِ سخنرانی های بالای منبر برخی آخوندهای کند ذهن تر و کم تر زبان باز، هنگامیکه بجایی می رسند که چیزی برای گفتن ندارند یا دنباله ی سخن از دست شان در رفته، بگونه ای ناهماوند و نچسب از فداکاری های امام حسین در صحرای کربلا یاد می کنند تا زمان بایسته برای پیگیری سخن یا پریدن به جُستاری دیگر را بیابند. روشن است که این زبانزد را در جاهای گوناگون و درباره ی آدم ها و جُستارهای گوناگون می توان بکار برد؛ به عنوان نمونه، آنجا که «حسن»، در میان سخنرانی اش کم می آورد یا برای ایز گم کردن درباره ی سرمایه های سترگی که در دوره ی کارپردازی وی از راه فروش بی بند و بار نفت بدست آمده از دزدی های کارپرداز پیشین گلایه می کند، می توان به وی گوشزد نمود:
حسن! باز هم که به صحرای کربلا زدی!

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!