«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۹ بهمن ۱۲, یکشنبه

پیامبران اندرزگوی دوران ما ـ بازانتشار

نوشته ای است برگرفته از کسی به نام الهی قمشه ای. آخوند جوانی که دستارش از سپیدی برق می زند و شاید همین دیروز دستار بر سرش نهاده اند، آن را درج کرده است. سخنان چندان بدی هم نیست؛ ولی، هرچه می اندیشم، این ها چه دردی از آدم ها و از اجتماع دوا می کند به جایی نمی رسم. پیش ترها هم، آن هنگام که هنوز نوارهای «کاسِت» از دور بیرون نرفته بود، کسی دو نوار سخنان حکیمانه ی این آقا را با کلی سپارش به من داده بود که گوش کنم. نمی دانم! شاید برای برخی آدم ها جالب باشد؛ ولی برای من که اصلن نیست و می پندارم بسیار بهتر از این سخنان را در گفتار سعدی و مولوی و حافظ و بسیاری دیگر از بزرگان دوران کهن داشته و داریم. اگر از برخی جداگانگی (استثناء) ها بویژه در سروده های مولوی بگذریم که حتا هم اکنون نیز از زاویه ی دیدی بسیار برتر از گفته های این آقا و نمونه هایی چون این آقا برخوردارند و رگه های نیرومندی از شیوه ی برخورد دیالکتیکی در برخی از آن سروده ها آدم را شگفت زده می کند، سایر سروده ها و نوشته ها، مهر و نشان زمانه ی خود و شیوه و نگرش به ناگزیر فراطبیعی (متافیزیکی) را با خود همراه دارند؛ درست همان شیوه و زاویه نگرشی که در اندیشه ی این آقا فرمانرواست و بر زبان آورده می شود؛ آن هم در دورانی که بیش از ۱۵۰ سال از زایش فلسفه ی علمی می گذرد؛ فلسفه ای که برخلاف همه ی فلسفه ها و مشرب های فلسفی پیش از خود که تنها جهان را توصیف می کرده اند، جهان را به جنبش آورده و زیر و رو نموده است. شما را نمی دانم؛ ولی من از این واماندگی و درجا زدن جامعه ی روشنفکری خودمان که فرآورده ی دوران فرمانروایی اسلام پیشگان بر کشور ماست، افسرده می شوم. 

ببینیم چه نوشته و چه بار و پیامی دارد:
«آدم فقط وقتی گول می خورد كه صاف نیست؛ وگرنه نمی شودكه انسان فرق دروغ با راست را نفهمد؛ چون دروغ خیلی طعم و بو و مزه اش با راست فرق می كند ...

بوی كبر و بوی حرص و بوی آز
درسخن گفتن بیاید چون پیاز

آنچنان كه اگر شامه ظاهری ما سالم باشد بوی پیاز را می توانیم تشخیص دهیم. اگرشامه باطنی ما هم سالم باشد، می توانیم خوب و بد را تشخیص دهیم.  دکتر الهی قمشه ای»

احکام فراطبیعی را می بینید؟!

ـ «آدم فقط وقتی گول می خورد كه صاف نیست»؛

ـ «... اگر شامه ظاهری ما سالم باشد بوی پیاز را می توانیم تشخیص دهیم.»؛ و

ـ «اگرشامه باطنی ما هم سالم باشد، می توانیم خوب و بد را تشخیص دهیم.»

اکنون بیا و از این آقا بپرس: آدم کی صاف می شود؟ نشانه های آن چیست؟ مرز میان صافی با ناصافی کجاست و آن را چه کسی، چگونه و با چه ابزاری اندازه می گیرد؟ و آیا مرز میان صافی با ناصافی خط شکننده ای است یا نه سایه روشن دارد؟ آیا صافی و ناصافی چیزهایی مطلق هستند که فراتر از زمان و مکان در همه جا و همه ی زمان ها و زمانه ها، ثابت برجای می مانند؟! و ...

من که به یاد جهان افلاتونی می افتم؛ و این آقایان از نونوارترین شان گرفته که جامه ای مد روز روی همان جامه ی کهنه بر تن نموده و سخنانی دلفریب و باب روز می زنند تا تاریک اندیش ترین شان که همان جامه ی کهنه را ـ بیگمان برای همسایه! ـ تبلیغ می کنند از نظر روش برخورد و زاویه ی نگرش به روندها و رویدادهای جهان بسیار همانند هستند.

دوست داشتم با همین آقا سفری به میان تبارهای افریقایی که هنوز در صورتبندی های نخستین اجتماعی در میان بیشه ها و جنگل های آفریقا زندگی می کنند، می رفتیم؛ به عنوان نمونه به میان یکی از تبارهایی که هنوز در آنجا چیزی به کالا تبدیل نشده و زن هایشان بدون ترس از چیزی با سینه هایی لخت و برهنه در میان مردان تبار راه می روند و همگام با آن ها کار می کنند؛ و سپس از وی می پرسیدم:
حضرت آقا، می توانید لطفا نظر حکیمانه ی خود را درباره ی اینکه چرا مردان این تبار نسبت به سینه های لخت دختران جوان واکنشی نشان نمی دهند، بیان فرمایید؟ آیا می توانید روشن کنید که این ها بافرهنگ ترند یا ما که با دیدن قوزک پای زنان نیز  حالی بحالی می شویم و شیطان رجیم به جلدمان می رود؟ فانتزی و پرسش های بیش تری از این دست را به شما می سپارم.

به هر رو به شوخی نوشته ام:
این آقا ثقه الاسلام رو نمی دونم واسه ی چی از این حرفای قصار خوشش اومده؟! ولی به هر حال به چهره ی این آقائه پایین با اون کله ی گرد کاسه مانندش که نگاه می کنم، فکر می کنم مصداق کامل این شعره:
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است

فکر کنم تو عمرش آزارش به هیچ بنی بشری نرسیده و پای یک مورچه را هم لگد نکرده؛ نه به کسی گفته بالای چشمت ابروست و نه حلیم مش عباس رو هم زده. فقط نشسته آش خودش و خورده و فلسفه خونده و کلمات قصار تحویل آدم ها داده ... یک جورایی مدیتیشن تا چاکراشون کمی باز بشه و آروم بشن. گرچه من هنوز هم نفهمیدم این چاکرا کجای آدم هاست!

می بینید چه چهره ی نازنینی داره؟! من که عاشق اون گوشاش شدم ...

ب. الف.  بزرگمهر    ۱۱ تیر ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/07/blog-post_6734.html

در قرار و مداری از پیش برنامه ریزی شده، دست آدمکشان را باز نهاده اند! ـ بازانتشار

«اردوغان پیش از این به همه هشدار داد كه می خواهند این عملیات [آدمکشی تبهکاران در کردستان با برنام ریشخندآمیزِ ՛چشمه ی همزیستی آشتی جویانه (صلح)՝] را انجام دهند. به باور اردوغان، آماج این عملیات، پیکار با گروه های تروریستی بود. بر این بنیاد، پس از انجام این كار، نیروهای ترکیه از شمال سوریه بیرون می روند.»۱ 

بخت چندانی برای پرداختن به این گفته های تبهکارانه در اینجا ندارم؛ روشن تر از روز است که چنان عملیات تبهکارانه ای که سازمان تبهکار و جنگ افروز «ناتو» نیز پشت آن پنهان شده،۲ بدون قرار و مداری از پیش برنامه ریزی شده میان امپریالیست های «یانکی» و رژیم مافیایی روسیه با هماهنگی یا همدستیِ گروهبندی های خرموش اسلام پیشه ی فرمانروا بر ایران،۳ رژیم پلید سوریه و کشورهای امپریالیستی اروپای باختری و شاید برخی دیگر از ریزه خوران منطقه، شدنی نبود.

به شَوَندهای گوناگونی که ناچارم از کنار آن ها بگذرم، سیاست کوته بینانه ی پراگماتیستی رژیم مافیایی روسیه که در کردار به پیچیده شدن هر چه بیش تر روندهای سیاسی درون و پیرامون سوریه ـ و بیگمان نه تنها در آنجا ـ دامن زده و می زند، هم گام بگام خودِ آن کشور گرفتار دیوانسالاری پا گرفته  از سرمایه داری مافیایی را بیش تر بدامن امپریالیست ها  بویژه امپریالیست های «یانکی» می اندازد و به بازیچه ی دست آن ها دگرمی دیسد و هم زمینه ی یورش امپریالیستی به آن کشور را بیش از پیش فراهم می کند. این سخن باریک و پاکیزه که پیش تر نیز در نوشتارهای گوناگونی به آن اشاره نموده ام را باری دیگر یادآور می شوم که روسیه کنونی با همه ی سراشیبی که در آن گرفتار شده، همچنان برجسته ترین سنگر بر جای مانده از «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» است و نقشی بازدارنده در برابر سیاست های تبهکارانه و سمت و سو یافته ی امپریالیست ها برای نابودی بخشی بزرگ و انبوه از مردم جهان، بر دوش دارد. این نقش، آنچنان از دید من برجسته است که در پیش نویس بخش پایانیِ هنوز در دستِ کارِ نوشته ی نیمه کاره منتشر شده ام،۴ آنجا که به یکی از  جداگانگی (استثناء) های گمانه ی یورش نظامی امپریالیست ها به ایران می پردازد، نوشته ام:
«مگر آنکه چنگ اندازی به سرزمین پهناور ایران، انگیزه و زمینه ای سرراست برای بارباروسایی برق آسا از سپهر پیرامون کره زمین باشد؟»

به هر رو، نقش رژیم مافیایی فرمانروا بر روسیه برهبری «مستر مافیوز روسی» با همه ی دوربینی و زیرکی نسنجیدنی اش با آن «وزیر امور بیرونی» رویهمرفته کودن یا حتا آن رهبر ملی گرای کوته بینِ حزب نامور به «کمونیست» در آن کشور، هم اکنون با پیچیدگی های بسیار و باید افزود: بیم برانگیزی در آینده ی نزدیک برخوردار است؛ رژیمی که بنا بر سرشت طبقاتی اش از یکسو به همسویی و همکاری با امپریالیست ها که کارد را برای بریدن سر روسیه تیز می کنند، گرایش دارد و از سوی دیگر، ناچار است، نه به شَوَند پشتیبانی از توده های مردم روسیه در جای نخست که بیش تر برای قربانی نشدن مافیای اقتصادی ـ اجتماعی فرمانروا بر آن کشور و نمایندگان سیاسی اش، پاورچین پاورچین با آن ها همگام شود؛ کوته بینی و بیم برانگیز بودن سیاست پراگماتیستی پی گرفته شده از سوی آن رژیم در همین ناهمتایی نهفته است.

همینچا این سخن باریک و پاکیزه را نیز گرچه هم اکنون کوتاه و سربسته، ناگفته نگذارم که رژیم اردوغان، رژیمی پوشالی است که برای سر پا نگهداشتن خود به آب و آتش می زند و به هر تبهکاری از آن میان، بُزِ پیش شدنِ امپریالیست ها تن می دهد. سیاست پراگماتیستی رژیم مافیایی روسیه در این زمینه با دشواری های بزرگی روبروست و با پیگیری روند کنونی تا هنگام روفته شدنش، هر روز بیش از پیش به «آچار فرانسه» امپریالیست ها دگرمی دیسد.

ب. الف. بزرگمهر    ۲۴ مهر ماه ۱۳۹۸

https://www.behzadbozorgmehr.com/2019/10/blog-post_68.html

پی نوشت: 

۱ ـ گفته های «الكساندر لاورنتیف»، نماینده ویژه ی «مستر مافیوز روسی» (یا همانا رییس جمهور روسیه) برای گره گشایی آشوب در سوریه، برگرفته از «اسپوتنیک»  ۲۳ مهر ماه ۱۳۹۸ (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب؛ برجسته نمایی ها و افزوده های درون [ ] نیز از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر) 

۲ ـ برای آن، نمودها و نشانه هایی رویهمرفته بسنده دارم که در اینجا به آن نمی پردازم. 

۳ ـ رزمایش نظامی «تیپ ۴۱ پیاده «قوشچی» در پیرامون اورمیا («ایرنا»  ۱۷ مهر ماه ۱۳۹۸) همزمان با یورش ددمنشانه ی ترکیه گواه آن است.

۴ ـ «در دام سیاست های ملی گرایانه نیفتیم!»، ب. الف. بزرگمهر  ۱۳ مهر ماه ۱۳۹۸

https://www.behzadbozorgmehr.com/2019/10/blog-post_5.html

آقا بیشعور، یاد بگیر! ـ بازانتشار

آقا بیشعور، یاد بگیر! برای روز آخرت هم که شده، خوب است؛ روزِ پایانِ خود و رژیم تبهکارت را روی همین زمین و ایران خودمان می گویم؛ نه جایی در آسمان پندار!

ب. الف. بزرگمهر   دوم اَمرداد ماه ۱۳۹۷

https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/07/blog-post_60.html



۱۳۹۹ بهمن ۱۱, شنبه

راه گره گشا، سمتگیری درست اقتصادی ـ اجتماعی بسود انبوه توده های مردم است

این «تحقیق و تفحص» نیز در کنار ده ها «تحقیق و تفحص» دیگر راه بجایی نخواهد برد و دستِ بالا به کالبد یافتن باندهای تازه ی خورد و برد و زد و بندها و گاوبندی های نوینی برای سهم خواهیِ آن ها که سرشان بی کلاه مانده، خواهد انجامید (ویدئوی پیوست)؛ زیرا با همه ی برجستگی جُستار آن (پیکار با تبهکاری های اقتصادی)، در چارچوبی کلان تر خرده کاری بشمار می رود و بنیاد این یا آن تبهکاری اقتصادی از میان نمی رود و همچنان پابرجا می ماند. راه گره گشا، سمتگیری درست اقتصادی ـ اجتماعی بسود انبوه توده های مردم، دربرگیرنده ی کارگران و دیگر زحمتکشان پیرامون آن با بُریدن دست کلان سوداگران از بازرگانی بیرونی (خارجی) چون یکی از پایه های بایسته برای بازسازی اقتصادی ملی بگونه ای است که همچنین دست سوداگران ریز و درشت، سَلَف خرها و دیگر انگل های اجتماعی از فرآورده های نیروی کار انبوه میلیونی توده های مردم کوتاه شده و «بخش خصوصی»، تنها در زمینه هایی که دولت و رژیم سیاسی نماینده ی این انبوه میلیونی توان انجام آن را ندارد، بتواند زیر بازرسی باریک بکار پرداخته و کنشی درخور و سودمند داشته باشد. سخن باریک و پاکیزه (نکته) نیز در همینجا نهفته است و پرسشی که بی درنگ به میان می آید، چنین است:
آیا رژیم سیاسی کنونی و دولت کارگزار کلان سوداگران و بازرگانان هست و نیست ایران و ایرانی از توان چنین کاری کارستان برخوردار است؟ روشن است که بی هیچ نیازی به گواهمندی، چنین نیست؛ تا آنجا که حتا چنین پرسشی با همه ی بایستگی در میان نهادن آن، ریشخندآمیز بدیده می آید. بهره وری طبقاتی این لایه های انگل سرشت آن ها را وامی دارد تا واپسین شیره ی جانِ ایران و توده های مردم آن را بیرون بکشند و خود نیز در فرجام کار، چون زالویی باد کرده از خون بترکند. پند و اندرز به نمایندگان چنین لایه های اجتماعی خونخواری که گذشت داشته باشید؛ کم تر شیره ی جان مان را بکشید و مانند آن به همان اندازه پوچ، ریشخندآمیز و نشانه ای از کودنی است که از زالوی سرگرم نوشیدن خون درخواست کنی:
برادر دینی! بس است؛ در اندیشه ی بیمار رو بمرگ نیستی، دستکم به فرجام کار خود بیندیش! باد می کنی و می میری ...

بنابراین، یک راه بیش تر بر جای نمی ماند: کوششی پیگیر، همه سویه و تا آنجا که شدنی است: با گردآوری همه ی نیروهای انقلابی راستین و پیشرفتخواه برای بزیر کشیدن چنین رژیمی که از چند سالی پیش به این سو از درون پوسیده، پوشالی تر و پوشالی تر شده و روندِ فروپاشی را می پیماید؛ رژیمی که تنها با کمک های سرراست و ناسرراست کشورهای امپریالیستی و ریزه خواران روسی و چینی شان سرِ پا نگه داشته می شود و چنانچه توده های مردم ایران به هر شَوَندی نتوانند آن را بزیر بکشند، فروپاشی آن که بی هیچ گمان و گفتگو با چنگ اندازی همه ی نیروهای امپریالیستی و نوچه های منطقه ای اش در پیرامون ایران همراه خواهد بود، پیامدهایی بس ناگوار و تلخ، نه تنها برای ایران که منطقه و جهان دربرخواهد داشت. شوربختانه، پیگیری سیاست های دنباله روانه ی نیروهای چپ نما با گرایش های «سوسیال ـ و لیبرال دمکراسی» در چند دهه ی کنونی به پیدایش چنین روز و روزگاری سخت و جانکاه برای توده های مردم ایران، کمک های شایانی نموده است. شایان درنگ ترین تبهکارِی این نیروها در دوره ای نزدیک تر به امروز که تا اندازه ای هم اکنون را نیز دربرمی گیرد، افزون بر دنباله روی از جریان های پلید نامور به «اصلاح طلب»، کشاندن جنبش کارگری و توده ای به خرده کاری های «رِفُرمیست»ی بوده و همچنان نیز هست. از دیدِ من، کارگران و زحمتکشان میهن مان باید این سخن باریک و پاکیزه (نکته) را هشیارانه و همواره بدیده داشته باشند که «کندن مویی از خرسِ» سرمایه داری ـ و در میهن مان «کندن مویی از خرموش سخت پروار شده»! ـ هر چند در چارچوب نبردی سنگر به سنگر، هر بار یک پیروزی بشمار می آید، چنانچه در چارچوب بزرگ تر دوربردی (استراتژیک) ـ و حتا راهبردیِ (تاکتیکی) ـ سرنگونی رژیم بدیده گرفته نشود، ناپایدار مانده و در نخستین برآمد دوباره ی نیروهای واپسگرای فرمانروا پایمال شده و می شوند. خوشبختانه، طبقه کارگر میهن مان این آزمون را از سر گذرانده و با آن آشناست.

بیش از هفت سال پیش، در یادداشتی کوتاه نوشته بودم:
«برنامه ی سرِ کار گذاشتن مردم ایران در حالی پی گرفته می شود که بخت کوتاه برجای مانده (شاید واپسین بخت ها!) برای انجام دستِکم رفرم هایی (نه در چارچوب لیبرالیسم سرمایه داری که درست بر ضد آن!) به سود بهبود اقتصادی وضعیت توده های مردم، کارگران و زحمتکشان کشور از دست می رود؛ گرچه من کم ترین امیدی به چنین دولت تبهکار و رژیم تبهکارتر از آن ندارم. سیاستی که آن ها دنبال کرده و می کنند در فرجام کار، نابودی ایران و تکه تکه شدن ایران زمین را در پی خواهد داشت.»* این بخت برای همیشه از دست رفته است. باید جُنبید و نگذاشت تا کار به فروپاشی ایران زمین بکشد.

سرنگون باد گروهبندی های خرموش اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان!

ب. الف. بزرگمهر   ۱۱ بهمن ماه ۱۳۹۹

* برگرفته از یادداشت «آیا این دو گاگول بی پرده و روشنگر با یکدیگر و برای مردم سخن خواهند گفت؟!»  ب. الف. بزرگمهر   ۱۲ آذر ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/12/blog-post_2852.html

ویدئوی پیوست (برگرفته از «تلگرام»): راه گره گشا، سمتگیری درست اقتصادی ـ اجتماعی بسود انبوه توده های مردم است



این ها کجا گم و گور می شود، حسن آقا؟

این ها کجا گم و گور می شود، حسن آقا؟* حضرت آقا! شما که ماشاء الله چشم بصیرت داری و می دانی نیمی دیگر از قد و قواره ی چون خودت کژ و کوله ی این آخوند بدخیم در زیر زمین است، بگو!

سرنگون باد گروهبندی های خرموش اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان!

ب. الف. بزرگمهر  ۱۱ بهمن ماه ۱۳۹۹

* نماینده ی برگزیده شده از سوی خیمه و خرگاه رژیم پوشالی برای مردم بجنورد، مانه و سملقان، راز و جرگلان و گرمه و جاجرم با اشاره به اینکه بسیاری از دامداران با دشواری کمبود نهاده‌های دامی در کشور روبرو هستند، گفت:
«پنج و نیم میلیارد دلار به دولت سهمیه داده شد تا مشکل نهادهای دامی حل شود و دامداران مشکلی نداشته باشند؛ اما بر اساس گزارش دیوان محاسبات کشور، پنجاه درصد نهاده‌های دامی گم شده است.» برگرفته از «خبرگزاری تسنیم»  ۱۱ بهمن ماه ۱۳۹۹ (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

۱۳۹۹ بهمن ۹, پنجشنبه

دریغ نیست ساق پایی به این زیبایی را در آن جامه ی عهد عتیق پنهان کنم؟


نیروی عقل خدادادی! ـ بازانتشار

دیدید چه آسان بود؟ با نیروی عقل خدادادی و به یاری دیگر برادران، پرده ی دودی بزرگ درست کردیم و با گرفتن چند تا «ریزدانه» و نمایش دزدی های شان، همه را سرِ کار گذاشتیم و میلیون ها دلار ارز از کشور بیرون بردیم؛ به همین سادگی! خوب! نیروی عقل خدادادی همین است دیگر. خدا ژن خوب می بخشد و ژن خوب هم نیروی عقل پدید می آورد. ما هرچه داریم از خداست.

از زبان این تربچه نُقلیِ بیشرم که بی هیچ گمان و گفتگو، دستی دراز در این دزدی کلان داشته است: ب. الف. بزرگمهر  نهم اَمرداد ماه ۱۳۹۷

https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/07/blog-post_696.html

زیرنویس تصویر:

«ما نمی خواهیم به جنگ اقتصاد کشور برویم و اقتصاد را به هم بریزیم، بنابراین با استفاده از نیروی عقل خدادادی، تصمیماتی خواهیم گرفت که به صلاح اقتصاد باشد.»، محمد شریعتمداری، وزیر صنعت، معدن و تجارت «انتخاب»  نهم تیر ماه ۱۳۹۷



آقا بخدا قَسَّم سهم چاق و چلّه ای را هم برای شما کنار گذاشته بودیم ...


۱۳۹۹ بهمن ۸, چهارشنبه

زنان هندی و سرپرستی خانواده؛ گامی به پیش! ـ بازانتشار

زنان هندی از این پس می‌توانند از سوی قانون سرپرست خانواده شمرده شوند!

خوب! از هم اکنون می توانی آن پونز ریشخندآمیز را از میان دو ابرویت برداری تا بجای لبخندی نمکین، شادمانه بخندی!

ب. الف. بزرگمهر   ۱۵ بهمن ماه ۱۳۹۴

https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/02/blog-post_82.html



به شمار جوان های ایران راه هست برای رسیدن به بهشت! ـ بازانتشار

زنده باد علم الهدی! من این امام جمعه را که همانندی هایی با ما خرس های قطبی دارد، دوست دارم. تنها خواهش دارم، همه ی این جوان ها را با ریسمان الهی به بهشت نفرستید؛ گاهی چند تایی از آن ها را برای ما نگهدارید! می دانید که راه های رسیدن به خدا و بهشت یکی دو تا نیست؛ به شمار جوان های ایران راه هست برای رسیدن به بهشت؛ این هم یکی از آن راه هاست. من از طرف همه ی خرس های قطبی سوگند می خورم که به روح هیچکدام شان تلنگر هم نخواهیم زد تا همگی دست نخورده به بهشت برسند.

التماس و دعا

نماینده ی خرس های قطبی

ب. الف. بزرگمهر   نهم خرداد ماه ۱۳۹۳

https://www.behzadbozorgmehr.com/2014/05/blog-post_30.html

آخوند علم الهدی در نماز آدینه، نهم خرداد ماه ۱۳۹۳:
«شلاق که سهل است؛ با همه قدرت جلوی کسانی که مانع بهشت رفتن مردم شوند،خواهیم ایستاد!»

۱۳۹۹ بهمن ۷, سه‌شنبه

آیا شایسته ی ریشخند نیستیم؟ ـ بازانتشار

روزنامه نگاری که به گفته ی خود گویا از سر شکم سیری سخن نمی گوید، درباره ی جُستار گرانی مرغ و شوخی ها و لطیفه هایی که مردم ایران و جهان پیرامون آن می سازند، پرسش زیر را در میان نهاده است (نوشتار زیر این یادداشت):
«... آیا شأن انسانی ما هم اقتضا می‌کند که جُستاری مانند ”مرغ“ به مسأله و اولویت نخست ما تبدیل شود؟» وی در جای دیگری از نوشتارش می افزاید:
«... هر روزه در فضای مجازی، تصاویر و ویدئو‌هایی از صف‌های طولانی مردم برای دریافت مرغ در ایران منتشر می‌شود که کشورمان را کشوری قحطی‌زده نمایش می‌دهد و به دنبال آن، واکنش رسانه‌های غربی را به دنبال دارد.» و کمی جلوتر پرسش خود را پی گرفته، این بار زیرپا نهاده شدن «کرامت انسانی» را پیش می کشد:
«آیا رفتار اجتماعی ما هم در قبال مسائلی از این دست، درخور و شایسته ‌شأن انسانی ما است؟ مرغ که سهل است؛ کمبود کالایی حیاتی‌تر از آن هم آیا باید ما را به چنین رفتاری وادار کند که کرامت انسانی خود را زیر پا بگذاریم؟» و سرانجام، با اشاره رفتار و کردار مردم در سالهای نخست انقلاب و جنگ گرانبار شده ی «صددام» و پشتیبانان امپریالیستی وی بر ضد انقلاب ایران، چنین اندرز می دهد که:
«... فارغ از هر بی‌تدبیری که می‌خواهیم در این لحظه رفتار خود را نتیجه آن بدانیم، بهتر است کمی هم به رفتار خود بیندیشیم.»

سخنان وی، رویهمرفته نشان از آن دارد که با روزنامه نگاری رسمی* سر و کار داریم که قلم را به مزد گرفته است. با این همه، بیایید بینگاریم که از روی راستی، درستی و باوری دلسوزانه اینها را نوشته است.

پیش از هر چیز و برای کوتاه تر نمودن سخن درباره ی هماوندی (رابطه) میان «شأن و کرامت انسانی» با «مرغ» یا کلی تر: سیر کردن شکم، بهتر است آن را از آخوندها پرسید؟ آنها به این هماوندی حتا پیش از انقلاب نیز پی برده بودند! زبانزد توده ای نیز در این باره می گوید:
«آدم گرسنه دین و ایمان ندارد!» آرش این زبانزد، شأن و کرامت و بسیاری چیزهای دیگر هماوند با آن را نیز دربر می گیرد. آیا از زنی که برای سیر نمودن شکم کودکان گرسنه اش در پی «مرغ» می دود، می توان خواست که کرامت انسانی ات را نگه دار و بردبار باش؟! آیا این روزنامه نگار، درس آخوندی خوانده که چنین اندرزهای بیمایه ای به توده ی مردم از توش و توان افتاده می دهد؟ آیا وی نمی بیند که این پدیده که هنوز ـ و شاید به دلیل همان شأن و کرامت انسانی بیجا ـ از درازا و پهنای کمی برخوردار است، بزودی ممکن است به شورش های کور مردم گرسنه، آنگونه شورش هایی که از درون آن بلاهای بسیار دیگری برخیزد، فراروید؟

آیا توده های مردم حتا از این حق برخوردار نیستند که دستِ کم با شوخی و هجو و طنز از دردهای جانکاه اجتماعی و اقتصادی خود اندکی هم شده بکاهند؟!

وی به بردباری توده های مردم در سال های جنگ اشاره دارد و به این جُستار ساده، اندکی باریک نمی شود که آن دوره با آنکه بازرگانان و داد و ستد کنندگان ریز و درشت کالاهای مورد نیاز مردم، بیش ترین سود و بهره را به بهانه ی جنگ از توده ی بردبار و فداکار مردم بردند و خود و فرزندان شان کم ترین کاری در پشتیبانی از آب و خاک ایران نکردند، با دوره ی کنونی تفاوت بنیادین دارد. آن هنگام با آنکه خون زیادی از انقلاب رفته بود، مردم هنوز به آینده امیدوار بودند؛ هنوز ضدانقلاب نتوانسته بود همه ی جایگاه های مهم سیاسی و اجتماعی را به چنگ آورد و گام به گام به «برکت جنگ» و چنگ اندازی در اقتصاد، خود را از زیر آوار انقلاب بیرون می کشید. نمی خواهم آن هنگام را با دوره ی بسیار سختی که توده های قهرمان مردم ویتنام از سر گذراندند، بسنجم؛ این سنجشی بی هیچگونه زمینه ای برای سنجش است (قیاس مع الفارق). به عنوان نمونه ای درخشان به آن اشاره می کنم که جُستار، بیش تر روشن شود:
توده های مردم آن کشور، بسیاری سختی ها، رنج ها و حتا گرسنگی ها را با بردباری و استواری پشت سر گذاشتند و زیر بار زور و فشار امپریالیست ها نرفتند؛ زیرا در آن کشور، حاکمیت و کارگزارانی خردمند از گونه ی خود توده ی مردم بر سرِ کار بود و همچنان نیز هست. این ها را توده ی مردم آن کشور نیک می دید و برای پیشبرد آرمان های والای آدمی، نه تنها برای خود که برای دیگر مردمان جهان، دندان روی جگر گذاشته، با امپریالیست های ژاپنی، فرانسوی و سرانجام با امپریالیست های آزمند و اهریمن خوی ایالات متحد با همه ی نیروی خود جنگیدند؛ پیروز شدند و برترمنشی یانکی را برای نخستین بار خرد و نابود کردند؛ ولی آیا این ها با آنچه در کشورمان می گذرد، از بنیاد سنجیدنی است؟

آیا از توده ی مردمی که برای پیشبرد انقلاب خود، آنهمه جانفشانی نمود و بسیاری از فرزندانش را در جبهه های جنگ از دست داد، انتظار دارید برای کمی بیش تر پابرجا ماندن رژیمی ضدانقلابی، دزد و فرومایه که هست و نیست میهن مان را به باد داده و کارگزارانش از مدت ها پیش تاکنون در پی پر نمودن جیب خود بوده و هستند، فداکاری کند؟! آیا هماوندی میان جُستار «شأن و کرامت انسانی» که  «روزنامه نگار» آن را به توده های مردم اندرز می دهد با چگونگی رژیمی که بر سرِ کار است، روشن است؟

آیا توده ی مردم حق ندارد، این رژیم و دولت و کارگزاران بیشرم آن را ریشخند کند؟ و پرسش فرجامین که چندان دور و دیر نخواهد بود:
آیا چنانچه نتوانیم، به هنگام و پیش از آنکه دیر شود، چنین رژیم پوسیده و آبروباخته ای که مایه ی سرافکندگی همه ی ما ایرانیان است را خودمان سرنگون کنیم ـ و این کار بدست نیروهای اهریمنی سرمایه همراه با فروپاشی ایران زمین انجام گیرد ـ مردم جهان حق ندارند بگویند:
در آنجا مردمانی می زیستند با فرهنگ باستانی زنگار بسته، ناتوان و ناسزاوار در کشورداری که بسیار گفتند و به آن عمل نکردند ...

آیا «روزنامه نگار»، جُستار را بگونه ای واژگون در میان نمی گذارد؟ آیا هنگامی که توده ی مردم ایران، رژیم و کارگزاران ریز و درشت آن را درست و بجا ریشخند می کنند، از رسانه های باختری و مردم جهان انتظار داریم ما را ریشخند نکنند؟

آیا آنچه رژیم به انجام رسانده و کم و بیش در هر موردی سرافکندگی ایرانیان را در پی داشته، به پای همه ی مردم ایران نوشته نمی شود؟ آیا شایسته ی ریشخند نیستیم؟

ب. الف. بزرگمهر   ششم امرداد ماه ١٣٩١  

https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/07/blog-post_5616.html

* «پذیرش آگاهانه ی دشواری ها همان چیزی است که همیشه آدمی را از حیوانات اهلی چون مرغ و خوک و روزنامه نگار رسمی و طوطی و مانند آنها بازمی شناساند.»   «ایگناتسیو سیلونه»

https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/05/blog-post_6825.html 

***

جهان به خاطر مرغ ما را مسخره می‌کند!

در میان پیام‌های اخبار مرتبط و کمی مرتبط و کاملا بی‌ ارتباط به بهای مرغ و گوشت، هر روز چندین کامنت با این مضمون دیده می‌شود که:
«راستی مرغ کیلویی چنده الان؟»

این شاید برخاسته از نوعی شوخ‌طبعی خواننده‌ها باشد؛ ولی آنچه مطرح است، این که این روز‌ها، «مرغ» به مسأله ی نخست مردم ما تبدیل شده است؛ ولی آیا شأن انسانی ما هم اقتضا می‌کند که جُستاری مانند «مرغ» به مسأله و اولویت نخست ما تبدیل شود؟

بی‌گمان، نویسنده نمی‌خواهد خود را تافته جدا بافته‌ای بداند که درکی از فضای اقتصادی این روزهای کشور ندارد و از سر شکم سیری برای شما نسخه می‌پیچد. این روز‌ها همگان از بهای مرغ آگاهیم و گذشتن بهای آن از مرز هفت هزار تومان، معادلات سبد غذایی همه ‌ما را به هم ریخته است. پای مسوولان هم به عنوان متهمان ردیف اول ماجرا، همیشه به میان بوده و تا آنجا که می‌شده، به آنان و سیاست‌هایشان انتقاد کرده‌ایم؛ اما چه سود؟

کسی حتی عذرخواهی هم نکرده که بازار از کنترلش خارج است. آنها تا توانسته‌اند وعده داده‌اند و کمتر عمل کرده‌اند؛ چنان که ناتوانی‌شان در مهار بهای بازار را می‌بینیم؛ اما از تکرار این مکررات چه چیز به دستمان می‌آید؟ مرغ ارزان نشد و وعده‌های چندین و چندباره مسوولان هم محقق نشده است!

این بار اما سخن از رویدادهایی است که در این روزها رخ داده و بازتاب‌های جهانی پیدا کرده و به نوعی، موجب تمسخر ما در رسانه‌ها و فرهنگ‌های دیگر می‌شود. هر روزه در فضای مجازی، تصاویر و ویدئو‌هایی از صف‌های طولانی مردم برای دریافت مرغ در ایران منتشر می‌شود که کشورمان را کشوری قحطی‌زده نمایش می‌دهد و به دنبال آن، واکنش رسانه‌های غربی را به دنبال دارد.

در این باره به تازگی فرید زکریا نیز در بخش خبری خود در تلویزیون «سی‌.ان‌.ان» در گزارشی به این جُستار پرداخته و با نمایش بخش‌هایی از «انیمیشن» فرار مرغی، به نوعی روزهای [گُه] مرغی ایران را به سخره گرفته است.

شاید شما بگویید این آن عده از مسوولان بی‌کفایت هستند که باید خجالت بکشند؛ اما آیا رفتار اجتماعی ما هم در قبال مسائلی از این دست، درخور و شایسته ‌شأن انسانی ما است؟ مرغ که سهل است؛ کمبود کالایی حیاتی‌تر از آن هم آیا باید ما را به چنین رفتاری وادار کند که کرامت انسانی خود را زیر پا بگذاریم؟

گیریم دولت یا هر نهاد و ارگان دیگری که توانایی کنترل بازار را ندارد و با تشکیل صف‌های طولانی، به عزت انسانی شهروندانش توهین می‌کند، به این مشکل بزرگ توجه ندارد؛ خود ما چه؟ آیا خود ما هم نباید برای خودمان احترام قائل باشیم؟

آیا خرید یک هفته، یک ماه و چند ماهه مرغ، می‌تواند ما را از آنچه می‌ترسیم، نجات دهد؟ واقعیت این است که این رویدادها در سال‌های  سخت تر جنگ نیز برای ما رخ نداد؛ بنابراین، فارغ از هر بی‌تدبیری که می‌خواهیم در این لحظه رفتار خود را نتیجه آن بدانیم، بهتر است کمی هم به رفتار خود بیندیشیم. این فیلم تلنگری هم زمان به مسوولان و مردم است . دولت مسوول این وضعیت است ؛ اما ما مردم به کجا می رویم؟!

برگرفته از «تابناک»

این نوشتار از سوی اینجانب ویرایش و تا اندازه ای پاکیزه و پارسی نویسی شده است. افزوده ی درون [ ] نیز از آنِ من است.    ب. الف. بزرگمهر

https://youtu.be/yXW-z-X9WSo



بیگانه از خود و بیگانه از بیگانه … ـ بازانتشار

سال ها همان جامه را پوشیدیم که آن ها می پوشند؛ همان کراوات را بگردن آویختیم که مَنِشی چون آن ها بیابیم و یکی از آن ها شویم که زاد و رودمان را خشکاندند؛ سال ها در میان شان جان کندیم تا بتوانیم سرمان را بالای آب نگاه داریم. بامدادِ هر روز به «آقای اسمیت» درودی گرم و چابلوسانه گفتیم تا شاید هوای مان را داشته باشد و از کار بیرون مان نیندازد ... به هر کُرّه خر و ماچه سگی، بجا و بیجا، لبخند زدیم و خود را با این پندار فریفتیم که یکی از هموندان و شهروندان اینجاییم ... شگفتا که هنوز هم بیگانه ایم؛ بیگانه از خود و بیگانه از بیگانه ...

ب. الف. بزرگمهر   ۱۸ تیر ماه ۱۳۹۷

https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/07/blog-post_19.html

... دیگر چه نیازی به اهریمن برای گول زدن آدم ها؟!


۱۳۹۹ بهمن ۶, دوشنبه

چگونه تقویم برای ما وارونه ورق می‌خورد؟

ک.م.آ نیستم؛
کارگر معدن آق دره‌ام
و آن‌که می‌خواند دهانم نیست
مهره‌های فرسوده‌ی کمرم هستند ...

من با مهره‌ی پنج
کریم با مهره‌ی هشت
تازه وارد‌ها با مهره‌های جوانشان
و آن‌که چرخ دستی‌اش
طلا را در دل سنگ‌ها می‌برد
با مهره‌ی چهارده‌اش
آواز می‌خواند.

با همین آوازها،
گودی دست‌های مان از هوا پر شد
و با همین آوازها،
خیال شیر در سینه‌های زنان‌مان جوشید.

آی برادرم که به معجزه ایمان داری
به ید‌بیضا،
به شق‌القمر؛

چگونه است که ید‌بیضا‌ی یک قاضی
از زیر بغل پر مویش شلاق در می‌آورد
تا تو را شق الکمر کند؟

چگونه است دو سمت صورتت
همیشه به عدالت سرخ است؟
و آن‌چه را برای بردن به خانه نداری
سنگینی‌اش را
به عدالت
بین دست‌ها تقسیم می‌کنی
اما آنچه به نام ' فردا روز دیگری ست '
برای ما تنها ' روز بعد ' بوده است
روز بعد که همان دیروز است،
روز قبل‌ترش ...

چگونه تقویم برای ما وارونه ورق می‌خورد؟

کریم برادرم !
چگونه تقویم برای ما وارونه ورق می‌خورد؟

ستار جانعلی پور

برگرفته از «تلگرام»  پنجم بهمن ماه ۱۳۹۹

برنام را از متن برگزیده ام.  ب. الف. بزرگمهر

... مرگ بر این دولت مردم فریب!

راهپیمایی پرخاشگرانه ی کشاورزان خاور اسپهان همراه با خانواده های شان، دوشنبه ششم بهمن ماه ۱۳۹۹

شماری از آرنگ (شعار) های سر داده شده:

... مرگ بر این دولت مردم فریب!

ای وای از این خیانت، مسوول بکش خجالت!

ای وای از این بی آبی، مسوولُ ببند به گاری!

آب زاینده رود حق مسلم ماست!

آب نیاد تو رودخونه برنمی گردیم به خونه!

برگرفته از «تلگرام»  ششم بهمن ماه ۱۳۹۹ (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب؛ برنام را از متن برگزیده ام.  ب. الف. بزرگمهر)

ویدئوی پیوست: مرگ بر این دولت مردم فریب



از مسوولین محترم می خواهیم بِحولِ قُوّه ی الهی زیر گِل بروند

ویدئوی پیوست (برنام از آن من است. ب. الف. بزرگمهر) : از مسوولین محترم می خواهیم بِحولِ قُوّه ی الهی زیر گِل بروند



همراه شو عزیز

برگزاری (بجای «اجرا») با همیاری کودکان

ترانه‌ از برزین آذر مهر

ساز و آواز (بجای «موسیقی») از پرویز مشکاتیان

ویدئوی پیوست (برگرفته از «تلگرام») : همراه شو عزیز



خجسته زادروز آقا همراه با تردستی های تازه تر انشاء الله سال آینده برگزار خواهد شد! ـ بازانتشار

«سپاه شیراز نه تنها به بهانه‌ی برگزاری جشن تولد برای مقام رهبری، صراحتاً با فرمایشات و توصیه‌های رهبری مخالفت کرده است بلکه در یک اقدام توهین آمیز و دون شان و جایگاه رهبر انقلاب، برنامه‌ی سالروز تولد ایشان را همراه با تردستی اعلام کرده است!»

تارنگاشت «شیرازنا»  ۲۲ تیر ماه ۱۳۹۲

با افسوس بسیار به آگاهی می رسانیم که خجسته زادروز «آقا» که قرار بود روز دوشنبه با نورافشانی و تردستی در شیراز برگزار شود، امسال برگزار نخواهد شد. در برنامه ی این جشن، تردستی هایی چون بازی با کوسه، گرفتن اجنّه و در شیشه کردن آن، بیرون آوردن خرگوش از صندوق، کلاه بازی، پایکوبی و دست افشانی با دستار و عبا گنجانده شده بود که انشاء الله همراه با تردستی های تازه تر، سال آینده برگزار خواهد شد.

ب. الف. بزرگمهر   ۲۶ تیر ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/07/blog-post_1099.html

رویه ی دیگری در پیش گیریم! ـ بازانتشار

پیشینه ی گفتگو

«حسنقلی» از زبان شکنجه گری فرومایه چنین آورده است:
«واقعیت این است که انقلاب اسلامی همواره در اتاق های غیر رسمی و با خط شکنی آدم های غیر رسمی جلو آمده است ... استاد حسن رحیم پور ازغدی»

برایش نوشتم:
این آقا "استاد" شکنجه گر بوده اند؛ اکنون گویا به فلسفه روی آورده اند! این هم از ویژگی های رژیم تبهکار جمهوری اسلامی است! چه می گوید این "استاد"؟ شیوه های بازجویی؟! شکاندن و خرد کردن آدم ها؟ ها؟!

مُلّا امین فرج که پشت تصویر شیخ فضل الله نوری پنهان شده و گویا در دانشگاه تهران درس می خواند یا درس می دهد به یاری «حسنقلی» شتافته، می نویسد:
«اوه اوه خیلی تاثیرگذار بود کامنتت! اصلا مسیر زندگیمو عوض کرد! درود بر تو آریایی ! ای مبارز! ای آزادی خواه»

برایش می نویسم:
امین آقا کی گفت من آریایی ام؟ من گفتم؟! تازه! اگر هم باشم به خودم مربوطه! آریایی بودن یا نبودن من که به گاو و گوسپند شما آسیب نزده؛ الحمدلله؟! می بینم که الحمدلله قطر عمامه ات هم بزرگه! ما که بخیل نیستیم؛ انشاء لله بازهم بزرگ تر شود! تازه این ها چه ربطی به آنچه نوشته ام دارد؟ مگر آن آقا که به عنوان استاد از وی یاد شده، در زندان ها و شکنجه گاه های جمهوری اسلامی، فرزندان مردم را درست مانند همین نمونه آخری: زنده یاد ستار بهشتی که به زور و شکنجه به جهان باقی روانه اش کردند، شکنجه نمی کرده است؟! از خودش بپرسید، اگر یک روده ی راست در شکمش باشد به شما حقیقت را خواهد گفت.

می بینی؟! حد و مرز خودت را هم نمی دانی و چیزهایی که به هم ربط ندارد را با هم قاتی می کنی تا موضوع گم و گور شود!

«همه ی سپاه نادانی و تیره اندیشی به میدان کارزار فراخوانده شده اند!»، ب. الف. بزرگمهر، یکم دی ماه ١٣٩١

https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/12/blog-post_5286.html 

***

مُلّا امین فرج مچ می گیرد!

برایش نوشته بودم:
فراموش کردم برایت بنویسم که پشت تصویر دیگران نیز پنهان نشو!

مُلّا امین فرج از همه ی آن نکته ها، حواس پرتی مرا نشانه می گیرد و شاید هم پنداشته است که من شیخ فضل الله نوری را نمی شناسم که اگر چنین نیز بود بازهم چندان نکته ی مهمی نبود! شیوه ی برخوردش به جُستار، کاستی های بسیاری را به نمایش می گذارد. می نویسد:
«ولی مردونه این کامنت دومیتو که گفتی فراموش کردی اون نکته رو برام بنویسی نشون میده اولش فکر کردی اون عکس آخونده خودمم و نمیشناختی شیخ فضل الله نوری رو ((: نه ؟ عیب نداره به روی خودت نیار، بالاخره هرکی یه عیبی داره واللا»

برایش می نویسم:
بله! حق با شماست؛ ولی نه به این دلیل که من با چهره ی شیخ فضل الله نوری آشنا نبودم. کسی که کتاب تاریخ مشروطیت زنده یاد احمد کسروی را خوانده باشد (و من آن را دو سه بار خوانده ام!) حتمن چشمش به جمال این آخوند واپسگرا روشن می شود! علتش نداشتن تمرکز کافی در آن موقع بود؛ ولی بعد به یادم آمد که عکس آشناست و نخستین کسی که به یادم آمد، شخص شخیص ایشان بود. برای اطمینان با وارد کردن نام وی در اینجا هم آن را بررسی کردم تا مطمئن شوم:
http://images.google.com/

نقطه ی ضعف یا به گفته ی شما عیب هم البته همه دارند و برخلاف پندار شما من آن را پنهان نمی کنم. خوشحالم که این را درمیان گذاشتید؛ گرچه اکنون باید روشن شده باشد. ضمنا این را هم بد نیست بدانید یا شاید هم می دانید که نقطه ضعف های آدمی با نقطه قوت هایش درهم خوب گره خورده اند. به همین دلیل هم هست که کسانی که نقطه های ضعف زیاد دارند، نقطه های قوتشون هم بطور نسبی از دیگران بیش تره! این البته با منطق ارستویی که توی حوزه ها درس می دهند، چندان دریافتنی نیست؛ زیرا بر پایه ی منطقی که به آن متافیزیک می گویند، استوار است. برپایه ی این منطق، نقطه ی ضعف همیشه نقطه ی ضعف است و همیشه نیز همان است که بوده است. البته از برخی استثناء ها در میان صنف شما باید حتمن یاد کرد که بزرگ ترین شان ملاصدرا است که من دستِ کم به اندازه ی شما به وی افتخار می کنم و در دوره ی کنونی هم کسانی چون علامه طباطبایی تا اندازه ای به دریافت شیوه ی دیگری از اندیشیدن نزدیک شدند که به آن دیالکتیک می گویند. بیگمان شما با آن آشنا هستید.

به هر رو، برای آنکه از جُستار دور نشده باشم و نمونه ی مشخصی هم بدست داده باشم، من آدم ها را تا اندازه ای با ریخت شناسی زمین (geomorpholgy) می سنجم. آدم های نمی خواهم بگویم کودن، ولی کم تجربه، کوته بین و کسانی که محدوده ی عمل شان به درازای زندگی شان معمولن از ده و شهر خود بیش تر نیست (از استثناء ها می گذرم!) را من مانند بیایانی کم و بیش مسطح می بینم که پستی (به صورت نمادین: نقطه ی ضعف) و بلندی (به صورت نمادین: نقطه ی قوت) چندانی ندارند و درست نقطه ی مقابل آن آدم هایی هستند که مانند کوه هستند؛ ولی به هر رو در کنار کوه دره های ژرف هم هست. این آدم ها همان اندازه که بلندی ها و برجستگی هایی دارند (نقاط قوت)، دره ها و فرورفتگی هایی هم دارند (نقاط ضعف) که از بنیاد با آن یکی نمونه ی پیشین تفاوت دارند. این بگونه ای فشرده و خام، دیالکتیک طبیعت است. در میان این دو نمونه ی افراطی (کوه و بیابان)، طبیعتا حالت های حد واسط هم هست. می بینید؟! این شیوه ی نگرش دیگری است و با آن شیوه ای که شما در حوزه های علمیه ی مذهبی چیز یاد گرفته اید، تفاوت ماهوی دارد. ملاصدرای بزرگ ما چندین صدسال پیش با آنکه دانش فنی و علمی زمان وی و افق اندیشه ی آن زمان چنین اجازه ای نمی داد به این شیوه اندیشگی بسیار نزدیک شده بود (غول بزرگ اندیشه ی زمان خود!). اکنون می توانید کم و بیش حدس بزنید که چرا به وی مُصلح می گفتند! بسیار چیزها می دانست که نمی توانست بر زبان آورد؛ چون به هر انگیزه ای، نمی خواست آشوب به راه بیندازد و کسانی به خاطر وی کشته شوند؛ ولی خوشبختانه اندیشه اش را بر روی کاغذ آورده است. حتا گفته می شود که وی تنها از راه فلسفه توانسته بود هماوندی (رابطه) میان مادّه، زمان و فضا را کشف کند و به این حقیقت علمی که امروزه ثابت شده است، نزدیک شده بود که مکان و زمان بدون ماده هستی ندارند. می توان در این راه گام نهاد و کار وی را پی گرفت؛ می توان هم نشست و به پندار خود، مچ این و آن را گرفت.

می توان راه گفت و شنود منطقی میان آدم های با باورها و نظریات گوناگون را گشود و از آن نهراسید و رویه ی پیامبر اسلام را پی گرفت که با همه نشست و برخاست داشت؛ می توان برعکس راه گفتگو را بست و نماینده ی الله قاسم (یا قاصم ـ برای من هیچکدام شان تفاوتی نمی کند!) الجّبارین شد و بهترین دانشمندان دگراندیش و گل های سرِ سبد اجتماع را به جرم های ناکرده به زندان افکند، شکنجه شان داد و سرانجام حلق آویزشان نمود.

نتیجه ی کار جلوی چشمان همه ی ماست و ما از یکدیگر به هر رو جدا نیستیم. گزینش راه درست با ماست. کدام راه را پیموده اید؟

ب. الف. بزرگمهر      سوم دی ماه ١٣٩١

https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/12/blog-post_23.html

۱۳۹۹ بهمن ۵, یکشنبه

در ولایت امام زمان، چنین از انقلابی بزرگ انتقام گرفتند! ـ بازانتشار

شیاری به ژرفای فاصله ی طبقاتی شمال و جنوب شهر

فقط یک احمق تمام عیار مثل من ممکن بود بره ته شهر توی اون داروخانه ی درب و داغون . راهش دور بود و خرج رفتن و آمدنش هم در نمی اومد.  صاحبش  یک پیرمرد مومن و خوش خلق بود و بدون دکتر داروساز شیفت عصر در داروخانه ش رو می بستند.  بهش قول داده بودم از پنج  تا نُه شب براش کار کنم تا  سر فرصت یک مسول فنی پیدا کنه. از نُه صبح تا پنج کارخونه بودم و بعد با سرویس می رفتم داروخونه و روزی دوازده ساعت کار می کردم. شب ها وقتی می رسیدم خونه تقریبا جسد بودم اما توی دلم از این که تنها داروخونه ی اون منطقه دور افتاده  تعطیل نشده بود خوشحال بودم.  مردم اون منطقه انقدر تنگ دست بودن که گاهی به خاطر پنجاه تومن نسخه رو نمی تونستن بگیرن. براشون مشابه های ارزون تر جایگزین می کردم، هر قدر سوادم می رسید راهنمایی شون می کردم و سعی می کردم بهترین خدماتی که ممکن بود رو بهشون بدم و احساس رضایت می کردم.کم کم  داروخونه رونق گرفت. آقای غلامی  می گفت قدمم خوب بوده و  فروش زیاد شده، اونقدر بهم اطمینان پیدا کرده بود که گاهی دخل رو می سپرد دستم و می رفت مسجد. مردم اون محله سخت اطمینان می کردن و من به خاطر جنسیتم مشکلاتم بیشتر بود. یک روز حتی دختر بچه ای گوشه ی چادر مادرش رو کشید و پرسید: مگه زن هم دکتر میشه؟ مادرش خجالت زده لبخندی زد و به بچه تشر زد. پسرهای جوان متلک می گفتند. تعداد معتادها  زیاد بود و بیشتر مراجعات برای سرنگ و الکل طبی بود. هر روز یکی دو مورد از این چیزها پیش می امد، ولی من با پر رویی ادامه می دادم، چون به کاری که می کردم ایمان داشتم.

روز آخر را هیچ وقت فراموش نمی کنم.سرماخورده بودم و حالم خوش نبود. حوالی عصر خواستم زنگ بزنم و به آقای غلامی بگم نمیرم اما دلم نیومد. کارخونه نرفته بودم ، برای همین به ناچار با ماشین خودم رفتم. توی کوچه های تنگ و خاکی پشت داروخونه، چند تا بچه کون لخت داشتن بازی می کردن . یک بوق کوچک زدم اما از وسط کوچه تکان نخوردن و با لجبازی نگاهم کردن؛ دیرم شده بود. سرم را از پنجره بیرون آوردم و  گفتم بچه ها خواهش می کنم برین کنار من رد بشم. دو تاشون کنار رفتند و سومی خیلی اروم تر سمت من اومد؛  پنج یا شش ساله بود، صورتش خاکی بود و مفش پشت لبش آویزون؛  کنار پنجره ایستاد  و با نفرت نگاهی به ماشین کرد و تف غلیظی به سمتم پرت کرد که روی شیشه نشست و شره کرد. آن دو تای دیگر با صدای بلند خندیدند. در حالیکه سرم گیج می رفت کلاج را رها کردم و به سرعت از ته کوچه پیچیدم. آقای غلامی نگران دم داروخانه منتظر وایساده بود. اون دست خیابون کمی بالاتر پارک کردم وقتی وارد داروخانه شدم  گفت خانم دکتر نباید با این ماشین می اومدی. پرسیدم چرا؟ گفت خط و خوطیش می کنن. دستهام از شدت ضعف و عصبانیت می لرزید اما گفتم  آقای غلامی، مهم نیست.  چند بار با نگرانی رفت بیرون و  برگشت و گفت خانم دکتر من این مردم رو می شناسم، خط و خوطیش می کنن یا لاستیکت رو پنچر می کنن. رفت اون ور خیابون و به چند تا از کسبه سپرد که چشمشون باشد. روپوشم رو پوشیدم و مشغول به کار شدم اما بی حوصله و دل شکسته بودم. صورت پر از نفرت اون پسرک و تف کف داری که نزدیک بود توی صورتم بپاشه از  جلوی چشمم محو نمی شد. پنج دقیقه مانده به  نهٌ از داروخونه بیرون زدم. لاستیک ها رو چک کردم. سوار شدم و برگشتم خونه. وقتی توی پارکینگ از ماشین پیاده شدم بود که دیدمش،  خط پر غیظی که سر تا سر سمت راست ماشین،  رنگ  را خراشانده  و توی بدنه شیار عمیقی حفر کرده بود. خطی به اعماق فاصله ی طبقاتی شمال و جنوب شهر که مثل زخم صورت تا آخرین روزی که سوار اون ماشین شدم ماند و به من دهن کجی کرد.

اصغر وقتی ماجرا رو شنید خندید و گفت می دونی، تو احمق ترین آدمی هستی که دیدم. تمام این ماهها کار کردن اضافه ی تو، به جز خستگی و دردسر و ضررهیچ چیزی نداشته. حالا هم داری برای یک خط روی ماشین گریه می کنی. اصلا من همین فردا برات یک ماشین بهتر می خرم. باز هم ببر ته شهر، گدا گودوله ها خط و خوطی ش کنن. یک خراش که این قدر ناراحتی نداره.  خط و خراش عمیق تر اما توی دلم بود.  برای چی از من متنفر بودن؟ من که بهشون بدی نکرده بودم، سعی کرده بودم کمکشون کنم. اصغر هنوز برای خودش حرف می زد:  از اول هم نباید می رفتی، هیچ کس به تو هیچ احتیاجی نداره؛ تو نسبت به هیچ کس، به جز خودت و خانواده ات هیچ وظیفه ای نداری، تو فقط  زیادی جدی گرفتی ، فکر می کنی باید دنیا رو درست کنی؛ تو یک کم زیادی احمقی…. نمی دونم، شایدم راست می گفت. از فرداش دیگه نرفتم. اصغر خیلی خوشحال شد، چون بعدش دوباره شام گرم و تازه داشتیم. آقای غلامی خیلی ناراحت شد ولی بعدش یک احمق دیگه رو پیدا کرد. منم  آرمانهای احمقانه ام را فراموش کردم.هنوز اما گاهی یاد اون تف غلیظ و کف آلود می افتم. سر اون بچه های زیر گذر خاکی هم نمی دونم چی اومد.

٢٤ نوامبر ٢٠١٢

برگرفته از تارنگاشت «سیب و سرگشتگی»

عنوان و زیرعنوان از ب. الف. بزرگمهر

پی افزوده:

برایش نوشتم:
بسیار دردناک است. نوشته ی شما، آینه ای است از آنچه بر سر انقلاب بزرگ بهمن ۵۷ رفته است؛ انقلابی که دزدان و میوه چینان آن زیر پوستین اسلام، سر آن را بریدند و بجای عدالت اجتماعی، دوستی و شکوفایی دانش، نادانی، پریشانگویی مذهبی و دشمنی میان مردم کاشتند و پرورش دادند؛ و اکنون نیز که هنگام رفتن شان نزدیک شده، همه ی هستی ایران و ایرانیان را می خواهند با خود به گور برند!

ب. الف. بزرگمهر    ششم آذر ماه ١٣٩١

https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/11/blog-post_26.html

۱۳۹۹ بهمن ۴, شنبه

جای سعدی خالی! ـ بازانتشار

اگر زنده بود، حتما کمی شعرش را دستکاری می کرد!

باد آمد و بوی عنــبر آورد
بادام شکوفه بر سر آورد

شاخ گل از اضطراب بلبل
با آن همه خار سر درآورد

تا پای مبارکش ببوسم
قاصد که پیام دلبر آورد

ما نامه بدو سپرده بودیم
او نافه مشک اذفر آورد

هرگز نشنیده ام که بادی
بوی گلی از تو خوشتر آورد

کس مثل تو خوبروی فرزند
نشنید که هیچ مادر آورد

بیچاره کسی که در فراقت
روزی به نماز دیگر آورد

سعدی دل روشنت صدف وار
هر قطره که خورد گوهر آورد

شیرینی دختران طبعت
شور از متمیزان برآورد

شاید که کند به زنده در گور
در عهد تو هر که دختر آورد

 https://www.behzadbozorgmehr.com/2011/08/blog-post_2360.html

https://youtu.be/EUSOx0L4DVA



ترک ها مردمان بسیار خوبی هستند. به میانشان بروید تا آن ها را بهتر بشناسید! ـ بازانتشار

کسی، تصویر گرگی را برای خود برگزیده است. برایش کمی با شوخی نوشته ام:
«چه گرگی؟! ...»

دیگری نوشته است:
«گرگ نمادی از ترکهاست شما ترک که نیستین»

از «گوگل پلاس» الهه سعادت

برایش می نویسم:
«آقای ...!

چرا! مادرم اهل آذربایجان و ترک است؛ بنابراین، من هم نیمی ترک بشمار می آیم. افزون بر آن، ترک ها را بسیار دوست دارم. می دانی چرا؟ چون سر گفته ی خود تا پای جان می ایستند و جا نمی زنند؛ این ویژگی خوب و عمده ی آن هاست که با سرشت شان به درازای تاریخ، آمیخته شده است. با این همه، مبادا بپنداری که من ناسیونالیست ترک هستم. نه! نه تنها نیستم که با آن به شدت پیکار نیز می کنم. ولی، برخی چیزها هست که آن ها را نمی توان درنظر نگرفت.

می دانستی، اگر شورش ستّارخان (قهرمان ملی ایران در دوره ی مشروطیت) و پایداری و استواری آذربایجانی ها و بویژه شهر قهرمان تبریز نبود، سال ها پیش از این در همان دوره، ایران در چارچوب جغرافیای سیاسی کنونی آن دیگر هستی نداشت و همان هنگام تکه پاره شده بود؟ اگر در این باره چیزی نمی دانی و کسی هم در خانواده نبوده که به شما این ها را بگوید، تنها کافی است که کتاب بسیار ارزنده ی زنده یاد احمد کسروی به نام «تاریخ جنبش مشروطیت ایران» را بخوانی تا دستِ کم نکته های بنیادین آن انقلاب بزرگ را که بر منطقه ی خاورمیانه، فققاز و حتا روسیه اثر گذاشت را دریابی. به همین دلیل، بسیاری از مردم آگاه ایران، نه تنها آذربایجان، می گویند:
آذربایجان، سرِ ایران است و پر بیراه نیز نمی گویند!

شاید منظور شما، جریان «گرگ های خاکستری» در کشور ترکیه باشد؟! این تنها یک نام است که بر خود نهاده اند و به هر رو، جریانی دست راستی و در خدمت سرمایه داران بزرگ ترکیه و کشورهای امپریالیستی است و من با آن ها نیز به شدت مخالفم. ولی با این همه، آن ها را نیز با آنکه نام «گرگ های خاکستری» بر سازمان خود نهاده اند، نمی توان گرگ نامید.

سخن شما را به حساب ناآگاهی تان می گذارم؛ بویژه آنکه بزرگ ترین دانشمندان و هنرمندان کشورمان در سده ی کنونی از آذربایجان برخاسته و به همه ی مردم ایران خدمت نموده اند.

این را هم به عنوان تجربه ی شخصی خودم به شما می گویم. بیش ترین کارگران فنی کشورمان در منطقه های گوناگون ایران، در قلب کویر، در معادن آهن، ذغالسنگ و بسیاری جاهای دیگر صنعتی کشور را ترک ها دربرمی گیرند. به دلیل های آن در اینجا کاری ندارم؛ ولی اگر گفته شود که دیگر خلق های ایران از آذربایجانی ها (یا ترک ها) بسیار آموخته اند، باز هم پر بیراه گفته نشده و در آن گزافه گویی نیست!

آن ها مردمان بسیار خوبی هستند. به میانشان بروید تا آن ها را بهتر بشناسید!

ب. الف. بزرگمهر  ٢٠ آذر ماه ١٣٩١

https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/12/blog-post_4511.html

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!