«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۹ بهمن ۱۲, یکشنبه

پیامبران اندرزگوی دوران ما ـ بازانتشار

نوشته ای است برگرفته از کسی به نام الهی قمشه ای. آخوند جوانی که دستارش از سپیدی برق می زند و شاید همین دیروز دستار بر سرش نهاده اند، آن را درج کرده است. سخنان چندان بدی هم نیست؛ ولی، هرچه می اندیشم، این ها چه دردی از آدم ها و از اجتماع دوا می کند به جایی نمی رسم. پیش ترها هم، آن هنگام که هنوز نوارهای «کاسِت» از دور بیرون نرفته بود، کسی دو نوار سخنان حکیمانه ی این آقا را با کلی سپارش به من داده بود که گوش کنم. نمی دانم! شاید برای برخی آدم ها جالب باشد؛ ولی برای من که اصلن نیست و می پندارم بسیار بهتر از این سخنان را در گفتار سعدی و مولوی و حافظ و بسیاری دیگر از بزرگان دوران کهن داشته و داریم. اگر از برخی جداگانگی (استثناء) ها بویژه در سروده های مولوی بگذریم که حتا هم اکنون نیز از زاویه ی دیدی بسیار برتر از گفته های این آقا و نمونه هایی چون این آقا برخوردارند و رگه های نیرومندی از شیوه ی برخورد دیالکتیکی در برخی از آن سروده ها آدم را شگفت زده می کند، سایر سروده ها و نوشته ها، مهر و نشان زمانه ی خود و شیوه و نگرش به ناگزیر فراطبیعی (متافیزیکی) را با خود همراه دارند؛ درست همان شیوه و زاویه نگرشی که در اندیشه ی این آقا فرمانرواست و بر زبان آورده می شود؛ آن هم در دورانی که بیش از ۱۵۰ سال از زایش فلسفه ی علمی می گذرد؛ فلسفه ای که برخلاف همه ی فلسفه ها و مشرب های فلسفی پیش از خود که تنها جهان را توصیف می کرده اند، جهان را به جنبش آورده و زیر و رو نموده است. شما را نمی دانم؛ ولی من از این واماندگی و درجا زدن جامعه ی روشنفکری خودمان که فرآورده ی دوران فرمانروایی اسلام پیشگان بر کشور ماست، افسرده می شوم. 

ببینیم چه نوشته و چه بار و پیامی دارد:
«آدم فقط وقتی گول می خورد كه صاف نیست؛ وگرنه نمی شودكه انسان فرق دروغ با راست را نفهمد؛ چون دروغ خیلی طعم و بو و مزه اش با راست فرق می كند ...

بوی كبر و بوی حرص و بوی آز
درسخن گفتن بیاید چون پیاز

آنچنان كه اگر شامه ظاهری ما سالم باشد بوی پیاز را می توانیم تشخیص دهیم. اگرشامه باطنی ما هم سالم باشد، می توانیم خوب و بد را تشخیص دهیم.  دکتر الهی قمشه ای»

احکام فراطبیعی را می بینید؟!

ـ «آدم فقط وقتی گول می خورد كه صاف نیست»؛

ـ «... اگر شامه ظاهری ما سالم باشد بوی پیاز را می توانیم تشخیص دهیم.»؛ و

ـ «اگرشامه باطنی ما هم سالم باشد، می توانیم خوب و بد را تشخیص دهیم.»

اکنون بیا و از این آقا بپرس: آدم کی صاف می شود؟ نشانه های آن چیست؟ مرز میان صافی با ناصافی کجاست و آن را چه کسی، چگونه و با چه ابزاری اندازه می گیرد؟ و آیا مرز میان صافی با ناصافی خط شکننده ای است یا نه سایه روشن دارد؟ آیا صافی و ناصافی چیزهایی مطلق هستند که فراتر از زمان و مکان در همه جا و همه ی زمان ها و زمانه ها، ثابت برجای می مانند؟! و ...

من که به یاد جهان افلاتونی می افتم؛ و این آقایان از نونوارترین شان گرفته که جامه ای مد روز روی همان جامه ی کهنه بر تن نموده و سخنانی دلفریب و باب روز می زنند تا تاریک اندیش ترین شان که همان جامه ی کهنه را ـ بیگمان برای همسایه! ـ تبلیغ می کنند از نظر روش برخورد و زاویه ی نگرش به روندها و رویدادهای جهان بسیار همانند هستند.

دوست داشتم با همین آقا سفری به میان تبارهای افریقایی که هنوز در صورتبندی های نخستین اجتماعی در میان بیشه ها و جنگل های آفریقا زندگی می کنند، می رفتیم؛ به عنوان نمونه به میان یکی از تبارهایی که هنوز در آنجا چیزی به کالا تبدیل نشده و زن هایشان بدون ترس از چیزی با سینه هایی لخت و برهنه در میان مردان تبار راه می روند و همگام با آن ها کار می کنند؛ و سپس از وی می پرسیدم:
حضرت آقا، می توانید لطفا نظر حکیمانه ی خود را درباره ی اینکه چرا مردان این تبار نسبت به سینه های لخت دختران جوان واکنشی نشان نمی دهند، بیان فرمایید؟ آیا می توانید روشن کنید که این ها بافرهنگ ترند یا ما که با دیدن قوزک پای زنان نیز  حالی بحالی می شویم و شیطان رجیم به جلدمان می رود؟ فانتزی و پرسش های بیش تری از این دست را به شما می سپارم.

به هر رو به شوخی نوشته ام:
این آقا ثقه الاسلام رو نمی دونم واسه ی چی از این حرفای قصار خوشش اومده؟! ولی به هر حال به چهره ی این آقائه پایین با اون کله ی گرد کاسه مانندش که نگاه می کنم، فکر می کنم مصداق کامل این شعره:
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است

فکر کنم تو عمرش آزارش به هیچ بنی بشری نرسیده و پای یک مورچه را هم لگد نکرده؛ نه به کسی گفته بالای چشمت ابروست و نه حلیم مش عباس رو هم زده. فقط نشسته آش خودش و خورده و فلسفه خونده و کلمات قصار تحویل آدم ها داده ... یک جورایی مدیتیشن تا چاکراشون کمی باز بشه و آروم بشن. گرچه من هنوز هم نفهمیدم این چاکرا کجای آدم هاست!

می بینید چه چهره ی نازنینی داره؟! من که عاشق اون گوشاش شدم ...

ب. الف.  بزرگمهر    ۱۱ تیر ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/07/blog-post_6734.html

این یکی نیز به نوبه ی خود، رهبری است ... ـ بازانتشار

پریشب که یاد «علی مسیو»، انقلابی هوشمند، سازمانده، استوار و از جان گذشته ی ایران افتادم و دنبال نوشتاری درباره ی وی می گشتم، کَلکی که وی به آدم رویهمرفته نادان، پرمدعا و کنجکاو درباره ی این و آن به نام: «باقر خان» زده بود نیز در خاطرم نقش بست. وی آن آدم پرمدعا و کنجکاو که دو پایش را در یک کفش نموده بود تا «مرکز غیبی»۱ تبریز را ببیند با گذراندن از دالانی تاریک به سرداب خانه اش برده و در آستانه ی دری نیمه گشوده به اتاقی تاریک نشانده بود تا گروهی دستار به سر که وی با زمینه سازی در آنجا گرد آورده بود را ببیند و کنجکاویش فرونشیند. «ستّار خان» با همه ی بزرگی اش، تنها یکی از دست پرورده های وی به یاری دیگر رفیقان کمونیست و قفقازی اش چون حیدرعمواوغلی بود و در آن هنگام که توده های مردم  ساز و برگ یافته به جنگ ابزار در تبریز به کوشش و نوآوری «علی مسیو»، در کالبد «مجاهد» و «فدایی» پای به میدان نبرد نهاده بودند، وی دیگر به عنوان نمادی استوار از جنبش و آن «مرکز غیبی» از سوی دوست و دشمن چهره ای شناخته شده بود. 

***

این یکی نیز به نوبه ی خود، رهبری است؛ از آن دست رهبران که بیش از رهبری به فرماندهی و از آن بدتر، فرماندهی از راه دور گرایش داشته، درگیر شدن در دشواری های راستینِ و نیازمند به هوش و کوششی کاربردی را همواره به دیگران سپرده است. کارنامه ی زندگی اش، رویهمرفته دربردارنده ی کاری درخشان و حتا چشمگیر نیست و بزرگنمایی های دوره ی زندانی شدنش در رژیم گوربگور شده ی شاهِ زنهارخوار از سوی برخی نیز کوششی بیهوده است که راه به جایی نخواهد برد؛ آدمی با دریافتی نه چندان درخور از «سوسیالیسم دانشورانه» که اینک دوران کهنسالی خویش را می پیماید. گرایش به آفتابی نشدن جلوی دیدگان دیگران، گونه ای گوشه نشینی و خو گرفتن به محفل های بسته را بیش از آنکه به پای کهنسالی اش بتوان نهاد، ریشه در سرشت و شیوه ی نگرش وی به جهان هستی دارد؛ گونه ای نگرش که گویی زمانی در گذشته ای دور از پویایی و جنبش بازایستاده و در چارچوبی رنگ و رو رفته، خشک شده است.

به تازگی، پس از یکی دو سال خاموشی یا شاید بیش تر، زبان گشوده و از آن میان گفته است:
«من یکی از دستاوردهای بزرگ حزب مان در این سال های دشوار سرکوب و مهاجرت ناخواسته را تمرکز خلل ناپذیر بر امر رهبری جمعی و تلاش واحد برای حل مشکلات پرشمار حزب می دانم.»

... و این سال های دشوار به بیش از سه دهه سر می زند. از آن «دستاوردهای بزرگ» و «تمرکر خلل ناپذیر بر امر رهبری»، جز سالیان دراز پیگیری سیاستی راست روانه بر بنیاد «سوسیال دمکراسی» که در سال های کنونی، بیش از پیش سرشت ضد مارکسیستی ـ لنینیستی خود را به نمایش نهاده و دست پروردگانی چون «رفیق دیپلمات» و "دیپلمات" های کوتوله ای دیگر، جا خوش کرده در این یا آن سوراخ۲، نشانه ای در دست نیست:
"علی مسیو"یی پناه برده  به سرداب که از همانجا «رهبری جمعی» مشتی "دیپلمات" کارکشته را پنداربافانه پی می گیرد ...۳

ب. الف. بزرگمهر    ۱۸ بهمن ماه ۱۳۹۴

https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/02/blog-post_24.html

پی نوشت:

۱ ـ «مرکز غیبی»، کانون رهبری جنبش و انقلاب مشروطیت که میان توده های کار و زحمت در تبریز و تا اندازه ای آذریایجان و جاهای دیگر ایران، آوازه ای نیکو یافته و نقش برجسته ای در پیگیری و به بار نشاندن جنبش و فرارویی آن به انقلابِ مشروطیت داشت.

۲ ـ بیگمان برای پر نمودن سوراخ های رهبری!

واژه ی از ریشه عربیِ «خِلَل» به آرش های «گشادگی میان دو چیز»، «رخنه»، «پراکندگی در رأی» و نیز بگونه ای دربرگیرنده تر: «سوراخ» بکار برده می شود. در برگرفته ی یادشده، نزدیک ترین آرش آن، «پراکندگی در رأی» است و به این ترتیب، «تمرکز خلل ناپذیر بر امر رهبری جمعی» به آرش «کانونمندی پراکندگی ناپذیر در رای رهبری جمعی» از آب درمی آید که به نوبه ی خود، آماجی آرمانی است. به هر رو، آن را دانسته و آگاهانه ـ و بیگمان نه چندان ناهماوند ـ به آرش دربرگیرنده تر «سوراخ» بکار برده ام که از دید من، بیش تر با واقعیت همخوان است.

۳ ـ خِرَدِ آدمی، فرآورده ی هستی هر دوره ی اجتماعی است؛ گرچه این نوشته، بیش تر با خوی و سرشت و شیوه ی رفتار آدمی سر و کار دارد، این نکته که «علی مسیو»ی تاریخی و "علی مسیو"ی پناه برده به سرداب، هریک فرآورده ی دوران خود هستند تا اندازه ای نادیده انگاشته شده است. به هر رو، میان آن رهبر کارکشته ی به تاریخ پیوسته و این "رهبر" درسایه نشسته، جداگانگی (تفاوت) از سخن سرایی تا کردار است!

در قرار و مداری از پیش برنامه ریزی شده، دست آدمکشان را باز نهاده اند! ـ بازانتشار

«اردوغان پیش از این به همه هشدار داد كه می خواهند این عملیات [آدمکشی تبهکاران در کردستان با برنام ریشخندآمیزِ ՛چشمه ی همزیستی آشتی جویانه (صلح)՝] را انجام دهند. به باور اردوغان، آماج این عملیات، پیکار با گروه های تروریستی بود. بر این بنیاد، پس از انجام این كار، نیروهای ترکیه از شمال سوریه بیرون می روند.»۱ 

بخت چندانی برای پرداختن به این گفته های تبهکارانه در اینجا ندارم؛ روشن تر از روز است که چنان عملیات تبهکارانه ای که سازمان تبهکار و جنگ افروز «ناتو» نیز پشت آن پنهان شده،۲ بدون قرار و مداری از پیش برنامه ریزی شده میان امپریالیست های «یانکی» و رژیم مافیایی روسیه با هماهنگی یا همدستیِ گروهبندی های خرموش اسلام پیشه ی فرمانروا بر ایران،۳ رژیم پلید سوریه و کشورهای امپریالیستی اروپای باختری و شاید برخی دیگر از ریزه خوران منطقه، شدنی نبود.

به شَوَندهای گوناگونی که ناچارم از کنار آن ها بگذرم، سیاست کوته بینانه ی پراگماتیستی رژیم مافیایی روسیه که در کردار به پیچیده شدن هر چه بیش تر روندهای سیاسی درون و پیرامون سوریه ـ و بیگمان نه تنها در آنجا ـ دامن زده و می زند، هم گام بگام خودِ آن کشور گرفتار دیوانسالاری پا گرفته  از سرمایه داری مافیایی را بیش تر بدامن امپریالیست ها  بویژه امپریالیست های «یانکی» می اندازد و به بازیچه ی دست آن ها دگرمی دیسد و هم زمینه ی یورش امپریالیستی به آن کشور را بیش از پیش فراهم می کند. این سخن باریک و پاکیزه که پیش تر نیز در نوشتارهای گوناگونی به آن اشاره نموده ام را باری دیگر یادآور می شوم که روسیه کنونی با همه ی سراشیبی که در آن گرفتار شده، همچنان برجسته ترین سنگر بر جای مانده از «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» است و نقشی بازدارنده در برابر سیاست های تبهکارانه و سمت و سو یافته ی امپریالیست ها برای نابودی بخشی بزرگ و انبوه از مردم جهان، بر دوش دارد. این نقش، آنچنان از دید من برجسته است که در پیش نویس بخش پایانیِ هنوز در دستِ کارِ نوشته ی نیمه کاره منتشر شده ام،۴ آنجا که به یکی از  جداگانگی (استثناء) های گمانه ی یورش نظامی امپریالیست ها به ایران می پردازد، نوشته ام:
«مگر آنکه چنگ اندازی به سرزمین پهناور ایران، انگیزه و زمینه ای سرراست برای بارباروسایی برق آسا از سپهر پیرامون کره زمین باشد؟»

به هر رو، نقش رژیم مافیایی فرمانروا بر روسیه برهبری «مستر مافیوز روسی» با همه ی دوربینی و زیرکی نسنجیدنی اش با آن «وزیر امور بیرونی» رویهمرفته کودن یا حتا آن رهبر ملی گرای کوته بینِ حزب نامور به «کمونیست» در آن کشور، هم اکنون با پیچیدگی های بسیار و باید افزود: بیم برانگیزی در آینده ی نزدیک برخوردار است؛ رژیمی که بنا بر سرشت طبقاتی اش از یکسو به همسویی و همکاری با امپریالیست ها که کارد را برای بریدن سر روسیه تیز می کنند، گرایش دارد و از سوی دیگر، ناچار است، نه به شَوَند پشتیبانی از توده های مردم روسیه در جای نخست که بیش تر برای قربانی نشدن مافیای اقتصادی ـ اجتماعی فرمانروا بر آن کشور و نمایندگان سیاسی اش، پاورچین پاورچین با آن ها همگام شود؛ کوته بینی و بیم برانگیز بودن سیاست پراگماتیستی پی گرفته شده از سوی آن رژیم در همین ناهمتایی نهفته است.

همینچا این سخن باریک و پاکیزه را نیز گرچه هم اکنون کوتاه و سربسته، ناگفته نگذارم که رژیم اردوغان، رژیمی پوشالی است که برای سر پا نگهداشتن خود به آب و آتش می زند و به هر تبهکاری از آن میان، بُزِ پیش شدنِ امپریالیست ها تن می دهد. سیاست پراگماتیستی رژیم مافیایی روسیه در این زمینه با دشواری های بزرگی روبروست و با پیگیری روند کنونی تا هنگام روفته شدنش، هر روز بیش از پیش به «آچار فرانسه» امپریالیست ها دگرمی دیسد.

ب. الف. بزرگمهر    ۲۴ مهر ماه ۱۳۹۸

https://www.behzadbozorgmehr.com/2019/10/blog-post_68.html

پی نوشت: 

۱ ـ گفته های «الكساندر لاورنتیف»، نماینده ویژه ی «مستر مافیوز روسی» (یا همانا رییس جمهور روسیه) برای گره گشایی آشوب در سوریه، برگرفته از «اسپوتنیک»  ۲۳ مهر ماه ۱۳۹۸ (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب؛ برجسته نمایی ها و افزوده های درون [ ] نیز از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر) 

۲ ـ برای آن، نمودها و نشانه هایی رویهمرفته بسنده دارم که در اینجا به آن نمی پردازم. 

۳ ـ رزمایش نظامی «تیپ ۴۱ پیاده «قوشچی» در پیرامون اورمیا («ایرنا»  ۱۷ مهر ماه ۱۳۹۸) همزمان با یورش ددمنشانه ی ترکیه گواه آن است.

۴ ـ «در دام سیاست های ملی گرایانه نیفتیم!»، ب. الف. بزرگمهر  ۱۳ مهر ماه ۱۳۹۸

https://www.behzadbozorgmehr.com/2019/10/blog-post_5.html

آقا بیشعور، یاد بگیر! ـ بازانتشار

آقا بیشعور، یاد بگیر! برای روز آخرت هم که شده، خوب است؛ روزِ پایانِ خود و رژیم تبهکارت را روی همین زمین و ایران خودمان می گویم؛ نه جایی در آسمان پندار!

ب. الف. بزرگمهر   دوم اَمرداد ماه ۱۳۹۷

https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/07/blog-post_60.html



۱۳۹۹ بهمن ۱۱, شنبه

راه گره گشا، سمتگیری درست اقتصادی ـ اجتماعی بسود انبوه توده های مردم است

این «تحقیق و تفحص» نیز در کنار ده ها «تحقیق و تفحص» دیگر راه بجایی نخواهد برد و دستِ بالا به کالبد یافتن باندهای تازه ی خورد و برد و زد و بندها و گاوبندی های نوینی برای سهم خواهیِ آن ها که سرشان بی کلاه مانده، خواهد انجامید (ویدئوی پیوست)؛ زیرا با همه ی برجستگی جُستار آن (پیکار با تبهکاری های اقتصادی)، در چارچوبی کلان تر خرده کاری بشمار می رود و بنیاد این یا آن تبهکاری اقتصادی از میان نمی رود و همچنان پابرجا می ماند. راه گره گشا، سمتگیری درست اقتصادی ـ اجتماعی بسود انبوه توده های مردم، دربرگیرنده ی کارگران و دیگر زحمتکشان پیرامون آن با بُریدن دست کلان سوداگران از بازرگانی بیرونی (خارجی) چون یکی از پایه های بایسته برای بازسازی اقتصادی ملی بگونه ای است که همچنین دست سوداگران ریز و درشت، سَلَف خرها و دیگر انگل های اجتماعی از فرآورده های نیروی کار انبوه میلیونی توده های مردم کوتاه شده و «بخش خصوصی»، تنها در زمینه هایی که دولت و رژیم سیاسی نماینده ی این انبوه میلیونی توان انجام آن را ندارد، بتواند زیر بازرسی باریک بکار پرداخته و کنشی درخور و سودمند داشته باشد. سخن باریک و پاکیزه (نکته) نیز در همینجا نهفته است و پرسشی که بی درنگ به میان می آید، چنین است:
آیا رژیم سیاسی کنونی و دولت کارگزار کلان سوداگران و بازرگانان هست و نیست ایران و ایرانی از توان چنین کاری کارستان برخوردار است؟ روشن است که بی هیچ نیازی به گواهمندی، چنین نیست؛ تا آنجا که حتا چنین پرسشی با همه ی بایستگی در میان نهادن آن، ریشخندآمیز بدیده می آید. بهره وری طبقاتی این لایه های انگل سرشت آن ها را وامی دارد تا واپسین شیره ی جانِ ایران و توده های مردم آن را بیرون بکشند و خود نیز در فرجام کار، چون زالویی باد کرده از خون بترکند. پند و اندرز به نمایندگان چنین لایه های اجتماعی خونخواری که گذشت داشته باشید؛ کم تر شیره ی جان مان را بکشید و مانند آن به همان اندازه پوچ، ریشخندآمیز و نشانه ای از کودنی است که از زالوی سرگرم نوشیدن خون درخواست کنی:
برادر دینی! بس است؛ در اندیشه ی بیمار رو بمرگ نیستی، دستکم به فرجام کار خود بیندیش! باد می کنی و می میری ...

بنابراین، یک راه بیش تر بر جای نمی ماند: کوششی پیگیر، همه سویه و تا آنجا که شدنی است: با گردآوری همه ی نیروهای انقلابی راستین و پیشرفتخواه برای بزیر کشیدن چنین رژیمی که از چند سالی پیش به این سو از درون پوسیده، پوشالی تر و پوشالی تر شده و روندِ فروپاشی را می پیماید؛ رژیمی که تنها با کمک های سرراست و ناسرراست کشورهای امپریالیستی و ریزه خواران روسی و چینی شان سرِ پا نگه داشته می شود و چنانچه توده های مردم ایران به هر شَوَندی نتوانند آن را بزیر بکشند، فروپاشی آن که بی هیچ گمان و گفتگو با چنگ اندازی همه ی نیروهای امپریالیستی و نوچه های منطقه ای اش در پیرامون ایران همراه خواهد بود، پیامدهایی بس ناگوار و تلخ، نه تنها برای ایران که منطقه و جهان دربرخواهد داشت. شوربختانه، پیگیری سیاست های دنباله روانه ی نیروهای چپ نما با گرایش های «سوسیال ـ و لیبرال دمکراسی» در چند دهه ی کنونی به پیدایش چنین روز و روزگاری سخت و جانکاه برای توده های مردم ایران، کمک های شایانی نموده است. شایان درنگ ترین تبهکارِی این نیروها در دوره ای نزدیک تر به امروز که تا اندازه ای هم اکنون را نیز دربرمی گیرد، افزون بر دنباله روی از جریان های پلید نامور به «اصلاح طلب»، کشاندن جنبش کارگری و توده ای به خرده کاری های «رِفُرمیست»ی بوده و همچنان نیز هست. از دیدِ من، کارگران و زحمتکشان میهن مان باید این سخن باریک و پاکیزه (نکته) را هشیارانه و همواره بدیده داشته باشند که «کندن مویی از خرسِ» سرمایه داری ـ و در میهن مان «کندن مویی از خرموش سخت پروار شده»! ـ هر چند در چارچوب نبردی سنگر به سنگر، هر بار یک پیروزی بشمار می آید، چنانچه در چارچوب بزرگ تر دوربردی (استراتژیک) ـ و حتا راهبردیِ (تاکتیکی) ـ سرنگونی رژیم بدیده گرفته نشود، ناپایدار مانده و در نخستین برآمد دوباره ی نیروهای واپسگرای فرمانروا پایمال شده و می شوند. خوشبختانه، طبقه کارگر میهن مان این آزمون را از سر گذرانده و با آن آشناست.

بیش از هفت سال پیش، در یادداشتی کوتاه نوشته بودم:
«برنامه ی سرِ کار گذاشتن مردم ایران در حالی پی گرفته می شود که بخت کوتاه برجای مانده (شاید واپسین بخت ها!) برای انجام دستِکم رفرم هایی (نه در چارچوب لیبرالیسم سرمایه داری که درست بر ضد آن!) به سود بهبود اقتصادی وضعیت توده های مردم، کارگران و زحمتکشان کشور از دست می رود؛ گرچه من کم ترین امیدی به چنین دولت تبهکار و رژیم تبهکارتر از آن ندارم. سیاستی که آن ها دنبال کرده و می کنند در فرجام کار، نابودی ایران و تکه تکه شدن ایران زمین را در پی خواهد داشت.»* این بخت برای همیشه از دست رفته است. باید جُنبید و نگذاشت تا کار به فروپاشی ایران زمین بکشد.

سرنگون باد گروهبندی های خرموش اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان!

ب. الف. بزرگمهر   ۱۱ بهمن ماه ۱۳۹۹

* برگرفته از یادداشت «آیا این دو گاگول بی پرده و روشنگر با یکدیگر و برای مردم سخن خواهند گفت؟!»  ب. الف. بزرگمهر   ۱۲ آذر ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/12/blog-post_2852.html

ویدئوی پیوست (برگرفته از «تلگرام»): راه گره گشا، سمتگیری درست اقتصادی ـ اجتماعی بسود انبوه توده های مردم است



این ها کجا گم و گور می شود، حسن آقا؟

این ها کجا گم و گور می شود، حسن آقا؟* حضرت آقا! شما که ماشاء الله چشم بصیرت داری و می دانی نیمی دیگر از قد و قواره ی چون خودت کژ و کوله ی این آخوند بدخیم در زیر زمین است، بگو!

سرنگون باد گروهبندی های خرموش اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان!

ب. الف. بزرگمهر  ۱۱ بهمن ماه ۱۳۹۹

* نماینده ی برگزیده شده از سوی خیمه و خرگاه رژیم پوشالی برای مردم بجنورد، مانه و سملقان، راز و جرگلان و گرمه و جاجرم با اشاره به اینکه بسیاری از دامداران با دشواری کمبود نهاده‌های دامی در کشور روبرو هستند، گفت:
«پنج و نیم میلیارد دلار به دولت سهمیه داده شد تا مشکل نهادهای دامی حل شود و دامداران مشکلی نداشته باشند؛ اما بر اساس گزارش دیوان محاسبات کشور، پنجاه درصد نهاده‌های دامی گم شده است.» برگرفته از «خبرگزاری تسنیم»  ۱۱ بهمن ماه ۱۳۹۹ (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

۱۳۹۹ بهمن ۹, پنجشنبه

دریغ نیست ساق پایی به این زیبایی را در آن جامه ی عهد عتیق پنهان کنم؟


آقا نور، روضه خوانی را دوره ای کرد و پامنبری پروراند! ـ بازانتشار

بیچاره «هیت لُر» نتوانست جهان را به «آقا امام زمان» بسپارد!

«آقا نور» نخستین روضه خوان دوره‌ ای تهران، مالک زمین های سفارتخانه های آلمان و انگليس

اولين روضه خوانی كه روضه «دوره ای» را در تهران مرسوم كرد «آقا نور» بود. پيری او را به ياد می آورم. قدی كوتاه، كمی چاق، محاسنی خيلی بلند و مثل برف سفيد داشت. عمامه اش مشكی و لباس معمولی روحانی به تن می كرد. مردم می گفتند: نور از «آقا» می تراود. هنوز هم میدانی در خاور تهران به نام او خوانده می شود.

هيچكس نام واقعی او را نمی دانست. مردم خيلی به او اعتقاد داشتند. تا پيش از «آقا نور» روضه ها معمولا يا در ايام عزاداری و يا به مناسبت «نذر» و امثال آن خوانده می شد و اين «آقا نور» بود كه روضه را تابع نظم و قانون كرد. خيلی «مجلس» داشت و به همين مناسبت روضه هايش بسيار كوتاه (تقريبا 2 تا 5 دقيقه) بود. مردم به همين هم راضی بودند و صرف حضور «آقا نور» را در خانه خود، باعث سلامتی و خوشبختی می دانستند. به محض اين كه روی صندلی (به جای منبر) می نشست يك استكان چای يا قنداق به دستش می دادند و استكان را دهان می برد و لب خود را با آن آشنا می كرد و گاهی چند قطره ای از آن را می نوشيد و بقيه را پس می داد. همسايه ها و بيمارداران هر يك مقداری از چای يا قنداق «آقا» را برای سلامتی بيمار خود همراه می بردند.

آقا نور با الاغ حركت می كرد و هميشه يك نفر دنبالش بود. همراه او را پامنبری می ناميدند. چون به غير از اين كه از الاغ «آقا» نگهداری می كرد، بعضی اوقات در داخل مجلس پای منبر «آقا» هم می ايستاد و بعضی مرثيه ها را دو صدایی با هم می خواندند. همين پامنبرخوان ها بودند كه پس از چندی خود روضه خوان می شدند و يكی از آن ها همسايه ديوار به ديوار ما بود كه ۷ ـ ٦ سالی هم از من بزرگ تر بود. الاغ «آقا» خيلی خوب خورده و پرورده و در ضمن ناآرام و چموش بود. علت نارضایتی حيوان هم اين بود كه كسانی موهای بدن حيوان را می كندند و داخل مخمل سبز می گذاشتند و پس از دوختن، آن را برای «رفع چشم زخم» به گردن اطفالشان می آويختند و چون حيوان از كندن موهای بدنش ناراحت بود، كسانی و بخصوص بچه هايی را كه به او نزديك می شدند، گاز می گرفت! يكی از اين بچه ها خواهر كوچك من بود كه خيلی هم بچه ناآرامی بود. الاغ شكم او را به دندان گرفته بود و با صدای فرياد بچه به كوچه دويديم و با زحمت او را از دندان حيوان نجات داديم و هنوز پس از حدود ٦٠ سال، جای دندان الاغ روی پوست شكم او پيداست!

باری، كار «آقا نور» خيلی سكه بود. غير از خانه های شهری، باغ و ساختمانی در زرگنده داشت كه به آلمان ها اجاره داده بود (پيش از جنگ بين الملل دوم). آن موقع آلمان ها خيلی در ايران بودند و در زمينه صنعت و تجارت بسيار فعال بودند و معلوم است در كارهای سياسی و تبليغاتی به همچنين. روز دوازدهم هر ماه «قمری» منزل ما روضه بود و «آقا نور» هم دعوت داشت. يك بار در اوائل سال ١٣٢٠ «آقا نور» پيش از شروع روضه، مطلبی به اين مضمون گفت:
اين «هيتلر» كه در آلمان پيدا شده «هيت لُر» است. از لرستان رفته و سيد هم هست. نايب امام زمان است و ماموريت دارد همه دنيا را فتح كند و به «حضرت» تحويل بدهد.

البته، اينها مطلبی بود كه «آقا نور» می گفت و هيچكس در صحت آن شك نداشت. مدتی گذشت و «متفقين» ايران را اشغال كردند و آلمان ها از كشور اخراج گشتند و ساختمان زرگنده «آقا نور» به انگليس ها اجاره داده شد و مدت كمی پس از اشغال ايران، روزی را به ياد می آورم كه «آقا نور» همانطور كه در خيابان ها و كوچه ها سوار بر الاغ به مجالس خود می رفت (و معلوم است در مجالس نيز) با صدای بلند اعلام می كرد كه:
«شب جمعه آينده، زلزله شديدی در تهران بوقوع می پيوندد و فقط كسانی كه به امام زاده ها و اماكن مقدس پناه ببرند در امان خواهند بود.»

معلوم است كه آن شب، تهران به كلی تخليه شد. ما هم با خانواده و با گاری به شاه عبدالعظيم رفتيم و علت آن بود كه «ماشين دودی» به قدری شلوغ شده بود كه مادرم ترسيد ما زير دست و پا له شويم. با اين حال بعضی از اشخاص كه نتوانستند از شهر خارج شوند و به امام زاده ها بروند در وسط خيابان ها خوابيدند.

آن شب زلزله نيامد؛ ولی ماه بعد كه «آقا نور» برای روضه به خانه ما آمد، بدون اين كه كسی علت نيامدن زلزله را بپرسد، خودش گفت:
حضرت به خواب كسی آمده و پيغام داده كه چون معلوم شد مردم خيلی مومن و با عقيده هستند، دستور دادم زلزله نيايد. البته اين را هم همه باور كردند. فقط پدرم كه ”درويش“ هم بود می گفت:
انگليسی ها می خواستند ميزان نادانی ما را امتحان كنند كه با اين ترتيب به مقصود خود رسيدند!

هيچكس حرف پدرم را باور نكرد و پای دشمنی تاريخی درويش ها با روحانيون گذاشتند. وقتی آقا نور مرد، در حقيقت تهران عزادار و تعطيل شد!

 از خاطرات عباس منظرپور

این نوشتار اندکی در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب ویرایش شده است. عنوان، زیرعنوان و برجسته نمایی های متن نیز از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر

https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/12/blog-post_5476.html

نیروی عقل خدادادی! ـ بازانتشار

دیدید چه آسان بود؟ با نیروی عقل خدادادی و به یاری دیگر برادران، پرده ی دودی بزرگ درست کردیم و با گرفتن چند تا «ریزدانه» و نمایش دزدی های شان، همه را سرِ کار گذاشتیم و میلیون ها دلار ارز از کشور بیرون بردیم؛ به همین سادگی! خوب! نیروی عقل خدادادی همین است دیگر. خدا ژن خوب می بخشد و ژن خوب هم نیروی عقل پدید می آورد. ما هرچه داریم از خداست.

از زبان این تربچه نُقلیِ بیشرم که بی هیچ گمان و گفتگو، دستی دراز در این دزدی کلان داشته است: ب. الف. بزرگمهر  نهم اَمرداد ماه ۱۳۹۷

https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/07/blog-post_696.html

زیرنویس تصویر:

«ما نمی خواهیم به جنگ اقتصاد کشور برویم و اقتصاد را به هم بریزیم، بنابراین با استفاده از نیروی عقل خدادادی، تصمیماتی خواهیم گرفت که به صلاح اقتصاد باشد.»، محمد شریعتمداری، وزیر صنعت، معدن و تجارت «انتخاب»  نهم تیر ماه ۱۳۹۷



آقا بخدا قَسَّم سهم چاق و چلّه ای را هم برای شما کنار گذاشته بودیم ...


۱۳۹۹ بهمن ۸, چهارشنبه

زنان هندی و سرپرستی خانواده؛ گامی به پیش! ـ بازانتشار

زنان هندی از این پس می‌توانند از سوی قانون سرپرست خانواده شمرده شوند!

خوب! از هم اکنون می توانی آن پونز ریشخندآمیز را از میان دو ابرویت برداری تا بجای لبخندی نمکین، شادمانه بخندی!

ب. الف. بزرگمهر   ۱۵ بهمن ماه ۱۳۹۴

https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/02/blog-post_82.html



یادتان می آید؟ شما نیز چنین کردید! ـ بازانتشار

یادتان هست، چگونه بهترین فرزندان این آب و خاک را تنها به جرم نخواندن نماز یا داشتن باوری جز آنچه خود بدان باور داشتید، حلق آویز یا تیرباران کردید؟ اکنون، یکی از مجریان چنان تبهکاری هایی در کابینه ی بنفش آخوندی امنیتی نشسته است؛ آخوندی که توده ی مردم به پندار خود، وی را از میان بدتر و بدترین برگزیدند؛ زیرا گزینه ای دیگر نداشتند. آخوندی امنیتی که به همراه رهبر نادان و نابکار حجتیه ای و شریک غارش: رفسنجانی پلید، بسی بیش از آن مجریان خرده پا در آن تبهکاری ها دست داشت. این فیلم را ببینید؛* شاید اندکی هم که شده از عملکرد تبهکارانه ی خود در اندیشه شده، دستِکم از هستی فرومایه و پلید خود شرمسار شوید. شما نیز چنین کارهایی را سامان دادید. آیا آن ها که هم اکنون در سوریه و پیش از آن در عراق یا جاهای دیگر دست به چنین تبهکاری هایی زده و می زنند از شما سرمشق نگرفته اند؟! آیا با خودی و ناخودی کردن توده ی مردم، ستیزه و کینه جویی میان دیندار و بی دین، شیعه و سنی، کرد و ترک و عرب و فارس پدید نیاورده اید؟ آیا می توانید پاسخی صادقانه و به پندار خود: خداپسندانه به این پرسش ها بدهید؟

تف بر شما! تف بر آن اسلامی که اینچنین آسوده الله اکبر گویان به کشتار آدم ها دست می یازد! تف بر هر دین و مذهبی که به بهانه ی برتری یا هر بهانه ی دیگری، مردم را از دمِ تیغ می گذراند و به خاک و خون می کشد! تف بر اسلام امریکایی و انگلیسی! تف بر آن خدای ساختگیِ دین ها و مذهب های گوناگون که اینچنین ابزار دستِ کشورهای امپریالیستی و نوکران و سرسپردگان آن در هر جامه ای قرار گرفته و می گیرد!

از «شیطان بزرگ» پایوری (تضمین) می خواهید؟ هیچگونه پایوری در کار نیست و نخواهد بود؛ حتا اگر به خط زرکوب آن را نوشته به دست تان بدهند! می پندارم، این را نیک می دانید و از همین رو از فرجام کار خود، بیمناکید. این را نیز بدانید که شمارش معکوس سرنگونی رژیم تان از مدتی پیش آغاز شده است و اگر اندکی سازماندهی بیش تر در میان توده های کار و زحمت کشورمان بود و نیروهای چپ و پیشرفت خواه این آب و خاک، شایسته ی عنوان هایی چون حزب طبقه کارگر بودند، تاکنون دستِکم دو بار امکان سرنگونی تان فراهم شده بود؛ این را نیز بهتر از همان پرگویان فرقه گرای چپ می دانید! تاریخ، نه ما که به هنگام نجنبیدیم و خود را سازمان ندادیم و نه شما را که بزرگ ترین بدبختی ها را برای مردم ایران رقم زده و همچنان می زنید، نخواهد بخشید. بزرگ ترین بیم آن است که هر روز بیش تر ماندن تان در حاکمیت، در شرایطی که نیروهای پیشرفت و بالندگی از انجام وظیفه ی تاریخی خود ناتوان هستند، فرجامی شوم تر از پیش برای سرزمین باستانی مان در پی داشته باشد. چنین مباد!

ب. الف. بزرگمهر       ششم شهریور ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/08/blog-post_28.html

* به شوندی که بر من روشن نیست، آن ویدئو (https://youtu.be/kBBiXItfD9Q) دیگر در دسترس نیست.  ب. الف. بزرگمهر   ۱۲ اَمرداد ماه ۱۳۹۸

پی نوشت:

کسی با برآشفتگی و ناسزاآمیز نوشته است:
«فکر کنم کثیف تر از شما رو خدا تو این زمین خلق نکرده ، در این انقلاب چه کسی به جرم خواندن و یا نخواندن نماز اعدام شده ؟ چه کسی به جرم مسلمان بودن، مسیحی بودن و یا داشتن دین و اعتقاد دیگری کشته شده، جز این که از اول انقلاب آن هایی که دست به اسلحه برده اند با همان اسلحه کشته شده اند از کردستان بگیر که روز ۲۲ بهمن ۵۷ درگیری ها برای جدایی کردستان از کشور آغاز شد و نظام اسلامی مقاومت کرد و شد آن چه که باید می شد و چه روز ها و سال های بعدی که مجاهدین خلق هزاران هزار نفر را در خیابان ها سلاخی کردند و کشتند و سرها بریدند و نظام مقاومت کرد و کرد آنچه را که باید می کرد ... شاید فکر می کنید نظام باید هشت سال در مقابل عراق مقاومت نمی کرد تا دوستان بعثی شما کشته نمی شدند و ...چقدر شما کثیف هستید ...» «گوگل پلاس» 

می نویسم:
پیش از هر چیز از مهربانی و ابراز احساساتی که به خرج داده ای، سپاسگزارم. چنین می انگارم که صادقانه چنین چیزهایی نوشته ای؛ وگرنه به شما پاسخ نمی دادم. این نکته را هم یادآور شوم که من دوستان بعثی نداشته و ندارم و با سیاست های سازمان مجاهدین خلق از همان نخستین روزهای انقلاب شکوهمند بهمن ۵۷ مخالف بوده و همچنان هستم. در دوران کنونی، این سازمان را حتا با عنوان سازمانی دوزخی در نوشته هایم یاد نموده ام. دوستی بعثی و حتا عراقی نیز هرگز نداشته و ندارم. به این ترتیب، از ناسزاهایتان که بگذرم، تهمت هایی ناروا و ناشایست زده اید که اگر آدمی مذهبی نیز باشید که چنین می پندارم، در درگاه خدایی که به آن باور داری، گناهکار بشمار می آیی؛ این را ناچارم به شما یادآوری کنم و به آن در دین اسلام «نهی از منکر» یا «امر به معروف» می گویند.

درباره ی آنچه که ادعاکرده ای، توجه شما را به پرسش های زیر جلب می کنم. می پندارم، چنانچه دستِکم با خود صادق باشی، در اندیشه فرو خواهی رفت و درباره ی یک یک آن ها پژوهش یا دستِکم پرس و جویی صادقانه خواهی نمود. گرچه درباره ی برخی از آن ها به اندازه ای گواهی و نمود و نشانه که برخی از آن ها از سوی سردمداران و دست اندرکاران رژیم جمهوری اسلامی منتشر شده که بر زبان راندن سخنانی مانند آنچه شما نوشته ای، دو حالت بیش تر نخواهد داشت؛ یا آدمی بسیار ناآگاه از تاریخ سی و چند ساله ی کنونی کشورمان هستی یا مزدور و نانخور چنان رژیم تبهکاری! آنگونه که پیش تر نوشتم، چنین انگاشته ام که آدمی ناآگاه از چنین رویدادهای ناگواری هستی. با یادآوری این نکته که جز پرس و جویی صادقانه، هیچگونه انتظاری برای پذیرفتن سخنانم از سوی شما ندارم، پرسش های زیر را در میان می نهم:
الف. آیا در تابستان سال ۱۳۶۷ شمار بسیاری (چندین هزار نفر) از زندانیان سیاسی حکم گرفته در زندان های جمهوری اسلامی در برابر گروه به درستی نامیده شده با عنوان «گروه مرگ» قرار نگرفتند؟

ب. آیا یکی از دو سه پرسش محدود آن گروه این نبود که: «نماز می خوانی یا نه؟»

پ. آیا کم و بیش، همه ی زندانیانی که به پرسش بالا، پاسخ «نه» داده بودند، به دار آویخته نشدند؟

ت. آیا چنین حکم هایی با اعتراض شدید برخی از نیروهای درستکار مذهبی و از همه بالاتر، زنده یاد حسینعلی منتظری که در آن هنگام جانشین رهبری (روح الله خمینی) بود، روبرو نشد که به خاطر آن وی را از جایگاه جانشینی رهبر، برکنار و سپس خانه نشینش کردند؟

ث. آیا هیچکدام از این ها که درباره ی آن ها شمار بسیاری گواهی های گوناگون هست تاکنون به گوش شما نخورده است؟!

در بخشی از یادمانده های (خاطرات) آن زنده یاد، چنین آمده است:
«اول محرم شد. من، آقای نیری كه قاضی شرع اوین و آقای اشراقی كه دادستان بود و آقای رئیسی معاون دادستان و آقای پورمحمدی كه نماینده اطلاعات بود را خواستم و گفتم:
الان محرم است؛ حداقل در محرم از اعدام ها دست نگه دارید، آقای نیری گفت:
ما تا الان هفتصد و پنجاه نفر را در تهران اعدام كرده ایم؛ دویست نفر را هم به عنوان سرموضع از بقیه جدا كرده ایم؛ كلك اینها را هم بكنیم، بعد هر چه بفرمایید.“» (خاطرات حسینعلی منتظری، جلد یکم، ص ۶۳۵)

ج. برپایه ی کدام گواهی و نشانه ای نوشته ای:
«... روز ۲۲ بهمن ۵۷ درگیری ها برای جدایی کردستان از کشور آغاز شد و نظام اسلامی مقاومت کرد ...»؟ کدام حزب یا سازمان سیاسی نامدار، شناخته و پذیرفته شده ی کردی از سوی مردم کردستان، شعار جدایی کردستان را در آن روز یا حتا روزها و ماه های پس از آن سر داد؟!

چ. آیا برخی از نمایندگان فرستاده شده از سوی جمهوری اسلامی نبودند که در گفتگوهای آشتی در کردستان، دبّه در آوردند و در کردار، این گفتگوها را به شکست کشاندند؟

ح. آیا نمایندگان مردم کردستان در آن گفتگوها خواهان جدایی کردستان از ایران بودند یا حقوق بایسته و شایسته ی خلق کرد برای خودمختاری اداری ـ فرهنگی در چارچوب ایرانی یکپارچه می خواستند؟

خ. آیا خواست خودمختاری اداری ـ فرهنگی در چارچوب سرزمین یگانه که نه تنها خواست خلق کرد که خواست دیگر خلق های ایران نیز هست و آن را با فدرالیسم نیز یکسان نباید پنداشت، خواستی نابجا و نادرست است؟

د. آیا با خود نمی اندیشی که چنانچه واقعیت، آنگونه که براستی رخ داده و نه آنگونه که رژیم تبهکار و دروغگوی جمهوری اسلامی چون بسیاری چیزهای دیگر ادعا کرده و اندکی پس از آن روسیاه شده بر شما آشکار شود، دستِکم از خود شرمنده شوی و خشم و برافروختگی را به سوی دزدان فرومایه ای نشانه بگیری که از گذشته تاکنون بسیار از میهن مان برده و خورده و چاپیده اند؟

ب. الف. بزرگمهر   هفتم شهریور ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/08/blog-post_28.html

به شمار جوان های ایران راه هست برای رسیدن به بهشت! ـ بازانتشار

زنده باد علم الهدی! من این امام جمعه را که همانندی هایی با ما خرس های قطبی دارد، دوست دارم. تنها خواهش دارم، همه ی این جوان ها را با ریسمان الهی به بهشت نفرستید؛ گاهی چند تایی از آن ها را برای ما نگهدارید! می دانید که راه های رسیدن به خدا و بهشت یکی دو تا نیست؛ به شمار جوان های ایران راه هست برای رسیدن به بهشت؛ این هم یکی از آن راه هاست. من از طرف همه ی خرس های قطبی سوگند می خورم که به روح هیچکدام شان تلنگر هم نخواهیم زد تا همگی دست نخورده به بهشت برسند.

التماس و دعا

نماینده ی خرس های قطبی

ب. الف. بزرگمهر   نهم خرداد ماه ۱۳۹۳

https://www.behzadbozorgmehr.com/2014/05/blog-post_30.html

آخوند علم الهدی در نماز آدینه، نهم خرداد ماه ۱۳۹۳:
«شلاق که سهل است؛ با همه قدرت جلوی کسانی که مانع بهشت رفتن مردم شوند،خواهیم ایستاد!»

۱۳۹۹ بهمن ۷, سه‌شنبه

آیا شایسته ی ریشخند نیستیم؟ ـ بازانتشار

روزنامه نگاری که به گفته ی خود گویا از سر شکم سیری سخن نمی گوید، درباره ی جُستار گرانی مرغ و شوخی ها و لطیفه هایی که مردم ایران و جهان پیرامون آن می سازند، پرسش زیر را در میان نهاده است (نوشتار زیر این یادداشت):
«... آیا شأن انسانی ما هم اقتضا می‌کند که جُستاری مانند ”مرغ“ به مسأله و اولویت نخست ما تبدیل شود؟» وی در جای دیگری از نوشتارش می افزاید:
«... هر روزه در فضای مجازی، تصاویر و ویدئو‌هایی از صف‌های طولانی مردم برای دریافت مرغ در ایران منتشر می‌شود که کشورمان را کشوری قحطی‌زده نمایش می‌دهد و به دنبال آن، واکنش رسانه‌های غربی را به دنبال دارد.» و کمی جلوتر پرسش خود را پی گرفته، این بار زیرپا نهاده شدن «کرامت انسانی» را پیش می کشد:
«آیا رفتار اجتماعی ما هم در قبال مسائلی از این دست، درخور و شایسته ‌شأن انسانی ما است؟ مرغ که سهل است؛ کمبود کالایی حیاتی‌تر از آن هم آیا باید ما را به چنین رفتاری وادار کند که کرامت انسانی خود را زیر پا بگذاریم؟» و سرانجام، با اشاره رفتار و کردار مردم در سالهای نخست انقلاب و جنگ گرانبار شده ی «صددام» و پشتیبانان امپریالیستی وی بر ضد انقلاب ایران، چنین اندرز می دهد که:
«... فارغ از هر بی‌تدبیری که می‌خواهیم در این لحظه رفتار خود را نتیجه آن بدانیم، بهتر است کمی هم به رفتار خود بیندیشیم.»

سخنان وی، رویهمرفته نشان از آن دارد که با روزنامه نگاری رسمی* سر و کار داریم که قلم را به مزد گرفته است. با این همه، بیایید بینگاریم که از روی راستی، درستی و باوری دلسوزانه اینها را نوشته است.

پیش از هر چیز و برای کوتاه تر نمودن سخن درباره ی هماوندی (رابطه) میان «شأن و کرامت انسانی» با «مرغ» یا کلی تر: سیر کردن شکم، بهتر است آن را از آخوندها پرسید؟ آنها به این هماوندی حتا پیش از انقلاب نیز پی برده بودند! زبانزد توده ای نیز در این باره می گوید:
«آدم گرسنه دین و ایمان ندارد!» آرش این زبانزد، شأن و کرامت و بسیاری چیزهای دیگر هماوند با آن را نیز دربر می گیرد. آیا از زنی که برای سیر نمودن شکم کودکان گرسنه اش در پی «مرغ» می دود، می توان خواست که کرامت انسانی ات را نگه دار و بردبار باش؟! آیا این روزنامه نگار، درس آخوندی خوانده که چنین اندرزهای بیمایه ای به توده ی مردم از توش و توان افتاده می دهد؟ آیا وی نمی بیند که این پدیده که هنوز ـ و شاید به دلیل همان شأن و کرامت انسانی بیجا ـ از درازا و پهنای کمی برخوردار است، بزودی ممکن است به شورش های کور مردم گرسنه، آنگونه شورش هایی که از درون آن بلاهای بسیار دیگری برخیزد، فراروید؟

آیا توده های مردم حتا از این حق برخوردار نیستند که دستِ کم با شوخی و هجو و طنز از دردهای جانکاه اجتماعی و اقتصادی خود اندکی هم شده بکاهند؟!

وی به بردباری توده های مردم در سال های جنگ اشاره دارد و به این جُستار ساده، اندکی باریک نمی شود که آن دوره با آنکه بازرگانان و داد و ستد کنندگان ریز و درشت کالاهای مورد نیاز مردم، بیش ترین سود و بهره را به بهانه ی جنگ از توده ی بردبار و فداکار مردم بردند و خود و فرزندان شان کم ترین کاری در پشتیبانی از آب و خاک ایران نکردند، با دوره ی کنونی تفاوت بنیادین دارد. آن هنگام با آنکه خون زیادی از انقلاب رفته بود، مردم هنوز به آینده امیدوار بودند؛ هنوز ضدانقلاب نتوانسته بود همه ی جایگاه های مهم سیاسی و اجتماعی را به چنگ آورد و گام به گام به «برکت جنگ» و چنگ اندازی در اقتصاد، خود را از زیر آوار انقلاب بیرون می کشید. نمی خواهم آن هنگام را با دوره ی بسیار سختی که توده های قهرمان مردم ویتنام از سر گذراندند، بسنجم؛ این سنجشی بی هیچگونه زمینه ای برای سنجش است (قیاس مع الفارق). به عنوان نمونه ای درخشان به آن اشاره می کنم که جُستار، بیش تر روشن شود:
توده های مردم آن کشور، بسیاری سختی ها، رنج ها و حتا گرسنگی ها را با بردباری و استواری پشت سر گذاشتند و زیر بار زور و فشار امپریالیست ها نرفتند؛ زیرا در آن کشور، حاکمیت و کارگزارانی خردمند از گونه ی خود توده ی مردم بر سرِ کار بود و همچنان نیز هست. این ها را توده ی مردم آن کشور نیک می دید و برای پیشبرد آرمان های والای آدمی، نه تنها برای خود که برای دیگر مردمان جهان، دندان روی جگر گذاشته، با امپریالیست های ژاپنی، فرانسوی و سرانجام با امپریالیست های آزمند و اهریمن خوی ایالات متحد با همه ی نیروی خود جنگیدند؛ پیروز شدند و برترمنشی یانکی را برای نخستین بار خرد و نابود کردند؛ ولی آیا این ها با آنچه در کشورمان می گذرد، از بنیاد سنجیدنی است؟

آیا از توده ی مردمی که برای پیشبرد انقلاب خود، آنهمه جانفشانی نمود و بسیاری از فرزندانش را در جبهه های جنگ از دست داد، انتظار دارید برای کمی بیش تر پابرجا ماندن رژیمی ضدانقلابی، دزد و فرومایه که هست و نیست میهن مان را به باد داده و کارگزارانش از مدت ها پیش تاکنون در پی پر نمودن جیب خود بوده و هستند، فداکاری کند؟! آیا هماوندی میان جُستار «شأن و کرامت انسانی» که  «روزنامه نگار» آن را به توده های مردم اندرز می دهد با چگونگی رژیمی که بر سرِ کار است، روشن است؟

آیا توده ی مردم حق ندارد، این رژیم و دولت و کارگزاران بیشرم آن را ریشخند کند؟ و پرسش فرجامین که چندان دور و دیر نخواهد بود:
آیا چنانچه نتوانیم، به هنگام و پیش از آنکه دیر شود، چنین رژیم پوسیده و آبروباخته ای که مایه ی سرافکندگی همه ی ما ایرانیان است را خودمان سرنگون کنیم ـ و این کار بدست نیروهای اهریمنی سرمایه همراه با فروپاشی ایران زمین انجام گیرد ـ مردم جهان حق ندارند بگویند:
در آنجا مردمانی می زیستند با فرهنگ باستانی زنگار بسته، ناتوان و ناسزاوار در کشورداری که بسیار گفتند و به آن عمل نکردند ...

آیا «روزنامه نگار»، جُستار را بگونه ای واژگون در میان نمی گذارد؟ آیا هنگامی که توده ی مردم ایران، رژیم و کارگزاران ریز و درشت آن را درست و بجا ریشخند می کنند، از رسانه های باختری و مردم جهان انتظار داریم ما را ریشخند نکنند؟

آیا آنچه رژیم به انجام رسانده و کم و بیش در هر موردی سرافکندگی ایرانیان را در پی داشته، به پای همه ی مردم ایران نوشته نمی شود؟ آیا شایسته ی ریشخند نیستیم؟

ب. الف. بزرگمهر   ششم امرداد ماه ١٣٩١  

https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/07/blog-post_5616.html

* «پذیرش آگاهانه ی دشواری ها همان چیزی است که همیشه آدمی را از حیوانات اهلی چون مرغ و خوک و روزنامه نگار رسمی و طوطی و مانند آنها بازمی شناساند.»   «ایگناتسیو سیلونه»

https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/05/blog-post_6825.html 

***

جهان به خاطر مرغ ما را مسخره می‌کند!

در میان پیام‌های اخبار مرتبط و کمی مرتبط و کاملا بی‌ ارتباط به بهای مرغ و گوشت، هر روز چندین کامنت با این مضمون دیده می‌شود که:
«راستی مرغ کیلویی چنده الان؟»

این شاید برخاسته از نوعی شوخ‌طبعی خواننده‌ها باشد؛ ولی آنچه مطرح است، این که این روز‌ها، «مرغ» به مسأله ی نخست مردم ما تبدیل شده است؛ ولی آیا شأن انسانی ما هم اقتضا می‌کند که جُستاری مانند «مرغ» به مسأله و اولویت نخست ما تبدیل شود؟

بی‌گمان، نویسنده نمی‌خواهد خود را تافته جدا بافته‌ای بداند که درکی از فضای اقتصادی این روزهای کشور ندارد و از سر شکم سیری برای شما نسخه می‌پیچد. این روز‌ها همگان از بهای مرغ آگاهیم و گذشتن بهای آن از مرز هفت هزار تومان، معادلات سبد غذایی همه ‌ما را به هم ریخته است. پای مسوولان هم به عنوان متهمان ردیف اول ماجرا، همیشه به میان بوده و تا آنجا که می‌شده، به آنان و سیاست‌هایشان انتقاد کرده‌ایم؛ اما چه سود؟

کسی حتی عذرخواهی هم نکرده که بازار از کنترلش خارج است. آنها تا توانسته‌اند وعده داده‌اند و کمتر عمل کرده‌اند؛ چنان که ناتوانی‌شان در مهار بهای بازار را می‌بینیم؛ اما از تکرار این مکررات چه چیز به دستمان می‌آید؟ مرغ ارزان نشد و وعده‌های چندین و چندباره مسوولان هم محقق نشده است!

این بار اما سخن از رویدادهایی است که در این روزها رخ داده و بازتاب‌های جهانی پیدا کرده و به نوعی، موجب تمسخر ما در رسانه‌ها و فرهنگ‌های دیگر می‌شود. هر روزه در فضای مجازی، تصاویر و ویدئو‌هایی از صف‌های طولانی مردم برای دریافت مرغ در ایران منتشر می‌شود که کشورمان را کشوری قحطی‌زده نمایش می‌دهد و به دنبال آن، واکنش رسانه‌های غربی را به دنبال دارد.

در این باره به تازگی فرید زکریا نیز در بخش خبری خود در تلویزیون «سی‌.ان‌.ان» در گزارشی به این جُستار پرداخته و با نمایش بخش‌هایی از «انیمیشن» فرار مرغی، به نوعی روزهای [گُه] مرغی ایران را به سخره گرفته است.

شاید شما بگویید این آن عده از مسوولان بی‌کفایت هستند که باید خجالت بکشند؛ اما آیا رفتار اجتماعی ما هم در قبال مسائلی از این دست، درخور و شایسته ‌شأن انسانی ما است؟ مرغ که سهل است؛ کمبود کالایی حیاتی‌تر از آن هم آیا باید ما را به چنین رفتاری وادار کند که کرامت انسانی خود را زیر پا بگذاریم؟

گیریم دولت یا هر نهاد و ارگان دیگری که توانایی کنترل بازار را ندارد و با تشکیل صف‌های طولانی، به عزت انسانی شهروندانش توهین می‌کند، به این مشکل بزرگ توجه ندارد؛ خود ما چه؟ آیا خود ما هم نباید برای خودمان احترام قائل باشیم؟

آیا خرید یک هفته، یک ماه و چند ماهه مرغ، می‌تواند ما را از آنچه می‌ترسیم، نجات دهد؟ واقعیت این است که این رویدادها در سال‌های  سخت تر جنگ نیز برای ما رخ نداد؛ بنابراین، فارغ از هر بی‌تدبیری که می‌خواهیم در این لحظه رفتار خود را نتیجه آن بدانیم، بهتر است کمی هم به رفتار خود بیندیشیم. این فیلم تلنگری هم زمان به مسوولان و مردم است . دولت مسوول این وضعیت است ؛ اما ما مردم به کجا می رویم؟!

برگرفته از «تابناک»

این نوشتار از سوی اینجانب ویرایش و تا اندازه ای پاکیزه و پارسی نویسی شده است. افزوده ی درون [ ] نیز از آنِ من است.    ب. الف. بزرگمهر

https://youtu.be/yXW-z-X9WSo



بیگانه از خود و بیگانه از بیگانه … ـ بازانتشار

سال ها همان جامه را پوشیدیم که آن ها می پوشند؛ همان کراوات را بگردن آویختیم که مَنِشی چون آن ها بیابیم و یکی از آن ها شویم که زاد و رودمان را خشکاندند؛ سال ها در میان شان جان کندیم تا بتوانیم سرمان را بالای آب نگاه داریم. بامدادِ هر روز به «آقای اسمیت» درودی گرم و چابلوسانه گفتیم تا شاید هوای مان را داشته باشد و از کار بیرون مان نیندازد ... به هر کُرّه خر و ماچه سگی، بجا و بیجا، لبخند زدیم و خود را با این پندار فریفتیم که یکی از هموندان و شهروندان اینجاییم ... شگفتا که هنوز هم بیگانه ایم؛ بیگانه از خود و بیگانه از بیگانه ...

ب. الف. بزرگمهر   ۱۸ تیر ماه ۱۳۹۷

https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/07/blog-post_19.html

... دیگر چه نیازی به اهریمن برای گول زدن آدم ها؟!


۱۳۹۹ بهمن ۶, دوشنبه

چگونه تقویم برای ما وارونه ورق می‌خورد؟

ک.م.آ نیستم؛
کارگر معدن آق دره‌ام
و آن‌که می‌خواند دهانم نیست
مهره‌های فرسوده‌ی کمرم هستند ...

من با مهره‌ی پنج
کریم با مهره‌ی هشت
تازه وارد‌ها با مهره‌های جوانشان
و آن‌که چرخ دستی‌اش
طلا را در دل سنگ‌ها می‌برد
با مهره‌ی چهارده‌اش
آواز می‌خواند.

با همین آوازها،
گودی دست‌های مان از هوا پر شد
و با همین آوازها،
خیال شیر در سینه‌های زنان‌مان جوشید.

آی برادرم که به معجزه ایمان داری
به ید‌بیضا،
به شق‌القمر؛

چگونه است که ید‌بیضا‌ی یک قاضی
از زیر بغل پر مویش شلاق در می‌آورد
تا تو را شق الکمر کند؟

چگونه است دو سمت صورتت
همیشه به عدالت سرخ است؟
و آن‌چه را برای بردن به خانه نداری
سنگینی‌اش را
به عدالت
بین دست‌ها تقسیم می‌کنی
اما آنچه به نام ' فردا روز دیگری ست '
برای ما تنها ' روز بعد ' بوده است
روز بعد که همان دیروز است،
روز قبل‌ترش ...

چگونه تقویم برای ما وارونه ورق می‌خورد؟

کریم برادرم !
چگونه تقویم برای ما وارونه ورق می‌خورد؟

ستار جانعلی پور

برگرفته از «تلگرام»  پنجم بهمن ماه ۱۳۹۹

برنام را از متن برگزیده ام.  ب. الف. بزرگمهر

... مرگ بر این دولت مردم فریب!

راهپیمایی پرخاشگرانه ی کشاورزان خاور اسپهان همراه با خانواده های شان، دوشنبه ششم بهمن ماه ۱۳۹۹

شماری از آرنگ (شعار) های سر داده شده:

... مرگ بر این دولت مردم فریب!

ای وای از این خیانت، مسوول بکش خجالت!

ای وای از این بی آبی، مسوولُ ببند به گاری!

آب زاینده رود حق مسلم ماست!

آب نیاد تو رودخونه برنمی گردیم به خونه!

برگرفته از «تلگرام»  ششم بهمن ماه ۱۳۹۹ (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب؛ برنام را از متن برگزیده ام.  ب. الف. بزرگمهر)

ویدئوی پیوست: مرگ بر این دولت مردم فریب



از مسوولین محترم می خواهیم بِحولِ قُوّه ی الهی زیر گِل بروند

ویدئوی پیوست (برنام از آن من است. ب. الف. بزرگمهر) : از مسوولین محترم می خواهیم بِحولِ قُوّه ی الهی زیر گِل بروند



همراه شو عزیز

برگزاری (بجای «اجرا») با همیاری کودکان

ترانه‌ از برزین آذر مهر

ساز و آواز (بجای «موسیقی») از پرویز مشکاتیان

ویدئوی پیوست (برگرفته از «تلگرام») : همراه شو عزیز



حضور نئاندرتال‌های چهار درصدی در دنیای مدرن ـ بازانتشار

یادداشتی کوتاه درباره جُستار

پیش از این نیز پژوهش های انسان شناسی و ریخت شناسی انسان ها، انگاره آمیزش «انسان های هوشمند» با «انسان های نئاندرتال» را کم و بیش مورد تایید قرار داده است. آنگونه که بر می آید از حدود چهل هزار سال پیش به این سو، با برتری انسان کنونی «انسان هوشمند» در ابزارسازی و کاربرد آتش نسبت به نئاندرتال ها، آنها پیوسته به جاهای دورتر و بدآب و هواتر رانده شده اند. آثار انسان های نئاندرتال را بویژه در منطقه شمال اروپا و بویژه اسکاندیناوی می توان بخوبی ردیابی نمود.

شاید جالب توجه باشد که برخی خصوصیات ریخت شناسی چهره و اندام نئاندرتال ها، مانند پیشانی کوتاه با شیب بیشتر، چانه ها و آرواره های بزرگ تر، درشتی و زمختی بیش از اندازه اندام، قوس ابروی برجسته و پیش آمده و در مواردی بسیار نادر، گوش های کمی تیز را می توان در چهره و اندام برخی مردم منطقه اسکاندیناوی دید. البته، هیچکدام اینها به معنای آن نیست که مثلا آنگونه که در ضرب المثل گفته می شود: خون نئاندرتال ها در رگهای آنها جاری است که این پدیده ای شناخته شده در زیست شناسی به نام آتاویسم یا «بازگشت به عقب» است که در مواردی بسیار نادر و در همه جای کره زمین دیده شده است و گاه بسیار بیشتر از انسان و نژاد آن، اثری از گذشته را به نمایش می گذارد؛ مانند نوزاد آدمی که با دم به دنیا می آید یا نوزادی که دارای پلک سوم (اثری از خزندگان و دوزیستان) است.

از دید اینجانب، تنها همان شواهد ریخت شناسی که بویژه در منطقه شمال اروپا و بویژه اسکاندیناوی با میزان درصد بیشتری در میان آدم ها دیده می شود، نشاندهنده وجود آمیزش میان «انسان هوشمند» با «نئاندرتال» در گذشته ای بسیار دور می باشد.

در این زمینه که «انسان هوشمند» و «انسان نئاندرتال»، هر دو بر روی یک شاخه تکاملی قرار داشته باشند، به نظرم ارزیابی نوشتار یا پژوهش زیر کمی شتابزده و نارس است؛ زیرا تعداد بسیار اندک سنگواره های یافته شده و پراکندگی جغرافیایی آنها از میمون های آدم نما گرفته تا انسان های گوناگون (هایدلبرگ، کرومانیون، پکن، ...)، به دلایل گوناگون و حتا از نظر آماری، هنوز پاسخ این پرسش را روشن نکرده و نمی کند که آیا آدم های کنونی که همگی آنها، در همه جای کره زمین، از گونه «انسان هوشمند» هستند، روی یک شاخه تکاملی قرار دارند یا سرچشمه های جداگانه دارند. مدارک ژنتیکی در این باره به تنهایی کافی نبوده و به این پرسش، پاسخ دقیقی نمی دهند.

آنچه بویژه ـ درست برخلاف نظر نژادپرستان ـ در این زمینه اهمیت دارد و کم و بیش به خوبی به اثبات رسیده است، نزدیکی بسیار بیشتر نژادهای افریقایی (سیاه پوستان، ...) با نژادهای آسیای ـ اروپایی (سپیدپوستان، ...) و دوری نسبی هر دو آنها (هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی) با نژاد زرد است که انگاره تکامل چند شاخه ای گونه «انسان هوشمند» و درآمیزی بعدی آنها را تقویت می کند.

با مهر و سپاس   ب. الف. بزرگمهر   ۲۶ اردی بهشت ۱۳۸۹

https://www.behzadbozorgmehr.com/2010/05/blog-post_9405.html 

***

حضور نئاندرتال‌های چهار درصدی در دنیای مدرن

براساس پژوهش‌های علمی اخیر، نسل انسان کنونی، انسان اندیشمند، در فاصله بین ۵۰ تا ۸۰ هزار سال پیش با گونه انسان نئاندرتال آمیزش داشته است و به همین جهت رگه‌هایی از ژنتیک گونه نئاندرتال در برخی از انسان‌های امروزی دیده می شود.

به گزارش سایت خبری کریستین ساینس مونیتور، وجود رگه‌های نئاندرتال در انسان مدرن یکی از نتایج تحقیقات چهار ساله ای است که با بررسی سه میلیارد مجموعه ترکیبی متشکل از چهار مولکول اصلی ژن نئاندرتال ها به دست آمده است.

هیأت پژوهشی بین المللی که انجام این تحقیقات را بر عهده داشته است می‌گویند تا کنون ۶۰ درصد از مشخصه های ژنتیک نئاندرتال‌ها شناسایی و مشخص شده‌اند.

به گفته این گروه پژوهشی احتمالأ یک دسته از انسان های مدرن در حین مهاجرت از زادگاه اصلی خود در آفریقا و عبور از شمال آفریقا و خاورمیانه با گونه انسان نئاندرتال آمیزش داشته‌اند.

این پژوهش همچنین نشان می‌دهد که مابین یک تا چهار درصد از شناسنامه ژنتیک مردمان اوراسیا و مناطق جنوب غربی اقیانوس آرام به ژنتیک نئاندرتال‌ها باز می گردد. این در حالی است که در میان انسان‌های آفریقایی اثری از این آمیختگی ژنتیک مشاهده نشده است.

این نتایج پس از بررسی مختصات ژنتیک پنج انسان گوناگون ساکن اروپا، گینه نو، آسیا و قبایل ساکن آفریقا و مقایسه آن با داده های ژنتیک نئاندرتال‌ها به دست آمده است.

سوانته پابو، مسئول پروژه ژنتیک نئاندرتال‌ها در انستیتو تکامل انسانی در شهر لایپزیک می گوید:
«همراه با گسترش دامنه شناخت پژوهشگران انسان شناسی و استفاده از دستاوردهای علم ژنتیک، آگاهی ما از اجداد و گونه های دیگر انسانی به مراتب بیشتر از اطلاعات محدودی است که تاکنون از طریق فسیل و سنگواره ها به دست آورده‌ایم.»

همچنین به گفته این پژوهشگران نتایجی که تا کنون بدست آمده کلی هستند و حدس زده می‌شود که به مرور زمان و با تحقیقات بیشتر، نتایج دقیق‌تری ارائه شوند.

قرار بر این است که نتایج به دست آمده از این پژوهش‌ها، در تازه‌ترین شماره مجله علمی «نِیچِر» منتشر شود.

زیست شناسی غارنشینان

به نوشته سایت خبری کریستین ساینس مونیتور، این کشفیات، فرضیه خلوص ژنتیکی انسان مدرن را زیر سووال می‌برد.

مسئول پروژه پژوهشی ژنتیک نئاندرتال‌ها احتمال می‌دهد که در شناسه ژنتیک ساکنین قاره آفریقا نیز رگه‌هایی از آمیزش با انواع کهن گونه‌های انسانی به چشم بخورد.

تحقیقات تاکنون نشان داده‌اند که که رگه های ژنتیک بازمانده از گونه نئاندرتال در انسان مدرن، در ژن ها متمرکز نیستند بلکه به شکلی تصادفی و بی قاعده در سایر بخش‌های ساختار ژنتیکی انسان مدرن، ژنوم، پراکنده هستند.

نئاندرتال‌ها و به دنبال آن انسان اندیشمند، تقریباً به طور همزمان و حدود ۵۰ هزار سال در حوزه‌ای مشترک و متشکل از اروپا و غرب آسیا زندگی می کردند. این همزیستی تا انقراض گونه نئاندرتال در حدود ۳۰ هزار سال پیش ادامه داشت.

سایت خبری کریستین ساینس مونیتور در ادامه می نویسد که با تکیه به نتایج پژوهش‌های جدید به قطعیت وجود این ژن را در گونه انسان امروزی ثابت می‌کند.

یکی از مسئولان این هیأت پژوهشی معتقد است که این آمیزش و امتزاج در ابتدای رویاروئی و همجواری این دو گونه انسانی در حد فاصل ۵۰ تا ۸۰ هزار سال پیش اتفاق افتاده است.

انسان مدرن، نئاندرتال‌ و میمون؛ سه گونه از یک تبار

به نوشته سایت خبری کریستین ساینس مونیتور، در این پژوهش همچنین ژنوم انسان مدرن و نئاندرتال و شامپانزه که نزدیک‌ترین گونه خویشاوند زنده انسان به شمار می‌رود با یکدیگر مقایسه شده‌اند.

نتایج این تحقیقات نشان می‌دهد که ۹۹.۷ درصد از ژنوم نئادر‌تال‌ها با گونه انسان مدرن یکسان است. این یکسانی ژنتیکی میان ژنوم نئاندرتال‌ها و انسان مدرن با گونه شامپانزه به ۹۹.۸ درصد می‌رسد.

همچنین این تحقیقات وجود تفاوت‌هایی میان نحوه پرورش مغز، استخوانبندی جمجمه، نوع پوست و نحوه ترمیم زخم انسان امروزی و نئاندرتال‌ها را مورد مطالعه قرار داده است.

براساس شواهد ثبت شده بر روی سنگواره‌ها، تخمین زده می‌شود که شاخه گونه شامپانزه و گونه انسان اندیشمند که اجداد نئاندرتال و انسان مدرن به شمار می‌روند در حدود ۵ تا ۶ میلیون سال پیش از یکدیگر جدا شده‌اند. همچنین این مطالعات نشان می‌دهد که دو گونه نئاندرتال و انسان امروزی نیز در حدود ۴۰ هزار سال پیش از یکدیگر جدا شده‌اند.

نتایج این تحقیقات گسترده، در آینده گنجینه کم نظیری از اطلاعات را در مورد تفاوت‌های انسان مدرن با نئاندرتال‌ها در اختیار محققان قرار خواهد داد.

برگرفته از تارنگاشت «رادیو فردا»

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!