«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ شهریور ۹, یکشنبه

بانگ شادی از حریمش دور باد ...

سروده ای بس دلنشین و زیبا

بانگ شادی از حریمش دور باد
هر که زاری آفرید
هر کسی لبخند را ممنوع کرد
هر که در تجلیل غم اصرار کرد

طعم شادی از حریمش دور باد
هر که درک عشق و زیبایی نداشت
هر که گل، پروانه، پرواز پرستو را ندید
هر کسی آواز را انکار کرد

شهر شادی از حریمش دور باد
هر که دیوار آفرید
هر که پل ها را شکست
هر که با دل ها چنان رفتار کرد
هر که انسان را چنین بیمار کرد
هر که دورش از حریم یار کرد

مجتبی کاشانی

هر کسی در کَپَر زندگی می کند، نمی تواند ...



... ای گل ناز ازین سوخته خرمن یاد آر


گر به گلگشت چمن می روی از من یاد آر
زین گرفتار قفس ای گل گلشن یاد آر

زانکه یک عمر به پاداش وفاداری برد
لاله ی حسرت ازین باغ به دامن یاد آر

هر زمان برق نگاهت زند آتش به دلی
ای گل ناز ازین سوخته خرمن یاد آر

چون هلالم سر شوریده به زانوی غم است
از شب تارِ من ای کوکبِ روشن یاد آر

ای که بی لاله ی داغ تو بهارم نشکفت
گر به گلگشت چمن می روی از من یاد آر

شفیعی کدکنی

در متن سروده، «زان که» را که نمی دانم آیا خود سراینده آن را اینگونه  بکار برده یا دیگران چنین نوشته اند، سرهم نموده ام که از دید من، در اینجا درست تر است؛ گزینش برنام از متن سروده نیز از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر 

هنگامی که آدمی از برون به پدیده ای می نگرد!

آرزو بر جوانان عیب نیست! 

«چوخ بختیار»ی اصلاح طلب یا چیزی در همین مایه هاست که پایش به «ینگه دنیا» باز شده و «به دانشگاه دعوتش کرده اند»؛ کم و بیش، بسان «باقرزاده» که «در شهر به وی پیشنهاد کرده بودند به دانشگاه برود» و نمی دانم سرانجام به دانشگاه رفت یا نه؛ ولی هرچه بود، صاف و ساده تر از نسل روستازادگانی بود که در جمهوری تبهکار اسلامی، تنها به خاطر خوب نماز خواندن و خوب روزه گرفتن و نمایش های پرهیزکاری فریبکارانه به جایگاه های کوتاه و بلندی دست یافتند و با مردم همان کار را کردند که پیش تر با گوسپندان خود می کردند؛ از پریدن به پشت آن ها در کهریزک و جاهای دیگر گرفته که نمادی جهانی شده و «کهریزکی شدن» (kahrizakation)* نام گرفته تا سر بریدن یا در بازار فروختن شان چون آن قرارداد ننگین و "بسته" ای با نام ریشخندآمیز «شفاهی» که زیر عبای آن الدنگِ بیشرم، پنهان مانده است!

تصویر را که می بینم و دیدگانم به جمال «چوخ بختیار» روشن می شود (!)، چنین چیزی در ذهنم جوانه می زند:
این روح الله همراه عین الله و محمود کوچیکه و حسن بلبل و باقرزاده تا چند سال پیش نماز خوب می خواندند و روزه هایشان را هم یک در میان می گرفتند؛ گرچه، میان گوشت کوبیده و پِهِن تفاوتی نمی گذاشتند ... 

به تصویر آن خانم بنگرید و ببینید، این یکی هم اکنون چه پیشرفت هایی نموده است! آدم انگشت به دهان می ماند از اینگونه "اصلاح شدن"! گرچه، چندتایی شان هنوز ریش و پشمی از «خوف الله» بر چهره تا بناگوش دارند و هنوز با پول بیت المال، عبارتی که حالم را بهم می زند، نمازهایی باحال می خوانند،** ولی بیش از آن، کلنجاری درونی و تنها نمودی از گذشته چون با پای چپ یا پای راست به آبریزگاه رفتن و نشسته شاشیدن باشد؛ همین و بس!

در متن زیر که تنها دو بند نخست آن را آورده ام، اندکی درنگ کنید! «چوخ بختیار»، "اصلاح طلبی" هایش را در «ینگه دنیا» نیز پی گرفته و شاید خواب های پنبه دانه ای برای آینده می بیند. کسی چه می داند؟! شاید وی نیز چندسالی پس از این با داشتن دو ملیت فرانسوی و ایرانی که این دومی را بیگمان مانند بسیاری دیگر از چپ و راست گام بگام فراموش نماید، به رویایی بس فراتر از «عین الله»*** در آنجا جان بخشد:
خدمتگزاری باوفاتر و بُرنده تر از رییس جمهوری مجاری تبار پیشین فرانسه: «سرگوزی» که اگر به وی بگویند: 
برو کلاه را بیاور، کلاه را همراه با سر پیشکش اربابان خود کند!

چه باید گفت، جز آنکه:
آرزو بر جوانان عیب نیست!

ب. الف. بزرگمهر   نهم شهریور ماه ۱۳۹۳ 

* ...  و باید گفت: خاک بر سر ما! 

** یکی دیگر از همین ها که شاید در کنار «کرم های الله» بتوان به آن ها نامی زیبنده چون «دوزیستان الله» داد، چندی پیش تصویری از خود با شکمی چون طبل اسکندر در «گوگل پلاس» درج کرده بود که به بازدید خانه ی نیما در روستای زادگاهش رفته و فراموش هم نکرده بود، بویژه یادآور شود که «نمازی باحال» در مسجدی کمی بالاتر از همان خانه در آن روستا خوانده است!  

*** نام کوچک «باقر زاده» در سریال تلویزیونی سال های پیش از انقلاب: «صمد آقا»

********

دو جوان ۳۷ ساله، وزیران اقتصاد و آموزش ملی فرانسه فرانسه شدند

درهیاهوی «بازچینی» دوباره‌ی دولت فرانسه، یک نکته‌ ی بسیار جالب کم و بیش نادیده گرفته شد.
نخست‌وزیر، دو چهره‌ی جوان را به مسوولیت دو وزارتخانه‌ی کلیدی گماشت. آموزش ملی و اقتصاد.
نجات ولوود بالقاسم، مهاجر ۳۷ ساله‌ی مراکشی تبار، همزمان نخستین زن و نخستین مهاجری است که هدایت این وزارتخانه را در دست می‌گیرد و اگر اشتباه نکنم، جوانترین وزیر آموزش ملی در جمهوری پنجم است.

امانوئل ماکرُن همچون نجات (او را با اسم کوچکش می‌خوانند.) زاده‌ی سال ۱۹۷۷. البته هرچه نجات به سمت چپ حزب سوسیالیست گرایش دارد، اما ماکرن در منتهی‌الیه راستِ این حزب جای می‌گیرد. او رابطه‌ی بسیار نزدیکی با فرانسوا اولاند رییس‌جمهوری فرانسه دارد و از وی به عنوان الهام‌بخش برنامه‌ی اقتصادی جدید دولت فرانسه نام می‌برند. برنامه‌ای که باعث شکاف جدی در این حزب شده و جناح چپ این حزب را وادار به خروج از دولت کرده است.
...
از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر 

خرها آنچنان هم خر نیستند!




۱۳۹۳ شهریور ۸, شنبه

ما از شما بهتر زندگی می کنیم!


زندگی ما ساده، بی پیرایه و شاید برای شما کمی دشوار باشد. ما بسیاری چیزهایی که شما شبانه روز می جوید و به نیش می کشید یا زیر زبان مزمزه می کنید را نمی شناسیم. با این همه، به اندازه ی شما تنگدست نیستیم. خوراکی هایی که مهمانان ناخوانده برایمان می آورند را با آنکه به رسم دوستی می پذیریم، چندان نمی پسندیم؛ چون مزه ای طبیعی ندارند. برخی وقت ها بیش ترشان را در نزدیک ترین بازاری که در این منطقه هست، می فروشیم تا چیزهای دیگری که به آن ها نیازمندیم، فراهم کنیم.

ما از شما بهتر و بیش تر طبیعت را پاس می داریم؛ حتا اندازه ای را در شکار جانوران به دیده می گیریم. شکارچیان شهری که گاهی به منطقه ی ما می آیند، طبیعت را درنمی یابند. وقت کمی دارند و هرچه دست شان برسد، شکار می کنند؛ شاید بیش تر برای خودنمایی پیش دوستان خود؛ چون برای سرگرمی به این کار دست می یازند و به آن همه نیازی ندارند.

اگر به اینجا بیایید به شما چیزهای بسیاری یاد خواهیم داد که نمی دانید؛ به شرط آنکه تفنگ هایتان را همراه نیاورید. ما خودخواهی های بیشمار شما را درنمی یابیم. اینجا، کم و بیش همه چیز از آنِ همه است و ما خود بخشی از طبیعت پیرامون هستیم. اینجا، زندگی ساده است ...

از زبان آن سرخپوست با دیدگانی شوخ و خندان

ب. الف. بزرگمهر هشتم شهریور ماه ۱۳۹۳
 

جنگل می خواهیم چکار؟ بیضه های اسلامی آقایان بیمه باد!


با برنام «خبر فوری»، نوشته ای برگرفته از یکی از رسانه ها را درباره ی آتش سوزی جنگل های آمل درج نموده است:
«بیست هکتار از جنگل های آمل سوخت؛ بالگردها اعزام نشدند
«آتش کنترل۱ شده روز گذشته جنگل های آمل و بخش هایی از جنگل های نور شب گذشته دوباره شعله ور شد و به دلیل صعب العبور۲ بودن منطقه، امکان استفاده۳ از نیروی انسانی۴ برای اطفای حریق۵ وجود ندارد۶ و درخواست اعزام۷ بالگرد نیز بی نتیجه مانده است.» (safireharaz.ir)

از «گوگل پلاس»

می دانم که ره دشوار بودن منطقه بهانه ای بیش نیست؛ با خود زمزمه می کنم:
بالگرد می خواهید؟! به جنگ ابزار، ساز و برگ یافته به همان جاهای «ره دشوار» (صعب العبور) بروید! آنگاه افزون بر بالگرد، بمب افکن نیز بالای سر خود خواهید یافت!

جنگل می خواهیم چکار؟ «بیضه اسلامی آقایان» بیمه باد!

ب. الف. بزرگمهر     هشتم شهریور ماه ۱۳۹۳

پارسی نویسی:

۱ ـ بجای «کنترل» می توان واژه ی «مهار» را بخوبی و بی کم و کاست به همان آرش بکار برد

۲ ـ بجای آمیخته واژه ی «صعب العبور» می توان «ره دشوار» نوشت.

۳ ـ بجای «استفاده کردن» می توان بسته به جمله از «بهره بردن» یا «سود بردن»، سود برد.

۴ ـ بجای «انسان» در بسیاری جاها می توان واژه های «آدم» یا «آدمی» را بکار برد.

۵ ـ بجای «اطفای حریق» می توان به سادگی نوشت: خاموش نمودن آتش!

۶ ـ بجای «وجود ندارد» می توان به آسودگی در بسیاری جاها می توان واژه ی «نیست» را بکار برد و در جاهایی دیگر «هستی ندارد» («وجود» = «هستی») نوشت؛ در مورد بالا که زمان نیز در آن درست بکار نرفته، می توان ساده تر از واژه ی «نبود» بهره برد.

۷ ـ بجای اعزام می توان در بسیاری جاها از «فرستادن» و آمیخته هایی از آن سود برد.

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!