آنگاه که با نیرومند شدن گام
به گام باندِ «گورباچف ـ یاکوولف ـ یلتیسین» در رهبری نخستین کشور زحمتکشان جهان و
پیگیری سیاست های ضد سوسیالیستی و خیانتکارانه، کشورهای امپریالیستی توانستند با
همدستی سازمان های مزدوری چون «طالبان» و «القاعده» و یاری رژیم های ضدانقلابی
منطقه از آن میان، رژیم تبهکار فرمانروا بر کشورمان به آماج های اهریمنی خود در
افغانستان دست یافته و رژیم دمکراتیک و خلقی آن کشور را سرنگون نمایند، شیوه های
بهره برداری از آن سازمان های مزدور که صورتک «اسلام ناب محمدی» نیز بر چهره داشته
و همچنان دارند، دگرگون شد.
تبهکاری های بیشمار اسلام
پیشگان مزدور سرمایه در رژیم «طالبانِ» افغانستان و تهدیدهای تروریستی گاه پوچ و
میان تهی آن ها۱، زمینه ساز یورش نظامی امپریالیستی به بهانه ی
پیکار با «بنیادگرایی اسلامی» و «تروریسم» به منطقه شد و آن نیروهای تبهکار را از
حاکمیت کشور همسایه به زیر کشید. با این همه، سرنگونی آن رژیم دوزخی به این آرش
نبود که امپریالیست ها، نوکران و مزدوران خویش را چون کاغذ مچاله نموده، دور
انداخته باشند. این رویارویی، تنها برای جلوی صحنه، کاری بایسته و درخور رسانه های
غول پیکر امپریالیستی ـ سیهونیستی بود که از «یانکی» ها و همدستان امپریالیست
اروپایی اش، چهره ای رهاییبخش توده های مردم افغانستان بنمایند و توده های مردم
باخترزمین و دیگر کشورهای جهان را بفریبند. آنچه از اهمیتی بس بزرگ تر برای
چپاولگران و «ششلول بندهای جامعه جهانی» برخوردار بود، بهره برداری از چنین آزمون
کامیابانه، کاشت و پیوند زدن «نمونه ی نخستین»۲ جریانی تروریستی زیر پوشش کیش و آیینی وامانده،
در دیگر کشورهای مسلمان نشین بود:
نشا۳ و قلمه زدن آن در منطقه ای که افزون بر پیروان و
باورمندان به کیش اسلام و آیین های گوناگون آن، کیش ها و آیین های مسیحی، یهودی و
نیز آیین هایی کهن تر چون زرتشتی و ایزدی، سده ها و گاه هزاره ها در کنار هم
رویهمرفته همزیستی آشتی جویانه (مسالمت آمیز)۴ داشته اند. چنین
همزیستی آشتی جویانه ی کیش ها و آیین های گوناگون در کنار یکدیگر که بر بنیاد
گواهی های تاریخی و به عنوان نمونه تا پیش از سال ۱۹۴۸، مادران یهودی و مسلمان در
پلستین به کودکان یکدیگر شیر می دادند با سرشت بهره کشانه و اهریمن خوی سرمایه
سازگار نبود. به این ترتیب بود که برای نخستین بار در منطقه با بهره برداری های
نابجا و تندروانه از آموزه های کیش یهودی، «بنیادگرایی یهودی»۵ در کالبد «سیهونیسم» جانی تازه گرفت و چون خوره
به جان مسلمانان که بیشینه مردمان این منطقه پهناورند، افتاد. «بنیادگرایی اسلامی»
پدیدار و به آن دانسته و آگاهانه دامن زده شد:
«در [تورات] بر آنان مقرر
كرديم كه جان در برابر جان و چشم در برابر چشم و بينى در برابر بينى و گوش در
برابر گوش و دندان در برابر دندان می باشد و زخم ها [نيز به همان ترتيب] قصاصى
دارند و هر كه از آن [قصاص] درگذرد، پس آن كفاره [گناهان] او خواهد بود و كسانى كه
به موجب آنچه خدا نازل كرده داورى نكردهاند، آنان خود ستمگرانند.»۶
به این ترتیب بود که ترفند
تبهکارانه ی امپریالیست ها در بهره برداری نابجا از کیش ها و آیین های گوناگون،
سمت و سوی جریان نیرومند «ملی گرایی عربی» به رهبری عبد الناصر در مصر و دیگر
کشورهای عربی را که آرام آرام و ناگزیر به سوی چپ گرایش می یافت و با گونه
هایی از سوسیالیسم پیوند می خورد، کژدیسه نمود و از درون آن، جریان های ملی
گرایانه ی آمیخته با اسلام (به عنوان نمونه: معمر قذافی) و کمی نزدیک تر، جریان
های اسلامی «ناب» تر چون «اخوان المسلمین»، «طالبان»، «القاعده» و «حماس» را پر و
بال داد و جنبش نیرومند و درخشان مردم پلستین در کالبد «سازمان آزادیبخش پلستین»
را به سازش کشاند و در هم کوبید. در میان همه ی این رویدادها، انقلاب بزرگ توده ای
و دادخواهانه ی ایران بر ضد خاورخودکامگیِ دیرینه ی (استبداد شرقی) شاهنشاهی از
یکسو و امپریالیسم از سوی دیگر، پدیده ای ناخواسته، تا اندازه ای پیش بینی نشده،
شگفت انگیز و چالشی بزرگ برای بهره کشان جهان بود؛ انقلابی که بجای «جزیره ثبات»۷ ایران شاهنشاهی، کوهی آتشفشانی نشاند و تا مدتی
پس از پیروزی آن، کاستی و کمبودی بنیادین در تراز نیروهای جهانی به زیان سامانه ی
امپریالیستی پدید آورد. فراموش نکنیم که کشور ما در آن هنگام، پس از آلمان باختری
در اروپا، دومین کشور مهم از دیدگاه جغرافیای سیاسی جهان سرمایه داری۸ و همراه با اسراییل، یکی از دو ژاندارم باتوم بدست منطقه بشمار می رفت.
اینکه برخی به شیوه ی پامنقلی
های دوران گذشته که هنگام تریاک کشی های شان گریزی نیز به "کربلا" زده،
همه چیز و حتا هر جنبش توده ای را زیر سر انگلیس ها می دیدند، انقلاب شکوهمند
تاریخی بهمن ۵۷ را پیامد «همایش گوادالوپ» کشورهای امپریالیستی و مانند آن ها می
دانند، در خوش بینانه ترین حالت آن، نشانه ای از نادانی است. اینکه کشورهای
امپریالیستی کوشیدند تا نخست، انقلاب را سرکوب نمایند و هنگامی که در برابر سیل
بنیان کن آن ناتوان ماندند، همه ی توان خود را برای شاخه شاخه کردن و کاریزه
(کانالیزه) کردن۹ نیروی
سهمگین آن بکار انداختند و با بهره برداری از ندانمکاری های انقلابیون با باورهای
آسمانی و نیز زمینی و به یاری مزدوران به پوستین اسلام درآمده، سازمان های دوزخی
چون «حجتیه» و «فراماسونری» و نیز همه ی نیروهایی که از ژرفش انقلاب به سود توده
های مردم ایران تن و جان شان می لرزید، کار را به شکست آن انقلاب کشاندند، جُستاری
دیگر و بیرون از چارچوب این نوشتار است و در اینجا بیش تر به آن نمی پردازم؛ تنها
این نکته را یادآور می شوم که انقلاب، پدیده ای با ماهیت عینی و بیرون از اراده ی
این یا آن آدم و حتا گروه های بزرگ آدمیان است و تنها در شرایط تاریخی ویژه ای،
آنگاه رخ می دهد که «روبنا»ی کهنه ی اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی، پاسخگوی نیازهای
تازه پدید آمده و رویش یافته ی «پایه»۱۰ ای که نیازمند «روبنا»ی تازه ای است، نباشد و
تراز نیروهای سیاسی و اجتماعی، نه تنها درون یک کشور که در برون آن به سود طبقات و
لایه های اجتماعی خواهان دگرگونی و پیشرفت به هم خورده باشد.
شرایط پدیدآمده به سود کشورهای
امپریالیستی در پی فروپاشی نخستین کشور زحمتکشان جهان و اردوگاه کشورهای
سوسیالیستی در خاور اروپا چنان امکانی برای آن اهریمنان زمینی فراهم نمود تا جنبش
های خلقی منطقه را بگونه ای کژدیسه نمایند که کار بدست تندروها و به گفته ای
«بنیادگرایان» از هر گونه ی آن بیفتد و در این زمینه، تفاوتی ماهوی میان نیروهای
راست و فراراست اسراییل، ایران، ترکیه، پاکستان و کشورهای عربی منطقه نیست؛ همگی
نوازندگان یک «گروه همنوازی» و دستِ بالا همچشمانی هستند که گرچه چشم دیدن یکدیگر
را ندارند، ناچارند با اشاره ی رهبر گروه یا همانا «شیطان بزرگ»، رویهمرفته هماهنگ
با یکدیگر بنوازند. آنکه ساز مخالف زده و خارج بنوازد، دیر یا زود بیرون رانده
شده، سر به نیست می شود؛ این نکته را سردمداران تبهکار جمهوری اسلامی نیز که
برخلاف خواست ها و نیازهای برآورده نشده ی انقلاب بهمن ۵۷ پا در چنان گروهی نهاده
اند از سرنوشت «صددام» نیک آموخته و پند گرفته اند. آن ها حتا دریافته اند که در
چنان گروهی از جایگاهی برتر چون تکنوازان برخوردار نیستند و باید همه ی کوشش خود
را برای «پشت در نماندن»۱۱ بکار
برند تا جایی استوار در آنجا یافته، پایوری شان به رسمیت شناخته شود و به سرنوشت
«صددام» دچار نشوند؛ در چنان «گروه همنوازی»، سخن بر سر مرگ و زندگی است!
سویه ی غم انگیز دیگری از
تندروی های پر و بال داده شده از سوی امپریالیست ها در منطقه که اینک و در آینده،
بیش از پیش در مورد کشور ما نیز بکار گرفته خواهد شد و همین نکته، انگیزه ای برای
نوشتن این یادداشت شد، بهره برداری بس گسترده ای است که «ششلول بندهای دمکرات
جامعه ی جهانی» با نشانه گرفتن آنچه «تندروها»، «تروریست ها» یا مانند آن ها می
نامند و خود در زمینه چینی پیدایش چنین پدیده ای نقشی بنیادین داشته و دارند، کرده
و می کنند. آن ها پس از چنگ اندازی در پاره تن جداشده از ایران دوره ی قاجار: کشور
افغانستان و چیره شدن بر آن، هر نیرویی که در برابر آن ها ایستادگی نمود را با انگ
هایی چون «تروریست»، «طالبان»، «القاعده»، «بنیادگرای اسلامی» و «تندرو» با آسودگی
بیش تر و بی دردسرتری از سر راه برداشتند؛ زیرا پیش از آن به یاری تبلیغات رسانه
ای سهمگین خود، افکار عمومی را برای چنین کاری آماده نموده بودند؛ ولی آیا همه ی
کسانی که در آن کشور در برابر نیروهای چنگ انداز به سرزمین شان، پایمردی و
ایستادگی کردند و جان باختند، تروریست یا «طالبان»، تندرو یا «بنیادگرا» بودند؟!
بیگمان چنین نبوده و نیست.
در کشور ما نیز چنین تندروهایی
که مزدوران امپریالیست ها، «حجتیه» ای ها، «فراماسونر»ها و دیگر وابستگان کشورهای
امپریالیستی در حاکمیت رژیم تبهکار و پیرامون آن، نقش سرکردگی شان را بر دوش دارند
و هربار بهانه هایی خوب برای اربابان امپریالیست خود فراهم می کنند، کم نیستند؛
ولی باید حساب چنین مزدورانی را از توده ی مردم ناآگاهی که در پی شان روان می شوند،
جدا نمود؛ نقش آن ها را شناخت و بازشناخت و بر آگاهی آن توده ی ناآگاه از هر راه
ممکن افزود تا راه را از چاه بازشناسند؛ چنین کاری از اهمیتی بسزا برخوردار است؛
گرچه، پیش از آن، باید اندیشه و خِرَد خود را از مُهر و نشانِ تبلیغات زهرآگین
رسانه های امپریالیستی و دنباله های آن در ایران پالود و در بند عبارت های ساخته و
پرداخته ی بنگاه های اندیشه پردازی امپریالیستی گرفتار نشد. ما از همه ی آنچه در
پیش روست، آگاه نیستیم؛ ولی می توانیم بستر و آبشخور نیروهای اهریمنی سرمایه را هر
جا که دستمان برسد از میان برداریم.
درباره ی آنچه در بالا آمد،
شیوه ی برخورد «دولت زهدان اجاره ای» چشمگیر و شایان درنگ است. این دولت که تاکنون
در پرورش جنینی حرامزاده و آبروریزی و سرافکندگی برای همه ی مردم ایران و نه تنها
توده های آن، نقشی بسزا داشته و قراردادهای همچنان پنهانی «ژنو ـ چای» و «گلستانِ
لوزان» را با کارگردانی رهبر ورشکسته، دروغگو و بیشرم به کشورمان گرانبار نموده، برخلاف
پندار برخی، نه تنها سمتگیری سیاسی یکپارچه ای از سوی رژیم ملوک الطوایفی
جمهوری اسلامی به نمایش نمی گذارد که نشانه های تازه تری از شکاف ژرف یابنده در
بالاترین جایگاه های هِرم رژیم را در خود نهفته دارد. در این زمینه، گفته های
گاگولِ تبهکاری به نام علی یونسی در جایگاه «دستیار ویژه
رییس جمهوری اسلامی در امور اقوام و اقلیتهای دینی» که درباره ی زیر پا نهاده شدن
حقوق بشر از سوی به گفته ی وی تندروها در جمهوری اسلامی با خبرگزاری «ایسنا»، روز
ششم اسپند ماه سال گذشته انجام پذیرفته، چشمگیر و سزاوار درنگ بیش تری است. آخوند
گاگول در آن گفتگو، برای پیشبرد کار با «شیطان بزرگ» و همدستانش به اعترافاتی حساب
شده و کمتر زیانبار برای رژیم دست زده بود تا به پندار خود، گناهان انجام شده بدرازای
۳۶
سال گذشته را از گردن رژیم تبهکار وا نموده، بر گردنِ «تندروها» بنهد. همه ی آن
گفتگوی رسانه ای را می توان در یکی ازجمله های بر زبان رانده شده از سوی وی چکاند
و فشرد:
«تندروها برای جمهوری
اسلامی مسالهسازی میکنند و جمهوری اسلامی باید هزینهاش را بدهد»۱۲ که در آن
بگونه ای روشن، کارنامه ی رژیم جمهوری اسلامی از به گفته ی وی «تندروها» که گویی
چون افزونه (زائده)۱۳ای بر پیکر آن آویخته اند، جدا شده است؛ و
چه ریشخندآمیز است که ددمنشی، چنین سخنانی بر زبان می راند که دستش به خون هزاران
زندانی به دار آویخته شده در سال ۱۳۶۷ آغشته است و تبهکاری های کوچک و بزرگ دیگری
نیز در پرونده ی خویش دارد. تبهکار داغ بر پیشانی در جای
دیگری از همان گفتگوی رسانه ای با پیوند زدن گذشته به زمان کنونی، بگونه ای
آشکارتر گفته بود:
«هم اکنون هم بسیاری از
موارد نقض حقوق بشر در زندانها و محاکم و در خیلی جاها صورت میگیرد که نفوذ
عناصر افراطی و تندرو دیده میشود و جمهوری اسلامی باید بتواند از دست اینها خلاص
شود و من بهترین جا را برای گروههای تندرو مجلس میدانم. این افراد باید در مجلس
حرف بزنند؛ اما در مراکز قدرت که حقوق مردم را نقض میکنند، نباشند.»۱۴ وی بی آنکه دریابد چه
بر زبان می آورد، مجلس فرمایشی را چون آخوری برای رها شدن از دست "الاغ های
جفتک پران" یا همانا «تندروها» انگاشته که از دید من، هم اکنون نیز چندان
تفاوتی با ستورگاه ندارد.
به این همسویی با سیاست ها و
ترفندهای امپریالیستی می توان دوگونه برخورد نمود:
الف. برخوردی خوشباورانه و گاگولی به این آرش
که بینگاریم، دولتی که بر سرِ کار آمده، آهنگ بهبود کارها به سود توده های مردم
ایران را دارد و سرفرازی میهن را پی می گیرد؛ برخوردی که هنوز در میان لایه های
میان به بالای اجتماعی از طرفدارانی برخوردار است و بویژه از این سویه که آزمون
رای دادن به آخوند امنیتی آبزیرکاه در گزینش ریاست جمهوری و همراه با آن، عملکرد
خائنانه ی وی و دولت «زهدان اجاره ای» در مدتی که بر سر کار بوده و کلاه گشادی که
بر سر توده های مردم ایران رفته را نادیده می گیرد، برخوردی فراتر از خوشباوری و
گاگولی است؛ گاگول هایی که بجای یک چشم، هر دو چشم خویش را به امیدِ هرچه پیش آید،
خوش آید، بسته اند؛ یا
ب. برخوردی دانشورانه بر بنیاد آزمون های از سر
گذشته، آزموده را بازنیازمودن و با چشمی به رویدادهای جهان پیرامون و نه تنها
ایران که در آن، در زمینه ی جُستار مورد گفتگو، نیاز روزافزون رژیم تبهکار به زدن
صورتکی دمکرات مآب بر چهره، کشیدن ماله بر تبهکاری های سترگ سی و شش سال گذشته و
آن ها را به گردن دیگران انداختن و زمینه چینی برای پذیرفته شدن از سوی «ششلول
بندهای جامعه ی جهانی» بدیده گرفته شود.
عملکرد کنونی رژیم در زمینه ی
شستن دست تبهکار خویش و پاکیزه وانمودن آن که در سخنان آن آخوند گاگول بروشنی
بازتاب یافته را می توان دنباله ی تبهکاری های مالی و اقتصادی آن چون پولشویی های
کلان بشمار آورد و نامی چون «تبهکاری شویی» بر آن نهاد.
از دید من، چنانچه روند کنونی
همچنان پی گرفته شود، کار را به آنجا خواهند رساند که همه ی تبهکاری های گذشته
تاکنون را به گردن رهبر به خاک سپرده شده بیندازند و دست «سیّدعلی گدا»یی که در
این سی و شش سال از هیچ به همه چیز رسید را از همه ی تبهکاری های گذشته و کنونی
خویش از دست داشتن در ماجرای دلخراشِ آتش زدن سینما رکس آبادان در آستانه ی انقلاب
گرفته تا قراردادهای ننگین کنونی بشویند و بگونه ای وانمایند که گویا این
ضدانقلابی ورشکسته از همان نخست تاکنون، همیشه درست می گفته، در هر جایی به هنگام
حضور داشته و همراه رژیم تبهکار و ضدانقلابی اش، گُل هایی نیکو بر سر مردم ایران
نهاده است. در این باره، آن هنگام که «روباه ریش حنایی» به تازگی از کلاه جادوی
سیلندر انگلیسی بیرون آورده شده بود و مزدوران قلم بمزد رژیم، اینجا و آنجا، گرد و
خاکِ "پیروزی بزرگ ملی" به چشم خوانندگان خویش می نمودند، نکته های زیر
را یادآوری نموده بودم:
«... همگامی بازهم بیش تر رژیم فرومایه با ”شیطان بزرگ“ و همدستانش که تاکنون
نیز گام هایی در این راه برداشته و بخش عمده ای از آنچه در پیمانی با عنوان
ریشخندآمیز ”بسته ی شفاهی“ بر گردن گرفته اند، همچنان سربسته مانده، آن ها را
بازهم بیش تر در باتلاقی که خود نیز در پدید آمدن آن دست داشته اند، فرو خواهد
برد؛ زیرا نخواهند توانست قراردادهای ننگین خود را که نمودها و نشانه های فراوانی
از اجرای آن ها در دست است، برای همیشه از دیدگان توده های مردم پنهان نمایند؛
چنانکه تاکنون نیز با همه ی کوششی که هم از سوی آن ها و هم از سوی همدستان یانکی و
"شغال" های اروپای باختری در پنهان نگاه داشتن این قراردادها به عمل
آمده، نتوانسته اند آن ها را پنهان نگاه دارند. کشورهای امپریالیستی باخترزمین
(”شیطان بزرگ“ و همدستانش) نیز که با همه ی رسوایی های شان در لگدمال کردن بسیاری
از حقوق و آزادی های اجتماعی در سرزمین های زیر فرمان خود، هنوز صورتک دمکراسی و
”حقوق آدمی“ (حقوق بشر) بر چهره دارند، در هماوندی با رژیمی چون رژیم تبهکار
جمهوری اسلامی با همان دشواری هایی روبرو هستند که در واپسین سال های ”جنگ دوم جهانی“
با گروهی از نزدیک ترین دستیاران ”هیتلر“ به رهبری ”هیملر“، نیرومندترین آدم آن دم
و دستگاه دوزخی پس از ”هیتلر“ در رژیم نازی آلمان، روبرو بودند. گرایش نیرومندی و
از آن میان گرایش ضد شوروی آن ها وادارشان می کرد که دست دراز شده از سوی ”هیملر“
را که به سوی شان دراز شده بود، بفشارند و با همداستان شدن با بخشی از آن رژیم
دوزخی، نه تنها بخش عمده ای از اروپا را از چنگ به گفته ی شان: ”سرخ ها“ یا
”بلشویسم“ برهانند که از آن بدتر به رژیم فاشیستی آلمان امکان بدهند تا همه ی
نیروی نظامی خود را در بخش خاوری آن برای رویارویی با نیروهای قهرمان و پیروزمند
”ارتش سرخ“ که جانفشانی شان در آن جنگ و شکست اهریمن فاشیسم و نازیسم، جهان را از
بدبختی و تیره روزی بیش تر رهانید، بسیج نمایند.
با چهره ی زشت و پلیدی که در
پی کردار ددمنشانه نازی ها در پیگرد نیروهای انقلابی، راه اندازی کوره های آدم
سوزی و لگدمال نمودن سایر ملت ها به عنوان ملت های کهتر، جلوی دیدگان مردم اروپا،
ایالات متحد و سایر کشورهای جهان نمایان شده بود، ”شیطان بزرگ“ و همدستانش بویژه
امپریالیست های انگلیسی از ترس رسوایی ناچار بودند، همداستانی و رسیدن به قرارداد
پایانی با نمایندگان ”هیملر“ را زیر پوشش سازمان جاسوسی ”سیاست“ و یکی از کارکشته
ترین رهبران آن سازمان تاکنون: ”آلن دالس“ در ژنوِ سوییس، دور از دیدگان توده های
مردم پیش ببرند و خوشبختانه با کوشش نیروهای میهن پرست و انترناسیونالیست اتحاد
جمهوری های شوروی سوسیالیستی و دیگر کشورها، این همدستی میان پلیدترین رژیم های
زمانه نیمه کاره ماند و شکست خورد؛ درست از همین روست که رسوا نمودن دروغگویی و
نمایش رژیم جمهوری اسلامی به عنوان رژیمی دمکرات، بیش از پیش اهمیت می یابد؛
نمایشی که یکی از پلیدترین و نیربگبازترین آخوندهای سیاست بازِ تاریخ ایران: اکبر
رفسنجانی، رو به سوی باخترزمین، درباره ی آن می گوید:
”اگر دشمنان جمهوری اسلامی
ایران ذرهای انصاف داشته باشند، باید بپذیرند که ایران دموکراتترین انتخابات
دنیا را برگزار کرد و هیچ شبههای نمیتوانند به آن وارد کنند.“ (سخنان
اکبر رفسنجانی پس از گزینش ریاست جمهوری ۱۳۹۲ در نشست ”مجمع تشخیص مصلحت نظام“، ۲۵
خرداد ماه ۱۳۹۲)
پررویی آخوند کارچاق کن در
بازارگرمی بیش تر برای ”بازی برد ـ برد“، آنگونه که این آخوند نادان و دیگر
سردمداران رژیم به آن امیدوارند، در این جمله ها روشن و آشکار است.»۱۵
اکنون، نوبت «تندروها»ست که
بار گناهان کرده و ناکرده ی سی و شش سال گذشته را بر دوش گیرند و شاید چند بُزی
بلاگردان و حتا آن «بز عزازیل نظام»۱۶ قربانی شوند تا دست های تبهکارانی بزرگ تر شسته
شود؛ چهره ای خوشایندتر از جمهوری تبهکار، ورشکسته و سرسپرده ی اسلامی به نمایش
درآید و کسی چه می داند، شاید «اسلام ناب»ی تازه، سازگار با کام اروپایی و
امریکایی اش، در بسته بندی های خوش آب و رنگ با برچسب «سیّدعلی گدای ساده زیست و
پرهیزکار» نیز از کیش و آیینی که بجای سر بریدن، مغز می شوید برای کاشت و قلمه زدن
به آنجاها صادر شود!
ب. الف. بزرگمهر ۱۹ فروردین ماه ۱۳۹۴
https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/04/blog-post_8.html
پی نوشت:
۱ ـ ماجرای «۱۱ سپتامبر»، گرچه همان هنگام نیز
بر بسیاری از آگاهان سیاسی روشن بود که کار سازمان های خبرچینی و آگاهی خود
«یانکی» ها و بگمان بسیار «سازمان سیا» بوده و به هیچ رو نمی توانست از سوی جریان
هایی چون «القاعده» انجام پذیرفته باشد، اکنون بیش از پیش روشن شده و افزون بر
نمودها و نشانه های گذشته، گواهی های همه سویه ای درباره ی آن هست.
۲ ـ «پروتوتیپ» (prototype)
۳ ـ واژه ی «نشا» که هنوز بگونه ای گسترده در برنجکاری سرزمین گیلان بکار
برده می شود به آرشِ گیاه نورسته ای از جایی برکندن و در جایی دیگر کاشتن است
(واژه نامه ی دهخدا). به پندار من، فعل «نشاندن» با واژه ی «نشا» همریشه است که
امروزه در سنجش با گذشته از آرشی کم دامنه تر از آرش یادشده در بالا از آن سود
برده می شود و بیش تر با فعل های کمکی «کردن» یا «زدن» بکار می رود که از دید من،
نادرست است؛ زیرا «نشا» که همان «نشاندن» (کاشتن) است، نیازمند فعلی کمکی نیست. به
این ترتیب و به عنوان نمونه در متن بالا، «نشای آن در منطقه» به آرش «نشاندن آن در منطقه»
است.
۴ ـ پارسی نویسی:
بجای آمیخته واژه ی «مسالمت آمیز» می توان با
اندک چشم پوشی، آمیخته واژه ی «آشتی جویانه» را بکار برد.
۵ ـ درباره ی «بنیادگرایی یهودی» و چالش
پلستین، خواندن نوشتار زیر را سودمند می دانم:
«کشور مستقل فلسطین کِی و
چگونه پدید خواهد آمد؟»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۳ مهرماه ۱۳۹۰
https://www.behzadbozorgmehr.com/2011/10/blog-post_05.html
۶ ـ برگردان بخشی از
سوره المائده (قرآن):
http://www.parsquran.com/data/show.php?user=far&lang=far&sura=5&ayat=44
و نیز در پیوند زیر:
«... و سر در برابر سنگ!»، ب. الف. بزرگمهر،
https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/01/blog-post_125.html
۷ ـ زبانزدی که بارها و بارها از سوی
سردمداران رژیم پهلوی و بگمانم خود شاه گوربگور شده و نیز پشتیبان های آن رژیم
بکار برده می شد.
۸ ـ گفته ای از استراتژیست های سیاستگذاری
های دوربردی «یانکی» ها و بگمانم برژینسکی که از دید من، یکی از چیره دست ترین آدم
های جهان در زمینه ی کاربرد «دیالکتیک ماتریالیستی» به سود سیاست های امپریالیستی
تاکنون بوده است؛ گونه ای کاربرد وارونه و کژدیسه شده ی این دانش! در اینجا، این
نکته را دانسته و آگاهانه برای آن گروه از روشنفکران با باورهای آسمانی بازمی گویم
که واپسگرایان فرمانروا بر ایران و "نظریه پردازان"ی آسمانی ریسمانی چون
«مصباح یزدی» ترسی کم و بیش نهادینه شده در جان شان برای دوری از چنین دانش ارزنده
ای انداخته و آن را بسان باور و آیینی ضد خدا نشان می دهند؛ در حالی که «دیالکتیک
ماتریالیستی»، آیین یا باوری آسمانی یا زمینی نیست؛ دانشی کاربردی است که آن را
باید آموخت و بکار گرفت. مگر نه آنکه آن پیامبر تازی نیز به پیروانش، سپارشی
اینچنین نموده بود که دانش را در هر جایی، حتا در چین، بجویید و بیاموزید (نقل به
مضمون)؟
۹ ـ پارسی نویسی:
بجای «کانال» می توان واژه ی
پارسی کهن «کاریز» را بکار برد. به همین ترتیب، بجای «کانالیزه» می توان «کاریزه»
و بجای «کانالیزه کردن»از «کاریزه نمودن» سود
جُستار.
۱۰ ـ واژه ی «پایه» را در اینجا به مانش
دانشورانه و فلسفی آن در برابر واژه ی «روبنا» بکار برده ام. در این باره، بازگویی
بخشی کوتاه از «درس ۵۵» کتاب ارزنده ی «ماتریالیسم تاریخی»، نوشته ی رفیقِ زنده یاد: هوشنگ ناظمی (نامور به امیر نیک آیین)
را سودمند می دانم و خواندن و بازخوانی آن را نیز سپارش می کنم:
با بررسی تئوری مارکسیستی ـ
لنینیستی «پایه و روبنا» و آموختن دو مانش (مقوله) ی «پایه» و «روبنا» که از سوی
کارل مارکس و فردریک انگلس بازشناخته و تدوین شد، ما می توانیم گره این جُستار را
بگشاییم که چگونه شیوه ی فرآوری (تولید) و هماوندی های (مناسبات) تولیدی، همه ی
هماوندی های دیگر اجتماعی دربردارنده ی سیاسی و حقوقی و اخلاقی و غیره را تعیین می
کند و چگونه این هماوندی ها به نوبه ی خود در فرگشت (تکامل) پایه اقتصادی جامعه،
مهر و نشان خود را می نهد.
پایه: مارکسیسم در میان انبوه
هماوندی های اجتماعی جامعه، هماوندی های مادی فرآورنده (تولیدی) را بنیادین و
تعیین کننده می داند.
پایه و زیربنای اجتماعی در هر
مرحله مشخص فرگشت تاریخی عبارت است از مجموعه ی این هماوندی های فرآوری که شالوده
ی مادی اجتماع، ساختمان اقتصادی جامعه را بنیاد می نهد. بنابراین از سویه ی
درونمایه (مضمون) میان مانش (مفهوم) یا تعریف «پایه» و «زیربنا» با مانش و تعریف
«هماوندی های فرآوری» («مناسبات تولیدی») تفاوتی نیست؛ ولی هنگامی که این مجموعه
را بسانِ قطبی در برابر قطب نیروهای فرآورنده (مولد)، درون مانش (مقوله) «شیوه ی
فرآوری» می گذاریم، آن را «هماوندی های فرآوری» می خوانیم؛ هنگامی که نقش و جای
همان مجموعه یعنی «هماوندی های فرآوری» را در زندگی اجتماعی نشان می دهیم و خاطر
نشان می کنیم که بر روی این شالوده است که همه ی دیگر هماوندی های اجتماعی بنا می
شود، آن را «پایه» می نامیم. (با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از اینجانب: ب. الف.
بزرگمهر)
برگرفته از پانوشت نوشتار «برادر! آخر اینگونه که پیش
چشم مردم، سکه ی یک پول سیاه می شویم ...»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۷ بهمن ماه ۱۳۹۳
https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/02/blog-post_6.html
۱۱ ـ «... بلدیم چهجوری عمل بکنیم که بعد آنها
نتوانند جمهوری اسلامی را پشت در نگه دارند. این را مسوولین نظام جمهوری اسلامی
بلدند که چه جوری عمل بکنند»
علی خامنه ای در دیدار اعضاى
«مجلس خبرگان رهبرى»، پس از برگزاری هفدهمین همایش آن مجلس
http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=29151
۱۲ ـ «حرکت های برخی مداحان و نویسندگان به
اسلحه و عملیات انتحاری منجر می شود»، «ایسنا»، ششم اسپند ماه ۱۳۹۳
۱۳ ـ پارسی نویسی:
بجای واژه ی از ریشه عربی
«زائده» می توان از واژه ی پارسی «افزونه» یا در برخی موردها از واژه های
«برآمدگی» یا «برآمدگی ناهنجار» سود برد.
۱۴ ـ «حرکت های برخی مداحان و نویسندگان به
اسلحه و عملیات انتحاری منجر می شود»، «ایسنا»، ششم اسپند ماه ۱۳۹۳
۱۵ ـ «دهن کجی چرا؟! درس های آموزنده ی دیگری
هنوز در راه است!»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۱ تیر ماه ۱۳۹۲
https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/07/blog-post_3.html
۱۶ ـ عزازیل واژه ای است عبری که در تورات
آمده و می تواند مترادف ابلیس و شیطان گرفته شود. بز عزازیل بزی است زنده که در
آیین «روز کفاره»ی یهودیان، گناهان و خطاهای قوم را با خود به وادی بی آب و علفی
می برد:«دو بز را بگیرد و آنها را به حضور خداوند به در خیمه اجتماع حاضر سازد و
هارون بر آن دو بز قرعه اندازد، یک قرعه برای خداوند و یک قرعه برای عزازیل...و
بزی که قرعه برای عزازیل بر آن برآمد... آن را برای عزازیل به صحرا بفرستد. (سفر
لاویان، باب ۱۶، آیه های ۷ تا ۱۰) . آنگاه بز زنده را نزدیک بیاورد و هارون دو دست خود را بر سر بز زنده بنهد و همه خطاهای
بنی اسراییل و همه تقصیرهای ایشان را با همه گناهان ایشان اعتراف نماید و آنها را
بر سر بز بگذارد و آن را به دست شخص حاضر به صحرا بفرستد و بز همه گناهان ایشان را
به زمین ویران بر خود خواهد برد پس بز را به صحرا رها کند (سفر لاویان، باب ۱۶،
آیه های ۲۰ تا۲۲) و آن که بز را برای عزازیل رها کرد رخت خود را بشوید و بدن خود را به آب غسل دهد و بعد از آن
به لشکرگاه داخل شود (همانجا، آیه )۲۶، (نقل از کتاب کوچه، حرف ب،
دفتر دوم، احمد شاملو با همکاری آیدا سرکیسیان، انتشارات مازیار، تهران، ۱۳۷۷)
برگرفته از نوشتار «بیچاره بز
عزازیل»، ب. الف. بزرگمهر، ۷ بهمن ماه ١٣۸۵
بازانتشار در پیوند زیر:
https://www.behzadbozorgmehr.com/2014/07/blog-post_13.html