«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۰ اسفند ۱۰, چهارشنبه

ننه علی! از ما پیش شهیدان هیچ نگو!


سلام مادر! سلام ننه علی! سلام اسطوره مهربانی!  
دیروز خبر آمد که بالأخره پیش فرزند شهیدت رفتی؛ نه این که از او دور بوده باشی و حالا به او برسی، نه! تو در تمام سال هایی که پسرت آسمانی شده بود، در زمین، کنارش بودی و ماندی و خانه که چه بگویم، کلبه ات را در کنار آرامگاه شهیدت بنا کردی و شب و روزت را در کنار جوان شهیدت به سر کردی تا تجسمی از مهرمادری باشی در روزگاری که مهربانی ها به حراج روزمرگی ها رفته و رو به افسانه شدن گذاشته اند.

نمی دانم در آن شب های سرد زمستانی و در آن روزهای داغ بهشت زهرای تهران، با «قربانعلی» ات چه نجواها کرده ای و در میانه اشک های مادرانه ات با او چه ها گفته ای.

این را نیز نمی دانم حالا که به وصال فرزند دلبندت رسیده ای و بعد از سال ها که سنگ قبر او را بغل می کردی، اینک خودش را در آغوش گرفته ای، به او چه ها خواهی گفت و داغ غربت سالیانت را چگونه برایش روایت خواهی کرد؛ نباید هم بدانم؛ حرف های مادری و فرزندی، رازهایی دوست داشتنی بین خودشان است و بس!

اما ننه علی! تو را به آن سال های فراق و به آن قرآن درشت خطی که بارها در کلبه ات ختمش کردی، قسمت می دهم هر چه به شهیدت می گویی بگو؛ اما حال و روز ایرانی که علی تو و علی های دیگر برایش فدا شدند را برایش باز مگو! بگذار روحشان آزرده نشود.

به پسرت نگو که او و همرزمانش هر چه رشته کرده بودند را عده ای دارند به اسم همان شهیدان پنبه می کنند! نگذار خبردار شود که عده ای به اسم ارزش ها، چنان به جان بیت المال افتاده اند و آن را چنان با حرص و ولع می بلعند که جهانی انگشت حیرت به دهان گرفته است و تازه کلی هم طلبکار هستند و قیافه هایشان حق بجانب! نگو که چنان دارند جوانان را از اسلام عزیز می رانند و بدان بدبین می کنند که میسونرهای مسیحی هم نتوانستند چنین کنند؟

چه نیازی هست اوقات قربانعلی را تلخ کنی و به او بگویی که با یاران انقلاب چه ها که نکرده اند؟! احتیاجی هم نیست درباره تازه به دوران رسیده هایی که حتی خدا را هم بنده نیستند به او چیزی بگویی. ناراحتش نکن ننه علی!

نگذار فرزندت بفهمد که هنوز که هنوز است، خیلی ها در سرزمینش می میرند؛ فقط به خاطر این که یک مشت اسکناس ندارند. هنوز کودکان معصوم سرزمینش، تا نیمه شب در چهار راه ها فال و گل مریم می فروشند و در حسرت یک جفت دستکش قرمز رنگ اند تا نوک انگشتانشان از فرط سرما کرخت نشود. نگذار متوجه بشود که زنان و دختران زیادی تن می فروشند و نان می خرند؛ به غیرت پسر برومندت بر می خورد.

مادر جان!
بی خیال این باش که به علی ات بگویی مردمی که برای رفاه شان جنگیده، برای دادن نامه درخواست چندرغاز مساعده، مجبورند کیلومترها پشت ماشین رؤسا بدوند و نفس نفس زنان، نامه را به داخل ماشین شان بیندازند و بعد هم چشم به در بدوزند که جواب نامه شان کی خواهد آمد؟

تو را به خدا نگو جوان هایی مانند علی ات که روزگاری شاه بیرون می کردند و دماغ صدام بر خاک می مالیدند، کرور کرور گرفتار تریاک و هروئین و کراک و شیشه و اکس و کوفت و زهرمار شده اند تا روزگارشان بین نئشگی و خماری بگذرد.

مهربان مادر!
چکار داری به فرزندت بگویی که تشنگی خدمت، جای خود را به شیفتگی قدرت داده است؟ چکار داری برایش بازگو کنی که برای چهار روز نشستن بر روی یک صندلی چه کارها که نمی کنند و چه تهمت ها و انگ ها که نثار خلق الله نمی کنند؟ چکار داری بگویی که بعضی ها آنقدر دروغ تحویل مردم داده اند که حتی آبروی نداشته دروغ را هم برده اند؟! چکار داری بگویی که از ارزش هایی که علی ات به قربان آنها رفته، چه دکان هایی علم شده است؟ چه کار داری از آزادی و ...

اصلاً از آب و هوا برایش بگو ... نه! این را هم نگو! علی و یاران شهیدش حتماً ناراحت می شوند اگر بدانند مردمشان با هر دم و بازدمی، کلی سرب و دی اکسید کربن و ذرات معلق و ... تنفس می کنند؛ نگو که مبادا یاد خاطرات بمباران شیمیایی زمان جنگ بیفتند و خاطر نازنینشان آزرده شود.

ننه علی! مادر اسطوره ای سرزمین مادری من!
اصلاً از ما و از کارهایمان هیچ به علی نگو! دلش می شکند؛ بگذار روحش آسوده باشد. نگذار حلاوت دیدار مادر با تلخی کارهای ما کم رمق شود ...

آه ...! چه می گویم من ننه علی! لابد داری شماتتم می کنی که «پسر! مگر یادت رفته که شهیدان زنده اند و می بییند و می شنوند و اصلاً شهید نامیده شده اند چون شاهد مایند.» و ادامه می دهی: «فکر می کنی اگر من هیچ نگویم این ها هم هیچ نخواهند دانست؟»

راست می گویی ننه علی! بر من ببخش! نگرانم؛ نگران علی های دیگر این ملک و فرزندان شان. می ترسم کاسه صبر شهیدان به سر آید و شکایت مان را بی هیچ گذشتی نزد خدا ببرند که «خدایا ببین! ما رفتیم و عزیزترین متاع مان که جانمان است را برای دین و میهن و ناموس این ها دادیم و به خون خود غلتیدیم و حال اینان به اسم ما چه ها که نمی کنند و چه مفسده ها که به نام مصلحت مرتکب نمی شوند و چه آبرویی که از دین خودت نمی برند؟ خدایا! به عذابی سخت گرفتارشان کن و تاوان خون سرخ مان را از ایشان بگیر که سخت آن را هدر دادند.»

راستی ننه علی!
فردای قیامت که علی تو و شهیدان دیگر چشم در چشم ما دوختند و گفتند: «بعد از ما چه کردید؟» چه خواهیم گفت؟ اصلاً چه داریم که بگوییم؟ بگوییم که بعد از شما افتادیم به جان هم؛ هزار گروه شدیم و هزار کیسه دوختیم و هزار بیراهه رفتیم و کلاً یادمان رفت که حتی نفس کشیدن هایمان را هم مدیون کسانی هستیم که به خاطر ما از نفس افتاده اند و شد آنچه نباید می شد؟!

خوش به حالت ننه علی! و خوش به حالتان شهدا که رفتید و این روزهای تلخ را ندیدید!

آدم حتی رویش نمی شود که بگوید : شهیدان شفاعت مان کنید!

جعفر محمدی

برگرفته از «اعتدال»

این نوشتار اندکی از سوی اینجانب ویرایش شده است.    ب. الف. بزرگمهر



۱۳۹۰ اسفند ۹, سه‌شنبه

سپر دفاع موشکی ناتو در ترکیه برای مقابله با «تهدید ایران» راه اندازی شد!


يک فرمانده ارشد ارتش آمريکا راه اندازی سيستم رادار دفاعی ناتو در ترکيه را رسما تایيد کرده و گفته است که سربازان و کارشناسان نظامی آمريکا در منطقه مستقر شده اند.

اين سيستم رادار دفاعی که بخشی از سامانه دفاع موشکی ناتو برای مقابله با خطرات احتمالی موشکی جمهوری اسلامی است در ۷۰۰ کيلومتری مرز ترکیه با ايران مستقر شده است.

روسيه با استقرار سامانه دفاعی ناتو در چند کشور اروپايی مخالفت کرده و ايران نيز واکنشی تند به آن نشان داده است.

سرتيپ مارک هرتلينگ، فرمانده نيروهای آمريکايی مستقر در اروپا می گوید که سيستم رادار دفاعی ناتو در جنوب ترکيه آماده شده و عده ای ازسربازان و کارشناسان آمريکايی هم در منطقه هستند.

اين نخستين بار است که يک فرمانده ارشد آمريکايی استقرار اين سيستم را که بخشی از سامانه دفاع موشکی ناتو در اروپا است، تایيد می کند.

خبرگزاری های ترکيه هم از استقرار سربازان آمريکايی در منطقه خبر داده و گفته اند که نيروهای آمريکايی به طور موقت در هتلی در شهر «مالاتيا» می مانند تا محل زندگی دائمی آنها در نزديکی سايت رادار ساخته شود.

مقامات آمريکايی تا کنون اعلام نکرده اند که چه تعداد از سربازان و کارشناسان نظامی آمريکا به منطقه اعزام شده اند.

سامانه دفاع موشکی ناتو از چندين سيستم دفاعی تشکيل شده که هر کدام از آنها در يکی از کشورهای اروپايی مستقر خواهد شد.

فرمانده نيروهای آمريکايی در اروپا گفته است که واحدهای زمينی دفاع موشکی آماده عمليات هستند و همکاری های دائم با نيروهای دريايی و هوايی آمريکا نيز ادامه دارد.

به گفته مارک هرتلينگ، فعاليت های مربوط به استقرار سامانه دفاع موشکی به خوبی و طبق برنامه پيش می رود.

سامانه ی راداری که در ترکيه مستقر شده، بخشی از سامانه دفاعی است که قادر است موشک های کوتاه برد و ميان برد را که در ارتفاع بسيار بالا پرواز می کنند، شناسايی و رديابی کند.

اين سيستم رادار دفاعی در منطقه «کورجيک» در ۶۰ کيلومتری شهر مالاتيا در جنوب شرقی ترکيه  مستقر شده است. اين منطقه ۴۰۰ کيلومتر تا آنکارا و ۷۰۰ کيلومتر تا مرز ايران فاصله دارد.

سال گذشته دولت رجب طيب اردوغان با استقرار اين سيستم دفاعی که برای مقابله با تهديدهای احتمالی ايران طراحی شده است، موافقت کرد.

به دنبال این موافقت، روابط آنکارا و تهران به تيرگی گرایيد و ايران از ترکيه درخواست کرد تا از استقرار سيستم دفاعی ناتو در آن کشور جلوگيری کند.

سامانه دفاع موشکی ناتو که مرکز عملياتی آن در پايگاه هوايی «رم اشتاين» آلمان است در کشورهای لهستان، رومانی و اسپانيا نيز مستقر خواهد شد.

روسيه هم با استقرار سامانه دفاع موشکی ناتو در اروپا مخالفت کرده است.

برگرفته از «رادیو فردا»

این گزارش تنها اندکی در یکی دو جا از سوی اینجانب ویرایش شده و نخستین نوشتاری است که به درازای سالیان آشفتگی های زبان نوشتاری در نوشته های گوناگون بویژه در نشانه گذاری ها، آن را نیازمند ویرایش چندانی ندیده ام!         ب. الف. بزرگمهر


پی نوشت:
درباره ی جُستار این گزارش، بد نیست به دو نوشتار زیر نیز نظر افکنده تا صرف نظر از عملکرد تبهکارانه شان در همه ی زمینه های سیاسی و اقتصادی ـ اجتماعی، اندازه ی نادانی و ندانمکاری سیاستمداران جمهوری اسلامی را نیک دریابید:
«گُه خوردیم! غلط کردیم! به گور پدرمان هم ...یدیم!»

«پس از «گُه خوردیم، غلط کردیم ...» در ترکیه، اکنون بده بستان بر سر هواپیمای جاسوسی!»

ب. الف. بزرگمهر      نهم اسپند ماه ١٣٩٠


زناشویی کودکان، نمودار دیگری از تنگدستی و بی نوایی توده های مردم!

هشدار نسبت به رشد ٤۵ درصدی آمار ازدواج كودكان

عضو «انجمن حمایت از حقوق كودكان»:
افزایش قانونی سن ازدواج هم نمیتواند راهكارمناسبی برای حل مشكل باشد!

عضو «انجمن حمایت از حقوق كودكان» گفت:
«میزان ازدواج در كودكان نسبت به كل ازدواج‌ها از سال ٨۵ تا ٨٩، ٤۵ درصد رشد داشته است.»

فرشید یزدانی در گفت‌وگو با خبرنگار«اجتماعی» خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، افزود:
«طبق آمارهای سازمان  ثبت احوال كشور، میزان ازدواج دختران زیر ١۵ سال در سال ٨۵ نسبت به كل ازدواج‌ها ٢/٣ درصد بود كه در سال ٨٩ به ٤/٩ درصد (افزایش ٤۵ درصدی) افزایش یافت.

 هر سال ٤٠ هزار نفر به آمار كودكان ازدواج كرده، افزوده میشود.

وی با بیان اینكه هر سال حدود ٤٠ هزار نفر به آمار كودكان ازدواج كرده، افزوده میشود، افزود:
«در سال ٨۵، ٩۵٠ هزار كودك ازدواج كرده وجود داشته كه حدود ٩٠٠ هزار نفر از این كودكان دختر هستند و ۷٠ هزار نفر از این تعداد ١٠ تا ١٤ ساله هستند كه به نظر میرسد این رقم در این سال‌ها افزایش داشته است.

عضو «انجمن حمایت از حقوق كودكان» در ادامه با بیان اینكه در سال ٨٩ حدود ٤٣ هزار آمار ازدواج دختران زیر ١۵ سال ثبت شده است، تاكید كرد:
«در حالی كه طبق قانون ازدواج كودكان كمتر از ١۵ سال ممنوع است، آمارهای ”سازمان ثبت احوال“ حاكی از رشد ازدواج كودكان زیر ١۵ سال است.»

یزدانی ادامه داد:
«این اتفاق هم برای دختران و هم برای پسران رخ میدهد و البته در دختران بسیار بیشتر است.»

تنگدستی اقتصادی در كنار تنگدستی فرهنگی از دلایل مهم ازدواج كودكان است.

وی در ادامه با بیان اینكه راهكارهای این موضوع را باید در حوزه سیاستگذاری كلان جامعه جست‌وجو كرد، گفت:
«یكی از دلایل عمده ازدواج كودكانه، تنگدستی اقتصادی است. ضمن اینكه تنگدستی اجتماعی و فرهنگی به خصوص در شهرهای كوچك‌تر و نقاط حاشیه‌ای نیز در رشد ازدواج‌های كودكان دخالت دارد.»

این عضو «انجمن حمایت از حقوق كودكان» در ادامه تشریح كرد:
«صرف اندیشیدن راهكار قانونی نمیتوان با این موضوع مقابله كرد؛ گرچه قانون میتواند سن ازدواج را افزایش دهد و ثبت احوال موظف شود ازدواج‌های زیر سن بخصوص را متوقف كند؛ اما این موضوع سبب بروز ازدواج‌های ثبت نشده در بسیاری از نقاط میشود؛ چنانچه در حال حاضر هم شاهد این موضوع هستیم.»

ازدواج كودكان فاقد توانایی اقتصادی، سبب توقف امر تولید میشود.

یزدانی ادامه داد:
«ازدواج كودك فاقد توانایی اقتصادی، سبب متوقف شدن تولید میشود؛ چرا كه این فرد نمیتواند نقشی در تولید داشته باشد؛ حال آن كه از نظر اجتماعی هم كودك والد دچار نقصان كاركردی است.»

وی در ادامه تاكید كرد:
«مسائلی از قبیل طلاق و خشونت‌های اجتماعی از دیگران تبعات ازدواج زودهنگام محسوب میشوند و ضرورت توجه مسئولان به این موضوع را افزایش میدهد.»

این عضو «انجمن حمایت از حقوق كودكان» در ادامه با اشاره به كودكان مطلقه ناشی از ازدواج‌های زودهنگام، عنوان كرد:
«برطبق آخرین آمار مربوط به سال ١٣٨۵ در این زمینه ٢۵ هزار كودك مطلقه در كشور وجود دارد كه اغلب آنها بین ١٠ تا ١٤ ساله و پسر هستند كه این امر اثر منفی زیادی بر مناسبات اجتماعی بر جای میگذارد.»

١٣٩٠/١٢/۷

برگرفته از «خبرگزاری دانشجویان ایران»  

این گزارش از سوی اینجانب بویژه در نشانه گذاری ها ویرایش شده است. عنوان آن نیز از آنِ من است.       ب. الف. بزرگمهر



۱۳۹۰ اسفند ۸, دوشنبه

ناخشنودی رژیم وامانده و زن ستیز جمهوری اسلامی از کامیابی های زنان میهن مان!

قهرمانی مریم طوسی، درخششی که پنج روز بعد به ایران رسید

در پنجمین دوره مسابقات دو و میدانی داخل سالن قهرمانی آسیا به میزبانی چین، چهار مدال رنگارنگ و شکسته شدن دو رکورد ملی، حاصل کار دوندگان ایرانی در اولین روز بازی‌ها بود.

مریم طوسی، دونده دوهای سرعت [٤٠٠ متر و ٨٠٠ متر دوهای نیمه استقامت هستند.   ب. الف. بزرگمهر]، روز شنبه موفق شد نام خود را به عنوان نخستین بانوی ایرانی که در این رشته موفق به کسب مدال طلا در آسیا شده است، ثبت کند. او ٤٠٠ متر را طی ۵٣ ثانیه و ٨۵ صدم ثانیه پیمود تا ضمن فرو ریختن رکورد ملی که در اختیار خودش بود، مدال طلای آسیا را نیز نصیب خود کند.

اما بازتاب این خبر در سطح جامعه زمانی شدت گرفت که ویدئوی درخشش مریم طوسی، پنج روز بعد در شبکه‌های اینترنتی منتشر شد. پیش از آن اما به خاطر نادیده گرفتن این رویداد مهم از سوی سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، کمتر کسی از علاقه‌مندان ورزش در جریان برگزاری این رقابت‌ها قرار داشت.

وب‌سایت خبری رقابت‌ها نشان می‌دهد که طوسی روز شنبه، هجدهم فوریه، ٢٩ بهمن، قهرمان آسیا شده است. این تاخیر در پوشش تصویری رقابت‌ها برای نخستین بار نیست که در ورزش بانوان ایران رخ می‌دهد. صداوسیما پیش از این نیز از پوشش موفقیت تیم ملی فوتبال دختران ایران در رقابت‌های غرب آسیا خودداری کرده بود.

ماجرای مدال مریم طوسی و بازتاب دیرهنگام آن، یادآور دهه چهل شمسی است که خبرنگاران مجله کیهان ورزشی در رقابت‌های المپیک، ساعت‌ها در صف ارسال تلکس می‌ایستادند. اگر مطلب آنها روز یک‌شنبه به ایران می‌رسید، خوانندگان باید تا شنبه هفته آینده صبر می‌کردند تا شرح کامل و دقیقی از وقایع رقابت‌ها را در مجله بخوانند.

مریم طوسی، تابستان امسال تنها نماینده زن ایران در مسابقات جهانی دو و میدانی به میزبانی کره جنوبی بود که از راهیابی به مرحله نیمه‌نهایی بازماند. او در سخت‌ترین گروه میان پنج گروه رقابت ‌های ۲۰۰ متر قرار داشت. در پایان رقابت‌های مقدماتی، دو نفری که بهترین رکورد‌ها را به جا گذاشتند، هر دو از همین گروه بودند.

سایر نتایج ایران

در پایان این مسابقات دو روزه، چین با ١٤ مدال طلا، ٩ نقره و ١٠ برنز در صدر ایستاد. ایران با ٣ طلا، یک نقره و ٣ برنز در رده دوم قرار گرفت. در این رقابت‌ها که ١٦ کشور حضور داشتند، نمایندگان بحرین، قزاقستان، قطر و کویت نیز رده‌های بعدی را به خود اختصاص دادند.

تنها رکورد جدید قاره‌ای را لی لینگ، بانوی چینی، در پرش با نیزه و با حد نصاب چهار متر و ۵٠ سانتی‌متر به نام خود ثبت کرد. بهترین حدنصاب مسابقات مردان را نیز محمد العظمی از کویت در ٨٠٠ متر به جا گذاشت و ضمن کسب مدال طلا، رکورد رقابت‌ها و رکورد کشورش را نیز جابه جا کرد.

غیر از ٤٠٠ متر زنان، در ٤٠٠ متر مردان هم دو مدال طلا و برنز به تیم ایران رسید. رضا بوعذار که چند صباحی از کسب مدال در مسابقات بزرگ دور مانده بود، با طی کردن ٤٠٠ متر در مدت زمان ٤٨ ثانیه و ٩ صدم ثانیه به مدال طلا رسید و امین قلیچی روی سکوی سوم ایستاد.

بوعذار که پنج سال قبل از او به عنوان استعدادی تابناک در دوومیدانی آسیا یاد می‌شد، مدت‌ها به دلیل بیکاری و مشکلات اقتصادی از تمرینات باز ماند و مصاحبه‌های انتقادی فراوانی نیز در این خصوص انجام داد.

در ماده پرتاب وزنه بانوان، لیلا رجبی مدال نقره را به گردن آویخت. رجبی پیش از این سهمیه المپیک را نیز گرفته بود. در این ماده مدال طلا به پرتابگر نیرومند چینی رسید.

در دوی ٦٠ متر، حسن حیدرپور با زمان ۶ ثانیه و ۵۹ صدم ثانیه، رکورد ایران را بهبود بخشید و به عنوان نفر اول گروهش به فینال راه پیدا کرد. او با ثبت این زمان توانست جواز حضور در مسابقات جهانی ترکیه را نیز به دست آورد.

در این ماده رضا قاسمی که پیشتر موفق شده بود ورودی جهانی مسابقات داخل سالن را کسب کند نیز به فینال رسید. او در فینال اما بسیار بهتر از مرحله مقدماتی دوید و با حد نصاب ۶.۶۸ ثانیه قهرمان شد. حیدرپور نیز به مدال برنز رسید. حیدرپور اگر رکورد مرحله مقدماتی را تکرار می‌کرد به مدال طلا دست پیدا می‌کرد.

در ۶۰ متر با مانع روح‌الله عسگری به فینال رسید، اما با زمان ۸ ثانیه و یک صدم ثانیه پنجم شد.

در پرش با نیزه، محسن ربانی که چندی پیش در بیستمین دوره مسابقات بین‌المللی داخل سالن ایران در مشهد توانست رکورد ملی را تا میزان ۵ متر و ۳۰ سانتی‌متر افزایش دهد، در این رقابت با رکورد پنج متر چهارم شد.

در پرش طول محمد ارزنده با رکورد ۷ متر و ۴۳ سانتی‌متر در رده نهم قرار گرفت. در ۱۵۰۰ متر بانوان، لیلا ابراهیمی، نایب قهرمان اسبق آسیا، نیز مثل محمد ارزنده، جایگاهی بهتر از نهمی به دست نیاورد.

سرانجام در پنجگانه زنان، سپیده توکلی پس از نمایندگان قزاقستان و ویتنام در رده سوم ایستاد.
در تیم ملی دوومیدانی داخل سالن ایران که با ۱۴ ورزشکار در این مسابقه‌ها شرکت کرده بود، کیوان قنبرزاده در پرش ارتفاع به دلیل فوت پدربزرگش و به خواسته خود از اعزام به چین منصرف شد.

مهدی رستم پور         چهارم اسپندماه ١٣٩٠

برگرفته از «رادیو فردا»

این گزارش اندکی از سوی اینجانب ویرایش شده است. عنوان آن را نیز من برگزیده ام.      ب. الف. بزرگمهر


سخنانی بس ارزنده تر از هر پاداش!

«سرزمین من فرهنگ کهن و پرباری دارد که زیر غبار سنگین سیاست پنهان شده است. جایزه‌ ام را به مردمم تقدیم می‌کنم. مردمی که مخالف خشونت هستند و با تمدن‌ها و فرهنگ‌های دیگر سر سازگاری دارند.»
اصغر فرهادی






۱۳۹۰ اسفند ۴, پنجشنبه

شرایط انقلابی در یونان از هرباره فراهم می شود!


گزارش تارنگاشت وابسته به امپریالیسم انگلیس: «بی بی سی» با عنوان «دولت یونان: مردم تحمل فشار بیشتری ندارند» از برخی جنبه ها درخور درنگ است. در این گزارش از زبان وزیر «نظم عمومی»١ این کشور گفته می شود:
«مردم تاب فشار بیشتری را ندارند ... دولت [یونان] دارد تلاش فوق العاده ای انجام می دهد و ما اکنون به نهایت توان نظام اجتماعی و اقتصادی خود رسیده ایم. از اینجا به بعد را باید اتحادیه اروپا مسوولیت بپذیرد». گرچه در سرتاسر گزارش، کم ترین سخنی درباره ی بحران اقتصادی ـ اجتماعی فراگیر یونان و ریشه های آن به میان نیامده، همین سخنان گُهربار وزیر «نظم عمومی» آن کشور، بخوبی نمودار وضعیت بحران گسترده ای است که به اوج خود فراروییده است. به گفته ی سعدی: «تو خود حدیث مُفصّل بخوان از این مُجمل»!

چرخِ اقتصادِ سرمایه داری یونان، آنچنان پنچر شده و سوراخ های کوچک و بزرگ پیدا کرده که هرچه از سوی سرمایه داران «اتحادیه اروپا» باد می شود، باز هم باد آن در می رود و نیازمند باد زدن بیش تر از سوی اتحادیه ی سرمایه دارانی است که همزمان، کالاهای بازهم بیش تری به روی آن بار می کنند! همین کار، سبب دشوار شدن باد زدن و به پهلو خوابیدن «چرخ» شده است؛ بگونه ای که بیم چپّه شدن آن می رود! از سوی دیگر، سرپا نگه داشتن و گرانبارتر نمودن آن نیز همان بیم را دربر دارد؛ زیرا درهم شکسته شدن «چرخ» در چنین وضعیتی بی برو برگرد است. همین وضعیت، کم و بیش در اقتصاد دیگر کشورهای بخش جنوبی «اتحادیه سرمایه داران اروپا» دربرگیرنده ی اسپانیا، ایتالیا، پرتقال و تا اندازه ی بسیاری فرانسه، دیده می شود؛ در آن کشورها نیز «زنجیر چرخ» هر از گاهی از جای خود در می رود، رویهم می افتد و چرخه ی اقتصادی از گردش بازمی ایستد. پدیده ی همزمانی تورم و رکود که تا همین چندی پیش تنها ٤ ـ ۵ کشور جهان سرمایه داری را دربرمی گرفت، اکنون دیگر همه گیر شده و کم و بیش همه ی کشورها را فرا گرفته است. اوضاع سرمایه داران کشورهای بخش شمالی این «اتحادیه» نیز چندان بهتر نیست. تنها برتری آنها هنوز این است که با صادر کردن کالاهای خود به کشورهای جنوبی «اتحادیه»، همچشمان (و هم پیمانان؟!) خود را در شرایط بدتری می نهند و در واقع تورم خود را به آنها زورچپان می کنند.٢ آشکار است که چنین وضعیتی، ناخشنودی همه را در پی داشته و شرایط فروپاشی «اتحادیه اروپا» را از هرباره فراهم می نماید؛ اتحادیه ای که تا همین چندی پیش، یکی از گوشه های «سه سوک» (مُثلّث) بزرگ سرمایه داری بشمار می رفت؛ «سه سوکی» که با «جهانی شدن» (و نه جهانی سازی!) سرمایه داری در دیگر گوشه های کره ی خاکی و از آن میان، چین، هند و برزیل، نقش آن در سمت دادن به اقتصاد و سیاست جهان هر روز بیش از پیش، کمرنگ تر می شود. درست به همین دلیل، شاخ و شانه کشیدن برای دیگران، جنگ افروزی و آوای تهدید به نابودی جهان از همین گوشه ها دیده و شنیده می شود. در این میان، زمین، زیر پای سرمایه داری امپریالیستی در «گوشه» اروپایی آن با شتاب بیش تری نسبت به سایر گوشه ها و گره های تازه سربرآورده، می لرزد و فرو می نشیند. این فرونشست، بویژه در بخش جنوبی اروپا، هر آن شتاب بیش تری می بابد؛ بگونه ای که مانند در آب فرو رفتن قاره ی پندارآمیز «آتلانتیک» (یا آتلانتیس)، بیم از دست رفتن همه چیز و سرنگونی سامانه ی نابسامان سرمایه داری، تن همه ی سرمایه داران بزرگ جهان را می لرزاند. این فرونشست، زمینه ساز و نشانه ی نابودی همه ی آنهاست؛ چشم اندازی که گرچه چشم دیدن آن را ندارند، ولی نزدیک شدن آن را نیک دریافته، راه چاره ای بنیادین نمی یابند. در این باره، پیش از این در نوشتاری، چنین آورده بودم:    
«انباشت بی پیشینه ی ناخشنودی توده های مردم از بینوایی گسترش یابنده در کشورهای اروپایی حوزه ی «یورو»، برآمدهای گوناگونی از اعتصاب های کارگری و سندیکایی گسترده در فرانسه، یونان و جاهای دیگر گرفته تا خشم لگام گسیخته و هرج و مرج جویانه ی جوانان در انگلیس را به نمایش گذاشته است. این ناخشنودی های اجتماعی که دم به دم افزایش می یابد، افزون بر یونان، دربرگیرنده ی کشورهای اسپانیا، ایتالیا، پرتغال و فرانسه (بخش جنوبی حوزه «یورو») است که در آنها زمینه های انقلاب های اجتماعی فراروینده به سوسیالیسم از هرباره فراهم شده و می شود. نگرانی عمده ی امپریالیست ها نیز بویژه از رویدادها و دگرگونی های چندسال کنونی در این بخش از جهان سرچشمه می گیرد که خط نخست خاکریز جبهه ی کشورهای "جهان نخست"٣ در سست ترین حلقه ی کشورهای امپریالیستی را دربر می گیرد. شکسته شدن و فروریختن این خاکریز به معنای فروپاشی سامانه ی کم و بیش یگانه ی مالی و پولی اروپایی در نخستین مرحله و ازهم پاشی سست ترین حلقه ی سامانه ی امپریالیستی خواهد بود که به نوبه ی خود شکسته شدن اردوگاه کشورهای امپریالیستی و مرگ پرشتاب تر این سامانه ی تبهکار را نزدیک تر می کند.

رودررویی های (تضادهای) بسیار گوناگون، پیچیده و شکننده ای در این سست ترین حلقه به هم بافته و تنیده شده اند که پیش بینی چگونگی روندهای دگرگونی های اجتماعی ـ اقتصادی و نیز سیاسی آینده را در آنجا بسی دشوار می کند. با این همه، نشانه های بسیاری از امکان گسترش و فرارویی جنگ امپریالیستی از کشورهای پیرامونی (افعانستان، عراق، سومالی، لیبی و ...) و کرانه های این حوزه (فروپاشی یوگسلاوی) به مرکز و بویژه خاکریز جنوبی آن از هم اکنون در افق پیداست. یکی از مهم ترین این رودررویی ها، رودررویی منافع کوتاه برد (تاکتیکی) و آنی امپریالیست های «اتحادیه کشورهای اروپایی» دربرگیرنده ی «حوزه یورو» و پیرامون آن با منافع امپریالیست های «ایالات متحد» در این منطقه و سایر منطقه های جهان و بویژه چین و آسیای جنوب خاوری است. این منافع، افزون بر رودروریی های عمده، دربسیاری جاها به یکدیگر سخت گره خورده و به هم تنیده است؛ دلیل شکننده بودن آن نیز همین است. در اینجا، همه جانبه به این جُستار نمی پردازم و تنها به یک جنبه ی مهم آن در پیوند با چارچوب این نوشتار اشاره می کنم: از دست رفتن سروری امپریالیست های ”ایالات متحد“!

از دست رفتن سروری امپریالیست های «ایالات متحد» که از دوران «جنگ جهانی دوم» و بویژه پس از برقراری ”قانون برتون وودز“ (جایگزینی واحد پولی دلار بجای طلا) به کشورهای شکست خورده در جنگ اروپای باختری و دیگر کشورهای وابسته به این سامانه انگل، تاکنون گرانبار شده، بر گرایش آن کشور در کشاندن جنگ به خاک اروپا و تکه تکه نمودن همچشم (رقیب) خود: ”اتحادیه کشورهای اروپایی“ می افزاید. قانون همچشمی میان انحصارات بزرگ سرمایه داری و کشورهای پشتیبان آنها برای از چنگ یکدیگر بیرون آوردن بازارهای جهان، بیرون از اراده این یا آن کشور، هراندازه نیرومند نیز که باشند، این گرایش را هرچه بیش تر دامن زده و نیرو می بخشد. ”دلار“ و همه ی نیروی اهریمنی پشتوانه ی آن، همچشم تازه، ”یورو“ را برنمی تابد و همزمان، تکه تکه شدن ”همچشم“، خطر ازهم پاشی سامانه ی سرمایه داری در هریک از این تکه ها را بگونه ای چشمگیر دربردارد. این یکی از دشواری ها و چالش های بزرگ سامانه سرمایه داری امپریالیستی، هم اکنون و در آینده ی نزدیک است. چالشی که می تواند سرنوشت این سامانه ی تبهکار را یکبار و برای همیشه روشن کند و آدمیت و فرهنگ آن را از چنگال اهریمنی آن برهاند:
چالشی دورانساز که بخشی از رودررویی دیالکتیکی درون ساختاری و بن بست تاریخی آن را بازمی تاباند!

از سویی، این سامانه توان آفرینش کمترین امکانات دستیابی توده های مردم به زندگی در آسایش و امید به آینده را هر روز بیش از پیش از دست می دهد و بر حجم ناخشنودی توده های مردم افزوده می شود و از سوی دیگر، هستی «خرده آزادی» های بورژوا ـ دمکراتیک در کشورهای نامبرده، امکان سرکوب مستقیم توده های ناخشنود را، آنگونه که در کشورهایی چون کشور ما ایران برقرار است، از آنها می گیرد. همه ی این ها، افزون بر انگیزه ها و دلیل های دیگری که در این نوشتار به آنها نپرداخته ام، سامانه ی سرمایه داری را به هرج و مرج جویی و آفرینش ناامنی اجتماعی می سُراند؛ با این امید که بار دیگر ”بره های خوب مسیحی“ را از سرانجام کار بترساند و لایه های اجتماعی بگونه ای عمده میانی و ”موش های جونده“ ای را که هنوز توان انبار کردن کالاهای فرآورده شده از سوی زحمتکشان را دارند، از طبقه ی کارگر و دیگر لایه های اجتماعی نزدیک به آن جدا کند. این کار جز با یاری ”فاشیست“ ها، ”نازیست“ ها و ”تروریست“ ها و نیز همه ی آن گروه های فشار که بیگانه ستیزی را دامن می زنند، امکان پذیر نیست. درست به همین دلیل، در سال های کنونی با رشد چشمگیر گروه های یادشده روبرو هستیم؛ گروه هایی که سر در آخور امپریالیست ها دارند؛ از آنها پول دریافت می کنند و طرح های خرابکارانه را اینجا و آنجا به سود آنها به اجرا درمی آورند. آشکار است که برای ترساندن ”بره های خوب مسیحی“، ”تروریست های اسلامی“ مانند ”طالبان“ و گروه های تازه به خدمت درآمده ی امپریالیست ها از میان ”اسلام گرایان“ ایرانی و دیگران بسیار درخور اجرای چنین طرح هایی هستند؛ زیرا هنوز در حافظه ی تاریخی توده های مردم اروپا و بویژه بخش باختری آن به خوبی نگنجیده اند.»٤ 

اکنون در یونان زمینه های انقلاب از هر باره فراهم می شود. اعتصاب عمومی بخش های گوناگونی از صنایع، خدمات، آموزش و سایر رشته ها را دربرمی گیرد. تظاهرات خیابانی، کم و بیش روزانه در شهرها و منطقه های گوناگونی از این کشور رخ می دهد. پیشرفت رخدادهای انقلابی، راستگرایان و حزب های نماینده ی آنان در این کشور را سخت هراسان نموده و سبب شده تا آن ها که دولت های پیشین این کشور را به خاطر دنباله روی از سیاست های «اتحادیه اروپا» به باد انتقاد می گرفتند و حزب ها و گروه های با صورتک «چپ»، هرچه بیش تر و بهتر نزد توده های مردم یونان و جهان شناخته شوند؛ از آن میان، «حزب سوسیالیست پاسوک» که در سال ٢٠٠٩ ترسایی با کمی بیش از ٤٠  درصد رای مردم در انتخابات این کشور پیروز شد و برخلاف انتقادات پیشین خود، همان سیاست ها را تاکنون پی گرفته است. به همین ترتیب، «حزب راستگرای دمکراسی نوین» همراه با حزب راستگرای دو آتشه دیگری، هراسناک از پیشرفت بیش تر اوضاع به سود نیروهای چپ راستین، به همکاری با «حزب سوسیالیست پاسوک» در دولت «یگانگی ملی» تن در داده و به این ترتیب، رسوایی و سرشکستگی بیش از پیش خود را نزد توده های مردم یونان فراهم آورده اند. همه ی این تن در دادن ها و صورتک از چهره افکندن ها، زیر فشار «اتحادیه اروپا» [بخوان: «اتحادیه ی امپریالیست های اروپا»] به انجام رسیده است. نیروهای واپسگرای این کشور و اروپا، دست در دست یکدیگر، به ناچار رسته های خود را فشرده تر نموده، آرایش تازه ای گرفته و می گیرند. دور نیست که چون نخستین سال پس از پایان «جنگ جهانی دوم»، در شرایط پیروزی تاریخی «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» بر  فاشیسم و سرمایه ی امپریالیستی، بار دیگر واپسگرایان اروپایی، این بار در کالبد «اتحادیه اروپا» پا را فراتر نهاده و افزون بر گرانبار نمودن دولتی دست نشانده در یونان، به سرکوب خونین نیروهای انقلابی و در تارک همه ی آنها «حزب کمونیست» سرفراز این کشور روی آورند. با اوج گیری بیش تر جنبش انقلابی در یونان، بیم چنین یورش ناجوانمردانه و دیوانگی امپریالیستی هر آن بیش تر نیرو می گیرد.

درباره ی «حزب کمونیست یونان» و نقش آن در رویدادها و روندهای کنونی یونان، گرچه آگاهی و دانش من آنچنان گسترده و همه جانبه نیست که درباره ی آن داوری روشنی کنم، ولی می توانم با آسودگی بسیار بگویم که این حزب از سال های گذشته تاکنون به عنوان یکی از بهترین حزب های کمونیست جهان، دستِکم در پهنه ی تئوریک ـ نظری، شناخته شده است. باید امیدوار بود که «حزب کمونیست یونان»، در جایگاه رهبری طبقه کارگر و زحمتکشان آن کشور، در پهنه ی کردار اجتماعی («پراتیک») نیز همان اندازه و بیش از پیش کامیاب باشد و بتواند یکی از نخستین دژهای سرمایه داری امپریالیستی در سست ترین جبهه ی آن را فروپاشانده، زمینه ی انقلاب های کارگری ـ کمونیستی در دیگر کشورهای اروپا و پیش از همه بخش جنوبی آن را فراهم آورد. به هر رو، جای کم ترین گفتگو نیست که اگر از شرایط بحران انقلابی بدرستی سود برده نشود، نه تنها شکستی سنگین برای نیروهای انقلابی این کشور، اروپا و جهان در پی خواهد داشت که بهره وری از رزم طبقاتی کارگران و زحمتکشان در دستیابی به سوسیالیسم را به آینده ای ناروشن و دورتر واگذار خواهد نمود؛ آن هم در شرایطی که «نابسامانه۵ ی سرمایه داری امپریالیستی» روز به روز بیش تر در باتلاق فرو می رود و هستی جهان را بیش از پیش به نابودی می کشاند.

زنده باد رزم طبقه ی کارگر و زحمتکشان یونان!
پیروز باد «حزب کمونیست» و دیگر نیروهای انقلابی یونان!

ب. الف. بزرگمهر   چهارم اسپند ماه ١٣٩٠

پانوشت:
١ ـ چه نام درستی برای وزارتخانه گذاشته اند؛ بجای نام هایی غلط انداز چون «وزارت کشور»، «وزارت نظم عمومی»! آدم یاد ناظم های دبستان های دوران گذشته در ایران می افتد که گاه با چوبدست یا بیش تر خط کشی در کف، نظم عمومی را در سرای دبستان پاس می داشتند!)
٢ ـ دانسته نگفته ام: «صادر می کنند»؛ زیرا «صادر کردن» هنوز عبارتی ارجمند بشمار می رود!
٣ ـ بخش بندی امپریالیستی جهان به سه بخش برپایه ی دیدگاهی سودگرایانه
٤ ـ «آیا خواهیم توانست ابتکار عمل را از دست شان درآوریم؟»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۴ شهریور ماه ۱۳۹۰،        http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/09/blog-post_9065.html
۵ ـ واژه ی آمیخته ی «نابسامانه» یا «ناسامانه» را به آرش سامانه («سیستم») ای نابسامان و در حال فروپاشی ساخته ام. این واژه به آرش ناهمتای (متضاد) واژه ی «سامانه» است.

||||||||||||||||


دولت یونان: مردم تاب فشار بیشتری ندارند!

«کریستوس پاپوتسیس»، وزیر نظم عمومی یونان، گفته است که دولت آن کشور تلاش «فوق العاده ای» کرده است که خواسته های ریاضت اقتصادی مد نظر دیگر کشورهای عضو حوزه یورو را اعمال کند.

او، پس از این که اعلام شد جلسه اتحادیه اروپا در بروکسل در خصوص اعطا یک وام اضطراری به یونان لغو شده است، گفت که اینک بر عهده اروپا است که مسوولانه عمل کند.

«ژان کلود یونکر»، رییس گروه «کشورهای عضو واحد پولی یورو» در درون «اتحادیه اروپا»، گفته است که دولت یونان نشان نداده که به اعمال سیاست ریاضت اقتصادی، پایبند است.

«اتحادیه اروپا» در برابر پرداخت یک وام اضطراری معادل ١٣٠ میلیارد یورو از یونان خواسته است که علاوه بر کاهش هزینه های توافق شده کنونی، معادل ٣٢۵ میلیون یورو دیگر نیز از بودجه عمومی دولت بکاهد.

دولت یونان برای بازپرداخت دیونی که سر رسید آنها در ماه آینده میلادی است، نیاز به دریافت وام اضطراری از اتحادیه اروپا دارد.

وزیر نظم عمومی یونان پس از یک جلسه هیات دولت گفت که یونان هر چه از دستش بر می آمده انجام داده است و «مردم تاب فشار بیشتری را ندارند.»

آقای پاپوتسیس گفت:
«دولت دارد تلاش فوق العاده ای انجام می دهد و ما اکنون به نهایت توان نظام اجتماعی و اقتصادی خود رسیده ایم. از اینجا به بعد را باید اتحادیه اروپا مسوولیت بپذیرد.»

این در حالی است که «ژان کلود یونکر» دیروز گفته بود که هنوز در چند زمینه باید کار فنی با دولت یونان انجام پذیرد. او گفته است که وزیران دارایی کشورهای اروپایی از رهبران احزاب یونانی تاییدیه ای مبنی بر توافق آنها با برنامه ریاضت اقتصادی مصوب دولت و پارلمان یونان، دریافت نکرده اند.

رهبران «اتحادیه اروپا» در ماه اکتبر گذشته (چهار ماه پیش)، پرداخت وام اضطراری به یونان را به کاربست سیاست «ریاضت اقتصادی» و دگرگونی ساختار اقتصاد در آن کشور وابسته دانسته بودند.
دگرگونی های مورد نظر «اتحادیه اروپا» پس از تایید شدن توسط هیات دولت، روز یکشنبه گذشته در میان شورشهای خیابانی در یونان به تصویب مجلس آن کشور نیز رسید.

بر اساس یک گزارش رسمی که دیروز (سه شنبه) منتشر شد، اقتصاد یونان از سال ٢٠٠۷ دچار رکود بوده است.

٢٦ بهمن ماه ١٣٩٠

برگرفته از تارنگاشت وابسته به امپریالیسم انگلیس: «بی بی سی»:

این گزارش از سوی اینجانب ویرایش شده و عنوان آن را نیز اندکی دستکاری نموده ام. برجسته نمایی ها نیز از آنِ من است.            
ب. الف. بزرگمهر 



حاکمیت نابکار، خدا را نیز بنده نیست!

 نامه خانواده سعید مدنی به ۵ شخصیت سیاسی و مذهبی

خانواده  سعید مدنی، پژوهشگر علوم اجتماعی، روزنامه نگار و فعال ملی مذهبی در نامه ای به  آقایان صانعی، اردبیلی، هاشمی رفسنجانی، خاتمی و منتظری خواستار همیاری آنان در رسیدگی به وضعیت این زندانی سیاسی شدند.

متن کامل این نامه به شرح زیر است:

به نام خدا

- جناب آقای صانعى
- جناب آقای موسوى اردبیلى
- جناب آقای هاشمى رفسنجانى
- جناب آقای سید محمد خاتمى
- جناب أقای احمد منتظری

با سلام واحترام،
به عرض مى رساند آقای سعید مدنی و احسان هوشمند در تاریخ ۱۷/۱۱/۱۳۹۰ بدون ذکر اتهام و دلیل بازداشت، با حکم مقامات قضایی توسط وزارت اطلاعات بازداشت شده اند؛ از آن تاریخ تاکنون هیچ گونه اطلاعی از آقای سعید مدنی در دست نیست. ازطرف دیگر آقای سامان سرمست (خواهرزاده آقای مدنی) را نیز بدون ذکر دلیل اتهام همزمان در اصفهان بازداشت و به زندان اوین منتقل کردند که با توجه نداشتن هرگونه سابقه فعالیت سیاسی و اجتماعی آقای سرمست، صرفاً به منظور تحت فشار قراردادن آقای سعید مدنی در زندان انفرادی و بازجویی ها، تهدیدهای خود را  ـ که طی یک سال گذشته به دفعات و به اشکال مختلف به ایشان گوشزد کرده بودند ـ عملی ساختند.

از زمان بازداشت ایشان تاکنون با وجود پیگیریهای مکرر خانواده و وکیل ایشان (آقای دکتر محمد شریف) از زندان اوین و دادگستری استان تهران و تاکید ریاست محترم دادگستری تهران بر پیگیری پرونده، هیچ پاسخ روشنی از طرف مقامات قضایی و ضابطان (وزارت اطلاعات) در خصوص علت و دوره بازداشت ارائه نشده و موجبات نگرانی خانواده را از وضعیت نامعلوم ایشان فراهم کرده است.

با توجه به اینکه به نظر می رسد پیگیری از مراجع و مسئولین رسمی کشوردرشرایط موجود که مصادف با برگزاری انتخابات مجلس می باشد بی نتیجه بوده است، خواهشمند است درصورت امکان در رسیدن به حداقل حق قانونی ما مبنی بر داشتن ملاقات حضوری و اطلاع از شرایط و محل بازداشت ایشان به هر نحوی که صلاح می دانید، ما را یاری نمایید.

در پایان خاطرنشان می شود با وجود اعتقاد راسخ نسبت به ناروا بودن بازداشتها، ما آزادی ایشان را از پیشگاه خداوند طلب می کنیم زیرا خدا صلاح بندگان خود را بهتر می داند و در زمان مقتضی آزادی ایشان فراهم می شود. اما ازمسئولین نظام انتظار داریم با توجه به سوگندی که بطور علنی در برابر خدا و مردم خورده اند، در حدود قانون پاسخگوی آشکار اقدامات مجموعه تحت امر خود باشند.

خانواده سعید مدنی        ۳۰/۱۱/۹۰

برگرفته از تارنگاشت «کلمه»

عنوان از اینجانب است.   ب. الف. بزرگمهر

حقوق بشر را اینگونه پاس می دارند!

۱۳۹۰ اسفند ۳, چهارشنبه

کشور مستقل فلسطین کِی و چگونه پدید خواهد آمد؟ ـ بازانتشار همراه با یک یادآوری


یک یادآوری ضروری
متن زیر، ای ـ میلی است که امروز، سوم اسپند ماه ١٣٩٠ برای گاهنامه ی «هفته» فرستاده ام:
«دوستان گرامی!
در یک جستجوی اینترنتی، تصادفا به نوشته ای از کسی به نام «یونس پارسا بناب» به نام «شصت و سه سال بعد از واقعه “نکبت”: کالبد شکافی مسئله فلسطین و راه کار حل آن» در تارنگاشت شما برخوردم (http://www.hafteh.de/?p=22866). تاریخ درج این نوشته، ۲۲ مهر ماه ۱۳۹۰، هشت روز پس از درج نوشته ی اینجانب در همان باره با عنوان «کشور مستقل فلسطین کِی و چگونه پدید خواهد آمد؟» در پیوند زیر است:
http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/10/blog-post_05.html

صرف نظر از پیش درآمد، داستان پردازی ها و شاخ و برگ هایی که در نوشته آقای  «یونس پارسا بناب» به چشم می خورد، هسته و درونمایه ی اصلی جُستار در میان نهاده شده در آن نوشتار همانندی بسیاری با آنچه اینجانب در میان نهاده ام، دارد. در پایان نوشتار ایشان برخی سرچشمه ها یادآوری شده است؛ گرچه، من هیچکدام از آن ها را نخوانده ام، ولی کم و بیش با اطمینان می توانم بگویم که در هیچکدام از آنها جُستار، آنگونه که اینجانب در میان گذاشته ام، به میان نیامده و در هیچ جایی بازتاب نداشته است. بدیهی است که چنین پرسشی پیش می آید که آیا وی، هسته ی نوشتار مرا بدون یادآوری خاستگاه آن برنداشته و به نام خود چاپ نزده است؟

باید یادآوری نمایم که از شخص یادشده، پیش تر نیز نوشته ای سست مایه و از اینجا و آنجا برداشت شده با درآمیختگی های ناهمساز، دیده و آن را در نوشتاری به نام «برای چه و به چه انگیزه ای می نویسیم؟» در پیوند زیر نقد کرده بودم:
 http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/03/blog-post_22.html

در دوران کنونی با پیشرفت هایی که در زمینه ی فن آوری رسانه ای رخ داده، راه برای گروه کم و بیش بزرگی از دزدان ادبی از هرباره و بیش از پیش فراهم شده است. شوربختانه بخش عمده ای از اینگونه دزدان در میان «ویژه کاران» و استادان دانشگاه ها یافت می شوند. ویژگی همه ی آنها، نوشتارهایی است تکراری و برداشت شده از اینجا و آنجا، بی هیچ اندیشه ای نو در آن! همه ی آنها در برداشت اندیشه های نو از اندیشمندانی که گاه با زحمت بسیار اندیشه ای پرورده اند و چاپ زدن آنها به نام خود (البته با دگرگونی هایی ضروری که زود شناخته نشود!) استادند. در اینجا به چون و چرای کار چنین استادان ورزیده ای نمی پردازم؛ تنها به این یادآوری به شما (و نیز سایر گاهنامه های همانند) بسنده می کنم که در درج نوشتارها، هرچند خوش ظاهر باید خوب باریک شد و هر نوشته ای را درج نکرد. افزون بر این، آگاهی و ویژه کاری درخور شناخت نوشته های بدلی از اصلی را یافت و در خود پرورش داد. چنین کاری و دستیابی به چنان شناختی، گرچه کاری دشوار، ولی شدنی است!
 
با مهر   ب. الف. بزرگمهر» (ای ـ میل فرستاده شده برای گاهنامه ی «هفته»)

|||||||||||||||||



به بهانه ی پیشگفتار
این روزها گفتگو و ستیزه بر سر بنیادگزاری کشور مستقل فلسطین، یکبار دیگر بالا گرفته است. «محمود عباس» شناسایی کشور و دولت مستقل فلسطین را از «سازمان ملل متحد» درخواست نموده و قرار است درخواست وی در «شورای امنیت» این سازمان به گفتگو و بررسی نهاده شود. سخن بر سر دو تکه خاک کوچک و جدا از هم از سرزمینی یکپارچه و بزرگ تر است که از سال ۱۹۴۸ به این سو با ترفندهای امپریالیست های کهنه کار انگلیس در بنیادگزاری کشوری به نام اسراییل و شناسایی رسمی آن از سوی کشورهای بزرگ امپریالیستی و «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی»۱ و نیز پس از آن، پشتیبانی همه جانبه ی امپریالیست های تازه به دوران رسیده ی «ایالات متحد اتازونی»، هربار تکه هایی از آن کنده و به خاک کشور نوبنیاد پیوست شده است؛ کشوری نوبنیاد که از هنگام پیدایش خود تاکنون داس مرگ را بر فراز سرزمین باستانی فلسطین به چرخش درآورده و هر از گاهی آدم درو می کند!

اینکه آن دو تکه خاک جدا از هم را حتا در صورت پذیرفته شدن درخواست یاد شده از سوی «شورای امنیت سازمان ملل»، بتوان در کالبد کشوری مستقل گنجاند، جای گفتگو و چون و چراست. سرنوشت "کشورهای مستقلِ" پس از فروپاشی یوگسلاوی، جلوی دیدگان همه ی جهانیان است: "کشور"هایی زیر چکمه ی سازمان تجاوزکار «ناتو»، سرتا پا وابسته به کشورهای امپریالیستی با "دولت"هایی پوشالی که تنها به کار افزودن رای اربابان خود در سازمان مللی پوشالی تر از خود می آیند و بس!

به باور من، «اسماعیل هنیه»، رهبر حاکمیت خودگردان در «نوار غزه»، صرف نظر از آماج های کوته بینانه، تنگ نظرانه و یهودی ستیز خود، درست می گوید که:
«مردم فلسطین ... برای داشتن دولت مستقل خود به سازمان ملل التماس نمی‌کنند ... موضوع آزادسازی سرزمین ماست ... بیش از ۶۰ سال است که مردم فلسطین مبارزه و مقاومت می‌کنند ... [و] یک دولت فلسطینی با معامله و تهدید زاده نمی‌شود.»

جدا از هر جُستار دیگری که در این نوشتار به آن پرداخته نشده، پرسش بنیادین زیر در میان است:
آیا با بنیادگزاری "کشور مستقل فلسطین" به وضعیت شرم آور، نژادپرستانه و آدم ستیز کنونی در سرزمین باستانی فلسطین پایان داده می شود و عرب ها و یهودیان آن سرزمین در آرامش، دوستی و همزیستی آشتی جویانه در کنار یکدیگر به سر خواهند برد؟ یا دور تازه ای از یهودستیزی، عرب ستیزی و شکار آدمی به دست آدمی به بهانه ی یک وجب خاک بیش تر، پشتیبانی از دین، خونخواهی یا بهانه هایی دیگر، فلسطین و منطقه خاورمیانه را دستخوش آشوب هایی تازه تر خواهد نمود؟

این نوشتار کوتاه و فشرده، کوششی است برای پاسخ به پرسش بالا.

|||

تاریخچه ای فشرده از جُستار، پیوندها و گسست ها
بخش عمده ای از عرب ها و بویژه عرب های سرزمین فلسطین با یهودیان از ریشه پیوند داشته، نیاکانی یگانه دارند. زبان های آنها (عربی و عبری) و بسیاری از رسم ها و سنّت هایشان از «فرهنگ باستانی رود نیل» آب می خورد. اگر همه ی نژادهای آدمیان روی زمین با همه ی گونه هایدیگرِ۲ «نخستی ها» («primates») دربرگیرنده میمون ها، «تارسیه» ها و «لمور» ها، دخترعموها و پسرعموهای دور یکدیگر به شمار می آیند، عرب ها، یهودیان و بخشی از مردمان خاور و شمال خاوری آفریقا (بویژه مصری ها و خلق های اتیوپی و اریتره)، دخترعموها و پسرعموهایی بسیار نزدیک به یکدیگر هستند؛ دخترعموها و پسرعموهایی که بهره کشانِ جهان برای دستیابی به آماج های پلید و سودهای هنگفت و پلشت شان، بیش از شش دهه آنها را به جان هم انداخته و حاکمیت های تبهکاری چون «جمهوری اسلامی ایران» نیز در این میان، نقشی جز هیزم کشان آتش دشمنی نداشته و ندارند.

نمودها و نشانه های بسیاری در دست است که یهودیان، مسیحیان، مسلمانان و پیروان دیگر دین ها و مذهب های پرشمار و شاخه به شاخه ی همه این دین ها و مذهب ها در فلسطین، تا پیش از «بیانیه ی بالفور»۳ و نخستین پیامدهای ناگوار آن، رویهمرفته در آرامش و دوستی با یکدیگر بسر می بردند. حتا تا پیش از سال ۱۹۴۸ ترسایی و بنیادگزاری کشور اسراییل، پیوندهای میان مردمان با باورهای گوناگون این سرزمین باستانی، با وجود برخی تنش ها میان عرب ها و یهودیان تازه وارد "اروپایی" به آن سرزمین، رویهمرفته استوار و خوب بوده است. هنوز عبارتی نارسا از برگردان پارسی کتابی به قلم یکی از پیشروترین نویسندگان یهودی آن هنگام در گوشم زنگ می زند:
مادرانی یهودی که به نوزادان عرب شیر می دادند ... (نقل به مضمون) ۴.

با پایان یافتن حاکمیت انگلیس بر فلسطین و بنیانگزاری کشوری به نام اسراییل۵، کابوس جنگ و خونریزی، خانه خرابی و آوارگی مردم عرب فلسطین آغاز و تا به امروز با فراز و نشیب هایی پی گرفته شده است.

رژیم سیونیستی اسراییل به درازای سالیان، نقش ژاندارم منطقه ای امپریالیسم (بویژه امپریالیست های تازه به دوران رسیده ایالات متحد اتازونی) را در سرکوب «ناسیونالیسم عربی» و جلوگیری از فرارویی آن به همپیوندی با «اتحاد شوروی» و «اردوگاه کشورهای سوسیالیستی» بر دوش داشت. به یاری خیانتکارانی چون «انور سادات»، از روند پیشرفت های انقلابی در مهم ترین کشور عربی و سپس دیگر کشورهای جهان عرب جلوگیری شد. ناامیدی پیامد چنین شکست هایی، مهر و نشان خود را بر این ملت ها و خلق ها تا مدت ها برجای گذاشت. انقلاب «ظُفار» به یاری رژیم شاه گوربگور شده ی ایران، دیگر ژاندارم منطقه ای امپریالیسم، به خاک و خون کشیده شد و در زیر خاکستر خفت. با همه ی این ها، ایستادگی خلق عرب فلسطین، چون ستاره درخشانی، آسمان غمزده و تاریک ملت ها و خلق های عرب و نیز دیگر ملت های منطقه و جهان را تا پیش از فروپاشی «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی»، روشنایی اندکی می بخشید. پیدایش «جنبش آزادیبخش خلق فلسطین»، بالیدن و گسترش آن، نمونه ی شایسته و ارزشمندی از امکان همکاری میان دامنه گسترده ای از نیروهای طبقاتی درون یک جنبش ملّی، از لیبرال دمکرات های راست و میانه، دین باوران و دمکرات های انقلابی گرفته تا کمونیست ها و حتا نیروهای چپ رو و هرج و مرج جو را به نمایش جهانیان نهاد و سرمشقی برای نیروهای پیشرو و انقلابی کشورهای دیگر آفرید.

نقشه سیونیستی «اسراییل بزرگ» که پوششی برای سرکوب جنبش ها و خیزش های خلق های عرب منطقه به یاری «باتوم اسراییل» بود، با شکست روبرو و چنان آرزوی پلیدی بسیار زود به خاک سپرده شد. بر پایه ی چنین نقشه ای می بایست همه ی خاک کشورهای لبنان و اردن و نیز بخشی از خاک کشورهای سوریه، عراق، کویت، عربستان و مصر، افزون بر خاک فلسطین، به کشور نوبنیاد پیوست می شد. پایداری بی مانند و چشمگیر خلق عرب فلسطین در برابر زورگویی های فزاینده ی امپریالیست ها و نواستعمارگران اسراییلی، بارها خاکستر شکست های تاریخی عرب ها در برابر اسراییل و پشتیبانان نیرومند امپریالیستی آن را روفت و نگذاشت تا آتش رزم و پیکار ملت های عرب و غیرعرب منطقه برای دستیابی به استقلال و آزادی، خاموش و فسرده شود.

فروپاشی «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» و در پی آن «اردوگاه کشورهای سوسیالیستی» برای همه ی نیروهای پیشرو و انقلابی جهان، زیان های کوچک و بزرگی پدید آورد و تراز نیروهای طبقاتی را در پهنه ی جهانی به سود امپریالیست ها و همدستان تبهکار آنها به هم زد. شاید یکی از بزرگترین زیان های پیامد این فروپاشی، عقب نشینی «سازمان آزادیبخش فلسطین» از موضع انقلابی پیشین و گردن نهادن به «پیمان اُسلو»۶ باشد که از دید نویسنده ی این نوشتار با اشتباه محاسبه ی سنگین تراز نیروهای جهانی از سوی سازمان یادشده همراه بود. سنگینی ناگهانی کفه ی ترازو به سود نیروهای امپریالیستی همراه با هیاهوی گیج کننده تبلیغات رسانه ای آن، زنده یاد «یاسر عرفات» و بخش عمده ای از سازمان زیر رهبری وی را به پذیرش انگاره ای نادرست واداشت که گویا جهانِ پس از «فروپاشی»، تک قطبی شده و چاره ای جز گردن نهادن به شرایط گرانبار شده از سوی سیونیست ها و همدستان امپریالیست آنها نیست. بی هیچ گفتگو، جناح سازشکار و «لیبرال دمکرات» درون «سازمان آزادیبخش فلسطین» در چنین چرخشی نقش عمده بازی نمود.

امضای «پیمان اُسلو»، بی گفتگو گامی بزرگ به پس برای خلق عرب فلسطین و «سازمان آزادیبخش» آن بشمار می آمد؛ با امضای این پیمان، همانگونه که اکنون روشن و آشکار جلوی دیدگان همه است، زمینه های ستیز و جدایی میان جناح های گوناگون این سازمان و شکست فرجامین آن از هرباره فراهم شد و خلق عرب فلسطین پایگاه و تکیه گاهی نیرومند را از دست داد. سیونیست ها و امپریالیست ها از امضای این پیمان بسیار خرسند بودند. پذیرش چنین پیمانی از سوی آنان، نخستین گام برای درهم شکستن «سازمان آزادیبخش فلسطین» و زمینه سازی برای پدیداری سازمان ها و جریان های همچشم، تندرو و «بنیادگرا» در بیرون از کالبد این سازمان بود. سازمان هایی چون «حماس»، «حزب الله» و مانند آنها بر چنین بستری پدید آمده و جان گرفتند؛ سازمان هایی که شیوه های پدید آمدن شان بسیار پرسش برانگیز بوده و سیاست هایی که در پیش گرفتند، در بسیاری موردها نه به سود خلق عرب فلسطین که در کردار آب به آسیاب سیونیست ها و امپریالیست ها ریخته است. فرجام کار تاکنون نیز همین است که می بینیم:
رییس خودگردانی که برای آنچه نامش را کشور و دولت مستقل فلسطین می نامد، دست گدایی به سوی «ششلول بندهای جامعه جهانی» و دست پرورده شان: اسراییل دراز می کند؛ وعده هایی که به فردا و پس فردا واگذار می شود؛ خلقی که بخش عمده ی آن چنین رئیسی را برگزیده ی خود نمی داند؛ جنبشی به اصطلاح اسلامی که سری در کاهدان این و سری دیگر در آخور آن یکی دارد و سرزمینی تکه پاره که مردمانش از هر جنبه وابسته به "کمک"های اشغالگران و صدقه دهندگانش است!

«بنیادگرایی»۷ چگونه پایه ریزی شد؟    
عبارت «بنیادگرایی» مدت زمانی است از زبان کارگزاران و رسانه های امپریالیستی که تا همین چندی پیش، آن را به دلخواه خود برای جنبش های با باور اسلامی در اینجا و آنجا بکار می بردند، ناپدید شده و به نظر می رسد کاربرد پیشین خود را از دست داده است؛ ولی، آنچه «بنیادگرایی» نامیده شد، صرف نظر از ریشه و تاریخچه ی آن در دوره هایی از مسیحیت، چگونه در کالبد جنبش ها و گروه های اسلامی تندرو در منطقه ی خاورمیانه جانی تازه گرفت، ریشه و شاخ و برگ داد و درخت تناوری شد که نیروهای واپسگرای جهان و منطقه میوه چینان آن شدند؟

چند سال پیش در گفتگویی اینترنتی با گروهی از چپگرایان، کسی از میان آنها به درستی ریشه ی «بنیادگرایی» در منطقه خاورمیانه را باور سیونیستی «یهود برتری» و «اسراییل بزرگ» دانست؛ براستی نیز اندیشه ی جدا نمودن فلسطینی ها از یکدیگر و گلاویز نمودن آنها برپایه ی دین و مذهب و آفرینش چارچوب های تنگ «خودی» و «ناخودی» با پاگرفتن «سیونیسم»۸ و بویژه پیدایش کشور اسراییل در منطقه خاورمیانه پیوندی ناگسستنی دارد؛ تنها پس از آن بود که چنین اندیشه ای در میان مسلمانان دامن گسترد و در میان گروه های تندرویی که به رویارویی با اشغالگران بیگانه کشانده شده بودند، طرفدارانی پر و پا قرص پیدا نمود؛ اندیشه ای پلید که رد پای آن در شیوه ی اندیشگی و برداشت حاکمیت جمهوری اسلامی از اسلام نیز بخوبی دیده می شود. اسراییل و هم پیمانانش در اروپا و آنسوی اقیانوس ها بخوبی از تندروی ها، خشک مغزی ها و ندانمکاری های چنین نیروهای تازه پا به میدان نهاده ای که هنوز آزمون های سخت و دشواری پیش رو داشتند، برای آماج های تبهکارانه خود سود برده و به یاری آنها جنبش فلسطین را بیشتر پراکنده و سرشکسته نمودند.

با همه ی ناگواری ها بویژه برای خلق عرب فلسطین، دیالکتیک تاریخ چنان بود که اندیشه ی آفرینش کشوری یهودی، برپایه ی انگاره ی «سیونیسم» و آفرینش «اسراییل بزرگ» با شکست روبرو شود. منافع امپریالیستی در منطقه خاورمیانه و پیرامون آن با انقلاب بهمن ۵۷ ایران، به آرامی و پس از جنبش ها و خیزش های «بهار عربی و منطقه شمال آفریقا» در دوره ی کنونی، با شتاب بیشتری با منافع سیونیست ها زاویه یافته و می یابد. دیگر چنین «باتوم»ی در منطقه نه تنها کارساز نیست که هرچه بیشتر منافع امپریالیست ها را با خطر روبرو می کند. اسراییل کنونی، نه تنها به آماج های بلندپروازانه ی خود در آفرینش کشوری از فرات تا نیل دست نیافته که در بیشتر سیاستگزاری های خرد و کلان خود و از آن میان نابودی و بیرون راندن خلق عرب فلسطین از سرزمین خود، گسترش شهرک سازی های یهودی، سیاست پذیرش هرچه بیش تر کوچندگان یهودی به این کشور و از همه مهم تر ساخت کشوری با ترکیب یکدستِ یهودی با چالش های بزرگی روبروست؛ چالش هایی که هستی چنین کشور ساختگی و بی ریشه ای را به لرزه انداخته و فروپاشی ناگزیر آن را نزدیک تر نموده است.

چالش بزرگ آینده: چگونگی پابرچایی کشوری یهودی با همجوش۹ جمعیتی درهم تنیده و رشد پرشتاب جمعیت عرب آن
پندار و باور «بنیادگرایی» و «سیونیسم» برای به عمل در آمدن، نیازمند زمین و دگرگونی در بافت جمعیت مردم فلسطین به سود یهودیان بود. بدون این دو، چنان پندار و باور پلیدی جز با زور و تبهکاری جامه ی عمل نمی پوشید و از همان روز نخست محکوم به نابودی بود. از همین رو، سیونیست ها با پشتیبانی و همدستی امپریالیست ها با مردم عرب فلسطین آن کردند که اسپانیایی ها به هنگام "کشف" قاره ی تازه بر سر سرخ پوستان آمریکا آوردند. اسپانیایی ها هنگامی که جمعیت جهان به بیش از ۲۰۰ میلیون نفر نمی رسید، نزدیک به ۲۰ میلیون سرخ پوست (۱۰ درصد جمعیت جهان آن هنگام!) را کشتند و اندک برجای ماندگان فرهنگ های «مایا»، «آزتک» و ... را به بدترین مناطق آب و هوایی آن قاره راندند. چند و چون آنچه سیونیست ها بر سر خلق عرب فلسطین آوردند نیز از هر باره با وحشیگری اسپانیایی ها سنجیدنی است.

آمار جمعیت فلسطین در ابتدای سده ی بیستم ترسایی، در دوره ای که هنوز امپراتوری عثمانی بر آنجا حکمفرمایی می کرد (۱۹۱۴) چیزی نزدیک به ۷۰۰۰۰۰ نفر را نشان می دهد. برپایه این آمار، نسبت یهودیان، ۸ درصد مجموع جمعیت آن سرزمین بوده است. پس از شکست نیروهای عثمانی در «جنگ جهانی نخست» و لَلِگی انگلیس بر فلسطین، بویژه پس از «بیانیه ی بالفور»، بر شمار یهودیان در آنجا افزوده شد. افزایش شمار کوچندگان یهودی که در آغاز چندان پرشتاب نبود، در پایان دوره لَلِگی انگلیس در سال ۱۹۴۸ به ۳۳ درصد سر زد. در همین دوره، نسبت جمعیت عرب فلسطینی از ۸۹ درصد در سال ۱۹۲۲ به ۶۷ درصد در سال ۱۹۴۸ کاهش یافت.

با آغاز جنگ خانمان برانداز در سال ۱۹۴۸ ترسایی و بنیادگزاری اسراییل، سرزمین فلسطین به سه پاره بخش شد و سیونیست ها بر  بیش از سه چهارم خاک آن (نزدیک ۷۷ درصد) چنگ انداختند. بسیاری از عرب های فلسطینی را کشتند، خانه هایشان را با بمب منفجر نموده یا با بولدوزر بر سرشان آوار کردند و شمار بازهم بیشتری از آنها را آواره ی کشورهای دیگر نمودند. پس از این شبیخون اروپامنشانه که بخوبی با یورش تازیان، تاتارها و مغولان به میهن خودمان سنجیدنی است، تنها کرانه باختری (۲۲ درصد مجموع خاک فلسطین) و باریکه غزّه (نزدیک یک و نیم درصد خاک فلسطین) بطور عمده عرب نشین برجای ماند. اسراییل در سال ۱۹۶۷ به این دو بخش برجای مانده نیز یورش برد و آنها را از آن خود نمود. اینگونه، بازهم با آوارگی باز هم گسترده تر و افزون تر عرب های فلسطینی از خانه و کاشانه ی خود از سویی و کوچ یهودیان از اروپا، روسیه و دیگر منطقه های جهان از دیگر سو، بافت جمعیتی به سود جمعیت یهودیان از بنیاد دگرگون شد. در سال ۱۹۸۶ ترسایی، نسبت یهودیان به کل جمعیت سرزمین فلسطین به ۶۳ درصد سر زد. در برابر آن، جمعیت عرب منطقه به ۳۷ درصد کاهش یافت. برپایه تازه ترین آمار، «جمعیت اسرائیل، ۷۷۹۷۰۰۰ نفر است که تنها ۲۰ درصد از آنان عرب هستند.»۱۰ 

با این همه، آنچه در میان گذاشته شد، تنها به پدیده ای اشاره دارد که در ماهیت خود رودروریی های (تضادها) عمده و غیرعمده ای را آبستن بوده و هست. واقعیت آن است که با همه ی تبهکاری های انجام یافته از سوی رژیم سیونیستی اسراییل برای جامه عمل پوشاندن به آرزوهای پلید خود، این کشور نتوانسته است به هیچکدام از آماج های خود بگونه ای استوار دست یابد. از چندین سال پیش به این سو، نشانه های بسیاری گواه آن است که نقطه ی عطف و اوج کارآیی سیاست های امپریالیستی و سیونیستی پشت سر نهاده شده و این سیاست ها در کمان فروکاستی رو به نشیب نهاده است. این کشور هم اکنون برای شهرک سازی های خود با دشواری ها و چالش های بزرگی روبروست. پایداری و استواری شگرف مردم عرب فلسطین در دفاع از سرزمین خود، بسیار چیزها به دشمن تا دندان ساز و برگ یافته ی خود آموخته است. اینک بسیاری از یهودیان، از زندگی در چنان شهرک هایی سرباز می زنند و این تازه یک سوی ماجراست.

روند شتاب فزاینده ی رشد و بالیدن جمعیت عرب فلسطینی، چه درون مرزهای اسراییل و چه پیرامون آن، با رشد جمعیت یهودی این کشور سنجیدنی نیست. بر پایه ی آمارها، نسبت این رشد در چند سال گذشته دو به یک بوده و پیش بینی های آماری همین نسبت را در آینده گواهی می دهند. از همین رو، نسبت جمعیت جوان در میان عرب های فلسطینی به مراتب از نسبت هم سن و سالانشان در میان یهودیان بیشتر بوده و در آینده بازهم بیش تر خواهد شد. همه ی این ها بر نگرانی رژیم عرب ستیز و نژادپرست اسراییل می افزاید. پیگیری سیاست های به بن بست رسیده در زمینه شهرک سازی در سرزمین عرب ها و محدود نمودن شرایط زندگی آنها بگونه ای که ناچار به ترک خانه و کاشانه خود شوند، از همین جا سرچشمه می گیرد.

آمارهای کوچ یهودیان از دیگر سرزمین های جهان به اسراییل نیز در سالیان گذشته، کاهش چشمگیری نشان می دهد. افزون بر آن، آنچه «مهاجرت معکوس» (کوچ واژگون) نامیده شده نیز افزایش یافته و می یابد. بسیاری از کوچندگان «اتحاد شوروی» پیشین، روسیه و کشورهای اروپای خاوری دوباره به خاستگاه های خود بازمی گردند. برای بسیاری از آنها که دشواری های زندگی در اسرائیل را بسی بیش از دیگر گروه های کوچنده لمس نموده اند، دیگر "باغ سبزی" در کار نیست. تا سال ۲۰۰۳ بیش از ۶۵۰۰۰۰ نفر از کوچندگان پیشین به کشورهای خاستگاه خود بازگشته بودند که با توجه به مجموع جمعیت اسرائیل، به نوبه ی خود، شمار بزرگی است. برپایه ی آمارها از هر دو کوچنده، یکی به کشور پیشین خود بازگشته است. آمارهای تازه ای در این باره در اینترنت یافت نمی شود که بخودی خود معنای آشکاری دارد. اندازه و سترگی دشواری رژیم نژادپرست و عرب ستیز اسرائیل را بازهم از واقعیت های دیگری بهتر می توان دریافت:
ـ دریافت حقوق شهروندی و تابعیت اسرائیل به کارگران خارجی‌ در صورت پذیرفتن دین یهود؛ و
ـ شریک نمودن همه ی یهودیان در کشورهای دیگر که تابعیت اسرائیلی ندارند، در انتخابات اسرائیل!

همه ی این ترفندها، افزون بر دیگر تبهکاری ها، برای فروکاستن نقش جامعه ی عرب درون اسرائیل انجام می گیرد؛ ولی به روشنی پیداست که «کفگیر به ته دیگ رسیده است!»؛ زیرا هیچکدام از این ترفندها و همه ی آنها با یکدیگر نمی تواند گزینه ای برای رشد جهشی جمعیت عرب درون اسراییل باشد. چنین رشدی، اگر روند طبیعی خود را بپیماید، به زودی جمعیت یهودی آن را پشت سر خواهد نهاد. درست از همین روست که سرچشمه ی دشواری ها همچنان پابرجا خواهد ماند و چنان رژیم پلیدی با پشتیبانی همدستان خود بازهم دست به خونریزی های گسترده تر از پیش خواهد زد؛ بویژه آنکه درهم تنیدگی بافت جمعیت های عرب و یهودی در آن کشور۱۱، مانند برخی منطقه های میهن مان نیست که در آنجاها خلق های فارس، ترک، کرد، بلوچ، ترکمن و ... در محدوده های جغرافیایی کم و بیش روشن و جدا از یکدیگری زندگی می کنند. در سرزمین فلسطین، حتا سخن از دشواری هایی مانند آنچه در "جزیره های خلقی" (enclave, enclosure) که در میان "دریای" قوم دیگر می زیند، در میان نیست (در شکل زیر، خلق ب مانند دریایی خلق الف را در میان گرفته است). در آنجا مانند بافت جمعیتی برخی مناطق مرکزی و حاشیه کویر ایران در گذشته ای کمی دورتر، درهم تنیدگی مردمان با باورهای گوناگون، بیشتر برزن به برزن است و گاه این فشردگی (به دلیل های گوناگون چون کمبود آب، افزایش نیروی پشتیبانی در برابر یورش تازیان، قوم های بیابانگرد و چادرنشینان) آنچنان است که در یک کوی زرتشتیان، یهودیان و پیروان باورهای مذهبی دیگر در کنار یکدیگر می زیند و ناچارند در همزیستی آمیخته با دوستی و مهربانی با یکدیگر به سر برند. در آنجا سخن بر سر "جزیره" هایی در میان "دریا" نیست که بیش تر شبه جزیره  هایی فشرده در آغوش یکدیگرند. با آنچه فشرده گفته شد، تبهکاری رژیم سیونیستی در چنان سرزمینی بیشتر آشکار می شود.

بنیادگزاری کشور "مستقل" فلسطین، راهگشای پیشرفت، دوستی و همسویی خلق های عرب و یهود؟ یا افزایش دشواری ها، تنش ها و درگیری ها؟

با آنچه در بالا آمد، می پندارم پاسخ به پرسشی که در آغاز نوشتار در میان نهاده شد، کم و بیش روشن شده باشد.

کشور اسراییل تاکنون با کمک های بیدریغ و همه جانبه ی امپریالیستی و بویژه امپریالیست های ایالات متحد اتازونی روی پا ایستاده است.۱۲ ولی آیا چنین کمک هایی در آینده همچنان یی گرفته خواهد شد؟ به باور من، نه. دیالکتیک تاریخ، همواره ضد (پاد) خود را درون خود می پرورد. از گذشته ای نزدیک تاکنون، این «ژاندارم باتوم بدست» امپریالیست ها در خاورمیانه، هر روز هزینه های بزرگ و بزرگ تری روی دستِ دست پروردگانش و بویژه ایالات متحد اتازونی نهاده و در آینده نیز خواهد نهاد. افزون بر این، پشتیبانی از چنین ژاندارمی که هر روز بیش تر تاب و توان خود را از دست داده و از پا می افتد، بیش از پیش خشم و بیزاری توده های «جهان عرب» و مردم سراسر جهان را دامن خواهد زد. «بهار عربی»، بی گفتگو سیاست های تازه تری را در دستور روز امپریالیست ها نهاده و می نهد. در جهانی که هر روز بیش از پیش به به قطب های نامتقارن دگردیسه می شود، سیاست «باتوم اسرائیلی» کارگر نخواهد بود و خواه ناخواه به زودی جای خود را به سیاستی درخور شرایط تازه خواهد سپرد. آنچه سرشت و ماهیت چنین سیاستی (همچنین به مفهوم فلسفی آن!) را می سازد و هربار در کالبدی دیگر بازسازی می کند، آفرینش دشمنی میان خلق ها و ملت های جهان، پاسداری از تنش پایدار میان توده های مردم به بهانه های گوناگون و ساختگی، نژادپرستی، دین ستیزی و زمینه سازی برای جنگ و خونریزی میان کشورها، ملّت ها و خلق هاست. ماجرای ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ که نشانه ها و گواهی های بسیاری درباره کارگردانی سازمان اطلاعات جاسوسی ایالات متحد (CIA) در آن به دست آمده، نشان داد که برای بهره کشان جهان، «برّه های خوب مسیحی»۱۳ یا «کُرّه بزهای آشوبگر مسلمان»۱۴ آنگاه که سود سرمایه هایشان به خطر افتد، چندان تفاوتی ندارند. آنها آماده اند، چنانچه دستشان برسد، بخش عمده ی مردم کره زمین را نیز قربانی منافع طبقاتی خود نمایند.

اکنون، بنیانگزاری کشور و دولت "مستقل" فلسطینی که این بار نیز چون بیش از ۶۰ سال پیش، زیر سرپرستی نامادری ناچار به گذران زندگی است، نه دشواری عرب های فلسطین را چاره می کند و نه یهودیان را از فرجام کار آسوده خاطر خواهد نمود. پدیده ی دشمنی میان عرب و یهود، شاید رنگ و بوی تازه تری به خود بگیرد؛ ولی ماهیت آن کم و بیش دست نخورده برجای خواهد ماند. به این ترتیب، تنها راه چاره ای که برجای می ماند و تاریخ نیز آن را پیش رو و در دستور کار نهاده، نابودی رژیم سیونیستی اسراییل و جایگزینی آن با رژیمی است که برپایه ی دوستی، همکاری، همیاری و همزیستی برادرانه یهودیان و عرب ها کالبدی درخور یافته و جان بگیرد. نابودی ناگزیر اسراییل را نه شکست یهودیان
۱۵ که شکست سیونیست ها و هم پیمانان امپریالیست آنها باید بشمار آورد. چنین سرانجام و فرجامی، با شعارهای پوچ، ابلهانه و پرسش برانگیز حاکمیت جمهوری اسلامی در «به دریا افکندن یهودیان» یا «بیرون راندنشان به سرزمین های خاستگاه خود» که در کردار آب به آسیاب امپریالیسم و سیونیسم می ریزد، نه تنها شدنی نیست که آن را به هنگام دورتری واگذار می کند. تنها راه چاره، برپایی حاکمیت و دولت توده ای فلسطین دربرگیرنده همه ی خلق های آن سرزمین، صرف نظر از دین باوری یا بی دینی آنهاست؛ راه چاره ای پیشروانه، واقع بینانه و بر بنیاد منطق تاریخ که گرچه هنوز تا به ثمر رسیدن آن، راه در پیش است، بر این باورم که سرانجام به عنوان یگانه راه درست و رهگشا، از سوی توده های عرب، یهود، مسیحی، دروزی و ... فلسطین پذیرفته خواهد شد. نشانه های چنین پذیرشی هم اکنون نیز در جنبش ها و خیزش های پرخاشگرانه ی توده های مردم اسرائیل، دربرگیرنده ی یهودیان، عرب ها و سایر دین باوران و بی دینان به روشنی دیده می شود؛ پدیده ای نو که امپریالیسم و وابستگان سیونیست آن را از فرجام کار سخت ترسانده و با همه ی نیرو می کوشند تا آن را از چشم جهانیان پنهان نگاه داشته یا ماهیت پیشرو و راهگشای آن را کژدیسه در رسانه های امپریالیستی بازتاب دهند. چنین کوششی با وجود پیشرفت های بزرگ فن آوری رسانه ای در جهان کنونی آب در هاون کوبیدن است و سرانجام، این خیزش ها و جنبش های جداگانه به یکدیگر پیوسته، تومار رژیم ضد بشری اسراییل را برای همیشه درهم خواهد پیچید. 

با فروپاشی کشوری که داس مرگ را بیش از ۶۰ سال بر فراز سرزمین فلسطین به چرخش درآورده، همه ی بدسگالی های «یهود برتری»، نژادپرستی و عرب ستیزی سیونیسم از منطقه رخت بر بسته و به همراه آن، فرآورده های دوزخیش در جامه های گوناگون «اسلام یهودستیز» شکست خورده و "بنیادگرایی" برای همیشه به گور سپرده خواهد شد. از آن شکست و چنین فرجامی گریز نیست و پیش درآمد آن هم اکنون با شکست رژیم مردم ستیز «جمهوری اسلامی» در چشم انداز است.

آن روز که مادری فلسطینی کودکی یهودی را در آغوش گرفته، شیر دهد، چندان دور نیست. در راه آن بکوشیم!

ب. الف. بزرگمهر ۱۳ مهرماه ۱۳۹۰ 

http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/10/blog-post_05.html

* در زمینه آمارهای جمعیتی و برخی جستجوهای دیگر از چندین تارنگاشت و از آن میان دو تارنگاشت زیر سود برده ام:
http://neighbors.persianblog.ir/post/21
http://cultur.blogfa.com/post-571.aspx

پانوشت:

۱ ـ شناسایی کشور اسراییل که با آماج های روشن و آشکار امپریالیستی بنیانگزاری شد، از سوی «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» هنوز برایم چیستانی بزرگ است. چه انگیزه ها و علل و عواملی سبب چنین شناسایی شده، برایم روشن نیست؛ ولی به هر رو، صرف نظر از هرگونه بده بستانی که به هنگام خود با کشورهای امپریالیستی بر سر این شناسایی انجام پذیرفته، آنچه برایم روشن است، خیانت و یا در بهترین حالت آن ندانمکاری بزرگ از سوی کشوری است که میبایست همواره «کارگرهمبستگی جهانی» («انترناسیونالیسم پرولتری») را بنیاد سیاست خود نهاده و برآن پایه عمل نماید!
۲ ـ آدمی نیز از دیدگاه جانورشناسی، بخشی از «نخستی ها» به شمار می رود!
۳ ـ این «بیانیه» در بنیاد خود، نامه ی «جیمز آرتور بالفور»، وزیر امور خارجه آن هنگام انگلستان (۱۹۱۷) به «لرد روتچیلد»، مدیر «سازمان جهانی سیونیسم» بود. در بخشی از این نامه آمده است که:
«انگلیس از بنیادگزاری خانه ای ملی برای یهودیان در فلسطین پشتیبانی می کند.» این نامه جنبه ی تاریخی به خود گرفت و به «بیانیه بالفور» آوازه یافت. این «بیانیه» را سرآغاز کوشش در پهنه ی «دیپلماسی» برای تاسیس کشور اسراییل بشمار می‌آورند.
۴ ـ بدبختانه هم نام آن کتاب ارزنده و هم نام نویسنده ی آن را فراموش نموده ام!
۵ ـ در ۱۴ می ۱۹۴۸، چند ساعت پیش از پایان حاکمیت انگلیس بر فلسطین، برپایی کشور اسرائیل اعلام شد. ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نخستین کشورهایی بودند که دولت اسراییل را در سال ۱۹۴۸ به رسمیت شناختند.
۶ ـ «پیمان اُسلو» در سال ۱۹۹۳ پس از چند دوره گفتگوهای پنهانی و آشکار میان نمایندگان «سازمان آزادیبخش فلسطین» و نمایندگان اسرائیل در اُسلو پایتخت نروژ، میان زنده یاد «یاسر عرفات» از سوی مردم عرب فلسطین و «اسحاق رابین» وزیر خارجه وقت اسرائیل به امضاء رسید. برپایه ی این پیمان، اسرائیل می بایست منطقه های اشغال شده در یورش سال ۱۹۶۷ این کشور را آزاد می کرد؛ جلوی شهرک سازی ها را می گرفت و اسیران فلسطینی در زندانهای اسرائیل را آزاد می نمود. «پیمان اُسلو»، پیمانی فراگیر نبود و در آن بسیاری از حقوق مردم عرب فلسطین و از آن میان، حق تعیین سرنوشت و دولت مستقل، حق بازگشت آوارگان به سرزمین خود و آینده ی «بیت المقدّس» یا اورشلیم، یا نادیده گرفته شده و یا به آینده ای نامشخص واگذار شده بود. بجای آن، هستی اسرائیل و حق آن بر مالکیت بیش از ۷۷ درصد سرزمین فلسطین به رسمیت شناخته شد و «سازمان آزادیبخش فلسطین» متعهد شد تا به مقاومت مسلحانه پایان دهد. 
امضای «پیمان اُسلو»، پیش از هر چیز پایان هستی «سازمان آزادیبخش فلسطین»، آنگونه که در «منشور ملی» آن آمده بود، به شمار می رفت. در برابر به رسمیت شناختن اسرائیل و مالکیت آن بر بخش عمده ای از سرزمین های اشغال شده، این کشور، «سازمان آزادیبخش فلسطین» را به عنوان نماینده مردم عرب فلسطین به رسمیت شناخت و خودگردانی «کرانه ی غزّه» و بخشی از «کرانه ی باختری» را به آن واگذار نمود؛ مرزهای سرزمینی زیر نظارت و کنترل اسرائیل برجای ماند! 
با امضای «پیمان اُسلو»، زمینه های جدایی و درگیری میان نیروهای درون «سازمان آزادیبخش فلسطین» و میان این سازمان با دیگر نیروهای فلسطینی و از آن میان «حماس» از هرباره فراهم شد؛ نیروهای با گرایش های لیبرال و سازشکار که در زمینه سازی آن پیمان سازشکارانه نیز نقش جدی داشتند، باز هم نیرومندتر شدند و آلودگی در آن سازمان نیرومند خلقی را گسترش دادند و همچنین، زمینه های بالندگی و گسترش سازمان های بی ریشه و تندروی اسلامی چون «حماس» نیز با پشتیبانی های پنهانی اسرائیل و امپریالیست ها و حتما باید یادآور شد «جمهوری اسلامی ایران»، شکل مشخص تری بخود گرفت. افزون بر همه ی این ها، امضای «پیمان اُسلو» راه را برای همه ی حاکمیت های وابسته و نوکرصفت کشورهای عربی باز نمود تا اسرائیل را به رسمیت شناخته و جنبش های کم و بیش گسترش یافته ی توده های مردم خود را که با پیروی از خلق قهرمان فلسطین و سازمان پرافتخارش ـ تا پیش از امضای پیمان یاد شده! ـ جان گرفته بودند، سرکوب نمایند. 
تاریخ نشان داد که آماج اسرائیل و هم پیمانان امپریالیست آن از کشاندن «سازمان آزادیبخش فلسطین» به «میز گفتگو» و امضای چنان پیمان ننگین و شرم آوری، پیش و بیش از همه شکست آن سازمان و در پی آن خرد نمودن جنبش مقاومت خلق فلسطین بود؛ آنها حتا به همین پیمان نارسا و پر از کاستی نیز وفادار نبودند.
۷ ـ بنیادگرایی (fundamentalism)، پدیده ای تاریخی است که نخستین بار در گونه ای از «پروتستانیسم»، از شاخه های مسیحیت میانه سده ۱۹ ترسایی در ایالات متحد اتازونی نمود یافت و پس از آن در دیگر دین ها، مذهب ها و شاخه های آنها بازتاب پیدا کرد. از ویژگی های مهم این پدیده، چنانکه از نام آن نیز برمی آید، بازگشت به راه و روشی است که شناسه و بنیاد دین را دربرمی گیرد. «بنیادگرایی» در کردار، بطور عمده دربرگیرنده ی شاخه های کوچکی از دین ها و مذهب ها هستند که با شوریدن بر ضد شاخه های اصلی و بزرگ تر، «درست دینی» را تنها از آنِ خود می دانند. مذهب شیعه را هم از دیدگاه تاریخی در گذشته ی خود و هم از دیدگاه بنیانگزاران جمهوری اسلامی ایران، می توان مدهبی بنیادگرا نام نهاد. با این همه، آنچه بویژه «بنیادگرایی» را در دوره ی کنونی بیشتر بر سر زبان ها انداخته، هیاهوی تبلیغاتی گسترده رسانه های امپریالیستی برای پوشش و پنهان نمودن آماج های واقعی لشگرکشی امپریالیست ها برای بازتقسیم دوباره ی سرزمین های آزاد شده در پی شکست نازیسم و امپریالیسم در «جنگ دوم جهانی» است؛ تبلیعاتی که بویژه با نشانه گیری «بنیادگرایان اسلامی» به عنوان «تروریست» وانمود می کند که "جامعه ی جهانی" (بخوان: کشورهای امپریالیستی و نوکران شان!) برای رهانیدن جهان از خطر آنها باید پیشدستی نموده و با عملیات نظامی پیشگیرانه، نسل آنها را از روی زمین پاک کند! کم و بیش همه ی این «بنیادگرایان» در کشورهای نفتخیز خاورمیانه و شمال آفریقا متمرکز شده اند!
۸ ـ «سیونیسم» یا «صهیونیسم» (zionism) «یك جریان ناسیونالیستی متعصب متعلق به بورژوازی یهود است كه در اواخر قرن گذشته در اروپا به وجود آمد و اكنون به ایدئولوژی رسمی دولت تجاوز گر اسرائیل بدل شده است. این نام مشتق از صهیون ـ محلی در نزدیكی شهر اورشلیم است كه برای یهودیان نیز دارای تقدس است. در سال ۱۸۹۷ جمعیتی به نام سازمان جهانی صهیونیسم بوجود آمد كه هدف خود را انتقال تمام یهودیان جهان به فلسطین اعلام كرد. این سازمان اكنون دارای قدرت مالی برابر با دارایی بزرگ ترین شركت های انحصاری جهانست، سهامدار شركت های متعدد اسرائیلی و صاحب زمین ها و موسسات كشاورزی و واحدهای تولیدی و توزیعی عدیده است، مركز آن درایالات متحده امریكاست و فعالیت های جمعیت های سیونیست را در بیش از ۲۰ كشور جهان كنترل می كند. جمعیت های متعدد، كلوب ها، كمیته ها و اتحادیه های فراوانی وابسته بدانند. باید گفت كه سیونیست ها در آغاز به خاطر منافع و ساخت و پاخت های امپریالیستی حاضر بودند «كانون یهود» را در امریكای لاتین یا در كنیا یا در اوگاندا یا در اروپای شرقی بوجود آورند.
بورژوازی یهود با تحریك احساسات ناسیونالیستی و تعصب های ملی سالیان درازیست كه در زیر پرچم سیونیست با نیروهای مترقی به مبارزه برخاسته و این جریان را به حربه ای در خدمت محافل ارتجاعی و امپریالیستی بدل كرده است.
شالوده صهیونیسم این اندیشه است كه یك ملت واحد یهود مركب از یهودیان سراسر جهان، صرف نظر از كشوری كه میهن آنهاست وجود دارد. این اندیشه از نظر سیاسی ارتجاعی و حربه نفاق افكنی است و از نظر علمی بی پایه و غیر منطقی است. صهیونیسم قوم یهود را دارای وضع استثنایی در جهان می داند كه به عنوان برگزیده خدا دارای رسالتی ویژه است. صهیونیسم در درجه اول با منافع پرولتاریای یهود مغایر است. صهیونیسم سالیان متمادی كوشش اصلی خود را متوجه ایجاد نفاق و تضاد بین یهودیان هر كشور و خلقی كه در میان آنها می زیستند كرده و در تحریك دشمنی و كینه بین یهودیان و سایر خلق ها می كوشد. از این نظر بین صهیونیسم و آنتی سمیتیسم كه نقطه مقابل اولیست تفاوتی نیست. هر دو صهیونیسم و آنتی سمیتیسم (ضد یهود) ـ جریان ارتجاعی، نژاد پرستانه، ناسیونالیستی كور و دشمن اتحاد زحمتكشان است و ماركسیسم با تمام قدرت هر دو را رد می كند.
صهیونیسم ... تنها ایدئولوژی نیست بلکه سیستم ارتباطات پرشاخه و موسسات بی شماری نیزهست و مجموعه نظریات، سازمان ها، سیاست ها و روش های سیاسی و اقتصادی بورژوازی بزرگ یهود را که با محافل انحصاری ایالات متحده امریکا و سایر کشورهای امپریالیستی جوش خورده اند تشکیل می دهد. محتوی اساسی صهیونیسم، شوینیسم جنگ طلبانه و ضد کمونیسم است.
صهیونیسم می کوشد در کشورهای مختلف جهان، کارگران و زحمتکشان یهود را از محیط کار و زندگی و فعالیت خود از بقیه کارگران و زحمتکشان جدا کند و مانع شرکت آن ها در نهضت کارگری و دموکراتیک گردد. صهیونیسم با اشاعه نظریه غلط «وحدت منافع ملی یهودیان» می خواهد تضاد بین کارگر و سرمایه دار را بین استثمار کننده و استثمار شونده یهود را مخفی کند و در حقیقت منافع حیاتی زحمتکشان یهود را در پیشگاه منافع بورژوازی بزرگ و ثروتمند یهود قربانی کند. امپریالیسم جهانی از صهیونیسم در توطئه های ضد ملی، ضد جنبش آزادیبخش و ضد سوسیالیسم بهره فراوان بر می گیرد و با فریب و اغوای توده های یهود نقشه های شیطانی و ضد خلقی خود را عملی می کند ….» (برگرفته از «واژه نامه سیاسی»، نوشته ی 
قهرمان زنده یاد امیر نیک آیین (هوشنگ ناظمی)
۹ ـ واژه ی «همجوش» را در یکی از نوشتارهای پیشینم به معنای در کنارهم قرارگرفتن و جوش خوردن چیزهایی با خاستگاه های گوناگون (conglomerate) بکار برده ام. در اینجا، این واژه ی ترکیبی را به همان معنا بکار برده ام؛ با این تفاوت نه چندان کوچک که بخش عمده ی عرب ها و بویژه عرب فلسطینی با یهودیان از یک ریشه و دارای خاستگاه یگانه اند و منظور تنها اشاره به تفاوت در باورهای دینی آنهاست که با سوء استفاده سیاسی از آنها، چنین دردناک عرب و یهود را به دشمنی و رویارویی با یکدیگر واداشته است.
۱۰ ـ «صدای اسراییل» (http://www.radis.org)
۱۱ ـ چنین بافت جمعیتی در گذشته ای نه چندان دور در بسیاری از شهرها، شهرهای کوچک و دهستان های بزرگ ایران، بویژه مناطق مرکزی، دور و بر کویر لوت، کاشان، نراق، ساوه و یزد وجود داشته و شاید هنوز در برخی جاها نشانه هایی از آن برجای مانده باشد.
۱۲ ـ بنا بر آمارها، کمک های سالیانه ایالات متحد به اسرائیل همتراز مجموع کمک های سالیانه ی ایالات متحد به همه ی رژیم های راستگرای کشورهای امریکای لاتین (آمریکای مرکزی و جنوبی) تا پیش از روی کار آمدن برخی دولت های چپگرا در این منطقه از جهان بوده و هست.
۱۳ ـ گفته ای است برگرفته از انجیل
۱۴ ـ این یکی را خودم ساخته ام. کسی چه می داند؟! از آنجا که خداوند عزّ و جلّ رویهمرفته از عرب های بیابانگرد عربستان چندان خوشش نمی آمده (در برخی آیه های قرآن بازتاب یافته است!) و در آن هنگام به جز سلمان پارسی و بلال حبشی، بقیه مسلمانان از بیخ عرب بوده اند، شاید در واپسین سوره ای که به تازگی در بیابان های قم کشف شده (سوره ۱۱۵)، چنین گفته ای از سوی خداوند نازل شده باشد. شاید بودن همین عبارت در آن سوره، انگیزه نیرومندی برای پاره کردن واپسین سوره قرآن کریم بوسیله ی ابوبکر، نخستین خلیفه ی مسلمانان و پنهان نگاه داشتن آن از سوی "علمای اعظم" اسلام بوده است؟! افزون بر آنکه گفته های «مدیر حوزه علمیه قم»، گرچه ناخودآگاه نیش آدم را به خنده باز می کند، اعتراف بر این جُستار نیز هست که در «قرآن» نیز چون دیگر کتاب های "آسمانی" بارها و بارها از سوی زمینی ها دست برده شده و چیزهایی به آن افزوده یا از آن کاسته شده است. ما نیز این را می دانستیم؛ ولی از ترس «شمشیر نادانی» و دلبستگی به گردن خود، آن را بر زبان نمی آوردیم. اکنون که خود آقایان آن را بر زبان آورده اند، ما نیز زبانمان باز شده است که آن را با زبان درازی یکی نباید گرفت! به خبر زیر نگاه کنید:
«در پی حفاری گروهی از باستان شناسان در اطراف شهر قم، یک جلد قرآن کریم که قدمت آن به هزار و چهار صد سال پیش باز میگردد، کشف شد. پیش از این نسخه های خطی و قدیمی فراوانی از قرآن کریم در جریان حفاری ها به دست آمده بود اما آنچه که این قرآن را از سایر نسخه ها متمایز میکند، ۱۱۵ سوره بودن آن است، امری که بحث های فراوانی را به دنبال داشته است.
به گزارش خبرگزاری فارس، این نسخه خطی پس از کشف بلافاصله به حوزه علمیه قم منتقل شد تا علما و مراجع عظام درباره صحت و سقم سوره صد و پانزدهم تحقیق و بررسی کنند.
آیت الله مقتدایی، مدیر حوزه علمیه قم در این ارتباط به خبرنگار فارس گفت: ʺما تا قبل از کشف این نسخه نیز می دانستیم که قران کریم در حقیقت ۱۱۵ سوره داشته است اما به دو لحاظ هیچگاه آن را بیان نمی کردیم. اول این که نمی خواستیم رشته ی پیوندمان با برادران اهل سنت از اینی که هست نازکتر شود و دوم این که مدرک مستدلی نیز در اختیار نداشتیم. اما در روایات اهل تشیع داریم که پیامبر اکرم پیش از رحلت شان یک جلد قران کریم را به دست سلمان فارسی میدهد و از او میخواهد که قرآن را به ایران برده و در جایی بیرون از شهر قم دفن کند. حضرت رسول نسخه ی دیگری از کتاب را به هنگام حج الوداع همراه با خود میبرد اما ابوبکر به بهانه تلاوت قران، کتاب را از پیامبر قرض می گیرد و دیگر هرگز آن را پس نمی دهد. پس از فوت پیامبر، ابوبکر سوره صد و پانزدهم را پاره کرده و می گوید که قران فقط صد و چهارده سوره دارد، موضوعی که تا به امروز مورد پذیرش غالب مسلمانان بوده است اما مسئله ای که خارج از درک مغز کوچک ابوبکر بوده این است که رسول اکرم علم غیب داشتند و برای همین هم نسخه ی دیگر را در دل خاک شهر قم به امانت گذاشتند زیرا می دانستند که روزی به دست اهلش خواهد رسید.“
آیت الله مقتدایی در مورد علت این رفتار ابوبکر می گوید: ʺسوره صد و پانزدهم به صراحت تکلیف جامعه مسلمین را پس از رحلت پیامبر مشخص می کند. در این سوره نام هر دوازده امام شیعیان به صراحت ذکر شده و خداوند فرموده اند آنان جانشینان بر حق پیامبرند. همچنین در آیات پایانی این سوره، نام جانشینان امام زمان در زمان غیبت آمده است. به عنوان مثال، مقام معظم رهبری تحت عنوان السید علی الخامنه ای، در آیه شصت و چهارم به عنوان رهبر مسلمین جهان در عصر حاضر معرفی شده است و دو بار هم تاکید شده که هیچ مسلمانی بدون تبعیت کامل از فرمایشات ایشان، وارد بهشت نخواهد شد.“ (خبرگزاری فارس)»
۱۵ ـ «... شاید هیچ ملیتی در جهان ما و بدرازای تاریخ آن نتوان یافت که چنین با ستمگری با آنها، حتا از سوی سردمداران خود، رفتار شده باشد. آنها ملتی هستند که یوغ بردگی را بر دوش کشیده اند؛ در گروه های بزرگ که تنها دوران نازیسم را دربر نمی گیرد، به زندان افکنده شده اند (به عنوان نمونه آزاد شدن آنها از زندان به وسیله کورش بزرگ) و در سراسر جهان و خاک های کشورهای گوناگون که هیچگاه در آنها ریشه های ژرف نداشته اند، پراکنده شده اند؛ … و هم اکنون نیز بخش بزرگی از آن زیر حاکمیت کم و بیش نیرومند و ریشه دار سیونیستی، در کشور امپریالیسم ساخته ای به نام اسراییل، داس مرگ را بر پشت خود به دوش می کشند. 
پیشرو ترین کسان این ملت کوچک و باهوش در جنگ دوم جهانی بویژه در آلمان نازی، از سوی کسانی که سپس با همکاری امپریالیست ها کشور اسراییل را راه اندازی کرده و جریان ملی گرایی و نژاد پرستی افراطی سیونیسم را در میان این ملت ستمدیده، دامن زدند، به گشتاپو لو داده شده اند. پیروان و پیشگامان این جریان نژادپرستانه، دربرگیرنده راه اندازان یهودی تبار کشور یاد شده در بالا، پس از پایان جنگ جهانی، برای سرپوش نهادن بر تبهکاری سترگِ بزرگ سرمایه داران همه کشورهای عمده سرمایه داری آن زمان باختر زمین در همکاری با فاشیست ها برای سرکوب کمونیست ها و سایر نیروهای پیشرو اجتماعی این کشورها، در برانگیختن و برافروختن آتش جنگ جهانی، کیش دادن و پشتیبانی هم جانبه از آلمان نازی در یورش ناجوانمردانه به اتحاد جمهوری های سوسیالیستی شوروی که تازه از زیر بار سنگین جنگ درونی گرانبار شده از سوی امپریالیست ها کمر راست کرده بود، افسانه «هولوکاست» را برای منحرف نمودن افکار عمومی مردم کشورهای باختر زمین و سایر کشورها، ساختند و پرداختند ... (بخش «پانوشت» نوشتار: «هولوکاست» از نگاهی دیگر، ب. الف. بزرگمهر، ۹ آبان ماه ۱۳۸۹)
 
http://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2010/10/blog-post_31.html



برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!