۱۳۹۹ مهر ۹, چهارشنبه
خرنامه ـ بازانتشار
چکامه ای از میرزاده عشقی
دردا و حسرتا که جهان شد به کام خر
زد چرخ سفله، سکه ی دولت به نام خر
خر سرور ار نباشد، پس هر خر از چه روی
گردد همی ز روی ارادت غلام خر؟
افکنده است سایه، هما بر سر خران
افتاده است طایر دولت به دام خر
خر بنده ی خران شده، آزادگان دهر
پهلو زن است چرخ به این احتشام خر
خرها تمام محترمند اندرین دیار
باید نمود از دل و جان احترام خر
خرها وکیل ملت و ارکان دولتند
بنگر که بر چه پایه رسیده مقام خر؟
شد دایمی ریاست خرها به ملک ها
ثبت است در جریده ی عالم دوام خر
هنگامه ای به پاست به هر کنج مملکت
از فتنه ی خواص پلید و عوام خر
آگاه از سیاست کابینه، کس نشد
نبود عجب که «نیست» معین مرام خر
روزی که جلسه ی وزرا منعقد شود
دربار چون طویله شود ز ازدحام خر
درغیبت وزیر، معاون شود کفیل
گوساله ای ست نایب و قایم مقام خر
یا رب «وحید ملک»۱ چرا می خورد پلو؟
گر کاه و یونجه است به دنیا طعام خر
گفتم به یک وزیر که من بنده توام
یعنی منم ز روی ارادت غلام خر
این شعر را به نام «سپهدار»۲ گفته ام
تا در جهان بماند پاینده نام خر
خرهای تیزهوش، وزیران دولتند
یاحبذا ز رتبه و شان و مقام خر
از آن الاغ تر وکلایند از این گروه
تثبیت شد به خلق جهان احتشام خر
شخصِ رییسِ دولت ما، مظهر خر است
نبود به جز خر، آری قایم مقام خر
چون نسبت وزیر به خر، ظلم بر خر است
انصاف نیست، کاستن از احترام خر
گفتا سروش غیب، بگوش «امین ملک»۳
زین بیشتر، زمانه نگردد به کام خر
«سردار معتمد»۴ خر کی هست جرتغوز
کز وی همی به ننگ شد، آلوده نام خر
امروز روز خرخری و خرسواری است
فردا زمان خرکشی و انتقام خر
زنده یاد میرزاده عشقی
پانوشت:
۱ ـ وحیدالملک شیبانی
۲ ـ فتح الله اکبر (سردار منصور رشتی)
۳ ـ مرزبان رشتی وکیل پیشین مجلس
۴ ـ اکبر رشتی وکیل پیشین مجلس
https://www.behzadbozorgmehr.com/2010/10/blog-post_350.html
ناکجاآبادهایی به نام بهشت و دوزخ ـ بازانتشار
از «گوگل پلاس»
می نویسم:
دلیل اصلی ساخت و پرداخت ناکجاآبادهایی به نام بهشت و
دوزخ از همان نخست، آرزو و امید توده هایی که برده وار بکار گماشته می شدند و جان
می کندند از یکسو و از آن مهم تر بهره برداری نابجای بهره کشان (برده داران و سپس
فئودال ها و اکنون سرمایه داران) از این آرزو و امید آدمیانی که به ناچار خوشبختی
را بجای زمین در آسمان می جستند، برای تحمیق و خر کردن و به فرمانبرداری بیش تر واداشتن
آن ها و بهره کشی بهتر و بیش تر بوده است.
در مورد دین اسلام، آنگونه که به عنوان دین و آیینی پیش پا افتاده و پیش از آنکه بویژه بدست ایرانیان به علم کلام و عرفان و افزوده های دیگر ساز و برگ یابد، بهشت و دوزخ بویژه برای به میدان جنگ کشاندن تازیان بادیه نشین های عربستان که در صورت شهید شدن به بهشت رهسپار شده، حوری به چنگ می آوردند و در صورت دزدی غنایم جنگی به دوزخ رهسپار می شدند، پررنگ تر از سایر انگیزه ها بود و اینچنین بود که در برابر سپاه خوب ساز و برگ یافته ی امپراتوری ایران با نادیده گرفتن خیانت های اشراف ایران و نیز سایر جاها کامیاب شدند. خونخواری های «داعش» زیر پرچم اسلام، گرچه نه تنها به آن انگیزه ها تا اندازه ای یادآور آن دوران است. گواهی های تاریخی و برخی آیه های قرآن بخوبی این ها را بازتاب می دهند. حتا بهشت در کالبد نخستین خود جایی به نام سراندیب (سریلانکا و مالزی و آن پیرامون) بوده و سویه ای آسمانی نداشته است. همه ی این ها بسان دگرگونی های دین های دیگری چون مسیحیت و آیین های باستانی خود ایران، پس از آن و سازگار با دوره و زمانه و نیازهای بهره کشان هر دوره به دین و ایین نخستین افزوده یا از آن کاسته شده است. همچنانکه در دین پیش پا افتاده ی نخستین اسلام، خدا بسان آدمی دارای کالبد است و هنوز هم یکی از دین های اهل سنت به آن باور دارند.
ایرانیان از «خدا»، مانشی مطلق و دسترس ناپذیر آفریدند. آفریده ای که بدرازای تاریخ بر دوش خودمان بیش از دیگران سوار بوده و همچنان هست.
ب. الف. بزرگمهر ۲۹ شهریور ماه ۱۳۹۳
یک ارزیابی فشرده و تا اندازه ای نارسا در پاسخ به برخی نگرانی ها پیرامون یورش «یانکی» ها به ایران ـ بازانتشار
چنانچه رویدادهای پیش بینی نشده (بسان درگیری الله بختکی در
شاخاب پارس) را بشمار نیاوریم، روندی که در پیش گرفته شده، هم اکنون و تا چندی،
تنها فشار برای دوشیدن شیر بیش تر از گاوی است که چهارچنگولی توی گل مانده و آن را
به بند کشیده اند. هارت و پورت های ترامپ، همچنین به رژیم خیانتکار ایران کمک می
کند تا نگاه نیروهای کنشگر و پیشرو ایران از بحران بزرگ اجتماعی ـ اقتصادی گسترده
ی ایران را دگردیسد؛ آن را کم جان نماید و در نبود حزب راستین چپ که جای آن در
پهنه ی کردار اجتماعی همچنان تهی است، حتا سمت و سوی دیگری به آن بدهد. این نیز
بماند که چنین روندی، خودبخود ترمزی بویژه برای آن لایه های میان به بالای اجتماعی
ایران نیز هست تا پیرامون بخش "لیبرال ـ دمکرات" رژیم که بیش تر سایه
روشنی از لیبرال دمکراسی به آرش راستین آن است، برای چانه زنی با ترامپ بیش تر گرد
آیند. هم اکنون و تا آینده ای دورتر از چنان جنگی نشانی در کار نخواهد بود و
چنانچه باریک تر بگویم:
همه چیز بستگی به چگونگی گسترش بحران بزرگ اجتماعی ـ اقتصادی
یادشده از یکسو (شرایط عینی و بیرون از خواست این و آن!) و چند و چون سازماندهی نیروهای
اجتماعی پیشروی ایران زیر رهبری طبقه کارگر و نزدیک ترین نیروهای زحمتکش پیرامون
آن (شرایط ذهنی) از سوی دیگر دارد. بگمانم این نیز برای بسیاری روشن است که نیروهای
امپریالیستی برهبری «یانکی» ها همچون انقلاب بهمن پنجاه و هفت، بویژه از رویش و
گسترش چپ در میهن مان ترس مرگ دارد و همه ی ترفندهای خویش را برای شکاندن این نیرو
از آن میان به یاری رژیم دزدان اسلام پیشه بکار خواهد گرفت.
ب. الف. بزرگمهر ۱۸ بهمن ماه ۱۳۹۵
۱۳۹۹ مهر ۸, سهشنبه
... ﺳﻼمی ﻫﻢ ﺑﻪ میمون می رﺳﺎﻧﺪﯼ! ـ بازانتشار
به بهانه ی درگذشت بانوی غزل ایران، سیمین بهبهانی
ﺍﺣﻤﺪﯼ ﻧﮋﺍﺩ ﺩﺭ ﺑﯿﺮﺟﻨﺪ ﺑﺎ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﺍﺯ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﺍﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻭ ﻣﻨﺘﻘﺪﺍﻥ
ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
«ﺍین ها ﺷﯿﻄﺎﻥ ﭘﺮﺳﺘﺎﻥ ﻣﺪﺭﻥ ﺍﻧﺪ ... ﺑﺮﺧﯽ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﯼ ﻣﯽ
ﮔﯿﺮﻧﺪ؛ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﺑﺰﻏﺎﻟﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﻓﻬﻢ ﻭ ﺷﻌﻮﺭ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ
.»
ﭘﺎﺳﺦ دندان شکنِ ﺳﯿﻤﯿﻦ ﺑﻬﺒﻬﺎﻧﯽ ﺑﻪ وی در کالبد سروده ای دلنشین و پرمایه
ﺷﻨﯿــﺪﻡ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﮔﻮﻫﺮ ﻓﺸــﺎﻧﺪﯼﮐﻪ ﺭﻭﺷﻨـــﻔﮑﺮ ﺭﺍ ﺑﺰﻏﺎﻟﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﯼ
ﻭﻟﯽ ﺍﯾﺸــﺎﻥ ﺯ ﺧﻮﯾﺸـﺎﻧﺖ ﻧﺒـﻮﺩﻧﺪ
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﻂ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﺍ ﺑﯿـﺠﺎ ﻧﺸـﺎﻧﺪﯼ
ﺳﺨﻦ ﮔﻔـﺘــﯽ ﺯ ﻋﺪﻝ ﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺁﻧﺮﺍ
ﺑﻪ ﻧﺎﻥ ﻭ ﺁﺏ ﻣﺠــﺎﻧﯽ ﮐﺸــﺎﻧﺪﯼ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧَﻘﻠﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻧٌﻘﻞ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ
ﻫﯿﺎﻫــﻮ ﺷﺪ ﻋﺠﺐ ﺗﻮﺗـــﯽ ﺗﮑﺎﻧــﺪﯼ
ﺳﺨﻦ ﻫﺎﯾﺖ ﺯ ﺣﮑﻤﺖ ﺩﻓﺘﺮﯼ ﺑﻮﺩ
ﭼﻪ ﮐﻔﺘﺮﻫﺎ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻓﺘﺮ ﭘﺮﺍﻧﺪﯼ
ﻭﻟﯿـﮑﻦ ﭘﻮﻝ ﻧﻔـﺖ ﻭ ﺳﻔﺮﻩ ﺧﻠــــﻖ
ﺯ ﯾﺎﺩﺕ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺯﺍﻥ ﭘﺲ ﻻﻝ ﻣﺎﻧﺪﯼ
ﺳﺨﻦ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺭﯾﺴﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ
ﺩﺭﯾــﻐﺎ ﺣﺮﻓـﯽ ﺍﺯ ﺟﻨــﮕﻞ ﻧﺮﺍﻧﺪﯼ
ﭼﻮ ﺍﺯ ﺑﺰﻏﺎﻟﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﯾﺎﺩ، ﺍﯼ ﮐﺎﺵ
ﺳﻼﻣـﯽ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﯿــﻤﻮﻥ می رﺳﺎﻧﺪﯼ
زنده یاد ﺳﯿﻤﯿﻦ ﺑﻬﺒﻬﺎﻧﯽ
از «گوگل پلاس» با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور پیشگفتار
بالای سروده از اینجانب؛ برنام را از متن سروده برگزیده ام. ب.
الف. بزرگمهر
برای آنکه من هم مردها را دوست دارم
ـ با شادباشِ برگزیده شدن تان برای هموندی در «دیوان عالی» از سوی رییس جمهور، چرا وی از میان سایر گزینه ها شما را برگزید؟
ـ برای آنکه او زنان را دوست دارد.*
ـ چه پاسخ سزاواری! آیا در میان سایر گزینه ها زنی دیگر در کار نبود؟ و چنانچه بود، چرا شما؟
ـ برای آنکه من هم مردها را دوست دارم.
پرسش ها از زبان خبرنگاری موشکاف: ب. الف. بزرگمهر هشتم مهر ماه ۱۳۹۹
* در
پی درگذشتِ دادورِ (قاضی) «دیوانِ عالی یانکی ها»: «روث بیدر گینزبرگ»، لات بی همه
چیز «یانکی» در یکی از نمایش های گزینش ریاست جمهوری در «کارولینای شمالی» به
تاریخ ۲۹ شهریور گذشته، گفت:
«من هفته آینده یک نامزد، رونمایی (معرفی) میکنم. این نامزد زن خواهد بود.» او در پی افزود:
«از دید من، او باید زن باشد؛ زیرا من زنان را بیشتر از مردان دوست دارم.»
لات بی همه چیز «یانکی»، روز شنبه پنجم مهرماه، نامزد پیشنهادی خود برای هموندی در «دیوان عالی یانکی ها»: «ایمی برت» را شناسانید (معرفی کرد).
برگرفته از تارنگاشت دروغپردازِ و بی هیچگونه مسوولیتِ اخلاقیِ وابسته به وزارت امور خارجی یانکی ها: «رادیو فردا» ۳۰ شهریور ماه و پنجم مهر ماه ۱۳۹۹ (با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)
از كونی چنان فراخ در كوزه ای چنین تنگ ریدن! ـ بازانتشار
پیشکش به آن رهبر موش مرده به مناسبت سخنان بیش از اندازه حکیمانه اش در دیدار با مداحان!
شخصی از فُقاعی، فُقاع* طلبید. او فُقاعی ترش و گندیده بدو داد. مرد بخورد و ده دینار در عوضِ فُقاع داد.
فُقاعی گفت:
این بیش از بهای فُقاع من است.
گفت:
من بهای فُقاع نمی دهم؛ مزد استادی تو می دهم كه از كونی چنان فراخ در كوزه ای چنین تنگ ریده ای.
جاودانه عُبید زاکانی
* فُقاع، شرابی است که از جو و مویز و جز آن گیرند؛ از مشروب های گازدار بوده و در کوزه ی سنگین نگهداری می شده است. روی در کوزه را با پوستی می پوشانده و محکم می کرده اند و برای خنک ماندن در قلیهِ یخ می خوابانده اند و هنگام خوردن پوست در کوزه را با میخی سوراخ می کرده و فُقاع را با گاز آن از سوراخ پوست درمی کشیده اند. درمذاهب اهل سنت، این مشروب حرام نبوده و حتی در سال هایی که ماه رمضان به تابستان می افتاد، روزه را با آن می گشودند. فُقاع همچنین به آرشِ «سخت پلید» نیز هست.
فُقاعی نیز به آرشِ آبِ مویز فروش، آبجوفروش و برف و دوشاب فروش است. (واژه نامه دهخدا)
ما هم امیدواریم که جنگ نشود ... ـ بازانتشار
ب. الف. بزرگمهر ۲۱ اَمرداد ماه ۱۳۹۷
https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/08/blog-post_22.html
زیرنویس تصویر:
دختری در راهپیمایی جهانی به مناسبت ۷۳ سالگی بمباران
اتمی هیروشیمای ژاپن («اسپوتنیک»)
به هر جا قدم مىگذارم، خانه میشود
در سفرهی صبحانهی امروز، نان، کم آمد.
خُردههایی که در لحظهی جدا کردن تکههای کوچک، از بدنهی
بزرگترِ نان به روی سفره میریزند، پخش و پلا رفتند به روزنهی مردمک چشمم.
یک لبِ دیگر زدم به چای؛ مثل مادهگنجشکی که فراموش کرده
جوجه دارد و چندان هم تشنه نیست؛ اما کنار برکه خوش میگذرانَد و سبکسر، توک میزند
به آب و خاک ...
همه خوابند.
من به خردهریزهای نان نگاه میکنم که خودم ساختمشان.
سیر نیستم.
نان، کم آمده.
انگشتم را تر میکنم؛
حتی غبارهای نان را از روی سفره به دهان میبرم.
نان، کم آمده.
خُردههایش دلپذیرند.
نمیخواهم چیزی باقی بماند.
امروز صبح
برای اولین بار، نان را دیدم.
به نان کوچ کردم؛
نان شدم.
عجیبم؛
خُردههایم، عجیبتر!
نان به هرجا قدم میگذارد،
آنجا،
خانه میشود.
نسیم تیمورپور
برگرفته از «تلگرام» هفتم مهر ماه ۱۳۹۹ (با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)
مگر مدتی پیش نفرمودیم که «کُلّو جَمیعأ اَجمعَین» گورتان را گم کنید؟! ـ بازانتشار
مگر مدتی پیش به شما نفرمودیم که «کُلّو جَمیعأ اَجمعَین» گورتان را گم کنید؟!۱ بهتر است تا دیر نشده به پستوها و حجره های تان پناه ببرید و دُم آلوده تان را از سیاست بیرون بکشید؛ وگرنه، اندکی که بگذرد، سوراخ موش نیز نصیب تان نخواهد شد! چرا توبه نمی کنید؟!
از شما چه پنهان، روی مان نشد و کمی هم ترسیدیم به آن امام
شریف عرض کنیم:
اگر همین بودجه ای که از زمان
آن ذلیل مرده: احمدی نژاد، برای نهاد آموزشی و پژوهشی مان تصویب شد و در این چند
سال، بحمدلله هر بار بر آن افزوده شده را بدهند،۲ ما حرفی نداریم. ما که از اول هم با انقلابِ عوام
النّاس پابرهنه و کون برهنه و این حرف ها مخالف بوده و با سیاست کاری نداشتیم؛
سیاست با ما کار داشت.۳ یادمان
هم آمد که از زبان آن وجود شریف، این ذلیل
مرده را دعا نیز کرده بودیم۴ و لرزشی بر اندام مان نشست. حال با این همه
جریان انحرافی و فتنه و گروه جن گیر و اینا که زبان مان لال، «کُلّو جَمیعأ
اَجمعَین» دست پرورده ی خودمان در آن نهاد آموزشی ـ پرورشی هستند، چه خاکی به سر
کنیم؟!
ب. الف. بزرگمهر ۱۸ دی ماه ۱۳۹۶
https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/01/blog-post_84.html
پی نوشت:
۱ ـ برگرفته از یادداشت «امام فرمودند: گورتان را گم کنید!»، ب. الف. بزرگمهر هشتم فروردین ماه ۱۳۹۶
https://www.behzadbozorgmehr.com/2017/03/blog-post_931.html
۲ ـ روند جهشی بودجه ی نهاد آموزشي - پژوهشي امام سیزدهم در یک نگاه
«روزنامه شرق» ، شماره ۳۰۴۸ به تاريخ دهم دی ماه ۱۳۹۶، برگرفته
از پیوند زیر:
magiran.com/n3684196
۳ ـ در میان همه ی کهنه آخوندهای درون و پیرامون «خیمه و خرگاه نظامِ سگ مذهب»، این یکی، چه از گوشه چشمِ کارکرد اجتماعی و چه منش و رفتار خویش، بدپیشینه تر از دیگران است.
۴ ـ «احمدي
نژاد ذخيره خداوند براي امروز ماست» و «وجود مقدس ولي عصر (عج ) براي احمدي نژاد
دعا مي کنند.»، «روزنامه شرق» ، شماره ۳۰۴۸ به تاريخ دهم دی ماه ۱۳۹۶، برگرفته از
پیوند زیر:
magiran.com/n3684196
۱۳۹۹ مهر ۷, دوشنبه
پیشه وری از زبان و قلم خودش ـ بازانتشار
بیستم خرداد ماه، همزمان است با هفتاد و یکمین سالروز مرگ نابهنگام جعفر پیشه وری، رهبر جنبش ۲۱ آذر و نخست وزیر دولت خودمختار آذربایجان. درباره ی پیشه وری و منش وی، تاکنون ده ها کتاب و صدها نوشتار نگاشته شده است؛ ولی برای شناختِ [باریک ترِ] این مردِ بزرگِ جنبش انقلابی ایران، [شاید] هیچ نوشته ای رساتر از آنچه خود وی نوشته، نباشد. جعفر پیشه وری، همزمان با نامزدی نمایندگی «مجلس شورای دوره ی چهاردهم» [در رژیم گذشته] از سوی حزب توده ایران، در شماره ی ۹۱ روزنامه آژیر به درخواست نویسندگان همکارش در آن روزنامه، درباره ی خود با فروتنی چنین نوشته بود:۱
«از نقطه نظر زندگانی خصوصی، سرگذشت من طنطنه و تشعشعی ندارد؛ در زاویه سادات خلخال در سنه ی ۱۲۷۲ متولد شدم. در اثر حوادث و زد و خوردها در سن ۱۲ سالگی با خانواده ی خود به قفقاز مهاجرت كردم و از آن تاریخ در تلاش معاش قدم گذاشتم. در مدرسه ای كه تحصیل می كردم، وارد كار شدم. آنجا مانند یك مستخدم ساده خدمت كردم. پس از خاتمه ی مدرسه در همانجا به معلمی پرداختم. پس از انقلاب اكتبر، اقیانوس نهضت اجتماعی مرا هم مانند سایر جوانان معاصر از جای تكان داده و در میدان كار بزرگ و پرافتخار، علاوه بر مبارزه آزادی خواهی، یك نظر ملی هم مرا تحریك می كرد. من می دانستم كه نجات و سعادت ملی و میهن من در پیشرفت رژیمی است كه انقلابیون روسیه می خواهند و اگر غیر از لوای پر افتخار لنین بیرق دیگری در روسیه در اهتزاز باشد، استقلال و آزادی ملت ایران همیشه در معرض خطر خواهد بود ... نهضت جنگل مرا هم مانند همه ی آزادیخواهان ایرانی جلب نمود ... به اتفاق دوستان صمیمی خود كه اغلب توی حزب تودة ایران هم هستند در دِه، شهر، در زیر توپ پیش می رفتیم؛ كار می كردیم؛ نبرد می نمودیم. غذای روحی ما ایمان و عقیده بود ... وقتی در ردیف آزادیخواهان بزرگ بودم و برای اجرای وظیفه ی سنگین و مسوولیت دار اجتماعی انتخاب می شدم، هرگز خود را بزرگ نمی دانستم و در نظر خود، همان آدم ساده و بی غرضی بودم كه دستمال در دست گرفته، شیشه های مدرسه را پاك می كرد ... حال هم كه پنجاه سال از عمرم می گذرد و سی سال از آن را در مبارزه سیاسی و در زندان ها به سر برده ام، خود را همان مستخدم زحمتكشی كه در مدرسه خدمت می كردم، می دانم و برای همان طبقه چیزی می نویسم ... در جریانِ جنگل، بنا به تصمیم ملیون گیلان، به تهران آمدم و در آنجا سازمان سیاسی و شورای مركزی كارگران را تشكیل دادم و ارگان آن: روزنامه ی حقیقت را منتشر كردم ... تمام سرمقاله های روزنامه ی حقیقت به استثناء چند مقاله از قلم من تراوش كرده است. در دوره ی رضاخان، چهار بار مركز ما را به واسطه ی بازداشت و توقیف منحل كردند؛ ولی ما كه خود را سربازان راه آزادی می دانستیم، پست خود را ترك نكرده، پنجمین مركز را تشكیل دادیم. فعالیت مطبوعاتی خود را به اروپا منتقل كرده، روزنامه و مجلات خود را توانسیتم از دیوار چینی كه پلیس رضا خان دور ایران كشیده بود به ایران برسانم.
بالاخره در سال ۱۳۰۹ بازداشت شدیم ... هشت سال تمام در قصر به غیر از ما زندانی سیاسی نبود. هدف ماشین آدمكُشی رضاخان با آن طنطنه و دبدبه هایش، فقط و فقط ما چند نفر بودیم. می خواستند ما را به مرگ تدریجی معدوم كنند. بهترین رفقای خود را از دست دادیم. خودمان از حیث جسمانی از پا درآمدیم؛ ولی روحمان قوی بود. نبرد را همچنان ادامه دادیم. بالاخره بعد از هشت سال، پنجاه و سه نفر را نزد ما آوردند. اینها همه تحصیلكرده و كتاب خوانده بودند؛ ولی تجربه ی ما را نداشتند. در نبرد و مبارزه ی سیاسی، پخته و ورزیده نبودند. با پیدایش این ها برای ما میدان جدیدی باز شد. تجربیات خود را در اختیار آنها گذاشتیم ... جوانان، ما را سرمشق خود قرارداده، نیروی معنوی گرفتند و شهامت و فداكاری ها نشان دادند ... در سال ۱۳۱۹ پس از ده سال زندان به كاشان تبعیدم كردند. سپس ما را با بیست و دو نفر دیگر به زندان فرستادند. فقط بیست روز بعد از قضیه شهریور توانستم رهایی یافته، خود را به تهران برسانم و اینك نُه ماه است كه آژیر را منتشر می كنم.
اگر حزب تودة ایران و رفقای آزادیخواه آذربایجان بتوانند تصمیم كمیته مركزی حزب تودة ایران را عملی كرده مرا به مجلس بفرستند، من در خود آنقدر صمیمیت و ایمان سراغ دارم كه بتوانم شهرت بلند آذربایجان را لكه دار نكنم ... ما مجلس را هدف و مقصد اساسی نمی دانیم و برای رفقای خود، آن را یك مقامی تصور نمی كنیم. بدین واسطه ما فقط مبرزترین سربازان خود را در سنگر جلوتر می بینیم و برای رسیدن به آرمان اساسی خود كه ایجاد یك ایران آزاد دمكرات ملی است، راه باز می كنیم و برای از بین بردن و برانداختن بنیان ظلم و اسارت و بردگی توده ی ایران وسیله پیدا می كنیم*
* در سال ۱۳۷۳ انتشارات شیرازه، كتاب باارزشی به نام «آخرین سنگر آزادی» منتشر كرد. این كتاب نتیجه ی بررسی و پژوهش آقای رییس نیا، پژوهشگرِ تاریخ کنونی ایران است كه [در آن]، زندگی سیاسی پیشه وری بگونه ای فشرده و گذرا بررسی شده است؛ ولی، جُستار بنیادین كتاب، گردآوری مجموعه نوشته های پیشه وری در سالهای ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۱ است كه در روزنامه ی حقیقت، ارگان عمومی كارگران منتشر شده است.۲
برگرفته از تارنگاشت «فرقه دمکرات آذربایجان» ۲۱ خرداد ماه ۱۳۹۷
پی نوشت:
۱ ـ با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از اینجانب؛ افزوده های درون [ ] نیز از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر
۲ ـ متن نوشته شده از سوی زنده یاد جعفر پیشه وری را تنها در نشانه گذاری ها ویرایش نموده ام. برجسته نمایی های متن نیز از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر
زیرنویس تصویر:
... می دانستم كه نجات و سعادت ملی و میهن من در پیشرفت
رژیمی است كه انقلابیون روسیه می خواهند و اگر غیر از لوای پر افتخار لنین بیرق دیگری در
روسیه در اهتزاز باشد، استقلال و آزادی ملت ایران همیشه در معرض خطر خواهد بود ...
در خود آنقدر صمیمیت و ایمان سراغ دارم كه بتوانم شهرت بلند آذربایجان را لكه دار
نكنم ... ما مجلس را هدف و مقصد اساسی نمی دانیم و برای رفقای خود، آن را یك مقامی
تصور نمی كنیم. بدین واسطه ما فقط مبرزترین سربازان خود را در سنگر جلوتر می بینیم.
از متن نوشته ی یکی از استوارترین، درستکارترین و پیگیرترین رهروان و پیشگامان جنبش کارگری و کمونیستی ایران: زنده یاد جعفر پیشه وری
بوقلمون سرشت ـ بازانتشار
اچومه لف افسر پلیس، شنل نو به دوش و بقچه بسته یی بدست از میدان بازار می گذشت. پشت سرش پاسبانی با موی حنایی رنگ، غربیلی پر از انگور فرنگی مصادره شده بدست، گام برمی داشت. خاموشی فرمانروا بود ... در میدان نفس کشی دیده نمی شد ... درهای دکان ها و میخانه ها مانند دهن های گرسنه، گرفته و غمناک، به روی ملک خدا باز بود:
نزدیک دکان ها حتا گدایی هم به چشم نمی خورد.
ناگاه چنین صدایی به گوش اچومه لف رسید:
ـ آهاه، گاز می گیری، لعنتی! بجه ها، ولش نکنین! امروز روزی نیست که سگی بتونه آدمو گاز بگیره! نگهش دار! آ ... آ!
زوزه ی سگی به گوش رسید. اچومه لف به آن طرف که صدا می آمد، نگاه کرد و دید که از انبار هیزم دکاندار پیچوگین سگی بیرون پرید و سراسیمه و به دور وبر نگاه کنان روی سه پا می گریخت. مردی در پیراهن چین نشاسته زده و جلیتقه ی دکمه باز به دنبال سگ می دوید. مرد دوان دوان به زمین افتاد و هر دو لنگ سگ را گرفت. دوباره زوزه ی سگ به گوش رسید و کسی فریاد کشید:
«قرص بچسب، ولش نکن!» بر اثر این سر و صدا قیافه های خواب آلود از دکان ها نمودار شد و در یک چشم به هم زدن، جمعیت انگار که یکباره از زمین جوشید، نزدیک انبار هیزم جمع شد.
پاسبان به افسر نگهبان گفت:
ـ سرکار، عجب بی نظمی راه انداخته اند! ...
اچومه لف پیچی به چپ زد و به سوی جمعیت آمد و دید که نزدیک در انبار همان مرد پیرهن چیتی ایستاده، دست راستش را بالا آورده و انگشت خونین و مالینش را به جمعیت نشان می دهد؛ و از چهره ی نیم مستش پیداست که می گوید:
«حالا دیگه حقتو کف دستت میدم، بدذات!» و از طرف دیگر همان انگشت خونین او خود درفش پیروزیست. اچومه لف آن مرد را که خریوکین نام داشت و استادکار بود شناخت؛ و خود گناهکار این بی نظمی و رسوایی، سگ سفید شکاری با پوزه ای دراز و لکه زردی به پشت، دست ها از هم باز و با حالتی بیچاره و فلک زده، روی زمین میان جمعیت نشسته و از چشم های اشکینش غصه و وحشت نمودار بود.
اچومه لف در حالیکه خود را در میان جمعیت می تپاند؛ پرسید:
ـ برای چی اینجا جمع شدین؟ برای چی؟ انگشت تو چی شده؟ ... کی داد و فریاد راه انداخته بود؟
خریوکین سرفه یی توی مشتش کرد و گفت:
ـ سرکار، ما داشتیم با میتری میتریچ، راحت و آسوده، بی آنکه به کسی کاری داشته باشیم، برای هیزم به انبار می رفتیم؛ ناگهان این حرومزاده ی بدذات، بیخود و بی جهت پرید به انگشت ما ... می بخشید سرکار، آخه من یک کارگر هستم ... این انگشت روزی رسون منه. باید تاوان این انگشت منو بدن؛ برای اینکه تا یک هفته ی دیگه هم من نمی تونم تکونش بدم ... آخه سرکار، این دیگه تو هیچ قانونی ننوشته که حیوون آدمو آزار بده ... اگه هرکس بخواد آدمو گاز بگیره که بهتره دیگه آدم تو این دنیا زنده نباشه ...
ـ هوم! ... خوب ... ـ اچومه لف سرفه یی کرد و ابرو بالا انداخت و سخت و قهرآمیز تکرار کرد:
ـ خوب ... این سگ مال کیه؟ من همچه ساده از سر این کار نمی گذرم. بهتون نشون می دم که سگ را بی صاحب تو کوچه ول کردن یعنی چی! وقت آن رسیده که حق اینطور آقایون که اعتنایی به قانون و تصویب نامه ها ندارند کف دست شان گذاشته بشه! صاحب لش و بی غیرت این حیوون را چنان جریمه و تنبیهی بکنم که شستش از من خبردار بشه که سگ و حیوونات ولگرد دیگه یعنی چی! چنان دخلش را بیارم که خودش حظ کنه! ... ـ آنوقت رو به پاسبان کرد:
ـ یلدیرین، تحقیق کن ببین صاحب سگ کیه و صورتمجلس تهیه کن! این سگ را باید کشتش! همین حالا! شاید هم هار باشه ... از شما می پرسم، این سگ مال کیه؟
یکی از میان جمعیت گفت:
ـ مثل اینکه مال سرتیپ ژیگالف.
ـ سرتیپ ژیگالف؟ اهوم! ... یلدیرین، این پالتو منو از شانه ام وردار ... گرما وحشتناکه! گرمای پیش از بارونه ... آنوقت افسر رو به خریوکین کرد:
ـ میدونی، یک چیز را من نمی فهمم؛ نمی فهمم چطور این سگ دست ترا گاز گرفته؟ آخه اون که قدش به انگشت تو نمی رسه. آخه این حیوونک کوچولوئه و تو، نظر نخوری، دو تای من قد داری! لابد انگشتت را میخ زخمی کرده و حالا میخوهی تلافیش را از جای دیگه در بیاری؟ ها؟ شماها آدم های حقه یی هستین! من شما آرقه ها را خوب می شناسم!
ـ سرکار، بذارین من بهتون بگم. این می خواست برای خنده و تفریح پوزه سگه را با سیگار بسوزونه. سگه هم که احمق نیست؛ بو برد و هاپی گازش گرفت ... سرکار، خودتون خوب میدونین که چه آدم بی کله ایه!
ـ دروغ می گی، با اون یک چشم باباغوریت! تو که ندیدی؛ چرا دروغ می گی؟ خود سرکار داناس و خوب می فهمن کی دروغ می گه و کی از خدا می ترسه و راس می گه ... اما اگه من دروغ می گم بذار محکمه حکم کنه. تو قانون محکمه نوشته ... نوشته که قانون همه را به یک چشم نگاه می کنه ... از طرف دیگه، اگه می خواین بدونین، برادر من، برادر خود من ژاندارمه ...
ـ خبه دیگه!
آنوقت پاسبان ژرف اندیشانه اظهارنظر کرد:
ـ نخیر، هرچی نگاه می کنم، می بینم این سگ نمی تونه مال
سرتیپ باشه. سرتیپ همچه سگ هایی نداره. سگ های سرتیپ همه تازی هستند.
ـ تو این را خوب می دونی؟
ـ به، سرکار ...
ـ من خودم هم می دونم. سگ های سرتیپ همه نجیب و گرون قیمتند. اما این سگ فسقلی فزناک که نه پشم و پیله یی داره و نه هیکل و دک و پوز به اخ و تفی هم نمی ارزه ... مگه ممکنه که سرتیپ یه همچه سگی را تو خونه اش نگهداره؟! عقلتان کجا رفته؟ اگه یه همچه سگ قناسی گذارش به پترزبورگ یا مسکو بیفته، می دونین باهاش چیکار می کنن؟ آنجا دیگه به هیچ قانونی نگاه نمی کنن و بی معطلی دخلش را میارن و می فرستنش لا دس مشکی! خریوکین، معلومه که این سگ دست ترا گاز گرفته و به این سادگی ها دنبال این کار را ول نکن ... باید حق اینطور آدم ها را کف دستشان گذاشت! موقعش رسیده ....
در این موقع پاسبان در حال فکر به خود گفت:
ـ اما ... شاید هم که مال سرتیپ باشه. البته رو پوزه اش که ننوشته ... اما من همین چند وقت پیش درست یه همچه سگی تو خونه اش دیدم.
صدایی از میان جمعیت شنیده شد:
ـ البته که سگ سرتیپه ...
ـ اهوم! ... یلدیرین، داداش، این پالتو منو بنداز دوشم ... باد سردی به پشتم خورد ... همچی سرما سرمام می شه ... نگاه کن، سگ را ببر خونه ی سرتیپ، بگو من پیدا کردمش و براشون فرستادم ... اونوقت هم ازشون استدعا کن که یک همچه تازی قیمتی را نگذارند به کوچه بیاد ... چون اگه بنا باشه که هر رذل بی سر و پایی آتیش سیگار به دماغ این حیوونک بچپونه که دیگه چیزی ازش باقی نمی مونه. سگ جنس لطیفیه ... اما تو، جلّت بی کله، دستتو بیار پایین! لازم نیست انگشتتو اینطور نمایش بدی! معلومه که تقصیر با خودته! ...
ـ آشپز سرتیپ داره میاد، ازش بپرسیم ... آهای، پروخور! بابا جون، یه دقه بیا اینجا! یک نگاهی به این سگ بکن ... مال شماست؟
ـ کی می گه مال ماست! همچه سگی هیچوقت تو خونه ی ما نبوده!
اچومه لف گفت:
ـ البته اینکه دیگه پرسش لازم نداره. معلومه که سگ
ولگرده! گفتگوی زیاد لازم نیست ... وقتی من میگم ولگرده پس معلوم میشه ولگرده ...
با یک گلوله باید کارش را ساخت؛ والسلام!
سگ مال ما نیست؛ مال برادر حضرت اجله که چند روز پیش تشریف آورده اند. حضرت اجل ما سگ شکاری دوست ندارند؛ اما برادرشون سگ شکاری را دوست دارن ...
اچومه لف با لبخندی پر از ذوق و شوق پرسید:
ـ راستی مگه برادر حضرت اجل، ولادیمیر ایوانیچ به اینجا تشریف آورده اند؟ آی پروردگارا، من هیچ خبر نداشتم! به مهمونی تشریف آوردند؟
ـ مهمونی ...
ـ آی پروردگارا ... لابد دلشون برای حضرت اجل برادرشون تنگ شده ... . من هیچ خبر نداشتم! خوب که این سگ مال ایشونه؟ خیلی خوشحالم ... بگیر ببرش ... سگ خوبیه ... دعواییه ... مثل خروس جنگی می مونه ... انگشت این یارو را هاپی گاز گرفت! قه ـ قه ـ قه ... بسه دیگه؛ مگه چی شده اینطور می لرزی؟ موچ ... موچ ... موچ ... بدذات. نگاه کن چطور اوقاتش هم تلخ میشه ... کوچولوی فنقلی ...
آشپز حضرت اجل سگ را صدا زد و با او از در انبار دور شد ... جمعیت مدتی به خریوکین می خندید.
اچومه لف تهدیدآمیز به خریوکین گفت:
ـ من موقعش خدمتت خواهم رسید! ـ آنوقت پالتو را به خود پیچید
و به گردشش در میدان بازار ادامه داد.
آنتوان چخوف
https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/04/blog-post_68.html
پی نوشت:
این نمایشنامه به نام «حربا» (به آرش «آفتاب پرست» یا سمندر) به پارسی برگردانده شده که واژه ای عربی است. من برای این نمایشنامه ی کوتاه و زیبا نام «بوقلمون سرشت» را برگزیده ام. ب. الف. بزرگمهر
۱۳۹۹ مهر ۶, یکشنبه
بیشرف هایی که سزاوار چوبه دار و تیربارانید! دروغگویی بس است! ـ بازانتشار
مادربخطاهای نسناس! به شما آن هنگام که دیگر ناچار شدید لاپوشانی ویروس ساخته شده از سوی تبهکاران «یانکی» را کنار بنهید، گوشزد کرده بودم که «... تا دیر نشده و ویروس در سراسر ایران واگیر نشده، بجنبید، نابکاران تازی سرشت! برای جان سگ مذهبِ خودتان هم شده، بجنبید! آنچه هم اکنون در دو شهر رشت و قم و برخی شهرهای کوجک تر گیلان رخ داده و دیگر از چشم هیچکس پنهان کردنی نیست، می تواند همه ی ایران را دربرگیرد و میلیون ها تن را بکام مرگ بکشاند.»۱
خرموش های تازی سرشتِ بجان مردم ایران
افتاده! به برنام هشدارآمیزِ گزارش زیر که با باریک بینی بایسته از زبان «سازمان
بهداشت جهانی» آمده، نیک باریک شوید! زمان، تنگ تر از آن است که می پندارید و آنچه
بگمان بسیار نمی دانید بگونه ای فشرده چنین است:
با همه گیریِ باز هم بیش تر و سراسری
ویروس، بر نیروی مرگبار آن به شَوَندِ جهش های ژنتیکی بیش تر و پرشتاب تر، ده ها
برابر افزوده شده و جلوگیری از آن بسیار دشوارتر و در فرجام کار، نشدنی خواهد بود؛
این «قانونِ طبیعت» در چارچوب گسترده ی آن که آدمیان و همبودهای آن در کُره زمین
را نیز دربرمی گیرد، است که بختی برای پرداختن بیش تر به آن در اینجا نیست؛ سخن از
فرآیندی پله ای و هر بار شتاب گیرنده تر از پیش در روندی است که افزایش چندی
(کمّی) ویروس در هر پله ای به چند و چون (کیفی) تازه ای می انجامد و ویروسی
نیرومندتر با ویژگی های نوین پدید خواهد آورد که بگمان بسیار، «واکسن» های در دست
ساخت یا ساخته شده ی پیشین، توان از پای درآوردن آن را نخواهند داشت! این فرآیند
را با کمی چشم پوشی با نیروی گروهیِ آدمواره هایی («رُبات» ها)
که بگونه ای انبوه در آینده بکار گرفته خواهند شد، می توان همسان انگاشت که در
دامنه ی کوتاهی از زمان از توان بیرون کشیدنِ مهارِ سازمانِ کارها از دست سازندگان
خود برخوردار شده، همه ی آن ها را نابود کنند! با آنکه این فرآیند، هم اکنون بیش
تر در پهنه ی «تئوری» در میان است، به هیچ رو پنداری مالیخولیایی نیست
و می تواند رُخ دهد.
مادربخطاهای نادان تر از نادان و نابکارتر از هر نابکاری در جهان! مردم ایران را گروگانِ گشایش «تحریم»های نیم بند «یانکی» ها نگیرید؛۲ زیست ننگینِ خودتان نیز در گروِ هر چه زودتر جنبیدن برای جلوگیری از همه گیری باز هم گسترده تر است و راه آن نیز نه تنها پیچیده نیست که بسیار ساده است؛ همین بس که که چشم آزمندتان را باز کنید و ببینید چگونه چینی ها با روش هایی خوب نشانه گذار، بُرَّنده و ساده، این ویروس مرگبار را به بند کشیده و از گسترش آن جلو گرفتند!
پنبه های آغشته به روغن بنفشه ی ترامپ به کون تک تک تان! بیشرف هایی که سزاوار چوبه دار و تیربارانید! دروغگویی بس است!۳ بجنبید و این دست و آن دست نکنید!
سرنگون باد گروهبندی های خرموش اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان!
ب. الف. بزرگمهر ۱۵ فروردین ماه ۱۳۹۹
https://www.behzadbozorgmehr.com/2020/04/blog-post_49.html
پی نوشت:
۱ ـ برگرفته از «تا دیر نشده و ویروس در سراسر ایران واگیر نشده، بجنبید، نابکاران تازی سرشت!» ب. الف. بزرگمهر ۱۲ اسپند ماه ۱۳۹۸
https://www.behzadbozorgmehr.com/2020/03/blog-post_2.html
۲ ـ «... اینک چند و چون فشارهای گوناگون اقتصادی ـ اجتماعی همراه با افزایش بگیر و ببندها به آنجا انجامیده که از توده های مردم ایران، چون گروگان برای پیشبرد آماج های خرموشی و چانه زنی با ՛شیطان بزرگ՝ و همدستانش سود برده می شود! رفتار و رویکردی شگرف با این پیام به امپریالیست های ՛یانکی՝ و همدستانش که: یا سهمی درخورِ بهره وری های مان در کهنه بازارِ خورد و برد سرمایه داری را خواهید پذیرفت و چون دیگر نوکران رسمی تان در منطقه به ما نیز پایوری پایدار و بی اگر و مگر، بی آنکه ما را پشت در نگه دارید، خواهید بخشید یا گلوی مردم ایران را به اندازه ای می فشاریم که جان به جان آفرین بسپارند!»
برگرفته از «تحریم ها را برچینید تا ما با فروش نفت و گاز و اینا به جنگ ՛کرونا՝ برویم!» ب. الف. بزرگمهر پنجم فروردین ماه ۱۳۹۹
https://www.behzadbozorgmehr.com/2020/03/blog-post_680.html
۳ ـ ویدئوی پیوست (برگرفته از «تلگرام»): بیشرف هایی که سزاوار چوبه دار و تیربارانید! دروغگویی بس است
***
سازمان بهداشت جهانی: بخت پیکار با همه گیری «کرونا» در خاورمیانه رو به پایان است
سازمان بهداشت جهانی میگوید حکومتهای خاورمیانه باید برای جلوگیری از شیوع ویروس کرونا سرعت عمل بیشتری به خرج دهند.
آن طور که خبرگزاری رویترز نوشته، گزارش روز پنجشنبه، ۱۴ فروردین این سازمان این موضوع را با توجه به دو برابر شدن شمار مبتلایان به کرونا در خاورمیانه طی یک هفته بیان کرده است.
بر اساس این گزارش، در حال حاضر نزدیک به ۶۰ هزار مبتلا به ویروس کرونا در خاورمیانه وجود دارد که به گفته احمد المنهاری، مدیر منطقه مدیترانه شرقی سازمان بهداشت جهانی، شمار تازه مبتلایان در کشورهایی مشاهده شده که دارای سیستم درمانی ضعیف و شکننده هستند.
این کشورها از جمله افغانستان، پاکستان، سومالی و جیبوتی و کشورهای خاورمیانه اعلام شدهاند.
به گفته المنهاری، حتی در کشورهایی از منطقه خاورمیانه که دارای سیستم درمانی قویتری هستند هم شمار مبتلایان و قربانیان «نگرانکننده» است.
جز ایران که آمارهای رسمی حاکی از ابتلای بیش از ۵۰ هزار نفر به ویروس کرونا است، شمار مبتلایان در سایر کشورهای خاورمیانه در مقایسه با کشورهای اروپایی، آسیایی و آمریکا بسیار کمتر گزارش شده است.
با این حال مقامهای بهداشتی این کشورها نگران هستند که آمار واقعی مبتلایان در این کشورها اعلام نشده باشد و حاکمیتهای ضعیف و سیستم درمانی شکننده توان مقابله با این بیماری را نداشته باشند.
این مقام سازمان بهداشت جهانی به دولتهای خاورمیانه گفته که هنوز فرصت مقابله با این بیماری را دارند و پیش از از دست رفتن فرصت، اقدامات مقابلهای خود را تسریع کنند.
برگرفته از خبرخوانِ تارنگاشت دروغپردازِ و بی هیچگونه مسوولیتِ اخلاقیِ وابسته به وزارت امور خارجی یانکی ها: «رادیو فردا» ۱۵ فروردین ماه ۱۳۹۹
بختی برای ویرایش این نوشتار نداشتم. برجسته نمایی های متن از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر
شما هم کیرونا گرفته ای؟! ما که باورمان نمی شود ـ بازانتشار
شما هم کیرونا گرفته ای؟! ما که باورمان نمی شود؛ انشاء الله از این بازی های خود را به موش مردگی زدن و نمایش های «کیرونا»یی در کار نیست و قصد هم ندارید که خود را در جزیره کیش یا جایی آن دور وبرها قرنطینه کنید! بعرض مان رسانده اند که این روزها «... به منظور انجام امورات مرتبط با مقابله با ویروس کرونا، در کنار پزشکان و پرستاران با حضور در بیمارستان، مشغول به فعالیتهای روزانه بوده اید»* و به همین دلیل، «کیر و اینا» گرفته اید. خدا عمرتان بدهد که در این وانفسا بحمدلله، کمی هم شده، آبروی نظام را خریدید و عوام النّاس بچشم کورشده ی خودشان دیدند که دستِکم یکی از مسوولان نظام، آستین ها را بالا زده و کاری انجام داده است؛ آن موش مرده ها که آبرویی برای مان باقی نگذاشته اند؛ ولی همانطور که همکاران پزشک تان «وضعیت عمومی [جنابعالی را] خوب و رو به بهبودی»* تشخیص داده اند، چنانچه پس از مدتی دوباره آفتابی بشوید، آیا این جماعت بی چشم و رو که ما بهتر از شما می شناسیم شان، خواهند پرسید: چطور آن همه پزشک و پرستار و اینا به لقاء الله پیوستند، ولی این ها سُر و مُرو گُنده تر از پیش برگشته اند؟! برای همین است که ما پیش تر گفتیم «... تا خبر مرگ شان را برای مان نیاورند، باور نمی کنیم»** حالا نیز همین را می گوییم! بالاخره یکی از مقامات عالیرتبه ی نظام هم باید به لقاء الله بپیوندد تا این جماعت که در میان شان خودی ها نیز بُر خورده اند به حقانیت ما و ویروس پی ببرند! ما کسی شایسته تر از خودِ جنابعالی سراغ نداریم. می دانید که برای خودمان هم از دست دادن بهترین رفیق دود و دَم، بسیار سخت و حتا جانگداز است؛ ولی ما برای حفظ بیضه اسلام، آماده ی این فداکاری هستیم. انشاء الله جنابعالی این بار، پاچه ها را هم بالا زده سرمشق باشید تا همه بچشم خود ببینند که پیوستن به لقاء الله تا چه اندازه شیرین است. یا الله!
ب. الف. بزرگمهر ۲۴ اسپند ماه ۱۳۹۸
https://www.behzadbozorgmehr.com/2020/03/blog-post_28.html
افزوده های درون [ ] از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر
* بیمارستان «دکتر مسیح دانشوری» اعلام کرد: پس از گذشت روزهایی که دکتر ولایتی، رییس بیمارستان مسیح دانشوری به منظور انجام امورات مرتبط با مقابله با ویروس کرونا و در کنار پزشکان و پرستاران با حضور در بیمارستان مشغول به فعالیتهای روزانه بودند، ظهر روز گذشته با ظهور علائم خفیف بنا به نظر پزشکان، اقدام به آزمایش گردید که نشانههای بروز کرونا در دکتر ولایتی مشهود بود؛ لذا بنا به تشخیص و تجویز پزشک، ولایتی در قرنطینه خانگی قرار گرفته و در حال حاضر وضعیت عمومی او خوب و رو به بهبودی است.
برگرفته از «همشهری آنورِ خط» ۲۳ اسپند ماه ۱۳۹۸ (دانسته از ویرایش و پارسی این گزارش خودداری ورزیده ام. ب. الف. بزرگمهر)
** برگرفته از «کَاَنَّهُ بی بصیرتی مطلق است!» ب. الف. بزرگمهر هشتم اسپند ماه ۱۳۹۸
بحمدلله اینجا از این اگر و مگرها و اینا نداریم ... ـ بازانتشار
بحمدلله اینجا از این اگر و مگرها و اینا نداریم؛ هر میمونی به چنگ مان بیفتد، برایمان میمون است ...
ب. الف. بزرگمهر ۳۱ اردی بهشت ماه ۱۳۹۶
https://www.behzadbozorgmehr.com/2017/05/blog-post_30.html
بیچاره بز عزازیل ـ بازانتشار
یادداشتی بایسته درباره ی این نوشتار
نوشتار «بیچاره بز عزازیل» را هنگامی نوشتم که احمدی نژاد تازه روی کار آمده و با ندانمکاری هایش آشوب به پا نموده بود. آن هنگام با آنکه دیگران را در زمینه ی راه اندازی تارنگاشت و بهره برداری بهینه از اینترنت، راهنمایی و یاری نموده بودم، هنوز تارنگاشت شخصی خودم را راه نینداخته و چنین آماجی نیز در سر نمی پروراندم. این نوشتار برای نخستین بار در تارنگاشتی درج شد که برای آن گاه گداری نوشته هایم را می فرستادم و پس از آن در دوره ای کوتاه (کم و بیش دو ماه)، درخواست آن ها برای هم اندیشی و یاری در گشودن گره برخی دشواری های شان را پذیرفتم و سپس از آن گروه ناهمگون و ناهمساز کناره گرفتم.
در آن دوره، همان زمینه هایی که «کفتر پر قیچی نظام» (خاتمی) را بر جایگاه ریاست جمهوری ایران نشاند و امکان پیشرفت به سوی برپایی اقتصادی ملی به سود کارگران و دیگر زحمتکشان دست ورز و اندیشه ورز را گشود، هنوز ـ گرچه کم تر از پیش ـ نیرومند بود؛ شوربختانه، آن زمینه ها که بگونه ای عقب نشینی هرچند موقت رژیم جمهوری اسلامی در برابر فشار توده های مردم بود با سمتگیری بسیار نادرست حزب توده ایران و دیگر نیروهای چپ استرلیزه شده که هماوندی میان عدالت اجتماعی ـ اقتصادی به سود نیروهای کار و زحمت با آزادی های اجتماعی را درنمی یافتند و زیرپا می نهادند از میان رفت و ضدانقلاب به قدرت رسیده ولی همچنان تودار را به برداشتن واپسین گام ها برای از میان برداشتن اصل های مهم دیگری در قانون اساسی و از آن میان، «اصل ۴۴» و رسمیت بخشیدن قانونی به بازگشایی دروازه های اقتصادی کشور به روی سرمایه داری لیبرال و اربابان سرمایه ی جهان دلگرم تر نمود؛ چنین گام هایی در دوره ی ریاست جمهوری احمدی نژاد با شتابی سرسام آور و هرج و مرج بسیار برداشته شد.
به دلیل کاستی ها و نارسایی های نیروی چپ ایران و پیشاپیش همه ی
آن ها حزب توده ایران برای سمتگیری های به هنگام به سود طبقه کارگر و دیگر
زحمتکشان کشور، نیروهای راست و فراراست همچنانکه با آسودگی بیش تری، پیوندهایی
تازه با امپریالیست ها می بستند و پیوندهای کهنه را بازسازی می نمودند، صورتک چپ
نمای دولتی "مهرورز" که گویا قرار بود نفت را بر سر سفره ی تهی شده ی
زحمتکشان و تنگدستان بیاورد را دانسته و آگاهانه نگاه می داشتند؛ گونه ای چپ نمایی
حال به هم زن که همزمان با پیاده نمودن دستورهای بنگاه ها و نهادهای جهانی سرمایه
ی امپریالیستی در اقتصاد و سیاست ایران، تنها به گرفتن عکس های یادگاری گرفتن
«مردک پیزوری» با رهبران برجسته ی چپ یا پیشرفتخواه آمریکای لاتین چون فیدل کاسترو
و هوگو چاوز از یکسو و نمایش ریشخندآمیز پخش سیب زمینی و پیاز میان مردمی خوار و
کوچک شده از دیگر سو فروکاسته شده بود.
هستی و کارکرد درستِ حزب کارگری ـ کمونیستی کنشگر در این دوره، می توانست
دستکم در دو زمینه سودمند باشد:
الف. راهنمایی و پیشبرد سمتگیری اقتصادی ـ
اجتماعی به سود نیروهای کار و زحمت، آنجا که سخن بیش تر بر سر نادانی و ناکاردانی
بود؛ و
ب. دریدن صورتک چپ نمای جریان روی کار آمده، به
هم زدن سیاه بازی رژیم تبهکار و نشان دادن سرشت ضدکارگری ـ سندیکایی آن.
همه ی این ها رویهمرفته و در روندی فرسایشی و جانکاه برای توده های مردم و روشنفکران لایه های میانی، نیروی چپ ایران را نیز نه تنها بیش از پیش فرسود و ناتوان نمود که شکافِ میانِ این نیروها و راست روی و چپ روی در میان شان را بیش تر کرد؛ نمودهای آن، کم و بیش در همه ی زمینه ها، در خود حزب توده ایران، شاخه های پیش تر جداشده ی راست رو و چپ نما را نمایان تر نمود:
یکی به دنباله روی از نیروهای بورژوازی لیبرال و سپس در دوره ی
کنونی، پشتیبانی آشکار از دولت «زهدان اجاره ای» و دیگری به دنباله روی از جریان
چپ نمای هرج و مرج جو با پشتوانه ای پراکنده از لایه های میانی و بیش تر بی هویت
اجتماعی (لُمپن پرولتاریا) تا واپسگراترین نیروهای اجتماعی!
اینکه دو جریان کژدیسه شده ی بالا تا چه اندازه به این یا آن جناح حاکمیت تبهکار فرمانروا بر میهن مان وابسته شده و سر سپرده اند، در یکی کم و بیش روشن و آشکار و در دیگری با همه ی نمودها و نشانه های آن، هنوز ناروشن و تا اندازه ای پوشیده است. با این همه، دشواریِ کار از این دو جریان و بطور کلی از جریان های راست روِ زیر پوشش چپ که دامنه ی بازهم گسترده تری در میان شاخه های گوناگون بازماندگان «جنبش فداییان خلق ایران» دارد، برنمی خیزد؛ چالش های بنیادین از درون سیاست همچنان سردرگم و رویهمرفته نادرست حزب توده ایران، بی عملی آشکار و گرایش به نشست ها و گفتگوهای سالنی با حزب هایی که شاید بسیاری از آن ها نیز در کردار اجتماعی خود، کم و بیش در چارچوب حزب های «سوسیال دمکرات» خائن به منافع طبقاتی کارگری گام برمی دارند، سرچشمه می گیرد؛ ناتوانی های چشمگیر نیروهای چپ ایران، بویژه در دوره ی کنونی، در اینجا نهفته است.
ب. الف. بزرگمهر ۲۲ تیر ماه ۱۳۹۳
http://www.behzadbozorgmehr.com/2014/07/blog-post_13.html
***
بیچاره بز عزازیل
در مثل درباره بز عزازیل۱ آمده است:
«آن که جورکش گناه، حماقت، جهل، لاابالیگری، خودپرستی یا بی
فکری دیگران است. آن که کفاره اعمال دیگران را می دهد. آن که در آتش دیگران می
سوزد یا بلاگردان آنهاست»۲
زمانی که نخستین بار به سخنرانیش از تلویزیون ماهواره ای گوش می دادم، از خلوص نیتش خوشم آمد. در همان آن، با خود اندیشیدم: اگر آن یکی کفتر پر قیچی بود، این یک حتما بز بلاگردان خواهد بود.
همه شما خوب می شناسیدش. هموست که همه بر علیه اش دست به یکی کرده اند. از «پرزیدنت» گنجشک مغز ینگه دنیا و رسانه های تبلیغاتیش گرفته که از بز داستان ما به شیوه ای آشنا، شیطانی بزرگ و حطرناک برای دنیا آفریده اند تا بوقلمونهای آیت الله کوسه که از چپ و راست در داخل و خارج کشور به راه افتاده اند و می خواهند هر چی کاسه کوزه است سر وی بشکنند. هرکدامشان هم دلیل های خود را دارند.
همه دنبال گناهکار می گردند و چه کسی بهتر از وی که خداوند رحمان و رحیم همه گونه ستم و بیداد را در حقش روا داشته و حتی قرعه بز عزازیل را (به روایت تورات) به نامش انداخته است؛ مگر نه آن است که «بی اذن او برگ از درخت نمی افتد»!
اگر چرخ اقتصاد نمی گردد، ربطی به این ندارد که سالهاست سیاست های بانک جهانی و دیگر سازمانهای بین المللی امپریالیستی با همکاری تشخیص دهندگان مصلحت نظام، در کشور به اجرا گذاشته شده است؛ گناه اوست که پایش را (آهسته) روی دم لیبرالها نهاده و حساسیت شان را درک نکرده است.
اگر سیاست اتم گرایی به جای باریک کشیده، گناه اوست که چوب لای چرخ گروه مذاکره کننده پیشین گذاشته و نگذاشته مادر مرده ها معاملاتشان را با طرف مقابل به سرانجام مورد نظر برسانند. گرچه در این میان برخی هایشان به توافق های نان و آبداری دست یافتند و شرکت نفتی «کوچکی» با برخی های دیگر از آن سوی میز درست کردند.
اگر امپریالیستهای یانکی می خواهند به ایران یورش بیاورند و تمام زمینه های آن را نیز از چندین سال پیش آماده نموده اند، این گناه آنها نیست؛ همه کوتاهی ها از آن وی است که چند شعار بی پشتوانه در سازمان ملل سر داده و آنها را شیر کرده است.
اگر عزراییل، ایران را تهدید می کند و قصد جان وی را نیز دارد، بی دلیل نیست. او بود که دروغ های پیرامون داستان «هولوکاست» را دوباره زنده کرد و تازه یادش رفت بگوید چگونه صهیونیست هایی که بعدها کشور اسراییل را بنیانگذاری کردند، در جنگ جهانی دوم، همکیشان ضد فاشیست خود را به ماموران گشتاپو لو می دادند. این گناه اوست که واقعیت ـ آن هم تنها بخشی از آن را ـ بیان کرده است.
اگر کالاها روزبروز گران تر می شوند، این گناه بازاریان محترم، این حبیبان خدا و خرما و واردکنندگان بنجلهای گوناگون از سرتاسر دنیا نیست که با مشاوره تشخیص دهندگان مصلحت نظام و برای رویارویی با سیاستهایی که خدای ناکرده منافع آنها را به خطر خواهد انداخت، به جنگ برخاسته اند. این گناه اوست که با نادانی چوب را در لانه زنبور گردانده و اکنون هم حقش است که چنین بی رحمانه گزیده شود.
اصلا گناه همه چیز بر گردن اوست. بیچاره بز عزازیل، با همه این ها به دوندگی هایش ادامه میدهد. انگار نه انگار که بزودی به قربانگاه می برندش. به همه جا سر می کشد و کوشش می کند که مسایل و مشکلات را تا آنجا که عقلش قد می دهد حل و فصل کند. البته، می دانید که از چنان موجودی با سادگی بیش از اندازه و آن چیزی که نام اخلاص بر آن گداشته اند و ایمان کورکورانه به چیزهای موهوم، بیش تر هم نمی توان انتظار داشت. از پایین ترین لایه های اجتماعی برخاسته و به مسایل زحمتکشان و ستمدیدگان آشناست. دلش می خواهد برای آنها کاری انجام دهد؛ ولی راه و چاه را درست از هم نمی شناسد و بدتر از همه دستش را هم گذاشته اند تو حنا. اول که آمده بود، دورخیز کرد برای درآوردن وزارت نفت از دست «مابهتران». وزارتی که برای خود دولتی جداگانه است و در آن، انگار آب از آب تکان نخورده است. مانند زمان شاه و حتی بدتر از آن، همان قراردادهای پنهانی، زیر میزی ها، معاملات پشت پرده و همان آدمها (منظورم بر و بچه ها و نوه هایشان است) که حالا کمی پشمالوتر شده اند و وسط پیشانی بعضی هاشان هم یک گردی تیره تو چشم می زند. خدای نکرده اشتباه نکنید؛ جای سوختگی نیست! بیچاره بز عزازیل، نخستین درسش را آنجا فرا گرفت. بهش فهماندند که آنجا منطقه ممنوعه است و سرخر هم نمی خواهند. بعدش پایش را گذاشت رو دم بورس بازها. آنها هم قهر کردند و هر چی تا آن زمان اندوخته بودند، بار کردند و بردند به دوبی، ابوظبی و جاهای دیگر. میگویند در این کشور دموکراسی نیست. دمکراسی از این بهتر؟!
البته، همه این کارهایی را که تاکنون بز عزازیل انجام داده، بیشتر مانند تک های ایذایی به جبهه دشمن باید بشمار آورد و نه بیشتر از آن. مشکلات نه تنها حل نشده که بدتر هم شده است. از طرفی سرمایه داران (بزبان آنها: کارآفرینان) بزرگ وطنی و غیر وطنی، با وجود همه دستکاریهای قانونی و غیر قانونی آقا قربانش بروم در اصل ٤٤ قانون اساسی، روحیه و اعتماد خودشان را از دست داده اند و تضمین های بیشتر می خواهند و از طرف دیگر توده مردم گرسنه و داغدیده هنوز منتظر پول نفت سر سفره هایشان هستند.
خواست مسایل را با «سهام عدالت» تا حدی حل کند. دید آقا قربانش بروم، نظر دیگری دارند و تنها با چیزی در حدود ده بیست درصد برای پاپتی ها موافقت کرده اند و قرار است بقیه آن را با یاری و همکاری مسوولین تشخیص مصلحت نظام برای بهبود اقتصاد کشور که بیش از اندازه دولتی و کمونیستی شده، میان شرکتهای بزرگ نفتی و غیر نفتی، خارجی و داخلی پخش کنند و راه را برای «کارآفرینان» باز کنند. تازه پاپتی ها پولشان کجا بود که سهام عدالت بخرند. شاید هم تاکنون سهمشان را هم به ثمن بخس به سلف خرها و کارچاق کن ها واگذار کرده باشند!
بز داستان ما هنوز درک نکرده است که سر خر سیاست های کلان اقتصادی را باید به سوی دیگری کج کرد تا بیچاره رمقی پیدا کند و کارها انشاء الله سر وسامان یابد. اکنون دیگر دستش آمده است که اقتصاد مال گاو و خر نیست؛ که مال آدمهاست و به آن سادگیها هم که می اندیشید، نیست که مثلا پول نفت را سر سفره مردم آورد. باید نخست آن را از آلودگیها زدود؛ دستهای ناپاک را برید (و نه شستشو داد) و بسیاری کارهای دیگر که آنور دنیا، در ونزویلا و جاهای دیگر، با همه نداریشان دارند انجام می دهند یا خیال دارند انجام بدهند. ترس آقایان و دوستانشان در آنور اقیانوس هم از همین است که این درک رشد پیدا کند و کارشان یکسره شود. بویژه از آن جهت که تقریبا همه ابزارهای اقتصادی ـ اجتماعی آن هم در دست است. زنان را که نتوانسته اند خانه نشین کنند و حتی آنقدر رو پیدا کرده اند که در مسابقات مردانه ای مانند اتومبیل رانی هم شرکت می کنند و آقایان را پشت سر می گذارند. ٦٠ درصد دانشگاه ها را هم که پر کرده اند و خواهان سهم بیشتر در اداره امور اقتصادی، اجتماعی و سایر جاها هستند؛ جوانان که دیگر اکنون بیشترشان دانشجو هستند، جای خود دارند و خواهان کار، آبادانی و بهبود اوضاع هستند و شکیبایی هم دیگر سرشان نمی شود. این همه تاکنون شکیبایی بخرج داده اند و دیگر حوصله شان سر رفته است. بهشت را هم در همین دنیا می خواهند. شوراها که کم کم جا می افتد و باید شاهد نیرو گرفتن هرچه بیشتر آن در آینده نزدیک بود. از کارگران و کشاورزان که «سند، دستهای پینه بسته آنهاست»، دیگر هیچ نمی گویم؛ که دیگر کارد به استخوانشان رسیده است و زبانشان را دیگر نمی توان برید.۳ حتی شکمباره ها و مفتخوارگان «حزب الله» و مانند آن نیز کم کم سطحشان بالاتر رفته و به آسانی آن زمانها اسباب دست این و آن نمی شوند. همه این ها، آقایان را سخت ترسانده و آینده را برایشان تیره و تار نموده است. راه پس و پیش هم ندارند. برای همین است که بجای یکپارچگی ادعایی، مرتب دو دستگی و چند دستگی در میانشان پیدا می شود و درست همین زمان است که یاد بز عزازیل افتاده اند.
بیچاره بز عزازیل، همه اینها را بگردن گرفته است و صدایش درنمی آید. شاید هم منتظر معجزه ای از آسمان است. اما اگر معجزه ای آسمانی نیز رخ ندهد، بلايی زمینی در راه است و قربانی کردن بز عزازیل نیز کاری از پیش نخواهد برد.
ب. الف. بزرگمهر ٧ بهمن ١٣۸۵
پانوشت:
۱ ـ عزازیل واژه ای است عبری که در تورات آمده و می تواند
مترادف ابلیس و شیطان گرفته شود. بز عزازیل بزی است زنده که در آیین «روز کفاره»ی
یهودیان، گناهان و خطاهای قوم را با خود به وادی بی آب و علفی می برد:
«دو بز را بگیرد و آنها را به حضور خداوند به در خیمه اجتماع
حاضر سازد و هارون بر آن دو بز قرعه اندازد، یک قرعه برای خداوند و یک قرعه برای
عزازیل... و بزی که قرعه برای عزازیل بر آن برآمد ... آن را برای عزازیل به صحرا
بفرستد. (سفر لاویان، باب ۱۶،
آیه های ۷ تا ۱۰) . آنگاه بز زنده را نزدیک بیاورد و هارون دو دست خود را بر سر بز زنده بنهد و همه خطاهای
بنی اسراییل و همه تقصیرهای ایشان را با همه گناهان ایشان اعتراف نماید و آنها را
بر سر بز بگذارد و آن را به دست شخص حاضر به صحرا بفرستد و بز همه گناهان ایشان را
به زمین ویران بر خود خواهد برد پس بز را به صحرا رها کند (سفر لاویان، باب ۱۶، آیه های ۲۰ تا۲۲) و آن که بز
را برای عزازیل رها کرد رخت خود را بشوید
و بدن خود را به آب غسل دهد و بعد از آن به لشکرگاه داخل شود (همانجا، آیه )۲۶» نقل از کتاب کوچه، حرف ب، دفتر دوم، احمد
شاملو با همکاری آیدا سرکیسیان، انتشارات مازیار، تهران، ۱۳۷۷
۲ ـ کتاب کوچه، حرف ب، دفتر دوم، احمد شاملو با همکاری آیدا سرکیسیان، انتشارات مازیار، تهران، ۱۳۷۷
٣ ـ دود یورش سازمان یافته لات و پاتهای دستور گرفته از آیت الله کوسه برای برهم زدن سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوس رانی تهران و حومه و ضرب و شتم اسالو، به چشم خود آنها رفته است.