«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ فروردین ۱۲, شنبه

با خلوت ارغوان ها

سروده ای دلکش از عنایت پژوهان گردانی


عاشقانه



حسنک کجایی؟


حسنک سال ها پیش از این گاو و گوسپندش را فروخت؛ سگش را به امان خدا رها نمود و روانه ی حوزه ی علمیه ی قم شد.* در آنجا با رنج و کوشش بسیار درس های پایه ی طلبگی را فراگرفت و برای آموختن درس دشوارتر «خارج فقه» ناچار به جایگزین نمودن بیش از شش استاد شد تا سرانجام بر وی روشن شد که دشواری کار از استادان نیست؛ به رتبه ی «حجت الاسلام»ی در «ریسمان الهی» بسنده نمود و چاره ی کار را در رفتن به خارج (این خارج با آن یکی خارج تفاوت دارد!) دید؛ قبله ی "روحانی" های سراسر جهان از هر قماش: «بریتانیای کبیر»! در آنجا توانست دکترای حقوق عمومی و اساسی از دانشگاه گلاسکو دریافت نماید که به نوبه ی خود از شگفتی های زندگی وی به شمار می آید و نشان می دهد که یا «حقوق عمومی و اساسی» در آنجا بسیار آبکی تر از درس «خارج فقه» در اینجاست یا آنکه خدای ناکرده زبانم لال، قالیچه های ایرانی گره گشای کار بوده اند!

در آستانه ی انقلاب بهمن، مانند بیش تر "روحانی" های این سرزمین به یکباره انقلابی شد و برای خود پیشینه ای از انقلابیگری فراهم نمود؛ با این همه، هنوز نامی از وی نبود. دیگرانی که به جاهای بالاتری در «ریسمان الهی» چنگ انداخته بودند، محل سگش هم نمی گذاشتند ... تا آنکه روزی برای نخستین بار واژه «امام» را برای کسی که سپس عنوان رهبری "انقلاب اسلامی" را بدست آورد، بکار برد (آبان ماه ١٣۵٦ خورشیدی). او این واژه را مانند یکی از مریدان «حزب نازی» آلمان که نخستین بار هیتلر را «پیشوا» خواند (به پندار من: رودلف هِس)، دانسته و از پیش برنامه ریزی شده بر زبان نراند و صاف و ساده از دهانش پرید؛ ولی چه تفاوتی می کند؟ نتیجه ی کار یکی بود:
کاربرد این واژه ی مُقدّس، درهای پیشرفت وی در دم و دستگاه «ولی فقیه» آینده را گشود و جایگاهی بالاتر در «ریسمان الهی» برایش به ارمغان آورد. «در پنج دوره قانونگذاری به عنوان نماینده مجلس شورای اسلامی و در دوره‌های اول و دوم به عنوان رئیس کمیسیون دفاع و در دوره‌های چهارم و پنجم به عنوان رئیس کمیسیون سیاست خارجی و نایب رئیس اول مجلس شورای اسلامی حضور داشت. همزمان از سال ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۴خورشیدی، در سمت معاونت فرماندهی جنگ و از سال ۱۳۶۴ تا سال ۱۳۶۷ خورشیدی در سمت رییس ستاد قرارگاه مرکزی خاتم‌الانبیاء، در دوران جنگ فعالیت داشت. وی همچنین از سال ۱۳۶۵ تا سال ۱۳۷۰ فرماندهی پدافند هوایی کل کشور را بر عهده داشت ...» («ویکی پدیا» به زبان پارسی)

از نتایج بسیار "درخشان" سپارش های وی در سال های نخست انقلاب همین بس که به خاطر سود بردن همزمان «قانون اساسی» های کشورهای گوناگون از سوییس و فرانسه گرفته تا «عربستان سعودی» در تدوین «قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران» و پیدایش بسیاری بندهای ضد و نقیض در آن، جای گَل و گشادی برای تفسیر مسوولین ریز و درشت جمهوری اسلامی از همان روزهای نخست حاکمیت ولایت فقیه بر سرزمین ما فراهم نمود؛ به گونه ای که به عنوان نمونه برای مشروبخواری در جایی «مفسد فی الارض» شناخته و روانه ی دوزخ در آن جهان می شدی؛ در جای دیگر تنها به نوش جان کردن ٨٤ ضربه شلاق بسنده می کردند و بازهم در جای دیگری می توانستی ـ اگر از گستاخی و توان درخور برخوردار بودی! ـ پیشاپیش ٨٤ ضربه شلاق نوش جان کنی و شیشه ی نوشابه ی مورد نیاز را دریافت نمایی!

در ابتدای دوره ای که وی فرماندهی پدافند هوایی کل کشور را بر دوش گرفته و هنوز جنگ گرانبار شده «صد دام» بر علیه کشورمان در جریان بود، در شهر کوچکی نزدیک مرز عراق، هواپیمای کوچک ملخی برای سم پاشی کشتزارها که آن را نادانسته بجای «میگ» های عراقی پنداشته بودند، زیر آتش بسیار سنگین پدافند هوایی در کوه های پیرامون با کامیابی در فرودگاه کوچک آن شهر بر زمین نشست و مردم را پس از آن دلهره هولناک تا مدت ها پس از آن شاد و شنگول نمود. گرچه، در این مورد وی را چندان گناهکار نمی توان دانست؛ زیرا او نیز مانند آن "انقلابی" دیگر که از خوشوقتی ـ یا از روی تصادف؟! ـ هم اکنون مانند وی در «مجمع تشخیص مصلحت نظام» نشسته، نیازمند دستیابی به تجربه ی بیش تر بود؛ و چه باک که در فرجام کار، "جام زهر" به خورد "ولی امر مسلمین" داده شود یا مُشتی «عوام» از این سو یا آن سو کشته شوند:
از هر سو که کشته شوند، به سود اسلام است!     

«پس از بازنگری قانون ‏اساسی جمهوری اسلامی ایران [اکنون دیگر برایتان روشن شده است، چرا؟! ـ ب. الف. بزرگمهر] و تشکیل نهاد شورای‌عالی امنیت ملی تاکنون، سمت نمایندگی مقام رهبری را در این شورا در اختیار دارد. وی به مدت ۱۶ سال و در دوره های ریاست جمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی و سید محمد خاتمی از سوی این دو به عنوان دبیر شورای عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران فعالیت کرد. وی همچنین از اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام و رئیس کمیسیون سیاسی، دفاعی و امنیتی این مجمع می‌باشد.
در انتخابات میان‌دوره‌ای سومین دوره مجلس خبرگان رهبری در ۲۹ بهمن ‏۱۳۷۸ از حوزه انتخابیه استان سمنان به نمایندگی مجلس خبرگان رهبری برگزیده شد. در سال ۱۳۸۵ هم به عنوان نماینده تهران به عضویت این شورا برگزیده شد. همچنین از سال‏۱۳۷۱ تاکنون رییس مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام بوده است.» («ویکی پدیا» به زبان پارسی)

در دوره ی یاد شده نیز وی کارهای بسیار "درخشانی" به انجام رساند. یکی از آنها «تعلیق غنی سازی اورانیوم» و گشایش بازهم بیش تر درهای گفتگو با «باختر زمین» و بازاندیشی (به زبان آنها: تعامل) درباره ی آشکار نمودن پیوندهای کهنه و گشایش پیوندهایی نو با «شیطان بزرگ» بود. این «گفتگو و بازاندیشی» تا آنجا پیش رفت که کار به جاهای باریک کشید و کم مانده بود که افزون بر «تعلیق غنی سازی اورانیوم»، شبکه ی برق سراسری کشور نیز به عنوان نشانه ی «حُسن نیت» تا مدتی از کار بیفتد! در این میان، قراردادهای پرسودی نیز بویژه در زمینه ی نفت با بنیادگزاری شرکت های مشترک خدمات نفتی میان برخی از اعضای گروه گفتگو به سرپرستی «حسنک» با شرکت های اروپایی بسته شد که تاکنون درازا و پهنای گندکاری هایشان روشن نشده است.   

بی گفتگو، این داستان آموزنده ی بزرگ ترین طنزپرداز تاریخ سرزمین مان: «عُبید زاکانی» را خوانده یا شنیده اید:
«شخصی، زن روستایی را دوست می داشت. روزی زن با او گفت:
اگر میخواهی كه تو جماع كنی و شوهرم در خانه گوش دارد، فردا گاوی فربه به دیه آور كه می فروشم. مردك روزی دیگر گاوی فربه بیاورد كه این گاو را به جماعی می فروشم. شوهر در خانه رفت و با زن بگفت. زن گفت:
سهل است؛ تو بخر تا من به خانه ی همسایه روم و كس او را به عاریت بستانم و كار او بسازم و گاو ما را باشد. شوهر راضی شد. زن در خانه ی همسایه رفت و بیرون آمد و با وی در خانه نهفت و در خانه به شوهر سپرد. مرد از شكاف در نگاه می كرد و آورد و برد ایشان می دید. برادرش بیامد و گفت: مبادا كه این مرد به غلط رود. شوهر گفت:
چندانكه احتیاط می كنم این مردك چنان درسپوخته است كه نه از آن ما پیداست و نه از آن همسایه!»

داستان «جمهوری اسلامی» و «شیطان بزرگ» همانندی های بسیاری با داستان بالا دارد؛ تنها با این تفاوت بزرگ که در اینجا با «بیضه ی اسلام» سر و کار داریم و کار شوخی بردار نیست!

به هر رو، پس از این شیرینکاری تازه، مانده بودند که با «حسنک» چکار کنند. نمی توانستند وی را مانند برخی دیگر به «حوزه ی علمیه» برای آموزش دادن به طلاب علوم دینی بفرستند و اینگونه از دستش رها شوند. «مصلحت نظام» ایجاب می کرد که جایی درخور و شایسته برایش بیابند که کمی هم دور از چشم باشد و سرانجام بهترین جا را یافتند:
ریاست «مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام»! می پندارم کسی به درستی نمی داند که این مرکز دقیقا به چه کاری سرگرم است و کدام پژوهش های «مصلحتی برای نظام» را سازمان و سامان داده است؛ تنها این نکته روشن است که «کفتر پر قیچی»*** "نظام"، بنیاد «چتم هاوس» انگلیس را که جایی همانند مرکز یاد شده ـ دست کم در چارچوب شرح وظایف آن ـ است، برای گفتگو و بازاندیشی درباره ی «گفتگوی تمدن ها» به این مرکز خودمانی ترجیح داد!   

اکنون دوباره سر و کله ی «حسنک» پیدا شده است. از شگفتی های این شخصیت بیمانند "نظام" یکی هم این است که هرگاه در گوشه ای نشسته و به کار خود سرگرم است، کسی وی را جستجو نمی کند و درست آنگاه که در میان صحنه پدیدار می شود، همه دنبالش می گردند! رد پای وی را در وین یافته اند. آنجا چکار می کند؟ آیا مانند آن «آموزگار اخلاق» دولت مهرورز سرمایه داران، وی نیز برای آموزش «اخلاق اسلامی» به آنجا رهسپار شده ... و برای آسایش، از دست ندادن زمان و رفت و آمدی بی درد سر، ناچار به پذیرش تابعیت کشور اتریش شده است؟! هنوز به درستی کسی نمی تواند به این پرسش و پرسش های دیگری که از پی آن برمی خیزد، پاسخ درستی دهد. تنها یک نکته از این خبر دوپهلوی «ایرنا» در زیر روشن است:
داماد «حسنک» که در اتریش اقامت دارد، هنگام ورود وی به فرودگاه وین به پیشوازش رفته است.

بیچاره آن خبرگزاری که ناچار به آگاهی رسانی به شیوه ی «ازوپ» شده است. بیچاره مردم میهن مان که دوباره گامی واپس نهاده اند؛ و آن ها که هر یک "بهشت" کوچک یا بزرگی اینجا و آنجای جهان برای روز مبادا و آخرت خود زیر سایه ی «شیطان بزرگ» فراهم نموده اند؛ بیش تر با آقازاده های دو یا چند ملیتی و گاهی مانند این یکی با خانمی آقازاده!

«سیلی نقد به از حلوای نسیه» و سهم زحمتکشان هنوز "بهشت" در آن جهان است؛ اگر بردبار، حرف شنو، زیرِ بار رو باشند و برای دشواری هایشان نق نق نیز نکنند. خدا و پیامبران «اولی العظم» و «کوچک عزم» که هر یک جایی فراخور حال خود در زیر درخت سدر بهشت یافته اند، گلایه را خوش ندارند ... و من هنوز در اندیشه ی آن زن با چهره ای تکیده از روستایی چسبیده به شهر اسپهان هستم که برای گرفتن تاکسی ارزان ناچار شده بود دو جعبه ی کوچک میوه یا صیفی خود را در پشت خودروهای ایستاده در کنار خیابان پنهان کند. هنگامی که راننده ی تاکسی ناچار شد آن دو جعبه را در صندوق پشت جای دهد و دنباله ی غُر و لُندش را در تاکسی پی گرفت، ناگهان زیر گریه زد. سخنانش را درست به یاد ندارم و آن هنگام در کوران انقلاب آنچنان شعوری نداشتم که دستِکم شب همان روز، آن ها را جایی یادداشت کنم و نگهدارم. درونمایه سخنش که آمیخته با هق هق گریه بود، کم و بیش چنین است:
من چکار کنم. این تنها راه درآمد من است ... شوهرم و پسرم هر دو گلوله خورده، مرده اند ... هیچ پناهی ندارم. کسی برایم نمانده است ...    

همه سرنشینان تاکسی سکوت کرده بودند. راننده ی تاکسی نیز دیگر جیکش در نمی آمد. بُغضی گلویم را گرفته بود که به زور آن را فرو دادم؛ بُغضی فروخفته که همچنان با من است ...

ب. الف. بزرگمهر       ١١ فروردین ماه ١٣٩١


* درباره ی «زیست نامه»** ی وی از تارنگاشت «ویکی پدیا»ی پارسی سود برده ام.

** «زیست نامه» را به آرش «بیوگرافی» ساخته ام.

*** محمد خاتمی

|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||

حسن روحانی كجاست؟

وین - در حالی كه قرار است در آینده نزدیك دور جدید مذاكرات ایران و گروه ۵+١ برگزار شود، خبرها از سفر 'حسن روحانی' مسوول اسبق تیم مذاكره كننده هسته ای كشورمان به وین پایتخت اتریش حكایت دارد.

طبق گزارش های دریافتی خبرنگار ایرنا، 'روحانی' صبح روز دوشنبه هفتم فروردین ماه جاری وارد فرودگاه وین شده است.

بر اساس این گزارش، داماد حسن روحانی ، هنگام ورود وی به فرودگاه وین به استقبال او رفته است.

داماد حسن روحانی در اتریش اقامت دارد.

«ایرنا»    ٩ فروردین ماه ١٣٩١


۱۳۹۱ فروردین ۱۱, جمعه

صندوقچه!

داستان دریافتی

دوره دبستان بود؛ ولی چه سالی؟ دقیق یادم نیست و یادم نیست که چند سال ذهنم درگیر کشف بزرگ ذهن خودم بودم ... و البته این درگیری ذهنی فقط در ایام عید نوروز می آمد و بعد از عید هم می رفت. دلیلش هم مشخص بود. ایام عید شاید تنها وقتی بود که چشممان بروی انواع خوراکی می افتاد. اما معمولا فقط چشم می دید و دهان بی نصیب بود. این هم دلیل داشت؛ یعنی الان دلیلش را واضح تر می بینم. نزدیکی های عید دعوای همیشگی بین مادرو پدر، برسرمخارج ایام عید را تقریبا حفظ بودم!

پدر که حالا فوت فرموده اند: بیا زن؛ این ٢٠ تومن مخارج شب عید ...!
مادر که حالا پیر و فرتوت و بیمار است: آخه مرد ٢٠ تومن به کجا میرسه ...؟
پدرفوت شده: آخه زن، ندارم که ندارم. مگه چه خبره؟
مادر: آخه مرد ١٣ روز مهمون میاد و میره؛ باید پذیرایی بشن ...
پدر: میخوام صد سال سیاه نیان که برن ... مگه کارت دعوت فرستادم واسشون مفت خورا رو ...
مادر: مفت خوری چیه مرد؟ مگه تو میری مهمونی نمیلومبونی؟!
پدر: من غلط بکنم برم مهمونی ... من وقت کنم فقط میخوابم تا کسری خوابم جبران بشه ...

خلاصه بعد از این دیالوگ تکراری همه ساله، مادر همون ٢٠ تومن را برمی داشت و با استفاده از ذخیره ارزی خودش بساط خوراکی شب عید را برپا میکرد!

همیشه هم سفارش میکرد که جلوی مهمون ما بچه ها دست به خوراکی نزنیم و بعد از رفتن مهمونا آزادیم ...!

و من مدتی بود درذهنم کلنجار می رفتم که مادر از کجا و با سرعت عمل اون روزها خوراکی ها را ظاهر می کرد و بعد از رفتن مهمونا با یه بشگن خوراکی ها غیب می شدن ...

خیلی گشتم و فکر زدم ... ولی بی نتیجه بود. همه زیرزمینها ... اتاقهای قدیمی ... و خلاصه هرجایی که امکان مخفی کردن داشت ...

یه سال و یه روزی از روزها ؛ همینطورکه به دیوار زل زده بودم و مادر هم پشت داربست قالی نشسته بود و بافندگی میکرد ... زنگ خانه را زدند. یک بار ... دو بار ... سه بار ... بالاخره مادر صداش درآمد که: مگه کری؟ برو در را بازکن. ولی من فکرم بیش از اینها درگیر بود و باز هم از جایم تکان نخوردم. مادر هم با عصبانیت و عجله، از پشت داربست قالی بلند شد و برای بازکردن درحیاط رفت.

هنگام بلند شدن، روکش صندلی اش جابجا شد و زیرش پیدا ... و من متفکر تازه متوجه شدم آنچه که مادربه عنوان صندلی در پای قالی از آن استفاده میکرد، صندقچه ای قدیمی و چوبی بود که مادر پارچه ای رویش انداخته بود و همیشه روی همان می نشست! سرعت برق که چه عرض کنم، اصلا بدون مکث و با تبسمی چنان سلولهایم از داخل بازشده بودند که اگه دیدنی بود مادرسریع می فهمید؛ ولی به روی خودم نیاوردم. دیگر نیازی به فکر زدن نداشتم. آن صندوقچه پای داربست قالی مادر؛ تنها محلی که استعداد پنهان کردن خوراکی ها را داشت. فقط باید منتطرفرصت می ماندم!

تضادهای سر راهم برای دسترسی به صندوقچه چند تا بودند. اول: خانه باید خالی باشد که مشکل ترین بخش همین بود. دوم کلید خانه خالی معمولا دست بچه ها نبود و سوم ورود به خانه و بقیه ماجرا ...

روزی که خانوادگی رفتیم خانه مش قاسم برای عید دیدنی، از نظر من روز مناسبی بود. فاصله خانه مش قاسم تا خانه ما نه دور بود و نه نزدیک ...خانه مش قاسم مادر احساس راحتی بیشتر می کرد و بیشترمی ماند.، این یعنی اینکه بیشتر زمان داشتم. طبق طرح خودم من باید همراه با خانواده تا نزدیک خانه مش قاسم می رفتم؛ اما هنگام ورود به خانه و در شلوغی احوالپرسی، می پیچاندم. بعد به سرعت برمی گشتم به خانه خودمان ... برای حل تضاد کلید خانه که نداشتم ، از تیربرق چسبیده به دیوارکوچه به سرعت بالا می رفتم که مشکلی نبود؛ تجربه اش را داشتم. بعداز رسیدن به پشت بام؛ مرحله بعد پائین آمدن از پرچین کوتاهی بود که با همسایه مان عذرا خانم دیوارش مشترک بود. معمولا عذرا خانم چند تا غرغر می کرد و ضمن اینکه دستش را روی سرش می گذاشت که چشم من نامحرم به موهایش نیفتد به شوهرش هم گیر می داد که تو هم یه چیزی بگو ... و شوهرش هم طبق معمول همیشه می گفت: زن اون بچه ست؛ چشم چرونی نمیدونه چیه؟ و من هم جواب همیشگی خودم را می دادم که: این دیوار خونه ما هم هست و من الان روی قسمت خودمون هستم ...!

وارد حیاط که شدم، نفسی کشیدم و با اعتماد به نفس رفتم سر صندوقچه. روکش را کنار زدم؛ ولی افتاد مشکلها ...! مادر یک قفل خرکی به صندوقچه زده بود که می دانستم کلیدش را توی گردنش آویزان می کند. مثل دماغ سوخته ها وارفتم و بعد شروع کردم به وارسی صندوقچه ... چند ثانیه بعد متوجه شدم که در صندوقچه از پشت با دو لولای خرکی به بدنه پیچ شده است. یعنی بعد از کلید که از دسترس من خارج بود، تنها راه بازکردن پیچها بود. فکرکردم ... بازهم و بازهم فکر کردم ... لولای درخانه را از داخل کشیدم، سریع خارج شدم و با یه سوت محمود را صدا کردم (شیوه ای که از «تفنگهای چوبی» یاد گرفته بودیم). محمود کله اش را از لای در خانه شان بیرون آورد و با اعتراض گفت: چی میخوای؟ الان مهمون داریم ... و من گفتم جعبه ابزارت را لازم دارم. محمود هم گفت: بعدا بیا الان نمیشه ... و من اصرارکه مهم است و اگه الان ندی ماسک «زورو» را ازت پس میگیرم و محمود برای حفظ ماسک زورو رفت و جعبه ابزارش را آورد و گفت: چیزی کش نری، آمار همشونو دارم. جعبه ای که اصلا جعبه نبود؛ قوطی زنگ زده و خالی کنسرو بود که ما بهش می گفتیم جعبه ابزار! خیلی چیزا توش بود و تمام وسایلش ازتوی جوب و کوچه جمع آوری شده بود.

کمی تقلا کردم و بالاخره توانستم با سکه صافی که قطار از رویش رد شده بود، پیچها را بازکنم و حالا من بودم و خوراکی ها ...! اول فقط نگاهشان کردم. بعد آرام ارام شروع کردم به خوردن ... فقط حواسم بود که نباید زیاد بخورم تا مادرمتوجه نشود. سیر که نشده بودم؛ ولی پیچها را بستم و سکه محمود را هم قایم کردم برای دفعه بعد. جعبه را پس دادم. دررا مثل قبلش ازداخل قفل کردم و مسیر را از همان راهی که آمده بودم، برگشتم.

درذهنم بود که زیادی نخورم تا مادر متوجه نشود؛ ولی به ذهنم نمیزد که همان مقدار کم را اگر روزی یک بار انجام دهم، موضوع به سرعت مشخص میشود و همینطورهم شد. هر روز که مادر یا برای خرید می رفت و یا در زیرزمین برای آشپزی؛ من به سرعت کار خودم را می کردم و دوباره پیچها را می بستم. روزی که خاله فاطمه مهمان بود، مادرحالتش عادی نبود و بعد از مهمانی هم خوراکی ها را قایم نکرد؛ فقط با خونسردی نگاهش از روی همه بچه ها عبورکرد و روی من ثابت شد. در نگاهش چنان قاطعیتی بود که جای انکار نبود. آن سه تای دیگر را به بهانه ای فرستاد توی حیاط و بعد گفت: فقط به یک شرط! نه دعوا داریم و نه کتک و نه شکایت به بابات ... فقط بگو چیکارکردی؟

من هم همه داستان بالا را برایش شفاهی گفتم و ریل بازکردن پیچها را عملی نشانش دادم. مادر بعد از آن هم روی صندوقچه می نشست. تنها کاری که کرده بود، محمد چکشی را که نجار محل بود، آورده بود و به جای پیچها، میخهای ثابت و بزرگی کوبیده بود؛ روکش صندوقچه را هم برداشته بود.


















من و مادربعد از ٢۵ سال. تابستان ١٣٩٠ استانبول ترکیه.

اسماعیل هوشیار            نوروز ١٣٩١
www.tipf.info

۱۳۹۱ فروردین ۱۰, پنجشنبه

دروغ هایی که آشکار می شوند!


پیش تر از سوی وکیل یا روانپزشک نظامی تبهکار امریکایی ادعا شده بود که وی تنها شب پیش و پس از رویدادهای تبهکارانه کشتار مردم بی دفاع افغانستان را به یاد می آورد! یعنی که "آقا" ناگهان به سرش زده و مردم را به گلوله بسته است.

اکنون روشن می شود که "آقا" یک در میان دچار "فراموشی" بوده و پس از کشتار در یک روستا، همراه دوستانش سری به پایگاه نظامی شان زده تا پس از خستگی در کردن و لُمباندن همبرگر و شاید گوش دادن به موسیقی «اَکشن»، کارشان را در روستایی دیگر پی بگیرند. به این ترتیب، تا اینجای کار آشکار است که شمار بیش تری از جوجه تبهکاران نامرد دچار "فراموشی" های یک در میان بوده اند؛ ولی آیا این همه ی ماجراست؟ آیا آنها نیز مانند نمونه های همانند رخ داده در عراق، پیش از کشتار به دختران و زنان تجاوز کرده و سپس با به گلوله بستن شان (یا مانند نمونه های عراق به آتش کشیدن شان همراه همه ی خانه و کاشانه) به پندار خود هرگونه رد پایی را زدوده اند؟

تف بر این همه بیشرمی!

ب. الف. بزرگمهر      ٩ فروردین ماه ١٣٩١

|||||||||||||||||||||
                 
کشتار قندهار در دو مرحله ‌بود

هیأت تحقیق آمریکایی درباره کشتار ۱۷ غیر نظامی افغان در قندهار می‌گوید که متهم جنایت را در دو مرحله مرتکب شده: او پس از قتل چند نفر در یک روستا به پایگاه نظامی برگشته تا سپس در روستایی دیگر به کشتار ادامه دهد.

به گزارش رسانه‌ها، بازرسان آمریکایی پرونده قتل ۱۷ شهروند افغانستان در قندهار می‌گویند سرباز آمریکایی‌ای که متهم به کشتار این ۱۷ نفر در یکی از روستاهای شهرستان پنجوایی در ولایت قندهار شده، جنایت خود را در دو مرحله اجرا کرده است. تاکنون منابع رسمی آمریکایی می‌گفتند که درجه‌دار آمریکایی، رابرت بیلز، پس از کشتن ۱۷ غیر نظامی افغان در روز ۱۱ مارس به اقامتگاه خود در قندهار بازگشته و در همانجا بی‌آنکه دست به مقاومت بزند دستگیر شده است؛ اما اینک بازرسان آمریکایی به خبرگزاری آسوشیتدپرس گفته‌اند که بیلز پس از آنکه در یکی از روستاها چند نفر را کشته، به پایگاه نظامیان در قندهار برگشته است و سپس دوباره در شامگاه آن روز برای انجام کشتار در روستایی دیگر از اقامتگاه خود خارج شده است.

این درجه‌دار ۳۸ ساله متهم است به اینکه ۱۷ نفر را کشته که ۹ تن از آنان خردسال بوده‌اند. دادگاه نظامی آمریکا روز جمعه (۲۳ مارس / ۴ فروردین) اتهام علیه بیلز را قتل ۱۷ نفر عنوان کرده است. همچنین ۶ مورد تهاجم و قصد قتل نیز علیه بیلز در این دادگاه مطرح شده است.
...
در حالیکه ارتش آمریکا و نیروهای بین‌المللی به فرماندهی ناتو (ایساف) تاکید می‌کنند که کشتار در قندهار تنها توسط رابرت بیلز صورت گرفته، از سوی افغانستان صداهای انتقادی به گوش می‌رسد که این روایت را نادرست می‌دانند. از جمله یک هیأت پارلمانی افغانستان گفته است که برخلاف ادعای آمریکا این کشتار کار یک گروه و سازماندهی شده بوده است.

برگرفته از «دویچه وله»

۱۳۹۱ فروردین ۸, سه‌شنبه

عمده و غیرعمده در یک نگاه!


برایم نوشته ای فرستاده است که در هیچ چارچوبی نمی توانم آن را بگنجانم؛ نوشته ی بدی نیست؛ ولی آمیخته از همه چیز؛ مانند آش پایان هفته ی مردم یزد. هم جدی است، هم شوخی؛ هم جایی نیمچه  استدلالی پیش می کشد و هم در جای دیگر «مش باقر» پا به میدان می گذارد. این بخش آن بیش تر نظرم را جلب می کند و با خود می گویم:
کاش همه ی کارش را روی همین «مش باقر» متمرکز می کرد. حتما چیز بهتری از آب در می آمد ...

جُستار نوشته نیز جستاری غیرعمده به چشمم می آید که دشمنان سوگندخورده توده های مردم ایران هر از گاهی دانسته و آگاهانه به رنگی دیگر در میان می گذارند و به آن دامن می زنند. با اینکه این روزها چندان گرایش و تاب و توانی برای نوشتن ندارم، حیفم آمد این چند خط را برایش ننویسم:
«سپاس از فرستادن نوشته تان! من پیش تر یکی دو نوشته ی کم و بیش پذیرفتنی برای طنز از شما خوانده ام که دلچسب و قشنگ، گرچه کمی تند و ضدمذهبی، بودند. این نوشته را با آن ها نمی توان در سطحی یکسان دانست و چارچوب مشخص ادبی ندارد. ببخشید که رک و پوست کنده برایتان می نویسم. افزون بر آن، پرداختن به «نیم پهلوی» در این شرایط تنها و تنها به سود امپریالیسم و نوکرانش است. استراتژیست های آن ها نیک می دانند که چنان رژیمی را دیگر نمی توان در ایران سر کار آورد؛ حتا در بدترین شرایط! بنابراین، پرداختن به وی و بزرگ کردنش، برای آنها بیش تر سناریویی فرعی در کنار سناریوهای دیگر است. سناریوی اصلی، به نظرم تکه تکه نمودن ایران بر پایه دشواری های ملی است و در این زمینه گندکاری جمهوری اسلامی و عوامل درونی امپریالیست ها در کشورمان کم نبوده و نیست.

با توجه به توان شما در زمینه ی هجو و طنز ـ اگر حتما عشق تان گل کرده که چیزی در این زمینه نیز بنویسید ـ همین چیزها را به عنوان نمونه از زبان همان «مش باقر» بنویسید و زیاد هم لازم نیست استدلالی باشد؛ طنزی عامیانه. چنین "شخصیت"ی در برخی نوشته هایم به نام «نخود آش» وجود دارد که یک آدم لات آسمان جُل کم سواد ولی با بینش و شم سیاسی نیرومند است (دست کم من اینگونه خواسته ام وی را بیافرینم؛ تا چه اندازه کامیاب بوده ام، نمی دانم).

برایتان بهترین آرزوها را دارم. همینطور برای «مش باقر»؛ اگر شهامت به خرج داد و پا به میدان گذاشت (؟!)»

پاسخ می دهد:
«ضمن سپاس از نظرتان. ولی حجم مطرح کردن رضا پهلوی طی یک سال گذشته نشان میدهد که سناریوی اصلی فعلا همین است. و یا حداقل یکی از سناریوهایی که روی آن کارمیشود ... البته این نظرمن است. اینکه در ادامه کدام سناریو فرعی شود و کدام اصلی .... صحنه سیاسی مشخص می کند و طبعا غیرقابل پیش بینی ... پرداختن به هرفرد یا جریان را درکادرخودشان باید دید.

والا آنها مطرح میکنند و نشان ندادن عکس العمل مناسب کمک می کند از هرپدیده کوچک و غیرمهمی یک غول بی خاصیت و آویزان بسازند. شاد باشید.»

اکنون، شیوه و زاویه ی نگرش وی کمی بیش تر برایم روشن می شود. برایش می نویسم:
«نارسایی پاسخ شما را می توانم به پای کوتاه نویسی در یک نامه نگاری بوسیله ی ای ـ میل بگذارم؛ گرچه چنین به نظر نمی رسد.

نوشته اید: ”...  صحنه سیاسی مشخص میکند و طبعا غیرقابل پیش بینی“.می دانید آرش چنین سخنی چیست؟ دچار روزمرگی و فرصت جویی (اپورتونیسم) در سیاست شدن! نمی دانم تا چه اندازه به کاربرد دیالکتیک ماتریالیستی باور دارید یا آن را بکار می گیرید. البته، کار دشواری است؛ ولی هم آن را می توان آموخت و هم با کوشش بسیار هر روزه بکار برد. با کاربرد آن، رفته رفته دورنماها و چشم اندازهای روندهای متضاد آینده (تا کجای آن بسته به اندازه ی دانش، بینش و ورزیدگی هر آدم دارد) روشن تر می شود؛ گرچه معمولا به شکلی مه آلود! بر این پایه می توان روندهای عمده از غیرعمده را از یکدیگر جدا نمود؛ استراتژی و تاکتیک ها را روشن کرد. بنابراین گفتگو و ستیزه بر سر پرداختن یا نپرداختن به جُستار نیست که بر سر چگونگی برخورد با آن متناسب با اندازه ی آن، سمت و سو و شتاب رشد و گسترش پدیده و برخی پارامترهای دیگر  است که در اینجا به همه ی آنها اشاره نکرده ام. گاه، امکان دارد پدیده نه چندان چشمگیری در ابتدا با رشدی ناگهانی و پرشتاب در مدت کوتاهی به روندی عمده دگردیسه شود. همان اندازه که نیروهای رشد و پیشرفت اجتماعی از روشن نمودن عمده از غیرعمده ـ که در دگرگونی همیشگی هستند ـ سود می برند، نیروهای واپسگرا از آن زیان برده و همه ی کوشش خود را برای درهم آمیختن عمده و غیرعمده، باز نمودن میدان های جداگانه ی کارزار، شاخه شاخه و سردرگم نمودن نیروهای مخالف خود بکار می برند. همه ی اینها و باید بیفزایم کامیابی های نسبی آنها در میهن مان را جلوی چشم خود می بینیم. بنابراین شناخت در این باره برای هر نیروی پیشرفت خواهی از اهمیت جدی برخوردار است.

در مورد مشخص این گفتگو می توان جُستار را از این زاویه نیز نگریست که این همه هیاهو و علم کردن «نیم پهلوی» (البته با پول های بادآورده و دزدی پدرچان و پدربزرگ جان که به نوبه ی خود شیره ی ایران را مکیده و گریختند) برای باز کردن یکی از آن جبهه های فرعی و به دام انداختن نیروهای انقلابی و پیشرفت خواه است. چنین گستاخی ای نمی کنم که بگویم: سخن مرا بپذیرید؛ زیرا در اینجا به ماهیت جُستار نپرداخته ام و حتا به یاد ندارم در کدام نوشتار یا نوشتارهایم به آن اشاره کرده یا درباره ی آن دلیل آورده ام؛ تنها بر این نکته پافشاری می کنم که اگر به جستار از زاویه های دیگر نیز نگریسته شود، ماهیت آن ـ و به نظرم ماهیتی پوچ و بیمایه ـ و بازی سیاستمداران و برنامه سازان امپریالیسم بهتر دیده خواهد شد. هر جُستاری را همان اندازه جدی باید گرفت که هست؛ نه کم و نه بیش! به همین دلیل چنین پنداشتم و در میان گذاشتم که «مش باقر» شما برای چنین کاری بس است!

توجهت را به بخشی از یک نوشتار کوچک در این باره و از زبان «نخود آش» جلب می کنم:
”من سر در نمی یارم چرا این روشنفکرا هَمَش مساله ی اصل کاری رو ول می کنن و به مسائل فرعی می چسبن. من اگه جای اینا بودم اول از همه ازین تخم و ترکه ی ولد... می پرسیدم بابات کلی پول این ملتُ بار زد و با خودش برد به خارج. حالا از اونهمه ولخرجی ها که اینجا اونجا کرد و پول این ملت بدبختُ به این و اون بخشید یا صرف پرورش بوقلمون های رنگ و وارنگ کرد هم که بگذریم بالاخره تو با اون پولای دزدی بزرگ شده ای ... نونِ دزدی اون ...ساق رُخورده ای و با همین پولای دزدی داری این و اون ... رُ می خری که واست تبلیغ کنن. اگه یخورده قد یه نُک انگشت وجدان داشتی اول از همه باقیمونده ی اون پولا رُ تا دینار آخر به این ملت برمی گردوندی و بعد می اومدی می گفتی ... خوردم ... کردم تا شاید این ملت حساب تو رُ از اون بابای گوربگور شده ت جدا کنه!
(اگه یه بند انگشت وجدان داشتی ... 
http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/01/blog-post_2372.html)

خوب و خوش باشی!»

ب. الف. بزرگمهر   ٨ فروردین ماه ١٣٩١    

۱۳۹۱ فروردین ۶, یکشنبه

دزدان سرگردنه در رأس امورند!

هر ١ دقیقه نطق یک نماینده در مجلس ١۵ میلیون تومان از جیب مردم هزینه دارد!

این رقم در جریان گفتگوهای تلویزیونی پیش از انتخابات کنونی مجلس از زبان یکی از نمایندگان در رفت. ظاهرا منظور نماینده مذکور از افشای این رقم این بود که به رقیب تازه از راه رسیده بگوید کسانی باید به مجلس راه یابند که «حرفی برای گفتن دارند» چون حرف زدن خیلی خرج دارد.

فقط محاسبه کنیم که در قبال نیمساعت حرافی بی مایه و پر از دروغ و ریای یک نماینده که نصفش با تکبیر و آیه خوانی و مجیزگویی از رهبر ... همراه است، ٤۵٠ میلیون تومان از منابع کشور و دسترنج مردم به همین راحتی بر باد می رود. معادل دستمزد ماهانه ١٠٠٠ کارگر (اگر حداقل دستمزد را ٤۵٠ هزار تومان فرض کنیم که در واقعیت پائین تر از اینست)؛ یا معادل دستمزد ماهانه ٢٠٠٠ خدمتکار که در منازل قشرهای مرفه کار می کنند و اکثراً زن هستند. تصور کنیم که هر یک از این مزدبگیران زحمتکش نان آور یک خانوار حداقل ٤ نفری اند. یعنی نیم ساعت وراجی و مجیزگویی یک نماینده مساوی است با کل معیشت ماهانه ی ٤ تا ٨ هزار نفر از مردم.

امروز با گرانی سرسام آور کالاهای اولیه زندگی حتی آوردن نان نیز که یک شبه بهای آن یک و نیم برابر می شود، دشوار شده است چه رسد به کالاهای لوکسی مانند میوه جات یا محصولات پروتئینی. بر تعداد کودکانی که کنار خیابان نشسته و مشق شب می نویسند (در واقع گدایی می کنند) مرتب اضافه میشود. آمار نوجوانانی که در مقطع دبستان و راهنمایی ترک تحصیل کرده و برای کمک به خانواده روانه بازار کار میشوند به بالاترین رقم در دهه های اخیر رسیده است (اگر بتوان خنزر پنزر فروشی کنار خیابان و گل فروشی سر چهار راه ها و مثل اینها را «بازار کار » نامید). سن تن فروشی به ١٣ سال رسیده و هزاران نوجوان از خانوارهای فقیر وارد این صنعت شده اند. ده ها هزار کارگر ماههاست که دستمزد خود را دریافت نکرده اند. کشاورزانی که محصولشان قدرت برابری با سیل واردات کالاهای کشاورزی را ندارد به ورطه ورشکستگی افتاده اند. خرید نوروزی و نونواری شب عید به رویا تبدیل شده است.

این وضعیت را اکثریت جامعه با گوشت و پوست لمس میکند، می بیند و آه از نهادش بر میآید. در برابر، شاهد تبلیغات خرید کشتی تفریحی، هواپیمای خصوصی و الماس چند قیراطی در رسانه های رسمی دولتی هستیم. شاهد ورود خودروهای چندصد میلیونی سفارشی آقازاده ها هستیم. شاهد هستیم که یک مقام دولتی از چنان درآمدی برخوردار است که فقط چند صد میلیون «خمس » آن را می پردازد! این یک کلاه شرعی اسلامی است. بویژه از سوی اعضای طبقه حاکم هم نقش پول شویی اسلامی را دارد و هم نقش رشوه و سهم امام برای گرفتن اجازه دزدی های بیشتر.

در این شرایط، مال مرد مخورهای بدنام و انگل صفت فقط بابت ١ دقیقه حرف زدن ١۵ میلیون تومان از حساب مردم هزینه می کنند تا قوانینی علیه همین مردم تدوین کنند:
قوانین ضدکارگر و ضد زن، قوانینی برای حراج گذاشتن آب و خاک و منابع کشور به نفع سرمایه داران داخلی و شرکت های امپریالیستی، تصویب بودجه های چندین میلیاردی برای ساخت مساجد و افزایش مدارس حوزه ای. قوانینی برای دادن دستمزدهای هنگفت به طلبه ها تا با رواج بیشتر جهل و خرافه مردم را همچنان دربند نگهدارند، خرفت کنند و حکومت کنند. قوانینی برای مجازات هر کسی که در برابر این جنایت ها و دزدی ها اعتراض و مبارزه کند و ...

منبع تامین این هزینه های عظیم چیست؟ آن مقام دولتی که فقط چند صد میلیون خمس می دهد در حالیکه همه ی ثروتش را طی دهساله اخیر جمع کرده از کجا آورده است؟ همه ی مقامات دولتی (اعم از اینکه متعلق به کدام جناح باشند) اعضای طبقه ی سرمایه داران دلال هستند. آن ها وحشیانه کارگران و زحمتکشان را استثمار می کنند و ده ها بار کمتر از ارزش های تولید شده توسط نیروی کار ما را می پردازند (در آن حد می پردازند که فردا بتوانیم برای چرخاندن نظم استثمار از نو روانه ی کار بشویم) و ماحصل تولید شده را می دزدند و برای چرخاندن نظم طبقاتی شان بکار می گیرند.

به معنای واقعی عبارت «خاک کشور را به توبره کشیده » و در رقابتی حریصانه و بر اساس اینکه دُم هر یک به کدام قدرت بزرگ وصل است به حراج اربابان امپریالیست شان می گذارند. آ نها سردسته مافیای تجارت مواد مُخدّرند و دارای چنان قدرتی که محموله هایشان بصورت کاروانی با حمایت نیروی تیربار و زره پوش ٢۵٠٠ کیلومتر مرزهای شرقی کشور را تا ترکیه و سپس اروپا طی می کند و در این راه هزاران جوان را معتاد و گرفتار می کند. آنها سازمان دهندگان تجارت پرسود سکس هستند و در این راه زنان کشور را به بازار این صنعت در داخل و یا به حرمسرای شیخ های ناحیه ی خلیج روانه می کنند و ... منبع هزینه ها اینجاست. این ها نتیجه ی حاکمیت طبقه ی سرمایه دار انحصارگر دلال است که باعث و بانی تمام ناهنجاری های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اخلاقی جامعه شده است. جمهوری اسلامی، دولت این طبقه است و تحکی مکننده ی تمام این دهشت ها.

این نظام طبقاتی با این ایدئولوژی ضدبشری شایسته مردم نیست. اولیه ترین حق مردم، پایه ریزی دولت خودشان بدست خودشان، بنا گذاشتن یک نظام سوسیالیستی و دیکته کردن قوانین انقلابی به نفع اکثریت مردم است. قوانین دولت سوسیالیستی مردم (برعکس قوانین نظام جمهوری اسلامی) مالکیت اقلیتی سرمایه دار بزرگ بر جان و مال مردم را به رسمیت نخواهد شناخت و از این طبقه به نفع اکثریت مردم سلب مالکیت خواهد کرد. در قوانین این دولت، زن انسانی برابر با مرد خواهد بود و جنایت ها و خفت هایی مانند سنگسار، چند همسری و صیغه غیرقانونی خواهد بود. دولت سوسیالیستی برخاسته از انقلاب مردم، دولتی ایدئولوژیک نخواهد بود و فضا را برای بحث و مناظره ی مردمی بر سر تمامی مسائل اعم از کدام ایدئولوژی، کدام اقتصاد، کدام سیاست و ... فراهم خواهد ساخت. مسلما در نظام سوسیالیستی آینده هیچ مفتخوری برای صرفا ١ دقیقه حرف زدن میلیون ها تومان از دسترنج مردم را هزینه نخواهد کرد!
...

از ای ـ میل دریافتی:
سخن روز، گاهنامه ی آتش، شماره ی ٣، فروردین ١٣٩١

این نوشتار از سوی اینجانب ویرایش و پیرایش شده است.    ب. الف. بزرگمهر



۱۳۹۱ فروردین ۳, پنجشنبه

نگاهی فشرده به پیدایش نوروز به درازای تاریخ

 
نوروز و آیین های باشكوه آن، مسیری سه هزار ساله و پرپیچ و خم را پیموده تا به ما رسیده است. «نوروز»، كهنسال ترین آیین ملی در جهان است كه جاودانه مانده و یکی از عوامل تداوم فرهنگ (آریایی ها) است. آیین های برگزاری این جشن بزرگ در عصر حاضر با سه هزار سال پیش تفاوت چشمگیر نكرده و به همین دلیل عامل وحدت فرهنگی ساكنان سرزمین هایی چون افغانستان، تاجیکستان، ایران و برخی دیگر کشورها به شمار می رود كه آن را در هر گوشه از جهان كه باشند، یكسان برگزار می‌كنند و بزرگ می‌دارند؛ زیرا كه در طول تاریخ نیروی عظیم و كارآیی های فراوان آن را
درک کرده اند.

«نوروز»، روز ملی و جشن همه كسانی در سرزمین است كه خود یا نیاكانشان به دنیا آمده‌اند و تاریخ و فرهنگ مشترك دارند؛ از آن میان افغانان، تاجیکان و ایرانی های دیگر. در بسیاری از آثار گذشته نگاران، از آن میان در تاریخ طبری، شاهنامه فردوسی و آثار بیرونی، نوروز به جمشید، شاه افسانوی و در پاره ای دیگر به کیومرث نسبت داده شده و آن را به دلیل آغاز بهار، برابر شدن روز و شب و از سر گرفته شدن درخشش خورشید و اعتدال طبیعت، بهترین روز در سال دانسته‌اند.

به نوشته برخی از مورخین بر پایه افسانه‌ها، سه هزار سال پیش در چنین روزی، جمشید از كاخ خود در جنوب دریاچه ارومیه (منطقه باستانی حسنلو) بیرون آمد و عمیقاً تحت تأثیر آفتاب درخشان و خرمی ‌و طراوت محیط قرار گرفت و آن روز را «نوروز»، روز صفا، پاك شدن زمین از بدی‌ها و روز سپاسگزاری از خداوند بزرگ نامید و خواست كه از آن پس، بدون وقفه، هر سال در این روز آیین ویژه‌ای برگزار شود ـ آیینی كه هنوز ادامه دارد و از گزند زمانه و هرگونه تحول سیاسی و اجتماعی مصون مانده است.

ترویج آموزش‌های زرتشت ـ تنها پیامبری كه از میان آرین‌ها برخاسته ـ به نوروز جنبه معنوی‌ تری بخشید؛ زیرا زرتشت بر كردار، گفتار و پندار نیك پافشاری می ورزید و هر عمل خلاف عدالت را نفی می‌كرد و تحولات تاریخ را نتیجه كشمكش بدی و خوبی می‌دانست كه سرانجام با شكست قطعی بدی، آرامش، صفا، شادی، صمیمیت و عدالت جهانیان تأمین خواهد شد. نوروز فرصت خوبی برای زدودن افكار بد از روح، پایان دادن به دشمنی‌ها از طریق تجدید دیدارها و نیز شاد كردن دوستان و بستگان، مخصوصاً سالخوردگان با دستبوسی آنان و مبادله هدیه بوده است.

كوروش بزرگ بنیانگزار امپراتوری ایران كه از مادر، ماد و از پدر، پارس به دنیا آمده بود، نخستین حكمران ایرانی بود كه به نوروز جنبه رسمی ‌داد و در سال ۵٣٤ پیش از زادروز مسیح دستور کاری برای آن فراهم آورد كه دربرگیرنده ی ترفیع نظامیان، ابلاغ برگماری های تازه، سان دیدن از سربازان، بخشایش بزهکاران پشیمان، آفرینش فضای سبز و پاكسازی محیط زیست ـ از خانه های شخصی گرفته تا جاهای عمومی‌ـ بود. چهارسال پیش از آن، كوروش پس از آنِ خود نمودن بابل، نوروز را در آنجا جشن گرفته بود و به این سبب برخی از تاریخ نگاران، هنگام اعلام رسمی ‌و عمومی ‌شدن نوروز به عنوان عید ملی را سال ۵٣٨ پیش از زادروز مسیح نوشته اند. بابل در ٢٩ اکتبر سال ۵٣٩ پیش از زادروز مسیح، از آنِ ایران شده بود.

داریوش بزرگ كه در گسترش آیین‌های نوروزی در میان قلمرو انیرانی امپراتوری ایران کوششی نیک داشت در مراسم نوروز ۵١۵ پیش از زادروز مسیح (هفت‌سال پس از آغاز فرامانروایی اش) آماج خود را در زمینه ی آفرینش سنگ نبشته بیستون ـ دربردارنده ی آرزوها، اندرزها و شرح قلمرو ایران ـ اعلام كرد.

داریوش دوم به مناسبت نوروز، در سال ٤١٦ پیش از زادروز مسیح سكه ی زرین ویژه‌ای زد كه یك سوی آن سربازی را در حال تیراندازی با كمان نشان می‌دهد. زر و سیم سكه زدن، یک سده پیش از آن از سوی «داریوش اول» آغاز شده بود. سكه‌های داریوش اول، «داریك» یا «دریك» نامیده شده اند. باید توجه داشت که رسم دادن سکه به عنوان عیدی از زمان هرمز دوم  ـ شاه ساسانی در سال ٣٠٤ ترسایی آغاز شده است.

خسرو انوشیروان به هر كس كه در طول سال به میهن خدمت چشمگیر كرده بود در مراسم نوروز یكی از این سكه‌های با تصویر خود را می‌داد.

به هنگام حكومت درازمدت نوشیروان ساسانی (یا خسرو انوشروان)، تماس مستقیم مردم با شاه افزایش یافته بود و شاه شخصاً به برخی گلایه ها و دادخواهی ها رسیدگی می‌كرد. در مراسم نوروزی كاخ شاهنشاهی، شمار بیشتری از مردم عادی شركت می‌كردند و به همین سبب خسرو انوشیروان در سال ۵٤٩ ترسایی، پس از برگزاری مراسم نوروز، دستور ساختن تالار بزرگی را به پیوست کاخ شاهنشاهی تیسفون که از دجله چندان دور نبود را صادر کرد. این تالار و ساختمان پیوست آن، نهم مارس سال ۵۵١ ترسایی آماده ی بهره برداری شد و آیین‌های نوروزی آن سال در آنجا برگزار شد. تالار که با فرش پرآوازه ی بهارستان فرش شده بود، پس از حمله عرب ها آسیب دید و پس از آن، منصور، خلیفه عباسی، دستور داد که با ویران نمودن کاخ شاهنشاهی و ساختمان های بزرگ تیسفون، مصالح لازم برای تکمیل عمارات شهر نوساز بغداد واقع در همان نزدیکی تامین شود و باقیمانده سکنه تیسفون به بغداد منتقل شوند.

نـوروز، این جشن جهانی و شكوهمـند که میراث دارانش آریایی هاست و مکان اصلی برگزاری اش نیز در سرزمین پهناور آریانای کبیر شکل گرفته، مبین  پیـشینه ی تابناك حوزه ء بزرگ تمدنی  آریانا را در تاریخ بازگو می کند.

پیشنهء جشن نوروز بخش بزرگی از غنای فرهنگی آریایی ها را به معرفی می گیرد و رسم و رواج های مختلف در روز تجلیل از نوروز میان مردمان آریایی نیز خود یکی دیگر از ویژه گی هایی به حساب میاید که نشان دهندهء پیشینهء آن است. به همین ملحوظ ولایت بدخشان نیز یکی از مناطقی است که بیشتر به مهد تمدن آریایی ها به خصوص پایگاه زرتشت پیامبر آریایی مشهور است  و کم نیستند از آثار و علامت های گذشته های دور که تاریخ پربار آریانا را بازگو می کند.

بدخشانی ها  نیز نوروز را با بزرگی و جلال  خاص و شان و شوکت تمام جشن می گیرند و در بیشتر مناطق این ولایت از نوروز به نام ( شاگون  یا شاگن ) یاد می کنند که حتی در آن برای بیشتر از یک هفته مردمان گرد هم جمع شده، مراسم شادی و پایکوبی با رسم و رواج های خاص محلی عنعنات شان را برجا می آوردند.

جشن سمنک درشب اول سال یا شب نوروز برگزار می شود که از ویژه گی خاصی برخوردار است و در این شب خانم ها گرد دیگ سمنک جمع شده و تا نزدیکی های صبح دم دفچه زنان شادی و سرور برپا می کنند و بیت می خوانند.

تهیه سمنک که حدود بیست روز پیش از آمدن نوروز را در بر می گیرد، سرگردانی زیادی دارد، نخست باید گندم سفید و پر مغز را، در ظرفی تر نموده و هر روز، بالای آن آب انداخته شود، تا گندم جوانه بزند، پس از جوانه زدن، گندم را روی ظرف یا سبد که از نی بافته شده است باید آفتاب داد، جوانه های آن  را در هاونگ یا اسیا می کوبند، پس از آن، آب و شیره ی جوانه های گندم را از پارچه ی تیکهء گذارنده در دیگی می اندازند. رسم بر این است تا این کار به وسیله ی دختران جوان و دم بخت صورت گیرد؛ زیرا بیشتر باور ها بر این است که با انداختن سمنک در دیگ، دختران دم بخت به آرزوی خوش بختی می رسند، پس انجام این کار  آهنگ خاص سمنک را با نواختن دفچه و دایره به صورت دسته جمعی می خوانند و در عین حال با کفچه ( چمچه ) دیگ سمنک را شور می دهند.

البته این شب خیلی ها به بیاد ماندنی است به خصوص برای دختران جوانی که دم بخت هستند و در این شب تا صبح آواز خوانی می کنند.

بدون شک برعلاوه از این که از نوروز هفت روز تجلیل می کنند، اما در این  شب هرخانهء  بدخشانی ها میزبان شادی و سرور بیش از اندازه است که تا پایان سال به خاطرهء فراموش نشدنی نزد خانوداه مبدل می شود. اما بچه های جوان شاد و عاشق در شب نخست نوروز نیز دنیایی خود را دارند، دنیایی که غوغا و ترنمی از شادی در هر لحظه اش موج می آفریند و فضای ملکوتی و صمیمت را عطر آگین می سازد. در این شب نیز بچه های جوان معمولا به گردشگری خانه به خانه در قریه برآمده سرود نوروزی می خوانند و در هر خانه تقریباً ده الی پانزده دقیقه باید رقص و پای کوبی کنند و بعداً از آن خانه مقداری روغن و مواد خوراکی گرفته و راهی خانه های دیگر می شوند و تا نیمه های شب باید همه خانه های قریه را بگردند؛ اما در آخرین خانه که خانه گشتک شان  تمام می شود، تمام آنچه را از خانه ها جمع اوری نموده اند در همان نیمه شب آن را به صورت دسته جمعی پخته نموده، مجلس برگزار می کنند. اما فردای آن روز در نخستین شعله های افق سحری هر یکی از بچه ها به سوی خانه های شان می روند و در اولین قدم به خانه باید از دیگ سمنک که شب دختران و خانم ها با ساز و سرود آن را آماده ساخته بودند یک قاشق بخورند؛ این به معنای شگون خاص نزد مردمان سابقه و محاسن سفید پنداشته می شود.

خانه تکانی و برون کشیدن لباس ها از خانه پیش از طلوع خورشید صبح نوروزی موضوع است که در بیشتر محلات بدخشان، کلان سالان و پیرمردان به آن تاکید زیادی دارند؛ آنان به این باورند که وقتی خورشید نوروزی طلوع می کند، باید شعاع آن بالای هر چیز که می خورد نو باشد و یا حداقل شستشو شده باشد؛ به همین خاطر پیش از آن که خورشید طلوع کند، تمام لباس ها و لوازم خانه را بیرون کشیده و خانه تکانی می کنند.

دید وبازدید ها در مراسم جشن نوروز از ویژه گی خاص نیز در بیشتر محلات دور دست بدخشان برخوردار است.

خانه گشتک در روز نوروز معمولا پس از ساعت ١٢ ظهر آغاز می شود و در این میان هم جوانان با هم سالان خود هستند و پیرمرد ها دایره و گروه خود را دارند.

پهلوانی، اسب دوانی، بزکشی، کبک جنگی و تخم جنگی از جمله بازی های است که میدان گرم و پربیننده ی در روز های نوروز دارد.

در روز اول نوروز پس از ساعات ٢ بعد از ظهر مراسم آغاز کار دهقان آغاز می شود و کشاورزان در این ساعت برای نخستین بار پس یک فصل  سکوت و سکون به کار کشاورزی شان آغاز می کنند که با مراسم خاص و یژه (قلبه گاو) خود را گرفته به رسم نمایش برای چند دقیقه توسط گاو های قلبهء کار را آغاز نموده و چند دانه گندم را با دست شان بر روی زمین می پاشند که این کار را به نام آغاز کشت و کار دهقان یاد می کنند؛ در این ساعات هر یک از دهقانان در زمین های خود این نمایش را اجرا نموده و ده ها تن از بچه ها و پیر مرد ها به اطراف دهقان جمع می شود بر روی گاو های قلبهء شان آرد می پاشند و به رسم شگون پیشانی گاو ها را سفید می کنند و از آن روز کار دهقانی به صورت رسمی آغاز می شود.

تا هفت روز پس از نوروز مراسم بزکشی، کبک جنگی، تخم جنگی و پهلوانی در محلات پر جنب و جوش جریان دارد و روزانه صد ها تن از باشندگان قریه جات به میدان بزکشی آمده از صبح تا چاشت و از بعد از ظهر تا نزدیکی های عصر به تماشای بزکشی می پردازند؛ پهلوانان بزکش با آب و تاب و شوق و ذوق باور نکردنی با اسب های  کلان در میدان بز می تازند و بیننده ء که تازه این بازی را دیده باشد به وحشت می افتد، زیرا سرعت و تیزی اسب ها ی بز کش بیشتر از آنچه است که تصورش می توان کرد. در این میان دختران و خانم ها نیز تا ده ها روز پس از نوروز مراسم میله ها را برگزار نموده و در باغ های سرسبز و دامنه های تپه ها به سیر و گشت می روند و در شاخچه های درخت های بلند بید با ریسمان گاز انداخته وبه نوبت یکی پس از دیگر گاز می خورند.

برگزاری نوروز و به جا آوردن رسم و رواج ها در میان مردمان بومی بدخشانی نه تنها به عنوان یک فرهنگ دیرینه  قابل توجه است، بلکه پندار ها در این مورد بیشتر بر آن که شالوده همدلی و یکدیگر پذیری نیز با برگزاری عنعنه های نوروزی مستحکم تر شده و روابط اجتماعی شان نیز با تجمعات و یکجا شدن ها در این روز ها نسبت به گذشته بیشتر شده و خود نوعی تجدید پیمان در زندگی اجتماعی محسوب می شود.

جشن نوروز كه سده های درازی بر سایر جشن های جهان فخر فروشی نموده و نگین انگشتر تاریخ آریایی ها  به حساب میاید، از این رو بیشتر مورد توجه و جایگاه خاص انسان ها قرار گرفته که پیوند عمیق و ناگسستنی با روح و روان آدمی داشته و دارد؛ زیرا نوروز یك قــرارداد مصنـوعی اجتماعـی و یا یك جشن تحمیلی سیاسی نیست و نبوده، بلکه جشن است که طبعیت با فرا رسیدن آن جامه بدل می کند و روان آدمی نیز ناخودآگاه از آمدن این فصل تاثر پذیر است؛ در این روز نه تنها انسان ها احساس خوشی و لذت می کنند بلکه زمین، آسمان، آفتاب، جــوشِ شگفتـنـی ها و شـور زدن ها و سـرشـار از هیجان با خود می گیرد، از این رو می توان گفت جشن نوروز به مثابهء تجدید خاطره ها برای چگونه زیستن در روی زمین است.

با عرض حرمت

تهیه و تدوین محمدالله نصرت

١٤ مارس ٢٠١٢

برگرفته از تارنگاشت «مشعل»

این نوشتار در برخی جاها بویژه در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب ویرایش شده است. عنوان نوشتار را نیز کمی دستکاری نموده ام.       ب. الف. بزرگمهر


بیانیه ی «شورای سراسری زنان افغان درهالند»

 
درشرایطی که فقر کشنده جنایات،رشوه ستانی، حق تلفی، آدم ربایی، قاچاق مواد مخدر و تجاوز به ننگ و ناموس مردم بی دفاع افغانستان در ابعاد وسیعی گسترش یافته است، شورای سرتاسری علمای افغانستان بجای آنکه درجهت علاج دردها و چاره جویی این همه بدبختی ها و تیره روزی های زنان و مردان رنجدیده کشور راه حل منطقی را به مراجع مسوول پیشنهاد نماید،، مصوبه ی را به اصطلاح درمورد وجایب و مکلفیت های زنان میهن صادر نموده است.

درمصوبه ی مذکور باتکیه به اندیشه های زن ستیزانه ی طالبی، درمورد حفظ کامل حجاب شرعی، دوری جستن از اختلاط زنان با مردان بیگانه در عرصه های مختلف اجتماعی اعم ازتعلیم و تربیه، محل تحصیل، بازارها، دفاتر و سایر شئون زنده گی ازجمله سفر زنان بدون موجودیت محرم شرعی سخن بمیان آمده است.

درین مصوبه برخلاف کلیه «نورم»های انسانی و اسلامی و قوانین نافذ در کشور با وضاحت [روشنی] تمام مرد در جامعه ی ما اصل و زن فرع شمرده شده است؛ و درضمن دولت اسلامی افغانستان حمایت و پشتیبانی خویش را از اعلامیه ابراز نموده است که مسله موجب خشم و انزجار زنان و مردان آگاه در داخل و خارج کشور واقع گردیده و آن را نکوهش می نمایند.

شورای سراسری زنان  افغان درهالند درحا لیکه جدا آزادی، حق تحصیل و کار و حق زنده گی علیه این اقدام شورای سراسری علمای افغانستان و همچنان هرگونه بیعدالتی که موجب فروپاشی رفاه و آسایش خانواده ها میگردد، اعلام می دارد.

بر علاوه، کشتار نیروهای خارجی در افغانستان را که هر روز تعدادی کثیری اززنان و اطفال و افراد بیگناه ملکی را بکام مرگ فرو می برد، قاطعانه محکوم می نماید.

«شورای سراسری زنان افغاستان درهالند» بادرک مسوولیت های بزرگ اجتماعی و تاریخی خویش، بخاطر رهایی زنان از قید هرگونه ظلم وستم، جهل و خرافات، دستیابی زنان افغانستان به حقوق و آزادیهای مسلم انسانی شان از هیچگونه سعی و تلاش خسته گی ناپذیر دریغ نمی ورزد.

مابدین باوریم که آزادی، برابری زنان بامردان، توجه به شایسته گی، توانمندی وخلاقیت آنان در همه زمینه ها یکی از معیاری اساسی آزادی جامعه بوده و عرصه رشد و پیشرفت و ترقی همه جانبه را در کشور ضمانت می نماید.

سعادت و بهروزی، سهمگیری فعالانه سیاسی زنان درکلیه شئون زنده گی اجتماعی از اهداف دایمی شورای ما بوده و بخاطر نیل به آن بطور مداوم مبارزه می نماییم.

«شورای سراسری زنان افغان درهالند»

٢١ مارس ٢٠١٢

برگرفته از تارنگاشت «مشعل»

این بیانیه در برخی جاها بویژه در نشانه گذاری ها اندکی از سوی اینجانب ویرایش شده است. افزوده ی درون [ ] نیز از آنِ من است.            ب. الف. بزرگمهر

... پاینده باد خاک ایران ما!



۱۳۹۱ فروردین ۱, سه‌شنبه

فصل بهار



خدایا، بدین شُکرانه ...!



رازی و گیلانی و قزوینی با هم به حج رفتند. قزوینی مفلس بود و رازی و گیلانی توانگر بودند. رازی چون دست در حلقه ی كعبه زد، گفت:
خدایا به شكرانه ی آن كه مرا اینجا آوردی، «بنفشه» و «بلیان» را از مال خود آزاد كردم.

گیلانی چون حلقه بگرفت، گفت:
بدین شكرانه، «سنقر» و «مبارك» را آزاد كردم.

قزوینی چون حلقه بگرفت، گفت:
خدایا تو میدانی كه من نه بلیان دارم و نه سنقر و نه بنفشه و نه مبارك؛ بدین شكرانه، مادر فاطمه را از خود به سه طلاق آزاد كردم!

عبید زاکانی


اگر كاسه ای دیگر خوری، هرآینه دعوی خدایی كنی!


مهدی خلیفه در شكار از لشگر جدا ماند. شب به خانه ی اعرابی رسید. طعام ماحضری و كوزه ای شراب پیش آورد. چون كاسه ای بخوردند، مهدی گفت:
من یكی از خواص مهدیم. كاسه ی دوم بخوردند، گفت:
من یكی از امرای مهدیم. كاسه ی سیم بخوردند، گفت: 
من مهدیم. اعرابی كوزه را برداشت و گفت:
كاسه ی اول خوردی، دعوی خدمتكاری كردی، دوم دعوی امارت كردی، سیم دعوی خلافت كردی، اگر كاسه ای دیگر خوری، هرآینه دعوی خدایی كنی.

روز دیگر چون لشگر بر او جمع شدند، اعرابی از ترس بگریخت؛ مهدی فرمود كه «اشهد انك الصادق ولو دعیت الرابعه». حاضرش كردند. زری چندش بداد. اعرابی گفت:
شهادت می دهم كه تو راست میگویی؛ هر چند چهارمی را نیز [ادعا میكردی]!

عبید زاکانی 


با عَلَم در گورش خواهیم نهاد!



شخصی به مزاری رسید. گوری سخت دراز دید. پرسید:
این گور كیست؟ گفتند:
از آن عَلَمدار رسول است. گفت:
مگر با عَلَمش در گور كرده اند؟!

عبید زاکانی


بهار آمد ...



بهار آمد، ولی گلها نیامد

پرستوها درین صحرا نیامد

گلستان را نگر خالی ز هر گل

نیاید از درختی، نای بلبل

کجا شد دشت سبز و بوی باران

شمیم و شبنم و عطریِ بهاران

چرا خورشید از ما رو گرفته

فضای شهر را اندوه گرفته

کی آ تش زد گل و ریحان این باغ

کدام خنجر بدلها ماند این داغ

بهار! ای لحظه های خوب و شیرین

بهار!  ای راحتِ دلهای غمگین

نگر بر سرزمینِ سبزِ دیروز

بده سبزی به زردی های امروز

بیا قبر جوانان لاله گون کن

مزارِ این شهیدان رنگ خون کن

بده بر سی خزان ما بهاری

گلِ شادی به هر دشت و کناری

بیا گلخوشه های مِهر افشان

بِدلها آفتابِ عشق تابان

گل لاله، گل لاله فراوان              به هر دشت و به هر کنج خیابان

گل سرخ وطن بوی دیگر داشت       بسوزه خانمان جنگ فروزان

حلیمه مهرپور

برگرفته از تارنگاشت «مشعل»


۱۳۹۰ اسفند ۲۹, دوشنبه

ما هرگز کشور شما را بمباران نمی کنيم. ما شما را دوست داريم!

 
«هر وقت از تلويزيون ترجمه سخنان يک مقام جمهوری اسلامی ايران را می شنوم که از نابودی اسرائيل در يک جنگ سخن می گويد، با خود می گويم ترديدی نيست که اين فرد اصلاً نماينده همه ملت ايران نيست. بنابراين هر وقت شما ملت ايران نيز در تلويزيون خود سخنان يک اسرائيلی را شنيديد که از بمباران ايران حرف می زند، بدانيد که او نماينده همه ملت اسرائيل نيست.»

***

يک زوج جوان اسرائيلی با گشودن صفحه ای در «فيس بوک» (۱) با ابراز همبستگی با ملت ايران از احتمال وقوع جنگ ميان اسرائيل و ايران ابراز انزجار کرده و تأکيد کرده اند که ملت اسرائيل خواهان جنگ با ايران و بمباران ملت ايران نيست.

«رونی ادری» و «ميخال تامير» که هر دو اهل شهر تل آويو هستند، افزون بر صفحه «فيس بوک» در مخالفت با يک جنگ احتمالی، پوسترهايی نيز تهيه کرده اند که به زبان انگليسی به روی آنها نوشته شده است:
«ايرانی ها! ما هرگز کشور شما را بمباران نمی کنيم. ما شما را دوست داريم.»

در پوسترهای ديگری نيز برای افکار عمومی اسرائيل که نبايد ملت ايران را دشمن خود بپندارد، «رونی ادری» و ميخائيل تامير نوشته اند که «ايرانی ها نيز مانند ما انسان هستند؛ با پوست و خون؛ انسان هايی با زندگی عادی.»

اقدام «رونی ادری» و «ميخال تامير» در چند روزی که از گشايش صفحه آنها در «فيس بوک» سپری شده، مورد حمايت صدها نفر از مردم اسرائيل و کشورهای ديگر جهان قرار گرفته است و حتی ايرانيانی نيز از درون ايران به آن «لايک» زده اند.

«رونی ادری» و «ميخال تامير» در حالی که شديداً هيجان زده هستند با بغض در گلو به راديوی ارتش اسرائيل می گويند که از استقبال گسترده مردمی از فکر خود خشنودند.

اين زوج جوان تأکيد دارد که می خواستند ديوارهای نفرت و خصومت فرو بريزد و با زبان ساده با ملت ايران حرف بزند و موفق نيز بوده است.

«رونی» در صفحه «فيس بوک» نوشته است:
«هر وقت از تلويزيون ترجمه سخنان يک مقام جمهوری اسلامی ايران را می شنوم که از نابودی اسرائيل در يک جنگ سخن می گويد، با خود می گويم ترديدی نيست که اين فرد اصلاً نماينده همه ملت ايران نيست. بنابراين هر وقت شما ملت ايران نيز در تلويزيون خود سخنان يک اسرائيلی را شنيديد که از بمباران ايران حرف می زند، بدانيد که او نماينده همه ملت اسرائيل نيست.»

«رونی ادری» می گويد که من البته نماينده همه ملت اسرائيل نيستم؛ اما می توانم بگويم که فکر من که يک پدر نگران و يک معلم هستم، انديشه بسياری از شهروندان معمولی اسرائيل است.

«رونی» به راديوی ارتش اسرائيل می گويد که هنگامی که نخستين پوستر خود را در مورد عشق به ملت ايران منتشر کرد، برخی به او مظنون شدند که «شريک و همکار دشمن» شده است؛ اما در پاسخ تأکيد داشت که رساندن پيامی ساده به طرف مقابل که ما شما را انسانی لايق عشق و محبت و همانند خود می دانيم، می تواند اثرات خاص خود را داشته باشد.

به گفته «رونی» که مربی گرافيک نيز هست، دانشجويان او بر سر اين موضوع با ايرانيانی در ايران و جهان از راه اينترنت گفت و گو کرده اند و بدين ترتيب «ديوارهای سنگينی فرو افتاده است و نام ايران يک باره برای اين اسرائيلی ها مفهوم ديگری غير از بمب اتمی و احمدی نژاد گرفته است.»

«ميخال تامير» که يار زندگی «رونی ادری» است، نيز می گويد که هدف ما اين است که بگوييم که ما نبايد بگذاريم که کار تنش ميان اسرائيل و ايران به مرحله بمباران برسد؛ ما نبايد بگذاريم اين اتفاق بيفتد.

«میخال» می افزايد که او و يار زندگی اش که هر دو گرافيست هستند، فکرهای ديگری هم برای طرح به روی پوستر دارند و گرافيست های ديگر نيز بايد به آنها کمک کنند.

«میخال» می گويد که از واکنش مثبت ايرانی ها «اشکش در آمده است» و به اين فعاليت ادامه خواهد داد. به گفته او، صدها پيام از ايرانی ها دريافت کرده است که از او و «رونی» تشکر کرده اند.

«رونی ادری» و «ميخال تامير» از حاميان اين انديشه خواسته اند که هر يک عکس خود را بالای اين پوستر بگذارند و آن را برای اين کمپين بفرستند.

در صفحه «فيس بوک» اين زوج نيز از هم اينک عکس های بسياری از مردم اسرائيل در بالای پوستر يکسان «ايرانی ها! ما هرگز شما را بمباران نمی کنيم، ما شما را دوست داريم» قرار گرفته است؛ اکثر اين افراد جوانان اسرائيلی هستند. اما در يک عکس نيز بنيامين نتانياهو، نخست وزير اسرائيل با خنده بر لب بر بالای همان شعار ديده می شود.

در عکسی نيز آرامگاه باستانی و ساده کوروش کبير در پرسپوليس در جنوب ايران بالای همان پوستر و همان شعارها قرار گرفته است؛ يهوديان بقای قوم خود را در سرزمين بابِل به کوروش کبير مديون می دانند و همين روزها در «جشن پوريم» اين مناسبت را دوباره يادآوری کردند.

افزون بر اقدام اين زوج اسرائيلی که ريشه و تبار ايرانی نيز ندارند، در روزهای اخير افرادی از ميان ايرانی زادگان در اسرائيل اعلام کرده اند که در تدارک تظاهراتی در تل آويو هستند تا با احتمال وقوع جنگ مخالفت کنند.

بابک اسحاقی يک شاعر فارسی گو در اسرائيل می گويد که ايران مادر ما و اسرائيل پدر ماست و ما هرگز جنگ ميان اين دو را نمی خواهيم.

«کمال پينحاسی»، سردبير نشريه ديرپای «شهياد» که سال های طولانی است به زبان فارسی در اسرائيل منتشر می شود، در مصاحبه با خبرگزاری «آسوشيتدپرس» گفت که اسرائيلی ها خواهان ستيز و دشمنی با کشور و ملت ايران نيستند.
 ...

میترا فرهمند (اسرائیل)                  ۱۳۹۰/۱۲/۲۹


برگرفته از «رادیو فردا»

این نوشتار بویژه در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب ویرایش شده است. گزینش و برجسته نمایی ها نیز از آنِ من است.        ب. الف. بزرگمهر

گل اومد بهار اومد ...




این هم دو تا آخوند جوان امروزی که کمی آنور پل افتاده اند!


این هم دو تا آخوند جوان امروزی که کمی آنور پل افتاده اند! 
می بینید؟! یکی از آنها سرگرم خواندن است و آن دیگری در زبانزد رایج امروز باختر زمین، کار «دی جی» (dj) را انجام می دهد؛ یک «آخوند دی جی»! پیشه ی تازه ای که از آن در پایکوبی های جوانان در گردهمایی های شبانه چون «دیسکو» و جاهایی مانند آن سود برده می شود و درآمد خوبی هم دارد؛ و برای انجامش، اینگونه که می گویند، باید کمی هم توانایی هنری داشته باشی که صفحه ی موسیقی در حال دور زدن را کجا و تا چه اندازه جلو و عقب ببری و خلاصه کلام: خیطی بالا نیاوری!

بی گفتگو، آنها قرآن یا روضه با سودبردن از این فن آوری تازه نمی خوانند؛ گرچه، شاید در آینده برای بدست آوردن دل مسلمین و جلوگیری از کاهش مقلدینی که هر روز از شمارشان کاسته می شود، دست به چنین کاری نیز بزنند تا نشاط پیروان دینی را تا اندازه ای هم شده، نگه داشته و حتا کیفورشان کنند؛ ولی تاکنون من چیزی درباره ی آن ندیده یا نشنیده ام و می پندارم که هنوز گام هایی تا رسیدن به آن فاصله دارند. چه آهنگی می خوانند یا اجرا می کنند؟ «ابوعطا» یا «گاو بِجِ بُخورد»؟! نمی دانم؛ ولی بیاییم در آستانه ی سال نو بینگاریم که کمی از خط قرمز رد شده، «گل اومد، بهار اومد» را می زنند و می خوانند؛ گرچه نمی دانم اجرای چنین آهنگ زیبایی با «دی. جِی»، چه مفتی از آب در می آید؟! روی عنوان زیر تصویر «کلیک» کنید، روشن می شود که راستی راستی اینگونه هست یا نه و شاید همزمان ناچار نباشید به چهره ی آن دو نیز بنگرید.

ب. الف. بزرگمهر       ٢٩ اسپند ماه ١٣٩٠


دو برادر ـ بازانتشار


دو برادر بودند و با هم یک دکان خواربارفروشی را می چرخاندند؛ مانند بیشتر دکان های خواربارفروشی دیگر، از کلّه سحر تا واپسین ساعت های شب. هر دو خیلی کم سخن می گفتند و شاید هم کمی ترشرو به نظر می رسیدند.

هفته ای یکی دو روز، برای خرید شیر، ماست و سابر نیازهای روزانه خانواده به آنجا سر می زدم. گفتگوها از اندازه سلام و علیک و پرسش های کوتاه درباره مواد غذایی فراتر نمی رفت. با همه مشتریانشان، همینگونه بودند؛ کمی برخلاف بیشتر خواربارفروشی ها که با مشتریانشان خوب گرم می گرفتند و از صبح تا شام شاید دستکم سی چهل بار خدا و پیامبر را گواه می رفتند که فلان جنس بهترین کیفیت را دارد یا بهمان جنس را با پایین ترین بها یا حتا با زیان دارند می فروشند، آنها اهل هیچکدام از اینها نبودند. نمی دانستم با همه رفتار عبوسی که داشتند، چرا ازشان خوشم می آمد.

چند سالی از انقلاب گذشته بود و بر در و دیوار بسیاری از خواربارفروشی ها، کلمات قصار مذهبی از «ائمّه اطهار» و تصویری از «رهبر انقلاب اسلامی و مسلمانان ایران و جهان» آویخته بود. در مغازه آنها، تنها یک تابلو نسبتا بزرگ از نیمرخ گاوی شیرده با پستانهای صورتی آویخته و پر شیر از دیوار روبروی در ورودی آویزان بود؛ تابلویی که با همه باسمه ای بودنش، همیشه نگاهم را بخود می کشید و تا جنس های سفارش شده، آماده شوند، به آن نگاه می کردم. از خود می پرسیدم: آیا آویختن تابلوی به این بزرگی از گاوی شیرده در آن مغازه، آنهم تنها همین یک تابلو، تاکیدی بر این است که اینجا مغازه فروش مواد لبنی است؟ و البته دلیل خوبی به نظرم می رسید، زیرا هر رهگذری با یک نگاه به درون مغازه، بی درنگ درمی یافت که اینجا پنیر و ماست و سایر فرآورده های لبنی مورد نیازش را می تواند فراهم کند. با این همه، این پاسخ چندان راضیم نمی کرد و آن تابلو به چیستانی تبدیل شده بود و حس کنجکاویم را برمی انگیخت و هر بار تا کارم راه بیفتد، بی هیچ انگیزه مشخصی به آن تابلوی باسمه ای خیره می شدم. رفتار سرد و خشک آن دو هم اجازه نمی داد تا پرسشم را درمیان گذارم. دستِ آخر، یک روز که برای خرید به آنجا رفته بودم و کسی هم در مغازه نبود، دل به دریا زدم و از یکی از آندو که کمی خوشروتر بود، پرسیدم:
ـ راستی، آقای سین، همه مغازه ها عکسی یا تابلویی از «رهبر انقلاب» را بالای سرشان آویزان کرده اند و شما تنها این گاو شیر ده را ...

کمی با دقت نگاهم کرد؛ لبخند کمرنگی بر لبانش آمد و گفت:
ـ لااقل این یکی شیر می ده!

با لبخندی بر لب و اشاره سر به نشانه خداحافظی، از مغازه بیرون آمدم. دیگر چیستانی در کار نبود.

ب. الف. بزرگمهر                ۱۵ شهریور ۱۳۸۹


بر چهره گل، نسیم نوروز خوش است ...




















با شادباش فرخنده نوروز باستانی ...
ب. الف. بزرگمهر


۱۳۹۰ اسفند ۲۸, یکشنبه

عید آمد و ما قبا نداریم  جز گاو برای کسب روزی  در مزرعه رهنما نداریم!


عید آمد و ما قبا نداریم  
با کهنه قبا صفا نداریم
گردید لباس پاره پاره       
در پیکر خود عبا نداریم
جز سنگ و کلوخ و آجر و خشت    
ما بالش و متکا نداریم
مردند تمام قوم خویشان       
غمخوار بجز خدا نداریم
جز گاو برای کسب روزی      
در مزرعه رهنما نداریم
آجیل و لباس و پول خوبست      
اما چکنم که ما نداریم
خوبست بساط ساز و آواز        
افسوس که ما صدا نداریم
در فصل بهار چون کنم چون
دل از غم یار خون کنم خون

عیدی بدهید فصل عید است   
این عید برای ما سعید است
جمشید این بساط را چید  
از جم به عجم مهین نوید است
شیرین و هفت سین بیارید      
ای هموطن مرا امید است
قلیان و گلاب و نقل و شربت   
با چایی لاهیجان مفید است
طفلی که قبای تازه دارد      
در موسم عید رو سفید است
در فصل بهار چون کنم چون
دل از غم یار خون کنم خون

باید شب عید را پلو خورد      
آن ماهی شور را با چلو خورد
در سال گذشته وقت تحویل      
با باقلوا شکر پلو خورد
افشرده به ماهی آب نارنج      
بس تازه بتازه نو بنو خورد
آن جوجه پخته را به یکدم      
بلعید،ندیدمش چطور خورد
کوکوی برشته را ز بشقاب      
قاپید به حالت چپو خورد
اندر سر سبزه مرد زارع     
این شعر بخواند و نان جو خورد
در فصل بهار چون کنم چون
دل از غم یار خون کنم خون

صد شکر تمام شد زمستان  
شد فصل بهار و عیش مستان
منقل بکشید سوی مطبخ    
کرسی ببرید از شبستان
آن سینی هفت سین  بیارید  
با سبزه و سنجد و سپستان
سورنج و سماق و سرکه و سیر   
آرید به صفحه گلستان
ریزید شراب ارغوانی       
اندر بلور قدح مستان
یاد از فقرا نموده ناگاه      
دیشب یکی از خدا پرستان
عریان و برهنه در شب عید      
می گفت یکی از تنگدستان
در فصل بهار چون کنم چون
دل از غم یار خون کنم خون

یاران چکنم که کس ندارم      
بلبل شده ام قفس ندارم
خواهم بگریزم از زمانه       
اصلا ره پیش و پس ندارم
بازار وطن شده پر از دزد      
یک شحنه و یک عسس ندارم
هر روز عوض شود وزیری    
در محکمه دادرس ندارم
گلدسته باغ عقل و هوشم      
من طاقت خار و خس ندارم
جز علم و ترقی و معارف     
اندر دل خود هوس ندارم
عید است برای پختن آش     
پول نخود و عدس ندارم
در فصل بهار چون کنم چون
دل از غم یار خون کنم خون

اشرف‌الدین حسینی (نسیم شمال)

عنوان این سروده ی زیبا را با سود بردن از متن سروده دستکاری نموده ام.     ب. الف. بزرگمهر




برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!