«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه

پس از روزه می خور ... ـ عُبید زاکانی


پس از روزه می خور چو دیدی حلال
كه خوش گفت آن مرد فرخنده فال
«یكی شرب آب از پس بد سگال 
بود بهتر از عمر هفتاد سال»

عُبید زاکانی

ورشکستگی صنایع با اجرای برنامه آزاد سازی اقتصادی


با رای اعتماد مجلس به وزارتخانه نوبنیاد «صنعت، معدن و تجارت» و تعیین وزیر برای آن، دستگاه تبلیغاتی رژیم ولایت فقیه با تب و تاب فراوان ازحرکتی نو و آینده ساز درامور تولیدی و صنعتی سخن به میان آورده است.

درهمین حال، همه گزارش ها حاکی از وضعیت وخیم صنعت و تضعیف بنیه تولیدی کشور است. گروهی از نمایندگان درمجلس شورای اسلامی با طرح پرسش هایی خواستار گزارش شفاف از پرداخت یارانه های صنعتی شدند. درست هنگامی که مجلس این پرسش را طرح و خواستار پاسخ قانع کننده دولت گردید، نمایندگان کارخانه های لبنی و فرآورده های شیری کشور درمقابل وزارت نوبنیاد «صنعت و معدن وتجارت» به نشانه اعتراض تجمع کردند. با وجود مشکلات فراوان، ارتجاع حاکم همچنان براجرای برنامه آزاد سازی اقتصادی پافشاری می کند. سخنان علی خامنه ای دردیدار با اعضای هیات رییسه اتاق های بازرگانی ایران و تهران و تاکید او براجرای برنامه خصوصی سازی و به ویژه ابلاغیه اصل۴۴، در واقع ترسیم راهبرد «رژیم ولایت فقیه» درعرصه اقتصادی ـ اجتماعی در چارچوب برنامه آزاد سازی اقتصادی بود. خامنه ای در راستای سیاست معین خود، خطاب به اعضای اتاق های بازرگانی که با توجه به انتخابات چندی پیش این نهاد، همچنان لانه سرمایه بزرگ تجاری ایران باقی مانده است، با صراحت خاطر نشان ساخت:
”سیاست های کلی اصل ۴۴ ریل گذاری جدید در اقتصاد کشور بود که با یک زاویه ای دقیق، مسایل اقتصادی به سمت دیگری هدایت شد ... ایجاد جرات و جسارت در بخش خصوصی برای حضور در میدان های بزرگ اقتصادی، از وظایف مهم اتاق بازرگانی است.“

این موضع درحالی گرفته و بازگو می شود که مجموعه ی اقتصاد کشور با بحرانی جدی و چالش هایی عمده مواجه است و بخش صنعت و تولید به وضعیتی بسیار وخیم مبتلاست. پیش از سخنان «ولی فقیه» و حمایت مجدد او از آزاد سازی اقتصادی و شتاب بخشیدن به اجرای ابلاغیه اصل ۴۴، «ایلنا»، اواخر خرداد ماه امسال گزارش داد:
”پرداخت یارانه صنعت و کشاورزی، امسال ممکن نیست. با احتساب شرایط موجود، سایر یارانه هایی که باید پرداخت شود مثل یارانه به تولید کنندگان و کشاورزان، تامین سهم ۲۰ درصدی به (صنایع و تولید کشاورزی) قابل تحقق نخواهد بود.“ دراین زمینه وضعیت صنعتگران کشور چنان ناگوار است که «پایگاه اطلاع رسانی کلمه»، ۳ خرداد ماه، در گزارشی با عنوان: ”نامه کارخانه داران به احمدی نژاد، این روند کارخانه ها را تعطیل می کند“، از جمله نوشت:
”جمعی از کارخانه داران مهم کشور با ارسال نامه ای به نهاد ریاست جمهوری، با انتقاد از بلاتکلیفی پرداخت یارانه تولید به واحدهای صنعتی، اعلام کرده اند که از ابتدای سال تاکنون چندین میلیارد تومان هزینه برق و گاز داده اند؛ ولی هیچ گونه یارانه ای بابت آن دریافت نشده است که این روند منجر به تعطیلی کارخانجات می شود.“

این وضعیت، یعنی اجرای آزاد سازی اقتصادی، نه تنها قدرت رقابت را از صنعت کشور گرفته و بازار داخلی را به محصولات صنعتی خارجی واگذار کرده که سبب ورشکستگی و تعطیلی تعدادی از واحدهای صنعتی و برخی کارخانه ها و رشته های پراهمیت صنعتی نیز شده است؛ صنعت و واحدهایی که از نفس می افتند.

هنوز دیر زمانی از تایید و تاکید «ولی فقیه» برای شتاب بخشیدن به خصوصی سازی و اجرای آزاد سازی اقتصادی سپری نشده بود که خبرهایی از رکود و ورشکستگی کارخانه ها و واحدهای تولیدی درصدر گزارش های رسانه ها قرار گرفت.

«خبرگزاری مهر»، ۷ تیرماه، گزارش داد:
”بزرگترین پتروشیمی غرب ایران خوابید. عملیات ساخت پتروشیمی ایلام به عنوان بزرگترین پتروشیمی دردست ساخت ایران به دلیل مشکلات مالی، کمبود پول وعدم مشارکت سهامداران بخش خصوصی به حالت نیمه کاره رها شده است. درحال حاضر مجتمع پتروشیمی ایلام از دو واحد پلی اتیلن سنگین و اتیلن تشکیل شده است که عملیات اجرایی آنها درسال ۱۳۸۶ آغاز شده است ... واحد پلی اتیلن سنگین حدود ۹۰ درصد وعملیات اجرایی واحد اتیلن این مجتمع پتروشیمی حدود ۳۰ درصد پیشرفت دارد ... ساخت این مجتمع عظیم بطور کامل متوقف و کارگران بومی تا اطلاع ثانوی از کار خود بیکار شده اند... بخش خصوصی نه تنها به تعهدات خود عمل نکرده اند، بلکه منجر به افزایش بدهی این واحد پتروشیمی هم شده اند.“

پرواضح است که بخش خصوصی غیر مولد و دلال جمهوری اسلامی و مرکز فرماندهی آن: اتاق بازرگانی کنونی، نه به تولید علاقه مند است و نه در سرمایه گذاری تولیدی ذینفع. گرایش عمده این بخش خصوصی که عمدتا هم از سوی آقازاده ها اداره می شود و یا شرکت های وابسته به سپاه اند، فعالیت درعرصه غیرمولد و سیستم توزیع و بازرگانی خارجی است که پرسود و منفعت بوده و هست.

به موازات توقف فعالیت پتروشیمی ایلام و تولید کمتر از ظرفیت دیگر مجتمع های پتروشیمی و پالایشگاه ها، وزارت نفت وارد مذاکره با شرکت های انگلیسی «برتیش پترولیوم» وشرکت انگلیسی ـ هلندی «شل» شده است. خبرگزاری مهر، ۱۸ تیر ماه، نوشت:
”شرکت های انگلیسی شل و بریتیش پترولیوم با ارسال نامه ای به وزارت نفت خواستار مشارکت و سرمایه گذاری در ساخت و توسعه جایگاه های زنجیره ای عرضه بنزین، گازوییل و سی ـ ان ـ جی (CNG) و برخی از فرآورده های نفتی در ایران شدند ... براین اساس پس از اجرای قانون هدفمندی یارانه ها و اصلاح قیمت حامل های مختلف انرژی ... امکان مشارکت بخش خصوصی فراهم می شود و از این رو برخی شرکت های صاحب نام بین المللی حاضر به سرمایه گذاری دراین بازار (صنعت نفت ایران) سود آور شده اند.“ از سوی دیگر مدیر عامل شرکت ملی نفت ایران، همزمان با دریافت نامه شرکت های خارجی، اعلام داشت:
”۴۰ شرکت نفتی امسال واگذار می شود ... واگذاری سهام شرکت های صنعت نفت به بخش خصوصی در قالب اجرای سیاست های اصل ۴۴ (ابلاغیه ولی فقیه) مطلوب خواهد بود.“

پرسش اینجاست که وقتی بخش خصوصی یکی از مهم ترین طرح های صنعتی ایران یعنی مجتمع پتروشیمی ایلام را به ورشکستگی می کشاند و حاضر به سرمایه گذاری درآن نیست، چگونه قرار است برپایه ابلاغیه اصل ۴۴، دیگر شرکت ها و رشته های صنعت نفت که واگذار می شوند، فعالیت سود آور داشته و از مدار تولید خارج نشوند؟ علاوه بر این ها، ایلنا، ۱۰ تیرماه، درگزارشی واقعا تاسف بار، نوشت:
”قیمت مواد اولیه در بازارهای داخلی و خارجی افزایش یافت و صنعت لاستیک در آستانه پنجری؛ هزینه تمام شده تولید لاستیک به واسطه افزایش قابل توجه قیمت مواد اولیه ... بیش از ۳۰ درصد افزایش یافته و تعداد محدودی از کارخانه ها با کل ظرفیت تولید خود کار می کنند و اغلب بنگاه ها و واحدها با عدم توانایی ادامه فعالیت های اقتصادی خود مواجه هستند. حمایت از واحدهای تولید کننده لاستیک و روغن در قالب بسته های حمایتی صنعت دیده نشده ... ادامه تولید با شرایط کنونی برای بسیاری از واحدها غیر اقتصادی بوده و بسیاری از واحدهای صنعتی توان خود را از دست داده و از چرخه تولید خارج خواهند شد.“

از دیگر سو به گزارش «ایلنا»، ۵ تیرماه، تولید کنندگان کاشی و سرامیک درآستانه ورشکستگی کامل قرار گرفته اند. «ایلنا» نوشت:
”قیمت تمام شده بالای تولید کاشی و سرامیک پس از اجرای قانون هدفمندی یارانه ها تشدید شد. به طوری که از سال گذشته تاکنون هزینه تمام شده حدود ۳۷ درصد افزایش یافته که بیش از۴/۵ درصد از این میزان ناشی از افزایش هزینه انرژی است ... کیفیت کاشی و سرامیک تولید شده در ایران، رتبه پنجم دنیا را به خود اختصاص داده؛ ولی کشور ما سهم خاصی از بازار جهانی را به خود اختصاص نداده است ... تاکنون هیچ حمایتی از سوی وزارت صنایع و معادن به فعالان این حوزه صنعتی صورت نگرفته است.“

درهمین حال، «ایسنا»، ۱۶ تیرماه، از قول یکی از اعضای کمیسیون امنیت ملی مجلس گزارش داد که واحدهای صنعتی استان خراسان شمالی دچار فقدان سرمایه گذاری اند. بسیاری از طرح های صنعتی یا به حال خود رها شده اند و یا تعطیل شده اند. بنابراین گزارش، حداقل ۶۷ واحد صنعتی بزرگ وکوچک دراین استان در رکود به سر می برند و برخی به کلی تعطیل شده اند.

وضعیت کارخانه های تولید شکر و کارخانه های قند سراسر کشور فاجعه بار گزارش می شود. «ایلنا»، ۲۱ تیرماه، می نویسد:
”دبیر انجمن صنفی کارخانه های قند و شکر ایران گفت، دولت در یک تصمیم غیر منتظره، تعرفه واردات شکر خام را از ۱۶ به صفر رساند که موجب نگرانی تولید کنندگان شکر شده است. تولید کنندگان شکر در انتظار فاجعه دیگری باشند.“ اغلب کارخانه های قند و نیز مجتمع عظیم نیشکر هفت تپه با حذف یارانه ها و افزایش قیمت حامل های انرژی با رکود و کاهش ظرفیت تولید روبه رو گردیده اند. در برخی کارخانه های قند با دستاویز قرار دادن کاهش ظرفیت تولید، عده یی از کارگران اخراج شدند؛ و این جریان همچنان ادامه دارد.

صنعت پولاد کشور نیز در اوضاعی به شدت دشوار به سر می برد؛ و آزادسازی اقتصادی، نفس بسیاری از واحدهای پولاد را به شماره انداخته است. روزنامه «اعتماد»، ۲۵ تیرماه، گزارش داد:
”نوسان های قیمت بازار پولاد درماه های نخستین سال جاری و کمبود عرضه پولاد در بازار داخلی طی خرداد یکی از مهمترین تحولات این بازار درماه های اخیر بود ... بالا رفتن برخی هزینه ها (حذف یارانه سوخت) باعث شد تا خرداد ۹۰ بزرگترین تولید کننده پولاد داخلی درمقطعی از عرضه پولاد به بورس کالا امتناع کند ... پس از آزادسازی کامل حامل های انرژی ... قیمت تمام شده تولید داخلی به قیمت جهانی انرژی بازهم تشدید خواهد شد ... ضرورت دارد هرچه سریعتر به موضوع تولیدداخلی نیز عنایت بیشتری شود.“

اوضاع در بخش صنعت و تولید چنان وخیم و نگران کننده است که پایگاه خبری آفتاب، ۱۸ تیرماه، در گزارشی تصریح کرد: هزینه ها و قیمت تمام شده محصولات صنعتی کشور پس از قانون هدفمندسازی یارانه ها چنان افزایش پیدا کرده اند که کلیه واحدهای تولیدی ـ صنعتی یا ورشکست شدند و یا باید تعطیل کنند.

برگرفته از «نامه مردم»، شماره ۸۷۶، ۷ شهریور ماه ۱۳۹۰

این نوشتار در برخی جاها و بویژه در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب ویرایش شده است.       ب. الف. بزرگمهر

من مسكین از این میان چه خورده باشم؟!


شخصی را در پانزدهم رمضان بگرفتند كه تو روزه خورده ای.

گفت: ازرمضان چند روز گذشته است؟

گفتند: پانزده روز است.

گفت: من مسكین از این میان چه خورده باشم؟

عُبید زاکانی

بهرنگی؛ وجدان بیدار یک فرهنگ تبعیدی


سال هزار و سیصد و چهل و هفت، صمد به ارس پیوست و بسیاری از یاران آدینه رهرو راه آتشینی شدند که بر اثر بسته شدن راه گفت و گو گشوده شده بود؛ و بعضی از آنان چون دهقانی، نابدل، سعادتی و … آن را  تا فرجام پیمودند.

پرداختن به هنر و ادبیات شفاهی و مکتوب آذربایجانی که جایش تا آن زمان جز در دوره یک ساله حکومت فرقه دموکرات در مطبوعات آذربایجان خالی بود، از ویژگی های بارز آدینه بود. مطالب و مقالات مربوط به این زمینه را معمولاً صمد، بهروز دهقانی، علی رضا نابدل، کاظم سعادتی و مناف فلکی تهیه می کردند.

دهه چهل که در سالهای آغازینش شاهد انتشار نخستین آثار قلمی صمد بهرنگی و نیز انتشار شماره هایی از جنگ گونه ادبی _ هنری مهد آزادی، آدینه با همت وی و یارانش (در اواخر نیمه اول همان دهه) در تبریز هستیم، از نظر تولیدات ادبی – هنری در مقایسه با دهۀ پیشین پربارتر می نماید. دوره دوازده ساله پرتب و تاب برخوردار از فضای باز سیاسی و توسعه انتشار آثار اجتماعی سیاسی، که با سقوط دیکتاتوری بیست ساله رضاشاهی شروع شده بود، با ضربت کودتای ۲۸ اَمرداد ۱۳۳۲ به پایان می رسد. همچنان که ضربت کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ به دوره پر جنب و جوش و تحول آفرین انقلاب مشروطیت پایان داده، در روند رشد و توسعه ادبیات و هنر نوپدید اخلال، بل انقطاع ایجاد کرده بود.
کودتای اَمرداد ۳۲ آغاز دوره ای بود که به اعتباری تا واپسین سالهای دهه سی و نخستین سالهای دهه چهل و به اعتباری تا سال ۱۳۵۷ و سرنگونی رژیم پهلوی ادامه یافته است. انفجار سال ۵۷ به تعبیری حاصل فشار و اختناق تحمیل شده بر پیکر جامعه ایران، طی دوره بیست و پنج ساله پس از کودتای مذکور بوده است. این دوره را به مراحلی می توان تقسیم کرد که در این مقاله تنها به مراحل اولیه که تا نیمه ده چهل را در بر می گیرد، اشاره می شود.

مرحله اول (۱۳۳۹ ـ۱۳۳۲): رژیم کودتا در این سالها با برخورداری از دلارهای روزافزون نفتی و کمکهای مالی تسلیحاتی امریکا، ارتش بازسازی شده و سازمان امنیت ـ چشم و گوش و مشت کوبنده شاه ـ و ارگان های سرکوب دیگر، نهضت مقاومت شکل گرفته در سالهای پیش و پس از کودتا و به طور کلی مقاومت تمام نیروهای دموکراتیک جامعه را در هم می شکند و فضای قبرستانی و شبه فرهنگی سهمگینانه ای بر کشور مسلط می کند و هر گونه فعالیت سیاسی نیروهای مخالف رژیم حاکم ناممکن می شود؛ لیکن این وضع مدت زیادی دوام نمی آورد.

مرحله دوم (۱۳۳۹ ـ۱۳۴۲): حرکتهای وفقه ناپذیر درونی جامعه و بحران اقتصادی ناشی از تورم شدید و فشار بر قشرهای کم درآمد بار دیگر به اعتراضهای مردمی، اعتصابات کارگری و تظاهرات دانشجویی راه گشود. پیروزی حزب دموکرات بر حزب جمهوری خواه در انتخابات پاییز ۱۳۳۹ امریکا و راه یافتن جان. اف کندی در زمستان همان سال به کاخ سفید نیز از سوی دیگر رژیم را به عقب نشینی هایی وا داشت.

دولت دموکرات که خواهان اعمال اصلاحات اجتماعی و اقتصادی در کشور های جهان سوم به منظور جلوگیری از انقلاب قهرآمیز و مقابله با تهدید کمونیسم بود و نمونه سرنگونی رژیم سلطنتی عراق با کودتای عبدالکریم قاسم در تابستان ۱۳۳۷ در خاورمیانه را در پیش چشم داشت، به شاه هشدار می داد برای تضمین ثبات رژیم تنها نیروی نظامی کافی نیست و باید به اصلاحاتی عمیق دست بزند و فضای سیاسی را حتی الامکان باز کند. اما ثبات سیاسی رژیم ماهها پیش از به قدرت رسیدن دموکرات ها و در جریان فعالیتهای انتخاباتی آنها که حزب حاکم (جمهوری خواه) را به حمایت از دیکتاتورها و بویژه رژیم شاه متهم می کردند، عملاً به هم خورده بود چنان که همزمان با آغاز انتخابات دوره بیستم مجلس در تابستان ۱۳۳۹ که در آستانه اش شاه گفته بود «انتخابات آینده کاملاً آزاد خواهد بود»، جنب و جوش جدیدی در فضای سیاسی کشور پیدا شد. جبهه ملی، که بر اثر سرکوبی شدید سالهای بعد از کودتا از هم پاشیده شده بود، در همان روز با صدور دستور انتخابات در ۳۰ تیر، فعالیت را از سرگرفت. اعتراضها به نحوه برگزاری انتخابات، که دو حزب شه ساخته ملیون (به رهبری اقبال که در سایه چاکری دربار از فروردین ۱۳۳۶ بر مسند نخست وزیری تکیه داشت) و مردم (به رهبری علم، چاکر خانه زاد دیگر دربار)، مأمور راه اندازی جنگ زرگری در جریان آن بودند و اقبال صراحتاً اعلام کرده بود که «مصدقی ها و توده ای ها، نمی توانند نامزد انتخابات شوند»، به تظاهرات دانشجویی – دانش آموزی و زد و خوردهای خیابانی کشیده شد و در میتینگی که جبهه ملی در اعتراض به آزاد نبودن انتخابات در ۵ اَمرداد برگزار کرد، نزدیک به سی هزار نفر شرکت کردند، اگرچه اسامی کاندیداهای احزاب مذکور از صندوق ها بیرون آمد، گسترش دامنه اعتراضات شاه را به فدا کردن اقبال و خدشه دار اعلام نمودن انتخابات و انتصاب شریف امامی به نخست وزیری در شهریور همان سال و برگزاری انتخاباتی دیگر برای مجلس بیستم که در اسفند گشایش یافت، وادار کرد و ناآرامی های اواخر دهه سی به دهۀ چهل راه گشود و با اعتصاب معلّمان در اردیبهشت سال ۱۳۴۰ به اوج خود رسید. اعتصاب نه تنها موجبات سقوط دولت شریف امامی را فراهم آورد که زمینه ساز سرکار آمدن علی امینی شد که مناسبات خوبی با امریکاییان داشت و بویژه مورد حمایت و توصیه مؤکد دموکرات ها برای نخست وزیری بود. امینی با انحلال مجلس بیستم که اکثر نمایندگانش از وابستگان دربار بودند و دادن وعده برگزاری انتخابات آزاد، اجرای اصلاحات ارضی، مبارزه با فساد، اتخاذ تدابیری در جهت ایجاد فضای سیاسی آزاد، تأمین آزادی های دموکراتیک، انتقاد از روش دولتهای پیشین و سیاستهای سرکوبگرانه ساواک و … شروع به کار کرد و اقداماتی نیز در راستای وعده های خود، که البته بیشتر جنبه نمایشی داشتند، انجام داد و برای جلب نیروهای ملی گرا به منظور تقویت موقعیت خود در مقابله با توطئه ها و کارشکنی های رقبا و بویژه دربار، به جبهه ملی برای برگزاری میتینگی که دهها هزار نفر در آن شرکت کردند اجازه داد. این میتینگ، که بزرگترین اجتماع مردم طی دوره بعد از کودتا و آخرین میتینگ پیش از انقلاب ۱۳۵۷ بود و در جریان آن پرشورترین احساسات نسبت به دکتر مصدق ابراز شد، به جای آنکه موجب نزدیکی جبهه و دولت شود، گذشته از آنکه به علت حملات تند بعضی از سخنرانان به دولت موجبات رویگردانی امینی از جبهه و تشدید نگرانی دربار از حضور دوباره جبهه ملی در صحنه سیاسی کشور را فراهم کرد و دستور پراکنده کردن مردم به پلیس صادر شد، در عین حال فقدان اتفاق نظر اعضای شورای عالی جبهه ملی بر سر تعیین مشی جبهه در قبال مسائل کشور و دولت امینی را نیز به نمایش گذاشت. همین ناهماهنگی و عدم قاطعیت و موقع ناشناسی موجبات ضعف روزافزون و تلاشی نهایی آن در زیر ضربات رژیم را در سالهای بعدی فراهم آورد. دولت امینی هم که موفق به جلب نیروهای ملی و مردمی نشده بود، سرانجام در میدان رقابت مغلوب دربار شد و بدین ترتیب فرصت تاریخی دیگری در جهت تأمین آزادیهای دموکراتیک و منافع ملی از دست رفت.

شاه که نمی خواست برنامه اصلاحات به نام امینی تمام شود، با ترتیب دادن توطئه هایی درصدد تضعیف او بود. سرکوبی خونین تظاهرات دانشجویان دانشگاه تهران در اعتراض به ادامه تعطیلی مجلس و پشتیبانی از خواستهای جبهه ملی در اول بهمن ۱۳۴۰، حلقه ای از زنجیر توطئه های دربار بر ضد دولت امینی و جبهه ملی بود. شاه با استفاده از فرصت، دستور سرکوب دانشجویان را صادر کرد و کماندوهای تحت فرمان خسرو داد به دانشگاه یورش برده بیش از ۶۰۰ دانشجوی پسر و دختر را مجروح کردند و عده ای از استادان را کتک زدند و آسیبهای جدی به کلاسهای درس، آزمایشگاه ها و کتابخانه ها وارد آوردند. سرکوب و تخریب چنان شدید بود که دکتر فرهاد، رئیس دانشگاه طی اعلامیه ای این حمله وحشیانه را محکوم کرده، از ریاست استعفا داد و دانشگاه به مدت دو ماه و نیم بسته ماند. به دنبال این سرکوبی به خواست امینی عده ای از سران جبهه ملی بازداشت شدند و تیمور بختیار، رئیس ساواک مخوف و منفور از کشور تبعید شد.

شاه سرانجام به منظور جلب توافق واشنگتن با سپرده شدن کار اصلاحات به وی عازم امریکا شد و با تمهیدات و دادن قولهایی به اربابان، با دستی پر به ایران برگشت؛ همچنان که روزنامه اطلاعات نوشت: «شاهنشاه اطمینان یافتند که امریکا پشتیبانی سیاسی و نظامی خود را از ایران ادامه خواهد داد. پرزیدنت کندی نیز اطمینان یافت که شاهنشاه یک متحد استوار است که تصمیم قاطع به اصلاحات اقتصادی و اجتماعی دارند.»

شاه اندکی پس از بازگشت، علم را در اواخر تیر ۱۳۴۱ جایگزین امینی کرد و فرصت یافت ضمن منحرف کردن اصلاحات از مسیر خود در راستای منافع خویش و دادن عناوین “انقلاب سفید” و “انقلاب شاه و مردم” به آن و سرکوبی بیرحمانه اعتراضهای ملیون و مذهبیون و کشتار و اعدام و زندانی کردن مخالفان، بار دیگر قدرتش را از خرداد ۱۳۴۲ به بعد در کشور تثبیت کند و از آن پس خود را به عنوان پادشاهی اصلاح اندیش و روشن بین جا بزند که مقاومت نیروهای سنتی مخالف اصلاحات و کمونیست های وابسته به شوروی را در هم شکسته و متحد قابل اطمینان امریکاست و با بستن قراردادهایی با دولت شوروی بتدریج روابط اطمینان بخشی با همسایه نیرومند خود برقرارکند.

شاه وابسته به امریکا که هرگز نمی توانست جنبش سیاسی عمیق دوران پیش از کودتا را فراموش کند، در جست و جوی مقبولیت و مشروعیتی بود که ابتدا تأمین آن را از طریق جلب افرادی از رهبران وجیه المله جبهه ملی به همکاری ممکن می دانست و چون در این راه توفیق یارش نشد، گروه بندی کانون مترقی به دادش رسید که مرکب بود از گروهی از تکنوکرات های جوان تحصیل کردۀ غرب که در خط امریکا حرکت می کرد و از حمایت این ابرقدرت برخوردار بود، در زمانی که اغلب رهبران اپوزیسیون و از آن جمله رهبران و اعضای فعال جبهه ملی پس از قیام خرداد که خود نوعی تمرین برای انقلاب اسلامی بود در زندان به سر می بردند. این کانون که به حزب ایران نوین تبدیل شده بود و اجرای اصلاحات دیکته شده در سرلوحه برنامه اعلام شده اش قرار داشت. با فرستادن لیست ۱۳۹ نفره از غربال ساواک گذشته و در مجلس بیست و یکم که پس از دو سال و اندی فترت در نیمه مهر ۱۳۴۲ گشایش یافت به کسب به اصطلاح «اکثریت» نایل شد و حسنعلی منصور، دبیر کل آن «مطابق سنت دموکراسی های غربی!» در اسفند ۱۳۴۲ مأمور تشکیل دولت شد. اگرچه منصور خود بیش از ده ماه و نیم فرصت خدمتگزاری به دیکتاتوری نوین در حال شکل گیری را نیافت و در اول بهمن ۱۳۴۳ به دست یکی از انتقام جویان قیام ۱۵ خرداد و از ارادتمندان رهبر تبعیدشده آن به قتل رسید، یاران او و در رأس آنها امیر عباس هویدا تا آستانه انقلاب ۱۳۵۷ به خدمتگزاری به دیکتاتور ادامه دادند و سرنوشت خود را به سرنوشت وی و رژیمش گره زدند.

تحولات اجتماعی سیاسی مذکور بی گمان در ادبیات دوره مورد بحث تأثیرهایی گذاشته که خود موضوع تحقیق جداگانه ای است. ادبیات اصیل و مردمی که در دوره شهریور ۱۳۲۰ و اَمرداد ۱۳۳۲ بشدت رنگ سیاسی به خود گرفته بود، در سالهای خفقان آور پس از کودتا بناچار در لاک انزوا خزید تا با گشایش فضای سیاسی کشور در سالهای پایانی دهه سی و بویژه در دهه چهل بار دیگر جانی تازه گیرد و به مقابله با عوارض بیمارگونه و آثار سوء شبه مدرنیسم بی ریشه و مبتذل مورد حمایت رژیم وابسته که سعی در قالب کردن مظاهر سطحی تمدن غرب به جای ارزشهای اجتماعی سنتی و ملی داشت، بپردازد و با طرح و تبلیغ عناصر اصیل هویت ملی از موجودیت و استقلال ملی آماج تهاجم قرار گرفته دفاع و درباره اعتلای فرهنگی کوشش کند.

در چنین اوضاع و احوالی است که موج توانمندی از جریان ادبیات نوین که دارای سابقه تکاپوی پنجاه ساله بود پدیدار می شود و آثاری پدید می آید که از لحاظ کمیت و تنوع و غنای فکری و انسجام ساختاری کم نظیر بودند. این همه خبر از روییدن ادبیاتی شکل یافته از پیکر تجارب دهه های گذشته و چهره بندی آثاری متعلق به نسل معاصر می دادند.

* * *

صمد بهرنگی (۱۳۴۷ ـ ۱۳۱۸) که از مهر ۱۳۳۱ در دبیرستان تربیت و از ۱۳۳۴ تا ۱۳۳۶ در دانشسرای مقدماتی تبریز تحصیل کرده و از مهر همین سال در روستاهای آذرشهر به کار معلمی پرداخته و در عین حال در فاصله مهر ۱۳۳۷ تا خرداد ۱۳۴۱ در رشته زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه تبریز تحصیل می کرده، خواه نا خواه با رویدادهای سیاسی مذکور آشنایی مستقیم داشته است. گزارشی که برادر وی با عنوان «همراه صمد در تبریز، در روزهای کودتای ۲۸ اَمرداد ۳۲» و «سال ۱۳۴۰، صمد و اعتصاب معلمان» ارائه کرد. گواهی است بر این ادعا.

به نوشتۀ اسد بهرنگی، صمد از ماهها پیش از آغاز اعتصاب معلمان در تکثیر و پخش اعلامیه های باشگاه مهرگان و در جریان اعتصاب و نیز یادکرد روز معلم و تجلیل از دکتر خانعلی در سالهای بعد شرکت فعال داشته و به همین مناسبت اعلامیه هایی به این مضمون داشته که «روز شهادت دکتر خانعلی، معلم بزرگ، یادآور اعتصاب بزرگ معلمان کشور و اعتراض آنها علیه جور و بیداد حکومتهاست … روز معلم … بر شما مبارک باد. از معلم شجاع، دکتر خانعلی یاد بگیرید، حقتان را بخواهید.»

صمد که نویسندگی را به طور جدی از نخستین سالهای دهه چهل آغاز کرده، طی پنج، شش سال باقی زندگی اش آثار قابل توجهی در زمینه های مختلف پدید آورده است. به قول ساعدی که خود از پر کارترین نویسندگان خلاق دهه های سی تا شصت به شمار می رفت، «تعداد کتابهای چاپ شده و چاپ نشده او در این چند سال اخیر سخت چشمگیر است. همچنین تعداد مقالاتی که در مجلات منتشر می کرد». شاید نخستین نوشته ای که از وی چاپ شده، مقاله ای با عنوان «دستور زبان کنونی آذربایجان» در نقد کتابی به همین نام از عبدالعلی کارنگ باشد که در شماره آبان ـ آذر ۱۳۴۱ مجله راهنمای کتاب به چاپ رسیده است. انتشار قصه تلخون او که بر اساس یک افسانه آذبایجانی نوشته بود و تاریخ «تبریز ـ ۶/۲/۴۲» را در پای خود دارد، در شماره ۸۸ (۲۷ اَمرداد ۱۳۴۲) کتاب هفته با نام مستعار ص. قارانقوش، خبر از تولد نویسنده ای می داد که اگرچه ترک زبان بود، فارسی را روان می نوشت.

سیروس طاهباز که از سال ۱۳۴۰ با صمد آشنا شده بود، می نویسد: «چند بار به جد از او خواستم، او که به ترکی فکر می کند و بعد به فارسی ترجمه می کند و می نویسد، چرا اصلاً یک باره به ترکی نمی نویسد؟ می گفت، و راست هم می گفت که نمی گذارند چاپ شود … اما من آنقدر به او اصرار کردم که داستان زیبای تلخون را به ترکی نوشت که واقعاً کیف کردم و چند بار به گریه افتادم … دو شعر از نیما و شعرهایی از فروغ و شاملو و اخوان و م. آزاد را هم به خواهش من به ترکی ترجمه کرد که چیزی کم از اصل فارسی ندارد.»

نوشتن و به چاپ رساندن مقالاتی در زمینه آموزش و پرورش در نشریات مختلف را نیز که مجموعه شان به صورت کتابی با نام کند و کاو در مسائل تربیتی ایران در سال ۱۳۴۴ انتشار یافت، از همان سال ۱۳۴۲ شروع کرد. در همان سال نیز شاهد انتشار مجموعه ای از سروده های شعرای ترکی زبان این سو و آن سوی ارس و گزیده هایی از منظومه حماسی کوراوغلو و بایاتی های آذربایجانی بودیم که سر و کار صمد به ساواک می افتد و از خدمت معلمی به طور موقت باز می ماند. یادم است که وقتی بعد از چند ماه تبرئه شد و حقوق توقیف شده اش را دریافت کرد، لغت نامه دهخدا را خرید. منظور وی از چاپ مجموعه مذکور به علاوه آشنا کردن نسل جوان آذربایجانی با زبان و ادبیات ممنوع شده، احیای آثار مذکور بود. وقتی در آن سالهای وانفسا خبر از بین بردن منتخب اشعار صابر را به صمد دادم، نکوهش کنان تذکر داد که اگر جربزه نگه داشتن آن را نداشتم، به جای نابود کردنش دست کم می توانستم در گذرگاهی کنار دیواری رهایش بکنم که شاید، دست کسی بیفتد که بتواند از آن استفاده کند. ساعدی ضمن تأکید بر «علاقه غیر قابل تصور [ او] به زبان مادری اش» و احاطه بی اندازه اش در نوشتن و خواندن آن می گوید که در انتشار آثار مربوط به آن “از دردسر نمی هراسید و فقط تعجب می کرد که چرا چنین حقی ندارد؛ و کمر همت بسته بود برای جمع آوری فولکلور آذربایجان از ده کوره ها گرفته تا شهرهای دور افتاده. با جمع آوری آنها نشان می داد که چه قدرتی در یک زبان می تواند باشد”. بعد هم به آثار فولکوریکی که به همپایی بهروز دهقانی، نزدیک ترین دوستش که “در برابر هر مسئله مهمی نبضشان با هم می زد” گرد آورده و منتشر ساخته اند، اشاره می کند.

آل احمد هم که عنوان “صمد و افسانه عوام” را برای مقاله خود در رثای صمد برگزیده، او را که «یک تنه ادای دین به زبان مادری اش را تعهد کرده بود”، «زبان روستاهای آذربایجان»، «وجدان بیدار یک فرهنگ تبعیدی» و «همپالکی تازه به راه افتادۀ هانس اندرسن» نامیده است. رضا براهنی در مقاله «اسطوره صمد و موضوع زبان» نیز، ساختهایی را که وی «از مجموعه نغز و دلاویز ولی قدغن و قرق فرهنگ بومی خود، یعنی فرهنگ ملت ستم زده آذربایجان» استخراج کرده و به جهان عرضه داشته، آن چنان پر بنیاد، خیال انگیز و در عین سادگی شکوهمند یافته که به این عقیده رسیده: «صمد به ساخت عمقی و درونی آمال و آرزوهای انسان ها، نه تنها در دوران کوتاه روزگار ما بل در گستره تاریخ و زمان دست یافته است.»

در اینجا مجال پرداختن به آثار متعدد و متنوع صمد که اکثرشان منتشر شده، نیست؛ لیکن لازم می نماید به ویژه نامه هنر و ادبیات مهد آزادی، آدینه که به همت صمد و یارانش در فاصله اول مهر ۱۳۴۴ تا ۱۸ شهریور ۱۳۴۵ تنها هفده شماره از آن انتشار یافت و ضمن در بر داشتن نوشته های زیادی در زمینه های مختلف از صمد، پایگاهی برای نویسندگان و شاعران ایران و مکتبی برای نوخیزان نویسندگی و شاعری آذربایجان بود، اشاره ای بشود.

دهه چهل را اوج شکوفایی شعر و نثر و اندیشه های اجتماعی معاصر دانسته اند. کاظم سادات اشکوری که اثر گران قدری درباره نشریات گهگاهی بین سالهای ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ پدید آورده، در باره این دهه چنین نوشته: «انتشار نشریه های هفتگی و ماهانه و فصلی و جنگ رو به افزایش می نهد و استعدادهای بسیاری شکوفا می شود. افراد با ذوق و اهل قلم شهرستانی به دور از روابط مجلسی مرکزنشینان و بدون توسل به اینان به انتشار نشریه های ویژه ای همت می گمارند که گاهی حتی قلم به دستان مرکزنشینی را به تعجب وا می دارند. در این دهه بسیاری از شهرهای بزرگ و حتی کوچک دارای جنگ یا نشریه ویژه ای می شود، از جمله: آبادان، اصفهان، اهواز، بابل، تبریز، خرم آباد، رشت، شیراز، گرگان، مشهد و …»

در این میان نخستین جنگ شهرستانی ویژه نامه هنر و ادبیات [بازار] در خرداد ۱۳۴۴ در رشت منتشر می شود و به دنبال آن جنگ های دیگر در شهرهای دیگر. درباره این ویژه نامه ها و جنگ ها حسن عابدینی چنین نوشته: «در مجموعه انتشار رنگین نامه ها برای تحمیل فرهنگ وابستگی، نوعی ادبیات مقاومت در این جنگ ها شکل می گیرد. هرچند به علت های مالی و سیاسی نشر هر جنگ بیش از چند شماره نمی پاید، اما پایگاهی برای روشنفکران پیشرو و شکل گیری استعدادهای تازه است. به همین جهت بسیاری از نویسندگان جوان کار خود را از همین جنگ ها آغاز کرده اند. انتشار جنگ ها به خصوص از آن جهت که مراودات هنری را برقرار می کرد، فضای با ارزشی برای رشد هنرمندان شهرستانی به وجود آورد.»

محمدتقی صالح پور، سردبیر ویژه نامه هنر و ادبیات بازار و چند ویژه نامه هنری ادبی دیگر در رشت درباره تأثیرگذاری آن چنین نوشته است: «هنر و ادبیات بازار با انتشارش برای نخستین بار در قلمرو مطبوعات هنری و ادبی ایران نهضت زنده و پویا و تأثیرگذاری را که بعدها نهضت جنگ های شهرستانی نام گرفت، بنیاد نهاد که موجد و موجب برپایی و خیزش چشمگیر ۲۷ جنگ هنری و ادبی سالم و مستقل در شهرهای اصفهان، خرم آباد، تبریز، شیراز، مشهد و … شد».

همچنان که ویژه نامه هنر و ادبیات ضمیمه روزنامه بازار و در عین حال مستقل از آن بود، آدینه هشت صفحه ای هم با وجود آنکه ضمیمه روزنامه مهد آزادی بود، که از سال ۱۳۲۹ انتشار یافت و هنوز هم انتشار می یابد، مستقل از آن به شمار می آمد و زیر نظر صمد«که در راه انداختن آن نقش اول را داشت» و یارانش، که در این راه همکاری صمیمانه ای با هم داشتند اداره می شد.

ویژه نامه های مذکور، اگرچه همانندی هایی از نظر شکل ظاهر و صفحه آرایی با هم داشتند، بی گمان هر کدام از آنها خود ویژگی هایی نیز داشتند. پرداختن به هنر و ادبیات شفاهی و مکتوب آذربایجانی که جایش تا آن زمان جز در دوره یک ساله حکومت فرقه دموکرات در مطبوعات آذربایجان خالی بود، از ویژگی های بارز آدینه بود. مطالب و مقالات مربوط به این زمینه را معمولاً صمد، بهروز دهقانی، علی رضا نابدل، کاظم سعادتی و مناف فلکی تهیه می کردند. ساعدی و مفتون امینی و غلامحسین فرنود هم از همکاران نزدیک آدینه بودند و ساعدی گذشته از نوشته های خود، و نوشته هایی از بعضی از نویسندگان و شاعران ساکن تهران چون داریوش آشوری، رضا داوری، منوچهر آتشی و غیره را به آدینه می فرستاد. صمد با نامهای مستعار مختلفی چون قارانقوش، ص. چنگیز مرآتی، داریوش نواب مراغه ای، بهرنگ و … درباره موضوعات مختلف از معرفی و نقد کتاب و ترجمه گرفته تا مقالات علمی و تاریخی و پاسخ به نامه ها، ضمیمه سرمقاله ها که گاهی نام سید جواد پیمان، مدیر داخلی روزنامه که علاقه خاصی به آدینه داشت، و … قلم می زد. نقل سطوری از چند سرمقاله آدینه که همانندی هایی با سرمقاله های ویژه نامه ها و جنگ های ادبی – هنری آن دوره دارند، نشان دهنده نسبی مشی و حال و هوای حاکم بر آن است:
«ما خویش را نه دارای آن چنان حکمت بالغه انگاشتیم که دعوی رهبری در سر پرورانیم، و نه آن چنان که قصه خوان قشری باشیم که درمان محرومیت های جنسی خود را در میان صفحات رنگین نامه جستجو می کنند. این است که ما تخم دو زرده نخواهیم کرد و چون دهان بگشاییم از آن اشرفی نخواهد ریخت، بی هیچ ادعا کوششی می کنیم برای نمایاندن آنچه در دنیای هنر می گذرد» (شماره ۱).
« … ما هر هفته مطالبی داریم از فاخته هایی که می خوانند و خوش می خوانند. حرف هایی دارند از زندگی و از انسان که در شتابی که با چشم و در یقینی که با فتح دوش با دوش می رود. و ایستاده است جلو ترس و کینه، جلو یأس، جلو درد، جلو پشیمانی، جلو مرگ و ما در کار تلاش ساختن قایقی هستیم تا ما را از تنهایی جزیره متروکمان نجات دهد، از جزیره نابارورمان که آن را آب های خشمناک احاطه کرده است. ما به پاروهایی نیاز داریم که سینه امواج را بشکافیم. پاروهای ما شما هستید…» (شماره ۴)

«در زمین و زمانی زندگی می کنیم که درد کارگرتر از درمان می نماید و فراموشی جستن و گوشه گرفتن و به دامان تخدیر پناه بردن چاره درد انگاشته می شود. روزگاری که سنگ را بسته اند و سگ را گشوده و همه چشم ها به آسمان دوخته، به امید باران رحمتی یا به درون به آرزوی در خود فرو رفتن و دیگران را یله کردن. وای دریغ که این همه چاره درد نیست وگرنه سال ها در این سرزمین هنگامی که از کشته ها پشته و از کله ها منار می ساختند، خیلی ها که می بایست شمشیر به دست گیرند، سر به جیب تفکر فرو بردند یا «به یکسو نگریستند» و به همه چیز و همه کس یکسان نگریستند. دیدیم و دیدید که هنرمند زمان یک دست جام باده و دستی به زلف یار در قتلگاه انسان رقصید و از گل های رنگارنگ سخن گفت و هر شب پروانۀ شوریده را دور شمع به گردش آورد و حتی نخواست ورقی از دیوان ده منی خود را به زندگی واقعی بیالاید و خون آشامانی چون چنگیز و تیمور را رسوا کند … از همین عرفا و شعراست که این روزها سخن می رود و انگار همه دست به یکی کرده اند که از نو مرده قرون را از گور سینه ها در آورند و از آن بتی بسازند برای پرستش یا مرهمی برای زخم ها. نشانه های این تلاش هم در موسیقی و سینمای نداریمان پیداست و هم در ادبیات و تئاترمان … می دانیم که دردها همه بیرونی است و چاره آنها نیز در بیرون از ماست و نیز گرگ با پند و اندرز انسان نمی شود. راهی که برگزیده ایم راه شاعران و ادیبان «بزرگوار» نیست. راه اندیشه های مردگی آموز نیست…» (شماره ۷)

این سخنان در زمانی نوشته می شد که شاه پس از سرکوبی خرداد ۴۲ و پس از آن «تشنه تأیید روشنفکران بود» و هویدا در مجلس اعلام می کرد که «من مخالف سانسور مطبوعاتم … حاضرم جانم را بدهم تا دیگران آزادانه صحبت کنند. باید بگذاریم هر کسی آزادانه حرفش را بزند» و می خواست به اعتبار روابطی که با جامعه روشنفکری ایران داشت «شکاف عظیمی را که میان رژیم و روشنفکران ایران پدیدار شده بود، پرکند» و به پیروی از این خواست در اواخر سال ۱۳۴۴ با نویسندگان معروفی چون آل احمد، شاملو، ساعدی، براهنی، رؤیایی و طاهباز به گفت و گو نشست که البته به هیچ گونه توافقی منجر نشد و دایره سانسور چندان تنگ و تنگ تر شد که ادامه حیات ویژه نامه هایی چون آدینه که از استقبال روزافزونی برخوردار بود، دشوار بل نا ممکن شد.

انتشار مقاله علی رضا نابدل با عنوان «آقای پان و احوالاتش» که پان های ایرانی و غیر ایرانی را آماج انتقاد بی امان قرار داده بود، روزنامه خاک و خون، ارگان پان ایرانیست ها به رهبری پزشک پور را به واکنش دشمنانه وا داشت و با چاپ مقاله ای با عنوان «پندی چند به انشاء نویس ناشی روزنامه مهد آزادی، آقای پان پاسخ می دهد» در شماره ۱۸ اَمرداد ۱۳۴۵، آن روزنامه تیرماه مقاله ای با عنوان «فکر تجدید عهد باستان با واقعیت عصر حاضر وفق نمی دهد» مقاله ای درباره «پان ها» انتشار داده بود که درحد انشاهای بچه گانه ای بود که سابقاً معلم های مارکسیست کودکان را به نوشتن آن وا می داشتند و به همین دلیل در آغاز خیال نداشتیم در آن مطلبی بنویسیم ولی از جانب بسیاری از دوستان نامه هایی فرستاده شد و به مفاد این مقاله اشاره کرده و ضمناً ما را توجه تنها مقاله یاد شده نیست که با «دید مخصوص» نوشته شده است که مطالب و مقالات دیگر نیز با آن هم آهنگی دارد و سراسر یادآور نشریات زمانی است که به دوره پیشه وری ختم شد…»

مهد آزادی، آدینه پس از انتشار شماره ۱۷ (۱۸ شهریورماه ۱۳۴۵) توقیف شد. دو سال بعد صمد به ارس پیوست و بسیاری از یاران آدینه رهرو راه آتشینی شدند که بر اثر بسته شدن راه گفت و گو گشوده شده بود، و بعضی از آنان چون دهقانی، نابدل، سعادتی و … آن را تا فرجام پیمودند.

رحیم رئیس نیا

ماهنامه نامه – شماره ۳۱ ـ اَمرداد و شهریور ۸۳
چهارشنبه ١۵ مهر ١٣٨٣ – ۶ اکتبر ٢٠٠۴

برگرفته از تارنگاشت «آذربایجان»:
این نوشتار، اندکی از سوی اینجانب ویرایش شده است.   ب. الف. بزرگمهر

پیران با برکت!


پیشکش به مولانا مصباح یزدی
دو كودك در قم از زمان طفلی تا به وقت پیری با هم مبادله كردندی.

روزی بر سر مناره ای به همین معامله مشغول بودند. چون فارغ شدند یكی با دیگری گفت:
این شهر ما سخت خرابست. دیگری گفت: 
شهری كه پیران با بركتش من و تو باشیم، آبادانی در او بیش از این توقع نتوان داشت.

عُبید زاکانی

خانه ام ابری سـت ...

دار و دسته ی «نیویورکی ها» و سرمایه ی مالی

یادداشتی به بهانه ی این نوشتار
خواندن نوشته ای از وی، خرسندی بسیار مرا برانگیخته بود. با خود می اندیشیدم:
«چه خوب! زمینه، آنگونه که می پنداشتی، تهی نیست ... حتما نباید همه چیز را در میان ʺدارندگان پروانه“ جستجو کنی ...» در ای ـ میلی که برایش فرستادم، از آن میان، چنین نوشته بودم:
«... نوشته شما درباره یکی از آگاه ترین کارگران کشورمان، زیبا، ساده، بی آلایش، صمیمی و صادقانه بود و خیلی به دلم چسبید. پیش از این هم یکی دو نوشتار شما را خوانده ام و از ژرفای دانش و بینش شما خرسند شدم ... در جبهه ای که نام آن چپ است، شوربختانه بیشتر با آدم های پرمدعا و کم دانش سر و کار داریم تا کسانی که برای یافتن حقیقت وادار به گمانه زنی شوند؛ زحمت بکشند و عرق بریزند. برایتان بهترین ها را آرزو دارم.» (۱۶ ژوئن ۲۰۱۰)

پس از آن، در دوره ای نه چندان کوتاه با نوشته هایی از وی روبرو شدم که آه از نهادم برآورد:
«آه! پس این یکی هم گویا حقش را خورده اند و عرضِ خود می خواهد ...» در این نوشته ها با "قهرمانی" روبروییم که به جنگ همه آمده، «چپ» و «راست» را یکجا از دم تیغ گفتار خود می گذراند، همه را به خاک و خون می کشد و از پای درمی آورد؛ کمی مانند «دُن کیشوت» و شاید با همان صداقت مُنزّه جویانه ی وی یرای از میان بردن بدی ها و زشتی ها و پشتیبانی از حقوق ستمدیدگان! از «سانچو پانچو»، پیشکار وفادارش، نشانی نیست؛ ولی جای او را گروه کم و بیش پرشماری «اجنّه» های نرینه و مادینه ی اینترنتی پر نموده اند که "قهرمان" ما را به شمشیرزنی و گرد و خاک نمودن بیش تر دلگرمی می دهند و حتا یکی از آنها از وی خواستار سر و سامان دادن به «جنبش چپ» می شود! همه ی اینها، "قهرمان" را بیش از پیش ازخود بیخود و سرمست می کند و نتیجه ی آن نوشتارهایی پر از نیش و کنایه به تاریخ کمونیسم در جهان (کمونیسم بورژوایی و ...)، فیس و افاده به تاریخ کمونیسم در ایران (توده ای ستیزی بیجا و ...) و «حداکثرجویی» (maximalism)، بی هیچ سمتگیری روشن از آب درمی آید. کیش شخصیت، آن اندازه روشنگری و نوآوری را که گاه در اینجا و آنجای نوشتارهایش برون می زند را نیز در سایه می نهد و کم جان می کند. همه جا "قهرمان" در مرکز توجه قرار می گیرد:
«... بچه ها راه می گشایند تا من در میان حلقه ی آنان بایستم. فرزندان شاملو با لطفی عمیق عرق از پیشانی و گونه من بر می گیرند. می گویم: بچه ها! همه ی شما من را می شناسید و خوب می دانید که با محافظه کاری میانه یی ندارم اما ...» گویی منظور از گردآمدن در آنجا نه یادبود شاملو که قدردانی از "قهرمان" ماست!

***

جنبش چپ ایران، نیازمند اندیشمندان و فرزانگانی از گونه ی ارانی است؛ می گویم از گونه ی او، نه حتما مانند او. در جایی پیش تر نوشته بودم که اگر مانند پورسینا هر هزاره یکی پدید آید، مانند ارانی شاید هر سده یکی پا به این جهان نهد ... و چیزی خطرناک تر از این برای جنبش کارگری و کمونیستی نیست و نخواهد بود که خودستایان و خودشیفتگانی پا به میدان گذارند تا خرده دانش خود را بی هیچ بینشی فراخور آن، تنها برای به رخ دیگران کشیدن بکار برند؛ بجای گرد آوردن و نزدیکی نیروها به گرد یکدیگر، بر سردرگمی و پراکنده نمودن آنها بیفزایند و اراده گرایانه برای تاریخ تعیین و تکلیف کنند که اگر ... 

بهره کشان در همه جای جهان با چنین پدیده ای بخوبی آشنایی دارند و از آن برای آماج های خود سود می برند. چنین آدم هایی برایشان چون هدیه هایی آسمانی هستند که خواه ناخواه، دانسته یا از روی ناآگاهی به جبهه ی آنها یاری می رسانند.

***

در نوشتار زیر، خوشبختانه نشانی از نارسایی ها و کژ و کاستی ها یادشده در بالا به چشم نمی خورد؛ سمتگیری روشن اقتصادی و سیاسی به همراه نگاهی نو به یکی دو جُستار اقتصادی ـ اجتماعی، بُنمایه ی نیرومندی برای آن ساخته و پرداخته و نیز آنجا که درباره رویدادهای لندن سخن می گوید، نکته هایی ارزنده برای آنها که «مرغ همسایه برایشان غاز است» دربردارد.

همه ی اینها را باید به فال نیک گرفت و امیدوار بود که بازهم با نیروی بیش تر در آینده بشکفد و به بار نشیند. چه، جنبش چپ میهن مان نیازمند بازیابی خون از دست رفته و یکسو شدن هرچه بیش تر است!

ب. الف. بزرگمهر      ۸ شهریور ۱۳۹۰

||||||||||||||||||||

خانه ام ابری سـت....
دار و دسته ی «نیویورکی ها» و سرمایه ی مالی (۲)

درآمد (دار و دسته ی «نیویورکی» ها(
اواسط اکتبر ۲۰۰۱ کم و بیش یک ماه پس از حمله ی القاعده  به برج های «منهتن»، اوریانا فالاچی ضمن سوءاستفاده ی فرصت طلبانه  از جریحه دار شدن عاطفه ی افکار عمومی جهانیان و فضای خشم و نفرتی که علیه اسلام سیاسی و بنیادگرا شکل بسته بود، پلاکاردی به دست گرفت و در خیابان های مشهور "دهکده ی جهانی" قدم رو رفت و جماعتی را پیش فنگ داد که یک صدا فریاد می زدند «ما همه نیویورکی هستیم!». آنان نمی دانستند  ـ یا تجاهل می کردند ـ که عامل عمده ی این "وحدت" صوری و دلیل اصلی این "احساس خطر" و "ابراز هم بستگی" توسط همان «دار و دسته ی نیویورکی ها» ساخته شده بود.
هفت سال بعد و متعاقب پیروزی باراک اوباما و در اوج علنی شدن بحران اقتصادی جاری، زمانی که «نیوزویک» تیتر نخست خود را با قلم درشت چنین برگزید:
«اینک ما همه سوسیالیست هستیم»، همه ی دولت گراها، «سوسیال دموکرات» ها، راه سومی ها و «نوکینزین» ها ـ که این شعار را پاک نویس می کردند ـ به فراست فهمیده بودند که نظام ایدئولوژیک حاکم بر سرمایه داری در سطوح دولت های بزرگ و فرعی نه فقط قادر نیست بر سیاق روش های نولیبرالی سی سال گذشته ی دار و دسته ی «نیویورکی ها» پیش برود که اقبال و استقبال کارگران و زحمت کشان از جنبش های رو به عروج نان و آزادی با پیش زمینه ی شورش گرسنگان و اعتراض استبداد زدگان ـ در آینده یی قابل پیش بینی ـ ضرورت خلع سلاح پیش روان و پیش تازان سوسیالیسم متحزب را بیش از همیشه به امری حیاتی تبدیل کرده است. سرمایه داری معقول در شرایط غوغای ناشی از فروپاشی"سوسیالیسم واقعاً موجود" و ضعف جنبش سوسیالیستی کارگری جهانی و عقب نشینی کارگران سوسیالیست متشکل، نحله های راست سوسیال دموکراسی را به میدان فرستاد. آنان که عمق بحران را خوب می شناختند و مهار آن را تا یک دوره ی مشخص تاریخی ناممکن می دانستند، برای نجات سرمایه داری دست به کار شدند. مهار اتحادیه های کارگری و تحدید شعارها و آرمان ها به یک سلسله مطالبات «تریدیونیونی» (در این زمینه بنگرید به مقاله یی از این قلم تحت عنوان «اتحادیه گرایی محافظه کار» این جا و آن جا) در دستور کار قرار گرفت و کارگران معترض با وعده های اصلاحات پارلمانتاریستی به خانه ها فرستاده شدند و همه ی افق و آرمان جنبش کارگری در مسیر ناکام دو سه سال سن بازنششتگی تقلیل یافت. صد و پنجاه سال پس از کمون پاریس، دست راستی ترین دولت تاریخ فرانسه (دولت سارکوزی) به قدرت رسید و در بستر خاکستر سرد و پریشان آتش خاموش سنت های تاریخی جنبش «چارتیستی»، مارگارت تاچر باز هم حامله شد و دولت «نوکنسرواتیست» دیوید کامرون را زائید. در سایر کشورها نیز راست ها بالا آمدند. نژادپرستان (راسیست ها) به پارلمان سوئد رفتند و «سوسیال دموکراسی» نروژ را منفجر کردند. در یونان و اسپانیا، دولت های مدعی "سوسیالیسم" خشن تر از راست ها، قافله  سالار کشتار «ریاضت اقتصادی» شدند. استمرار بحران خیلی سریع تر از حد موعد پرده ها را انداخت تا دانسته آید که شعار «نیوزویک» نیز مانند شعارهای "عدالت خواهانه ی" یک رییس جمهور «نارسیست»، «دماگوژی» محض بوده است. حالا دیگر معلوم شده است که "پلیس متمدن" انگلستان برای تحکیم پایه  های سست شده ی سرمایه داری تاچریستی در صف نخست توحش و تبه کاری ایستاده است. ادامه ی بحران اقتصادی به صف بندی جدیدی در اواخر سال ۲۰۱۱ انجامیده است. آتش انقلاب های آفریقا و خاورمیانه به سوریه و اسراییل رسیده است. هیچ دولتی از تعرض عنقریب فرودستان در امان نیست. از هیچ بهشت موعودی دیگر رجزهای "جزیره امن" ـ عبارت مورد علاقه ی شاه ایران ـ به گوش نمی رسد. در عصر امپریالیسم و جهانی شدن های نولیبرالی و انکشاف تمام عیار بورژوازی، پروسه ی به اصطلاح "متعارف شدن دولت های بورژوایی عقب مانده" به آخر خط رسیده است و تنها یک استراتژی سوسیالیستی می تواند منشاء تحقق عینی نان و آزادی و برابری باشد. حتا در افغانستان و یمن و لیبی هم سخن گفتن از هرگونه پیروزی دموکراتیک، مستلزم به میدان آمدن طبقه ی کارگر و انقلاب بی وقفه است. استمرار حاکمیت سرمایه داری، جهان را به نابودی خواهد کشید. گرسنگان سومالی با درجات مختلفی در همه جای جهان رژه می روند. آن گرسنگان با اندک توان باقی مانده برای سیر کردن شکم های خود، اماکن بورژوایی و حتا خرده بورژوایی انگلستان را هدف می گیرند و آن  جا که زورشان نمی رسد، دست به خودکشی می زنند (به آمار خودکشی های ایران بنگرید تا به عرضم برسید). روشنفکران و "چپ" های مبارزشان خسته از پلمیک های صد من یک غاز از «فیس بوک» پناهندگی می گیرند و خمیازه می کشند و در آگاه گری روشن فکرانه می ماسند. آنان همان "مبارزان" مجازی هستند که در اوج ناامیدی و افسردگی پشت «لپ تاپ» ها می پوسند و پیر می شوند. پیر می شوند. پیر می شوند ... باری گفتاورد پیشین را پی می گیریم؛ با این امید که ابرهای خانه ی ما ببارند. با این توضیح که به قول همان پیرمرد نازنین یوشی: «دنیا خانه ی من است.» این خانه را باید ـ و می توان ـ از اشغال تبهکارانی همچون کامرون و سارکوزی و پاپاندرو و زاپاترو و مرکل و برلوسکونی و قذافی و عبدالجلیل و عبدالسلام جلود و اسد و علی اف و آل خلیفه و سعود و کرزای و مالکی و نتانیاهو و مشابه اینان پاک ساخت. اینان اعضا و دار و دسته ی «نیویورکی ها» هستند. هیچ تفاوتی میان قذافی و جانشین احتمالی اش (عبدالجلیل ) نیست. برادعی رونوشت مطابق با اصل مبارک است . وقت آن رسیده است که تغییر سیاستمداران و جابه جایی دولت های بورژوایی جای خود را به دولت های انقلابی بر آمده از جنبش فرودستان بدهند.

سوم ـ بی ثباتی سرمایه داری
ـ سخن گفتن از سرمایه داری متعادل و با ثبات از یک قرن و نیم گذشته به هذیان مجنونان مانسته است؛
ـ بزرگان سرمایه داری ـ از آدام اسمیت و ریکاردو تا هایک و میسز ـ به بحران زا بودن نظام اجتماعی تولید سرمایه داری اذعان و اعتراف کرده اند؛ اما در عین حال دست نامریی بازار را برای کنترل این بحران شایسته دانسته اند؛
ـ چنان که دانسته است، نظام اجتماعی تولید سرمایه داری اساساً بر مبنای باز تولید بحران و تلاش برای حل آن در چارچوب سیستمی نهادینه شده است. به این اعتبار سرمایه داری بحران را حل نمی کند که منتقل می کند. این انتقال به صور مختلف صورت می بندد. در جریان بحران نولیبرالی جاری، ابتدا بانک ها و موسسات مالی یکی پس از دیگری ورشکسته شدند. سپس نوبت صنایع کوچک و بزرگ رسید. سرمایه داری نولیبرال که تا این برهه دولت را از مداخله در امور اقتصادی بر حذر داشته بود، برای نجات مراکز مالی آستین ها را بالا زد. تزریق مقدار هنگفتی پول به بانک ها، بازار و صنایع، بر مبنای تئوری شکست خورده ی کینز (تئوری عمومی اشتغال بهره و پول) بلافاصله با توافق تمام سران دار و دسته ی «نیویورکی» و متحدان شان در اتحادیه ی اروپا عملی شد. این پول ها که با هدف خروج از رکود و ایجاد رونق انجام شده بود، نه فقط به اهداف از پیش تعیین شده نرسید که از یک سو به بیکاری افزود، رکود ادامه یافت و دولت آمریکا و متحدان غربی اش در زیر بختک بدهی های سنگینی رفتند که از پیش نیز حجم آن ـ به دلایلی که خواهیم گفت ـ نجومی بود. ورشکستگی بانک ها به دولت های مقروض منتقل شد. آوار بدهی در قالب کسری بودجه بر سر تمام دولت های درگیر بحران، خراب گردید. برای جبران کسری بودجه ی ضد کارگری ترین سیاست های تاریخ سرمایه داری تحت عنوان «ریاضت اقتصادی» در دستور کار قرار گرفت. به این مفهوم و با توجه به پیکان تیز این سیاست های ریاضتی که مستقیماً تن و جان معیشت فرودستان را نشانه رفته است، باید گفت که سرمایه داری از سال ۲۰۰۸ ـ شروع بحران جاری ـ بار دیگر مانند موجود مفلوکی در مرداب بحران دست و پا زده و هیچ روزنه یی از شکوفایی و رونق را نگشوده است. در واقع «پروپاگاند» دار و دسته ی ««نیویورکی ها حالا به اذعان و اعتراف خودشان سرابی بیش نبوده است. حجم بدهی های آمریکا، رکود کامل در اقتصاد دولت های شاخص  عضو یورو (آلمان و فرانسه) و بحران تمام عیار در دولت های کشتی شکسته یی همچون ایسلند و پرتغال و اسپانیا و یونان و ایتالیا ـ و متعاقباً انگلستان ـ به مراتب واقعی تر و عینی تر از آن است که بتوان از طریق مقاله و رسانه («مدیا») و سخن رانی، کتمانش کرد. ظرف سی صد و پنجاه سال گذشته ـ از پادشاهی ولگردان تا دولت های «نوکنسرواتیست» ـ سرمایه داری با چنین بحرانی دست به یقه نبوده است. اینک سرمایه داری بی ثبات تر از تمام سال های حیات نکبت بار خویش است. این توبمیری از نوع توبمیری دهه ی سی و هفتاد قرن گذشته نیست!

چهارم ـ بحران سرمایه ی مالی یا مالیه ؟
تبعاً در این سلسله مقالات، من به دنبال طرح مواضع و تحلیل های اثباتی خود خواهم رفت و از نقد تفاسیر ربط و بی ربط این و آن جریان و فرد چپ بر حذر خواهم بود. با این حال، اشاره به این نکته  مهم ضروری است که بحران  جاری از همان سپتامبر ۲۰۰۸ مرزهای موسسات و نهادهای مالی را شکسته و به یک بحران کلاسیک و تمام عیار اقتصادی ـ با تبعات سیاسی اجتماعی نامعلوم ـ تبدیل شده است.

سخن گویان بورژوازی ظرف این سال ها تمام تلاش خود را معطوف روند محاسبه شده یی کردند که قرار بود بحران جاری را با تاکید بر تحدید آن در حوزه ی سرمایه ی مالیه به کراوات دولت های متروپل و فرعی سرمایه داری سنجاق کنند و تغار شکسته را در محدوده ی ورشکستگی «لمن برادرز» و «واشنگتن موچووال» و «بیمه ی AIG » و غیره ماسمالی (ماست مالی) کنند؛ چنین نیست اما. چنان که خواهیم گفت و شگفت آن که چپ های شناخته  شده یی نیز شاید به تاسی از همین «پروپاگاند» ـ و به نظر من فاصله گرفتن از نظریه ی مارکسی بحران اقتصادی ـ فتیله ی سوخته ی بحران را تا حد یک بحران مالی فراگیر پایین کشیده اند. برای نمونه لئوپانیچ و سام گیندین برای تبیین بحران به تونل «تناقضات درونی نظام مالی» رفته و «تزهای بحران» را در محدوده ی «تضادها و پویایی تاریخی مالیه ی سرمایه داری در نیمه ی دوم قرن بیست» یافته اند. به عقیده ی ایشان:
«ریشه های بحران مالی جاری را که از آمریکا آغاز شده است، نباید در بحران سودآوری در حوزه ی تولید جست وجو کرد. آن طور که در بحران دهه ی هفتاد مشاهده می شد و نه در عدم توازن جهانی که از آن زمان تاکنون به وجود آمده است ... گسترش سرمایه در مکان و تامین اجتماعی سرمایه داری در ربع آخر قرن بدون نوآوری های نظام مالی نمی توانست رخ بدهد. رشد بازار مالی اوراق بهادار و بین المللی شدن نظام مالی آمریکا سرمایه گذاری در مقیاس جهانی و ادغام آن ها را در تولید و تجارت فراهم کرد؛ وگرنه انباشت سرمایه به طور قابل ملاحظه یی محدود می شد ... بی ثباتی و رقابت در نظام مالی جهانی منجر به یک سلسله بحران های مالی شد که کنترل آن به دخالت مکرر دولت نیاز داشت ... نقش مرکزی نظام مالی در شکل دادن سرمایه داری جهانی و نقش دولت آمریکا در ایجاد حباب در بخش مسکن انکارناپذیر است ... انفجار ناگزیر حباب مسکن به علت نقش مرکزی در حفظ نهادهای مصرفی آمریکا بر بازارهای مالی جهان تاثیر عمیقی داشت ... سطح بحران امروز در حدی است که ملی کردن نظام مالی نمی تواند از دستور کار سیاسی خارج شود ... درخواست ملی کردن بانک ها گشایشی است برای پیش برد استراتژی های وسیع تر که سرآغاز نیاز برای طرح بدیل های نظام یافته در مقابل سرمایه داری است ...» (برجسته سازی های عبارات متن از من است (
www.SocialistRegister.com
vol ۴۷:socialist Register ۲۰۱۱ The crisis this Time

در واقع پانیچ و گیندین بی اعتنا به ابعاد گسترده، پیچیده و عمیق بحران اقتصادی و بی توجه به نظریه ی مارکسی بحران فقط به یک حلقه (سرمایه ی مالیه) دست برده و ناشیانه بر درهای شکسته ی ضرورت «ملی سازی ها» کوبیده اند.

به یک مفهوم سرمایه ی مالی  (finance capital)، چنان که ما قبلاً نیز گفته ایم (فی المثل در مقالات: «آیا به راستی آمریکا دوست مردم ایران است؟»، «جنبش کارگری و امپریالیسم» و «از آلن ایر نپرسید» نیز در کتاب «بحران؛ نقد اقتصاد سیاسی نولیبرال») در آثار مارکس و انگلس مورد توجه قرار نگرفته و برای نخستین بار از سوی لنین و هیلفردینگ و سایر نظریه پردازان انترناسیونال دوم وارد مباحث سیاسی اقتصادی جنبش سوسیالیستی شده است. به نظر می رسد کتاب «سرمایه ی مالی، جدیدترین مرحله ی تکامل سرمایه داری» (هیلفردینگ ـ ۱۹۱۰) مهم ترین اثری باشد که پس از انتشار، توجه تحسین برانگیز لنین، بوخارین و کائوتسکی را برانگیخت و یکی از پایه های تدوین تئوری «امپریالیسم» لنین قرار گرفت. تا آنجا که «اتوبائر» نوشته ی «هیلفردینگ» را ادامه و مکمل کتاب سرمایه ی مارکس دانست. سرمایه ی مالی ـ که با سرمایه ی مالیه، سرمایه ی پولی یا سرمایه بهره آور متفاوت است ـ از ترکیب و تلفیق سرمایه ی مالیه ی  موجود در بانک ها و سرمایه ی صنعتی صورت می بندد و در برهه ی خاصی از روند سرمایه داری پیشرفته شکل می گیرد. چکیده ی نظریه ی «هیلفردینگ» درخصوص سرمایه ی مالی در این جمله خلاصه می شد که «در اختیار گرفتن شش بانک بزرگ برلین در حکم در اختیار گرفتن مهم ترین قلمروهای صنعت بزرگ است.» (R.Hilferding, ۱۹۸۱: ۶۲) در این چارچوب سرمایه ی مالی در جوامع پیشرفته ی بورژوایی به مثابه ی بخش عمده یی از سرمایه ی موجود خارج از فرایند تولید ایفای نقش می کند و در قالب اشکالی مانند ارزش خالص، سهام و وام و اوراق بهادار حرکت می کند. هسته ی اولیه ی مبحث «هیلفردینگ» در نظریه ی سرمایه ی موهوم (Fictitious capital) مارکس به دقت تبیین شده است. )فصل ۲۹ مجلد سوم کاپیتال، ذیل تحلیل سرمایه ی بانکی بنگرید به:K.Marx, ۱۹۸۴, PP.۴۶۳(

تئوری «سرمایه ی موهوم» مارکس می تواند با تسامح نظری پایه ی همان تئوری سرمایه ی مالی هیلفردینگ و لنین واقع شود. «سرمایه ی موهوم» اگرچه در فرایند گردش سرمایه  و سرمایه ی درگردش تاثیرگذار است و در فرایند انباشت نیز موثر است، اما در جریان تولید مادی و تضاد مستقیم کار ـ سرمایه کم و بیش سترون است. به این دلیل روشن که ارزش اضافه در قالب تولید کالا شکل می گیرد؛ اما در حوزه ی توزیع و گردش، بزرگ و فربه شدن سرمایه یک سره به نرخ سود وابسته است (برجسته نمایی از ب. الف. بزرگمهر). دقیقاً از همین منظر، نقش سرمایه ی مالی تا جایی که هستی اش به منبع اصلی انباشت سرمایه گره خورده، رویکردی حاشیه یی است. از آن جا که چنین شکلی از سرمایه در فرایند گردش، مستقل از منبع اصلی خود عمل می کند، مارکس آن را موهوم یا غیر حقیقی نامیده است. این سرمایه غیر حقیقی، اما واقعی است. واقعی است؛ چون بر جریان انباشت تاثیر واقعی می گذارد. غیر حقیقی است؛ چون حقیقتاً وجود ندارد.

نکته ی چالش برانگیز این است که آیا سرمایه ی مالی موجود در بانک ها و پخش و پلا شده به شکل اوراق بهادار و سهام  ـ و به ویژه انشقاقی ها(derivative)  ـ که در حال حاضراسب دولت چین را سوار یابوی دولت آمریکا کرده است ـ می تواند به تسلط همه  جانبه ی بانک ها بر کارخانه ها، عینیت بخشد؟ آیا چنین سرمایه یی که بخش قابل توجهی از تنزل رتبه ی اعتباری آمریکا را رقم زده و ماهیت بدهی های ایالات متحده را شکل داده، منشا اصلی قدرت سیاسی سرمایه و دلیل ساختاری بحران اقتصادی جاری است؟ به گزارش «دویچه وله» بیش ترین بدهی خارجی آمریکا به چین است که به آن کشور یک تریلیون دلار اعطا کرده  است. دولت چین یک سوم از سه هزار و دویست میلیارد دلار ذخیره ی ارزی خود را صرف خرید اوراق بهادار آمریکایی کرده است. بخشی از این سرمایه گذاری سنگین در اوج بحران بانک ها و مستغلات آمریکا (۲۰۰۸) صورت گرفت و به طور موقت سوراخ سنبه های کشتی شکسته ی اقتصاد آمریکا را بست و پیوند زد.

مستقل از این که میزان قدرت سرمایه ی مالی و نظریه ی «هیلفردینگ» از سوی چپ هایی همچون «سوئیزی» (۲ ـ۱۹۴۱) و «فیتچ» و «اوپنهایمر» (۱۹۷۰) و «کاتس» (۱۹۷۸) به نقد کشیده شد و بار دیگر بر قدرت سرمایه ی صنعتی تاکید گردید، مساله ی مهمی که از سوی «پانیچ» و «گیندین» در تبیین بحران اقتصادی جاری مکتوم مانده، بازگشت به همان نقش استراتژیک سرمایه ی مالیه در فرایند انباشت سرمایه و روند بحران  زای اقتصاد سیاسی سرمایه داری است. چنین تحلیلی، در خوش  بینانه ترین شرایط می تواند فقط ماه های اولیه ی علنی شدن بحران ۲۰۰۸ و ورشکستگی پی در پی نهادها و موسسات غول پیکر مالی را پوشش دهد و قادر نیست سرایت بحران مالی به مراکز تولیدی و ورشکستگی صنایع را تبیین کند. به نظر نگارنده ضعف اصلی چنین تفسیری به نادیده انگاشتن پایه های نظری و عملی ایدئولوژی نولیبرال و به طور مشخص مقررات زدایی (deregulation) باز می گردد.

«پانیچ» و «گیندین» می نویسند:
«از نظر شکوفایی مستقیم انباشت سرمایه، مناسبات مالی نه تنها جای گاه مهمی را در نوآوری های فنی و در رایانه یی کردن و نظام اطلاعاتی ایفا می کرد که همچنین نوآوری را به طور عمومی در بخش هایی با فن آوری بالا از طریق سرمایه ی سهامی به خصوص در آمریکا تسهیل می کند. نقش مرکزی دلار و اوراق قرضه ی آمریکا در اقتصاد جهانی به عنوان یک حامل کلیدی ارزش و مبنایی برای سایر محاسبات ارزشی همراه با سلطه ی جهانی نهادهای مالی آمریکا به مثابه ی یک مرکز جاذبه  برای جلب مازادهای جهانی به بازارها و ابزارهای مالی آمریکا عمل می کند.» (پیشین(

تحلیل هایی که «اسلاوی ژیژک» از بحران اقتصادی جاری به دست داده، در مرتبه یی به مراتب نازل تر و سطحی تر از مباحث «پانیچ ـ گیندین» شکل بسته است. برای نمونه «ژیژک» در مقاله گونه یی تحت عنوان «شورش های لندن، درجه صفر اعتراض» با زیر تیتر «دله دزدان جهان متحد شوید» درک به غایت غیر طبقاتی ، سایکولوژیک و سانتی مانتالیستی خود از بحران اقتصادی را به بهانه ی تفسیر شورش های انگلستان به میان می گذارد (برجسته نمایی از ب. الف. بزرگمهر). «ژیژک» همان قدر مارکسیست است که فی المثل «رولان بارت»، «لئوتار» یا «هابرماس». صرف نظر از قرابت فکری «ژیژک» با رهبران جبهه ی مشارکت ایران اسلامی ـ که قبله گاه شان جناح راست «فرانکفورت» و «راه سومی های انگلیسی» هستند ـ چنین تحلیل هایی از پیشروان «چپ نو» نیز فاصله دارد و به «چپ لیبرال» نزدیک است. مقاله ی «ژیژک» ـ که به نقل از «London Review of Books» در روزنامه ی لیبرال اصلاح طلب «شرق» ایران منتشر شده ـ شورشیان انگلیسی را عده یی روانی یا به قول خودش «غیرعقلانی» معرفی کرده است که «دست به خشونت مخرب» می زنند. «ژیژک» ابتدا پس از تکرار نظریه ی «تکرار» هگل، بحران اقتصادی جاری را تا حد یک "بحران مالی" مکرر تقلیل می دهد.

ما به تبیین شورش های اخیر انگلستان در ادامه ی این سلسله مقالات خواهیم پرداخت اما برای تصریح مبانی تحلیل صرفاً فرویدی و به اصطلاح "پسا مارکسیستی" و غیر طبقاتی «ژیژک» توجه خواننده را به بیانیه ی «حزب کارگران سوسیالیست» (swp) بریتانیا درباره ی شورش های جاری، مندرج در:
25645 http://www.socialist worker.co.uk/art.php?id=و مقاله ی «آلن وودز» («شورش در انگلستان: اخطاری به بورژوازی») جلب می کنیم.

در تمام این تحلیل ها، واقعیاتی به چشم می خورد. سقوط «وال استریت» و آوار بانک ها و نهادهای مالی از یک سو و اوراق قرضه و سهام مسموم و حباب های بازار بورس و «اقتصاد کازینویی» از سوی دیگر هنوز حاضرند به دادگاه بیایند و علیه «هایک ـ فریدمن» و کارگزاران سیاسی (ریگان ـ تاچر....) و عُمال اقتصادی اش «گرینزپن» ـ «برنانکی» و «استراوس کان» شهادت دهند. موشک های رهاشده ی سهام مسموم به مراتب خطرناک تر از جنگنده هایی که به «منهتن» خوردند، عمل می کنند. سر و کله ی خانم «فالاچی» پیدا نیست. نفت لیبی و سود بازسازی های جنگ به جیب فرانسه خواهد رفت و آمریکا تا اطلاع ثانوی باید کفش چین را واکس بزند ...

پنجم ـ مقررات زدایی
نحوه ی شکل بندی مراحل اولیه ی بحران جاری اقتصادی در قالب یک بحران تمام عیار به بحران عمیق  (Great Depression)  ابتدای دهه ی سی مانسته است. ناترازمندی و عنان گسیختگی عملیات بانکی حتا در سال ۱۷۹۱ از سوی «توماس جفرسون» (رییس جمهوری سوم ایالات متحد) مورد تاکید قرار گرفته بود. با این حال، هم در بحران ۱۹۲۹ و به طور بنیادگرایانه تر در طی سی سال حاکمیت نولیبرالیسم ، مقررات  زدایی مالی تحت عناوین مهملی همچون «اقتصادی غیرمادی» (Dematerialized of economy) و نوآوری های تکنیکی کل عرصه های مالی را فرا گرفت و در همان نخستین گام به شکستن مرز بانک های تجاری (Comerical bank) و بانک های سرمایه گذاری (Investment bank) انجامید و حباب های (bubbles) بازار بورس و متعاقب آن وام های طولانی مدت با بهره ی کم برای خرید مسکن (subprime) به خانه خرابی جمع عظیمی از زحمتکشان و اقشار طبقه ی متوسط کشیده شد. در بخش های بعد خواهیم گفت که بحران مالی چگونه بخش های صنعتی را تحت تاثیر قرار داد، به رکود، تورم و «رکود تورمی» دامن زد، نرخ بی کاری را در ایالات متحد دو رقمی کرد، صنایع بزرگ را که در امتداد و انتهای جریان یک دوره ی رونق با اضافه تولید مواجه شده بودند به کوهی از کالاهایی تبدیل کرد که بدون مشتری مانده بودند و مدیران صنایع برای آب کردن محصولات خود از یک سو ناگزیر به سود کم تر و بهترین قیمت (Best Price) رضایت می دادند و از سوی دیگر خطوط تولید را یکی پس از دیگری می بستند و در عمق افسردگی، کم ترین سود ممکن را به جیب می زدند. کارفرمایان برای پر کردن حفره های ناشی از کاهش ارزش اضافه به اقداماتی از قبیل بیکاری کارگران (تعدیل نیروی کار)، ارزان سازی نیروی کار، افزایش ساعت و شدت کار، اخراج کارگران زن و مهاجر، حذف خدمات اجتماعی، افزایش سن بازنشستگی، تقلیل میزان بیمه بیکاری، ناامنی در محیط کار از طریق ایجاد رقابت در میان کارگران و غیره دست زدند.

مقررات زدایی نولیبرالی که قوانین کنترلی و دخالتی دولت را در سیمای هووی زشت دست نامریی بازار تصویر و نکوهش می کرد و در ابتدا قرار بود فقط در بازار آزاد انجام شود، مثل سرطان به موسسات مالیه متاستاز [واژه ی نامفهوم.  ب. الف. بزرگمهر] داد. مرزها و وظایف بانک ها به هم ریخت و جابجایی سهام و اوراق بهادار تا مدت ها به صورت معامله ی پر سود درآمد.

می دانیم یکی از خصلت های بحران سرمایه داری در روند تقسیم و فرایند تراکم و تمرکز سرمایه و به تبع آن جدا شدن سرمایه از سرمایه دار شکل می بندد. از آن جا که هیچ سرمایه داری به تنهایی قادر به مدیریت سرمایه های بزرگ نبود، در نتیجه مدیریت پروژه های کلان اقتصادی (مانند راه آهن و سدسازی و نیروگاه ) در اختیار گروهی از مدیران صاحب سرمایه سپرده شد. به همین دلیل نیز مارکس به درستی معتقد بود که بدون این شرکت های سهامی، شبکه ی راه آهن هم به وجود نمی آمد؛ چرا که سرمایه داران منفرد از تامین مالی و از پیش برد این پروژه ها ناتوان بودند. از نظر مارکس این بخش، وجه مترقی شرکت های سهامی بود که تحول بخشی مثبت آن به سود جامعه و فرودستان تمام می شد؛ اما جدا شدن کنترل سرمایه از دست سرمایه دار به همراه ایجاد «شرکت با مسوولیت محدود» برای انباشت سرمایه و به موازات آن ظهور شرکت های عظیم چند ملیتی، تحول جدی در تکنولوژی نوآوری سرمایه داری جا زده شد.

درک نقش سهام در بحران مالی از یک دریچه به جدا شدن اقتصاد واقعی از سفته بازی باز می گردد و از دریچه ی دیگر به بحران سقوط نرخ سود در شرایط زیان دهی یا مقرون به صرفه نبودن تولید مرتبط می شود. به یک مفهوم امکان بحران مالی در نظام سرمایه داری به زمانی وصل می شود که تحولات پولی و در واقع مبادله ی اوراق بهادار از تولید سرمایه داری تفکیک و منتزع می شود. (برجسته نمایی از ب. الف. بزرگمهر)*

مقررات  زدایی در مناسبات و رویکرد بانک ها بهترین کاتالیزور ورود چهار نعل به باتلاق بحران مالی بود.
از ابتدای شکل بندی سرمایه ی مالی وظیفه ی اصلی بانک های پس انداز، به طور مشخص و سنتی پذیرش سپرده های مردم به صورت امانت و پرداخت این وجوه به متقاضیان وام با احتساب بهره و ارائه ی بخشی از این بهره به سپرده گذار بوده است. هزینه های جاری بانک نیز از تفاوت نرخ سود و بهره تامین می شد.

بانک هایی که در عرصه ی حاکمیت سرمایه داری بوجود آمدند، به یک معنا فعالیت خود را در حوزه ی سرمایه ی مالی متمرکز کردند. قرار بود این بانک  ها پول و سرمایه ی خود را صرف شکل بندی پروژه  های تولیدی کنند و از رهاورد سودآوری فعالیت های اقتصادی خود هم بهره ی بانک را تامین نمایند و هم در روند وام دهی وارد شوند. در متن چنین فرایندی است که شهروندان علاقه مند به صورت داوطلبانه و به منظور کسب سود پول های خود را به شکل سپرده در اختیار بانک های سرمایه گذاری قرار می دهند تا بدین اعتبار در سودآوری ساخت و ساز پروژه های اقتصادی سهیم شوند. این سپرده ها به «سهام» مشهور شده است. به این ترتیب سرمایه داری برای در اختیار داشتن منابع کافی از پول سپرده گذاران استفاده می کند و بخشی از سود پروژه های اقتصادی را به شکل افزایش بهای سپرده ها (سهام) به بازار می فرستد. چنان که می دانیم محل خرید و فروش سهام بازار «بورس» است. چنین معامله یی (خرید و فروش سهام) همواره در چارچوب یک احتمال، یا انتظار برای کسب سود در ماجرای نامعلوم یک سرمایه گذاری ممکن درآینده است. به عبارت دیگر سرمایه یی که به انتظار سود در آینده تشکیل شده است به شیوه ی پیش بینی سود احتمالی در بازار «بورس» رد و بدل می شود. بلایی که ایدئولوژی نولیبرالی بر سر بازار «بورس» و سقوط سهام آورد در قالب همان مقررات زدایی ها صورت گرفت. مقررات زدایی بازار عادی که به همه ی جوانب سرمایه داری از جمله موسسات مالی سرایت کرده بود، در مدتی کوتاه قوانین متمایز و مرزهای حاکم بر بانک های پس انداز و سرمایه گذاری را از میان برداشت و بانک های پس انداز را نیز به بازار بورس فرستاد. به تدریج و در حالی که رونق جابجایی اوراق بهادار به گفتمان غالب بر بازارهای مالی تبدیل شد و سهامداران درباره ی عمل کرد احتمالی سوددهی اوراق خود درآینده به حدس و گمانه زنی پرداختند، سهام به شکل انشقاقی (derivative) در آمد.

شکل متعارف و واقعی قضیه این است که سهام در بازارهای «بورس» جهان با قیمت های متورم و گاهی ده ها برابر ارزش اصلی خود مبادله می شود. فربه  شدن بهای سهام، احتمال تبدیل آن ها به رشد بادکنکی و حبابی را میسر می کند؛ و امکان شکنندگی و ترکیدن حباب ها را محتمل می سازد. نمونه را ارزش سهام شرکت اینترنتی «آمازون دات کام» در نخستین سال تاسیس به صد برابر صعود کرد و در همان حال ارزش سهام «جست وجوگر گوگل» ظرف مدت پنج سال به نهصد برابر فزونی یافت. ناگفته پیداست که این افزایش نجومی ارزش سهام در مدت زمانی کوتاه حاکی از جدا شدن سفته بازی از اقتصاد واقعی و شکل بندی «سرمایه ی موهوم (capital fictitious) » ـ به تعبیر مارکس ـ است.

روند مقررات زدایی نولیبرالی در عرصه ی سرمایه ی مالی دستان نامریی بازار آدام اسمیت را در پوست گردو گذاشت...

محمد قراگوزلو                     ۶ شهریور ۱۳۹۰

QhQ.mm22@yahoo.com 

بعد از تحریر:
در دوران حاکمیت دولت "مهرورز و عدالت محور نهم و دهم" که همه ی رکوردها از جمله رکورد در آمد نفتی شکسته شده است، یک رکورد نیز در عرصه ی اختلاس در سرمایه ی مالیه شکسته شد. رکوردی که تا المپیک نامعلوم بعدی هم چنان معتبر باقی خواهد ماند. این که با چه مکانیسمی می توان دو میلیارد و هفتصد میلیون دلار را در بانک صادرات به زمین زد، مساله یی است که حل آن از توان آلکاپون هم بیرون است. در استانداری تهران هم از قرار خبرهایی در حوزه ی مالیه در جریان است. مالیه داران و مایه داران وطنی در رستوران چرخان برج میلاد بستنی طلایی و ناهار چند صد هزار تومانی تو رگ می زنند و یگانه ( همان دختر پنج ساله ی کارگر ساختمانی ) هنوز فکر می کند چگونه دولت "عدالت پرور" می تواند برای حال کردن مایه داران، برج میلاد بسازد اما او و پدرش در حسرت دو اتاق می سوزند؟
این بحث را پی خواهم گرفت.....

منابع:
-
Hilferding Rudolf (1981) Finance capital: A study of the latest Phase of capitalism development, Edit with an introduction by Tom 
-
Marx Karl (1984) Capital, Laurence and Wishart, vol.3, London

این نوشتار از سوی اینجانب، بویژه در نشانه گذاری ها، ویرایش شده است.       ب. الف. بزرگمهر

افزوده از ب. الف. بزرگمهر:
* داد و ستد «اوراق بهادار» از «تولید سرمایه داری»، هیچگاه کاملا جدا نمی شود که بر آن گرانبار شده و آن را در سایه خود قرار می دهد؛ دلیل آن با بازگویی گفته ای از مارکس در پاراگرافی از همین نوشتار بگونه ای غیرمستقیم یادآور شده است (همچنین نگاه کنید به نمودار زیر):
«تئوری «سرمایه ی موهوم» مارکس می تواند با تسامح نظری پایه ی همان تئوری سرمایه ی مالی هیلفردینگ و لنین واقع شود. «سرمایه ی موهوم» اگرچه در فرایند گردش سرمایه  و سرمایه ی درگردش تاثیرگذار است و در فرایند انباشت نیز موثر است، اما در جریان تولید مادی و تضاد مستقیم کار ـ سرمایه کم و بیش سترون است. به این دلیل روشن که ارزش اضافه در قالب تولید کالا شکل می گیرد؛ اما در حوزه ی توزیع و گردش، بزرگ و فربه شدن سرمایه یک سره به نرخ سود وابسته است (برجسته نمایی از ب. الف. بزرگمهر). دقیقاً از همین منظر، نقش سرمایه ی مالی تا جایی که هستی اش به منبع اصلی انباشت سرمایه گره خورده، رویکردی حاشیه یی است. از آن جا که چنین شکلی از سرمایه در فرایند گردش، مستقل از منبع اصلی خود عمل می کند، مارکس آن را موهوم یا غیر حقیقی نامیده است. این سرمایه غیر حقیقی، اما واقعی است. واقعی است؛ چون بر جریان انباشت تاثیر واقعی می گذارد. غیر حقیقی است؛ چون حقیقتاً وجود ندارد.»


برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!