دریغ از آن همه آرزو! جز پشم و پیله ای ناجور چیزی برجای نماند!
ب. الف. بزرگمهر ۲۷ آبان ماه ۱۳۹۳
https://www.behzadbozorgmehr.com/2014/11/blog-post_87.html
دریغ از آن همه آرزو! جز پشم و پیله ای ناجور چیزی برجای نماند!
ب. الف. بزرگمهر ۲۷ آبان ماه ۱۳۹۳
https://www.behzadbozorgmehr.com/2014/11/blog-post_87.html
می روی با پدر یک جاسوسه اغتشاشگر مصاحبه می کنی؟ نامت هم که نازیلاست؛ آن یکی هم سروناز است که انگار نافش را با «اجتماع و تبانی و تبلیغ علیه نظام» بسته اند.* چرا پدر و مادرتان از اینهمه نام های میمون و مبارکِ خدیجه، سکینه، رقیه، حلیمه و اینا گذشتند و نام هایی اینچنین نامیمون و نامبارک بر روی تان گذاشتند؟ حال ما هم به پیروی از اجدادمان که سرو کاشمر را بریدند، هر چه سرو در این سرزمین بر جای مانده را از ریشه درخواهیم آورد تا کسی به آن ها ننازد و برای همیشه فراموش شوند؛ بعله! به شکرانه ی از گریپاژ درآمدن تخم آقا و باز شدن دوباره ی زبان مبارک شان این کار را خواهیم کرد.
از زبان یکی از مسوولین «نظام خرموش پرور»: ب. الف. بزرگمهر نهم بهمن ماه ۱۴۰۱
* نازیلا معروفیان، روزنامهنگارِ ۲۳ ساله و اهل سقز در استان کردستان، در توییتر خود خبر داده که بر اساس رای شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی افشاری به اتهام «فعالیت تبلیغی علیه نظام و نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی از طریق انتشار مصاحبه با پدر مهسا امینی» به ۲ سال حبس تعزیری، ۱۵ میلیون تومان جریمه و ۵ سال ممنوع الخروجی از کشور محکوم شده است. او پس از انتشار مصاحبهاش با امجد امینی، پدر ژینا (مهسا) امینی در تاریخ هشتم آبان ماه سال جاری در منزل یکی از دوستانش در تهران بازداشت و به بند ۲۰۹ زندان اوین و سپس زندان قرچک ورامین منتقل شد.
* سروناز احمدی در دادگاهِ [تازیانِ] بدوی به ریاست قاضی صلواتی، مجموعا به ۶ سال حبس محکوم شد. حکم صادر شده علیه او ۵ سال بابت اتهام «اجتماع و تبانی» و ۱ سال برای اتهام «تبلیغ علیه نظام» است. وی در صفحه «اینستاگرام»خود نوشت: «شش سال زندان گرفتم تو دادگاه بدوی. میارزيد. به احساس تعلق به یک جمع بزرگ قدرتمند كه در تلاش هست تا سرنوشتش رو دست خودش بگيره میارزه.»
داده ها برگرفته از «تلگرام» نهم بهمن ماه ۱۴۰۱ بختی برای ویرایشِ گسترده ی آن نداشتم. افزوده ی درون [ ] نیز از آن من است. ب. الف. بزرگمهر
ما هم هوادار نظمی هستیم که بازرگانان و سوداگران ما بتوانند بی هیچ سر خری با بازرگانان و سوداگران سایر کشورها تعامل داشته باشند. بحمدالله در این زمینه هم با شما و هم با چینی ها در یک راستا راه می رویم؛ مردم که به آن دو بار در فرمایشات تان اشاره فرمودید در کشور ما همین ها هستند که اگر روز و روزگارشان خوب باشد و آسوده داد و ستد کنند، مسوولین نظام ما نیز از مزایای آن بهره مند خواهند شد؛ در کنار آن ها گروه بسیار بزرگی از آدم های بی بصیرت، زیاده خواه و حسود هم هستند که چشم دیدن مان را ندارند و ما هم می خواهیم سر به تن شان نباشد و هر چه زودتر به لقاء الله بپیوندند که از شرّشان اسوده شویم؛ بگمانم شما هم در کشورتان کم و بیش با چنین پدیده ای روبرویید که هر چه در گلوی شان بریزید تا آرام باشند، دست بردار نیستند و می خواهند آن اندک سودی که دست مان را می گیرد، بقاپند. می بینم که حتا مجلسین ما هم به یکدیگر می مانند؛ شما مجلس دومای مشورتی دارید که رای شان هیچگونه اثری حقوقی در تصمیمات مقامات عالی ندارد و ما هم گرچه رهبر راحل، آن زمان که چپ نمایی مرسوم شده بود، فرموده بودند مجلس در رأس امور است از همان آغازِ کار، فرمایشی از کار درآمد و همچنان نیز همان است بگونه ای که با اشاره ی چوبدست رهبر عظیم الشان مان چون گله گوسپندانِ بی آزار دُنبه می جنبانند و به پیروی از ایشان بع بع یا نع نع می گویند. ما از این همه هماهنگی، همرایی و همراهی خوشحالیم و آن را بفال نیک می گیریم.
در پایان از پیام گرم جناب آقای ولادیمیر پوتین سپاسگزاری می کنم و درود و سلام متقابل خدمت ایشان دارم. خاطرنشان می کنم که رهبر عظیم الشان مان هم ایشان را بسیار دوست دارند؛ بویژه از آن هنگام که آن جناب چهره شان را یادآور چهره ی عیسی مسیح سلام الله دانستند، همواره شیفته ی دیدار وی هستند؛ چیزی که بسیار کم پیش می آید. بیگمان می دانید که در ولایت ما به هر دلیلی که جای سخن درباره ی آن اینجا نیست، «اصل بر برائت آدم ها» نیست که بر دشمن بودن شان است؛ مگر آنکه عکس آن ثابت شود. مصداق و آینه ی تمام نمای آن هم رهبر عظیم الشان مان هستند که به هر سو می نگرند، دشمنی در کمین نشسته می بینند.
از زبانِ «دژخیم الدوله، شبکور خون آشام نظام» به رییس دومای مشورتی روسیه: ویاچُسلاف والودین
***
دیدار رئیس دومای دولتی روسیه و رئیس جمهور ایران در تهران
ویاچسلاو والودین رئیس دومای دولتی روسیه و ابراهیم رئیسی رئیس جمهور ایران در تهران دیدار کردند.
ویاچسلاو والودین سلام و آرزوهای گرم ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه را به رئیس جمهور ایران ابلاغ کرد.
دو مقام در خصوص توسعه روابط دو کشور گفتگو کردند.
رئیس دومای دولتی روسیه خاطرنشان کرد که برای تضمین قانونی تصمیمات اتخاذ شده در سطح رهبری دو کشور، توسعه بعد پارلمانی دو طرف ضروری است.
ویاچسلاو والودین گفت: روسیه و ایران طرفدار تشکیل یک نظم جهانی عادلانه هستند که امنیت جهانی و منطقه ای را تضمین می کند.
به گفته رئیس دومای دولتی روسیه، «مقابله با دیکتاتوری غرب تنها با آزادی توسعه کشورها و مردم امکان پذیر است. در این راستا، حفظ حاکمیت و استقلال برای دو کشور اهمیت اساسی دارد.»
پیش از این، سومین نشست کمیسیون بین المجالس روسیه و ایران
برگزار شد. در تهران نیز مذاکراتی بین ویاچسلاو والودین و همتای ایرانی وی محمد
باقر قالیباف صورت گرفت.
ویاچسلاو والودین گفت: «کشور ما برای یک نظم جهانی عادلانه، برای یک جهان چند قطبی ایستاده است. این موضوع برای سایر دولت ها بسیار مهم است. اگر فقط آنها به فکر مردم خود باشند، زیرا فقط یک دولت مستقل می تواند توسعه را بر اساس فرهنگ، تاریخ، زبان، احترام به سنت ها و احترام به دین خود تضمین کند. کشوری که حاکمیت خود را از دست داده است قادر به انجام این کار نخواهد بود، شهروندان این کشور محکوم به پیروی از دین، فرهنگ، سنت های تاریخ کشوری خواهند بود که آنها را به بردگی گرفته است.
بنابراین ما مخالف هژمونی هستیم و اتحاد نمایندگان پارلمان همه کشورها را درست می دانیم تا برای حفظ حاکمیت هر کشور هر کاری که ممکن است انجام دهیم تا هر ملتی بتواند آزادانه قدرت خود را انتخاب کند، آزادانه آینده را برای خود تعیین کند و این مسائل برای ما اساسی هستند.»
برگرفته از «چوب دو سر گُه» سوم بهمن ماه ۱۴۰۱ (بختی برای ویرایش این گزارش نداشتم. ب. الف. بزرگمهر)
در سالشمار آن ها هر سال نوبت یکی از جانوران است؛ امسال خرگوش است و سال های آینده جانوری دیگر و دیگر تا دوباره نوبت خرگوش شود. در سالشمار ما برای سال های آزگار پی در پی، خرموش تمرگیده و از جایش جُنب نمی خورَد؛ درست بسان پیامبر تازی که خود را واپسین پیامبر خدا خواند و پس از آن، هر پیامبر نوخاسته ای بباد ناسزا و کتک و سنگباران گرفته شد، موش های پروار شده بدرازای سالیان در این ولایت نیز هوده ی دیگر جَک و جانوران را خوردند و سالشمار را از کار انداختند؛ بدین سان از آن پس هر سال، سال خرموش است: خرموش هایی پرخور، دله دزد، هیز و درنده که کار و باری جز خوردن و خوابیدن و ریدن و گاییدن و لابلای همه ی این ها ذکر الله گفتن، دروغ گفتن و دروغ بستن به دیگران و آموزش ساده زیستی و اندک خواهی به عوام النّاس ندارند.
ب. الف. بزرگمهر دوم بهمن ماه ۱۴۰۱
پرنده ی پنگوئنی با خود "می اندیشد":
... از آن مرغ ماهیخوار با غبغب بزرگش ترسیدند و به من پناه
آوردند. من از آن خانواده نیستم و رگ و ریشه ام به پنگوئن ها می رسد؛ ولی به همان
اندازه و شاید بیش تر ماهی دوست دارم. خوب! با این همه ماهی که گرفته ام، نمی
توانم دهان به تَچَکُّر باز کنم!
ب. الف. بزرگمهر ۲۷ خرداد ماه ۱۳۹۶
https://www.behzadbozorgmehr.com/2017/06/blog-post_83.html
از بس فشار می آورند که به این بچه پرروی اوکراینی، تانک و جنگ ابزارهای سنگین بدهیم به تِرتِر افتاده ام و از شما چه پنهان، روزی چند بار با شتاب روانه ی آبریزگاه می شوم. خوشبختانه با آنکه دستمال کاغذی در بازار کمیاب شده،* ما کمبودی در این زمینه نداریم. نمی دانم دوستان آمریکایی مان، چه اندیشه ای در سر می پرورانند و نیروی رزمی ما را چگونه ارزیابی می کنند؛ آیا نمی دانند که نه شانه ی ما پهن تر از هیتلر است و نه به اندازه ی آن روانشاد، دل ریسک کردن داریم؟ ازین گذشته، اینکه خودشان از دادن تانک به آن الف بچه خودداری می کنند و می خواهند ما را پیش بیندازند، سخت پرسش برانگیز است. درست است که چهره ای خَرسان دارم؛ ولی آن اندازه گوش هایم دراز نیست که از یکسو کونم را به شاخ گاو گیر بدهم و از سوی دیگر، ریشخندِ هر کس و ناکسی در اینجا شده، ناچار به کناره گیری شوم. شاید آن ها همین را می خواهند؟!
از زبانِ «اولاغ شُل»: ب. الف. بزرگمهر یکم بهمن ماه ۱۴۰۱
* «دیگر اینجای کار را نخوانده بودیم» ب. الف. بزرگمهر پنجم امرداد ماه ۱۴۰۱
چرا آن سازمان نامور به «ملت های یگانه» که در کردار، تنها و تنها سیاست های تبهکارانه ی «یانکی» ها و همدستان ریز و درشت آن در اروپای باختری را پی می گیرد، در این زمینه لالمونی گرفته و هیچ کاری انجام نمی دهد؟* توده های مردم بجان آمده ی ایران، بیش از پیش نیازمند پشتیبانی از سوی ملت های دیگر و دولت های پیشروی جهانند و ناگفته نماند که همین مردم با همه ی دشواری های جانفرسایی که با آن ها دست و پنجه نرم می کنند، هیچگونه نیازی به اشک سوسمارهای بزرگ چپاولگر جهان که سال هاست از راه گوشبُری خرموش های اسلام پیشه ی فرمانروا بر ایران، سرمایه های مردم را چپاول کرده و می کنند، ندارند. شورش ها، خیزش ها و جنبش سراسری کنونی توده های مردم ایران، برای آن ها تنها بهانه ای است برای گوشبری و چپاول بیش تر و همزمان، نابودی دستاوردهای فن آورانه و از هم پاشیدن اختساد ایران. آن ها به یاری خرموش های دله دزد اسلام پیشه که هر کدام یک یا چند گذرنامه ی اروپایی و آمریکایی و ... در جیب دارند بهنگام خود، آماده ی دریدن و تکه پاره کردن میهن مان هستند.
سرنگون باد گروهبندی های خرموش اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان!
برپا، پایدار و پیروز باد پیشانی یگانه ی خلق های ایران برهبری طبقه کارگر برای سرنگونی رژیم پوشالی اسلام پیشگان!
ب. الف. بزرگمهر ۲۶ دی ماه ۱۴۰۱
* هستی حسین پناهی، دختر نوجوان ۱۶ ساله همچنان بیهوش است. این دختر نوجوان که در پرخاش های دهگلان با کوبش گُرز سرکوبگران بە شدت زخمی شده بود به بیمارستان کوثر سنندج جابجا و بستری شد (پرتور پیوست)
یکشنبه ۲۵ دیماه ۱۴۰۱
یک یک جانباختگان راه آزادی و سربلندی ایران، گواهی تاریخی و نامیرا هستند.* امیدوارم روزی فرارسد که نام های شان آذین بخش سردرها و بناهای یادبود در همه جای ایران شود.
ب. الف. بزرگمهر ۲۶ دی ماه ۱۴۰۱
* رها کردن کبوتر از سوی پدر و مادرِ جانباخته هومن عبداللهی در آیین چهلم فرزندشان
گاهی پیش می آید که سخن ارزنده و پر آرش و مانشی که می خواهی بگویی و همه را مات کنی، هیچگونه نیازی به زبان و زبان بازی ندارد و رُک و پوست کنده با آوایی بلند از جایی دیگر بیرون می آید. نمونه ی آن سخنان مردکی به نام چمران است که با اشاره به سرمای سراسری و کمبود و نبود گاز در سرتاسر ایران، چنین چیزی گفته و روی ناصرالدین شاه قاجار که در یک «بارِ عام» رو به مردمی که برای شنیدن سخنان گهربار شاهانه هاژ و واژ به دهان مبارکش چشم دوخته بودند، فرموده بود: «آن ها که می دانند به آن ها که نمی دانند، بگویند» را سپید کرده است:
ب. الف. بزرگمهر ۲۶ دی ماه ۱۴۰۱
* «انتخاب» ۲۵ دی ماه ۱۴۰۱
در اوضاع آشفته کنونی کشور و با اینهمه گرانی و تورم، فقر و فلاکت، بیکاری گسترده، فساد سیستماتیک و مضاف بر آن به ستوه آمدن ستمدیدگان جامعه و خیزش و طغیان جوانان عاصی بر علیه استبداد حاکم در جهت باز پس گیری زندگی، نوشتن درباره حداقل مزد کارگران در سال آینده شاید بی تناسب و غریب به نظر برسد؛ اما زمانی که در جراید میخوانیم صاحبان صنایع اعلام می کنند، دستمزد نیروی انسانی در ایران حتی در مقایسه با ارزانترین کشورها ناچیز است و در همان حال، نمایندگان آنها در حاکمیت در مورد تورم زا بودن افزایش حقوق کارگران سخن پراکنی میکنند تا مثل چند دهه گذشته کل غارتگری و چپاول اقتصاد مملکت را بر دوش کارگران سرشکن کنند و با سرکوب و تحمیل گرسنگی بر میلیونها انسان به سودآوری و انباشت سرمایه خود استمرار دهند، باید به مسئله دستمزد به عنوان اصلی ترین حقوق بنیادی نیروی کار بطور ویژه تاکید داشت.
برای طبقه کارگر در هر عصر و دوره و زمانی و در هر شرایطی مسأله دستمزد، مسأله زندگی و بقاست. دستمزد سهم ما از زندگی، خوراک و پوشاک، مسکن و بهداشت و تحصیل، اوقات فراغت و تفریح گرفته تا آزادی و حقوق شهروندی، کرامت و منزلت اجتماعی ما را تامین می کند. در اینجا مخاطب من کارگرانی هستند که دیر زمانی است که زیر بار قرارداد ننگین و خفت بار موقت نه تنها امنیت شغلی بلکه روح و روان و شان انسانی آنها را به سخره گرفته اند. بربریت سرمایه با قراردادهای یکماه و دو ماهه و هشتاد و نه روزه با روزمزدی کردن نیروی کار با شرکتهای پیمانکاری خرید نیرو و با خارج کردن کارگاههای زیر ده نفر از شمول قانون کار و مناطق آزاد تجاری و با همه اهرمهای قانونی و غیر قانونی ارزش اضافی مطلق حاصل نیروی کار را به جیب می زنند و با استثمار وحشیانه، طوق بردگی و بندگی بر گردن کارگران را روز به روز محکم تر میکنند و خود چاق و فربه میشوند و کارگران زار و نزار.
در اینجا مخاطب من کارگرانی هستند که هر روزه تورم کمر شکن قدرت خریدشان را می بلعد و زیر بار حسرت و ذلت مزد چند برابر زیر خط فقر نظارهگر چشمان حسرت زده همسر و کودکان و بی رنگ شدن سفره هایشان می باشند. اجاره مسکن سر به آسمان می زند و آنها هر سال به طرف آلونکها و بیغوله های خارج از محدوده شهری پرتاب میشوند؛ کارگر ارزان، ارزانتر میشود و بی منزلت. از همین رو، کارگران دیده نمیشوند؛ انگار اصلا وجود ندارند؛ مگر زمانی که با اعتراض، تجمع و اعتصاب فریادشان به گوش برسد. در این چند دهه و بویژه در این چند سال اخیر ما کارگران با هزاران اعتصاب و تجمع در گوشه گوشه کشور خواب سرمایه داران را آشفته تر و تضاد کار و سرمایه را به یکی از جدی ترین چالش های جامعه بدل کردیم؛ اما با اینکه موفقیتهایی کسب کردیم، هنوز به دستاورد قابل اتکایی برای نهادینه کردن و کسب حقوق بنیادی خود نرسیده ایم.
صد و ده سال پیش، «اتحادیه کارگران چاپخانه» در اولین نشریه
خود به نام «اتفاق کارگران» اینطور نوشته است:
«... با اینحال در مملکت ایران به هیچ وجه حقوق رنجبران
معلوم نیست. چرا عمله جات ایران برای جزئی حقوق در عدلیه بروند؟ هنوز کسی نگفته
چرا عمله جات ایرانی باید به علت مطالبه حقوق جلب به نظمیه بشوند؟ هنوز کسی نگفته
چرا در ازای پول، عمله جات ایرانی باید فحش بشنوند؟» انگار امروز است! با اینکه
اکنون و در این زمان، ده ها هزار کارخانه و موسسه صنعتی و خدماتی با میلیونها
کارگر با سواد و آگاه وجود دارد و یک جامعه صنعتی شکل گرفته است، بیش از آنزمان
هنوز کارگر ایرانی تحقیر میشود؛ فحش و کتک میخورد؛ تعلیق و اخراج میشود و توسط
نظمیه و دادگاه به زندان افکنده میشود. آیا هنوز ما عمله جات هستیم یا طبقه کارگر
صنعتی ایران؟!
بنابراین، برای اینکه ارزان نباشیم و ارزانتر، برای اینکه حقوق مان نهادینه و تعرض به آن غیر ممکن شود، باید با ایجاد تشکل های پایدار و فراگیر کارگری با اتحاد و انسجام در صف و قامتی واحد به سمت یک نیروی قدرتمند اجتماعی برای دستمزد شرافتمندانه و در خور زندگی انسان قد علم کنیم تا نه تنها ارزان فروشی نیروی کار این داغ لعنت خورده را برای همیشهِ تاریخ از پیشانی خود بزداییم که در تقابل با بربریت سرمایه و برای احقاق برابری اجتماعی، خواهان محو استثمار و کارمزدی شویم؛ زیرا به گفته آدام اسمیت، تازه، «دستمزد، متعارف حداقل مزدی است که با حیات حیوانی منطبق باشد.»
شاپور احسانیراد زندان اوین بند هشت، سالن ده، ۲۵ دی ماه هزار و چهارصد و یک
برگرفته از «اتحادیه آزاد کارگران ایران» ۲۵ دی ماه ۱۴۰۱ (با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)
* واژه ی «ضامن» آنگونه که کاربری پوینده در زبان پارسی در یکی از واژه نامه های اینترنتی یادآور شده، دگردیسیده ی واژه ی «زامن» در پارسیِ کهن، پیش از یورش تازیان به ایران و نابودی دستاوردهای سترگ فرهنگی و تاریخی آن هنگام است که از سوی برخی دبیرانِ ایرانی تبارِ خودشیرینِ دربارهای «اُمویان» و بویژه «عباسیان» تازه بدوران رسیده به انجام رسیده و به هر شَوَندِ بجا یا نابجا از آن میان، فشار بیابانگردانِ به دارایی های بیکران دست یافته (تا اندازه ای همانند خرموش های اسلام پیشه ی کنونی فرمانروا بر میهن مان که از بس خورده و چاپیده اند، خدا را هم بنده نیستند)، زبان زیبا و نیرومند پارسی را از ریخت انداخته و تا اندازه ای بسیار به ساختار واژگان آن آسیب رساندند. گند و گه کاری نشانه گذار آن ها سپس در دوران واماندگی بیش از پیش ایران (کم و بیش از دوره ی پایانی «صفویه» به این سو با فراز و نشیب هایی بویژه در دوره ی کنونی) از سوی آخوندهای یکی از دیگری نادان تر که از واژه های قرآنی چون ابزاری برای خودنمایی و نشان دادن دانش نداشته ی خود سود برده و می برند، پی گرفته شده و می شود. ب. الف. بزرگمهر ۲۶ دی ماه ۱۴۰۱
بازخوانی ترانه ی «هنگام می» عارف قزوینی (از خون جوانان وطن لاله دمیده) به زبان و گویشهای گوناگونِ ایرانی از هنرمندانی ناشناس (برگرفته از «تلگرام» ۲۴ دی ماه ۱۴۰۱)
برنام از آن من است. ب. الف. بزرگمهر
ویدئوی پیوست: از خون جوانان وطن لاله دمیده
پاسخ «کیر خر نظام خرموش پرور» به «عائکه»:
دختر دلبندم ـ که اگر گیرم
بیفتی جگرت را چون هند جگرخوار خواهم جوید (زیر لبی در حالی که دندان قروچه می کند)
ـ با دست های خالی مگر می شود کاری از پیش برد؟ خودمان تا هنگامی که سوار بر
انقلاب نشده بودیم، پیش از انقلاب را می گوییم، گاهی می شد که یک پاپاسی هم در جیب
نداشتیم و ناچار بودیم از این و آن و از همه بیش تر از رفیق گرمابه و گلستان مان:
اکبر مرحوم، پول گدایی کنیم تا قدری قوت لایموت فراهم کنیم. بحمدلله آن هنگام جوان
بودیم و عَزَب و بجز سعید توسی، دست مان بجایی نمی رسید. اگر می خواستیم زن
بستانیم هم نمی توانستیم و اگر خدای نکرده دختری تَرگل وَرگل در خیابان چشم مان را
می گرفت ـ می دانید که یک نظر در دین مقدس مان حلال است ـ یا با اخم و تخم روبرو
می شدیم یا گاهی از آن بدتر با ناسزایی چون «چشاتُ درویش کن ایکبیری» از سوی آکله
ای بدرقه می شدیم و دماغ سوخته به کنج حجره پناه می بردیم. دوستان حجره ای مان هم
به ما می گفتند: «علی گدا»! اینجوری بود که انقلابی شدیم و راه و رسم و ترفندهای انقلابیگری
را از این و آن و حتا دشمن آموختیم. بچه که بودیم، البته گاهی وخت ها یواشکی کبریت
بازی می کردیم؛ ولی آنوخت که دیگر بزرگ شده و در حوزه، معقول و منقول و اینا
تَعَلُّم می کردیم، برای جان گرفتن و شعله ور شدن انقلاب اسلامی که هنوز بارقه ای
از آن دیده نمی شد، آتش یزرگی راه انداختیم که مع الاسف شمار بسیاری در آن سوختند؛
چاره ی دیگری هم نبود؛ انقلاب هنوز جان نگرفته ی اسلامی نیاز به هیزم بزرگی برای
گیراندن داشت. ما که نمی توانستیم چنان هیزمی فراهم کنیم؛ نه استطاعت آن را
داشتیم، نه بضاعت کافی و بجز اینا دست مان هم می لرزید و از عاقبت کار خوف
داشتیم. از الطاف خفیه الهی بود که «ساواک ملعون» برای این کار پیشقدم شد و همه ی اینا
را در اختیارمان نهاد؛ فقط جَرَقّه ای لازم بود تا کار به کمال مطلوب برسد.
حالا انشاء الله می فهمی چرا با دست های خالی نمی شود کاری از پیش برد. خدای نکرده بدفهمی نکنی، بروی با دشمن بسازی و پایگاه بسیج و اینا را به آتش بکشی که هم عقوبت الهی دارد و هم عقوبت زمینی که این یکی کَاَنَّهُ بدتر از آن یکی است. می دانی که اگر همه را نگویم، برخی از برادران مان دستکمی از آدمخواران دربار شاه اسماعیل صفوی یا از آن بدتر نوکرانِ گوش بفرمانِ آغا محمد خان قاجار ندارند که در همان آن که با دست های مبارک خویش چشم های آن شاهزاده ی جوان و خوش برو روی زند را از کاسه شان درمی آورد، یکی از قلدرترینِ آن نوکرها برای چشم روشنی آن شاهِ قدر قدرتِ اسلام پناه به آن کار دیگر سرگرم بود تا کینه ی تاریخی وی تسکین یابد.
ب. الف. بزرگمهر ۲۴ دی ماه ۱۴۰۱
ویدئوی پیوست (برگرفته از «تلگرام» با نامگذاری ب. الف.
بزرگمهر): با دست های تهی مگر می شود کاری
از پیش برد؟
گوش کنید! گفته های مجیدکاظمی، دادباخته به ستانده شدنِ جان بدست ششلول بندهای سرکوبگرِ از زندان، بهترین گواه بر آماجِ رژیم پوشالی خرموش های اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان برای زهرِ چشم گرفتن از توده های مردم بجان آمده و خانه نشین کردن شان است؛ زهر چشمی بی کم ترین نشانه ای از نیرومندی و پایداری که از ترس و نومیدی و پریشانی از فرجامِ کارزار!
سرنگون باد گروهبندی های خرموش اسلام پیشه ی فرمانروا بر
میهن مان!
برپا، پایدار و پیروز باد پیشانی یگانه ی خلق های ایران برهبری طبقه کارگر برای سرنگونی رژیم پوشالی اسلام پیشگان!
ب. الف. بزرگمهر ۲۳ دی ماه ۱۴۰۱
ما از آن دریا دلانیم
کز طوفانی سهمناک
بر آمده ایم
ما دیده ایم
امواج سهمگین دریا را
که هر موجش
دگرگون می کند
بنیاد هستی را
بنیاد تفکر و اندیشه را
در نبرد با این امواج است
که آگاهی و خرد
و تفکر ِ غلبه بر سختیها
در وجود ما
انسجام و قوام می یابد
ما چون فولاد
آبدیده تر می شویم
عزم ما جزم تر
دستهای ما پویاتر
و پاهای ما پایاتر می گردد
با دانش و آگاهی
با تجربه ی اندوخته
در وجود خویش
راه آمده تا کنون را
با امید به فراخنای آینده
استمرار می بخشیم
به این یقین رسیده ایم
که کاوشگران در اعماق،
کنشگران در تاریکی
و راهروان قله های سترگند
که به گرانبهاترین
به روشن ترین
به فرازترین
مقاصد و اهداف خویش
دست می یابند
... و ما نیز،
ما فصل سرد را
با تمام وجود خویش
احساس کرده ایم
اما
ایمان داریم
به پایان فصل سرد
به فرا رسیدن بهاران
به طغیان چشمه ساران
به رَستن و رُستن
به بهروزی و شکوفه زاران
بازنشسته ۲۲/۱۰/۱۴۰۱
برگرفته از «تلگرام» ۲۳ دی ماه ۱۴۰۱ (با اندک ویرایش درخور در برنام و نشانه گذاری ها از
اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)
دوباره میدان را به پندار خود تهی دیدی و این بار کوشیدی در نخشِ دوگانه ی «شکنجه گر بداخم» و «شکنجه گر خوش اخم» میدانداری کنی و به اندازه ای بابصیرتی که نمی دانی این دو نخش را نمی توان با هم بازی کرد؛ زیرا به هر رو، شکنجه گر، شکنجه گر است؛ چه بداَخم، چه خوش اَخم.
ب. الف. بزرگمهر ۲۲ دی ماه ۱۴۰۱
ویدئوی پیوست: هر یه نفر کشته شه، هزار نفر پشتشه
سرنگون باد گروهبندی های خرموش اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان!
برپا، پایدار و پیروز باد پیشانی یگانه ی خلق های ایران برهبری طبقه کارگر برای سرنگونی رژیم پوشالی اسلام پیشگان
ب. الف. بزرگمهر ۲۲ دی ماه ۱۴۰۱
«این رجز نیست که می گوییم نظام در حال پیشرفت است ...» («کیرِ خرِ نظام») می بینید؟! برادران نُخبه ی ما بحمدلله هر روز راه های بزروی تازه ای می یابند ...
ب. الف. بزرگمهر ۲۵ شهریور ماه ۱۳۹۷
https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/09/blog-post_28.html
امروز که این تصویر را دیدم و کسی در بالای تصویر، چیزی در این مایه نوشته بود: «زندگی مردم اینچنین است ...»، ناخودآگاه یاد سخنان «آقا بیشعور نظام» افتادم که زمانی دورتر گفته بود:
ب. الف. بزرگمهر ۲۲ امرداد ماه ۱۳۹۶
https://www.behzadbozorgmehr.com/2017/08/blog-post_16.html
* در دیدار اعضاى «مجلس خبرگان رهبرى»، پس از برگزاری هفدهمین همایش آن مجلس، ۲۱ اسپند ماه ۱۳۹۳
از بس عوام النّاس را براه راست ارشاد کردیم، خدا چشم مان را قیچ کرد. البته بازرگانان و سوداگران مان بحمدلله کم ترین نیازی به ارشادهای ما نداشته و همیشه در راه راست بوده اند؛ ولی هرچه بیش تر این عوام النّاس (زیر لب: خدا ذلیل شان کند انشاء الله!) را براه راست دعوت می کنیم، بیش تر به چپ می زنند.
از زبان وزیر پوشالی جان ننه اش «فرهنگ و ارشاد اسلامی»: ب. الف. بزرگمهر ۲۱ دی ماه ۱۴۰۱
او را نمی توان بسادگی یک خبرچین نامید؛* به این شوند ساده که در همه ی دوران کار پربارش برای کوبا، حتا یک پاپاسی نیز از کوبا یا جایی دیگر دریافت نکرد. یکی از دُم جنبانک های تمرگیده در مَهِستان «یانکی» ها درباره ی وی گفته است:
دُم جنبانک با یکی گرفتن دَم و دستگاه دیوانسالاری «یانکی» ها یا توده های مردم «ایالات متحد» بگونه ای فریبکارانه کوشیده سر دیگران کلاه بگذارد؛ گرچه کوششی ریشخندآمیز و بیش تر خودگولزنک برای خوار وانمودن آن زن دلاور در چشم توده های مردم که ناساز با کم و بیش همه ی خبرچینان که برای کار خود دستمزد می گیرند، بر پایه ی گفته های خود این نادان «برای هیچیک از کارهای خود هرگز پولی دریافت نکرد». بله! وی پیمان خود با آن دَم و دستگاه که بیگمان از آن بیزار بود را زیر پا نهاد؛ زنی بی هیچ گمان و گفتگو آرمانخواه با اندیشه هایی دادخواهانه در سر و کارنامه ای پربار که نمی توانست و نمی تواند از توده های مردمِ خُرد و لگدمال شده که بسیاری از آن ها بر بنباد آمارها به مرز دیوانگی پا نهاده اند، بیزار باشد. بدین سان، دُم جنبانکِ نادان با بر زبان راندن همین گفته ها بریش خود و دیگر نوکران و گماشتگان آن دَم و دستگاه دوزخی خندیده است.
ب. الف. بزرگمهر ۱۹ دی ماه ۱۴۰۱
* «آنا مونتس» که از سوی دَم و دستگاه دیوانسالاری «یانکی» ها چون «یکی از ویرانگرترین خبرچینانِ» تاریخ «ایالات متحد» شناخته شده، پس از بیش از ۲۰ سال از سر گذراندن در «زندان فدرال تگزاس»، آدینه ی گذشته آزاد شد؛ وی که اکنون ۶۵ سال دارد، در آن دَم و دستگاه از جایگاه خوبی برخوردار بود. «مونتس» که در آغاز برای «وزارت دادگستری ꞌیانکیꞌ ها» کار می کرد، در سال ۱۹۸۵ ترسایی به «بنگاه داده پردازی پدافندی» پیوست و تا زمان دستگیری اش، اندکی پس از ماجرای ۱۱ سپتامبر در سال ۲۰۰۱ ترسایی، در آنجا کار می کرد. روشن شد که «مونتس» در همه ی دوران کار خود در آن دَم و دستگاهِ پلید و تبهکار، داده های بسیار برجسته و هشدارآمیزی را برای کوبا می فرستاده است. بنا بر داده های دستگاه خبرچینی «یانکی» ها («سازمان سیا»)، وی خبرچینی در کار خود بسیار باریک بوده و بجای رونوشت برداری داده های رده بندی شده که بیم شناخته شدن و دستگیری را می افزود، آن ها را به یاد می سپرد و بگاه بایسته از کاغذهای ویژه ای که به آسانی در آب از هم می پاشید برای نوشتن و جابجایی آن ها سود می برد
بگفته ی «میشل ون کلیو»، مِهتَر «ضد جاسوسی» در دوره «بوش»، «مونتس یکی از ویرانگرترین خبرچینانی که ایالات متحد تاکنون بخود دیده»، بوده که «کم و بیش هر چیزی» که «واشنگتن» درباره ی کوبا می دانست را لو داده است.
در سال ۲۰۰۲ ترسایی، «مونتس» اَنگِ خبرچینی که می توانست پادافرهِ ستاندنِ جانش را در پی داشته باشد، بزبان آورد؛ ولی در فرجام کار، بر بنیاد یک سازشنامه (توافقنامه) به ۲۵ سال زندان دادباخته شد.
نماینده ی تندرو و دُم جنبان «جمهوری خواهان» در مَهِستان
«یانکی» ها به نامِ «مارکو روبیو» پس از آزادی «آنا مونتس» پیشنهاد نمود کرد که او
نباید حتا پس از گذراندن دوران دادباختگی اش بخشیده شود. بگفته ی وی:
«مونتس پیمان خود با مِلّت مان را شکست (پیمان
شکنی، خیانت کردن، زنهارخواری)؛ ولی نه برای پول. براستی، او برای هیچیک از کارهای
خود هرگز پولی دریافت نکرد و بگونه ای شگفت انگیز، انگیزه اش تنها بیزاری از آمریکا
بود.»
بر بنیاد دستورنامه، «مونتس» در زمان آزادی برای پنج سال پاییده خواهد شد و از کار برای دولت یا هماودی با «گماشتگان برونمرزی» بدون روادید(مجوز) ویژه بازداشته (منع) خواهد شد.
برگردان گزارشی برگرفته از «آرتی» به تاریخ ۱۸ دی ماه ۱۴۰۱ به یاری «گوگل» (با ویرایش، پارسی و پاکیزه نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)