«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ فروردین ۱۱, سه‌شنبه

كاروان اسلام! ـ بازانتشار

البعثة الاسلاميه الی البلاد الافرنجيه* 
 
صادق هدایت 
 
سه نامه از خبرنگار مجله ی «المنجلاب» که همراه کاروان «بعثه الاسلاميه» بوده و گزارش روزانه ی آن را می نوشته به دست آمده که از عربی ترجمه می شود:
كاروان اسلام [گزارش نخست] 
 
در روز ميمون فرخنده فال بيست و پنجم ماه شوال سال ١٣٤٦ هجری قمری در شهر سامره از بلاد مبارکه عربستان، دعوت مهمی از نمايندگان ملل اسلامی به عمل آمده بود که راجع به اعزام يک دسته مبلّغ برای نشر دين حنيف اسلام در دنيا مشورت بنمايند. 
 
آقای تاج المتکلمين سِمَت رياست، آقای عندليب الاسلام نايب رييس، آقای سُکّان الشريعه عضو مشاور و محاسب و آقای سنّت الاقطاب سِمَت تند نويسی اين جمعيت را عهده دار بودند. علاوه بر عده زيادی از فحول [چيره دستان] علما و قائدين مبرّز اسلام، نمايندگان محترم عدن، حبشه، سودان، زنگبار و مسقط نيز درين محفل شرکت کرده بودند و اين عبد حقير سراپا تقصير: الجرجيس يافث بن اسحق اليسوعی، نيز به سِمَت مخبر و مترجم مجله مبارکه ی: «المنجلاب» در آنجا حضور به هم رسانيده و مأمور بودم که قدم به قدم وقايع اين قافله ی مهم را بنگارم تا در آن مجله ی شريفه درج و کافه ی [جميع] مسلمين از اعمال و افعال آقايان مبلّغين دين مبين و جنبش اسلامی مطّلع و با خبر باشند. آقای تاج المتکلمين اينطور مجلس را افتتاح فرمودند:
«بر همه ذوات محترم و علمای معظم، اهل زهد و تقوی، حامل شرع مصطفی، مبرهن و آشکار است که دين مبين اسلام امروزِ روز قوی ترين و عظيم ترين اديان دنيا به شمار می آيد. از جبال هندوکش گرفته تا اقصی بلاد جابلقاء و جابلسا، زنگبار، حبشه، سودان و طرابلس و اندلس که همه از ممالک متمدن و در اقليم [قاره] چهارم واقع شده اند، سيصد کرور نفوس».
 
آقای عندليب الاسلام فرمودند:
«خيلی معذرت می خواهم، اما از روی احصائيه ی [آمار] کاملی که بنده زاده ی آقای سکّان الشريعه که با وجود صِغَر سنّ از جمله ی علوم معقول و منقول، بهره ای کافی و شافی دارد و مدت سه سال از عمرش را در بلاد کفار بسر برده و کتاب «زبدة النجاسات» را تأليف نموده، سيصد هزار مليان [ميليون] گوينده لا اله الا الله هستند.
 
آقای سکان الشریعه:
«صحيح است» 
 
آقای تاج المتکلمين:
«نَعَم، مقصود حقير بی بضاعت هم همين بود و لاغير. چنانکه گفته اند: الانسان السهو و النسيان. سيصد هزار مليان، شايد هم بيشتر به دين حنيف اسلام مشرّف هستند، و از قراری که آقازاده ی آقای عندليب الاسلام، آقای سکان الشريعه، که چهار سال از عمر شريفش را در بلاد کفار گذرانيده و از علوم معلوم و مجهول بهره ای بسزا دارد و کتاب «زبدة النجاسات» را تأليف نموده، در بلاد ينگی دنيا از اقليم [قارّه] سوم، اخيراً به فلسفه اسلام پی برده اند.»
 
آقای سکان الشریعه:
«بلی، در ينگی دنيا مسکرات را اکيداً ممنوع کرده اند. فلاسفه و حکمای آنجا در پی مباحثات و مناظرات و مجادلات با اين حقير متحدالرأی شده اند که ختنه را برای صحت، فوايد بسيار می باشد و طلاق و تعدد زوجات برای امزجه ی سودا و بلغمی مزايای فراوان دارد و معتقدند که روزه اشتها را صاف می کند. اين حقير هم گويا در تفسير «مرآت الاشتباه» خوانده ام که برای مرض دوسنطاريا و حرقة البول سخت نافع است.»
 
آقای تاج المتکلمين:
«پس از اين قرار به تحقيق، اهالی ينگی دنيا هم مسلمان شده اند و يا از برکت اسلام نور حقيقت از وجناتشان تابيدن گرفته است. در اين صورت تنها جايی که باقی می ماند همانا خطه ی يوروپ و فرنگستان می باشد که قلوبشان تاريکتر از حجرالاسود است. ازين لحاظ به عقيده ی اين ضعيف، لازم، بل وظيفه ی علماء و حافظين اس اساس شريعت است که عده ای را از ميان خودشان برگزيده و به سوی بلاد کفار سوق بدهند تا آنها را از راه ضلالت به شاهراه حقيقت هدايت بنمايند و ريشه ی کفر و الحاد را از بيخ و بن برکنند.» (کف زدن حضار) 
 
آقای عمود الاسلام:
«البته فکری بکر است، ولی من معتقدم که اول استخاره بکنيم.»
 
آقای قوت لایموت نماینده ی محترم اعراب عنيره فرمودند:
اسم این قافله را «الجهاد الاسلاميه» بگذاريم؛ مردهای کفار را از جلو شمشير بگذرانيم؛ زنها و شترهایشان را مابين مسلمين قسمت بکنيم.»
 
شيخ ابوالمندرس نماينده مسقط همينطور که پيراهنش را می جست، گفت: 
«اهلاً و سهلاً مرحبا.»
 
آقای تابونانا نماينده ی محترم زنگبار لخت و عور بلنذ شد؛ به نيزه اش تکيه کرد و گفت:
«لحم آدمی خيلی لذيد، افرنجی ابيض [فرنگی سفيد]، من روزی دو تا آدم بخور.» 
 
آقای تاج المتکلمين:
البته. صد البته اگر مسلمان نشوند، همه شان را قلع و قمع می کنيم. پس در اين صورت مخالفتی با اصل موضوع نيست که جمعی از علما به عنوان مبلّغ به ديار کفار اعزام بشوند؟»
 
آقای عندليب الاسلام:
«استغفرالله ؛ هر کس شک بياورد، زن به خانه اش حرام و خونش مباح است. وظيفه ی هر مسلمانی است که کفار را امر به معروف و نهی از منکر بکند؛ ولی به زعم حقير اَهَمّ و اَقدَم از همه، وجوهات و مخارجات اين جمعيت است که بايد دانست از چه محل تأمين خواهد شد.» 
 
آقای تاج المتکلمين:
«بر ذوات محترم و علمای معظم واضح و لائح بل اظهر من الشمس است که در بادی امر، مخارج هنگفتی متوجه اين جمعيت خواهد شد که از موقوفات پيش بينی شده؛ علاوه براين، ملل اسلامی هر کدام به قدر وسع خودشان از کمک و مساعدت دريغ نخواهند فرمود. ولی تصور می رود که بعدها بتوانيم عوايدی بر کفار تحميل بکنيم.»
 
ابو عبيد عصعص بن الناسور نماينده صحرای برهوت فرمودند:
«وجوهی به عنوان خراج و جزيه به کفار تعلق می گيرد.»
 
آقای سنّت الاقطاب گفتند:
«در اين صورت، خدا دنيا را محض خاطر پنج تن آفريده و از پنج انگشت هر کسی، یکی تعلق به سادات دارد و من که از ترکه و سلاسه ساداتم پس خمسش به من می رسد.»
 
آقای عندليب الاسلام:
«از قراری که بنده زاده ی آقای سکان الشريعه که با وجود صغر سنّ از علوم منقول و معقول بهره ای کافی و شافی دارد و مدت پنج سال از عمرش را در بلاد کفار بسر برده و کتاب «زبدة النجاسات» را که اساس شريعت اسلام است تأليف کرده، می گفت در ينگی دنيا از اقليم هفتم خيلی پول به هم می رسد.»
 
آقای سکان الشريعه:
«در ينگی دنيا که از اقليم دوازدهم است، مردمان پولدار زياد دارد و هر کدام از آنها مسلمان بشوند، البته واجب الحج خواهند بود. از اين قرار می شود دسته ای قطاع الطريق سر راه مکه بگمارند تا آنها را لخت بکنند و در ضمن مأمورينی در تن آنها شپش بيندازند تا در روز عيد اضحی [عيدقربان] به خونبهای هر شپش که بکشند، يک گوسفند در راه خدا قربانی بکنند. البته احوط است که دو گوسفند بکشند، چون هر چه باشد جديدالاسلام هستند و اقوام آنها خاج پرست بوده اند. آنهايی که اسلام را نپذيرند بايد خراج و جزيه به بيت المال مسلمين بپردازند وگرنه مالشان حلال، زن به خانه شان حرام و مهدورالدم هستند.» (کف زدن حضار) 
 
قوت لايموت:
«اگر به جای پول، سوسمار و موش صحرايی هم بدهند، قبول ميکنيم.»
 
آقای تاج المتکلمين:
«البته. پس در اين صورت مخالفتی نيست که مخارج اين جمعيت از محل موقوفات تأمين بشود. اما بايد دانست آيا در بلاد کفار محل و موضوع مخصوصی برای اين جمعيت تخصيص داده شده که از پول حلال به دست آمده و در ضمن ملک غصبی نباشد؟» 
 
آقای عندليب الاسلام:
«اين فقير از ديرزمانی است که مترصد و مشغول تتبع و تفحص و تجسس و تحقيقات هستم. مخصوصاً بنده زاده ی آقای سکان الشريعه که از علوم منقول و معقول بهره ای کافی دارد و کتابی در آداب مبال رفتن و طهارت موسوم به «زبدة النجاسات» که اساس شريعت اسلام است تأليف کرده و شش سال از عمر شريفش را در بلاد کفار گذرانيده گفت که در شهر البرس»
 
آقای سکان الشريعه:
«بلی در شهر الباریس [پاریس] از بلاد افرنجيه محلی است که به آل ضياء (Alesia) شهرت دارد و گویا اين ضياء نوه عمه ی مسلم بن عقيل بوده که يکی از کفّار موسوم به سَنانِ بن اَنس وی را دنبال و شترش را از عقب پی کرده و آن معصوم به بلاد افرنجيه گريخته و ظن قوی می رود که آن محل به نام آن بزرگوار معروف شده باشد. حقير هم در کتاب «اختناق الشهدا» به این مطلب برخورده ام.البته باید اقدام مجدانه بشود تا مزار آن جنّت مکانِ خلد آشيان را از چنگ کفار به در آوريم و مَقَرّ اين جمعيت بنماييم که خيلی مناسب است.» 
 
شيخ خرطوم الخائف نماينده وهابيها فرمودند:
«من مخالف ساختمان هستم. چون اجداد ما زير سياه چادر با سوسمار و شير شتر زندگی می کرده اند، همه مسلمين بايد همين کار را بکنند.»
 
آقای عندليب الاسلام:
«چنانکه در حديث آمده ”التقيةُ دينی و دين ابائی“پس در ابتدا تقيه بايد کرد تا بتوانيم بر کفار مسلط بشويم.»
 
آقای سنّت الاقطاب:
«در اين صورت رقص هم به مصداق آيه ی شريفه ی ”کونوا قِرَدةً خاسِئين“جايز است؛ چه حق تعالی خود می فرمايد که قِر بدهيد که خاصيت دارد. وانگهی از کوری چشمِ کفار، اسلام مذهب متجددی است. مگر خودِ حضرت در ١٣٠٠ سال پيش، دور سنگ «حجر الاسود» رقص فُکس تِروت نکرد؟ چنانکه حالا هم حاجيها هِروله [لی لی] می کنند؟»
 
آقای عندليب الاسلام:
«البته اينها بسته به پيشامد است تا جمعيت بعثة الاسلاميه چه صلاح بداند. عجالتاً اين مذاکرات بی مورد است. خوبست آقای تاج مرامنامه ی اين جمعيت را قرائت بفرمايند.»
 
آقای تاج المتکلمين:
«بر ذوات محترم و علمای معظم و بر همه ی مردمان دنيا از چين و ماچين و بلاد يأجوج و مأجوج تا جابلقاء و جابلسا که بلاد نسناس هاست و همه به زبان فصيح عربی متکلم هستند، مبرهن و آشکار است که کتابِ سماوی ما مسلمين شامل همه معلومات دنيوی و اخروی است و هر کلمه ی آن صدهزار معنی دارد.» 
 
آقای سنت الاقطاب:
«چنانکه اختراع همين هُتُل مُبين ها [اتوموبيل ها] از برکت هذا کتاب مبين قرآن بوده است.»
 
آقای تاج المتکلمين:
«نَعَم، علاوه بر فلسفه جات و حکميات و موعظه جات و فَنديات [پندها] و معلومات ديگر، بايد دانست که کتاب ما مسلمين دارای تعاليم و قوانين عملی است و بايد بدين وسيله برتری آن را به کفار نشان بدهيم.»
 
عندليب الاسلام:
«اجازه بدهيد توضيح بدهم. مقصود وجوب يک معلم عملی است، به قول فرنگی مآب ها ”بروفسور“ تا به تلامذه مسائل فقه و اصول از قبيل: تطهير، حيض ونفاس، غسل جنابت، شکيات، سهويات، مبطلات، واجبات، مقدمات، مقارنات، استحاضه کثيره و قليله و متوسطه و مخصوصاً آداب طهارت را عملاً نشان بدهد و به کفار تزریق بکند تا ملکه ی آنان گردد.» 
 
آقای تاج المتکلمين:
«صحيح است. اما چون شرح اقدامات و عمليات اين کاروان خيلی مفصل است و به طول می انجامد لذا به ذکر چند نکته اکتفا می کنم تا آقايان عظام بدانند که وظيفه اين جمعيت تا چه حد صعب و طافت فرسا است:
اولاً ـ اجباری کردن لِسان فصيح عربی و صرف و نحو آن به قدری که کفار قرآن را با تجويد کامل و قواعد فصل و وصل و علامات سجاوندی به زبان عربی تلاوت بکنند. اما اگر معنی آن را نفهميدند، عيبی ندارد؛ البته بهتر است که نفهمند.
 
ثانياً ـ خراب کردن همه ی ابنيه و عمارات کفار. چون بناهای آنها بلند و دارای چندين طبقه است و دور آن حصار نمی باشد؛ بطوری که چشم نامحرم از نشيب، عورت خواتين را بر فراز بتوان ديد و اين خود کفر و زندقه است. مطابق مذهب اسلام اتاقها کوتاه و با گِل درست شود، البته بهتر است؛ زيرا اين دنيای دون گذرگاه باشد و استحکام و دل بستن را نشايد. البته خراب کردن هر چه تياتر، موزه، تماشاخانه، کليسا، مدرسه و غيره هست از فرايض اين جمعيت شمرده می شود.»
 
شيخ خرطوم الخائف:
«احسنت، احسنت.»
 
آقای سکان الشريعه:
«البته لازم است که مطابق نصّ صريح باشد و به حکم آيات قرآنی و فريضه ی سبحانی و سنّت نبوی و حديث مصطفوی عمل نمايند. ولی به زعم حقير همانا می بايستی يکی از آنها را به مقابله ی نمونه
نگه داشت تا بر عالميان پايه ی ضلالت فرنجيان را بنماييم و در صورت بودجه ی کافی من حاضرم به عنوان متولی در يکی ازين تماشاخانه ها به نام ”فُلی برژر“(Folie Bergere) مشغول تبليغ و عبادت بشوم.»
 
آقای عندليب الاسلام:
«البته، البته، چه ازين بهتر؟»
 
آقای تاج المتکلمين:
«ثالثاً ـ از فرايض اين جمعيت است ساختن حمامها و بيت الخلاها [توالت ها] به طرز اسلامی و چنانکه در کتاب «زبدة النجاسات» آمده، البته مستحب است که نجاست به عين ديده شود و چون کفار  فاقد علم طهارت هستند و نعوذ بالله با کاغذ استنجا می کنند، عقيده ی مخلص اينست که مقداری هم لولهنگ بفرستيم که در ضمن مصنوع ممالک اسلامی نيز صادر بشود.
 
رابعاً ـ کندن جويها در خيابانها و روان ساختن آب جاری در آنها تا شارع عام و در دسترس عموم مسلمين بوده باشد و در موقع حاجت دست به آب برسانند.
 
خامساً ـ ترتيب شستشوی اموات و چال کردن آنها در زمين، طرز سوگواری، خرج دادن، روضه خوانی، بنای مساجد، احداث امامزاده ها، تکيه ها، نذرها، قربانی، حج، زکوة، خمس و کوچ دادن دسته ای از فقرای سامره به بلاد کفار تا طرز تکدی را به آنها بياموزند. چون اسلام مذهب فقر و ذلّت است و برای آن دنياست.
 
سادساً ـ البته برای نماز و بجا آوردن آداب شرع مبين کفش و موزه [پاپوش] و لباس تنگ مکروه است. چون مسلمان بايد لباسی داشته باشد که وسايل تطهير و عبادت در هر ساعت و به هر حالت برايش آماده باشد. پس بر عموم مسلمانان لازم است که نعلين بپوشند و آستين گشاد داشته باشند. برای مردها زيرشلواری و عبا بهترين لباس است و با فلسفه ی شريعت تطبيق می کند.»
 
آقای سکان الشريعه:
«البته مستحب است که عبا بپوشند. اين حقير به ياد دارم که در کتاب ”التاريخ العبا و الشولا“تأليف اعجوبه ی دهر ”مقراض النواسير“ خوانده ام که در موقع حمله ی عرب به بلاد روميه، اعراب، پوست شتر به خود همی پيچيدندی؛ ولی همين که در انبار غلّه ی روميان وارد شدندی، جوالهای بسياری انباشته از کاه و جو در آنجا يافتندی. از فرط گرسنگی ته کيسه ها را سوراخ کرده از محتوی آن با ذوق و شوق مشغول خوردن شدندی. همين که به بالا رسيدندی، سر آن را سوراخ کرده، سرشان را درآوردندی و از دو طرف دستهايشان را. پس از آن وقت عبا مرسوم شد.»
 
شيخ تمساح بن نسناس:
«چون من کتابی موسوم به ”آثار الاسلام فی سواحل الانهار“ تأليف می کنم و در آن از مناقب شير شتر و کباب سوسمار و خرما داد سخنوری خواهم داد، اجازه بدهيد اين مطلب را در آنجا درج بکنم که سندی بس ممتاز است.»
 
تاج المتکلمين:
«و اما تاسعاً، زنهای کفار مکشوف العورة درملاء عام با مردها می رقصند و سَحق و ملامسه می کنند. البته آنها را بايد در قيد حجاب مستور کرد تا مردها را به تسويلات شيطانی گرفتار نکنند و فساد اخلاق آنها از اينجا آمده که تعدد زوجات، صيغه، محلل و طلاق بين آنها مرسوم نيست. چه مردمان آنجا از گرسنگی خرچنگ و قورباغه و خوک می خورند و در موقع ذبح اين جانوران بسم الله نمی گويند. پس پايه ی ضلالت آنها را از همين جا بايد قياس کرد.
 
عاشراً ـ در بلاد کفّار، لهو و لعب و نقاشی و موسيقی بی اندازه طرف توجه و دارای اهميت و اعتبار است. البته بر مسلمين واجب است که آلات غنا و موسيقی را شکسته و به جايش وعاظ و روضه خوان و مداح در آنجا بفرستند تا آنها را به راه راست دلالت کنند. همچنين هر چه پرده ی نقاشی است بايد سوزانيد و مجسمه ها را بايد شکست؛ همچنان که حضرت ابراهيم با قوم لوط کرد. البته اگر اشياء نفيس و قيمتی در آنجا به هم برسد به بيت المال مسلمين تعلق می گيرد. واضح است که چون توجه کفار به دنياست بايد موعظه هايی راجع به آن دنيا، فشار قبر، نکير و منکر، آتش دوزخ، مارهای جهنم، روز پنجاه هزار سال، سگ چهار چشم در دوزخ، ظهور حِمارِ دجّال، تقدير و قضا و قَدَر و فلسفه ی اسلام بنماييم؛ و نيز از فضيلت بهشت و ثواب اُخروی لازم است، توضيحاتی بدهند و بگويند که در بهشت به مرد مسلمان حوری و به زن مسلمان غلمان می دهند؛ هرگاه ثوابکار باشند در بهشت هفتادهزار شتر و قصر زمردی می دهند که هفتاد هزار اتاق دارد و فرشته هايی در آنجاست که سرش در مغرب و پايش در مشرق است. بعلاوه استعمال کمی ترياک به نظر حقير برای آنها مستحب است تا کفار را متوجه عقبی و آخرت بکند.»
 
آقای سکان الشريعه:
«به زغم حقير اين توضيحات زياد است. همينقدر فرموديد کفار را به دين حنيف اسلام دلالت می کنيم، شامل همه ی اين شرايط می شود.» 
 
تاج المتکلمين:
«مقصود حقير همانا نشان دادن پايه ی ضلالت خاج پرستان و اشکالاتی است که مبلّغين بعثةالاسلامی مواجه آن خواهند شد. مثلاً ممکن است که قومی مسلمان نباشند؛ مانند طايفه ی يهود. ولی طرز آداب و رسوم مذهبی آنها به قدری نزديک و شبيه مسلمانان است که به محض تقبل دين حنيف حتا ختنه کرده هم هستند و به فشار قبر و نکير و منکر و همه ی اين فلسفه جات معتقدند. چون از کفار کتابدار هستند. ولی کفار فرنگستان که به غلط به خاج پرست معروفند به هيچ چيز اعتقاد ندارند و از کفار حربی می باشند و ما بايد از سرِ نو همه ی اين مطالب را به گوش آنها بخوانيم و يا نسلشان را براندازيم تا همه ی دنيا مسلمان و بنده ی مقرّب خدا بشوند.» 
 
شيخ تمساح بن نسناس:
«در صورت مخالفت گوش و بينی آنها را می بُريم و نخ می کشيم و زنهايشان و شترانشان را ميان مسلمين تقسيم می کنيم.»
 
عندليب الاسلام:
«فراموش نشود که برای قدردانی از کفاری که به دين حنيف مشرّف می شوند و تشويق آنها بايد تُحَف و هدايايی از طرف رييس به آنها اعطا بشود مانند:کفن متبرک، مُهر نماز، تسبيح، حرز جواد [نوعی طلسم و دعا]، دعای دفع غريب گز، دعای بی وقتی، طلسم سفيدبختی، حلقه ی ياسين، نعلين و لولهنگ که در ضمن به درد ادای فرايض و رسوم مذهبی هم می خورد. بخصوص من پيشنهاد می کنم که يک نسخه هم از تأليف بنده زاده ی حضرت سکان الشريعه که هفت سال از عمر شريفش را مابين کفار گذرانيده و از علوم معلوم و منقول و معقول بهره ای بسزا دارد، موسوم به «زبدة النجاسات» به اشخاص مُبَرِّز هديه شود.»
 
الالولک الجاليزيه:
«کتابخانه های کفار را آتش بزنيم و عوضش يک نسخه ” زبدة النجاسات“ به آنها بدهيم که برايشان کافی است و علوم دنيوی و اخروی همه در آنست.»
 
منجنيق العلماء:
«البته، صد البته، کفی به زبدة النجاسات. چون خلاصه ی مرام اسلام همين است که يا مسلمان بشويد يعنی مطابق نصّ صريح ”زبدة النجاسات“ عمل کنيد و گرنه می کشيمتان و يا خراج به بيت المال مسلمين بدهيد. البته کفار بايد باج سبيل به مسلمين بپردازند.» (کف زدن حضار)
 
تاج المتکلمين:
«پس از اين قرار رأی قطعی و موافقت همگی برين شد که اين جمعيت را به کفار سوق بدهيم و هيچگونه مخالفتی درين باب نيست. اما به زعم حقير لازمست که به شيوه ی دين نبی رفتار کنيم؛ چنانکه خود حضرت به ايل و تبار خودش قدر و منزلت گذاشت و نوه های خودش را قبل از ولادت امام کرد و طايفه ی خود را سادات و احترام آنها را به همه مسلمانان واجب دانست. چون مخارج اين نهضة از موقوفات است همه ی اشخاصی که انتخاب می شوند بايد از علماء و سادات باشند.» 
 
عندليب الاسلام:
«صحيح است. البته کسی برازنده تر و کسی مُبَرّزتر از آقای تاج نيست. لذا ايشان را به رياست اين جمعيت انتخاب می کنيم.»
 
سکان الشريعه:
«اين حسن انتخاب را از صميم قلب به عموم مسلمين و مسلمات تبريک می گويم.»
 
سنت الاقطاب:
«البته به ازين ممکن نمی شد.»
 
تاج المتکلمين:
«بنده از حسن نيّت و مراحم آقايان نمايندگان ملل اسلامی لسانم الکن و نطقم قاصر است. اما آقای عندليب الاسلام از اساتذه فقها است. البته وجود شريفشان در چنين جهادی از واجباتست. من پيشنهاد می کنم ايشان به سِمَت نايب رييس انتخاب شوند و آقازاده ی ايشان آقای سکان الشريعه که نه سال از عمر شريفش را در بلاد کفار بسر برده و از معلوم و مجهول بهره ای کافی و شافی دارد چنانکه کتاب نفيس «زبدة النجاسات» بهترين معرف ايشان و شاهد مدعايم است. همچنين زبانهای عربی، قبطی، شامی، بربری، الجزايری، فلسطينی، بغدادی و بصره ای و غير ه را مثل عندليب تکلم می کند، ممکن است بر سر جمعيت ما منّت گذاشته به عنوان صندوقدار و مترجم ما را سرافراز و از راه لطف بپذيرند. يعنی آن هم محض ثواب اخروی چون اين اقدام اجر دنيوی هرگز ندارد.» 
 
سکان الشريعه:
«حقيقةً بنده نمی دانم به چه زبان ازين حسن ظن آقای تاج تشکر بکنم. البته اگر محض خاطر ايشان و نتايج اخروی اين کار نبود هرگز قبول نمی کردم.» (کف زدن ممتد حضار) 
 
عندليب الاسلام:
«من از مراحم آقای تاج و همه ی نمايندگان محترم اسلام که در اينجا حضور دارند بسيار شرمنده ام؛ اما اجازه بدهيد چون يک نفر دلّاک مجرّب جهت ختنه کردن کفار لازم است، آقای سنّت الاقطاب که پسرخاله ی اين بنده می باشد و اغلب کفار که به دين حنيف مشرّف می شوند، ايشان ختنه می کنند، علاوه بر اين چندين بار محلّل شده و در معرکه گرفتن و روضه خوانی يد طولائی دارد؛ حتی عقرب جرّاره را در کف دستش نگه می دارد و برای فروش دعای بی وقتی بهتر از او کسی را خدا نيافريده و از آداب دنيوی و اخروی بهره ای کافی دارد؛ ايشان را به عنوان برفسور فقيهات پيشنهاد می کنم.» 
 
تاج المتکلمين:
«البته، چه ازين بهتر؟ پيداست که ما يک دسته از جان گذشته هستيم که برای خير عُقبی و اجر اخروی سينه سپر کرده و چنين مأموريت پر خطری را بر عهده می گيريم.» (کف زدن حضار) 
 
پس از آن آقای رييس، صورت مجلسی را که قبلاً نوشته شده بود از پرِ شالشان در آوردند و به آقايان نمايندگان ارائه دادند تا امضاء و تصديق بشود. مفاد آن از اين قرار بود:
«در روز ميمون فرخنده فال ٢۵ ماه شوال سال ١٣٤٦ هجری قمری در شهر مبارک سامره از بلاد عربستان به موجب جلسه ای مرکب از علماء يگانه و دانشمندان فرزانه و نمايندگان محترم ملل کاملة الوداد اسلامی تصميم گرفتند و تصويب شد که آقايان مفصلة الاسامی ذيل:
حضرت آقای تاج المتکلمين به سِمَت رياست، آقای عندليب الاسلام نايب رييس و منشی مخصوص، آقای سکان الشريعه صندوقدار و مترجم، آقای سنت الاقطاب معلم عملی فقهيات برای تبليغ دين مبين به طرف بلاد افرنجيه رهسپار گردند تا کفار را به دين حنيف اسلام دعوت و تبليغ بکنند. عجالةً صد مليان ليره انجليزيه [انگليسی] برای مخارج از محل موقوفات پيش بينی و تصويب شد که آقايان مفصلة الاسامی فوق هر طور صلاح بدانند به مصرف برسانند.» 
 
آقای تاج پيشنهاد کردند که به سلامتی حضار شربت بنوشند؛ ولی نماينده اعراب عنيزه شير شتر خواست و هلهله کنان مشک شير شتر دست به دست و دهن به دهن گشت. سپس هر کدام از نمايندگان محترم ملل اسلامی انگشت خود را در مرکّب، آلوده، پای کاغذ گذاشتند و مجلس به خوبی و خوشی خاتمه يافت.
 
السامره فی ٢۵ شوال ١٣٤٦
 
الجرجيس يافث بن اسحق اليسوعی 
 
صادق هدایت ١٣١٢ ـ ١٣١٣ 
 
* یک گروه اسلامی به سوی دیار فرنگ 
 
این نوشتار تنها در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب ویرایش شده است. طرح های متن از صادق هدایت است. افزوده ی [گزارش نخست] از آنِ من است.   ب. الف. بزرگمهر
 
http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/01/blog-post_3956.html
 
 

هرچه در فهم تو آید ...



باشه! هرچی شما می گی! ـ بازانتشار


آقای «بی نام» زیر سروده ی زیبای زنده یاد احمد شاملو نوشته است:
«شیطان را با خدا مقایسه کرده ... و رفته طرف شیطان ... چند بار دیگه هم  توی همین «پلاس» شعر های الحادی از ایشون خواندم  ...» 

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور بگونه ای عمده و بویژه در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب که «پُست» های پسین را نیز دربرمی گیرد: ب. الف. بزرگمهر

از سادگی و نیز بی آلایشی نوشته، هم خوشم آمده و هم کمی خنده ام می گیرد که ساده انگارانه با سروده برخورد نموده است؛ و این بیگمان نه گناه او یا دیگرانی چون وی که دور بودن بیش تر سرایندگان، نویسندگان و هنرمندان دوران ما از توده ی مردم را می رساند و احمد شاملو نیز در این میان، تافته ای جدابافته نیست.

«شیطان» یا همانا: اهریمن، زیر پوستم می رود که کمی سر بسرش بگذارم. می نویسم:
«خوب! اشکالش چیه؟!  اگه تنها شعرهای الهی بخونی که چیزی از کار جهان دستت نمیاد. اینجوری دستِکم یخورده مخت وا می شه! یادت هم نره که شیطان هم یکی از فرشتگان خداست و احترامش بر هر مسلمان و نامسلمانی واجبه!»

پاسخ می دهد:
«خواندنش به شرطی که قبول نکنی و ردش کنی، اشکال نداره؛ ولی، خب زیاد خواندنش ممکنه آدم را جذب کنه و حرف و درست و غلط مخلوط بشه و درست از نادرست در نیاد و ... نخواندنش بهتره ... گرچه احترام شیطان! جهت مزاح گفتید؛ ولی جدی فرشته نبوده.  از جِنیّان است که به سبب عبادت در جمع فرشتگان بوده، طوری که در خطاب کلی بین فرشتگان بوده؛ ورنه در معرفی شیطان در آیات قرآن آمده که جنّ بوده؛ نه فرشته؛ و به دلیل تکبر و نافرمانی، رانده شده و معلون است تا ابد:
«اعوذ بالله من شیطان رجیم».

به وی پاسخ می دهم:
«خوب! مگه خدا بهت عقل نداده؟ یک جو عقل هم که تو کله ت داشته باشی، کافیه که جذب حرف های بد و غلط شیطان نشی! تازه اگه مساله به این سادگی بود که این همه داستان ها درست نمی شد. منظورم اینه که شیطان حرف های خوب و درست هم ممکنه بزنه که آدم می تونه ازش یاد بگیره. بعدش هم، کی گفته شیطان جن بوده؟ شیطان یکی از فرشتگان بسیار نزدیک (مُقرّب) به خدا بوده و اگه خدا دلش می خواست از یکی از همون شاخه های درخت سدر دارش می زد. پس خدا هم یه حکمتی تو کارش بوده که این کار و نکرده! مگه نه؟ یعنی می خوام بگم که اگه شیطان در کار نبود و تنها خدا بود که خیلی جهان لوس و بیمزه ای می شد. تازه! اینهمه آخوند هم بیکار می شدن و به وجودشون دیگه نیازی نبود.»

آقای «بی نام» پاسخ می دهد:
«خدا عقل داده، درست! ولی، هنر که با عقل کار نداره؛ هنر را احساسات به کار میندازه  ... یه جمله زیبا، یه موسیقی زیبا گاه میتونه در لابلای زیبایی ذاتی خودش یه مفهوم هایی رو به نرم و آهستگی منتقل کنه که کم کم باعث انحراف میشه  ... شیطان حرف درست نمیزنه؛ هدف شیطان انحرافه. آیه قرآنه که شیطان چیزی میگه، گوش ندید که می خواد، منحرف تون کنه ... نقل به مضمون بود؛ اگه قبول ندارید تا آیه هاش را «سرچ» [همانا: جستجو] کنم، پیدا کنم. آیه ی فرشته نبودن و جن بودن شیطان رو هم الان پیدا می کنم ... معلوم شد شما حرف مرا قبول نداری برادر! ولی، درست می گید که خدا خودش خواسته که شیطان بمانه؛ درسته و باز درست می فرمایید که اگر شیطان نبود که آزمایشی نبود و معلوم نبود کی چند مرده حلاجه.»

... و در پی آن در پُستی دیگر می افزاید:
«به یاد آرید زمانی را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید؛ آنها همگی سجده کردند؛ جز ابلیس. اما او جن بود؛ از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد» «سوره کهف»، آیه ۵۰
ضمنن فرشته اختیار نداره که سرپیچی کنه  ...»

برایش این بار و با شوخی تا اندازه ای بیش تر می نویسم:
«پس قبول می کنی که خدا هم بر همه چیز آگاه نبود. چون خودِ سوره داره می گه، ابلیس هم لای فرشتگان برخورده بوده؛ اما در واقع جن بوده! ضمنن من از هرچی جانور موش مرده ی بی اختیار که تنها فرمانبر این و اون باشه بدم میاد. هر کدوم از این فرشته های بی اختیار هم اگه گیرم بیفتن یک پس گردنی جانانه مهمان شون می کنم.»

پاسخ می دهد:
«دوست عزیز! خدا یر همه چیز دانا است ... شما تفسیر المیزان یا نمونه در مورد این آیه رو ببینید؛ کامل توضیح داده. خدا می دانسته که جنه! این که واضحه همه موجودات آفریده خدا هستن؛ ولی از بس عبادت کرده بود، مقام پیدا کرده بود که داخل فرشته ها بشه ... و چون داخل فرشته ها شده بود، باید سجده می کرد  ...»

دیگر مانده ام به این آدم نیک اندیش و ساده چه بگویم که کار بیخ پیدا نکند و من نیز پایم را از گلیم خود بیرون نگذارم؛ زیرا توجه نمی کند، هنگامی که می گوید:
«از بس عبادت کرده بود، مقام پیدا کرده بود که داخل فرشته ها بشه ...» نشانه ای از کلاه گذاشتن  اهریمن بر سر خدا بدست داده و بی آنکه بداند، خدا را نادان انگاشته است! از همین رو، برایش می نویسم:
باشه! هرچی شما می گی!

ب. الف. بزرگمهر    ۱۸ آبان ماه ۱۳۹۲ 

http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/11/blog-post_5811.html

می بینید؟! همان عین الله فیلم «صمد آقا» است؛ این بار از «ولایت همسایه»!

«عین الله» هایی که بر شمارشان در حاکمیت های مافیایی منطقه هر روز بیش تر افزوده می شود

«ما اصرار داريم نيروهايی که در امور يمن دخالت می کنند از آنجا خارج شوند. برخی از ايرانی ها به سبب اين اظهارات از من انتقاد کردند. يکی از آنها نايب رئيس يکی از کميسيون های مجلس شورای اسلامی ايران و ديگری شخصی است که او را نمی شناسم. آنها در سطح من نيستند. اين افراد تعيين نمی کنند که من به ايران سفر کنم يا نه. اين که بروم يا نروم به ما مربوط می شود. ما هستيم که در اين باره تصميم می گيريم. برنامه سفر من به ايران به قوت خود باقيست؛ ولی امور يمن را نيز دنبال می کنيم.  تحولات يمن برای ما بسيار مهم است. تصميمات ما متناسب با تحولاتی خواهد بود که در آنجا روی می دهد.»  رجب طیّب اردوغان

برگرفته از «انتخاب»، ۱۱ فروردین ماه ۱۳۹۴

سخنان برگرفته در بالا از دهان رییس جمهوری یکی از کشورهای منطقه بیرون آمده است؛ تفاوتی هم نمی کند از کدام کشور؛ چون تنها این نمونه نیست. نمونه های چندی از اینگونه خودنمایی ها و برون افکندن مَنِشی فرومایه را از سردمداران و مسوولین ریز و درشت دیگر کشورهای منطقه که کمابیش همگی آن ها نیز کشورهایی با بیشینه جمعیت مسلمان هستند، گواه بوده ایم که به نوبه ی خود، نمودار تراز فرهنگی وامانده ی این کشورهاست؛ همین که چنین آدم هایی به بالاترین جایگاه های رهبری یک کشور دست می یابند، خود گواه چنین سخنی است و نشانه و گواهی بیش از آن نمی خواهد.

همین چندی پیش بود که یکی از همین نمونه ها که نام وی را «عین الله ولایت» نهادم به شکلی زننده و بیمارگونه ادعا نموده بود که:
«ما در مذاکرات فنی با نوعی بن بست مواجه بودیم و تشخیص مقامات بالاتر نظام بر این بود که بنده شخصا در مذاکرات حضور یابم و در جزییات مسایل نیز با بالاترین مقام طرف مقابل که وزیر انرژی امریکاست وارد گفت و گو شوم ... به اعتبار اینکه هم سابقه فعالیت داشتم و هم در زمینه علمی و فنی آشنایی دارم حضورم خیلی کمک کرد و می توان گفت در این دو جلسه بن بست های فنی برطرف شد.»*

اکنون، نوبت این یکی «عین الله» از «ولایت» دیگری است؛ ولایتی که در آن، گونه ای دیگر از اسلام مافیایی، نوکر سرشت و وابسته به امپریالیست ها فرمان می راند. وی با اشاره به برخی از نمایندگان مجلس فرمایشی رژیم ورشکسته ی جمهوری اسلامی می گوید:
«آنها در سطح من نيستند. اين افراد تعيين نمی کنند که من به ايران سفر کنم يا نه. اين که بروم يا نروم به ما مربوط می شود. ما هستيم که در اين باره تصميم می گيريم.» و روشن نیست که این «ما» خودش به تنهایی است یا همراه با دیگرانی چون خودش در حاکمیت تبهکار جمهوری اسلامی که هر روز بیش تر دستِ بالا می یابند. «عین الله ولایت همسایه» می گوید:
«ما اصرار داريم نيروهايی که در امور يمن دخالت می کنند از آنجا خارج شوند» که بیش تر به پریشان گویی می ماند؛ زیرا روشن است که آماج چنین سخنی، نیروهای یورشگر عربستانِ خاندانِ سُعود و شیخک نشین های شاخاب پارس و نیز «یانکی» های پشتیبان و سرور همه ی آن ها نیست؛ رژیم مافیایی ترکیه که خود وی نماینده ی آن است و از یورش آن شیخک ها و خرسک ها به سرزمین یمن پشتیبانی همه سویه نموده را نیز بیگمان نمی گوید؛ پس کدام نیروها را می گوید که باید از یمن بیرون بروند؟!

می بینید؟! همان عین الله فیلم «صمد آقا» است؛ عین الهی گستاخ و به همان اندازه نادان که به وی پیشنهاد ریاست جمهوری ترکیه را نموده اند و او آن را پذیرفته است. **عین اللهی که شاید به انگیزه هایی نیرومند و هنوز پنهانی، نه تنها آن نمایندگان مجلس فرمایشی که سرتاپای رژیم ورشکسته ی جمهوری اسلامی و به همراه آن شوربختانه، همه ی مردم ایران را کوچک و خوار شمرده است. 

«عین الله» هایی که بر شمارشان در حاکمیت های مافیایی منطقه هر روز بیش تر افزوده می شود تا آش بارگذاشته از سوی امپریالیست ها در این منطقه ی نفت خیز را همواره گرم نگهدارند؛ رژیم تبهکار فرمانروا بر میهن مان از بیش ترین شمار چنین  «عین الله» هایی برخوردار و از این سویه، نمونه است.

ب. الف. بزرگمهر     ۱۱ فروردین ماه ۱۳۹۴

برجسته نمایی های متن، همه جا از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر

پانوشت:


** «در شهر به ما پشنهاد شد برویم دانشگاه!» (عین الله در صحنه ای از فیلم «صمد آقا»)

۱۳۹۴ فروردین ۱۰, دوشنبه

شادباش نوروزی به قاچاقچیان گذشته و کنونی ایران!



کیشِ من، چنین است!



ای گمراه! این ره به گورستان است! ـ بازانتشار


نوشته ی زیر را از آخوند روح الله خمینی، رهبر انقلاب بهمن ۵۷ در «گوگل پلاس» یافتم و یکبار دیگر بر تیزهوشی وی و پیگیری استوار چیزی که درست می پنداشت در سنجش با رهبر نادان و نابکار کنونی رژیمی که به تبهکاری های بیش تر گراییده و می گراید، در دل آفرین گفتم:
«یك جریانی در كار است كه آن جریان انسان را از این معنا می‌ترساند كه بخواهد به طور خزنده این كشور را باز هل بدهد طرف آمریكا؛ بخواهند از این راه پیش بروند و این یك مساله‌ای است كه به قدری اهمیت دارد در نظر اسلام و باید آن قدر اهمیت داشته باشد در نظر شما ... كه اگر احتمال این را بدهید، باید مقابلش بایستید؛ نه اینكه اول یقین كنید به اینكه مساله این طوری است. بعضی چیزهاست كه اگر انسان احتمالش را بدهد، یك احتمال صحیحی بدهد، باید دنبال كند او را و به آن اعتراض كند. شما اگر احتمال بدهید ـ یك احتمال درستی ـ كه یك ماری الان توی این اتاق (هست) پا می‌شوید می‌روید بیرون؛ احتراز از آن می‌كنید.» (صحیفه امام ـ ج. ۱۴، ص. ۴۳۷ ـ ۴۳۹)

از «گوگل پلاس» با ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب:  ب. الف. بزرگمهر  

«آقا» که گمراهی بیش نبوده و از جریزه ای بسنده حتا برای اداره ی یک نانوایی نیز برخوردار نیست، هنگامی پیش از این گفته بود:
آمدند پافشاری کردند ... و من هم پذیرفتم! (نقل به مضمون) و این بار که با کارگردانی خود وی، «آخوند امنیتی ریش حنایی» را از "کلاه جادو" بیرون آورده به مردم ایران قالب کردند، گفته است:
من به آمریکا خوش بین نیستم. بداخم هستند و کلاه سرمان می گذارند ... (نفل به مضمون)

... و من همان هنگام با خود اندیشیدم:
بازهم جای پایی برای فرار بر جا گذاشت تا اگر گندِ کار درآمد، بگوید: «من که گفته بودم» و چنانچه، کار پیش رفت و بیضه های آقایان تا اندازه ای بیمه شد*، به عنوان رهبر عالیقدر و دانا که «شیطان بزرگ» را رام کرده، دمش را بریده و شاید .... گذاشته، پا به میدان بگذارد و خودنمایی کند!

با خود می گویی:
او هم رهبر بود؛ رهبری که با نادیده گرفتن بسیاری از ندانمکاری هایش، دستِکم در برهه ای از دوران انقلابی، چنانچه پایدار و استوار بر بیرون راندن شاه گوربگور شده از ایران و سرنگونی رژیم پادشاهی پافشاری نکرده و حتا اندکی واداده بود، روشن نبود که چه بر سر انقلاب بهمن می آمد و شاید بسیار جلوتر و زودتر، ضدانقلاب زخم خورده، پای خود را در حاکمیت استوار می نمود؛ سرها که بریده نمی شد و خون ها که بر زمین ریخته نمی شد ...

سوداگران سرمایه، نولیبرال ها و کله گنده های بازار که به پندار خام خود، «شیطان بزرگ» کوچک ترین دشواری با آن ها ندارد و الحمدلله، ملت ایران را (نه تنها توده های مردم آن که دیگر کارد به استخوان شان رسیده است!) سر تا پا چاپیده و لخت کرده اند، مجیزش را می گویند و پیزر لای پالانش می چپانند** و سپس خر خود را می رانند تا شاید انشاء الله از روی پل «شیطان بزرگ» رد شوند.

او آن مجیزگویی ها را به ریش می گیرد و نمی بیند که «شیطان بزرگ» چگونه دام خود را بیش تر می گستراند و به انتظار لحظه ی مناسب برای گام بعدی می نشیند ... و در این میان، مشتی کوته بین نیز درباره ی دوستی با «شیطان بزرگ» پنداربافی می کنند.

آن گمراه که نام «رهبر» بر وی نهاده اند، نمی بیند و نمی خواهد نیز ببیند که سمتگیری اقتصادی ـ اجتماعی به سوی برقراری و استوار نمودن پیوندها با سرمایه داری بزرگ جهانی، بازگداشتن دست بازرگانان و سوداگران در واردات و صادرات بی بند و بار و پیروی از دستورات بنگاه های اقتصادی امپریالیستی برای به بند کشیدن هرچه بیش تر اقتصاد و در پی آن سیاست ایران به سرمایه و سیاست امپریالیسم جهانی، سرچشمه و پدیدآورنده ی همه ی دشواری های گذشته و کنونی ایران بوده و هست! نه! او هم دلش غنج می زند که «خر آقایان» از پل «شیطان بزرگ» رد شود تا کلاهی بزرگ تر از این نمد نیز به او برسد؛ وی در خوش بینانه ترین حالت که دیگر جایی برای آن نیست، درنمی یابد که اگر کم ترین خواستی برای بهبود اوضاع بیمناک اقتصادی ـ اجتماعی مردم ایران بود و هست، بیش از آنکه دیر شود، باید سرِ خرِ اقتصاد ایران را صد و هشتاد درجه از سمتگیری سرمایه داری به سوی سمتگیری سوسیالیستی برگرداند؛ بازرگانی خارجی را ملی نمود؛ بازار درون ایران را مهار کرد و آن را از چنگ زالوهای احتماعی، سوداگران هست و نیست مردم ایران درآورد و بسیاری کارهای دیگر به سود توده های مردم و برای سازماندهی شان در شوراها، سندیکاها و انجمن های صنفی ـ سیاسی خود به انجام رساند که از ابتدای انقلاب تاکنون رویهم تلمبار شده است. تدبیر و امید راستین، تنها در چنین سمتگیری انقلابی نهفته است! ولی، آیا حاکمیت سوداگران سرمایه و دلالان بازار چنین خواستی دارد و از چنان توانایی برخوردار است؟ نه! سرشت طبقاتی شان، آن ها را همچنان به دنبال هویج شیرین امپریالیست ها می کشاند و هر بار که ضربه ی تُخماق آن ها بر سرشان فرود می آید، گیجی ضربه بر اندازه ی دلبستگی شان به پیوند با «شیطان بزرگ» دیوانه وارتر و شیداتر از پیش می افزاید و رویای «ماه عسل» با «شیطان» فریبنده تر از پیش، پی گرفته می شود! به همین دلیل و بسیاری دلیل های ناگفته ی دیگر در اینجاست که این حاکمیت آدم ستیز، ضدملی، ضدخلقی، ایران ستیز، کارگرستیز، زن ستیز، زندگی ستیز و تاریک اندیش که از هیچگونه افق تاریخی برخوردار نیست، باید هرچه زودتر و تا دیر نشده از سوی نیروهای ملی ـ میهنی کشورمان سرنگون شود.

سرنگون باد رژیم تبهکار جمهوری اسلامی!

ب. الف. بزرگمهر    ۲۹ مهر ماه ۱۳۹۲
 
http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/10/blog-post_22.html


* در باختر زمین از هر سوژه ای که آن را بتوان به کالا دگردیسه نمود و کیسه ی مردم را تهی تر کرد، سود می برند؛ یکی از بخش های مهم بازاریابی و سرکیسه نمودن خلق الله در این کشورها، بیمه است که کم و بیش هر چیزی را که به پندار آورید، بیمه می کنند؛ نمونه اش یگانه پستان آن خانم هنرپیشه که چندی پیش بیمه شد. آقایان هم بد نیست از این امکان سود برده، بیضه های "اسلامی" خود را بیمه نمایند!

** «پیزر لای پالان کسی چپاندن»، «پوش به پالان کسی گذاشتن» یا «پالان لوخ زدن» به آرشِ دلگرم نمودن و برانگیختن کسی به کاری از راه توانا وانمودن او و به اشتباه افکندنش در برآورد نیروی خویش است.» لوخ به آرش پوشال و کاه و کُلَش است.

برگرفته از «کتاب کوچه»، حرف پ، دفتر اول، زنده یاد احمد شاملو با همکاری آیدا سرکیسیان، چاپ نخست، ۱۳۷۸ (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر) 
 

همنوازی ویولن ـ لودویگ فان بتهوون





چه کسانی در این کشور به جاه و مقام رسیده اند!








۱۳۹۴ فروردین ۹, یکشنبه

ما آدم نمی شیم! ـ بازانتشار


صدای یک پیرمرد لاغر مردنی از میان انبوه جمعیت، همهمه ی داخل سالن قطار را در هم شکست «برادر ما آدم نمی‌شم!» بلافاصله دیگران نیز به حالت تصدیق «البته کاملا صحیح است، درسته، نمی‌شیم.» سرشان را تکان دادند. اما در این میان یکی دراومد و گفت:
«این چه جور حرف زدنیه آقا...شما همه را با خودتون قیاس می‌کنین! چه خوب گفته‌اند که:
«کافر همه را به کیش خود پندارد. خواهش می‌کنم حرف‌تونو پس بگیرین.» 
 
من که اون وقت‌ها جوانی بیست و پنج ساله بودم با این یکی هم‌صدا شدم و در حالی که خونم به جوش آمده بود با اعتراض گفتم:
ـ آخه حیا هم واسه ی ادمیزاد خوب چیزیه! 
 
پیرمرد مسافر که همان جوراز زور عصبانیت دیک دیک می‌لرزید دوباره داد زد:
ـ ما آدم نمی‌شیم. 
 
مسافرین داخل قطار نیز تصدیق کرده سرشون را تکان دادند.
 
خون دوید تو سرم. از عصبانیت رو پا بند نبودم داد زدم:
ـ مرتیکه ی الدنگ دبوری! مرد ناحسابی! مگه مخ از اون کله ی وامونده‌ت مرخصی گرفته، نه، آخه می‌خوام بدونم اصلا چرا آدم نمی‌شیم. خیلی خوب هم آدم می‌شیم ... اینقدر انسانیم که همه مات‌شان برده ... 
 
مسافرین تو قطار به حالت اعتراض به من حمله‌ور شدند که:
ـ نخیر ما آدم نمی‌شیم ... انسانیت و معرفت خیلی با ما فاصله داره ... 
 
هم صدایی جماعت داخل قطار و داد و بیداد آن‌ها آتش پیرمرد را خاموش کرد و بعد رو کرد به من و گفت:
ـ ببین پسرجان، می‌فهمی، ما همه‌مون «آدم نمی‌شیم!» دوباره صداش رو کلفت کرد: «می‌شه به جرات گفت که حتا تا آخر عمرمون هم آدم نخواهیم شد.» 
 
گفتم:
ـ زور که نیست، ما آدم می‌شیم... 
 
پیرمرد تبسمی کرد و گفت:
ـ ما آدم می‌شیم، ولی حالا آدم نیستیم، اینطور نیست؟ 
 
صدامو در نیاوردم، اما از آن روز به این‌ور سال‌ها است که از خودم می‌پرسم: آخه چرا ما آدم نمی‌شیم؟ ...
 
زندان رفتن من در این سال‌های اخیر برام شانس بزرگی بود، که معما و مشکل چندین ساله ‌ام را حل کرد و از روی این راز پرده برداشت. توی سالن بزرگ زندان با پنجاه نفر زندانی سیاسی کشور خودم، با اشخاص برجسته، صاحبان مشاغل مهم، شخصیت‌های مشهور و معروف از قبیل: حکام، روسای دوایر دولتی، وکلای معزول، مردان سیاسی کابینه‌ای سابق، مامورین عالی رتبه، مهندسین و دکترها محشور و آشنا شدم. اغلب آن‌ها از تحصیل کرده‌های اروپا و آمریکا بودند، اغلب کشورهای متمدن و ممالک توسعه یافته و توسعه نیافته و حتا عقب مانده را نیز از نزدیک دیده بودند. هر یک چندین زبان خارجی بلد بودند. مجالس بحث و انتقاد پیش می‌آمد و با این ‌که با آن‌ها تناسب فکری نداشتم، خیلی چیزها ازشان یاد گرفتم، از همه مهم‌تر موفق به کشف راز و معمای قدیمی خود شدم. روزهای ملاقات زندانی‌ها که خانواده‌ام به دیدارم می‌آمدند خوب می‌دانستم که خبر خوشی برایم ندارند، کرایه ی منزل را پرداخت نکرده‌ایم، طلب بقال سرکوچه روز به روز زیادتر می‌شود و از این قبیل حرف‌ها، خبرهای ناخوش و کسل کننده ... نمی‌دانستم چیکار کنم. سردرگم بودم، امیدم از همه جا قطع شده بود. با خودم گفتم داستانی می‌نویسم. شاید یکی از مجلات خریدارش باشد، با این تصمیم کاغذ و قلم به دست گرفتم، روی تختخواب زندان نشستم. اصلا مایل نبودم با پرحرفی وقت‌گذرانی کنم، با یاوه‌گویی وقتم را تلف کنم. هنوز چند سطری ننوشته بودم که یکی از رفقای زندان جلوم سبز شد، کنار تخت نشست. اولین حرفی که زد:
ـ ما آدم نمی‌شیم، آدم نمی‌شیم ... 
 
من با سابقه‌یی که داشتم چون می‌خواستم داستان بنویسم از او نپرسیدم چرا؟ اما او مثل کسی که موظف است برای من توضیحی بدهد گفت:
ـ خوب دقت کنین، می‌دانید چرا آدم نمی‌شیم؟ 
 
و بعد بدون آن‌که باز سوالی کرده باشم با عصبانیت شروع کرد:
ـ من تحصیل کرده ی کشور سوئیسم، شش سال آزگار در بلژیک جون کندم. 
 
هم زنجیر من شروع کرد به گفتن ماجراها و جریانات دوران تحصیل و کار خود را در سوئیس و بلژیک با شرح و بسط تمام تعریف کردن. من خیلی دلواپس بودم، ولی چاره‌ای نبود، نمی‌توانستم حرفی بزنم ... در خلال صحبت‌هایش خود را با کاغذ‌ها سرگرم کردم. قلم را روی کاغذ گذاشتم، می‌خواستم به او بفهمانم که کار فوری و فوتی دارم، شاید داستانش را در چند جمله خلاصه کند و من از شرش خلاص شوم. اما به هیچ وجه نه متوجه می‌شد و نه دست بردار بود، اگه هم فهمیده بود خودش را به اون راه زده بود!
 
ـ اون جاها، کسی رو نمی‌بینی که تو دستش کتاب نباشه، اگه دو دقیقه هم بیکار باشن کتابشونو وا می‌کنن و شروع به خوندن می‌کنن. توی اتوبوس، توی ترن، همه جا کتاب می‌خونن. حالا فکرشو بکنین تو خونه‌شون چه می‌کنن! اگه ببینین از تعجب شاخ در میارین؛ هر کس بسته به معلومات خودش کتابی دستش گرفته و می‌خونه؛ اصلا اون آدم‌ها از پرحرفی و یاوه‌گویی گریزان هستن ...!
 
گفتم:
ـ به به. چه‌قدر خوب، چه عالی ... 
 
گفت، بله این طبیعت شونه، نگاهی هم به ما ملت بکنین، در این جمله یه عالم معنی است. آیا یه نفر پیدا می‌شه که کتاب بخونه؟ آقا جان ما آدم نمی‌شیم، نمی‌شیم.
 
گفتم: کاملا صحیحه.
 
تا گفتم صحیحه دوباره عصبانی شد، باز هم از طرز کتاب خوندن بلژیکی‌ها و سوئیسی‌ها صحبت کرد. چون موقع غذا خوردن نزدیک بود هر دو بلند شدیم، گفت:
ـ حالا فهمیدی که چرا ما آدم نمی‌شیم... 
 
گفتم: بعله!
 
این بابای منتقد نصف روز مرا با تعریف کردن از طرز کتاب خواندن سوئیسی‌ها و بلژیکی‌ها تلف کرد.
 
غذامو خیلی تند خوردم و برگشتم، باز همان داستان را شروع کردم. کاغذ و قلم به دست آماده ی شروع داستان بودم که یکی دیگر از رفقای زندانی آمد و روی تخت نشست. 
 
ـ به چه کاری مشغولی؟
 
ـ می‌خواهم داستانی بنویسم ...
 
ـ ای بابا! این‌جا که نمی‌شه داستان نوشت، با این سرو صدا و شلوغی که نمی‌شه چیز نوشت، مگه این سروصداها رو نمی‌شنوی ... شما اروپا رفتین؟
 
ـ خیر، پامو از ترکیه بیرون نگذاشته‌ام ...
 
ـ آه. آه. آه، بیچاره، خیلی میل دارم که شما حتما سری به اروپا بزنین، دیدنش از واجباته، زندگی اون‌ها غیر زندگی ما است. اخلاق مخصوص دارن. من تمام اروپا را زیر پا گذاشتم، جای نرفته باقی نمونده بیش از همه جا در دانمارک، هلند و سوئیس بودم. ببین اون‌جاها چه‌طوره، مردم نسبت به هم به دیده ی احترام نگاه می‌کنن، کسی را بیخود حتا با کوچکترین صدایی ناراحت نمی‌کنن. مخل آسایش همدیگه نیستن. نگاهی هم به اوضاع ما بکنین، این سروصداها چیه ... این طور نیست، شاید من میل داشته باشم بخوابم، یا چیزی بنویسم، یا چیزی بخونم، یا این‌که اصلا کار دیگه‌یی داشته باشم ... شما با این سرو صدا مگه می‌تونین داستان بنویسین، آدمو آزاد نمی‌گذارن ... گفتم:
ـ من تو این سروصدا و شلوغی هم می‌تونم چیز بنویسم، ولی وجود یک نفر کافی است که حواسم را پرت کنه. گفت:
ـ جان من، تو این سروصدا که نمی‌شه چیز نوشت، بهتر نیست سروصدا هم نباشه، چه حق دارند که شمارو ناراحت کنن. آهسته هم می‌تونن صحبت کنن. به جان خودت در دانمارک، سوئیس و هلند چنین چیزی محاله. مردم این ممالک در کمال آزادی و خوشی زندگی می‌کنن، کسی مزاحم‌شون نیس. چون که اون‌جاها مردم به همدیگر احترام می‌گذارن. در عوض تو این خراب شده ما همدیگر رو آدم حساب نمی‌کنیم. تصدیق می‌کنین که خیلی بی‌تربیتیه، اما چاره‌یی نیست. 
 
او حرف می‌زد و من سرمو پایین انداخته چشممو به کاغذ دوخته بودم، نمی‌نوشتم. ولی مثل آدم‌هایی که مشغول نوشتن باشن خودمو سرگرم کرده بودم. گفت:
ـ بیخود خودتونو خسته نکنین، نمی‌تونین بنویسین، هرچی نوشتین پاک کنین، اروپا جای دیگه‌یی است ... اروپایی، انسان به تمام معنی است، مردم هم‌دیگر رو دوست دارن، به هم احترام می‌گذارن. اما در عوض ما چه‌طور ... به این دلیله که آقا ما آدم نمی‌شیم، ما آدم نمی‌شیم... 
 
هنوز می‌خواست روده‌درازی بکنه اما شانس آوردم که صدایش کردند، از شرش خلاص شدم. تازه رفته بود، با خود گفتم:
خدا کنه دیگه کسی اینجا نیاد، سرمو پایین انداختم. تازه دو خط نوشته بودم که، زندانی دیگری بالای سرم نازل شد و گفت:
ـ چه‌طوری؟ 
 
گفتم: زنده باشی، ای بد نیستم.
 
روی تخت نشست و گفت:
ـ جان من، از انسانیت خیلی دوریم ... 
 
برای اینکه سر صحبت وانشه اصلا جوابی ندادم. تو نخ این نبودم که کیه و چی میگه.
 
از من پرسید: شما آمریکا رفتین؟
 
ـ گفتم نه ...
 
ـ ای بیچاره ... اگه چند ماهی آمریکا بودی، علت عقب موند‌گی این خراب‌شده ی نفرین کرده را می‌فهمیدی. آقا در آمریکا مردم مثل ما بیهوده وقتشون رو تلف نمی‌کنن، چرت و پرت نمیگن، پرحرفی نیست، وقت را طلا می‌دونن، معروفه میگن:    .Time is money 
 
آمریکایی وقتی با آدم حرف می‌زنه که واقعا کاری داشته باشه، تازه اون هم دو جمله ی مختصر و کوتاه، هرکس مشغول کار خودشه...آیا ما هم همین جوریم؟ مثلا وضع همین جا رو ببین، ماه‌هاست ما غیر از پرحرفی و یاوه‌گویی کار دیگه‌یی نداریم. حرف‌هایی که تو قوطی هیچ عطاری پیدا نمی‌شه. این است که آمریکا اینقدر پیشرفت کرده. علت ترقی روز افزونش هم همینه. 
 
هیچ‌چی نگفتم. با خود فکر کردم حالا این آقا که اینقدر داره از صفات خوب آمریکایی حرف می‌زنه که مزخرف نمی‌گن، مزاحم کسی نمی‌شن، لابد فهمیده که من کار دارم و پا می‌شه راهشو می‌کشه میره. اما او هم ول‌کن نبود.
 
اف و پف کردم ولی اصلا تحویل نگرفت.
 
موقع شام شد وقتی می‌خواست بره گفت:
جان من ما آدم‌بشو نیستیم، تا این پر حرفی‌ها و وقت‌گذرونی‌های بیخودی هست ما آدم نمی‌شیم. 
 
گفتم:
ـ کاملا صحیحه ... 
 
غذامو با دست‌پاچگی خوردم و شروع به نوشتن کردم.
 
«ـ بیخودی خودتو عذاب نده. هرچه زحمت بکشی بیهوده است...»
 
این صدا از بالای سرم بود. تا سرمو بلند کردم، یکی دیگر از رفقای زندان را دیدم گوشه ی تخت نشست و گفت:
خوب رفیق چیکارها می‌کنین؟ 
 
گفتم: هیچ‌چی.
 
اما جواب این جمله ی یک کلمه‌یی من این بود که:
ـ من تقریبا تمام عمرمو در آلمان بودم. 
 
بغض گلومو گرفته بود، کم مونده بود از شدت عصبانیت داد بزنم، می‌دانستنم این مقدمه چه موخره‌یی به دنبال داره او ادامه داد:
ـ دانشگاه آلمان رو تمام کرده‌ام، حتا تحصیلات متوسطه‌ام را هم اون‌جا خوندم. سال‌های سال اون‌جا کار کردم. شما در آلمان کسی رو نمی‌بینی که کار نکنه. ما هم همین جوریم؟ مثلا وضع ما رو ببین. نه، نه، ما آدم نمی‌شیم، از انسانیت خیلی دوریم ... 
 
فهمیدم هر کار بکنم، نخواهم توانست داستان را بنویسم، بیخودی زحمت می‌کشم و به خود فشار می‌آورم، کاغذ و قلم را گذاشتم زمین، فکر کردم وقتی که زندانی‌ها خوابیدن شروع می‌کنم.
 
آقای تحصیل کرده ی آلمان، هنوز آلمانی‌ها را معرفی می‌کرد:
ـ در آلمان بیکاری عیبه. هرکه می‌خواد باشه، آلمان‌ها هیچ بیکار نمی‌مونن، اگه بیکار هم باشن بالاخره کاری برای خودشون می‌تراشن، مدام زحمت می‌کشن، تو در این چند ماه که این‌جایی محض نمونه کسی را دیده ‌ای که کاری بکند؟ همین خود تو حالا در زندان کاری انجام داده‌ای؟ آلمانی‌ها این‌جور نیستن خاطراتشونو می‌نویسن، راجع به اوضاع خودشون چیز می‌نویسن، کتاب می‌خونن، خلاصه چه دردسرت بدم بیکار نمی‌مونن. اما ما چه‌طور؟ خیر، هرچی بگم پرت و پلا است، ما آدم نمی‌شیم ... 
 
وقتی از شرش خلاص شدم که نیمه شب بود. مطمئن بودم دیگه کسی نمونده که راجع به آدم نشدن ما کنفرانس بدهد، تازه با امیدواری داستان را شروع کرده بودم، یکی دیگه نازل شد. حضرت ایشان هم سال‌های متمادی در فرانسه بودند، به محض ورود گفت:
«ـ آقا مواظب باشین! مردم خوابن، بیدار نشن، مزاحمشون نشی»، خیلی آهسته صحبت می‌کرد. این آقا که خیلی هم مبادی آداب بود و این نحوه ی تربیت را از فرانسوی‌ها یاد گرفته بود می‌گفت:
ـ فرانسوی‌ها مردمانی مبادی آداب و با شخصیت هستند، موقع کار هیچ کس مزاحم او نمی‌شه. 
 
با خودم گفتم خدا به خیر کنه، من باید امشب از نیمه شب به اون طرف کار کنم. آقای فرانسه رفته گفت:
ـ حالا بخوابین تا فردا با فکر آزاد کار بکنین، فرانسوی‌ها بیشتر صبح‌ها کار می‌کنن، ماها اصلا وقت کار کردن را هم بلد نیستیم، موقع کار می‌خوابیم و وقت خواب کار می‌کنیم. اینه که عقب مونده‌ایم، علت اینکه آدم نمی‌شیم همینه. ما آدم بشو نیستیم. 
 
آقای فرنگی‌ مآب موقعی از پهلویم رفت که دیگه رمقی در من نمونده بود، چشم‌هایم خود به خود بسته می‌شد. خوابیدم.
 
صبح زود قبل از اینکه رفقا از خواب بیدار شن، بیدار شدم و به داستان‌نویسی مشغول شدم. یکی از رفقای هم‌بند، وقت مراجعت از توالت سری به من زد و همین طور سر راه قبل از اینکه حتا صورتش را خشک کنه در حالی که آب از سر و صورتش می‌چکید گفت:
ـ می‌دونی انگلیسی‌ها واقعا آدم‌های عجیبی هستن، شما وقتی در لندن یا یک شهر دیگه انگلستان سوار ترن هستید، ساعت‌ها مسافرین هم‌کوپه ی شما حتا یک کلمه هم صحبت نمی‌کنن. اگه ما باشیم، این چیز‌ها سرمون نمی‌شه، نه ادب، نه نزاکت، نه تربیت خلاصه از همه چیز محرومیم. همین‌طوره یا نه؟ مثلا چرا شما رو اینجا ناراحت می‌کنن. خودی و بیگانه همه رو ناراحت می‌کنیم، دیگه فکر نمی‌کنیم این بنده ی خدا کار داره، گرفتاره، نه خیر این چیزها ابدا حالیمون نیست شروع می‌کنیم به وراجی و پرچانگی ... اینه که ما آدم نیستیم و آدم نمی‌شیم و نخواهیم شد ... 
 
کاغذ را تا کردم، قلم را زیر تشک گذاشتم، از نوشتن داستان چشم پوشیدم. خلاصه داستانو نتونستم بنویسم، اما در عوض بیش از چند داستان چیز یاد گرفتم و علت این مطلب را فهمیدم که:
چرا ما آدم نمی‌شیم ... 
 
حالا هر که جلو من عصبانی بشه و بگه:
ـ  ما آدم نمی‌شیم! فورا دستمو بلند می‌کنم، داد می‌زنم:
ـ آقا علت و سبب اونو من می‌دونم! 
 
تنها ثمره‌یی که از زندان اخیر عایدم شد درک این مطلب بود. 
 
 عزیزنسین 
 
برگردان: احمد شاملو 
 
حروف‌چین: علی چنگیزی
 
برگرفته از تارنگاشت «دیباچه»:
 
 
http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/06/blog-post_04.html
 
برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!