«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۴ آبان ۱۵, پنجشنبه

با بسته شدن شیرهای نفت و گاز، بهانه های جنگ افروزی از دست دشمنان درونی و بیرونی گرفته خواهد شد

به دو گزارشگونه ی زیر این یادداشت، با برنام «یک گردهمایی برجسته از یگانگی طبقاتی کارگران»١ اندکی باریک شوید! در اینجا به سویه ای دیگر از برجستگی یگانگی طبقه کارگر میهن مان اشاره ای کوتاه و نه آنچنان دربرگیرنده می کنم که بنا بر همه ی نمودها و نشانه ها در آینده ای نه چندان دور و شاید همین روزها و هفته های در پیش از برجستگی بسیاری برخوردار خواهد بود:
کوشش هر چه بیش تر برای آمایشِ چگونگی رویارویی با دشمنان بیرونی ایران که با آرایش دروغینِ هواداری از توده های میلیونی مردم ایران از آن میان، بویژه در پی بمبارانِ ساختارهای نفت و گاز کشور بوده و برای به انجام رساندنِ آن روزشماری می کنند.

از دید من بسیار روشن است که برای زمینگیر نمودن دشمن درونی توده های مردم ایران، همانا: «گروهبندی های خرموش اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان» تا شیرهای نفت و گاز، این گلوگاه های پردرآمدِ درشت ترین انگل های اختسادی ـ هازمانی، بسته نشوند٢ آب از آب تکان نخواهد خورد.

این دو داده را کنار هم که بگذارید و با یکدیگر بسنجید، چنین برآیندی خواهد داشت:
با بسته شدن شیرهای نفت و گاز بدست توانای طبقه کارگر ایران، نه تنها چنین بهانه ای از دست دشمنان اهریمن خوی بیرونی گرفته خواهد شد که رژیم سزاوار سرنگونی همچنان فرمانروا بر میهن مان نیز که در بن بست پدید آمده ی سیاسی و اختسادی ـ هازمانیِ خود پدیدآورده چاره ای جز جنگ افروزی نمی بیند و برای آن آماده می شود، رسوا شده و دستکم بهانه ای سیاسی و رزمی برای انجام آن نخواهد داشت.

ب. الف. بزرگمهر  ١۵ آبان ماه ١۴٠۴

پی نوشت:

١ ـ یک گردهمایی برجسته از یگانگی طبقاتی کارگران

جمع متحدانه و پرشکوه کارگران ارکان ثالث نفت و گاز با همراهی کارگران شرکتی برق از نقاط مختلف کشور در مقابل نهاد ریاست جمهوری

کارگران ارکان ثالث نفت(پیمانکاری) پرچم دار برچیده شدن و نابودی شرکتهای برده داری پیمان‌کاری در صنعت و تولید و چرخه ی استثمار وحشیانه طبقه کارگر ایران

این تجمع نمایی از اتحاد طبقاتی کارگران ایران برای رهایی از ستم و استثمار است

نابود باد شرکتهای پیمانکاری نابود باد استثمار

کارگر نفت افتخار طبقه کارگر ایران

برگرفته از «تلگرام»  ١٠ آبان ماه ١۴٠۴ 

***

ـ کارگران ارکان ثالث نفت، امروز در حالیکه کارگران شرکتی برق نیز به آنان پیوسته اند،  دیگر حاضر به تداوم بردگی خود نیستند.

ـ آنان چهار سال است با وعده و وعید در دالانها و پیچ و خم های اداری مجلس و دولت، سردوانده میشوند. مافیای نفت و مدیران ارشد حکومتی که خود در پشت پرده شرکتهای پیمانکاری و ذی نفعان اصلی آن  هستند حاضر به دست کشیدن از خوان یغمایی که روی دوش تبعیض و بی حقوقی میلیونها کارگر در صنعت نفت و گاز، مخابرات، توانیر، معادن و صنایع فولاد و خودرو سازی و ..‌.. گسترانده اند نیستند.

ـ اما کارگران صنعت نفت و گاز با اقتدار ایستاده اند تا نقطه پایانی بر وجود شرکتهای پیمانکاری و بردگی بگذارند.

ـ شرکتهای پیمانکاری برای حکومت و کارفرمایان و صاحبان سرمایه یک راه کثیف ارزان سازی نیروی کار و کسب سودهای نجومی است.

ـ نابودی شرکتهای پیمانکاری، مصافی بزرگ برای کارگران نفت و کل طبقه کارگر ایران است و امروز کارگران متحد و مقتدر نفت، پرچمدار رهایی کارگران ایران از شرکتهای برده داری پیمانکاری هستند.

برگرفته از «تلگرام»  ١٠ آبان ماه ١۴٠۴

٢ ـ کم و بیش بسان آنچه در پایان رژیم گوربگورشده ی پادشاهی بدست توانای کارگران نفت، هستینگی یافت و سرنگونی پرشتاب آن رژیمِ از سر تا دُم وابسته به امپریالیست ها بسرکردگی «یانکی» ها را در پی داشت.

آهای ضعیفه! حجابت را درست کن! ـ بازپخشش

ب. الف. بزرگمهر  ١۴ اسپند ماه ١٣٩٣

https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/03/blog-post_36.html



۱۴۰۴ آبان ۱۴, چهارشنبه

ایران، کشوری از درون چنگ اندازی شده! ـ بازپخشش

جنبش اجتماعی سال ۱۳۸۸ ایران به شَوَند (دلیل) شکاف طبقاتیِ ژرف میان لایه های بگونه ای عمده، میانگین به بالای اجتماعیِ به جُنب و جوش درآمده در آن با لایه های فرودست اجتماعی۱ از سویی و نبود سازمان۲ چپی راستین و رزمنده۳ نتوانست طبقه کارگر و زحمتکشان پیرامون آن را به میدان کارزار کشانده و فرازی توده ای و خلقی۴ یابد. از همین رو، خواست آزادی های اجتماعی به میان آمده در آن، نه بر بنیانی دانشورانه و پیگیر، دربرگیرنده ی حق کار و درآمد و سازمان یابی شایسته ی توده های کار و زحمت در ساختارهای صنفی ـ سیاسی خویش که در چارچوبی بسته، گوشه دار یا کژدیسه با خواست ها و نیازهای برآورده نشده ی انقلاب بهمن ۵۷ و پذیرفتنی ـ و حتا دلخواه! ـ برای کشورهای امپریالیستی استوار شد و مزدوران شان، بسیار زود و به هنگام زیر پوست آن خزیده، جای تهی مانده ی نیروهای پیشروی اجتماعی در رهبری و سمتدهی آن را پر نمودند.

سیاست و شیوه ی برخوردِ «حزب توده ایران»۵ به جنبش اجتماعی یادشده به شَوَندهای گوناگون و برجسته تر از همه، نبود سازمانی خوب ساز و برگ یافته به «سوسیالیسم دانشورانه» درخور شرایط روز از چارچوب دلخواه لایه های میانگین به بالای جامعه با گرایش های آشکار و خودگولزنک لیبرالیسمی وارفته و بی چشم انداز برای میهن مان فراتر نرفت۶ و از همان نخست به دنباله روی آشکار از نیروهای بورژوا لیبرال، اسلام پناهان و اسلام پیشگانی از گونه ای دیگر کشید که گرچه در گفتار و با رویکردی ناراست و دوپهلو به دوران بسیار کوتاه انقلابی در گذشته، بانگِ «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد» که بخودی خود از هیچگونه آرشی برخوردار نیست را سر داده بودند، گوشه ی چشمی نیز به کنار آمدن با کشورهای امپریالیستی و بویژه امپریالیست های «یانکی» و زیر پا نهادن اندک برجای مانده های انقلاب توده ای بهمن ۵۷ داشتند و در سخنرانی های شان، بارها چنین گرایشی را پوشیده و آشکار بر زبان راندند. همه ی این ها در کنار یکدیگر و برخی دیگر واقعیت ها و روندهای به تاریخ پیوسته ی اشاره نشده در اینجا به سردرگمی هرچه بیش تر جنبشی که بنا بر آزمون های تاریخی و بسیاری نشانه ها و نمودها، می توانست فراگیرتر شده به سرنگونی رژیم تبهکار جمهوری اسلامی انجامد، افزود و آن را بی سر و سامان تر نمود.

همان هنگام که کنارِ گودنشینان بسیاری و از آن میان، میرزابنویس های حزب یادشده به «روزشمار نویسی» روی آورده و آتشی سمت و سو نیافته و پر هرج و مرج که هر جا درمی گرفت، می سوزاند را باد می زدند، کمابیش روشن بود که چنان جنبشی، نه تنها به بنیادی ترین خواست های خود نخواهد رسید که فرجامی ناگوار و تلخ خواهد داشت و سرخوردگی، سیاست زدگی، روی آوری به درویش بازی و عرفان دروغینی چون آنچه آن «بَل بَل گوشِ»۷ نیرنگباز می پراکند و بسیاری کژدیسگی های اجتماعی دیگر و از آن میان، گسترش پریشانگویی مذهبی، نه تنها در میان توده ی مردم که در میان روشنفکران را دامن خواهد زد. آنچه از همه بدتر بود و زمینه ی شکست های بیش از پیش رژیمی فرسوده و وامانده در گره گشایی ساده ترین دشواری های اقتصادی ـ اجتماعی توده های مردم و نیز سرافکندگی ها و سرسپردگی کنونی آن را بیش از پیش فراهم نمود، ریختن آب به آسیاب امپریالیست ها بود که همه ی نیروهای یادشده در بالا و کمابیش، همه ی حزب ها و سازمان های رویهمرفته فرقه گرای درون و برون کشور از چپ و راست و بیش از همه، گریختگانی از درون و پیرامون رژیم و پناه برده به دامن «شیطان بزرگ»، بگونه ای آگاهانه یا از سر ناآگاهی، خواه ناخواه در آن دست داشتند. در این باره، نمی توان نقش رهبر دَبَنگ و نابکار رژیم را نادیده گرفت و آنچه نمی بایستی به آن دست می زد را ناگفته گذاشت؛ وی که از ایستادگی و پایداری رهبر درگذشته ی انقلاب بهمن برخوردار نبوده و نیست و همواره به پیروی از روندهای سیاسی و گرایش های لایه های اجتماعی فرمانروا بر اقتصاد و سیاست کشور، ناچار به ویراژ دادن، چپ و راست زدن و نمایش هایی گاه بس ریشخندآمیز برای برجا نهادن راه گریز از دری دیگر بوده تا بتواند بر اوج بادهای برخاسته از خزینه اش سوار باشد، پس از دستبرد فراقانونی به اصل ۴۴ «قانون اساسی»، گامی دیگر به سویی برداشت که پیش از آن نیز گرایش خود را به آن نشان داده بود:
«هر زماني كه وقت مذاكره [با آمريكا] فرابرسد، من خودم آن زمان را اعلام خواهم كرد.»۸ و این هنگامی بود که چانه زنی ها و گفتگوهای پنهانی میان نمایندگان رژیم با نمایندگان و نظامیان «یانکی» در عراق درباره سرنوشت آن کشور و چیزهای همچنان ناروشن دیگری جریان داشت یا تاره به پایان رسیده بود و پیش از آن نیز گفتگوهایی با یا بی میانجی، بارها در زمینه هایی دیگر انجام پذیرفته بود؛ بنابراین، آماج گفته ی بر زبان آمده از سوی "رهبر" که نخستین نشانه های سرجُنبانی وی به فشارهای درونی «میوه چینان انقلاب» و از آن میان، کلان بازرگانان و سوداگران شیفته ی «تعامل» با «شیطان بزرگ» را دربر داشت، تنها گامی فراتر از سالیان دراز گفتگوهای پنهانی و روی آوردن به گفتگوهای آشکارتر و بی پرده تر۹ برای گشودن گره کور دشواری های «خورد و برد» با «شیطان بزرگ» برای دریافت پایوری هستی رژیم بود که از زبان یکی از برادران تازی ـ انگلیسی، رفتن به ماه عسل با «شیطان» حتا در کنار «مار غاشیه» در ژرفای دوزخ را نیز در ذهن خویش می پرورانید؛۱۰ گفتگوهایی آشکار که پیش از آن، نه "رهبر" دَبَنگ و نه کسی دیگر، زَهره ی پیشنهاد آن را نداشت!

شکست جنبش سال ۱۳۸۸ که در میانه ی کارزار آن، سست و پوشالی بودن ساختار رژیم نیز بروشنی به نمایش درآمد و افزون بر موش های گریخته از «کشتی نظام»، دورویان، فرصت جویان و طرفداران «حزب باد»، چون آن یکی برادرِ تازی ـ انگلیسیِ تمرگیده بر جایگاه ریاست مجلس فرمایشی، پشت به باد داده و سرِ خر را به سویی دیگر چرخاندند، هم زمینه ی گفتگوهای آشکار با «یانکی» ها را آماده نمود و هم آن را به رژیم فرسوده و از بنیاد لرزان و سست شده با تن دادن به قراردادهایی ننگین و ایران بربادده و خواری و سرسپردگی هرچه بیش تر و آشکارتر گرانبار نمود. نشانه های آن را در وادادگی های "رهبر"، هر دو چشم را فروبستن به رویدادهای ناگوار و سهمگین۱۱، ناسزاگویی های از سرِ بیچارگی وی به زمین و زمان و حتا برخورد "دلسوزانه" و آبزیرکاهانه ی «برادر بَرَک حسین» به وی گواه بوده ایم!   

همه ی این ها از سال ۱۳۸۸ به این سو، شرایطی برای کشورمان رقم زد که از بسیاری سویه ها در جهان بی همتاست و شاید از دیدگاه تاریخی نیز بی پیشینه باشد:
کشوری از درون چنگ اندازی شده که شرایط اقتصادی ـ اجتماعی آن با کم و بیش هیچ کشوری در جهان، حتا خودکامه ترین شان، همانند نیست؛ اگر در بسیاری از دیگر کشورها با نادیده گرفتن سمتگیری اقتصادی ـ اجتماعی هر یک، روند چرخش اقتصادی با روند اجتماعی رویهمرفته سازگار و همراستا بوده و با فراز و نشیب های ناگهانی و پدیده هابی پیش بینی نشده همراه نیست، در ایران کنونی با چنین روند و پدیده هایی که گاه چون زمین لرزه تار و پود جامعه را درمی نوردد، روبروییم که به باور من، پی گرفتن همان راه رویش اقتصادی ـ اجتماعیِ کهنه و ناسازگار با خواست های انقلاب سترگ بهمن ۱۳۵۷ ایران و فرانروییدن انقلاب سیاسی به انقلاب اجتماعی، بنیاد و برجسته ترین شَوَند آن است؛ بگونه ای که بسیاری از آن خواست ها حتا در چارچوب اصلاحات اجتماعی ـ اقتصادی («رِفُرم») نیز جامه ی عمل نپوشیدند.۱۲ 

اگر به روند تاریخی پیموده شده ی سازند۱۳ سرمایه داری (امپریالیستی) در دوره ی پس از انقلاب بهمن ۵۷ تاکنون باریک تر شویم، خواهیم دید که همزمان با گسترش بی پیشینه ی این سازند در تار و پود اقتصاد و جامعه کشورهای گوناگون («گلوبالیسم سرمایه داری»)، سمت و سوی فروکاستی (نزولی)۱۴ و نمود بیش از پیشِ سرشت سرکوبگرانه ی آن، کاهش دامنه و پایداری هرگونه «اصلاح اجتماعی ـ اقتصادی» به سود نیروهای کار و زحمت در همه ی کشورهای جهانِ سرمایه و از آن میان، ایران را در پی داشته و دارد. از همین رو، پیگیری راه رشد سرمایه داریِ دوران رژیم ستمشاهی و نیز پاسداری از ساختارهای دیوانسالاری کهنه ی ناسازگار با چنان انقلابی توده ای با اندک دگرسازی هایی زیر پوشش "اسلام"، همه ی آخشیج های بایسته برای شکست انقلاب در چارچوب روندِ تاریخی یادشده را از همان نخست در زهدان خود می پروراند.۱۵سی سال و اندی بدرازا کشید تا ضدانقلاب به پوستین «اسلام» درآمده، واپسین برجای مانده های آن انقلاب سترگ را چون برفی لگدمال شده و آغشته به چرک و خون بروبد و در کالبدِ بورژوازی سوداگر و داد و ستدپیشه ای با وابستگی های بیشمار به سرمایه امپریالیستی از نو در ایران زمین جان بگیرد. در روندی جانکاه و سراشیبی، گره دشواری های اقتصادی ـ اجتماعی دوران ستمشاهی نه تنها به شیوه ای انقلابی به سود توده های کار و زحمت گشوده نشد که حتا در چارچوب «اصلاحات اجتماعی ـ اقتصادی» نیز به آن ها پاسخی داده نشد. گره هایی تازه بر گره های کهنه افزوده و ناهمتایی (تضاد) های درونی و برونی رژیمِ میوه چین انقلابی توده ای، هرچه بیش تر رویهم انباشته شد. به این ترتیب، در روندی که بویژه از سال ۱۳۸۸ به این سو، بیش از پیش رخ نمود، افزون بر شکاف ژرف طبقاتی و زمینه ساز گسست خلق های ایران زمین، رویارویی توده های مردم ایران با رژیمی پوسیده از درون نیز از گسترشی بیمانند برخوردار شد؛ پدیده ای که از یکسو، رژیم اسلام پیشه را افزون بر وابستگی های اقتصادی به وابستگی سیاسی و پشت دادن به نیروی کشورهای امپریالیستی حتا با زنهارخواری (خیانت)  و زیر پا نهادنِ ناوابستگی (استقلال) کشور کشاند و از سوی دیگر، سرکوب توده ها و پایمال نمودن حقوق اجتماعی و مدنی زیر پوشش قانون های شتری شریعتی وامانده را گسترشی همه سویه بخشید:
واکنشی زنجیره ای که بازتاب آن در پهنه ی اقتصادی ـ اجتماعی از سویی با پیشبرد سیاست های دستور داده شده از سوی نهادهای بزرگ سرمایه امپریالیستی چون «صندوق جهانی پول» و «بانک جهانی» و خصوصی سازی های گسترده و بی بند و بار، نابودی بیش از پیش ساختارهای اقتصاد ملی و بیمار کشور را در پی داشت و از دیگر سو، در سنجشی نسبی با اقتصادی زاینده و فرآورنده، شمار بسیاری سرکوبگر و خبرچین را در چارچوب سازمان ها و نهادهایی چون «بسیج»، «سپاه»، «امر به معروف و نهی از منکر» برای انجام کارهایی نازا و زیانبار بکار گرفت تا مردمی تنگدست شده و خوگرفته به پریشانگویی های مذهبی را بازهم بیش تر مهار و سرکوب کنند. این نیز بماند که به عنوان نمونه، پای خبرچین ها و تروریست های شان تا ژرفای اروپا و جاهای دیگر جهان نیز کشیده شده است.

با آنچه بگونه ای فشرده در میان نهاده شد، در کشوری با چنان ویژگی هایی، دیگر کم ترین نیازی به چنگ اندازی نیروی بیگانه به ایران زمین نیست.۱۶ رژیم ضدِّملی، زنهارخوار و وابسته به کشورهای امپریالیستی، در کردار به چنین کاری دست یازیده و گرامی میهن مان را به کشوری زیر یوغ بیگانه دگردیسه نموده است. اینکه چنین رژیم دست نشانده ای، بگونه ای چشمگیر سیاست نابودی طبقه کارگر کشورمان را در پیش گرفته یا زنان برومند و سرفراز ایرانی را به "گناه" همیاری گسترده و داشتن نقشی پیشرو و برانگیزاننده در انقلاب شکوهمند بهمن ۵۷ و سر فرود نیاوردن در برابر زورگویی های مشتی زالوی شکمباره و تن ندادن به روسپیگری زیر برنام و به بهانه ی "قانون" های شریعتی وامانده و زن ستیز به هر بهانه ای بیکار می کند۱۷، بخوبی گواه بخشی از واقعیت های دردناک اجتماعی است که فرومایگی و بزهکاری های کوچک و بزرگ از یکسو و سرخم نمودن در برابر "دست سرنوشت" از سوی دیگر را در جامعه ی ایرانی گسترشی چشمگیر بخشیده است.

به پندار من، پیگیری چنین اوضاعی در کشورمان، در شرایطی که رژیمی ضدملی و تن به خواری و زنهارخواری داده، تنها به پشتوانه ی نیروهای امپریالیستی همچنان روی پاست و نیروهای سیاسیِ پاسخگو در برابر تاریخ، نه تنها برای سرنگونی آن برنامه ای ندارند که همگام با دولت «زهدان اجاره ای» از برخی شعارهای گذشته ی خود نیز چشم پوشیده و سر در لاک فرو برده اند، آشوب های کور و هرچ و مرج جویانه در همه جا را دامن خواهد زد که هم اکنون گواه اوجگیری آن در برخی جاهای ایران هستیم؛ آشوب هایی که با کژدیسه نمودن دانسته و آگاهانه ی آن ها از سوی رژیم تبهکار و لانه ی مزدوران امپریالیست به سوی چالش هایی از گونه ی «جنگ بر سرِ آب» و مانند آن کشانده شده، زمینه ی جنگ های برادرکشی آینده را فراهم خواهد نمود؛ از سوی دیگر، پیگیری چنین اوضاعی، جنگ مسلحانه ی توده ای و بگمان نیرومند، جنگ آزادیبخش خلقی را ناگزیر خواهد نمود که به نوبه ی خویش، واگرایی اقتصادی ـ اجتماعی بیش از پیش و گسست میان خلق های ایران زمین را دامن زده و در شرایطی جداگانه و هم اکنون پیش بینی ناپذیر می تواند به جدایی بخش های دیگری از پیکر ایران زمین برجای مانده از دوران کهن بیانجامد؛ آنچنان شرایط و اوضاعی که این یا آن خلق ناگزیر به جداشدن از سایر خلق ها و پیگیری راهی دیگر شود.۱۸

«... باید کاری هرکول وار و شاید بیش از آن به انجام برسانیم. اگر آن پهلوان افسانه ای، آب دو رودخانه را به آخوری به نام ”اوژیاس“ با شمار بسیاری گاو که سی سال پاک نشده بود، بست تا پلشتی های تلنبار شده آن را یکسره بشوید و از ناپاکی بزداید، ما نیازمند کوششی بیش از آن خواهیم بود تا خیمه و خرگاهی پلیدتر و ناپاک تراز آن آخور با همه ی جانوران درونش از خر و گاو گرفته تا گراز و بوزینه را به آب و آتش بسپاریم. هنگام آن دیر یا زود فرا خواهد رسید؛ سوخت و سوز نیز نخواهد داشت؛ گرچه نیازمند کاری پهلوانی و هرکول وار است؛ کاری که تنها از دست توده های مردم و در پیشاپیش آن ها طبقه کارگر ایران برخواهد آمد.» ۱۹

ب. الف. بزرگمهر    ۱۵ اَمرداد ماه ۱۳۹۴

https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/08/blog-post_75.html

 پی نوشت:

۱ ـ برجسته ترین عامل «عینی» از دید نگارنده

۲ ـ پارسی نویسی:

 کاربرد واژه ی پارسی «سازمان» را از هر دو سویه ی آرش دربرگیرنده تر درونمایه و برونزد پارسی آن، سزاوارتر از کاربرد واژه ی از ریشه ی عربی «حزب» می دانم و آن را سپارش می کنم.

۳ ـ برجسته ترین عامل «ذهنی» از دید نگارنده

۴ ـ دو واژه ی «توده» و «خلق» از آرشی کم و بیش یکسان برخوردارند؛ در اینجا، دانسته هرکدام را به آرش باریک تر خویش آورده ام که در آن «توده» از مانشی دربرگیرنده تر و گسترده تر از «خلق» برخوردار است و این یکی، بویژه با چشمی به واقعیتِ چندخلقی بودن کشور اشاره شده است.

۵ ـ یادآوری نام و پرداختن به شیوه های کار آن حزب به شَوَند پرچمداری و نشانگذاری آن در تاریخ کنونی ایران، بویژه تا کودتای ننگین ۲۸ اَمرداد ماه ۱۳۳۲ است؛ وگرنه، چنانچه سخن تنها بر سر رویکردهای این حزب در سی و اندی سال گذشته بود، هرگز از آن یاد نمی کردم. 

۶ ـ گرچه در کردار اجتماعی به چنان آماج ها و چارچوب دلخواه دست نمی توان یافت؛ به این شوندِ ساده که لایه های اجتماعی یادشده از هیچگونه افق و چشم انداز اقتصادی ـ اجتماعی جداگانه برخوردار نبوده و گرایش های طبقاتی شان، بسته به این که به کدامیک از دو قطب جامعه ای طبقاتی (در سازند سرمایه داری: طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار) نزدیک تر است، کالبد می یابد.

«این نیروها مانند پرده های آکوردئونی که به این دسته یا آن دسته ی آکوردئون نزدیک تر یا دورترند، به همان نسبتی که به یکی از دو طبقه ی بنیادین جامعه ی سرمایه داری: طبقه ی کارگر یا طبقه ی سرمایه دار دورتر یا نزدیک ترند، دارای موضعی انقلابی تر یا ضد انقلابی ترند. این نیروها که دربرگیرنده ی لایه های گسترده ی میانی جامعه اند، از افق و دورنمای مستقل سیاسی و اجتماعی برخوردار نیستند و نمی توانند باشند. دشواری کار نیز در همینجاست و افزون بر آن، هستی گرانبار و دیرپای خاورخودکامگی در میهن مان، داوری درباره ی این یا آن آدم را بازهم دشوارتر می کند؛ تنها سنگ محکی که برجای می ماند، عملکرد سیاسی ـ اجتماعی آن هاست ...»

«خود و دیگران را نفریبیم!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۷ اسپند ماه ۱۳۹۱

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/03/blog-post_1875.html

«لایه های میانگین اجتماعی که از هیچگونه افق طبقاتی ـ تاریخی برای ساخت سامانه ای جداگانه برای خود برخوردار نبوده و مانند پرده های آکوردئون، میان دو قطب اصلی جامعه درگیر، پراکنده و نزدیکی نسبی به این یا آن قطب دارند با به قدرت رسیدن طبقه کارگر بازهم بیش تر دگرگون شده و در صورت کاربرد سیاستی هوشمندانه از سوی حزب طبقه کارگر، هرچه بیش تر به سوی این حزب و گرایش به برنامه ی عمل آن که به هیچ رو با آن «ناهمتایی (تضاد) آشتی ناپذیر» («آنتاگونیسم») ندارند، گام برمی دارند. دلیل آن نیز این است که طبقه کارگر و حزب وی در روندی که آغازگر از میان رفتن (زوال) دولت بورژوازی در روندی مرحله ای است، نه تنها نماینده ی طبقه ی خود که جز برجای مانده های (همبود) سامانه ی در حال فروپاشی سرمایه داری، نماینده ی سرتاپای جامعه و از آن میان لایه های اجتماعی میانی است که با طبقه ی کارگر ناهمتایی آشتی ناپذیر ندارد ...»

«خرسندی با لبخندی تلخ! مگر شدنی است؟!»، ب. الف. بزرگمهر، پنجم اردی بهشت ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/04/blog-post_25.html

۷ ـ «بَل بَل گوشِ» به کسی گویند که گوش های بزرگِ برافراشته (عمود بر سر) دارد. نیازی به آوردن نام یکی از آن «بَل بَل گوشِ» های مزدور نیز نمی بینم؛ بگمانم، همین نشانه برای شناسایی این "استاد" بیمایه بس باشد!

۸ ـ سخن سرایی وی، بگمانم در مشهد، سال ۱۳۸۶

۹ ـ آشکارتر به این شوند که گفتگوهای کنونی رژیم و «سیاه بازی هسته ای» پی گرفته شده که همه چیز در آن پنهان نگاه داشته شده را نمی توان گفتگوهایی آشکار نامید. نیاز این رژیم پلید به پنهانکاری و ساخت و پرداخت عبارت های پوچی چون «بسته شفاهی» به اندازه ای بسنده، گویای ماهیت زنهارخوارانه ی (خائنانه) آن است که هم اکنون نیز بخشی از قراردادهای ننگین و فراقانونی بسته شده را زیر پوشش قراردادی جداگانه با «بنگاه جهانی انرزی اتمی» و مانند آن از دید مردم ایران و حتا نمایندگان مجلس فرمایشی اش پوشیده نگاه داشته است.  

۱۰ ـ «اگر منافع نظام ایجاب کند با آمریکا و حتی در قعر جهنم هم با همه مذاکره می کنیم.»، جواد لاریجانی، ۱۷ آبان ماه ۱۳۹۱ در «چهارمین گردهمایی معاونان آموزشی دانشگاه‌ها»، خبرگزاری مهر

۱۱ ـ پیش از آن و در موردهایی دیگر، تنها یک چشم خود را همّ می گذاشت؛ ولی این بار و در این مورد، هر دو چشم خویش را دانسته و آگاهانه بست:
نشانه ای روشن از دست اندرکار بودن و حتا پیشگام شدن خود وی در پیشکش یکی از ارزشمندترین دستاوردهای دانشورانه و فنی ایران به پای «خوک» ها و به گردن گرفتن بندگی و مزدوری سرمایه و سیاست امپریالیستی برای پایوری هستی رژیم ننگین و تبهکاری که خود «لولوی سر خرمنِ» آن است.

۱۲ ـ  «موش نقب زن تاریخ» کار خود را می کند و به هر رو راه خود را می گشاید. آنچه با انقلاب و اصلاحات انقلابی، توده های کار و زحمت را سیراب نکرد، با اصلاحات نیم بند سرمایه داری، لقمه نانی همراه با سرکوب و داغ و درفش در سفره تهی زحمتکشان می نهد.

«آدم دست چپ و راستش را هم گم می کند!»، ب. الف. بزرگمهر، ۴ اسپند ماه ۱۳۸۹

https://www.behzadbozorgmehr.com/2011/02/blog-post_23.html

«رفرم» (reforme)

رفرم که به پارسی آن را اصلاح (و بیش تر به صورت جمع ـ اصلاحات) می گویند، اقداماتی است که برای دگرگونی و جابجایی برخی از سویه های زندگی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی انجام می گیرد، بی آنکه بنیاد جامعه را دگرگون سازد؛ از آن میان: رفرم اراضی، رفرم  اداری، رفرم آموزشی، رفرم بازرگانی، رفرم انتخاباتی و غیره.

رفرم آن چنان دگرگونی هایی است که از چارچوب سامانه ی اجتماعی معین فراتر نمی رود و تناسب نیروی سیاسی لحظه موجود را کم و بیش بازمی تاباند. رفرم یا اصلاحات در هر پهنه ای از زندگی جامعه فرآورده ی پیکار طبقاتی است؛ ولی طبقه ی حاکمه می کوشد برای از میان برداشتن فشار طبقه کارگر و سایر زحمتکشان، تنها به آن رفرم هایی بسنده کند که به هستی و چیرگی آن زیان نزند و آماجش پایداری وضع و جلوگیری از دگرگونی بنیادیست و بیگمان در جریان کار همیشه می کوشد تا آنچه را که به زور از دستش گرفته اند، دوباره بگیرد یا به شکل نیمه کاره و تکه تکه شده، کار را فرجام دهد.

... انقلاب و رفرم دو مانش (مفهوم) اند که همیشه در محور ایدئولوژی و سیاست جنبش کارگری قرار داشته اند. استراتژی و تاکتیک درست و لنینی احزاب کمونیست، دریافت هماوندی دیالکتیکی میان این دو مانش و روش بنیادین در برابر آن ها را ناگزیر می کند. ولادیمیر ایلیچ لنین می نویسد:
«مانش رفرم بدون شک با مانش انقلاب رودرروست. فراموش کردن این رودررویی و نادیده گرفتن مرز میان این دو مانش، ندانمکاری های جدی در پی دارد؛ ولی این رودررویی، مطلق و این مرز جامد نیست که زنده و جنبنده است. در هر مورد مشخص، باید آن را روشن کرد.
...
کمونیست ها در همان هنگام که برای انجام قاطع و پیگیر رفرم ها ، بهبود وضع زندگی زحمتکشان و دگرگونی در وضع اقتصادی و از میان بردن برجای مانده های هماوندی های پیش از سرمایه داری مانند «هماوندی های ارباب ـ رعیتی» و غیره برای اصلاحات در زندگی اجتماعی و دستیابی به حقوق و آزادی های دموکراتیک و گسترش دموکراسی پیکار می کنند فراموش نمی کنند که این دگرگونی ها هر اندازه هم مهم باشد، سرمایه داری را از میان نمی برد. آنها رفرم را فرآورده ی فرعی پیکار انقلابی می دانند و از آن برای بیداری و سازماندهی توده ها و به چنگ آوردن سنگری برای یورش به سنگر جلوتر و پیشبرد آماج انقلابی خود سود می برند .

کمونیست ها نه تسلیم این نظریه می شوند که رفرم گره همه ی دشواری ها را می گشاید و انقلاب و هستی حزب انقلابی دیگر بایسته نیست و نه تسلیم این نظریه که باید با هر رفرمی مخالفت کرد و هرچه وضع بدتر باشد، بهتر است. آن یکی نظریه ای است راست و تسلیم طلبانه و این یکی، نظریه ای فراچپ و ماجراجویانه.  گاهنامه ی «دنیا»، ارگان تئوریک و سیاسی حزب ما نوشته است:
«مارکسیسم ـ لنینیسم مخالف رفرم نیست. اصلاحات و رفرم هایی را که در کادر سرمایه داری انجام می گیرد، نفی نمی کند. مارکسیسم ـ لنینیسم برآنست که رفرم، فرآورده ی فرعی انقلاب است. فشار انقلابی توده ها گاه که پیروز نمی شود هیات حاکمه را به عقب نشینی و به تن دادن به رفرم ها وامی دارد. حزب انقلابی باید مردم را به پیکار برای ژرفش این رفرم ها و واداشتن هیات حاکمه به عقب نشینی بیشتر سوق دهد و چنانچه لنین می گوید از رفرم ها برای گسترش پیکارهای طبقاتی سود برد.

اگر درون جنبش کارگری، کسی این رفرم ها و دگرگونی ها و اصلاحات را چاره ی دردها و گره گشای  دشواری ها و دگرگون کننده ی بنیان اجتماع بداند، وی را «رفرمیست» می نامیم. «رفرمیسم» عبارتی است در مورد آن جریان سیاسی درون جنبش کارگری که دشمن مارکسیسم و منافع بنیادین طبقه کارگر است؛ پیکار طبقاتی و بایستگی انقلاب را نفی می کند و تنهابه رفرم ها و اصلاحاتی که در بنیاد سرمایه داری تاثیری ندارد، دل خوش می کند. پس اگر رفرم و اصلاحات، هماوند با تدبیرها و کارهای هیات حاکمه است، «رفرمیسم» عبارتیست در مورد تسلیم طلبان راستِ درون جنبش کارگری. حزب های «سوسیال دموکراتِ» راست و اعضای انترناسیونال سوسیالیستی نمونه های آن هستند.

)برگرفته از «واژه نامه ی سیاسی»، رفیق قهرمان، زنده یاد امیر نیک آیین با ویرایش و پارسی نویسی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر(

۱۳ ـ پارسی نویسی:

واژه ی زیبای «سازند» را همتراز واژه ی لاتینی «فُرماسیون» (formation) در چارچوب اقتصادی ـ اجتماعی آن بکار برده ام. از دید من، کاربرد این واژه از واژه ی از ریشه عربیِ و جاافتاده ی «نظام» بهتر بوده و از آرشی ژرف تر و دربرگیرنده تر از آن برخوردار است. به عنوان نمونه، می گوییم:
سازند سرمایه داری، سازند برده داری، سازند خاوندی

۱۴ ـ  پارسی نویسی:

بجای واژه ی از ریشه عربی «نزول» (و «نزولی») می توان از آمیخته واژه ی پارسی «فروکاست» (و «فروکاستی») بهره جُست.

۱۵ ـ "کمونیست" های «پیشانی سپید» دوران انقلاب بهمن ۵۷ که بسیار دیر نیز به میدان کارزار اجتماعی پا نهادند، این نکته ی برجسته ی تئوریک ـ سیاسی از دیدگاه «سوسیالیسم دانشورانه» را نادیده گرفته به آن کم بها دادند یا از بنیاد آن را ندیدند! برای من سال هاست که بیمایگی برنام هایی چون «فیلسوف» و «نظریه پرداز» که به کسانی داده می شود و همچنان می شود، روشن و ریشخندآمیز است؛ به آن، در جایی اشاره کرده ام و پرسشی خوب در این زمینه را نیز به شَوَندهایی روشن و از آن میان زنده بودن یاد چنان آدم هایی در جان و خِرَدم از سویه هایی دیگر، بی پاسخ نهاده ام؛ گرچه، کارکرد آن «بلانکیست» نادان و کوته بین را از هیچ سویه درست نمی بینم؛ یادداشت هایی درباره ی کارکرد ماجراجویانه و سخت گمان برانگیز وی نیز دارم که به همان شَوَندها هنوز منتشر نکرده ام. به هر رو، هرگاه که به وی و شیوه های کارکرد کوته بینانه و ماجراجویانه اش اندیشیده ام، احساسی چندش آور در من برانگیخته است. بگمانم، هیچکس چون وی، آبروی حزب روزبه و سیامک و ده ها هزار توده ای از جان گذشته و استخوان خردکرده در میان توده های مردم را نبرده است؛ فرجام کارش نیز بس ناگوار و پندآموز است.   

۱۶ ـ گرچه از دیدگاهی درونی و با بدیده گرفتن کوته بینی و رویکردی آمیخته به واماندگی رژیم تبهکار و بگونه ای گذرا از دیدگاه تاریخی! زیرا چنین شرایط اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی از هرباره، آبستن فروپاشی ایران زمین است و همانگونه که در برخی از نوشتارهای پیشینم در این باره آورده ام، «سناریوی بنیادین» و سیاست دوربردی (استراتژیک) کشورهای امپریالیستی و بویژه «یانکی» ها بر بنیاد چنان زمینه ای «عینی» (و نه اراده گرایانه، آنگونه که برخی می پندارند!) سمتگیری شده است. رگه ی سرخ آن «سناریو» و سیاست دوربردی را با درنگ و باریک بینیِ بیش و پیگیرتر می توان در کالبد سیاست های کاربردی (تاکتیکی) شان بخوبی دید و بازشناخت.  

۱۷ ـ بنا بر برخی آمارهای نه چندان رسمی، تنها از هنگام دستیابی آخوند پفیوز امنیتی: حسن فریدون روحانی شده به جایگاه ریاست جمهوری پوشالی رژیم، شمار بسیاری از زنان (به گفته ای بیش از ۵۰۰۰۰ تن) از نهادها و اداره های دولتی و وابسته به آن در سراسر کشور بیرون رانده شده اند. بر پایه گزارش «مرکز آمار ایران»، نرخ بیکاری در میان زنان جویای کار از ۶/ ۳۲ درصد در سال ۱۳۸۴ به ۴/ ۴۳ درصد در بهار سال ۱۳۹۳ افزایش یافت. به گفته ی شهیندخت مولاوردی، «معاون امور زنان و خانواده رییس‌جمهور»، ۸۲ درصد زنان سرپرست خانواده بیکار هستند. بر پایه ی واپسین آمارهای رسمی از سوی «مرکز آمار ایران»، بیکاری زنان نیز دو و نیم برابر مردان برآورد شده و نرخ همیاری اقتصادی زنان در سال ۲۰۱۳ در سنجش با سال ۲۰۰۹ از ۱۶ درصد به اندکی بالای ۱۲ درصد رسیده است.

روشن است که در پی سیاست دانسته و آگاهانه ی گسترش روسپیگری زیر پوشش شریعتی وامانده و زن ستیز از سوی رژیم پلید فرمانروا که به عنوان نمونه در شهر مشهد بکار گرفته شده و پای «ایرانگردان جویای همبستری با زنان ایرانی» را از کشورهای عرب و سایر کشورها به ایران گشوده، دستکم بخشی از زنان بیکار شده و بی پشتوانه ی خانوادگی و اجتماعی نیرومند به این کار تن داده و می دهند. آمارهای تکان دهنده در این باره بخوبی گواهند.

۱۸ ـ دانسته از کاربرد عبارت «راهی ناوابسته یا مستقل» خودداری ورزیدم؛ زیرا در شرایط کنونی جهان، چنان خلق هایی برای پابرجا ماندن، ناگزیر به کشورهای بزرگ و نیرومند منطقه ای و جهانی وابسته شده و به سیاست های آن ها تن خواهند داد.

۱۹ ـ «به امید چنان روزی به پیشواز سال نو می روم!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۹ اسپند ماه ۱۳۹۳

https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/03/blog-post_387.html

می بینی آقا بیشعور، چگونه کارگران را در حد وُسع و توان سرمی دوانند؟! ـ بازپخشش

«آقا بیشعور»! فرموده بودی:
«اعتراض ها یا درخواست های مردمی همواره بوده و اکنون نیز هست ... باید این حرف ها گوش داده و رسیدگی شوند و در حد وُسع و توان پاسخ داده شود.»۱

«در اعتصاب شش روزه کارگران شرکت نیشکر هفت تپه در آذر ماه سال جاری فرماندار شوش و اسدبیگی، مدیر عامل کارخانه با حضور در جمع کارگران متعهد شده بودند تا پایان سال با پرداخت دستمزدهای معوقه کارگران، پرداخت حقوق های آنان را بروز کنند اما با گذشت نزدیک به دو ماه از آن تاریخ و نزدیک شدن به پایان سال، کارگران این شرکت همچنان سه ماه حقوق معوقه دارند.
...

... کارگران اعتصابی نیشکر هفت تپه با توجه به نزدیک شدن به پایان سال، امروز خواهان پرداخت دو ماه از حقوق های معوقه خود بودند و از آنجا که فقط حقوق آبان ماهِ حدود ۵۰ درصد از کارگران به حساب هایشان واریز شد، آنان بدون پایان اعتصاب و با تاکید به پرداخت فوری حقوق های معوقه خود، حوالی ظهر محل کارخانه را ترک کردند.»۲

می بینی «آقا بیشعور»، چگونه کارگران را «در حد وُسع و توان» سرمی دوانند و آنچه بر دوش گرفته و به آن سوگند یاد نموده اند را نیز زیر پا می نهند؟! این، نمونه ای دیگر از چگونگی رسیدگی و پاسخ مسوولینی است که آن ها را «پاکدست» نامیده بودی و سخن، بر سر «این حرف ها» نیز نیست؛ سخن بر سرِ پیش پا افتاده ترین هوده ی کارگران و زحمتکشان است:
هوده ی پرداخت نشده در برابر کار انجام شده ای که با زیر پا نهادن همه ی قانون های اساسی و کار و بزبان کژدم گزیده ات: «و اینا»، گاه به بیش از یکسال و دو سال در اینجا و آنجای کشور سر می زند و خانوارهای کارگران و زحمتکشان را به تنگدستی و درماندگی کشانده است. بماند که بر بنیاد حدیث و داستان های شتری از زبان این یا آن امام و یار نزدیک پیامبر یا فلان گوزمشنگ سپندینه، هوده ی کارگر باید پیش از آنکه عَرَقش خشک شود، پرداخته شود! باید به تو و دیگر دزدان "پاکدست" و "ساده زیست" گوشزد نمود:
ز تعارف کم کن و بر مبلغ افزا! عَرَق کارگران پیشکش تان! هوده ی کارگران و دیگر زحمتکشان چرا بهنگام پرداخته نمی شود؟!

ب. الف. بزرگمهر    ۱۳ بهمن ماه ۱۳۹۶

https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/02/blog-post_22.html

پی نوشت:

۱ ـ برگرفته از «پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم بصیرت العظما»  ۱۹ دی ماه ۱۳۹۶

۲ ـ برگرفته از تارنگاشت «اتحادیه آزاد کارگران ایران» ۱۲ بهمن ماه ۱۳۹۶ و بازانتشار در پیوند زیر:

http://www.behzadbozorgmehr.com/2018/02/blog-post_32.html

طبقه کارگر جهان نیز به چنین ترازی از همنوایی، سازماندهی و یگانگی دست خواهد یافت ـ بازپخشش

Dvořák: Symphony No. 9 "From the New World" / Karajan · Berliner Philhar...

https://youtu.be/P_1N6_O254g

https://www.behzadbozorgmehr.com/2020/11/blog-post_20.html

۱۴۰۴ آبان ۱۳, سه‌شنبه

اگر این دو توانستند به چنان جایگاه هایی دست یابند، شما هم می توانید ... ـ بازپخشش

کودنی از چهره اش می بارد؛ کسی که بجای مغز با پایش می اندیشد؛ آن هم تنها هنگامی که می خواهد لگدی روانه ی بخت برگشتگان پلستینی کند. آن یکی، آویگدور هم به چنین دردی دچار است؛ کسی که بگمانم در آن سن و سال تا ننه اش ناشتا چیزی به حلقش نریزد، سرِ حال نمی شود و بیم جنگ افروزی بی هیچ شَوَندی بالا می گیرد:
بخور پسرم! اخم هایت را باز کن و با چهره ای گشاده سرِ کار برو! جنگ راه نیندازی ها؟

دو کودن، در میان ملتی باهوش و از دید من، باهوش ترین ملت جهان که پیوندهای دیرینه ای نیز با مردم ایران دارند و برخلاف تازیان عرب که در نابودی ایران و فرهنگ ایرانی بسیار کوشیدند و تا اندازه ای نیز کامیاب شدند، یهودیان از دیرباز، انگ و نشان برجسته ای در تاریخ ایران از خود بر جای نهاده و در بهبود هماوندی های میان ایرانیان با دیگر ملت های پیرامون و حتا دورتر از آن میان بویژه در زمینه ی بازرگانی داشته و به پربار شدن فرهنگ ایرانی کمک های گاه شایانی نیز نموده اند. با خود می اندیشم:
شاید بهتر باشد تصویرهای این هر دو را در آموزشگاه های کودکان وامانده ی ذهنی در اسراییل و جاهای دیگر بدیوارها بیاویزند و هر بامداد به آن کودکان یادآور شوند:
ببینید! اگر این دو با همه ی واماندگی های خود توانستند در میان ملتی بسیار باهوش به جایگاه نخست وزیری و وزیر جنگ برسند، شما هم می توانید ...

راستی، آیا ما ایرانیان نیز کمابیش به چنان دردی دچار نیستیم که هر کودن و مُنگل و زبانباز کون پاره ای به برترین جایگاه های کشوری و دولتیِ خیمه و خرگاه آنچه رهبری می خوانند، دست می یابد و جز زیانکاری و تباهی ببار نمی آورد؟!

ب. الف. بزرگمهر   ۱۳ خرداد ماه ۱۳۹۷

https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/06/blog-post_66.html

اصلا مرغ نخواستیم ... ـ بازپخشش

اینگونه که به نظر می آید، احمد میرعمادی، امام جمعه خرم آباد هماوند (در رابطه) با افزایش بهای بیمانند کالاهای مورد نیاز مردم و از آن میان گوشت مرغ، چنین گفتار "حکیمانه" ای بر زبان رانده اند:
«مرغ همان پرنده ای است که نافرمانی حضرت نوح پیامبر خدا را کرد که خدا بال پرواز کردن را از او گرفت. به نظر من خوردن گوشت مرغ مکروه می باشد. مخصوصا زمانی که دین اسلام با خطر کفار مواجه شود که دیگر حرام بودن آن قطعی است.»

هرچه اندیشیدم، هماوندی میان نافرمانی مرغ از حضرت نوح، اینکه چرا خدا بال پرواز کردن را از او گرفت، مکروه یا حرام بودن گوشت مرغ و خطر کفار ندیدم: معادله ای با بیش از چهار مجهول که لابد برای گشودن آن باید سراغ آن امام جمعه را گرفت! ولی از آنجا که دستِ من به دامن وی نمی رسد که افزون بر پرسش در این باره، چهارتا ناسزای چارواداری هم نثارش کنم، دست به دامن «نخود آش» شدم و گفته ی آن امام جمعه را موبمو برایش خواندم. می گوید:
غلط نکنم، موضوع یه رابطه یی هم با انگلیسی ها باید داشته باشه ... مث داستان قند تو دوره ی قاجار که اول حلال بود. بعد یه دوره ای حرام شد و دوباره با زدن قند توی چایی حلال شد ... راستی نگفت که حضرت نوح چی ازین پرنده ی بنده ی خدا که تا دنیا دنیاس راضیه سر شو ببرن بیاد روی سفره ی مردم، خواسته بود که دس به نافرمانی زد؟

پاسخ می دهم:
نه! در خبر چیزی در این باره نوشته نشده بود!

پوزخندی زده، می گوید:
شاه کلید معما تو همین مساله اس دیگه! باید البته رفت از خود ...سوخته اش پرسید ... ولی خب یه اشاره یی هم به موضوع کرده که سرِنخ حل معما رو دس آدم می ده ... بیخودی که نگفته مخصوصا زمانی که دین اسلام با خطر کفار روبرو شده حروم بودنش قطعیه. من البته می دونی که درس آخوندی نخوندم و ازین احادیث هم زیاد خبری ندارم؛ ولی اگه اشتباه نکنم دلیلش باید کارای جاسوسی و خبرچینی مرغ ها بوده باشه ... بیخودی نیس همش قُدقُد می کنن ... لابد هرچی اسرار حضرت نوح و خانواده ش بوده می رفتن یعنی منظورم اینه که پرواز می کردن، واسه ی اون قوم لوط که خدا لعنتشون کرد و شهر و رو سرشون خراب کرد، می بردن ... واسه ی همین خدا بالِ پرواز کردنُ ازشون گرفت که دیگه راحت نتونن بال بزنن هرجا دلشون خواس برن خبرچینی ... ولی این همه ی داستان نیس و نمی تونه باشه چون حالا که دیگه مرغا بدبختا قوه ی پرواز ندارن برن اسرار مسلمینُ به کفار، خدا لعنتشون کنه، برسونن! تازه اینا چه ربطی به حروم بودن گوشت مرغ داره؟ نکنه این پرنده هم از همون موقع ها تحت تاثیر اون قوم همجنس باز، زبونم لال منحرف شده که اونوقت شرعا گوشتش حروم حرومه، شاید هم واسه ی همین این آخونده از ترسش جرات نکرده همه ی حقیقتُ به مردم بگه؟ چون اونوقت یقه خودشونُ می گیرن که چرا اینُ تا حالا نگفته بودین که ما نسل اندر نسل لقمه ی حروم نخوریم؟! تازه خودشون هم که بیش تر از همه مرغ دوس دارن و تا دو لنگِ مرغِ چاق و چله زیر پلوشون نباشه راضی به رضای خدا نیستن! ولی آخه اینم که دُرُس در نمیاد ... اگه اینجور بود که اینهمه تخم نمی تونستن بذارن! تا همین چند وقت پیش درسته که تخم مرغ گرون بود ولی تو بازار پیدا می شد ... تازگی هاس که کمیاب شده. اینه که من فکر می کنم اگرم خدای نکرده زبونم لال این مرغ و خروسا هم یه جورایی حال و هوای قوم لوطُ پیدا کردن مالِ همین چند ماهه ی اخیر باشه. شایدم این انگلیسی ها و آمریکایی ها که خدا هر دو شونُ لعنت کنه یه بلایی سر مرغ و خروسای ما آوردن ... اینجور که شنیدم هر روز آزمایشای زیادی روی حیوونا و حتا آدما انجام میدن و چیزای مختلف رو به هم جفت می کنن که جز فضولی تو کار خدا چیز دیگه ای نمی شه اسمشو گذاشت. خدا همشونُ ذلیل کنه انشاءالله! همون! غلط نکنم زیر سرِ انگلیس هاس که می خوان اینجا فتنه راه بندازن؛ وگرنه این برادران دست اندرکار اقتصادی که شبانه روز به حول قوه الهی واسه ی مردم دوندگی می کنن و حتا یادشون میره تو صف مرغ وایسن ... امان از دستِ این قوم یأجوج و مأجوج ... حالا دوباره چه جوری می خوان حلالش کنن؟ مرغ و خروس همجنس باز که دیگه قند نیس بزنی تو چایی حلال بشه! خدا لعنتت کنه [رو به من] یه کاری کردی که منم پامُ تو کفش آخوندا بکنم ...

... و وقتی با اعتراضم روبرو می شود، چند تا ناسزای چارواداری نثار همه شان، از حضرت نوح و حضرت لوط و قومش گرفته تا همه ی آخوندها می کند و می گوید:
اصلا مُرغ نخواستیم! خدایا! خودت آخر و عاقبت این قوم نفرین شده را به خیر کن!

ب. الف. بزرگمهر   یازدهم امرداد ماه ١٣٩١

https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/08/blog-post_6072.html

۱۴۰۴ آبان ۱۲, دوشنبه

«هولوکاست» از نگاهی دیگر ـ بازپخشش

به پاس سربازان «ارتش سرخ» اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی و جانباختگان «جنگ جهانی دوم» که در راه آزادی بشریت از چنگال اهریمنی «نازیسم»، «فاشیسم» و دیکتاتوری آشکار سرمایه، جان خود را فدا کردند!

پیشگفتار

چندی پیشتر، آنگاه که دروغ بودن کُشتار گروهی یهودیان (هولوکاست)۱ در جنگ جهانی دوّم از زبان احمدی نژاد به میان آمده بود، نخواستم نخود آشی باشم که به کوشش برخی آخوندهای نادان، واپسگرا و یهودستیز جمهوری اسلامی بار گذاشته شده بود؛ زیرا در شرایطی که میهن مان با دشواری های بنیادینی دست به گریبان بود ـ و همچنان نیز هست ـ به میان آوردن چنین جُستاری، نه تنها سودی دربرنداشت که زمینه تازه ای برای یورش همه جانبه روانی ـ تبلیغاتی رسانه های گروهی امپریالیستی ـ سیونیستی۲ و گرانبار نمودن جنگی ناخواسته به میهن مان فراهم می آورد. آن هنگام، تنها در نقد نوشتاری دیگر، به برخی نکته ها در این باره، اشاره ای گذرا و کوتاه نموده بودم.۳  

اکنون که گفتگو و ستیزه در این باره همچنان پی گرفته می شود، می پندارم که اشاره به برخی رویدادها و انگیزه های مهم تاریخی، گوشه های تاریک و پنهان این جُستار را بیشتر روشن نموده، پرتوی نو از زاویه ای دیگر که از دید من بیشتر با واقعیت همخوانی دارد، بر آن خواهد تاباند؛ بویژه آنکه در نوشتارها و گفتارهایی که به تازگی در رسانه های اینترنتی در این باره درج شده اند، از نظر برخورد مشخص و تاریخی کم و کاستی می بینم. در بیشتر این نوشتارها که گاه مهر و نشان «چپ» نیز بر پیشانی دارند، تنها بخشی از واقعیت و آنهم بخش بسیار کوچکی از آن با بزرگنمایی فریبنده، در میان نهاده شده و به یاری آن خواه ناخواه ـ آگاهانه یا ناخودآگاه ـ واقعیت های دیگر و مهم تر «جنگ جهانی دوم»۴ و از آن میان چگونگی پیدایش و رشد رژیم آلمان هیتلری، نقش سامانه سرمایه داری امپریالیستی در آفرینش جنگی خانمانسوز و نیز شکست سنگین آن در پی پیروزی اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی، پرده پوشی شده و می شود.

جُستار «هولوکاست» را نمی توان بدون در نظرگرفتن رابطه آن با دیگر واقعیت های «جنگ جهانی دوم» و جدا از انگیزه های تاریخی آتش افروزان این جنگ امپریالیستی بررسی نمود. بی هیچ گفتگو، کوششِ سالیان دراز رسانه های امپریالیستی، "مستند"سازان و فیلم سازان هالیوودی و گزافه گویی درباره سیاست یهود ستیزی هیتلر و آلمان نازی، در لاپوشانی دیگر واقعیت های «جنگ جهانی دوم» که «هولوکاست» تنها بخش کوچکی از آن را دربرمی گیرد، کامیاب بوده و زمینه ساز برخوردهای نارسا و نادرست کنونی به این جُستار است؛ برخوردهایی که بیشتر از زاویه ای تنگ و یکسویه به ماهیت پدیده ای ـ که مانند بسیاری دیگر پدیده ها از پهلوها و گوشه های گوناگون برخوردار است ـ نگریسته و آن را از زمینه اجتماعی ـ تاریخی خود برکنده و دچار «مطلق گرایی»۵ شده است. در این میان، واقعیت در مجموع یگانه و به هم پیوسته خود، بگونه ای که همه اجزای آن در رابطه با یکدیگر و از هر گوشه ای بخوبی بررسی، نقد و داوری شده باشد، زیر شماری سند و گواهی بی ارزش یا ساختگی و بی پشتوانه پنهان می ماند یا دانسته و سفسطه آمیز با آنها در می آمیزد؛ و این همه در شرایطی است که هنوز بسیاری از سندها و گواهی های راستین در این باره، در بایگانی کشورهای بزرگ سرمایه داری باختر همچنان درپرده نگهداری می شود؛ زیرا بر زبان راندن همه واقعیت، به سود سامانه اهریمنی امپریالیستی نبوده و همچنان نیست.

برای سامانه سرمایه داری امپریالیستی شکست خورده و آسیب دیده در پایان «جنگ جهانی دوّم» سودمندتر آن بود ـ و همچنان نیز هست ـ که فرآورده خود: «نازیسم»۶ ، این بزرگترین برآمد و نمود دیکتاتوری سرمایه را همچون دیگر روندهای همانند در کشورهای سرمایه داری باختر، تنها در چارچوب سیاست «یهودی ستیزی»۷ آن بشناساند و در اندیشه توده های مردم بکارد تا از آن، چنان درختی پرشاخ و برگ برآید که در میان شاخ و برگ های انبوه آن، مهم ترین واقعیت ها و ازآن میان نقش سرمایه امپریالیستی در پیدایش نازیسم و فاشیسم و نیز شکست سنگین این سامانه تبهکار، در پشت آن پنهان مانَد. می بایست دست های ناپاک و خونین سرمایه داری بزرگ آلمانی، انگلیسی، فرانسوی و دیگر همقطارانشان در اروپا و امریکا از چنین تبهکاری هولناک تاریخی شسته می شد و چنین نیز شده است. اگر در کشورهای اروپایی از هر ده نفر آدم درباره «جنگ جهانی دوم» و سیاست های آلمان نازی چیزی پرسیده شود، نُه و نیم نفرشان (!)۸ بی درنگ و به عنوان نخستین نکته، سیاست «یهودی ستیزی» آن رژیم و «هولوکاست» را به شما خاطرنشان خواهند نمود! و در این سخن، هیچ گزافه ای نیست.

«یهودی ستیزی»، به هیچ رو ماهیت نازیسم نبوده و نیست!

جنگ حهانی دوّم به دنبال بزرگترین بحران اقتصادی ـ اجتماعی سامانه سرمایه داری (۱۹۲۹ـ ۱۹۳۳) شکل گرفت و آغاز شد. دامنه، تنُدی و نیروی بحران به اندازه ای بود که حجم تولید در جهان سرمایه ِ آن هنگام که بسی کوچکتر و سنجش ناپذیر با دوران کنونی (جهانی شدن سرمایه در همه جای کره زمین) بود، به بیش از نیمی از دوره پیش از بحران کاهش یافت و بیش از چهل میلیون کارگر را بیکار نمود. در این بحران سُترگ، افزون بر طبقه کارگر، لایه های میانی و سرمایه داری کوچک و میانگین نیز زیان های بسیار دیده و بسیاری از تولیدکنندگان خرده پا ورشکست شدند.

در همان هنگام، اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی که هنوز کم و کاستی های آن در زمینه زیرپا نهادن نیروی شوراها، پربها دادن به کیش شخصیت در اداره امور جامعه نوبنیاد، جایگزین نمودن «جبر غیر اقتصادی»۹ بجای «جبر اقتصادی»۱۰ و برخی کژروی های دیگر در زمینه ساختمان سوسیالیسم هنوز مراحل جنینی را می پیمود، با شکست دادن و بیرون راندن نیروهای کشورهای امپریالیستی و واپسین نیروهای ضد انقلاب درونی، به نیرویی جهانی فرامی رویید؛ نیرویی که با برپایی و استوار نمودن جامعه ای بدون طبقات ستمگر و بهره کش، امید بزرگی در دل کارگران و زحمتکشان جهان و بویژه طبقه کارگر اروپا آفریده بود. رشد و گسترش پرشتاب حزب های کارگری تراز نو (لنینی)۱۱، مهم ترین فرآورده پیروزی های پی درپی اتحاد جوان جمهوری های شوروی سوسیالیستی و بزرگترین دستاورد این دوران در اروپای باختری بود. بنا بر برخی پژوهش ها، یکی از بزرگترین و نیرومندترین این حزب ها، تا پیش از به قدرت رسیدن «نازی»ها و هیتلر در آلمان، حزب کمونیست این کشور بود. همه اینها، سرمایه داران بزرگ و انحصارهای بزرگ سرمایه داری اروپای باختری و از آن میان سرمایه داران آلمانی را از سرانجام کار سخت ترسانده و به چاره جویی وامی داشت.

«قانونِ رشد ناموزون سرمایه داری»۱۲، «سرمایه داری بزرگ و انحصاری»۱۳ آلمان را از نظر حجم «سرمایه در گردش»  و پویایی آن نسبت به هماوردان خود در کشورهای بزرگ سرمایه داری آن هنگام (انگلیس و فرانسه) در جایگاه نخست نهاده بود. با این همه ناچیز بودن مستعمره های آن کشور که بگونه ای چشمگیر نه تنها با مستعمره های انگلیس و فرانسه که با مستعمره های بلژیک و هلند نیز سنجش ناپذیر بود، سامانه سرمایه داری این کشور را از سرشتی برتری جویانه و یورشگرانه برخوردار می نمود و مبارزه طبقاتی میان طبقه سرمایه دار و طبقه کارگر در این کشور را تند و تیزتر می ساخت.

سرمایه داران بزرگ آلمان که از گسترش و دامنه نفوذ «حزب کمونیست آلمان»۱۴ در میان کارگران این کشور و چشم انداز برچیده شدن سامانه سرمایه داری و جانشینی آن با سامانه سوسیالیستی به هراس افتاده بودند، هرج و مرج و ناامنی اجتماعی را که به سبب بحران بزرگ اقتصادی پدید آمده بود، بازهم و هرچه بیشتر دامن زدند. گواهی ها و نشانه هایی بسنده و گویا در بایگانی مرکز اسناد ملی آلمان و برخی دیگر کشورهای اروپای باختری در دست است که چگونه اربابان انحصارات و صنایع بزرگ آلمان (و نه تنها آلمان) در آن هنگام به گروه های «هرج و مرج جو» (آنارشیست ها)، کمک های مالی گسترده ای می نمودند و آنها را برای یورش به اجتماعات و تظاهرات مسالمت جویانه و صلح آمیز کارگران و زحمتکشان و کشتار رهبران شان، سازمان می دادند. هولوکاست راستین، براستی اینگونه آغاز شد: با یورش به سازمان های طبقه کارگر، پیگرد و کشتار کمونیست ها و رهبرانشان؛ هنوز پیش از آنکه هیتلر و حزبش زمام امور را در این کشور بدست گیرند! برای هماوردی بهتر و تسویه حساب سیاسی با دیگر گروه های بزرگ سرمایه داران و انحصارگران در کشورهایی چون فرانسه و انگلیس و ستیز برای بازتقسیم مستعمرات، می بایستی نخست دشمن طبقاتی، حزب و سازمان های صنفی ـ سیاسی آن را سرکوب نمود!

دسته ها و گروه های بیکار، ناراضیان اجتماعی، لات و لوت ها و همه عناصر بی طبقه اجتماعی (لُمپن پرولتاریا) ۱۵ که به این ترتیب سازماندهی شده بودند، پس از آن و در فرآیندی کم و بیش کوتاه در «حزب ناسیونال سوسیالیست کارگری آلمان» (نازی) گرد آمدند. هیتلر که خود از میان چنین گروه هایی برخاسته بود، پله های رسیدن به پیشوایی این حزب را بسیار زود پیمود. این حزب به رهبری هیتلر، در انتخابات سال ۱۹۳۰، به دومین حزب بزرگ مجلس آلمان (رایشتاگ) فرارویید و در شرایطی که ستیزه های بی پایان میان نمایندگان سوسیال دمکرات ها با کمونیست ها از یک سو و میان هر دو این حزب ها با نمایندگان «حزب ناسیونال سوسیالیست کارگری آلمان» از دیگر سو جریان داشت، مبارزه سیاسی خشونت بار به کوچه و خیابان کشیده می شد و سرنوشت سیاسی در آنجا (و نه در «رایشتاگ») رقم می خورد.

در سال ۱۹۳۳، هیتلر از سوی رییس جمهور، به صدر اعظمی آلمان گمارده شد. این کامیابی، فرآورده و پیامد یک پیروزی بزرگ انتخاباتی نبود. گرچه در این هنگام، حزب «نازی» نیرومندترین حزب در «رایشتاگ» بود؛ ولی در واپسین انتخابات «رایشتاگ» در «جمهوری وایمار»۱۶  (نوامبر ۱۹۳۲)، آنها در سنجش با انتخابات ژوئن همان سال دومیلیون رای از دست داده بودند. در همان انتحابات، آرای کمونیست ها به نسبت دوره پیش از آن (ژوئن ۱۹۳۲) بگونه ای چشمگیر افزایش یافته بود. این کامیابی تازه کمونیست ها و فرآیند سراشیبی حزب نازی، دو ماه پیش از برگماری هیتلر به صدراعظمی آلمان، ترس و هراس «سرمایه داری بزرگ» و همه لایه های اجتماعی واپسگرا و محافظه کار آلمان را از پیروزی های بیشتر کمونیست ها و برچیده شدن سامانه سرمایه داری، بیش از پیش برانگیخت. برگماری هیتلر زیر فشار این طبقات و لایه های اجتماعی به انجام رسید. نمونه یاد شده در بالا، همچنین نشان می دهد که افسانه پردازی درباره گرایش روزافزون توده های مردم آلمان به هیتلر تا چه اندازه با واقعیت های سرسخت آن هنگام، ناهمخوان است.

«یهودی ستیزی» در آلمان با هیتلر و حزب وی آغاز نشد. آزار و آسیب رساندن به یهودیان در اروپای بطور عمده مسیحی از ریشه های چندین صدساله برخوردار بوده و به رنگ مذهب آمیخته بود. تاریخ اروپا در سده های میانه نشان می دهد که هربار و بویژه در دوره های بحران های سیاسی ـ اقتصادی، یهودیان به بهانه به «چلیپا کشیدن پسر خدا»۱۷، از سوی دولت ها و افراط گرایان مسیحی مورد آزار قرار گرفته، از میهن خود بیرون رانده یا کشته شده اند. گرچه، با آغاز «دوره روشنگری و نوزایی»۱۸ و شکست مسیحیت و دین باوری در اروپا، یهودیان نیز کم و بیش از حقوق اجتماعی یکسان با دیگران برخوردار شدند، با این همه، حتا تا نخستین سال های سده بیستم ترسایی، یهودیان از برخی حقوق اجتماعی در بسیاری از کشورهای اروپایی محروم بوده و به عنوان نمونه، اجازه کار و پرداختن به برخی پیشه ها و جایگیری در موقعیت های بالا و حساس دولتی را نداشته اند. در میان کشورهای اروپایی، «یهودی ستیزی» بویژه در آلمان و اتریش از چنان ریشه هایی برخوردار بود که در سال های پایانی سده نوزدهم ترسایی، جنبش هایی با ساختارهای سیاسی ویژه خود را نیز پدید آورده بود.

با روی کار آمدن هیتلر در سال ۱۹۳۳، فشار و آزار یهودیان افزایش بیشتری یافت. با تصویب «قوانین نورنبرگ»۱۹ در سال ۱۹۳۵، «یهودی ستیزی» قانونمند شد: یهودیان به عنوان شهروندان درجه دو شناخته شده و بسیاری محدودیت ها و تبعیض های دیگر که یادآوری همه آنها در چارچوب این نوشتار نمی گنجد، بر آنها گرانبار شد. با این همه، آماج اصلی در به قدرت رساندن هیتلر و «حزب ناسیونال سوسیالیست» وی که هنوز پسوند «کارگری» را یدک می کشید، رویارویی و مبارزه این حزب با «حزب کمونیست آلمان» و جلوگیری از رشد و نیرومند شدن اندیشه های کمونیستی در میان طبقه کارگر و زحمتکشان آلمان و کشورهای دیگر اروپایی بود. نمودها، نشانه ها و گواهی های انکارناپذیری درباره چگونگی یاری رسانی بزرگترین بنگاه های اقتصاد امپریالیستی آلمان ـ و نیز بنگاه های اقتصادی دیگر کشورهای سرمایه داری باختر ـ به هیتلر و حزب نازی وجود دارد. این کمک ها که تنها کمک های پولی را دربرنمی گرفته، برای «یهودی ستیزی» در اختیار «حزب نازی» قرار نمی گرفته اند که برای «کمونیسم ستیزی»، آشوب آفرینی، آفرینش ناامنی و سردرگمی اجتماعی، بویژه درمیان طبقه کارگر و زحمتکشان که بیشترین بار و فشار بحران اقتصادی را بر دوش می کشیده اند، در اختیار این حزب نهاده می شدند. همزمان، کاملا طبیعی است که در چنان حزبی، «یهودی ستیزی» نیز، برپایه ریشه های دیرینه خود، در کنار دیگر ستیزه ها رشد و گسترش یابد. این ریشه ها آنچنان نیرومند و استوار بوده اند ـ و همچنان نیز هستند ـ که دستگاه کم و بیش پرنفوذ کلیسایی، بویژه کلیسای کاتولیک و واتیکان را نیز در فراز نازیسم و فاشیسم به پیروی و همراهی با «یهودی ستیزی» و پندار واپسگرایانه و نادرست «نژادِ برتر» وامی دارد.

درباره «جنگ جهانی دوم»، با آنکه ازنظر تاریخی هنوز چندان از دوران کنونی دور نیست، رسانه های امپریالیستی اروپای باختری و امریکای شمالی آنچنان دروغ هایی به هم بافته و سرهم کرده اند که هم اکنون حتا ارتباط برخی رویدادهای تاریخی به هم پیوسته دراین زمینه را از نو باید کشف و اثبات نمود!

کُشتار گروهی یهودیان (هولوکاست)، گزافه گویی با چه انگیزه ای؟

پیش از آغاز «جنگ جهانی دوم»، جمعیت یهودی اروپا چیزی در حدود یازده میلیون نفر برآورد شده بود. آمارهای منتشرشده درباره کشتارهای گروهی یهودیان و از آن میان در کوره های آدم سوزی، شماری افزون بر پنج میلیون و گاه تا هفت ـ هشت میلیون را برآورد و یادآوری می نماید. دراینجا، دانسته از واژه «برآورد» سود برده ام؛ زیرا در این باره هیچگاه تاکنون شمار دقیق و درستی، برپایه آمارهای سرشماری، از سوی منابع رسمی کشورهای اروپایی بیرون داده نشده است و این همه در شرایطی است که در بسیاری ازاین کشورها از نیمه دوم سده نوزدهم ترسایی و دربرخی از آنها حتا از سده هفدهم و هژدهم ترسایی، آمارهای کم و بیش منظم جمعیتی در دست است. آیا در آمارهای برآورد شده گزافه گویی نشده است؟ از دید من و برپایه آنچه خود در این باره جستجو و پژوهش نموده ام، چنین گزافه گویی و بزرگ تر وانمودن واقعیتی که تنها بخش کوچکی از پلیدی و پلشتی «جنگ» را دربرمی گیرد، انجام گرفته و همچنان می گیرد. چرا؟

باید دانست و  روشن نمود که چرا و به چه انگیزه ای، بخشی از واقعیت «جنگ»، چنین گسترده از همان نخستین روزهای پایان «جنگ دوم جهانی» بوسیله رسانه های گروهی باختر تبلیغ شده و درباره آن فیلمهای سینمایی گوناگون که در آنها «یهودی ستیزی» هیتلر با برجستگی هرچه بیشتر به نمایش درمی آید، ساخته و پرداخته شده است.

باید دانست و روشن نمود چگونه و به چه انگیزه ای «یهودی ستیزی» هیتلر و حزب وی، چنین افسانه وار در جان و روان مردم اروپا، ایالات متحده و نیز مردم سایر جهان ریشه دوانده است.

باید پرسید چرا و به چه انگیزه ای هنوز بخشی از سندها و گواهی های این جنگ جهانگیر و خانمانسوز در سرّی ترین بخش های بایگانی برخی از کشورهای اروپای باختری و به احتمال بسیار زیاد ایالات متحده نگهداری و از انتشار آنها خودداری می شود.

فشرده ای از برخی مهمترین واقعیتهای «جنگ جهانی دوم» در نگاهی گذرا

بی گفتگو، بررسی گسترده درباره همه این چون و چراها درچارچوب این نوشتار نمی گنجد و ناچار به برخی از مهم ترین آنها در اینجا اشاره ای گذرا می کنم. اسناد و مدارک تاکنون منتشر شده بهمراه رگه هایی ازحقایق به بیرون درز یافته ـ ولی رسما منتشر نشده ـ که بی هیچ گفتگو، تنها اندکی از واقعیت ها را از پرده بیرون می اندازند، نشان میدهند که:
ـ نه تنها انحصارهای اقتصادی امپریالیستی آلمان و دیگر کشورهای بزرگ و کوچک سرمایه داری در آفرینش، گسترش و پر و بال دادن به نازیسم هیتلری درآلمان و فاشیسم موسولینی و دیگرجریانهای همانند در دیگر کشورهای اروپایی دست داشته و این جریانها را از کمک های بی دریغ اقتصادی خود بهره مند نمودند که همچنین دولت های بورژوایی این کشورها با بستر سازی های شایسته، زمینه های رشد و گسترش نازیسم و فاشیسم درکشورهای خود و در قاره اروپا را به منظور ستیز و رویارویی با کمونیسم و پیشگیری از افزایش آگاهی و یگانگی طبقه کارگر اروپا فراهم نمودند. بی هیچ گفتگو، همه دولت ها و حاکمیت های زالو صفت سرمایه داری بزرگ و انحصاری باختر در سرکوب نیروهای پیشرو اجتماعی و درراس همه آنها کمونیست ها به دست نازیها و فاشیست ها، در زمینه سازی و برافروختن «جنگ جهانی دوم» و کیش دادن سگ هار «نازیسم» به سوی نخستین کشور سوسیالیستی جهان که تازه از زیر بار جنگ درونی و گرانبارشده بوسیله کشورهای امپریالیستی کمر راست می کرد، گناهکاران اصلی و شریک جرم آلمان نازی، ایتالیای فاشیستی و دیگر فاشیست ها و نازیست ها دراینجا و آنجا بشمار می آیند؛

ـ حزب های سوسیال ـ لیبرال و سوسیال ـ دمکرات در پشتیبانی های مستقیم و غیرمستقیم از حزب های فاشیستی و نازیستی کشورهای خود یا در بهترین حالت با سکوت تایید آمیز درباره آنچه آن نابکاران به آن سرگرم بوده اند، نقش بسیار گمراه کننده ای برای توده های مردم داشته اند؛ نقشی که پس از گذشت سالها همچنان در پرده مانده و بدرستی بررسی، بازبینی و پژوهش نشده است. از دید من، پیروزی خیره کننده اتحاد جوان شوروی در بیرون راندن نیروی ضدانقلاب درونی و کشورهای امپریالیستی از سرزمین خود و نیز بحران فراگیر سرمایه داری، شرایط عینی لازم برای پیروزی «طبقه کارگر» نه تنها در کشور آلمان که کم و بیش بگونه ای همزمان در چندین کشور دیگر اروپای باختری را  ـ گرچه در شرایطی متفاوت از آنچه مارکس پیش بینی نموده بود ـ فراهم آورده بود. خیانت حزب های سوسیال ـ دمکرات و پیروان «انترناسیونال دوّم» در این کشورها بویژه در همدستی با سرمایه داران کشورهای خود و برخی اشتباهات بنیادین حزب های کمونیست، از آن میان «حزب کمونیست آلمان» برپایه برخی نظریات نادرست «کُمینترن»، شکاف موجود در جنبش کارگری اروپای باختری را بجای بهبود، ژرفای بیشتری بخشید؛

ـ نیروهای واپسگرای یهودی دربرگیرنده بزرگ سرمایه داران یهودی یا یهودی تبار، کمک های شایانی به نیروهای نازی، گشتاپو و سایر اندام های سرکوب و خفقان نازیستی درلو دادن، پیگرد و دستگیری "همدینان" پیشروشان و بویژه کمونیست های یهودی که مانند آنها چندان دست دعا به درگاه «یَهُوَه» برای نگاهداری ازدارایی هایشان بلند نمی کرده اند، داشته اند. نشانه ها و گواهی هایی در دست است که تنی چند از این همکاران یهودی یایهودی تبار در آلمان، لهستان، اکرایین و دیگر جاها، بعدها با دستیاری و پشتیبانی همه جانبه امپریالیست ها کشور اسراییل را پایه گذاری و همان بلندپروازی های نژادپرستانه نازیها را با رنگ و بوی آمیخته به دین (سیونیسم) و سوء استفاده از احساسات دینی یهودیان خشک مغز، پی گرفتند؛

ـ بخش عمده ای از سرمایه های بزرگ یهودیان، حتا پس از روی کار آمدن هیتلر و تصویب «قوانین نورنبرگ» به کشورهای امن تر و بطور عمده به ایالات متحده جابجا شدند. شیوه ها و چگونگی این جابجایی های بزرگ مالی، آنهم درست زیر چشم و گوش نازی ها، هنوز درپرده راز مانده است. بخشی از این سرمایه ها که در هنگام خود رونق هرچه بیشتر سرمایه انحصاری در ایالات متحده را فراهم آورد، پس از پایان جنگ، دوباره در بازار سرمایه اروپایی بکار افتاد. در این باره، شهر آمستردام هلند نمونه خوبی از ده ها شهر همانند آن دراروپاست. از مردم کوچه و خیابان گرفته تا سرمایه داران خُرد و کلان دراین شهر، همگی خوب می دانند که اگر بخش عمده ای از «اقتصاد زیرزمینی» یا به عبارت بهتر «اقتصاد سایه» در این شهر از خرید و فروش مواد مخدّر و روسپی خانه های آشکار و نهان آن بدست می آید، بخش عمده «اقتصاد قانونی» و روی زمین آن، از اقتصاد خُرد گرفته تا اقتصاد کلان در دست سرمایه داران یهودی است. آیا همه این سرمایه داران یا سرمایه هایشان، پس ازجنگ و به یکباره پدید آمده اند؟ بی هیچ گفتگو، چنین نیست. در کشوری (هلند) که در میان همه کشورهای اروپای باختری، یکی ازدنباله روترین کشورها در همه زمینه های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بوده و اکنون نیز هست؛ درکشوری که بنابر آمار منتشر شده از سوی رسانه های خودشان، هنگام «جنگ جهانی دوم»، از هر ده نفر یک نفر مستقیما در سازمان اهریمنی «گشتاپو»ی آلمان نازی بکار سرگرم بوده، چنین انگاره ای که این سرمایه های کلان و سرمایه داران شان، همگی پس از جنگ پدید آمده و گسترش یافته اند، دور از ذهن است. بیشتر منطقی است که بیندیشیم چنین سرمایه هایی پیش یا در هنگامه جنگ به «ینگه دنیا»، انگلیس و شاید برخی جاهای دیگر جابجا شده و دوباره پس از پایان جنگ همراه با سرمایه دارانشان به اروپا بازگشته اند. اگر چنین انگاره ای را بپذیریم که بیشتر با واقعیت همخوانی دارد، روشن می شود که «یهودی ستیزی» هیتلر و حزب نازی، بطور عمده زحمتکشان یهودی که درمیان آنها آدمهای پیشرو و «چپ» نه کم که حتا در سنجش با گروه های ملی ـ نژادی دیگربسی بیشتر نیز بوده را دربرگرفته است؛ آنگاه از آنچه که «یهودی ستیزی» نامیده شده، چه برجای می ماند؟! همانگونه که واقعیت های سرسخت گواهند، در کنار یهودیان، به کولی ها، همجنس گرایان و سایر گروه های نژادی یا ملی غیر آلمانی و از همه بیشتر،نیروهای چپ و پیشرو و در تارک همه آنها، کمونییست ها، صرفنظر از وابستگی های ملّی یا نژادی آنها، آزار و آسیب رسانده شده است؛ وجود کسانی جون «رودلف هس» با ریشه و تبار یهودی در دم  ودستگاه آلمان نازی که به این یا آن شکل نادیده گرفته می شدند و «قوانین نورنبرگ» آنها را دربرنمی گرفت، بخوبی نشاندهنده آن است باید به جُستار «یهودی ستیزی» از زاویه طبقاتی و سیاسی ـ اجتماعی نگریست و نه از زاویه نژادپرستانه. «یهودی ستیزی» تنها بخش اندکی از کل تبهکاری های صورت پذیرفته ازسوی هیتلر و حزب نازی وی را در بر میگیرد. در این تبهکاری ها، بی گفتگو، همه پرورندگان و پروارکنندگان نازیسم و فاشیسم، همه برانگیزانندگان جنگ و آنها که توده های زحمتکش کشورهای درگیر را با شعارهای ملی گرایانه و میهن پرستی دروغین به جنگ با یکدیگر و برضد اتحاد جمهوری جوان شوروی واداشتند و پیش از همه سامانه سرمایه داری انحصاری امپریالیستی، دستشان به خون توده های مردم همه کشورهای درگیر در جنگ آلوده است؛

ـ پس از آغاز جنگ و یورش نیروهای آلمان نازی به درون خاک اتحادشوروی، کشورهای عمده «متفقین» در باختر (ایالات متحده و انگلیس)، در شرایطی که بارها و بارها ازسوی اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی به گشایش جبهه باختر برعلیه نیروهای اشغالگر آلمان نازی در کشورهای اروپای باختری، فراخوانده شدند، از شرکت در جنگ و گشایش چنین جبهه ای خودداری ورزیدند و تنها در سال ۱۹۴۴، آنگاه که نیروهای نازی در همه جبهه های خاور جنگ را باخته و با شتاب میدان را در برابر ارتش پیروزمند اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی خالی نموده و عقب می نشستند، در جنگ دخالت نموده و جبهه باختر را گشودند. حتا در همان هنگام، کوشش های ناجوانمردانه ای از سوی سازمان های جاسوسی ایالات متحده و انگلیس دربرقراری تماس با بخشی از نیروهای سرریز شده حاکمیت آلمان نازی که شکست و فرجام دهشتناک خود را نزدیک می دیدند، صورت می گرفت تا شاید با سازش و توافقی یکسویه، درپرده و دور از چشم "متحد" خود اتحاد شوروی، جنگ در جبهه باختر را متوقف کرده و آن را درجبهه خاور به سود آلمان نازی به درازا کشانند! خوشبختانه، این نقشه اهریمنی با کوشش ها و ازجان گذشتگی های بزرگ کمونیست های دلاوری که در دستگاه ها و سازمان های اطلاعاتی آلمان نازی نفوذ کرده بودند و زیرفشار خردکننده افکار عمومی در کشورهای باختری که ننگ و پلیدی چنین رفتاری را از سوی دولت های خود برنمی تابیدند، پیش از به عمل در آمدن آن، درنطفه خفه و نابود شد؛

ـ تصمیم به شرکت در جنگ از سوی کشورهای ایالات متحده و انگلیس، آنگاه به واقعیت پیوست که شکست و نابودی آلمان نازی و به همراه آن «نازیسم» و «فاشیسم» با پیروزی های درخشان و خیره کننده «ارتش سرخ» اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی درهمه جبهه ها، چشم انداز روشنی یافته بود. براستی، نیروهای نظامی ایالات متحده و انگلیس نه برای شکست نازیسم و فاشیسم یا رهایی توده های مردم از چنگال آشکارترین چهره دیکتاتوری سرمایه داری بزرگ، پا به میدان نبرد گذاشتند که برای بازیابی، بازگرداندن و زنده کردن آنچه از سامانه سرمایه داری برجای مانده بود، جبهه باختر را، آنهم هنگامی که نیروهای اتحاد شوروی مرزهای آلمان را پشت سر گذاشنه و با شتاب به سوی برلین رهسپار بودند، گشودند. دراینجا نیز، میان این جبهه و جبهه خاور تفاوتی عمده وجود داشت. گذشته از روزهای آغاز نبرد در«نُرماندی»، نیروهای آلمان نازی در این جبهه همه جا به آسانی از جلوی نیروهای متفق باختری گریخته و راه را برای آنها به سوی برلین گشودند؛ درحالیکه، همین نیروها تا آخرین روزهای نبرد در پیرامون و درون برلین، با سرسختی در برابر نیروهای اتحاد شوروی ایستادگی نموده و شاید بیشترین تلفات جنگ را در همین روزها به «ارتش سرخ» وارد آوردند.       

از مجموع آنچه در بالا آمد، می توان چند نتیجه گیری به شرح زیر نمود:
ـ رسانه های امپریالیستی، درباره «هولوکاست» با انگیزه های مشخصی، هدفمندانه گزافه گویی می کنند؛

ـ آماج عمده گزافه گویی های رسانه ای درباره «یهودی ستیزی» و کشتار گروهی یهودیان، پنهان نمودن دیکتاتوری آشکارسرمایه در جامه نازیسم و فاشیسم به عنوان روی دیگر سکه «دمکراسی پارلمانی» و رابطه آن با سامانه سرمایه داری امپریالیستی است که در آن هدفمندانه، نازیسم و فاشیسم در کالبد نظریه های نژادپرستانه، فروکاسته میشود؛
ـ نقش امپریالیست های عمده اروپایی (انگلیس، فرانسه، آلمان) در پیدایش و گسترش جنگ خانمانسوز، پنهان نگه داشته شده و به فراموشی سپرده می شود؛

ـ شکست سنگین سامانه سرمایه داری امپریالیستی در پی پیروزی «ارتش سرخ» اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی بر آلمان نازی پرده پوشی شده، آزادی کشورهای بسیاری در آفریقا و آسیا از یوغ استعمار دستکم گرفته شده و بسیاری پیشرفت ها و چشم اندازهای نوین رشد اقتصادی ـ اجتماعی در کشورهای از جنگ رسته اروپای باختری، به حساب همان دولت های امپریالیستی تازه پوست انداخته نوشته می شود؛

ـ در یک تجزیه و تحلیل برپایه «دیالکتیک ماتریالیستی» از رویدادها و پیامدهای «جنگ جهانی دوّم»، در اینجا نیز چون دیگر رویدادها و پدیده ها، «منطقی»۲۰ و «تاریخی»۲۱ هیچگاه باهم یکسان و هماهنگ نبوده و  «پدیده»۲۲ نیز گاه از آنچنان پیچیدگی، تودرتویی و فریبندگی برخوردار است که دریافت «ماهیت»۲۳ آن را بسی دشوار می نماید. در مورد جُستار مورد گفتگو در این نوشتار، «یهودی ستیزی» را می توان پدیده ای جنبی در کنار و همراه «کمونیسم ستیزی» با اهمیتی به مراتب کمتر از آن به شمار آورد که در زنجیره ای از علت ها و معلول های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و بویژه تاریخی امکان خودنمایی، رشد و گسترش یافته است. اینکه «کمونیسم ستیزی» به نوبه خود، از دیدگاه «منطقی» یا در «ماهیت» خود، تا چه اندازه علّت و برانگیزاننده «یهودی ستیزی» بوده، بر نگارنده این نوشتار کاملا روشن نیست؛ ولی آنچه به اندازه کافی گویاست، اهمیت سبب ساز و برانگیزاننده آن در سرکوب نهادهای مدنی و اجتماعی گوناگون و پدید آوردن خفقان اجتماعی می باشد که به نوبه خود بستر خوبی برای «یهودی ستیزی» و تصویب «قوانین نورنبرگ» فراهم نموده است. نبرد طبقاتی تیز و بُرّنده میان طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار در شرایط بحران همه جانبه سرمایه داری و خیزش نیرومند و برانگیزاننده اتحاد جمهوری جوان شوروی و جنبش سوسیالیستی در اروپا و آلمان آن هنگام را می توان علّت بنیادین و ماهوی پدیده «کمونیسم ستیزی» سرمایه بزرگ انحصاری دانست که از نیرو و امکانات مادی و "معنوی" فراوان برخوردار بود. پدیده «کمونیسم ستیزی» نیز به نوبه خود سرچشمه و علّت پدیده هایی دیگر در زنجیره علّت ها و معلول ها به شمار می آید. به این ترتیب، «یهودی ستیزی»، به هیچ رو ماهیت نازیسم نبوده و نیست و تنها پهلویی از آن را نمودار می سازد. مارکس می نویسد:
«اگر ماهیت با شکل پیدایش خود مستقیما سازگار بود، دیگر هیچ علمی ضرورتی نداشت. وظیفه علوم این است که در پس فراوانی پدیده ها و روندها و ویژگی های بیرونی واقعیت، ماهیت را جستجو کند؛ یعنی جریان های درونی و ژرفی را که در بنیان پدیده ها و روندها جای دارند.» و درست به همین دلیل و برپایه سخن ژرف و نغز مارکس، فروکاستن «نازیسم» به «یهودی ستیزی»، آنگونه که در باختر سالیان دراز درباره آن پرگویی شده، به شدت ضدعلمی و ناسازگار با واقعیت تاریخی است.

ب. الف. بزرگمهر   ۷ آبان ماه ۱۳۸۹

https://www.behzadbozorgmehr.com/2010/10/blog-post_31.html

پانوشت:

۱ ـ «هولوکاست» (The Holocaust) از ریشه یونانی، به معنای «همگی را در آتش سوزاندن» درباره کشتار شش میلیون یهودی به دست نیروهای آلمان نازی در جنگ دوم جهانی، بویژه پس از پایان جنگ جهانی ساخته و پرداخته شده است. تا آنجا که اینجانب آگاهی دارد، آمار رسمی در این باره در دست نیست و درباره رقم شش میلیون، بی گفتگو گزافه گویی شده است. افزون بر این و مهم تر از آن، امپریالیست های اروپای باختری و ایالات متحده که شکست آلمان نازی از مردم قهرمان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، شکست بزرگی برای آنها نیز به شمار می رفت، با ساختن چنین افسانه ای و گزافه گویی درباره آن، کوشش نمودند تا نازیسم و فاشیسم را که در درونمایه خود چیزی جز حرکت امپریالیسم رشد یافته آلمان و هم پیمان های آن برای بازتقسیم مستعمرات و لشکرکشی برای دست اندازی به خاک دیگر ملت ها و خلق ها نبود، به یهودی ستیزی محدود نموده، درونمایه اصلی آن را لاپوشانی نمایند. 

https://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2009/07/blog-post_27.html

۲ ـ «سیونیسم» یا «صهیونیسم» (zionism) «یك جریان ناسیونالیستی متعصب متعلق به بورژوازی یهود است كه در اواخر قرن گذشته در اروپا به وجود آمد و اكنون به ایدئولوژی رسمی دولت تجاوز گر اسرائیل بدل شده است. این نام مشتق از صهیون ـ محلی در نزدیكی شهر اورشلیم است كه برای یهودیان نیز دارای تقدس است. در سال ۱۸۹۷ جمعیتی به نام سازمان جهانی صهیونیسم بوجود آمد كه هدف خود را انتقال تمام یهودیان جهان به فلسطین اعلام كرد. این سازمان اكنون دارای قدرت مالی برابر با دارایی بزرگ ترین شركت های انحصاری جهانست، سهامدار شركت های متعدد اسرائیلی و صاحب زمین ها و موسسات كشاورزی و واحدهای تولیدی و توزیعی عدیده است، مركز آن درایالات متحده امریكاست و فعالیت های جمعیت های صهیونیست را در بیش از ۲۰ كشور جهان كنترل می كند.  جمعیت های متعدد، كلوب ها، كمیته ها و اتحادیه های فراوانی وابسته بدانند. باید گفت كه صهیونیست ها در آغاز به خاطر منافع و ساخت و پاخت های امپریالیستی حاضر بودند «كانون یهود» را در امریكای لاتین یا در كنیا یا در اوگاندا یا در اروپای شرقی بوجود آورند.

بورژوازی یهود با تحریك احساسات ناسیونالیستی و تعصب های ملی سالیان درازیست كه در زیر پرچم صهیونیست با نیروهای مترقی به مبارزه برخاسته و این جریان را به حربه ای در خدمت محافل ارتجاعی و امپریالیستی بدل كرده است.

شالوده صهیونیسم این اندیشه است كه یك ملت واحد یهود مركب از یهودیان سراسر جهان، صرف نظر از كشوری كه میهن آنهاست وجود دارد. این اندیشه از نظر سیاسی ارتجاعی و حربه نفاق افكنی است و از نظر علمی بی پایه و غیر منطقی است. صهیونیسم قوم یهود را دارای وضع استثنایی در جهان می داند كه به عنوان برگزیده خدا دارای رسالتی ویژه است. صهیونیسم در درجه اول با منافع پرولتاریای یهود مغایر است. صهیونیسم سالیان متمادی كوشش اصلی خود را متوجه ایجاد نفاق و تضاد بین یهودیان هر كشور و خلقی كه در میان آنها می زیستند كرده و در تحریك دشمنی و كینه بین یهودیان و سایر خلق ها می كوشد. از این نظر بین صهیونیسم و آنتی سمیتیسم كه نقطه مقابل اولیست تفاوتی نیست. هر دو صهیونیسم و آنتی سمیتیسم  (ضد یهود) ـ جریان ارتجاعی، نژاد پرستانه، ناسیونالیستی كور و دشمن اتحاد زحمتكشان است و ماركسیسم با تمام قدرت هر دو را رد می كند.

صهیونیسم اینک دیگر تنها ایدئولوژی نیست بلکه سیستم ارتباطات پرشاخه و موسسات بی شماری نیزهست و مجموعه نظریات، سازمان ها، سیاست ها و روش های سیاسی و اقتصادی بورژوازی بزرگ یهود را که با محافل انحصاری ایالات متحده امریکا و سایر کشورهای امپریالیستی جوش خورده اند تشکیل می دهد. محتوی  اساسی صهیونیسم، شوئنیسم جنگ طلبانه و ضد کمونیسم است.

صهیونیسم می کوشد در کشورهای مختلف جهان، کارگران و زحمتکشان یهود را از محیط کار و زندگی و فعالیت خود از بقیه کارگران و زحمتکشان جدا کند و مانع شرکت آن ها در نهضت کارگری و دموکراتیک گردد. صهیونیسم با اشاعه نظریه غلط «وحدت منافع ملی یهودیان» می خواهد تضاد بین کارگر و سرمایه دار را بین استثمار کننده و استثمار شونده یهود را مخفی کند و در حقیقت منافع حیاتی زحمتکشان یهود را در پیشگاه منافع بورژوازی بزرگ و ثروتمند یهود قربانی کند. امپریالیسم جهانی از صهیونیسم در توطئه های ضد ملی، ضد جنبش آزادیبخش و ضد سوسیالیسم بهره فراوان بر می گیرد و با فریب و اغوای توده های یهود نقشه های شیطانی و ضد خلقی خود را عملی می کند ....».

برگرفته از «واژه نامه سیاسی»، نوشته ی قهرمان زنده یاد امیر نیک آیین (هوشنگ ناظمی)

۳ ـ «آنچه، کوتاه درباره یهودیان می توانم بگویم این است که شاید هیچ ملیتی در جهان ما و بدرازای تاریخ آن نتوان یافت که چنین با ستمگری با آنها، حتا از سوی سردمداران خود، رفتار شده باشد. آنها ملتی هستند که یوغ بردگی را بر دوش کشیده اند؛ در گروه های بزرگ که تنها دوران نازیسم را دربر نمی گیرد، به زندان افکنده شده اند (به عنوان نمونه آزاد شدن آنها از زندان به وسیله کورش بزرگ) و ذر سراسر جهان و خاک های کشورهای گوناگون که هیچگاه در آنها ریشه های ژرف نداشته اند، پراکنده شده اند؛ ... و هم اکنون نیز بخش بزرگی از آن زیر حاکمیت کم و بیش نیرومند و ریشه دار سیونیستی، در کشور امپریالیسم ساخته ای به نام اسراییل، داس مرگ را بر پشت خود به دوش می کشند.

پیشرو ترین کسان این ملت کوچک و باهوش در جنگ دوم جهانی بویژه در آلمان نازی، از سوی کسانی که سپس با همکاری امپریالیست ها کشور اسراییل را راه اندازی کرده و جریان ملی گرایی و نژاد پرستی افراطی «سیونیسم» را در میان این ملت ستمدیده، دامن زدند، به گشتاپو لو داده شده اند. پیروان و پیشگامان این جریان نژادپرستانه، دربرگیرنده راه اندازان یهودی تبار کشور یاد شده در بالا، پس از پایان جنگ جهانی، برای سرپوش نهادن بر تبهکاری سترگِ بزرگ سرمایه داران همه کشورهای عمده سرمایه داری آن زمان باختر زمین در همکاری با فاشیست ها برای سرکوب کمونیست ها و سایر نیروهای پیشرو اجتماعی این کشورها، در برانگیختن و برافروختن آتش جنگ جهانی، کیش دادن و پشتیبانی هم جانبه از آلمان نازی در یورش ناجوانمردانه به اتحاد جمهوری های سوسیالیستی شوروی که تازه از زیر بار سنگین جنگ درونی گرانبار شده از سوی امپریالیست ها کمر راست کرده بود، افسانه «هولوکاست»۳ را برای منحرف نمودن افکار عمومی مردم کشورهای باختر زمین و سایر کشورها، ساختند و پرداختند

شاید هیچ ملتی در تاریخ جهان نتوان یافت که به اندازه یهودیان، دانشمند، هنرمند و آفرینندگان سترگ در زمینه های گوناگون اجتماعی، فرهنگی و سیاسی به جهان پیشکش نموده باشد. همین نکته که این ملت در زمینه امور مالی و اقتصادی، با وجود همه ناملایمات تاریخی، صرف نظر از سامانه اجتماعی ـ اقتصادی تبهکار سرمایه داری و تنها از دیدگاه بسته درون سامانه ای، توانسته است چنین گام های بزرگی برای درهم تنیدن تار و پود اقتصادی جهان بردارد، آفرین انگیز است.»

https://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2009/07/blog-post_27.html 

۴ ـ «جنگ جهانی دوم»، دومین‌ جنگ‌ فراگیر است كه‌ از سال ۱۹۳۹ تا سال ۱۹۴۵ جریان داشت. در این جنگ امپریالیستی که به انگیزه بازتقسیم مستعمره ها نخست میان کشورهای عمده اروپای باختری آغاز و سپس با یورش نیروهای آلمان نازی و دست اندازی به خاک اتحاد جمهوری های سوسیالیستی شوروی ادامه یافت، افزون‌ بر اروپا، بخشهای‌ گسترده‌ای‌ از قاره‌ های آسیا و افریقا را نیز دربرگرفت و اثرات بسیار زیانبار اقتصادی ـ اجتماعی در همه جهان و از آن میان ایران در پی داشت. این جنگ، سرانجام با شکست آلمان نازی در برابر سپاهیان «ارتش سرخ» اتحاد جمهوری های سوسیالیستی شوروی و تسلیم متحدین عمده آلمان: ایتالیا و ژاپن پایان یافت و سامانه سرمایه داری امپریالیستی را برای مدت زمانی دراز به عقب نشینی در همه پهنه های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی واداشت. از مهم ترین پیامدهای شکست سامانه امپریالیستی، آزادی بخش های عمده ای از کشورهای جهان از زیر یوغ استعمار امپریالیستی بود.

۵ ـ «مطلق گرایی» (Absolutism) از دیدگاه فلسفی دربرابر «نسبی گرایی» (Relativism) قرار می گیرد: دو سوی مخالف در نظریه شناخت و نظریه ارزشها. «مطلق گرایی»، از دیدگاهی فراطبیعی (متافیزیکی)، بخشی از «واقعیت» را تا جایگاه «حقیقت مطلق» برمی کشد.   

۶ ـ «نازیسم» یا «نازی گرایی» از واژه ـ واره «نازی» گرفته شده و دارای باری سیاسی ـ تاریخی است. واژه ـ واره «نازی»، از حرف های اول نام «حزب ملی ـ سوسیالیستی کارگری آلمان» [Nationalsozialistiche=Nazi] ساخته شده است. «نازیسم» و همتای آن «فاشیسم»، فرآورده های افزایش چشمگیر بحران اقتصادی ـ اجتماعی سامانه سرمایه داری انحصاری در نخستین دهه های سده بیستم ترسایی در شرایطی است که نیروهای چپ در کشورهای اروپای باختری شکاف برداشته و بخش بزرگی از آن با گردش به راست، توان رهبری طبقه کارگر و مدیریت بحران اجتماعی به چپ را از دست داده است. رشد و گسترش «نازیسم» و «فاشیسم» در کشورهای اروپای باختری، بویژه آلمان و ایتالیا، دستاورد بزرگترین بحران اقتصادی ـ اجتماعی سامانه سرمایه داری انحصاری در سالهای ۱۹۲۹ تا  ۱۹۳۳ است. هر دو این جریانهای فراراست اجتماعی، صرف نظر از برخی تفاوت های پدیداری کم و بیش کوچک میان آنها، از ماهیت یکسانی برخوردار بوده اند که همانا دیکتاتوری آشکار و بی پرده سرمایه داری بزرگ انحصاری (امپریالیستی) در پی افزایش پرشتاب بحران اقتصادی ـ اجتماعی و رقابت افسارگسیخته گروه های بزرگ سرمایه داری انحصاری کشورهای امپریالیستی در بازتقسیم مناطق نفوذ و مستعمره ها، در شرایطی است که نخستین کشور سوسیالیستی جهان از زیر بار جنگ گرانبار شده امپریالیستی پیروزمندانه کمر راست می کند؛ آگاهی طبقاتی کارگران اروپای باختری افزایش چشمگیری یافته و حزب های تراز نوین کارگری در اینجا و آنجا جوانه زده و گاه حتا شکوفیده اند. سرشت و گرایش عمده این هر دو جریان فراراست اجتماعی، آفرینش سردرگمی و شکافتن «طبقه کارگر» و «کمونیسم ستیزی» بوده است.

«نازیسم» و بویژه «فاشیسم»، پس از آن در مفهوم عام تر و گسترده تری برای شناسایی گروه ها و جریان های گاه ـ و نه همیشه ـ فراراست اجتماعی یا جریان های «هرج ومرج جو» (آنارشیست) در دیگر جاهای جهان نیز بکار رفته و همچنان بکار می رود که صرف نظر از برخی همانندی ها با «نازیسم» آلمانی یا «فاشیسم» ایتالیایی در برونزد (شکل) و شیوه های رفتاری شان، از درونمایه یکسان طبقاتی و اجتماعی با آنها برخوردار نیستند!

۷ ـ «یهودی ستیزی» (Antisemitism)

«نقطه مقابل صهیونیسم، آنتی سمیتیسم (آنتی یعنی ضد، سمیت یعنی سامی ـ نژادی که یهودیان نیز به آن متعلقند) ـ روش خصمانه نسبت به یهودیان به طور اعم است که هرگونه ملاحظات طبقاتی و اجتماعی را نادیده می انگارد. آنتی سمیتیسم در همه جا به عنوان سلاحی برای نفاق افکنی و انحراف توجه زحمتکشان از مسائل واقعی اجتماعی و سیاسی به کار رفته ، چه بسا به صورت های غیر انسانی وکشتار های جمعی و نفی بلد و آواره ساختن ها تجلی کرده  است و یا به صورت تبعیض های گوناگون، حق کشی ها، سختگیری های مستقیم و غیر مستقیم در آمده است. آنتی سمیتیسم مانند صهیونیسم تنها به سود طبقات استثمارگر و نیروهای ارتجاعی است که از این راه به مبارزه طبقاتی و اتحاد زحمتکشان خلل وارد می سازند.».

برگرفته از «واژه نامه سیاسی»، نوشته ی قهرمان زنده یاد امیر نیک آیین (هوشنگ ناظمی).

۸ ـ باید می نوشتم از هر صد نفر، نود و پنج نفرشان. دانسته، چنین نوشتم!

۹ ـ «جبر غیر اقتصادی» دورانی بسیار دراز از تاریخ بشر را تا پیش از پیدایش سامانه سرمایه داری که در آن «نیروی کار» نیز به کالایی چون کالاهای دیگر دگردیسه شده، دربرمی گیرد؛ دورانی که در آن گونه های گوناگونی از «اقتصاد طبیعی» در همه جای جهان هستی داشته است.

«جبر غیر اقتصادی» به جبری گفته می شود که در آن «نیروی کار» به سبب دارا بودن و مالکیت بر ابزار کار، توان تولید فرآورده ها و برآوردن نیازهای اقتصادی خود، خانواده و گاه بخشی از جامعه پیرامون خود را دارد؛ «نیروی کار» به کالایی برای فروش دگردیسه نشده و داد و ستد فرآورده های تولید هنوز بطور عمده به شیوه پایاپای انجام می پذیرد؛ تقسیم کار جامعه در سطحی بسیار پایین، بطور عمده کشاورزی، گله داری و پیشه وری را دربرمی گیرد؛ ابزار کار به اندازه ای ابتدایی است که ساخت یا فراهم آوردن آن به یاری فن آوری بسیار پیش پا افتاده در توان هرکسی است.

۱۰ ـ «جبر اقتصادی» جبری است که در آن بخش عمده ای از آدم ها، هیچگونه مالکیتی بر ابزارهای تولید کالاها نداشته؛ برای گذران زندگی خود و خانواده شان، راهی جز فروش «نیروی کار» خود ندارند و نیروی کار جسمی و روحی آنها به کالایی ویژه برای تولید کالاهای دیگر، دگردیسه شده است.

«جبر اقتصادی»، دورانی را دربرمی گیرد که در آن سامانه سرمایه داری به شیوه تولید (تولید به مفهوم گسترده آن) اجتماعی برتر دگرگون شده و دو طبقه: کارگر و سرمایه دار در آن نقش عمده بر دوش دارند. 

۱۱ ـ «حزب تراز نو کارگری»، «حزب پرولتری، حزب ماركسیستی ـ لنینیستی، سازمان سیاسی طبقه كارگر، مدافع و بیانگر پیگیر منافع همه توده های زحمتكش است. حزب طبقه كارگر است كه می تواند رهبری صحیح مبارزه طبقاتی زحمتكشان را به دست گیرد از همه انواع مبارزه استفاده كند و در آمیختگی صحیح تمام اشكال آن را تامین نماید. در دوران امپریالیسم هنگامی كه انقلاب سوسیالیستی به صورت وظیفه عملی بلا واسطه در می آید نقش حزب بسیار با اهمیت است.

احزاب پرولتاری در فعالیت خود آموزش ماركسیسم ـ لنینیسم، علم انقلابات اجتماعی و بنای جامعه نوین را رهنمای خود قرار می دهند و متقابلاً با تجربه خود آن را  غنی می سازند. چنین احزاب ـ احزاب كمونیست از آنجا كه پیشاهنگ و پرچمدار انقلابی ترین طبقه جامعه معاصر و رهبر همه زحمتكشان هستند، از آنجا كه با تئوری انقلابی وعلمی و موازین سازمانی مستحكمی مجهز هستند احزاب تراز نوین را تشكیل می دهند كه با احزاب تراز كهن كارگری كه درانترناسیونال دوم شركت داشتند تفاوت كیفی دارند.

برگرفته از «واژه نامه سیاسی»، نوشته ی قهرمان زنده یاد امیر نیک آیین (هوشنگ ناظمی).

۱۲ ـ «قانون رشد ناموزون سرمایه داری»، یکی از مهم ترین «قانون» های سامانه سرمایه داری بویژه از مرحله پیدایش انحصارات بزرگ سرمایه داری در دهه های پایانی سده نوزدهم ترسایی تا به امروز است. به همان اندازه که در تک تک ساختارهای اقتصادی، سازماندهی و مدیریتی متناسب با درجه رشد فن آوری برقرار است، در بازار سرمایه داری، رقابتی مرگبار، بی برنامگی و بی نظمی حکمفرماست. در چنین سامانه بی برنامه ای، سرمایه همواره از آغاز تاکنون رشدی ناموزون داشته است. این رشد ناموزون سرمایه را در همه رشته ها و میان رشته های گوناگون اقتصادی و نیز پهنه های محلی، کشوری و جهانی (توزیع جغرافیایی سرمایه) می توان آشکارا به چشم دید. در دوره پیدایش انحصارات بزرگ سرمایه داری، رقابت میان گروه های بزرگ سرمایه داری درون کشورها و میان کشورهای بزرگ سرمایه داری، نه تنها کاهش نیافت که از دامنه و شتاب گسترده تری نیز برخوردار شد. عملکرد همین «قانون» و افزایش رقابت و جنگ اقتصادی میان کشورهای امپریالیستی و فرارویی آن به جنگ نظامی تاکنون دو جنگ کم و بیش جهانگیر را پدید آورده، آدم های بسیار و دستاوردهای بزرگ اقتصادی و فرهنگی بشریت را به نابودی کشانده است. دانشمند بزرگ و انقلابی فرزانه: لنین، برپایه عملکرد همین «قانون» توانست برای نخستین بار امکان پیروزی سامانه سوسیالیستی را در کشوری جداگانه کشف و با یاری «حزب بلشویک روسیه»، طبقه کارگر و دهگانان روسیه با کامیابی به فرجام رساند.

۱۳ ـ «سرمایه داری بزرگ و انحصاری» پایه و بنیاد اقتصادیِ مرحله امپریالیستی سامانه سرمایه داری است.

«اساس اقتصادی و خصلت ویژه امپریالیسم عبارتست از تسلط انحصارها، انحصارها در رشته های مختلف كاملاً و همه جانبه اقتصاد و سیاست بزرگ ترین كشورهای سرمایه داری را در حیطه اقتدار و زیر سیطره خود می گیرند و رقابت آزاد از بین می رود. سلطه انحصارها در حیات اقتصادی با نفوذ و قدرت روز افزون آن ها در زمینه سیاسی همراه است كه دستگاه دولتی را زیر فرمان خود می كشند و تحت الشعاع منافع خود می سازند. در این مرحله سرمایه داری، انحصارها امپراطوران قدر قدرتی در همه شئون هستند».

برگرفته از «واژه نامه سیاسی»، نوشته ی قهرمان زنده یاد امیر نیک آیین (هوشنگ ناظمی).

۱۴ ـ «حزب کمونیست آلمان»، در دسامبر ۱۹۱۸ از درون «اتحادیه اسپارتاکیست» سربرآورد. این «اتحادیه» نخست، به صورت فراکسیونی در «حزب سوسیال دموکرات آلمان» شکل گرفت و پیدایش یافت. روزا لوگزامبورگ و کارل لیبکِنِشت از سرشناس ترین اسپارتاکیست ها بودند که پس از آن «حزب کمونیست آلمان» را بنیاد نهادند. هر دو آنها در سال ۱۹۱۹ بوسیله «حزب نازی آلمان» ربوده شده و در زیر شکنجه از میان رفتند.

«حزب کمونیست آلمان» مخالف «جنگ جهانی نخست» بود و آن را جنگی امپریالیستی می دانست که بر ضد منافع طبقهٔ کارگر جریان یافته است. این حزب تا پیش از نیرومند شدن و حاکمیت «حزب نازی» در آلمان، بزرگترین و شاید نیرومندترین گُردان کمونیستی در اروپای باختری به شما می رفت. در دوران نیرومند شدن «حزب نازی» و بویژه پس از دستیابی این حزب به حاکمیت در آلمان، «حزب کمونیست آلمان» مورد پیگرد قرار گرفت و شمار فراوانی از اعضای آن بوسیله لات و لوت های «نازی» و پس از آن «گشتاپو» دستگیر یا ربوده شده و در زندان ها و شکنجه گاه ها یا اردوگاه‌های «هولوکاست» از میان رفتند.

۱۵ ـ «عناصر بی طبقه اجتماعی» یا «لُمپن پرولتاریا» (Lumpenproletariat)

«این اصطلاح که در مباحث اجتماعی و سیاسی اغلب دیده می شود از نظر لغوی یعنی پرولتاریای ژنده پوش ولی مفهوم دقیق علمی آن یعنی آن قشرهای وازده و طبقه خود را از دست داده که در جوامع سرمایه داری اغلب در شهرهای بزرگ زندگی می کند، دچار تباهی و فاقد وابستگی طبقاتی شده اند، از جریان عادی بدور هستند، بدون شغل و حرفه ای خاص، بدون کار مفید برای جامعه و چه بسا در شرایط سخت و بد به سر می برند و احتمالاً به هر کاری هر چند ناشایست و ضد انسانی تن در می دهند. دزدان، چاقوکشان حرفه ای، اوباش، ولگردان، روسبیان و جنایتکاران باجگیر و نظایر این ها از این جمله اند.


اگرچه بسیاری از عناصر قشر لومپن پرولتاریا سابقاً کارگر یا خرده بورژوا بوده اند و بر اثر شرایط رژیم سرمایه داری دچار بدبختی و سرگردانی و تباهی شده اند، با این حال در این وضع مشخص خود وابستگی های طبقاتی خویش را به ویژه نسبت به پرولتاریا از دست می دهند. آنجا فاقد علائق ایدئولوژیک مشترک و همبستگی طبقاتی زحمتکشان هستند. از این گونه عناصر ارتجاع سرمایه داری اغلب برای مقاصد ضد ملی و ضد دموکراتیک خود استفاده می کنند، آن ها را برای کثیف ترین امور اجیر می کنند و در کودتاها و توطئه ها از آن ها استفاده می کنند. از جمله در کودتای ۲۸ اَمرداد با پول سازمان جاسوسی امریکا از عده ای از چاقوکشان و اراذل و فواحش استفاده شد.

بورژوازی از بین آن ها گروه ضربتی فاشیستی را به مزدوری می گیرد. به هنگام اعتصابات کارگری از آن ها به مثابه اعتصاب شکن استفاده می شود. قاتلین سیاسی و آدم کشانی که به خاطر پول حاضرند هر رجل سیاسی و اجتماعی مترقی را سر به نیست کنند از میان ای نها برگزیده می شوند و گانگستریسم سیاسی از آن ها بهره برداری می کند. خلاصه لومپن پرولتاریا با وجود این که اغلب از نظر وضع زندگی در دشواری زیادی به سر می برد به علت از دست داده خصوصیات طبقاتی خود حاضر است به هر کاری تن در دهد و این امر مورد استفاده سرمایه داری و ارتجاع قرار می گیرد.

دوران سرمایه داری با بیکاری مزمن خود، با ورشکست کردن دائمی اقشار مختلف خرده بورژوازی و گرایش دائمیش به تشدید فقر و آوارگی زحمتکشان، سرچشمه ایجاد لومپن است. البته نباید تصور کرد هر فرد بیکار و درمانده لومپن پرولتاریاست، هر قدر که مدت بیکاری وی طولانی باشد. لومپن پرولتایا به آن افرادی اطلاق می شود که طبقه خود را از دست داده اند، به فساد کشیده شده اند و فاقد هر گونه رابطه و همبستگی طبقاتی هستند. این قشر در نتیجه انقلاب سوسیالیستی و نابودی نظام سرمایه داری از بین می رود.»

برگرفته از «واژه نامه سیاسی»، نوشته ی قهرمان زنده یاد امیر نیک آیین (هوشنگ ناظمی).

۱۶ ـ «جمهوری وایمار» به سامانه حاکمیت آلمان در سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۳ میلادی گفته می شود که پس از فروپاشی نظام سلطنتی و فرار ویلهلم دوم به هلند در پایان «جنگ جهانی نخست» به نام «رایش» و ریاست جمهوری سوسیال دموکراتی به نام فردریش ابرت پدید آمد. در سال ۱۹۱۹ اعضای مجلس ملی آلمان به نام «رایشتاگ» برای تدوین قانون اساسی در وایمار (مشهور به شهر گوته و شیلر) گرد آمدند. در این قانون، حقوق و تکالیف آلمانی‌ها بر اساس لیبرالیسم، روشنگری و تامین آزادی‌های فردی تعیین شد. نام رسمی این سامانه حکومتی، همانند دوره حکومتی پیش از آن، امپراتوری آلمان (Deutsches Reich) برجای ‌ماند.

۱۷ ـ اشاره به چلیپا آویختن عیسا مسیح به دستور قاضی یهودی اورشلیم

۱۸ ـ «دوره روشنگری و نوزایی» (Renaissance)  به دوره ای از تاریخ گفته می شود که جنبش هایی اجتماعی، هنری و علمی در اروپا آغاز شد و در جهان گسترش یافت. این دوره، سده چهاردهم تا هفدهم ترسایی را دربرگرفته و گذار از سده‌های میانه به دوره ای است که در آن زندگی می کنیم. فرهنگ مادی و معنوی کنونی در باخترزمین بطور عمده فرآورده پیشرفتهای اقتصادی، سیاسی، هنری و علمی در این دوره است. در همین دوره است که بر اثر پیشرفت های علمی و فنی، اندیشه دینی به عقب رانده شده، کلیسا شکست می خورد و خِرَدگرایی، منطق و اندیشه آدمیت جایگزین آن می شود.

۱۹ ـ «قوانین نورنبرگ» یهودیان را از شهروندی آلمان محروم نمود و ازدواج آنان را با اتباع آلمان ممنوع کرد. برپایه این قوانین، یهودیان از برفراز داشتن پرچم آلمان و استخدام زنان غیر یهودی به عنوان مستخدم منع شدند. قانون های تکمیلی نورنبرگ در پی آن، یهودیان را از داشتن حق رأی و بسیاری حقوق سیاسی محروم کرد.

۲۰ و ۲۱ ـ  «تاریخی و منطقی دو مقوله فلسفی هستند که خصوصیات مهمی از روند تکاملی را نشان می دهند. این دو مقوله رابطه متقابل و پیوند بین انعکاس منطقی یک پدیده رشد یافته در تفکر، و تاریخ رشد آن پدیده را نشان می دهند و به عبارت دیگر بیانگر پیوند بین شناخت منطقی جهات مختلف یک روند با سرگذشت و تاریخچه آن روندند.


البته منظور از تاریخی و منطقی در مبحث مقولات فلسفی همان مفاهیم عادی و روزمره این دو واژه نیست بلکه مطالب عمیق تر است. کلیه مقولات دیالکتیک ماتریالیستی، مظهر انطباق روند تاریخی تکامل پدیده ها بر روند منطقی شناخت و تعمیم هستند.


شیئی یا پدیده، صرف نظر از سرگذشت مشخص آن، صرف نظر از فراز و نشیب تاریخچه آن، صرف نظر از همه جنبه های اتفاقی و تصادفات و امور گذرا که در جریان پیدایش و نضج و تکامل آن روی داده، هنگامی که در کل معین خود، در شکل نهایی خود، در ماهیت خود، مورد بررسی قرار می گیرد، دارای یک سلسله قانونمندی ها و حاوی جنبه های عمومی و ماهوی، ارتباطات اساسی و ضرور و قوانین روند تکاملی است که معرف جهات مختلف آن بوده و مجموعه آن ها را با مقوله «منطقی» بیان می کنیم.

«منطقی» مربوط است به حالت تکامل یافته و شکل گرفته ای که نتیجه رشد تاریخی است. بدین ترتیب درک منطقی یک پدیده و رویداد از تمام حشو و زوائد تصادفی که در تاریخچه تکامل آن پدید می آید، فارغ است. در حالی که درک تاریخی پدیده و رویداد سرشار از غنای مشخصات و همه جریان رنگارنگ رشد است.

رابطه «تاریخی» با «منطقی» همچو رابطه یک روند تکاملی با نتیجه آن است. این دو نه تنها یکدیگر را نفی نمی کنند که در وحدت دیالکتیکی قرار دارند. در منطق، به مثابه نتیجه آخری تمام ارتباطات موجود در جریان یک تاریخ واقعی، تکامل شکل قطعی گرفته و به مرحله بلوغ کامل رسیده اند. اگر به مثال ها باز گردیم، می توانیم بگوییم که در همین شرایطی که قرار دارد، نتیجه شکل گرفته تمام تاریخ تکامل آن است. مبارزه ضدامپریالیستی در مرحله تمام تاریخ پردرد و ستم رشد سرمایه داری، در شکل کنونی و بالغ آن متبلور است. همه این ها نشان می دهد که منطقی و تاریخی در وحدت دیالکتیک هستند.

«تاریخی» و «منطقی» یک جفت مقولات فلسفی هستند که رابطه میان دیالکتیک عینی تکامل واقعیت و دیالکتیک ذهنی شناخت را منعکس می کنند. وحدت این دو مقوله دارای دو جنبه مهم است: اول اینکه «تاریخی» تا درجه معینی «منطقی» را در خود در برمی گیرد و دوم اینکه «منطقی» بیان کننده تاریخی است. این دو جنبه را بررسی کنیم:
جنبه اول - هر روند تکاملی از لحظه زایش چنان قانونمندی های ویژه و هدف عینی رشد را دارد و حاوی چنان ضروریاتی است که تکامل را به نتیجه معینی می رساند.

جنبه دوم - وحدت دیالکتیکی دو مقوله «تاریخی» و «منطقی» دارای این جنبه نیز هست که مقوله «منطقی» یا روندی که به حد بلوغ رسیده بیان کننده و نشان دهنده تاریخ پیدایش و رشد آن است. مثلا سوسیالیسم با قوانین عام خود می تواند نتیجه و عصاره، فشرده و بیانگر تمامی تاریخ مشخص و جریان های خاص و مشخصی باشد که گذشته آن را تشکیل می دهد. جنبش ضد امپریالیستی و آزادیبخش نیز با تمام مختصات عام خود، ثمره و نتیجه تاریخ مشخص چند ساله مبارزه با استعمار و نو استعمار و بیان کننده تمام این روند تاریخی است.

پس از یک طرف «تاریخی»، «منطقی» را (به آن معنا و در آن حد معینی که گفتیم) دربرمی گیرد و از طرف دیگر «منطقی» بیان کننده «تاریخی» است. به عبارت دیگر «تاریخی» در خویش، مناسبات علیت و ضرور را تلویحا در برمی گیرد و «منطقی» آن ها را به صراحت بیان می کند؛ منطقی شکل خلاصه شده و فشرده تاریخی را دوره می کند (تلخیص می کند و تعیم می دهد).

اما وحدت «منطقی» و «تاریخی» مطلق نیست؛ دیالکتیکی است؛ چرا که یک روند تکاملی همیشه در جریان مشخص خود دارای پستی ها و بلندی ها است، ضروریات تکامل از میان انبوه تصادفات می گذرد، جوانب گذرا و اتفاقی در آن وجود دارد. همه این تصادفات در نتیجه غایی حذف می شود و در «منطقی» تمام جزئیات و مشخصات روند «تاریخی» وجود ندارد. مثلا در تاریخ تکامل سرمایه و چگونگی استثمار در این یا آن کشور در این یا آن زمان، بسیاری جزئیات و ویژگی های عناصر محلی و مشخص هست که از ورای آن ها قانونمندی بروز کرده است. ولی در بررسی منطقی نقش استثمار و عمل سرمایه و ماهیت آن کلیه این عناصر و جزئیات حذف می شود و آن چه عام و اساسی است، باقی می ماند. در این معنا است که انگلس نوشته است: «منطقی عبارت است از تنقیح شده و تصحیح شده تاریخی».

در ارتباط متقابل و وحدت دیالکتیکی «تاریخی» و «منطقی»، فلسفه مارکسیستی نشان می دهد که «تاریخی» عامل اولیه و «منطقی» همچو انعکاس آن، عامل ثانوی است. این برخورد نتیجه جهان بینی ماتریالیستی است چرا که مثلا هگل که وحدت مقولات تاریخی و منطقی را کشف کرده بود، «منطقی» را زاینده و خالق «تاریخی» می دانست و تاریخ را روند حرکت «اندیشه مطلق» و نوعی منطق تطبیقی، معرفی می کرد. تعیین عامل اولیه در وحدت دیالکتیکی دو مقوله به معنای کم یا زیاد کردن اهمیت و نقش این یا آن جنبه نیست.

وحدت دو مقوله «تاریخی» و «منطقی» چنان است که می توان گفت «منطقی» همان «تاریخی» است؛ منتهی بدون شاخ و برگ جریان مشخص، به شکل تعمیم تئوریک. بر عکس می توان گفت که «تاریخی» نیز همان «منطقی» است؛ منتهی سرشار از بافت زنده واقعیت مشخص و پر از کلیه حوادت و رگ و پی جریان تکامل تاریخی مشخص.»

برگرفته از «ماتریالیسم دیالکتیک»، بخش ششم، شماره ۲۹ ـ مقولات منطقی و تاریخی، نوشته ی قهرمان زنده یاد امیر نیک آیین (هوشنگ ناظمی)، با اندکی ویرایش ادبی از سوی اینجانب ب. الف. بزرگمهر.

۲۲ ـ «پدیده» تجلّی مستقیم و خارجی «ماهیت»، شکل تظاهر ماهیت است. «پدیده» همان «ماهیت» است؛ ماهیتی که تظاهر مستقیم واقعیت است. «پدیده» جهت [روند] خارجی و سطحی واقعیت، ویژگی ها و جهت های [روندهای] گوناگون اشیاء است. ماهیت همان پدیده ها، همان جهات متنوع و گوناگون به استوارترین، ژرف ترین و کلی ترین صورت خود است.

در هر پدیده ای، «ماهیت» ناگزیر نمودار می گردد؛ ولی نه بطور تمام و کمال که تنها جزیی از آن. «پدیده»، «ماهیت» نیست و تنها از یک سو آن را توصیف می کند.

برگرفته از «اصول فلسفه مارکسیسم»، آفاناسیف، انتشارات حزب توده ایران، سال ۱۳۵۱ (با اندکی ویرایش و برخی افزوده ها از ب. الف. بزرگمهر)

۲۳ ـ مفهوم ماهیت با مفهوم مضمون [درونمایه] نزدیکی دارد؛ ولی با آن یکی نیست. اگر مضمون مجموعه کلیه عناصر و جریاناتی است که شیئ را تشکیل می دهند، ماهیت، جهت عمده، درونی و نسبتا پایدار شیئ (یا مجموعه جهات و روابط آن) است. ماهیت، تعیین کننده سرشت و طبیعت شیئ است و تمام جهات و علایم دیگر شیئ از آن ناشی می شود. «ماهیت» و «پدیده» از دیدگاه «ماتریالیسم دیالکتیک» یگانه و از یکدیگر جدایی ناپذیر بوده و با یکدیگر در ارتباطند. ماهیت در پدیده تجلّی می کند و پدیده از ماهیت برمی خیزد.

ماهیت ناب، یعنی چنان ماهیتی که در هیچ پدیده ای خود را ننمایاند، وجود ندارد. هر ماهیت در انبوهی از پدیده ها نمودار می شود.

«ماهیت» و «پدیده» نه تنها یگانگی دیالکتیکی دارند که با یکدیگر رودروریی (تضاد) داشته و هیچگاه بطور کامل با یکدیگر هماهنگی نمی یابند. رودررویی خود آنها، نمودار رودررویی درونی اشیاء است. «ماهیت» در سطح دیده نمی شود؛ پنهان است و با مشاهده مستقیم نمی توان به آن دست یافت.

شناخت ماهیت بویژه از آن رو ضرورت پیدا می کند که پدیده اغلب پندار نادرستی درباره طبیعت جریان بدست می دهد. ناتوانی در شناخت «پدیده» و «ماهیت»، به اشتباهات جدّی در «نظریه» (تئوری) و «کردار» (پراتیک) می انجامد.

برگرفته از «اصول فلسفه مارکسیسم»، آفاناسیف، انتشارات حزب توده ایران، سال ۱۳۵۱، (با اندکی ویرایش و برخی افزوده ها از ب. الف. بزرگمهر)

افزوده های میان [ ] از اینجانب است. ب. الف. بزرگمهر

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!