«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۶ آذر ۹, پنجشنبه

توله سگ تازه پا به جهان نهاده اش را می گوید

«او همینجاست. رکس همینجا هست.»


ماییم که بی‌ هیچ سرانجام خوشیم

یک چهار لنگه ای دلنشین از مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی

ماییم که از باده ی بی‌جام خوشیم
هر صبح مُنوّریم و هر شام خوشیم

گویند سرانجام ندارید شما
ماییم که بی‌ هیچ سرانجام خوشیم

دیوان شمس تبریزی

سروده و تصویر برگرفته از «گوگل پلاس»


نشخوار چندباره ی بالا آورده های لات بی سر و پای «یانکی» از سوی زنکی هوچی!

«آروادین قحبه ی ترامپانا» در گستاخی و هوچیگری، دستِکمی از آن لات بی پدر مادر ندارد

به گزارش «خبرگزاری رویترز»، نماینده ی «یانکی» ها در در سخنرانی خود در نشست از سرِ ناچاری۱ روز چهارشنبه ی «شورای امنیت سازمان نامور به ملت های یگانه» چنین شکر گُنده ای میل فرمود:
«چنانچه جنگ روی دهد، اشتباه نکنید! رژیم کره شمالی سر تا پا (کاملا) نابود خواهد شد.»۲ وی در پی افزود:
«ما هرگز به دنبالِ جنگ با کره شمالی [بخوان: «جمهوری سرفراز دمکراتیک خلق کره!» نبوده ایم و امروز نیز به دنبال جنگ نیستیم. اگر جنگی روی دهد، شَوَندِ آن، کارکرد یورشگرانه ای بسان آنچه دیروز گواه بودیم [آزمایش موشکی]، خواهد بود.»۳ 

به این زنک فرومایه، دروغگو و کاسه ی داغ تر از آش باید گفته های رییس لاتِ بی پدر مادرش را گوشزد نمود که چندین بار تاکنون و واپسین بار در «سازمان نامور به ملت های یگانه» پا از گلیم خویش فراتر نهاده و با گستاخی هرچه بیش تر از نابود کردنِ «جمهوری سرفراز دمکراتیک خلق کره!» سخن رانده بود. با این شکرخوری گُنده که جز نُشخوارِ آنچه رییس نابخردش بالا آورده بود، بیش نیست، افزون بر فرنامِ درخور «رونوشت برابر اصلِ کاپیتان همایون خان»، فرنامِ «آروادین قحبه ی ترامپانا»۴ را نیز می بخشم که بیش از آن یکی، فراخور حال و روزگار کنونی این زنک هوچی است.

ب. الف. بزرگمهر    نهم آذر ماه ۱۳۹۶

پی نوشت:

۱ ـ «از سرِ ناچاری» را بجای واژه ی از ریشه عربی «اضطراری» بکار برده ام؛ بجای این واژه، بسته به آرش و سمت و سوی جمله و گونه ی نوشتار، می توان از واژه ها یا آمیخته واژه هایی پارسی دیگری چون «به ناگزیر»، «درنگ ناپذیر»، «از سرِ درماندگی» (یا پیچارگی!) و حتا «خاک بر سری» به آرش «چه خاکی بر سر کنیم» نیز بکار برد و چنین واژه ی ناخوشایندی را از زبان پارسی زدود و بیرون راند.

۲ و ۳ ـ بنیادِ خبر، برگرفته از تارنگاشت دروغپردازِ و بی هیچگونه مسوولیتِ اخلاقیِ وابسته به وزارت امور خارجی یانکی ها: «رادیو فردا» به تاریخ نهم آذر ماه ۱۳۹۶ است که از سوی اینجانب، ویرایش، پارسی و پاکیزه نویسی درخور و در بخشی بازنویسی شده است؛ افزوده های درون [ ] نیز از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر

۴ ـ با رونوشت برداری و اندکی دستبرد در «آروادین قحبه ی مسلمانا» در داستان «موش و گربه» ی جاودانه عُبید زاکانی


نشانه های روشن ترس رژیم تبهکار و ضدخلقی از گردش به چپ در ایران! ـ بازانتشار

نشان داس و چکش بر زمینه ای از ستاره ای پنج پر درج کرده و نوشته است: «حقیقتا کمونیست ها برازنده ترین نماد رو برای خودشون انتخاب کردن، ”داس و چکش“! در پس زمینه ای از ستاره پنج پر!

یعنی مردم رو با چکش سرکوب کنی و ریشه شون (رفاه، هویت و ارزش هاشون) رو با داس قطع کنی (مصداق بارز چیزی که الان در کره شمالی شاهد هستیم). در بک گراند هم یک ستاره پنج پر می بینیم که مدت ها نماد آمریکا بود، به این معنی که «هر چی میکشید تقصیر آمریکائه

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب:  ب. الف. بزرگمهر

کم و بیش می توانم حدس بزنم که از ماموران رژیم تبهکار جمهوری اسلامی است؛ بویژه با آن طرفداری زیرجُلی از کعبه ی آمالش: «شیطان بزرگ». چنین نوشته ای با همه ی ساده لوحی که در آن نهفته، نمی تواند کار آدمی ساده لوح باشد. می نویسم:
نشانه های روشن ترس رژیم تبهکار و ضدخلقی جمهوری اسلامی از گردش به چپ در ایران!

نیک می دانند که واپسین گام ها به سوی «شیطان بزرگ» لبه های قیچی را از هر دو سو نزدیک می کند:
نه «شیطان بزرگ»، اسلام پیشگان دزد دوزخی  را برخواهد شکیبید و دامن خود را با چنین رژیم بدنامی، بیش از پیش آلوده خواهد کرد و نه توده های مردم فریب خورده از اسلام دروغین مشتی زالوی شکمباره بازهم در پی آن ها خواهند رفت؛ بیگمان آن ها که سرخورده اند و دست شان به آش ناپاک این رژیم دوزخی نیز آلوده نیست، بیش از پیش در پی جایگزینی راستین خواهند گشت و بخش های عمده ای از آن ها نیروهای چپ راستین را خواهند یافت و بسیار زود نیز آن ها را بازخواهند یافت؛ زیرا نمایندگان فداکار و از جان گذشته ی این نیروها از «حزب عدالت» و «اجتماعیون عامیون» در گذشته ای دورتر گرفته تا «حزب کمونیست» دوره ی پایان قاجار و «رضا قلدر» و پس از آن، حزب توده ایران در سال های نزدیک تر با هر اشتباه کوچک و بزرگی نیز که از آن ها سر زده و برخی از این اشتباهات نیز ناگریز بوده و برخی دیگر نیز به دروغ به پای آن ها نوشته شده، در تاریخ ایران خوش درخشیده و در حافظه ی تاریخی مردم، همچنان از جایی درخور و شایسته برخوردارند. من این را حتا در دوردست ترین روستاهای ایران به چشم خود دیده و از زبان شان شنیده ام. برای همین به آنچه می گویم، باوری ژرف دارم. نیک می دانم در دلِ سیاه اسلام پیشگان و زالوها و انگل های اجتماعی چه می گذرد و بی جهت نیز نیست که بسیاری از آن ها برای روز مبادا شتاب دارند؛ می دزدند و بار می زنند؛ به هرکجا که دست شان برسد ... و اینگونه نوشته های ریشخندآمیز هیچ آبی برای شان گرم نخواهد کرد و جز مشتی اصلاح طلب دروغین پای بسته  و "اصولگرا"ی کارچاق کن که چنین یاوه هایی را برای دلخوشکنک خود می باورند، توده های مردم و بسیاری از روشنفکران خلقی این مرز و بوم که در سمت و سوی توده های مردم رنجدیده ایستاده اند، فریفته ی چنین دروغ هایی نخواهند شد.

بیچاره ها، آب در هاون می کوبند و می دانند که دوران خوش زندگی شان به پایان خود نزدیک می شود. می دانم که این را نه تنها بر پوست خود که حتا بر شکم های طبلِ اسکندر خود احساس می کنند و نگرانند ... وگرنه،چنین یاوه هایی را درباره ی کسانی که به هنگام نیاز همواره به یاری مردم ایران شتافته اند، برای خوشایند هرچه بیش تر «شیطان بزرگ» بر زبان نمی راندند و قلمفرسایی نمی کردند.

ب. الف. بزرگمهر   ۲۶ آبان ماه ۱۳۹۲

http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/11/blog-post_17.html

پی افزوده:

در نوشته ی بالا، آرش سخن از «حزب توده ایران در سال های نزدیک تر» در سنجش نسبی با «گذشته ای دورتر» («حزب عدالت» و «اجتماعیون عامیون» گرفته تا «حزب کمونیست») است و بگونه ای بنیادین تا پیش از کودتای انگلیسی ـ «یانکی» امرداد ماهِ سال ۱۳۳۲ را دربرمی گیرد. ناگفته نگذارم که با همه ی فداکاری ها و جانفشانی های طبقه کارگر ایران و نمایندگان رستایی ـ سیاسی اش در سال های کنونی که به مرگ جانگداز تنی چند از بهترین فرزندان این طبقه و همه ی خلق های ایران زمین نیز انجامیده، جای حزب سیاسی ساز و برگ یافته به «سوسیالیسم دانشورانه»، هماوند و تافته با زندگی و کار و بار طبقه کارگر، پای در میدان کارزار و رزمنده را سخت تهی می بینم. از دید من، نیاز روزافزون به هستی چنین حزبی یا در کالبدی نو با نامی روشن تر از گذشته که واژه ی «کمونیست» نیز در آن گنجانده شود* یا شاید با همان نام کهنه و تاریخیِ «حزب توده ایران»، پیشروترین و فداکارترین کارگران ساز و برگ یافته به «سوسیالیسم دانشورانه» و روشنفکران خلقی نزدیک به این طبقه در ایران را وادار خواهد نمود تا زمینه های پیدایش و پایه گذاری آن را فراهم کنند. از دید نگارنده، چنین کاری هرچه زودتر و با آمایشی بسنده و درخور انجام گیرد، بسود طبقه کارگر و سایر نیروهای کار و زحمت ایران خواهد بود.** این نکته را نیز بیفزایم که تهی بودنِ میدان کارزار طبقاتی از حزبی با چنان ویژگی هایی، امپریالیست ها و نیروهای مزدور ایرانی تبارشان بویژه در بیرون مرزهای ایران را نیز به تکاپوی هرچه بیش تر برای ساختن گونه های گوناگونی "چپ" از راست ترین نمونه های سوسیال دمکراتیک و لیبرال دمکراتیک آن بر زمینه ای شوربختانه خوب فراهم آمده در سی و چند ساله ی کنونی گرفته تا "چپ" ترین نمونه های آتشین و خشخاشی واداشته است. بگمانم روشن است که پیشروترین نیروهای طبقه کارگر باید با چشم باز و باریک بینی هرچه بیش تر به همه ی اینگونه نیروها بنگرند و بگمانم، شِم سرشتی شان به آن ها در شناخت و بازشناخت سِره از ناسِره یاری خواهد نمود.

ب. الف. بزرگمهر    نهم آذر ماه ۱۳۹۶

* نگارنده به شوندهای گوناگون و از همه برجسته تر، گسترش سرمایه داری در ایران (سنجش ناپذیر با گذشته ای دورتر) با این گزینه همداستان است.

** خوشبختانه در تاریخ، ردپای نمونه ای درخشان از یک سازمان سیاسی پرولتری در میهن ما و پیرامون آن وجود  دارد که هنوز می تواند سرمشق و راهنمای خوبی برای کارگران و زحمتکشان و نمایندگان سیاسی آنها باشد:
«در سال ۱۹۱۶ ترسایی (۱۲۹۵خورشیدی) در باکو کارگران ایرانی صنعت نفت، یک سازمان سیاسی سوسیال دمکرات به نام عدالت بوجود آوردند. این حزب به شکل یک سازمان پرولتاریایی سازمان یافت ... برای تاسیس شعبه های حزب، کادرهای ورزیده مخفی به ایران اعزام شدند. در برنامه حداقل این حزب نیز یکی از مسایلی که باید روی آن کار می شد، نشکیل و گسترش این سازمان در ایران و متحد کردن کلیه عناصر انقلابی آن بود. ... اعضای حزب عدالت را ۶۰ درصد کارگر، ۲۰ درصد کارمند دفتری، ۱۷ درصد پیشه ور و ۳ درصد روشنفکر تشکیل می دادند ...

در صدر کمیته مرکزی حزب و بنیانگزار آن اسداله غفارزاده کارگر انقلابی نامدار قرار داشت. از فعالین این حزب می توان پیشه وری، حیدر عمو اوغلی، بهرام آقایف، کریم نیک بین، آویتس میکاییلیان سلطان زاده و سلام اله جاوید را نام برد.» (برگرفته از نوشتار «اسداله غفارزاده: شخصیت نامیرای کارگری، وُدود مردی، گاهنامه چیستا، شماره ۸ و ۹، سال بیست و پنجم).

آنچه گذشته و چگونه گذشته است را دیگر نمی توان آنچنان به انتقاد کشید؛ آنگونه که هنوز برخی نیروها با بزرگنمایی این یا آن جنبه از رویداد ناگواری در گذشته که گویا نمی بایستی رخ می داد، آن را به باد انتقاد و ملامت می گیرند و از سکوی زمان کنونی و با روشن شدن ماهیت و درونمایه پدیده ای که در هنگام خود سخت پیچیده می نموده، چیستان حل شده و به تاریخ پیوسته ای را بیشتر با قصد و غرضی که ریشه در دشمنی طبقاتی دارد، بازگو و دوباره "حل" می کنند. ولی آنچه اکنون برای کار و برنامه ریزی عملی و جبران آنچه که از دست رفته می توان گفت، به نظر نگارنده چنین است:
گرچه ساختن، بازسازی و گسترش سازمان های صنفی ـ سیاسی کارگری به دوش خود کارگران است، ولی نیروهای چپ واقعی نیز می توانند و باید عمده نیروی خود را بویژه در شرایط کنونی در این سو به کار برند. وظیفه دموکراتیک آنها دلگرم نمودن کارگران برای سازماندهی سندیکاها و یاری رسانی به پیروزی‌های صنفی ـ سیاسی آنهاست. سندیکاها بهترین جاها برای عضوگیری کارگران پیشرو است و کمک به مبارزات روزمره سندیکا نیز بطور عمده بوسیله همان ها انجام میشود. در اینجاست که مبارزه خود به خودی طبقه کارگر با مبارزه آگاهانه پیوند خورده و سطح کیفی فراتری می یابد.

تنها آن حزب یا سازمانی شایسته نام حزب طبقه کارگر خواهد بود که عمده نیروی خود را دراین سو صرف کند و مانند نمونه درخشان بالا کوشش نماید تا صف سازمانی خود را هرچه بیشتر از پیشروترین افراد این طبقه پر کند ...

برگرفته از نوشتار «به جنبش سندیکایی کارگران میهن مان یاری رسانیم!»، ب. الف. بزرگمهر   ۱۸ آذر ۱۳۸۷ ، درج شده در تارنگاشت «فرهنگ توسعه» که سپس از کار آن جلوگیری شد. با این همه، این نوشتار در دو تارنگاشت زیر، همچنان در دسترس است:

بازانتشار در ۱۸ خرداد ماه ۱۳۸۹ در پیوند زیر:

تبهکارانی بی هیچ رگ و ریشه ...


خوکی پلشت و تبهکار از هر باره!


۱۳۹۶ آذر ۸, چهارشنبه

الله راضی، سلمان و سلمان زاده راضی، گور پدر ناراضی!


برای تان بهشتِ برین آرزومندیم؛ هم اینک و بی هیچ درنگی!


اگر تو شاعری من پینه دوزم ... ـ بازانتشار

در کاریکاتوری که درج کرده، کارمندی جلوی بسته اسکناسی زانو زده، می گوید:
«تا آخر این ماه با من بمان! ترا به خدا ...» 

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر 

قدیم ترها درباره ی تفاوت میان کارمندی شوربخت با همکاری خوشبخت به شوخی می گفتند:
این یکی همیشه یک ماه از حقوق خود پیش است و آن دیگری دستکم یکماه از حقوق ماهیانه ی خود وامی ماند.

می پندارم، حاکمیت تبهکار دزدان الله کرم، این تفاوت را نیز از میان برداشته و به همراه آن مانش بسیاری از زبانزدهای کهن تر ایرانی را چون این یکی که به خودشان برمی گردد نیز نابود کرده است:
«مانند کون ملا پاک است 

چون روز روشن است که دیگر نه تنها کون که هیچ جای کم و بیش همه ی ملاها پاک نیست؛ همانگونه که تفاوت میان کارمند خوشبخت و شوربخت نیز از میان برداشته شده است؛ و این تنها گوشه ای از آن انقلاب فرهنگی «آقای ساده زیست ۹۵ میلیارد دلاری» است که در تازه ترین فرمایشات خود، یادآور ماجرای «کش» و «کش ندادن رسوایی ها» به اشراف سربرافراشته ی کشور پند و اندرز فرموده اند:
اشرافی گری خود را جلوی دیدگان مردم به نمایش نگذارید تا دل شان را بیش تر بسوزانید! و به زبانی دیگر:
بروید پنهانی و در جاهای دیگر پول های بادآورده را خرج کنید؛ الحمدلله که جا در این کره ی خاکی فراوان است؛ از لندن و پاریس گرفته تا جزیره های برمودا ... همه ی آنجاها را که سرک کشیده اید، خوب می شناسید و در استخرهای شان زیرآبی نیز رفته اید! ... خوب! مگر مغز خر خورده اید، اینجا دل مردم بی نوا را به درد می آورید و آن ها را خدای ناکرده، استغفرلله به شورش وامی دارید؟ 

با نادیده گرفتن آنچه از زبان آن فرومایه افزودم، چنانچه تنها به چکیده ی پیام و دعوت وی به پنهانکاری و جلوگیری از آشکارشدن رسوایی دزدی ها و پلشتی های تازه تر باریک شوم، ناچارم در پاسخ وی که به شعر و ادب و فرهنگ این سرزمین "دلبستگی" نشان داده و می هد، سروده ی زیر را بیاورم که اگر به ضرب آهنگ تعزیه خوانی و از زبان آن مداح ششلول بند خیمه و خرگاهش خوانده شود، چه بسا آن را بهتر از سروده های سنگین ترِ سرایندگان کهنه و نو درخواهد یافت:
بیا آقا که قربانت شوم من
فدای «آفرین» هایت شوم من
...
بیا تا جیبِ پر دارم از آن زَر
برایت زِر زنم از روضه اکبر
...
اگر تو شاعری من پینه دوزم
بیا تا درز کونت را بدوزم!* 

ب. الف. بزرگمهر    هشتم خرداد ماه ۱۳۹۳

 http://www.behzadbozorgmehr.com/2014/05/blog-post_9316.html 

تنها دو لنگه ی واپسین سروده ی بالا، هجوی کهن در پاسخ به سروده سرایان جمله پرداز یا «بند تنبانی» است. سایر لنگه های آن از آنِ خودم است که گرچه سروده به آرش راستین آن نیست (همانا بند تنبانی!)، ولی بیگمان درخور تعزیه خوانی و سروده هایی اینچنین که برای بهره برداری از احساسات دینی و مذهبی توده های مردم ناآگاه ساخته و پرداخته می شود، هست. بخش های نقطه چین را نیز همان مداح ششلول بندِ حرام لقمه، خود بهتر می تواند با ملات های «دِلم دِلمِ»: آمیخته به گریه ای ساختگی، چون:  «آی آقا جان ... آی آقا جان ...» و «کجا بودی تو وقتی تیر گلوی علی اصغرت را ...» پر نماید تا اشک «آقا» را از مَشکش بهتر درآورد.

هم ما می خندیم؛ هم دیگران به ما می خندند!

نمونه ای دیگر از پیامدهای ناگوار کاربرد شریعتی شتری

در بازی های «کبدی قهرمانی زنان آسیا» در گرگان، مربی تیم دختران تایلند، مرد بود و تنها راه برای آنکه به سالن مسابقات راه یافته و کارش را پی گیرد، همین است که در تصویر می بینید.* نمونه ای دیگر از پیامدهای ناگوار کاربرد شریعتی شتری از آنِ ۱۴۰۰ سال پیش در میهن ما که افزون بر خنده دار بودن، مانند همیشه ریشخندآمیز و خوارکننده ی ایران و ایرانی در چشم مردم جهان است! هم ما می خندیم؛ هم دیگران به ما می خندند.

ب. الف. بزرگمهر هشتم آذر ماه ۱۳۹۶

* از «گوگل پلاس» با ویرایش و بازنویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر


از ادعا کم کن و بر دانش افزا!

امید برای دستیابی به آماجی در چشم انداز و شدنی با همه ی سختی های پیشِ روی آن و آرزو، آماجی مه آلود و هنوز دور از دسترس یا نه همه سویه دست یافتنی

شعارهای گوناگونی در پای نوشتارهای خود می آورند؛ یکی از آن ها و بگمانم شعار دوربردی (استراتژیک) شان، چنین است:
«سرنگون باد رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی به دست مردم ایران» («توفان»)۱

در نوشتارهای شان، مانش های ساخته و پرداخته و نادانشورانه ای چون «سوسیال امپریالیسم»۲ را بسیار و با خرسندی بکار می گیرند؛ نوشتارهایی که در آن ها چپ و راست با واژه های دشواری چون «رویزیونیسم» (یا بیش تر: «رویزیونیست») نیز برخورد می کنی که حتا پرندگانی چون برخی طوطی ها و میناهای زبان دراز به سختی آن ها را بر زبان می آورند! واژه ها و آمیخته واژه هایی لاتینی که حتا یکبار هم شده، در پانوشت نوشتارهای شان، چکیده ای درباره ی آرش و مانش هر کدام ننوشته اند تا دستِکم، خواننده ای میانگین که با اینگونه واژه ها کم تر آشنایی دارد یا آنکه بگفته ای «از بیخ عرب است» به عنوان نمونه دریابد که «امپریالیسم» چنین است و چنانچه پیشوندِ «سوسیال» به آن بیفزایی، چنان می شود! روسیه با اقتصادی مافیایی و بگمانم حتا چین را امپریالیست می دانند که نشان از شناختی نارسا از مانش امپریالیسم دارد. در کمابیش همه ی این نوشتارها سه نارساییِ چشمگیر دیده می شود:
الف. برخوردی خشک، «فراطبیعی و ایستا» («متافیزیکی») و بی بر و بار به پدیده ها که برشی کوتاه از زمان ـ مکان را دربرمی گیرد و از شناخت ماهیت پدیده ها و سمت و سوی روندشان بازمی ماند و دچار کوته بینی است؛ با آنکه چنین شیوه برخوردی، دامنگیر گروه بزرگ تری از نیروهای سیاسی ایرانی با گرایش چپ است، در مورد این گروه که آن را «چپ رو» ("چپ" تندرو) بشمار آورده ام،۳ این شیوه برخورد، بیش از سایرین به شیوه ی نگرش خط کشی شده ی افلاتون۴ نزدیک شده و گاه با آن پهلو می زند؛
ب. نبود کم ترین هماوندی منطقی و گواهمند میان شعار دوربردی (استراتژیک) با شعارهای راهبردی (تاکتیکی) و بازتاب آن شعار در هر یک از این شعارها که بسته به جُستار و شرایط از گوناگونی نسبی برخوردارند؛ ولی در چارچوب و راستای شعار دوربردی سمتگیری نشده اند. به عنوانِ نمونه با آنکه شعار سرنگونی یاد شده در بالا، همواره آذین بخشِ گاهنامه ی آن گروه سیاسی است، هر از گاهی در برخی از نوشتارهای شان به ارزیابی هایی برخورد می کنی که آشکار یا پنهان، سرراست یا ناسرراست از رژیم دزدان اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان پشتیبانی نموده است:
یک ناهمتایی آشکار و تا اندازه ای گمان برانگیز! و
پ. از همه برجسته تر بر بستر و زمینه ای که در بند الف از آن یاد شد، ذهنی گرایی و نارسایی در برخوردِ درست به روندها و فرآیندهای عینی و سویِ بُردارشان.۵ 

در میان چند نوشتاری که پیرامون «همه پرسی ناوابستگی» در اقلیم کردستان خواندم یا با ای ـ میل دریافت نمودم، ارزیابی این گروه با همه ی رُک و پوست کنده گویی نسبی آن در سنجش با ارزیابی های آمیخته به دوپهلو گویی و همراه با به میخ و به نعل زدن های دیگرانی۶ که چون این گروه، خود را نماینده ی طبقه کارگر ایران وانمود می کنند و هیچکدام کم ترین انگ و نشانی از این طبقه بر پیشانی ندارند، ذهنی گرایانه تر، سفسطه آمیزتر و از همه بدتر، همراه با کاربرد ناشایست و نچسبِ گونه ای اندیشگیِ «مارکسیسم ـ لنینیسم»ی کژ و کوله، خشک و بی مغز بود. پرداختن به آن، جُستار این نوشتار نیست؛ تنها اشاره ای بود و بس!۷

با این زمینه چینی یا شاید درآمد سخن، شعار سرنگونی آمیخته با آرزوی «... به دست مردم ایران»۸ از سوی گروه یاد شده در بالا را دانسته و آگاهانه به رُخ این «سوپرکمونیست» های رونوشت برابر اصلِ نمادِ (مُثُل) «استالینی ساخته و پرداخته در آسمان نخستِ افلاتون» می کشم تا نارسایی های کارشان که در اینجا تنها به نمونه ای ساده تر از آن میان و آنهم تا اندازه ای، پرداخته ام را بهتر ببینند و چنانچه راستکرداری کمونیستی در کار باشد۹ به ارزیابی و بازنگری باریک تر در کار و بار خویش بینجامد؛ امیدوارم ...

***

اینک ببینیم شعارِ دوربردیِ «سرنگون باد رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی بدست مردم ایران» تا چه اندازه دربرگیرنده، یکپارچه و آماجمند است؛ گرچه، برای روشن شدن چارچوب، اندازه ی دربرگیرندگی شعار یاد شده و پهنه ای که در آن کاربرد می یابد، بهتر باشد اندکی درباره ی آرش و مانش سیاست ها و دانشِ رهبری دوربردی (استراتژیک) و راهبردی (تاکتیکی) سخن گفت. بگمانم گرچه نه برای همه، ولی برای گروه بسیار بزرگی روشن باشد که آرش و مانش این دو جُستار و چگونگی هماوندی شان با یکدیگر، در پهنه های گوناگونی از بازی شترنگ گرفته تا برنامه ریزی های اقتصادی و جنگی و سایر پهنه ها با آنکه رویهمرفته همراستا و نزدیک به یکدیگرند، بسته به پهنه ها از جداگانگی های گاه چشمگیری نیز برخوردارند. زنده یاد هوشنگ ناظمی (امیر نیک آیین) در کتاب «واژه نامه سیاسی»، در این باره از آن میان، چنین یادآور می شود:
«آماج ما استراتژی و تاکتیک حزب انقلابی طبقه ی کارگر۱۰ در پیکار وی برای رهایی اجتماعی و ملی، بخاطر پیروزی سوسیالیسم و کمونیسم است؛ به این آرش، استراتژی و تاکتیک، دانش رهبری پیکار طبقاتی پرولتاریا و  همه ی زحمتکشان است»۱۱

با این یادآوری فشرده از آن رفیق فروتن، بگمانم چارچوب، آماج و پهنه ی جُستار مورد گفتگو برای دستِکم خواننده ای میانگین و تا آندازه ای چشم آشنا به جُستار و مانش های آن، روشن شده باشد؛ تنها می ماند چند و چونِ هماوندی میان سیاست ها و دانشِ رهبری دوربردی با گونه های راهبردی آن که جُستار این یادداشت نیست و به آن در اینجا نمی پردازم. برای روشن شدن هرچه بیش تر چارچوب جُستار، افزون بر آن، نکته های ریز و درشت دیگری را نیز یادآور می شوم:
ـ نخست و پیش از همه، در اینجا به شعار دوربردی و از دید من، از سال ۱۳۸۸ به این سو همزمان، راهبردیِ «سرنگون باد رژیم دزدان اسلام پیشه ی فرمانروا بر ایران» نیز نپرداخته ام؛ در این باره، تنها این نکته را یادآور می شوم که چون «حزبی یکتنه»، بسی بیش از گروه یادشده۱۲ که در یک ارزیابی عمومی، تنها به نوشتن شعار سرنگونی در پای نوشتارهای شان بسنده نموده و در برخی از همان نوشتارها، رگه هایی از پشتیبانی آشکار و پنهان از رژیم دزدان اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان چشم را می آزارد، در شمار نه چندان کمی از نوشتارهایم به سویه های گوناگونی از چند و چونِ بایستگیِ سرنگونی این رژیم تبهکار و ضدخلقی از گوشه چشمِ «سوسیالیسم دانشورانه» پرداخته و شَوَندهای آن را روشن نموده ام؛
ـ به این نکته ی از دید من، برجسته و بی هیچ گمان و گفتگو شایانِ درنگ برای سمت و سو بخشیدن به سیاست های دوربردی و راهبردیِ حزبی ساز و برگ یافته به «سوسیالیسم دانشورانه» که رژیم جمهوری اسلامی در روند پسرفت و دگردیسی خود به رژیمی تبهکار، چپاولگر و سوداگر تا چه اندازه بگفته ی این گروهِ رویهمرفته خشک مغز: از انقلاب بهمن به این سو، «سرمایه داری» بوده یا باریک تر: به یکباره، «مناسبات تولید سرمایه داری را حاكم گردانند »۱۳ نیز در این یادداشت نپرداخته ام؛
ـ آماج سخنم درباره ی اندازه ی دربرگیرندگی، یکپارچگی و آماجمندی شعارِ «سرنگون باد رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی بدست مردم ایران» از سوی گروه یاد شده که در بالا به آن اشاره نموده ام، ناهمتایی نهفته میان آنچه در بخشِ نخست شعار به میان آمده: «سرنگون باد رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی ...» با بخش دوم آن: «... بدست مردم ایران» است که در زیر به آن خواهم پرداخت.

شعار «سرنگون باد رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی» با چشم پوشی بر ایراد نهفته در آن (زیر نویس شماره ی ۱۳) به این شوند که رژیم پوشالی دزدان اسلام پیشه بویژه از سال ۱۳۸۸ به این سو، گام بگام و هر روز، بیش از پیش، توان فرمانروایی و رهبری اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی را از دست داده و می دهد و چه در هماوندی های درون کشوری و چه در هماوندی با دیگر کشورها بویژه نیروهای امپریالیستی و ریزه خوارانش، بسان موشی نیمه جان از این ستون به آن ستون می پرد و هر بار بر آشوب و بحران می افزاید و نیز به این شوندِ به همان اندازه برجسته که توده های مردم تنگدست شده، بجان آمده و پرخاشجو در همه جا، چنین رژیم پلیدی را بالای سر خویش برنمی تابند، شعاری همچنان دزست و دارای چشم انداز است؛ گرچه، پدیداری و پایداری آشوب و هرج و مرج اقتصادی ـ اجتماعی به شَوَندهای یاد شده، تنها و تنها، نشانه ای از آمادگی توده ها برای فرارویاندن بحران اجتماعی به بحران فراگیر انقلابی و چشم اندازِ شعله ور شدن آتش انقلاب است و نشان از هستی نیرومند زمینه ی عینی انقلاب اجتماعی دارد؛ همین و بس و نه بیش از آن! افزون بر آنکه، تراز نیروهای جهانی درگیر در هر روند و فرآیند ملی و منطقه ای با همه ی دگرگونی های آشکار آن بسود نیروهای پیشرفتخواه جهان در سال های کنونی، همچنان از باری منفی برخوردار است.۱۴ با این همه، نارسایی بزرگ و نابخشودنی برای بزیر کشیدن رژیمی از درون پوسیده، نبود اندازه ای بسنده از سازمان یافتگی جنبش توده ها و از آن برجسته تر، نبود سمتگیری روشن و پیگیر انقلابی به عنوان موتور به جنبش درآورنده ی توده ها یا بگونه ای دربرگیرنده، نبود زمینه ذهنی است. این کاریا و نشان دادن جایگزینی دست یافتنی به توده های مردم که در شرایط امروز کشورمان، جز جایگزینی انقلابی بسود توده های کار و زحمت برهبری طبقه کارگر نمی تواند باشد، بر دوش نیروی چپ راستینی است که از سال ها پیش به این سو، کم تر نشانی از آن در میهن مان دیده می شود؛ بجای آن از سویی با گروه رویهمرفته سترگ و پراکنده ای از نیروهای با گرایش چپ لمیده بر «سوسیالیسم دانشورانه»، دربرگیرنده ی دامنه ای از سوسیال دمکرات ها و دنباله ی آن، لیبرال دمکرات ها و دیگر جریان های چپ نما و خودفروخته ای چون «حزب کمونیست و کاغذی» شاخه شاخه شده روبروییم و از سوی دیگر و تا اندازه ای در برابر آن، نیروهایی «چپ رو» با گرایش های تند، چون گروه یاد شده در همین یادداشت، خودنمایی می کنند که با همه ی انقلابیگری شان به شَوَندِ نیروی اندیشگی کم مایه، دانش و بینشی نارسا و کژ و کوله، شیوه برخوردی رویهمرفته مکانیکی و چکشی به «سوسیالیسم دانشورانه» از خود نشان داده و در کردار، سترون و بی بر و بارند؛ نیروهایی که به شَوَند همین نارسایی ها، چنانکه تاریخ جنبش کارگری و کمونیستی نمونه هایی پندآموز از آن دارد، گاه به دامن نیروهای امپریالیستی و واپسگرا در اینجا و آنجا می غلتند و در کارکرد اجتماعی، جداگانگی چندانی میان شان با نیروهای «چپ نما» نیست.

با آنچه در بالا آمد، امیدواری به سرنگونی رژیم سگ مذهب اسلام پیشگان از دورنمایی راستین برخوردار است. درباره ی بخش دوم شعار: «... بدست مردم ایران»، آن امیدواری، جای خود را به آرزویی می بخشد که گرچه کوشش برای به بار نشستن آن، کاریای هر نیروی انقلابی و میهن پرست ایرانی است به شَوَندهای یاد شده و از آن میان، درگیر شدن نیروهای امپریالیستی، همدستان و ریزه خواران شان در روندهای ملی و منطقه ای و از آن میان، خزیدن شان به زیر پوست جنبش های انقلابی از چشم اندازی آنچنان روشن و باریک به آرش دانشورانه ی آن برخوردار نیست. بزبانی ساده تر، آنچه به عنوان نمونه در لیبی روی داد و پیش از آن، در کشورهای خاور اروپا نیز روی داده بود، می تواند در میهن خودمان نیز روی دهد. اینکه بر بنیاد آزمون های تلخ و شیرین تاریخی که ما ایرانیان، بسی بیش از هر ملتی در جهان از آن بهره مند بوده ایم و اندوخته ای گرانبها از این همه چون کوله باری بر دوش داریم۱۵، بتوانیم تا آنجا که در توان هست، جلوی چنان خزیدن هایی را بهنگام بگیریم و نگذاریم مهارِ کار بدست چنان نیروهای اهریمنی و ریزه خوارانش بیفتد، تنها یکسوی چالشی دشوار است؛ دشوار بویژه به این شَوَند که همزمان با روندی درگیر می شویم که از زمینه ی عینی بسیار نیرومندی برخوردار است و ما تافته ای جدا بافته از آن نیستیم:
جهانی شدن اقتصاد و اجتماع و سیاست و کمابیش هر چیزی با همه ی ناهمتایی ها و درگیری های درونی آن که تنها دربرگیرنده ی «جهان سرمایه» به آرش باریک آن نیز نیست! و این، سوی دیگر چالش و بی هیچ گمان و گفتگو، دشوارتر آن است. با این همه، آیا برخورد به چنین چالشِ از هر دو سویه دشواری به این آرش است که شعار سرنگونی رژیم را بوسیده به کناری نهاده، تماشاگرِ هر روز بیش تر فرو رفتن میهن مان در باتلاق پدید آمده از سوی رژیم پوشالی دزدان اسلام پیشه ی زنهارخواه و سرسپرده ی امپریالیست ها باشیم یا بسان شماری از روشنفکران تبهکار سرسپرده یا سرناسپرده ی رژیم، دل مان را به آنچه «اصلاحات» نامیده شده، خوش کنیم و چشم به آن داشته باشیم که گشایشی از درون رخ دهد و نان مان به روغن باز هم بیش تری چرب شود؟! بگمانم، پاسخ به این پرسش برای همه ی آن ها که کوشمندانه در پی پدیداری دگرگونی های بنیادین بسود توده ی کار و زحمت هستند، روشن باشد و بیش تر به آن نمی پردازم.

چکیده ی گفتار در هماوندی با شعار یاد شده آنکه جداگانگی رویهمرفته سترگی میان امید و آرزوست:
امید برای دستیابی به آماجی در چشم انداز و شدنی با همه ی سختی های پیشِ روی آن و آرزو، آماجی مه آلود و هنوز دور از دسترس یا نه همه سویه دست یافتنی، آنگونه که می خواهیم؛ و روشن است که در چنین موردی که بخش دوم آن شعار را نیز دربرمی گیرد با «خواست گرایی»۱۶ یا آنگونه که بیش تر بگوش آشناست: «اراده گرایی» سر و کار داریم که همراه با «ذهنی گرایی» (subjectivism)، در هر زمینه ای و ار آن میان، سیاست به نشناختن قانون های عینی و نادیده گرفتن ساز و کار و نقش نشانگذار آخشیج های آن می انجامد و کار را به داوری ها و پیش کشیدن شعارهای نادرست و شکست در کار و کردار می کشاند. سیاست باید بر شالوده ی دانش به آرش باریک آن، پژوهش و شناخت واقعیت مادی استوار باشد.۱۷

به این ترتیب، شعار «سرنگون باد رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی به دست مردم ایران» در بخشی، درست، رسا و سازگار با واقعیت و در بخشی دیگر، نه چندان درست، نارسا و رویهمرفته سفسطه آمیز از آب در می آید؛ شعاری که در آن، امیدی برآورده شدنی با آرزویی نیک ولی ناروشن، در هم تنیده شده اند.

آنچه در پایان برای یادآوری به این گروه (و نیز گروه های همانند!) بایسته می دانم، رُک و پوست کنده بر زبان می آورم:
از ادعا کم کن و بر دانش افزا!۱۸ در این نمونه، در شعاری دوربردی که باید با باریک بینی بسیار بیش تری در سنجش با شعارهای راهبردی و هر گفته یا نوشته ی دیگری، فرمولبندی شده باشد با ذهنیگری ویژه ی خود، خواستی نیک اندیشانه به شعاری درست افزوده و خود را آچمز۱۹ نموده اید؛ به این ترتیب که چنانچه «... بدست مردم ایران» نباشد، «سرنگونی رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی» نیز نشاید! با آنکه نیک می دانید و نمی توانید ندانید که چگونگی هر فرآیند اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی در این یا آن بازه ی زمانی، بستگی همه سویه به تراز و برآیند نیروهای منفی و مثبت نشانه گذار در آن فرآیند دارد و در موردِ سرنگونی رژیم پلید فرمانروا بر میهن مان، این نیروها خواه ناخواه، دربرگیرنده ی نیروهای بیگانه نیز هست. در اینجاست که «خواست گرایی» تنیده با «ذهنی گرایی» تان رخنمون روشن تری می یابد. همینجا بر بنیادِ نمونه های همانند در زمینه های دیگری، این پرسش منطقی آمیخته با بدگمانی نیز به میان می آید که آیا همه ی داستان همین است و تنها از شناختی نابسنده یا شلختگی در اندیشه سرچشمه گرفته است؟ خوب! از این پرسش که بگذریم، اندکی هم شده، پوست تان را کندم. این پوست کندن که آن را دانسته و آگاهانه یادآور می شوم، نه به آرش خودنمایی و گنده گوزی که برای روشن تر شدن سرشت و ماهیت تان سودمند بوده، کمک خواهد نمود تا چنانچه براستی نیرویی «چپ رو» (و نه «چپ نما») هستید ـ و من با همه ی بدگمانی هایم، همچنان بر این باورم ـ در کار و بارتان بگونه ای باریک اندیشانه بازنگری نموده، ندانمکاری های خویش را یک به یک و همگی با یکدیگر بهبود بخشید؛ بازنگری از دیدگاه و در چارچوب «سوسیالیسم دانشورانه» که آن را با واژه ی دشوار و زشت و زیبای «رویزیونیسم» که همواره نوک زبان تان است، یکی نباید انگاشت. همچنین از جان و دل امیدوارم بجای پرچم ساختن بیهوده از کسی ـ هر کس که می خواهد باشد ـ و وی را به «آسمان نخست افلاتون» هوا کردن، بگونه ای باریک تر و بارورتر به زمین و دشواری ها و چالش های آن بنگرید. می گویند: «خواستن، توانستن است»! چنانکه تاریخ آدمی گواه است، دستِکم آن ها که با راستی و درستی به خود و جهان پیرامون برخورد می کنند از این توان که کژی ها و کاستی های خویش را بهبود بخشند، برخوردار می شوند؛ زنده یاد یاسر عرفات با همه ی ندانمکاری های چپ روانه و تندروانه در آغاز کنش سیاسی ـ نظامی خویش، نمونه ای نمادین از چنین آدم های درستکار و سختکوش است که گام بگام کژی ها و کاستی های خویش را بهبود بخشید و به آدمی نشانه گذار در سرزمین خویش و جهان فرارویید؛ بگونه ای که واپسین ندانمکاری اش در زیر بار «قرارداد اسلو» رفتن که یکی از فرآورده ی شاید ناگزیر دوران فروپاشی اردوگاه کشورهای سوسیالیستی از یکسو و فشار نیروهای راست درون «سازمان آزادیبخش پلستین» از سوی دیگر بود را می توان به وی بخشید و بر آن چشم پوشید. برای شما نیز همین را آرزومندم تا ببینیم زمانه چه زاید و با همه ی این ها، همواره آماده ی کمک به شما هستم و بگاه بایسته، پوست تان را بیش تر خواهم کند.

ب. الف. بزرگمهر    هشتم آذر ماه ۱۳۹۶

پی نوشت:

۱ ـ من نیز یکی دو بار شعاری با همین درونمایه سر داده ام («زمان چندانی برای زر زر کردن برجای نمانده است!»، ب. الف. بزرگمهر ۲۶ اسپند ماه ۱۳۹۲). روشن است که میان سر دادن چنان شعاری از سوی یک آدم یا اندکی آمیخته به شوخی: «حزبی یکتنه» با حزبی دربرگیرنده ی شماری آدم و با یال و کوپال، جداگانگی بزرگی است. با این همه، سر دادن چنان شعاری با پسوند «بدست توانای خلق های ایران زمین!» را نشانه ای از ناباریک بینی در اندیشه و شلختگی  در گفتار می دانم. 

۲ ـ از میان کلاسیک های «سوسیالیسم دانشورانه»، فرزانه ی تیزبین انقلابی: و. ای. لنین، بیش از آن دو دیگر، گاه گداری از مانش هایی با برد کوتاه تاریخی سود برده که بیش تر سویه ای سیاسی و رویکردِ درنگ ناپذیرِ پراگماتیستی داشته اند. شمار چنین مانش های ساخته و پرداخته ای که سپس بدرازای زمان، نادانسته از سوی شمار بزرگی از نیروهای با گرایش چپ بکار گرفته شده و همزمان، دانسته و آگاهانه از سوی اندیشه پردازانِ مزدور کشورهای امپریالیستی مورد بهره برداری های نابجا قرار گرفته اند از شمار انگشتان یک دست کم تر است و می توان بخوبی شَوَند آن را به پندار آورد:
شرایط روزبروز دگرگون شونده ی انقلابی، جنگ و درگیری های اندیشگی درونی که آن دانشمند انقلابی را در حالیکه خود نیز از کمبودهای همه سویه ی آن هنگام از تنگدستی و نبود خورد و خوراکی بسنده گرفته تا سایر چیزها برکنار نبوده، وادار به واکنشی بهنگام و گاه بی درنگ می نمود.

۳ ـ با چشم پوشی بر نارسایی های چشمگیر و تنگدستی های تئوریک ـ سیاسی این گروه، پیشینه ی نه چندان روشن در انقلاب بهمن ۱۳۵۷ و از همه برجسته تر، شیوه برخورد گاه گمان برانگیز آن در پشتیبانی از رژیم دزدان اسلام پیشه ی فرمانروا بر ایران، همچنان با خوش بینی و امید به بهبود نارسایی های شان، نیروی چپی تندرو بشمار آورده ام؛ گرچه، بگمانم نکته ای بویژه از دیدگاه تاریخی روشن باشد که درست به شَوَند همین نارسایی ها، مزدوران کارکشته ی امپریالیست ها، آسان تر می توانند در اینگونه گروه ها و سازمان ها لانه کنند؛ نکته ای که اینجانب نیز ناچارم آن را بدیده بگیرم. گرچه به میان آوردن چنین سخنی در اینجا به آرش مزدور بودن این گروه یا گروه همانند دیگری نبوده، سویه ای دربرگیرنده و هشدارآمیز دارد.    

۴ ـ در نوشتار زیر از آن میان، درباره ی شیوه ی نگرش و برداشت افلاتون از جهان هستی، نکته هایی سودمند به میان آمده است:
چگونه "جهان افلاتون" به واقعیت می پیوندد!، ب. الف. بزرگمهر، سوم آبان ماه ۱۳٨٨

۵ ـ اگر بزرگ ترین دشواری چپ ساز و برگ یافته به «سوسیالیسم دانشورانه» («مارکسیسم ـ لنینیسم»)، جدا نمودن راه خویش از جریان خیانتکار و وابسته به بورژوازیِ «سوسیال دمکراسی» و بیرون راندن آن ها از میان نیروهای خویش است، پیکار با «چپ روی» و اندیشه های خشک مغزانه ای که در کردار اجتماعی، همواره نازا بوده و آب به آسیاب نیروهای واپسگرای اجتماعی و کشورهای امپریالیستی می ریزند، دشواری دیگری است که گرچه به اندازه ی آن یکی دشوار نیست؛ ولی آن را دستِ کم نیز نمی توان گرفت. اگر «سوسیال دمکرات»، همواره به تاریخ شاخ و برگ بیش تری داده، دگرگونی های انقلابی را هر بار به آینده ای ناروشن وامی گذارد و از دیدگاه «سوسیالیسم دانشورانه»، «تاریخی» را در برابر «منطقی» برجسته می کند، برای این ها، همه چیز تنها در چارچوب «منطقی» بی هیچ شاخ و برگ تاریخی فشرده شده است! پیامد آن، برخوردی خشک و فرمولوار به آموزه هایی است که بنیانگزاران آن: «الف، لام، میم» که گویا در قرآن نیز از آن ها یاد شده، بارها و بارها و گاه با پافشاری یادآور شده اند که آموزه های «سوسیالیسم دانشورانه»، پیش و بیش از هر چیز دیگر، رهنمون کردار اجتماعی است؛ و نه حکم های خشک اندیشانه ای یکبار برای همیشه از آسمان فرود آمده! «سوسیالیسم دانشورانه» و هسته ی فلسفی آن، دانشی کاربردی است و از همین رو با همه ی گونه های فلسفی پیش از خود، چه «ماده گرا» («ماتریالیستی») و چه پندارگرا» («ایده آلیستی») جداگانگی (تفاوت) بنیادین دارد؛ تنها به بازگویی و موشکافی روندها و پدیده ها بسنده نمی کند که از توان نشان گذاری بر آن ها به سود نیروهای کار و زحمت جهان برخوردار است؛ «اهرم ارشمیدس» بزرگی است برای دگرگونی جهان و درست به همین شَوَند، هسته ی فلسفی آن، دانشورانه نیز هست. درست از همین روست که باید آن دانش کاربردی را به عنوان رهنمود کردار اجتماعی بدیده گرفته از برخورد خشک و سیاه سپید به روندها و پدیده ها بپرهیزیم. باید بیاموزیم تا بجای کاربرد شعارهای سرخ میان تهی و بازی با واژه ها از میان «جنگل تاریخی»، تنها آن روندها و پدیده های نوینی را که به سمت و سوی فراز تاریخی آدمی یاری می رساند، برکشیم و برجسته نماییم؛ به آن ها بی هیچ خواست اندیشی بیجا و اراده گرایی، چارچوب منطقی سازگار با واقعیت آن «جنگل» بدهیم و روند «ذهنی» را بگونه ای منطقی، سامانمند، نرمش پذیر و جاندار به روند «عینی» زنجیر کنیم؛ تنها در این صورت است که کاریای آگاهانه ی خویش را به انجام رسانده و می رسانیم!

برگرفته از نوشتار «زنده باد یکم ماه مه، روز همبستگی رزمی طبقه کارگر جهان!»، ب. الف. بزرگمهر  ۱۲ اردی بهشت ماه ۱۳۹۵ (یکم ماه مه ۲۰۱۶)

۶ ـ نوشتار زیر، نمونه ای از آن هاست:
«آیا برپاییِ کشور کُردستان به انهدامِ خاورمیانه خواهد انجامید؟» («نامه مردم»، شماره ی ۱۰۲۳، ۲۸ فروردین ماه ۱۳۹۶) که دوپهلوگویی های آن در یکی دو جا سر به یاوه می زند، سپس در نوشتار دیگری در همین باره: «حزب توده ایران، مساله ی ملی و همه‌پرسی استقلال در اقلیم کردستان عراق» («نام مردم»، شماره ی ۱۰۳۵، ۱۰ مهر ماه ۱۳۹۶) بهبودی چشمگیر یافت.

۷ ـ با آنکه پرداختن به هر یک از اینگونه نوشتارهای رویهمرفته سفسطه آمیز، نادانشورانه، ناشایست و در بسیاری موردها ملی گرایانه، بخودی خود سودمند است و زمان کم تری نیز می برد، آن ها را در پوشه ای جداگانه گرد آورده بودم که یکجا بررسی و نقد کنم؛ کاری دامنه دارتر، دربرگیرنده تر و بیگمان سودمندتر. با آنکه چند صفحه ای از آن را نوشته ام به شوندهایی از آن میان، نیاز به بهبود بیش تر برای چنان کار پیگیرانه ای، همچنان، نیمه کاره رها شده است.

۸ ـ پارسی نویسی:
هنگامی که می گوییم: «سرنگون باد رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی به دست مردم ایران!»، واژه ی «به» در جایگاه هماوندی و پیوند میان دو جمله یا بخش هایی از یک جمله نمی نشیند و نیک که در آن باریک شوی به چگونگی سرنگونی اشاره داشته و بخشی از فعلِ بلندِ «بدست مردم ایران سرنگون باد» است؛ در جنین موردهایی، همانگونه که در نوشتارهای دیگری پیش از این، یکی دو بار یادآور شده ام، بهتر است و از دید من، باید با نخستین واژه ی پسوند آن سرِ هم نوشته شود؛ و در این مورد: «بدستِ ...» و نه «به دستِ ...»! تنها موردی که می توان چنین واژه های در جایگاهِ «بخشی از فعل» را جدا نوشت و به همین شَوَند، «بهتر است» را نیز در یادآوریم گنجانده ام، نازیبا شدن آمیخته واژه ی پدید آمده از سرِ هم نویسی است. این، یکی از نکته های شایان درنگ در پارسی نویسی است که امیدوارم نیک بدیده گرفته شود.    ب. الف. بزرگمهر  

۹ ـ چنین انگاشته ام که به نوشتن این یادداشت دست یازیده ام؛ وگرنه، در میان بسیاری جُستارهای دیگر، نیازی درنگ ناپذیر به نوشتن چنین یادداشتی نبود!

۱۰ ـ بگمانم چون روز روشن است که آماج سخن آن رفیق از دست رفته، کاریکاتورگونه ای از حزب سوسیال دمکراتِ نیایشگر «وست مینستر» نیست!

۱۱ ـ برگرفته از کتاب «واژه نامه سیاسی»، زنده یاد هوشنگ ناظمی (امیر نیک آیین)، چاپ دوم، ۱۳۸۷ خورشیدی (با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از سوی اینجانب؛ برجسته نمایی های متن همه جا از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر)

۱۲ ـ و بگمان نیرومند، هر گروه دیگری!

۱۳ ـ «... اگر مردم ایران توانستند امپریالیست ها را از ایران با انجام انقلاب اجتماعی بیرون كنند و مناسبات تولید ارباب و رعیتی را از بین ببرند و مناسبات تولید سرمایه داری را حاكم گردانند، دیگر نمی شود از ”انقلاب ایران در مرحله ملی و دموكراتیك“ سخن گفت. در جامعه ای كه تسلط امپریالیسم و بورژوازی كمپرادور حاكم نیست، در جامعه ای كه فئودال ها در قدرت سیاسی نیستند و بساط شان از بین رفته است، در جامعه ای كه مناسبات تولیدی حاكم مناسبات سرمایه داری است و تضاد اساسی، میان كار و سرمایه است، در جامعه ای كه رشد نیروهای مولده باید مناسبات كهنه تولیدی را در عرصه اقتصادی از بین ببرد، در این جامعه باید یك انقلاب سوسیالیستی و نه مجددا انقلاب ملی و دموكراتیك!!؟؟ به بحران مستمر و تكرار بحران پایان دهد.»

برگرفته از نوشتارِ بلند «حزب توده ایران، گذار از رویزیونیسم به سوسیال دمكراسی با تجدید نظر در اصول عام ماركسیسم- لنینیسم و خیانت به سوسیالیسم و اتخاذ سیاست سازش طبقاتی، نقدی بر برنامه مصوب ششمین كنگره حزب توده ایران»، «توفان»، ٣٠ اردیبهشت ١٣٩٦ مطابق ٢٠ مه ۲۰۱۷

«... تضاد دیالکتیکی کم و بیش پیچیده و دردناک رشد سامانه ی سرمایه داری در چنین کشورهایی از سویی گسترش سرمایه داری کم و بیش بی ریشه، وابسته و انگلی را سبب می شود و از سوی دیگر همین گسترش، به دلیل هستی ریشه دار همبودهای کهنه ی اجتماعی، در پوسته می ماند؛ رویشی درخور و ژرفایی در آن اندازه که ریشه بگیرد و بومی شود، نمی یابد. برعکس، هرچه بیشتر با همبودهای کهنه اقتصادی ـ اجتماعی جفت و جور می شود و گونه ای همجوش* ـ و نه سامانه ـ  سرمایه داری وابسته با روبناهای کهنه سیاسی ـ اجتماعی پدید می آورد که ملات آن را حاکمیت های خودکامه و فرهنگ های واپسمانده خاوندی و دودمانی فراهم می کنند. در اینجا، همپیوندی ژرف و ریشه دار اقتصادی ـ اجتماعی، درآمیختگی یا آب شدن همبودهای کهنه ی اجتماعی در سامانه سرمایه داری در کار نیست که بیشتر همجوشی در کار است و از همین رو همواره نااستوار، دچار نارسایی های بنیادی، بی دورنما و چشم انداز اقتصادی ـ اجتماعی برجای مانده، نه تنها پیشرفت جامعه را برنمی انگیزد که فرو ریختن و نابودی اقتصاد بومی را بی آنکه جانشینی درخور برای آن فراهم کند، در پی دارد. به زبانی ساده تر، سامانه سرمایه داری امپریالیستی مانند خرچنگی، پوسته ی بیرونی شکار خود (نرم تنانی چون دوکفه ای ها و صدف ها) را می شکافد و درون آن فرو رفته، جای می گیرد. گوشت و نرمه ی آن را می خورد و گاه از پوسته ی بیرونی شکار برای پوشش و پنهان نگاه داشتن سرشت چپاولگرانه ی خود سود می برد. معنای همه اینها در جهان آدمیزادگان، فروپاشی اقتصاد بومی، رشدنیافتگی اقتصادی ـ اجتماعی و دامن زدن به بیکاری، بینوایی و بی خانمانی هرچه بیشتر و گسترده تر توده های کار و زحمت است که اکنون کارگران اندیشه ورز را نیز دربرمی گیرد. خشم و کینه ی طبقاتی رویهم انباشته شده، زمینه های جنبش ها و انقلاب های اجتماعی را با ترکش هایی گاه ناگهانی و خیره کننده فراهم می نماید؛ جنبش ها و انقلاب هایی که نارسایی ها و کاستی های بسیار بویژه از نظر سطح رشد سازمان یافتگی صنفی ـ سیاسی و نیز دریافت (شعور) اجتماعی دارد. در کشور خودمان، با وجود سطح رشد اجتماعی ـ اقتصادی بطور نسبی گسترش یافته و کارکرد کم و بیش خوب کمونیست ها و کوشندگان اجتماعی چپ تا سال های پیش از کودتای ننگین ۲۸ امرداد ۱۳۳۲، چنین کم و کاستی هایی آشکارا به چشم می خورد.»

برگرفته از نوشتار «سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر!»، ب. الف. بزرگمهر  ۲۰ بهمن ۱۳۸۹

* واژه ی «همجوش» را به آرشِ در کنارهم قرارگرفتن و جوش خوردن چیزهایی با خاستگاه های گوناگون بکار برده ام. در رشته ی زمین شناسی می توان این واژه را همتراز واژه ی لاتینی «کنگلومرا» (conglomerate)  بشمار آورد. (برگرفته از پی نوشتِ نوشتار بالا)

۱۴ ـ با آنکه در پی «جهانی شدن» پرشتاب تر سرمایه از سال های دهه ی هفتاد سده ی بیست ترسایی و افزایش چشمگیر ناهمتایی های درونی سرمایه داری امپریالیستی پس از فروپاشی اردوگاه کشورهای سوسیالیستی، جنبش روزبروز آشکارتر و فراگیرترِ نیروهای پیشرفتخواه بسود نیروهای کار و زحمت در پهنه ی جهان رخ می نماید و گام بگام خود را از زیر آوار آن فروپاشی بیرون می کشد، تراز نیروهای جهانی هنوز بسود نیروهای سرمایه داری امپریالیستی است؛ ناگفته نمی گذارم که در پایداری این تراز هنوز منفی، رژیم کاسه بشقاب فروش چین در همدستی و همیاری با آن نیروهای اهریمنی، نقشی بسزا داشته و دارد.  

۱۵ ـ این هم بزبان کژدم گزیده شان: از «الطاف خُفیه الهی» است که بجای پاداش آنچه ما ایرانیان از دانش و فن گرفته تا فرهنگ و هنر بدرازای تاریخ به جهان ارزانی داشته ایم، هر چه پاره سنگ و هویج و کیرِ خر و اینا از آسمان برای مان فروافکنده است.

۱۶ ـ همانا «اراده گرایانه» یا برخاسته از «اراده گرایی» به آرش و مانش فلسفی آن. واژه ی از ریشه عربی «اراده» به آرش «خواست»، «خواستن» یا «آهنگ کاری در سر داشتن» است.

«حقیقت عینی به آدمی و خواست وی وابسته نیست. آدمی حقیقت را نمی آفریند. آدمی حقیقت را سازگار با واقعیت عینی بازمی تاباند» گفته ای از دانشمند انقلابی تیزبین: «و. ای. لنین» درباره ی «خواست گرایی» (Voluntarism) برگرفته از درسنامه ی «ماتریالیسم دیالکتیک»

۱۷ ـ برای آگاهی، شناخت و پژوهش بیش تر، «درس ۱۶: قانون در علم و فلسفه، قوانین دیالکتیک» در درسنامه ی ارزنده ی زنده یاد هوشنگ ناظمی (نامور به امیر نیک آیین): «ماتریالیسم دیالکتیک» از انتشارات حزب توده ایران را سپارش می کنم.

۱۸ ـ بر وزن «ز تعارف کم کن و بر مبلغ افزا!»


۱۹ ـ زبانزدی از بازی شترنگ، هنگامی که مهره ی خودی از پیاده گرفته تا وزیر به شَوَند قرار گرفتن در مسیر کیش شدن شاه خودی، نتواند از جای خود بجنبند.

خدا جای دیگر عوض شان بدهد، انشاء الله! ـ بازانتشار

ـ آقا آب کم است؛ همه جا خشک شده، بیابان همه جای ایران گسترش یافته و نه تنها روستاها که شهرها نیز دچار کم آبی و بی آبی شده اند ...

ـ اشکالی ندارد؛ خواست خداست!

ـ مردم از روستاها به شهرها و از شهرها به کشورهای دیگر کوچ می کنند؛ دیگر کسی بر جای نمی ماند ...

ـ اشکالی ندارد؛ ما که نمی گوییم، بروند؛ ولی بگوش نمی گیرند و می روند. لابد حکمتی در کار است که ما از آن سر در نمی آوریم!

ـ دیگر کسی بر جای نمی ماند که احکام خدا را بر آن ها جاری کنید ...

ـ اشکالی ندارد؛ همان چند تنی که بر جای می مانند و احکام خدا را بگوش می گیرند، ما را بس است؛ مگر ما از عربستان چه کم داریم؟ الحمدلله، نفت داریم؛ گاز داریم؛ معادن داریم؛ گیریم که از میان این همه نعمت های خدادادی، آب نداریم؛ اشکالی ندارد؛ آن را هم وارد می کنیم. بحمدلله، شریعت شتری هم که داریم! شتر هم جانور بسیار نجیب و کم توقعی است؛ بی حکمت نیست که خداوند از میان همه ی جانوران جهان، همین یکی را با عنوان «نفر» برتری داده و همردیف آدمی نهاده است. خوب! هر کس بسان این جانور کم توقع باشد، می ماند و بی هیچ چشمداشتی بیجا آزمون های الهی را پی می گیرد.

ـ دیگران چه؟ تکلیف شان چیست؟!

ـ خدا جای دیگر عوض شان بدهد، انشاء الله!

ب. الف. بزرگمهر هشتم مهر ماه ۱۳۹۵

http://www.behzadbozorgmehr.com/2016/09/blog-post_18.html 

زیرنویس تصویر: 
ایران را سراسر شترباران می کنیم!

۱۳۹۶ آذر ۷, سه‌شنبه

رابطه دیالکتیکی «جزء» و «کل» با یکدیگر ـ بازانتشار

به بهانه پیشگفتار


نگاهی به نوشته ها و برگردان های آقای ش .م. بهرنگ که بگونه ای کم و بیش منظم در یکی دو تارنگاشت درج می شود، مرا بر آن داشت که این یادداشت کوچک را فراهم نمایم. پیش تر انتقادم را از شیوه نگارش نامبرده، از طریق تارنگاشت «فرهنگ توسعه»، برایشان فرستاده ام. امیدوارم به دست نامبرده رسیده و مورد توجه شان قرار گرفته باشد. برایشان، از جمله نوشته بودم:
«... این شیوه نگارش مانند آن است که به شوخی بگوییم: همه اجزاء غذایی را که برای پختن آماده نموده ایم، یکراست به معده سرازیر کنیم و بینگاریم که چه تفاوتی دارد! آخر سر همه چیز در آنجا با هم می آمیزند».

در این یادداشت کوتاه، با یادآوری تنها یک نمونه از کار نامبرده، بیشتر به جُستار مهم رابطه «کل» و «جزء» با یکدیگر خواهم پرداخت و کمتر شیوه نگارش نامبرده را مورد بررسی قرار خواهم داد.

پرداختن به شیوه کار نامبرده، برایم بهانه ای است که جُستار یادشده را کمی بیشتر شکافته و توجه خوانندگان، بویژه کسانی که به کارهای پژوهشی روی می آورند را به اهمیت درنظر گرفتن این رابطه، چه از نظر آمایش درونمایه کار ، چه از نظر ساختار و شکل (برونزد) آن جلب نمایم.

***

بهتر است یکراست کار را از بررسی نمونه ای مشخص از کار آقای بهرنگ آغاز کنیم. برای این کار یکی از نوشته های ایشان به نام: «پای منبر بزرگان، بهانه ای برای تمرین تفکر مفهومی، دموکراسی چیست؟»۱ را، به عنوان مشت نمونه خروار، برگزیده ام که چنین آغاز می شود:
« · فئودال مومیائی برخاسته از گور قرون، پس از این که تعریف باصطلاح تئوریکی از مفهوم «آزادی» را تحویل مخاطبان بخت برگشته می دهد، به مسئله ملی اشاره می کند و دیکتاتورهای بزرگ را که مخالف حلمسئله ملی بوده اند، نام می برد :
o لنین، استالین، مائو.

· بعد به توضیح مفهوم «دموکراسی» همت می گمارد.
· دموکراسی کلمه شرقی نیست، دموکراسی را اشراف بنده دار، فئودال و دربار و بازماندگانشان همان قدر دوست دارند که وبا و حصبه و طاعون را.
· دموکراسی اصطلاحی است که در جریان انقلابات ضد فئودالی ـ بورژوائی فرمولبندی شده است و یافتنش در گورستان های بیستون دشوار است و لذا سخنور دستپاچه، دست بدامن کلک شرقی می شود و کلمه «دموکراسی» را با کلمه «دموکرات» جایگزین می سازد.
· اما بدون توضیح مفهوم «دموکراسی»، کشف معنی دموکرات آسان نیست و لذا کلک دیگری بر کلک اول می افزاید و مثل شاگردان کودن مدرسه های ایران، در مشق انشا، اعلام می کند که برخی ها آزادی خواهاند و دموکرات نیستند و برخی ها دموکرات اند ولی آزادی خواه نیستند.
· این نوعی گریز عوامفریبانه نیمه فئودالی ـ نیمه بورژوائی از تصریح معانی مفاهیم، از تعریف علمی مفاهیم است.
· این ترفند، ضمنا به معنی قالب کردن خصلت همیشه همان انتزاعی و غیرتاریخی به مفهوم مبهم «دموکراسی» است.
· انگار دموکراسی همیشه وجود داشته است و پدیده ای ماورای اجتماعی و غیر تاریخی است.
· کله شنونده از کثرت دانش واره قلابی کسب شده، در حال انفجار است ولی سخنور بیرحمانه ادامه می دهد و بی مقدمه می گوید که پیشه وری دموکرات بوده است و دلیل می آورد که خواهان برابری حقوق زن و مرد شده است و زیر لب با زرنگی یک دلال روستائی می گوید که او استالینیست بوده است.»۲

هر اثر ادبی و پژوهشی، صرف نظر از زمینه کاری آن، در ساده ترین شکل آن گاه پیشگفتار، سرآغاز، بخش اصلی که خود گاه دربر گیرنده زیربخش های گوناگونی است و بخش پایانی (نتیجه گیری یا ...) را دربردارد. این بخش ها باید با هم ارتباط زنده داشته باشند تا اثر را در کلیّت خود، اثری جاندار ساخته، خوانندگان را به کنجکاوی و پیگیری بیشتر برای دریافتن آن که بیشتر با لذت نیز آمیخته است، وادارند. در سایر زمینه های هنری نیز چنین است. به عنوان نمونه در موسیقی بومی خودمان، تقریبا همواره کار با «پیش درآمد» (مانند پیشگفتار در اثر ادبی) آغاز می شود و آمیختگی نت ها، «کل» یگانه و گوشنوازی پدید می آورد که شنونده را به خود می کشد.

بیشتر واژه ها، خود به تنهایی یک بُردار هستند که پیشاپیش به سویی سمتگیری شده اند. در یک اثر خوب ادبی (و حتا پژوهشی)، با کنار هم گذاشتن واژه ها، این بُردارها در مجموعه ای یگانه به سوی آماج مشخصی نشانه گیری شده اند و اگر خوب آرایش یافته باشند، بر هدف می نشینند. در همینجا روشن می شود که یک اثر خوب ادبی یا پژوهشی، اثری هدفمند بوده، جامع و مانع است. افزون بر این، در آن باید از همان نخست روشن باشد که با چگونه مخاطبی سر و کار دارد و بسیاری نکته های دیگر که جای پرداختن به آنها در اینجا و در صلاحیت من نیست.

در نوشتار یادشده بالا، به جز نکته آخر درباره مخاطبین اثر، تقریبا هیچکدام از نکات دیگر و نیز برخی نکات دیگری که از کنار آنها گذشته ام، رعایت نشده است. با این همه، کاستی های شیوه نگارش نوشتار، با آنکه بسیار چشمگیر است، چندان توجه مرا به خود جلب نکرده است. آنچه مهم تر است و به احتمال نزدیک به یقین، شیوه نگارش را نیز متاثر ساخته است، در نظر نگرفتن رابطه دیالکتیکی «کل» و «جزء» در آن و دیگر نوشتارهای نامبرده است که بسی چشمگیرتر است.

همانگونه که بخوبی دیده می شود، درونمایه نوشتار یادشده، دربرگیرنده جستارها و گفته های پراکنده و تکه پاره ای است که گرچه هرکدام به نوبه خود از ارزش بسیاری برخوردارند و برای گردآوری آنها کار زیادی انجام شده، در بیشتر جاها هیچگونه ارتباط منطقی با یکدیگر ندارند. درست مانند آن که مواد اولیه با کیفیت بسیار خوبی برای پختن غذایی خوشمزه و مطبوع فراهم شده و آشپز به ناشیانه ترین شکل و بی آنکه کمترین زحمتی برای آماده نمودن غذا به خود داده باشد، آن را نیم پخته و حتا خام در جلوی مهمانانش نهاده است. به این ترتیب ـ و باید گفت با تاسف بسیار ـ این نوشتار و دیگر نوشتارهای مانند آن را کار پژوهشی نمی توان نامید و کار انجام شده، چیزی بیش از گردآوری مطالب از اینجا و آنجا نیست. این کاستی در برخی دیگر از نوشته های آقای بهرنگ نیز چشمگیر است. در واقع، نوشتار یادشده دربرگیرنده اجزایی پراکنده و خوب پرداخته نشده است که به هم پیوستگی نداشته و کلیت یگانه و هدفمندی را نمی سازند. حتا چنین به نظر می رسد که نویسنده در برخی جاها، با تکه تکه نمودن جُستاری در میان نهاده شده از سوی یک فیلسوف یا اندیشمند، همان اشتباه را این بار از جهت مقابل انجام داده است. از سویی اجزاء گرد آوری شده کلیت یگانه ای ندارند و از سوی دیگر کلیت یگانه جُستارهای برگزیده، تکه تکه شده و هر تکه به تنهایی یا همراه با دیگر تکه ها، دیگر نمودار کُلیت جُستار نیستند.

نوشتار یاد شده، نمونه بسیار خوبی برای نشان دادن درستی این حکم دیالکتیکی است که جمع کمی اجزاء یک روند یا ماهیت با «کل» آن یکی نیست و یا به زبان دیگر، «کل»، مجموعه کمّی اجزاء تشکیل دهنده خود نیست که چیزی از نظر کیفی دیگر است. در «کل»، مجموعه دگرگونی های کمّی به دگردیسی کیفی می انجامد. برای آنکه نمونه هایی روشن از طبیعت و جامعه داده باشم، دو نمونه را یادآوری می کنم:
یکی نمک خوراکی که برای آدم ها و بسیاری از جانداران ترکیبی ضروری برای ادامه زندگی است و از آمیزش دو عنصر سُدیُم۳ و کُلُر۴ پدید می آید. هر دو عنصر، بویژه سُدیم سمّی و کشنده هستند؛ ولی از درهم آمیختگی آن دو «جزء»، «کل»ی بدست می آید که برای بسیاری از جانداران سودمند و حتا ضروری است.

نمونه دوم هنر رقص است. اجزاء هنر رقص را جُنبش های هم آغوشی میان مرد و زن (سِکس) تشکیل می دهند. این هنر، در دوره ای که کمابیش در همه جا پویش تکاملی خود را از سر گذرانده، در کلّیت خود و آنگاه که همه اجزاء تشکیل دهنده آن در مجموعه ای یگانه و همسو، با یکدیگر همساز شده اند، بسیار زیبا و دل انگیز بوده، نشانه ای از برانگیختن میل جنسی دربرندارد. در اینجا نیز، اگر خوب بنگریم، «کل»، با مجموع اجزاء تشکیل دهنده خود یکی نیست و کیفیت کاملا نوینی به دست می آورد. ولی اگر، هنر رقص و رقصیدن را، دانسته یا نادانسته، چنانکه در برخی "رقص" های بی ریشه و من درآوردی دنیای باختر بخوبی به چشم می خورد و نشانه سقوط هنری است، به اجزاء آن بخش کنیم و با گزافه نمایی جزیی از اجزاء، رابطه و پیوند آن را با دیگر اجزاء و در پیامد آن با «کل» کار بگسلیم، تنها اجزاء به دیده خواهند آمد و «کل» ناپدید می شود.

می پندارم که اهمیت درهم آمیختن اجزاء با یکدیگر برای ساختن کلی یگانه با این دو نمونه، کمی روشن تر شده باشد.

تکرار سخن دیگران، بدون آنکه آن را برای خود خوب هضم کرده باشیم، نه تنها هنر نیست که حتا کاری ناشایست و ناپسند است. از آن گذشته و مهم تر «آبی برای کسی گرم نمی کند» و سودی دربر ندارد. اگر می نویسیم و می خواهیم چیزی درخور ارائه دهیم، ناچاریم اجزاء کارمان را خوب به هم پیوند دهیم و از همه آن اجزاء، آمیخته ای یگانه و کم و بیش خوشدست بیرون آوریم و این البته کار هر کس نیست:
کار هر خر نیست خرمن کوفتن
گاو نَر می خواهد و مرد کهن

ب. الف. بزرگمهر ۳۰ اُردی بهشت ١٣٨٨

http://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2009/05/blog-post_21.html

پی نوشت ها:
۱ ـ «پای منبر بزرگان، بهانه ای برای تمرین تفکر مفهومی، دموکراسی چیست؟»، تارنگاشت «فرهنگ توسعه»،
http://www.farhangetowsee.com/304/304-9.htm

۲ ـ همانجا

۳ ـ سُدیُم یا ناتریُم، فلزی بسیار سمی و کشنده
Naنشانه اختصاری در شیمی

۴ ـ کُلُر، غیر فلزی کشنده و سمی
Cl نشانه اختصاری در شیمی 

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!