«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۲ بهمن ۱۰, سه‌شنبه

بنداز بالا! به سلامتی مولای مُتَقّیان!

ـ بسمه تعالی!

ـ بنداز بالا!

ـ کدامیک را می گویی؟ این آب شنگولی یا بیت المال؟

ـ هر دو تایش؛ مگر نگفته اند: پول را بالا کشید؛ یک آب هم رویش خورد؟ این هم همان است دیگر؛ بنداز بالا! به سلامتی مولای مُتَقّیان!

ب. الف. بزرگمهر   دهم بهمن ماه ۱۴۰۲

اندکی از واقعیتی کژ و کوله شده ـ بازپخشش

یادداشتی بایسته

نوشتاز زیر با گفته ای از آخوند روح الله خمینی آغاز می شود که در «گوگل پلاس» چشمم را گرفت. آهنگ آن را نداشتم که بر بنیاد چنان گفته ای، چنین نوشتاری بنویسم؛ ولی در جریان کار، اینگونه از آب در آمد و ناگفته نگذارم که با ایست های پی در پی و بازنویسی های در پی آن که شیوه کاری چندان دلخواه من نبوده و نیست. به هر رو، آنچه نوشته ام، بیش تر به بهانه ی گفته ی آن آخوند است و یکی دو نکته ی نو دربردارد؛ گرچه به شوند همان ایست ها این نکته ها در لابلای نوشته، چندان پررنگ نیست. با این همه می پندارم از چشم خواننده ی باریک بین دور نخواهند ماند.

ب. الف. بزرگمهر   ۲۷ بهمن ماه ۱۳۹۶

https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/02/blog-post_83.html 

***

این ها بخشی از گفته های روح الله خمینی در نخستین سال پس از انقلاب بهمن ماه ۱۳۵۷ است:
«من حقيقتاً نگران هستم. من نگران اسلام هستم. ما اسلام را از چنگ محمدرضا درآورديم و من خوف اين را دارم كه اسلام به چنگ ما مبتلا شده باشد؛ به طوری كه ما هم مثل او بد يا بدتر از او بر سر اسلام بياوريم. اين نگرانی هست و زياد است.»۱ گفته هایی که تنها اندکی از واقعیت را آنهم بگونه ای کژ و کوله بازتابانده و به یادگار نهاده است؛ اندک به این شَوَند که زمینه ی بنیادین انقلاب توده ای سترگ بهمن ۱۳۵۷، بحران فراگیر اقتصادی ـ اجتماعی در پی افزایش ناگهانی بهای جهانی نفت خام در سال ۱۳۵۳ و نبود ساز و کارهای بایسته ی اقتصادی برای بکارگیری درست، بجا و بهنگامِ سرمایه های بزرگ بدست آمده از فروش نفت در اقتصاد ملی کشور بود و در کنار آن، هستی رژیم فرسوده و وابسته به کشورهای امپریالیستیِ پادشاهی که تنها پشتوانه های اجتماعی درونی آن، سرمایه داری وابسته (بورژوازی کمپرادور) و زمینداران و خاوندان بزرگ بودند و از دیدگاه تاریخی نیز با کودتای انگلیسی ـ «یانکی» دوباره بر تخت فرمانروایی نشسته بود، نقش برجسته ای در به انجام رسیدن چنان دگرگونی بزرگی بازی نمود؛ رژیمی خودکامه که به شَوَندهای یادشده، همراه با افزایش ناهمتایی ها و تنش های درونی، هر روز بر خودکامگی آن افزوده می شد و پدیداری حزب پوشالی «رستاخیز» که گویا همگی مردم ایران می بایستی خواه ناخواه به هموندی آن در آیند، آشکارترین نمود آن بود. واقعیتی کژ و کوله نیز به این شَوَند که بخش سترگی از توده های مردم ایران، پیش از آن انقلاب شکوهمند به آنچه روح الله خمینی از آن با برنام «اسلام» یاد نموده و در واقعیت، گونه ها و دامنه های رنگارنگی از آن باورها را دربرمی گرفت و همچنان می گیرد، باور داشتند؛ باورهایی که به شَوَندِ پیوندهای ریشه گرفته از همبودهای اجتماعی کهنه و رویش و گسترشِ ناچیزترِ هماوندی های اقتصادی ـ اجتماعی سامانه ی سرمایه داری از ریشه هایی ژرف تر در روح و روان مردمِ آن هنگام برخوردار بودند و تنها پس از آن، در پی ناتوانی در برآوردن یکی از خواست های سه گانه ی انقلاب یا همانا «دادگری اجتماعی» و فرانروییدن انقلاب سیاسی به انقلاب اجتماعی که بی هیچ گمان و گفتگو جز با سمتگیری سوسیالیستی بگونه ای پیگیر در همه ی پهنه های سیاسی و اقتصادی ـ اجتماعی شدنی نیود، این باورها نیز در روندی دردناک و پرشتاب رو به کژدیسگی و سستی نهادند؛ بدینگونه، شَوَند چنان کژدیسگی و سست شدن باورهای آسمانی، گسترش پردامنه، شتابان و ریشه ای ترِ هماوندی های اقتصادی ـ اجتماعی سامانه ی سرمایه داری در سنجش با دوره ی پیش از آن است که سرمایه داری در روندی رویهمرفته کُند و انباشته از ناهمتایی های گسست از همبودهای کهنه ی اجتماعی از بالا کاشته می شد.۲ در اینجا این نکته را نیز باید بیفزایم که همه ی نمودهای تاریخیِ رویش و گسترش سرمایه داری از نمونه ی کلاسیک آن در اروپای سده های شانزدهم تا نوزدهم ترسایی گرفته تا نمونه های رویش و گسترش سرمایه داری وابسته در کشورهای نامور به «پیرامونی» با چندپارگی و سست شدن هرچه بیش تر و پرشتاب ترِ کیش و آیین های هوایی (بجای آسمانی!) همراه بوده و آنچه در نزدیک به چهل سال گذشته در کشورمان گواه بوده ایم، تافته ای جدابافته از چنان روند تاریخی ـ جهانی نیست؛ روندی که با گسترش خود، هر روز سویه ی طبقاتی برجسته تر و آشکارتری بخود می گیرد؛ پوسته ی گاه ستَبرِ کیش ها و آیین ها را می شکافد و چهره ی راستین شان را بی هیچ سپندینگی (تَقَدُّس) به نمایش می نهد. در این باره، آنچه نزدیک به ده سال پیش نوشته بودم را گواه می گیرم:
«... دغدغه و نگرانی عمده لیبرالیسم ایرانی هم اکنون و نیز در آینده، سر و سامان دادن به مناسباتش با سرمایه امپریالیستی بوده و خواهد بود؛ نه حل دشواری های روزمره و کمرشکن اقتصادی ـ اجتماعی توده های کار و زحمت. باید پیروان این لیبرالیسم و دروغ و ریاکاری روشنفکران شکم سیر در خدمت سرمایه را که در کردار کاری بیش از اندوختن سرمایه ندارند، برملا نمود. لیبرالیسم ایرانی سرانجام ناچار خواهد شد صورتک اسلامی را از چهره بردارد. پوسته مذهبی، در روندی دردناک، رفته رفته کنار زده می شود و خواست های طبقاتی این نیروها که با خیانت به منافع ملی ایران و پشت کردن به کارگران و زحمتکشان، به سوی آشتی با امپریالیست ها گام برداشته و بر می دارند، بی پرده رخ می نمایاند.»۳

با آنچه آمد، سخن از «درآوردن اسلام از چنگِ محمدرضا» یا همانا شاه گوربگور شده، حتا بی آنکه دیگر سویه های واقعیت بهم پیوسته با آن را نیز بدیده بگیریم، یاوه ای بیش نیست؛ گرچه نگرانی آن آخوند باهوش که با همه ی خشک مغزی کالبد یافته در چارچوب تنگ نگرانه ی مذهبی اش از شِم سیاسی و نیروی پیش بینی رویهمرفته کارآمدی برخوردار بود، اینک نیازمند هیچگونه نمود و نشانه و حتا گواهی نیست؛ افزون بر آنکه این «محمدرضا» بود که چون کمابیش همه ی پادشاهان، ایلخانان و حتا شاهنشاهان دوران پیش از اسلام، گرفتار کیش و آیین چیره ی دوران خود بود و رفتاری کژدار و مریز با آن داشت؛ و نه واژگون آن!  

بر بنیاد زمینه هایی که در بالا بگونه ای فشرده از آن ها یاد شد، آماج های انقلاب بهمن ۵۷ روشن بود و همانگونه نیز از دهان میلیون ها ایرانی در راهپیمایی ها و گردهمایی های پرخاشگرانه  بیرون آمد:
ناوابستگی به بیگانگان (استقلال)، دادگری اجتماعی و آزادی!

اینکه چرا چنان انقلاب سترگ توده ای رنگ و بوی مذهبی بخود گرفت و پرچم و چادر "اسلام" به آن گرانبار شد نیز از شَوَندهایی دانشورانه برخوردار است و چنانچه شاخ و برگ پدیده های پوشاننده ی آن را کنار زده و به ماهیت آن پی ببریم، چرایی آن بگونه ای فشرده، چنین از آب درمی آید:
در نبود نیروی چپی راستین، خوب ساز و برگ یافته به «سوسیالیسم دانشورانه» و بهره مند از سازمانی کارآمد و نیز سستی و نارسایی ساختارهای رستایی ـ کارگری، پرچم جنبش اجتماعی بدست دامنه ی گسترده ای از نیروهای خرده بورژوازی و برخاسته از لایه های میانگین به بالای اجتماعی افتاد که در سنجش با دو قطب رویاررویِ یکدیگرِ کارگری و سرمایه داری از هیچگونه چشم انداز رویش اقتصادی ـ اجتماعی (در هیچ جایی از جهان!)، برخوردار نبوده و نیستند و به همین شوند، پیکار برای رهایی از وابستگی به کشورهای امپریالیستی و دستیابی به دادگری اجتماعی و آزادی از همان نخست با هرج و مرج جویی (آنارشیسم) لگام گسیخته ای همراه شد۴ که دنباله ی آن تا دوره ی کنونی نیز می رسد؛ با این یادآوری بایسته که با دستبرد فراقانونی "رهبر" نابکار و دوروی کنونی در «اصل چهل و چهارم قانون اساسی» بسود کلان سرمایه داران ایران و جهان، هرج و مرج جویی بر بنیاد زد و بندها و بده بستان های باندهای کوچک و بزرگِ درون و پیرامونِ «خیمه و خرگاه نظام»، رفته رفته جایگزینِ هرج و مرج جویی انقلابی پیشین شد و واپسین روزنه های امید در چرخش به چپ و دادن پاسخی شایسته به خواست های برآورده نشده ی توده هایی که انقلاب سیاسی بر دوش آن ها به پیروزی رسیده بود، بسته شد. در «ولایت دزدان سگ مذهبِ اسلام پیشه» به این خواست ها حتا در چارچوبِ «بهبود اجتماعی» («رِفُرم») نیز پاسخی درخور داده نشد و نمی توانست داده شود. دشواری کار در اینجا بود و همچنان نیز هست که به شَوَند سرشت انقلاب ملی ـ دمکراتیک بهمن ۱۳۵۷،۵ هرگونه «اصلاح اجتماعی (رِفُرم) با سمتگیری درست [می بایستی] به سود همه تولیدکنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه، جایگاه درست خود را می یافت»۶ و در کردار، هیچگاه از چارچوب سخن سرایی های بیمایه ی این و آن فراتر نرفت؛ زیرا چنان اصلاحات اجتماعی حتا نیم بندی با بهره وری های سرمایه داری سوداگرِ چیره بر اقتصاد و سیاستِ ایران در ناهمتایی آشکار بود و همچنان هست. درست به همین شَوَند، گره گشایی اقتصادی ـ اجتماعی، حتا «در چارچوب خواست های بورژوا ـ دمکراتیک به ناچار وامی گراید و شکست آن را در پی خواهد داشت.»۷

روشن است که در نبود نیروی چپی راستین برای سمت و سو بخشیدن به روند انقلابی، خواه ناخواه و ناگزیر، نمادها و پرچم های شایست و ناشایست دیگری جایگزین آن می شد تا نیاز توده های انقلابی به میدان آمده را برآورَد و چنین نماد و پرچمی با همه ی گوناگونی های اجتماعی گاه شگرف و رویش یافتگی ناهمتراز و نابسنده ی هماوندی های سرمایه داری در تار و پودِ جامعه ی ایران که همچنان اینجا و آنجا انگ و نشان سده های میانی را بر پیشانی داشت و هنوز نیز دارد، نمی توانست از دیدگاه تاریخی، جز پرچم و نمادی برآمده از باورهای کیش و آیین باشد. اینکه نیروهای امپریالیستی بویژه امپریالیست های کهنه کار انگلیسی در برکشیدن، نیرومند ساختن و به میان میدان آوردنِ چنین پرچم و نمادی دست داشتند یا یگانه حزبی که چشم آن می رفت تا کاری سزاوار بر بنیاد «سوسیالیسم دانشورانه» به انجام برساند از آمادگی شایسته و بایسته برخوردار نبود و دیرجنبید۸ و نیز برخی دیگر شَوَندها در دستِ بالا یافتنِ نیروهای سازشکار ـ دربرگیرنده ی آخوند روح الله خمینی ـ در دگردیسه نمودن و ترمز روندی انقلابی و به فرجام نرسیدن آن بگونه ای ریشه ای (رادیکال)، هر یک به تنهایی و همگی با هم، شاخ و برگ های پوشاننده ی ماهیتی است که در بالا تا اندازه ای به آن پرداخته شد؛ شاخ و برگ هایی که بدون شناخت ژرف و دانشورانه ی چرایی رنگ و بوی مذهبی گرفتن روند انقلابی، گاه از چارچوب سزاوار تاریخی خود پرشاخ و برگ تر می شوند؛ درباره شان گزافه گفته می شود و شناخت دانشورانه ی ماهیتی که خود نیز از آنجا ریشه گرفته اند را با دشواری روبرو می کند؛ ماهیتی برخاسته از آشفته اندیشی و هرج و مرج جویی دامنه ی گسترده ای از نیروهای خرده بورژوازی که «برخلاف دو طبقه اصلی جامعه سرمایه داری (طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار)، بدلیل نداشتن افق دید طبقاتی و دورنمای اقتصادی و نیز لایه بندی گسترده که طیف رنگارنگی از لایه های زحمتکش غیر پرولتری تا لایه های نزدیک به بورژوازی را دربر می گیرد، از توان لازم برای رهبری پیگیر راه رشد با سمت گیری سوسیالیستی برخوردار نمی باشند. بگواهی تاریخ، عملکرد این نیروها در شرایطی که به این یا آن شیوه، رهبری نبرد ناگزیر و درپیش رو را بدست گیرند، چیزی جز هرج و مرج سیاسی و ویرانی اقتصادی ـ اجتماعی و در نهایت شکست جنبش در پی نخواهد داشت.»۹ مارکس و انگلس، دانشمندان انقلابی و دو یار از یکدیگر جدانشدنی، درباره ی شیوه ی اندیشگی این نیروها زیر برنام «سوسیالیسم خرده بورژوایی» از آن میان، چنین نوشته اند:
«... چنگ رقابت، همواره افراد این طبقه را به درون پرولتاریا می راند و آن ها با پیشرفت صنایع بزرگ می بینند، دیگر دور نیست زمانی که به عنوان بخش مجزایی از جامعه امروزین، پاک از میان بروند و سرکاران و کارمندان مزدبگیر در بازرگانی و صنعت و کشاورزی جای آن ها را بگیرند ... این سوسیالیسم تضادهای موجود در مناسبات تولیدی امروزین را بسیار عمیق تحلیل کرده، ستایشگری های سالوسانه اقتصاددانان را فاش ساخته و رهاوردهای هلاکت بار تولید ماشینی و تقسیم کار یعنی تمرکز سرمایه ها و مالکیت ارضی، اضافه تولید، بحران ها، ورشکستگی ناگزیر خرده بورژواها و دهقانان، فقر پرولتاریا، هرج و مرج تولید، نابرابری فاحش در توزیع ثروت، جنگ ویرانگر صنعتی ملت ها با یکدیگر و فروپاشی آداب و رسوم قدیمی و مناسبات خانوادگی قدیمی و ملیت های قدیمی را به شیوه ای انکارناپذیر، اثبات کرده است؛ ولی این سوسیالیسم در محتوای اثباتی خود می خواهد یا وسایل قدیمی تولید و مبادله و به همراه آن ها مناسبات قدیمی مالکیت و جامعه قدیمی را احیاء کند و یا آن که وسایل امروزین تولید و مبادله را به زور در مناسبات قدیمی مالکیت یعنی در همان مناسباتی بگنجاند که به نیروی وسایل امروزین فرو پاشیده است و ناگزیر می بایست فرو پاشد. این سوسیالیسم در هر دو مورد، هم ارتجاعی است و هم پندارگرا. آخرین کلامِ این سوسیالیسم عبارت است از بازسازی سازمان اصنافی در مانوفاکتور و اقتصاد پدرسالاری در روستا.»۱۰

با آنچه آمد، چگالی سنگین نیروهای خرده بورژوازی در شکست انقلاب بهمن ۵۷ و هر برآمد کوچک و بزرگ توده ای در همه ی این سال ها و پیامدهای سرراست یا ناسرراست آن، چون جان گرفتن دوباره و نیرومند شدن سرمایه داری وابسته۱۱ از برجستگی ویژه ای برخوردار بود و آن نگرانی بر زبان آمده از سوی روح الله خمینی با نادیده گرفتن تنگ نگری نهفته در آن که «... خوف اين را دارم كه اسلام به چنگ ما مبتلا شده باشد؛ به طوری كه ما هم مثل او [شاه گوربگور شده] بد يا بدتر از او بر سر اسلام بياوريم.» از این واقعیت تاریخی ریشه می گرفت. همین واقعیت تاریخی که دربردارنده ی شیوه ی برخورد نارسا، نادانشورانه و پیکار ناپیگیر، هرج و مرج جویانه و بی چشم انداز این نیروها در رویارویی با سرمایه داری کلان امپریالیستی است به همه ی نیروهای راستین و استوار چپ می آموزد تا در نبردهای طبقاتی، هرچه بیش تر از پشتوانه ی طبقه کارگر و پرولتاریا برخوردار شده تا آنجا که در توان دارند، نگذارند رهبری جنبش های توده ای بدست چنان نیروهای هرج و مرج جو و ناپیگیری بیفتد و آنجا که به هر شَوَندی، چنین نیروهایی دستِ بالا می یابند از پذیرش رهبری دربست شان خودداری ورزیده به سیاست روشنگری توده ها و فشار از پایین برای برکشیدن کارگران پیشرو در رهبری روی آورند.

ب. الف. بزرگمهر   ۲۷ بهمن ماه ۱۳۹۶

https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/02/blog-post_83.html

پی نوشت:

۱ ـ گفتارنامه (صحیفه) ی روح الله خمینی، جلد یازدهم، صفحه ی ۳۱۲،  ۲۶ آذر ۱۳۵۸ (برگرفته از «گوگل پلاس»؛ بجای واژه ی از ریشه عربیِ «صحیفه» از آمیخته واژه ی «گفتارنامه» در اینجا سود برده ام.)

۲ ـ «در کشور ما ایران، ”سرمایه داری ملی“ به جز گروهی از صنایع سنگین، زیربنایی و ساختاری که تا همین ده سال پیش زیر پوشش بخش دولتی بوده و با شتاب گرفتن روند ضدانقلابی در سال های کنونی و پایمال شدن اصل ۴۴ قانون اساسی به چنگ بخش خصوصی درآمده اند، دربرگیرنده ی بخش انبوه و گسترده ای از صنایع کوچک و میانگین نیز هست که بویژه پس از پیروزی انقلاب بهمن ۵۷، بگونه ای عمده بر بنیاد رویشی درونزا ـ و نه کاشت سرمایه داری از بالا پس از «انقلاب سپید» شاه گوربگور شده تا پیش از آن! ـ روییده و گسترش نسبی یافته اند.»

برگرفته از نوشتار «مُشت چدنی در دستکش مخملی، نه از برون که از درون آماده ی فرود آمدن می شود!»، ب. الف. بزرگمهر  یکم تیر ماه ۱۳۹۴

https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/06/blog-post_91.html

«سرمایه داری، دموکراسی ویژه خود را همراه با آزادی هایی در چارچوب سامانه خود می آفریند. این آزادی ها در میهن ما از همان نخست، آنجا که با ”انقلاب سفید“، زمینه های شکست همه جانبه ”اقتصاد طبیعی“ و رشد پرشتاب تر سامانه سرمایه داری را با فشار حکومت پهلوی از ”بالا“ فراهم ساخت، هیچگاه جامه عمل نپوشید. ریشه های ژرف خودکامگی دیرینه از یک سو و پویش غیر طبیعی، کج و معوج و نارسای سرمایه داری وابسته (کمپرادور) که نه بر بنیاد نیازهای اقتصادی ایران زمین که برپایه نیازهای بازار سرمایه امپریالیستی شکل گرفته بود، از سوی دیگر، نه تنها هیچگونه آزادی و دمکراسی حتا در چارچوب سرمایه داری و لیبرال منشانه آن به همراه نیاورد که خودکامگی شاهانه، زور و خفقان را افزایش بیشتری بخشید.»

برگرفته از نوشتار «درباره وظایف ما!»، ب. الف. بزرگمهر ۳۰ دی ماه ۱۳۸۷

https://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2009/03/blog-post_23.html

۳ ـ برگرفته از نوشتار «درباره وظایف ما!»، ب. الف. بزرگمهر ۳۰ دی ماه ۱۳۸۷

https://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2009/03/blog-post_23.html

۴ ـ «... برای کارگران آگاه و نیروهای روشنفکری جامعه در همه جای جهان، روشن است که انقلابیگری خرده بورژوازی، در شرایط نبود یا نارسایی تئوریک ـ سیاسی و سازمانی نیروهای آگاه کارگری و روشنفکران خلقی در کالبد سازمان های رستایی ـ سیاسی طبقه کارگر و سستی و ناپایداری نمایندگان این طبقه در رهبری روندهای اجتماعی، چیزی بیش از انقلابیگری در سخن، هوچیگری و هرج و مرج در کردار اجتماعی از آب درنخواهد آمد.»

برگرفته از پی نوشت نوشتار «از شیوه ی برخورد دانشورانه ی لنین به جُستارهای اجتماعی ـ اقتصادی و  چگونگی برکشیدن و کاربست سیاست های دوربردی و راهبردی وی بیاموزیم!»، ب. الف. بزرگمهر  ۱۱ آذر ماه ۱۳۹۴

https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/12/blog-post.html

۵ ـ بر پایه ی دیدگاه «سوسیالیسم علمی» («مارکسیسم ـ لنینیسم»)، انقلاب بهمن ۵۷، انقلابی با درونمایه ی ملی ـ دمکراتیک بود. این، بدان آرش است که انقلاب، سمتگیری استقلال جویانه، ضد امپریالیستی و عدالتخواهانه داشت و نیازهای دامنه ی گسترده ای از نیروهای اجتماعی، دربرگیرنده ی طبقه کارگر و سایر زحمتکشان شهر و روستا و نیز دیگر لایه های گسترده ی خرده بورژوازی و  بورژوازی ملی را برای دستیابی به آزادی ها و حقوق مدنی و اجتماعی بازمی تابید؛ نیازهایی که به دلیل زاویه ی نسبتا بازِ خواست های طبقاتی نیروهای شرکت کننده در آن و نیز ناموزونی رشد اقتصادی ـ اجتماعی منطقه های گوناگون و نیز هستی همبودهای کهنه ی اجتماعی در سرزمین پهناور ایران، کم و بیش ناهمتا (متضاد) با یکدیگر بودند.

شعار «استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی» از همان نخست به دلیل سستی، ناکارآمدی و پراکندگی ساختاری نیروهای چپ از سوی نیروهای واپسگرا و سست پای کناره ی جنبش اجتماعی (بورژوازی لیبرال، بازرگانان عمده و خرده بورژوازی بازار) کژدیسه شد. با آنچه اکنون بیش از پیش روشن شده، اوجگیری و گسترش بازهم بیش تر انقلاب در میان توده های ستمدیده و بیم گرایش بیش تر به چپ، امپریالیست ها را واداشت تا با گشودن راه گفتگوهای آشکار و پنهان با نمایندگان این نیروهای نااستوار کناره ی جنبش و تبلیغ گسترده و پرحجم رسانه ای به سودشان در سطح جهان، زمینه های نیرو گرفتن بیش تر آنها را فراهم نموده و از گرایش بیش تر جنبش به چپ که از زمینه های تاریخی نیرومندی نیز برخوردار بود، جلوگیری نماید. به این ترتیب، همجوشی از واپسگراترین و سست پاترین نیروهای جنبش که از سیل توده های انقلابی به هراسی مرگبار دچار شده بودند از کرانه به متن آمده و پرچمدار آن شدند؛ پرچمی که در همان نخستین گام رنگ اسلامی به خود گرفت و شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» جای «استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی» را گرفت. بر بنیاد همین دگردیسی که به نوبه ی خود کژدیسگی های پس از آن را در خود می پروراند، واژه ی تازی و بی آرش سیاسی و اجتماعی «مُستضعفین»، جایگزین مانش هایی چون «طبقه کارگر» و «زحمتکشان» شد؛ واژه ی از آن بی آرش تر «مُستکبرین»، جای واژه ها و مانش های جاافتاده و پرباری چون «سرمایه داری» و «امپریالیسم» را گرفت و  شعارهایی ناهماهنگ با ماهیت انقلابی خلقی، چون «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» را به میدان آورد.
...
انقلاب ضد امپریالیستی بهمن ۱۳۵۷ ایران نه از گونه ی انقلاب های بورژوا دمکراتیک که انقلابی از ژرفا خلقی بود. در این انقلاب، طبقه کارگر و بویژه بخش صنعتی و بهتر سازمان یافته ی آن در صنایع نفت و پتروشیمی به همراه بخش هایی از دهگانان بی زمین و کم زمین یا کوچیده به پیرامون شهرهای بزرگ (نیمه پرولترها) نقشی بنیادین داشتند؛ انقلابی که  از دیدگاه تاریخی و خواست های طبقات و لایه های اجتماعی شرکت کننده در آن، بسی فراتر از خواست ها و آماج های جنبش ها و انقلاب های بورژوا ـ دمکراتیک دو سه سده پیش اروپا بود و در آن دیگر سخن نه بر سر بهبود یا تکمیل «ماشین دولتی» که بر سر درهم شکستن آن بود. توده های انقلابی برای پیشبرد انقلاب به سود منافع طبقاتی خود، ناچار به درهم شکستن «ماشین دولتی» بودند. به این ترتیب، ساختارهای حاکمیت بر پایه ی جدایی نیروهای سه گانه و گزینش های دوره ای مجلس و ریاست جمهوری در چارچوب های دمکراسی بورژوایی به هیچ رو نمی توانست نیازها و خواست های انقلابی ملی ـ دمکراتیک را برآورده کند.

برگرفته از نوشتار «ساختارها و ساز و کارهای سیاسی و اجتماعی درخور انقلابی ملی ـ دمکراتیک»، ب. الف. بزرگمهر  ۱۶ اردی بهشت ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/05/blog-post_2699.html

۶ ـ دشواری ـ و اکنون دیگر باید گفت: بن بست ـ سامانه سرمایه داری امپریالیستی در همسو نمودن، پیوند زدن و گوارش چنین همجوش های اقتصادی ـ سیاسی ناهنجار و پر از درگیری های درونی نهفته است. از سویی، سرمایه داری نیازمند بازتولید خود است و گرایش به گسترش و ژرفش ساختارهای اقتصادی ـ اجتماعی خود دارد و از دیگر سو، نیازمند پیوندهای هرچه نزدیک تر با همبودهای کهنه اجتماعی و سیاسی برای پاسداری از خود در همه جاست. «خودپویی» سامانه سرمایه داری و  دورپیمایی سرمایه، آنگونه که هنوز اقتصاد «کشورهای مادر سرمایه داری» را پایدار و سرِ پا نگاه داشته در چنین همجوش هایی، بسی کمرنگ و بی رمق شده، «جبر غیر اقتصادی» به اندازه ای بسیار با «جبر اقتصادی» درمی آمیزد و گاه حتا جایگزین آن می شود. عمده ترین ویژگی های چنین همجوشی، بی ریشگی و تضاد چشمگیر درونمایه سرمایه داری با ساختارهای سیاسی ـ اداری و فرهنگی آن است که در بیشتر جاها نمودی جز حاکمیت های خودکامه نمی یابد. «چشم اسفندیار» سامانه تبهکار سرمایه داری امپریالیستی نیز در همین جاست که اگر به درستی از سوی نیروهای پیشرو دریافت و از آن سود برده شود، چشم انداز «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» و نابودی پرشتاب تر سامانه سرمایه داری را در پی خواهد داشت؛ وگرنه بارها و بارها با شکست روبرو خواهد شد. این نکته بسی بیشتر از کشورهای شمال آفریقا درباره کشور خود ما نیز درستی خود را نشان داده است. بن بست اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی کنونی میهن مان، آشکارا نشانگر آن است که حل چنین تضادی در چارچوب سامانه سرمایه داری، شدنی نیست. از سوی دیگر، حل تضاد به سود طبقه کارگر و زحمتکشان، نیازمند یافتن راهکارهایی سازنده و با دورنمای درخور برای «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» است؛ کاری بس دشوار! زیرا فرارویاندن همجوشی که در بالا درباره آن اندکی سخن به میان آمد به سامانه یا دستکم ساختاری که نیروی سمتگیری به سوی سوسیالیسم را دارا باشد، نخست و پیش از هرکار دیگر، نیازمند از میان برداشتن ملاتی است که در بالا اشاره شد. چنین کاری باید از سویی بخش های ناهماهنگ و ناهمساز «همجوش» را از یکدیگر جدا نموده، عنصرهای درخور و شایسته ی پیشرفت را از دورانداختنی ها برگیرد و از سوی دیگر به ازهم پاشیده شدن یکباره ی کل «همجوش» نینجامد. دشواری بزرگ کار در این کشورها و تفاوت آن با جنبش های اجتماعی کشورهای با رشد اجتماعی ـ اقتصادی گسترده ی سرمایه داری در این نکته است که راهکارها، گلچینی از اصلاحات (رفرم) کوچک و بزرگ را دربرمی گیرد که گاه و بویژه در پله های نخستین، ممکن است اصلاحاتی چندان انقلابی به نظر نیایند و برای پیشبرد کار، همکاری نیروهای اجتماعی گوناگونی در چارچوب جبهه ای فراگیر را خواستار باشد. شرط کامیابی و همگرایی اقتصادی ـ اجتماعی در پیمودن همه پله ها و مرحله های میانی مبارزه اجتماعی، سمتگیری سوسیالیستی است. تنها در آن صورت، هر اصلاح اجتماعی (رفرم) با سمتگیری درست به سود همه تولیدکنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه، جایگاه درست خود را می یابد؛ ساختار آن روشن تر می شود؛ درازای ایست در هر پله تعیین و پله ی بعدی در مارپیچ فرارونده ی پیشرفت، نشانه گذاری و با گام های استوارتر پیموده می شود. تنها در آن صورت، هر اصلاح اجتماعی (رفرم) و نیز مجموعه ی به هم پیوسته ی آنها، اصلاحاتی انقلابی و گامی به پیش برای زمینه سازی گام هایی دیگر به سود توده های کار و زحمت، به شمار می آیند. کاری بس دشوار که در هر کشور ویژگی های خود را داشته و نیازمند همکاری نیروهای اجتماعی گوناگونی است؛ کاری که با همه ی دشواری های آن، حتا در نبود «اردوگاه سوسیالیسم» و پشتیبانی نیرومند آن، از دیدگاه تاریخی کاری شدنی و خواسته ای دست یافتنی است؛ گرچه ناگزیر نیز نیست.

برگرفته از نوشتار «سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر!»، ب. الف. بزرگمهر  ۲۰ بهمن ۱۳۸۹

https://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2011/02/blog-post_09.html

۷ ـ هرگونه محدود نمودن چنین جنبش های توده ای در چارچوب خواست های بورژوا ـ دمکراتیک به ناچار وامی گراید و شکست آن را در پی خواهد داشت. همانگونه که در کشور خودمان شاهد بوده ایم، انقلاب سترگ بهمن ۵۷ در پهنه ی اقتصادی، آنجا که می بایست به سوی سوسیالیسم سمتگیری کند، به دلیل ها و انگیزه هایی که بیرون از چارچوب این نوشتار است، نتوانست کامیاب شود و نتیجه ی آن شرایط اندوهناک و خطرناک کنونی است که هست و نیست توده های انبوه زحمتکشان و یکپارچگی میهن مان را نیز به چالش کشیده است.

برگرفته از نوشتار «سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر!»، ب. الف. بزرگمهر  ۲۰ بهمن ۱۳۸۹

https://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2011/02/blog-post_09.html

۸ ـ حزب توده ایرانِ در آستانه ی انقلاب!

۹ ـ برگرفته از نوشتار «رفقا، به وظیفه خود عمل کنیم!»، ب. الف. بزرگمهر  ششم آذر ماه ۱۳۸۶

متن این نوشتار همچنان در پیوند زیر یافت می شود:
10mehr.org/wordpress291/?p=151

بازانتشار:

https://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2011/05/blog-post_9002.html

۱۰ ـ برگرفته از «مانیفست حزب کمونیست»، کارل مارکس و فریدریش انگلس، برگردان زنده یاد محمد پورهرمزان، چاپ دوم، ۱۳۵۸ ، انتشارات حزب توده ایران

۱۱ ـ ... قشر فوقانی سرمايه ی بازرگانی ايران (سرمايه‌داری کمپرادور يا وابسته) که ده‌ها سال پيش از اين با سرمايه امپرياليستی درآميخته بود و واسطه‌گری آن را بر عهده داشت، اينک خون تازه‌ای يافته است. اين قشر ديگر به «شترسواری دولا دولا» خشنود نيست و خواهان همان نقش و قدرت سياسی است که در دوران پيش از انقلاب بهمن داشت و به همين دليل خواهان رفع مشکلات سر راه به صورتی قطعی با امپرياليست‌های يانکی و ديگر امپرياليست‌هاست. همان‌گونه که تجربه تاريخی نشان می‌دهد، آن گروه از آخوندهای شکمباره واپسگرا که «حفظ بيضه اسلام» برايشان از جان و ناموس ايرانيان مهم‌تر است، بار ديگر با اين قشر انگل سرمايه بازرگانی کنار خواهند آمد ـ و کنار نيز آمده اند ـ و به يوغ خارجی نيز گردن خواهند گذاشت. آن‌ها که زمانی برای دريافت جيره و مواجبشان سوار بر الاغ‌هايشان در جلو کنسولگری انگليس صف می‌کشيدند (نگاه کنید به: تبريز مه آلود، نوشته زنده ياد محمد سعيد اردوبادی)، اکنون ديگر دستی دراز در سفره مردم دارند و خواهان همدستی مستقيم با غارتگران خارجی و امپرياليست‌ها هستند. برخی از آن‌ها که بيش‌تر نگران رويدادهای آينده، از دست دادن موقعيت اجتماعی و بسته شدن حسابهای بانکی‌شان در کشورهای اروپای باختری و ايالات متحده می‌باشند، نوع ديگری از «فشار از پايين» و «چانه‌زنی در بالا» را بر ضد منافع ملی ايران تجربه می‌کنند. اين گروه از آخوندهای راستگرا و هم‌پيمانان داخلی و خارجی‌شان از درک اين مسأله که ديگر دوران استفاده ابزاری از توده‌های مردم به سر آمده، فروگذاری می‌کنند. شايد يکی از مهم‌ترين درس‌هايی که از جنبش واخواهانه اخير در آذربايجان بتوان آموخت، سپری شدن استفاده ابزاری از توده‌های مردم برای چانه‌زنی با اين و آن باشد. شکيبايی توده مردم و سکوت فروتنانه آن‌ها را در برخورد با ناملايمات بسيار شديد اقتصادی ـ اجتماعی نمی‌توان و نبايد به حساب طرفداری از حاکميت گذاشت. آن‌ها که چنين می‌انديشند و می‌پندارند که چنين وضعيتی تا ابد به درازا خواهد کشيد، اشتباه تاريخی بسيار خطرناکی می‌کنند. سرکوب هرگونه جايگزين صلح‌جويانه و وادار نمودن توده‌های مردم به پيمودن «راه خودی» که  هر روز باريک‌تر و پرشاخه‌تر از پيش می‌شود، عنقريب به بن بست انجاميده، انفجارهای کور اجتماعی را در پی خواهد داشت. موازی با اين پديده، هنوز هم بخشی از نيروهای درون و پيرامون حاکميت، به طور عمده دربرگيرنده ی نمايندگان قشرهای خرده بورژوازی، واقعاً منتقد سياست‌های امپرياليستی و خواهان انجام اصلاحات اقتصادی ـ اجتماعی به سود توده‌های زحمتکش شهری و روستايی است. اين نيروها به دليل قشربندی و پاره پاره بودن و نيز نداشتن افق ديد طبقاتی يگانه، برنامه کار درستی ندارند. «... از آنجا که خرده بورژوازی از رشد سرمايه‌داری زيان می‌بيند و با تکامل آن ورشکست شده و از ميان می‌رود قادر است بسياری از جوانب منفی رشد سرمايه‌داری را ببيند و از آن انتقاد کند. اما از آنجا که آينده روشنی ندارد قادر نيست اين انتقاد را بر مبنای علمی محکمی استوار ساخته، شيوه توليدی مترقی‌تری از سرمايه‌داری ارايه دهد. و بنابر اين تا زمانی که از موضع خويش دست نکشيده و به موضع پرولتاريا نپيوسته است چشم ديدن آينده را ندارد، تکامل را درک نمی‌کند و از موضع ارتجاعی دفاع از گذشته به آينده می‌نگرد» (اقتصاد سياسی، شيوه توليد سرمايه‌داری، ف.م. جوانشير، انتشارات حزب توده ی ايران) برنامه‌های اقتصادی ـ اجتماعی ارايه شده به وسيله اين نيروها در بهترين حالت همان است که به درستی «اقتصاد سقاخانه‌ای» و يا «سياست وصله پينه‌ای» نام گرفته است.

برگرفته از نوشتار «کدامين گزينه پاسخگوست؟»، ب. الف. بزرگمهر  ۲۵ مهر ١٣۸۵

افزوده:

مارکس و انگلس، «سوسیالیسم محافظه کار یا بورژوایی» را از جمله چنین توصیف می کنند:
«بخشی از بورژوازی میل دارد نابهنجاری های اجتماعی را از میان ببرد تا جامعه بورژوایی استوار بماند. از این زمره اند: اقتصاددانان، نوع پروران، انسان دوستان، کوشندگان راه خیر و رفاه طبقات زحمتکش، بانیان جمعیت های خیریه، اعضای انجمن های حمایت از حیوانات، موسسین مجامع منع مسکرات و خلاصه اصلاح طلبان قد و نیم قدی از هر قماش و هر رنگ ... سوسیالیست های بورژوا می خواهند شرایط هستی جامعه امروزین را حفظ کنند، ولی بدون مبارزه و خطراتی که ناگزیر از این شرایط بر می خیزد. آن ها می خواهند جامعه موجود را پایدار نگاه دارند، ولی بدون عناصری که آن را انقلابی می کند و متلاشی می سازد. آنها می خواهند بورژوازی را بدون پرولتاریا حفظ کنند. ... نوع دیگر این سوسیالیسم که کمتر به سیستم و بیشتر به عمل گرایش دارد، می کوشد طبقه کارگر را از هرگونه جنبش انقلابی دلسرد کند و چنین جلوه دهد که آنچه برای طبقه کارگر می تواند سودمند باشد، این یا آن دگرگونی سیاسی نیست، که فقط تغییر شرایط مادی زندگی و مناسبات اقتصادی است. ولی مفهومی که این سوسیالیسم برای تغییر شرایط مادی زندگی قایل است، به هیچوجه برانداختن مناسبات تولیدی بورژوایی که تنها از طریق انقلاب میسر تواند بود، نیست، که یک سلسله اصلاحات اداری است که باید برپایه همین مناسبات تولید انجام گیرد و در نتیجه در روابط میان سرمایه و کار مزدوری هیچ تغییر پدید نمی آورد ... بازرگانی آزاد، به نفع طبقه کارگر! مقررات گمرکی حمایت از صنایع داخلی، به نفع طبقه کارگر! زندان های انفرادی، به نفع طبقه کارگر! ...» («مانیفست حزب کمونیست»، کارل مارکس و فریدریش انگلس، برگردان زنده یاد محمد پورهرمزان، چاپ دوم، ۱۳۵۸ ، انتشارات حزب توده ایران)

آیا رویدادهای سیاسی ـ اجتماعی میهن ما، بویژه پس از زیرپا گذاشته شدن اصل ۴۴ قانون اساسی، نشانهء درستی و تطابق بی مانند این سخنان شگرف و آموزنده بنیانگزاران مارکسیسم ـ لنینیسم با اوضاع روز میهن ما نیست؟

برگرفته از نوشتار «یا اینور پل یا آنور پل!»، ب. الف. بزرگمهر  ۵ ارديبهشت ۱۳۸۸

https://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2009/04/blog-post.html

روز و روزگار شما را نمی دانم؛ ولی ما یخ مان نگرفت

سلام برادر دینی! روز و روزگار شما را نمی دانم؛ ولی ما یخ مان نگرفت.* همه زود دریافتند که آماج هر دو رژیم پاک و مقدس مان سرکوب بلوچ ها از یکسو و کژدیسه نمودن افکار عمومی برای کاهش تب و تاب خیز برداشته است که هم در ولایت ما و هم در ولایت شما هر کدام بگونه ای دارد بالا می گیرد. دل و روده ی اختساد هر دو کشورهای مان نیز بیش از اندازه باد کرده و بیم بیش تری برمی انگیزد؛ در میان سایر کشورهای جهان، ما در جایگاه پنجم از در عقبیم و شما هم با آنکه از در عقب هفتم هستید،** روز و روزگار چندان بهتری از ما ندارید؛ بویژه آنکه در چشم و همچشمی با هندوستان نیز سخت جا مانده اید که از چشم عوام النّاس دور نمی ماند و اگر بر زبان هم نیاورند، در دل خواهند گفت: کون تان گهی است؛ همچنانکه بی هیچ پاس و سپاسی به نظام مقدس آسمانی ـ ریسمانی ولایت مان در ایران هم می گویند. برویم بنشینیم ببینیم دیگر چه ترفندهایی می توانیم بکار گیریم که حواس عوام النّاس هر دو سو را بیش تر پرت کند و هوش از سرشان برباید؛ ما که چیزی کارآتر از یک جنگ گسترده و دامنه دار سراغ نداریم؛ بجای اینکه خودمان گُرز و موشک و اینا به سر و کله شان بزنیم؛ می فرستیم شان دَم چَکِ شما؛ شما هم می توانید درست همین کار را در آن سو بکنید. بسود بازرگانان و سوداگران مان در هر دو سو نیز هست و سرِ دولت های مان نیز بی کلاه نمی ماند.

ناگفته نماند که ما بیش تر دوست داشتیم، این کار را با «عزراییل» پی گیریم که عوام النّاس بسیار بیش تری در پی مان راه بیفتند و الله الله گویان به جنگ رهسپار شوند؛ ولی به دلایلی که خودتان هم می دانید یا می توانید حدس بزنید، شدنی نیست؛ از همه مهم تر، وجود آن یابوی نادان دوباره به قدرت رسیده در آنجاست که کارش حساب و کتاب ندارد و می ترسیم بیش از این لگدهایش را نوش جان کنیم و خدای ناکرده ناکار شویم. بچشم خود می بینید که چگونه برادران از جان گذشته مان را در سوریه و حتا در خود ولایت سر به نیست می کنند. از آن بدتر، نفوذ گسترده شان در همه ی ارکان نظام مقدس مان است؛ بگونه ای که ما به بسیاری از «سربازان گمنام امام زمان» مان نیز دیگر چون گذشته نمی توانیم اعتماد کنیم؛ زبانم لال، اگر بخواهند حتا می توانند به اندرون بیت رهبر عظیم الشان هم وارد شده، هر که دست شان رسید را بگایند؛ خدا را شکر مادر ایشان دیگر در قید حیات نیست و خواهران شان هم کون شان را کژ کرده و رفته اند. خوب! برویم ببینیم چکار می توانیم بکنیم ...

از زبان «کودک همچنان خردسال نظام»:  ب. الف. بزرگمهر   دهم بهمن ماه ۱۴۰۲

* حسین امیرعبداللهیان، وزیر «کار و بار برونمرزی نظامِ خرموش پرور» که در رأس گَلّه ای به پاکستان رهسپار شده بود، هنگام درآمدن به اسلام‌آباد با پیشواز دو تن از دستیاران «وزارت کار و بار برونمرزی جمهوری اسلامی کون پاکان هندی تبار» روبرو شد.

بنیاد داده ها برگرفته از ««چوب دو سر گُه» به تاریخ  نهم بهمن ماه ۱۴۰۲ با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از اینجانب:  ب. الف. بزرگمهر

** بنگرید به پرتور پیوستِ یادداشتِ «به اندازه ای باد خواهیم کرد که دشمن از گرسنگی جان به جان آفرین بسپارد»  ب. الف. بزرگمهر   ۲۷ دی ماه ۱۴۰۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2024/01/blog-post_84.html

کو نمونه؟! کو نمونه؟! کونمونه ... ـ بازپخشش

آقا بیشعور! می بینی چه گلی کاشتی؟! اینجا که نشسته ام، فریاد می کشم:
«رهبر ما نمونه است»؛ می خوره به تپه ماهورهای روبرو و پژواکش اینجوری برمی گرده:
کو نمونه؟! کو نمونه؟! کونمونه ...

من که سر در نمیارم. انگار گروهی جِنّ و اِنس روی دامنه های اون تپه ها تمرگیدن و شوخی شون گرفته ...

تو می فهمی چی میگن؟ چرا باورشون نمی شه رهبر ما نمونه است؟!

ب. الف. بزرگمهر   ۲۰ بهمن ماه ۱۳۹۶

https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/02/blog-post_9.html

۱۴۰۲ بهمن ۹, دوشنبه

ایمان بیاورید تا رستگار شوید! ـ بازپخشش

ب. الف. بزرگمهر   ۳۰ آذر ماه ۱۳۹۳

https://www.behzadbozorgmehr.com/2014/12/blog-post_404.html


هر کس می خواهد حماسه بیافریند، قدمش مبارک! به شرط آنکه ... ـ بازپخشش

از هنگامی که «آقا»، در آغاز سال نو سخن از حماسه ی اقتصادی و حماسه ی سیاسی به میان آورد، دیگر هر کسی، قد و نیمقد، بی بصیرت یا بابصیرت، گوش به فرمان یا فتنه گر، دم از حماسه می زند؛ همه می خواهند حماسه بیافرینند و البته هیچکدام یادشان نمی رود که دست به دامن عبای رهبری شده و حتا به زیر آن بخزند؛ با خود می اندیشی:
بیگمان حکمتی در این کار است که همگی آنجا می خزند.

نخستین بار و پیش از همه، بابک زنجانی، "کارآفرین" بی نام و نشان گذشته که اکنون به برکت جمهوری اسلامی نام و نشانی یافته، گوشه هایی از "حماسه ی اقتصادی" را رو کرد؛ ولی نمی دانم چرا به مذاق برخی خوش نیامد؛ زود آن را درز گرفتند و نگذاشتند تا درازا و پهنای این حماسه، آنگونه که باید و شاید، جلوی دیدگان توده های مردم ایران نهاده شود تا با دیدن آن سرزنده و شاد شده، بر خود ببالند و بگویند:
می بینید، نفت مان چه اندازه خاطرخواه دارد؟! آن را سرِ دست می برند و هنوز به مقصد نرسیده، توی اقیانوس چند بار دست به دست می چرخد تا به پایانه های نفتی برسد!

سرفرازی از این بیش تر می خواهید؟! خوب! چه می توان گفت؟ «مصلحت نظام» بر این است که حماسه ها در پشت پرده و دور از دیدگان مردم پی گرفته شود. بیگمان حکمتی در کار است که ما توده ی مردم از آن نباید سر درآوریم!

پس از آن نیم پرده نمایش «حماسه ی اقتصادی»، نوبت «حماسه ی سیاسی» رسید. هر کس چیزی می گفت. یکی گفت: حماسه سیاسی، همین انتخابات پیش روست که باید مردم هرچه بیش تری به آن دل بدهند تا حماسه آفریده شود و دیگری «تعامل با شیطان بزرگ» را پیش کشید که تا راه آن گشوده نشود و پایوری (تضمین) هایی درخور بدست نیاید، آب خوش از گلویمان پایین نخواهد رفت و آن دیگر بازهم سخنی و داستانی دیگر. اکنون، سردار نقدی که نمی دانم نامش را چگونه باید خواند و برای اینکه بیکار نماند، نقدن ریاست «سازمان بسیج مستضعفین» را به وی سپرده اند، در مراسم «هیات عاشقان ولایت» در بندرعباس، گفته است:
«اقدام شورای نگهبان، همان حماسه سیاسی بود» و من تازه تازه دستگیرم می شود:
هم این که او می گوید و هم آنچه آن دیگران گفته اند و می گویند، هرکدام نمودها و نشانه هایی از «حماسه ی سیاسی» هستند که خودِ آن به سادگی و آسانی دیده نمی شود؛ ولی بوی آن در همه جا پیچیده و حتا "سگ" های آن سوی اقیانوس نیز آن را با مشام خود دریافته اند!

ـ برادران! هر کس می خواهد حماسه بیافریند، قدمش مبارک! به شرط آنکه کار را چندان کش ندهد و حساب این را داشته باشد که دیگران در نوبت ایستاده، این پا و آن پا می کنند ...

ب. الف. بزرگمهر   سوم خرداد ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/05/blog-post_1543.html

... و در همچنان روی همان پاشنه می چرخد

... و در همچنان روی همان پاشنه می چرخد؛ «برگزیدگان، همواره درون دری گردان جابجا و بازبخش می شوند!»۱ گروهبندی های تازه ای جای گروهبندی های پیشین را می گیرند که جایی چندان دور نمی روند و از لفت و لیس شان کاسته نمی شود؛ تنها کمی به سایه می لغزند تا خورد و برد پربار خود را آسوده تر پی گیرند. در همه ی این سال ها پیشرفت های شایان درنگی نیز در لاپوشانی زد و بندها و پاسداری از حق آب و گل یکدیگر نموده اند؛ بگونه ای که دیگر کم تر نشانی از تک خوری در میان شان دیده می شود؛ تک خوری هایی که در برخی باره های سال های دورتر چون آن آخوند دزد فراری به رومانی آبروریزی رسانه ای کم و بیش گسترده ای در پی داشت و دامن پر چین و چروک نظام مقدس را کمی بالا زد. نیک دریافته اند که جان و مال و ناموس و بی ناموسی شان سخت به همدیگر گره خورده و نباید خدای ناکرده چیزی به بیرون درز کند و دل «عوام النّاس» را بسوزاند. عوام النّاسی چون خر در گل مانده که وختی به «کَفِ خیابان» نیز پا می نهند «تا حقِّ خود گیرند»، دست بالا آرنگ هایی اینچنین سر می دهند: «ما دیگه رای نمی دیم» و کیر خری کاشته شده در آن بالا که می گوید: «من اولوم، سَن آلله، بیایید پای صندوق رای!»۲ تا اندازه ای یادآورِ داستانک پندآموز جاودانه عُبید زاکانی درباره ی مردک گاگولی که در خواستگاری زنی چنان کلاهی گشاد سرش نهادند که به تیزی خشنود شد.۳

ب. الف. بزرگمهر   نهم بهمن ماه ۱۴۰۲

پی نوشت:

۱ ـ برگرفته از پی نوشتِ یادداشت «سیاست درهای گردان در ایران هم کاربرد یافته است!»  ب. الف. بزرگمهر    ٢٦ اسپند ماه ١٣٩١

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/03/blog-post_8646.html

۲ ـ برگرفته از یادداشت «من بمیرم، سَن آلله، بیایید پای صندوق رای!»  ب. الف. بزرگمهر  ۱۷ بهمن ماه ۱۳۹۸

https://www.behzadbozorgmehr.com/2020/02/blog-post_6.html

۳ ـ شخصی زنی بخواست. شبِ اول از بینی و بغلش گندی به دماغش رسید. چون به كار مشغول شد از آنجا نیز گندی عظیم بدو رسید. گفت:
خاتون، لطفی كن؛ تیزی بده، باشد كه دماغم پاره ای خوش شود.

جاودانه عُبید زاکانی

۱۴۰۲ بهمن ۸, یکشنبه

آن ها نامیرایند ...

واپسین دیدار؟ چرا؟!* چون کُردند و بسان همه ی نیاکان شان از مادها گرفته تاکنون در برابر زورگویان و ستمگران تا پای جان ایستاده و رزمیده اند؛ نه آن ها و نه دیگر خلق های ایران را نمی توان با خرموش های اسلام پیشه و توسری خورِ فرآورده ی همایش امپریالیستی «گوادالوپ» که راه را برای سوار شدن این دزدان پلید بر گرده ی ایران و ایرانیان گشود و هموار کرد، سنجید؛ چنین سنجشی بی هیچ آرش و مانش و خوار شمردن همه ی این سرفرازان است که از بهترین و بنیادی ترین سرشت ایرانیان دوران کهن همچنان برخوردارند و در کنار آذری ها، گیلک ها، لُرها و دیگر خلق های ایران زمین، هوده ی بزرگ تاریخی در پایداری و پا برجا ماندن کشوری به نام ایران داشته و دارند.

درودی از ژرفای جان و روان بر آن ها که چنین پایدار بوده و همچنان هستند. آن ها نامیرایند ...

سرنگون باد گروهبندی های خرموش اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان در جنگی ساز و برگ یافته به جنگ ابزار!

برپا، پایدار و پیروز باد پیشانی یگانه ی خلق های ایران برهبری طبقه کارگر!

ب. الف. بزرگمهر   هشتم بهمن ماه ۱۴۰۲

* خانواده‌های چهار زندانی سیاسی کرد: پس از نوزده‌ماه بی‌خبری، امروز فرزندانمان را زنده دیدیم، به ما گفتند این آخرین‌ دیدار است!

امروز، یکشنبه برابر با هشتم بهمن‌ماه ۱۴۰۲، پس از نوزده ماه بی‌خبری به خانواده‌ی چهار زندانی سیاسی کُرد اجازه‌ی ملاقات دادند و مادران و پدران نگران، دادخواه و پریشان، فرزندان خود  را زنده دیدند. خبر نخست امیدوارکننده بود، دیدند و فهمیدند که فرزندان شان پس از گذشت بیش از یک‌سال‌ و نیم ناپدید شدن قهری زنده‌اند. خبر دوم دردناک و فاجعه‌بار است، به آن‌ها گفتند که این اولین و آخرین ملاقات و دیدار آن‌ها خواهد بود.

در این دیدار کوتاه، چهار جوان و چهار زندانی سیاسی کُرد، وصیت‌نامه‌ی خود را به خانواده اعلام کرده و تاکید کرده‌اند که این آخرین دیدار است. صبح فردا  آخرین سپیده‌دمی است که این جوانان پیشا طلوع خورشید و گرمای زندگی را خواهند دید، اگر چنین لحظاتی وجدان‌های خاموش و انسان‌های خفته را بیدار نکند، هیچ ناقوس مرگی آن‌ها را بیدار نخواهد کرد؛ و نشان خواهد داد که ما در سرزمین مردگان، ناامیدوارانه زندگی می‌کنیم.

این آخرین درخواست و چشمداشت همه‌ی آن عزیزانی است که در تمام این مدت، با ما و در کنار ما، برای لحظه به لحظه‌ی زندگی جنگیده‌اند: تلاش ما برای نجات سایر قربانیان اعدام ادامە دارد؛ اما این آخرین اقدام و قدم‌ها برای توقف اجرای حکم این چهار زندانی است؛ فردا فرصتی برای تداوم این تلاش‌ها نخواهد ماند. هر آنچه در توان دارید در راه نجات جان فرزندانتان دریغ نکنید.

کمپین دفاع از چهار زندانی سیاسی کرد    هشتم بهمن ‌ماه ۱۴۰۲

برگرفته از «تلگرام»   هشتم بهمن ماه ۱۴۰۲

دست از داغدار کردن مادران بردارید!

مادرِ جاویدنام زانیار ابوبکری، از جانباختگان انقلابِ نامور به «زن، زندگی، آزادی» در مهاباد، پیرامون بیم برانگیز بودن بدار آویخته شدنِ چهار زندانی سیاسی کُرد، می‌گوید:
من مادر جاویدنام زانیار ابوبکری به عنوان عضوی از خانواده‌های جانباختگان راه آزادی، خواستار لغو حکم اعدام پژمان فاتحی، محمد فرامرزی، وفا آذربار و محسن مظلوم هستم. احکام اعدام را متوقف کنید، اعدام جوانان کُرد، خشم مردم را شعله‌ورتر می‌کند. از شما می‌خواهم دست از داغدار کردن مادران کُرد بردارید.

برگرفته از «تلگرام»   هشتم بهمن ماه ۱۴۰۲

ویدئوی پیوست: دست از داغدار کردن مادران بردارید!

ننگ و نفرت بر رژیم پوشالی گروهبندی های خرموش اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان!

برپا، پایدار و پیروز باد پیشانی یگانه ی خلق های ایران برهبری طبقه کارگر!

ب. الف. بزرگمهر   هشتم بهمن ماه ۱۴۰۲



راهپیمایی پولادین در اهواز

امروز یکشنبه هشتم بهمن ماه ۱۴۰۲، کارگران دست از کار شسته ی «گروه ملی فولاد اهواز» پس از گرد آمدن در برابر استانداری خوزستان، فرمانداری اهواز و ساختمان کانونی «بانک ملی» استان در خیابان‌های شهر راهپیمایی نموده، گِرد هم آمدند.

برگرفته از «تلگرام»   هشتم بهمن ماه ۱۴۰۲ (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب؛ برنام نیز از آن من است.  ب. الف. بزرگمهر)

ویدئوی پیوست: راهپیمایی پولادین در اهواز



می خواهند سر به تن کسی جز خودشان نباشد

این بار حرامزاده های نازی، نه تنها روسیه و چین که همه ی جهان را اینچنین می خواهند؛ می خواهند سر به تن کسی جز خودشان نباشد؛ انبوه توده های مردم جهان از آن میان، در کشورهای امپریالیستی و ریزه خوارانِ دنباله روی شان در اروپای باختری و کانادا تنها و تنها باری بر دوش برگزیدگانی اندک از «جانوران موبور»ند که باید گورشان را گم کنند تا این خورشیدگَردِ کوچک سبک تر شود. برای دستیابی به این آماج هر آنچه در دست دارند را بکار گرفته و می گیرند: از بهره وری های ناروا از هوش ساختگی و دستکاری های ژنتیکی گرفته تا ساخت ویروس های بس بیم برانگیز کشتارِ گروهی و راه اندازی جنگ هسته ای؛ چنانچه جایی امن برای خودشان دست و پا کرده باشند که خوشبختانه به این یکی هنوز دست نیافته، ولی سخت در پی یافتن آنند.

نابود باد سرمایه داری و همه ی فرآورده های آن از تنگدستی و بیکاری و جنگ و درگیری میان خلق ها و ملت ها گرفته تا «نازیسم» و «فاشیسم»!

مرگ بر امپریالیست ها برهبری «یانکی» ها!

پیش بسوی برپایی سوسیالیسمی پویا و دادگرانه که در آن در روندی شتابان همه ی طبقات هازمانی از میان رفته، رهبری شوراییِ راستین و نیرومند از پایین تا بالا جایگزین رهبری دیوانسالاران شده باشد! جهانی بر این پایه، نه تنها شدنی که با همه ی بیم و امیدها در چشم انداز است.

ب. الف. بزرگمهر   هشتم بهمن ماه ۱۴۰۲

پرتورهای پیوست: پیامدهای بمباران لنینگراد در جنگ جهانی دوم و ایستادگی جانانه ی مردم «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» در برابر ددمنشان آلمان نازی

آموزش در کنار دبستانی ویران شده در پی بمباران لنینگراد از سوی نیروهای آلمان نازی (هشتم سپتامبر ۱۹۴۱)

سربازان پدافند هوایی ـ لنینگراد (روسیه)

گفتارنامه ی گروهی از زندانیان «زندان قزلحصار»

خطر اعدام قریب‌الوقوع محسن مظلوم، وفا آذربار، محمد فرامرزی و پژمان فاتحی، چهار زندانی سیاسی کرد جدی‌تر از همیشه شده است. جمعی از زندانیان زندان قزل‌حصار در بیانیه‌ای نوشته‌اند: «پیوسته خبر جگرسوز آخرین ملاقات داده‌شده به یکی از همبندیان و یا هم سلولی‌هایمان را می‌شنویم و به دنبال آن و با طلوع صبح صدای آمبولانس و حمل پیکرِ پاک و بی‌جان عزیزان‌مان برای تحویل به خانواده‌های‌شان.»

روزگاری می‌خواندیم و می‌شنیدیم که فقط در روزهای جمعه «خون جای بارون می‌چکد.» از دهه شصت اغلب روزها و اکنون تمام روزهای هفته است که از پیکر این سرزمین و مردمش خون می‌چکد. تمام سحرگاهان، همه بامدادان و هر بانگ نماز را به خون آغشته و رنگین کرده‌اند و ما که در زندان قزلحصار در مرکز این کشتار و قتل عام سراسری قرار داریم، همه روزه (و عموما) روزهای سه‌شنبه و چهارشنبه با اعدامِ هم سلولی‌ها و همبندی‌هایمان روز را آغاز می‌کنیم.

پیوسته خبر جگرسوز آخرین ملاقات داده‌شده به یکی از همبندیان و یا هم سلولی‌هایمان را می‌شنویم و به دنبال آن و با طلوع صبح صدای آمبولانس و حمل پیکرِ پاک و بی‌جان عزیزان‌مان برای تحویل به خانواده‌های‌شان.

در سراسر دنیا حکومت‌ها نمادهایی چون شاهین و شیر و عقاب و غیره را بعنوان نماد قدرت و اقتدار خود برگزیده‌اند؛ ولی این حکومتِ سرداران و مشایخ اعدام «حلقه طناب دار» را به نماد قدرت خود تبدیل کرده است… و حقوق بشر را هم با طناب دار حلق‌آویز و یا به سنگسار کشیده‌اند ...؛ ولی زهی افتخار و شرف و سربلندی برای این مردم وجوانانِ پاکبازش که در چنین شرایط کشتار و اختناقی چهره‌هایی چون ژینا و سارینا، نوید افکاری و میلاد زهره‌وند، محسن شکاری، مهدی کرمی و قاسم و ایوب و حال محمد قبادلو و فرهاد سلیمی را نماد و سمبلی بر پرچم‌های خود انتخاب می‌کنند تا از این پس، چهره‌های پاک و معصوم این قهرمانان باشد که برای کوهها نماد مقاومت و ایستادگی، برای بهار سرمشق زندگی، برای مشعل الگوی شعله‌وری، برای قلب‌ها نماد عشق و برای پرچم نماد هویّت و افتخار باشند تا چهره و رخساره آنها برای فداکاری و ایثار مصداقی عینی باشد و برای همیشه تاریخ در اهتزاز.

یادشان گرامی و راهشان پر رهرو

جمعی از زندانیان زندان قزلحصار ـ بهمن ماه ۱۴۰۲

برگرفته از «تلگرام»   هشتم بهمن ماه ۱۴۰۲

۱۴۰۲ بهمن ۵, پنجشنبه

یکی هم برای آن آقا ببرید! ـ بازپخشش

فروش نشان های شایستگی در بازار تهران

بیا بابا! نوبرشِ ... مدال لیاقت داریم! از همه رقم، هسته ای، خسته ای، وین، لوزان، ژنو، مدال سخنوری، مداحی، مدالِ ...

ب. الف. بزرگمهر   ۱۸ تیر ماه ۱۳۹۴

https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/07/blog-post_42.html



۱۴۰۲ بهمن ۳, سه‌شنبه

با چنین رژیمی تبهکار، ایران هر روز بیش تر در باتلاق فرو خواهد رفت! ـ بازپخشش

کاریای نیروهای میهن پرست و انقلابی در چنین شرایطی، جز بسیج توده های مردم برای سرنگونی چنین رژیمی نیست و نمی تواند باشد!

در زیر تنها بخشی از یک گزارش درباره ی زخمی شدن پیرزنی دستفروش در اهواز با «شوکر» (باتون های الکتریکی)۱ را از رسانه ی رسمی رژیم دزدان اسلام پیشه آورده ام. در نگاه نخست، آن هم در کشوری که حتا روزانه دزدی ها و پولشویی های بسیار بزرگی در آن روی می دهد و بسیاری حقوق فردی و اجتماعی آدمی به بهانه و زیر پوشش شریعتی وامانده زیر پا نهاده می شود، شاید چنین رخدادی چندان چشمگیر نباشد؛ ولی بر بنیاد زبانزد «مشت نمونه ی خروار!» به اندازه ای بسنده، گویا و نمودار چگونگی برخورد رژیمی ضدملی و ضد خلقی با توده های مردمی در بند گرفتار شده است.

دروغ های آشکار «معاون خدمات شهری شهردار اهواز» که به شیوه ی احمدی نژادی و بگونه ای دوپهلو از سویی بنیاد ماجرای غم انگیز روی داده را نادیده گرفته و از سوی دیگر «جلوگیری ناپذیر بودن درگیری ها» را می پذیرد به نوبه ی خود چشمگیر و شایان درنگ است؛ گرچه در کشوری که "رهبر" نابکار و ناکارآمد آن، درباره ی کمابیش هر چیزی دروغ گفته و آنجا که گند و گه کارهایش رو می شود، می کوشد آن را به گردن این و آن بیندازد از سایرین که گاه در تبهکاری و بی چشم و رویی وی را نیز پشت سر می گذارند، چه چشمی می توان داشت؟ چه برسد به یک مامور شهرداری که او نیز دستش به روی مردمی بیچاره که هست و نیست شان را از دست داده اند، باز است و آن هم با باتون الکتریکی!

یکبار دیگر در اینجا برای هر کسی که گوشی شنوا دارد، یادآور می شوم:
ایران، کشوری از درون چنگ اندازی شده۲ است که مُشتی دزد و تبهکار بر آن فرمان می رانند!۳ کاریای نیروهای میهن پرست و انقلابی در چنین شرایطی، جز بسیج توده های مردم آن کشور برای سرنگونی چنین رژیمی نیست و نمی تواند باشد!

ب. الف. بزرگمهر    ۲۰ آذر ماه ۱۳۹۵

https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/12/blog-post_25.html

پی نوشت:

۱ ـ بر بنیاد آزمون های تاکنون پایور شده، شماری از مردم در کشورهای گوناگون جهان و بویژه «ایالات متحد» در پی کاربرد باتون های الکتریکی جان سپرده اند! آماری در این زمینه از کشور سگ مذهب زده مان ندارم.   ب. الف. بزرگمهر   ۲۰ آذر ماه ۱۳۹۵  

۲ ـ «ایران، کشوری از درون چنگ اندازی شده!»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۵ اَمرداد ماه ۱۳۹۴

https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/08/blog-post_75.html

۳ ـ «مشتی دزد و تبهکار بر ایران فرمان می رانند!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۲ مهر ماه ۱۳۹۵

https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/10/blog-post_79.html 

***

ضربات شوکر بر تن دستفروش اهوازی/ مامور متخلف شهرداری اهواز مجازات می شود

اهواز - ایرنا - در پی ضرب و شتم یکی از دستفروشان توسط ماموران شهرداری اهواز، معاون فرماندار اهواز گفت: این حادثه پیگیری و با مامور خاطی برخورد می شود.

انتشار گسترده تصاویر سیلی خوردن زن دستفروش فومنی در روزهای اخیر در شبکه های اجتماعی بحث ضرب و شتم دستفروشان و حقوق آنها را دوباره مطرح کرده است.

پیش از این نیز مرگ کارگر بازیافت با ضرب و شتم ماموران شهرداری تهران نگاه ها را متوجه عملکرد ماموران شهرداری ها کرده و موجی از انتقادات را نسبت به آنها در پی داشت؛ اما آنطور که پیداست این حوادث نتوانسته مانع ادامه رفتارهای خشن ماموران شهرداری در مواجهه دستفروشان و اصلاح شیوه برخورد با آنها شود.

پیش از این شهروندان بارها شاهد برخوردهای نامتعارف ماموران شهرداری اهواز برای جمع آوری بساط دستفروشان بوده اند، اما شب گذشته انتشار تصاویری از ضرب و شتم یکی از دستفروشان به وسیله یک مامور اجرائیات شهرداری اهواز واکنش هایی را به همراه داشته است.

در این تصاویر یکی از ماموران اجرائیات شهرداری اهواز با یک دستفروش در یکی از خیابان های مرکز شهر (بازار عبدالحمید)، درگیر می شود و با شوکر او را مضروب می کند.

یکی از شاهدان عینی در این باره به ایرنا گفت: «ظهر سه شنبه سه چهار نفر از ماموران اجرائیات شهرداری برای جمع آوری بساط یکی از دستفروشان در یکی از خیابان های فرعی نادری مراجعه کرده بودند.» وی که خواست نامش فاش نشود، با بیان اینکه فرد دستفروش با ماموران درگیر نشده است، افزود: «این دستفروش قصد داشت از ضبط اموال و اجناس خود که می گفت به صورت نسیه خریداری کرده، ممانعت کند؛ اما ماموران نپذیرفتند و بعد از اصرار و فریاد زدن فرد دستفروش، با شوکر وی را مضروب کردند.»

 معاون خدمات شهری شهردار اهواز با تکذیب این حادثه گفت: «مسوول واحد اجرائیات شهرداری اهواز ظهر دیروز به تنهایی در خیابان های مرکزی مشغول گشت زنی بوده که تعدادی از دستفروشان به او حمله می کنند و او ناچار می شود که از خود دفاع کند و با آنها درگیر شود.»

علیرضا حلاج ادامه داد: «بعد از درگیری با کلانتری محل تماس گرفته شده و دستفروش بازداشت می شود.» وی نسبت به استفاده از شوکر توسط مامور اجرائیات اظهار بی اطلاعی کرد و افزود: «هیچکدام از ماموران اجرائیات شهرداری 'شوکر' در اختیار ندارند.» حلاج افزود: «دستفروشان به تذکرها و اخطارهای ماموران اجرائیات که وظیفه ممانعت از حضور آنها در خیابان نادری را دارند، بی توجهی می کنند؛ بنابراین این درگیری ها اجتناب ناپذیر است.» وی تصریح کرد: «ماموران اجرائیات شهرداری نیز بارها در این درگیری ها مجروح و مصدوم شده اند.» این مقام مسوول با بیان اینکه شهرداری اهواز برای ساماندهی دستفروشان طرحی ارائه کرده است، اظهار داشت: «دستفروشی ریشه های متعددی از جمله افزایش نرخ بیکاری دارد و ساماندهی دستفروشان همکاری همه مسوولان استان را می طلبد.» به گفته وی شهرداری اهواز پارک ربیع را برای استقرار دستفروشان هسته مرکزی شهر اهواز پیشنهاد و آماده سازی کرده بود که دستفروشان با این محل موافقت نکرده اند.

...

«ایلنا»، ۱۷ آذر ماه ۱۳۹۵

http://www.irna.ir/fa/News/82337453/

این گزارش از سوی اینجانب تنها در نشانه گذاری ها ویرایش شده است. بختی برای ویرایش بیش تر آن نداشتم. برجسته نمایی های متن همه جا از آنِ من است و بخش دوم آن را که پیگیری ماسمالی نابکاری انجام شده از سوی این یا آن "مقام" رژیم سگ مذهب بود را نیز پیراسته ام.   ب. الف. بزرگمهر  ۲۰ آذر ماه ۱۳۹۴

زیرنویس تصویر:

در این تصاویر یکی از ماموران اجرائیات شهرداری اهواز با یک دستفروش در یکی از خیابان های مرکز شهر (بازار عبدالحمید)، درگیر می شود و با شوکر او را مضروب می کند.

«این دستفروش قصد داشت از ضبط اموال و اجناس خود که می گفت به صورت نسیه خریداری کرده، ممانعت کند؛ اما ماموران نپذیرفتند و بعد از اصرار و فریاد زدن فرد دستفروش، با شوکر وی را مضروب کردند.»

برگرفته از «ایلنا»، ۱۷ آذر ماه ۱۳۹۵

http://www.irna.ir/fa/News/82337453/

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!