«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

ما جمله مجیدیم !

هادی خرسندی

ما غرق امیدیم - ما پیک نویدیم
در حمله به دشمن - مردان رشیدیم
با پوشش تازه - زن های جدیدیم
ما جمله مجیدیم !

ما مرد جوانیم - همشکل زنانیم ....

ما غرق امیدیم - ما پیک نویدیم
در حمله به دشمن - مردان رشیدیم
با پوشش تازه - زن های جدیدیم
ما جمله مجیدیم !

ما مرد جوانیم - همشکل زنانیم
در جنبش ملی - سبز از دل و جانیم
هرگز نشود کج - راهی که گزیدیم
ما جمله مجیدیم !

ما اوج غروریم - برنا و جسوریم
در جنگ و ستیزه - با دولت زوریم
بیزار و فراری - زین جمع پلیدیم
ما جمله مجیدیم !

ما مقنعه پوشیم - در جوش و خروشیم
با یک یک زن ها - ما دوش به دوشیم
از آنچه کشیدند - یکخرده کشیدیم
ما جمله مجیدیم !

ما یک دل و یک جان - از فتنه گریزان
همفکر و همآواز - با دختر ایران
آزادی خود را - فریاد کشیدیم
ما جمله مجیدیم !

فردا که بیاید - این وضع نپاید
آزادی از این پس - در بند نباید
پس قفل طرف را - چون شاه کلیدیم
ما جمله مجیدیم !

برگرفته از تارنگاشت «اصغر آقا»:
http://www.asgharagha.com/archives/002331.php


۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

سروده ای از دیوان عارف قزوینی


واعظا! گمان کردی، داد به معرفت دادی
                                                          گر مقابل عارف، ایستادی، استادی؟
پار در سر منبر داده حکم تکفیرم،
                                                          شکر کنم کامروز، از بزرگی افتادی.
گر قباله جنت، پیشکش کنی، ندهم
                                                          یک نفس کشیدن را، در هوای آزادی.
از خرابی یک مشت رنجبر چه می خواهی
                                                          تا به کی توانی کرد زین خرابی، آبادی؟


۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

حیدرخان عمواوغلی



حیدر عمو اوغلی از انقلابیون قفقاز و از پایه گذاران حزب سوسیال دمکرات، حزب عدالت و بعدها حزب کمونیست ایران بود. حیدر عمو اوغلی معروف به حیدر برقی که نام اصلیش تاری ویردیوف است در بیستم دسامبر ۱۸۸۰ میلادی در شهر رضائیه از پدری بنام علی اکبر افشار و مادری بنام زهرا خانم متولد شد ...

راویان و مورخان، حیدر عمو اوغلی را از انقلابیون قفقاز و از پایه گذاران حزب سوسیال دمکرات، حزب عدالت و بعدها حزب کمونیست ایران می دانند.

حیدر عمو اوغلی معروف به حیدر برقی که نام اصلیش تاری ویردیوف است در بیستم دسامبر ۱٨٨۰ میلادی در شهر رضائیه از پدری بنام علی اکبر افشار و مادری بنام زهرا خانم متولد شد. پدرش پزشک داروساز بود و در تهران تحصیلات خود را به اتمام رسانده بود.

او به آن دلیل که مردم رضائیه و روستاهای آذربایجان برای درمان و یا یافتن راه حلی برای دشواری های روزمره خود به وی مراجعه می کردند و او نیز از هیج کمکی دریغ نمی کرد ،در میان مردم محبوبیت فراوان یافته بود و به همین دلیل زیر فشار خوانین بود. پس از مدتی، به همراه خا نواده اش ناچار به جلای وطن شد و در ارمنستان اقامت گزید.

قفقاز
حیدر خان همراه خانواده خود مقیم ارمنستان شد و در ۸ سالگی به مدرسه رفت و دوران تحصیلات را بعنوان شاگرد ممتاز به پایان رساند.سپس دردانشکده فنی تفلیس که تنها دانشکده فنی در تمام قفقاز بود تحصیلات خود را در رشته مهندسی برق به اتمام رساند. در همین سالها علاوه بر آشنائی با انقلابیون مشهور قفقاز به کشورهای اروپائی نیز سفر کرد . او ضمن تسلط به زبانهای روسی، ارمنی و گرجی به زبانهای فرانسه، آلمانی و ایتالیائی نیز آشنا یی داشت.

حیدرخان بعد از پایان تحصیلات به باکو رفت و در صنایع نفتی تقی اف به کار مشغول شد. در این هنگام حزب اجتماعیون به رهبری نریمان نریمانف در باکو تشکیل شد و حیدرخان به عضویت کمیته مرکزی این تشکیلات انتخاب گردید.

مشهد
با اختراع چراغ برق و ورود آن به ایران متولیان آستان قدس به فکر افتادند که برای تأمین روشنائی حرم از کارخانه چراغ برق استفاده کنند. بنابراین مظفرالدین شاه در هنگام بازگشت ازسفر اول اروپا) در سال ۱۲۷٨ هجری شمسی) سه روز در باکو ماند و دستوری برای خرید یک دستگاه مولد برق با قدرت دوازده ۱۲ اسب بخار از روسیه به قیمت هشت هزار تومان پول نقره برای حرم امام رضا در مشهد صادر کرد، چون در آن زمان بین مسلمانان مهندس چراغ برق بسیار کم بود، بنابراین مسلمان‌های باکو، حیدرخان عمو اوغلی را معرفی کردند. به عقیده کسروی ، حیدرخان چون تحصیلات مهندسی برق داشت، به دعوت رضایوف (حاج میرزا محمود میلانی) از بازرگانان تبریز، پس از خرید ماشین و لوازم چهارصد چراغ، به‌سمت خراسان حرکت کردند ودر سال ۱۲٨۰ بعد از ۱۵ ماه کارخانه برق حرم امام رضا و بالا خیابان نصب و راه اندازی شد. طبق اسناد وزارت نیرو بعد ازدربارشاه اولین بار بود صنعت برق وارد ایران شد .( تاریخ صنعت برق در ایران از انتشارات وزارت نیرو)

در این زمان در مشهد نیرالدوله حکم‌رانی می‌کرد وسهام الملک متولی باشی آستان قدس بود، طبق خاطرات حیدرخان که میرزا ابراهیم منشی زاده به رشته ی تحریر در آورده ؛ «نیرالدوله درحین حرکت و عبور از کوچه و بازار عده کثیری از فراش‌ها تقریباً به عده چهارصد نفر جلو و عقب خود انداخته و کسانی را که نشسته بودند، به زور بلند کرده و حکم به تعظیم کردن می‌نمودند، و حتی متولی باشی نیز از این حرکات معمول می‌داشت. چون چراغ برق یک چیز تازه درایران بود، اهل خراسان اغلب به‌تماشای کارخانه می‌آمدند. به همین دلیل تقریباً با تمام اهل خراسان از وضیع و شریف آشناشدم» از مجموع خاطرات حیدرخان چنین برداشت می‌شود که رابطه وی به‌واسطه دارا بودن روحیه و اندیشه‌های انقلابی، با متولی باشی حسنه نبوده، به‌طوری‌که روزی در اول شب، کسی به عجله وارد کارخانه شد و گفت: متولی باشی برای تماشای کارخانه می‌آید، بهتر است چراغ جلو بفرستید، حیدرخان اعتنائی به او نکرد و دستور داد دروازه کارخانه را نیز بستند و متولی باشی پس از نیم ساعت انتظار، وارد کارخانه شد. مقصود حیدرخان از این تحقیرات، به صرافت انداختن و حالی کردن به مردم بود که تکلیف و وظیفه شخصیت بشریت را درک نمایند( تاریخ اورمیه – آرمین اسکندری).

سفاکی‌های حاکم وقت خراسان، نیز او را ناراحت می‌کرد. در بدو ورود، حیدرخان نیرالدوله یک نفر را بر دروازه شهر شقه نموده و به واسطه این عمل مردم حکم‌ران را تحسین می‌کردند ( رئیس نیا - ۳۵ ). حیدرخان با توجه به اوضاع اجتماعی مشهد، گرانی نان و قحطی را بهانه تحریک مردم علیه حکم‌ران قرار داده و خواست برای عزل وی قیام کنند، بنابراین هیجان عجیبی در مردم ظاهر شده و یک‌باره عزل حاکم را خواستار شدند. در این قیام چندین خانه هم تاراج شد که یکی از آنها خانه نایب التولیه بود که بیست خم شراب از منزلش بیرون آوردند، دو خم از آن شراب را در دم بست دروازه صحن گذارده به عابرین می‌گفتند، این شراب‌ها از خانه نقیب‌السادات سرکشیک حرم بیرون آمده‌است که ظاهراً خود را تقدیس می‌نماید. پس از این قیام (۱۲٨۰‌ ش) نیرالدوله از حکومت عزل و رکن‌الدوله بجای او منصوب گردید.. (نشریه ی یادگار شماره های ۵و ۶ آذر و دی ماه ۱٣۲۵ هجری شمسی )

حیدرخان در مشهد به نشر افکار حزب سوسیال دمکرات پرداخت و حتی سعی و تلاش داشت که فرقه سیاسی تشکیل بدهد که موفق نشد. و با آزادی‌خواهان آن دیار همچون ملک الشعرای بهار ارتباط و همکاری داشت. ملک الشعرای بهار ضمن اشاره به آن، خود را جزء اعضای کمیته ایالتی نامیده‌ است.

تهران
حیدرخان به تهران عزیمت نمود و به مدت چند ماهی در بانک استقراضی و اداره راه آهن تهران و سپس به عنوان متصدی و سر مکانیک کارخانه چراغ برق تهران مشغول به کار شد. پس از چندی نظارت در ساختمان خیابان های تهران و راههای شوسه اطراف تهران نیز به اومحول گردید. اشتغال به کارهای مختلف موجب گردید که حیدرعمو اوغلی را از نزدیک با زندگی توده های زحمتکش ایران و اوضاع اقتصادی و اجتماعی آشنا سازد.او از این موقعیت و فرصت برای نشر افکار انقلابی در میان کارگران استفاده کرد و عده ای از ایرانیان مترقی و انقلابی را به محفل سوسیال دموکراسی تهران وارد نمود و در تهران و سایر شهرها به ایجاد حوزه ها و محافل سوسیال دموکراسی مبادرت ورزید. (حوزه مخفی سوسیال دموکراسی اجتماعیون و عامیون تهران به رهبری حیدرخان تشکیل شد. مرکز غیبی تبریز و مرکز غیبی رشت موسوم به کمیته ستاری در تربیت مجاهدین انقلاب مشروطیت رل مهمی بازی کرده اند) .

اروپا
پس از شکست انقلاب ۱۹۰۵ روسیه حیدر عمواغلی مسافرتی به کشورهای اروپا ئی نمود. وی در این مسافرت ها به تکمیل معلومات فنی خود پرداخت. حیدرخان طبق توصیه انجمن مجاهدین فنون ساختن بمب و سایر اسلحه و ادواتی که به کار مبارزه انقلابی می خورد آموخت. در سال ۱۹۰۷ میلادی (۱۲٨۶ شمسی) او مجددا به ایران باز می گردد و فعالیت انقلابی خود را در راس مجاهدین و مبارزین نهضت مشروطیت از سر می گیرد.

آذربایجان
حیدرخان در آذربایجان و مناطق خوی و ماکو علیه ارتجاع و خانهای ماکو و اقبال السلطنه و خانهای مرتجع ایل شکاک به مبارزه مسلحانه پرداخت.

در این جنگها حیدرعمواوغلی یک میلیشیای مرکب از جوانان کرد، آذربایجانی، ارمنی، آسوری، گرجی و ترک و غیره تشکیل داد. آنها را علیه ارتجاع رهبری و فرماندهی کرد. در همان ایام روزنامه مشروطه خواه "مکافات" چنین نوشت: "اگر مجاهدت و راهنمائی حیدرخان نبود به طور حتم قلعه خوی به دست مرتجعین می افتاد" او در مد تی کوتاه مشکل نان رادر خوی که به وسیله محتکران بوجود آمده بود حل کرد. در همین ایام است که اولین دبستان در خوی به وسیله‌ حسن رشدیه‌ با کمک حیدرخان دائر می شود . مردم خوی به قدردانی از زحمات او به نامش شعر گفتند و سر زبانها انداختند (آذربایجان در جنبش مشروطه- صمد بهرنگی) حیدر عمواوغلی در دفع شجاع نظام مرتجع معروف و یکی از سردستگان خونخوار و از دشمنان آزادی ایران تدابیر فراوانی به کار برد و بالاخره مشروطه و مشروطه خواهان را از شر وی نجات داد.

به‌ کمک حیدر خان در تهران چند رشته‌ عملیات مسلحانه‌ طرح و اجرا شد که‌ مستبدان و سردمداران را به‌ ترس انداخت از جمله حمله‌ به‌ اقامتگاه‌ علا الدوله‌ که‌ خود شخصأ شرکت داشت،ترور اتابک اعظم به‌ وسیله‌ عباس آقا تبریزی و متهم به‌ ترور سید عبدالله‌ بهبهانی از رهبران اعتدالیون( اعتدالیون مشروطه‌ خواهان واقعی از جمله‌ اعضای حزب اجتماعیون و عامیون را کافر ، بی دین و مشرک می خواندند)

حیدر عمواغلی همراه‌ عده‌ ای از همفکرانش دستگیر می شود اما پس از چهل روز چون هیچگونه‌ مدرکی دال بر دخالت آنها در ترور آیت الله بهبهانی ارائه‌ نشد از زندان آزاد شدند.

حیدر عمواوغلی غالبأ تحت نظر بود و دو بار نیز مورد سوء قصد ترورریست های حزب اعتدالیون قرار گرفت و جان سالم بدر برد در این مدت بود برای رد گم کردن و فعالیت های اگاه گرانه با تنی چند از دوستانش سفرهایی به‌ شهر های مختلف ایران از جمله‌ مشهد ،اصفهان، قم ،سنندج و مناطق ایل بختیاری نمود.

محمد علی شاه برای تسلط حکومت استبدادی خود سرهنگ لیاخوف را وادار کرد در تابستان ۱۹۰٨ مجلس شورای ملی ایران را به توپ بسته و آزادیخواهان را قلع و قمع نماید.

محمد علی شاه نه تنها مشروطه مورد موافقت پدرش را از بین برد بلکه کشور ایران را ، به بیگانگان واگذار نمود . لذا مردم ایران نسبت بوی نفرت شدیدی داشتند . جهانگیر خان صوراصرافیل، ملک المتکلمین و سایر آزادیخواهان معروف و نیکنام ایران بدستور او بقتل رسیدند.

حیدر عمواغلی مامور از میان بردن محمد علی شاه گردید. حیدرخان با بمب هائی که خود ساخته بود به کالسکه محمد علی میرزا بمبی پرتاب نمود. بمب به درشکه چی و بعضی ازمحافظین او اصابت کرد ولی شاه جان سالم به دربرد. در نتیجه او بازداشت میشود و برای اعدام در اطاق مرگ زندانی می گردد. ولی حیدر عمواغلی با کمک کمیته سری سوسیال دموکراتها و رفقای خود موفق می شود از زندان بگریزد.

پس از فرار بلافاصل به بغداد و اسلامبول و سپس به اروپا مسافرت کرد و بعد از اندک مدتی بنا به تصمیم حزب سوسیال دموکرات به ایران باز میگردد. در موقع اقامت در اروپا حیدرخان بیکار ننشست. افکار عمومی آزادیخواهان اروپا را برای پشتیبانی از مجاهدان آزادی ایران جلب کرد.

در ٣۱ اوت ۱۹۰۷ قرارداد انگلستان با روسیه تزاری درباره تقسیم ایران و افغانستان ثبت و مناطق نفوذ به امضاء رسید. طبق این قرارداد شمال ایران تا اصفهان و یزد و قصرشیرین جزو منطقه نفوذ روسیه تزاری و جنوب شرقی از بیرجند، کرمان ،بندرعباس و مرز افغانستان جزو منطقه نفوذ انگلستان گردید . بین منطقه شمال و جنوب یک ناحیه و منطقه بی طرف بود که برای ایران باقی مانده بود و آنهم بعدا در سال ۱۹۱۵ بین طرفین تقسیم گردید.

حیدر عمواغلی چنانچه گفته شد افکار عمومی آزادیخواهان اروپا را برای کمک به انقلابیون ایران جلب کرد و بوسیله رفقای خود اورژنیکیذه و شائومیان و هلنا به کنفرانس پراک حزب بالشویک به نزد لنین از فجایع و تجاوزات دولت روسیه تزاری نسبت به آزادیخواهان ایران شکایت برد. در نیتجه بنا به پیشنهاد لنین کنفرانس پراک مورخه سال ۱۹۱۲ قطعنامه زیر را صادر مینماید:
«حزب سوسیال دمکراسی کارگری روسیه علیه روسیه تزاری که میخواهد با اعمال بربر منشانه خود آزادی را در ایران خفه کند اعتراض مینماید. کنفرانس همدردی کامل خود را با مبارزه خلق ایران از آن جمله با مبارزه حزب سوسیال دموکرات ایران که در نبرد علیه ستمکاری تزاری، آنهمه قربانی داده است ابراز میدارد.»

جنگ جهانی اول ایران را مصون نگذاشت. اگر چه دولت ایران رسما بیطرفی خود را اعلام کرده بود ولی خاک ایران مبدل به اردوگاه نظامی دول متخاصم گردید. دولت ایران قادر نبود کشور را از تاخت و تاز ارتش متخاصمین محفوظ نگاهدارد. در اینموقع میهن پرستان و آزادیخواهان به دفاع از میهن خود برخاستند. حیدرخان در این مبارزات نقش مهمی بازی کرد. او در سال ۱۹۱۵ به نهضت ملیون مهاجرین و ژاندارمری (که در آن زمان رل مترقی و میهن پرستانه داشت) وارد شد. در حکومت موقت ملی که در قم و سپس در کرمانشاهان تشکیل یافته بود، حیدرخان شرکت فعال داشت. پس از جنگهای خونین با اشغالگران در قم قوای ملیون دچار شکست میگردد. حیدرخان اسیر و محکوم به حبس با اعمال شاقه می شود ولی پس از اندک مدتی موفق به فرار ومجددا به اروپا می رود . حیدرعمواغلی بنا به دعوت سید حسن تقی زاده که آن زمان در برلن با عده ای از ایرانیان به نشر مجله کاوه پرداخته بود در سال ۱۹۱۷ به برلن آمد وپس از مدت کوتاهی به ایران باز می گردد.

عزیمت به کشور شوراها
حیدرخان در سال ۱۹۱۹ به دعوت لنین از طرف (حزب عدالت) در تشکیل اولین کنگره بین المللی سوم کمونیستی به پطروگراد دعوت میشود و بعدا به نمایندگی ایران در هیئت اجرائیه بین المللی سوم (کمینترن) انتخاب میگردد.

در متینگ بین المللی کارگران پطروگراد که به مناسبت اعیاد بین المللی کمونیستی تشکیل شده بود، حیدرعمواوغلی نطق مبسوطی از وضع ایران و آمادگی مردم ایران برای مبارزه و کمک به ارتش آزادیبخش سرخ ایراد نمود و این نطق در جرائد پطروگراد در آن زمان درج و منتشر گردید. او در قسمتی از نطق خود چنین گفت:
انقلاب اکتبر قرارداد ۱۹۰۷ بین انگلستان و روسیه تزاری را از بین برد. انقلاب اکتبر تمام مقاصد و هدف جهانگیرانه امپریالیسم روسیه را از بین برد، ارتش روسیه را از ایران فرا خواند و بدین طریق پایه و اساس انقلاب سوسیالیستی جهان را پایه گذاری کرد.

رفقا!
مروز پس از پیروزی انقلاب اکتبر ما شما را مانند برادران و دوستان خود حساب میکنیم برادروار بایستی کمک همدیگر باشیم. ما موفق شدیم تا بحال ۱٣٨۰۰ نفر ایرانی را در صفوف ارتش سرخ متشکل کنیم. ما بیش از پیش خوشوقت و سعادتمند خواهیم بود که رابطه بیشتری بین روسیه امروز و ایران انقلابی برقرار کنیم. به ما امکان بدهید که دوشادوش شما با دشمنان مشترک مبارزه نمائیم ...

گیلان
شرکت حیدرخان عمواغلی که طرفداران زیادی در انقلاب مشروطیت ایران به دست آورده بود، در انقلاب گیلان موجب مسرت و خوشحالی آزادیخواهان و رونق مجدد انقلاب گیلان گردید. در عین حال موجب وحشت و نگرانی محافل ارتجاع و امپریالیسم. پس از تاسیس حکومت شوروی در آذربایجان و رانده شدن ارتش انگلیس از قفقاز و سپس از گیلان، جنبش آزادیبخش در گیلان دوباره احیا شد و در اوائل ژوئن سال ۱۹۲۰ نخستین جمهوری انقلابی در گیلان اعلام شد. رهبری این جمهوری جوان را یک جبهه برعهده داشت که میرزا کوچک خان در راس آن بود. احسان الله خان و خالوقربان بعنوان بخش چپ این جبهه، همراه با نیروهای مسلح خود و میرزا کوچک خان نیز همراه با نیروهای مسلح خویش جمعا سه نیروی اصلی این جبهه را تشکیل می دادند، اما در ترکیب این جبهه واحد، علاوه بر نیروهای فوق، اعضای" حزب عدالت" که سپس به حزب کمونیست تبدیل شد نیز حضورو نقش داشتند متاسفانه ناهمگونی جبهه واحدی که رهبری این جمهوری را برعهده گرفته بود بتدریج تاثیرات منفی خود را بروز داد و جمهوری جوان گیلان نتوانست به وظایفی که در برابرش قرار داشت عمل کند. جز عده قلیلی بقیه دهقانان بی زمین ماندند، وضع کارگران و پیشه وران و حتی شهرنشینان بهتر نشد، زیرا کوچک خان از گسترش پایگاه توده ای جنبش انقلابی و جمهوری نوپا بیم داشت. اختلاف در جبهه از همین جا بالا گرفت و عوامل نفوذی انگلیس و شاه نیز به آن دامن می زدند تا جبهه حکومتی را از داخل متلاشی کنند و موفق نیز شدند.

اوائل ژوئیه همان سال (۱۹۲۰) کوچک خان رابطه خود را با حزب کمونیست (عدالت) قطع کرد و با نماینده حکومت شاه در رشت، یعنی سردار فاخر که خواهان قبول حاکمیت دربار تهران از سوی رهبران جمهوری گیلان بود وارد گفتگو شد. کوچک خان این مسئله را در کمیته انقلاب نیز مطرح کرد. اما احسان الله خان هرگونه گفتگو با نمایندگان شاه را رد کرد و ۱۹ ژوئین ۱۹۲۰ کوچک خانه با ۱۱۰۰ تن از افراد خود مخفیانه راهی فومن شد. پس از خروج کوچک خان از رشت دولت موقت به رهبری احسان الله خان در ٣۱ ژوئین تشکیل شد و همزمان با آن "کمیته ملی آزادی ایران" نیز تاسیس گردید. اخراج انگلیسها از ایران، سرنگون کردن سلسله قاجار، مصادر زمین های مالکان و یک سلسله تصمیمات مترقی دیگر در دستور کار دولت جدید قرار گرفت. این برنامه آشکارا سمت گیری سوسیالیستی داشت. کوچک خان برای درهم کوبیدن دولت جدید و بازگشت به قدرت، به رشت حمله کرد ولی نیرو های انقلابی مسلح که با نام "کمیته ملی" تشکیل شده بود این حمله را دفع نموده ومیرزا شکست خورده به جنگل عقب نشینی کرد.

شکست میزراکوچک خان از ارتش کمیته ملی، مشوقی شد برای چپ روی ها در دولت انقلابی. در اوت سال ۱۹۲۰ ارتش انقلابی به فرماندهی احسان الله خان به تهران حمله برد تا با جمع کردن بساط سلطنت قاجاریه نخستین جمهوری انقلابی ایران را اعلام کند. نخستین یورش ها با موفقیت همراه بود. در منجیل ارتش شاه و قوای انگلیس از انقلابیونی که به سمت تهران درحرکت بود ند شکست خوردند. انگلیس ها هنگام عقب نشینی پل ها، وسائل ارتباطی، ارزاق و غیره را از بین می بردند. منجیل فتح شد و ارتش مشترک شاه و انگلیس ناچار به عقب نشینی شدند اما هنوز تا تهران راه درازی در پیش بود و نیروی شکست خورده توان بازسازی خود را حفظ کرده بودند. هیجان و خوش بینی ناشی از پیروزی در منجیل، احسان الله خان دوستار از رهبران چپ نهضت جنگل. و فرماندهان نظامی تحت امر او را تشویق به ادامه حمله کرد و این درحالی بود که هنوز آمادگی نظامی لازم برای چنین حمله ای وجود نداشت و هیچ همآهنگی و تماسی با دیگر نیروهای انقلابی در نقاط دیگر کشور صورت نگرفته بود. قوای انقلابی بطرف قزوین به حرکت در آمد اما در یک نبرد نابرابر با قوای نظامی انگلیس و شاه شکست خورد و ناچار به عقب نشینی شد. احسان الله خان که یک تنه می خواست فاتح تهران شود، نه تنها منجیل را از دست داد، بلکه رشت پایتخت جمهوری نوپای گیلان نیز در خطر قرار گرفت. این شکست و عقب نشینی، مانند هر شکستی موجب بالا گرفتن اختلافات در جبهه "کمیته ملی آزادی ایران" شد. آنها که منتقد چپ روی های احسان الله خان بودند دربرابر او ایستادند. مالکین و روحانیون مرتجع موفق به تحریک پیشه وران و خرده مالکین شدند. جبهه از هم پاشید و ارتش شاه از قزوین و منجیل به رشت رسید. دسته های مسلح میرزاکوچک خان نیز که نسبت به دولت احسان الله خان کینه داشتند،بجای مقابله با ارتش شاه، با آنها همراه شده و کشتار دسته جمعی کمونیست ها و کادرهای دولت انقلابی را آغاز کردند!

پیش از این شکست (۲۲ژوئن ۱۹۲۰) اولین کنگره حزب عدالت در انزلی تشکیل شد و نام حزب را به حزب کمونیست ایران تغییر داد . دراین کنگره یک سلسله تزهای انقلابی به تصویب رسید. کنگره کمیته مرکزی را انتخاب کرد و حزب وارد انترناسیونال کمونیستی شد. برای نخستین بارحزب درایران با برنامه و اسناسنامه مدون تشکیل شد.

گروه چپ رو هم در کنگره و هم در کمیته مرکزی منتخب کنگره شدیدا فعال بود. دراین کنگره حیدرعمواغلی نتوانسته بود شرکت کند. چپ روی در بدنه و کمیته مرکزی و تحریکات حکومت علیه حزب کمونیست، عملا حزب را فلج کرده بود و از سوی دیگر دولت نوپای انقلابی در رشت را با مخاطره روبرو ساخته بود. پیش از آنکه برای این چپ روی چاره اندیشی شود ، ارتش های انگلیس و شاه به رشت و جمهوری گیلان یورش برده و آن را شکست دادند. در سپتامبر ۱۹۲۰ نخستین پلنوم وسیع حزب کمونیست با هدف جمعبندی دلائل شکست جمهوری گیلان و خاتمه بخشیدن به چپ روی ها تشکیل شد. دراین پلنوم حیدرعمواغلی که شخصا در آن حضور داشت به دبیراولی حزب انتخاب شد و شخصیت هائی نظیر "کریم نیک بین"، "سلیمان تاریوریف"، "محمد آخوند زاده(سیروس بهرام)، " میرجعفرجواد زاده "(پیشه وری) به عضویت کمیته مرکزی برگزیده شدند. در ماه ژانویه ۱۹۲۱ تزهای جدید حزب در باره وضع اجتماعی- اقتصادی ایران و تاکتیک های نوین حزب کمونیست ایران انتشار یافت حیدرخان برای تحکیم وحدت در حزب و ایجاد جبهه واحد در جنبش آزادی ملی ایران دست به تلاش های جدید زد و بارها با احسان الله خان، خالوقربان و میرزا کوچک خان و سایر رهبران جنگلی ها ملاقات کرد. چپ روها در درون حزب با این تحرکات جدید حیدرخان موافق نبودند و بویژه منتقد ملاقات های او با کوچک خان بودند. حیدرخان به سیاست خود ادامه داد و برای امضای قرارداد میان انقلابیون گیلان و آشتی دادن احسان الله خان با کوچک خان به گفتگو و ملاقات با خالوقربان ادامه داد. در اوائل ماه مه ۱۹۲۱ در فومن که اقامتگاه کوچک خان بود، ملاقات بین احسان الله خان و کوچک خان با میانجیگری حیدرعمواغلی صورت گرفت و موافقتنامه ای نیز در باره وحدت به امضاء رسید. مطابق این توافق، "کمیته انقلاب ایران" با شرکت میرزاکوچک خان، حیدرخان، احسان الله خان، خالوقربان و محمدی تشکیل شد و چهارم اوت ۱۹۲۱ در گیلان ( حکومت شوراها اعلام شد). خود حیدرخان در دولت انقلابی جدید وزارت امور خارجه را به عهده گرفت ولی در حقیقت رهبری انقلاب گیلان با او بود.

کمیته انقلاب در زمینه های مختلف به اصلاحات دست زد. تقسیم اراضی فئودالها بین دهقانان را حیدرعمواوغلی شخصا رهبری کرد. از سوی همین کمیته نمایندگانی برای ارتباط و تماس با انقلابیون دو منطقه دیگر، یعنی آذربایجان و خراسان انتخاب و اعزام شدند تا با شیخ محمد خیابانی در آذربایجان و کلنل محمدتقی خان پسیان در خراسان مذاکره کنند و برای طرح حمله از سه جبهه جهت فتح تهران و اعلام جمهوری در سراسر ایران را همآهنگ کنند.

نیرو گرفتن کمیته انقلاب و تحکیم موقعیت جمهوری شوراها در گیلان و آغاز پیوند این جمهوری با دو خیزش مهم و انقلابی دیگر در خراسان و آذربایجان هراس بزرگی را برای روحانیون مرتجع، درباری ها و دولت انگلستان به همراه آورد. آنها متحد در پی چاره برآمدند و سرکوب انقلاب گیلان و یورش به دو جنبش ملی خراسان و آذربایجان را در دستور کار قرار دادند.

رضاخان سردار سپه در راس ارتش شاهنشاهی برای سرکوب جمهوری گیلان اعزام شد، اما از ارتش انقلابیون که حیدرخان فرماندهی آنرا برعهده داشت شکست خورده‌ و پراکنده شدند. پس از این شکست، رخنه در صفوف انقلابیون و ایجاد اختلاف و جدائی که سیاست همیشگی انگلستان بوده در دستور قرار گرفت. دراین مرحله موفقیت بزرگ با رخنه در میان اطرافیان کوچک خان نصیب انگلیس و دربار شاهنشاهی شد و سرانجام شخص میرزا نیز با توطئه همراه شد.

۲۹ سپتامبر ۱۹۲۱ جلسه نوبتی کمیته انقلابی در "صومعه سرا" اقامتگاه کوچک خان تشکیل شد. احسان الله خان که درجبهه رودسر بود نتوانسته بود درجلسه شرکت کند. هنگامیکه اعضای کمیته انقلابی در اتاق جلسه نشسته و منتظر ورود کوچک خان بودند، ناگهان صدای شلیک تفنگ از همه طرف بلند شد. خالوقربان، خالو کریم و حیدرعمواغلی از پنجره به بیرون پریده و شلیک کنان خود را به جنگل رساندند. این یک کودتای داخلی بود به رهبری کوچک خان و به تحریک انگلیس ها و دربار شاهنشاهی. خالوقربان و خالو کریم خود را به بندر انزلی رساندند ولی حیدرعمواغلی که زخمی شده بود و با جنگل نیز آشنائی نداشت تنها توانست خود را به سختی تا "پسیخان" نزدیک رشت برساند. دسته های مسلح میرزا کوچک خان او را دراین محل دستگیر و تحویل معین الرعایا، از طرفداران کوچک خان دادند و او نیز حیدرخان راناجوانمردانه به قتل رساند . بدینسان نخستین رهبر حزب کمونیست ایران در سن ۴۲ سالگی و درجریان یک کودتای درون حکومتی( جمهوری گیلان) کشته شد. پس از این جنایت، طرفداران کوچک خان به رشت حمله ور شده محل کمیته مرکزی حزب کمونیست را سوزاندند، اموال آن را غارت و عده ای از فعالان حزب را نیز بقتل رساندند. اواخر سال ۱۹۲۱ ارتش شاه تحت فرماندهی رضا خان بعنوان فاتح وارد رشت شد و شکست جمهوری گیلان را اعلام کرد. کوچک خان که خود آلت دست این فاجعه شده و تنها و منزوی مانده بود از بیم افتادن بدست ارتش مرکزی به همراه نفرات خود به جنگل گریخت و پس از چندی جسد یخ زده او را در نزدیکی کوه های طالش پیدا کردند.

حیدرخان عمواغلی "افشار" از شخصیت های برجسته و از انقلابیون مبا رز میهن ماست. وی یکی از بنیاد گذاران نهضت مشروطه و پایه گذاران جنبش کارگری و از پیشاهنگان ترویج اندیشه مارکسیسم لنینیسم در ایران است. او هم اهل علم بود و هم اهل عمل و بدون تردید از تابناکترین چهره های تاریخ معاصر است.ستارخان بازوی نیرومند انقلاب مشروطه،که دسته های فدایی تحت رهبری حیدرعمواوغلی را تا آخرین روزهای مقاومت تبریز در کنار خود داشت . همیشه می گفته است: «حرف همان است که حیدر خان بگوید».

عارف قزوینی شاعرو ترانه سرای ایران، حیدرعمواوغلی را چکیده ی انقلاب نامیده و تصنیف معروف «از خون جوانان وطن لاله دمیده» را به حیدر عمواوغلی هدیه کرده است.

"نیما – سنندج"


منابع و ماخذ
ـ تاریخ هجده ساله آذربایجان - احمد کسروی
ـ حیدرعمواوغلی در گذر از طوفان ها - رحیم رئیس نیا
ـ آذربایجان در جنبش مشروطه - صمد بهرنگی
ـ تاریخ ارومیه - آرمین اسکندری
ـ تاریخ صنعت برق در ایران - از انتشارات وزارت نیرو
ـ چگونه برق به ایران آمد؟ - غلام رضا ممتحن میلانی


«برگرفته از تارنگاشت «فرهنگ توسعه
http://www.farhangetowsee.com/333/333-13.htm

۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

بحران در سازمان ما ـ به بهانه استعفای رفیق احمد فرهادی

در دفاع از سوسیالیسم(۲۱)

جمعی از هواداران سازمان فداییان خلق ایران- اکثریت(داخل کشور)

استعفای رفیق احمد فرهادی و انتشار بیرونی بخشی از رنجنامه وی در سایت ها، تنها انعکاسی مجدد از بحرانی مزمن بود که رهبری سازمان سالیان سال در لاپوشانی آن تلاش نموده است. این نوشته به بهانه استعفای رفیق احمد فرهادی، به بحران حاکم بر سازمان و نقد شیوۀ انتخابی رفیق احمد فرهادی پرداخته است.

متأسفانه استعفای رفیقی که از قبل از انقلاب با سازمان بوده و در دو دهه گذشته، و در دوران مهاجرت از رهبران اصلی سازمان بشمار می آمده، با توطئه سکوت، انعکاسی درخور در درون تشکیلات و در بین فداییان نیافت. در اثبات این ادعا همین بس که سایت کار آنلاین که سایت سازمانی ما محسوب می گردد، تنها ۵-۴ روز استعفانامه این رفیق را بر روی صفحه اصلی خود نگاه داشت. گویا این نوشته برای سردبیری سایت، ارزشی در حد یک خبر پیش پا افتاده مربوط به اصلاح طلبان را هم نداشت که هفته ها صفحه سایت را اشغال می کند.

البته شنیده های ما حاکی از استعفای سه رفیق دیگر به¬غیر از رفیق احمد فرهادی پس از گنگره یازدهم می باشد. رفقایی که بارها در شورای مرکزی سازمان حضور داشته اند. در میان این همه اخبار تأسف بار، خبر مسرت بخش آنکه آقای فرخ نگهدار اعلام نموده اند؛ "منبعد بصورت انفرادی فعالیت خواهند نمود." امیدواریم که این تصمیم وی به حقیقت پیوسته، و ایشان برای یکبار هم که شده با تصمیمی صادقانه به حضور تشتت زای خود در سازمان برای همیشه خاتمه دهند. همچنین اگر تصمیم گرفته اند که انفرادی فعالیت کنند بهتر است که صندلی شورای مرکزی را به نام خود خالی نگذارند. هیچ معجزه ای ما را از این گرداب رهائی نخواهد بخشید. اگر صادقانه در پی برون رفت از بحران همه جانبه ای که گریبانگرمان شده هستیم. باید به اعضاء و هواداران سازمان مراجعه نمائیم. بیشتر معضل سازمان ما در قطع ارتباط رهبری با بدنه سازمان می باشد. اگر رهبری سازمان بتواند اطلاعات بی واسطه را از فداییان داخل کشور کسب نماید، اگر رابطه متقابل را با رعایت شرایط امنیتی و متناسب با شرایط موجود برقرار سازد. اگر حضور اعضاء و هواداران در حرکت های اجتماعی را تشویق کند، مطمئناً هم دچار انحرافات و روزمرگی سیاسی نخواهد شد. و هم اینکه بر حوادث جاری تأثیر بسزایی خواهد گذاشت.

واضح است که حضور مؤثر بدنه سازمان در تصمیم گیری ها و سیاست گذاری های سازمانی، بخصوص نیروهای داخل کشور رادیکالیسم را در سازمان تقویت خواهد نمود و چرخش های راستگرایانه را به چالش خواهد کشاند. اگر رهبری سازمان واقعاً به خرد جمعی و دمکراسی تشکیلاتی اعتقاد دارد، نبایستی به حیل مختلف در انکار و حذف این نیروها برآمده و آنها را از حیات سازمانی و تصمیم گیری های کلان آن کنار بگذارد. ما صادقانه اعلام می کنیم به تصمیمی که برآیند خرد جمعی فداییان خلق در شرایطی دمکراتیک و برابر باشد، حتی مغایر باورها و خواستهای ما، گردن خواهیم نهاد.

رفقا، اعضاء و هواداران سازمان!

بحرانی ایدئولوژیک ، سیاسی، تشکیلاتی و اخلاقی سازمان ما را فراگرفته است. اگر خود زنی نکرده باشیم، این بحران را کمابیش در تمامی سازمانها، احزاب و حتی شخصیت های چپ کشورمان می توانیم مشاهده کنیم. ولی آنچه که به سازمان ما برمی گردد با دیگر جریانات چپ میهن مان تفاوتی بنیادین دارد. بحران موجود، سازمان ما را به سختی درهم نوردیده و فلج ساخته، سازمانی که زمانی نه چندان دور بزرگترین و تأثیرگذارترین تشکیلات چپ کشورمان و حتی خاورمیانه محسوب می گردید، در دو دهه اخیر هیچگونه تحرک و تأثیرگذاری در عرصه های سیاسی- اجتماعی کشورمان نداشته است. اینک از آن تشکیلات گسترده، که در هر گوشه و کنار میهن مان اعضاء و هوادارانی داشت و حوزه های سازمانی آن در هر کارخانه و مزرعه ای، در هر شهر و روستایی، در هر مدرسه و دانشگاهی فعالیت می نمود. تنها چند ده عضو تشکیلات در خارج از کشور باقی مانده است. اعضایی که هر از گاهی به نام کنگره  دور هم جمع می شوند و با مصوباتی که هیچگونه ابزار اجرایی ندارند، تنها کاریکاتوری از سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) را تصویر می نمایند.

در چهار سال گذشته ما بعنوان جمع کوچکی از خیل هواداران سازمان فداییان خلق ایران(اکثریت) و دوستداران جنبش فدایی که بنام رفقای "در دفاع از سوسیالیسم" و جمعی از هواداران سازمان فداییان خلق ایران- اکثریت (داخل کشور) شناخته می شویم، در حد و توان خویش تلاش نموده ایم با این بیماری و بحران، و بی هویتی حاکم بر سازمان خویش مبارزه کنیم. در این مدت با تمامی ناملایمات و تحقیرها و توهین هایی که از جانب دوستان و یاران خویش متحمل بوده ایم، سعی برآن داشته ایم که مصالح سازمان، جنبش و خلق خویش را مقدم بر هر خواستی ارزش گذاری نماییم. با تمامی مشکلات در این مدت به تنها چیزی که نیاندشیدیم، کناره گیری از سازمان و جنبش فدایی بوده است. چرا که ما خود صاحب خانه ایم و در این خانه سهمی داریم. از اینرو تا آخر خواهیم ماند و با کژروی ها مبارزه خواهیم کرد.

ما خروج از سازمان را مستمسکی برای گریز از مبارزه میدانیم. برای مبارزه در راه سوسیالیسم و پیروزی کارگران و زحمتکشان، لازم است همزمان با انحرافات در درون جنبش کمونیستی- کارگری نیز مبارزه کرد. برای ما اعضاء و هواداران سازمان فداییان خلق ایران(اکثریت) هیچ اولویتی مهم تر از زدودن انحرافات و اندیشه های بورژوا- لیبرالی از صفوف سازمان و بازگشت به آرمان های بنیانگذاران آن به شکلی پویا و در انطباق با واقعیتهای جهان معاصر وجود ندارد.

بحران ایدئولوژیک:

از روزی که رهبری سازمان پروژه ایدئولوژی زدایی را آغاز نمود، در حقیقت با فاصله گیری از ایدئولوژی رهایی کارگران و زحمتکشان، ایدئولوژی بورژوا ـ لیبرالی را بر سازمان حاکم ساخت. البته همچون سوسیال دمکراتها در لفافه ای از تعاریف بی محتوا و نقش و نگارهای سوسیالیستی، نقاشی بر روی ایدئولوژی بورژوایی با رنگ های سوسیالیستی طبیعتاً تناقضاتی را به همراه داشت که رهبری تغییر موضع داده ما هنوز توان و تجربه کافی برای رفع چنین پارادوکسی را نداشت. از طرفی دیگر بدنه تشکیلات و اکثریت اعضاء و هواداران سازمان که بدون اطلاع کافی و لازم از چنین تغییر مواضعی هنوز در داخل کشور با استبداد سرمایه داری در قالب حکومت مذهبی دست به گریبان بودند و هستند، حاضر به پیروی از چنین رویکرد راست روانه ای نمی باشند. سازمان ما با کنار گذاشتن سوسیالیسم علمی و روی برگرداندن از اندیشه های مارکس و لنین و دیگر اندیشمندان جنبش کمونیستی- کارگری ایران و جهان، تاکنون نتوانسته است جایگزینی بر آن اندیشه ها معرفی نماید. هرچند که لیبرالیسم و حتی پاره ای از اندیشه های نئولیبرالیستی بر اندیشه ها و تئوری های سازمان حاکم گشته، ولی ترس از طغیان بدنه سازمان آنها را از اعلام علنی چنین رویکردی باز می دارد. رهبران متحول شده ما تنها راه چاره را در حذف صورت مسئله و زدودن ایدئولوؤی از پیکره سازمان یافته اند. ایدئولوژی زدایی در حقیقت نام دیگر مارکسیسم زدایی است که توسط ایدئولوگ های بورژوازی در نیمه های قرن بیستم ابداع گردید.

رهبران سازمان ما بجای استناد به یافته های علمی اندیشمندان کمونیستی و کارگری، امروز آنچه را که ایدئولوگهای بورژوازی مانند هابرماس، گیدنز، شیلز، فریدمن و ... در آکادمی های مراکز سرمایه داری برای انحراف جنبش های سیاسی- اجتماعی، تولید می کنند، را ملکه ذهن خود ساخته اند. اندیشه هایی که مانند دوران شکوفایی سرمایه داری حاصل یافته های صرفاً علمی و آکادمیک دانشمندان نبوده، بلکه توجیهاتی برای پروژه های از قبل تعریف شده می باشند. اتکاء به اندیشه های دشمنان طبقاتی جنبش کارگری و مخالفین آشتی ناپذیر کمونیسم و نافیان جامعه سوسیالیستی با این ادعا که سازمان فداییان خلق ایران(اکثریت) معتقد به سوسیالیسم می باشد، در تناقض بنیادین قراردارد. متأسفانه ریشه تمامی بحران های حاکم بر سازمان ما در چنین پاردوکسی نهفته است. یا باید افکار بورژوا- لیبرالی را از قامت سازمان زدود و یا به صراحت با اندیشه های سوسیالیستی و تلاش برای تحقق جامعه سوسیالیستی وداع نمود.

بحران سیاسی:

سازمان ما در این چند سال اخیر نتوانست رویکردهای سیاسی منسجمی را اتخاذ کند. ما همواره اسیر و دنباله رو حوادث بوده ایم. وقتی هیجانات سیاسی فروکش می کند، رویکردهای منطقی شکل می گیرد. اما زمانی که هیجانات سیاسی اوج می¬گیرند تمامی آن رویکردها یک شبه از خاطر رفقای رهبری خصوصاً هیئت سیاسی- اجرایی سازمان رخت برمی بندد. نمونه آن انتخابات اخیر و جنبش اعتراض پس از آن بود، که رفیق احمد فرهادی نیز بدان اشاره نموده ولی نخواسته و یا مایل نبوده به علل و ریشه های آن بپردازد. سازمان ما که تا اوجگیری کارزار انتخاباتی، انتخابات در ایران را مدیریت شده و غیر مؤثر برای تغییر و تحولات اجتماعی کشورمان می دانست، در عرض چند روز تمامی تحلیل های قبلی را فراموش و با عجله و سردرگمی غیرقابل تصوری وارد کارزار انتخاباتی گردید. صدور اعلامیه انتخاباتی با این شعار که به احمدی نژاد رأی ندهیم، اوج درماندگی و استیصال رهبران سازمان بود. بالاخره ما هواداران ماندیم، که رأی بدهیم یا ندهیم؟ و اگر قرار است رأی بدهیم به چه کسی رأی خواهیم داد؟ تنها می دانستیم که نباید به احمدی نژاد رأی بدهیم. بیانیه ای سلبی که پنج گزینه ایجابی را می توانستیم برای آن متصور شویم؛ ۱- انتخابات را تحریم کنیم، ۲- به موسوی رأی دهیم، ٣- به کروبی رأی دهیم، ۴- به رضایی رأی دهیم و ۵- رأی سفید بدهیم. چنین موضع گیری مبهمی از یک حزب سیاسی، تنها بیانگر استیصال، درماندگی و بحران عمیقی است، که چونان اختاپوسی هزار سر وجود آن حزب را فراگرفته.

بیانیه ها و موضع گیری های متفاوت و بعضاً متناقض هیئت سیاسی– اجرایی با شورای مرکزی که گویا هر یک به تشکیلاتی مجزا مربوط می شوند، خود بهتر از هر توضیح و ادعایی بیانگر همان سردرگمی و بحرانی است که رهبری سازمان سعی در کتمان و لاپوشانی آن و بخصوص علل آن می باشد.

البته موضع گیری سازمان در چنین شکل و شمایلی امری تصادفی و غیر منتظره نیست. قبلاً نیز در برآیندهای اجتماعی به این بیماری دچار شده ایم. دردوم خرداد، در حمله آمریکا به عراق، در ... و موارد دیگر، وقتی بنیان های تشکیلاتی سست و لرزان و بر روی آب بنا شده باشد، طبیعی است که بی ثباتی در موضع گیری های سیاسی و اجتماعی هم گریبانگیر چنین سازمانی بشود. زدودن ایدئولوژی سوسیالیسم علمی از قاموس سازمان ره آوردهای بمراتب بدتری هم درپی خواهد داشت. با ادامه روند فعلی بایستی منتظر وقایع اسفبارتری هم باشیم.

بحران تشکیلاتی:

البته دیگر سخن گفتن از بحران تشکیلاتی کمی عجیب می نماید. چرا که اساساً تشکیلاتی نمانده است تا به بحران آن پرداخت. پر واضح است که نبود تشکیلات و یا استحاله تشکیلات، خود ناشی از بحران تشکیلاتی است که نبودن تشکیلات را نشانه گرفته. براستی از آن تشکیلات گسترده و همه گیر چه چیزی مانده است؟ آیا هر آنچه که برما رفته را باید صرفاً به حساب سرکوب و کشتار رژیم جمهوری اسلامی بگذاریم؟ و خود هیچ مقصر نبوده ایم؟ نه رفقا؛ رهبری سازمان در دوران سرکوب و کشتار نتوانست تشکیلات را بخوبی هدایت کند و تشکیلاتی متناسب با شرایط سرکوب سازماندهی کند. متأسفانه در تصمیمی نابخردانه چاره کار را در انحلال تشکیلات یافت. کنگره یازدهم سازمان دلیلی بر این مدعاست. با استناد به نامه رفیق احمد فرهادی، شمار اعضای سازمانی حاضر در کنگره یازدهم نسبت به کنگره قبلی(دهم) ۴۲درصد کمتر بود، از این مقدار ٣۵درصد دعوت شدگانی بودند که به کنگره نیآمدند. اگر فرض را بر این بگذاریم که همه اعضای حاضر در کنگره دهم به کنگره یازدهم نیز دعوت شده بودند، ۷درصد اختلاف ما بین این دو وجود خواهد داشت، آیا این عده محذوفین و مغضوبین رهبری بوده اند؟

کنگره های سازمانی که از هر دو سال یکبار وجود دمکراسی تشکیلاتی را به رخ منتقدین می کشند، تنها به لحاظ اعضای حاضر در کنگره مدیریت نمی شوند، بلکه مباحثات و جریان برگزاری کنگره نیز به شکلی غیر دمکراتیک مدیریت و هدایت می شوند. اگر در کنگره یازدهم با یک شعبده بازی توانستند یکی از دو سند اساسی تشکیلاتی را به کنگره تحمیل نمایند. در کنگره دهم به لحاظ سیل پیشنهادات اعضاء و هواداران سازمان بخصوص از داخل کشور، آمادگی چنین حرکتی را نداشتند، چهار روز کنگره را صرف سخنرانی های کسل کننده اعضاء و مهمانان کنگره کردند تا چیزی بتصویب نرسد. یعنی همه کار کردند، تا هیچ کاری خلاف میل رؤسای قوم نکرده باشند. وقتی دعوت اعضاء به کنگره و برگزاری، جریان و مصوبات کنگره مدیریت شده اند، نبایستی انتظار معجزه ای را از چنین امامزاده ای داشت. شاید کنگره موقعیت مناسبی است برای تجدید دیدار عزیزانی است که به این سیاق دعوت می شوند. قابل کتمان نیست که دمکراسی تشکیلاتی ما کپی کمیکی از دمکراسی بورژوایی است، با این فرق که آنها هر چهار سال یکبار بشکلی مدیریت شده، مردم را برای شرکت در تصمیم گیری های کلان جامعه به پای صندوق های رأی می کشانند. و ما در تشکیلات خود از هر دو سال یکبار چنین کاری را انجام می دهیم.

رفیق فرهادی معترض است که هیچگونه برنامه مشخصی از شورای مرکزی و هیئت سیاسی- اجرایی، حتی برای سازماندهی تشکیلات خود سازمان مشاهده نگردید، و آنها با این توجیه که "در جریان اعتراض علیه کودتا اعضای تشکیلات همه جا فعال بوده اند." و "هیئت سیاسی- اجرایی هم چندین اعلامیه داده است" رفع تکلیف می نمایند. به نظر ما ایرادی بر این رفقا وارد نیست، چرا که ساختار سازمانی ما و اهداف استراتژیک آن برای کسب قدرت و یا مشارکت در قدرت طراحی نگردیده. هیچ یک از این رفقا آماده هزینه کردن برای چنین امری نمی باشند و صادقانه از کسی هم انتظار چنین کاری را ندارند.

با تصویب عجولانه اساسنامه  بالاخره به چهار دهه بی ضوابطی در تشکیلات خاتمه داده شد. اما این ظاهر قضیه است. با تصویب این سند عملاً راه بر انحلال سازمان هموار شده است. اساساً فلسفه تشکیل یک حزب سیاسی، نیازی است که عده ای را با اهداف و خواست های مشترک  که در برنامه حزب متجلی گردیده، گرد هم می آورد تا با پی ریزی تشکیلاتی سیاسی امکان دستیابی به اهداف مزبور را تسهیل نمایند. کسب قدرت سیاسی و یا مشارکت در آن سهل ترین راه برای نیل به اهداف برنامه ای حزب می باشد. متأسفانه در برنامه و اساسنامه سازمان ما تصمیمی جدی برای کسب قدرت به چشم نمی خورد. اسناد پایه ای سازمان ما در خوشبینانه ترین حالت برای تقویت اعتراضات شبکه ای طراحی شده اند.

مقوله سانترالیسم دمکراتیک در طی سالهای اخیر به بیرحمانه ترین شکلی در سازمان ما زیر ضرب قرار گرفته و بصورت تابویی در مقابل دمکراسی و آزادی های فردی اعضای حزبی معرفی شده است. این سنخ از منتقدین سانترالیسم دمکراتیک بجای نقد علمی موضوع نخست با تصویری آلوده از تجربه ای تحریف شده، آن تجربه را حامی سانترالیسم دمکراتیک و ناشی از سانترالیسم دمکراتیک معرفی می کنند. و مانند خیلی از مقوله های دیگر سوسیالیسم علمی بی آنکه خودِ مقوله مورد بحث قرار گیرد با قیاسی مع الفارق حکم بطلان آن را صادر می کنند. این حضرات که خود سانترالیست تر از همه تشریف دارند با ادعای دمکراسی حزبی و پلورالیسم تشکیلاتی سعی در لاپوشانی اهداف غیر دمکراتیک خود دارند.

ما کتمان نمی کنیم که در زندگی حزبی از ترکیب سانترالیسم و دمکراسی مدافعه می کنیم و ارتباط این دو را ارتباطی ارگانیک، خصوصاً برای احزاب چپ و کمونیستی می دانیم. به نظر ما سانترالیسم لازمه هر تشکیلاتی خصوصاً هر حزب سیاسی است. تصور تشکیلاتی بدون درجه ای از سانترالیسم غیر ممکن و چنین ادعایی مسلماً کلاهبرداری سیاسی خواهد بود. نمی توان برای نمونه حزبی را معرفی نمود که در روابط تشکیلاتی آن درجه ای از سانترالیسم بکار گرفته نشود. اما نکته حائز اهمیت و کلیدی آنجاست که در ارتباط میان سانترالیسم و دمکراسی زمانی که وزنه بطرف اولی سنگینی کند خطر دیکتاتوری حزبی و کیش شخصیت پیش خواهد آمد. در نقطه مقابل هم نقض کامل سانترالیسم، حزب سیاسی را از یک تشکیلات اقدامگر سیاسی دور ساخته و به قهقرا سوق خواهد داد. و در بهترین حالت آنرا به باشگاهی سیاسی برای تعدادی روشنفکر پرمدعای حراف و بی عمل مبدل می نماید. اساسنامه تصویب شده علیرغم ادعای آن موجد شکل خشنی ازسانترالیسم و تحدید دمکراسی تشکیلاتی است. در این سند بخش اعظم اعضاء و هواداران سازمان که از بد روزگار در داخل کشور مانده اند، از تصمیم گیریهای سازمانی حذف شده اند. اساسنامه، ساختار تشکیلاتی را تلفیقی از هرمی و شبکه ای که در آن لایه های متعدد حذف شده اند، تعریف می کند. سازماندهی تشکیلاتی به شکل سازماندهی در جهان مجازی و سازماندهی در جهان واقعی خواهد بود. در این ساختار تعدادی از ما بهتران که حتماً بایستی در خارج از کشور و آن هم در اروپا تشریف داشته باشند، در هرم تشکیلات قرار دارند و با سازماندهی در جهان واقعی سازمان را هدایت می کنند. اما خیل اعضاء سابق و هواداران سازمان که بخش شبکه ای را تشکیل می دهند در جهان مجازی سازماندهی خواهند شد. این اعضای مجازی تشکیلات، ارتباطشان محدود به سایت عمومی سازمان(کار آنلاین) خواهد بود و حتی به سایت رسانه که مختص بخش هرمی است امکان دسترسی نخواهند داشت. در چنین ساختاری هیچگونه امکان عملی برای اعمال نکته نظرات بخش شبکه ای در جهان واقعی پیش بینی نگردیده است.

بحران اخلاقی:

در سندی که ما به کنگره یازدهم برای اخراج فرخ نگهدار از سازمان ارائه کرده بودیم، دقیقاً به زوال اخلاقی وی بعنوان نماد رهبری انحطاط طلب سازمان انگشت گذاشتیم. واقعیت اینست که که این انحطاط اخلاقی مختص فرخ نگهدار نبوده و در نزد تعداد دیگری از رهبران سازمان نیز می توان آنرا سراغ گرفت. قرار گرفتن وی در سیبل انتقادات ما ناشی از نقش تعیین کننده ایشان از اول انقلاب در روند استحاله اخلاقی سازمان بود. انتخاب نگهدار به کمیته مرکزی سازمان با تقلبی که دوقلوی سیاسی اش مهدی فتاپور انجام داد، سرآغازی برای خطاهای بعدی بود که متأسفانه با مماشات تعدادی از رهبران سازمان که از ماوقع اطلاع داشتند، راه را برای تکرار چنین خطاهایی هموار گردید. از جمله مواردی است که ما بدان اشاره نمودیم، سرقت اسناد سازمانی از گاوصندوق سازمان در تاشکند بود که کنگره اول سازمان مؤکداً از رهبری اسبق خواسته بود آنها را به کمیته ای که برای بررسی علل ضربات سال ۶۵ تشکیل گردیده بود، ارائه نمایند. اگر خطاهای دیگری از جمله تحریف مصوبات کنگره دهم و یازدهم را نیز مشاهده می کنیم، این امر ادامه منطقی روندی است که سه دهه فبل آغاز گردید.

رفیق احمد فرهادی با اشاره به تحریف مصوبه کنگره در مورد پیش نویس برنامه سازمان می نویسد، قراری که در این مورد در کنگره تصویب شد، چنین است: "کنگرۀ یازدهم سازمان با تایید کلیات پیش‌نویس برنامۀ ارائه شده از سوی کمیسیون اسناد پایه‌ای منتخب کنگرۀ دهم سازمان و تغییرات وارده در آن از سوی کمیسیون مربوطۀ کنگرۀ یازدهم، بر ادامۀ کار در این زمینه و ارائۀ برنامه به کنگرۀ دوازدهم سازمان جهت اتخاذ تصمیم قطعی تاکید می‌کند". درحالی که گزارش یازدهمین کنگره‌ی سازمان منتشره در نشریه‌ی کار (آنلاین) کیفیت جدیدی را به تصویب رای تمایل نسبت می‌دهد: "بدین ترتیب سند برنامه با کسب رای تمایل بسیار بالای کنگره، مبنای عمل‌کرد برنامه‌ای سازمان و در عین حال مبنای کار کمیسیونی برای کنگرۀ آتی قرار گرفت". چنین تحریف های ظریفی که محتوای مصوبات کنگره را با تغییرات اساسی مواجه ساخته، مسبوق به سابقه است. در کنگره دهم نیز مصوبه کنگره در مورد اتحاد نیروها جمهوری خواه دمکرات و سکولار با افزودن یک "،" ناقابل تغییر ماهیت داد. در مصوبه کنگره آمده بود: "سیاست ما نزدیکی نیروهای جمهوریخواه دمکرات و سکولار، و اتحاد وسیع این نیروها با هدف تقویت نقش آنها بعنوان بدیل جمهوری اسلامی است." درحالی که در گزارش کنگره عنوان گردید: "سیاست ما نزدیکی نیروهای جمهوری¬خواه، دمکرات و سکولار، و اتحاد وسیع این نیروها با هدف تقویت نقش آنها بعنوان بدیل جمهوری اسلامی است". و بدین طریق بجای اتحاد با جمهوریخواهان دمکرات، اتحاد با جمهوریخواهان دینی از جمله طرفدار ولایت فقیه و جمهوری اسلامی جایز شمرده شد.

انحطاط اخلاقی، با ایدئولوژی زدایی و یا بعبارت صحیح تر جایگزین سازی ایدئولوژِی بورژوا- لیبرالی بجای سوسیالیسم علمی تشدید و ژرفای بیشتری یافته و هر عمل غیراخلاقی را توجیه پذیر ساخته است. با استناد به چنین مستمسکی می توان درآراء دست برد، رفیقی را عامل سیا معرفی کرد (رفیق هلیل¬رودی)، اسناد سازمانی را دزدید، واقعیت ها را به سازمان خود واژگونه تعریف نمود (دستگیری علی توسلی)، مصوبات کنگره را تحریف و دهها مورد دیگر که از حوصله این مقال خارج می باشد. پایان دادن به این قهقرا و روند غیراخلاقی، تنها با زدودن ایدئولوژی عاریتی از صفوف سازمان و بازگشت به ریشه های جنبش فدایی ممکن و میسر می باشد.

نقدی بر رفتار رفیق احمد فرهادی:

نامه رفیق احمد فرهادی از این دید که هنوز در صفوف سازمان، هستند فداییانی که به سنت کمونیستی انتقاد و انتقاد از خود وفادارند، و صادقانه به نقش خود در انحرافات و اشتباهات اذعان میکنند، موجب خوشحالی ما گردید. ولی معتقدیم شیوه ای که رفیق برای اعتراض خود انتخاب نموده، مسلماً هیچ مشکلی را حل نخواهد کرد. استعفای رفیق تنها چند روزی آنهم در چند سایت نزدیک به سازمان طرح شد و مسلماً برای مدتی هم دغدغه فکری دوستداران سازمان خواهد بود. همان طوریکه قبلاً هم گفتیم، سایت سازمان تنها ۵- ۴ روزی توانست نامه سرگشاده رفیق را تحمل کند. رفقای رهبری و اعضای فعال سازمان هم به خود زحمتی برای اظهار نظر ندادند. در واقع اقدام وی اگر هم انتظار تأثیرگذاری بر کسانی را داشت، عملاً عقیم ماند. ما بارها گفته ایم که این خانه را به این راحتی ترک نخواهیم کرد، اگر قرار بر رفتن باشد آنهایی باید این خانه را ترک کنند که دیگر رغبتی برای آرمانهای بنیانگذاران سازمان ندارند.

ما به اهداف و آرمانهای سازمان وفاداریم و علیرغم تغییرات و اصلاحات راستگرایانه در آن معتقدیم سیاستها و سمتگیری های سیاسی سازمان حتی با اهداف و آرمانهای تعدیل شده سازمان همخوانی ندارد. همچنین بر این اعتقادیم که گرایش به راست را در سازمان می توان متوقف و حتی اصلاح نمود، بشرطی که نخست روابط تشکیلاتی و ساختار سیاسی سازمان را اصلاح نماییم. اگر سازمان را از باشگاه سیاسی و "محفل بحث و فحص" به یک زندگی حزبی برگردانیم. موفق به چنین امری خواهیم شد. پس از آن هم کمتر شاهد تحلیلهای غیر واقعگرایانه از اوضاع اجتماعی- سیاسی جامعه و ناثباتی در تحلیلهای سازمان مواجه خواهیم گشت.

رفیق عزیز، تأسفبار تر آنکه شما نیز به بیماری رهبری سازمان در حذف فداییان داخل کشور دچار شده اید. شما نیز جنبش فدایی را به اندک اعضای سازمان در خارج از کشور محدود کرده اید. اگر چنین نبود نظری هم به این بخش اعظم فداییان می انداختید. جهت اطلاع شما و بایکوت کنندگان تان، اگر کسی در خارج از کشور برای استعفای شما توجهی ننمود، برعکس در داخل کشور اقدام شما بحثهای زیادی را در بین فداییان خلق موجب گردیده است. رفقای زیادی با نگرانی می پرسند که در سازمان و رهبری آن در خارج از کشور چه می گذرد؟ رفقای شما نگران آینده سازمان خود هستند، که متأسفانه زیاد هم امیدوار کننده نیست. آنها می پرسند، تهی شدن سازمان از فداییان صادقی که در این دو دهه هر روز چونان برگهای پاییزیی تک تک از شاخسار جدا می شوند، نشان از پاییز جنبش فدایی در آستانه چهارمین دهه حیات آن دارد؟ رفیق؛ ما که چنین نمی اندیشیم، به همین دلیل هم ماندن و ادامه مبارزه را انتخاب نموده ایم. از شما و دیگر یاران و هم سازمانی های پیشین خود و فداییان خاموش انتظار داریم ما را در این پیکار همراه و یاور باشند، هر چند که دیدگاه هایمان در پاره ای موارد متفاوت  باشد. برخلاف شما، ما هنوز به سازمان فداییان خلق ایران باور داریم، البته نه به آن چند نفری که هنوز خود را عضو سازمان می دانند و کلیددار آن بشمار می روند. تلاش ما متمرکز است برای بازگرداندن و فعال نمودن رفقایی که در اعتراض به سیاست های حاکم و برخوردهای دافعانه رهبری صفوف سازمان را ترک کرده اند. مهم تر از همه امیدهای ما به تلاش و پیکار فداییان خلق داخل کشور استوار است، که روزبروز فعال تر می شوند و در عرصه های سیاسی و تشکیلاتی حقوق خود را مطالبه می نمایند.

ما نیز همچون شما به فقدان سازمانگری اقدام سیاسی و تقلیل سازمان به یک باشگاه سیاسی معترضیم. و معتقدیم سازمان ما در بهترین حالت حداکثر کاری که می تواند بکند، تحلیل اوضاع سیاسی و صدور بیانیه های متعدد است، و آن را بارها فریاد زده ایم. اما تبدیل شدن سازمان "به محفل بحث و فحص" محدود به ۷ ماه گذشته نمی شود، این وضعیت حداقل دو دهه است که ادامه دارد. متأسفانه شما دیر متوجه شده اید یا با تأخیر، و زمانی که کاسه صبرتان لبریز شد، لب به اعتراض گشوده اید. از طرفی دیگر ما نبود دمکراسی تشکیلاتی و اعمال خشن ترین نوع سانترالیسم را در سازمان با پوست و خون خود احساس نموده ایم. دعوت نشدن به کنگره یازدهم آن عده از اعضای سازمانی که دارای دیدگاه های چپ و کمونیستی بودند، با حیل مختلف و تمسک به دروغ و ترفندهای زشت و غیر اخلاقی، نمونه بارز این امر است. شما که هنوز نسبت به این قسم از رفقای چپ احساس تنفری ندارید، متأسفانه در مقابل این اقدام زشت رهبری سازمان و کمیته برگزار کننده کنگره کوچکترین اعتراضی ننمودید و ساکت ماندید. آیا در بین جمع حاضر در کنگره کسی جویای علل عدم حضور این رفقا شد؟ آیا کسی از آن حداقل ۷ درصد محذوفین و مغضوبین رهبری سؤالی نمود؟ شما چطور؟

رفیق متأسفیم که شما با نوشتن این نامه راه بازگشت را برای خود ناهموار ساخته اید. کاری که مطلوب نیروهای استحاله طلب حاکم بر سازمان می باشد. رفیق عزیز شما که همواره منتقد رفقایی بودید، که در اعتراض به سیاست های راست حاکم بر سازمان، نقض دمکراسی تشکیلاتی و وجود مرکزیتی در سایه، سازمان خویش را ترک کرده بودند، حال چگونه خود اشتباه آنان را تکرار می نماید؟ شما که رفتن رفقایی چون فواد، کاوه، المیرا و ... را برنتابیده و مصرانه از آنها می خواستید که در سازمان مانده و با انحرافات مبارزه کنند. حال به چه توجیهی میدان را برای متشاکیان خود وامی گذارید. رفیق اگر همچنان امیدی به سازمان و آینده آن دارید، بایستی در سازمان مانده و به مبارزه ای پیگیر و خستگی ناپذیر ادامه دهید. البته اگر خستگی سالها مبارزه و تبعید شما را فرسوده ساخته و می خواهید ایامی را فارغ از اضطراب های سیاسی سر کنید، خرده ای بر شما نمی توان گرفت، هرکسی حق دارد، در زمان های متفاوت انتخابهای متفاوتی داشته باشد. ولی ما بر این باوریم که چنین نیست. و از آنجائیکه معتقدیم روزهای طوفانی مبارزه ای که سالها برای باروری آن تلاش کرده ایم در راه است، از شما و دیگر رفقای خویش که صفوف سازمان را ترک کرده اند، می خواهیم؛ همچنان در سنگر فداییان خلق برای به انجام رساندن مبارزه ای که سراسر حیات مان را بخود اختصاص داده قدمی وا ننهند.

جمعی از هواداران سازمان فداییان خلق ایران- اکثریت(داخل کشور)
۲۵/۹/۱٣٨٨

برگرفته از تارنگاشت «یاران ما»:
http://yaranema.eu/didgah_detail.php?aid=131


۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

انتخابات؛ نه امکان و نه هدف!


در نقد همگرایی چپ وطنی با لیبرالیسم جهانی (٢)
عابد توانچه

 یادداشتی کوتاه درباره این نوشتار


نوشتار زیر، بخش دوم نوشتار آقای عابد توانچه: «در نقد همگرایی چپ وطنی با لیبرالیسم جهانی» است. گرچه، از دید اینجانب، هم این بخش و هم بویژه بخش نخست نوشتار ایشان، از دیدگاه ماتریالیسم دیالکتیکی، دچار کم و کاستی هایی است و نامبرده که به سوسیالیسم علمی باورمند است، گهگاه، روش دیالکتیک ماتریالیستی را (بویژه در بخش نخست نوشتار) زیرپا گذاشته و با کاربرد «اصل اینهمانی» و نگاه از سکوی زمان کنونی درباره برخی رویدادهای گذشته به داوری نشسته، با این همه نوشتار ایشان، دربرگیرنده گمانه هایی گاه بسیار ژرف به ژرفای رویدادهاست و برای آن گروه از نیروهای چپ راستین میهن مان که هنوز گریبان خود را از چنگال اندیشه های بورژوازی لیبرال رها نکرده اند، می تواند سودمند باشد.

متاسفانه، به انگیزه های گوناگون، بخت با من همراه نبود که بخش نخست نوشتار نامبرده را با برخی یادآوری ها که تنها چرکنویس آن را آماده کرده ام، در این وبلاگ درج نمایم؛ ولی درنگ بیشتر را برای درج بخش دوم نوشتار وی شایسته ندانستم.

ب. الف. بزرگمهر ۲۶ آذر ۱۳۸۸

***

انتخابات؛ نه امکان و نه هدف!

 
در انتخابات اخیر ریاست جمهوری ایران گروهی از چپهای وطنی (اعم از شناسنامه دار و خلق الساعه) تصمیم گرفتند مردم را به شرکت در انتخابات فرا بخوانند. منطق «احمدی نژاد نباید بیاید» و مطالبه ی «هر کسی به جز احمدی نژاد رئیس جمهور شود» این افراد و گروه ها در این زمینه کاملا با منطق و مطالبه ی لیبرالهای وطنی یکی شده و هرچه که به زمان برگزاری انتخابات ریاست جمهوری نزدیکتر می شدیم شناسایی مواضع چپها و راستهای مدافع شرکت در انتخابات از یکدیگر سخت تر می شد.

تلخی هیچ واقعیتی نمی تواند خدشه ای بر واقعیت بودن آن وارد کند. واقعیت، واقعیت است چه برای ما خوش آیند باشد چه نباشد. در زمان انتخابات سوسیالیستها با یک واقعیت روبه رو شدند که البته خوشایند نبود اما به هر حال واقعیت بود. عده ای از چپها تصمیم گرفته بودند کاملا مستقل از سوسیالیزم _ و وابسته به لیبرالیسم _ به «زيست سياسي – اجتماعي» خود ادامه دهند. این افراد و گروه ها (چپهای مدافع پروسه انتخابات) هر یک در تایید موضع خود دلایلی جداگانه ای مطرح می کردند (یا حداقل دلایل یکسانشان را با کلمات متفاوتی بیان می کردند). خوشبختانه این صداقت در بخشی از این نیروها وجود داشت که دلایل خود را به صورت علنی منتشر کنند. دلایلی که با وجود بیان متفاوت از یک منطق واحد پیروی می کردند و بیان متفاوت این منطق واحد بیشتر در به اصطلاح کم و زیاد بودن پیاز داغِ این منطق (یا به عبارت بهتر بی منطقی) واحد ریشه داشت.

آنچه در پائین تر خواهد آمد نقدی به جمع بندی نظرات آن دسته از چپهایی است که با تاکتیک « انتخابات؛ امکان، نه هدف» وارد بازی دو سر باخت انتخابات در یک نظام اقتدارگرا شدند. اینجا لازم می دانم نکته ی مهمی را بیان کنم. کسانی که در جریان انتخابات موضع رسمی (از طریق بیانیه ها، نشریات، مصاحبه ها، سایتها، وبلاگ ها و ...) اتخاذ کردند در مرحله ای از بلوغ سیاسی قرار داشتند که خود را در معرض نقد دیگران قرار دهند. این دسته از چپها اگر چه در شناخت و تصمیم گیری دچار اشتباه شدند اما بی هیچ تردید از بیماری نوعِ «مغایرت حرف و عمل» مبرا هستند. من خود شاهد آن بودم که در ایران بعضی از چپها (که متاسفانه تعدادشان چندان اندک هم نبود) در زمان انتخابات حرف و عملشان نه تنها به هم شباهتی نداشت که عملا متضاد با یکدیگر بود. کسانی که در کارنوالهای خیابانی قبل از انتخابات به جای بیان خواستهای مترقی و همچنین خواستهای مربوط به طبقه پائین جامعه، پرچم سبز در دست می گرفتند و شعار «یک یا حسین تا میر حسین» سر می دادند اما در نوشته ها و گفتار خود در فضای اینترنت حرفهای دیگری می زدند و ادعاهای دیگری می کردند،کسانی که از مواضع تندتر کروبی در مقابل محافظه کاری موسوی دفاع می کردند اما به نخست وزیر محبوب امام رای دادند، کسانی که موضع تحریم انتخابات را در پیش گرفته بودند اما به دلیل آنکه خود نمی دانستند که چه می گویند و چه می خواهند بی ریشه گیشان با موج نرمی بر همه آشکار شد و نمونه های دیگر اینچنینی در جریان انتخابات اخیر به خوبی نشان داد که «مشکل» بعضی از چپهای ایران «ناآگاهی» نیست اینان به «بیمار» های حاد دیگری مبتلا هستند. خوشبختانه آن افراد و گروه هایی که با اعلام رسمی نظراتشان امکان نقد خود را فراهم کردند با این بیماری بیگانه اند.

***

به زعم چپهای حامی پروسه انتخابات دلایلی مثل «نبودن پتانسيل انقلابي در ميان کنشگران اجتماعي حاضر»، «نبودِ حداقل آزاديهاي مدني در عرصه عمومي جامعه» و ... باعث شده بود «هيچ پتانسيل قابل اتکايي» در افق سیاسی آنان دیده نشود بنابراین «تا اطلاع ثانوی» اندیشه های سوسیالیستی را کنار گذاشته و با پذیرش «ساختارهای موجود» چنین تحلیل کنند که «حداقل» تفاوت موجود ميان نامزدها و گروههاي حاضر در عرصه انتخابات در شرايط حاضر، خود «حداکثر» ي تلقي مي شود که قادر خواهد بود دستاوردهاي «بزرگي» را براي «جنبش اجتماعي و دموکراتيک مردمي» فراهم آورد .

همه ی چپهای شرکت کننده در انتخابات ادعا می کردند این آنها هستند که « در ميان مردم و در پيوند با واقعيت مشخص اجتماعي مردم» هستند و کسانی که معتقد به شرکت در انتخابات نبودند را افراد و گروه هایی «جدای از مردم و اجتماع» می دانستند. ضمنا معتقدین به شرکت در انتخابات ادعا می کردند هر نوع موضعی بر مبنای عدم شرکت در انتخابات نتيجه اي جز « انزوا» و «انفعال» سياسي در بر نداشته و هیچ امید دیگری برای همه (چپ و راست) به جز «تلاش براي مستعد سازي عناصري از درون ساختار جمهوری اسلامی براي افزايش تضاد ساختاري» باقی نمانده است از این رو «بي ترديد» از ميان کسانی که صلاحیتشان توسط حکومت جمهوری اسلامی ایران تایید شده بود «باید» يکي را بر ديگري ترجيح می دادند.ئدر نهایت هم مسئله ی انتخاب بین موسوی و کروبی پیش آمد که باید به نوعی حل می شد. از آنجایی که اصل نیت شرکت در انتخابات و پیشبرد «دموکراسی» و رسیدن به «آزادی» بود که اهمیت داشت تا بتوان «مطالبات را کم هزینه تر پی گرفت» این کار سخت و دشواری نبود اما مسئله ای کوچک موضوع انتخاب از بین انتخاب شدگان حکومت را کمی پیچیده کرده بود.

موسوی نخست وزیر محبوب خمینی در دهه ی شصت بود که هدفش را «بازگشت به عصر طلایی امام خمینی» اعلام کرده بود و نقصی در «ساختارهای جمهوری اسلامی» نمی دید و از مردم می خواست که برای «حفظ پایه های نظام» یک «یا حسین» بگویند و رایشان را در صندوق بریزند که در پناه نظارت بسیجیانی که قرار بود مثل «ناموس» خود از «صندوقهای رای» حفظ و حراست کنند «احمدی نژاد نیاید» و خطراتی مثل فروپاشی و حمله خارجی و ... از میان برود.

کروبی حرفهای متفاوتی نسبت به موسوی می زد. او یکبار صابون «انتخابات عادلانه» به تنش مالیده شده بود برای همین از فرصت کوتاه خود در تلویزیون جمهوری اسلامی برای مطرح کردن مسائلی استفاده کرد که گوش مردم عادت به شنیدن آن از رادیو و تلویزیون انحصاری حکومت را نداشت و تعجب آنها را بر انگیخته بود. مطرح شدن حقوق اقلیتهای قومی ، حمایت از دانشجویان محروم از تحصیل و حمله به «خرافه گرایی دولتی» و موارد این چنینی به قول خود شرکت کنندگان در انتخابات، دودلی بین انتخاب «کسی که بیشتر رای دارد» و «کسی که لیاقت رای را دارد» را افزایش داد.

قسمتی از چپهایی که در انتخابات شرکت کردند نمی توانستند علنا بگویند که چون «رای موسوی بیشتر است پس ما هم به او رای می دهیم» بنابراین باید دلیلی مطرح می شد که ارجح دانستن موسوی به کروبی توجیه شود. آنانی که صداقت بیشتری داشتند اعتراف کردند که دقیقا به این دلیل که «احتمال رای آوردن موسوی بیشتر از کروبی است» به موسوی رای می دهند و کسانی که می خواستند نظرات و منافع شخصی خود را از موضع سوسیالیزم و به خرج پرولتاریا بسط دهند و تامین کنند مجبور شدند جملاتی را به هم ببافند که نه دهم آن زائد و مابقی آن اگر مزخرف نبود بی معنا بود. عده ای گفتند با برنامه های انتخاباتی موسوی احياي توليد ملي ، رشد صنعتي و بهبود شرايط اقتصادي در عين استقلال بيشتر امکان پذیر است، عده ای گفتند جامعه ی ایران یک جامعه ی مذهبی است و موسوی شخص مناسبی برای بسیج مردم در مقابل حکومت است، عده ای گفتند موسوی از کروبی بهتر است چرا که اجتماعي از قائلين به راست کيش ترين سياست هاي سرمايه داري در اردوگاه مهدي کروبي حضور دارند، عده ای از این چپها مسئولیت دهه ی شصت را به کلی از دوش موسوی برداشته و نخست وزیر محبوب امام را مبرا از مسائل آن دهه دانستند،عده ای گفتند موسوی عوض شده است و این موسوی موسوی دهه شصت نیست،عده ای دیگر اعلام کردند موسوی منافع طبقه ی کارگر را بیشتر از کروبی تامین می کند، عده ای گفتند کروبی لیبرال است و موسوی چپ است و البته ترهات و لاطائلات از این دست در زمان انتخابات بی پایان بود.

اشتباه ویرانگر دیگری که از طرف چپهای شرکت کننده در انتخابات بارها و بارها تکرار شد پناه بردن به همان سنت شیعی رایج در ایران بود که در فرهنگ چپ ایرانی رسوب کرده است. درک نکردن اینکه نظریات مارکس، انگلس و لنین شریعت جامدی نیست که مدعی باشد نسخه های پیشاپیش آماده ای برای همه ی اتفاقات، پدیده ها و مسائل آیند را در کیسه دارد. فراموشی این نکته که مارکسیسم یک علم است _ نه یک شریعت که به حدیث و روایت نیاز داشته باشد. تکرار طوطی وار بریده ای از ترکیبات کلامی و جملاتی گزینش شده از کتابها و جزوات کمونیستی، بدون اشاره به شرایط زمانی و مکانی و بستری که این ترکیبات و جملات بیان شده اند.

در هر بحث و جدل و بزنگاهی، افراد و گروه هایی از چپ در پشت نامهایی چون مارکس، انگلس و لنین سنگر می گیرند و کلمات و جملاتی از سخنان یا نوشته های آنها را در حمایت از موضع خود می برند و به گفته یا نوشته ی خود می چسبانند بی آنکه قادر باشند بین این نقل قولهای گزینشی و بریده شده و سخنان خودشان ارتباط معنایی برقرار کنند.

فرد یا گروهی برای تایید علاقه ی خود به شرکت در انتخابات از قول مارکس مطرح می کند که : «حربه ما ، همانا آزادیهای سیاسی، حق برخورداری از اجتماعات و اتحادیه ها و آزادی مطبوعات است ؛ آیا هنگامی که می خواهند این حربه را از ما بگیرند، ما می توانیم دست روی دست بگذاریم و از سیاست دست بکشیم ؟ می گویند هر فعالیت سیاسی ما همسنگِ به رسمیت شناختن نظام موجود است، اما هنگامی که این نظام، حربه مبارزه علیه خود را در دست ما می گذارد بهره گیری از این حربه ، به معنی پذیرفتن این نظام نیست » اما نمی داند یا بهتر است نشان ندهد که می داند که مارکس جای دیگری می گوید:«در انتخابات "ستمدیدگان فرصت می یابند كه گروهی از ستمگران بر خود، را برای چند سال برگزینند."». کسی که این نقل قول چند خطی را از لنین کپی می کند که : «بزرگترين و شايد تنها خطر براي يک انقلابي پافشاري در انقلابي گري و در نظر نگرفتن محدوديتها وشرايطي است که درآن چه روش هاي انقلابي مناسب اند وکارايي موفقيت آميز دارند . انقلابيون وقتي واژه «انقلاب» را در گيومه مي گذارند و انقلاب را به چيزي مقدس شبيه مي سازند، تفکر و توانايي واکنش خود را از دست مي دهند وبه همين دليل با سر به زمين مي خورند. بايد خونسردانه و بي تعصب سنجيد ومعلوم کرد درچه لحظه وشرايطي، ودرچه حوزه اي بايد انقلابي عمل کرد، ودرچه لحظه وشرايطي، وچه حوزه اي بايد تبديل به يک رفرميست شد . انقلاب عظيم جهاني است که با پيروزي خود تمامي مسائل را در هر شرايط و هر وضعي ازراه انقلابي حل مي کند ،اگر آنها اينطور عمل کنند ، نابودي آنها حتمي است»، نمی تواند این عبارت تک خطی او را هم در نوشته خود کپی کند که : «انگلس حق انتخابات همگانی را با نهایت صراحت آلت سیادت بورژوازی می نامد.» یا اینکه: «مارکسیسم علنی ثابت کرده است که انعکاس مارکسیسم در ادبیات بورژوایی است» و «کسانی که بخواهند نسخه ای از خود اختراع کنند که تضمین دهد در سیاست پرولتاریا هیچگونه دشواری پیش نیاید باید صاف و ساده او را شارلاتان نامید». همچنانکه آن افراد و گروهایی که اعتراضات بعد از انتخابات ریاست جمهوری را «انقلاب اجتماعی»، «انقلاب مردمی» و ... نامیدند روی این جملات مارکس را با خاک می پوشاندند که: « سنت همه ی نسل های مردگان همچون کابوسی بر مغز زندگان سنگینی میکند و درست هنگامی که به نظر میرسد این زندگان در حال به پا داشتن انقلابی در خودشان و چیزهای اطرافشان هستند، و دست به کار آفرینش چیزی سراپا تازه اند، درست در همین دوره های بحران انقلابی، ناگهان مشتاقانه ارواح گذشتگان را به یاری میطلبند و از آنها نام و شعارهای نبرد و رسومشان را به عاریه میگیرند تا این صحنه ی نوین تاریخ جهان را با همین لباس مبدل کهنسالی و با این زبان عاریه ای نمایش دهند.»

بسیاری از چپهای وطنی هنوز نیاموخته اند که مسئولیت منطقی جملاتی که از دیگران نقل می شود و مسئولیت ارتباط معنایی کلام دیگران در کلام خود به عهده ی هیچ کس به جز خود آنان نیست. کسی که معنای عبارت دیگری را می فهمد و از آن عبارت به عنوان مصالح برای ساختن بنای منطقی گفتار خود استفاده می کند اگر ساختمانی که ساخته است چیزی برای عرضه کردن نداشته باشد مجبور است به تکه ای فولاد مستحکم یا قطعه سنگ گران قیمتی که به بنای کاهگلی خود وصله کرده است فخر فروشی کند.

کسی که می آید و یکی از جملات یکی از کتابهای مارکس را که در جواب فرد دیگری نوشته شده یا راجع به موضوعی خاصی است که در آن زمان اتفاق افتاده است بالای نوشته ی خود با حروف درشت کپی می کند و به پشتوانه ی آن ادعا می کند که باید در انتخابات شرکت کرد یا نکرد، میان موسوی و کروبی باید به این یا آن رای داد، الله اکبر گفتن سر پشت بامها مهمتر است یا تلاش برای تلاش برای توقف حکم زندان فعالان کارگری که روانه زندان هستند و ... باید بداند آن جملات بی آنکه در یک ساختار معنایی واحد قرار بگیرند، اثری بر منطق حاکم بر آن گفتار یا نوشتاری که سعی در کسب اعتبار و ارزش از طریق به میان کشیدن پای اسمها را دارد، نمی گذارد. این موضوح شامل حال عبارات اساسی که مربوط به یک شرایط زمانی و مکانی خاص نیست هم صادق است چرا که یک قسمت گزینش شده از یک ساختار به هم پیوسته دارای جایگاهی در برآیند معنایی و منطقی آن ساختار یکپارچه است که شاید به تنهایی حامل آن معنا و منطق کلی نباشد.

اگر آموختن کمونیسم فقط منحصر بود به فرا گرفتن آن چه در کتابها و رساله های کمونیستی بیان شده است، آن وقت ما به راحتی آب خوردن می توانیستیم به جای زحمات شدید( که البته در مواقعی بسیار زمانبر و پر خطر است) برای به دست آوردن سوسیالیستها، تعداد بیشماری ملا نقطی ها و لافزنان کمونیست به دست آوریم. این همیشه آفتی در بین جنبشهای چپ ایران بوده است زیرا این افراد پس از آموختن و از بر کردن کلمات و سطرهای کتابها و رسالات کمونیستی، نمی توانند همه ی این معلومات را با هم پیوند دهند و با ذهنی که به صورت یک انباریِ پر شده از جملات از بر کرده که هیچگونه پیوستگی منطقی و علمی با یکدیگر ندارند هرگز قادر نیستند آن طور عمل نمایند که واقعا کمونیسم خواستار آن است.

در اینجا سخن بر سر خرده اختلافی که بین چپها وجود دارد نیست. بلکه بر سر وجود جریان سوسیالیستی است. حقیقت این است که در عصر هولناک امپریالیسم (که واقعا موجود و در اوج قدرت تاریخی خود قرار دارد)، ورود از عرصه ی کلام به عرصه ی عمل برای ایجاد یک جامعه ی فرا سرمایه داری کار آسانی نیست. عده ی افرادی که می توانند از عرصه تئوری به عرصه ی عمل پای بگذارند بسیار کم است ولی تمام آینده ی سوسیالیزم فقط بسته به وجود آنهاست. فقط آنها هستند که فاسد کننده ی توده ها نبوده بلکه رهبران واقعی مبارزه ی پرولتاریا در راه پایان دادن به بهره کشی انسان از انسان هستند.

شکی نیست که سوسیالیستها موظفند هوشیارانه مراقب وضع واقعی آگاهی و آمادگی تمام طبقه (نه اینکه تنها پیشاهنگ آن) و تمام توده ها ی زحمتکش (نه اینکه تنها افراد پیشرو آن) باشند اما وظیفه ی سوسیالیستها این نیست که خود را تا سطح قشرهای عقب مانده ی طبقه تنزل دهند. در این امر تردید نیست که سوسیالیستها باید خرافات بورژا _ دموکراتیک و پارلمانتاریستی خورده بورژوازی و بورژوازی را از افکار تک تک اعضای پرولتاریا پاک کنند.

وقتی بخواهند اپورتونیسم را به جای مارکسیسم جا بزنند بهترین راه برای فریب توده ها این است که التقاط گری به عنوان دیالکتیک وانمود شود زیرا بدین طریق رضایت خاطر کاذبی فراهم می شود و گویی همه اطراف و جوانب پروسه، همه ی تاثیرات متضاد و ... لحاظ گردیده و حال آنکه این شیوه هیچ گونه نظریه انقلابی و جامعی برای پروسه ی تکامل اجتماعی به دست نمی دهد.

این انتخابات گذشت اما به کوتاهی چشم برهم زدنی زمان خیمه شب بازی دیگری می رسد و باز صندوقهای رای همچون تابوتهای آگاهی بر سر دستها بلند می شود. انتخابات اخیر ایران یکی از حادترین حالتهایی بود که می توانست در این زمینه به وجود آید. سوسیالیستهای ایران نباید بگذارند چنین تجربه ای بی آنکه دقیقا بررسی شود به فراموشی سپره شود. اینک گرچه قیل و قال میدان سیاست ایران خوابیده است و حکومت و سبزها مشترکا در این میدان مراسم نماز جمعه، ١٣ آبان، ١٦آذر، ٢٢ بهمن و ... را برگزار می کنند اما این بدان معنا نیست که این میدان نباید یا نمی تواند دست کس دیگری باشد. من فکر می کنم بین پرولتاریا و روزی که مردم تصمیم بگیرند به جای انتخاب تکراری بین افراد، دست به یک انتخاب نهایی بین اندیشه ها بزنند اینقدر کمدیها و تراژدی های انتخاباتی وجود دارد که لازم باشد سوسیالیستها با به چالش کشیدن نظر و عملِ افراد و گروه ها پیرامون مساله انتخابات فضا را برای خروج از موضع «واکنش» سیاسی - اجتماعی صرف به «کنش» سیاسی - اجتماعی خود آماده کنند.

هر سوالی می تواند سوال بهتری را به دنبال خود به وجود آورد و هر جواب دقیقی که به یک سوال داده می شود می تواند به وجود آوردنده یک سوال دقیقتر باشد. فکر می کنم سوسیالیستها باید بتوانند به هر نحو ممکن چپهای وطنی را در موضع پاسخگویی سوالاتی مانند آنچه که در ادامه خواهد آمد قرار دهند. بعضی از این سوالات مختص چپهایی است که در شرکت در انتخاباتها ا ترویج می کنند و بعضی دیگر شامل حال مخالفان پروسه انتخابات هم می شود. بی شک جواب آنها به سوالات ما پسشهای دیگری را از طرف ما به دنبال خواهد داشت و همچنین سوالات ما از آنها پرسشهای آنها از ما را را به همراه خواهد داشت. این یک روند مثبت و حرکتی روبه جلو است که به نظر من باید از آن استقبال شود.

***

سوالات ما از شما:

١: ویژگی توده ها عبارت است از ناآگاهی و زودباوری بنابراین آیا تبلیغ سوسیالیزم برای مقابله با خرده بورژوازی و بورژوازی در حقیقت عملی ترین کار انقلاب نیست؟

٢: بین بورژوازی و پرولتاریا، خرده بورژوازی قرار دارد. خرده بورژوازی به طور ناگریز و به حکم موقعیت اقتصادی و طبقاتی خود بین بورژوازی و پرولتاریا در نوسان است. قبل از انتخابات ریاست جمهوری و در حال حاضر «خورده بورژوازی» ایران به کدام قطب نزدیک تر است و در جهت منافع کدام یک از این دو قطب عمل می کند؟

٣: بعضی افراد و گروه های چپ مخاطب دعوت به انتخابات از سوی خودشان را مشخص نکردند و بعض دیگر مخاطبانشان را در حالت کلی «مردم» نامیدند.

دلیل واقعی روشن نشدن ماهیت مخاطبان از سوی بعضی از افراد و گروه های چپ شرکت کننده در انتخابات چیست؟

به طور واضح و دقیق منظور از «مردم» به عنوان مخاطب بعضی دیگر از افراد و گروه های چپ شرکت کننده در انتخابات چه کسانی است؟ آیا منظور از مردم خورده بورژوازی ایران نیست؟

کدامیک از افراد و گروه های چپ داخل و خارج ایران خود را در این جایگاه می پندارد (از نظر امکانات) که توانایی مخاطب قرار دادن «مردم» را داشته باشد؟

٤: آیا آن دسته از چپهایی که در انتخابات شرکت کردند و ادعا کردند برنامه چپهایی که در انتخابات شرکت نکردند «همه يا هيچ» است خودشان با منطق «فقط احمدی نژاد نیاید هر کس دیگری که خواست بیاید » وارد بازی «همه يا هيچ» ی نشدند که دقیقا «همه» و «هیچ»ش بر یکدیگر انطباق کامل داشت؟

٥: کسانی که شرکت در انتخابات را «تلاش براي مستعد سازي عناصري از درون ساختار براي افزايش تضاد ساختاري» معرفی کردند آیا ندیدند که اتفاقا بعضی تضادها در اثر راه ندادن همان عناصر به داخل ساختار خصوصی حکومت به وجود آمد؟

٦: چرا هیچ یک از کسانی که قبل از انتخابات دستشان در نوشتن بیانیه و مقاله روان شده بود و در مدح انتخابات و موسوی و بعضا کروبی با «مردم» صحبت می کردند! بعد از انتخابات نطقشان کور شد و به این سوال که حوادث بعد از انتخابات با یک طرح و برنامه به وجود آمد یا کاملا تصادفی بود جواب ندادند؟

٧: چپهای حامی موسوی چرا هیچ وقت از تفاوت «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر» موسوی و «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر» احمدی نژاد چیزی برای «مردم» نگفتند؟

٨: چرا افراد و گروه های چپ حامی موسوی منطقی برای این ادعای خود که «اقتصاد کوپنی موسوی تامین کننده ی منافع طبقه کارگر است» ارائه نکردند و نمی کنند؟

آن دسته از کسانی که ادعا کردند موسوی «چپ» است و اقتصاد او یک «اقتصاد سوسیالیستی» چه دلایلی برای اثبات ادعایشان دارند و آیا حاضر به مناظره پیرامون این موضع حاصل از «ناآگاهی محض» خود هستند؟

٩: چپهای ایران دقیقا از چه زمانی تصمیم گرفته اند مجددا قدم به همان راه «چپ اردوگاهی» به تاریخ پیوسته بگذارند و از «سرمایه داری دولتی» دفاع کنند ؟

١٠: چه کسی توانسته است با ابطال کلیه اندیشه های سوسیالیستی « تقویت دولت» را وارد علمی کند که یکی از وظایف اصلیش «درهم کوبیدن دولت _ به عنوان بزرگترین ثمره سیادت سیاسی سرمایه داری _» است؟

١١: چپهایی که در انتخابات شرکت کردند باید این سوال را جواب می دادند (و باید جواب دهند) که اصلا سیستم اقتصادی حاکم بر ایران را سرمایه داری می دانند یا نه؟

١٢: چپهایی که در انتخابات شرکت کردند باید توضیح دهند چرا معتقدند ساختار سیاسی ایران را مستقل از ساختار اقتصادی می دادند ؟ همچنین باید توضیح دهند در چه زمانی این پیروزی بزرگ در عرصه دموکراتیک نصیب مردم ایران شده است؟ اصلا این حرکت دموکراتیک منجر به خودمختاری عرصه سیاسی از چنگ اندازی عرصه ی اقتصادی در چه تاریخی شروع شده است و در چه تاریخی به نتیجه رسیده است؟ (توجه داشته باشید چپهایی که در انتخابات شرکت کردند خودشان دست به ارائه دلایل اقتصادی در توجیه شرکت در انتخابات و حمایت از موسوی زدند)

١٣: طبق چه منطق و چه فرآیندی ماهیت سرمایه داری ایران در حالتی که رئیس دولت ایران محمود است با سرمایه دولتی ایران در حالتی که رئیس دولت ایران میر حسین است تفاوت می کند؟

١٤: اصولا تفاوتهای ریشه ای بورژوازی نظامی _ امنیتی سپاه با بورژوازی توسط سپاه کنار زده شده در چیست؟

١٥: آیا آمدن یا رفتن این یا آن مهره ی سیاسی می تواند تاثیری بر «منافع پرولتاریا» بگذارد؟

١٦: آنچه در فرآیند انتخابات( و اعتراضات پس از آن ) و حمایت چپهایی که به جنبش سبز (= جنبش طبقه متوسط شهری) نصیب پرولتاریا شد چه بود؟

گره خوردن خورده بورژوازی و بورژوازی به یکدیگر؟

سوار شدن لیبرالیسم جهانی بر گرده ی طبقه ی متوسط شهری ایران؟

به حاشیه رانده شدن مطالبات اقتصادی؟

رواج گفتمان لیبرالی در جامعه؟

میدان دادن بیشتر به بختک VOA و طنازان VOA در تاثیر گزاری سیاسی روی اقشار نا اگاه جامعه؟

له شدن سوسیالیستها و مبارزان طبقه ی کارگر توسط حکومت در حیاط خلوتی به اسم «حوادث اخیر»؟

١٧: پرولتاریا باید از اوضاع خارق العاده استفاده کند و حوادث پس از انتخابات برای پرولتاریای ایران اینچنین وضعیتی بود. دستها و قلمی که قبل از انتخابات به اسم پرولتاریا هرز شده بود و در حمایت از انتخابات و موسوی می نوشت چرا بعد از انتخابات برای پرولتاریا چیزی ننوشت و ترجیح داد برای ادامه ی زندگی انگلی خود میزبانش را پرولتاریا به خورده بورژوازی تغییر دهد؟

١٨: بسیارانی که به بهانه نبود پتانسيل انقلابي در ميان کنشگران اجتماعي به ارتش لیبرالها پیوستند می توانند لطف کنند و توضیح دهند چرا یا باید شرایط انقلاب حاکم باشد یا باید کلا در جریانات لیبرالی حل شوند؟ اجبار اتخاد این برنامه صفر و یک در چیست؟ چرا از نظر آنان بین یک انقلاب و دنباله روی از لیبرالیسم چیزی وجود ندارد؟!؟

١٩: آنانی که معتقدند «امکان است و نه یک هدف» در پاسخ به سوال چیستی و چرایی این «امکان»ی که با شرکت در انتخابات به دست می آید آنرا فراهم آمدن بستري لازم براي طرح آزادانه و کم هزينه تر مطالبات اجتماعي- اقتصادي تلقي مي کنند یه این فکر کرده اند که در سوی دیگر این نوع طرز فکر (یعنی این امکان) حاکمیتی قرار گرفته است که «تقلیل سطح کنش سیاسی – اجتماعی نیروهای رادیکال در حد اعمالی که "هزینه ی کمی داشته باشد" یا "بدون هزینه" باشد برایش یک هدف است »

٢٠: اگر با شرکت در انتخابات پرولتاریا می توانست چیزی را تغییر دهد، شرکت در انتخابات برای پرولتاریا غیر قانونی و جرم اعلام نمی شد؟

برگرفته از تارنگاشت «علیه وضعیت موجود»:
http://takravi.blogspot.com/2009/11/blog-post_30.html


۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

پیام شیرین عبادی: برای مردانی که زن بودن را ننگ نمی‌‌دانند

پسران عزیزم، فرزندان دلبندم که چادر مادر و روسری خواهرتان را ننگ ندانسته و با افتخار آن را سر کردید. نمی‌‌دانم دوست دربندتان - مجید توکلی - با چه لباس و هیاتی دستگیر شد، آن قدر از خبرگزاری‌های مربوط به دولت جمهوری اسلامی ایران ، دروغ شنیده‌ام که هیچ سخن و حدیث آنان را باور نکنم. مهم نیست که با لباس زنانه دستگیر شده باشد یا مردانه، مهم آنست که بر خلاف قانون دستگیر شد و هنگام بازداشت به جرم سخنانی که گفته بود، او را چنان مضروب کردند که تا مدتها تبدیل به کابوس جوانان شود، اما نمی‌‌دانستند که شما رویا دارید نه کابوس - شما از ستمگر نمی‌‌هراسید بل باعث هراس هر ستمگر هستید.

فرزندانم، شما با حرکت نمادین خود نه تنها از دوست دربندتان، بلکه از "زن" بودن دفاع کردید. شما با این حرکت نمادین نشان دادید که مخالف قوانین تبعیض آمیز هستید. مخالف قانونی هستید که زن را نه یک انسان بل نیمی از انسان به حساب می‌‌آورد و به همین دلیل شهادت دو زن در دادگاه معادل با شهادت یک مرد است.

شما جوانان فریاد زدید که به مادرانتان احترام می‌‌گذارید و حقوق انسانی‌ خواهرانتان را پاس می‌‌دارید. شما واژه "فمینیسم" را یک بار دیگر برای بازجویان بازداشتگاه‌ها معنی کردید. بسیاری از دخترانم در بی داد گاه‌ها به جرم "فمینیست" بودن به زندان افتادند، سالها روزی نامه‌های دولتی مرا به علت "فمینیست" بودن مورد انواع تهمت و افترأ قرار دادند و حل آنکه فمنیست از منظر من، شما و دخترانم به معنای‌ ،"زن بودن" و افتخار به زن بودن است و بس - ما از خلقت خداوندی ننگ نداریم که ما را زن آفرید - ننگ بر کسانی که زن را ناقص الخلقه و ناقص العقل می‌‌دانند. و به صرف مرد بودن، خود را از مادرانشان برترمی پندارند. ننگ بر آنانی‌ که بر دامان مادر بزرگ شدند، از شیره جان او تغذیه کردند و وقتی‌ به مسند و مقامی رسیدند وقیحانه برای خود چون مرد بودند حقوقی دو برابر مادر مقرر کردند و بی‌ شرمانه در قانون نوشتند: "اگر مردی زنی‌ را ولو عمداً به قتل برساند، خانواده زنی‌ که به قتل رسیده، برای قصاص قا تل باید قبلا نیمی از دیه قاتل را به او بپردازد".

آنان با تصویب چنین قانونی برای مردی که زنی‌ را به قتل برساند در حقیقت پاداشی نیز در نظر گرفته اند، زیرا در نزد آنها زن بودن گناه کمی‌ نیست و نیاز جامعه به زنان فقط آن است که "نشینند و زایند شیران نر" و به همین دلیل است که سهمیه جنسیتی در دانشگاه‌ها برقرار کردند تا سدی برای ورود خواهرانتان به دانشگاه‌ها ایجاد کنند. سعی‌ کردند صدای مساوات طلبی زنان را به جرم "اقدام علیه امنیت ملی‌" خاموش سازند، به مأمورین خود دستور بازداشت، تهدید ، ضرب و شتم زنانی را که خواهان حقوق برابر بودند، دادند.

پسران عزیزم، چون در تارخ دیرینه این مملکت همواره حق زنان را ربوده و از سهم آنان کاسته بودند، بنابراین به تلافی گذشته‌ها می‌خواهم شما را از "جنبش دانشجویی" بربایم و با افتخار بگویم شما متعلق به جنبش تساوی طلبانه زنان ایران هستید. ما این حرکت نمادین را با افتخار در تاریخ جنبش خود ثبت خواهیم کرد.

شیرین عبادی


برگرفته از تارنگاشت «مدرسه فمینیستی»
http://www.feministschool.com/spip.php?article3916

۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

اعلامیهٔ فدراسیون جهانی جوانان دموکرات در همبستگی با مبارزهٔ دانشجویان ایران

«فدراسیون جهانی جوانان دموکرات تأثر عمیق خود را نسبت به سرکوب تظاهرات دانشجویی روزهای اخیر در تهران و دیگر شهرهای ایران اعلام می‌کند. ف.ج.ج.د. همواره از حق دانشجویان ایران برای تظاهرات مسالمت آمیز پشیبانی کرده است و می‌کند. لذا ما دستگیری، بازداشت و سرکوب دانشجویان توسط حکومت را به شدت محکوم می‌کنیم.

فدراسیون جهانی جوانان دموکرات تأثر عمیق خود را نسبت به سرکوب تظاهرات دانشجویی روزهای اخیر در تهران و دیگر شهرهای ایران اعلام می‌کند. ف.ج.ج.د. همواره از حق دانشجویان ایران برای تظاهرات مسالمت آمیز پشیبانی کرده است و می‌کند. لذا ما دستگیری، بازداشت و سرکوب دانشجویان توسط حکومت را به شدت محکوم می‌کنیم.

ما از دولت ایران می‌خواهیم که به مانورهایش در نقض حق جوانان ایران در برگزاری تظاهرات مسالمت آمیز برای رسیدگی به مسائل و نگرانی‌های واقعی‌شان پایان دهد.

بر اساس گزارش‌های رسیده تا کنون ۱۶۵ مرد و ۳۹ زن دستگیر شده‌اند و ضربات باتون و پرتاب گاز اشک‌آور در خیابان‌ها ادامه دارد. حتی استادان دانشگاه‌ها نیز مورد حملهٔ پلیس قرار گرفته‌اند. ما خواهان آزادی فوری دانشجویان تظاهر کننده، پایان دادن به ضرب و شتم آنها در خیابان‌ها و گوش فرا دادن به صداهای ناشنیده گرفته شدهٔ آنها هستیم.

فدراسیون جهانی جوانان دموکرات همواره پشیبان مردم و جوانان ایران در ساختن کشورشان فارغ از دخالت، تحریم و تهدید کشورهای امپریالیستی بوده است، و از جنبش دموکراتیک درون ایران در تلاش برای بنای یک نظام پیشرو دموکراتیک که پاسخگوی نیازهای اقتصادی و سیاسی ملتش باشد نیز حمایت کرده است.»

دبیرخانهٔ کمیتهٔ مرکزی
فدراسیون جهانی جوانان دموکرات
بوداپست، مجارستان
۱۱ دسامبر ۲۰۰۹ (۲۰ آذر ۱۳۸۸)

برگرفته از تارنگاشت حزب توده ایران:
http://tudehpartyiran.org/detail.asp?id=925

برای آنها که نمی خواهند دنباله رو رویدادها باشند!

به بهانه فیلمی تاریخی

بزهکاری ها، نابکاری ها و رسوایی های رژیم جمهوری اسلامی تا آن اندازه بوده است که بسیاری از مردم ناآگاه که چندان هم کم نیستند، به مصداق «صد رحمت به کفن دزد اولی»، حاکمیت پلید، تبهکار و سراپا وابسته پهلوی و رژیم شاهنشاهی را به رژیم قرون وسطایی ترجیح می دهند. براستی، اگر بنا باشد که سرانجام با زیرپا گذاشته شدن همه دستاوردهای انقلاب بهمن، رژیم کنونی جایگزین آن دیگری شود، به آن مردم ناآگاه باید حق داد که چنین بیندیشند و بخواهند. ولی بیاییم امیدوار باشیم و در آن راه بکوشیم که بن بست و بحران سیاسی ـ اجتماعی پدیدار شده در میهن ما، سرانجام با فشار توده های مردم زحمتکش و در راس آنها طبقه کارگر، سمت و سو و راهی درست و بسامان خواهد یافت. این راه درست، چیزی جز در پیش گرفتن راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی در پهنه اقتصادی و سازماندهی زحمتکشان و کارگران در سازمان های صنفی ـ سیاسی خود و نیز افزایش بیش از پیش نقش شوراهای شهر و روستا در پهنه اجتماعی ـ اقتصادی، نخواهد بود.

راه درست، بازگشت به گذشته نیست که ساختن و هموار نمودن راهی نو به سود همه تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه است.

فیلم تاریخی زیر برای آن گروه از مردم ناآگاهی که از درماندگی، خشم و ... رژیمی به زباله دان تاریخ سپرده شده را به رژیم کنونی ترجیح می دهند، می تواند سودمند باشد.

«اعتراض دانشجویی بر ضد شاه در برلین ،۲ جون ۱۹۶۷ - ساواک حتا مراعات دانشجویان خارجی که برای حمایت از دانشجویان ایرانی در محل حاضر بودند را نمیکرد، نتیجه: کشته شدن یک دانشجوی آلمانی بوسیله شلیک تیر»

۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

کسی که مثل هیچکس نیست ـ سروده ای از فروغ فرخزاد

من خواب دیده ام که کسی می آید

من خواب یک ستاره قرمز دیده ام

و پلک چشمم هی می پرد

و کفش هایم هی جفت می شوند

و کور شوم

اگر دروغ بگویم

من خواب آن ستاره قرمز را

وقتی که خواب نبودم دیده ام

کسی می آید

کسی دیگر

کسی بهتر

کسی که مثل هیچ کس نیست ، مثل پدر نیست ، مثل یحیی نیست ، مثل انسی نیست

و مثل آن کسی است که باید باشد

وقدش از درخت های خانه معمار هم بلند تر است

و از برادر سید جواد هم که رفته است و رخت پاسبانی پوشیده است نمی ترسد

و از خود سید جواد هم که تمام اتاق های منزل ما از اوست نمی ترسد

و اسمش آنچنانکه مادر

در اول نماز و آخر نماز صدایش می کند

یا قاضی القضات است

یا حاجت الحاجات است

و می تواند تمام حرف های سخت کلاس سوم را

با چشم های بسته بخواند

و می تواند حتی هزار را

بی آنکه کم بیاورد از روی بیست میلیون بردارد

و می تواند از مغازه سید جواد ، هرچقدر که لازم دارد جنس نسیه بگیرد

و می تواند کاری کند که لامپ الله

که سبز بود : مثل صبح سحر سبز بود

دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان

روشن شود

آخ .............چقدر روشنی خوب است

و من چقدر دلم می خواهد که یحیی

یک چارچرخه داشته باشد

و من چقدر دلم می خواهد که روی چارچرخه یحیی میان هندوانه ها و خربزه ها بنشینم

و دور میدان محمدیه بچرخم

آخ ......چقدر دور میدان چرخیدن خوبست

چقدر روی پشت بام خوابیدن خوب است

چقدر باغ ملی رفتن خوب است

چقدر مزه پپسی خوب است

چقدر سینمای فردین خوب است

و من چقدر از همه چیزهای خوب خوشم می آید

و من چقدر دلم می خواهد گیس دختر سید جواد را بکشم

چرا من این همه کوچک هستم که در خیابانها گم می شوم

و چرا پدر که اینهمه کوچک نیست

و در خیابانها گم نمی شود

کاری نمی کند آن کسی که به خواب من آمده است زودتر بیاید

روز آمدنش را جلو بیندازد

و مردم محله کشتارگاه

که خاک باغچه هایشان هم خونیست

و آب حوضهایشان هم خونیست

چرا کاری نمی کنند

چقدر آفتاب زمستان تنبل است

من پله های پشت بام را جارو کرده ام و شیشه های پنجره را هم شسته ام

چرا پدر فقط باید در خواب خواب ببیند

کسی می آید

کسی می آید

کسی که در دلش باماست در نفسش باماست در صدایش با ماست

کسی که آمدنش را نمی شود گرفت

و دستبند زد و به زندان انداخت

کسی که زیردرختهای کهنه یحیی بچه کرده است

و روز به روز بزرگ می شو د

بزرگتر می شود

کسی که از باران ، از صدای شرشر باران ، از میان پچ و پچ گلهای اطلسی

کسی که از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آید

و سفره را می انداز د

و نان را قسمت می کند

و پپسی را قسمت می کند

و باغ ملی را قسمت می کند

و شربت سیاه سرفه را قسمت می کند

و روز اسم نویسی را قسمت می کند

و نمره مریضخانه را قسمت می کند

و چکمه های لاستیکی را قسمت می کند

و سینمای فردین را قسمت می کند

درخت های دختر سید جواد را قسمت می کند

و هرچه را که باد کرده باشد قسمت می کند

و سهم ما را هم می دهد

من خواب دیده ام

سرنوشت خلق های ایران و افغانستان بیش از پیش به هم گره می خورد!

به یاد محمود بریالی، فرزند دلاور خلق های افغانستان و ایران!


امپریالیست ها در خاک کشور همسایه و خلق های برادر ما ایرانیان، تخته پرشی مناسب برای پیشبرد آماج های کوتاه برد و درازبرد خود یافته اند. نیروهای پیمان تجاوزکار «ناتو»، خاک این کشور را به اشغال نظامی خود در آورده و بر این کشور فرمانروایی دارند.

برخلاف همه قول و قرار های نخستین، این نیروها پس از سرنگونی رژیم دست پرورده خود: طالبان که درکردار زمینه یورش نظامی نیروهای ایالات متحده و هم پیمانان ناتوی خود را به سرزمین آریانا فراهم نموده بود، نه تنها از این کشور بیرون نرفتند که بر چند و چون نیروهای خود بسی افزودند. آنها به بهانه ستیز با طالبان که هم اکنون نیز مانند گذشته جز وسیله ای در دستان خود آنها نبوده و نیست، ناامنی سیاسی ـ اجتماعی منطقه بزرگی از شبه قاره هند و پاکستان گرفته تا ایران و آسیای میانه را دامن زده و نیروهای کور ملی گرایی افراطی، از هندوهای افراطی گرفته تا اسلامگرایان طالبانی و گروه های دیگر قومی ـ مذهبی را رودرروی یکدیگر نهادند. سیاست کهنه «تفرقه بینداز و حکومت کن» امپریالیست های انگلیسی، بار دیگر پای خود را به این منطقه از جهان بازنموده و میوه های تلخ و ناگواری برای خلق های منطقه به ارمغان آورده است.

در کشور اشغال شده افغانستان، در این میان و با شتاب هرچه بیشتر پایگاه های فرامدرن نظامی امپریالیستی، از جمله در مجاورت مرزهای ایران ساخته و آماده می شوند. آنچه، هر روز بیش از پیش آشکارتر می شود، گستره و دامنه نقشه های دور ودراز امپریالیستی در این منطقه از جهان است که نه تنها دست درازی و دستیابی مستقیم به منابع انرژی (نفت و گاز) و دیگر فلزات گرانبهای منطقه را آماج خود نهاده که درهم شکستن «پیمان شانگهای» و شکاف انداختن میان کشورهای چین و روسیه از سویی، چین و هند از سوی دیگر، افزایش هرچه بیشتر تنش میان هند و پاکستان و دیگر آماج های کوتاه برد دیگر را نیز در اُفق دید نهاده است.

هم اکنون هرگونه صدای اعتراضی در میان خلق های برادر ما در افغانستان که به خاک سیاه نشسته اند، به بهانه سرکوبی طالبان، در نطفه خفه می شود. دولت پوشالی و دست نشانده حامد کرزای و دیگر دزدان درون و پیرامون آن، در کردار تنها به درازتر شدن اشغال افغانستان و استوار نمودن هرچه بیشتر پای بیگانگان در خاک این کشور یاری می رسانند. زمینه های یورش نظامی از خاک این کشور به ایران هر روز بیش از پیش فراهم شده و می شود. در این میان، سرنوشت خلق های ایران و افغانستان در نقشه «خاورمیانه بزرگ» امپریالیست ها، با هم همسو شده و به هم گره می خورد. سیاست های ضد ملی و نابخردانه رژیم حاکم بر ایران نیز تاکنون در کردار آب به آسیاب سیاست های امپریالیستی در منطقه و بویژه در افغانستان ریخته است. این رژیم به دست خود، زمینه فروپاشی و شکست خود و همراه با آن شکست و فروپاشی خاک ایران زمین را فراهم نموده و می نماید.

آنچه اکنون بیش از هرچیز دیگر شایسته و بایسته است، صدای فریاد و اعتراض همه نیروهای میهن پرست راستین افغانی، در هرکجای جهان که هستند، بر ضد اشغال کشورشان و خواست بیرون رفتن نیروهای بیگانه از خاک این کشور است. به این ترتیب، رسانه های باختری وابسته به امپریالیسم نخواهند توانست، هرگونه صدای اعتراض در این باره را به نیروهای به گفته آنها تروریست و افراط گرا نسبت دهند.

روش شایسته دیگر که در کوتاه زمان نیز برد بسیار خوبی خواهد داشت، تمرکز یورش های نیروهای چریکی و میهن پرست افغانی به آن گروه های کوچک نیروهای نظامی، بویژه نیروهای نظامی فرستاده شده از سوی کشورهای کوچک و دنباله رو اروپای باختری است. مرگ و میر در میان نیروهای مزدور این کشورها که به یاری یانکی ها شتافته و سهم شغال برای خود می جویند، بی تردید صدای اعتراض توده های مردم را در کشورهایشان افزایش هرچه بیشتری داده، به بیداری وجدان های خفته و کرخت یاری خواهد رساند.

برای جلوگیری از پیشبرد نقشه های امپریالیستی، آزاد نمودن کشور برادر ما از اسارت و بیرون راندن اشغالگران، باید همه گونه کمک و یاری به نیروهای میهن پرست این کشور، صرف نظر از اندیشه و مرام آنها، نمود.

آزاد باد گهوارهء تمدن آریایی!

مرگ بر امپریالیسم جهانی به سرکردگی ایالات متحده اتازونی!

استوار باد پیوند هرچه بیشتر خلق های افغانستان و ایران با دیگر خلق های منطقه در راه صلح و دوستی و همکاری!

ب. الف. بزرگمهر                              ۲۱ آذر ۱۳۸۸

بخش نخست



بخش دوم 



بخش سوم


بخش چهارم


۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

نقش جنبش کارگری در پیروزی مبارزه برای تغییرات پایه ای و ضرورت حمایت ملی از آن


یادداشتی کوتاه به مناسبت این نوشتار


به طور معمول نیازی به نوشتن چنین یادداشتی برای نوشتارها و بیانیه هایی که از تارنگاشت رسمی حزب توده ایران برگرفته شده و می شود، نبوده و نیست. خود نوشتار به خودی خود، گویا و روشن است و به نظرم واقعیت روز زندگی کارگران و زحمتکشان میهن مان و مبارزه ای که در جریان است را به خوبی نشان می دهد.

توجه و نگرشی کمی ژرف تر به رویدادهای میهن مان، بویژه پس از دستبردهای فراقانونی به اصل ٤٤ قانون اساسی و زد و بندهایی با نیروهای امپریالیستی که دیگر آشکارا از پرده برون افتاده و حتا منافع ملی کشورمان را با خطر جدی روبرو نموده، شاید کمکی برای آن گروه های چپ باشد که هنوز در پس رویدادها گام برمی دارند و دگرگونی های منفی و پیامدهای آن ها را به درستی ارزیابی نکرده اند.

معمولا در توصیف رژیم های فاشیستی بگونه ای فشرده گفته می شود که آنها چهره ای مردم گرا در زمینه اجتماعی و کرداری راستگرایانه در عرصه اقتصادی به سود هارترین نیروهای سرمایه داری درون و پیرامون از خود نشان می دهند. همین امر را ما در شرایط کنونی میهن مان به چشم می بینیم. درباره علت پیدایش چنین وضعیت ناپایداری که چه در عرصه طبیعت و چه در عرصه اجتماعی در برهه های کوتاه زمانی پدید می آید، بطور فشرده می توان گفت از بن بستی سرچشمه می گیرد که مجموعه حاکمیتی که می رود پاره پاره شود، با آن روبروست. از سویی بورژوازی لیبرال که از مدت ها پیش به سوی همکاری با امپریالیسم گام برداشته و خواهان سهمی برابر یا دستکم پیشکاری نیروهای امپریالیستی درعرصه های اقتصادی و سیاسی ـ مانند پیش از انقلاب ایران ـ حتا به بهای خیانت به منافع ملی ایران است؛ ولی با شم طبقاتی خود به خوبی پی برده است که راه چنین همکاری حتا در سطح پیشکاری برای امپریالیست ها بسته است، زیرا به انگیزه هایی که بیرون از چارچوب این نوشتار است، امپریالیست ها، در بهترین حالت در شرایط کنونی به نوکری گوش به فرمان و دست به سینه مانند حامد کرزای ـ و نه همکار یا پیشکار ـ نیاز دارند و ماه عسل شان با بورژوا ـ لیبرال ها، سوسیال ـ لیبرال ها از هرگونه شان، از مشروطه خواه گرفته تا جمهوری خواه، اسلام پناه یا کمونیست شرمگین، عمری به درازای برف در یک روز گرم تابستانی خواهد داشت؛ و از سوی دیگر، نمایندگان واپس مانده ترین نیروهای اجتماعی جامعه از بزرگ مالکان گرفته تا محافظه کاران اسلامگرای بورژوازی بازرگانی و حتا آنها که هنوز نمی دانند که با کدام پا باید از درون مستراح سرمایه داری امپریالیستی به بیرون گام نهند، با سیاست های عمیقا ضد کارگری و ضد مردمی خود در کردار آب به آسیاب سیاست های امپریالیستی می ریزند. از سویی راه همکاری کم و بیش برابر حقوق با سرمایه داری بزرگ جهانی بسته است و از سوی دیگر، برپایه خصلت طبقاتی خود، طبقه کارگر و سایر زحمتکشان را تنها برای چانه زنی لازم دارند و بازهم برپایه خصلت طبقاتی خود، توانایی در پیش گرفتن راه رشد اقتصادی شایسته برای جامعه ایران را ندارند.

همه رویدادها و نشانه ها یک بار دیگر گواه آن است که جز با درپیش گرفتن راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی (زیر پرچم اسلام یا پرچمی دیگر)، راه دیگری برای از میان برداشتن بن بست کنونی به سود طبقه کارگر و زحمتکشان، به سود همه تولید کنندگان ثروتهای مادی و معنوی جامعه وجود نداشته و نخواهد داشت. توجه به این نکته بسیار ضروری است که سرنوشت سایر لایه های اجتماعی در ایران، حتا بخش هایی از لایه های مفتخوار جامعه، در شرایط کنونی جهان و حاد شدن تضادهای آشتی ناپذیر بخش عمده ای از جامعه آدم ها در کره زمین با منافع امپریالیستی، به درپیش گرفتن چنین راه رشدی وابسته است. هر روز که می گذرد، بن بست ناپایدار کنونی تنها به سود سامانه سرمایه داری امپریالیستی است که برای رسیدن به آماج هایی فراتر از «خاورمیانه بزرگ» یا حتا دسترسی مستقیم به نفت ارزان قیمت، خیز برداشته است. همه اینها، رویهمرفته سنگینی هرچه بیشتری بر دوش طبقه دلاور کارگر ایران و نمایندگان راستین سیاسی آن گذاشته و می گذارد. یاید با همه نیرو کوشید تا ارّه را از چنگ آنها که خود نیز بر شاخه نشسته، بن شاخه می بُرند، بدر آورد.

همه این رویدادها، باید چشمان گروه بزرگی از نیروهای باورمند به سوسییالیسم علمی را باز کرده باشد که چرا دیگر حتا ابزارهای حاکمیت بورژوازی (مانند مجلس و نهادهای دیگر) در کشوری نیازمند برآورده شدن خواستهایی فراتر از انقلاب بورژوازی، دیگرکارساز و پاسخگوی نیازهای جامعه نیست؛ این رویدادها باید به همگی نشان داده باشد که چرا در شرایط بن بست کنونی، مراجعه مستقیم به توده های مردم و در راس آنها طبقه کارگر به عنوان استوارترین سنگر مبارزه برای عدالت اجتماعی، صلح و برضد نیروهای امپریالیستی، یگانه راه درست است؛ این رویدادها باید به همه آنها نشان داده باشد که چرا درجازدن در شعارهای دموکراسی خواهی و راه افتادن به دنبال «سبز» های اسلامی و غیر اسلامی که یکی سوده لوحانه رویای بازگشت به دوران نخست انقلاب در سر می پروراند و دیگری خوش خیالانه خواهان برقراری دمکراسی بورژوازی به شیوه باختری و یا برقراری حاکمیت فدرال در ایران است، تنها گمراه نمودن خود و دیگران است.

از دید اینجانب، نوشتار زیر، اوضاع کنونی و نقش حاکمیت جمهوری اسلامی را به درستی ارزیابی نموده و رهنمودهای خوبی در میان نهاده است.

ب. الف. بزرگمهر            ٢١ آذر ١٣٨٨

 
***  

نقش جنبش کارگری در پیروزی مبارزه برای تغییرات پایه ای و ضرورت حمایت ملی از آن 
 به مناسبت بیستمین سالگرد تصویب قانون کار

اخیراٌ به مناسبت بیستمین سالگرد تصویب قانون کار جمهوری اسلامی، فعالان مرتبط با امور کارگران در کشور واکنش های متفاوتی نسبت به قانون کار ابراز داشته اند. این موضوع از آن نظر با اهمیت است که در ماه های اخیر زمزمه های جدیدی در رابطه با تغییرات ”قانونی“ باز هم وسیعتری بر ضد منافع کارگران در قانون کار نگرانی های عمیقی را در جنبش کارگری و نیروهای مدافع حقوق زحمتکشان میهن دامن زده است. واقعیت تحولات میهن ما متاسفانه نشان می دهد که علیرغم نقش موثر و تعیین کننده کارگران و زحمتکشان در تمامی عرصه ها، کمترین توجه و بیشترین تهاجم ها به آنها صورت می گیرد. با روی کار آمدن دولت ضد مردمی احمدی نژاد در سال ١٣٨٤ ، اندیشه های فوق ارتجاعی و ضد کارگری که در دوره ٣٠ ساله حیات رژیم به واسطه شرایط متفاوت، پایداری، مقاومت و آگاهی بخش هائی از نیروهای سیاسی حامی کارگران و زحمتکشان، در مقاطعی بسیار مجبور به عقب نشینی گردید و دستاوردهای هر چند کوچک را برای کارگران و زحمتکشان میهنمان نیز به همراه داشت، این بار آشکارا و بی پروا به تاخت و تاز پرداخته اند. این حقیقتی است که به موازات و همزمان با سرکوب شدید دیگر جنبش های اجتماعی، تهاجم به اندک دستاوردهای باقی مانده از انقلاب بهمن ١٣٧٩ برای نیروی کار میهنمان هر روز شکل بسیار نگران کننده تری به خود می گیرد.

خبرگزاری ایلنا ٢٩ ابان، مقاله ای را به قلم عباس وطن پرور با عنوان نماینده اسبق کارفرمایان ایران در اجلاس جهانی کار منتشر کرده است که زمینه های این نگرانی ها را منعکس می کند. نویسنده در رابطه با سالگرد تصویب قانون کار در سال ٦٩ موذیانه از آن با عنوان نادیده گرفتن کرامت انسانی، تهدید امنیت آینده و تحدید اشتغال یاد کرده است. نویسنده گستاخانه و بی پروا در مخالفت با شعارها و خواسته های مردم که به خاطر آن انقلاب کردند، می نویسد:
«جامعه، ملتهب، و همه بی صبرانه منتظر تحقق شعارها و وعده های داده شده بودند. به مردم آن زمان حرجی نبود و نیست، مدیران نهضت و سکان داران انقلاب تعهداتی را طرح کردند و برخی از مردم نیز و بخصوص احزاب آن زمان، خواستار اعمال آنها بودند.» وی در ادامه می نویسد:
«جناح های چپ و احزاب کمونیست بخصوص حزب توده در این میان نقش بسزایی در تهییج افکار عمومی و رو در رو کردن مردم با نظام نو پای اسلامی داشتند و در این راه از هیچ چیز فرو گذار نبودند.»

مبارزات قانونمند طبقه کارگر ایران بر ضد پیش نویس های قانون کار در سال های ٦٠ و ٦١ واز جمله پیش نویس قانون کار احمد توکلی از مواردی است که نویسنده از آن ها با عنوان مقابله نیروهای مترقی و حزب توده با نظام قلمداد کرده است. وی در مورد قانون ارتجاعی و ضد کارگری تدوین شده توسط وزیر کار رژیم، احمد توکلی، در سال ٦١ می نویسد:
«یکی از بارزترین مشخصه های این پیش نویس رعایت اسلامی توافق و تراضی طرفین در انجام هر عقد شرعی بود و به رابطه کار بین کارگر و کارفرما هم بر همین سیاق نگریسته شده بود و به عبارت دیگر از نگاه اقتصادی، از مشخصه های اقتصادد آزاد پیروی کرده بود.» وی با اعتراف به اینکه سازماندهی گسترده حزب توده ایران در میان طبقه کارگر و زحمتکشان مانع از تصویب این قانون گردید به روند شکل گیری و تصویب قانون کاری پرداخته است که در نهایت در سال ٦٩ به تصویب رسید و در ارتباط با آن اظهار می دارد:
«این قانون به اقتضاء روز کشور و نیاز واقعی جامعه تصویب نشده و پویا نیست». لازم به تذکر است که ”مردم“ و ”جامعه“ از دید چنین اشخاصی همان چپاولگران و سرمایه دارانی هستند که با نشستن بر اریکه قدرت، فقر، محرومیت و محنت کنونی را برای میلیون ها نفر در ایران به ارمغان آورده اند. نویسنده در پایان به نکته ای اشاره می کند که بدبختانه واقعیت جامعه ما در طول سالیان اخیر و هم اکنون می باشد. وی می گوید:
«امروز گوشه ای از تاریخ را با هم ورق زدیم و بر گذشته به امید فردای روشن نگاهی گذرا کردیم. اما جا دارد در این مقطع حساس از افرادی مانند آقایان توکلی، کلیه مدرسین محترم آن زمان حوزه، و فقها و حقوق دانان شورای نگهبان سپاسگزاری نماییم. آنانی که با شهامت وصف ناشدنی، بر اندیشه خود ایستادند و در برابر طوفان تبلیغات و توهین های احزاب چپ و چپ نمایی بیمی به دل راه ندادند، تجلیل نماییم و بدانیم که آفتاب هیچگاه زیر ابر باقی نمی ماند، همانگونه که امروز اصول اساسی پیش نویس این عزیزان پس از ٢٨ سال عملاٌ و خود جوش در کارگاه ها در حال اجراست.»

باید اذعان کرد که قسمت آخر نوشته های این نماینده رژیم و محافل ضد کارگری حاکم، واقعیت انکار ناپذیری است که برحیات زحمتکشان میهن حکمفرمایی می کند. به عبارت دیگر آن چیزی که در رابطه با منافع کارگران و زحمتکشان حکمفرما می باشد نه قانون، بلکه خواست ها و تمایلات جریانی بوده که شیوه و نحوه تفکرش در رابطه با نیروی کار را در جملات بالا بخوبی می توان مشاهده کرد.

هر چند چنین تفکر ضد کارگری پایه سیاست های اقتصادی رژیم ولایت فقیه در گذشته و حال بوده است اما روند کنونی بخصوص با روی کار آمدن احمدی نژاد و همفکرانش ابعاد جدید و حادی به خود گرفته است.

چندی پیش وزیر کار احمدی نژاد در دیدار با صنعتگران و فعالان اقتصادی استان خراسان با ذکر این مطلب که بخش خصوصی، بخش دلسوزی است و اعلام اینکه وزارت کار مسئولیتی در قبال اشتغال ندارد و اینکه مشکل بیکاری در کشور به دلیل فقدان مهارت است و در اشاره به صحبت های خود در هنگام گرفتن رای اعتماد در مجلس، می گوید:
«در آن زمان هم گفتم که من اعتقاد دارم باید قانون کار اصلاح شود. گاهاٌ از من پرسیده می شود که طرف کارگر یا کارفرما هستید؟ من می گویم طرف کار هستم چون کارگر و کارفرما دو جزء جدا نشدنی کار هستند؟» (ایسنا ٨ آبان). از دید وزیر انتصابی احمدی نژاد قانون کار باید تغییر پیدا کند تا کارفرما، کارگری را که به آن احتیاج دارد و جزء جدا نشدنی روند کار است بتواند به راحتی استثمار کند. از دید شیخ اسلامی، وزیر کار، باید به کارگر تفهیم کرد که در برابر کارفرما سر تعظیم فرود آورد یا به عبارتی دیگر باید فرهنگ تقبل استثمار را در ذهن کارگران پروراند. چه در این ارتباط است که می گوید:
«معتقدم که باید نگاه ما به همه مسایل کشور به طور اعم و در حوزه اقتصاد به طور اخص، فرهنگی باشد.» نکته جالب اینکه وی در حالی مشکل بیکاری در کشور را فقدان مهارت قلمداد می کند که دریا بیگی، دبیر اجرایی خانه کارگر استان مازندران معتقد است که واردات بی رویه کالای خارجی عمده ترین دلایل ورشکستگی تولیدات داخل شده است.(ایلنا ٨ مهر)

در ارتباط با چنین اظهاراتی و اینکه سمت گیری های دولت احمدی نژاد به کدام طرف سوق پیدا می کند، سخنان ترابی با عنوان نماینده گرمسار در مجلس قابل توجه است. وی می گوید:
«با زور که نمی شود از کارفرما بخواهی کارگرش را نگه دارد، باید بخش خصوصی تقویت و حمایت شود. باید اخراج بر عهده کارفرما باشد بدون آنکه مشکل ایجاد کند زیرا در حال حاضر همین قانون کار مانع استخدام شده است. باید شرایط به گونه ای باشد که کارفرما با میل و رغبت کارگرش را بخواهد.» (ایلنا ٢٨ آبان).

تهاجم به کارگران ابعاد جدیدی را در بر گرفته که ماهیت عمیقاٌ ضد مردمی و ضد کارگری دولت احمدی نژاد را هر چه بیشتر آشکار می سازد. وزیر کار احمدی نژاد در حالی که در اظهاراتش با به اصطلاح فعالان اقتصادی، سیاست های دولت متبوعش را حمایت از کارفرمایان اعلام کرد در دیدار با اعضای هیات مدیره کانون عالی شوراهای اسلامی کار، سخنانی را بیان کرد که هم نشان دهنده سیاست های در پیش رو دولت احمدی نژاد می باشد و هم حالتی تهدید آمیز نسبت به تشکل های موجود و وابسته به حاکمیت داشت. وی در قسمتی از سخنانش گفت:
«من به واقعی شدن مفهوم شرکای اجتماعی اعتقاد راسخ دارم و معتقدم این مفهوم، نباید دستمایه برخی تحرکات سیاسی قرار بگیرد. در حالی که رابطه دقیق بین مفهوم سه جانبه گرایی با ارزش های دینی وجود دارد و باید معنای واقعی این مفهوم مورد اهتمام قرار بگیرد.» (ایلنا ٢ آبان).

ایراد چنین سخنانی بدون شک نمی تواند بدون منظور و از قبل تدوین نشده باشد. در حالی که تشکل های موجود که در رابطه با امور کارگری فعالیت می کنند تماماٌ وابسته به رژیم هستند، اما وزیر کار حتی در رابطه با همین تشکل ها نیز مشکل دارد و خواستار همسویی آنها با سیاست های دولت و شاید هم حذف کامل آنها می باشد. وی در همین ارتباط در جایی دیگر می گوید:
«با گرایش سیاسی افراد مخالف نیستم بلکه معتقدم تشکل های صنفی محل فعالیت های سیاسی نیست زیرا اتخاذ رویکرد سیاسی در تشکل های صنفی، آفت بزرگی است که نباید به آن آلوده شد.» و در جایی دیگر می گوید:
«باید تلاش کنیم در تمامی حوزه ها بویژه حقوق کار از سوی حاکمیت دینی به دنیا عرضه کنیم و نباید در برخی مجامع بین المللی که محل تسویه حساب های سیاسی است این امکان را فراهم کنیم که آنان به دست خودی ها کشور را زیر سوال ببرند.».

ایراد چنین سخنانی در میان کسانی که بیشتر از آنکه نماینده واقعی کارگران باشند، نمایندگان واقعی رژیم هستند، نشان می دهد بر اساس سیاست های دولت احمدی نژاد حتی همین حداقل ها هم برای سرکوبگران قابل تحمل نیست و به همین دلیل این سخنرانی نه تنها نویدی خوش هر چند کوچک برای کارگران نداشت بلکه این جلسه در واقع ابزاری برای توجیه برداشت ارتجاعی و ضدکارگری کسانی شد که قرار است در عرصه کارگری برای رژیم فعالیت کنند. بیهوده نیست در پایان شیخ الاسلامی در حالی که هیچگونه صحبتی از حقوق کارگران نمی کند می گوید:
«هدف اصلی ما از هرگونه تصمیم گیری در حوزه روابط کار صیانت از کار است.». به عبارت ساده سمت و سوی برنامه های دولت احمدی نژاد بر اساسی تنظیم گردیده که کارگران را مجبور خواهد ساخت با شرایطی کاملا برده وار مشغول به کار شوند. دولت احمدی نژاد در صدد است آخرین خاکریزهای مواضع کارگران در ایران را فتح و به طور کلی نابود کند. هدف اصلی آنها از میان برداشتن قانون نیم بند کار از پیش روی می باشد. ایلنا، ٥ مهر از قول رضا شهابی از سندیکای کارگران شرکت واحد می نویسد:
«با گذشت نزدیک به یک ماه از انتشار خبر اصلاح قانون کار هنوز هیچ مقام مسئولی در دولت و تشکل های کارگری و کارفرمایی در مورد جزییات این لایحه اظهار نظر نکرده اند. واکنش ها حاکی از آن است که هیچکدام از نمایندگان صنفی حتی از تشکل های مورد تایید دولت از تصویب این لایحه مطلع نبوده اند.».

کریم صادق زاده دبیر اجرایی خانه کارگر تبریز ضمن هشدار نسبت به رویکرد و نگرش جدید دولتمردان نسبت به تغییر قانون کار اعلام کرد قانون کار مانعی سر راه تولید نیست.(ایلنا ١٩ مهرماه ).

در همایشی که به مناسبت بیستمین سالروز تصویب قانون کار برگزار شد و ایلنا ٢٩ آبان آن را گزارش کرد به چنین مواردی نیز اشاره شده است. مروری بر سخنان و موضع گیری های عنوان شده در بالا نکاتی چند را لازم به یادآوری می کند. اول اینکه همانطور که ما در اوایل انقلاب شاهد بودیم به دلیل وجود یک نیروی متشکل و سازمان دهی شده و منسجم همچون حزب توده ایران ارتجاعیونی که قصد داشتند در آن برهه افکار ضد کارگری خویش را به جنبش کارگری تحمیل کنند با شکست سنگین مواجه گردیدند و مجبور به عقب نشینی از مواضع خویش گردیدند. این مسئله این واقعیت مسلم را به اثبات می رساند که نقش سازمان دهی و تشکل تا چه حد در مبارزات هر جنبشی تعیین کننده و مهم می باشد. نکته دوم و مهم در رابطه با تحولات کارگری میهنمان که بی ارتباط با مورد بالا هم نیست این است که رژیم ولایت فقیه بسیار هوشیارانه با آگاهی کامل براین مسئله سعی دارد که هر گونه حرکتی را در این سمت و سو در نطفه خفه کند. مثال های اتحادیه شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و نیشکر هفت تپه که در هر دو مورد منجر به دستگیری ، به زندان انداختن رهبران ، محکومیت جزایی و ارعاب تهدید فعالان مرتبط با آنان گردید، نمونه های گویایی است از واقعیت شرایطی که جنبش کارگری میهن با آن روبروست.

سخنان وزیر کار احمدی نژاد در رابطه با تشکل های موجود و وابسته به حکومت در همین ارتباط باید به دقت مورد تجزیه و تحلیل نیرو های سیاسی ترقی خواه و چپ قرار گیرد و با حساسیت تمام از طرف فعالان کارگری دنبال گردد. واکنش منفعلانه در این جارچوب که اینگونه تشکل ها وابسته به رژیم هستند، و سرنوشت آنان هیچ ربطی به مبارزه نیروهای اصیل جنبش کارگری ندارد، نه فقط یک برخورد سیاسی پیگیر و کارا نیست، همچنین هیچ کمکی به مبارزات کارگری در میهنمان نمی کند.

مورد سوم و مهمی که باید در اینجا به آن اشاره کرد موضوع همبستگی گردان های جنبش های اجتماعی و ارتباط تنگاتنگ انها با یکدیگر می باشد. با اینکه جنبش کارگری از پتانسیل بسیار بالایی برخوردار است و نقش تعیین کننده ای را در روندهای آتی به دوش خواهد داشت، اما متاسفانه از حمایت و پشتیبانی لازم برخوردار نیست. یکی از دلایل نیرومندی جنبش زنان و جنبش دانشجویی حمایت گسترده ای است که در سطح وسیع در جامعه از آنان می شود. همین حمایت های نیرومند باعث گردیده رژیم حاکم عقب نشینی هایی را در قبال آنان تقبل کند. متاسفانه این شیوه پسندیده در رابطه با جنبش کارگری به هر دلیلی هنوز به طور شایسته و بایسته صورت نگرفته و صدماتی را به این جنبش وارد ساخته است. جنبش کارگری از نظر آگاهی چه ازنظر کیفی و چه از نظر کمی در سطح مطلوبی قرار دارد اما به همان اندازه نیز تحت فشار قرار دارد. حمایت از جنبش کارگری عین حمایت از دیگر جنبش های سیاسی و اجتماعی اخیر و به بیانی جنبش مردمی کنونی در میهن است. حزب توده ایران در این راستا از هیچ کوششی دریغ نخواهد کرد.
 
برگرفته از تارنگاشت حزب توده ایران:
http://tudehpartyiran.org/detail.asp?id=920

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!