«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

عقل سالم در بدن سالم است!


پرخورها که نمی توانند جلوی شکمشان را بگیرند، روش های گوناگونی را برای لاغرشدن و زیبایی اندام بکار می بندند. تجربه نشان می دهد که برای لاغرشدن و از آن مهم تر تندرستی، هیچ روشی بهتر از ورزش کردن نیست. به گفته ی قدیمی های خودمان: «عقل سالم در بدن سالم است». به نظرم، این شیر دریایی نیز آن را دریافته است!


ب. الف. بزرگمهر ۱۱ بهمن ۱۳۸۹


با سپاس از فرستنده ویدئو: فیروزه

۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

پدیده کوچ اندیشمندان و دانش آموختگان ـ باز انتشار

سیاستی پلید و استعماری که گستره کشوری به خود گرفته است!

ماجرای به دار آویختن «کِن سارو ویوا»، نویسنده نیجریه ای را که با دسیسه چینی انحصار نفتی انگلیسی ـ هلندی «شِل» و بوسیله رژیم دیکتاتوری نیجریه انجام پذیرفت، هنوز بسیاری به یاد دارند. از مرگ دردناکش پانزده سال می گذرد. وی همراه با توده های مردم بومی منطقه اُگونی (بخشی از منطقه نفت خیز نیجریه) که خود نیز زاده آن مرز و بوم بود، به آلوده شدن محیط زیست بوسیله انحصار نفتی یاد شده، اعتراض نموده و رهبری جنبشی مسالمت آمیز دراین باره را بر دوش می کشید. این جنبش که بیشترمبارزه با آلودگی محیط زیست را آماج خود نهاده و کم و بیش بازتاب جهانی نیز یافته بود، نگرانی و ترس استعمارگران و بهره کشان از گسترش و نیرومندی بیشتر آن را برانگیخته بود. آنها، حتا چنین جنبشی را با همه محدودیت خواست های آن برنمی تافتند. واپسگرایان درون نیجریه، ریزه خواران و مزدبگیران استعمارگران نیز از پویش و گسترش چنین جنبشی دل خوشی نداشتند، سرانجام با پشتوانه انحصارگران انگلیسی ـ هلندی و به دستور آنها، این نویسنده و هنرمند پیشرو نیجریه ای را دستگیر و سپس به دار آویختند. کینه انحصارگران نفتی و مزدوران نیجریه ای آنها به جنبش مدنی ـ اجتماعی مسالمت آمیز اُگونی و بویژه رهبر و سخنگوی آن  «کِن سارو ویوا» آنچنان بود که جنازه وی را نیز پس از به دار آویختن در چاه فاضلاب انداختند.

آلودگی دور و بر چاه های نفتی در منطقه اُگونی از آنچنان گستردگی برخوردار است که آدم را شگفت زده می کند. در منطقه ای که شاید بیش از نود درصد اقتصاد آن، برپایه «اقتصاد طبیعی»* است، نه کشاورزی می توان نمود، نه ماهیگیری کرد، نه چیزی کاشت و نه چیزی از زمین برداشت. توده های مردمی که بطور عمده از راه کشاورزی بسیار ابتدایی روزگار می گذرانیدند، اکنون ناچارند به جاهای دیگر کوچ کنند یا برخی از آنها برای کارهای بسیار سنگین و کمرشکن به استخدام و مزدوری همانها که این بلا را بر سرشان آورده اند، گردن نهند و بار بدبختی بیشتر را بر دوش کشند.

هنگامی که نخستین بار گستردگی منطقه آلوده شده را در برنامه ای تلویزیونی دیدم، این اندیشه از خاطرم گذشت که آیا آلودگی با این گستردگی در زمین و آب منطقه، می تواند تصادفی، از روی بی توجهی یا نادانی باشد؟ یا برعکس، دانسته به این کار دست یازیده اند؟ سپس آنچه را که نخستین غارتگران انگلیسی نفت در گچساران و آغاجاری و سایر جاهای خوزستان بر سرِ اقتصاد بومی منطقه آورده بودند، از ذهنم گذشت. تا آنجا که آگاهی من در این باره اجازه می دهد، آنها در این مناطق به روش های گوناگون، اقتصاد و فرهنگ بومی را نابود یا دگردیسه نمودند. کشاورزی بومی را نابود کردند و داد و ستد آن را به سوی داد و ستد کالاهای قاچاق یا وارداتی (از مواد مخدر گرفته تا شلوار میخی و ...) گرداندند. کاربرد چنین سیاست ها و روش هایی دو سود عمده برای آنها دربرداشت:
ـ کوچ مردم زندگی برباد رفته به جاهای دیگر و آفرینش منطقه ای امن، کم و بیش خالی از سکنه و بی سرِ خر، دورادور منطقه گمانه ها و چاه های نفتی؛ و
ـ به خدمت گرفتن نیروی کار بسیار ارزان به دنبال بیکاری پدید آمده در پی شکستن «اقتصاد طبیعی» منطقه.

اکنون که به گذشته بیش از سی سال انقلاب بهمن تاکنون می نگرم، همین جریان در اندازه های ملی و کشوری رخ داده و می دهد. امپریالیست ها که با انقلاب بهمن پنجاه و هفت، یکی از باثبات ترین و مهم ترین منطقه های زیر نفوذ خود را از دست رفته می دیدند، از همان نخست با همیاری و همکاری عوامل درونی خود که بسیاری شان جامه اسلامی به تن کرده یا پیشتر دربرداشتند، آنچنان بلایی بر سر مردم آوردند که بسیاری از آنها فرار از کشور را بر قرار ترجیح داده، به کشورهای دیگر کوچ نمودند. برخی از انقلابی های پیرو اسلام که خود پس از آن طعمه کینه توزی های عوامل دشمن شده، مرگ را پذیرا شدند، با نادانی هرچه تمام تر که به هنگام خود، بخوبی مورد بهره برداری ضد انقلاب جهانی قرار گرفت، درباره بهترین و درستکارترین فرزندان انقلابی ایران گفتند: «ما کاری می کنیم که خود آنها در برابر انقلاب [منظور بخشی از نیروهای هرج و مرج جوی انقلابی پیرو دین اسلام بود] قرار گیرند» (نقل به مضمون از شهید رجایی) و چنین کاری نیز کردند. بر اثر سیاست بسیار نادرست، ضدملی، ضد ایرانی و ضدانقلابی این نیروها، زمینه ها از هر سو و از هر باره برای رخنه نیروهای ضدانقلابی به درون و پیرامون حاکمیت "اسلامی" فراهم شد. دستاوردها و میوه تلخ چنین سیاستی را امروز همه به چشم می بینیم و شاید آن چند آدم درستکاری که خود از روی نادانی دست اندرکار چنین سیاست هایی بوده و کمتر آلوده اند، انگشت به دندان می گزند که چرا چنین شد.

شاید به جز کوچ گروه نه چندان بزرگی از عوامل بسیار آلوده و تبهکار رژیم گذشته که دستشان به خون فرزندان این آب و خاک آلوده بود، می شد در شرایط پیدایش، گسترش و پیگیری سیاستی ملی به سود زحمتکشان و تولیدکنندگان ثروتهای مادی و معنوی جامعه، حتا از آن گروه «ویژه کاران» رژیم گذشته که نقشی مهم در سرکوب توده های مردم و همراهی با آن رژیم نداشتند نیز به سود انقلاب و توده های مردم، استفاده نمود؛ ولی رژیم برآمده از انقلاب از همان روزهای نخست و برخلاف همه وعده های پیشین خود، سرکوب نهادها و سازمان های مردمی، بویژه نهادهای و سازمانهای کارگری و سندیکایی را که تازه جوانه می زدند، را آغازید و «خودی» و «ناخودی» در میان توده ها آفرید. با آغاز سرکوب نیروهای چپ در سالهای نخست انقلاب، موج تازه ای از کوچ نیروهای اندیشمند و دانش آموخته ایرانی روانه خارج از کشور و بویژه اروپای باختری و امریکای شمالی شد که هربار با شدت یافتن سرکوب آزادی های مدنی و اجتماعی و افزایش دشواری های اقتصادی و بسته شدن هرچه بیشتر روزنه امید، بر دامنه آن افزوده شده است.

پدیده «فرار مغزها» که نگارنده به انگیزه هایی روشن، آن را کوچ اندیشمندان و دانش آموختگان نامگذاری می کند، البته تنها کشور ما ایران را دربرنگرفته و در دیگر جاها، انگیزه هایی دیگر نیز به جز آنچه در بالا به میان آمد، دربردارد؛ ولی آنگونه که از آمارهای جهانی برمی آید، کشور ما طی سالیان پی در یی، پس از انقلاب بهمن، جایگاه نخست یا نزدیک به بالای جدول فراری ها را در میان همه کشورهای جهان به خود اختصاص داده است. به نظرم، این پدیده، ادامه همان سیاست پلید امپریالیستی است که در بالا از آن یاد شد و اکنون جنبه کشوری به خود گرفته است. از سویی توده های مردم و بویژه دانش آموختگان و اندیشمندان از زاد و بوم خود فرار داده می شوند؛ سرِخرهای آگاه کاسته شده و زمینه برای تسلط هرچه بهتر و بیشتر امپریالیست ها بر توده مردمی که بگونه ای روزافزون بر ناآگاهان آن افزوده می شود، فراهم می آید و از سوی دیگر بهترین نیروهای «ویژه کار» این کشورها که بخش بزرگی از کشورهای کم رشد یا درحال رشد را دربرمی گیرند، به رایگان در اختیار سامانه غارتگر امپریالیستی برای دوشیدن هرچه بیشترشان قرار می گیرد. اگر خوب نگریسته شود، پدیده همان است که پیش از این بود؛ گرچه درونمایه آن دگرگونی های عمده ای یافته است. پیشرفت های فن آورانه در چارچوب سامانه تبهکار سرمایه داری امپریالیستی، از نیاز آن به نیروی کار کم دانش و «ناویژه کار» (غیر متخصص) کاسته است و تنها از میان بهترین «ویژه کاران» فراری، گل های سر سبد را به بهایی ارزان می چیند. دیگر بردگان، محکوم به «فقر خاموش»**، زندگی در "سایه" و مرگ تدریجی هستند.*** 

حاکمیت جمهوری اسلامی، دانسته و آگاهانه، از راه های گوناگون به این پدیده دامن زده، بر شتاب آن می افزاید. حاکمیتی که جز مشتی مقلد دست آموز، نیاز چندانی به اندیشمندان و فرهیختگان ندارد. برای سردمداران چنین حاکمیتی، چون «عُمَر»، خلیفه مسلمان ها یا تیمور پس از اسلام آوردنش، تنها کتاب "آسمانی" آدمیان یا به گفته آنها عوام را بس است. **** و هر آنکس که با این سیاست استعماری سرِ سازش ندارد یا زندان و داغ و درفش یا بر سرِ دار و به دیار خاموشان رهسپار یا رخت بربستن از خانه و کاشانه و کوچ از دیار زاد و بوم!

می بینید چگونه به مرگ گرفته اند که به تب راضی نمایند؟

با همه اینها می اندیشم که باید در خانه پای افشرد و تن به چنین سیاست پلیدی نداد. ... و برای آنها که رفته اند و جانشان را در خانه و کاشانه برجای نهاده اند، چه گوشزدی بهتر از آنچه که برشت سروده بود: 
همواره نادرست یافته ام من
نامی را که بر ما نهاده اند: مهاجر!
مهاجر یعنی آن که ترک وطن گوید، اما ما
به اختیار ترک وطن نکرده ایم
ما به سرزمینی نرفته ایم
تا برای همیشه در آنجا ماندگار شویم
ما گریختیم. ما رانده شده ایم. ما تبعیدشدگانیم،
و سرزمینی که ما را پذیرفته
نه خانه ما، که تبعیدگاه ماست.

...

ب. الف. بزرگمهر                 چهارم خرداد ماه هزار و سیصد و هشتاد و نه


پی نوشت ها:

* «اقتصاد طبیعی» همه گونه سامانه های اقتصاد پیش از سرمایه داری (حتا در مرحله جنینی آن) را دربرمی گیرد و در آن، به دلیل پایین بودن سطح فن آوری و کاربرد ابزارهای ساده در  فرآوری فرآورده های اقتصادی (خیش، بیل، کلنگ و ...)، «جبر اقتصادی» سامانه سرمایه داری که کارگر به دلیل اجتماعی شدن بیش از پیش فرآروی اجتماعی، فن آوری بالا و پیچیده، دیگر مالک ابزار کار خویش نبوده و وادار به فروش «نیروی کار» خود می شود، حکمفرما نیست و نمی تواند باشد.
**  اصطلاحی بسیار روشن و گویا که این روزها در اروپای باختری برای همه مستمندان، بی چیزان، شکست خوردگان بازارِ کار و همه مستمری بگیران بکار می رود.
*** «بورژوازی توان فرمانروایی ندارد، زیرا نمی تواند برای برده خویش حتا گذران برده وار تامین کند و مجبور است بگذارد تا برده اش به چنان وضعی تنزل کند که به جای آنکه بورژوازی از قِبَل او تغذیه کند، خودش او را غذا دهد. جامعه دیگر نمی تواند زیر فرمان بورژوازی زندگی کند، بدین معنی که زندگی بورژوازی دیگر با جامعه همساز نیست.» (مانیفست حزب کمونیست، کارل مارکس و فردریش انگلس، برگردان قهرمان زنده یاد محمد پورهرمزان، چاپ دوم ۱۳۵۸، انتشارات حزب توده ایران)
**** «به گفتهٔ مرتضی راوندی: یکی از آثار شوم و زیان‌بخش حملهٔ اعراب به ایران، محو آثار علمی و ادبی این مرز و بوم بود. آنها کلیهٔ کتب علمی و ادبی را به عنوان آثار و یادگارهای کفر و زندقه از میان بردند. ... سعد وقاص پس از چیرگی بر تیسفون و دست‌یابی به کتابخانه‌ها و بنمایه‌های فرهنگی ایران، درباره چگونگی رفتار با آن‌ها از خلیفه آن زمان (عُمر) خواهان دستورشد. عُمر هم چنین فرمان‌داد که: "کتاب‌ها را در آب بریزید زیرا اگر در آنها راهنمایی باشد با هدایت خدا از آن بی‌نیازیم و اگر متضمن گمراهی‌است وجود آنها لازم نیست،کتاب خدا برای ما کافی‌است."» 


گزارش زیر (به زبان انگلیسی) را با سپاس به «کِن سارو ویوا» و یادبود وی پیوست نموده ام:

پرورش بچه از خود بچه مهم تر است!

کاری از مانا نیستانی






















عنوان، از اینجانب است.      ب. الف. بزرگمهر

صحنه هایی از تظاهرات مردم قاهره در مصر برعلیه رژیم دست نشانده آمریکا و همکار اسراییل!






نقطه ی پایانی بر یک دوران!


فیلم زیر خشم پیرمردی از تبار رنج و کار، از آنها که «سند، پینه ی دستشان است» را نسبت به حاکمیت اراذل و اوباش جمهوری اسلامی نشان می دهد. از دید من، خشم وی نمودار خشم توده های سترگ میلیونی مردم ایران نسبت به حکومتی است که برای ماندن خویش به ترویج گسترده ی خرافه و خرافه گری، سرکوب هرچه بیشتر توده های مردم، تاراندن و کوچاندن روشنفکران از میهن و نیز کشتار و نابودی میهن پرستان روی آورده است؛ حاکمیتی که برای رسیدن به توافق های ننگین تر از پیش و اجرای بازهم بیشتر دستورات امپریالیست ها به زیان منافع ملی ایران، گام برداشته و برمی دارد.

ب. الف. بزرگمهر    ۹ بهمن ۱۳۸۹


۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

پاسخ هایی درخور بازاندیشی از ابوالحسن بنی صدر به چند پرسش

چرا جنبش مردم تونس برخلاف جنبش سبز، موفقیت آمیز بود؟

۱ ـ علت اینکه جنبش مردم تونس توانست موفقیت آمیز باشد ولی جنبش مردم ایران که از ۱۲۶ سال پیش هم در انقلاب مشروطه، انقلاب ملی کردن صنعت نفت، انقلاب ۵۷ و جنبش سبز، شروع کنندگان جنبش های اجتماعی در منطقه بوده اند، موفقیت آمیز نبوده است چیست؟

بنی صدر: دو دلیل عمده که در تونس تحول شد ولی در ایران تحول نشد را شرح می دهم. دوباره می بینیم که انقلاب ارزش شده است و می بینید که مردم دنیا در همه جا انقلاب مردم تونس را ارج می نهند و ارزش می دانند و به آن مردم می گویند کاری که کردید عالی بوده است. تونسی ها مرحله اول را انجام دادند. ما هم  درانقلاب خودمان این مرحله را انجام دادیم. مرحله دوم یعنی تغییر ساخت دولت مانده است و یک مرحله سوم هم هست که جامعه با فرهنگ آزادی و دمکراسی تحقق بیابد.

جامعه ایرانی طی دو دهه بمباران فکرهای جمعی جبار شده بود یعنی فکرهایی که در جامعه القا می کنند که جامعه را فلج می کند و از حرکت می اندازد چند تا از این فکرهای جمعی جبار را شماره می کنم:
یکی اینکه انقلاب مساوی خشونت است، تنها راه حل اصلاح است آنهم در محدوده رژیم!
ضعف بزرگ رژیم که انعطاف ناپذیری است را تبلیغ می کردند که این رژیم در خشونت تا آخر می رود پس در برابر او نمی شود ایستاد؛ حال اینکه درست به همین دلیل که تا آخر می رود می توان در برابرش ایستاد، چون ظرفیت سیاسی ـ فکری لازم برای اینکه شیوه دیگری را حتی در لحظه بحران بر عهده بگیرد ندارد، ضعفش کامل است؛ منتها اگر جامعه ای این ضعف را قوت دید، طبیعتا بیرون نمی آید و جنبش همگانی نمی شود تا نتیجه بدهد. 

اسفند امسال انتخابات ریاست مجلس خبرگان رهبری رژیم برگزار می شود و این امر آقای هاشمی را که چند ماهی سکوت اختیار کرده بود را به تکاپو واداشته است. باندهای رسانه ای او نیز در خارج کشور، هاشمی را پل پیروزی می خوانند و سعی در ترمیم وجهه او در افکار عمومی دارند؛ در حالیکه همانطور که هاشمی چند روز پیش گفت، در اصول که ولایت فقیه و حفظ رژیم به هر وسیله ایست با آقای خامنه ای اختلافی ندارد و اختلافشان جزیی است!

 امید اصلاح طلبان هم هاشمی است تا براساس تز "فشار از پایین، چانه زنی در بالا!" برایشان چانه زنی کند، البته عده ای از آنها هم هستند که در محافل خصوصی می گویند هرچه می کشیم از دست این هاشمی است و هر بلایی سرش بیاید حقش است، عده ای حتی از سکولارها بر این باورند که اگر هاشمی ریاست خبرگان را از دست بدهد، رژیم، فاشیسم اسلامی را وسعت بخشیده، حکومت اسلامی را برقرار می کند؛ پس باید از هاشمی در برابر جناح خواهان گسترش فاشیسم، حمایت کرد. حال پرسش من این است که:
ـ آیا حمایت احتمالی افکار عمومی از هاشمی تاثیری روی انتخاب او به ریاست خبرگان در دوره بعدی دارد؟

۲ ـ موضع پیشنهادی شما به مردم و فعالین سیاسی داخل کشور در قبال این انتخابات چیست؟
ـ چه عواملی انتخابات ریاست خبرگان را در اسفند امسال اینقدر محل توجه کرده است که در تاریخ این مجلس سابقه ندارد؟
ـ با توجه به سیر اتفاقات تا به امروز، بنظر شما هاشمی رفسنجانی در پست ریاست خبرگان ابقا خواهد شد؟


بنی صدر: اینکه یک ملتی خود را معطل این بکند که "آیا آقای سید علی خامنه ای بیمار هست، اگر بیمار هست، آیا این بیماری او را خواهد کشت، کی خواهد کشت، یا اینکه اگر پشت سر آقای هاشمی رفسنجانی برویم، او می تواند خامنه ای را مهار کند یا نمی تواند؟ بر فرض که بتواند، خود او بلای جان ما نمی شود یا می شود؟"، یعنی مستاصل و ناتوان شده است، اینها سوالهای آدم مستاصل است نه یک ملتی که صاحب حق است و باید حقش را از آن خود کند.
هاشمی رفسنجانی همان کسی که این وضعیت را ساخته است. دستیار اول آقای خمینی در کودتای خرداد ۶۰ است به ترتیبی که خودش در کارنامه اش در عبور از بحران نوشته است. در جنگ ۸ ساله نیز همه کاره بوده است، به ولایت فقیه باور دارد و آنچه که برایش مطرح است، فقط قدرت است؛ آنهم قدرتی که خودش داشته باشد. اگر شما توجه بکنید در رژیم نظیر او کم مانند است که اصلا عقیده و دین برایش مطرح نیست؛ فقط قدرت برایش مطرح است. شما می خواهید نقشی که به خود می دهید، این باشد که این دو طرفی که می خورند و می برند یعنی مافیاهای سنتی و مافیاهای نظامی ـ مالی با هم گلاویز کنند، شما هم پشت یک طرف را بگیرید بلکه یک مقداری فشار بر شما کم بشود. آخر توجه می کنید که اگر قرار شود این دو طرف با هم تفاهم کنند و بخورند، چه برای شما می ماند؟ این هم شد راه حل که شما پشت هاشمی بروید که او جلوی خامنه ای بایستد یا نایستند؟

راه حل اینستکه حق خودتان را بخواهید و روی حقتان بایستید.

هرگاه رژیم یعنی مافیاهای نظامی ـ مالی و بیت رهبر ببینند مرگ خامنه ای نزدیک است و مساله جانشینی آقا مجتبی است و هاشمی مزاحم است او را کنار خواهند گذاشت، اگر نه خامنه ای سلامت باشد و در حال تصدی ولایت مطلقه اش باشد و حتی فکر می کنند از طریق آقای هاشمی می تواند اصلاح طلبان نظام را کنترل کنند سر جایش نگه می دارند؛ ربطی هم به شما مردم ندارد که پشت آقای هاشمی بیایید یا نیایید، مساله از دید قدرت است که حل می شود؛ هرگاه شما مردم بودید و توانایی از خود نشان می دادید اصلا مساله بصورت دیگری طرح می شد که این نظام چگونه برود، چگونه نظام دموکراسی که حاکمیت شما مردم است جای آنرا بگیرد، به این بیاندیشید.

برگرفته از «انقلاب اسلامی»

برجسته نمایی ها از اینجانب است.     ب. الف. بزرگمهر

۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

خواستن، توانستن است!



دکتر نوید فاضل، متولد سال ۱۳۴۷ خورشیدی در ایران است. تحصیلاتش در رشته‌ی پزشکی را در آلمان به اتمام رسانده و دانش‌آموخته‌ی رشته‌های ریاضیات و علوم رایانه نیز هست. وی یکی از پنج سرپرست «کانون پزشکان و دندان‌پزشکان ایرانی مقیم آلمان» و همچنین سرپرست شاخه‌ی آلمان «انجمن پژوهشگران ایران» می‌باشد. دکتر فاضل علاوه بر مدیریت تکنولوژی کیفی در شرکت دویچه تله‌کام آلمان (بزرگ‌ترین شرکت مخابراتی در آلمان و اروپا)، به پژوهش ‌در زمینه‌ی گسترش ظرفیت‌های موجود در زبان فارسی نیز مشغول است.
چند سال است که در آلمان زندگی می‌کنید؟
دکتر نوید فاضل: امسال ۲۳ سال می‌شود که درآلمان هستم.
احتمالاً تحصیلات متوسطه را در ایران به اتمام رساندید. در ایران به دانشگاه هم رفته‌اید؟
بله، من در ایران در رشته‌ی پزشکی تا ترم چهارم تحصیل کردم. از وسط ترم چهارم وارد آلمان شدم.
بعد اینجا هم در همان رشته ادامه‌ی تحصیل دادید؟
بله، اینجا به خاطر این که تحصیلاتم تمام نشده بود، باید کالج هم می‌رفتم که یکسال زبان خواندم و یکسال هم کالج و بعد هم دوباره از ابتدا شروع به تحصیل در رشته‌ی پزشکی کردم.
ولی بعد از این‌که درس‌تان تمام شد ظاهراً نخواستید در رشته‌ی پزشکی فعالیت داشته باشید.
من همزمان با رشته‌ی پزشکی، زمانی که رساله‌ی دکترای‌ام را می‌نوشتم، با رشته‌ی کامپیوتر آشنا شدم و خیلی به آن علاقه پیدا کردم. برای همین هم از کالج دوباره اجازه‌ی تحصیل در آن رشته را گرفتم و در دانشگاه مونستر هم نام‌نویسی کردم و در رشته‌های ریاضی و کامپیوتر شروع به تحصیل کردم. آن موقع هنوز رشته‌ی کامپیوتر به‌عنوان رشته‌ی اصلی وجود نداشت و به عنوان رشته‌ی فرعی ریاضیات شناخته می‌شد.
یعنی در کنار تحصیل در رشته‌ی پزشکی، ریاضی و کامپیوتر هم خواندید.
بله همزمان بود. پشت سرهم نبود.
ولی معمولاً افراد یا به رشته‌های فنی علاقه دارند یا علوم تجربی و پزشکی. ولی مثل این که برای شما هر دو زمینه جذاب بوده است.
آن موقع که ما دبیرستان می‌رفتیم، هنوز رشته‌ی کامپیوتر به این حد نرسیده بود و به آن صورت آشنا نبود. شرایط ایران هم طوری بود که به رشته‌ی پزشکی بیش‌تر علاقه ابراز می‌شد. من هم با علاقه وارد این رشته شدم، ولی بعد دیدم که شاید ترکیبی از این دو رشته هم بد نباشد. به خاطر این که من الان هم که در کار مدیریت تکنولوژی هستم، گاهی وقت‌ها فکر می‌کنم که داشتن آگاهی‌ها در زمینه‌ی علوم زیستی و علوم تجربی به من کمک می‌کند که نسبت به همکارانم دید متفاوتی داشته باشم.
به عنوان پزشک در آلمان کار هم کردید یا بعد از تحصیل‌تان به همین زمینه‌های کاری که الان مشغول هستید، پرداختید؟
من بعد از این‌که پزشکی‌ام تمام شد، مدت کوتاهی در زمینه‌ی پزشکی زنان و بیماری‌های نازایی کار می‌کردم. ولی بعدش دیگر یک طرح کامپیوتری برایم پیش آمد که دیگر کار پزشکی را کنار گذاشتم.
از شما مقالاتی هم در زمینه‌ی زبان فارسی ارائه شده است؛ پژوهش‌هایی در زبان فارسی که در بعضی از دانشگاه‌های ایران هم در سمینارهای علمی ارائه شده است. این هم یک شاخه‌ی جدیدی از فعالیت‌های شماست که باز می‌شود گفت تا حدودی بی‌ارتباط به زمینه‌های دیگر است. پزشکی، کامپیوتر، ریاضی و حالا زبان فارسی. چه شد که اصلاً تحقیق روی زبان فارسی را به طور علمی دنبال کردید؟



علاقه‌ای که من داشتم، از همان زمان دبیرستان، یعنی پیش از شروع به کار پزشکی در من بود و از همان جا کار بر روی زبان فارسی را شروع کرده بودم. حالا هرچه آدم با جنبه‌های بین‌المللی زبان بیش‌تر برخورد می‌کند، متوجه می‌شود که ما زبان‌شناسی‌مان و دستورزبان‌مان بیش‌تر به گونه‌ا‌ی کپی‌برداری از زبان عربی است که با زبان ما هم‌ریشه نیست. برای همین ما همیشه از دیدگاه بررسی علمی زبان فارسی کاستی‌هایی داشته‌ایم . من هنوز جای خالی آن را در مجامع علمی زبان‌شناسی ایران می‌بینم و به نظر من رسید که شاید بهتر باشد دست‌به‌کار شوم و زبان‌شناسی، آوا‌شناسی و دستورزبان فارسی را براساس معیارهای بین‌المللی و با توجه به زبان‌های هم خانواده و خویشاوند مانند سانسکریت و هندی، یونانی و زبان‌های اروپایی بررسی کنم. به نظر من، ما فرهنگ غنی‌ای داریم که هنوز باید روی پایه‌هایش کار شود و سنگ بنای این فرهنگ، زبان و سنگ بنای زبان هم آوا‌شناسی و دستورزبان است. منتهی این گام اولی است که در این راه برداشته می‌شود. متأسفانه مدت زیادی از وقت‌من را همین کار گرفت و نتوانستم به جنبه‌های دیگر برسم. امیدوارم در آینده بتوانم در زمینه‌های دیگر فرهنگی هم کار کنم. ولی البته در هرحال هر کدام از ما یک دین و وامی به کشورمان داریم و هر کسی سعی می‌کند براساس توانایی‌های خودش، آن دین را ادا کند.
با توجه به این که تحصیلات‌ آکادمیک در زمینه‌ی زبان فارسی و زبان‌شناسی نداشتید، آیا فعالیت در زمینه زبان فارسی برای شما دشوار نبود؟
بله، سخت بود. از طرف دیگرهم بالاخره هر کسی باید دنبال پیشه‌ی خودش برود. شاید دو سه ساعت در روز برای کار بر روی این زمینه وقت نداشتم. چون این اطلاعات را باید خودم در اوقات فراغت به دست بیاورم، همین باعث شد که زمان زیادی صرف شود. الان چندین سال است که من روی این طرح کار می‌کنم و امیدوارم که در چند ماه آینده به پایان برسد. طوری که خودم تخمین می‌زنم، کار دستورزبانی که دارم می‌کنم حدود ۸۵ درصدش انجام شده و امیدوارم که تا سال آینده بتوانم آن را ارائه دهم.
در واقع می‌شود به طور خلاصه گفت که پژوهش شما در زبان فارسی نوشتن یک دستورزبان مختص همین زبان است که الزاماً برپایه‌ی دستورزبان‌های بین‌المللی نیست و ویژه‌ی زبان فارسی خواهد بود.
بله، یکی از مسائلی که ما با آن در کامپیوتر برخورد داریم، فهمیدن و جواب‌دادن به زبان‌های انسانی‌ست. رشته‌ای که به آن «Natural language processing» می‌گویند. در این روش شما با کامپیوتر صحبت می‌کنید و کامپیوتر متوجه منظور شما می‌شود و با همان زبان به شما پاسخ می‌دهد. روی این «Natural language processing» در زبان فارسی کم کار شده و بیش‌تر پژوهش‌ها در زبان‌های انگلیسی، فرانسوی و آلمانی صورت گرفته است. می‌دانم که دانشگاه دوبی در این زمینه ‌در زبان فارسی کار می‌کند. اما آن هم هنوز به جایی نرسیده است. به خاطر این که ما هنوز یک دستورزبان جامع نداریم که بتوانیم پایه‌ی این کار قرار دهیم و به کامپیوتر زبان فارسی را بفهمانیم. در هرحال فکر می‌کنم این زیربنایی باشد تا زبان فارسی در رده‌ی زبان‌های پیشرفته‌ی دنیا قرار گیرد. با وجود این که کار یک کار پایه‌ای و تا حدودی هم وقت‌گیر و حوصله‌سربر است، باید این مرحله‌ی اولش انجام شود که ما بتوانیم از زبان فارسی در رده‌ی زبان‌های یارانه‌ای استفاده کنیم.
در واقع پژوهش‌های شما در زمینه‌ی کامپیوتر و فناوری اطلاعات، قرار است که به نوعی به نوشتن یک برنامه جدید و استفاده برای گسترش زبان فارسی کمک کند.
بله، و برعکس. یعنی زبان فارسی هم وارد رده‌ی زبان‌هایی می‌شود که کامپیوتر می‌تواند با آن سروکار داشته باشد.
از وضعیت آموزش زبان فارسی در دانشگاه‌‌های آلمان هم به عنوان رشته‌ی تحصیلی مطلع هستید؟ رشته‌هایی مانند ایران‌شناسی، شرق‌شناسی و یا زبان‌های باستانی در دانشگاه‌های آلمان تدریس می‌شوند.
در دانشگاه برلین، هامبورگ و توبینگن روی زبان فارسی و ایران‌شناسی خیلی تأکید می‌شود و یکی از رشته‌هایی که در بامبرگ و برلین خوشبختانه روی آن خوب کار می‌شود، گویش‌های ایرانی، در خارج از ایران است؛ گویش‌های تاجیکی و افغانی. در واقع اینجا استادهایی بسیار خوبی داریم که توانسته‌اند کتاب‌ها و مقالاتی بنویسند که در این زمینه مرجع حساب می‌شوند.
بپردازیم به بخش دیگری از فعالیت‌های شما که در زمینه‌ی کامپیوتر است. جدا از برنامه‌ای که برای دستورزبان فارسی در نظر دارید، ظاهراً اقدامات دیگری هم داشته‌اید. ویدئویی از شما در سایت یوتیوب موجود است که شما در هواپیما هستید و سعی می‌کنید با کامپیوترتان از اینترنت استفاده کنید، که در نوع خودش کاری جدید و نو است. لطفا کمی در مورد این سیستم جدید توضیح دهید.



من مسئول مدیریت تکنولوژی کیفی در شرکت «تله‌‌کام» آلمان هستم و در واقع طرح‌هایی که جدید و بدیع باشد، من در آن‌ها شرکت می‌کنم. دو طرحی که اخیراً داشتم و خوشبختانه توانستیم خوب پیش ببریم، یکی‌اش همین است که شما اشاره کردید، این که در فراز اقیانوس‌ها هواپیما بتواند با اینترنت در تماس باشد؛ این کار از طریق ماهواره انجام می‌شود. یعنی شما در داخل هواپیما کامپیوترتان از طریق اینترنت بی‌سیم به ماهواره وصل می‌شود و نکته‌‌اش این است که شما وقتی از اینجا به آمریکا پرواز می‌کنید، با دو یا سه ماهواره سروکار داشته باشید و این نشست اینترنتی شما از ماهواره‌ای به ماهواره‌ی دیگر منتقل شود. این کاری است که برای نخستین بار و با موفقیت انجام شد. قبلا راه‌های دیگری هم بوده است، ولی در آن موارد، هواپیما با ایستگاه‌های زمینی مرتبط بود و نه با ماهواره. خوشبختانه توانستیم ماه گذشته این کار را به پایان ببریم. کار دیگری که من می‌کنم در زمینه‌ی اینترنت همراه است که یک تکنولوژی جدید به اسم «ال تی ای» است. سرعت دانلود با کمک این تکنولوژی در حدود ۱۰۰ مگابایت در ثانیه است. یعنی چندین برابر اینترنتی‌ست که شما با خط‌های کابلی در خانه‌‌ی‌تان دارید. امیدواریم این کار هم تا چند ماه آینده قابل عرضه باشد، تا شما هم با دستگاه‌های تلفن همراه‌ و هم با کامپیوتر بتوانید در قطار، در خیابان، در کافه یا در هر جایی که هستید با سرعت زیاد و قوی به اینترنت وصل شوید.
طراحی این نرم‌افزارها را هم خودتان انجام داده‌اید؟
نخیر، من مسئول بخش کیفیت‌اش هستم. یعنی ما نرم‌افزار یا سخت‌افزاری را که لازم داریم، ویژگی‌هایش را تعیین می‌کنیم و به شرکت‌هایی که می‌توانند این‌ها را انجام دهند، سفارش می‌دهیم. وقتی سفارش آماده شد، من مسئولیت معاینه و بررسی آن را دارم.
آقای دکتر فاضل، تعداد ایرانی‌های موفق در خارج از کشور کم نیست؛ در زمینه‌های مختلف، در رشته‌های مختلف و در کشورهای مختلف. نمونه‌ی آن خود شما در آلمان. فکر می‌کنید رمز این موفقیت در مورد شخص شما چیست که در زمینه‌ها‌یی که علاقه داشتید، توانستید کار کنید و موفق هم بودید؟
در یک دیدگاه سطحی گفته می‌شود که ایرانی‌ها می‌توانند خوب خودشان را با جامعه‌ی خارج از کشور تطبیق دهند. اگر یک مقدار عمیق‌تر نگاه کنیم، درمی‌یابیم که ایران و اروپا ریشه‌های فرهنگی خیلی قوی‌تر و محکم‌تری دارند. البته من از دید زبان هم به این قضیه نگاه می‌کنم، چون زبان‌های ما هم‌ریشه هستند. ولی حس می‌کنم که ایرانی‌ها راحت‌تر در جوامع اروپا جا می‌افتند تا شاید جوامع دوری مثل ویتنام یا ژاپن و چین. یعنی یک همبستگی فرهنگی هست که باعث می‌شود ایرانی‌ها بهتر بتوانند در این جامعه جایگاه خودشان را پیدا کنند، تا مثلاً ترک‌ها یا عرب‌ها که با طرز فکر دیگری وارد این جامعه می‌شوند.
یک عامل دیگر هم این است که در خانواده‌ی ایرانی همیشه درس خواندن یک ارزش است. در خانواده‌های خیلی از ملت‌های مهاجر دیگری که در اروپا می‌بینید، مهم این است که آدم هرچه زودتر و در سن هرچه پایین‌تر به لحاظ اقتصادی استقلال پیدا کند و بتواند نان خانواده‌ای را دربیاورد. ولی در ایران جدا از این که پدر و مادر خودشان درس‌خوانده و فرهیخته باشند یا نه، همیشه ارزش روی این است که بچه‌های‌شان دانشگاه بروند و درس بخوانند. این رمز موفقیت ما بوده است. ببینید، ما در کانون پزشکان آلمان هستیم. من یک لیست پزشکانی که در غرب آلمان هستند را دارم. از پزشکانی که در غرب آلمان هستند، تنها در همین ایالت نورد راین وست‌فالن و رایلندفالز، حدود هزار نفر پزشک ایرانی هستند که در درمانگاه‌ها و یا در مطب‌های خودشان کار می‌کنند. این آمار نسبت به درصد جمعیتی که ایرانی‌ها در آلمان دارند و در مقایسه با مهاجران دیگر بسیار خوب و مثبت است. شما اگر به آمارهای نظام پزشکی دقت کنید، موفق‌ترین خارجی‌ها در رشته‌ی پزشکی در آلمان، یونانی‌ها و ایرانی‌ها هستند و بعد هم ایتالیایی‌ها. با وجود این که ما در آلمان اقلیت نسبتاً کوچکی را تشکیل می‌دهیم. فکر می‌کنم این به خاطر یکی نزدیک‌بودن فرهنگ‌ ما با فرهنگ اروپاست و یکی هم به خاطر ارزشی که در خانواده‌های ایرانی به درس‌خواندن می‌دهند.
آقای دکتر فاضل به‌عنوان آخرین سئوال می‌خواستم از شما بپرسم که وقتی به زمینه‌های مختلف کاری‌ و تحصیلی‌تان فکر می‌کنید، برای شما نوید فاضل، پزشک است، پژوهشگر زبان فارسی‌ست یا متخصص فناوری اطلاعات؟
علاقه‌ی من بیشتر به همان زبان فارسی و فرهنگ ایرانی‌ست و بقیه زمینه‌ها تنها ابزارهایی است برای بالاتربردن ارزش و شکوه میهن‌مان.
کاوه بهرامی
تحریریه: یلدا کیانی

برگرفته از:

مارکسیسم و رفرمیسم

و. ای. لنین

مارکسیست ها، برخلاف «آنارشیست»۱ ها، مبارزه برای اصلاحات یعنی اقداماتی را که بدون انهدام قدرت طبقه حاکم وضعیت زحمتکشان را بهبود بخشند، به رسمیت می شناسند؛ ولی در همان حال با «رفرمیست»۲ ها که آماج ها و فعالیت های طبقه کارگر را بطور مستقیم یا غیر مستقیم به کسب اصلاحات محدود میکنند، به قاطعانه‌ترین مبارزه دست میزنند. «رفرمیسم»، فریب بورژوایی کارگران است که به رغم بهبودهایی در اینجا یا آنجا، تا هنگامی که سلطه سرمایه وجود دارد همچنان «برده مزدی» باقی خواهند ماند.

بورژوازی لیبرال با یک دست اصلاحات میدهد و با دست دیگر همیشه، آنها را پس میگیرد، به هیچ فرومی کاهد و از آن برای به بردگی کشیدن کارگران، ایجاد چنددستگی در میان آنان و جاودانه کردن «بردگی مزدی» بهره می جوید. به این دلیل، «رفرمیسم» حتا اگر صادقانه باشد، به سلاحی مبدل میشود که بورژوازی با آن، کارگران را فاسد و تضعیف میکند. تجربیات همه کشورها نشان میدهد کارگرانی که به «رفرمیست» ها اعتماد کنند همواره فریب میخورند.

برعکس، کارگرانی که تئوری مارکس را جذب کرده‌اند، یعنی اجتناب ناپذیری «بردگی مزدی» را تا هنگامی که سرمایه‌داری مسلط است، دریافته‌اند، با هیچگونه اصلاحات بورژوایی گول نمی خورند. کارگران با درک این که هر جا سرمایه‌داری وجود دارد، اصلاحات نه میتواند دیرپا باشد و نه ژرف، برای شرایط بهتر می رزمند و از اصلاحات برای تشدید مبارزه با «بردگی مزدی» استفاده میکنند.

«رفرمیست» ها میکوشند کارگران را به تفرقه بکشند و فریب بدهند؛ بوسیله ی امتیازات کوچک، آنها را از مبارزه طبقاتی منحرف کنند. ولی کارگرانی که آنسوی ظاهر دروغین «رفرمیسم» را می بینند، از اصلاحات، برای تکامل و گسترش مبارزه طبقاتی سود می برند.

هر چه نفوذ رفرمیستی در میان کارگران نیرومندتر باشد، طبقه کارگر ناتوان تر، وابستگیش به بورژوازی بیشتر و بی‌خاصیت کردن اصلاحات با نیرنگهای گوناگون، برای بورژوازی آسان تر خواهد بود. هر اندازه که جنبش طبقه کارگر مستقل‌تر، آماج هایش ژرف‌تر و گسترده‌تر و از کوته‌بینی رفرمیستی رهاتر باشد، پابرجا نمودن و بهره‌برداری از بهبودها برای کارگران آسان تر خواهد بود.

در همه کشورها، «رفرمیست» وجود دارد؛ زیرا بورژوازی در همه جا بدنبال آن است که به طریقی کارگران را فاسد کند و آنها را به بردگانی خشنود تبدیل کند که هرگونه فکر رهایی از بردگی را کنار گذاشته‌اند. در روسیه، «رفرمیست» ها، «انحلال طلبان»۳ هستند که گذشته ما را نفی میکنند و می کوشند کارگران را با رویاهای حزبی جدید، باز و قانونی بخوابانند. اخیرا سه‌ورنایا پراودا  (Severnaya Pravda)  «انحلال طلبان» سن پترزبورگ را وادار کرد تا در برابر اتهام «رفرمیسم» از خود دفاع کنند. استدلال های آنها را باید برای توضیح یک مسأله بی نهایت مهم، با دقت تحلیل کرد.

«انحلال طلبان» سن پترزبورگ نوشته‌اند ما «رفرمیست» نیستیم؛ زیرا ما نگفته‌ایم «رفرم» همه چیز است و آماج نهایی هیچ. ما از حرکت به سوی آماج نهایی سخن گفته‌ایم. ما درباره پیشروی از راه مبارزه برای اصلاحات در جهت تمامیت اهداف تعیین شده سخن گفته‌ایم.

ببینیم این دفاعیه "انحلال طلبان" تا چه اندازه با واقعیات انطباق دارد:
واقعیت اول: سدفِ (Sedov) «انحلال طلب»، با جمع بندی گفته‌های همه «انحلال طلبان»، نوشته است که از "سه بنیاد" مارکسیست ها، دوتای آنها دیگر درخور تبلیغات ما نیستند. سدف درخواست روزکار ٨ ساعته را که به لحاظ تئوریک بعنوان یک «رفرم» دست یافتنی است، نگهداشته است. او تک تک آن چیزهایی را که از «رفرم» فراتر میروند را زدوده و یا کنار گذاشته است. در نتیجه، سدف با پیگیری همان سیاستی که با عبارت «آماج نهایی هیچ است» بیان میشود، به «اپورتونیسم» درست و حسابی بازگشته است. هنگامی که "آماج نهایی" (حتی در رابطه با دمکراسی) در تبلیغات ما بجای دورتر و دورتری رانده میشود، این «رفرمیسم» است.

واقعیت دوم: کنفرانس معروف ماه اوت (سال گذشته) «انحلال طلبان» هم به همین ترتیب، درخواست های غیررفرمیستی را به زمانهای دورتر و دورتر واگذاشت ـ تا وقتی که هنگامشان برسد ـ بجای آنکه این درخواست ها را نزدیک تر بیاورد و آنها را در قلب تبلیغ و تهییج ما جای بدهد.

واقعیت سوم: از طریق انکار، نقد و بی حرمتی به "حزب قدیم" و جدا کردن خود از آن، «انحلال طلبان» خود را به «رفرمیسم» وابسته و محدود میکنند. در اوضاع کنونی، ارتباط میان «رفرمیسم» و نفی "قدیم"، امری کاملا آشکار است.

واقعیت چهارم: به مجرد آنکه جنبش اقتصادی کارگران، شعارهایی فراتر از «رفرمیسم» پیش می گیرند، خشم و یورش «انحلال طلبان» را برمی انگیزد (میگویند: "جنون"، "آب در هاون کوبیدن" و غیره و غیره).

نتیجه چیست؟ در حرف، «انحلال طلبان» «رفرمیسم» را به عنوان یک اصل رد میکنند؛ ولی در کردار، در همه موردها به آن می چسبند. آنها از سویی به ما اطمینان میدهند که اصلاحات برای آنها همه چیز و همه ی آماج نیست؛ ولی از سوی دیگر، هر وقت که مارکسیست ها از «رفرمیسم» فراتر میروند، «رفرمیست» ها به آنان یورش می برند یا فریاد بیزاری و اعتراض سر میدهند.

ولی سیر رویدادها در همه بخش های جنبش طبقه کارگر نشان میدهد که مارکسیست ها نه تنها از قافله بازنمانده اند که بی‌هیچ گفتگو در بهره‌برداری عملی از اصلاحات و مبارزه برای اصلاحات در صف قرار دارند. از انتخابات دوما در سطح فراکسیون کارگری و سخنرانی های نمایندگان ما در بیرون و درون دوما گرفته تا سازماندهی رسانه های کارگری، سود بردن از «رفرم» بیمه، بزرگترین اتحادیه یعنی اتحادیه کارگران فلز و غیره، همه جا کارگران مارکسیست از انحلال طلبان جلوترند؛ در فعالیت مستقیم، عاجل و "هرروزه" تهییج، سازماندهی، مبارزه برای اصلاحات و سودبری از آنها.

مارکسیست ها بگونه ای خستگی ناپذیر کار میکنند؛ از هیچ "امکانی" برای به کرسی نشاندن «رفرم» ها و سودبری از آنها درنمی مانند و محکوم نمی کنند که با حمایت، با نهایت مرارت، گامهایی فراتر رفتن از «رفرمیسم» را در ترویج، تهییج و مبارزه اقتصادی توده‌ای و غیره آماده می کنند. «انحلال طلبان» که از مارکسیسم بریده‌اند، از سوی دیگر با یورش هایشان به گوهر هستی نهادهای مارکسیستی، با ازمیان بردن انضباط مارکسیستی و با هواداری‌شان از «رفرمیسم» و سیاست «لیبرال ـ کارگری»، تنها به درهم ریختن جنبش طبقه کارگر سرگرمند.

از این هم نباید سرسری گذشت که در روسیه، «رفرمیسم» به شکل ویژه‌ای هم رُخ می نمایاند؛ به شکل یکسان انگاشتن شرایط بنیادی وضعیت سیاسی روسیه کنونی با وضعیت اروپای امروز. از دیدگاه یک لیبرال این همسان گرفتن، مشروع است؛ زیرا لیبرال بر این باور است و ادعا هم میکند که «شکر خدا قانون اساسی داریم». لیبرالی که اصرار دارد که پس از ١٧ اکتبر۴ هر قدمی که دمکراسی فراتر از «رفرمیسم» بردارد، جنون، جنایت و گناه است، تنها دارد منافع بورژوازی را بیان میکند.

ولی این آن نظرات بورژوایی است که در کردار بوسیله ی انحلال طلبان ما درپیش گرفته می شود؛ «انحلال طلبانی» که پیوسته و به شیوه ای سازمان یافته، "حزبی علنی" و مبارزه برای "حزبی قانونی" و مانند آنها را به روسیه (روی کاغذ) پیوند می زنند. به عبارت دیگر، همانند لیبرالها، آنها موعظه‌گرِ وصله کردن قانون اساسی اروپا به روسیه هستند؛ بدون آن راه مشخصی که در باختر به پذیرش این قانون اساسی و جا افتادنش به درازای چندین نسل و در بعضی موردها به درازای چندین سده، انجامید. آنچه لیبرالها و «انحلال طلبان» می خواهند این است که باصطلاح به آب بزنند، بی آنکه تنشان خیس شود.

در اروپا، «رفرمیسم» در واقع به معنی تَرکِ مارکسیسم و نشاندن "سیاست جامعه ـ دوست" بورژوایی بجای آن است. در روسیه، «رفرمیسم» «انحلال طلبان»، معنایش تنها این نیست؛ معنایش نابود کردن سازمان مارکسیستی و وداع با وظایف دمکراتیک طبقه کارگر است؛ معنایش جایگزین کردن سیاست لیبرال ـ کارگری بجای آنها است.

و. ا. لنین، پروادا ترودا (Pravda Truda )، شماره ٢، دوازدهم سپتامبر ١٩١٣

این نوشتار، در بسیاری جاها، از سوی اینجانب ویرایش شده است.     ب. الف. بزرگمهر

پانوشت:

۱ ـ آنارشیسم یا هرج و مرج طلبي يك جريان سياسي است كه با منافع و آمال طبقه كارگر و همه زحمتكشان مغاير است. از نظر طبقاتي داراي ريشه خرده بورژوايي و از نظر سياسي ارتجاعي است زيرا درجهت تكامل جامعه نيست. اين لغت از واژه يوناني آنارخيا مشتق است كه به معناي فقدان رهبري و حكومت است.

آنارشيست ها ضرورت وجود دولت و منجمله دولت پرولتاري را در هرگونه شرايط اجتماعي، ضروررت وجود حزب و انضباط و مشي سياسي و برنامه عمل آن را نفي مي كنند. در جنبش انقلابي طرفداران آنارشيسم با رهبري نهضت از جانب حزب و با ايدئولوژي آن مخالفند. آن ها بهانه اين كه شخصيت انسان آزاد است، تنها عمل انفرادي را قبول مي كنند و در مقابل اقدام جمعي و مبارزه طبقاتي و نهضت اجتماعي را به هيچ مي گيرند. با چنين طرز تفكري روشن است كه آنارشيسم عملاً مانع مبارزه مردم و گسترش و اتحاد آن مي شوند، طبقه كارگر را از انجام رسالت تاريخي خويش باز مي دارند، نفاق و پراكندگي را به جاي تشكل و همبستگي  مي گذارند.

آنارشيسم به مثابه يك جريان سياسي ... در اروپا به وجود آمد و مبلغين سرشناسي چون ماكس اشتيرنر (stirner)، پردون، و باكونين (bakunin) داشت. ماركس و انگلس بنيان گذاران تئوري سوسياليسم علمي براي ايجاد سازمان كمونيستي طبقه كارگر، مبارزه طولاني و سختي را با نمايندگان اين جريان سياسي انجام دادند. لنين مي نويسد:
«آنارشيست ها طبقه كارگر را تابع سرمايه داري مي كنند و جز جملات كلي عليه استثمار بدون درك ريشه و علت آن چيزي نمي گويند و به مبارزه طبقاتي ايمان ندارند».

منجمله در كوره مبارزه عليه آنارشيسم بود كه موازين سازماني حزب تراز نوين متشكل و پيشرو با ايدئولوژي و مشي سياسي معين تدوين شد. خطر نفوذ انديشه هاي آنارشيستي به ويژه درميان اقشار خرده بورژوازي شهر و ده و قشر عقب مانده طبقه كارگر زيادتر است، اگر چه با گسترش تعاليم ماركسيسم- لنينيسم و با تجربه ساختمان سوسياليسم از اين خطر به ميزان زيادي كاسته شده است. با اين حال احزاب كمونيست به خصوص در كشورهايي كه طبقه كارگر داراي قدرت زياد نيست يا در دوران نخستين رشد سرمايه داريست و يا شرايط اجتماعي و سلطه تفكر خرده بورژوايي براي نفوذ انديويدو آليسم ( يا منش فردي) آماده است بايد متوجه اين خطر و عقيم ساختن آن باشد. (برگرفته از «واژه نامه ی سیاسی»، زنده یاد امیر نیک آیین)

۲ ـ رفرم ( Reforme )
                  
رفرم که به فارسی آن را اصلاح (و اغلب به صورت جمع ـ اصلاحات) می گویند اقداماتی است که برای تغییر و تعویض برخی از جنبه های حیات اقتصادی واجتماعی و سیاسی صورت می گیرد بدون آن که بنیاد جامعه را دگرگون سازد. از این قبیل است رفرم اراضی، رفرم  اداری، رفرم آموزشی، رفرم بازرگانی، رفرم انتخاباتی و غیره.

رفرم آن چنان تغییراتی است که از چارچوب نظام اجتماعی معین فراتر نمی رود و تناسب قوای سیاسی لحظه موجود را کم و بیش منعکس می سازد. رفرم یا اصلاحات در هر عرصه ای از حیات جامعه محصول مبارزه طبقاتی است ولی طبقه حاکمه می کوشند برای دفع فشار طبقه کارگر و سایر زحمتکشان تنها به آن رفرم هایی اکتفا ورزد که به موجودیت و تسلط آن صدمه نزند و هدفش تثبیت وضع و جلوگیری از تحول بنیادیست و  البته در جریان عمل همیشه سعی دارد آنچه را که به زور از دستش گرفته اند دوباره بگیرد یا به شکل نیمه تمام و مثله شده کار را فیصله دهد.

... انقلاب و رفرم دو مفهومی هستند که همیشه در محو ایدئولوژی و سیاست جنبش کارگری قرار داشته اند. استراتژی و تاکتیک صحیح و لنینی احزاب کمونیست درک رابطه دیالکتیکی بین این دو مفهوم و روش اصولی در قبال آن ها را ایجاب می کند. ولادیمیر ایلیچ لنین می نویسد:
«مفهوم رفرم بدون شک با مفهوم انقلاب متناقض است. فراموش کردن این تناقض و عدم توجه به مرز میان این دو مفهوم موجب بروز اشتباهات جدی می گردد. ولی این تناقض مطلق و این مرز جامد نیست، بلکه زنده و متحرک است. در هر مورد مشخص باید آن را معین کرد.
...
کمونیست ها در عین حال که برای انجام قاطع و پیگیر رفرم ها ، بهبود وضع زندگی زحمتکشان و تغییر در وضع اقتصادی و از بین بردن بقایای مناسبات ماقبل سرمایه داری نظیر مناسبات ارباب – رعیتی و غیره برای اصلاحات درحیات اجتماعی وتامین حقوق و آزادی های دموکراتیک و توسعه دموکراسی مبارزه میکنند فراموش نمیکنند که این تغییرات هر قدر هم مهم باشد سرمایه داری را از بین نمی برد . آنها رفرم را محصول فرعی مبارزه انقلابی میدانند و از آن برای بیداری و تشکل توده ها و تسخیر سنگری به منظور حمله به سنگ مقدم تر و پیشبرد هدف انقلابی خود استفاده میکنند .

کمونیست ها نه تسلیم این نظریه می شوند که رفرم همه مسائل را حل می کند و انقلاب و وجود حزب انقلابی دیگر ضرورتی ندارد و نه تسلیم این نظریه که باید با هر رفرمی مخالفت کرد و هرچه وضع بدتر باشد بهتر است. آن نظریه ایست راست و تسلیم طلبانه و این نظریه ماوراء چپ و ماجراجویانه. مجله « دنیا » ارگان تئوریک و سیاسی حزب ما نوشته است:
« مارکسیسم ـ لنینیسم مخالف رفرم نیست. اصلاحات و رفرم هایی را که در کادر سرمایه داری انجام می گیرد نفی نمی کند. مارکسیسم ـ لنینیسم بر آنست که رفرم محصول فرعی انقلاب  است. فشار انقلابی توده ها گاه که پیروز نمی شود هیئت حاکمه را به عقب نشینی و به تن دادن به رفرم ها وامی دارد. حزب انقلابی باید مردم را به مبارزه برای تعمیق این رفرم ها و واداشتن هیئت حاکمه به عقب نشینی بیشتر سوق دهد و چنانچه لنین می گوید از رفرم ها برای بسط و توسعه مبارزات طبقاتی استفاده کند.
        
اگر در داخل جنبش کارگری این رفرم ها و تغییرات و اصلاحات را علاج دردها و راه حل مسائل و تغییر دهنده بنیان اجتماع بداند وی را رفرمیست می نامیم. رفرمیسم عبارتی است در مورد آن جریان سیاسی در داخل جنبش کارگری که دشمن مارکسیسم و منافع اساسی طبقه کارگر است، مبارزه طبقاتی و لزوم انقلاب را نفی می کند و فقط به رفرم ها و اصلاحاتی که در بنیاد سرمایه داری تاثیری ندارد دل خوش می کند. پس اگر رفرم و اصلاحات مربوط به تدابیر و اقدامات هیئت حاکمه است رفرمیسم عبارتیست در مورد تسلیم طلبان راست در داخل جنبش کارگری. احزاب سوسیال دموکرات راست و اعضای انترناسیونال سوسیالیستی نمونه های آن هستند. (برگرفته از «واژه نامه ی سیاسی»، زنده یاد امیر نیک آیین)


۳ ـ فشرده ای درباره «انحلال طلبان»:
در ﺳﺎلهای ارﺗﺠﺎع ﮐﺎر ﮐﺮدن در ﺳﺎزﻣﺎنهاى ﺣﺰﺑﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ دوران ﭘﻴﺸﻴﻦ گسترش اﻧﻘﻼب، ﺑﻪ ﻣﺮاﺗﺐ دﺷﻮاﺗﺮ ﺑﻮد. از ﺷﻤﺎره ی اﻋﻀﺎﯼ ﺣﺰب ﺑﺴﻴﺎر ﮐﺎﺳﺘﻪ ﺷﺪ. ﺧﻴﻠﯽ از اﻓﺮاد ﺧﺮدﻩ ﺑﻮرژوازﯼ رﻓﻴﻘﺎن ﻧﻴﻤﻪ راﻩ ﺣﺰب، ﺑﻪ وﻳﮋﻩ روﺷﻨﻔﮑﺮان از ﭘﻴﮕﺮد ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺗﺰارﯼ هراﺳﻴﺪﻩ، ﺻﻔﻮف ﺣﺰب را ﺗﺮﮎ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ.

ﻟﻨﻴﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺸﺎن ﻣﻴﮑﺮد ﮐﻪ اﺣﺰاب اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺑﺎﻳﺪ در ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻮاﻗﻊ ﻣﻌﻠﻮﻣﺎت ﺧﻮد را ﺑﻪ ﺣﺪ ﮐﻤﺎل رﺳﺎﻧﻨﺪ. ﺁﻧﻬﺎ در دوران ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ اﻧﻘﻼب، ﻓﻦ ﺗﻌﺮﺿﯽ را ﺁﻣﻮﺧﺘﻨﺪ، اﻳﻦ ﮐﻪ در دوران ارﺗﺠﺎع ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻳﺪ ﻳﺎد ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﻧﻈﻢ ﻋﻘﺐ
ﻧﺸﻴﻨﯽ ﮐﻨﻨﺪ، ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﮐﺎر ﻣﺨﻔﯽ در ﺁﻳﻨﺪ، ﺑﻪ ﭼﻪ ﻧﺤﻮ ﺣﺰب ﻏﻴﺮ ﻋﻠﻨﯽ را ﻧﮕﺎهﺪارﯼ ﻧﻤﻮدﻩ و ﻣﺴﺘﺤﮑﻢ ﮔﺮداﻧﻨﺪ، ﺑﺮاﯼ اﺳﺘﺤﮑﺎم رواﺑﻂ ﺑﺎ ﺗﻮدﻩهﺎ ﭼﻄﻮر از اﻣﮑﺎنات ﻋﻠﻨﯽ، از هرﮔﻮﻧﻪ ﺳﺎزﻣﺎنهاى ﻋﻠﻨﯽ، ﺑﻪ وﻳﮋﻩ از  سازﻣﺎنهاى ﺗﻮدﻩاى اﺳﺘﻔﺎدﻩ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ. 

ﻣﻨﺸﻮﻳﮏ ها ﺑﻪ اﻣﮑﺎن ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﻧﻮﻳﻦ اﻧﻘﻼب اﻋﺘﻤﺎد ﻧﮑﺮدﻩ ﺳﺮاﺳﻴﻤﻪ و هراس زدﻩ ﻋﻘﺐ ﻧﺸﻴﻨﯽ ﻣﻴﮑﺮدﻧﺪ و ﺑﺎ رﺳﻮاﺋﯽ از درﺧﻮاﺳﺖهﺎى اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ و ﺷﻌﺎرهاﯼ اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺣﺰب دﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﺸﻴﺪﻧﺪ و ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺣﺰب اﻧﻘﻼﺑﯽ ﻏﻴﺮﻋﻠﻨﯽ ﭘﺮوﻟﺘﺎرﻳﺎ را از ﺑﻴﻦ ﺑﺒﺮﻧﺪ. از اﻳﻦ روﺳﺖ ﮐﻪ اﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﻨﺸﻮﻳﮏها را «اﻧﺤﻼل ﻃﻠﺒﺎن» ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻴﺪﻧﺪ.

ﻟﻨﻴﻦ و ﺑﻠﺸﻮﻳﮏها ﺑﺮ ﺿﺪ ﺟﺮﻳﺎن اﻧﺤﻼل ﻃﻠﺒﯽ از ﺑﺪو ﭘﻴﺪاﻳﺶ اﻳﻦ ﺟﺮﻳﺎن اﭘﻮرﺗﻮﻧﻴﺴﺘﯽ ﻣﺒﺎرزه ی ﺁﺷﺘﯽ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮﯼ ﻣﯽ ﮐﺮدﻧﺪ. ﻟﻨﻴﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺸﺎن ﻣﯽ ﻧﻤﻮد ﮐﻪ «اﻧﺤﻼل ﻃﻠﺒﺎن» مانند مزدوران «ﺑﻮرژوازﯼ ﻟﻴﺒﺮال» در ﺣﺰب هستند.

ﺗﺮوﺗﺴﮑﯽ و ﺗﺮوﺗﺴﮑﻴﺴﺖها در همه ی ﻣﺴﺎﺋﻞ اﺳﺎﺳﯽ، روش اﻧﺤﻼل ﻃﻠﺒﺎﻧﻪاى در ﭘﻴﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ. وﻟﯽ ﺗﺮوﺗﺴﮑﯽ اﺻﻮل اﻧﺤﻼل ﻃﻠﺒﯽ ﺧﻮد را ﺑﺎ ﻃﺮﻓﺪارﯼ از ﻣﻴﺎﻧﻪ ﮔﻴﺮﯼ ﻳﻌﻨﯽ ﺑﺎ ﺳﺎزش جویی روﭘﻮﺷﯽ ﮐﺮدﻩ و  همزمان ﺗﺄﻳﻴﺪ ﻣﯽ ﻧﻤﻮد ﮐﻪ از ﺑﻠﺸﻮﻳﮏها و ﻣﻨﺸﻮﻳﮏ ها ﺧﻮد را ﮐﻨﺎر ﮐﺸﻴﺪﻩ و ﮔﻮﻳﺎ در ﺗﻼش ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ را ﺑﺎ هم ﺁﺷﺘﯽ
دهد. ﻟﻨﻴﻦ در اﻳﻦ ﺧﺼﻮص ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﺮوﺗﺴﮑﯽ از «اﻧﺤﻼل ﻃﻠﺒﺎن» ﺁﺷﮑﺎر، ﻓﺮوﻣﺎﻳﻪ ﺗﺮ و زﻳﺎنبارﺗﺮ اﺳﺖ؛ ﭼﻮن ﮐﻪ او ﮐﺎرﮔﺮان را با این ادعا ﻓﺮﻳﺐ ﻣﻴﺪهد ﮐﻪ وﯼ "ﺧﺎرج از ﻓﺮاﮐﺴﻴﻮن" ﻗﺮار دارد؛ وﻟﯽ در ﺣﻘﻴﻘﺖ اﻣﺮ از ﻣﻨﺸﻮﻳﮏهاى «اﻧﺤﻼل ﻃﻠﺐ» کاملا ﭘﺸﺘﻴﺒﺎﻧﯽ ﻣﻴﮑﻨﺪ.

ﻣﺒﺎرزﻩ ﺑﺮ ﺿﺪ «اﻧﺤﻼل ﻃﻠﺒﺎن» و «اﺗﺰوﻳﺴﺖ ها و همچنین ﻣﺒﺎرزﻩ ﺑﺮ ﺿﺪ ﺗﺮوﺗﺴﮑﻴﺴﺖ ها، در برابر ﺑﻠﺸﻮﻳﮏ ها، ﺣﻴﺎﺗﯽ ﺗﺮﻳﻦ وﻇﺎﻳﻒ را ﻗﺮار داد ﮐﻪ ﺁن ﻋﺒﺎرت ﺑﻮد از ﻣﺘﻔﻖ ﺳﺎﺧﺘﻦ همه ی ﺑﻠﺸﻮﻳﮏها و در ﺁوردن ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺻﻮرت ﻳﮏ
ﺣﺰب ﻣﺴﺘﻘﻞ ﺑﻠﺸﻮﻳﮑﯽ. ﺿﺮورت اﻳﻦ ﮐﺎر ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮاﯼ ﺁن ﺑﻮد ﮐﻪ در ﺣﺰب ﺑﻪ ﺟﺮﻳﺎﻧﺎت اﭘﻮرﺗﻮﻧﻴﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻴﺎن طبقه ﮐﺎرﮔﺮ ﺗﻔﺮﻗﻪ ﻣﯽ اﻧﺪاﺧﺖ، ﺧﺎﺗﻤﻪ دادﻩ ﺷﻮد که ﺑﺮاﯼ ﺁن ﻧﻴﺰ ﻻزم ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ اﻣﺮ ﺟﻤﻊ ﺁورﯼ ﻗﻮاﯼ طبقه ﮐﺎرﮔﺮ را ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎن رﺳﺎﻧﺪﻩ، ﻃﺒﻘﮥ ﮐﺎرﮔﺮ را ﺑﺮاﯼ روﻧﻖ ﻧﻮﻳﻦ اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺁﻣﺎدﻩ ﮐﺮد. ﺟﻬﺖ ﺁن ﮐﻪ اﻳﻦ وﻇﻴﻔﻪ اﻧﺠﺎم ﻳﺎﺑﺪ، پیش از هرچیز ﻻزم ﺑﻮد ﺣﺰب را از وﺟﻮد اﭘﻮرﺗﻮﻧﻴﺴﺖها، ﻣﻨﺸﻮﻳﮏها ﭘﺎﮎ و ﻣﻨﺰﻩ ﺳﺎﺧﺖ. اﻳﻨﮏ دﻳﮕﺮ هیچ ﻳﮏ از ﺑﻠﺸﻮﻳﮏها ﺷﺒﻬﻪاى ﻧﺪاﺷﺘﻨﺪ ﮐﻪ پس از اﻳﻦ، ﻣﺎﻧﺪﻧﺸﺎن در ﻳﮏ ﺣﺰب ﺑﺎ ﻣﻨﺸﻮﻳﮏها ناممکن اﺳﺖ.
(برگرفته از «ﺗﺎرﻳﺦ ﺣﺰب ﮐﻤﻮﻧﻴﺴﺖ (ﺑﻠﺸﻮﻳﮏ) اﺗﺤﺎد ﺟﻤﺎهﻴﺮ ﺷﻮروﯼ، دورۀ فشرده، زیر ﻧﻈﺮ ﺗﺤﺮﻳﺮیه ی ﮐﻤﻴﺴﻴﻮن ﮐﻤﻴﺘﮥ ﻣﺮﮐﺰﯼ ﺣﺰب ﮐﻤﻮﻧﻴﺴﺖ (ﺑﻠﺸﻮﻳﮏ) اﺗﺤﺎد ﺷﻮروﯼ، اﺗﺤﺎد ﺷﻮروﯼ ﺳﺎل ١٩٣٨)

۴ ـ پس از اعتصاب عمومی اکتبر ١٩٠٥، تزار در ١٧ اکتبر بیانیه‌ای مبنی بر وعده «آزادیهای مدنی خدشه ناپذیری حقیقی حقوق فرد، آزادی عقیده، بیان، حق انجمن و تشکل» صادر کرد. حزب طرفدار تزاریسم (اکتبریستها)، این بیانیه را اساس فعالیت خود قرار داد.

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!