«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۸۸ فروردین ۱۱, سه‌شنبه

تاریخ به ما نمی گوید چکار کنیم، به ما می گوید چکار نکنیم!

واعظان کین جلوه درمحراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
حافظ


پیشگفتار

اکنون، نزدیک به سه دهه است که دولت های ایران و ایالات متحده روابط مستقیم دیپلماتیک ندارند. روابط دو کشور بویژه به خاطر روش دشمنانه ای که دولت وقت ایالات متحده برضد انقلاب توده های مردم ایران در پیش گرفت، بیش از پیش به دشمنی گرایید و ماجرای گروگان گیری کارکنان سفارت ایالات متحده در تهران را تنها می توان بهانه ای برای خرابی بیش از پیش این روابط در سال های پس از آن دانست.

در سال های اخیر، بویژه پس از فروپاشی اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی و گستاخ شدن هرچه بیشتر نیروهای اهریمنی سرمایه امپریالیستی در جهان، نیرو گرفتن بیشتر پیمان تجاوزکار ناتو و یورش نظامی کشورهای سرمایه داری باختر به رهبری ایالات متحده به کشورهای گوناگون دربرگیرنده دو کشور همسایه ما، افغانستان و عراق و تهدیدهای همیشگی آنها برای یورش به میهن ما، روابط میان حاکمیت جمهوری اسلامی و این کشورها و بویژه ایالات متحده با تنش های گاه سختی روبرو بوده است.

هیچ انسان فرهیخته ای، هیچ خلقی و هیچ حاکمیت دانا و صلح جویی، بویژه در منطقه استراتژیک خاورمیانه و آسیای جنوب و جنوب باختری، خواهان برافروختن جنگی دیگر در این منطقه نیست. همه می دانند که برافروخته شدن چنین جنگ هایی، خطر گسترش آن به کشورشان و کاربرد سلاح های نوین کشتار جمعی دربرگیرنده سلاح های اتمی را دربرداشته و دود آن به چشم همه خواهد رفت. امپریالیست ها نیز با همه درنده خویی شان و با وجود نیاز زیادی که به جنگ افروزی برای حل دشواری های اقتصادی و سیاسی شان دارند، چنان آتش برافروخته مهارناپذیری را نمی خواهند و ریسک آن را به گردن نمی گیرند. آنها، سیاست های ماجراجویانه خود را که همیشه آماج های اقتصادی ـ و در مورد منطقه ما بویژه نفت ـ را در نهاد خود دارد، گام به گام و بسیار حساب شده، پی می گیرند. گرچه، سیاست های پراگماتیستی آنها که در مجموع خود سیاست هایی کوته بینانه و سودجویانه است، گاه با شکست هایی سخت در اینجا و آنجا همراه می شود، ولی کاربرد روش های تجزیه و تحلیل علمی در نهادهای پژوهش های استراتژیک این کشورها که به هیچ روی با نهاد زیر رهبری "باهوش" ترین آخوند حاکمیت جمهوری اسلامی ـ به عنوان نمونه ـ سنجش پذیر نیست، به آنها امکان پیشبرد دقیق تر، حساب شده تر، با ریسک بسیار کمتر و تصحیح های به هنگام را می دهد. بدینسان آنها، بویژه در دوران کنونی، توانسته اند بخوبی موقعیت هایی را برای دشمنان خود فراهم نمایند که نه راه پس و نه راه پیش برایشان برجای نمانده است. چنین وضعیتی را که بی شباهت به بازی موش و گربه نیست با حاکمیت جمهوری اسلامی نیز انجام می دهند. حاکمیتی که به خاطر دور شدن از توده های مردم زحمتکش و تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی، بیش از پیش تکیه گاه های خود را از دست می دهد و بهتر بازیچه دست آنها قرار می گیرد.

داشتن رابطه ای برابرحقوق در چارچوب عرف دیپلماتیک و با رعایت منافع ملی دو کشور ـ که در مورد کشورمان به معنی رعایت منافع تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی و نیز منافع خلق هاست وگرنه شکست و فروپاشی اقتصادی ـ اجتماعی و سرزمینی را در پی خواهد داشت ـ مانند دیگر کشورها، امری پذیرفتنی و پسندیده است. برقراری چنین رابطه ای نیازی به گفتگوهای پنهانی، درگوشی و دور از چشم توده های مردم ندارد.

آیا رابطه و گفتگوهای میان ایران و ایالات متحده که هربار به بهانه ای ـ مانند گفتگوهای مک فارلین ـ رفسنجانی یا گفتگوهای پیرامون عراق ـ گشوده و بازگشوده شده است، چارچوب های یادشده در بالا را دربر داشته و دارد؟

آیا پیام باراک حسین اوباما که از جمله «چپ های شرمگین» پیشین را که دیگر کمتر شرمی بر چهره شان دیده می شود و این پیام آنها را آنچنان خرسند ساخته که برای مردم ایران بیانیه و دستورالعمل می فرستند، صرف نظر از شادباش نوروزی آن و بازی با احساسات ایرانیان، دربردارنده احترام متقابل و رعایت برابر حقوقی در چارچوب عرف دیپلماتیک است؟

در این نوشتار با سود بردن و درکنارهم نهادن برخی رویدادها، گفته ها و پیام ها که گاه با یکدیگر در تناقض آشکار قرار دارند، به جستاری بسیار مهم که امنیت کشورمان را در آینده مورد تهدید جدی قرار خواهد داد، پرداخته ام.

***

آقای باراک حسین اوباما، رییس جمهور ایالات متحده، به مناسبت نوروز پیام شادباشی برای مردم ایران فرستاد و خواهان گفتگویی روشن با رهبران جمهوری اسلامی شد. گفتگویی که به درازای بیش از سه دهه، حتا پیش از نهادینه شدن رژیم جمهوری اسلامی تا دوران کنونی به مناسبت های گوناگون میان نمایندگان اسلام گرای ایرانی و پس از آن جمهوری اسلامی با نمایندگان دولت های امپریالیستی ایالات متحده، به دور از چشم توده های مردم ایران، جریان داشته و همچنان دارد. این که چه انگیزه ها و دگرگونی های سیاسی ـ اجتماعی درون و پیرامون کشور ما لزوم چنین "گفتگوی روشن" برای حل نهایی «اختلافاتی جدی ... و ... ایجاد یک پیوند سازنده میان ایالات متحده، ایران و جامعه‌ی جهانی [بخوان: سامانه امپریالیستی]»١ را پدید آورده، تا اندازه ای بیرون از چارچوب این نوشتار است. آنچه، اکنون پیش و بیش از هرچیز دیگر از اهمیت برخوردار است، سیاست های دور و نزدیک امپریالیست ها، بویژه امپریالیست های ایالات متحده و خطرهایی است که در آینده دور و نزدیک، میهن ما را تهدید می کنند.

پیش از هر چیز، توجه به این واقعیت از اهمیت زیادی برخوردار است که برآیند سیاسی ـ اجتماعی حاکمیت جمهوری اسلامی ایران از آغاز پیدایش آن تاکنون ـ صرف نظر از مبارزه درونی جناح های گوناگون آن که به درازای سه دهه دگرگونی های زیادی پذیرفته ـ با وجود شعارهای «مرگ بر آمریکا» و ضد استکباری آن، در کردار به پیشبرد سیاست های امپریالیستی در منطقه خاورمیانه، آسیای میانه و افغانستان، عراق و حتا جاهای دورتر مانند بوسنی (یوگسلاوی پیشین) کمک های شایانی نموده است.

در این سه دهه و از همان نخست تاکنون، تضاد آشکار درونمایه (مضمون) و برونزد (شکل) انقلاب خود را نشان داده است. انقلابی ژرف با دامنه طبقاتی ـ توده ای گسترده و انگیزه های نیرومند ضد امپریالیستی، استقلال خواهانه و عدالت جویانه که پایه های بهره کشی نو استعماری و تسلط امپریالیست ها بر منطقه نفت خیز و استراتژیک خاورمیانه را لرزاند و سست نمود، در درونمایه و رهبری ناکارآمد ِ چپ ستیز با مدیریتی نادرست و حاکمیتی در مجموع دروغگو و نیرنگ باز که دین را دستاویز آماج های سوداگرانه خود نموده، در برونزد آن. نتیجه و برآیند کار تا اینجا نیز، آن چیزی است که جلوی چشمان همه ماست و نیازی به شرح و بسط ندارد؛ و تازه این پایان کار نیست.

از جایگزین نمودن شعار «جمهوری اسلامی» بجای «عدالت اجتماعی» در مهم ترین و بنیادی ترین شعار انقلاب بهمن: «استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی» گرفته تا کمک به امپریالیست ها برای سرنگونی دولت دمکراتیک افغانستان و مسلط شدن گروه های راهزن و قاچاقچیان مواد مخدر "اسلامی" ـ طالبانی که بهترین آلت دست امپریالیست ها برای پیشبرد سیاست هایشان نه تنها در منطقه که در جهان هستند؛ از کمک به امپریالیست های اروپایی و ایالات متحده برای فروپاشاندن کشور یوگسلاوی گرفته تا کمک به ازهم پاشی عراق و یاری رسانی به نیروهای رزمی نیروهای اهریمنی آن سوی اقیانوس ها که اکنون دیگر چند سالی است در کشورهای همسایه ما و نیز در کنداب (خلیج) فارس جا خوش کرده و به ساختن پایگاه های نظامی پایدار سرگرمند؛ از سیاست های تندروانه و به ظاهر ضد امپریالیستی در کمک به بخشی از نیروهای اسلام گرای تندرو فلسطینی و سست نمودن بنیان های «سازمان آزادی بخش فلسطین» گرفته تا فرار سرمایه ها و لایه های روشنفکر و اندیشمندان جامعه به بیرون از مرزهای ایران زمین که نابودی اقتصادی و به خدمت امپریالیسم در آمدن بخشی از همین نیروهای روشنفکر و اندیشمند را درپی داشته، همه و همه از "دستاورد"های حاکمیتی است که انقلاب بزرگ و توده ای بهمن ۱۳۵٧ را به سراشیب شکست کشانده است.

اینک، هرچه به پایان سراشیبی و شکست قطعی انقلاب نزدیک تر می شویم، کمتر نیازی به پرده پوشی تماس ها و گفتگوهایی است که به درازای بیش از سه دهه میان اسلام پیشگان ایرانی و امپریالیست های ایالات متحده در جریان بوده است. شعار ضد استکباری «نه شرقی، نه غربی» که از همان نخست از درونمایه ای واپسگرایانه، چپ ستیز و ضد مردمی برخوردار بود، اکنون خود را بیش از پیش در برونزد راستین خود «نه شرقی، همه اش غربی ِ غربی» به نمایش می گذارد. با این همه، فشار توده های مردم و خواست های برآورده نشده انقلاب بهمن، بویژه در زمینه عدالت اجتماعی، همچنان از نیروی کافی برخوردار است که حاکمیت و رهبری آن را به ابراز همدردی با توده های بجان آمده وادارد و در این میان ناگزیر شعار «بزک نمیر بهار میاد کُمبزه با خیار میاد» نیز هنوز کاربرد دارد.

رهبر جمهوری اسلامی در پیام نوروزی خود در مشهد، از جمله چنین می گوید:
« اين دهه را ده سال پيشرفت و عدالت كشور و نظام جمهورى اسلامى ناميديم؛ در حالى كه از آغاز انقلاب، ملت ايران با حركت عظيم خود و با ايجاد و استقرار نظام جمهورى اسلامى، به سمت پيشرفت و عدالت حركت كرده است. ده سال آينده چه خصوصيتى دارد كه آن را به عنوان دهه‏ى پيشرفت و عدالت نامگذارى كرده‏ايم؟ به نظر ما تمايز ده سال آينده با سه دهه‏ى گذشته، در آمادگى‏هاى بسيار وسيع و عظيمى است كه در كشور عزيزمان براى پيشرفت و عدالت به وجود آمده است، كه اين آمادگى‏ها به ملت بزرگ و مصمم ما اجازه ميدهد كه در اين زمينه يك جهش و يك گام بلند نشان بدهد. ملت، آماده‏ى يك حركت پرشتاب و بزرگى به سمت پيشرفت و عدالت است؛ چيزى كه در دهه‏هاى قبل، اين امكان با اين گستردگى براى ملت فراهم نبود.»٢

گرچه کاربرد خشک و خالی واژه «عدالت» که در بنیان خود هیچگونه جهت گیری اجتماعی دارا نیست، بجای عبارت «عدالت اجتماعی به سود زحمتکشان و تولیدکنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه»، جُستار را گُنگ و ناروشن می کند، ولی به هر رو نشانه ای روشن از فشار توده های کم و بیش آگاهی است که هنوز نیازمند سازماندهی خود برای دستیابی به عدالت اجتماعی مورد نظرشان هستند. رهبر جمهوری اسلامی در ادامه پیام نوروزی خود، آن کاستی را اینگونه جبران می کند:
«پيشرفت اگر با عدالت همراه نباشد، پيشرفتِ مورد نظر اسلام نيست. اينى كه ما توليد ناخالص ملى را، درآمد عمومى كشور را به يك رقم بالائى برسانيم، اما در داخل كشور تبعيض باشد، نابرابرى باشد، عده‏اى آلاف و الوف براى خودشان داشته باشند، عده‏اى در فقر و محروميت زندگى كنند، اين آن چيزى نيست كه اسلام ميخواهد؛ اين آن پيشرفتى نيست كه مورد نظر اسلام باشد. بايد عدالت تأمين بشود. عدالت هم يك واژه‏ى بسيار عميق و وسيعى است كه بايستى خطوط اصلى آن را جستجو و پيدا كرد. به نظر ما عدالت، كاهش فاصله‏هاى طبقاتى است ... فاصله‏هاى طبقاتى بايد برداشته شود ... برابرى در استفاده‏ى از امكانات و فرصتها بايد به وجود بيايد. همه‏ى آحاد كشور، آن كسانى كه استعداد دارند، آن كسانى كه امكان دارند، بتوانند از امكانات عمومى كشور استفاده كنند. اينجور نباشد كه نورچشمى‏ها مقدم باشند و افراد متقلب و خدعه‏گر جلو بيفتند. كارى كنيم كه افراد گوناگون كشور، همه بتوانند در برابر امكانات كشور، از فرصت برابر استفاده كنند. البته اينها آرزوهاى بزرگى است، ليكن دست‏يافتنى است ... اگر تلاش كنيم و كار كنيم، ميتوانيم به آن برسيم. سخت است، اما شدنى است.»٣ [تاکیدها همه جا از من است]. این ها سخنان درست، خوب و گوشنوازی است که جز آنکه گفته شود: «خدا از دهانت بشنود!»، چیزی به آن نمی توان افزود. گرچه به مصداق «دوصد گفته چون نیم کردار نیست» تا به عمل در نیاید، نمی توان آن را باور داشت؛ همانگونه که ایشان نیز در بخش دیگری از پیام شان گفته اند:
«... با حرف نميشود، با الفاظ نميتوان كارى انجام داد، نوشتن اين چيزها روى كاغذ اثرى ندارد؛ تحرك و برنامه‏ريزى لازم دارد.»۴

در زمینه جلوگیری از نیرنگ های «شیطان بزرگ» و به دام آن نیفتادن، کارنامه جمهوری اسلامی هیچ نقطه درخشانی ندارد. پی در پی از چاله ای به چالهء دیگر افتادن و باز همان کار را از سر گرفتن! شاید گفته آقای محمدرضا تابش ، نماینده مردم اردکان در مجلس شورا، هنوز هم گواه خوبی بر این مدعا باشد. ایشان، پیشتر در ارتباط با تب گفتگوی رودررو با نمایندگان ایالات متحده به بهانه دشواری ها و چالش های کشور همسایه عراق، به شکلی پوشیده و دربسته، تنها گوشه ای از پرده را بالا زده بود:
« آمريكايي‌ها در مساله افغانستان و در اجلاس بن از ايران امتيازاتي گرفتند و مسايل خود را حل كردند اما مسايل ما همچنان باقي است»۵

در شرایطی که امپریالیست های ایالات متحده از مدت ها پیشتر، پس از فروپاشی اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی، نقشه های دورپروازانه و خطرناکی برای منطقه خاورمیانه، آسیای میانه و میهن ما درسرپرورانده و فراهم کرده اند و سیاست آنها در دولت تازه باراک حسین اوباما نیز دنباله منطقی همان سیاست از پیش طراحی شده این کشور در این بخش از جهان است، سیاست به نعل و به میخ زدن جمهوری اسلامی و خواست کنار آمدن با «شیطان بزرگ» به هر بهای ممکن، همراه با سردرگمی مسوولین "بلندپایه" آن که در عمل نقش چندانی در تصمیم گیری های مهم سیاسی نداشته و حتا گاه آگاهی بهنگام از فلان تصمیم گرفته شده ندارند، چشمگیر است. با کنار یکدیگر نهادن چند رویداد و کوشش برای بیرون کشیدن رابطه میان آنها، گفته بالا روشن تر می شود:
«هلند می گوید ایران دعوت برای شرکت در اجلاسی بین المللی در باره آینده افغانستان را پذیرفته است که با حضور مقامات دولت آمریکا برگزار خواهد شد ...
اجلاس "آینده افغانستان" به پیشنهاد وزیر امور خارجه آمریکا قرار است اواخر ماه مارس ... در هلند برگزار شود ... انتظار می رود نقش پررنگ تری برای همکاری های منطقه ای در سیاست تازه آمریکا در نظر گرفته شود که در آن صورت همکاری ایران اهمیت زیادی خواهد داشت.
ایران می گوید دستیابی به امنیت و ثبات در افغانستان را به نفع خود می داند و برای رسیدن به این هدف کمک خواهد کرد. عده ای از ناظران عقیده دارند افغانستان محلی است که همکاری در آن می تواند زمینه ای عملی را برای بهبود در روابط میان ایران و آمریکا فراهم کند.
وزیر امور خارجه هلند در پاسخ به این سئوال که آیا شرکت ایران در اجلاس "آینده افغانستان" نشانه ای از بهبود روابط ایران و غرب است، گفت که این امر نشان می دهد تلاش ها برای بهبود روابط ثمر داده است.
او گفت: "اتحادیه اروپا و آمریکا سیاستی را پیش برده اند که رویکردی مرکب است. از یک طرف تحریم ها را حفظ کرده اند تا از همکاری ایران مطمئن شوند و از طرف دیگر مشوق هایی را برای وقتی که آنها همکاری کنند ارائه داده اند".»۶

« به گزارش خبرگزاری فارس، حسن قشقاوی در گفتگو با این خبرگزاری گفته است: "اظهاراتی را که مبنی بر قبول دعوت برای حضور در اجلاس افغانستان از اینجانب نقل شده است، ۱۰۰ درصد تکذیب می‌کنم".»۷

«دولت آمریکا اظهار امیدواری کرده است در کنفرانس این هفته درباره افغانستان بتواند فرصتی برای "تعامل سازنده" با ایران در مورد مسائل این کشور پیدا کند.
این یک روز پس از آن است که ریچارد هولبروک فرستاده آمریکا در امور افغانستان و پاکستان تصمیم ایران برای شرکت در کنفرانس لاهه در روز سه شنبه را یک "گام به جلو" توصیف کرد ...
مقام های دولت باراک اوباما، رئیس جمهور جدید آمریکا، در هفته های اخیر در موارد متعدد به ضرر و زیانی که از بابت قاچاق مواد مخدر از افغانستان متوجه ایران می شود اشاره کرده و آن را موضوع خوبی برای مشارکت گسترده تر ایران برای حل مشکلات افغانستان دانسته اند ...
ایران روز پنجشنبه تایید کرد که هیاتی را به کنفرانس لاهه خواهد فرستاد ...
از سوی دیگر به گزارش خبرگزاری فرانسه حامد کرزی، رئیس جمهور افغانستان، روز شنبه گفت ایران می تواند نقش مهمی در مقابله با افراط گرایان اسلامی بازی کند و از فرصت به وجود آمده برای بهبود روابط ایران و آمریکا استقبال کرد ...
او ضمن "ارزشمند" خواندن نقش تاریخی و منطقه ای ایران به عنوان یک کشور بزرگ و با نفوذ گفت: "ما امیدوارم که برادران و خواهران ایرانی ما از این فرصت برای خیر ایران، برای خیر افغانستان و برای خیر منطقه، بهره بگیرند."»۸

«اخیرا دولت ایتالیا که ریاست دوره ای گروه هشت را به عهده دارد، به دولت آمریکا پیشنهاد کرده است اجازه دهد ایران در اجلاس ماه ژوئن درباره ثبات افغانستان و پاکستان شرکت کند.
ایران ممکن است در ماه ژوئن در اجلاس گروه هشت درباره ثبات افغانستان و پاکستان شرکت کند. گروه هشت کشور صنعتی جهان، این اجلاس را به منظور بررسی امکان همکاری های منطقه ای و بین المللی برای تقویت ثبات در این دو کشور برگزار می کند.
چندی پیش دبیرکل ناتو نیز گفته بود که ایران باید نقشی فعال تر در ایجاد ثبات در افغانستان به عهده بگیرد.
سفیر ایران در کابل در واکنش به این درخواست، اعلام کرد که ناتو تاکنون درخواستی مشخص به ایران ارائه نکرده است.
پس از آن سخنگوی دولت افغانستان گفت که ایران می تواند با ارائه اطلاعاتی که در اختیار دارد و همچنین فراهم کردن امکان انتقال تجهیزات مورد نیاز ناتو به افغانستان، به نبرد با شورشیان کمک کند.
ایران می گوید مشکل افغانستان راه حل نظامی ندارد.
مقامات ایران گزارش هایی را که اخیرا درباره انجام گفتگو میان سفرای ایران و آمریکا در کابل منتشر شده بود، تکذیب کرده اند.»۹

همه این خبرها و رویدادهای گاه ضد و نقیض را اگر در کنار خبری بسیار مهم تر از آن ها یعنی گفتگوهای دراز مدت و پنهانی جمهوری اسلامی با ایالات متحده بر سر حمل و نقل بارهای نظامی این کشور از راه مرزهای ایران به افغانستان بنهیم، روشن می شود که جستار بر سر امری مهم تر از «قاچاق مواد مخدر» بوده است که نمایندگان دو کشور گفتگوهای پنهانی را این بار در کابل پی گرفته و می گیرند. آنگاه، بازهم بیشتر روشن می شود که چرا آغوش امپریالیست ها، این غارتگران جهانی هست و نیست ملت ها، اینگونه به روی جمهوری اسلامی گشوده شده و می شود. آنگاه، شاید بتوان پیام شادباش نوروزی باراک حسین را نیز بهتر دریافت.

به گزارش خبرگزاری «ریا نووستی»:
«آنچه که اوایل سال ٢٠٠٩ میلادی رخ داد، یعنی بسته شدن مسیر انتقال بارهای ناتو به افغانستان از طریق پاکستان و روند بسته شدن پایگاه ماناس در قرقیزستان منجر به تغییراتی جدی در اوضاع سیاسی منطقه شد.
اطلاعاتی در دست هستند مبنی بر اینکه بین نمایندگان ایران و آمریکا فعالانه مذاکراتی انجام می شوند. آگاه شدن از محتوای مذاکرات بسیار دشوار است، زیرا نه تنها محتوا و موضوعات آن و بلکه خود واقعیت مذاکرات پنهان می شود. این مذاکرات در خاکی بی طرف، در کابل، انجام می شوند.
موضوع اول و اصلی، تراتزیت بارهای نظامی به افغانستان است. انتقال نیروها به افغانستان از طریق خاک پاکستان و از دو پایگاه هوایی در قرقیزستان و ازبکستان انجام می شد. اکنون مسیر پاکستانی عملاً بسته شده و بنظر می رسد که برای مدتی بسیار طولانی نیز بسته خواهد ماند. پایگاه ازبکستان در سال ٢٠٠۵ بسته شد، پایگاه ماناس قرقیزستان نیز طی چند ماه آینده بسته خواهد شد.
آمریکایی ها در ماه های ژانویه ـ فوریه ٢٠٠٩ موفق شدند مذاکراتی انجام داده و امکان ترانزیت بار از طریق خاک روسیه، قزاقستان، ازبکستان و نیز تاجیکستان را بیابند. اما ترانزیت از چنین مسیری طولانی تر و گران تر تمام می شود. علاوه بر این، کشورهای یادشده رسماً تنها اجازه ترانزیت بارهای غیر نظامی را داده اند.
آمریکا نیاز به کشوری دارد که به دریا راه داشته باشد، بندرها و شبکه راه های آن توسعه یافته بوده و هم مرز با افغانستان نیز باشد. بغیر از پاکستان، یک چنین کشوری ایران است.
ترانزیت احتمالی از طریق ایران، کوتاهترین راه از پایگاه های بزرگ نظامی در خلیج فارس است که بهنگام عملیات علیه عراق در سال های ١٩٩۱ و ٢٠٠۳ بخوبی توسعه یافته اند. این پایگاه ها می توانند تا ۴٠٠ هزار نفر را به همراه ذخایر انبوه سلاح، تجهیزات، مهمات نظامی، مواد غذایی و غیره در خود جای دهند. انتقال بار می تواند از طریق دریا و خشکی، از مرز ایران-عراق صورت گیرد و پس از آن، توسط راه آهن به هرات عرضه شده و از آنجا بارها بین تمامی پادگان های افغانستان تقسیم شوند.» ۱۰

همین گزارش کمی جلوتر می افزاید:
«این چرخشی غیر منتظره در سیاست خاور نزدیک است ... نباید امکانات دیپلماسی آمریکایی را دست کم گرفت. آمریکا توان این را دارد که توافق کند و حتی با دشمن خود روابط متفقانه پایدار برقرار کند. با توجه به این توان آمریکا، امکان انعقاد توافقنامه روابط متفقانه با ایران باورنکردنی به نظر نمی رسد ... به احتمال زیاد، فعالانه در رابطه با شرایط چنین امکانی برای همکاری تبادل نظر می شود ...» ۱۱

حاکمیت جمهوری اسلامی، پیش از این، بارها و بارها بازیچه دست سیاست های امپریالیستی، بویژه در زمینه سیاست خارجی شده است. اینک، در شرایطی که کشورهای روسیه، قزاقستان، ازبکستان و تاجیکستان، تنها اجازه حمل و نقل بارهای غیر نظامی امریکایی به مقصد افغانستان را داده اند، گفتگو بر سر حمل و نقل بارهای نظامی نیروهای ایالات متحده و ناتو از راه خاک ایران به کشور همسایه ما، افغانستان در میان است!

از سویی حاکمیت جمهوری اسلامی ایران می گوید مشکل افغانستان راه حل نظامی ندارد و از سوی دیگر با نمایندگان ایالات متحده، بر سر حمل و نقل بارهای نظامی این کشور از راه خاک ایران به افغانستان، به گفتگو می نشیند!!!

رهبر جمهوری اسلامی، در بخشی از پیام نوروزی خود و البته مانند همیشه کمی دوپهلو، پس از شرح زیان هایی که دولت های ایالات متحده و برخی دیگر کشورهای امپریالیستی اروپای باختری به ایران وارد نموده اند، ازجمله چنین می گوید:
«... من نصيحت ميكنم به مسئولين آمريكائى، به هر كه در آمريكا تصميم‏گير است - چه رئيس جمهور، چه كنگره و چه ديگران - اين وضعى كه در گذشته دولت آمريكا داشته است، به ضرر ملت آمريكا و به ضرر خود دولت آمريكا هم هست ... ميخواهيد اراده‏ى خودتان را در دنيا تحميل كنيد، در امور كشورها دخالت ميكنيد، در دنيا معيارهاى دوگانه به كار ميبريد؛ يك جا يك جوان فلسطينى را كه از شدت فشار ناگزير ميشود يك حركت شهادت‏طلبانه انجام دهد، سيل تبليغات را بر سر او ميريزيد؛ اما از طرف ديگر رژيم صهيونيستى كه در ظرف بيست و دو روز آن فاجعه را در غزه به وجود مى‏آورد، جنايتهاى او را نديده ميگيريد؛ آن جوان را تروريست ميخوانيد، اين رژيم تروريست را ميگوئيد ما به امنيتش متعهديم ... اين نصيحت به شماست؛ براى خير خودتان، براى صلاح خودتان، براى آينده‏ى كشور خودتان، از لحن تكبرآميز، از روش مستكبرانه، از حركتهاى قيم‏مآبانه دست برداريد؛ در كار ملتها دخالت نكنيد؛ به حق خودتان قانع باشيد؛ براى خودتان منافعى در همه جاى دنيا تعريف نكنيد؛ خواهيد ديد چهره‏ى آمريكا در دنيا بتدريج از آن منفوريت به شكل ديگرى تبديل خواهد شد. اين حرفها را گوش كنيد. نصيحت من به مسئولين آمريكائى - چه رئيس جمهور و چه ديگران - اين است؛ روى اين حرفها با دقت فكر كنيد، بدهيد برايتان ترجمه كنند - البته به صهيونيستها ندهيد ترجمه كنند! - از انسانهاى سالم مشورت بخواهيد، نظر بخواهيد. تا وقتى دولت آمريكا روش خود را، عمل خود را، جهتگيرى خود را، سياستهاى خود را، مثل اين سى سال عليه ما ادامه دهد، ما همان آدم سى سال قبل، همان ملت اين سى سال هستيم. ملت ما از اينكه باز هم شما شعار بدهيد كه «مذاكره و فشار»، ما با ايران مذاكره ميكنيم، در عين حال فشار هم وارد مى‏آوريم - هم تهديد، هم تطميع - بدش مى‏آيد. اينجور با ملت ما نميشود حرف زد.»۱۲

اگر این سخنان پندآمیز را که از سوی بالاترین مقام جمهوری اسلامی به میان آمده، در کنار رویدادها، گفتگوها و گرایش برای «تعامل سازنده» از هر دوسو بنهیم، چند احتمال، به میان خواهد آمد:
۱ ـ گفتگوها و رویدادها را به شرف عرض ولی فقیه نمی رسانند و وی در جریان دشواری ها و چالش های خطرناک پیش رو نیست؛ "هوایی" سخن می راند و باز هم به پند و اندرزگویی امریکایی ها سرگرم است؛
٢ ـ مانند گذشته و برپایه گونه ای حاکمیت ملوک الطوایفی که همچنان در کشور استوار است، هنگامیکه دیگران سرگرم کوک نمودن سازهایشان با طرف های «امریکایی»۱۳ هستند، وی نیز ساز خود را می زند و انتظاری در این باره، برای رقصیدن دیگران به ساز ایشان نیست؛
۳ ـ وی کاملا در جریان اوضاع و احوال هست و این سخنان را ـ مانند نمونه پیش از آن درباره عراق ـ برای ایز گم کردن و رفع مسوولیت احتمالی در آینده بر زبان می آورد و به گفته ای دیگر، مردم را "سیاه" می کند؛ یا
۴ ـ ترکیبی از دو مورد نخست؛ یعنی مثلا نه همه گفتگوها که تنها "گلچینی" از رویدادها و گفتگوها (گل گفته ها و گل شنیده ها) را به شرف عرض مبارک می رسانند؛ افتخار رهبری ارکستر ناهمساز را به ایشان می سپارند و ساز خود را می زنند و گهگاهی به پند و اندرزهای فقیهانه شان گوش فرا می دهند و همزمان، بیشترشان را از آن گوش بیرون می کنند ...

آنچه در این میان پیدا و آشکار است، گفتگوهای پنهانی میان نمایندگان جمهوری اسلامی ایران با نمایندگان دولت تازه ایالات متحده است که با وجود همه پنهانکاری ها، از پرده برون افتاده و درونمایه گفتگوهای آن نیز که در صورت درست بودن مایه شرمساری برای هر ایرانی است، کم و بیش به بیرون درز کرده است. باید توجه داشت که صدور مجوز و حمل و نقل بارهای نظامی و غیر نظامی نیروهای اشغالگر ناتو و ایالات متحده در افغانستان از خاک ایران خیانت آشکار و بخشش ناپذیر به خلق های افغانستان و ایران است. خیانتکارانی که به چنین گفتگوهایی تن داده اند، در صورتی که به این عمل دست یازند، خشم و نفرت و ننگ ابدی مردم ایران را به جان خواهند خرید؛ زیرا این سلاح ها در آینده، در شرایطی که نیروهای اهریمنی ناتو و سرمایه امپریالیستی جنگی زمینی با ایران را در دستور کار خود قرار دهند، برعلیه کشور ما نیز مورد استفاده قرار خواهند گرفت.

از دید نگارنده، دگرگونی های اخیر در رابطه با «شیطان بزرگ»، چیزی جز نشانه های جدی رویارویی هرچه بیشتر حاکمیت جمهوری اسلامی با آرمان های انقلاب بهمن و زیرپا نهادن منافع توده های زحمتکش ایران نیست؛ حاکمیتی که تنها چند گامی تا روفتن و برباد دادن آنچه از انقلاب بهمن برجای مانده و پیشخدمتی نیروهای امپریالیستی فاصله دارد و هم اکنون نیز با شتاب زیاد در این راه گام برمی دارد.

آینده نزدیک، نشان خواهد داد که سردمداران ایران، چه تضمین هایی برای ادامه هستی خود در برابر خوشخدمتی های تازه که چند و چون آنها هنوز بر کمتر کسی روشن است، دریافت خواهند نمود. ولی یاد آوری یک نکته تاریخی را شایسته می بینم:
قراردادهای سرمایه داران بزرگ امپریالیستی و دولت های نماینده آنها، نه بر زمین سفت که بر آب "نقش بسته است" و با نخستین موج، نقش بر آب خواهد شد.

تاریخ به ما نمی گوید چکار کنیم، به ما می گوید چکار نکنیم (نقل به مضمون)!۱۴


ب. الف. بزرگمهر ۱۱ فروردین ١٣٨٨



پی نوشت ها:

١ ـ پيام نوروزی پرزيدنت اوباما به ایرانیان، واشنگتن، ٢٠ مارس ٢٠٠٩

٢ ـ بيانات رهبر جمهوری اسلامی در مشهد، اول فروردین ١٣٨٨
۳ ـ همانجا
۴ ـ همانجا

۵ ـ محمدرضا تابش ، نماینده مردم اردکان در مجلس شورا، خانه ملت، ۲۵ ارديبهشت ۱۳۸۶
http://mellat.majlis.ir/archive/1386/02/25/labi.htm

٦ ـ هلند: ایران در اجلاس آینده افغانستان شرکت می کند، بی بی سی، ۵ فروردین ١٣٨٨
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/03/090325_op_netherlands_iran_afghan_conference.shtml

٧ ـ تکذیب قطعی شدن شرکت ایران در اجلاس افغانستان، بی بی سی، ۲۳ اسفند ۱۳۸۷
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/03/090313_op_iran_us_afghanistan.shtml

٨ ـ آمریکا در پی فرصتی برای 'تعامل سازنده' با ایران بر سر افغانستان، ۹ فروردین ١٣٨٨
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/03/090328_si_wkf_usiran_afghan.shtml

٩ ـ افغانستان: همکاری ایران و آمریکا ضروری است، بی بی سی، ۱۰ اسفند ۱۳۸۷
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/02/090228_op_spanta_iran_us.shtml

۱۰ ـ دمیتری ورخاتوروف، کارشناس مرکز مطالعه افغانستان معاصر، پایگاه اطلاع رسانی افغانستان، خبرگزاری «ریا نووستی» روسیه، ۲۰ اسفند ماه
http://pe.rian.ru/articles/20090310/120491508.html
۱۱ ـ همانجا

۱٢ ـ بيانات رهبر جمهوری اسلامی در مشهد، اول فروردین ١٣٨٨

۱۳ ـ نام درست این کشور «اَتازونی» است. نامگذاری آن به نام «ایالات متحده آمریکا» در هنگام خود از سوی قانونگزاران این کشور، آماج های استعماری در قاره آمریکا داشته است: «آمریکا برای آمریکاییان و بقیه جهان برای سایرین!»؛ گرچه پس از آن، این کشور به بسیاری جاهای دیگر جهان نیز چنگ انداخته است!
«اتازونی» واژه فرانسوی ايالات متحده است (واهیک).

۱۴ ـ گفته ای بسیار آموزنده از تاریخدان انگلیسی: ای. اچ. کار

۱۳۸۸ فروردین ۱۰, دوشنبه

بهانه‌ی دیدار!

امروز دوشنبه دهم فروردین 88 است، نفهمیدم که چطور گذرم به امام‌زاده طاهر کرج افتاد. صبح روزی که هیچ قبری مشتری نداشت و به‌نظر می‌رسید که همه‌ی مردگان، آرام و خاموش و بی‌انتظار... آرمیده‌اند. سنگ قبرهای پوینده و مختاری، صفرخان و احمد محمود و شاملو و چندتایی دیگر که به اطراف نظر می‌انداختی، تمیز و شسته بودند و برروی هر یک از آنان کم و بیش گل و گلدانی دیده می‌شد. و شاملو که گویی با فراوانی گل‌های تازه‌ی روی سنگش، قبل از ما نیز ملاقاتی‌هایی داشته بود، همه‌اش طراوت بود و تازگی... بر او خم شدم و با خود درگیر سخن!:

دوستان و رفقای خوابیده بیدار تا ابد! این جاده‌ی خالیِ پر از دست‌انداز، چقدر شلوغ و خاک‌آلود شده است. فضا آن‌چنان تیره و تاریک است که به سختی بتوان راه را از چاه تشخیص داد. گونه‌ای است که اگر کمی لای چشم باز شود، دود و گرد و خاک برخاسته از این ماشین‌های اوراقِ عهد بوقی، فورا فرمان بسته شدن آن را می‌دهد. همه چیز حکایت از رویداد و پیامدی دارد، اما توان درک بر دانستن آن «چیز» چندان ساده به‌نظر نمی‌رسد. تردید نیست که در چنین فضا و شرایطی که همه چیز درهم است و حریم‌ها شکسته و آشفته‌بازاری از جاگیری هر کس در مکان و موقعیتش به‌وجود آمده و نمی‌توان زید را از عمر تشخیص داد، ابراز هر سخن و قطعیت بر هر نظر ممکن نیست و عاقلانه نیز به‌نظر نمی‌آید که سخنی گفته شود و نظری ابراز گردد!.


تردید نیست که بی‌علت نتوان سراغ گرفت هیچ نمودی را و البته قطعیت دارد که «تغییر» اثبات‌گر نااستواری نسبی ‌«وجود» است. پس اگر چنین است و اگر «تغییر» مطلق است و هر «وجودی» نسبی؛ دیگر لزومی بر شگفتی از هیچ چیز باقی نمی‌ماند که چرا زید همان زید باقی نمانده است. شک نباید کرد که «زید» نیز خود گرفتار آمده‌ای در همین جاده‌ی پر دست‌انداز و خاک‌آلوده است که امروز، چاره‌ای جز سر پناه‌گیری نسبی ندارد تا ایاب و ذهاب پر شتاب این ماشین‌های زهوار درفته‌ی تلق و تولقی تمام شود، شاید که در آن صورت هر کس بتواند به آرامی چشمی گشاید و اطراف را در رابطه با خود دیده و دریابد علت‌ها را که چرا و چگونه بوده است که به‌یکباره همه و همه چیزدرهم فرو ریخته و بسیار وجودها، به ضد ماهیت خودشان درآمده‌اند و دارند «خود» حقیقی ‌اشان را منکوب و سرکوب می‌کنند.


در این بازار پر اذهام و بسیار شلوغ که عرضه‌ی هر کالای دل‌خواهی کمیاب و کالاهای دست چندمِ بنجل به فراوانی یافت می‌شود، دست‌یابی به تهیه‌ی کالای مطلوب مورد نیاز بسیار سخت و ناممکن به‌نظر می‌رسد.


... در این آشفته بازار، فروشندگانِ فرصت‌طلب، همه چیز را؛ از کهنه گرفته تا نو و از رسیده گرفته تا کال، و از کوچک گرفته تا بزرگ، همه و همه را قاطی کرده‌اند و ریز و درشت و سالم و گندیده را درهم تحویل می‌دهند.


و چه غیر منصفانه است شگفت‌زده شدن در هنگام بازبینی جنس‌های خریداری شده! چرا که باید قابل پیش‌بینی می‌بود که خرید با چشمان بسته، حاصلی غیر از آن‌چه اکنون ملاحظه شده است به‌بار نمی‌آورد. پس، اکنون دیگر وقت شِکوه و شکایت نیست، شاید کمی ملامت خود، هشداری باشد برای هشیاری بیش‌تر تا اجتناب شود از خریدی دگر بار که تکرار نگردد تاسفی که همه‌ی زندگی را تکراری پوچ معنا سازد! بله اندکی ملامت خود، کار را تمام شده نمی‌کند، ولی باید بینا بود که این اندک ملامت، از حد نگذرد که اگر بگذرد همه‌ی هستی را دربر می‌گیرد و کار را به‌جایی می‌کشاند که حریم‌ها از هم پاره می‌شوند و بنیاد «وجود» نه تغییر، بلکه از بیخ و بن دگرگون شده و همین‌جاست که ‌«وجود» به ضد خود قد علم می‌کند و اغتشاشی را سبب می‌شود که هر «اصلی» را بی‌فروغ می‌گرداند و تاریکی و سیاهی را همانند جاده‌ی پر دست‌انداز خاک‌آلودِ خفه کننده حاکم می‌کند.


در این بودن چه ارزشی نهفته است که همه چیز را در هم آمیخته می‌کند و شگردش می‌گردد گرفتن از آب گل‌آلود ماهی... که فرو رود در حلقومی ناتوان از فرو دادن!


شگفتا که همه چیز در گذر است و در این گذر: ویرانه‌ساز، خود ویران شده‌ای است ناتوان از هر توانی که ادعا دارد جهانی در مشت تواند گرفت!.


تردید نیست که اگر هر «خود» در به‌وجود آوردن چنان جهانی نقش و سهم عمده‌ای نداشته باشد، سخن از تغییر آن «ویرانه» یک ضرورت و امکان‌پذیرتر است اما اگر «خود» در به‌وجود آوردن آن نقشی فعال داشته باشد، دیگر ضرورتی بر تغییر آن، در نگرش و فهم چنان موجودی جایی ندارد. ویرانه‌ساز، ایستانگر است و خود بین! معیارش نفع شخصی است و همه‌ی همه را در چنین قالبی جای می‌دهد. آنان به‌مرور آن موجوداتی می‌شوند که در صورت تکامل، هر چیز را قربانی خود می‌کنند و در صورت نیاز از شکستن حریم‌ها ابایی ندارند و به راحتی می‌توانند سری را بریده و تحویل امیال خود دهند. اینان برایشان نوع قربانی نیز بی‌تفاوت می‌شود! تا جایی که نزدیک‌ترین کسان نیز می‌توانند به قربانگاه برده شوند.


ایستانگر، وقیح و طلبکار است، همه چیز را در خاطر می‌سپارد و برای هر حرکتش پرونده‌ای جداگانه باز می‌کند تا در وقت لازم مفتوحش سازد و به‌کارش گیرد. ایستانگر، برای همه وظیفه‌ای را نشانه دارد؛ درحالی که خود را باهوش و عقل کل می‌داند، مدیری می‌شود خادم برای ارباب و دژخیم برای زیردستانِ کارگر که آنان آمده‌اند در این دنیا که کار کنند و باید کار کنند، که اگر لازم آیند، از اخراج ده‌ها و صدها نفرشان نیز نباید ناخشنود گردید.


عواطف و احساسات ایستانگر، تنها در گرداب محدود خود غوطه می‌خورد و تواناییش در حد و اندازه‌ی دل سوختن برای خود، بسته می‌گردد. چنین موجودی، برخود و کارهایش دل‌می‌سوزاند و شگفتا که برای هر محبتش حسابی ویژه باز می‌کند تا پاداش بیند از همه‌ی ایثارها و بودن‌هایش که همیشه هوشمندانه بوده است و حساب‌گرانه و به بیانی کاسب‌کارانه!


تحول‌خواه نابخرد دیروز، همان ایستانگر هدفمند امروز است که جهان را آن گونه که هست باور دارد و نه آن گونه که باید باشد. او تو را می‌شناسد و می‌داند که شکستن حریم‌ها، تحریم را درپی دارد. با این وجود حریم‌ها را می‌شکند تا تحریم‌ها تحقق یابد!

... و در این هم‌همه‌ی هجوم همه‌ی این افکار... امام‌زاده طاهر را با بدرود به پوینده و مختاری، صفر قهرمانیان و احمد محمود و شاملو و... که این‌بار هنوز سنگ تازه بر روی خاکش نشکسته مانده بود، ترک کردم.

هادی پاکزاد

برگرفته از تارنگاشت فرهنگ توسعه

http://www.farhangetowsee.com/295/295-4.htm

۱۳۸۸ فروردین ۳, دوشنبه

سر نخ های گم شده کلاف را بیابیم!


درآمد سخن

گفتگوها و ستیزه های اخیر، از جمله پیرامون یکی از سند های مصوب١ نشست وسیع کمیته مرکزی حزب توده ایران در آذرماه ١٣۸۷ و شیوه برخورد برخی کسان که با ساده نگری و آمیختن جُستارها با یکدیگر، بر دشواری های موجود می افزایند و در کردار به همان راهی می روند که هوچی گران، مدعیان «حق آب و گِل» و دشمنان حزب و جنبش توده ای خواهان آنند، مرا بر آن داشت که این نوشتار را آماده نمایم.

امیدوارم، این نوشتار برای برونرفت از گفتگوها و ستیزه های بیهوده ـ گرچه هر گفتگو و ستیزه ای را بیهوده نمی دانم ـ سودمند بوده و خود بر پراکندگی و آشفتگی بیشتر نیفزاید که بی گفتگو، نه تنها خواهان آن نیستم که آن را بسیار زیانبار، بویژه در شرایط کنونی می دانم. همچنین، امیدوارم این نوشتار، راهگشایی برای بهبود برخی سیاست های نادرست باشد که سرچشمه و بنیان سایر کژی ها و کاستی ها، دربرگیرنده آشفتگی ها و پراکندگی های سازمانی ـ سیاسی درون و پیرامون حزب توده ایران می باشند.

اشاره ام، در اینجا و آنجای این نوشتار به برخی گفته ها یا نوشته ها، تنها برای نمونه دادن است و با کسی سر ستیز نداشته و ندارم.

***

سر نخ های گم شده کلاف را بیابیم و آنها را با شکیبایی بگشاییم!

برای آنکه کلاف را که سردرگم می نماید، بگشاییم، ناچاریم نخست سرنخ های آن را جستجو نموده، بیابیم و با شکیبایی آن ها را یک به یک از هم باز کنیم. گرچه، همزمان باید درنظر داشته باشیم که باز نمودن یک یک آن ها که به هم خوب گره خورده و درهم تافته اند، براستی کار دشواری است و ناچاریم، همواره رابطه این یک با آن دیگری و نیز رابطه همه آنها با مجموعه کلاف را که خود سازنده آن بوده ایم، درنظر داشته باشیم. خوشبختانه، دست ها کم نیستند؛ همان دست ها، می توانند با یاری یکدیگر و بدون آنکه به یکدیگر بپیچند و کلاف را (هرچه بیشتر) سردرگم نمایند، کار را با شکیبایی به پیش برده، کلاف را از هم باز کنند.

اجازه بدهید، جستجو و یافتن سرنخ ها و کوشش برای گشودن کلاف را در دو زمینه عمده زیر، جداگانه پی گیریم:
الف ـ یگانگی، یکپارچگی و انضباط سازمانی حزب توده ایران؛ و
ب ـ یگانگی راه و روش سیاسی حزب، داشتن استراتژی و تاکتیک (سیاست های دور و نزدیک) شایسته و درخور دگرگونی های پرشتاب میهن ما.

پیوستگی و آمیختگی این دو با یکدیگر، در آرمانی ترین شرایط، یگانگی اراده و کردار حزب را پدید می آورد که برای مبارزه نیرومند و سازنده حزب پرولتری تراز نو (لنینی)، بایسته است.

الف ـ یگانگی، یکپارچگی و انضباط سازمانی حزب توده ایران

در زمینه یگانگی، یکپارچگی و انضباط سازمانی حزب توده ایران و چگونگی ارتباط آن با "نزدیک ترین" طیف نیروهای پیرامونی، از میان چند نوشتاری که جُستارهایی در این باره در میان گذاشته اند، به نوشتاری با عنوان: «بحثی در ماهیت مدعیان»٢ اشاره می کنم که در سخنی صادقانه، درست و از موضع اصولی، به پشتیبانی از هستی اجتماعی حزب توده ایران، پرداخته است. نویسنده، با درمیان نهادن این پرسش که: «... آیا این مدعیان به لحاظ منطقی اصلا حق دارند خودرا توده ای بنامند یا نه ؟»٣، چارچوب بسته، ولی شایسته ای برای ادامه گفتار خود برگزیده و تا پایان نوشتارش، به آن وفادار مانده است.

در آنجا، بدرستی چنین آمده است:
«حزب توده ایران یک هستی اجتماعی با کلیتی تاریخی، منطقی و حقیقی یک پارچه در جغرافیای ایران است ... این حزب ... بر رخدادهای تاریخ اثر گذاشته ... شاهد دست آوردهای گرانقدری بوده وفلاکت شکست های گوناگونی را متحمل شده است. اما با استواری، نسل های مختلف جامعه ایران را به دامان گرفته، پرورش داده، و درعرصه مبارزه ،آرمان رزم درراه آزادی، استقلال، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم را در آن ها نهادینه کرده ... و همواره در بیلان خود، بند و زندان اعضا، هواداران و جانباخنگان خود را حاصل جمع تلاش تاریخی همه توده ای ها مد نظر قرارداده است. دراین هویت تاریخی، حزب تجسم توده ای، و توده ای تبلور حزب بوده است و هست. [تاکیدها در همه جای این نوشتار از من است.]

... منطقی، به این لحاظ ... که بر بستر ضرورت تحول خواهی جامعه ایران و بعنوان مدافع و سخنگوی منافع زحمتکشان ایران پا به عرصه نهاده و در همان کلیت تاریخی خویش بر این امر پای فشرده است .علیرغم اعوجاج شرایط داخلی و خارجی و اعضا و رهبران، تن به استحاله نداده و مدافع خستگی ناپذیر آزادی، استقلال، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم باقی مانده است. حاصل این ضرورت منطقی تاثیر حیرت آور حزب توده ایران بر فرهنگ، سیاست واقتصاد ایران است که دوست و دشمن بر آن اعتراف آشکار دارند.

و از باب حقیقی بودن نیز موجود زنده ای است که بر اساس زیستمندی ارگانیک در بستر زمان پیش رفته و از وحدت سازمانی ـ تشکیلاتی، تربیتی، برنامه، تاکتیک ها و استراتژی های سیاسی ویژه خود برخوردار بوده است.

هرگونه تفکیک مکانیکی در این عناصر متشکله کلیت حزب توده ایران بعنوان یک هستی اجتماعی، که هویت آن را می سازد، جفا به تاریخ این سرزمین و ناسپاسی در برابر صدها هزار ها رزمنده توده ای و انکار هویت راستین حزب توده ایران و جعل تاریخ است»۴.

و سپس چنین نتیجه گیری شده است:
«... آشکار است که جای آن که مدعی "توده ای" بودن است فقط می تواند در دفاع از وحدت سازمانی و سیاسی حزب توده ایران متجلی باشد.

... برنامه و تاکتیک ها و استراتژی های سیاسی حزب توده ایران برآمد خرد جمعی متبلور در حزب توده ایران است. این کلیت حزب است که ماهیت آن را تعیین می کند و نه جمع اجزا آن ... آنچه حزب توده ایران را تعین می بخشد، همان تبلور خرد جمعی در برنامه واحد و تاکتیک ها و استراتژی های حزب است که به صورت وحدت سازمانی، انضباط حزبی و دموکراسی درونی نمود می یابد. ... حزب به لحاظ این که ارگانیسمی زنده است، هماره می تواند محل تجمع دیدگاه های متفاوت و گاه حتی متضادی باشد که خود عامل پویایی هر حزب وسازمانی است، اما این تنوع دیدگاه ها تنها بنا به تعهد به خرد جمعی و گزینش رای اکثریت با کاربست اصول اساسنامه ای حزب تراز نوین و مدیریت آن توسط روش سانترالیسم دموکراتیک به زندگی مسالمت آمیز زیر سقف حزب ادامه می دهند. ...

افراد با تبعیت از مرکزیت حزبی بر آمده از گزینش اکثریت صاحبان صلاحیت رای در درون حزب و رعایت اصول اساسنامه و پای بندی به برنامه حزب است که هویت توده ای کسب می کنند. این مدعیان که به هیچ یک از این عناصر پای بند نیستند هم به لحاظ تئوریک و هم به لحاظ منطقی و هم از نظر اخلاقی حق ندارند خود را "توده ای" بنامند. میزان صداقت این افراد صرف نظر از انتقاداتی که به حزب توده ایران دارند با این امر روشن می شود که در ابتدا هویت خود را تعریف نمایند»۵.

این پیامی روشن، درست و منطقی است که دو نکته مهم دربر دارد:
١ ـ برپایه ساختار حزبی لنینی، تنها کسانی بطور منطقی، اجازه دارند خود را توده ای یا حتا هوادار حزب توده ایران بنامند که خط مشی سیاسی ـ سازمانی آن را دنبال نموده، ترویج و تبلیغ نمایند. بدین ترتیب، هر کسی، به هر انگیزه ای جز این رفتار نماید و همچنان خود را توده ای بنامد یا نادان یا بدخواه خواهد بود؛
٢ ـ باید هستی حزب را همواره در کُلّیت تاریخی آن درنظر گرفت. با آنکه حزب نیز مانند هر زیستمند۶ دیگری، دگرگونی می پذیرد، در یک بررسی منطقی (به مفهوم فلسفی آن)، با آن که «در منطقی تمام جزئیات و مشخصات روند "تاریخی" وجود ندارد»٧، نباید یگانگی روند تاریخی آن را نادیده گرفت و زیرپا گذاشت. به عنوان نمونه اگر بگوییم در فلان نشست حزبی، کسی اراده گرایانه سرنوشت سیاسی حزب را به دست گرفت و همه دستاوردهای آن را تا آن تاریخ به باد داد، منطقی، دستکم به مفهوم فلسفی آن، سخن نگفته ایم.

«در بررسی علمی جدا کردن تاریخی از منطقی و مطلق کردن تاریخی، خطر وقایع نگاری سطحی و تشریح ساده رویدادها بدون دستیابی به ماهیت ها و علل و قانونمندی ها را به وجود می آورد برعکس جدا کردن منطقی از تاریخی و مطلق کردن منطقی منجر به ردیف کردن انتزاعات و مطلق گویی و جدا شدن از واقعیت می گردد.» ٨

در نوشتار دیگری با عنوان: «مدعیان و فعالیت های ضد توده ای»٩، که به نظرم با ساده انگاری، گزافه گویی و گاه درآمیختن و پیچیده نمودن جُستارها همراه است، به کوشش «مدعیان وفاداری به حزب و آرمان های آن»١٠، برای «القای وجود "تشتت فکری" در صفوف حزب»١١ و اثبات «این که حزب دارای مرکزیت مشخصی نیست ...»١٢، اشاره شده است

این که «پیشنهاد برای "وحدت" ... نمی تواند و نباید مورد تایید و پذیرش حزب توده ایران باشد ... تلاش می شود تا رفیق خاوری را از حزب توده ایران جدا سازند و چنین القا ... کنند که گویا رفیق خاوری در تصمیمات حزب شرکت ندارد[،] در واقع ... شگرد فریبکارانه ... برای کاهش اعتبار حزب و رهبری آن است ...[یا] با "داستان نویسی" و "مصاحبه" ها سعی می کنند تا با جعل وقایع به سود خود و با شیوه ای فریبکارانه و مخرب، وانمود کنند که ، چه پیش و چه پس از انقلاب، [آنها] نقش اصلی را در هدایت برنامه های حزب به عهده داشته اند ... »١۳ مورد تایید نگارنده این نوشتار نیز هست.

آنکه، به گفته خود، نیازمند داشتن «تشکیلات ویژه» برای خود بوده و آنچنانکه پیداست، همچنان نیز هست، بگذار چنین «تشکیلات ویژه» ای را برای خود بسازد و نامش را «شورای» "غیبی"، "زیرزمینی" یا "زیرآبی" بگذارد؛ ولی جای وی در حزبی که در آن رهبری جمعی باید حکمفرما باشد، نیست.

آن ره گم کرده ای که مهم ترین دشواری اش، بدست آوردن "جایگاه" از دست رفته است و کمترین دغدغه ای برای توده های مردم میهنش ندارد؛ آنکه، حزب یا سازمان را نه به عنوان وسیله ای برای خدمت به توده های مردم که هدفی برای دستیابی به آماج خودبینانه خود، می پندارد و برای رسیدن به آن، به هرکاری دست می یازد، بگذار جایگاه واقعی خود را بازیابد و سرانجام نیز خواهد یافت؛ ولی جای وی در حزبی که باید تنها دربرگیرنده بخش پیشاهنگ و آگاه طبقه کارگر١۴ باشد، نیست.

هنگامی که کار اجتماعی آدم ها، از درونمایه خود تهی و هدف، جایگزین وسیله می شود، آیا چارچوب و اسکلتی به جز "رفیق"بازی و همدست شدن با این و آن برای رسیدن به آماج های کوچک و بی ارزش فردی، چیزی برجای می ماند؟ مانند داربستی از یک ساختمان نیمه کاره رها شده یا فرسوده و پوسیده. گرچه نباید فراموش نمود که آنها نیز به هنگام خود و به هر انگیزه ای، در همان حزبی بوده اند که اکنون از آن رانده شده اند و برخی، مانند «خلیل ملکی ها و امیر خسروی ها» مسوولیت های مهم در رهبری آن نیز داشته اند. آیا این نمونه ها، نشانه ای از آن نیست که سرچشمه چنین پدیده و دشواری های پیرامون آن را درون خود حزب باید جستجو نمود؟ آیا سرنخ گرایش های انحرافی سازمان شکنانه، در خود حزب و ساختارهای آن نیست؟ آیا، کسانی که رانده شده اند، نفوذ فیزیکی ـ افزون بر نفوذ روانی ـ در حزب و ساختارهای آن ندارند؟ و آیا این دشواری ها، ریشه در راه و روش سیاسی حزب، نداشته و ندارد؟

تجربه تل انبار شده، نشان می دهد که پاسخ همه این پرسش ها، مثبت است. آن ورشکسته سیاسی پرمدعا، آن ره گم کرده و "جایگاه" از کف داده و ... نه تنها به جنگ و ستیز روانی با حزب می پردازند که برپایه شواهد و قرائن، در آن نفوذ فیزیکی نیز دارند. اگر چنین نبود، نمی توانستند در حزب، کوچک ترین نیروی گریز از مرکزی پدید آورند. علت آن هم به درستی راه و روش سیاسی حزب است که چنین زمینه ای را فراهم می کند. به این ترتیب، ادعای این که «وحدت حزبی نیرومندی در درون حزب وجود دارد و خط سیاسی آن نشان می دهد که تفکری واحد و بدون "تشتت" نیز در اکثریت آن وجود دارد.»١۵ در بهترین حالت، ساده اندیشی و خودفریبی بیش نیست.

این که با اشاره «به تغییرات سازمانی ... در کنگره چهارم حزب و در اساسنامه آن ... "مقام" دبیر اولی حذف شده و به جای آن سخنگوی حزب جایگزین شده است [و] این به مفهوم حذف قدرت فردی در تصمیم گیری های حزب و حاکم کردن خرد جمعی است.» ١۶ به خودی خود، به معنای آن است که پیش از آن در حزب خرد جمعی حکمفرما نبوده است که به نظرم بیشتر نشانگر اشتباه نوشتاری نگارنده نوشتار: «مدعیان و فعالیت های ضد توده ای» می باشد؛ زیرا در حزب توده ایران، پیش از آن نیز خرد و رهبری جمعی برقرار بوده است و اگر چنین نبود این حزب نیز به سرنوشت بسیاری از حزب ها و گروه های سیاسی دیگر دچار می شد و بسیار زود ازهم می پاشید؛ ولی آنچه اهمیت دارد و تصمیم های «کنگره چهارم» در این باره را نیز ناکافی نشان می دهد، جستار چگونگی پدید آوردن چنان ساختارهایی در سازمان حزب است که اصل مهم «رهبری جمعی» را به آرمانی ترین شکل آن نزدیک کند. به نظرم، در این زمینه هنوز کار بسیاری باید انجام پذیرفته و سمت و سوی کار سازمان های حزبی، دگرگونی های ژرف تری یابد. نوسازی و بازسازی ساختارهای حزبی یا پدید آوردن ساختارهای نو با سود بردن از روش های مدیریت علمی، می تواند از پدید آمدن و گسترش گرایش های انحرافی، فرصت طلبانه و سازمان شکنانه، به هنگام جلوگیری نماید.

یافتن و کاربرد روش های علمی درخور دوران کنونی، برای بازبینی بهنگام راه ها و روش هایی که حزب، بویژه در سیاست روزمره خود، در پیش می گیرد، از نیازهای امروز و فردای حزب توده ایران است. در کنار و همراه با آن، یافتن و کاربرد راهکارهای نوین برای تامین هدفمند و پیگیرانه رهبری جمعی، از اهمیت ویژه ای برخوردار است.

نمونه بابک امیر خسروی که به باور من، بزرگترین زیان های تاریخ حزب توده ایران را برای این حزب آنچنان فراهم آورده که دنباله های آن هنوز نبز برجای مانده، یادآور یکی از نتیجه گیری های ارزشمند آنتون ماکارنکو در بخشی از کتاب ارزشمندش «داستان پداگوژیکی» است. ماکارنکو که در نخستین سال های حاکمیت روسیه شوروی، هنگامی که نابسامانی های اجتماعی برجای مانده از رژیم گذشته همچنان برجای مانده و بیداد می کند، مسوولیت بازآموزی اجتماعی ـ فرهنگی گروهی افزایش یابنده از کودکان و نوجوانان بزهکار را بر دوش دارد، پس از چندی کار و درگیری و گرانباری دشواری هایی بی اندازه که با پُرشَر و شور ترین نوجوانان گروه پیدا می کند، در روندی یکی دو ساله، به این نتیجه آموزنده می رسد که دشوارترین کودکان بزهکار و «تیپ» های شخصیتی ـ روانی برای بازآموزی و بازگرداندن شان به کار و کوشش و زندگی سازنده، نه این گروه از کودکان ـ که برخی از آن ها، بعدها در جنگ میهنی با نیروهای نازی به بزرگترین قهرمانی ها دست می زنند و حتا یکی از آنها عنوان پرافتخار «قهرمان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» را نیز به دست می آورد ـ که گروهی دنباله رو، فرصت طلب و ترسویی است که برای هیچ کاری پیشگام نیست، همیشه به منافع فردی خود می اندیشد، از انتقاد کردن و انتقاد شدن می ترسد و همواره منتظر فرصتی است تا به دنبال آن چیزی برود که آسودگی بیشتری برایش فراهم نماید. به باور من، بابک امیر خسروی و نه تنها او که آن «کردارگر»١۷ که پایش را در کفش اندیشه پردازی فرو می کند که سال ها در سایهء وی دویده و اکنون در همه امری، از امور سیاسی و سر توی سوراخ دیگران کردن گرفته تا امور فضایی و نظامی، "صاحب نظر" است و نیز آن "اندیشه پرداز"ی که تنها سخن این و آن را می قاپد و بازگو می کند و خود نیز از آنچه می گوید یا می نویسد، کمتر سر در می آورد و نیز بسیاری دیگر را که همواره در "سایه" دیگران راه رفته اند و می روند، در گروه دنباله رویی که در بالا از آن یاد شد، می گنجند. همه آنها، هنگامی که از "سایه" بیرون آمده و به جلو صحنه پرتاب شده اند، کاری جز خرابکاری، «تشکیلات ویژه» ساختن، «جایگاه ویژه» جستجو نمودن، «حق آب و گل» درخواست کردن، آلت دست دشمنان مردم قرار گرفتن و گاه مانند نمونه هایی چون بابک امیرخسروی به نوکری واپسگرایان درون و بیرون ایران تن در دادن، کاری انجام نداده و نمی دهند.

اکنون، کار به جایی رسیده است که آن "جایگاه" از کف داده که به «مکتب» های گوناگون دلبستگی دارد یا آن دیگری که سال هاست گوشهء چشمی به «عالیجناب کوسه» دارد و روزی نیست که به هر بهانه ای شده، تعریفی از "محاسن" «حضرت اجل» توی یکی از گاهنامه هایش ننویسد، زمینه های خرابکاری های هرچه بیشتر در سازمان حزب را فراهم می آورند. آن دیگری و دیگری که تا پابوسی رضا پهلوی پیش رفته و اکنون همکاسه داریوش همایون ها شده اند، نیز که جای خود دارند و شگفتا که همه آن ها، چون گربه ای که در شب سمور می نماید، هنوز گستاخانه عنوان چپ را یدک می کشند.

آیا، همه یا دستکم بخشی از این پدیده ها، از سستی ها و کاستی های حزب توده ایران، نه تنها در زمینه یکپارچگی و انضباط سازمانی که بویژه در زمینه راه و روش سیاسی در پیش گرفته در دو دهه اخیر، سرچشمه نمی گیرد؟

باید روشن نمود که کدام انگیزه ها و شرایطی سبب می شوند تا:
ـ پای چنین کسانی به حزب پرولتری تراز نو ـ اگر براستی می خواهد چنین حزبی باشد! ـ باز شود؛
ـ چنین کسانی بتوانند گاه سالیان دراز در "سایه" دیگران، جایی تضمین شده درون سازمان حزب برای خود بیابند و یا در مسوولیت های گاه حساس رهبری که با جان آدم های فداکار سر و کار پیدا می کند، قرار گیرند.

چه راهکارهایی باید اندیشید که چنین کسانی به حزب پرولتری تراز نو راه نیابند یا در صورت راهیابی، با شتاب کنار رانده شده و از حزب بیرون رانده شوند؟

از سوی دیگر، پافشاری روی سیاست هایی که نادرستی آنها از زاویه های گوناگون واقعیت و «پراتیک» اجتماعی ـ که سنگ محک نظریه نیز هست ـ به روشنی دیده می شود و درهم آمیزی (اکلکتیسم) نظریه ها و روش های ناهمگون و نیز نوسان سیاسی که به پیشبرد سیاست یک بام و دو هوا انجامیده، نشانه هایی جدی از راه و روش های جزم گرایانه ای است که در دوره کم و بیش درازی، همچنان بی هیچ دگرگونی و بدون یک ارزیابی و بازبینی جدی دنبال شده است. همه این ها، از هر دو سو به سردرگم شدن هرچه بیشتر کلاف انجامیده و می انجامد.

نخواسته ام برخوردی «پاکیزه خواهانه» با جُستار و چالش پیش روی حزب توده ایران انجام دهم؛ ولی به باور من، همه نمونه های تاریخی و کنونی یادشده در بالا، نشانگر گفته ارزشمند آن انقلابی فرزانه است که: «فقط با گسترش حزب از طریق عناصر پرولتری است که می توان، به مناسبت پرداختن به فعالیت توده ای آشکار، تمام آثار محفل گرایی ... ناساز با وظایف دوران کنونی را ریشه کن ساخت.»١۸ و نیز همه این ها در مجموع خود، بدون آنکه این یا آن نمونه را بزرگ نماییم یا دستکم گیریم، یا فلان یا بهمان انگیزه را برای توضیح ـ و تنها توضیح! ـ چنین پدیده هایی یادآوری نماییم، یادآور آن است که:
«... بدون وجود این عامل [درنظرگرفتن استعداد سازمان یابی طبقه کارگر]، سازمان انقلابیون حرفه ای چیزی جز یک بازیچه، ماجراجویی و نمای توخالی از کار در نمی آمد و به همین جهت ... سازمانی که به دفاع از آن [منظور طبقه کارگر است. نگ] می پردازد، فقط در صورت پیوند با طبقه واقعا انقلابی که خودانگیخته به پیکار برمی خیزد، مفهوم خواهد داشت …»١۹ .

«انضباط حزب انقلابی پرولتاریا برچه بنیادی استوار می گردد؟ با چه وسیله ای به محک آزمایش گذاشته می شود؟ با چه نیرویی تقویت می پذیرد؟ اولا بر بنیاد آگاهی پیشاهنگ پرولتری و وفاداری آن به انقلاب، بردباری، جانفشانی و قهرمانی آن. ثانیا بوسیله مهارت این پیشاهنگ در برقراری پیوند و نزدیکی و تا حدودی حتی درآمیختن با انبوه ترین توده زحمتکشان ـ البته در درجه اول با توده پرولتر ولی ایضا با توده زحمتکش غیر پرولتر. ثالثا به نیروی صحت رهبری سیاسی و صحت استراتژی و تاکتیک سیاسی این پیشاهنگ و آن هم مشروط بر آنکه انبوه ترین توده ها با تجربه شخصی خویش به صحت آن یقین حاصل کنند. بدون وجود این شرایط، برقراری انضباط در یک حزب انقلابی، که واقعا بتواند نقش حزب طبقه پیشتاز قادر به سرنگونی بورژوازی و دگرگونی سراسر جامعه را ایفا کند، تحقق پذیر نخواهد بود. بدون وجود این شرایط، تلاش برای ایجاد انضباط حتما تلاش پوچ، جمله پردازی و ادا و اطوار از کار درخواهد آمد. … عاملی که موجب تسهیل ایجاد آن ها می گردد، تئوری انقلابی صحیح است که آن نیز به نوبه خود … در پیوند استوار با فعالیت عملی جنبش واقعا توده ای و واقعا انقلابی شکل نهایی به خود می گیرد۲٠.

آیا نباید، با سود بردن از تجربه های گذشته، از هم اکنون و همواره، این اندرز آن دانشمند انقلابی را بکار بست که:
«نزدیکی هرچه بیشتر اتحادیه ها با حزب، یگانه اصل صحیح است. کوشش برای برقراری نزدیکی و پیوند میان اتحادیه ها و حزب باید سیاست ما باشد و ضمنا این سیاست را باید در تمام فعالیت ترویجی و تبلیغاتی و سازمانی با سخت کوشی و استواری تعقیب کرد …»٢١؟ آیا تجربه ارزشمند حزب کمونیست سودان «... که ریشه های قدرتمندی در جنبش کارگری و سندیکایی کشور دارد ...» ٢٢ و راه و روش آن که «... اولین آماج مبارزه خود را سازماندهی جنبش کارگری ... قرار داده است٢٣ گواه بر آن نیست؟

من این استدلال توجیه گرانه را که گویا «طی ٢۵ سال از کودتای ننگین ٢٨ اَمرداد تا انقلاب، روحانیون تنها گروهی بودند که به مراتب بیش از سایر گروه ها و سازمان های سیاسی امکان داشتند از راه مساجد، تکایا، جلسات مذهبی و نیز برخی نهادها همچون انجمن سلطنتی فلسفه به ترویج وتبلیغ افکار و نظرات خود بپردازند و این درحالی بود که جبهه ملی از امکان تماس با مردم برخوردار نبود و نیروهای انقلابی و چپ مانند حزب ما، فداییان و مجاهدین خلق درزیر شدیدترین سرکوب قرار داشتند و امکان تماس مستقیم و بی واسطه وجود نداشت. [و گویا] همین امر درتقویت و تسلط نقش خمینی و نیروهای هوادار او دررهبری انقلاب بسیار موثر افتاد.»٢۴، نه در گذشته و نه اکنون، هیچگاه نپذیرفته ام؛ زیرا خوشبختانه از این امکان برخوردار بوده ام که آنچه را در سینه توده ای هایی که در ژرفای توده های زحمتکش، در کنار و همراه با آنها رزمیده بودند، از زبان خودشان و با اندوه همراه با خوش بینی برای آینده بهتر، به گوش جان بشنوم. آنها، برایم گفته اند که چگونه در بسیاری از روستاهای ایران، آنگاه که توده ها به حزب توده ای خود، مانند چشمان خود اعتماد کرده بودند، گروه گروه در برابر دفترها و خانه های حزب توده ایران، برای عضویت در این حزب صف می کشیدند و به آن چشم امید داشتند. همان ها، به چشم خود، دیده بودند که چگونه کودتاچیان سرمست از پیروزی کم و بیش آسان بدست آمده، بسیاری از همان توده های روستایی اینک آگاه شده به منافع خود را، در همان روستای زادگاه خود، گروه گروه به دار آویخته بودند. روستاییانی که در سنجش با دوران کنونی بسی مذهبی تر و آغشته به خرافات بیشتر بوده اند؛ و بازهم زیرا در همان هنگام « ... نیروی متفکر، پاکدامن، فداکار و بانفوذ این طبقه [طبقه کارگر] ... قادر [بود] قشرهای عقب مانده را با خود همگام سازد یا به شوق برانگیزد …»٢۵ و حزب توده ایران توانسته بود، حتا برخی آخوندها و ملاها را ـ به هر انگیزه ای که به سوی حزب آمده بودند ـ در گوشه و کنار کشور، به کار و پیکار به سود زحمتکشان روستایی و شهری، وادارد.

در بخشی از سند مصوب پلنوم (وسیع) کمیته مرکزی «درباره وحدت و دشواری های فعالیت و مبارزه حزب توده ایران پس از یورش رژیم ولایت فقیه»٢۶، ازجمله چنین آمده است:
«برگزاری سومین کنگره حزب توده ایران، در بهمن ماه ۱۳۷٠، یعنی پس از گذشت نزدیک به ۴٣ سال از کنگره دوم حزب، و در اوج تبلیغات همه جانبه رسانه های امپریالیستی در مورد شکست تاریخی سوسیالیسم و هم صدایی وازدگان وطنی، و تصویب برنامه و اساسنامه حزب با حراست و پایداری دلیرانه از ماهیت طبقاتی و جهان بینی مارکسیستی ـ لنینیستی حزب توده ایران در آن دوران دشوار تاریخی دست آورد با اهمیتی است که همه توده ای ها به حق به آن با غرور و سربلندی می نگرند.

بدیهی است که چنین موفقیت های حزب ما نمی توانست با بی تفاوتی ارگان های سرکوب و رهبران رژیم ولایت فقیه که برای نابودی حزب توده ایران امکانات گسترده یی را به میدان آورده بودند، رو به رو گردد. تاریک اندیشان حاکم با درک خطر جدی یی که از سوی ادامه این فعالیت های منسجم حزب و مقبولیت سیاست های درست و علمی آن می توانست منافع آن را تهدید کند دور تازه ای از کارزار تبلیغاتی را برای فلج کردن و در انتها نابودی حزب توده ایران آغاز کردند

... رژیم خوب می دانست که اگر بتواند رهبری و سیاست های حزب توده ایران را بی اعتبار نماید آنوقت خواهد توانست نه تنها به وحدت صفوف حزب توده ایران لطمه بزند بلکه خواهد توانست روند حزب سازی و ”رهبر تراشی“ را با امکانات جدیدی دنبال کند.» ٢٧

به باور من، سند یادشده در بالا، در صورتی می تواند به یگانگی و یکپارچگی هرچه بیشتر حزب و یگانگی اراده و عمل آن یاری رساند که نخست به دشواری های درون خود نگاه نموده و کار را از آنجا آغاز نماید. تا هنگامی که حزب، به هر انگیزه ای، نخواهد یا نتواند با کاربرد درست اصل «برتری کیفیت بر کمیت»، عناصر حرف و عمل را درون حزب جدا نماید و بیکارگان و جاخوش کردگان را که در کردار به هیچ کاری دست نمی زنند و تنها عنوان توده ای را بر دوش می کشند، از درون سازمان های حزبی، به پیرامون آن جابجا نماید و نیز تا هنگامی که حزب، نتواند ارزیابی و جمع بندی درست و استوار بر بنیان واقعیت ها از کارکرد دو دهه اخیر خود ارائه داده، کمبودها، کاستی ها و اشتباهات خود را بدون لاپوشانی و با شهامت به انتقاد بکشد، نخواهد توانست، راهکار های شایسته ای برای غلبه بر دشواری های کنونی بیابد.

روند «حزب سازی» و «رهبر تراشی»، از سوی نیروهای اهریمنی سرمایه و رژیم جمهوری اسلامی که در این زمینه دست در دست یکدیگر کار می کنند، برای آن گروه از آدم هایی که تنها اندکی ژرف تر به ریشه های این دشواری ها می اندیشند، نشانه های بسیار نگران کننده ای از کاستی ها و سستی ها در سیاست و سازمان حزب است. اگر چنین کاستی هایی وجود نداشت و بر آنها پافشاری نمی شد، دشمنان حزب توده ایران، همچنان سیاست نفوذ از درون را پی می گرفتند. اکنون، آنها هم از درون و هم از بیرون دست به کار تکه تکه نمودن و نابودی سازمان حزب هستند و هر دو این راه ها به یکدیگر گره خورده و به هم پیوسته اند.

به باور نگارنده، تا هنگامی که حزب توده ایران نتواند همه رگه ها و نشانه های دنباله روی از سیاست های نولیبرالی را که هنوز به این یا آن شکل دامنگیر آن است، از سیاست ها و تاکتیک های خود بزداید، تا هنگامی که نتواند صف خود را به روشنی از شاه پرست ها، سلطنت طلب ها و همه گروه ها و عناصر وازده خدمتکار امپریالسم که «چپ های شرمگین» را نیز دربرمی گیرد، جدا نموده و مانند گذشته، با همه نیرو و توان خود در جبهه توده های مردم زحمتکش قرار گیرد، نخواهد توانست کوچک ترین گامی حتا برای ارتباط درست با نیروهای توده ای پیرامون خود برقرار نماید؛ ارتباط گسترده تر با توده های زحمتکشان و سازماندهی آن ها که جای خود دارد. دشواری و چالش بزرگ برای حزب توده ایران، نه تنها در آن سو، از سوی محفل بازان، رهبر تراشان و حزب سازان که درون خود حزب و سیاست های گاه آمیخته و درهم برهمی است که پی می گیرد.

نمی توان و نباید، بسیاری از کاستی ها را در تحلیل مسایل روز و گزینش تاکتیک های مناسب، به پای «پیچیدگی ها و ویژگی های ... مسیر و حیات انقلاب»، گذاشت. نمی توان لنگ لنگان، به دنبال رویدادها کشیده شد و این پا، آن پا کرد و همزمان ادعای «فصل نوینی در تاریخ پر افتخار حزب» را به میان آورد. همه این ها، حزب توده ایران را در روبرو شدن و برابری با دشواری ها بیش از پیش ناتوان و رهبر تراشان و حزب سازان را گستاخ تر خواهد نمود.

شاید بتوان مرا نیز یکی از آن هوچی ها پنداشت؛ ولی این پندار، هیچکدام از دشواری ها را از سر راه برنمی دارد. باید، از جمله، توانست دوغ و دوشاب را از یکدیگر جدا نمود. باید انگاشت که هیچکدام از آن ها که زبان به انتقاد گشوده اند و می گشایند «... به لحاظ منطقی اصلا حق دارند خودرا توده ای بنامند»٢٨؛ ولی آیا می توان زبان «غیر توده ای» ها یا حتا ضد توده ای ها را بست؟ آیا بهتر نیست، پوسته سخن «مدعیان»، حریفان، رندان و دشمنان حزب را بشکافیم و اگر هسته ای منطقی در آن هست، آن را بکار گیریم؟ مگر نه آنکه از دشمن نیز باید آموخت؟

آیا حزب توده ایران، به انتقادهایی که از درون آن برمی خیزد یا از بیرون بدنه سازمان حزب به گوش می خورد، با هشیاری برخورد کرده و می کند؟ به باور من، هنوز چنین نیست و گزافه گویی ها و خوش باوری هایی که در اینجا یا آنجای سند یاد شده به چشم می خورد، بخوبی گویای آن است.

نوشتار «مدعیان و فعالیت های ضد توده ای»، به نکته دیگری نیز، به درستی اشاره می کند:
«... پاسخ گویی ، باید از طرف کسانی باشد که دارای مسئولیت های حزبی هستند»٢٩. در آنجا، جُستارهای دیگری نیز در رابطه با سیاست های دور و نزدیک حزب توده ایران به میان آمده که به آنها در بخش «ب» این نوشتار خواهم پرداخت.

*** پایان بخش الف ***

ب. الف. بزرگمهر ۲۸ اسفند ۱۳۸۷



پی نوشت ها:

١ـ درباره وحدت و دشواری های فعالیت و مبارزه حزب توده ایران پس از یورش رژیم ولایت فقیه سند مصوب پلنوم (وسیع) کمیته مرکزی، برگرفته از تارنگاشت «صدای مردم»
http://www.gallari.sedayemardom.net/maghalat/articles_detail_siasi.php?aid=233

٢ ـ «بحثی در ماهیت مدعیان»، هاتف رحمانی
http://www.rahman-hatefi.net/bahsi%20dar%20mahiat-siasat-440-871201.htm
٣ ـ همانجا
۴ ـ همانجا
۵ ـ همانجا

۶ ـ این واژه را بجای واژه موجود به کار برده ام.

۷ ـ ماتریالیسم دیالکتیک، فصل چهارم: مقولات دیالکتیک، امیرنیک آئین، انتشارات حزب توده ایران
۸ ـ همانجا

۹ ـ «مدعیان و فعالیت های ضد توده ای»، عزت الله سیامک
http://www.sedayemardom.net/didgah/articles_detail_didgah.php?aid=144
١٠ ـ همانجا
۹ـ همانجا
١١ ـ همانجا
١٢ ـ همانجا
١٣ ـ همانجا

۱۴ ـ طبقه کارگر در روزگار ما نه تنها کارگران دست ورز که کارگران اندیشه ورز را نیز دربرمی گیرد.

١۵ ـ «مدعیان و فعالیت های ضد توده ای»، عزت الله سیامک
١۶ ـ همانجا

Pratician١۷ ـ

١۸ ـ پیشگفتار مجموعه مقالات دوران ١٢ ساله، لنین، مجموعه کامل آثار، جلد ١٦
١۹ ـ همانجا

۲٠ ـ بیماری کودکی چپ گرایی در کمونیسم، لنین

۲۱ ـ پیشگفتار مجموعه مقالات دوران ١٢ ساله، لنین، مجموعه کامل آثار، جلد ١٦

۲٢ ـ «به موج تضییقات حکومتی برضد حزب کمونیست سودان پایان دهید!»، نامه مردم، شماره ۸۱۱، ۱۱ اسفند ۱۳۸۷
http://tudehpartyiran.org/811.pdf
۲٣ ـ همانجا

۲۴ ـ «ایران سی سال پس از انقلاب شکوهمند بهمن ـ فاجعه رژیم ولایت فقیه سد اساسی تحقق آزادی، دموکراسی، استقلال، صلح و عدالت اجتماعی»،
http://www.tudehpartyiran.org/detail.asp?id=581

۲۵ ـ بیماری کودکی چپ گرایی در کمونیسم، لنین

٢۶ ـ «درباره وحدت و دشواری های فعالیت و مبارزه حزب توده ایران پس از یورش رژیم ولایت فقیه سند مصوب پلنوم (وسیع) کمیته مرکزی»، آذرماه ۱۳۸۷
٢٧ ـ همانجا

٢۸ ـ «بحثی در ماهیت مدعیان»، هاتف رحمانی

٢۹ ـ «مدعیان و فعالیت های ضد توده ای»، عزت الله سیامک

درباره وظایف ما!

این نوشتار، پیش از این (با کمی دستکاری در آن) در چند گاهنامه اینترنتی درج شده بود.

***

پیشگفتار


شرکت کردن یا نکردن در گزینش های دوره ای مجلس و ریاست جمهوری همواره و از همان نخستین روزهای پایه ریزی جمهوری اسلامی، مورد گفتگو، ستیزه و پژوهش نیروهای سیاسی ـ اجتماعی گوناگون بوده و همچنان نیز هست.


با وجود کاستی ها و محدودیت های فراوان "قانونی" و غیر قانونی که از همان نخست بوسیله نیروهایی که قدرت سیاسی را در حاکمیت به چنگ آورده بودند، به مخالفان و نیروهای دگراندیش سیاسی گرانبار می شد و همچنان می شود، بخشی از این نیروها برای پیشبرد امر انقلاب به سود آفرینندگان ثروت های مادی و معنوی، به سود توده های مردم و زحمتکشان، چنین شرایطی را با بردباری و امید به بهبود وضعیت شکیبیده و گاه تنها زبان به انتقادهایی گشوده اند. بخش بسیار عمده ای از این انتقادها تنها در این دایره می گنجید و همچنان می گنجد که چرا آزادی های فردی و اجتماعی مانند آزادی قلم و بیان و سایر آزادی های مدنی، بدون بیم از دستگیری و پیامدهای آن، آنگونه که در بیشتر کشورهای مادر سرمایه داری در چارچوبی مشروط برتافته می شود، از سوی حاکمیت جمهوری اسلامی برتافته نمی شود. چنین انتقادهایی گاه از سوی برخی نیروهای چپ نیز که بیش از دو دهه زیر تاثیر موج نیرومند گرایش های نولیبرالی قرار داشته و همچنان دارند، در میان نهاده شده و برای برونرفت از چنین شرایطی و به عنوان راه حل، گاه گزینش فلان نامزد ریاست جمهوری یا پشتیبانی از بهمان گرایش آزادی خواهانه، لیبرال منشانه یا اصلاح طلبانه پیشنهاد شده است. همه این ها در شرایطی است که نیازهای برآورده نشده توده های زحمتکش، ستمدیده و به خاک سیاه نشسته مردم ایران بسی فراتر از دلگرم نمودن آنها برای شرکت در چنین گزینش هایی و برگزیدن این یا آن فرد به جایگاهی است که تاکنون کم تر سودی برای آنها دربرداشته است. این شیوه نگرش و کارکرد از سوی نیروهای چپ دربرگیرنده طیف گسترده ای از نیروهای پیرو دین اسلام به طور عام و بویژه از سوی نیروهای چپ پس از دستبردهای غیرقانونی رهبری جمهوری اسلامی در اصل ۴۴ قانون اساسی که زیر فشار خردکننده نیروهای بورژوا ـ لیبرال انجام پذیرفت و گردش به راست قطعی حاکمیت، اکنون دیگر پرسش برانگیز بوده و جای بسی درنگ دارد. به پندار نگارنده، چنین نگرشی و دنبال نمودن چنین راه و روشی، از این پس چیزی بیش از یاری رسانی حاکمیت نیروهای راست و فراراست و همدستی با آنان در فریب هرچه بیشتر توده های مردم ایران نخواهد بود.


در این نوشتار، به مناسبت فرارسیدن دور دیگری از "گزینش" ریاست جمهوری در ایران، کوشش شده تا راهبرد ها و رهنمودهای مشخصی از درون انبوهه رویدادهای سیاسی ـ اجتماعی گذشته و کنونی برکشیده شده و برای سمتگیری های سیاسی ـ اجتماعی نیروهای چپ در میان نهاده شود. کوشش نگارنده بر این بوده است تا تحلیل ها و رهنمودهای خود را به ویژه بر بنیاد وضعیت اقتصادی ایران و جهان و چشم اندازهای آینده آن از دیدگاه دیالکتیک ماتریالیستی استوار سازد.


***


آزادیخواهی در میهن ما، برخلاف دمکراسی خواهی که برای مردم ایران زمین واژه ای ناآشنا و جستاری ذهنی بویژه از نظر شیوه های کارکرد آن بشمار می آید، پیشینه و ریشه ای کهن دارد. تاریخ میهن ما شاهد بزرگترین شورش بردگان، بسی بزرگتر، پردامنه تر و نیرومندتر از شورش اسپارتاکوس در بخش بزرگی از ایران بزرگ کهن دربرگیرنده خوزستان کنونی و مناطق جنوبی عراق، شورش های عدالت خواهانه فراوان دهگانی در گوشه گوشه آن، از شورش پردامنه مزدکیان گرفته تا سرخ جامگان بابک یا خُرّمدینان و پس از آن بوده است. اگر در باختر زمین، به جز چند مورد جداگانه مانند آخرین نمونه آنها در انقلاب بزرگ فرانسه، به دلیل وجود دمکراسی، از دموکراسی های برده داری یونان و رم باستان گرفته تا آخرین آنها، دمکراسی های سرمایه داری کنونی، دگرگونی های اجتماعی با روندی رویهمرفته ملایم تر و با خونریزی های کمتر همراه بوده، در میهن ما و پیرامون آن، این دگرگونی ها به دلیل وجود خودکامگی دیرپا (خاور خودکامگی)۱ و خفقان اجتماعی، روندهای تند و تیزتر و مرگبارتری داشته و همراه با فوران نیروی اجتماعی بیشتری بوده است.


شایسته درنگ و پژوهش است که دوره های رویهمرفته کوتاه مدتی از تاریخ ایران که حکومت های نیرومند مرکزگرا ناپدید شده و جای خود را به حاکمیت های کوچک محلی سپرده اند، با هرج و مرج و جنگ و خونریزی های بیشتری میان این حاکمیت های کوچک (دوره های ملوک الطوایفی) همراه بوده است. این دوره های پر از هرج و مرج را نباید با دوره های انقلابی تاریخ ایران یکی پنداشت. برای آن که نمونه ای بدست داده باشم، به زمینه های تاریخی روی کار آمدن و سپس به شاهی رسیدن رضا میرپنج در دورانی نه چندان دور اشاره می کنم. در آن دوران از نظر تاریخی کوتاه، بر اثر دگرگونی های چشمگیر و نیرومند جهانی، خواست های هنوز به ثمر نرسیده انقلاب مشروطه و فروپاشی دودمان پادشاهی قاجار، چنان هرج و مرجی سرتاسر میهن ما را فراگرفته بود که بسیاری از مردم، نه تنها لایه های میانی و فرادست جامعه که حتا لایه های فرودست، خواهان روی کار آمدن پادشاه و حاکمیتی نیرومند و مرکزگرا بودند که توانایی فرونشاندن شورش های ایلی ـ عشایری در گوشه و کنار کشور و سرکوب لات ها و باج بگیرهای درون شهرهای بزرگ را داشته باشد.۲ بررسی و پژوهش این جستار می تواند بویژه برای آن گروه از نیروهای چپ که بی توجه به این ویژگی تاریخ میهن مان، با الگوبرداری ناشیانه از سامانه های سیاسی ـ اجتماعی باختر زمین مانند آلمان و سوییس، جمهوری فدراتیو و مانند آن را برای ساماندهی سیاسی ـ اقتصادی میهن ما پیشنهاد کرده و می کنند، سودمند بوده، آن ها را به ارزیابی دوباره برنامه هایشان وادارد.


با انقلاب مشروطیت در ایران، دژ بلند و استوار خودکامگی دیرینه و خفقان سیاسی ـ اجتماعی ترک برداشت و زمینه های شرکت توده های مردم در سرنوشت خود در روندی کند، پرفراز و نشیب و تا به امروز نارسا فراهم شد و پیش رفت. دگرگونی های پس از این انقلاب بویژه در سال های ۱۳۲۰ ـ ۱۳۳۲ و در پی انقلاب بهمن، با آن که جامعه بیدار شده از خواب سده های میانه ایران را ـ که هنوز اینجا و آنجا رنگ و نشان این سده ها را بر چهره دارد ـ فرسنگ ها به پیش برد، هنوز نتوانسته است این دژ را با خاک یکسان نماید. انتظار بیهوده ای است که خودکامگی چند هزار ساله که تار و پود جامعه ما را فرا گرفته است، به این زودی و در دوره زمانی ۱۰۰ ـ ۱۵۰ ساله از میان برداشته شده و جایگزینی شایسته برای آن یافت شود. بهترین دلیل آن، بدون در نظرگرفتن علت ها و عواملی که تنها برهه کوتاهی از تاریخ را در برمی گیرند و به هیچ رو نمی توانند روشنگر ماهیت و درونمایه پدیده ای تاریخی به مقیاس چند هزار ساله باشند، بازتولید خودکامگی (و نه دیکتاتوری!)، این بار زیر پوشش مذهب و «حاکمیت مطلقه ولایت فقیه» در میهن ماست. با این همه، برخلاف آن گروه از چپ هایی که حاکمیت یاد شده را در شرایطی کاملا دگرگون و سنجش ناپذیر با دوران استبداد شاهی، با آن یکی می پندارند و شعار «جبهه واحد ضد دیکتاتوری» سر می دهند، ترکیب آخرین دولت روی کار آمده، نمودار سازش طبقاتی ـ ملوک الطوایفی شکننده ای از واپسگراترین لایه های اجتماعی سرمایه داری بازرگانی و بزرگ مالکین تا خرده بورژواهای برجای مانده در حاکمیت و منتقد سرمایه داری و نولیبرالیسم است؛ انتقادی نه از موضع پیشرفت خواهانه و با دورنمای روشن اجتماعی ـ اقتصادی به سود طبقه کارگر و زحمتکشان که از زاویه بسیار تنگ، واپسگرایانه و ضد آزادی های مدنی ـ اجتماعی با دورنمای فروپاشی ایران زمین.


مارکس و انگلس در «مانیفست حزب کمونیست»، درباره گونه «سوسیالیسم فئودالی» از جمله چنین نوشته اند:
«آنها بورژوازی را از آن جهت که پرولتاریای انقلابی پدید می آورد به مراتب بیشتر سرزنش می کنند تا از آن جهت که به طور کلی پرولتاریا پدید می آورد.

بدین جهت آن ها به هنگام مبارزات سیاسی، در تمام اقدامات قهرآمیز علیه طبقه کارگر شرکت می ورزند و در زندگی عادی نیز به رغم تمام عبارت پردازی های پرطمطراق خود، هیچ فرصتی را برای جمع کردن سیب های زرین و مبادله وفا و محبت و شرف با سودهای ناشی از فروش پشم گوسفند و چغندر قند و عرق، از دست نمی دهند.»۳ مارکس و انگلس کمی جلوتر، درباره گونه «سوسیالیسم خرده بورژوایی» چنین افزوده اند:

«در کشورهایی که تمدن امروزین در آنها به شکفتگی رسیده، خرده بورژوازی تازه ای پدید آمده است که میان پرولتاریا و بورژوازی در نوسان و به عنوان بخش تکمیلی جامعه بورژوایی در حال بازپیدایی است. ولی چنگ رقابت، همواره افراد این طبقه را به درون پرولتاریا می راند و آن ها با پیشرفت صنایع بزرگ می بینند دیگر دور نیست زمانی که به عنوان بخش مجزایی از جامعه امروزین پاک از میان بروند و سرکاران و کارمندان مزدبگیر در بازرگانی و صنعت و کشاورزی جای آن ها را بگیرند. ... این سوسیالیسم تضادهای موجود در مناسبات تولیدی امروزین را بسیار عمیق تحلیل کرده، ستایشگری های سالوسانه اقتصاددانان را فاش ساخته و ره آوردهای هلاکت بار تولید ماشینی و تقسیم کار یعنی تمرکز سرمایه ها و مالکیت ارضی، اضافه تولید، بحران ها، ورشکستگی ناگزیر خرده بورژواها و دهقانان، فقر پرولتاریا، هرج و مرج تولید، نابرابری فاحش در توزیع ثروت، جنگ ویرانگر صنعتی ملت ها با یکدیگر و فروپاشی آداب و رسوم قدیمی و مناسبات خانوادگی قدیمی و ملیت های قدیمی را، به شیوه ای انکارناپذیر، اثبات کرده است.
ولی این سوسیالیسم در محتوای اثباتی خود می خواهد یا وسایل قدیمی تولید و مبادله و به همراه آن ها مناسبات قدیمی مالکیت و جامعه قدیمی را احیاء کند و یا آن که وسایل امروزین تولد و مبادله را به زور در مناسبات قدیمی مالکیت یعنی در همان مناسباتی بگنجاند که به نیروی وسایل امروزین فرو پاشیده است و ناگزیر می بایست فرو پاشد. این سوسیالیسم در هر دو مورد، هم ارتجاعی است و هم پندارگرا. آخرین کلام این سوسیالیسم عبارت است از بازسازی سازمان اصنافی در مانوفاکتور و اقتصاد پدرسالاری در روستا.».۴


مارکس و انگلس، «سوسیالیسم محافظه کار یا بورژوایی» را از جمله چنین توصیف می کنند:

«بخشی از بورژوازی میل دارد نابهنجاری های اجتماعی را ازمیان ببرد تا جامعه بورژایی استوار بماند. از این زمره اند: اقتصاددانان، نوع پروران، انسان دوستان، کوشندگان راه خیر و رفاه طبقات زحمتکش، بانیان جمعیت های خیریه، اعضای انجمن های حمایت از حیوانات، موسسین مجامع منع مسکرات و خلاصه اصلاح طلبان قد و نیم قدی از هر قماش و هر رنگ. ...سوسیالیست های بورژوا می خواهند شرایط هستی جامعه امروزین را حفظ کنند، ولی بدون مبارزه و خطراتی که ناگزیر از این شرایط بر می خیزد. آن ها می خواهند جامعه موجود را پایدار نگاه دارند، ولی بدون عناصری که آن را انقلابی می کند و متلاشی می سازد. آنها می خواهند بورژوازی را بدون پرولتاریا حفظ کنند. ... نوع دیگر این سوسیالیسم که کمتر به سیستم و بیشتر به عمل گرایش دارد، می کوشد طبقه کارگر را از هرگونه جنبش انقلابی دلسرد کند و چنین جلوه دهد که آنچه برای طبقه کارگر می تواند سودمند باشد، این یا آن دگرگونی سیاسی نیست، که فقط تغییر شرایط مادی زندگی و مناسبات اقتصادی است. ولی مفهومی که این سوسیالیسم برای تغییر شرایط مادی زندگی قایل است، به هیچوجه برانداختن مناسبات تولیدی بورژوایی که تنها از طریق انقلاب میسر تواند بود، نیست، که یک سلسله اصلاحات اداری است که باید برپایه همین مناسبات تولید انجام گیرد و در نتیجه در روابط میان سرمایه و کار مزدوری هیچ تغییر پدید نمی آورد ... بازرگانی آزاد، به نفع طبقه کارگر! مقررات گمرکی حمایت از صنایع داخلی، به نفع طبقه کارگر! زندان های انفرادی، به نفع طبقه کارگر! چنین است آخرین کلام سوسیالیسم بورژوایی ... سوسیالیسم بورژوایی درست در این دعوی خلاصه می شود که بورژوا، بورژواست، به نفع طبقه کارگر.»۵


در میهن مان، هم اکنون همه گونه های سوسیالیسم یاد شده در بالا را می توان دید. پیچیدگی روندهای سیاسی و اقتصادی ایران بویژه از این واقعیت برمی خیزد که از سویی با به ثمر رسیدن مرحله سیاسی انقلاب ایران، در شرایطی که سرمایه داری وابسته ضرباتی نسبی دریافت کرده و برای دوره ای ناتوان شده بود، ناسیونالیسم ایرانی که این بار، برپایه گسترش سامانه سرمایه داری نه از «بالا» که کم و بیش بگونه ای طبیعی و از پایین، سر بلند کرده است، می خواهد ـ و در کردار خود تاکنون کوشش نموده است ـ تا بر دوش طبقه کارگر و سایر تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه و به بهای نیستی و نابودی آنها، رشد نموده، نیرومند شود و در برابر هماورد بس نیرومند خود: سرمایه داری جهانی، قد علم کرده، راهی مستقل پیموده و جایی درخور، دربازار جهانی برای خود دست و پا کند؛ پنداری نشدنی و بدور از پویه تاریخی. همه انتقادهای این ناسیونالیسم که تا اندازه ای و تنها در چارچوب معینی همانند و یادآور دوره مرکانتیلیسم اقتصادی اروپای سده شانزدهم است و همه جنبه های محافظه کارانه و واپسگرایانه یاد شده در بالا را دربرمی گیرد، از این نبرد نابرابر و از نگاه تاریخی بن بست سرچشمه می گیرد. بازگشت به گذشته پنداری نشدنی است.


نیروهای انقلابی چپ، درشرایطی که بخش عمده و مهمی از رهبری اندیشمند و کاردان خود را از دست داده بودند، بجای پیگیری همان راه و روش اصولی بنیاد گذاشته شده بوسیله آنها و توجه به نیروی سترگ آزاد شده توده ها و نیروهای گوناگون بر اثر انقلاب که هنوز با وجود سرکوب نیروهای چپ، از توش و توان بالایی برخوردار بود، با سراسیمگی و با این پندار که گویا با سرکوب نیروهای انقلابی و نیز برپایی حاکمیت «ولایت مطلقه فقیه»، انقلاب بهمن شکست خورده است، دچار ارزیابی بسیار نادرستی شدند و برای بیش از دو دهه در کردار، در کنار نیروهای واپسگرای سلطنت خواه، مشروطه خواه و خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی لنگ لنگان گام برداشتند و یا در بهترین حالت به دنباله روی از نیروهای "آزادیخواه" سرمایه داری لیبرال نورسته ایرانی پرداختند. آنها هیچگاه این نکته را درک نکردند که آزادی های موعود لیبرالی، حتا در صورت جامه عمل پوشیدن، چنانچه گوشه هایی از آن را در دوران ریاست جمهوری رفسنجانی و خاتمی شاهد بودیم، تنها و تنها زمینه ساز بازگشت بی درنگ سرمایه بزرگ امپریالیستی به اقتصاد و سیاست میهن ما بوده، هست و در آینده نیز خواهد بود. آنها با پیشبرد چنین سیاست واگرایانه ای که بیش از دو دهه را در برمی گیرد، از وظیفه اصلی خود یعنی کار و کوشش برای یاری رسانی به سازماندهی کارگران و زحمتکشان در سازمان های صنفی ـ سیاسی خود، پرورش و تربیت کادرهای کارگری و سندیکایی و نیز پیشبرد کار، آنجا که توده ها می توانند در سرنوشت خود همیاری کوشمندانه تر و پربار تری داشته باشند یعنی شوراهای شهر و روستا و آنچه که جستار اصل ۱۰۴ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به آن اشاره می کند، درکردار سرباز زده اند. آنها با شکست خورده پنداشتن انقلاب بهمن و یکی گرفتن «ولایت مطلقه فقیه» با استبداد شاهنشاهی، بدون در نظر گرفتن همه دگرگونی های مثبت پس از انقلاب، بدون در نظر داشتن همه توانایی های بالقوه موجود برای کار به سود توده ها، فرصت های بسیاری را از دست داده و آنها را در دسترس نیروهایی نهادند که به بدترین شکل ممکن این فرصت ها را هدر داده یا به ضد خود دگرگون ساخته اند. آنها با یکی گرفتن «ولایت مطلقه فقیه» با «استبداد شاهنشاهی»، در شرایطی به کلی دگرگون، در شرایطی که شور انقلابی توده ها هنوز می توانست و شاید همچنان بتواند مانند آنچه که نام «حماسه دوم خرداد» نام گرفت را بیافریند، سوی بُردار حرکت اجتماعی توده ها را نادرست تشخیص داده و اصول دیالکتیک مارکسیستی را در مبارزه اجتماعی زیرپا گذاشتند. درست جلوی چشمان آنها، سرمایه بزرگ بازرگانی و زمینداران بزرگ و دیگر نیروهای واپسگرا، از به اصطلاح «ولایت مطلقه فقیه» و شخص ولی مطلق فقیه ـ هرچند که امر بر وی مشتبه شده باشد که بالای سخن او سخنی نخواهد بود ـ آنجا که به سودشان بود چون عروسک خیمه شب بازی سود بردند و آنجا که سخنان وی را زیانبار دیدند یا سخنش را به هیچ گرفتند و یا گزینش لولوی ولی فقیه شایسته تر و گوش به فرمان تر را برایش به نمایش گذاشتند تا حساب کار خود بداند. مدعیان رهبری طبقه کارگر، همه این ها را ندیدند یا نخواستند که ببینند. با سرکوب نیروهای انقلابی چپ که تنها بخشی از مجموعه نیروهای انقلابی و پیشرفتخواه میهن مان را دربرمی گرفت و می گیرد، برای آنها همه چیز تمام شده به شمار می آمد و کناره خزیدن خود را که بر آنها گرانبار شده بود، برتابیدند و بر آن گردن نهادند. آنها، با تکیه بر تعریف های خشک کلاسیک از مفهوم هایی مانند «انقلاب» و «ضد انقلاب»، سراشیبی روند انقلابی را که تقریبا از همان نخستین روزهای پس از سرنگونی حاکمیت شاهنشاهی و جابجایی آن با حاکمیت جمهوری اسلامی آغاز شده بود به حساب شکست قطعی انقلاب گذاشتند. یکی از آنها شعار داد: «انقلاب مرد! زنده باد انقلاب.» و دیگری کمی دیرتر سرنگونی حاکمیت جمهوری اسلامی را خواستار و سپس آن را با شعار «طرد رژیم ولایت فقیه» تراز نمود. این گردش تند به "چپ"، مانند همیشه، آنگونه که تاریخ تاکنون و همه جا نشان داده است، به زودی این نیروها را درکردار، با وجود شعارهای چپ روانه یا چپ نمایانه شان، با وجود ژست های سیاسی در زمینه پشتیبانی از طبقه کارگر و زحمتکشان، در کنار راست ترین نیروهای سیاسی نشاند و به دنباله روی از سیاست های نولیبرالی واداشت. این سیاست نادرست، زمینه ای فراهم نمود که حتا نیروهای بسیار مشکوک وابسته و مزدبگیر جناح هایی از حاکمیت ایران (رفسنجانی و شریکان وی) در پوشش چپ هنوز بتوانند خود را چپی جا بزنند و سردرگمی و نیروی گریز از مرکز را در میان طیف گسترده ای از هواداران و نیروهای پیرامونی آنها، شتاب باز هم بیشتری بخشند.


سیاست این گروه از نیروهای چپ در دوره ای به درازای بیش از دو دهه، شکاف میان طبقه کارگر و سایر زحمتکشان را با لایه های میانی جامعه ایران افزایش چشمگیری بخشید و از چارچوب خواست آزادی های مدنی ـ اجتماعی مورد درخواست بویژه لایه های میانی جامعه و آنچه بویژه سیاست های نولیبرالیستی در زمینه اجتماعی درمیان می گذاشت، چندان فراتر نرفت و آزادی های مورد نیاز طبقه کارگر و سایر زحمتکشان در زمینه حقوق صنفی ـ سندیکایی و نیرو گرفتن بیشتر در شوراهای شهر و روستا را دربرنگرفت و یا بسیار کمرنگ در میان گذاشته و پیگیری شد. با وجود شکست سخت نسبی ولی بسیار پراهمیت نولیبرالیسم در همه زمینه های اقتصادی ـ اجتماعی در ایران و جهان، هنوز این نیروها آنچنان که باید و شاید نتوانسته اند بازنگری جدی در سیاست های نادرست خود نمایند و تعیین کننده عرصه هایی از مبارزه باشند که بسی بیشتر از آزادی های لیبرالی، مورد نیاز طبقه کارگر و سایر زحمتکشان و به طور کلی همه تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه است. هیچکدام از این نیروها درک نکردند و هنوز نیز درک نمی کنند که اگر جایگزینی برای «خاور خودکامگی» یافت شود، این جایگزین بی تردید دمکراسی از گونه سرمایه داری آن نخواهد بود. زیرا امکان بوجود آوردن چنین جامعه ای، درست آنگونه یا چیزی مانند آنچه که چهار ـ پنج سده پیش از این در اروپای باختری پدید آمده، به بار نشسته و اکنون دوره پوسیدگی و تجزیه خود را می پیماید، نه برای کشور ما و نه برای هیچ کشور دیگری در جهان شدنی نیست. این قانون سرسخت و دیالکتیک طبیعت و جامعه است که نمی توان آن را زیر پا گذاشت. نگارنده، در نوشتاری پیش از این، در این باره چنین نوشته بود:

«نگاهی به وضعيت اقتصادی کشورمان از انقلاب بهمن به اين طرف نشاندهندۀ آن است که روند دردناک و غيرانسانی «انباشت نخستين سرمايه‌داری» با فراز و نشيبی اندک، هم‌چنان ادامه داشته و به روند «تثبيت» شده و تکامل يافتۀ گردش سرمايه، آن‌گونه که در کشورهای "پيشرفتۀ" سرمايه‌داری شاهد آن هستيم، فرانروييده است. فرار گسترده و بی‌سابقۀ سرمايه از کشور، سپرده‌های بسيار بزرگ درآمدهای نفتی در بانک‌های خارجی (به طور عمده اروپايی) که در عمل نقش چندانی در بخش اقتصاد مولد کشور ندارند، به همراه انباشت نسبی سرمايه در بخش‌های غيرمولد مانند املاک و مستغلات، همه و همه گويای اين امر است. دورۀ پس از انقلاب تاکنون گواه روشنی بر اين امر است که تاريخ را با همان درونمايه و برونزدی که پيش‌تر و در جايی ديگر داشته است، نمی‌توان بازآفريد. حتا بازآفرينی پديده‌های طبيعی که در مقام مقايسه با پديده‌های اجتماعی در پلۀ تکاملی بسيار پايين‌تری قرار دارند، به طور طبيعی و آن‌گونه که يک‌بار پيش آمده است، ديگر شدنی نيست. برای نمونه، ديگر نمی‌توان اقيانوس‌ها را به شرايطی برگرداند که در آن نخستين موجودات زنده (کواسروات‌ها) به خوردن باقی‌ماندۀ اسيدهای آمينه اشباع شده يا به عبارتی ديگر «آبگوشت اوليه» پرداختند و آن را تقريباً به طور کامل پاک کردند. به طريق اولی، نمی‌توان ليبراليسم بورژوايی را آن‌گونه که در اروپای سده‌های گذشته پديد آمده - و يا به هر شکل ديگری- در کشورمان پديد آورد. اين، امکانی از نظر تاريخی ازدست رفته و راهی بن بست است. پی‌آمدهای پيمودن چنين راهی، اوضاع انفجارآميز کنونی ميهنمان است که در زمانی که اين سطرها به روی کاغذ می‌آيد آبستن رويدادهای بسيار جدی و خطرناک است. البته طرد راه رشد سرمايه‌داری و سمت‌گيری سوسياليستی در اقتصاد و سياست کشور ما در دوران معاصر، در شرايطی که ديگر از اردوگاه کشورهای سوسياليستی به عنوان بزرگ‌ترين پشتيبان مادی- معنوی جنبش‌ها و انقلابهای اجتماعی چيز زيادی برجای نمانده، با دشواری‌های بيش‌تری نسبت به پيش همراه است؛ اما به هر حال، آن‌گونه که از جانب برخی محافل سياسی ادعا می‌شود، نشدنی هم نيست. کافی است نگاهی گذرا به آنچه که در زمانی کوتاه‌تر از انقلاب بهمن تاکنون و در شرايطی به مراتب ناگوارتر از وضعيت کشور ما در برخی از کشورهای آمريکای لاتين به سود زحمتکشان انجام شده، بيفکنيم تا مفهوم اين «شدن» را دريابيم.»۶.


سرمایه داری، دموکراسی ویژه خود را همراه با آزادی هایی در چارچوب سامانه خود می آفریند. این آزادی ها در میهن ما از همان نخست، آنجا که با «انقلاب سفید»، زمینه های شکست همه جانبه «اقتصاد طبیعی» و رشد پرشتاب تر سامانه سرمایه داری را با فشار حکومت پهلوی از «بالا» فراهم ساخت، هیچگاه جامه عمل نپوشید. ریشه های ژرف خودکامگی دیرینه از یک سو و پویش غیر طبیعی، کج و معوج و نارسای سرمایه داری وابسته (کمپرادور) که نه بر بنیاد نیازهای اقتصادی ایران زمین که برپایه نیازهای بازار سرمایه امپریالیستی شکل گرفته بود، از سوی دیگر، نه تنها هیچگونه آزادی و دمکراسی حتا در چارچوب سرمایه داری و لیبرال منشانه آن به همراه نیاورد که خودکامگی شاهانه، زور و خفقان را افزایش بیشتری بخشید.


با انقلاب ایران و پس از سرنگونی حاکمیت پوسیده شاهنشاهی و جایگزینی آن با گونه ای حاکمیت دوگانه و متضاد بورژوا لیبرال ـ خلقی، این امید و چشم انداز واقعی به وجود آمد که در شرایط وجود اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی و اردوگاه سوسیالیسم، روند انقلاب در مرحله سمتگیری اقتصادی به سود آنها که بار انقلاب را بر دوش کشیده و آن را به ثمر نشانده بودند، به سود طبقه کارگر، دهگانان و سایر زحمتکشان، به سود تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه به پیش رود و گونه ای «دمکراسی» خلقی با شاخص های اسلام انقلابی ـ سوسیالیستی آفریده شود. گنجانده شدن برخی اصل های پیشرفت خواهانه در قانون اساسی جمهوری اسلامی، زیر فشار نیرومند توده های انقلابی و نیروهای پیشرفت خواه و در راس همه آنها حزب توده ایران، در زمینه شیوه های همیاری توده های مردم در شوراها، تعاونی ها و سازمان های صنفی ـ سیاسی خود و تاکید بر سامانه اقتصادی بطور عمده بر پایه بخش های دولتی و تعاونی که در آن بخش خصوصی تنها نقش مکمل دو بخش یاد شده را عهده دار بود، با وجود چوب لای چرخ گذاشتن واپسگرایان، نویدبخش آن امید و خوش بینی و چنان چشم اندازی بود. ولی تاریخ باز هم سرنوشت دیگری برای میهن ما رقم زده بود. بازهم مانند آنچه که در جنبش های پیش تر از آن رخ داده بود، چپ رو ها، چپ نمایان و هرج و مرج خواهان از سویی و واپسگرایان، راست گرایان و فراراست گرایان به جامه اسلام درآمده از دیگر سو، نقش آفرین میدان مبارزه برای به کژراهه بردن و واژگون نمودن روند انقلابی، به زیان توده های زحمتکش شدند. فریبکاری های امپریالیستی نیز که از همان نخست با سوء استفاده از سستی ها و کاستی های رهبری انقلاب، دست نشانده ها، جاسوس ها و نوکران خود را زیر پوشش اسلام در برخی موقعیت های کلیدی سیاسی ـ نظامی جای داده بودند، همراه با آغاز جنگ گرانبار شده بوسیله دولت دست نشانده صدام حسین بر ضد ایران انقلابی، زمینه های برجای مانده برای پیشرفت انقلاب در عرصه های اقتصادی ـ اجتماعی به سود توده های مردم را از میان برداشت. آزادی های سیاسی ـ اجتماعی که پیش از آن نیز بر اثر تندروی های برخی نیروهای چپ دربرگیرنده برخی مسلمانان مبارز و دیگر نیروهای تندرو مانند «مجاهدین خلق» و «فداییان خلق» و نیز نیروهای راست و فراراست «انجمن حجتیه» و مانند آنها، آسیب های بسیار دیده بود، بیش از پیش در دایره بسته ای قرار گرفت و شکاف میان نیروهای انقلابی مسلمان و نیروهای راستین چپ که زمینه هایی تاریخی نیز داشت، بازهم بیشتر شد. امپریالیست ها به یکی از مهم ترین آماج های خود دست یافتند. یورش ناجوانمردانه به نیروهای انقلابی چپ و در راس آنها حزب توده ایران و نیز تنی چند از نیروهای انقلابی مسلمان به اتهام های پوچ، اعدام ها و خونریزی های در پی آن از سوی حاکمیت جمهوری اسلامی، کوشش های نخستین نیروهای راست و فراراست حاکمیت در جلوگیری از سازماندهی کارگران و زحمتکشان در سازمان های صنفی ـ سیاسی خود را سرانجام بخشید. روند انقلابی گرچه شکست نخورد و هنوز از دامنه و ژرفای بسیار برخوردار بود، ولی رو به سراشیبی گذاشت.


با باز شدن پای سرمایه امپریالیستی به میهن ما در دوران ریاست جمهوری رفسنجانی، آزادی های سیاسی ـ اجتماعی بیش از همیشه تنگ شد و کشتار و ترور دگراندیشان، نویسندگان و هنرمندان، اعضای برجسته برخی سازمان های سیاسی درون و بیرون ایران و نیز زندانیانی که پیشتر محاکمه شده و دوران محکومیت خود را می گذراندند، سازمان داده شد و به انجام رسید. به این ترتیب، برگ های تازه ای به جنایت های حاکمیت جمهوری اسلامی افزوده شد. از میان بردن شماری از اعضای کانون نویسندگان ایران و کشتار دسته جمعی و سراسری تابستان ۱۳۶۷ ننگی تاریخی ـ جهانی بر پیشانی این حاکمیت برجای گذاشت. با همه این ها، این دوران را می توان دوران افزایش ناخرسندی توده های ستمدیده مردم و بسیج دوباره نیروی آنها دانست که به آنچه سپس «حماسه دوم خرداد» نامیده شد، انجامید. فرآیند این «حماسه» که حاکمیت جمهوری اسلامی کوشش نمود تا همه نیروی آن را در کاریز «گزینش ریاست جمهوری» سرازیر کند و نیروی آن را هرز برده و به هدر دهد، برگزیده شدن محمد خاتمی به ریاست جمهوری میهن ما بود. وی با همه محدودیت نقش شخصیت در تاریخ و بدون هیچگونه بزرگنمایی در این زمینه، نشان داد که چیزی بیش از «کفتر پر قیچی» عالیجنابان در هدر دادن و هرز بردن نیروی سترگ توده های به جان آمده، نبوده است. در این دوره نیز سیاست گشودن هرچه بیشتر دروازه های اقتصادی کشور به روی امپریالیست ها و پیگیری سیاست های نولیبرالی در همان راستای پیشین دنبال شد و نداری و بی نوایی توده های مردم افزایش چشمگیری یافت. از مهم ترین مشخصه ها و پیامدهای این دوره که پیشتر تا آن اندازه چشمگیر نبود، شکاف بیش از پیش طبقاتی میان طبقه کارگر و لایه های فرودست با لایه های میان بالا و فرادست جامعه بود و ناخرسندی بیشتر زحمتکشان و بی نوایان و آنها که «سند پینه های دستشان» است را دامن زد. چنین وضعیتی بهترین امکان را برای نیروهای واپسگرا، محافظه کاران و هرج ومرج خواهان فراهم نمود تا با نیرنگ های گوناگون و رنگارنگ مجلسی فرمایشی، پوشالی و آلت دست و نیز دولتی دورو، به ظاهر هواخواه زحمتکشان و در نهاد خود گوش به فرمان واپسگراترین لایه های سرمایه داری و بزرگ مالکین را به مردم ایران گرانبار کنند. این دولت که فرآورده آشتی و سازش گروه ها و جناح های گوناگون سرمایه داری سنتی بازار، بزرگ مالکان و دیگر لایه های واپسگرا بود، زیر فشار توده های به جان آمده، چهره ای با گرایشات چپ از خود به نمایش گذاشت. شعارهای عوام فریبانه «عدالت اجتماعی» که سپس به «عدالت» خشک و خالی کاهش یافت و «آوردن پول نفت بر سر سفره های مردم»، مانند پرده دودی درونمایه آن را می پوشاند. آنچه در کردار نشان داده شد، بازهم پیگیری همان سیاست های ایران بربادده دولت های پیشین، این بار با شتابی بیشتر از پیش و با فرمانبری بیشتر از بنگاه های اقتصادی امپریالیستی بود که خرسندی بسیار نهادهایی مانند بانک جهانی را درپی داشت. ژست چپ گرایانه و ضد امپریالیستی از سویی و پیشبرد سیاست های راست و فراراست ضد کارگری، ضد سندیکایی و کارگزاری و کارچاق کنی برای سرمایه داری لیبرال، با وجود برخی کنش ها و سیاست های نیم بند و هرج و مرج خواهانه (آنارشیستی) اقتصادی که در نهایت به سود غارتگران اقتصادی ـ اجتماعی داخلی و خارجی سرانجام یافت، همانندی هایی با آنچه پیش از آن سیاست های فاشیستی آلمان هیتلری در تاریخ برجای نهاده بود، به نمایش گذاشت. گرانی و قحطی کالاهای مصرفی که پیش از این نیز نفس مردم را بریده بود، بازهم بیشتر شد و اوج تازه ای گرفت. فرار سرمایه ها در این دوران به کشورهای کرانه کنداب پارس و دیگر جاهای جهان بار دیگر نشان داد که انباشت نخستین سرمایه برای رشد و پیشرفت مستقل سرمایه داری ملی برپایه تولید داخلی، هرگز در میهن ما درچارچوب سامانه سرمایه داری جامه عمل نخواهد پوشید. تاریخ کنونی میهن ما، کوشش های چندین باره در این زمینه را که همگی تاکنون با شکست روبرو شده اند، به خوبی نشان داده است.


دستبرد فراقانونی و بی شرمانه رهبری جمهوری اسلامی به مهم ترین اصل اقتصادی برآمده از انقلاب ۱۳۵۷ یعنی اصل ۴۴ قانون اساسی که در آن بخش های دولتی و تعاونی به عنوان بخش های اصلی اقتصاد کشور تصریح شده و بخش خصوصی تنها به عنوان بخش مکمل این دو بخش شناخته می شد، جای هیچگونه تردیدی برای از میان برداشتن آخرین سدهای قانونی برای رشد و پیشرفت ضد انقلاب به چهره اسلام درآمده برجای نگذاشت. ضد انقلابی که ضمن کوشش برای روی پا ماندن و رشد مستقل از بنگاه های امپریالیستی و همزمان با زیرپا گذاشتن مهم ترین دستاوردهای انقلابی، برای سازش و تفاهم با اربابان امپریالیستی از هیج کوششی دریغ نکرده است. از باج های نفتی و برباد دادن ثروت های ملی ایران گرفته تا کمک و دستیاری برای حل دشواری های نیروهای ایالات متحده در عراق و افغانستان از نمودهای آشکار دوران اخیر به شمار می رود. پیامد چنین سیاستی، سستی و کاستی هرچه بیشتر در همه زمینه های اقتصادی، سیاسی و روابط بین المللی بود. دستبرد به اصل ۴۴ قانون اساسی را می توان نقطه عطفی در روند سراشیبی انقلاب بهمن دانست. انقلاب ایران که آخرین نفس های خود را می کشید، پس از آن رو به سوی سراشیبی مرگباری نهاد.


سرمایه داری ملی ایران و لیبرالیسم برخاسته از آن نمی تواند راهی مستقل و سرفراز پیموده، رشد و شکوفایی اقتصادی ـ اجتماعی میهن ما را موجب شود. این سرمایه داری و نمایندگان لیبرال و نولیبرال آن، چنانکه از زمانی پیش نیز بخوبی دیده می شود، سرانجام ایران را ـ و این بار بیش از پیش و همه جانبه تر از گذشته و اکنون ـ به سرمایه جهانی امپریالیستی وابسته خواهد نمود؛ این خود بهترین دلیل بر آن است که تبلیغ و ترویج برای نولیبرال ها در گزینش های کم و بیش پوشالی ریاست جمهوری و مانند آن که دیگر بسیار رنگ باخته است، چه آنها که به جامه اسلام درآمده اند، مانند رفسنجانی و خاتمی که بوسیله برخی عناصر گاه به شدت مشکوک در نیروهای چپ دامن زده می شود، چه گونه های دیگر آن، تا چه اندازه نادرست، برخلاف منطق تاریخی و نیز ضد مارکسیستی است. از سوی دیگر، تبلیغ و ترویج برای جناح های دیگر رژیم جمهوری اسلامی دربرگیرنده (نو) محافظه کاران و نیروهای واپسگرا و هرج ومرج خواه که هیچگونه دورنمای روشن سیاسی ـ طبقاتی ندارند، نیز کاری عبث و نادرست است. این نیروها که به سرکوب آزادی های فردی و اجتماعی گرایش زیادی دارند و هیچگونه سازمان های توده ای ـ سندیکایی زحمتکشان را بر نمی تابند، تنها و تنها زمینه ساز خرابی و از آن بدتر فروپاشی اقتصادی ـ اجتماعی و فروبردن میهن ما به کام جنگ امپریالیستی را فراهم کرده و می کنند. در اینجا دیگر سخن بر سر گزینش بهتر و بدتر و یا حتا بد و بدتر نیست. رفتار و کردار همه جناح های حاکمیت در چند سال اخیر، به خوبی نشان داده است که همزمان با ایستادگی آنها در برابر کوچکترین حرکت ها و جنبش های سازمانی ـ سندیکایی کارگران و زحمتکشان، چگونه برای بستن پیمان های تازه و گرفتن تضمین های ضروری برای ادامه بقای خود، حتا به بهای زیرپانهادن منافع کارگران و زحمتکشان ایران، با امپریالیست ها و بویژه امپریالیسم ایالات متحده، با یکدیگر به ستیز برخاسته و سر و دست می شکنند. همه این ها در شرایطی است که با وجود میلیاردها دلار درآمدهای نفتی، کمترین کاری برای رفاه و زیست آبرومندانه توده های کار و زحمت و برای سرمایه گذاری در بخش های زیربنایی، صنایع سنگین و پالایش نفت به انجام نرسیده و بخش عمده ای از سرمایه ملی ایران همانند گذشته و در مقیاسی چند برابر به جیب شرکت های غول پیکر امپریالیسم نفتی سرازیر شده و آنچه برجای مانده نیز به چاه ویل «بزرگ کاسبان حبیب خدا» یعنی سرمایه داری بازرگانی ایران سرازیر گشته است.


اکنون دیگر، لیبرالیسم ایرانی و همه نوچه های داخلی و خارجی آن را که هنوز بگونه ای خنده دار از راه و روشی پشتیبانی می کنند که در پهنه جهانی شکست سختی خورده، باید همه جانبه برملا نمود و دروغ هایی را که در سالیان گذشته درباره «دهکده جهانی» و لزوم کنار آمدن با اربابان قدرت بارها و بارها نشخوار کرده اند، در پیشگاه توده های مردم به نمایش و داوری دوباره گذاشت. دغدغه و نگرانی عمده لیبرالیسم ایرانی هم اکنون و نیز در آینده سر و سامان دادن به مناسباتش با سرمایه امپریالیستی بوده و خواهد بود، نه حل دشواری های روزمره و کمرشکن اقتصادی ـ اجتماعی توده های کار و زحمت. باید پیروان این لیبرالیسم و دروغ و ریاکاری روشنفکران شکم سیر در خدمت سرمایه را که در کردار کاری بیش از اندوختن سرمایه ندارند، برملا نمود. لیبرالیسم ایرانی سرانجام ناچار خواهد شد صورتک اسلامی را از چهره بردارد. پوسته مذهبی، در روندی دردناک، رفته رفته کنار زده می شود و خواست های طبقاتی این نیروها که با خیانت به منافع ملی ایران و پشت کردن به کارگران و زحمتکشان، به سوی آشتی با امپریالیست ها گام برداشته و بر می دارند، بی پرده رخ می نمایاند.


تجربه گزینش های ریاست جمهوری و مجلس تاکنون نشان داده است که نه «اکبر شاه»، نه «کفتر پر قیچی» و نه «بُز عزازیل»۷، هیچکدام کاری به سود توده های مردم و زحمتکشان جامعه ما انجام نداده اند و در آینده نیز نمی توان چنین انتظاری از آنها داشت. آنها کارگزاران این یا آن جناح از حاکمیت واپسگرا و ضدخلقی یا نولیبرال های خواهان پیوند دوباره با سرمایه امپریالیستی بوده و هستند و در کردار، تاکنون سیاست های بنگاه های امپریالیستی مانند بانک جهانی را در میهن ما پیش برده اند. بن بست سیاسی ـ اقتصادی و نیز اجتماعی کشور ما از آنجا سرچشمه می گیرد که از سویی سرمایه داری لیبرال ایران نمی تواند به پیشرفت و توسعه میهن ما یاری رساند و راهی مستقل از سرمایه امپریالیستی بپیماید و از دیگر سو بخشی از نیروهای واپسگرای منتقد بورژوازی، بنابر درونمایه طبقاتی خود، نمی خواهد و نمی تواند با سمتگیری سوسیالیستی، زمینه های اقتصاد ملی واقعی به سود توده های گسترده زحمتکشان را فراهم آورد. در این زمینه سستی ها، کاستی ها و اشتباهات سنگین سیاسی نیروهای چپ را نیز باید به حساب آورد؛ زیرا بخشی عمده از نیروهای منتقد سرمایه داری دربرگیرنده طیف گسترده و انبوهی از کارگران تا خرده بورژواها و نمایندگان سیاسی آنها، بطور عمده زیر پرچم های رنگارنگ اسلامی، با وجود گرایش بسیار نیرومند عینی و نیز ذهنی آنها به چپ (فرآیند کارکرد تاریخی نیروهای راستین چپ از گذشته تاکنون) هنوز در کردار زیر نفوذ نیروهای راست و نولیبرال ها سردرگم هستند.


میهن ما نیازمند آزادی ها و گونه دیگری دمکراتیسم، بسی فراتر از آزادی های بورژوایی و گزینش ریاست جمهوری و مجلس شورا به شیوه کنونی است. آزادی، بهروزی و بهزیستی برای کارگران و زحمتکشان دیگر در چارچوب حاکمیت کنونی جمهوری اسلامی نمی گنجد. در زمینه راه رشد اقتصادی، از ابتدای انقلاب تاکنون تنها یک گزینه درست وجود داشته است: راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی و آفرینش اقتصاد خلقی به سود نیروهای کار و زحمت و تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه. در پیش گرفتن هر راه دیگری، زیر هر عنوانی، چنانکه تجربه نشان داده، تنها و تنها به بن بست اجتماعی ـ اقتصادی انجامیده و زمینه های فروپاشی اقتصادی ـ سیاسی ایران زمین را از هر باره آماده می کند.


به این ترتیب، وظیفه نیروهای مارکسیست ـ لنینیست، بویژه پس از پشت پا زدن آشکار و بی پرده حاکمیت جمهوری اسلامی به مهم ترین اصل اقتصادی ـ اجتماعی قانون اساسی و برباد دادن منافع ملی و از آن بدتر فراهم نمودن زمینه های فروپاشی ایران زمین به عنوان کشوری یکپارچه، پیشبرد چنان سیاست های دنباله روانه ای که در بالا از آن یاد شد، نیست و نخواهد بود. تنها، کار پیگیر و سازنده در میان کارگران و زحمتکشان، کوشش برای سازماندهی صنفی ـ سندیکایی و نیز تبلیغ و ترویج واگذاری اختیارات بیشتر و بیشتر به شوراهای شهر و روستا نه تنها در زمینه های اقتصادی و اجتماعی که در زمینه های سیاسی و در پهنه ای گسترده تر، یگانه سیاست اصولی، منطقی و مارکسیستی ـ لنینیستی خواهد بود. به عنوان نمونه، شوراهای شهر و روستا بخوبی خواهند توانست در سازماندهی و گسترش شبکه های ملی توزیع کالا نقش اصلی را برعهده گیرند. به نظر نگارنده، باید این جستار را صرف نظر از آن که کدام نیروهای سیاسی و اجتماعی در این سازمان ها در این یا آن لحظه دست بالا را دارند، با پیگیری هرچه تمام تر در میان توده های مردم تبلیغ و ترویج نمود. کار ما دنباله روی از بورژوای نبوده و نیست و این جستار و همانندهای آن را نباید در چارچوب آزادی های بورژوازی نگریست، دایره آن را گرد نمود و بست. آن آزادی که ما باید برای آن بکوشیم، آزادی کارگران و زحمتکشان برای شرکت مستقیم در تصمیم گیری های امور خود، تصریح شده در اصل های ۲۶ و ۱۰۴ و مانند آن هست و نه دلگرم نمودن توده های مردم به شرکت در گزینش سگ زرد یا شغال برای چانه زنی بر سر سهم کمتر یا بیشتر درآمدهای ملی ایران با امپریالیست ها.


آیا هنوز امید و چشم اندازی روشن برای گردآوری و سازماندهی نیرو برای برونرفت از بن بستی که هر روز تنگ تر از پیش می شود، برای پایان دادن به راه رشد سرمایه داری و در پیش گرفتن راه رشد با سمت‌گيری سوسياليستی (غیر سرمایه داری) وجود دارد؟ آیا نیروهایی که برای در پیش گرفتن و پیشبرد چنین راهی، مسوولیتی تاریخی بر گردن دارند، شهامت لازم را خواهند یافت که از کرانه های میدان نبرد به مرکز آن بازگردند و با سیاستی یکپارچه نیروی پراکنده و سردرگم چپ را بازیابی و سازماندهی کنند؟ آیا آنها سرانجام سیاستی پرولتری را که خواست های امروز و فردای نه تنها طبقه کارگر که لایه های انبوه فرودست خرده بورژوازی و دهگانان را پاسخگو باشد، جایگزین سیاست های آغشته به چسب نولیبرالیستی خود که در کردار تنها بازتاب خواست های بخش کوچکی از لایه های میانی و فرادست خرده بورژوازی و بورژوازی است، خواهند نمود؟ آیا آنها خواهند توانست نزدیک ترین نیروهای خرده بورژوازی به طبقه کارگر و نیروهای سیاسی آن را که همچنان در سردرگمی به سر می برند و برای جامعه ای نیازمند به نان شب، سرگرم نگاشتن «الگوی زیست مسلمانی»۸ هستند، در جبهه ای نیرومند با خود گرد آورند؟


در شرایطی که دشمن امپریالیستی و هم پیمان های اروپایی و منطقه ای آن با شکیبایی منتظر فرصت مناسب برای وارد کردن ضربه مرگبار به میهن ما هستند و همه آمادگی های ضروری در این زمینه را بویژه از تخته پرشی به نام افغانستان فراهم می کنند؛ در شرایطی که نیروهای واپسگرا و کور و هم پیمانان هرج و مرج خواه آنها در پهنه های گوناگون اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی جز خرابی به بار نیاورده و نمی آورند و در کردار میهن ما را به سوی جنگی ویرانگر رهنمون می شوند؛ دیگر جای درنگ بیشتر نیست. آنگاه که ضربه فرود آید، کار بس دشوارتر خواهد بود و شاید دیگر از کشوری به نام ایران تنها نامی تاریخی برجای ماند یا شاید حاکمیتی پوشالی برای آن بتراشند که از بد نیز بدتر خواهد بود. سرنوشت کشورهای همسایه مان عراق و افغانستان و آنچه بر سر مردم این دو کشور رفته است را نباید از دیده دور داشت.


با الهام از گفته لقمان ادهم۹ و دستکاری "کوچکی" در آن، که «سیاست را از که آموختی؟ از بی سیاستان.»، باید از سیاست نادرست و فرصت طلبانه حزب کمونیست عراق هنگام یورش امپریالیست ها به خاک این کشور و فروپاشی حاکمیت حزب بعث و صدام حسین در عراق، آموخت و آن راه را نپیمود!


ب. الف. بزرگمهر ۳۰ دی ماه ۱۳۸۷



پی نوشت ها:

Despotism ۱

۲ ـ در این نوشتار، درباره چگونگی روی کار آمدن رضا میرپنج به وسیله انگلیسی ها و تشکیل دولت نیرومند مرکزی برای برطرف نمودن نیازمندی شان در جلوگیری از رخنه افکار کمونیستی به ایران و آنچه آنها به عنوان خطر نفوذ «سرخ» ها یا «بلشویک ها» می نامیدند، گفتگو نمی شود.

۳ ـ مانیفست حزب کمونیست، کارل مارکس و فریدریش انگلس، برگردان قهرمان زنده یاد محمد پورهرمزان، چاپ دوم، ۱۳۵۸ ، انتشارات حزب توده ایران

۴ ـ همانجا

۵ ـ همانجا

۶ ـ کدامین گزینه پاسخگوست؟، ب. الف. بزرگمهر، گاهنامه اینترنتی «عدالت»، ۲۵ مهر ١٣۸۵
http://www.edalat.org/sys/content/view/470/5/

۷ ـ اشاره ای است به محمود احمدی نژاد. نگاه کنید به نوشتار «بیچاره بُز عزازیل»:
http://www.edalat.org/sys/content/view/183/5/

عزازیل واژه ای است عبری که در تورات آمده و می تواند مترادف ابلیس و شیطان گرفته شود. بز عزازیل بزی است زنده که در آیین «روز کفاره»ی یهودیان، گناهان و خطاهای قوم را با خود به وادی بی آب و علفی می برد:«دو بز را بگیرد و آنها را به حضور خداوند به در خیمه اجتماع حاضر سازد و هارون بر آن دو بز قرعه اندازد، یک قرعه برای خداوند و یک قرعه برای عزازیل...و بزی که قرعه برای عزازیل بر آن برآمد... آن را برای عزازیل به صحرا بفرستد. (سفر لاویان، باب ۱۶، آیه های ۷ تا ۱۰) . آنگاه بز زنده را نزدیک بیاورد و هارون دو دست خود را بر سر بز زنده بنهد و همه خطاهای بنی اسراییل و همه تقصیرهای ایشان را با همه گناهان ایشان اعتراف نماید و آنها را بر سر بز بگذارد و آن را به دست شخص حاضر به صحرا بفرستد و بز همه گناهان ایشان را به زمین ویران بر خود خواهد برد پس بز را به صحرا رها کند (سفر لاویان، باب ۱۶، آیه های ۲۰ تا۲۲) و آن که بز را برای عزازیل رها کرد رخت خود را بشوید و بدن خود را به آب غسل دهد و بعد از آن به لشکرگاه داخل شود (همانجا، آیه )۲۶،
(نقل از کتاب کوچه، حرف ب، دفتر دوم، احمد شاملو با همکاری آیدا سرکیسیان، انتشارات مازیار، تهران، ۱۳۷۷)

۸ ـ «نشست ملي تبيين الگوي زيست مسلماني برگزار مي‌شود»
http://www2.irna.com/fa/news/view/menu-151/8710247054164347.htm

۹ ـ «ادب را از که آموختی؟ از بی ادبان.»

۱۳۸۷ اسفند ۳۰, جمعه

آمار پشه*


چند روز پیش که توی اینترنت دیدم خوانندگان یکی از تارنگاشت های ایرانی، بطور ناگهانی به برخی آمار وارقام ها علاقمندی زیادی نشان داده و حتا مسوولین آن تارنگاشت را به گردآوری بازهم بیشتر این آمار و ارقام ها تشویق کرده اند، یاد این داستان افتادم که گویا زمانی در یکی از اداره های ریشه کنی مالاریای یکی از شهرستان های ایران، رخ داده بود.

***

تازه یکی دو سالی است که اداره ریشه کنی مالاریای شهرستان برای مبارزه با بیماری مالاریا که در آن منطقه گسترش زیادی دارد، گشایش یافته است. آقای مدیرکل، از مرکز استان به زودی برای بازدید اداره تشریف فرما خواهند شد. جنب و جوشی اداره را فرا گرفته است و از همه بیشتر آقای رئیس اداره با آن هیکل گرد و قلمبه اش که دائم این ور آن ور می دود و به همه امر و نهی می کند که سر و صورت بهتری به اتاق ها بدهند، در تکاپوست.

از قرار معلوم، بازدید آقای مدیرکل تنها یک بازدید معمولی نیست و وی خواستار بیلان کار اداره ظرف یکی دو سال اخیر شده است. برای همین هم هست که انگار کک به تنبان آقای رئیس افتاده و کارمندان بیچاره را که مدت کوتاهی است آب باریکه ای برای همه عمر خود یافته اند، به بدو بدوی بیجا واداشته است. آخر، آنها بیشتر اوقات سال کاری ندارند و به اصطلاح سرگرم مگس پرانی هستند. تنها گاهی نزدیکی فصل تخم ریزی پشه ها به برخی از مناطق پشه خیز دور و بر شهرستان سری می زنند و سم پاشی هایی می کنند و برای هیچکس هم روشن نیست چرا این سمپاشی ها بیشتر در خوش آب و هوا ترین جاهای آن دور و بر انجام می گیرد. به نظر می رسد که پشه ها هم به مناطق ییلاقی علاقمندی بیشتری نشان می دهند ...

آقای رئیس که بیلان قابل توجهی در دست ندارد، سرانجام چند کارمند اداره را دور خود جمع می کند و از اهمیت سفر آقای مدیر کل که از نامش پیداست هیکل گُنده ای نیز دارد، سخن می راند. او ناخودآگاه، دست به دامن کارمندانش شده است که برای گزارشی که باید ارائه دهد، چاره ای بیندیشند.

یکی از کارمندان پیشنهاد زیر را درمیان می گذارد که با استقبال رئیس و سایر کارمندان اداره روبرو می شود:
«ما می توانیم بر اساس میزان پشه هایی که در اوج فصل گرما در هر متر مربع جای می گیرند، بیلان کار خود را تعیین کنیم. مساحت مناطقی را که سم پاشی کرده ایم، کم و بیش می دانیم و به این ترتیب رقم تقریبی پشه های نابود شده بدست می آید. چه چیزی بهتر از تعداد پشه های نابود شده؟! برای نمونه می توانیم گزارش کنیم که در هر مترمربع از اراضی منطقه بطور متوسط، این تعداد پشه را کشته ایم و سود حاصله از آن را برای بهداشت و بهزیستی منطقه پس از کسر مخارج، محاسبه و در اختیار آقای مدیرکل بگذاریم ...»

***

می بینید آمار چه سودمندی هایی دارد و چگونه بیلان کار را نشان می دهد؟ بویژه، هنگامی که حساب و کتابی در کار باشد و بخواهی جایی، به کسی یا کسانی نشان بدهی چه اندازه کارت برایشان سودمند بوده است، هیچ چیز بهتر از آمارگیری نیست! البته، توجه دارید که چون این داستان در ایران رخ داده بود، ارقام محاسبه شده همگی به ریال (واحد پول ایران) اعلام شده بودند!

ب. الف. بزرگمهر ٢٨ اسفند ١٣٨٧

* در مثل مناقشه نیست!
برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!