«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ آبان ۱۳, دوشنبه

هنگامی که از آب گل آلود بجای ماهی، قورباغه ای می گیری که ابوعطا هم می خواند ...


زیر عنوان «رهبر انقلاب در دیدار دانش آموزان و دانشجویان» نوشته است:
«هیچكس نباید مجموعه دولت ما را منحرف بداند،اینها بچه های خود ما و بچه های انقلابند. یك ماموریت سختی را برعهده دارند و هیچكس نباید ماموری را كه مشغول كاری است، تضعیف كند. (۱۲ آبان ماه ۱۳۹۲)»

پ. ن. ۱: این توقع را من داشتم. وقتی اینچنین از دولت تدبیر! و امید! دفاع میشود؛ دولتی که شعارهای انقلاب را سردست گرفت، نباید از حمایت قاطع رهبر انقلاب بی نصیب می ماند.
پ. ن. ۲: در مورد سازشکار بودن این دولت با رهبری اختلاف نظر دارم.
پ.ن. ۳: پس فردا دولت سازشکاری کرد، نشود مثل بیداری اسلامی که آمریکا و انگلیس مدیریتش کردند و یه بنده خدایی داد میزد که به داد بیداری اسلامی برسید و او را سازشکار نامیدیم و هنوز امید داریم نامه نگاری هایمان برای ارائه مدل حکومتی به ثمر بنشیند و بیداری اسلامی به عمق اروپا و آمریکا هم برسد ها ... از الان راه برون رفت از وضعیت محتمل را برای خود باز بگذاریم، بهتر است. البته آن بنده خدا رفت. آن مرد رفت. همه رفتنی هستیم.
پ.ن. ۴: من هنوز انقلابی ام و دیپلمات نیستم. دیپلماسی را زبان دروغ میدانم و از لبخند های آن بیزارم.


از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب:  ب. الف. بزرگمهر

برایش نوشته ام:
پاسخ پ.ن. ۱
از آدمی نادان و نابکار انتظار بیجایی داری؛ زیرا که نه از سیاست چیزی می داند و نه از اقتصاد (نادانی) و تا اندازه ای به دلیل همین نادانی و بیش تر به دلیل های دیگری چون وابستگی های فرقه ای (حتا نمی گویم: سیاسی!) و بگمان بسیار نیرومند، نزدیکی با انجمن حجتیه و برخی جریان های مذهبی ـ نیمچه سیاسی عربی، دودوزه باز و نابکار است. بد نیست بدانی که آقای خمینی اصلا از این آدم خوشش نمی آمد و در این باره آگاهی های بسیار دقیقی که آن را پنهان نگه می دارند، هست. وی با فشار و پادرمیانی پلیدترین آخوند همه ی دوران های ایران تاکنون: رفسنجانی یا همانا «عالیجناب خاکستری» به گروه رهبران اسلامی انقلاب که بسیاری از آن ها نیز پیشینه ی انقلابی نداشتند، افزوده شد و افزون بر آن از پیشنیه ی استواری روشنی در دوران زندان برخوردار نیست. پرونده های آن ها را در آغاز انقلاب با شتاب از دسترس مردم و رسانه ها بیرون بردند و بگمانم سر به نیست کردند. وی نیز مانند بسیاری دیگر از مذهبیون بازار در زندان ستمشاهی، سستی های آشکار داشته است؛ درست برخلاف دو زنده یاد جوانمرد: آقای طالقانی و آقای منتظری که هر دو استوار بودند.

برخلاف سخنان تازه اش، بسیار خشنود خواهد شد که مسائل شان با «شیطان بزرگ» حل و فصل شود و آنچه در این میان به حساب نمی آید منافع ملی ایران است؛ این تضاد بزودی بازهم بیش تر آشکار خواهد شد و کسانی که چشم شان ضعیف است نیز آن را خواهند دید. 

پاسخ پ.ن. ۲
من هم نه تنها با وی اختلاف نظر شدید دارم که می پندارم گروه دله دزد بی آبرویی که بیش ترشان پیش تر آزمون های بدی داده اند و برخی پرونده های دزدی و جاسوسی و ... نیز دارند، به محض آنکه با «شیطان بزرگ» بتوانند یکسویه کنار بیایند ـ و البته نمی دانند که چنین کنار آمدنی برای «شیطان بزرگ» به معنای آشتی نیست و تنها یک مرحله ی شاید بسیار کوچک از طرح بزرگ خاورمیانه ای آنهاست و به آن در اینجا نمی پردازم! ـ حساب کار بقیه آقایان نق نقو و مخالف را آسوده و اگر لازم شد بسیار بیرحمانه خواهند رسید و در یکی از یادداشت هایم با الهام از داستانی از عبید زاکانی نوشته بودم:
خود وی را نیز به گاوی فربه به «شیطان بزرگ» خواهند فروخت.

پاسخ پ. ن. ۳
به همان دلیلی که در شماره ۲ دادم، اگر چنان چیزی پیش آمد، بختی برای سایرین نمی ماند که «... وضعیت محتمل را برای خود باز بگذارند» درباره ی آن «بنده خدا [که]  رفت...» نیز به دست وی واپسین و مهم ترین دستورات «صندوق بین المللی پول» و «بانک جهانی» در ایران پیاده شد و دستِکم دو چیز دیگر یادت نرود:
الف. رقم درآمد نفتی دوران ۸ ساله ی وی به اندازه دو یا سه برابر رقم کل درآمد نفتی از نخستین چاه های نفت در ایران گرفته تا پایان دوره ی خاتمی بوده است. تنها بخش بسیار کوچکی از آن صرف سیب زمینی پیاز و مسکن به اصطلاح مهر و ... شد که آن ها هم البته کیسه ی ریزه خواران ته خط را پر کرد؛ بقیه ی این درآمد کجا رفته است؟!
ب. همین برنامه ای که هم اکنون «آخوند ریش حنایی» در حال اجراست، داشت به دست «آن مرد [که] رفت ـ  و اگر دستم می رسید و امکانات بسنده داشتم خودم وی را به آرزوی سفر فضایی اش می رساندم و با یک بغل موز و یک جعبه ساندیس به فضا می فرستادمش ـ به اجرا درمی آمد و وی قرار بود پیام های «بوقا» را برای «اوباما» ببرد؛ ولی یا آن ها وسوسه اش کردند و پوش در پالانش تپاندند و یا خود از نخست در اندیشه ی آن بود، تفاوت نمی کند، رفت که کار را برای خود یکسره کند و در اندیشه ی خام آن بود که شاید به عنوان رضا شاه دوم تاج بر سر بگذارد که به هنگام، گوشش را گرفتند و سر جایش نشاندند. «آن مرد [که] رفت» چنین حرامزاده ای بود!

پاسخ پ.ن ۴
برخلاف پندار جنابعالی و بسیاری از سردمداران جمهوری اسلامی که دیپلماسی را با زبان دروغ و نیرنگبازی یکی می گیرند، چنین نیست؛ درست برعکس، آن کس، آن دولت که در دیپلماسی بلوف بزند و خود را بزرگ تر از آنچه هست، نشان دهد یا دروغ سرهم کند و دیگران را بخواهد بفریبد، پیشاپیش بازی را باخته است. چرچیل در دیالوگی که متن آن را در دست ندارم ، دیپلماسی را به زیبایی  با بازی کودکان می سنجد که بسیار صادقانه و بر پایه ی توانایی ها و دارایی های  هر کودک بنا شده و پی کرفته می شود؛ بنابراین، جُستار بنیادین در دیپلماسی، هنر بازی سیاسی در چگونگی یارگیری و امکان شرکت در این یا آن بازی به شیوه ای است که سرت کلاه نرود؛ و این کلاه رفتن یا نرفتن به آرش دروغگویی نیست؛ بر پایه محاسبه ی دقیق توانایی های خود و دیگران است. برای آنکه نمونه ی جالب تری برای شما بزنم ،بازی های گروهی شطرنج را نمونه می آورم که همه ی گروه های دعوت شده به مسابقه  دربرگیرنده ی 5 نفرند که معمولن بهترین ونیرومندترین بازیکن ها در میز شماره یک و بقیه به ترتیب در میزهای بعدی بازی می کنند؛ ولی نکته انیجاست که همه ی گروه ها با آنکه ممکن است از رقابت های فشرده ی پیشین بالا آمده و کم وبیش دز سطح یکسانی برخوردار باشند، آنجا که سخن از توانایی های فرد فرد بازیکنان هر گروه می شود، بازهم تفاوت های گاه چشمگیری هست. به این ترتیب، چنانچه به عنوان نمونه، ضعیف ترین گروه شرکت کننده به دلیل ناآگاهی مربی یا مدیرش همه ی افراد خود را از نیرومندترین تا ضعیف ترین از میز یکم تا میز پنجم به بازی بنشاند، شاید از کم ترین امیتار برخوردار شود و در اینجاست که عنصر آگاهی از گروه های دیگر، نیرومندی و توانایی و رحیه و ... بسیاری چیزهای دیگر حریفان در نشاندن این یا آن بازیکن گروه بر سر کدام میز نقش دارد. در دیپلماسی هم البته با واریانت هایی دیگر همین جُستار کم و بیش اهمیت دارد.

***

امیدوارم سودمند بوده باشد و با خود نپنداری که بازی جمهوری اسلامی تا n سال دیگر پی گرفته خواهد شد. چنین نیست و باید بگویم: خوشبختانه! و برای شما و کسانی چون شما، امیدوارم گامی پهلوانانه و دشوار برای یادگیری بیش تر برخی مسائل که از آن ها بازداشته شده اید، باشد. یکی از آن ها فراگیری اصول ماتریالیسم دیالکتیکی (به عنوان یک دانش نه طریقه ای مذهبی!) است که نیروی شناخت و اهرم دگرگون نمودن جامعه به طریق علمی را بی آنکه به گاو گوسپند پندارهای دینی و مذهبی کسی آسیبی بزند و خدای نکرده گاو یا گوسپندی از کشتزار دین و مذهب کسی را گرگوار بدرّد یا با خود ببرد، بدست می دهد؛ از آن میان: شناخت جامعه که از طبقات و لایه های گوناگون درست شده اند و برخی از این طبقات و لایه ها با یکدیگر تضاد آشتی ناپذیر دارند؛ شناخت این تضاد طبقاتی به عنوان اهرم نیرومند پیشرفت جامعه های طبقاتی؛ شناخت دولت و رژیم بدر جانعه ی طبقاتی به عنوان ابزار سرکوب طبقات و لایه های بهره ده از سوی طبقات و لایه های بهره کش و فرمانروا ـ و نه آن دریافت ساده لوحانه که گویا دولت ابزار رتق و فتق امور و نظم است ..  و نیز بسیاری چیزهای دیگر که باید آموخت! 

با برافروختگی یا شاید انگیزه ای دیگر پاسخ می دهد:
«اگه امثال تو نبودند که سوء استفاده کنند و از آب گل آلود ماهی بگیرند، خیلی خوب می شد.»

برایش می نویسم:
پس دشواری های تو بیش از آن است که من می پنداشتم! به زبان تازی به آن می گویند: جهل مُرکّب!

چاره چیست؟ به گفته ی ترک ها:
«بودور که وار!» (همینه که هست!) و به گفته ی پارس ها (از زاویه ای دیگر):
«آش کشک خاله ته! بخوری پاته، نخوری پاته!» و حالا باید چکار کرد؟ یا این کسی را که به گفته ی حضرتعالی «از آب گل آلود ماهی می گیره» از سر راه برداشت؛ یعنی همین کاری که تاکنون بیش از سی و اندی سال آن جمهوری تبهکار انجام داده و نتیجه اش همینه که به گفته ی زیدی که گرچه حرفش بامزه است، ولی من با همه اش موافق نیستم: «مشتی الاغ و کلاغ و چلاق» برکشور فرمان می رانند که من چلاقش را به آرش چلاق در اندیشیدن می گیرم؛ نه آنگونه که وی می گفت؛ یا آنکه آب را لایروبی کنی و گل و لایش را بگیری تا زلال و صاف بشه و همه ی ماهی ها و خرچنگ ها و قورباغه ها و ... جلوی چشم همه باشن؛ آب هم سر بالا نره و قورباغه های بیشعورش هم ابوعطا نخوانند! اگر این کارها انجام بشه که دیگه جایی برای کسی که از آب گل آلود ماهی بگیره، نمی مونه که گاهی وقت ها هم بجای ماهی قورباغه ی بیشعوری به قلابش گیر می کنه ... اینطور بهتر نیست؟!

ب. الف. بزرگمهر    ۱۳ آبان ماه ۱۳۹۲
 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!