«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ آذر ۵, سه‌شنبه

نکته هایی پیرامون نامه کمیته مرکزی حزب توده ایران به آقای خمینی!


کسی که توده ای نیست و گاهگاهی موضعی دلسوزانه و از دید من، فریبکارانه نسبت به حزب توده ایران از خود به نمایش می گذارد، درباره ی نامه کمیته مرکزی حزب توده ایران، می نویسد:
«این گونه نیست که با انتشار نامه ای که به دوران هیجان انقلابی سال ۵۷ مربوط است، ما نامنصفانه به قضاوت بنشینیم. دست کم اگر امروز از جنبش سبز و سران آن با هر مرام و مسلکی که داریم حمایت می کنیم٬ به خاطر بیاوریم که حزب توده ایران هم در سال های انقلاب٬ دقیقا همین کار را کرد. اگر امروز به خودمان ایراد بگیریم٬ حق داریم به حزب توده ی آن زمان هم ایراد بگیریم.

نامه کمیته مرکزی حزب توده ایران به آیت الله خمینی که یک ماه پیش از پیروزی انقلاب نوشته شده و به دست او رسانده شده٬ حاوی نکات جدیدی نیست. شاید در این برهه از زمان٬ جوانانی که از جریانات سی سال قبل بی اطلاع هستند و جان شان در حکومت اسلامی فعلی به لب رسیده با خواندن این نامه دچار خشم و طغیان شوند و حزب توده و کمیته مرکزی و شادروان نورالدین کیانوری را لعن و نفرین کنند. چه بسا ترتیب دهندگان پرونده ی «اندیشه پویا» نیز چنین هدفی را دنبال می کنند ولی در آذر ۹۲ نشستن و راجع به دی ۵۷ قضاوت کردن دور از انصاف است و اگر هدفمند و غرض ورزانه نباشد دست کم از نظر سنجش تاریخی فاقد معیار و ارزش علمی ست.»* و در جای دیگری می افزاید:
«حزب توده دقیقا همان راهی را در سال پنجاه و هفت تا شصت و دو پیمود که امروز بچه های جنبش سبز طی می کنند. اگر به این حزب٬ ایراد وارد است که چرا از خمینی حمایت کرده است٬ دقیقا باید ما نیز از خودمان ایراد بگیریم که چرا از مهندس موسوی و کروبی حمایت می کنیم. کاری که در جنبش سبز صورت گرفت دقیقا کاری بود که حزب توده در سال های انقلاب انجام داد. او می گفت و واقعا می خواست که میان نیروهای مذهبی و سازمان های چپ اتحاد برقرار شود. برای این کار از هیچ کوتاه آمدنی هم فرو گذار نکرد. اشکال بزرگ حزب توده دقیقا همین بود که در سیاست عملی نتوانست استقلال خود را حفظ کند. در سیاست نظری اما ضمن کوتاه آمدن های با جا و بی جا٬ هم چنان از نیروهای دمکراتیک و ملی سخن گفت٬ از آزادی بیان و رسانه ها حمایت کرد٬ برای وحدت با اکثریت مردم که آن روزها در تب و تاب انقلاب بودند کوشید.»* وی در بند پایانی نوشته ی خود نتیجه می گیرد:
«این گونه نیست که با انتشار نامه ای که به دوران هیجان انقلابی سال ۵۷ مربوط است ما نامنصفانه به قضاوت بنشینیم. دست کم اگر امروز از جنبش سبز و سران آن با هر مرام و مسلکی که داریم حمایت می کنیم٬ به خاطر بیاوریم که حزب توده ایران هم در سال های انقلاب٬ دقیقا همین کار را کرد. اگر امروز به خودمان ایراد بگیریم٬ حق داریم به حزب توده ی آن زمان هم ایراد بگیریم»*

وی با همه ی تعریف های گاه ستایش آمیزی که در بخش دیگری از یادداشت سفسطه آمیز خود از زبان کسی دیگر و از آن میان، درباره ی باسواد بودن اعضای کمیته مرکزی حزب توده ایران بر زبان آورده، خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه، اندیشه های یادشده در زیر را در سر پرورانده و به خورد خواننده داده است:
الف. «نامه» با لحنی برانگیخته که بازتابی از «هیجان انقلابی سال ۵۷» است، نگاشته شده است. از همین رو در جمله ای که بی درنگ در پی آمده، خواننده را فرامی خواند که نباید «... ما نامنصفانه به قضاوت بنشینیم.»؛
ب. حزبی دوراندیش، فداکار و میهن پرست را همتراز «جنبش سبز و سران آن» که بسیاری از آن ها در کردار، آزمون های نه چندان خوب و حتا بسیار بدی از ناپیگیری در خواست های ملی ـ میهنی و اجرای آن ها گرفته تا زد و بند با دشمنان ایران از خود برجای نهاده اند، بشمار آورده و جایگاه بلند و اعتبار تاریخی حزب توده ایران را بسی فرو کاسته است؛
پ. با بر زبان راندن «... اگر امروز از جنبش سبز و سران آن با هر مرام و مسلکی که داریم حمایت می کنیم٬ به خاطر بیاوریم که حزب توده ایران هم در سال های انقلاب٬ دقیقا همین کار را کرد.»، عملکرد حزب توده ایران را که رویهمرفته در تاریخ خود، نه بر پایه ی «فرصت طلبی» (opportonism) یا «نواندیشی بیجا و دروغین» (revisionism) که بر پایه ی دورنگری و دوراندیشی و نیز کاربرد تاکتیک های علمی بر این پایه و همواره به سود توده ی کار و زحمت عمل نموده را در سنجشی ناشایست با به گفته ی خود «جنبش سبز و سران آن» و شاید نگاهی به خود (هر کسی از طن خود شد یار من ...)، حزبی سودجو و «پراگماتیست» نشان می دهد. نویسنده، کم و بیش همین سحنان را در جایی دیگر از نوشتارش، چنین پی می گیرد:
«حزب توده دقیقا همان راهی را در سال پنجاه و هفت تا شصت و دو پیمود که امروز بچه های جنبش سبز طی می کنند. اگر به این حزب٬ ایراد وارد است که چرا از خمینی حمایت کرده است٬ دقیقا باید ما نیز از خودمان ایراد بگیریم که چرا از مهندس موسوی و کروبی حمایت می کنیم. کاری که در جنبش سبز صورت گرفت دقیقا کاری بود که حزب توده در سال های انقلاب انجام داد ...» که با آنچه در بالا آمد، سنجشی بیمایه و به گفته ی عرب: «قیاس مع الفارق» است؛ و
ت. با بر زبان راندن این که «نامه کمیته مرکزی حزب توده ایران به آیت الله خمینی ... حاوی نکات جدیدی نیست. شاید در این برهه از زمان٬ جوانانی که از جریانات سی سال قبل بی اطلاع هستند و جان شان در حکومت اسلامی فعلی به لب رسیده با خواندن این نامه دچار خشم و طغیان شوند و حزب توده و کمیته مرکزی و شادروان نورالدین کیانوری را لعن و نفرین کنند.»، کوته بینی خود که بازتابی از کوته بینی منتشرکنندگان «نامه» نیز هست را به نمایش گذاشته و سطح شعور و آگاهی جوانان کشورمان را دستِ کم می گیرد؛ زیرا هر کسی که با اندک باریک بینی درخور، سرتاپای «نامه» ای را که با دیدی ژرف و دور اندیشانه نوشته شده، بخواند، در سر تا پای آن، بیش از هر چیز مسوولیت ملی ـ میهنی حزب توده ایران را احساس می کند که کمک بسیار ارزنده ی این حزب به آقای خمینی، نه به عنوان آدمی از میان دیگر آدمیان که به عنوان رهبر پذیرفته و شناخته شده ی انقلاب از سوی توده های مردم در آن هنگام  را در زمینه ی بیم ها و امیدها و گشودن چشم انداز آینده نیز خواهد دید؛ چشم اندازی که گذشت زمان، مُهر درستی خود را بر کم و بیش همه ی آن ها زده است. به این ترتیب، هیچگونه هماوندی میان همه ی این ها با جان به لب رسیدن جوانان و فروریختن خشم خود به حزب توده ایران، کمیته مرکزی آن و این یا آن شادروان دیده نمی شود؛ پنداری که نویسنده با نوشتن «شاید در این برهه از زمان» از اثر آن تا اندازه ای کاسته و پهلوی تازه ای بازنموده است؛ افزون بر آن، «پای دروغ لنگ است» و آنچه در یک داوری سطحی و بیمایه به میان می آید با گذشت اندکی از زمان، جای خود را به داوری شایسته و درخورد تاریخی خواهد داد و بیگمان، در این باره حق با نویسنده است که «... در آذر ۹۲ نشستن و راجع به دی ۵۷ قضاوت کردن دور از انصاف است و اگر هدفمند و غرض ورزانه نباشد، دست کم از نظر سنجش تاریخی فاقد معیار و ارزش علمی ست.».

از همه ی این ها که بگذریم، نکته ای برجسته و از دید من بسیار درست در نوشتار یادشده به دیده می آید که باید به آن اشاره نمایم. وی می نویسد:
«... اشکال بزرگ حزب توده دقیقا همین بود که در سیاست عملی نتوانست استقلال خود را حفظ کند.» و بازهم، نویسنده درست می گوید که حزب توده ایران «... در سیاست نظری ... همچنان از نیروهای دمکراتیک و ملی سخن گفت؛ از آزادی بیان و رسانه ها حمایت کرد؛ برای وحدت با اکثریت مردم که آن روزها در تب و تاب انقلاب بودند، کوشید»؛ کوششی که سرشت و ویژگی های عمده ی حزب توده ایران به درازای تاریخ خود را به نمایش می گذارد.

در اینجا بد نیست به نکته ای که کهنه رفیقی در یک گفتگوی تلفنی با اینجانب در میان گذاشته نیز بپردازم. وی با اشاره به یکی از بندهای پایانی نامه ی «کمیته مرکزی حزب توده ایران» به آقای خمینی در ۱۲ دی ماه ۱۳۵۷ و انتقاد از آن گفت:
«... در اینجا حزب بی جهت رهبری را به آقای خمینی واگذار کرده است.» (نقل به مضمون)

در آن بند از نامه، چنین آمده است:
«با توجه به مقام شامخ حضرت آيت‌اﻟﻠﻪ در جنبش ملی ميهن ما، حزب تودۀ ايران درست و بجا می‌داند که ‏شما ابتکار تشکيل چنين جبهه‌ای را به نام «جبهۀ متحد آزادی ملی ايران» و يا هر نام ديگری که شما ‏بهتر بدانيد، در دست گيريد و از همۀ سازمان‌ها و گروه‌ها و نيروهای اصيل ضدرژيم دعوت فرماييد که در ‏اين جبهه شرکت نمايند. حزب تودۀ ايران آماده است که تمام نيروی خود را برای شرکت در چنين جبهه ‏و پشتيبانی فعال از آن به کار اندازد.‏»

به وی تفاوت میان «فاکت» و «نظر» را که بسیاری از ما ایرانیان، گاه آن دو را بگونه ای غیرمنطقی با یکدیگر در می آمیزیم و نتیجه های نادرست می گیریم، یادآور می شوم و می گویم:
با نادیده گرفتن اینکه  آقای خمینی چگونه به رهبری شناخته شده و پذیرفته شده از سوی توده های مردم ایران فراروییده بود و چه اندازه رسانه های امپریالیستی ـ سیهونیستی برای کژدیسه نمودن و دشوار نمودن روند انقلابی و بزرگنمایی وی در این فرارویی نقش داشته اند یا کوتاهی نسبی «کمیته مرکزی حزب توده ایران» در تصمیم گیری و به درازا کشیده شدن اختلاف بر سر خط مشی درست، آن هم در روزهای انقلابی سال ۱۳۵۶که هر روز آن با هزار روز عادی برابری می کند و هر دلیل دیگری، در آن هنگام (چهل و یکی و دو روز پیش از پیروزی انقلاب شکوهمند بهمن ۱۳۵۷)، روح الله خمینی به رهبری شناخته شده و پذیرفته شده از سوی توده های مردم ایران فراروییده بود؛ این یک «فاکت» (حقیقتی شناخته شده) است و چنین فاکتی را نه تو، نه من و نه هیچ کسی یا نیروی دیگری و از آن میان «حزب توده ایران» نمی توانست نادیده بگیرید. در اینجا باید میان «فاکت» و نظر تفاوت گذاشت و این بخش از نامه ی حزب توده ایران نیز چون سایر بخش های آن، درست، واقعگرایانه و با دیدی مسوولانه نگاشته شده است.

ب. الف. بزرگمهر   چهارم آذر ماه ۱۳۹۲

* خاستگاه و نام نویسنده ی آن را دانسته ننوشته ام؛ چون برایم و نیز در اینجا، چه حسینقلی باشد، چه حسنقلی یا هر نام دیگری، کم ترین اهمیتی ندارد. کسانی که بیش از خودِ نوشته، شناختن نویسنده ی آن برگرفته ها را مهم می پندارند با یک جستجوی ساده در «اینترنت»، وی را خواهند یافت.

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!