«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۰ شهریور ۱۱, پنجشنبه

پیشرفت آنها، پسرفت ما ـ بازپخشش

از همان لحظه ی ورود به سالن فرودگاه «استاوانگر»١، نو بودن همه چیز نگاهم را به خود می کشد؛ انگار همه چیز تازه و شاید همین دیروز ساخته شده است. برای کار در «استات اویل»، شرکت ملی نفت نروژ، پیش تر نامه نوشته بودم و امروز، روز گفتگوست تا روشن شود به درد آنها می خورم یا نه! هزینه ی سفر و سایر چیزها را به گردن گرفته اند و من آسوده خیال، یک تاکسی می گیرم که تنها پِی سِپَر (مسافر) آن هستم.

از فرودگاه تا ساختمان «استات اویل» در مرکز شهر چیزی در حدود بیست دقیقه راه بیش تر نیست و با اینکه بیش از دو ساعت تا هنگام گفتگو وقت دارم، برای اطمینان خاطر ساعت را از راننده می پرسم. گفتگوی ما به زبان انگلیسی است و بسیار زود روشن می شود که جوان راننده نیز چون من به این زبان، چندان روان سخن نمی گوید؛ ولی به هر رو، گفتگو جریان پیدا می کند و راه هم کوتاه تر می شود! مانند بیش تر اینگونه گفتگوها از همه چیز سخن به میان می آید. در طول راه، بازهم همه ی ساختمان ها نوساز است و کم تر نمونه ای از ساختمان های کهنه با نمای ذوزنقه ای و بام نوک تیز (شیوه ی «گوتیک»٢) به چشم می خورد. درباره ی شهر «استاوانگر» و تاریخچه ی آن می پرسم و نمی توانم از پرسیدن اینکه چرا اینجا ساختمان کهنه کم تر دیده می شود، خودداری کنم.

برایم می گوید:
«اینجا تا همین سی چهل سال پیش، روستای کوچکی بیش نبود ... بیش تر مردم از راه ماهیگیری روزگار می گذراندند ... از هنگامی که نفت توی ”دریای شمال“ کشف شد، اینجا هم آباد شد و در مدت زمان کمی آنچنان گسترش پیدا کرد که اکنون یکی از شهرهای مهم نروژ شده ...»

دیگر گوشم به سخنانش نیست و در اندیشه های خودم تاب می خورم. آغاجاری و گچساران و دیگر شهرهای نفت خیز کشورمان با شتاب از خاطرم می گذرد؛ شهرهایی که در پی پیدا شدن نفت بجای آنکه شکوفا شوند، اقتصاد بومی خود را نیز از دست داده و بسیاری از مردمانش ناچار به کوچ به جاهای دیگر شدند. یاد سخنان آن پیر فرزانه و داستان برجای نهادن چارگوشی از برف در سربازخانه های دوره ی قاجار می افتم٣ ... اندیشه هایی آزاردهنده باز هم به جانم افتاده است:
راستی چرا آنها در زمانی کوتاه پس از کشف نفت چنین گام های بلندی به جلو برداشته اند٤ و ما پس از ١٠٠ سال هنوز اندرخم یک کوچه ایم؟ روشن است که گناه بر دوش نفت نیست؛ آنگونه که برخی ادعا می کنند، اگر نفت نداشتیم، خوشبخت تر بودیم! نه؛ سخنی از این یاوه تر نمی توان گفت. این هم نمونه اش: آنها هم نفت را یافتند و از آن برای آبادانی و پیشرفت نه تنها این بندر ماهیگری کوچک که اکنون شهر بزرگی شده که نیز برای همه ی کشور خود سود برده و می برند. آیا از ما ایرانی ها تجربه ی تاریخی بیش تری دارند؟ نه! این نمی تواند دلیل درستی باشد ... ایرانیان در سنجش با این ملت کوچک، حتا اگر تاریخ آن را بخشی از تاریخ درهم تنیده و بهم پیوسته ی اروپایی بشمار آوریم، هم تاریخ پرنشیب و فرازتری پشت سر نهاده اند و هم کشورشان در یکی از مهم ترین بزنگاه های جغرافیایی ـ سیاسی جهان قرار گرفته است. نه! بی گفتگو ما از تجربه ی تاریخی گرانقدرتری نسبت به این ماهیگیران که تبارشان به دزدان دریایی سده های میانه برمی گردد، برخورداریم ... پس چه دلیل مهمی می تواند داشته باشد؟! ... آیا دلیل مهم واپس ماندن مان، هستی خاورخودکامگی دیرپا (دسپوتیسم) که شاهان در آن همه کاره و سایرین تنها رعایایی ناچیز و بی ارزش بوده اند، نبوده و نیست؟ و آیا دلیل مهم پیشرفت آنها، هستی گونه ای دمکراتیسم دودمانی و پیگیری آن به شکل هایی درخور در دوران های خاوندی و سرمایه داری نبوده است؟ ... چرا؛ شوربختانه روند تاریخی پیموده شده در خاور و باختر، این تفاوت کلی را کم و بیش از همان نخست داشته و همچنان داراست؛ ولی چرا این پاسخ با آنکه تا اندازه ی بسیاری راهگشاست، چندان خشنودم نمی کند؟! ... آیا دلیل آن، شاهان و درباریان و دیوانسالاران دزد و تبهکار نبوده اند؟ با آنکه چنین پدیده ای خود معلول علت های بنیادین دیگری است، بخشی از دشواری ها و چالش ها و واماندگی در پیشرفت اجتماعی ـ اقتصادی کشورمان، بویژه از دو سه سده به این سو، درست همین بوده است؛ پدیده ای که از دوره ی قاجار و دربار فتحعلی شاه آغاز شد و سپس مانند خوره سرتاپای حاکمیت آن دوره و حاکمیت های پس از آن و همه ی دستگاه دیوانسالاری کشورمان را تا به امروز فراگرفته است ...

سپس یاد کتاب «فراموشخانه و فراماسونری در ایران»۵ می افتم که نویسنده ی آن با نادیده گرفتن وابستگی وی به دربار واپسین شاه گوربگور شده ی ایران و برخی دیگر آلودگی ها بر برخی از گوشه های تاریک تاریخ دوره ی کنونی کشورمان پرتو افکنده است. با خود قرار می گذارم، پس از بازگشت آن را دوباره بخوانم.

اینک با گذشت بیش از ۵ سال از آن روز، برگرفته هایی از پیشگفتار کتاب یاد شده را در زیر می آورم. چنانکه اسماعیل رائین، جایی در همان نخستین صفحات کتاب ارزنده ی خود می گوید:
«اگر روزی اسناد یکصد و پنجاه ساله اخیر فراماسونری منتشر شود، مشاهده خواهد شد که دیپلمات های فراماسن انگلیس، چگونه اوامر صادره گراندلژ ”ادنبورگ“ و ”یونایتد گراندلژ“ لندن را در ایران اجرا می کردند ...»٦ وی در جای دیگری می افزاید:
«شناختن پیشقدمان فراماسونری در ایران و بررسی اعمال و افعال آن ها و خیانت ها و صدماتی که این گروه "بشردوست" در تمام قرن نوزدهم به کشور ما وارد آوردند، درخور یک تحقیق کامل و جامع است ...»۷ ؛ پژوهشی که به انگیزه ها و دلیل های روشن نه تنها در رژیم جمهوری اسلامی پی گرفته نشد که با شکست گام به گام انقلاب بهمن ۵۷ به نیرومندتر شدن جیره خواران، نوکران و سرسپردگان کهنه استعمارگر جهان در بالاترین پایه ها و رده های دیوانسالاری آن رژیم تبهکار، این بار و یکبار دیگر در جامه ی "اسلامی" و "مذهبی" انجامید و به پیشبرد سیاست استعمار پیر در همچشمی با همچشم نیرومند خود جانی تازه بخشید؛ گامی بزرگ به پس، حتا در سنجش با دوره ی پیشین که در آن امپریالیست های یانکی دستی بالاتر و گشاده تر در سیاست ایران داشتند. هم اکنون، تا اندازه ای بسان دوره ی پس از پیروزی کودتای ننگین آمریکایی ـ انگلیسی ٢٨ امرداد ١٣٣٢، این دو کشور عمده ی امپریالیستی، گام به گام درگیر نبردی دوباره برای دستیازی به سهم بیش تر از ثروت های ملی ایران می شوند؛ با این تفاوت عمده که این بار کهنه استعمارگران انگلیسی، دستی بالاتر نسبت به همچشم خود یافته و فرجام کودتای ضدانقلابی در حاکمیت ایران به دلیل گرم بودن آتش زیرخاکستر برجای مانده از انقلابی سترگ و خواست های فروخورده و سرکوب شده ی توده های مردم که دستِکم نیازمند گشایشی اصلاح طلبانه (رفرمیستی) بوده و هست، همچنان روشن نیست و از همین رو سرشتی خزنده و سر به تو یافته است. چنین شرایطی در راستا و پیوسته با پیچیدگی تراز نیروهای جهانی که رویهمرفته به زیان نیروهای اهریمنی سرمایه دگرگون می شود، هر دو کشور امپریالیستی را وامی دارد تا همچنان همگام با یکدیگر دست به عصا حرکت نموده، بر اختلافات خود در زمینه ی چگونگی چاپیدن بازهم بیش تر ثروت و درآمد ملی کشورمان سرپوش بگذارند؛ گرچه با همه ی پنهانکاری ها، دم خروس آن در لابلای بگومگوها و ستیزه های دزدان نابکار درون و پیرامون حاکمیت ایران که کم و بیش نشانه هایی از جانبداری از این یا آن سو (انگلوفیل یا آمریکانوفیل) به نمایش گذاشته و می گذارند، هرچه بیش تر بیرون می زند و در این میان، حقایق تازه تری از آماج های ضدانقلابی برخی نیروهایی که در دوران بحران انقلابی پیش از بهمن ۵۷ و پس از آن با شتاب به جامه ی اسلام و مذهب درآمدند و هماوندی های پیش تر پنهان آن ها با نیروهای امپریالیستی را آشکار می کند.

خواندن و بازخوانی کتاب ارزنده ی «فراموشخانه و فراماسونری در ایران» را که از دید من بی دانایی بر بسیاری واقعیت های تاریخی یادشده در آن، دریافت تاریخ کنونی ایران نیز نارسا، گنگ و با سایه روشن همراه خواهد بود به همه ی دوستان و خوانندگان سپارش می کنم و امیدوارم فرزندان آب و خاکی که ایران است نامش روزی بتوانند آرزوی نویسنده ی کتاب که آرزوی هر ایرانی میهن دوست نیز هست، برآورده نموده، دست همه ی جیره خواران و نوکران و مزدبگیران بیگانه را بویژه از دستگاه دیوانسالاری و حاکمیت کشورمان کوتاه نمایند.

ب. الف. بزرگمهر   ششم اسپند ماه ۱۳۹۱  

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/02/blog-post_25.html 

***

«تا زمانی که پادشاهان صفوی در ایران حکومتی نیرومند داشتند، برای انگلیس ها دست اندازی به این کشور دشوار بود و حتی میسر نبود؛ در دوره ی سلطنت نادرشاه هم آنها نتوانستند پیشرفتی حاصل نمایند. تنها در دوران حکومت زندیه بود که انگلیس ها موفق شدند فرمانی برای تجارت در ایران بدست آورند. ولی صدور این فرمان موفقیت قابل توجهی بشمار نمی رفت و منظورشان را تامین نمی کرد. بدین جهت بود که آنان به فکر افتادند، عجالتا ”جای پای“ خود را محکم کنند و در انتظار حصول موفقیت های مناسب تری بنشینند. این فرصت در دوران قاجاریه برایشان پیش آمد. در این دوران انگلیس ها موفق شدند زمام امور سیاسی و اقتصادی ما را در دست بگیرند. در زمان سلطنت فتحعلیشاه ... روابط ایران و انگلستان وارد مرحله جدیدی گردید که ورق حوادث را به سود سیاست انگلستان برگرداند.
...
خان ملک ساسانی در کتاب ”دست پنهان سیاست انگلیس در ایران“، صفحه ١٠٣ می نویسد:
”انگلیس ها ... موسسه اوقاف هندوستان را ظاهرا برای کمک به طلاب علوم دینی در کنسولگری بغداد تاسیس کردند. حالا ببینیم داستان این اوقاف چگونه بود.

بطوریکه از طرف خود انگلیس ها شهرت داده می شد، رقاصه زیبای عشوه گری که از هفتاد و دو ملت در طول زمان عمرش دلربایی کرده و تمول بسیار به چنگ آورده بود، چون شیعه و بلاعقب در هندوستان از دنیا رفت، دولت انگلیس را وصی قرار داد تا دارایی هنگفتش را هرساله در میان علما و طلاب شیعه تقسیم نماید. صحت واقعه بکلی مشکوک است؛ اما هرساله کنسولگری انگلیس در بغداد مبالغ کثیری به این اسم در بین علما و طلاب عتبات عالیات تقسیم می نمود و همیشه عده زیادی از طلاب علوم دینی در نزدیکی کنسولگری انگلیس برای دریافت حقوق منتظر بودند. معلوم است با چنین وضعی چه نوع طبقه و پیشوار روحانی برای ایران و سایر مناطق شیعه تهیه می شد؛ اما روحانیون حقیقی و طلاب متدین هرگز وجوه اوقاف هند را قبول نمی نمودند.
...
توسل آنها به رشوه، پیشکشی، مداخل، تقدیمی و هدایا و ترویج نفاق و فساد و خیانت و تقویت خیانتکاران و بیگانه پرستان از وحشتناک ترین روش ها و طرقی بود که هنوز هم پس از گذشت سیصد و پنجاه سال آثار آن را به رای العین می بینیم ...

فساد دربار و دولت

در دوره سلطنت فتحعلیشاه بواسطه مخارج گزاف حرمسرا و عیاشی درباریان و شاهزادگان قاجار، مخارج دربار و دولت افزایش یافت. بودجه و درآمد مملکت صرف پرداخت به ”زنان حرمسراها“، ”وظیفه دعاگویان“ و ”مقرری چاکران درباری“ می گردید. در همین هنگام بود که ”سِر جان ملکم“، ”سِر گور اوزلی“، ”سِرهارد فورد جونز“، استادان لُژهای فراماسونی انگلستان به همراه سایر نمایندگان سیاسی آن کشور با کیسه های زر و لیره های چشم خیره کن به سوی دربار ایران هجوم آوردند.

شاه قاجار که در زیر فشار کسر بودجه و مخارج سرسام آور حرمسرای خویش عاجز مانده بود، مجبور شد به تدریج کسری درآمد عمومی مملکت را با گرفتن رشوه که به عناوین مختلف از قبیل ”تقدیمی“، ”پیشکشی“، ”مداخل“، ”سیورسات“، ”عایدی“ و غیره به او تقدیم می شد، تامین نماید و روز بروز نیز دامنه این نوع درآمدها را توسعه دهد.

”پیشکشی“،”تقدیمی“ و ”مداخل“ که در ابتدا فقط برای احترام و قدرشناسی کوچک تر از بزرگ تر بود، رفته رفته حکم رشوه را پیدا کرد و چون پادشاه قاجار راسا بر اساس آن عمل می نمود، گذشته از خرابی کشور و ظلم و جور حکام نسبت به رعایا، به مصداق ”الناس علی دین ملوکهم“، خود سرمشقی برای رشوه گیری وزراء و مامورین دولت نیز شد و گرفتن رشوه و مقرری از انگلیس ها برای اولین بار توسط میرزا ابوالحسن شیرازی فراماسون راسخ العقیده به صورت مستمری در آمد و بعدها به نام ”مقرری خانوادگی“ تغییر عنوان داد، بطوری که فرزند میرزا ابوالحسن پس از مرگ پدرش از دولت انگلیس تقاضا کرد، رشوه ای را که به پدرش می دادند به او هم بدهند ...

جان ویلیام کی، نویسنده انگلیسی کتاب ”تاریخ جنگ های افغانستان“ درباره ماموریت های سرجان ملکم و سرهاردفوردجونز و پرداخت رشوه توسز آن ها به شاه و درباریان قاجار چنین می نویسد:
”ملکم ماموریت داشت از دو راه به دادن رشوه و "کمک" با ایران وارد مذاکره شود. اول اینکه سالی سه یا چهار لک روپیه (سیصد تا چهارصدهزار روپیه) برای مدت سه سال به دولت ایران بدهد. دوم اینکه با دادن رشو به شاه و وزراء، آن ها را با خود همراه گرداندو ملکم راه دوم را در پیش گرفت و به مقصود خویش نائل آمد.“ (عصر بی خبری، تالیف ابراهیم تیموری ص ٢۵)

هر اشکالی که بود بوسیله لیره و طلای انگلیس بطور معجزه آسایی حل می شد ”... و باید قبول کرد که سرهاردفوردجونز از این راه موفقیت های قابل ملاحظه ای بدست آورد. حتی تمام قضایای سیاسی در ایران فقط بوسیله طلا حل و فصل می شد؛ مثلا اگر بنا بود یکی از عمال دولت فرانسه از ایران اخراج شود، دولت قیمت اخراج او را درست مانند یک اسب تعیین می کردو ایران مملکتی است که در آن بدون صرف پول زیاد نمی توان یک قدم برداشت ...“ (تاریخ ایران دوره ی قاجاریه، تالیف گرنت واتسن، ص ١٩)
...
واتسن می نویسد:
”بطور کلی مداخل عبارت از درآمدی است که به صورت نقدی برای کمبود مخارج به هر صورت و عنوان، حتی به زور و جبر دریافت می گردد! در ایران، اگر دو طرف معامله، یعنی دهنده و گیرنده، رییس و مرئوس و یا دو نماینده برای انجام معامله ای حاضر باشند باز ممکن نیست معامله ای بدون دخالت یک واسطه که مدعی دریافت حق العمل برای انجام کار می باشد، صورت گیرد. البته ممکن است گفته شود که طبیعت بشر همه جا یکسان است و روش های مشابهی در همه جای دنیا و در تمام ممالک به نام های مختلف رایج است و ایران نیز مانند سایر جاهاست؛ ولی تا آنجا که من اطلاع دارم در هیچ کشوری مانند ایران این امر تا به این حد علنی و بدون خجالت عمومی نیست ...“ (تاریخ ایران دوره ی قاجاریه، تالیف گرنت واتسن، ص ١٩)

قراردادهای ننگین

بازی ماهرانه ی انگلیس ها در دوران سلطنت ناپلئون از شاهکارهای سیاسی آن دولت محسوب می شود. در این نیرنگ سیاسی، سیاستمداران انگلیسی موفق به تحمیل معاهدات شوم و اسارت باری به ایران شدند و قسمتی از خاک میهن ما را تجزیه کردند.

همینکه خطر حمله ناپلئون به هندوستان علنی شد، انگلیسی ها با دادن رشوه و خدعه و نیرنگ در سال های ١٢١۵ ـ ١٢٢٤ ـ ١٢٢۷ ق. (١٨٠٠ ـ ١٨٠٩ ـ ١٨١٢ م.) چند معاهده با دولت ایران منعقد کردند. رجال نادان و پول پرست و خیانتکار دربار قاجار در این معاهدات متعهد شدند که ... هر عهد و شرطی را که با هر یک از دولت های فرنگ بسته اند باطل و ساقط سازند و لشکر سایر طوایف فرنگستان را از حدود متعلقه به خاک ایران راه عبور به طرف هندوستان و به سمت بنادر هند ندهند (معاهده ١٢٣٤ میان ایران و انگلیس) و نیز از طرف دیگر، دولت ایران قبول کرد هرگاه پادشاه افغانستان تصمیم بگیرد که به هندوستان حمله نماید، چون سکنه هند رعایای اعلیحضرت پادشاه انگلستان می باشند، یک قشون کوه پیکر با تمام لوازم و مهمات آن از طرف کارگزاران اعلیحضرت قدرقدرت شاهنشاهی ایران به افغانستان مامور خواهد شد مه آن مملکت را خراب و ویران نماید و تمام جدیت و کوشش را بکار خواهند برد که این ملت بالکل مضمحل شده و پریشان گردد.“ (همانجا)

این معاهدات یک طرفه در جنگ های ایران و روس سبب سازش انگلیس ها و روس ها و انعقاد معاهده ی ننگین گلستان و ترکمانچای بوسیله ی میرزا ابوالحسن شیرازی وزیر خارجه فراماسون ایران شد ...

صدراعظم های ایران و فراماسونری

انگلیس ها برای آنکه همیشه دولت و دربار قاجار را در دست داشته باشند، بعد از قتل امیرکبیر حتی الامکان سعی داشتند صدراعظم های دست نشانده خویش را روی کار بیاورند. این صدراعظم ها، نخست از راه گرفتن رشوه و برقراری مقرری تحت نفوذ قرار می گرفتند؛ ولی انگلیس ها برای آنکه آنان را تا پایان عهد ”انگلوفیل“ نگاه دارند و هیچگاه به خیال استقلال فکری، وطن پرستی و ناسیونالیستی نیفتند به لطایف الحیل، همگی را وارد سازمان جهان وطنی فراماسون می نمودند. در این فرقه، برای اجرای نظریات معمار اعظم، اصولی نظیر اطاعت محض، حفظ اسرار و غیره رعایت می شد که آنان را وادار به اطاعت بی چون و چرا از اوامر صادره می کرد.

اگر نظر کوتاهی به تاریخ یکصد و پنجاه ساله اخیر ایران بیفکنیم، خواهیم دید که در دوران تسلط اجانب در ایران، چند صدراعظم کشور ما که فراماسون نبودند یا کشته و مقتول شدند و یا پس از مدت کوتاهی خانه نشین و معزول گردیدند. میرزا اقاخان نوری، میرزا حسینخان سپهسالار، میرزا علی اصغرحان امین السلطان و میرزا حسنخان مشیرالدوله از جمله اولین کسانی بودند که با کمک مستقیم انگلیس ها و حمایت علنی آنان به منصب صدارت ایران رسیدند و قبل از همه به حلقه ی ”برادران ماسون“ درآمدند ... اگر روزی اسناد یکصد و پنجاه ساله اخیر فراماسونری منتشر شود، مشاهده خواهد شد که دیپلمات های فراماسن انگلیس، چگونه اوامر صادره گراندلژ ”ادنبورگ“ و ”یونایتد گراندلژ“ لندن را در ایران اجرا می کردند ...

”سِر گور اوزلی“، ... فراماسون بزرگ که استاد لژ فراماسونی ”لندن“ بوده در نامه ای که به تاریخ ١۵ اکتبر سال ١٨٤٤ میلادی از پترزبورگ به وزارت خارجه انگلستان نوشته است، درباره ایرانیان و روش برادران ماسونش چنین می نویسد:
”عقیده صریح و صادقانه من این است که چون مقصود نهایی ما فقط صیانت هندوستان می باشد [در این هنگام هنوز در ایران نفت کشف نشده بود. ب. الف. بزرگمهر] در این صورت بهترین سیاست این خواهد بود که کشور ایران را در همین حالت ضعف و توحش و بربریت نگاه داریم و سیاست دیگری مخالف آن تعقیب نکنیم ...“ (مجله پادشاهی آسیایی ژانویه ١٩٤٤)

”سِر گور اوزلی“ سفیرکبیر و فرستاده مخصوص پادشاه انگلستان به دربار ایران از صاحبمنصبان نظامی انگلیس نیز بود. وی هنگامی که به ایران آمد، ماموریت داشت:
١ ـ قراردادهایی با ایران منعقد سازد؛

٢ ـ برای ضعیف نگاه داشتن ایران قسمت هایی از ایران را تجزیه نماید؛

٣ ـ سازمان های اطلاعاتی و خرابکاری پدید آورد؛ و

٤ ـ لژ فراماسونری را تاسیس کند.
...
”سِر گور اوزلی“ هنگامی که از انگلستان حرکت کرد، دو سمت داشت:
یکی سفارت کبری و دیگری مامور عالیمقام (استاد اعظم) و (معمار بزرگ فراماسونی). به موجب مقام دوم خود او می بایست لژ جدید از ماسون در ایران تاسیس کند و فرامین تاسیس این لژ هم اکنون در اسناد بایگانی گراندلژ انگلستان موجود است ... وی هنگام اقامت خود در ایران، عده ای از درباریان و اطرافیان شاه را فراماسن کرد.
...
این انگلیسی زیرک و فعال که سه سال سفیر و رییس لژ فراماسنی انگلستان در پایتخت ایران بود با همدستی میرزا ابوالحسن خان ایلچی معاهده شوم ترکمانچای را با روس ها منعقد ساخت و با جدا کردن ١۷ شهر قفقاز از پیکر شاهنشاهی ایران و ضمیمه نمودن آن ها به خاک روسیه نخستین قدم را برای ضعیف ساختن ایران برداشت. ”سِر گور اوزلی“ با کمک میرزا ابوالحسن شیرازی که او نیز از اساتید بزرگ فراماسنی بود در سال ١٢٢۷ ه. (١٨١٢ م.) معاهده ای بین ایران و انگلستان منعقد کرد ... عمال سیاسی انگلستان در ایران با کمک برادران ماسون، آنچه در قوه داشتند برای مساعدت به دولت روسیه اقدام کردند و ایران ضعیف و کوچک شده بهترین هدف سیاست استعماری انگلستان قرار گرفت.
...
با انعقاد معاهده شوم و ننگین ترکمانچای رییس لژ فراماسنی هم تغییر ماموریت یافت و از ایران خارج گردید. او در ماه اوت ١٨١٤ میلادی (١٢٢٩ هجری) وارد پترزبورگ شد. پادشاه روسیه وی را پذیرفت و از او تجلیل فراوان کرد. ”اوزلی“ رویهم پنج سال در ایران ماند و نه تنها عده کثیری از درباریان و امنای دولت را فراماسن کرد، بلکه موفق شد پایه های سیاست انگلیس را در ایران مستحکم کند.
...
انگلیسی دیگری که باید او را هم در ردیف بنیانگذاران فراماسونری در ایران بشمار آورد، ”سِر ویلیام اوزلی“ کوچک ترین فرزند ”سِر رالف اوزلی“ و برادر ”سِر گور اوزلی“ است ... در ارتش انگلستان تا درجه سرگردی پیش رفت ... ولی ... ناگهان خدمت نظام را ترک گفت و یکباره عاشق زبان و ادبیات فارسی شد و به فکر مسافرت به ایران افتاد. این نظامی کارکشته سابق که تا آن روز جز مقررات و انضباط خشک سربازخانه چیزی نمی دانست، یکباره شاعرمسلک و ادیب از آب درآمد! ... اگر روزی اسناد فراماسنی و یا سازمان اینتلجنس سرویس انگلستان منتشر شود، معلوم خواهد شد که سوء ظن ایرانیان نسبت به این نوع خاور شناسان مصلحتی بی جهت نبوده است و نیست. جناب سرگرد اوزلی انگلیسی در شرایطی ناگهان عاشق ادبیات فارسی شد که در یک جیب دیپلم فراماسنی، درجیب دیگر حکم جمع آوری اطلاعات برای ارتش و در جیب سوم دستور زبان فارسی خویش را پنهان کرده بود.
...
”ویلیام اوزلی“ پس از سه سال اقامت در ایران و مطالعه لازم و جمع آوری ۷٦٨ جلد کتاب نفیس خطی فارسی و عربی به انگلستان بازگشت ...»٨

پانوشت:

١ ـ مهم ترین بندر نفتی جنوب کشور نروژ

٢ ـ گونه ای شیوه ی ساختمان سازی درخور آب و هوای بارانی بسان شهرهای کرانه ی دریای مازندران

٣ ـ «... چه سرنوشت شگفتی ایرانیان به درازای تاریخ داشته و دارند. ملتی سرفراز که پیامبر اسلام درباره شان چنان به نیکی یاد کرده، ملتی که تنها به عنوان نمونه، نزدیک به پنج هزار ریاضیدان به جهان پیشکش نموده ـ می دانم بسیاری باور نمی کنید؛ ولی حقیقت دارد ـ ، ملتی که مزدک و بابک و مانند آنها را به جهان ارزانی داشته، کمتر دستاوردی برای خود داشته است.

خیلی پیش ترها، هنگامی که پادگان های کم و بیش نوبنیاد ایرانی در دوره قاجارها، بوسیله قزاق ها اداره می شد، در مناطق سردسیر و برفگیر کشور مانند آذرآبادگان، رسم بر این بود که پس از پایان برف روبی زمین و میدان پادگان، چارگوشی کوچک از برف پارونشده را در میان میدان برجای گذارند تا با یاری آن، اندازه کار انجام یافته را به نمایش بگذارند.

آیا، ما ایرانیان، باهمه آنچه که به جهان ارزانی داشته ایم، ناچاریم چون گذشته، چنین حاکمیت های پلیدی را که مانند آن چارگوش برف روفته نشده بر ما گرانبار شده، به دوش کشیم و انگشت نمای دیگر ملت ها و خلق های جهان که بدرازای تاریخ بسیاری چیزها از ما آموخته اند، شویم؟

آیا میهن مان به نشانه تباهی ها، خرافات و واپسماندگی تاریخی یا بهتر بگویم نهشته ای تاریخی، برجای مانده و خواهد ماند؟ چنین مباد!»

«چگونه سربازان اقتصادی کشور، مدال طلای المپیک را در جذب سرمایه گذاری خارجی ربودند!»،

http://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2010/05/blog-post_7413.html

٤ ـ اکتشاف نفت دریای شمال: ۱۹۶۰ ، استخراج نفت دریای شمال: ۱۹۷۵

۵ ـ «فراموشخانه و فراماسونری در ایران»، جلد نخست، پیشگفتار، اسماعیل رایین، انتشارات امیرکبیر، تهران، ١٣۵۷

٦ ـ همانجا

۷ ـ همانجا، جلد نخست، فصل دهم

٨ ـ همانجا، جلد نخست، پیشگفتار

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!