«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۰ تیر ۲۵, جمعه

آن کو ز عشق می‌گفت، خود نیز آشیان داشت

آهسته بست در را، آرام و بی‌صدا رفت
سر زیر پَر، هراسان، نشناخت، سر زِ پا رفت

باران گرفت نم نم، تر کرد آستینم
دلدار دلربایم، از جان من جدا رفت

زخمی به گونه‌اش داشت درگوشه‌ی لبانش
چرخی زد و درخشید، بالا بلند ما رفت

باران ترانه‌ها را، این عاشقانه ها را
می‌شست دانه دانه، دُردانه‌ام کجا رفت

آن کو ز عشق می‌گفت، خود نیز آشیان داشت
فرزند مادری بود، مثل من و شما رفت

دود و غبار و توفان می‌کشت لحظه‌ها را
با چشم خویش دیدم، بر عاشقان چه ها رفت

علی صبوری

برگرفته از «تلگرام»  ۲۴ تیر ماه ۱۴۰۰ (با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!