«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۳ اردیبهشت ۱۹, چهارشنبه

نقدی بر نوشتار «بحران‌های ساختاری، در فرایند رشدِ سرمایه‌داری در ایران» ـ بازپخشش

یک یادآوری بایسته!

در روزها و هفته های گذشته، یکی دو یا شاید بیش تر از نوشتارها و یادداشت های گذشته ام که در آن ها به این یا آن سویه از نوشتارهای «نامه مردم» پرداخته شده بود را بازانتشار نموده و فراموش نمودم تا برای جلوگیری از برداشتِ نابجا یادآور شوم که آماج بازانتشار آن ها نه دیگر هیچگونه چشمداشتی برای بهبود بنیادین سیاست آن گاهنامه بسود توده ی کار و زحمت که به شَوَند برخی نکته های شاید همچنان سودمندشان است که گاه با تیزبینی درخور از سوی خوانندگان بیش تری یادآوری می شوند.

ب. الف. بزرگمهر   ۳۱ خرداد ماه ۱۳۹۷

https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/06/blog-post_26.html

***

نقدی بر نوشتار «بحران‌های ساختاری، در فرایند رشدِ سرمایه‌داری در ایران»

پیشگفتار

نوشتار «بحران‌های ساختاری، در فرایند رشدِ سرمایه‌داری در ایران»۱ درج شده در «نامه مردم» به تاریخ هفتم دی ماه ۱۳۹۴ از بسیاری سویه ها شایان درنگ و بررسی انتقادی است. نخست که آن را بگونه ای گذرا خواندم، پنداشتم با نوشتاری رویهمرفته تحلیلی ـ تئوریک سر و کار دارم که می توان بر بنیادِ جُستارهای به میان آمده در آن، برخی کژی ها و کاستی های چشمگیر در همان نگاه نخست را به نقد کشید؛ کاری که به شَوَندهای گوناگون و از آن میان، ترس از بهره برداری های نابجای مشتی دزد و راهزن بیمایه و فرومایه پیرامون حزب توده ایران که هر بار آماده ی قاپیدن سوژه ای نو و رشتن آن در کالبد دلخواه خویش اند و برخی چشم پوشی های ناگزیر و گذشت های نفرت انگیز بر چنین موردهایی در آن گاهنامه،  دیرزمانی است بگونه ای همه سویه و دربرگیرنده به آن نپرداخته ام. به هر رو، بازخوانی باریک بینانه ی آن بی درنگ روشن نمود که با نوشتاری سردرگم و از سویه هایی توجیه گر سیاستی ناشایست سر و کار دارم و پرداختن به بحران های ساختاری در فرآیند رویش سرمایه داری در ایران، بیش تر بهانه ای برای سرپوش نهادن بر نارسایی های کهنه و دیرپای سیاسی و سازمانیِ دامنگیرِ آن حزب است؛ نوشتاری که شمار سفسطه ها (و نیز یکی دو  مغلطه ی پنهان و آشکار!)، کاربرد عبارت های ناروشن، درهم آمیزی جُستارها و مانش هایی ناهمتا با یکدیگر (اکلکتیسم) و پرچانگی های «توتولوژیک»۲ در آن و نیز عبارت هایی گاه نیازمند افزوده ای روشنگرانه (دستِکم در «پی نوشت») به اندازه ای است که یاد کردن از آن با برنام «تحلیلی ـ تئوریک» و حتا «نیمچه تئوریک» نیز ناروا خواهد بود. به این ترتیب، این جُستار که چنین نوشتاری، نیازمند پاسخی تحلیلی ـ تئوریک به آرش باریک آن نیست، برایم روشن شد؛۳ ولی، این نکته که چگونه در دربرگیرنده ترین چارچوبی به خرده ریزترین سفسطه ها و مغلطه۴هایی باید پرداخت که گاه با همه ی ریز بودن شان نیازمند پاسخی درخورند، سه چهار روزی مرا از نوشتن در این باره بازداشت. سرانجام بر آن شدم تا نوشتار یادشده را بند به بند یا به گفته ای موبمو به نقد بکشم و تا آنجا که توان دارم، کوچک ترین نکته ای را فرونگذارم.

با آنچه در میان نهاده شد، برای خواننده ای نکته سنج این پرسش به میان می آید که با چنین پیشگفتار و شناساندنی، چه نیازی به نقد چنین نوشتاری است؟ چه رسد به به بررسی موبموی آن؟!

پاسخم به چنان خواننده ای که روشنگر آماج این نوشته نیز هست، دو شوند زیر را دربرمی گیرد:
الف. چنین نوشتاری در گاهنامه ی کانونی حزبی درج شده که از پیشینه ی تاریخی رویهمرفته درخشانی در بُرشی از تاریخ ایران (۱۳۲۰ ـ ۱۳۳۲) برخوردار بوده و در دوره های پس از آن نیز با همه ی کاستی ها، ندانمکاری ها، دیرجنبیدن ها و شوربختانه باید افزود: ناراستی های دامنگیر آن، برخلاف دیگر سازمان ها و حزب های مدعی رهبری طبقه کارگر که هیچ نشانی تاریخی از کاری پُربار در کارنامه ی خویش نداشته و در بهترین حالت به گروه گرایی و توی سر و مغز هم زدن سرگرم بوده و همچنان به آن گرایش دارند۵، در رویدادهای سیاسی و اجتماعی کشورمان نشانه گذار بوده و از همین رو، چوب هر دو رژیم خودکامه و واپسگرای پادشاهی و اسلام پیشگان را بسی بیش از دیگران خورده است؛ حزبی که در پی زخم خوردن های کاری از رژیم تبهکار اسلام پیشگان فرمانروا بر میهن مان، پس از دوره ای کوتاه چپ روی، از بیش از سه دهه پیش به این سو، سیاستی رویهمرفته راست روانه و سردرگم در پیش گرفت که همچنان کژدار و مریز پی گرفته می شود؛ سیاستی نابخردانه و ویرانگر برای حزبی با پیشینه ی «سوسیالیسم دانشورانه» که واگرایی سازمانی آن در دوره ی کنونی، تنها یکی از پیامدهای آن است؛ و
ب. کمک به نیروهای همچنان پایبند به «سوسیالیسم دانشورانه» در شناخت یا بازشناسی هرچه بیش تر کژی ها و کاستی های تئوریک ـ سیاسی دامنگیرِ آن حزب؛ شناختی که بدون بیرون راندنِ یک یکِ موریانه های نولیبرال، «دیپلمات» ها و «چُخ بختیار»های جاخوش کرده در این یا آن گوشه ی تاریک یا سایه دار سازمان حزبی و همه ی بی باوران به پیکار طبقاتی پیگیر به سود نیروهای کار و زحمت که بر بنیاد سیاست نادرست و بدرازا انجامیده ی چیره بر آن حزب به درون آن راه یافته و تا جایگاه های رهبری نیز برکشیده شده اند، راه به جایی نبرده و به بهبود سیاسی ـ سازمانی نخواهد انجامید.

به این ترتیب، با آنچه بویژه در بند «ب» آوردم، این نوشتار از آماجی نه چندان دربرگیرنده، در سنجش با برخی دیگر از نوشتارها برخوردار بوده، خوانندگان ویژه و کم دامنه تری را به خواندن آن فرامی خواند؛ گرچه، شاید برای بسیاری دیگر از خوانندگان نیز از این یا آن سویه سودمند باشد.

در این نقد، هرجا به «نوشتار ”نامه مردم“» یا «نوشتار یادشده» اشاره شده، نوشتار «بحران‌های ساختاری، در فرایند رشدِ سرمایه‌داری در ایران» آماج بوده و برای کوتاه نمودن شماره گذاری ها در «پی نوشت»، جز نخستین مورد شماره گذاری شده، سایر برگرفته ها از نوشتار یادشده بانشانه ی «*» نمایش داده شده است.

یکی دو یادآوریِ بگمانم سودمند

یادآوری نُخست

یک نوشتار تحلیلی ـ تئوریک، در هر زمینه ای که باشد، باید همان نخست، زیر برنام هایی چون «پیشگفتار» یا اگر نوشتاری کوتاه باشد، در همان یکی دو بند نخست، چرایی و نیاز نگاشته شدن و نیز آماج آن را روشن نماید؛ نوشتارهایی که با چنین پیشگفتاری روشنگر نمی آغازند، بگونه ای کلی۶ بر دو گروهند:
یکم. آن ها که چرایی و آماج یا آماج های آن، بر خود نویسنده یا نویسندگان بگونه ای باریک روشن نیست و بدرستی نمی دانند برای برآوردن کدام نیاز یا نیازها و پاسخ به چگونه خوانندگانی می نویسند. پیامد آن، سردرگمی، این در آن در زدن و کاربرد عبارت های ناروشن و در بیش تر موردها سفسطه آمیز است؛ نوشتارهایی با زیربنایی نه چندان استوار که گاه تا پروین کژ می روند؛ یا
دوم. آن ها که دانسته و آگاهانه، چرایی و آماج (یا آماج های) نوشتار را روشن نمی کنند و زیر پوشش جُستارها و مانش های ساخته و پرداخته، آماج های دیگری در سر می پرورانند. در اینگونه نوشتارها افزون بر سفسطه هایی پوشیده و آشکار نیز برمی خوریم که در بنیاد خود، نمی توانند ناخواسته و از سرِ ناآگاهی باشند.

با آنکه رویهمرفته و با مایه ای چرب از خوش بینی به گنجاندن نوشتار یادشده در «گروه الف» گرایش داشتم، هستی یکی دو  مغلطه ی آشکار و پنهان که در پی به آن ها خواهم پرداخت، نشان از ناراستی و نُخاله گری داشته و جز کوشش برای سرپوش نهادن بر کاستی ها و کژروی های سیاسی و ماسمالی ناکارآمدی حزب توده ایران در پهنه ی کارزار اجتماعی، چیزی بیش نیست. 

یادآوری دوم

بر بنیاد آنچه در «یادآوری نخست» اشاره شد، بررسی و تحلیل، بگونه ای کلی و نیز دربرگیرنده ی جُستارهای سیاسی و اقتصادی ـ اجتماعی، بویژه هر چه از سویه و زمینه ی تئوریک بیش تری برخوردار باشد، نباید بر بنیاد گردآوری «فاکت» های یکسویه یا همسو و همراه با پیشداوری ذهنی استوارشده و انجام یابد؛ بخودی خود، روشن است که همه ی «فاکت» ها به عنوان موزاییک های کوچکی از واقغیتی بزرگ تر از ارزش یکسانی برخوردار نیستند؛ ولی ارزیابی آن ها و سبک سنگین نمودن شان، خود بخشی از بررسی و تحلیل و از دید من، بخشی برجسته از آمایش هر کار پژوهشی را دربرمی گیرد؛ وگرنه با رویکردی نادرست در چینش فاکت هایی همسو در کنار یکدیگر روبرو خواهیم بود که کاری چندان دشوار نیست؛ چینشی که در کردار، خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا از سرِ ناآگاهی، کمبودها و نارسایی هایی چون یِکسان انگاری پدیده با ماهیت (جا زدن پدیده بجای ماهیت)، درهم آمیزی جُستارها و مانش هایی ناهمخوان، ناسازگار و ناهمتا با یکدیگر (اکلکتیسم)، بزرگنمایی سویه ای نه چندان برجسته از واقعیت در برابر دیگر سویه های کمابیش برجسته ی آن پدید آورده، ناگزیر به برخوردی فراطبیعی و ایستا (متافیزیکی) می انجامد. نوشتارِ «بحران‌های ساختاری، در فرایند رشدِ سرمایه‌داری در ایران»، نمونه هایی از کمبودها و نارسایی های یادشده را همراه با گونه های دیگری از کم و کاستی ها به نمایش می نهد و ما را به شناخت هرچه بیش ترِ ماهیت روند سوسیال دمکراتیک دامن گسترده در سیاست و سازمان حزب توده ایران رهنمون می شود. 

یادآوری سوم

بررسی و تحلیل در زمینه های سیاسی و اقتصادی ـ اجتماعی، چنانچه به اندازه ای بسنده، آخشیج های انتقادی (بسنده) دربر نداشته باشد، بیش از آنکه راهگشا باشد، بهانه جویانه (توجیه گر) بوده و  از پویایی شایسته و بایسته ی کاری پژوهشی و تحلیلی اجتماعی برخوردار نخواهد بود. این کاستی یا باریک تر بگویم: کژی و کاستی، در نوشتار یادشده چشمگیر است.  

***

نوشتار «بحران‌های ساختاری، در فرایند رشدِ سرمایه‌داری در ایران»، چنین می آغازد:
«در اغلب کشورهای آسیایی که راه رشدِ سرمایه‌داری را تجربه کرده‌اند، چه آن‌هایی که زیرِ سلطهٔ کامل قدرت‌های استعماری بودند و چه آن‌هایی که مثل ایران ـ که در آغازِ این راه نیمه‌مستعمره بودند ـ دو ویژگی چشمگیر بوده‌اند: نخست اینکه، زایش و رشدِ سرمایه‌داری در آن‌ها به‌واسطهٔ رفورم‌های حکومتی [اصلاحات از بالا] ـ یعنی از مسیر راهِ رشد سرمایه‌داریِ ”پروسی“ ـ صورت گرفته است، دوم اینکه، این شیوهٔ رشد، در مرحله‌های گوناگون و خواه‌ناخواه، از چندین بحرانِ سیاسی در مرحلهٔ گذار به سرمایه‌داری عبور می‌کند؛ و راه‌حل‌های درپیش‌گرفته به‌منظورِ رفعِ این بحران‌ها، بر تحول‌های کلیدیِ آیندهٔ جامعه مُهرونشان‌شان را بر جا می‌گذارند.

در ارتباط با این دو ویژگی، فروپاشی اقتصاد سنتی و زایش و تثبیت سرمایه‌داری در ایران را از منظرِ دو نوع ساختار سیاسیِ پیش و پس از انقلاب، در مرحلهٔ گذارِ آن به سرمایه‌داری، می‌توان بررسی کرد.»*

سنگ بنای برداشتی نادرست از ویژگی های «شیوه ی رشد»* یا همانا «شیوه ی رویش اقتصادی ـ اجتماعی» در به گفته ی نوشتار: «اغلب کشورهای آسیایی»* و آنچه «مسیر راهِ رشد سرمایه‌داریِ ”پروسی“»* نامیده شده از همینجا نهاده می شود. اینکه نویسنده یا نویسندگان نوشتار، پس از سال ها ناگهان جرجیسی در میان پیامبران یافته که گویا زایش راه رویش سرمایه داری در «اغلب کشورهای آسیایی»* در دامن وی انجام پذیرفته از برجستگی چندانی برخوردار نیست؛ آنچه برجسته است، چنانکه در پی خواهیم دید، بزرگنمایی بیش از اندازه و تعمیم نادرست «مسیر راهِ رشد سرمایه‌داریِ ”پروسی“»* به «اغلب کشورهای آسیایی»* با آماج پرش از دو دوران جداگانه در راه رویش سرمایه داری پیش و پس از پیدایش انحصارات بزرگ سرمایه داری (مونوپلی ها)، نادیده گرفتن تفاوت های برجسته و یکسان انگاری آن دو دوران برای دستیابی به نتیجه گیری هایی دلخواه و ناسازگار با واقعیت است.
 
درباره ی دو ویژگی یادشده ی راه رویش اقتصادی ـ اجتماعی در بیش تر کشورهای آسیایی نیز در سنجش با دیگر کشورهایی که در آن ها، پیشرفت سرمایه داری نه بگونه ای انقلابی چون «انقلاب سترگ فرانسه»۷ که بیش تر از راه بند و بست های پی در پی و گام بگام، میان سرمایه داری نوپا با سایر همبودهای اجتماعی ـ اقتصادی برجای مانده ـ و در اروپا بویژه با سازند خاوندی (ارباب ـ رعیتی) ـ در پله های گوناگون رویش و گسترش سامانه سرمایه داری انجام پذیرفته، هیچکدام از دو "ویژگی" و بویژه، دومی از ویژگی چندانی برخوردار نیستند. در همه ی این کشورها «... شیوه ی رشد، در مرحله‌های گوناگون ... از چندین بحرانِ سیاسی در مرحله ی گذار به سرمایه‌داری عبور می‌کند.»* در همه ی این کشورها، بسته به تراز نیروهای اجتماعی زاینده و پیشرو در برابر نیروهای واپسگرا و خواهان پاسداری از وضعیت اقتصادی ـ اجتماعی آن هنگام و بزبانی فشرده تر در نبرد میان «کهنه» و «نو» به اندازه هایی گوناگون، شتاب های رویشی تندتر یا کندتر و پیوستگی یا ناپیوستگی هایی پایدار یا ناپایدار،  «زایش و رشدِ سرمایه‌داری ... به‌واسطه ی رفورم‌های حکومتی [اصلاحات از بالا] ... صورت گرفته است».* چنانکه پس از این خواهیم دید، بویژه آنجا که از «دوران طولانی و طبیعی‌ رشدِ سرمایه‌داری مسالمت‌آمیزتر در انگلستان»۸ سخن به میان آمده، نوشتار دچار ناهماهنگی در بخش بندی عبارت های بکاربرده شده چون «رشد طبیعی»، «رشد کلاسیک»، «شیوه ی رشد پروسی» و درهم آمیزی مانش هایی ناهمتا با یکدیگر بوده و به سفسطه می گراید.

در خودِ انگلستان که نویسنده یا نویسندگان نوشتار یادشده دلبستگی ویژه ای به آن نشان می دهند،۹ و نیز در جاهای دیگر جهان، آنچه زیر برنام «انباشت نخستین سرمایه»۱۰ شناخته شده، در بسیاری موردها همراه با زور بوده است. یکی از شَوَندهای کاربرد زور، خودبسندگی (خودکفایی) نسبی سامانه های پیشاسرمایه داری در همه جای جهان بوده است که زیر برنام «اقتصاد طبیعی»۱۱ شناخته می شوند. نمونه ای از آن، جریانی تاریخی نامور به «حصارکشی» در دوران رویش سرمایه داری در انگلستان است که جنبش های دهگانی چندی در پی داشت:
«در سده ی شانزدهم ترسایی این سخن بر سر زبان ها بود:
”گوسپندها آدم ها را می بلعند“. براستی هم این جانوران رام و سربزیر، دشمن ده ها هزار برزگر شده بودند. بهای پشم پا به پای افزایش فرآورده ی پارچه بالا می رفت. پرورش گوسپند از کشت غلات و حبوبات پردرآمدتر شده بود ... در آن دوره گفته می شد:
”سُم گوسپند، شن را به زر دگردیسه می کند.“

برای پرورش گوسپند، چراگاه های گسترده ای بایسته بود. زمینداران، زمین های اشتراکی روستاییان (و نیز بایر) را بزور از چنگ شان درمی آوردند؛ آن ها را از چراندن رمه های خود در آن زمین ها بازمی داشتند و با پشت پا زدن به بنیادها و رسم های باستانی، بر بهره ی مالکانه ی زمین می افزودند و روزبروز دشواری های تازه تری برای روستاییان می تراشیدند ... روستاییان بزور از دهکده های شان بیرون رانده می شدند و کلبه های شان با خاک یکسان می شد. بدین سان، روستاها جای خود را به چراگاه ها داد. روی نقشه های آن دوران، بیش تر به این عبارت می توان برخورد:
”اینجا، پیش تر دهکده بود و اکنون چراگاه است.“

برزگران آواره و کنده شده از زمین، پشتیبان و پناهگاهی نداشتند. دادگاه حکومتی، بیش تر از زمینداران جانبداری می کردند. از این رو در انگلستان به رانده شدن روستاییان از زمین های شان، ”حصارکشی“ گفته می شود. در پی حصارکشی، آدم های آزاد بیشماری پدید آمدند که نه زمین داشتند و نه ابزار کار!»۱۲ این نمونه که در همان کشور انگلستان، بارها و بارها زان پس نمودها و برونزدهای گوناگونی داشت، بروشنی نشاندهنده ی نسبیت بیش از اندازه ی آمیخته واژه ی «مسالمت آمیز» ـ و ناگزیر  پوچ و یاوه گویانه بودن آن! ـ در پیکار طبقاتی است که نویسنده یا نویسندگان نوشتارِ «بحران‌های ساختاری، در فرایند رشدِ سرمایه‌داری در ایران» با افزودن «تر» در پی آن («مسالمت آمیزتر»)، آگاهانه یا از سرِ ناآگاهی، ولی به هر رو بر بنیاد گرایش های طبقاتی خویش، کوشیده اند تا مانشی بی پایه در پیکار طبقاتی را رنگ و روغنی "فراخور" زده به خورد خواننده بدهند. شاید از همین روست که بجای آمیخته واژه هایی چون «پیکار طبقاتی» (مبارزه ی طبقاتی)، «رزم طبقاتی» یا «نبرد طبقاتی» که همگی به یک آرش اند، در جایی از عبارت رویهمرفته ناروشن «تصادم‌های شدید طبقاتی»* سود برده اند؛ عبارتی که کاربرد آن در برابر عبارت «مسالمت آمیزتر»*، سودمندی و نیکوییِ کاربرد این یکی در پیکار طبقاتی را به باور نویسنده یا نویسندگان نوشتار به نمایش نهاده، کارگران و زحمتکشان را به کند نمودن پیکار خویش که از آن با واژه ی «تصادم» یادشده، سپارش می کند:  
«... در انگلستان ـ که رشدِ سرمایه‌داری دوران طولانی و طبیعی‌اش را گذر کرده است ـ [سرمایه‌داری] موفق شده است به‌صورتی مسالمت‌آمیزتر نظام چند ساختاری را پشت سر گذارد و آن را در خود جای دهد.»* نیک که بنگرید، افزوده واژه ی «شدید» در میان آن، «تصادم‌های ... طبقاتی»* در آن عبارت، بجای درست کردن ابرو، کوری چشم را در پی دارد!۱۳ 

چنانچه از دیگر نادرستی های جمله ی بالا که به بخشی از آن پیش تر پرداخته شد، بگذریم، در اینجا با مغلطه ای پنهان نیز سر و کار داریم که در آن، «تصادم های شدید طبقاتی»* با آنچه «راه رشد سرمایه داری ”پروسی“»* نامیده شده، هماوند می شود و پیکار طبقاتی که دانشمند نابغه ی انقلابی: کارل مارکس بدرستی از آن با فرنام «موتور جنبش تاریخ» یاد نموده، رنگ می بازد.

در برگرفته ی یادشده از نخستین بند نوشتار، جمله ی در پی آمده: «... راه‌حل‌های درپیش‌گرفته به‌منظورِ رفعِ این بحران‌ها، بر تحول‌های کلیدیِ آیندهٔ جامعه مُهرونشان‌شان را بر جا می‌گذارند.»* نه تنها از کوچک ترین ویژگی برخوردار نیست که جمله ای دهان پرکن و «توتولوژیک» است.۱۴

با آنچه بگونه ای فشرده و هنوز نه چندان همه سویه در میان نهاده شد، «زایش و رشدِ سرمایه‌داری ... به‌واسطهٔ رفورم‌های حکومتی [اصلاحات از بالا]۱۵»* که نوشتار «نامه مردم» آن را «راهِ رشد سرمایه‌داریِ ”پروسی“»* می نامد، در سنجش با آنچه  «اغلب کشورهای آسیایی که راه رشدِ سرمایه‌داری را تجربه کرده‌اند ...»* با آنکه هر دو پدیده، برونزدهایی۱۶ همانند را به نمایش می نهند؛ هر یک از درونمایه (مضمون) ای جداگانه برخوردار بوده و سویه های گوناگون و گاه ناهمتایی از ماهیت سامانه ی سرمایه داری را به نمایش می نهند:
یکی در دوره ی «همشچمی سرمایه داری» یا همانا پیش از پیدایش انحصارات سرمایه داری، برونزد (شکل) یافته و دیگری هماوند با دوره ی پس از پیدایش انحصارات سرمایه داری۱۷ است. فرآورده ی یکی، پیدایش سرمایه داری ملی، ناوابسته با رویشی رویهمرفته استوار و پیوسته در چارچوب دولت های نیرومند سرمایه داری در دوره ای است که سرمایه داری با آنکه سرشت «جهانی شدن» را در زهدان خود می پرورد۱۸، هنوز جهانی نشده و کارکرد آن، بیش تر در چارچوب کشورهای جداگانه و هماوندی های بازرگانی میان کشورهای سرمایه داری از گونه ی «صدور کالا»ست؛ در حالیکه دیگری، پدیدآورنده ی سرمایه داری وابسته۱۹ به سرمایه داری گام بگام جهانی شده در دوره ای دیگر با رویش ناهموار، ناپیوسته و درآمیزی های پی در پی با همبودهای کهنه ی اقتصادی ـ اجتماعی است که در آن، «سرمایه داری ملی» با هر جوانه زدنی، سر بریده شده یا نیمه جان و سرکوب شده با سرشتی سست و ناپایدار در کنار «سرمایه داری وابسته» برجای می ماند؛۲۰ به این ترتیب، روشن است که «سرمایه داری ملی» در هیچکدام از کشورهای بهره ده۲۱ به پله ی پیدایش «سرمایه داری انحصاری دولتی»۲۲ در چارچوب دولت های نیرومند سرمایه داری چون بسیاری از کشورهای اروپای باختری نرسید.

برای آنکه به جُستار در میان نهاده شده، پرتویی بیش تر از گوشه چشمِ۲۳ «فلسفه ی دانشورانه» افکنده شده و زمینه ای برای کار بیش تر خوانندگان کنجکاوتر فراهم آید، نمودار زیر را می افزایم. باریک شدن در این نمودار، مغلطه ی پنهان نوشتار «نامه مردم» را نیز بهتر آشکار می کند.۲۴ 

به این ترتیب، آنچه از آن به عنوان ویژگی راه رویش اقتصادی ـ اجتماعی در بیش تر کشورهای آسیایی می توان یاد نمود، چون نمونه ی کشور خودمان در «انقلاب سپید عاری از مهری»۲۵، «کاشت سرمایه از بالا» در دوره ی سرمایه داریِ پس از پیدایش انحصارات (سرمایه داری امپریالیستی) است که برخلاف راه رویش سرمایه داری در بیش تر کشورهای اروپای باختری در دوره ای که سرمایه داری از رویش رویهمرفته هموار و پیوسته از پایین برخوردار بوده («رویش طبیعی» یا «رویش کلاسیک») و به سرمایه داری های نیرومند دولتی در کشورهای بهره کش و استعمارگر فراروییده، «سرمایه داری وابسته» را پدید آورده است. در این مورد نیز چون بسیاری دیگر از جُستارهای اقتصادی ـ اجتماعی با جُستار گرایش بنیادی (عمده) در کنار و همراه با گرایش های پیوسته و همزمان، گوشه دار با آن (غیرعمده) سر و کار داریم. آنچه نوشتار «نامه مردم»، آن را «راه رشد سرمایه داری ”پروسی“»* نامیده و با انتزاعی نادرست و برکشیدن نابجای آن از چارچوب تاریخی خود به دوره ای دگرگون شده از دیدگاه تاریخی تعمیم می دهد، گرایشی بنیادی در دوره ی پیش از پیدایش انحصارات سرمایه داری نیست. افزون بر آنکه نوشتار یادشده، در کاربرد باریکِ مانش ها و جُستارهایی چون «رشد طبیعی»* و «رشد کلاسیک»* دچار سردرگمی و ناگزیر سفسطه آمیز است. چه نیازی نویسنده را وادار به چنین انتزاع و تعمیم۲۶ نادرست و نابجایی نموده را سپس بیش تر خواهم شکافت.

واپسین بند از نخستین برگرفته ی نوشتار «نامه مردم» از آن میان به «دو نوع ساختار سیاسیِ پیش و پس از انقلاب»* «در ارتباط با آن دو ویژگی»* اشاره می کند که آماج آن، رژیم خودکامه ی پادشاهی و رژیم جمهوری اسلامی با گرایش های فزاینده ی خودکامگی است. به میان آوردن این دوگانگی (دو نوع!) از چه روست و بر کدام زمینه ها استوار است؟

از دیدگاه طبقاتی، رژیم خودکامه ی پادشاهی و رژیم جمهوری اسلامی۲۷ از همانندی هایی بسیار با یکدیگر برخوردارند. شَوَندِ روشن آن، دست نخورده ماندن کمابیش همه ی دم و دستگاه دیوانسالارانه ی رژیم پادشاهی به عنوان دستگاه سرکوبگر توده های مردم است؛ ساختاری که تنها چادری اسلام پناهانه بر سر نمود تا توده های مردم و نیروهای انقلابی را فریبکارانه تر و ددمنشانه تر سرکوب کند. در حالیکه انقلاب سترگ و نیرومند توده ای بهمن ۱۳۵۷، چون دیگر انقلاب های پیروزمند جهان نیازمند درهم شکستن آن دستگاه دیوانسالاری و سایر نهادهای سرکوبگر رژیم گذشته و نوسازی بنیادین آن به سود توده های کار و زحمت بود که شوربختانه چنین نشد و انقلاب در گستره ی دستیابی به آماج های اقتصادی ـ اجتماعی خود ناکام ماند. اگر نوشتار «نامه مردم» به دوگونگی ساختار «خاورخودکامگی کانونمند»۲۸ که ویژگی دوره های درازمدت تر تاریخ پادشاهی، در برابر «خاورخودکامگی ناکانونمند» به عنوانِ ویژگی دوره های رویهمرفته کوتاه و پرهرج و مرجی چون دوره ی «ایلخانان مغول» و نزدیک به سی و هفت سال از تاریخ کنونی ایران بویژه در پی نشیب و شکست انقلاب بهمن ۱۳۵۷ اشاره نموده بود، سخنی ناروا نگفته بود؛ سخنی که با باریک اندیشی بیش تر در آن باره به بهبود برخی شعارهای نادرست و سفسطه آمیز سال ها آویخته بر در و دیوارِ و پایین و بالای «نامه مردم» می انجامید؛ گرچه، جایِ پرداختن بیش تر به آن در اینجا نیست.

نوشتار «نامه مردم»، چنین پی گرفته می شود:
«اما۲۹ بحران‌های ساختاری و بحران‌های مرحلهٔ گذار در فرایند رشدِ سرمایه‌داری از بالا، چگونه بحران‌هایی‌اند؟ در پاسخ به این پرسش، دربارهٔ مقولهٔ رشد از بالا توضیح مختصری باید داد. راه رشدِ سرمایه‌داریِ پروسی“ [رشد از بالا]، در کشورهایی به‌ضرورت صورت می‌گیرد که اقتصادِ سرمایه‌داری در آن‌‌ها ـ نسبت به کشورهای دیگر که راه رشدِ سرمایه‌داریِ کلاسیک را تجربه کرده‌اند ـ با تأخیر پدیدار شده است. اقتصادهای انگلستان، فرانسه و هلند، نمونه‌های بارز از زایش و رشدِ کلاسیکِ سرمایه‌داری‌اند. رشدِ کلاسیک سرمایه‌داری بدین منوال است که، بورژوازیِ تجاری از دل فئودالیسم بیرون می‌آید و در ارتباط با مانوفاکتورها (کارگاه‌های کوچکِ دستی) و مبادلهٔ کالاها، به شیوهٔ رشد تولیداتِ کالایی گرایش پیدا می‌کند؛ و با انباشتِ هرچه‌بیشتر سرمایه و تصاحب و گسترشِ مانوفاکتورها، شیوهٔ تولیدِ کالایی گسترش می‌یابد و- در روندی به‌طورِنسبی قانونمند- بورژوازیِ صنعتی پای به عرصه می‌گذارد. در مرحله‌های پسین، بورژوازی بر مناسبات چند ساختاری[اش] فائق می‌آید و آن‌گاه به‌مرحلهٔ رشدِ لگام‌گسیخته‌اش وارد می‌شود. در انگلستان ـ که رشدِ سرمایه‌داری دوران طولانی و طبیعی‌اش را گذر کرده است ـ [سرمایه‌داری] موفق شده است به‌صورتی مسالمت‌آمیزتر نظام چند ساختاری را پشت سر گذارد و آن را در خود جای دهد. در فرانسه- که نوع کلاسیکِ زایش سرمایه‌داری شکل می‌گیرد- این فرایند با انقلاب‌های سیاسی سهمگینی همراه می‌شود و برای فائق آمدن بر مناسبات چند ساختاری‌اش، تا مدت زمانی طولانی‌تر، نسبت به انگلستان، تصادم‌های اجتماعی به‌شدت ادامه می‌یابد.»*

در همان نخستین جمله های برگرفته ی بالا، سنگ بنای مغلطه ای تازه با جدا نمودن «راه رشدِ سرمایه‌داریِ پروسی“ ... در کشورهایی ... که اقتصادِ سرمایه‌داری در آن‌‌ها ... با تأخیر پدیدار شده ...»* در برابر «... کشورهای دیگر که راه رشدِ سرمایه‌داریِ کلاسیک را تجربه کرده‌اند»*، نهاده می شود؛ چنان جدانمودنی که همه ی آخشیج های گونه ای ناهمتایی (تضاد) ساختگی را دربردارد!

دنباله ی بند برگرفته که با ستایشی پوشیده و ناهنجار از چگونگی رشد سرمایه داری در انگلستان همراه است، افزون بر سردرگمی و سفسطه آمیز بودن، نشانه هایی از «اکلکتیسم» را نیز دربر دارد؛ از سویی، بدرستی اشاره می شود که «اقتصادهای انگلستان، فرانسه و هلند، نمونه‌های بارز از زایش و رشدِ کلاسیکِ سرمایه‌داری‌اند.»* و از سوی دیگر، رویش سرمایه داری در انگلستان که گویا در سنجش با رویش سرمایه داری در فرانسه، «دوران طولانی و طبیعی‌اش را گذر کرده [؟!]... [و] موفق شده است به‌صورتی مسالمت‌آمیزتر نظام چند ساختاری را پشت سر گذارد»* را برجسته نموده، تافته ای جدابافته بشمار آورده است. (افزوده های درون [ ] از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر).

با آنچه نوشتار «نامه مردم»، ویژگی های «راه رشدِ سرمایه‌داریِ پروسی“» برشمرده، این گمان که ـ به باور نویسنده یا نویسندگان ـ فرانسه نیز چنین راه رویش اقتصادی ـ اجتماعی را پشت سر نهاده، نیرومندتر می شود! درهم آمیزی جُستارها و مانش هایی ناهمتا با یکدیگر («اکلکتیسم»)، در اینجا، شاید بیش از هر جای دیگر نوشتار، خودمی نمایاند؛ افزون بر آنکه پیام نوشتار با روشنی بیشتری بازمی تابد:
هرچه پیکار طبقاتی («تصادم‌های اجتماعی»*) کُندتر، روند رویش سرمایه داری، آشتی جویانه تر («مسالمت آمیزتر»*)! هرچه «انقلاب های سیاسی»* با سهمگینی کم تر، کامیابی بیش ترِ سرمایه داری و بیگمان، همه ی «چُخ بختیار»های ریزه خوار آن!

به این ترتیب و با نادیده گرفتن آن پیش درآمدها و زمینه چینی های سفسطه گرانه و مغلطه آمیز، آشتی ناپذیر بودن هماوندی های طبقات بنیادین در هر جامعه ی طبقاتی۳۰ و از آن میان، میانِ طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار در سازند سرمایه داری، زیر پا نهاده می شود.

با اندکی درنگِ بیش تر در جمله بندی ها و ترتیب ناسازگار با منطق آن ها، سردرگمی درباره ی «رشدِ کلاسیکِ سرمایه‌داری»* و «رشد طبیعی»* در این یا آن کشور اروپای باختری در هماوندی با آنچه «بحران‌های ساختاری و بحران‌های مرحلهٔ گذار»* نامیده شده، روشن و بی نیاز از موشکافی بیش تر است. گرچه، ناچارم این نکته را بیفزایم که برخلاف آنچه در نوشتار «نامه مردم» آمده، «طبیعی» ترین و «کلاسیک» ترین راه رویش سرمایه داری در اروپای باختری از آنِ کشور فرانسه است؛ نه انگلستان یا کشوری دیگر! زیرا تنها در فرانسه و در پی انقلاب سترگ بورژوازی آن در پایان سده ی هژدهم ترسایی است که زایش و رویش سرمایه داری، در سنجش نسبی با دیگر کشورهای اروپای باختری در آن هنگام با کم ترین زد و بند با نمایندگان همبودهای کهنه ی اجتماعی (بگونه ای دربرگیرنده: اشرافیت خاوندی) و با شتابی درخور به پیش رفته و نابودی همبودهای کهنه و ناسازگار با پیشرفت اقتصادی ـ اجتماعی را در پی داشته است. نوشتار «نامه مردم» با سنجش سفسطه آمیز «راه رویش سرمایه داری» در انگلستان و فرانسه، بگونه ای آبزیرکاهانه از روی جُستار پریده و سویه ای نه چندان برجسته در روند رویش سرمایه داری و از آن میان، در انگلستان را با برجستگی هرچه بیش تر به خورد خواننده می دهد. اینکه در نوشتار یادشده کم ترین سخنی از کمان بالارونده ی (قوس صعودی) انقلاب در پایان سده ی هژدهم ترسایی (انقلاب سترگ و دورانساز فرانسه) به میان نیامده و بجای آن، کمان فرورونده ی انقلابی کمابیش ۵۰ سال پس از آن (انقلاب دوم فرانسه: ۱۸۴۸ ـ ۱۸۵۱) با برجستگی هرچه بیش تر به نمایش نهاده شده، گرچه جُستارِ این نوشتار نیست به نوبه یخود، چشمگیر و پرسش برانگیز است.۳۱ 

از دید من، نامگذاری «کلاسیک» نیز تا اندازه ای به شَوَند پیشگام بودن «راه رویش سرمایه داری» و ویژگی های دوران سرمایه داری است که هنوز به پله ی پیدایش انحصارات پا ننهاده است.

در برگرفته ی یادشده، چنانچه آرش «نظام چند ساختاری»*، هستیِ همبودهای کهنه ی اجتماعی در کنار سازند سرمایه داری به عنوان سازندِ چیره یا در روند چیره شدن است، باید آن را همینگونه روشن نوشت یا دستِکم، افزوده ای درونِ ( ) یا در «پی نوشت» برای روشنگری به آن افزود.

با آنچه نوشتار «نامه مردم» تا اینجا به هم بافته، اکنون نوبت کاشتن و جاانداختن مغلطه ها در ذهن خواننده، همراه با افزودنِ نخود لوبیاهای باددار بیش تر به آش شلم شوربای بارگذاشته شده است:
«رشد از بالا در سیستم سرمایه‌داری، مختص به کشورهای آسیایی و یا کشورهای جهان سوم نبوده است. این نوعِ رشد، نخستین بار، در کشورهای اروپایی‌ای که رشدِ سیستم سرمایه‌داری در آن‌ها نسبت به کشورهای دیگر با تأخیر آغاز شده بود، صورت پذیرفت. نمونهٔ بارزِ راه رشدِ سرمایه‌داریِ پروسی ”[رشد از بالا]، در رشدِ سرمایه‌داریِ آلمان و ایتالیا و نیز در ژاپن- در آسیا- صورت گرفت. در این کشورها [آلمان و ایتالیا و ژاپن]، گرچه سرمایه‌داری مانند نمونهٔ کلاسیک آن، از مسیر تولدِ بورژوازی بوروکراتیک در دل فئودالیسم شکل گرفت و گسترش یافت، اما چون زمانی طولانی را نسبت به رقیبان‌شان برای رشد از دست داده بودند، می‌بایست با سرعت بیشتری ساختارهای سیاسی سنتی را منهدم می‌کردند ـ که گاه برای این منظور می‌باید به راه‌حل‌های سرکوبگرانه متوسل می‌شدند و یا تضادهای اجتماعی در جریان آن به پدید آمدنِ شرایط انقلاب منجر می‌گردید. درنتیجه، ساختارهای پیشا‌سرمایه‌داری به‌طورِ طبیعی فرصت پیدا نمی‌کردند که در دیگ سرمایه‌داری بجوشند، قوام یابند و متحول شوند. این امر، بر میزانِ تضادها و درنتیجهٔ آن، تصادم‌های اجتماعی می‌افزود، و در پیِ آن، نمونه‌هایی از دولت بناپارتیستی “، به‌هدفِ عبور از مرحلهٔ بحران، شکل می‌گرفت. به پیدایش حکومت‌های فاشیستی در آلمان، ایتالیا و ژاپن بر این بستر، باید ‌توجه کرد. در این کشورها [آلمان، ایتالیا و ژاپن]، ضرورتِ  شدت دادن به آهنگ رشدِ سرمایه‌داری از نوعِ ”پروسی“آن ـ یعنی از بالا ـ با دامن زدن به تصادم‌های شدید طبقاتی در داخل کشور، و همزمان با آن، رقابت طبقاتی با لایه‌های سرمایه‌داری در کشورهایی که زودتر به بازارها و منابع جهانی تسلط یافته بودند، به برافروختنِ جنگِ جهانی اول (با ۱۰میلیون نفر تلفات انسانی) و سپس، با قدرت‌گیری فاشیسم در اروپا، به شعله‌ور کردنِ جنگِ جهانی دوم (با ۵۰‌ میلیون نفر تلفات انسانی) منجر شد.»*

با آنچه پیش تر به آن پرداختم، «کاشت سرمایه از بالا» یا آنگونه که نوشتار «نامه مردم» با تعمیمی نادرست، نابجا و سفسطه گرانه،  «راه رشدِ سرمایه‌داریِ پروسی ”[رشد از بالا]» می نامد، نه تنها ویژگی این یا آن «راه رویش اقتصادی ـ اجتماعی» نیست که برای «انباشت نخستین سرمایه»، چنانکه در نمونه ی «حصارکشی» در انگلستان نیز یادآور شدم، پله و روندی بایسته در رویش و گسترش سازند سرمایه داری در همه جای جهان و از آن میان، لشگرکشی های استعمارگرانه به کشورهای گوناگون برای خرد نمودن «اقتصاد طبیعی» در همه ی کشورهایی است که هنوز سازند سرمایه داری در آن ها زایش نیافته یا «فرآوری ساده ی کالایی» تازه جوانه می زد. در این زمینه، انگلستان نیز نه تنها تافته ای جدابافته، آنگونه که نوشتار «نامه مردم» کوشیده تا در ذهن خواننده بگنجاند، نیست که نمونه هایی روشن (کاراکتریستیک) از «کاشت سرمایه از بالا» را در تاریخ پیدایش سرمایه داری به نمایش می نهد. در آنجا نیز چون بسیاری دیگر از کشورهای اروپای باختریِ سده های هفدهم و هژدهم ترسایی، رویش و گسترش هماوندی های اقتصادی ـ اجتماعی سرمایه داری، در زد و بندهای گسترده با نمایندگان همبودِهای کهنه: «اشرافیت خاوندی» و نهادهای برجای مانده از آن، چون «رژیم پادشاهی» پیش رفته و زمینه ی بهتر خر کردنِ کارگران و دیگر زحمتکشان را در سندیکاها و حزب های نامور به «زرد»۳۲ فراهم نموده است؛ آن زمینه ی بهتر، در سنجش با بسیاری دیگر از کشورهای اروپای باختری، هستی سامانه ی گسترش یافته ی سرمایه داری استعمارگر آن کشور در گستره ای کمابیش بزرگ از کشورهای آسیایی، آفریقایی، آمریکایی، استرالیا، زلاند نو و حتا در خودِ اروپا بود که هنوز نشانه های نیرومند آن در همه جا چشمگیر است.

به این ترتیب و با چشمی به «نمودار سنجشی کاشت سرمایه داری از بالا ...»، سفسطه آمیز بودن نوشتار «نامه مردم» در زمینه های زیر بیش از پیش آشکار می شود:
الف. انتزاع و تعمیم نادرست بر بنیاد «پدیده» ها بی هیچ چشمی به «ماهیت» و «درونمایه» شان. در این باره، بالاتر از آن میان، نوشته بودم:
«آنچه از آن به عنوان ویژگی راه رویش اقتصادی ـ اجتماعی در بیش تر کشورهای آسیایی می توان یاد نمود ... ”کاشت سرمایه از بالا“ در دوره ی سرمایه داریِ پس از پیدایش انحصارات (سرمایه داری امپریالیستی) است که برخلاف راه رویش سرمایه داری در بیش تر کشورهای اروپای باختری در دوره ای که سرمایه داری از رویش رویهمرفته همواره و پیوسته از پایین برخوردار بوده (”رویش طبیعی“ یا ”رویش کلاسیک“) و به سرمایه داری های نیرومند دولتی در کشورهای بهره کش و استعمارگر فراروییده، ”سرمایه داری وابسته“ را پدید آورده است.» برای روشن شدن خواننده ی میانگین و کم تر آشنا به ستیزه ها و جُستارهای فلسفی (و در اینجا بویژه در زمینه ی جُستارهای «سوسیالیسم دانشورانه»!) می افزایم که «کاشت سرمایه از بالا» یا آنگونه که نوشتار «نامه مردم»، آن را «راه رشدِ سرمایه‌داریِ پروسی“ [رشد از بالا]» می نامد، چون یکی از «پدیده» های «سازند سرمایه داری» («ماهیت») به تنهایی و جداگانه، به هیچ رو روشنگر ویژگی «راه رویش اقتصادی ـ اجتماعی» نیست! همین پدیده به عنوان «برونزدِ» «سرمایه داری پیش از پیدایش انحصارات» یا «سرمایه داری پس از پیدایش انحصارات» سرمایه داری و هر یک، همراه با درونمایه ی خویش از آرش و مانشی درخور برخوردار می شوند؛
ب. پیروی از چارچوبِ نگرش فراطبیعی ـ ایستا (متافیزیکی) با کاربردِ بنیان های «اینهمانی» و یکسان انگاری «شکل» دو «پدیده» ی همسان که این یکی («شکل») در چارچوب نگرش «دیالکتیک ماتریالیستی» از «درونمایه» («مضمون») خویش جدا نیست و نیز یِکسان انگاری پدیده با ماهیت یا باریک تر: جازدن پدیده بجای ماهیت؛
پ. پرش از روی دو دوره ی با «درونمایه» ی ناهمسان در زمینه ی چگونگی «رویش اقتصادی ـ اجتماعی» و چشم پوشی از کوچک ترین اشاره و یادآوری درباره ی آن (!)؛ و
ت. برخوردی نارسا و بی پایه از دیدگاه «سوسیالیسم دانشورانه» به جُستارهایی چون «انقلاب اجتماعی» و «پیکار طبقاتی» با کاهش این یک به «تضادهای اجتماعی»* و آن یک به «راه‌حل‌های سرکوبگرانه»* که گویا برای شتابِ بیش تر بخشیدن به نابودی «ساختارهای سیاسی سنتی»* در کشورهایی که «زمانی طولانی را نسبت به رقیبان‌شان برای رشد از دست داده بودند»* ناچار به کاربردِ هر از گاهی «راه‌حل‌های سرکوبگرانه»* می‌شدند و یا «تضادهای اجتماعی در جریان آن به پدید آمدنِ شرایط انقلاب منجر می‌گردید.»* و هماوند دانستن «شرایط انقلابی»* با «راه‌حل‌های سرکوبگرانه»
از یکسو و با کشورهایی که «راه رشدِ سرمایه‌داریِ پروسی ”[رشد از بالا]»* را دنبال نموده اند از سوی دیگر (!) هماوند دانستنِ «شرایط انقلابی»* با «راه‌حل‌های سرکوبگرانه»*، افزون بر سردرگمی و سفسطه آمیزی آن، یادآور شیوه ی برخوردِ گروه های چپ رو به نبرد طبقاتی و «شرایط انقلابی» نیز هست که به فرجام رسیدن آن را بی کاربردِ تفنگ ـ حتا اگر شده تفنگ بادی! ـ نشدنی می پندارند.۳۳ 

در برگرفته ی بالا ، یکبار دیگر با سردرگمی در کاربرد مانش ها، عبارت های گاه خودساخته و هماوندی های میان شان روبروییم. به نمونه های دیگری از آن در همین نوشتار، پیش تر نیز اشاره نموده بودم. ترتیب ناسازگار با منطق (حتا در چارچوب «منطق صوری»!)، سفسطه آمیز بودن و گسیختگی جمله ها و بندها، افزون بر آفرینش ناهماهنگی و نایکدست شدن کلِ نوشتار، نشانه هایی چشمگیر از «اکلکتیسم» را دربرداشته و به این گمان، هرچه بیش تر دامن می زند که جُستارهایی از اینجا و آنجا گردآوری و با آماج یا آماج هایی ویژه سرهمبندی شده اند.۳۴ این بند از نوشتار «نامه مردم» دربردارنده ی نادرستی های دیگری نیز هست؛ نمونه ی زیر، یکی از آن هاست:
«در این کشورها [آلمان و ایتالیا و ژاپن]، گرچه سرمایه‌داری مانند نمونهٔ کلاسیک آن، از مسیر تولدِ بورژوازی بوروکراتیک در دل فئودالیسم شکل گرفت و گسترش یافت ...»*

عبارتِ «بورژوازی بوروکراتیک»*، یکی از آنگونه زبانزدهای بی آرش و مانش است که در دامنه ای گسترده به "ادبیات چپ" راه یافته است. درباره ی این زبانزدِ نادرست، در یکی از نوشتارهای پیشینِم از آن میان، چنین آمده است:
«... به یکی دو اصطلاح نادرست بر سر زبان ها افتاده که خاستگاه بیش تر آن ها، گاهنامه ی مزدور ”راه توده“ است، اشاره می کنم. اینجانب، کاربرد عبارت هایی چون ”سرمایه داری نظامی“ و ”سرمایه داری بوروکراتیک“ را نادرست، نارسا و غیرعلمی می دانم. دلیل آن هم روشن است؛ به عنوان نمونه، در دم و دستگاه دیوانسالار (بوروکراسی) هیچ کشوری، ساز و کار سرمایه داری به شکل فرآوری کالا و حتا سوداگری آن برقرار نیست؛ حتا بورس بازی نیز در بسیاری موردها بیرون از این دم و دستگاه صورت می پذیرد و اگر در موردهایی در بخشی از دستگاه دیوانسالار صورت پذیرد، بازهم پاره تنِ آن بشمار نمی آید. در اینجا، ما با دستگاه دیوانسالاری سر و کار داریم که کارچاق کنِ ”سرمایه“ است ... دیوانسالاران کارچاق کن هر اندازه که از راه بند و بست ها پول به جیب بزنند، هنوز سرمایه دار بشمار نمی آیند؛ آن ها تنها پولی به جیب زده اند که بخودی خود، سرمایه نیست؛ به این دلیل ساده که سرمایه، پول در گردش است. آن ها کارگزار و کارچاق کنِ بزرگ بازرگانان و سوداگرانی چون بابک زنجانی و عسگر اولادی هستند. آن ها در چارچوب کاری که چاق می کنند و پولی برای آن می ستانند، سرمایه دار به شمار نمی روند و چنانچه پول بدست آمده از این راه ها را در جایی سرمایه گذاری کنند، از چارچوب ساز و کار بالا بیرون است. همینگونه، شاید بتوانیم، عبارت ”سرمایه ی نظامی“ را به آرش سرمایه ای که در صنایع و بخش نظامی بکار افتاده، بکار بریم؛ ولی نمی توانیم بگوییم:
”سرمایه داری نظامی“؛ زیرا در آن صورت، ماهیت یکپارچه ی سرمایه داری را به عنوان یک سامانه، تکه تکه نموده به مانش هایی نادرست از نظر علمی که بیگمان سوء استفاده های دیگری نیز در پی دارد، بخش نموده ایم. برای آنکه جُستار روشن تر شود، می توان به سرمایه داری پیش از پیدایش انحصارات و پس از آن اشاره نمود که در اینجا آشکارا با دگرگونی و حتا دگردیسی در ماهیت سرمایه پس از پیدایش انحصارات روبرو هستیم و می توانیم ”سرمایه داری امپریالیستی“ را از سرمایه داری پیش از آن بازشناسیم. به همین ترتیب، مانش هایی چون ”سرمایه داری ملی“، ”سرمایه داری وابسته (کمپرادور)“ از آرش ویژه ی خود و تعریفی علمی برخوردارند.»۳۵

به هر رو، بجای کاربرد عبارت نادرست «بورژوازی بوروکراتیک»، درست آن است که «کاشت سرمایه داری از بالا به یاری و با همدستیِ ناگزیرِ دستگاه دیوانسالاری» یا جمله ای در همین مایه بکار برده شود؛ وگرنه به گسترش سفسطه و ناروشنی بازهم بیش تر نوشتار یاری می رساند.

در همان برگرفته، عبارتِ «... در نتیجه، ساختارهای پیشا‌سرمایه‌داری به‌طورِ طبیعی فرصت پیدا نمی‌کردند که در دیگ سرمایه‌داری بجوشند، قوام یابند و متحول شوند.»*، بیش از آنکه از آرش درست و روشنی برخوردار باشد، دربردارنده ی سردرگمی و بازی با واژه هاست! «ساختارهای پیشا‌سرمایه‌داری»* در روند «طبیعی» آن، چون «انقلاب سترگ فرانسه» از سوی سامانه ی پیشروی سرمایه داری، خرد شده و در روندی پرشتاب تر از نمونه های گسترش پُر زد و بندِ سرمایه داری با همبودهای کهنه ی اجتماعی، چون کشور دوست داشتنی و دلخواه نویسنده یا نویسندگان «نامه مردم»: «انگلستان» و بسیاری دیگر از کشورهای اروپای باختری سده های هفدهم و هژدهم به این سو، نابود می شوند؛ و به هر رو، در هیچکدام از نمونه ها آن ساختارها، چه درون «دیگ سرمایه داری»* یا بیرون از آن، «قوام»* نمی یابند؛ خُرد و نابود می شوند.

کاربرد ادبیات در یک نوشتار پژوهشی، افزون بر آنکه «به‌طورِ طبیعی»* از درون اندیشه ی نویسنده می جوشد و بیرون می آید و در آن از «برچین و بچسبان» (copy&paste) نشانه ای در کار نیست و نباید باشد، باریک بینی بسنده در کاربرد آن را نیز خواهان است؛ وگرنه به شَوَندِ سرشت دربرگیرنده ی خویش، بیش از آنکه به «قوام»* نوشتار یاری برسانند، آن را آبکی نموده از آرش و مانش جمله ها می کاهد. درباره ی عبارتِ برگرفته ی بالا با اینکه در میان نهادن پرسش هایی سرراست با شیوه ی نگارش این نوشتار هماهنگ نیست، ناچارم پرسشی جداگانه را در میان گذارم؛ زیرا شیوه ی جمله بندی و دستچین نمودن واژه ها بگونه ای است که گویی نویسنده یا نویسندگان، نهاد پادشاهی برجای مانده از دوران خاوندی انگلستان را بدیده گرفته اند که در «در دیگ سرمایه‌داری»* جوشیده، پایدار شده («قوام» یافته) و دگرگونی یافته اند! چنانچه، این گمانه درست باشد که می پندارم آگاهانه یا از سرِ ناآگاهی از نهاد ناخودآگاهِ نویسنده یا نویسندگان برآمده، تنها اشاره ای به ماجرای نابود شدنِ آن زن مهربان و نیک اندیش که زندگی در چارچوب گند و پلشت خاندانِ تبهکارِ پادشاهی آن کشور را برنتابید و بگونه ای دردناک جان باخت، برای چگونگی و جند و چون آن دگرگونی («متحول شدن»*) بس باشد!

دنباله ی برگرفته ی یادشده، دربردارنده ی ناروشنی های بازهم بیش تری است:
«... این امر، بر میزانِ تضادها و درنتیجهٔ آن، تصادم‌های اجتماعی می‌افزود، و در پیِ آن، نمونه‌هایی از دولت “بناپارتیستی “، به‌هدفِ عبور از مرحلهٔ بحران، شکل می‌گرفت. به پیدایش حکومت‌های فاشیستی در آلمان، ایتالیا و ژاپن بر این بستر، باید ‌توجه کرد»؛* بویژه آنکه «بناپارتیسم» ـ چنانچه نیازمند کاربرد چنین مانش ساخته و پرداخته ای باشیم (؟!) ـ در جای دیگری از نوشتار به دوران رضاشاهی در ایران نیز تعمیم می یابد:
«با کودتای رضاخانی، نوعی از “حکومت بناپارتیستی”در کشور ما به قدرت می‌رسد. مشخصهٔ حکومت‌های بناپارتیستی عبارت است از: غصب کردن قدرتِ حکومتی به‌وسیلهٔ نیروی ضدانقلاب از طریقِ نظامی و بهره‌گیری از گزینه‌یی از شعارهای انقلاب و رفورم‌ها [اصلاح‌ها] در راستایِ تثبیت و تداوم رژیم دیکتاتوری ...»*

از گواهمندی نارسا، سست و حتا بی پایه از دیدگاه تاریخی و نبود هماوندی منطقی و سرراست میانِ پیدایش «نمونه‌هایی از دولت “بناپارتیستی“»* با «به‌طورِ طبیعی»* نجوشیدنِ «ساختارهای پیشا‌سرمایه‌داری ... در دیگ سرمایه‌داری»* که بگذریم و آن را نادیده بگیریم، تعمیم «حکومت بناپارتیستی»* به رژیم رضاخانی (یا رضاشاهی!) در ایران، رویهمرفته بسیار مشروط بوده و تنها، سویه هایی از «ماهیت» این رژیم را بازمی تاباند؛ بگونه ای که سنجش، در تراز «پدیده» هایی تا اندازه ای همسان میان دو «ماهیت» جداگانه برجای می ماند؛ زیرا هر یک از آن ها در زمینه ای جداگانه و در کلّ نسنجیدنی با یکدیگر، نه تنها از دیدگاه تاریخی و چگونگی رویش سرمایه داری در دو دوره ی متفاوت روی داده که از دیدگاه ساختارهای اجتماعی نیز نادرست است؛ در آنجا رژیمی دیکتاتوری در شرایط ویژه ی تاریخی روی کار می آید و به برخی اصلاحات اقتصادی ـ اجتماعی تن می دهد و در اینجا زیربنا و بدنه ی ساختار اجتماعیِ بنیاد یافته بر «خاورخودکامگی دیرینه پا» («استبداد شرقی») با آنکه در «انقلاب سترگ مشروطیت» تَرَک برداشت، همچنان پابرجا و استوار است. کمی با درنگ بیش تر که نگریسته شود، نوشتار «نامه مردم»، حتا جداگانگی (تفاوت)۳۶ میان مانش های «دیکتاتوری» و «خودکامگی» (استبداد) را درست درنیافته و آن ها را یکسان می گیرد. چنان یکسان انگاریِ برخاسته از سال ها زندگی و هستی دگردیسه شده در کشوری اروپایی، در اینجا نیز برخورد از گوشه چشمِ «فراطبیعی ـ ایستا» («متافیزیکی») را به رخ می کشد؛ شیوه برخوردی که در بسیاری دیگر از نوشتارهای «نامه مردم» و شعارهای آن بازتاب یافته و همگی نیازمند بازنگری انتقادی و برخوردی از گوشه چشم «سوسیالیسم دانشورانه» اند. پرداختن به این جداگانگی تاریخی که نمودی برجسته از آن، در کالبدهای ناهمگونِ «دمکراتیسم» و «دسپوتیسم»۳۷ بدرازای بیش از دو هزاره میانِ بخش سترگی از باختر اروپا با آسیا، بویژه بخشی باختری و «ایرانِ بزرگ» در کانون آن از هستی برخوردار بوده و هست، در چارچوب این نوشتار نمی گنجد؛ تنها اشاره ای بود و بس!

افزون بر آنچه در بالا آمد، همه ی انقلاب های شکست خورده و ضدانقلاب روی کار آمده پس از آن، کمابیش در همه جای جهان، ناچار شده و می شوند تا به همه یا دستِکم بخشی از برجسته ترین خواست های انقلابِ شکست خورده درچارچوب اصلاحات اقتصادی ـ اجتماعی (رِفُرم) دلخواه و درخور رژیم های خویش، پاسخ دهند و «بهره‌گیری از گزینه‌یی از شعارهای انقلاب و رفورم‌ها [اصلاح‌ها] در راستایِ تثبیت و تداوم رژیم دیکتاتوری ...»* برای «عبور از مرحلهٔ بحران»* تنها آنچه با تعمیمی نادرست، «حکومت بناپارتیستی»* نامیده شده را دربرنمی گیرد. با این همه، چنان همانندی و سنجشی مشروط را بیش از آنکه برای دوره ی رضاخانی بتوانیم بکار بریم، فراخور دوره ی کنونی از آغاز انقلاب بهمن ۱۳۵۷ به این سوست؛ در این دوره است که با پیروزی انقلاب و فروریختن رژیم ستمشاهی در نخستین پله ی آن، زمینه ی زایش و رویش پرشتاب سرمایه داری از پایین ـ گرچه گونه ای زایش و رویش ناپایدار ، ناسازگار با سرمایه داری امپریالیستی جهانی شده و بی افق طبقاتی و چشم انداز در چارچوب سرمایه داری ملّی ـ و همراه با آن، زمینه ی شکست فرجامین «خاورخودکامگی» با گسترش هماوندی های سرمایه داری فراهم می شود که در پی با ناتوانی در گام نهادن به پله ای فراتر در پهنه ی اجتماعی ـ اقتصادی و بازگشت ضدانقلابِ این بار ساز و برگ یافته به کیش و آیینی وامانده، زمینه آی تا اندازه ای همسان با آنچه در دوره ی بناپارت در فرانسه رفت، در کشورمان پدید می آورد. برگ های ۱۷۰ تا ۱۷۲ کتابِ ارزشمند و درخشانِ دانشمند نابغه ی انقلابی: «کارل مارکس» به نام «هجدهم برومر لویی بناپارت»۳۸، آنچه را که رفیق پرکار و فروتن: زنده یاد محمد پورهرمزان در پیشگفتار آن با برنام «مختصری درباره ی احکام و اندیشه های اساسی کتاب» نگاشته، بروشنی به تصویر کشانده است. طنز گزنده ی نهفته در آن چند برگ، گوشه هایی از همسانی یادشده در بالا را بازمی تاباند. به این ترتیب و چنانکه پیداست ، نه تنها انقلاب بزرگ دادخواهانه، ضد خاورخودکامگی و ضد امپریالیستی بهمن ۱۳۵۷، همانندی هایی با انقلاب سترگ فرانسه به نمایش نهاد، ضدانقلابِ برآمده در پی شکست آن نیز همانندی هایی شوخی آمیز با دوره ی «لویی بناپارت» و آنچه بر بنیاد آن، «بناپارتیسم» نام گرفته، نشان می دهد:
«ویژگی های بناپارتیسم عبارت است از سیاست مانور میان طبقات و کمک خواهی عوام فریبانه از همه ی لایه ها و طبقات جامعه برای پرده پوشیِ پشتیبانی از بهره وری های (منافع) طبقات بهره کش ... به شکل چیرگی ضدانقلابی ترین آخشیج های بورژوازی ... [و] پاسداری از رژیم بدست ماجراجوترین آدم ها ...»۳۹

مارکس در کتاب یادشده از آن میان، می نویسد:
«... برای بورژوازی اکنون دیگر بگونه ای آشکار هیچ گزینش دیگری برجای نمانده بود جز آنکه بناپارت را برگزیند. هنگامی که ”پوریتن ها۴۰ در ”شورای کنستانس“۴۱ از تباهی اخلاقی پاپ گله می کردند و برای بایستگی بهبود بنیادهای اخلاقی زار می زدند، ”کاردینال پی یر دایی“۴۲ در پاسخ آن ها بانگ برآورد که:
”اگر رهایی کلیسای کاتولیک هنوز شدنی باشد، کار آن تنها از دوش ابلیس برمی آید؛ ولی شما فرشتگان را به این کار فرامی خوانید.“ بورژوازی فرانسه نیز پس از کودتا به همینگونه فریاد می زد:
”اگر رهایی جامعه ی بورژوازی هنوز شدنی باشد، کار آن از دوش سرکرده ی ”گروه ۱۰ دسامبر“۴۳ ساخته است! خداوندی (مالکیت) را تنها دزدی، کیش (دین) را ناسپاسی (کُفر) ابلیس، خانواده را زنازادگی و نظم را بی نظمی می تواند رهایی دهد!“

بناپارت به عنوان نیروی مجریه ای که به نیرویی مستقل دگر شده، احساس می کند که پیامبری (رسالت) وی در برقراری ”نظم بورژوایی“ است؛ ولی نیروی این نظم بورژوایی، طبقه ی میانگین است. از همین رو، وی خود را نماینده ی طبقه ی میانگین می شمارد و فرمان ها را با همین مانش می فرستد؛ ولی او تنها از آن جهت چیزی شده است که نیروی سیاسی این طبقه را درهم شکسته و هر روز باز و باز درهم می شکند. از همین رو، وی خود را مخالف سیاسی و رسانه ای طبقه ی میانگین می شمارد؛ ولی با پشتیبانی از نیروی مادی این طبقه، نیروی سیاسی آن را دوباره پدید می آورد. از این رو، ناچار باید «علت» را پاس دارد و «معلول» را هر جا که خودنمایی کرد از روی زمین براندازد؛ گرچه، بدون اندکی آمیزش «علت» و «معلول»۴۴ کار از پیش نمی رود، زیرا «علت» و «معلول»، همراه با نشانه گذاری بر یکدیگر (تاثیر متقابل)، نشانه های ویژه ی خود را از دست می دهند. آنگاه فرمان های تازه ای بیرون می آید که خط مرزی را از میان بردارد. همزمان، بناپارت خود را برخلاف بورژوازی، نماینده ی دهگانان و بگونه ای کلی، مردم می داند و می خواهد طبقات پایین مردم را در چارچوب جامعه ی بورژوایی خوشبخت کند. آنگاه فرمان های تازه ای بیرون می دهد که در ترازبندی (تنظیم) آن ها از خِرَد دولتمداری ”سوسیالیست های حقیقی“۴۵، پیش از پدیداری آن، دزدی شده است؛ ولی بناپارت پیش از هر چیز، خود را سرکرده ی ”گروه ۱۰ دسامبر“ و نماینده ی ”لُمپن پرولتاریا“۴۶ می داند که خود وی و نیز پیرامونیان او، دولت و ارتش وی از آنِ آن هستند و آماجش هم پیش از هر چیز، آن است که زندگی برخوردار داشته باشد و سودهای ”بخت آزمایی کالیفرنیا“۴۷ را از خزانه ی دولت بیرون بکشد. وی درستیِ فرنامِ سرکردگی ”گروه ۱۰ دسامبر“ را از راه فرمان ها، بدون فرمان ها و برخلاف فرمان ها پایور می کند.

شَوَندِ این پیامبری پر از ناهمتایی بناپارت، ناهمتایی های دولت اوست که با گام هایی کورمال و دودل و حرکات ناروشن و نوسانی خود می کوشد گاه این و گاه آن طبقه را یک روز بسوی خود بکشد و روز دیگر خوار شمارد و همه ی طبقات را یکسان بر ضد خود برمی انگیزد ... صنایع و بازرگانی و در پی آن، کار و بار طبقه ی میانگین در پیشوایی یک دولت نیرومند باید چون گیاهی در گرمخانه شکفته شود. از همین رو، شمار بسیاری امتیاز راه آهن واگذار می شود؛ ولی ”لُمپن پرولتاریا“ی «بناپارتیست» هم باید به نوایی برسد. فریبکاری آگاهانه به رازهای امتیازات راه آهن در بورس آغاز می شود؛ ولی برای راه های آهن، سرمایه ای در دست نیست. بانک را پاسخگو می کنند که به اعتبار سهام راه آهن، پیش پرداخت بدهد؛ ولی خود بناپارت هم شخصا باید بانک را سرکیسه کند ـ پس باید دستی هم به سر بانک کشید. بانک از بایستگی انتشار گزارش های هفتگی بخشوده می شود. میان بانک و دولت، «قرارداد لئونی»۴۸ بسته می شود؛ ولی مردم هم باید کار داشته باشند. دستور ساختمان های دولتی برای بهره برداری عمومی داده می شود؛ ولی این ساختمان ها بار مالیاتی مردم را سنگین می کنند. پس باید مالیات ها را کاهش داد و بجای آن به بهره ی دارندگان سپرده ها دستبرد زد به این آرش که بهره را از پنج درصد به چهار و نیم درصد پایین آورد؛ ولی کام بورژوازی را هم باید بار دیگر با حلوایی شیرین کرد ـ بنابراین، مالیات بر شراب برای مردمی که شراب را می خرند، دو برابر و برای بورژوازی که آن را می نوشد، نیم می شود! شرکت های همیاری (تعاونی) کارگری برچیده می شوند؛ ولی بجای آن، برای آینده نوید شگفتی در زمینه ی شرکت های همیاری داده می شود. باید به دهگانان کمک کرد. بانک های گروگذاری (رهنی)، بنیانگزاری می شود که افزایش وام دهگانان و کانونگراییِ (تمرکز) خداوندی (مالکیت) بر زمین را در پی دارد؛ ولی برای پول بیرون کشیدن از این بانک ها باید از زمین های به چنگ آمده ی «خاندان اورلئان ها» بهره برد؛ ولی سرمایه داری آماده نیست با چنین شرطی که در فرمان نیامده، همداستان شود و بنابراین، بانک گروگذاری، تنها روی فرمان برجای می ماند و ...

بناپارت می خواست نقش ولینعمت پدرسالار همه ی طبقات را یازی کند؛ ولی او به هیچ طبقه ای نمی تواند چیزی بدهد؛ مگرآنکه آن را از طبقه ی دیگر بستاند ... او می خواهد همه ی فرانسه را بدزدد تا بتواند آن را به فرانسه پیشکش کند یا به زبانی دیگر، بتواند فرانسه را با پول فرانسه بازخرید کند؛ زیرا وی به عنوان سرکرده ی ”گروه ۱۰ دسامبر“ ناچار است، هر آنچه از آنِ وی باید باشد را از راه خریداری، داد و ستد کند. مورد داد و ستد نیز همه ی نهادهای دولتی، رختشویخانه ها، ساختمان های دولتی عمومی، راه های آهن، ستاد کل گارد ملیِ تهی از آدم و زمین های به چنگ آمده ی «خاندان اورلئان ها» است. هر جایی در ارتش و در دستگاه دولتی، ابزاری برای داد و ستد می شود؛ ولی آنچه در این روندِ ربودن فرانسه برای پیشکش نمودن آن به خود فرانسه برجسته تر است، همان صدی چندهایی است که در جریان داد و ستد به جیب سرکرده و هموندانِ ”گروه ۱۰ دسامبر“ سرازیر می شود ...»۴۹

با آنچه در بالا یاد شد، چنین سنجش کلی گویانه و رویهمرفته نابجایی، چرایی و چگونگی «پیدایش حکومت های فاشیستی درآلمان، ایتالیا و ژاپن»* را نادیده گرفته، «ماهیت» این رژیم ها را خواه ناخواه پنهان می کند؛ چنین سنجشی، مانند آنچه پیش تر نیز یادآور شدم، دستِ بالا:
در تراز «پدیده» هایی تا اندازه ای همسان، میان دو «ماهیت» جداگانه، برجای می ماند؛ و با آنکه پرداختن به ویژگی های «فاشیسم»، جُستار این نوشتار نیست۵۰ و در اینجا به آن ها اشاره نشد، بخوبی روشن است که چنان سنجشی با «نوعی از ”حکومت بناپارتیستی“در کشور ما»* در پی «کودتای رضاخانی»*، بس نابجا و تا اندازه ای بسیار، بی آرش و مانش ار آب درمی آید. «دولت بناپارتیستی»، بیش از آنکه مانند دولت رضاخانی باشد به رژیم کنونی می ماند:
«دورانی که ما در برابر خود داریم، رنگارنگ ترین آمیزه ی ناهمتایی های چشمگیر است: مشروطه خواهانی که آشکارا بر ضد قانون اساسی ساخت و پاخت می کنند؛ انقلابیونی که به مشروطه خواهی خود اذعان دارند؛ مجلس ملی که می خواهد نیروی مطلق باشد و همواره به شیوه ی پارلمانی عمل می کند؛ مونتانی که شکیبایی را پیشه ی خویش می داند و در برابر شکست های راستین، خود را با پیشگویی درباره ی پیروزی های آینده دلداری می دهد؛ سلطنت خواهانی که نقش ”پدرانِ برگزیده“۵۱ جمهوری را بر دوش دارند و بسته به اوضاع و احوال ناچارند در برون، خاندان های پادشاهی دشمن را که خود هوادار آن ها هستند و در درون، جمهوری را که از آن بیزارند، پاس دارند؛ نیروی مجریه ای که نیروی خود را از درماندگی خویش و پاس خود را از کوچک شمردنی که نسبت به خود برمی انگیزد، بدست آورد؛ جمهوری که چیزی نیست جز آمیزه ای از پلیدی های دو پادشاهی با برچسب امپراتوری: «پادشاهی بوربون ها» و «پادشاهی ژوئیه»؛ یگانه شدن هایی که جدایی، نخستین شرط پیمان آن هاست؛ پیکاری که بی تصمیمی (نداشتن آهنگ)، نخستین قانون آن است؛ به نام آرامش، تبلیغات پرجار و جنجال و تهی مایه؛ به نام انقلاب، سخن سرایی سرتاپا رسمی و تشریفاتی درباره ی آرامش؛ شور بدون حقیقت و حقیقت های بدون شور؛ قهرمانان بدون قهرمانی؛ تاریخِ بدون رویدادها؛ فرگشتی که گویی نیروی جنبشی جز گاهنامه و زمان ندارد و پیگیری یکنواخت دوره های افزایش و کاهش کشیدگی آن خستگی آور است؛ ناهمتایی هایی که هرچند یک بار گویی تنها برای آن به اوج تیزی می رسند که باز فرونشینند و خاموش شوند، بی آنکه فرجام یابند؛ کوشش هایی که با جهانی ادعا به رخ کشیده می شوند و سراسیمگی بورژوایی در برابر بیم ”پایانِ جهان“۵۲ ، آنهم در حالی که رستگاری دهندگان جهان به پست ترین نیرنگ ها و ریشخندهای درباری سرگرمند و با ولنگاری خود، بیش تر «دوران فُروند»۵۳ را به یاد می آورند تا رستاخیز را؛ نبوغ رسمی همه ی فرانسه که کودنی نیرنگبازانه ی یک آدم، ننگ آن را در پی دارد؛ خواست همگانی بگونه ای که هر بار می خواهد در کالبد رای همگانی نمودار شود، در هستی دشمنان دیرین بهره وری های (منافع) توده ها به جستجوی بیانگر شایسته ای برای خود می پردازد تا سرانجام آن را در خودسری یک راهزن بیابد. اگر برگی از تاریخ، سراپا رنگ تیره داشته باشد، همین است. در این برگ، آدم ها و رویدادها به «شِلمیل»۵۴ های واژگون، به آرش سایه هایی که کالبد خویش را از دست داده باشند، می مانند؛ انقلاب، خود، باربرداران آن را زمینگیر می کند و تنها دشمنان خود را به شور زبردستی ساز و برگ می دهد. هنگامی که «سایه ی سرخ» که ضدانقلابیون پیوسته آن را فرامی خوانند و از آن نیاز می خواهند، سرانچام پدیدار می شود، پدیداریش با «کلاه فریقی»۵۵ هرج و مرج جویی نیست که با جامه ای یکپارچه با شلوار سرخ است.»۵۶ 

واپسین جمله در بند برگرفته ی یادشده از نوشتار «نامه مردم»، شایان درنگ باز هم بیش تری است:
«... در این کشورها [آلمان، ایتالیا و ژاپن]، ضرورتِ  شدت دادن به آهنگ رشدِ سرمایه‌داری از نوعِ ”پروسی“ آن- یعنی از بالا ـ با دامن زدن به تصادم‌های شدید طبقاتی در داخل کشور، و همزمان با آن، رقابت طبقاتی با لایه‌های سرمایه‌داری در کشورهایی که زودتر به بازارها و منابع جهانی تسلط یافته بودند، به برافروختنِ جنگِ جهانی اول (با ۱۰میلیون نفر تلفات انسانی) و سپس، با قدرت‌گیری فاشیسم در اروپا، به شعله‌ور کردنِ جنگِ جهانی دوم (با ۵۰‌ میلیون نفر تلفات انسانی) منجر شد.»*

پیش تر درباره ی برداشت نادرست از ویژگی های آنچه «مسیر راهِ رشد سرمایه‌داریِ ”پروسی“»* نامیده شده و انتزاع و تعمیم نادانشورانه ی آن به «اغلب کشورهای آسیایی»* سخن به میان آمد و به برخی سویه های سفسطه گرانه و آمیخته به مغلطه، پرتوهایی افکنده شد. اینک، «ضرورتِ  شدت دادن به آهنگ رشدِ سرمایه‌داری از نوعِ ”پروسی“»* با نادیده گرفتن سویه ی اراده گرایانه ی آن، زمینه ای برای «دامن زدن به تصادم‌های شدید طبقاتی»* قرار می گیرد تا پیکار طبقاتی به عنوان «موتور جنبش تاریخ» به گونه ای ویژه از «راه رویش اقتصادی ـ اجتماعی» هماوند و همگام با آن و «ماهیت» سامانه ای با طبقات آشتی ناپذیر و رویارو با یکدیگر (طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار) به «پدیده» ای از گونه ی «راه رشد سرمایه داری ”پروسی“»* دگرگون شده، باز هم بیش تر رنگ بازد.

هماوند شدن جُستاری به اندازه ای بسنده، سفسطه گرانه و مغلطه آمیز به چرایی و چگونگی برافروخته شدن دو جنگ جهانی که در آن، بجای عبارتی چون: «طبقات کلان سرمایه دار برخی کشورها»، دانسته و آگاهانه به «لایه‌های سرمایه‌داری ...»* اشاره شده و واژه ی نه چندان خوشایند «کشورهای امپریالیستی» نیز از یاد رفته، بر سفسطه و مغلطه ی لایه به لایه ی نهفته در کُلّ عبارت بسی می افزاید و از آن، یک نیرنگبازی همه سویه می سازد که شکافت آن نیازمند گمانه زنی بیش تر است و در اینجا از کنار آن می گذرم. به باور من، آنچه در اینجا آمده را نمی توان، تنها به پای نادانی برخاسته از گرایش طبقاتی نویسنده یا نویسندگان آن نوشتار نهاد!۵۷

پایان بخش نخست

ب. الف. بزرگمهر     ۱۵ بهمن ماه ۱۳۹۴

https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/02/blog-post_37.html
پی نوشت:

۱ ـ «بحران‌های ساختاری، در فرایند رشدِ سرمایه‌داری در ایران»، «نامه مردم»، شماره ۹۸۹، ۷ دی ماه ۱۳۹۴

برای کوتاه نمودن شماره گذاری ها در «پی نوشت»، سایر برگرفته ها از این نوشتار با نشانه ی «*» نمایش داده شده است.  ب. الف. بزرگمهر

۲ ـ «توتولوژیک» («Tautologic») به آرش پرگویی بیمایه (حشو)، واگویی و کش دادن سخن است. در دانش «منطق» امروزی، «حکم توتولوژیک»، حکمی را گویند که با نادیده گرفتن اینکه بخش های دربرگیرنده ی آن حقیقی است یا نه و در کردار درستی آن پایور باشد (به اثبات برسد) یا نه، در سرشت و کالبد خود حقیقت دارد. مانند دو نمونه ی زیر:
«هرکس خودش است و نمی تواند جز خودش باشد.»
«هرکس برای دیدگاه های خود دلیل های چندی دارد و برخی از دیدگاه های ما درست تر از برخی دیگر دیدگاه هاست.»

برگرفته از نوشتار: «منطق توتولوژیک!»، ب. الف. بزرگمهر، هشتم امرداد ماه ۱۳۹۱
https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/07/blog-post_1203.html

۳ ـ براستی، چنین کاری شدنی نیز نیست؛ زیرا تراز اندیشه ی تراوش شده و بازتاب آن در گفتارهایی بی پایه، پوچ و دوپهلو، تواناترین نظریه پردازان را نیز وامی دارد که به ترازی پایین تر فرود آیند و از پرداختن به جُستارهای ریشه ای هماوند، خودداری ورزند؛ گونه ای از چنین برخورد ناگزیری را حتا از سوی دانشمندان انقلابی: کارل مارکس و فردریک انگلس در کتاب «خانواده مقدس» شان گواهیم.

۴ ـ «سفسطه» و «مغلطه»
«سفسطه» و «مغلطه» را بیش تر جاها به یک آرش گرفته اند که از دیدگاه  «منطق صوری» تا آنجا که می دانم، چندان باریک و درست نیست؛ روشن نمودن تفاوت های بنیادی این دو واژه از دیدگاه منطقی، جُستار این نوشتار نیست و به هر رو، آماجم از کاربرد آن ها در چارچوبی بسته تر در این نوشتار، بیش تر سویه ی دانسته یا از روی نادانی بکار بردن شان را دربرمی گیرد. در این چارچوب، کاربرد «سفسطه» در سخن، بیش تر از روی نادانی است؛ در حالیکه مغلطه، دانسته و آگاهانه با آماج فریبکاری بکار گرفته می شود.
 
۵ ـ حتا نمی گویم: کاری کارستان! سخن بر سر گفتارها و تحلیل های گاه ارزنده ی این یا آن حزب و سازمان نیز نیست؛ سخن بر سرِ آن نکته ای است که «شیخ اجل»: سعدی شیرازی، زمانی دورتر بدرستی به آن اشاره نموده و از آن هنگام تاکنون، زبانزد عام و خاص ما ایرانیان و شاید دیگر ملت هاست:
«دو صد گفته چون نیم کردار نیست»!

۶ ـ بگونه ای کلی، تنها برای بخش بندی و از این دیدگاه که در کردار، زیرگونه های بسیاری آمیخته از هر دو گروهبندی کلی از هستی برخوردارند و خط روشن و شناخته شده ی سرراستی میان آن ها نیست.

۷ ـ «انقلاب سترگ و دورانساز بورژوا دمکراتیک فرانسه» (۱۷۸۹ ـ ۱۷۹۴ ترسایی)

۸ ـ برای درستی جمله، ناچار شدم که واژه ها را بی آنکه در مانش آن دست برده باشم، پس و پیش نمایم.

۹ ـ این دلبستگی در برخی دیگر از نوشتارهای مندرج در «نامه مردم» نیز بروشنی و بی هیچ باریک بینی، چشمگیر است!

۱۰ ـ «انباشت نخستین سرمایه»

«... هنگامی پول به سرمایه دگردیسه می شود كه نیروی كار به كالا دگردیسه شده باشد [و] از نیروی كار خریداری شده از سوی سرمایه دار، بهره كشی شود؛ ”ارزش افزوده“ (”اضافه ارزش“) پدید آید و این ”ارزش افزوده“  روی هم انباشته شده، سرمایه های بزرگ و بزرگ تری بیافریند. به زبانی دیگر ... هنگامیکه فرآوری (تولید) اجتماعی کالبد سرمایه داری دارد، سرمایه از كجا و چگونه پدید آمد و چگونه در دستِ سرمایه دارانِ خداوند (صاحب) ابزار فرآوری گرد می آید؛ ولی همه ی این ها هماوند با زمانی است كه پول به سرمایه و نیروی كار به كالا دگردیسه شده باشد.

اگر پرسیده شود كه پیش از پیدایش هماوندی های سرمایه داری، سرمایه از كجا پدید آمد [و] نخستین سرمایه دارانی كه هنوز از هیچ كارگری بهره كشی نكرده بودند و تازه می خواستند بنگاه سرمایه داری درست کنند، پول خود را از كجا به دست آوردند، چه پاسخی داریم؟

اگر پرسیده شود، انباشتی كه ”پیامد شیوه فرآوری سرمایه داری نیست که خاستگاه کنش آنست“ (کاپیتال، جلد نخست، ص
۶۴۷) از كجا آمده است؟

دانشمندان بورژوا، در این باره داستان ها و افسانه هایی می سازند، حاكی از این كه توانگران از راه زحمت شخصی، قناعت و صرفه جویی، اندوخته ای گرد آوردند و سپس با شایستگی و استعداد و حس نوآوی سترگی كه داشتند، آن را به صورت سرمایه به كار انداختند؛ ولی این داستان ها ذره ای حقیقت ندارد؛ زیرا نخست و پیش از هرچیز، آنچه ”انباشت نخستین“ (”انباشت بدوی“) نامیده شده، فرآورده ی زحمت و قناعت توانگران خردمند نیست؛ پیامد کشتار و چپاولگری و دزدی و پلیدی های گوناگون است؛ و دوم كه به مراتب مهم تر است، برای آغاز فرآوری سرمایه داری از بنیاد كافی نیست كه پولی در دست شماری گرد آید. بایستگی آغاز رویش سرمایه داری، پدید آمدن كارگران است. یعنی پدید آمدن گروهی از آدم ها كه از خداوندی (مالكیت) ابزارهای فرآوری بازداشته شده (محرومند) و در فروش نیروی كارِ خویش آزادند
.

افزون بر این، فرآوری سرمایه داری به دو چیز دیگر نیز نیازمند است:
یكی بازار درونی (داخلی) برای فروش كالاهای فرآوری شده و دیگری ساماندهی (انضباط) سرمایه داری كه فرآورنده ی كوچك به آن خو نگرفته است. بنابراین ”انباشت نخستین سرمایهـ نمی تواند چیزی از گونه ی قناعت و صرفه جویی این یا آن آدم باشد.
”انباشت نخستین سرمایه“ روندی است اجتماعی كه در جریان آن از توده ی گسترده ای از مردم زحمتكش، مالكیت زدایی (سلب مالکیت) می شود تا آن ها ناچار به فروش نیروی كار خویش باشند و همزمان، هر گونه قید و بندی درباره ی فروش نیروی كار از میان می رود تا آن ها بتوانند نیروی كار خود را بفروشند. در جریان این روند اجتماعی، دیوارهای ”اقتصاد طبیعی“ شكسته می شود؛ بازار درونی پدید می آید. از فرآورندگان كوچك مالكیت زدایی شده به زیر مهمیز ساماندهی سرمایه داری كشیده می شوند. شمار اندکی نیز مبلغ های سترگی پول بدست می آورند كه بورژوازی نوخاسته را پدید می آورند.

این روند اجتماعی در كشورهای گوناگون در زمان های گوناگون و در کالبدهای گوناگون انجام می گیرد؛ ولی درونمایه ای بنیادین آن در همه جا یكی است.

توده های بزرگ انسانی، ناگهان و به زور از ابزارهای زندگی خویش كنده شده و به بازار كار ریخته می شوند. خلع ید فرآورندگان روستائی ـ همانا دهگانان از دارایی و زمین خویش، پایه و بنیان همه ی آن روندی است كه ”انباشت نخستین سرمایه“ نامیده شده است.

گرد آمدن مبلغی پول در دست شماری اندک كه خاستگاه آن خود جای گفتگو و ستیزه ی فراوان دارد، بیگمان در ”انباشت نخستین سرمایه“ مهم است؛ ولی نقطه ی عزیمت سرمایه داری، پیدایش اینگونه اندوخته ها نیست؛ نقطه ی عزیمت سرمایه داری، پیدایش بنده های نوین، همانا كارگران است؛ آن روند اجتماعی است كه بهره كشی خاوندی (فئودالی) را به بهره كشی سرمایه داری دگردیسه می كند.» 

برگرفته از کتاب ارزنده ی اقتصاد سیاسی، کارِ رفیقِ فروتن، اندیشمند، پرکار و سازمانده توده ای: زنده یاد فرج الله میزانی (ف. م. جوانشیر) با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر. برخی از برجسته نمایی ها از خود نویسنده است.

برگرفته از پی نوشت نوشتار «مُشت چدنی در دستکش مخملی، نه از برون که از درون آماده ی فرود آمدن می شود!»، ب. الف. بزرگمهر، یکم تیر ماه ۱۳۹۴
https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/06/blog-post_91.html

«سیاست امپریالیستی از یک سو و سیاست های ضدمردمی و نابخردانه اقتصادی حاکمیت جمهوری اسلامی از سوی دیگر، نه تنها به «انباشت نخستین سرمایه» که برای پیشرفت و گسترش سرمایه صنعتی و فن آوری های نو ـ حتا در چارچوب سامانه سرمایه داری آن ـ نینجامیده که فرار هرچه پردامنه تر و پرحجم تر سرمایه ملی ایران به کشورها وبانک های کشورهای دیگر، از کشورهای اروپای باختری، کانادا و ایالات متحده گرفته تا ژاپن، مالزی، ترکیه و شیخک نشین های خلیج فارس، در روندی پیوسته شتاب یابنده درپی داشته است.»

برگرفته از نوشتار «ارزیابی هایی درباره وضعیت کنونی و چشم اندازهای آینده ایران»، ب. الف. بزرگمهر، هفتم فروردین ماه ۱۳۸۹
https://www.behzadbozorgmehr.com/2010/03/blog-post_28.html

«باید به یک نکته ی کلیدی که نه تنها در کشور ما که در کشورهای دیگری بگونه ای عمده در آسیا و آفریقا نیز چالش برانگیز بوده و از سدهای بنیادین رویش و گسترش اقتصاد ملی در همه ی این کشورهاست، باریک شد و آن، نارسایی رویش و بالش «بورژوازی ملی» که ریشه در فرآوری و صنعت بومی هر کشور دارد یا حتا در برخی کشورهای بسیار کم رشد، نبود آن است.

نارسایی های «بورژاوازی ملی» در این کشورها و از آن میان کشور ما، امکان راه رشد اقتصادی سرمایه داری ملی، بر پایه ی خواست ها و نیازهای این بورژوازی بومی را از این کشورها می گیرد. افزون برآنکه، «بورژاوازی ملی» این کشورها به همان دلیل های یادشده در بالا، کوچکی اندازه سرمایه در گردش آن (بگونه ای عمده دربرگیرنده ی سرمایه داری کوچک و میانگین!)، نارسایی های ساختاری و واماندگی در کاربرد فن آوری های نو و برخی دلیل های دیگر، گرایش به سوی وابسته شدن به سرمایه های امپریالیستی (سرمایه داری کمپرادور شدن!) را در سرشت خود دارد. نتیجه ی کار تاکنون در کشور ما، پیشبرد گونه ای وامانده از سرمایه داری نیمه وابسته و وابسته به سرمایه داری امپریالیستی از یک سو و گریز سهمناک سرمایه از کشورمان به سوی کشورهای سرمایه داری اروپا و امریکای شمالی از سوی دیگر است که سرشت و ویژگی های آن را در خطوط عمده می توان با دوره ی رویش و گسترش سرمایه داری «مرکانتیلیستی» اروپای سه سده پیش اروپای باختری سنجید. نکته ی کلیدی در این میان، جُستار مهم «انباشت نخستین سرمایه» است که چنانچه به تاریخ رویش و گسترش سرمایه داری در اروپا به عنوان زادگاه و پرورنده ی عمده ی سازندِ سرمایه داری بنگریم (رویش و گسترش کلاسیک سرمایه داری)، نه در کشور ما و نه در کشورهای دیگری که چنین روند تاریخی را نپیموده (و از دیدگاه تاریخی ـ علمی نمی توانند بپیمایند!)، چنین انباشتی هیچگاه نتوانست پدید آید و زمینه ای برای رویش و گسترش «سرمایه داری ملی» فراهم آورد. در کشور خود ما از دوره ی مشروطه به این سو، همواره بخشی از سرمایه به دلیل های روشن به بیرون فرار نموده است.»

برگرفته از نوشتار «نخستین گام در برونرفت از شرایط ناگوار کنونی، سرنگونی رژیم تبهکار ایران است!»، ب. الف. بزرگمهر، نهم دی ماه ۱۳۹۲
https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/12/blog-post_6364.html

۱۱ ـ «اقتصاد طبیعی»

«”اقتصاد طبیعی“ همه گونه سامانه های اقتصاد پیش از سرمایه داری (حتا در مرحله جنینی آن) را دربرمی گیرد و در آن، به دلیل پایین بودن سطح فن آوری و کاربرد ابزارهای ساده در  فرآوری فرآورده های اقتصادی (خیش، بیل، کلنگ و ...)، ”جبر اقتصادیِ“ سامانه سرمایه داری که کارگر به دلیل اجتماعی شدن بیش از پیش فرآروی اجتماعی، فن آوری بالا و پیچیده، دیگر مالک ابزار کار خویش نبوده و وادار به فروش ”نیروی کار“ خود می شود، حکمفرما نیست و نمی تواند باشد.»

برگرفته از پی نوشتِ نوشتار «پدیده کوچ اندیشمندان و دانش آموختگان»، ب. الف. بزرگمهر، چهارم خرداد ماه هزار و سیصد و هشتاد و نه
https://www.behzadbozorgmehr.com/2010/05/blog-post_25.html

«سرمایه داری، دموکراسی ویژه خود را همراه با آزادی هایی در چارچوب سامانه خود می آفریند. این آزادی ها در میهن ما از همان نخست، آنجا که با «انقلاب سفید»، زمینه های شکست همه جانبه «اقتصاد طبیعی» و رشد پرشتاب تر سامانه سرمایه داری را با فشار حکومت پهلوی از «بالا» فراهم ساخت، هیچگاه جامه عمل نپوشید. ریشه های ژرف خودکامگی دیرینه از یک سو و پویش غیر طبیعی، کج و معوج و نارسای سرمایه داری وابسته (کمپرادور) که نه بر بنیاد نیازهای اقتصادی ایران زمین که برپایه نیازهای بازار سرمایه امپریالیستی شکل گرفته بود، از سوی دیگر، نه تنها هیچگونه آزادی و دمکراسی حتا در چارچوب سرمایه داری و لیبرال منشانه آن به همراه نیاورد که خودکامگی شاهانه، زور و خفقان را افزایش بیشتری بخشید.»

برگرفته از نوشتار «درباره وظایف ما!»، ب. الف. بزرگمهر ۳۰ دی ماه ۱۳۸۷ ، بازانتشار در پیوند زیر:
https://www.behzadbozorgmehr.com/2009/03/blog-post_23.html

«خوشبختانه، در کشور ما شیوه تولید ”اقتصاد طبیعی“ که دربرگیرنده اقتصاد عشیره ای و خاوندی می شود، کم و بیش در بیشتر جاها از میان رفته و تنها آثار همبودهای کهنه، اینجا و آنجا و بویژه در زمینه فرهنگی با سرسختی، مانند جزیره هایی در میان دریا، پایدار مانده اند. با این همه، به دلیل رشد نارسای سامانه سرمایه داری، فرهنگ دیرپا و سخت جانِ خودکامگی و باید افزود دلمردگی ناشی از شکست های سنگین تاریخی از تازیان، مغول ها و تاتارها که تا به امروز نیز اثر خود را به شکل های گوناگون در جامعه ایران برجای نهاده اند، فرهنگ «زن ستیزی»، بهره کشی و ستم جنسی، همچنان ریشه هایی ژرف بویژه در بخش های خاور، جنوب خاوری و مرکز ایران دارد. زنجیرهای بردگی و بندگی نیمی از جامعه هنوز در بسیاری جاها برجای مانده و در دوران کنونی بویژه با گستاخ شدن هرچه بیشتر واپسگرایان و نیروهای راستگرای جامعه، شکل های حقوقی و عُرفی آشکارتری زیر پوشش دین و مذهب یافته است. درکنار این واقعیت، کسی نمی تواند نقش پیشرو و فداکارانه زنان ایرانی را، از کهن ترین دوران تاریخ ایران تاکنون که از آن میان در داستان های شاهنامه و عیّارنامه های گوناگون بازتاب یافته، نادیده بگیرد. بر این نقش، در دوران کنونی بویژه از مشروطیت به این سو، بسی افزوده شده است.»

برگرفته از نوشتارِ «به چگونه نویسندگان و هنرمندانی نیازمندیم؟»، ب. الف. بزرگمهر، سیزدهم تیرماه هزار و سیصد و هشتاد و نه
https://www.behzadbozorgmehr.com/2010/07/blog-post_1308.html

«جبر غیر اقتصادی» دورانی بسیار دراز از تاریخ بشر را تا پیش از پیدایش سامانه سرمایه داری که در آن «نیروی کار» نیز به کالایی چون کالاهای دیگر دگردیسه شده، دربرمی گیرد؛ دورانی که در آن گونه های گوناگونی از «اقتصاد طبیعی» در همه جای جهان هستی داشته است.

”جبر غیر اقتصادی“ به جبری گفته می شود که در آن ”نیروی کار“ به سبب دارا بودن و مالکیت بر ابزار کار، توان تولید فرآورده ها و برآوردن نیازهای اقتصادی خود، خانواده و گاه بخشی از جامعه پیرامون خود را دارد؛ ”نیروی کار“ به کالایی برای فروش دگردیسه نشده و داد و ستد فرآورده های تولید هنوز بطور عمده به شیوه پایاپای انجام می پذیرد؛ تقسیم کار جامعه در سطحی بسیار پایین، بطور عمده کشاورزی، گله داری و پیشه وری را دربرمی گیرد؛ ابزار کار به اندازه ای ابتدایی است که ساخت یا فراهم آوردن آن به یاری فن آوری بسیار پیش پا افتاده در توان هرکسی است.

”جبر اقتصادی“ جبری است که در آن بخش عمده ای از آدم ها، هیچگونه مالکیتی بر ابزارهای تولید کالاها نداشته؛ برای گذران زندگی خود و خانواده شان، راهی جز فروش ”نیروی کار“ خود ندارند و نیروی کار جسمی و روحی آنها به کالایی ویژه برای تولید کالاهای دیگر، دگردیسه شده است.

جبر اقتصادی“، دورانی را دربرمی گیرد که در آن سامانه سرمایه داری به شیوه تولید (تولید به مفهوم گسترده آن) اجتماعی برتر دگرگون شده و دو طبقه: کارگر و سرمایه دار در آن نقش عمده بر دوش دارند.»

برگرفته از پی نوشتِ نوشتار «هولوکاست از نگاهی دیگر»، ب. الف. بزرگمهر،  ۹ آبان ماه ۱۳۸۹
https://www.behzadbozorgmehr.com/2010/10/blog-post_31.html

۱۲ ـ برگرفته از کتاب «تاریخ سده های میانه»، ا. و. آگیبالووا و گ. م. دنسکوی، برگردان رحیم رییس نیا، چاپ دوم، ۱۳۵۷ (با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از سوی اینجانب:  ب. الف. بزرگمهر)

۱۳ ـ این، تنها یکی از ریزه کاری های دیدن دُم خروس های کوچک و بزرگ بیرون زده در نوشتارهایی از این دست است!

۱۴ ـ کاربردِ چنین کلی گویی هایی، بویژه در نوشتارهای پژوهشی به هیچ رو شایسته نیست!

۱۵ ـ در اینجا بجای کاربرد عبارت نه چندان باریک «به‌واسطهٔ رفورم‌های حکومتی [اصلاحات از بالا]»، بهتر است «کاشت سرمایه داری از بالا» را بکار برد؛ شیوه کاشتی که با زایش و رویش طبیعی سرمایه داری از «پایین»، کمابیش از هر سویه تفاوت دارد.

۱۶ ـ واژه های «پدیده»، «ماهیت»، «برونزد» («شکل») و «درونمایه» («مضمون») در همه جا به آرش فلسفی و باریک تر: «فلسفه ی دانشورانه» یا همانا «دیالکتیک ماتریالیستی» بکار برده شده و تا اندازه ای نیازمند کمینه دانش خواننده درباره ی مانش دانشورانه ی آن هاست؛ زیرا به عنوان نمونه، «شکل»در چارچوب نگرش فراطبیعی ـ ایستا (متافیزیکی)، چیزی جدا از «مضمون» دیده و بکار برده می شود؛ ولی در چارچوب نگرش «دیالکتیک ماتریالیستی»، جدا از آن نیست و از همین رو، واژه ی «برونزد» را بجای آن، بکار برده و می برم. به همینگونه، مانش های «ماهیت» و «پدیده» از این دیدگاه در سنجش با نگرش فراطبیعی ـ ایستا به هیچ رو، یکی نبوده، نیازمند پژوهش و شناخت بیش تر از سوی خواننده ی کنجکاو است.

«واژه ”فُرم“ از ریشه فرانسوی به معنی های گوناگونی، مانند ”شکل“ و ”صورت“، در زبان پارسی بکار برده شده است. اینجانب، از دیدگاه منطق دیالکتیک و از آنجا که فُرم یا شکل با مضمون یا درونمایه خود، پیوسته بوده و از آن جدا نیست، کاربرد واژه ”برونزد“ را از ریشه پارسی، بجای ”فُرم“ شایسته تر می دانم.»  برگرفته از واژه نامه ی اینترنتی دهخدا

نمونه هایی برای شناخت بیش تر:
«در این سه دهه و از همان نخست تاکنون، تضاد آشکار درونمایه (مضمون) و برونزد (شکل) انقلاب خود را نشان داده است. انقلابی ژرف با دامنه طبقاتی ـ توده ای گسترده و انگیزه های نیرومند ضد امپریالیستی، استقلال خواهانه و عدالت جویانه که پایه های بهره کشی نو استعماری و تسلط امپریالیست ها بر منطقه نفت خیز و استراتژیک خاورمیانه را لرزاند و سست نمود، در درونمایه و رهبری ناکارآمد ِ چپ ستیز با مدیریتی نادرست و حاکمیتی در مجموع دروغگو و نیرنگ باز که دین را دستاویز آماج های سوداگرانه خود نموده، در برونزد آن. نتیجه و برآیند کار تا اینجا نیز، آن چیزی است که جلوی چشمان همه ماست و نیازی به شرح و بسط ندارد؛ و تازه این پایان کار نیست.»

برگرفته از نوشتار «تاریخ به ما نمی گوید چکار کنیم، به ما می گوید چکار نکنیم!»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۱ فروردین ماه ١٣٨٨
https://www.behzadbozorgmehr.com/2009/03/blog-post_31.html

«... هنوز مانند سال ها پیش از این، برای آن نیروهایی که سرنگونی رژیم یا هرگونه جنبش انقلابی را با یکی گرفتن شکل و مضمون (درونمایه و برونزد) تنها در لوله ی تفنگ می بینند و هرگونه انقلاب یا سرنگونی هر رژیمی را با همه ی گوناگونی شکل هایی که می تواند بخود بگیرد و از کالبدی به کالبدی دیگر درآمده یا با یکدیگر آمیخته شوند، تنها به شکل مسلحانه ی آن فرومی کاهند، روشن نیست. پیش بینی شکل های گوناگونی که سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی بخود خواهد گرفت، ازهم اکنون، جز یاوه گویی بیش نخواهد بود. هرکدام از این شکل ها را به هنگام فرارویی آن ها می توان تا اندازه ای پیش بینی نموده به شکفتن آن ها یاری نمود. آنچه هم اکنون مهم است و در آینده ی نزدیک بازهم بر اهمیت آن افزوده می شود، سمتگیری و برنامه ریزی همه ی نیروهای انقلابی و میهن پرست ایران برای چنین شرایطی و افزایش آمادگی درخور برای هر ”واریانتی“ است.»

برگرفته از نوشتار «سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی نزدیک تر می شود!»، ب. الف. بزرگمهر، یکم امرداد ماه ۱۳۹۲
https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/07/blog-post_23.html

«... چه مرزی گاه باریک، میان جمله پردازی های میان تهی با گفته ای پرمایه، فلسفی یا غیر فلسفی، هست که گاه با همه ی سادگی خود، جهانی را دربر می گیرد؛ چون این گفته ی مارکس:
”این هستی اجتماعی آدمی است که شعورش را تعیین می کند؛ نه برعکس“ (تزدیک به مضمون) و یا گفته ی دانشمند کهن ما بزرگمهر که از دوره ی جوانی شیفته ی آن بوده ام؛ گفته ای آنچنان ساده که اگر به درونمایه ی دیالکتیکی آن باریک نشوی و ناهمتایی (تضاد) بزرگ میان برونزد (شکل) و درونمایه (مضمون) آن را نبینی، حتا گفته ای ساده لوحانه به دیده می آید:
”همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده اند“!»

برگرفته از نوشتارِ «من از یک لات، زبانی دیگر آموختم!»، ب. الف. بزرگمهر («گوگل پلاس»)، هشتم شهریور ماه ۱۳۹۳
https://www.behzadbozorgmehr.com/2014/09/blog-post_75.html

«ناهمتایی (تضاد) میان گرایش به سوی ”خودکامگی مرکزگرا“ با روند هر روز بیش تر گسترش یابنده ی واگرایی و از هم گسیختگی درونی، اینک به مرحله ی فرجامین خود رسیده و کار از ناهمتایی میان گرایش های رودررو و ناهمتای درون ماهیتی یگانه به شکاف آشکار، دوگانگی، رویارویی و سرانجام دگردیسی آن می انجامد. چنین فرآیندی به نوبه ی خود، سویه ای از ناهمتایی میان درونمایه (مضمون) سرمایه داری رویش و گسترش یافته با برونزد (شکل) وامانده ی سده ی میانی آن: رژیمی دینی بر بنیاد ولایت فقیه را نیز بازمی تاباند؛ پوسته ای که آشکارا شکاف برداشته و تخمی که به بار نشسته است؛ واپسین دولتِ سر کار آمده با همدستی بی برو برگرد و سرراست کشورهای امپریالیستی بویژه ”یانکی“ ها و انگلیسی ها در رژیمی تبهکار و ضدخلقی، نقشی جز ”زهدان اجاره ای“ در این میان نداشته و ندارد. ”جوجه ماشینی“ پیوند بورژوا لیبرالیسم ایرانی با امپریالیست ها، پوسته ی خود را می شکافد و سر برمی آورد؛ جوجه ای که شاید به زبانی آشنا جیک جیک کند؛ ولی بیگمان نشانه های روشنی از حرامزداگی را نیز به نمایش گذاشته و از باغچه ی امپریالیست ها دانه برخواهد چید ...»

برگرفته از پی نوشتِ نوشتار «... ریشت بسوزه، بری برنگردی!»، ب. الف. بزرگمهر،  ۱۹ آبان ماه ۱۳۹۳
https://www.behzadbozorgmehr.com/2014/11/blog-post_61.html

... اگر «متافیزیک» را بتوان تنها به صورت روش یا الگویی ـ بدون آمیختگی کالبدوار (ارگانیک) ـ با «ماتریالیسم» یا «ایده آلیسم» بکار برد، «دیالکتیک» تنها در آمیختگی کالبدوار با ماتریالیسم، آرش و مانش راستین خود را می یابد و دیگر تنها فُرم، الگو یا روش نیست که برونزدی است آمیخته با درونمایه (مضمون). به همین دلیل است که مارکس، دیالکتیک پندارگرایانه هِگِل را به درستی کلّه پا می داند.»
برگرفته از «پی افزوده» ی اینجانب بر نوشتار ««نظریه ی نسبیت» و «تضاد دیالکتیکی»، «م. الف. اُملیانفسکی»، برگردان محمد باقری، «هُدهُد»، اردیبهشت ۱۳۶۱ ـ شماره ۳۱  
ب. الف. بزرگمهر     هشتم تیر ماه ١٣٩١
https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/06/blog-post_4870.html

«... نکته ی مهم برای کسانی که سوسیالیسم علمی و دیالکتیک ماتریالیستی را سرمشق و راهنمای خود قرار داده اند، این است که محدودیت ها و نسبیت های کاربرد روزمره ی متافیزیک را که خودآگاه یا ناخودآگاه بکار می برند، درنظر داشته باشند. برای اینکه نمونه ی ساده ای در زمینه ی فیزیک آورده باشم، قانون نسبیت عام یا خاص انیشتین به هیچ رو به معنای آن نیست که قوانین فیزیک و مکانیک نیوتن دیگر کنار گذاشته شود. کشف پیوند میان انرژی و ماده و سرعت (در مقیاس سرعت نزدیک به نور) تنها نشان داد که در فیزیک و مکانیک کوانتوم و سرعت های بالا، قوانین نیوتون دیگر کاربرد ندارد؛ ولی این قوانین همچنان بخوبی در سرعت های معمولی کاربرد دارد و کارشناسان رشته های فیزیک و مکانیک همچنان برپایه آن محاسبات خود را انجام می دهند.»

برگرفته از بخش «یادآوری ها، دیدگاه ها و انتقادها»ی نوشتار «کشور مستقل فلسطین کِی و چگونه پدید خواهد آمد؟» ، ب. الف. بزرگمهر، ۱۳ مهرماه ۱۳۹۰
https://www.behzadbozorgmehr.com/2011/10/blog-post_05.html)

۱۷ ـ برجسته ترین جداگانگی (تفاوت) های دوره های پیش و پس از پیدایش انحصارات سرمایه داری، همان است که فرزانه تیزبین و دورنگر انقلابی: «و. ای. لنین»، در یکی از ارزنده ترین کتاب هایش به نام: «امپریالیسم، بالاترین مرحله ی سرمایه داری» یادآور شده است:
«امپریالیسم از دیدگاه ماهیت اقتصادی خود، سرمایه داری انحصاری است و همین جُستار، جای آن را در پویه ی تاریخ نشان می دهد؛ زیرا انحصار که بر زمینه ی «همچشمی آزاد» و درست از درون آن پدید آمده، نشانگر جریان گذار از سامانه ی سرمایه داری به سامانه ای اجتماعی ـ اقتصادی والاتر است باید بویژه چهار گونه ی برجسته ی انحصار با چهار نمودار برجسته ی سرمایه داری انحصاری که ویژگی روشن دوران مورد ستیزه (بحث) است را یادآور شد:
نخست آنکه انحصار از انباشتگی فرآوری (تراکم تولید) در پله های بسیار بالای فرگشت آن پدید آمده است ...؛
دوم آنکه انحصارها کار را به چنگ اندازی بیش از پیش بر مهم ترین خاستگاه های مواد خام ... کشانده اند ...؛
سوم آنکه انحصار ار بانک ها پدید آمده اند [و] بانک ها از بنگاه های میانجی ساده به انحصارگران پهنه ی مالی دگردیسیده اند ...؛ [و]
چهارم آنکه انحصار از سیاست استعماری پدید آمده است ...

۱۸ ـ پیش بینی درخشانِ دانشمند پرنبوغ انقلابی: «کارل مارکس»، درباره ی جهانی شدن سرمایه داری، آن هنگام که چنین پدیده ای از زهدان مادر خویش، پا بیرون ننهاده بود:
«صنایع بزرگ، بازار جهانی را که کشف امریکا زمینه آن را فراهم ساخته بود، پدید آورد ... بورژوازی با بهره کشی از بازار جهانی، به تولید و مصرف همه کشورها خصلت جهان وطنی داده ... به جای نیازمندی های پیشین، که با محصولات داخلی برآورده می شد، نیازمندی های تازه ای پدید می آید که برای پاسخگویی به آنها محصولات دورترین کشورها و اقلیم های گوناگون ضرور است، جای گوشه گیری و خودکفایی ملی و محلی کهن را آمد و شد و ارتباط همه جانبه و وابستگی همه جانبه ملت ها با یکدیگر می گیرد. این مطلب هم در مورد تولید مادی و هم در مورد آفرینش معنوی، به یک اندازه صادق است ... بورژوازی با تکمیل سریع کلیه هرگونه ابزار تولید و با حد اعلای تسهیل ارتباطات و مواسلات، همه ملت ها و حتا بربرترین آنها را به مدار تمدن می کشاند ... بورژوازی تمام ملت ها را وادار می سازد تا اگر نخواهند نابود شوند، شیوه تولید بورژوازی را بپذیرند و به اصطلاح تمدن را در کشورهای خویش رواج دهند ... کوتاه سخن، بورژوازی، جهانی بسان و سیمای خویش نقش می زند.»
برگرفته از «مانیفست حزب کمونیست»، کارل مارکس و فردریش انگلس، برگردان زنده یاد محمد پورهرمزان، چاپ دوم، ۱۳۸۵، انتشارات حزب توده ایران

۱۹ ـ «سرمایه داری وابسته (کُمپرادور)» (comprador bourgeoisie) به لایه ای از سرمایه داری در کشورهای پیرامونی سرمایه گفته می شود که هستی اش، وابسته به سرمایه داری امپریالیستی و کارچاق کن آن است

۲۰ ـ در این باره، بگونه ای عمده رویش سرمایه داری ملی در کشور خودمان و برخی کشورهای پیرامونی آن را بدیده گرفته ام. بگمان من، رویش سرمایه داری ملی در کشورهای گوناگون، بسته به زمان و تراز نیروهای درونی و جهانی، دامنه ی بس رنگارنگی داشته است؛ با این همه، می پندارم چنانچه از کنار برخی پدیده های جداگانه در کشورهایی چون ترکیه و تا اندازه ای ایران بگذریم، زایش و رویش سرمایه داری ملی در کمابیش همه ی کشورهای بهره ده، نارسا و همجوش (نه آنچنان آمیخته در هم که یکی در کالبد دیگری فرورفته و جوش خورده با یکدیگر!) با همبودهای کهنه ی اجتماعی بوده و هنوز چنین است.

۲۱ ـ درباره ی چرایی و چگونگی پیدایش «کشورهای بهره کش و بهره ده»، در اینجا تنها به «قانون رشد ناهماهنگ سرمایه داری» به عنوان زاینده ی آن اشاره می کنم:
«قانون رشد ناموزون سرمایه داری»، یکی از مهم ترین «قانون» های سامانه سرمایه داری بویژه از مرحله پیدایش انحصارات بزرگ سرمایه داری در دهه های پایانی سده نوزدهم ترسایی تا به امروز است. به همان اندازه که در تک تک ساختارهای اقتصادی، سازماندهی و مدیریتی متناسب با درجه رشد فن آوری برقرار است، در بازار سرمایه داری، رقابتی مرگبار، بی برنامگی و بی نظمی حکمفرماست. در چنین سامانه بی برنامه ای، سرمایه همواره از آغاز تاکنون رشدی ناموزون داشته است. این رشد ناموزون سرمایه را در همه رشته ها و میان رشته های گوناگون اقتصادی و نیز پهنه های محلی، کشوری و جهانی (توزیع جغرافیایی سرمایه) می توان آشکارا به چشم دید. در دوره پیدایش انحصارات بزرگ سرمایه داری، رقابت میان گروه های بزرگ سرمایه داری درون کشورها و میان کشورهای بزرگ سرمایه داری، نه تنها کاهش نیافت که از دامنه و شتاب گسترده تری نیز برخوردار شد. عملکرد همین «قانون» و افزایش رقابت و جنگ اقتصادی میان کشورهای امپریالیستی و فرارویی آن به جنگ نظامی تاکنون دو جنگ کم و بیش جهانگیر را پدید آورده، آدم های بسیار و دستاوردهای بزرگ اقتصادی و فرهنگی بشریت را به نابودی کشانده است. دانشمند بزرگ و انقلابی فرزانه: لنین، برپایه عملکرد همین «قانون» توانست برای نخستین بار امکان پیروزی سامانه سوسیالیستی را در کشوری جداگانه کشف و با یاری «حزب بلشویک روسیه»، طبقه کارگر و دهگانان روسیه با کامیابی به فرجام رساند.

برگرفته از «پی نوشت» نوشتار «هولوکاست از نگاهی دیگر» در پیوند زیر:
https://www.behzadbozorgmehr.com/2010/10/blog-post_31.html

«... رشد ناموزون اقتصادی در سامانه سرمایه داری ... در شرایط کنونی، مانند گذشته تنها سبب کم رشدی اقتصادی در برخی مناطق نشده، زمینه های نابودی کامل اقتصادی ـ اجتماعی در بخش هایی از جهان را فراهم می آورد.
...
رشد ناموزون اقتصادی ـ اجتماعي، قانون گريزناپذير سامانه سرمايه داری است. همواره درون اين سامانه، بخشی مناطق جغرافيايی و برخی رشته های اقتصادي، از رشدی پرشتاب تر از ديگر مناطق و رشته ها برخوردار هستند و آشفتگی اقتصادی ـ اجتماعي، تشديد قطب بندی طبقاتي، رشد بيکاری و بی نوايی و فساد و رشوه خواری و کوتاه سخن همه بيماری های بی درمان اين سامانه را درپی دارند.»
برگرفته از نوشتارِ «چند نکته در مورد چین»، ب. الف. بزرگمهر ،  ۲۵ مهر ۱۳۸۷ / ۱۶ اکتبر ۲۰۰۸
بازانتشار نوشتاری کهنه درباره چین: «چند نکته در مورد چین» در پیوند زیر:
https://www.behzadbozorgmehr.com/2010/05/blog-post_1347.html

۲۲ ـ «سرمایه داری انحصاری دولتی»، فرآورده ی درهم آمیختگی و یگانگی انحصارها با دولت های بورژوازی از دوران پیدایش سرمایه داری انحصاری یا همانا امپریالیسم در دیوان و دستگاهی یگانه با ساز و کاری یگانه است.

۲۳ ـ پارسی نویسی:
 «گوشه چشم» را می توان بجای «زاویه» و به همان آرش بکار برد؛ مانند:
«از گوشه چشمِ فلسفی ...» یا «از کدام گوشه چشم به این جُستار می نگرید؟»

«گوشه چشم» با اندک چشم پوشی، همترازِ واژه ی «دیدگاه» نیز هست. (به واژه نامه ی اینترنتی دهخدا افزوده شد.  ۱۴ بهمن ماه ۱۳۹۴)

۲۴ ـ برای آگاهی بیش تر، خواندن و آموختنِ «درس ۲۳ ـ مقولات مضمون و شکل» و «درس ۲۴ ـ مقولات ماهیت و پدیده» از کتاب «ماتریالیسم دیالکتیک»، گردآوری، ترازبندی و نگارشِ زنده یاد هوشنگ ناظمی (بیش تر شناخته شده و نامور به نام امیر نیک آیین) سپارش می شود.

۲۵ ـ «انقلاب سپید عاری از مهری» به اصلاحات ارضی نیم بند و نه چندان دربرگبرنده و نشانه گذار به سود «بورژوازی وابسته» («کمپرادور») و «بزرگ مالکان» سرمایه دار، همراه با شکسته شده نسبی سامانه ی خاوندی (ارباب ـ رعیتی) در همه جای ایران گفته می شود که زیر فشار خواست های برآورده نشده ی جنبش اجتماعی در سال های ۱۳۲۰ ـ ۱۳۳۰ از یکسو و فشار کشورهای امپریالیستی، بویژه «یانکی» ها از دیگر سو، نخست از سوی امینی، نخست وزیر با گرایش های آمریکایی و سپس از سوی خود شاه به اجرا درآمد. «عاری از مهر» زبانزدی است که توده های مردم آن دوران (و نه تنها روشنفکران!) با بر زبان راندن آن، فرنام ساخته و پرداخته ی «آریامهر» برای شاه گوربگورشده و زنهارخواه را به ریشخند می گرفتند؛ نکته ای شایان درنگ برای برخی جوانان ناآگاه از گذشته!

۲۶ ـ انتزاع و تعمیم:
«باید توجه داشت که تکامل تاریخی اندیشه ی آدمی به اندازه ای بسیار با شیوه اندیشگی فراطبیعی (متافیزیک) سازگار بوده و همچنان هست؛ شیوه و الگویی که در آن انتزاع و تعمیم نقش بنیادی دارد و گسیختگی فراطبیعی نیز از همانجا سرچشمه می گیرد ...»

برگرفته از نوشتار «کلّه هایی مکعبی، انباشته از اسناد و مدارک!»، ب. الف. بزرگمهر، ۵ اسپند ماه  ۱۳۸۹،
https://www.behzadbozorgmehr.com/2011/02/blog-post_25.html )

«اندیشه ی آدمی از همان نخست برپایه ی «انتزاع و تعمیم» استوار بوده است. به عنوان نمونه، ما پرنده ای سبز رنگ می بینیم و می توانیم رنگ سبز آن را در اندیشه و پندار خود از آن پرنده "جدا" (انتزاع) نموده و آن را به یک اسب (یا هر چیز دیگری) بدهیم و اینگونه، اسبی سبز رنگ به پندار آوریم (تعمیم)؛ گرچه، هیچ اسبی به رنگ سبز در طبیعت هستی نداشته باشد!»
برگرفته از «پی افزوده» ی اینجانب بر نوشتار ««نظریه ی نسبیت» و «تضاد دیالکتیکی»، «م. الف. اُملیانفسکی»، برگردان محمد باقری، «هُدهُد»، اردیبهشت ۱۳۶۱ ـ شماره ۳۱  
ب. الف. بزرگمهر     هشتم تیر ماه ١٣٩١
https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/06/blog-post_4870.html

۲۷ ـ با تن دادن اسلام پیشگان دزد و تبهکار فرمانروا بر میهن مان به ننگین ترین قراردادهای تاریخی زیر برنام «گفتگوهای هسته ای» که بخش پنهان مانده ی آن با قراردادهای تازه تر و تازه تری از پرده بیرون می افتد و زنهارخواهی (خیانت) آشکار این رژیم تبهکار به بهره وری های ملی ایران، نام بردن از آن با فرنام «رژیم جمهوری اسلامی»، حتا از دیدگاه حقوقی نیز بس نارواست؛ زیرا نه «رژیم»ی در کار است؛ نه «جمهوری» است و نه حتا «اسلام» در دربرگیرنده ترین مانش آن! تنها اسلام پیشگی و کیش و آیین فروشی و برباد دادن ایران از سوی مُشتی بی همه چیز است.

۲۸ ـ پارسی نویسی:
آمیخته واژه ی «خاورخودکامگی» را می توان به آرش باریک آن بجای «استبداد شرقی» کار برد. همچنین، «خاورخودکامگی دیرینه پا» با پافشاری بر روی سده ها خودکامگی شاهان و شاهنشاهان و خودکامگان بگونه ای کلی تر از همان آرش برخوردار است. (این آمیخته واژه را پیش تر به واژه نامه ی اینترنتی دهخدا افزوده بودم. به هر شَوَندی، امروز آن را نیافتم و دوباره افزوده شد.  ۱۴ بهمن ماه ۱۳۹۴)

آمیخته واژه ی «کانونمند» را می توان بجای واژه ی از ریشه عربی «متمرکز» بکار برد. همچنین، بجای واژه ی «تمرکز»، بسته به مورد، می توان از آمیخته واژه های «کانونگرایی» یا «کانونمندی» سود جُست. (آمیخته واژه های «کانونمند»، «کانونمندی» و «کانونگرایی» «به واژه نامه ی اینترنتی دهخدا افزوده شد.  ۱۴ بهمن ماه ۱۳۹۴)

۲۹ ـ پارسی نویسی:
جمله را نمی توان و نباید با واژه هایی چون «اما»، «ولی» یا واژه های هموندی چون «و» آغازید. این نکته، بویژه در نوشتارهای پژوهشی برجستگی بیش تری می یابد. در نوشتارهای ادبی می توان گاه از چنان واژه هایی با آماجی روشن در سر یا پافشاری بر نکته ای پیش تر گفته شده، سود برد؛ گرچه، در چنین موردهایی نیز افزودن سه نقطه («...») در آغاز جمله، هم به زیبایی آن کمک می کند و هم پیوستگی با نکته ی پیش تر گفته شده یا آنچه در ذهن خواننده برانگیخته می شود را پاس می دارد.

۳۰ ـ «آنتاگونیسم» (Antagonism) به آرش اجتماعی و فلسفی که بهترین نمونه ی آن بگونه ای دربرگیرنده و همپوشان در هر دو زمینه ی یادشده، «ناهمتایی (تضاد) آشتی ناپذیر» میان طبقات «بهره کش» و «بهره ده» در دو قطب ناهمتا و در تراز با یکدیگر در کالبد سامانه ای اجتماعی ـ اقتصادی است؛ بگونه ای که یکی بدون دیگری، نمی تواند از هستی برخوردار بوده و نابودی هر یک، نابودی دیگری را در پی داشته و به فروپاشی آن سامانه می انجامد. به این ترتیب، روشن است که «آنتاگونیسم» یا همانا «ناهمتایی آشتی ناپذیر»، نه تنها با «ناهمتایی میان آدمی و طبیعت»، سر و کار نداشته و ندارد که با جامعه هایی که در آن، طبقات اجتماعی هنوز پدید نیامده (جامعه ی همیار و یکدست نخستین یا آنگونه که بیش تر نامور است: «کمون های اولیه»، پیش از آغاز دگردیسگی فروپاشی شان!) و جامعه هایی که در آن، ناهمتایی آشتی ناپذیر میان طبقات اجتماعی از میان رفته، ولی ناهمتایی آشتی پذیر طبقاتی همچنان پابرجاست (به عنوان نمونه، میان کارگران و دهگانان در نخستین پله های زایش و رویش جامعه ی سوسیالیستی) هماوند نیست؛ بزبانی ساده تر و فشرده تر، «ناهمتایی آشتی ناپذیر»، تنها در جامعه هایی استوار بر هماوندی های بهره کشی و بهره دهی میان آدمیان از آرش اجتماعی و مانش فلسفی برخوردار است و بس!

۳۱ ـ «در نخستین انقلاب فرانسه از پی چیرگی مشروطه خواهان، چیرگی ”ژیروندن ها“ (هموندان حزب پشتیبان بهره وری بورژوازی بزرگ در دوران انقلاب بورژوایی فرانسه) و از پی چیرگی ”ژیروندن ها“ ، چیرگی ”ژاکوبن ها“ (انقلابیون بورژوا دمکرات و رادیکال ترین جریان انقلابی آن هنگام) فرامی رسد. هریک از این حزب ها برحزب پیشروتر پشت داده و آن هنگام که حزبی انقلاب را آن اندازه به پیش می راند که دیگر نه می تواند از پی آن برود و نه در پیشاپیش آن راه بگشاید، همدست (متحد) دلاورتری که پشت سرش ایستاده، آن را کنار می زند و به سوی گیوتین روانه اش می کند؛ بدینسان انقلاب، کمان فرارونده ای (قوس صعودی) می پیماید.

در انقلاب سال ۱۸۴۸، واژگون این جریان رخ می دهد. حزب پرولتری، حالت افزونه ی (زائده) حزب خرده بورژوای دمکرات را دارد. این حزب به حزب پرولتری خیانت می ورزد و ... به نوبه ی خویش به حزب جمهوری خواه بورژوایی پشت می دهد. جمهوری خواهان نیز رفقای سربار را از گرده بزیر می افکنند و خود به دوش حزب نظم سوار می شوند. حزب نظم شانه اش را می کشد و جمهوری خواهان بورژوا را سرنگون می کند و خود را به دوش نیروهای ساز و برگ یافته به جنگ ابزار می اندازد ... هر حزب به حزبی که از پشت سر، آن را به جلو می راند، لگد می زند و خود از جلو به حزبی که آن را واپس می راند، پشت می دهد و جای شگفتی نیست که در این حالت ریشخندآمیز، تراز (تعادل) خود را از دست می دهد و ناگزیر روی ترش می کند. بدینسان انقلاب، کمانی فرورونده می پیماید ...»

برگرفته از کتاب «هجدهم برومر لویی بناپارت»، کارل مارکس، برگردان زنده یاد محمد پورهرمزان، چاپ چهارم، انتشارات حزب توده ایران، سال ۱۳۸۶ خورشیدی (با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر).

۳۲ ـ حزب ها و سندیکاهایی را گویند که بدرازای تاریخ پیکار طبقاتی کارگران و زحمتکشان پیرامون آن ها رویهمرفته ابزار دست سرمایه داران و سازند سرمایه داری برای مهار و کژدیسه نمودن جنبش سندیکایی و کارگری بوده و همچنان هستند. در برابر آن ها حزب ها و سندیکاهایی که رویهمرفته از بهره وری های (منافع) طبقاتی کارگران و زحمتکشان پشتیبانی کرده و می کنند با رنگِ سرخ! نشانه گذاری شده و می شوند.

۳۳ ـ عبارت «... گاه برای این منظور می‌باید به راه‌حل‌های سرکوبگرانه متوسل می‌شدند و یا تضادهای اجتماعی در جریان آن به پدید آمدنِ شرایط انقلاب منجر می‌گردید.» در نوشتار «نامه مردم»: «بحران‌های ساختاری، در فرایند رشدِ سرمایه‌داری در ایران»، تراز (سطح) و شیوه ی اندیشگی چپی دگردیسه شده و گراییده به راست که تنها پوستینی از چپ نمایی بر دوش انداخته را بروشنی به نمایش می نهد.

۳۴ ـ شاید نیز به این شَوَند که با همکاری چندین تن، بی ویرایش ادبی و ماهوی بسنده، نوشته شده اند. 

۳۵ ـ برگرفته از نوشتارِ «شمشیر نقد به از چرب زبانی!»، ب. الف. بزرگمهر، سوم امرداد ماه ۱۳۹۲
https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/07/blog-post_25.html

۳۶ ـ پارسی نویسی:
بجای واژه ی از ریشه عربی «تفاوت» می توان آمیخته واژه ی «جداگانگی» بکار برد؛ نمونه:
پرداختن به این جداگانگی تاریخی، جُستار این یادداشت نیست.

به همینگونه بجای «متفاوت» می توان از واژه ی «جداگانه» سود جست؛ نمونه:
این ها جُستارهایی جداگانه اند. (به واژه نامه ی اینترنتی دهخدا افزوده شد.  ۱۴ بهمن ماه ۱۳۹۴)

۳۷ ـ «خاورخودکامگی دیرینه پا» یا همانا «استبداد شرقی» (دسپوتیسم) سامانه ای دیرپا در بخشی از آسیای میانه و باختری دربرگیرنده ی ایران کنونی است که در آن شاه همه کاره و سایرین تنها رعایای ناچیز و بی ارزش وی بشمار می آمدند. رگه های نیرومندی از آنچه از این سامانه برجای مانده، نه تنها در حاکمیت جمهوری اسلامی که بر گوش به فرمانی (ظاهری) از «ولایت مطلق فقیه» بنیاد یافته  که در فرهنگ و جان و روان ایرانیان، همچنان چشمگیر است.

برگرفته از «پی نوشت» نوشتار «رضا شاه، سرسپرده ی انگلیس و شاه دزد تاریخ ایران و جهان!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۸ دی ماه ۱۳۹۲
https://www.behzadbozorgmehr.com/2014/01/blog-post_18.html

۳۸ ـ «هجدهم برومر لویی بناپارت»، کارل مارکس، برگردان زنده یاد محمد پورهرمزان، چاپ چهارم، انتشارات حزب توده ایران، سال ۱۳۸۶ خورشیدی

۳۹ ـ «مختصری درباره ی احکام و اندیشه های اساسی کتاب»، پیشگفتاری از رفیق پرکار و فروتن: زنده یاد محمد پورهرمزان بر کتابِ «هجدهم برومر لویی بناپارت»، کارل مارکس، چاپ چهارم، انتشارات حزب توده ایران، سال ۱۳۸۶ خورشیدی (با ویرایش، پارسی و بازنویسی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

۴۰ ـ «پوریتن ها» (Puriatain)، فرنامِ شرکت کنندگان  جنبش آیینی (مذهبی) و سیاسی بورژوازی انگلستان بر ضد سامانه ی خاوندی (فئودالیسم) در سده های ۱۶ و ۱۷ ترسایی است. آماج این جنبش، پالودن کلیسای انگلستان از بازماندگان کاتولیک ها بود (برگرفته از کتابِ «هجدهم برومر لویی بناپارت» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر).

۴۱ ـ «شورای کنستانس» (Constance) ـ این شورا در آغاز جنبش آیینی «رِفُرماسیون» برای پایوری جایگاه لرزان آیین کاتولیک سازمان یافت (۱۴۱۴ ـ ۱۴۱۸ ترسایی) و توانست رییس تازه ای برای کلیسا برگزیده، جلوی شاخه شاخه شدن کلیسای کاتولیک را بگیرد. (برگرفته از کتابِ «هجدهم برومر لویی بناپارت» با ویرایش؛ پارسی و بازنویسی درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر).

۴۲ ـ «کاردینال پی یر دایی» از کشیش های نامدار  کاتولیک که در «شورای کنستانس» نقشی برجسته داشت (برگرفته از کتابِ «هجدهم برومر لویی بناپارت» با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر).

۴۳ ـ «گروه ۱۰ دسامبر» به بهانه ی سازماندهی «گروه نیکوکاری» («جمعیت خیریه») از «لُمپن پرولتاریا»ی پاریس، دربرگیرنده ی خوشگذران های ورشکسته، واخورده های ماجراجو، ولگردان، سربازان  بیکار، تبهکاران از زندان آزاد شده، کلاهبرداران، زندانیان فراری، جیب برها، قماربازان، جاکش ها، باربران، کهنه فروشان، گدایان و نویسندگان بیمایه، در سال ۱۸۴۹ سازمان یافت؛ از سوی دست نشاندگان بناپارت رهبری می شد و همه جا همراه بناپارت بود (برگرفته از کتابِ «هجدهم برومر لویی بناپارت» با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر).

۴۴ ـ «علت» و «معلول»

«پدیده یا گروه پدیده ها و روندهایی که پیش از پدیده ی دیگری هستی داشته و بگونه ای بایسته آن را پدید می آورند، ”علت“ نامیده می شوند. آن پدیده و روندی که به شَوَند هستی و نشانه گذاری پدیده و روند دیگر، بگونه ای بایسته پدید می آید، ”معلول“ نامیده می شود.»
برگرفته از «درس ۲۵ ـ مقولات علت و معلول» از کتاب «ماتریالیسم دیالکتیک»، گردآوری، ترازبندیِ و نگارشِ زنده یاد هوشنگ ناظمی (بیش تر شناخته شده و نامور به نام امیر نیک آیین) (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر).

۴۵ ـ «سوسیالیست های حقیقی»، نمایندگان سوسیالیسم آلمانی که آن را سوسیالیسم «حقیقی» می نامیدند. این سوسیالیسم، جریانی واپسگرا بود که در سال ها جهلم سده ی نوزدهم ترسایی در آلمان، بگونه ای عمده در میان روشنفکران خرده بورژوا گسترش داشت (برگرفته از کتابِ «هجدهم برومر لویی بناپارت» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر).

۴۶ ـ «عناصر بی طبقه اجتماعی» یا «لُمپن پرولتاریا»  (Lumpenproletariat)

این زبانزد که بیش تر در جُستارهای اجتماعی و سیاسی بکار می رود از دیدگاه واژه شناسی به آرشِ «پرولتاریای ژنده پوش» است؛ ولی مانش باریک و دانشورانه ی آن، لایه های اجتماعی وازده و طبقه ی خود از دست داده ای را دربرمی گیرد که در جامعه های سرمایه داری، بیش تر در شهرهای بزرگ زندگی می کنند و دچار تباهی و از دست دادن وابستگی طبقاتی شده اند؛ بی آنکه کار و پیشه ای ویژه و سودمند برای جامعه داشته باشند؛ چه بسا در شرایط سخت و بد بسر می برند و گاه به هر کاری، هر چند ناشایست تن در می دهند؛ از آن میان، دزدان، چاقوکشان حرفه ای، نابکاران، ولگردان، روسبیان و تبهکاران باجگیر را می توان نام برد.
...
برگرفته از «واژه نامه سیاسی»، نوشته ی زنده یاد امیر نیک آیین (هوشنگ ناظمی) با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر.

۴۷ ـ «بخت آزمایی کالیفرنیا»
این بخت آزمایی را بناپارت و سرسپردگانش آفریدند ... در قانون فرانسه، هرگونه بخت آزمایی جز بخت آزمایی هایی با آماج نیکوکاری نارواست. هفت میلیون بلیت یک فرانکی انتشار یافت که درآمد آن به دروغ برای فرستادن آواره های پاریس به کالیفرنیا اختصاص داده شده بود. می خواستند از این راه، آرزوهای طلا را جایگزین آرزوهای سوسیالیستی پرولتاریای پاریس و دورنمای فریبای برد کلان را جایگزین حق آیین پرستانه ی کار نمایند ... این بخت آزمایی، یک کلاهبرداری بود. آوارگانی که می خواستند بدون بیرون رفتن از پاریس از معدن های طلای کالیفرنیا بهره مند شوند، خودِ بناپارت و هم سفره های سراپا در وام فرورفته ی وی بودند (برگرفته از کتابِ «هجدهم برومر لویی بناپارت» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر).

۴۸ ـ «قرارداد لئونی» (Contrat leonin) به آرش «قرارداد شیر»؛ بنابر یکی از داستان های «اِزوپ»، داستانسرای یونان باستان (سده ی ششم تا پنجم پیش از ترسایی)، قراردادی به نام «قرارداد شیر» بسته می شود که بر بنیاد آن، یک سوی قرارداد، همه ی بهره وری ها (منافع) را می برد و همه ی زیان، سهم سوی دیگر قرارداد است (برگرفته از کتابِ «هجدهم برومر لویی بناپارت» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر).

۴۹ ـ برگرفته از کتابِ «هجدهم برومر لویی بناپارت»، کارل مارکس، برگردان زنده یاد محمد پورهرمزان، چاپ چهارم، انتشارات حزب توده ایران، سال ۱۳۸۶ خورشیدی (برگرفته از کتابِ «هجدهم برومر لویی بناپارت» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر).

۵۰ ـ «از دیدگاه علمی، آنگونه که تجربه نشان داده است، اندیشه های فاشیستی هنگامی نیرو می گیرد که براثر بحران های اقتصادی ـ اجتماعی بسیار شدید سامانه سرمایه داری، بخش عمده ای از خرده بورژوازی، سرمایه داری کوچک و حتا متوسط، خرد شده و به طبقات و لایه های پایین تر سرازیر می شوند. این ها بطور عمده همان لایه هایی هستند که ”اقتصاد سایه“ را در کنار اقتصاد سرمایه امپریالیستی گردانده و می گردانند. اقتصادی که در سنجش با اقتصاد سرمایه امپریالیستی از نظر حجم پولی ـ سرمایه ای بسیار کوچک تر بوده، بهره دهی سرمایه پایینی دارد؛ ولی لایه های اجتماعی گسترده ای را دربرمی گیرد. کارفرمایان این اقتصاد را بطور عمده سرمایه داران کوچک و گاه متوسط بخش های کشاورزی، باغداری و صنایع کوچک مانند بسته بندی دربرگرفته و سود آن بطور عمده از بهره کشی نیروی کار کارگران غیر قانونی بدست می آید. در بیشتر کشورهای مادر سرمایه داری ”اقتصاد سایه“ ، به کمک ها و یارانه های دولتی نیز نیازمند است. ورشکستگی و سرریز شدن سرمایه داران کوچک و متوسط هنگام بحران های اقتصادی بزرگ، سرچشمه و زمینه ساز فاشیسم و گردش به راست در بحران های جهان سرمایه داری در آن کشورهاست.»

برگرفته از «پی نوشت» نوشتار «قلم مفت، حرف مفت!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۶ بهمن ۱۳۸۷، درج شده در گاهنامه ی ”فرهنگ توسعه“ و بازانتشار در پیوند زیر:

۵۱ ـ «پدران برگزیده» (Patres conscripti)، فرنام داده شده به سناتورها (نمایندگان «سنا» یا همانا «نشست برگزیدگان» در روم باستان (برگرفته از کتابِ «هجدهم برومر لویی بناپارت»، کارل مارکس، برگردان زنده یاد محمد پورهرمزان و افزوده ای از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

۵۲ ـ «آخر الزمان»، «کن فیکون شدن عالم» که منظور از آن، «انقلاب» است.

۵۳ ـ «فروند» (La Fronde)، جنبش اپوزیسیون بورژواها و گروهی از اشراف فرانسه بر ضد «خودکامگی مطلق» (پادشاهی مطلق) در سده ی هفدهم ترسایی به آرش هرگونه اپوزیسیونی که انگیزه های تکروانه و ناخشنودی فردی، آن را به جنبش وادارد (برگرفته از کتابِ «هجدهم برومر لویی بناپارت» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر).

۵۴ ـ «شلمیل» (Schelmihl)، قهرمان داستان کتابی از نویسنده ی آلمانی: «آدل برت فن شامیسو» است که سایه خود را در برابر  هَمیان (کیسه ای دراز برای زراندوزی) جادویی پول می فروخت (برگرفته از کتابِ «هجدهم برومر لویی بناپارت» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر).

۵۵ ـ «کلاه فریقی» (برگرفته از نام «فریقیه یا «فریگیا» که در دوران کهن، کشوری در کانون «آسیای کوچک» یا ترکیه کنونی بود) گونه ای شبکلاه مخروطی سرخ رنگ است که در دوران انقلاب بورژوایی ۱۷۹۴ ـ ۱۷۸۹ به نشانه ی انقلابیگری بر سر می نهادند (برگرفته از کتابِ «هجدهم برومر لویی بناپارت» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر).

۵۶ ـ برگرفته از کتابِ «هجدهم برومر لویی بناپارت»، کارل مارکس، برگردان زنده یاد محمد پورهرمزان، چاپ چهارم، انتشارات حزب توده ایران، سال ۱۳۸۶ خورشیدی (با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

۵۷ ـ دو روز پیش که بدنه ی نوشتار تا اینجای آن به پایان رسیده و تنها ویرایش ادبی و برخی پی نوشت های نیمه کاره برجای مانده بود، نگاهی به «فشرده یادداشت» های پیش نویس شده ام درباره ی نوشتار «نامه مردم» انداختم. می پنداشتم که کمابیش، نیمی از آن ۶۰ پیش نویس را به فرجام رسانده ام؛ ولی تنها ۱۱ یادداشت، کار شده بود و هنوز ۴۹ «فشرده یادداشت» دیگر، بگونه ای عمده هماوند با نیمه ی دوم نوشتار یادشده، برجای مانده است. با بدیده گرفتن آنکه نوشتار «نامه مردم» را ده روزی دیرتر یافته و چند روزی نیز به اندیشه درباره ی چگونگی پرداختِ نوشتارم در آن باره گذشت و نیز بدرازا کشیدن کار، فراخور شرایطی که تنها هر از گاهی می توانستم و می توانم به آن بپردازم، شاید بخش دومی در پی آنچه بالاتر «پایان بخش نخست» نامیده ام، در کار نباشد؛ بویژه آنکه، این نوشتار برای دامنه ی تنگ تری از خوانندگان نگاشته شده است.

به هر رو، امیدوارم این نوشتار که به پی نوشتی کم و بیش پربار برای خوانندگان کم تر آشنا با برخی آرش ها و مانش های فلسفی و اجتماعی نیز ساز و برگ یافته، سودمند باشد.   

ب. الف. بزرگمهر     ۱۵ بهمن ماه ۱۳۹۴

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!