تو چرا آدم نمی شی؟! رفته ای با کسی درگیر شده ای که ده بیست برابر بیش تر از تو زور دارد و کم مانده خفه ات کند؛ آنوخت آمده ای دست بدامن ما شده ای که برویم با او بجنگیم! بالاخانه مان را که اجاره نداده ایم. کودک شیرخوار هم نیستی که خِرَدش در دهانش است؟ اگر بودی هم، اینجا کسی چون «ننه تِرِزا» در کار نیست؛ مگر آنکه از «نمالیا» که سخنم را زمین نخواهد زد، چنین درخواست ناشایستی کنم. ترسم از آن است که دیر شود؛ هم آن تکه سرزمین را از دست داده و هم ما و همپیمانان مان که گامی دیگر بیش نمانده، همسایه دیوار بدیوار تو گوساله ی نُنُر و «خرس روسی» شویم را سنگ روی یخ کنی؛ آنوخت مادرت را جلوی چشم خودت خواهم گایید تا دلم کمی خنک شود. می دانی که من با کسی شوخی ندارم.
از زبان لات بی همه چیز «یانکی»: ب. الف. بزرگمهر ششم اردی بهشت ماه ۱۴۰۴
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر