«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ فروردین ۲۹, جمعه

چون مُچکّری، روزگارت بنفشه! ـ بازانتشار


نوشته ای است آذین شده (؟!) به تصویر آخوند امنیتیِ ریش حنایی با درونمایه ی زیر:
«آقای روحانی منتظریم عکس العمل تان را درباره اتفاقات امروز بینیم. فکر کنید یکی از دختران فلسطینی سیلی خورده است؛ همه همینطور ساکت می نشستند؟! اگر عکس العملی نشان ندهید، دیگر روحانی از شما مچکر نیستیم.»

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب:  ب. الف. بزرگمهر

روشن است که چندان درد مردمی که روز و شب سیلی های پنهان و آشکاری از آن بدتر می خورند، ندارد یا آن ها را نمی بیند؛ اصلاح طلبی دروغین؟! برایش آن دختر خانم دانش آموخته ای که پس از جستجوی فراوان و گذشتن از هفتخوان رستم، توانسته سرانجام کاری بیابد و خرج کِشِ خانواده اش نیز هست و اکنون در محیط به شدت ناامن و پلشتی که تنها چادری اسلامی رویش کشیده اند با درخواست نابجای فلان «ریش پهن» که در آن شرکت برای خود کاره ای است یا بهمان رییس «دندان گراز» با بوی بد دهان که حتا دیدنش کفّاره می خواهد و با چشم های ناپاکش پایین تا بالای وی را هربار خریدارانه برانداز می کند، روبروست، مهم نیست؛ هیچکدام این ها و بسیاری واقعیت های ناگوار جامعه ی بخت برگشته ی ایران را نمی بیند یا بهتر بگویم: چشم فرومی بندد و از آخوند امنیتی «ریش حنایی» انتظار واکنشی دارد ... و می دانم: تنها همین بس که آن آخوند آبزیرکاه به عنوان نمونه بگوید:
در اسلام، سیلی زدن مکروه است!  ...

در حالیکه همه می دانند که در اسلام دروغین «آقایان» که دیگر بی هیچ پوششی به نمایش درآمده و از این پس نیز در هماغوشی با «شیطان بزرگ»، بسیار چیزهای دیگری نیز که تاکنون پشت پرده بوده، آشکارا به جلوی پرده کشیده شده، جلوی دیدگان همه قرار خواهد گرفت، از آن بدتر نیز نه تنها حرام و مکروه نیست که از دید «آقایان»، حلال و سپارش شده است.

برای او و نمونه هایی چون وی، تنها گفته ای کوچک، حتا اگر کرداری در پی نداشته باشد، بس است تا سپاسگزاری خود را آنگونه با شرمندگی نهفته در آن به نمایش گذارند:
«مُچکّریم»!   

یاد نوشته ی کوتاهی افتادم که اندکی پس از بیرون کشیدن "خرگوش" از "کلاه جادو" با عنوان «از این پس شب و روزتون بنفشه!» نوشته بودم:
«من هم به نوبه ی خودم این جشن و شادمانی را به همه ی شما کبود رنگی ها از جان و دل شادباش می گویم و امیدوارم همیشه دلتان شاد و لب تان خندان باد. ولی، مواظب باشید زیاد جیغ بنفش نکشید که اعصاب برخی ها را خط خطی کنید. برای حنجره های نازنین خودتان هم چندان خوب نیست. داشتم از چشمه رد می شدم، نگاهم افتاد توی آب؛ با خودم گفتم:
من این و یه جایی دیدم! اشتباه می کنم؟!

ب. الف. بزرگمهر   ۲۵ خرداد ماه ۱۳۹۲»*

برایش می نویسم:
الانش هم بیخودی مچکری! از قبلش هم همینطور. چون مچکری، روزگارت بنفشه!»

ب. الف. بزرگمهر   سوم آبان ماه ۱۳۹۲
http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/10/blog-post_4125.html



* «از این پس شب و روزتون بنفشه!»، ب. الف. بزرگمهر   ۲۵ خرداد ماه ۱۳۹۲
http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/06/blog-post_16.html

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!