«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ اردیبهشت ۲, سه‌شنبه

کوچک اُف! از زیر کدام بته درآمده و در گرامی میهن مان، سبز شده ای؟!

از کجا گواهی بیاوریم؟ آیا تن کبود زندانیان و گل میخ های بنفش زیر چشمان شان گواه نیست؟!

مهدی کوچک‌زاده، نماینده مجلس فرمایشی رژیم ورشکسته ی جمهوری اسلامی با گستاخی و چشم سپیدی هرچه بیش تر به خانواده های زندانیان سیاسی کتک خورده و زخمی شده که در برابر ساختمان «مجلس» گردهم آمده و خواستار رسیدگی به جُستار شده بودند، از آن میان، گفته است:
«... در کار قضایی باید سند و مدرک داشت، شما باید اسم و مدرک بدهید تا ‌بتوانیم پرونده را پیگیری کنیم ... کسی که ادعا دارد باید ثابت کند. شما هم بروید و سند بیاورید ... شهادت زندانیان هم چون به نفع خودشان است، پذیرفته نیست ... این حرف‌ها خنده‌دار است و اینکه کسی در زندان کتک خورده، دروغ است ... اگر به زندان‌بان چیزی گفته شود، ممکن است دعوایی هم پیش بیاید.» (از خبرگزاری های گوناگون و نه از بی بی سی یا دیگر رسانه های وابسته به بیگانه!)

... و من ناخودآگاه به یاد گفته ی آن «امام راحل» می افتم که فرموده بودند:
«سند، دست های پینه بسته ی دهقانان است»!

اکنون، در پاسخ به این کاسه ی داغ تر از آش رژیم تبهکار باید گفت:
آیا گواهی روشن تر از تن کبودِ این یک و گل میخ های بنفش زیر چشمان آن یک و پارگی رگ و حتا شکستگی استخوان دیگری و دیگری نیاز داری؟!

مردم، نام و گواهی مزدوران ماسک بر چهره زده را از کجا باید بیاورند تا به گفته ی تو پفیوز، پرونده پیگیری شود؟ «شهادت زندانیان هم چون به نفع خودشان است، پذیرفته نیست ...» و بیگمان، اینگونه که از چنین "منطق"ی برمی آید، گواهی بستگان شان نیز پذیرفته نیست! دیگر، چه کسی برجای می ماند که گواهی دهد؟! اجنه ها و ارواح گمشده؟! آن ها را که درون زندان نباید جُست؛ مگر مغز خر خورده اند که خودشان به میل خود آنجا بروند تا روزی روزگاری گواه کتک خوردن زندانیان باشند؟ تازه، اگر هم باشند، برای به سخن درآوردن شان نیازمند ویژه کاران این رشته است که همه ی آن ها را نیز در «جریان انحرافی» می توان یافت و چون همه از دم از راه بدر شده اند، سخن آن ها نیز پذیرفته نخواهد شد.

افزون بر همه ی این ها، تو که از دیگران گواهی های استوار که میخ لای درزش نرود، می خواهی، چرا با آبزیرکاهی و بیشرمی، همه چیز را به گردن زندانیان سیاسی می اندازی که گویا به زندانبان چیزی گفته اند و وی را برانگیخته اند تا بی درنگ آن همه جیره خوار سرکوبگر را بسیج کند که بیایند و زندانیان گستاخ را مشت و مال دهند؟ گواهی خودت کجاست؟ آیا اکنون حق می دهی که به تو بیشرم بی همه چیز بگوییم:
تُف به آن پوزه ی بیشرم دروغگویت؟!

... ولی نه! تو چون دیگر نمونه های دست پرورده ی آن رژیم تبهکار و خائن به منافع ملی ایران، آنچنان بی شرمی که اگر هیچکدام این ها نیز نبود، می گفتی:
خودشان به همدیگر ناسزا گفته، گلاویز شده و زد و خورد کرده اند ... چیزی نیست؛ خوب می شود.

نادرست می گویم کوچک اُف؟! دروغگویی بس است کوچک اُف! نگو! نگو! تشت، مدت هاست از بام فرو افتاده و صدایش را همه ی جهانیان شنیده اند، کوچک اُف! پوزه ات را ببندی، سنگین تری و شاید حتا کمی بزرگ تر شوی کوچک اُف!!

کوچک اُف! از زیر کدام بته درآمده و در گرامی میهن مان، سبز شده ای؟! آیا گواهی بر ایرانی بودن خود داری، کوچک اُف؟!

ب. الف. بزرگمهر    دوم اردی بهشت ماه ۱۳۹۳

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!