«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ فروردین ۲۸, پنجشنبه

ای گمراه! این ره به گورستان است! ـ بازانتشار


نوشته ی زیر را از آخوند روح الله خمینی، رهبر انقلاب بهمن ۵۷ در «گوگل پلاس» یافتم و یکبار دیگر بر تیزهوشی وی و پیگیری استوار چیزی که درست می پنداشت در سنجش با رهبر نادان و نابکار کنونی رژیمی که به تبهکاری های بیش تر گراییده و می گراید، در دل آفرین گفتم: «یك جریانی در كار است كه آن جریان انسان را از این معنا می‌ترساند كه بخواهد به طور خزنده این كشور را باز هل بدهد طرف آمریكا؛ بخواهند از این راه پیش بروند و این یك مساله‌ای است كه به قدری اهمیت دارد در نظر اسلام و باید آن قدر اهمیت داشته باشد در نظر شما ... كه اگر احتمال این را بدهید، باید مقابلش بایستید؛ نه اینكه اول یقین كنید به اینكه مساله این طوری است. بعضی چیزهاست كه اگر انسان احتمالش را بدهد، یك احتمال صحیحی بدهد، باید دنبال كند او را و به آن اعتراض كند. شما اگر احتمال بدهید ـ یك احتمال درستی ـ كه یك ماری الان توی این اتاق (هست) پا می‌شوید می‌روید بیرون؛ احتراز از آن می‌كنید.» (صحیفه امام ـ ج. ۱۴، ص. ۴۳۷ ـ ۴۳۹)

از «گوگل پلاس» با ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب:  ب. الف. بزرگمهر  

«آقا» که گمراهی بیش نبوده و از جریزه ای بسنده حتا برای اداره ی یک نانوایی نیز برخوردار نیست، هنگامی پیش از این گفته بود:
آمدند پافشاری کردند ... و من هم پذیرفتم! (نقل به مضمون) و این بار که با کارگردانی خود وی، «آخوند امنیتی ریش حنایی» را از "کلاه جادو" بیرون آورده به مردم ایران قالب کردند، گفته است:
من به آمریکا خوش بین نیستم. بداخم هستند و کلاه سرمان می گذارند ... (نفل به مضمون)

... و من همان هنگام با خود اندیشیدم:
بازهم جای پایی برای فرار بر جا گذاشت تا اگر گندِ کار درآمد، بگوید: «من که گفته بودم» و چنانچه، کار پیش رفت و بیضه های آقایان تا اندازه ای بیمه شد*، به عنوان رهبر عالیقدر و دانا که «شیطان بزرگ» را رام کرده، دمش را بریده و شاید .... گذاشته، پا به میدان بگذارد و خودنمایی کند!

با خود می گویی:
او هم رهبر بود؛ رهبری که با نادیده گرفتن بسیاری از ندانمکاری هایش، دستِکم در برهه ای از دوران انقلابی، چنانچه پایدار و استوار بر بیرون راندن شاه گوربگور شده از ایران و سرنگونی رژیم پادشاهی پافشاری نکرده و حتا اندکی واداده بود، روشن نبود که چه بر سر انقلاب بهمن می آمد و شاید بسیار جلوتر و زودتر، ضدانقلاب زخم خورده، پای خود را در حاکمیت استوار می نمود؛ سرها که بریده نمی شد و خون ها که بر زمین ریخته نمی شد ...

سوداگران سرمایه، نولیبرال ها و کله گنده های بازار که به پندار خام خود، «شیطان بزرگ» کوچک ترین دشواری با آن ها ندارد و الحمدلله، ملت ایران را (نه تنها توده های مردم آن که دیگر کارد به استخوان شان رسیده است!) سر تا پا چاپیده و لخت کرده اند، مجیزش را می گویند و پیزر لای پالانش می چپانند** و سپس خر خود را می رانند تا شاید انشاء الله از روی پل «شیطان بزرگ» رد شوند.

او آن مجیزگویی ها را به ریش می گیرد و نمی بیند که «شیطان بزرگ» چگونه دام خود را بیش تر می گستراند و به انتظار لحظه ی مناسب برای گام بعدی می نشیند ... و در این میان، مشتی کوته بین نیز درباره ی دوستی با «شیطان بزرگ» پنداربافی می کنند.

آن گمراه که نام «رهبر» بر وی نهاده اند، نمی بیند و نمی خواهد نیز ببیند که سمتگیری اقتصادی ـ اجتماعی به سوی برقراری و استوار نمودن پیوندها با سرمایه داری بزرگ جهانی، بازگداشتن دست بازرگانان و سوداگران در واردات و صادرات بی بند و بار و پیروی از دستورات بنگاه های اقتصادی امپریالیستی برای به بند کشیدن هرچه بیش تر اقتصاد و در پی آن سیاست ایران به سرمایه و سیاست امپریالیسم جهانی، سرچشمه و پدیدآورنده ی همه ی دشواری های گذشته و کنونی ایران بوده و هست! نه! او هم دلش غنج می زند که «خر آقایان» از پل «شیطان بزرگ» رد شود تا کلاهی بزرگ تر از این نمد نیز به او برسد؛ وی در خوش بینانه ترین حالت که دیگر جایی برای آن نیست، درنمی یابد که اگر کم ترین خواستی برای بهبود اوضاع بیمناک اقتصادی ـ اجتماعی مردم ایران بود و هست، بیش از آنکه دیر شود، باید سرِ خرِ اقتصاد ایران را صد و هشتاد درجه از سمتگیری سرمایه داری به سوی سمتگیری سوسیالیستی برگرداند؛ بازرگانی خارجی را ملی نمود؛ بازار درون ایران را مهار کرد و آن را از چنگ زالوهای احتماعی، سوداگران هست و نیست مردم ایران درآورد و بسیاری کارهای دیگر به سود توده های مردم و برای سازماندهی شان در شوراها، سندیکاها و انجمن های صنفی ـ سیاسی خود به انجام رساند که از ابتدای انقلاب تاکنون رویهم تلمبار شده است. تدبیر و امید راستین، تنها در چنین سمتگیری انقلابی نهفته است! ولی، آیا حاکمیت سوداگران سرمایه و دلالان بازار چنین خواستی دارد و از چنان توانایی برخوردار است؟ نه! سرشت طبقاتی شان، آن ها را همچنان به دنبال هویج شیرین امپریالیست ها می کشاند و هر بار که ضربه ی تُخماق آن ها بر سرشان فرود می آید، گیجی ضربه بر اندازه ی دلبستگی شان به پیوند با «شیطان بزرگ» دیوانه وارتر و شیداتر از پیش می افزاید و رویای «ماه عسل» با «شیطان» فریبنده تر از پیش، پی گرفته می شود! به همین دلیل و بسیاری دلیل های ناگفته ی دیگر در اینجاست که این حاکمیت آدم ستیز، ضدملی، ضدخلقی، ایران ستیز، کارگرستیز، زن ستیز، زندگی ستیز و تاریک اندیش که از هیچگونه افق تاریخی برخوردار نیست، باید هرچه زودتر و تا دیر نشده از سوی نیروهای ملی ـ میهنی کشورمان سرنگون شود.

سرنگون باد رژیم تبهکار جمهوری اسلامی!

ب. الف. بزرگمهر    ۲۹ مهر ماه ۱۳۹۲


http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/10/blog-post_22.html


* در باختر زمین از هر سوژه ای که آن را بتوان به کالا دگردیسه نمود و کیسه ی مردم را تهی تر کرد، سود می برند؛ یکی از بخش های مهم بازاریابی و سرکیسه نمودن خلق الله در این کشورها، بیمه است که کم و بیش هر چیزی را که به پندار آورید، بیمه می کنند؛ نمونه اش یگانه پستان آن خانم هنرپیشه که چندی پیش بیمه شد. آقایان هم بد نیست از این امکان سود برده، بیضه های "اسلامی" خود را بیمه نمایند!

** «پیزر لای پالان کسی چپاندن»، «پوش به پالان کسی گذاشتن» یا «پالان لوخ زدن» به آرشِ دلگرم نمودن و برانگیختن کسی به کاری از راه توانا وانمودن او و به اشتباه افکندنش در برآورد نیروی خویش است.» لوخ به آرش پوشال و کاه و کُلَش است.

برگرفته از «کتاب کوچه»، حرف پ، دفتر اول، زنده یاد احمد شاملو با همکاری آیدا سرکیسیان، چاپ نخست، ۱۳۷۸ (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!