«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ فروردین ۱۳, چهارشنبه

به جنبش سندیکایی کارگران میهن مان یاری رسانیم! (بازپخش)


... و هنوز و همچنان این جُستار از اهمیت بزرگی برخوردار است: 
اهمیتی به بزرگی مرگ و زندگی کارگران و دیگر زحمتکشان و نیز هستی و یکپارچگی میهن مان!

ب. الف. بزرگمهر    سیزدهم فروردین ماه هزار و سیصد و نود و سه
 
انگیزه بازپخش نوشتار 

نوشتار زیر، پیش از راه اندازی این تارنوشت در چند گاهنامه درج شده بود. از چندی پیش، از پخش برخی از این گاهنامه ها جلوگیری شده است. از آنجا که جُستار در میان گذاشته، همچنان از اهمیت برخوردار بوده و تازگی دارد، آن را دوباره و بدون دستبرد در آن درج می کنم.

ب. الف. بزرگمهر             هژدهم خرداد ماه هزار و سیصد و هشتاد و نه
http://www.behzadbozorgmehr.com/2010/06/blog-post_08.html

***

به جنبش سندیکایی کارگران میهن مان یاری رسانیم!

کارگر پراکنده هیچ چیز، کارگر متحد همه چیز!

به جای پیشگفتار

سال ها پیش، هنگامی که هنوز چند سالی به انقلاب بهمن ۵۷ مانده بود، در یکی از خیابان های تهران، تابلوی کوچکی در گوشه ای دور از چشم، نظرم را به خود جلب کرد. نوشته روی تابلو کم و بیش چنین در خاطرم مانده است:
«اتحادیه صنف فروشندگان پوست و روده مرغ تهران».

من که در آن هنگام تازه مرز دوران نوجوانی و جوانی را می پیمودم، با شگفتی از وجود چنین اتحادیه ای، با خود می اندیشیدم: «روده مرغ که خوردنی نیست. برخی از خوردن پوست آن نیز خودداری می کنند. ... مگر پوست و روده مرغ استفاده صنعتی هم دارد؟ ...».

 چند سالی پس از آن، هنگامی که بر اثر آشنایی و نشست و برخاست با یکی از سندیکالیست های کهنه کار۱ میهن مان تا اندازه ای با تاریخ جنبش سندیکایی کارگران و زحمتکشان ایران آشنا شدم، همواره این پرسش آزاردهنده از اندیشه ام می گذشت که چرا «فروشندگان پوست و روده مرغ» که شاید  یکی از کوچک ترین صنف های سرمایه داری ایران بودند، می توانستند اتحادیه داشته باشند، ولی  کارگران از حق داشتن سندیکای مستقل خود محروم بودند؟

***

با انقلاب بهمن ۵۷ تومار رژیم پوسیده شاهنشاهی در ایران درهم پیچیده شد. این انقلاب که از همان نخست خصلت خلقی و پردامنه به خود گرفت، با کوشش، پایداری، فداکاری و جانفشانی کارگران، دهقانان و روشنفکران پیشرفت خواه راه خود را گشود و طبقه کارگر و بویژه کارگران و کارکنان صنعت نفت نقشی بی چون و چرا در سرنگونی قطعی رژیم وابسته به امپریالیسم شاه داشتند.

نیروهای امپریالیستی و لایه های واپسگرای بورژوازی (بورژوازی کمپرادور) و زمینداران بزرگ که از بیم گسترش و ژرفش انقلاب به هراسی مرگبار افتاده بودند، پس از آنکه نقشه های شومشان برای سرکوب خونین انقلاب با هشدار بهنگام اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی با بن بست روبرو شد، چاره را در به کژراهه کشاندن روند انقلاب جستند؛ تجربه ای که پیش از آن نیز در انقلاب مشروطه بخوبی کارآیی خود را نشان داده بود:
"اکنون که نمی توان جلوی سیل انقلاب را گرفت، باید کوشش نمود تا آنجا که ممکن است آن را شاخه شاخه نمود یا دستکم بخشی از آن را به کاریز هایی از پیش ساخته و پرداخته رهنمون ساخت ..." امپریالیست های ایالات متحده در انجام این کار، بویژه با کمک و دستیاری امپریالیست های کهنه کار انگلیسی کامیاب شدند. مهم ترین دلیل های کامیابی شان، افزون بر همدستی با بخشی از نیروهای حاشیه انقلاب ـ دربرگیرنده بورژوا ـ لیبرال ها و برخی نیروهای واپسگرا و کهنه اندیش  ـ و تبلیغات بخوبی سازمان داده شده و یکسویه رسانه هایشان برای بزرگ وانمودن نقش و اهمیت این نیروها که بخش عمده ای از آن، از همان نخست برای ترمز روند انقلابی می کوشید و  چیزی بیش از «نم نم باران» نمی خواست، همچنین نبود سازمان های نیرومند صنفی ـ سیاسی طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان و ناتوانی و نابسامانی سازمان های سیاسی پشتیبان و رهبری کننده آنها بود. با این همه، گسترش و ژرفش روند انقلابی و آگاهی برخاسته از آن به اندازه ای بود که خواست سازماندهی و بازآفرینی سازمان های صنفی ـ سیاسی طبقه کارگر را در دستور روز بنهد. انقلاب بر دوش آنها و متحدان طبقاتی شان، آنها که «سند پینه های دستشان» است، به پیروزی رسیده بود و این را هیچ نیرویی نمی توانست نادیده بگیرد. طبقه کارگر ایران، مهر و نشان خود را بر پیشانی انقلاب زده بود.

حقوق صنفی و شورایی کارگران و دیگر زحمتکشان، گرچه به شکلی درهم برهم و با اما و اگرهایی، ولی رویهمرفته کم و بیش روشن، در اصل های ۲۶ و ۱۰۴ قانون اساسی جمهوری اسلامی چنین بازتاب یافت:
ـ «احزاب‏، جمعیت‏ ها، انجمن‏ های‏ سیاسی‏ و صنفی‏ و انجمنهای‏ اسلامی‏ یا اقلیتهای‏ دینی‏ شناخته‏ شده‏ آزادند، مشروط به‏ این‏ كه‏ اصول‏ استقلال‏، آزادی‏، وحدت‏ ملی‏، موازین‏ اسلامی‏ و اساس‏ جمهور اسلامی‏ را نقض‏ نكنند. هیچكس‏ را نمی‏ توان‏ از شركت‏ در آنها منع كرد یا به‏ شركت‏ در یكی‏ از آنها مجبور ساخت‏.» (اصل ۲۶ قانون اساسی جمهوری اسلامی).

ـ «به‏ منظور تامین‏ قسط اسلامی‏ و همكاری‏ در تهیه‏ برنامه‏ ها و ایجاد هماهنگی‏ در پیشرفت‏ امور در واحدهای‏ تولیدی‏، صنعتی‏ و كشاورزی‏، شوراهای‏ مركب‏ از نمایندگان‏ كارگران‏ و دهقانان‏ و دیگر كاركنان‏ و مدیران‏ و در واحدهای‏ آموزشی‏، اداری‏، خدماتی‏ و مانند اینها شوراهایی‏ مركب‏ از نمایندگان‏ اعضا این‏ واحدها تشكیل‏ می‏ شود. چگونگی‏ تشكیل‏ این‏ شوراها و حدود وظایف‏ و اختیارات‏ آنها را قانون‏ معین‏ می‏ كند.» (اصل ۱۰۴ قانون اساسی جمهوری اسلامی).

رژیم برآمده از انقلاب ـ یا بهتر است بگویم میراث خوار انقلاب ـ از همان نخست با جنبش کارگری و سازماندهی کارگران در سندیکاها و اتحادیه های صنفی خود، سر ناسازگاری داشت. بورژوا ـ لیبرال ها و آن بخش از سرمایه داری بازرگانی که از همان نخست در رهبری حاکمیت پس از انقلاب جای گرفته بودند، پیدایش و گسترش سازمان های کارگری را برنمی تابیدند و نیروهای خرده بورژوازی را که در آن هنگام، کمیت عمده ای درون و پیرامون حاکمیت داشتند، از نیرو گرفتن چپ ها در هسته های نورسته سازمان های صنفی _ سیاسی کارگری مانند «خانه کارگر» می ترساندند. آنها با سوء استفاده از آموزه های دینی و بخش کردن کارگران به مسلمان و نامسلمان، مذهبی و چپی کوشش نمودند تا از پیدایش و گسترش اتحادیه های صنفی کارگری جلوگیری کرده، کوشش نیروهای پیشرفت خواه و سندیکالیست ها را برای سازماندهی کارگران برهم بزنند.  یورش گروه های چماق بدست وابسته به «حزب جمهوری اسلامی» به «خانه کارگر»، سرکوب و به زندان افکندن فعالین کارگری در سال ۱٣۵٨ و منحل اعلام کردن همه شوراها و سندیکاهای ناوابسته برآمده ازانقلاب بوسیله وزیر کار آن هنگام احمدتوکلی، از جمله نخستین کوشش ها بود. پس از آن، همزمان با آغاز جنگ تحمیلی ایران و عراق، لایحه های «قانون کار» و «شوراهای اسلامی کار» به تصویب «مجلس شورای اسلامی» رسید. در«قانون کار» به تصویب رسیده، ایجاد هرگونه سازمان صنفی ـ سیاسی مستقل کارگری درصنایع بزرگ مانند نفت، پتروشیمی و ذوب آهن ممنوع اعلام شد و تنها شوراها و انجمن های اسلامی اجازه و امکان فعالیت یافتند. سخت گیری درباره گزینش نمایندگان کارگران و کارکنان از این هم فراتر رفت و تنها به مسلمانان معتقد به ولایت فقیه و مورد تایید حاکمیت، امکان برگزیده شدن داده شد. برپایه همین قانون ضد کارگری، شمار بسیاری از فعالین کارگری از کار اخراج،  گروهی روانه زندان و برخی اعدام شدند. به این ترتیب و از همان نخست فضایی هراس آمیز در کارخانه ها برقرار شد و سازمان های ایدئولوژیک ـ سیاسی "اسلامی" که بطور عمده وظیفه ای جز جلوگیری از حرکت های کارگری مستقل، ایجاد پراکندگی میان کارگران و شناسایی فعالین کارگری نداشتند، نظارت و کنترل امور در کارخانه ها و موسسات کارگری و نیز کارمندی را بر عهده گرفتند.

با این همه، کار کاملا به کام میراث خواران انقلاب و دشمنان طبقاتی طبقه کارگر پیش نرفت. مبارزه طبقه کارگر ایران برای دستیابی به حقوق صنفی ـ سیاسی خود در سال های گذشته، گرچه با پراکندگی و ناپیوستگی بسیار که فرآیند سال ها گسست کار سندیکایی بود، با سرسختی به شکل های گوناگون ادامه یافت و نشان داد که سنت های پایدار و درخشان مبارزاتی این طبقه از گذشته همچنان زنده و پابرجاست. کارگران و بویژه پرولتاریای ایران، با همه کاستی هایی که پیش و پس از انقلاب بهمن ۵۷ در زمینه سازماندهی و رهبری مبارزه آنها از سوی نیروهای سیاسی مدعی طبقه کارگر وجود داشته، هرگاه کوچکترین امکانی برای فعالیت یافته اند، کارهای بزرگی به انجام رسانده اند. بهترین نمونه آن، اعتصاب سراسری کارگران صنعت نفت بود که کمر رژیم شاهنشاهی را خرد کرد و زمینه پیروزی فوری و با خونریزی کم تر انقلاب را فراهم نمود.

اکنون و در ارزیابی گذشته، باید با همه تلخی آن پذیرفت که در دوره بسیار درازمدتی، در زمینه کار صنفی ـ سندیکایی، از سوی حزب ها و سازمان های مدعی رهبری طبقه کارگر، کار بسیار ناچیزی انجام شده است و این پربیراه نیست؛ زیرا هنگامی که ـ به هر دلیل و بهانه ای ـ عمده اعضاء و رهبری این حزب ها و سازمان ها را لایه های غیرکارگری و بیشتر روشنفکران لایه های میانی دربرگرفته و فعالیت سازمانی ـ سیاسی نیز در کردار طبقه کارگر را آماج خود قرار نداده، چیزی بهتر از آن دستاوردهایی که هم اکنون شاهد آن هستیم، بدست نخواهد آمد. از سویی جنبش کارگری که متناسب با نیازهای امروز و فردا دامنه و اوج بیشتری می یابد و از سوی دیگر، سازمان ها و حزب های مدعی رهبری طبقه کارگر که جز سخن و پند و اندرز کاری انجام نداده و نمی دهند. با دست های تهی در برابر طبقه انقلابی، بدون کمتر کادر ورزیده کارگری و سندیکایی و بدون حتا برنامه ای عملی برای اکنون و آینده دراین زمینه. بهانه نیز همواره فراهم بوده و هست: باید فضای سیاسی باز شود تا بتوان به میان کارگران رفت! و فضای سیاسی باز نمی شود جز با «طرد ولایت فقیه» یا سرنگونی جمهوری اسلامی!! و لابد به کوشش و همیاری نولیبرال های میهنی و غیر میهنی!!! کوتاهی و سستی این نیروها به اندازه ای است که فضای بسیار مناسبی برای مبلغین «سوسیال دمکراسی» و نوکران نقابدار امپریالیست ها از یک سو و آنارشیست ها و هرج و مرج خواهان از سوی دیگر برای رخنه در جنبش کارگری، هرچه بیشتر فراهم شده و می شود. نبود نیروهای ورزیده و کارآزموده سندیکایی در میان خود کارگران نیز، آنگاه که جنبش کارگری گستردگی بیشتری می یابد، زمینه خوبی برای رشد نیروهای ضدکارگری فراهم می کند. آنها نیروی طبقه کارگر را هرز برده، جنبش سندیکایی را گمراه و آن را از درون و برون می پاشانند. احزاب و سازمان های چپ رو و چپ نما سندیکاها را از درون تجزیه و مال خود می کنند؛ مبلغین «سوسیال دمکراسی» فعالیت سازمانی و سیاسی کارگران را به عرصه اقتصادی محدود و سرانجام آنها را به سرسپردگی سرمایه داران وامی دارند و نیروهای راست و فراراست از بیرون آن را سرکوب می کنند.  

به دلیل وجود خودکامگی و خفقان ریشه دار در میهن ما، حزب ها و سازمان های مبارز به طور عمومی روی جستار «آزادی» تکیه داشته و همچنان دارند. اکنون پس از پشت سر گذاشتن مرحله ای که در آن دیگر سرمایه داری نه از بالا و به زور «انقلاب سفید»، که از پایین و بگونه ای "طبیعی" رشد و گسترش می یابد، جستار «آزادی» هر چه بیشتر و هر روز بیش از پیش به دو پاره رودررو با یکدیگر (تز و آنتی تز) بخش شده و می شود: بیش از پیش این جستار به میان می آید که آزادی و دمکراسی برای کدام طبقات و لایه های اجتماعی آری و برای کدام طبقات و لایه های اجتماعی نه؛ و بدون تردید، میان آزادی سرمایه داران برای سرمایه گذاری آزاد، جابجایی بی دردسر سرمایه و چاپیدن نیروی کاری که هر روز بیش از پیش ارزان تر می شود و آزادی توده های گسترده مردم برای داشتن کار و زندگی شایسته که نه تنها طبقه کارگر، دهقانان و دیگر زحمتکشان که بخش هایی از لایه های میانی جامعه را نیز دربر می گیرد، تضاد و گسست وجود دارد.  تضاد و گسستی که روز به روز افزون تر نیز می شود. با این همه، هنوز در صف نیروهای چپ و حزب ها و سازمان های مدعی طبقه کارگر، به نیروهایی برخورد می کنیم که به لیبرالیسم و آزادی های لیبرالی گرایش دارند و بطور عمده بنا بر خصلت طبقاتی شان ـ بیشتر این نیروها دربرگیرنده روشنفکران خرده بورژوا و برخاسته از لایه های میانی جامعه هستند ـ پشت سر گذاشته شدن مرحله یاد شده در بالا را در میهن ما درک نکرده و یا نمی خواهند درک کنند.

نگاهی به فعالیت های سازمان های سیاسی چپ در آغاز انقلاب نیز نشان می دهد که این فعالیت ها با سمت و سوی تبلیغی فراوان، بیشتر میان قشرهای میانی جامعه انجام پذیرفته و کار ترویجی بسیار کمتری در میان طبقه کارگر را دربرداشته است. در این زمینه، هنوز بخشی از سخنان آلوارو کونیال، دبیر کل حزب کمونیست پرتقال را در گفتگویش با اوریانا فالاچی پس از پیروزی تاریخی این حزب در انتخابات پس از انقلاب پرتقال به یاد دارم. در آن گفتگو که در دفتر حزب کمونیست پرتقال انجام پذیرفته بود، آلوارو کونیال در پاسخ به اظهار شگفتی و اشاره فالاچی به دفتر حزب که در آن تنها تنی چند کارمند دفتری حزب و مراجعه کننده حضور داشته و آنگونه که وی می پنداشته از انبوه جمعیت در آن اثری به چشم نمی آید، می گوید: اینجا تنها دفتر حزب است که در آن به مراجعین پاسخ داده می شود و کارهای جاری و اداری حزب مورد رسیدگی قرار می گیرد؛ نه جایی برای گرد هم آیی روزمره اعضای آن. وی با اشاره به جامعه مذهبی این کشور و عقب ماندگی تاریخی آن در سنجش با دیگر کشورهای اروپایی، لزوم کار ترویجی و سازمانی بیشتر در میان کارگران و زحمتکشان این کشور را مورد تاکید قرار می دهد و این همه در شرایطی است که حزب وی به پیروزی تاریخی بسیار بزرگی در انتخابات آن کشور دست یافته است (نقل به مضمون)۲.

همانگونه که تجربه نشان داده، تنها در شرایط وجود سندیکاها و سازمان های کارگری، حزب ها و سازمان های چپ امکان رشد واقعی خواهند داشت. در نبود چنین شرایطی، فعالیت آنها همواره به این یا آن شکل به ماجراجویی گرایش یافته و شکل سازمانی ـ سیاسی دلخواه را نمی یابد. لنین در این باره چنین می گوید:
«طبقه کارگر ... بنا به علل عینی اقتصادی بیش از هر طبقه ای در جامعه سرمایه داری برای تشکل استعداد دارد. بدون وجود این عامل، سازمان انقلابیون حرفه ای چیزی جز یک بازیچه، ماجراجویی و نمای توخالی از کار در نمی آمد و به همین جهت ... سازمانی که به دفاع از آن {منظور طبقه کارگر است. نگ} می پردازد، فقط در صورت پیوند با طبقه واقعا انقلابی که خودانگیخته به پیکار برمی خیزد، مفهوم خواهد داشت. … نزدیکی هرچه بیشتر اتحادیه ها با حزب، یگانه اصل صحیح است. کوشش برای برقراری نزدیکی و پیوند میان اتحادیه ها و حزب باید سیاست ما باشد و ضمنا این سیاست را باید در تمام فعالیت ترویجی و تبلیغاتی و سازمانی با سخت کوشی و استواری تعقیب کرد …فقط با گسترش حزب از طریق عناصر پرولتری است که می‌توان، به‌مناسبت پرداختن به فعالیت توده‌ای آشکار، تمام آثار محفل‌گرایی … ناساز با وظایف دوران کنونی را ریشه‌کن ساخت.»۳ (تاکیدها از من است). 

خوشبختانه در تاریخ، ردپای نمونه ای درخشان از یک سازمان سیاسی پرولتری در میهن ما و پیرامون آن وجود  دارد که هنوز می تواند سرمشق و راهنمای خوبی برای کارگران و زحمتکشان و نمایندگان سیاسی آنها باشد:
«در سال ۱۹۱۶ ترسایی (۱۲۹۵خورشیدی) در باکو کارگران ایرانی صنعت نفت، یک سازمان سیاسی سوسیال دمکرات به نام عدالت بوجود آوردند. این حزب به شکل یک سازمان پرولتاریایی سازمان یافت. ... برای تاسیس شعبه های حزب، کادرهای ورزیده مخفی به ایران اعزام شدند. در برنامه حداقل این حزب نیز یکی از مسایلی که باید روی آن کار می شد، نشکیل و گسترش این سازمان در ایران و متحد کردن کلیه عناصر انقلابی آن بود. ... اعضای حزب عدالت را ۶۰ درصد کارگر، ۲۰ درصد کارمند دفتری، ۱۷ درصد پیشه ور و ۳ درصد روشنفکر تشکیل می دادند ...

در صدر کمیته مرکزی حزب و بنیانگزار آن اسداله غفارزاده کارگر انقلابی نامدار قرار داشت. از فعالین این حزب می توان پیشه وری، حیدر عمو اوغلی، بهرام آقایف، کریم نیک بین، آویتس میکاییلیان سلطان زاده و سلام اله جاوید را نام برد.»۴ (تاکیدها از من است).

آنچه گذشته و چگونه گذشته است را دیگر نمی توان آنچنان به انتقاد کشید؛ آنگونه که هنوز برخی نیروها با بزرگنمایی این یا آن جنبه از رویداد ناگواری در گذشته که گویا نمی بایستی رخ می داد، آن را به باد انتقاد و ملامت می گیرند و از سکوی زمان کنونی و با روشن شدن ماهیت و درونمایه پدیده ای که در هنگام خود سخت پیچیده می نموده، چیستان حل شده و به تاریخ پیوسته ای را بیشتر با قصد و غرضی که ریشه در دشمنی طبقاتی دارد، بازگو و دوباره "حل" می کنند. ولی آنچه اکنون برای کار و برنامه ریزی عملی و جبران آنچه که از دست رفته می توان گفت، به نظر نگارنده چنین است:
گرچه ساختن، بازسازی و گسترش سازمان های صنفی ـ سیاسی کارگری به دوش خود کارگران است، ولی نیروهای چپ واقعی نیز می توانند و باید عمده نیروی خود را بویژه در شرایط کنونی در این سو به کار برند. وظیفه دموکراتیک آنها دلگرم نمودن کارگران برای سازماندهی سندیکاها و یاری رسانی به پیروزی‌های صنفی ـ سیاسی آنهاست. سندیکاها بهترین جاها برای عضوگیری کارگران پیشرو است و کمک به مبارزات روزمره سندیکا نیز بطور عمده بوسیله همان ها انجام میشود. در اینجاست که مبارزه خود به خودی طبقه کارگر با مبارزه آگاهانه پیوند خورده و سطح کیفی فراتری می یابد.

تنها آن حزب یا سازمانی شایسته نام حزب طبقه کارگر خواهد بود که عمده نیروی خود را دراین سو صرف کند و مانند نمونه درخشان بالا کوشش نماید تا صف سازمانی خود را هرچه بیشتر از پیشروترین افراد این طبقه پر کند؛ مگر نه آنکه «باید دوباره از ریشه رویید»؟۵  

ب. الف. بزرگمهر         ۱۸ آذر ۱۳۸۷  

پی نوشت ها:

۱ ـ وی نمونهء زنده ای از این گفته زیبای مارکس بود: «اگر انسان در جسم خود فانی است، در عمل تاریخی خود زنده است». یادش گرامی باد!

۲ ـ با همه کوششی که نمودم، نتوانستم متن این مصاحبه را به پارسی یا انگلیسی در ایتنرنت پیدا کنم و تنها اشاره هایی در برخی نوشتارها به این مصاحبه یافتم که منظورم را برآورده نمی کرد. متن این مصاحبه به احتمال زیاد در روزنامه نیویورک تایمز ١٣ جولای ١٩٧۵ به چاپ رسیده است.

۳ ـ پیشگفتار مجموعه مقالات دوران ۱۲ ساله، لنین، مجموعه کامل آثار، جلد ۱۶

۴ ـ «اسداله غفارزاده: شخصیت نامیرای کارگری، وُدود مردی، گاهنامه چیستا، شماره ۸ و ۹، سال بیست و پنجم

۵ ـ از وصیت نامه زنده یاد شهید محسن بیدگلی

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!