«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ اردیبهشت ۱, دوشنبه

امیدوار باشیم که واقعیت ندارد ...


تصویری است از کودکی خردسال که سه تفنگ از چند سو وی را نشانه گرفته و کودک را وادار به حرکت غیرعادی سر نموده اند. کسی که آن را درج کرده، آخوند جوانی است که نمی توانم باور کنم، کاری تبلیغاتی انجام داده باشد؛ نوشته است:
«تصویر پستِ یکی از صفحات سخنگوهای جریان تروریستی در سوریه که بیان می دارد این کودک شیعه کافر را که از مخالفان اسلام است، دستگیر کردیم!» (نوشته ی بالای تصویر)

از «گوگل پلاس»

با اینکه در یکی دو سال گذشته، بسیاری تبهکاری هایی از این دست از سوی گروه های مزدور امپریالیستی، مسلمانان تندروی کوردل و به شدت تحمیق شده با پریشانگویی های مذهبی و دینی در سوریه و پیش از آن در جاهای دیگر انجام پذیرفته و زنان و کودکان بسیاری نیز قربانی این تبهکاری های بزرگ شده اند، بازهم باور کردن آن دشوار و یادآور کار تیمور لنگِ ددمنش در نیشابور است که افزون بر کشتارهای گونه گونش از مردم آن دیار، یکی از بزرگ ترین و آبادترین شهرهای جهان آن هنگام، برجای مانده پیرمردان و پیرزنان و زنان و کودکان را در میان آن شهر گرد آورد و دستور داد تا استوانه های بزرگ ساز و برگ یافته به سیخ و ابزارهایی برنده ی دیگر را به روی آن ها بغلتانند تا گونه ای دیگر از کشتارهای چندش آور تاریخی به نام وی یادگار بماند؛ و شگفتا که وی تازه مسلمان شده بود و همه ی این تبهکاری های سترگ خود را زیر نام قرآن و گاه با برخواندن آیه ای از آن به انجام می رسانید!

هربار که به این نمونه ها برمی خورم، اندیشناک از خود می پرسم:
... این چه دین و آیینی است که تنها در نخستین دوره ی کوتاهِ پیدایش آن در مکّه، آن هنگام که شمار پیروانش از صد نفر بیرون نمی رفت، خداوندی بخشنده و مهربان (الرّحمن و الرّحیم) به ارمغان آورد و زان پس، آنگاه که شبیخون ها (غزوات) به کاروان های بازرگانان آغاز شد و به چنگ آورده هایی (غنیمت ها) از هر گونه ی آن از زنان اسیر گرفته تا جام های زرین و آبنوسی و ... بیابانگردان تشنه ی خونِ هرچه بیش تری را به سوی آن کشید، خداوندِ آن نیز هر بار، چهره ای ناخوشایندتر و سرکوبگرتر بخود گرفت و به «قاصم الجبارین» دگردیسه شد؟! «الله قاصم الجبارین»ی که بیابانگردان تازه مسلمان را به چنگ اندازی باغ ها و نخلستان های یهودیان و دیگر کسانی که پیامبر تازه بدوران رسیده و گروهی از نزدیک ترین یاران وی را پناه داده بودند، دلگرم نمود و به کشتارشان واداشت!

آیا این ها، نوادگان شان، پا درجای پای نیاکان خود نگذاشته اند؟ و آیا همین آخوند جوان که این تصویر را درج کرده به هنگام خود، چنانچه دستش برسد و نیرویی داشته باشد، دست به خونریزی و کشتار زیر نام مذهبش نخواهد زد؟ پاسخ آن کم و بیش روشن است؛ به گمان بسیار، وی نیز همان راه را خواهد رفت و شوربختانه، همه ی نمودها، نشانه ها و آروین های تاریخ سی و پنج شش سال گذشته ی جمهوری اسلامی، گواه روشنی بر آن است. با این همه و همچنان نمی خواهم واقعیت به تصویر کشیده شده را باور کنم. امیدوار باشیم که واقعیت ندارد ...

ب. الف. بزرگمهر    یکم اردی بهشت ماه ۱۳۹۳

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!