«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۹ فروردین ۵, سه‌شنبه

... امیدواریم که جدّشان نامردی نکند و بیمار از دست نرود! ـ بازانتشار

ما خدمت خودمان را کردیم؛ ولی جَدّمان نامردی کرد!

مرد توانگری دچار بیماری سختی شد. زنان همسایه به همسرش، سیّدی را سپارش کردند که جادوی نفسش معجز مسیحایی می کند و از فرط اجابت و اصابتِ تیر دعا به «سیّد اُجاق» آوازه یافته است. اگر مبلغ قابلی نیاز او بکند و شبانگاه برای وی ببرد، او در پی نماز شبش، درمان درد شوهر را از پیشگاهِ جدِّ بزرگوارش بخواهد. زن این کار را کرد؛ ولی چه سود که توانگر سپیده دم مُرد.

چندی پس از آن که روزهای سوگواری و هفته و چله ی توانگر از دست رفته به پایان رسید، روزی زن در کوچه به «سیّد اُجاق» برخورد و به وی گفت:
عجب دعایی در حق شویم کردی که بی درنگ مرد و جان به جان آفرین سپرد!

سیّد گفت:
من خدمت خودمان را کردم؛ ولی چه کنم که جَدّم نامردی کرد!

برگرفته از «کتاب کوچه»، حرف ج، زنده یاد احمد شاملو با همکاری آیدا سرکیسیان، چاپ سوم، ۱۳۹۰ (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

پی نوشت:

اکنون که به دست مبارک «حضرت آقا»، تسمه از گرده ی اصل ۴۴ و برخی دیگر اصل های «قانون اساسی» کشیده شده و آن حضرت، حماسه های گوناگونی، یکی در پی دیگری آفریده، نوبت به حماسه ی اقتصادی رسیده است؛ حماسه ای که به گفته ی مبارک شان در آن درنگ شده و گویا برپایه ی آن قرار است که اقتصاد بیمار، ناتوان و دزد زده ی ایران، انشاء الله بهبود یابد.

ما که در خدمت کردن «آقا» کم ترین بدگمانی به خود راه نداده و نمی دهیم! همین اندازه که به خجستگی دستکاری* اصل ۴۴، همه چیز برای کارآفرینی و کارآفرینان درون و برون در کشور ما از هر باره روبراه شده و حتا تبار «جنّ های مسلمان» از آن بهره مند شده و اندوخته های نزدیک به ۱۰۰ میلیارد دلاری به جیب می زنند، برای ما نمودار و نشانه ی خدمت آن حضرت است؛ تنها امیدواریم که جدّشان نامردی نکند و بیمار از دست نرود!

ب. الف. بزرگمهر    ۲۲ اسپند ماه ۱۳۹۲   


* واژه ی درست آن، «دستبرد» است؛ ولی به پاس «حضرت آقا» و امید به جدّ مبارک شان که مبادا خوش شان نیاید و کارخرابی کنند، ناچار شدم در آن دست ببرم!

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!