«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۹ تیر ۱۵, یکشنبه

گاهنامه ی بی آبرو با پنهان شدن پشت این و آن، چه آماجی را دنبال می کند؟ ـ بازانتشار

گاهنامه های بی آبروی «راه توده» و «پیک نت» که یکی به روشنی وابسته و نانخور «عالیجناب بوقلمون»۱ است و دیگری همچنان با صورتکی چپ و توده ای نما۲ به مزدوری سرگرم است به تازگی و این بار داستان تازه ای که به گمان بسیار ساختگی بوده و بخوبی با مرگ نلسون ماندلا۳ هماهنگ شده، سر زبان ها انداخته اند. این داستان که با بهره وری از گفته ی یکی از پاچه ورمالیده های اطلاعاتی ـ امنیتی پیشین و وابسته به جناحی از "اصلاح طلبان" کنونی رژیم جمهوری اسلامی ساخته و پرداخته شده، می کوشد شاخی تازه در برابر حزب توده ی ایران، بر پا کند و گفته ی آن پاچه ورمالیده را که اگر درست نیز باشد، چندان مهم نیست، به عنوان «سند تاریخی» به خورد خواننده بدهد:
«حجاریان در مصاحبه با روزنامه ”شرق“ در تهران، در ارتباط با نلسون ماندلا اطلاعی را فاش کرد که یک سند تاریخی است. حجاریان در بخش از این مصاحبه گفت:
هنگامی که ماندلا به ایران سفر کرد به او خبر داده بودند که در ایران یک زندانی وجود دارد که بیش از تو در زندان بوده است. یکی از زندانیان توده‌ای که هم قبل و هم بعد از انقلاب را تجربه کرده بود (محمدعلی عموئی) و ماندلا تنها تقاضایش از مسوولان جمهوری اسلامی آزادی وی بود که اجابت شد. گمان دارم که وظیفه شورای شهر تهران است که برای نکوداشت ماندلا ، دست به کار شده و مکانی را به اسم وی به ثبت برساند و همچنین از آقای خاتمی درخواست می کنم خود را برای سفر به آفریقای‌جنوبی و شرکت در مراسم بزرگداشت ماندلا آماده کند.»۴

کمی باریک بینی بیش تر به گفته های پاچه ورمالیده ای که دستش، سرراست یا ناسرراست به خون فرزندان میهن نیز آغشته است، حتا با نادیده گرفتن این جُستار مهم که چرا چنین سخنانی هم اکنون، پس از مرگ مغزی «نلسون ماندلا» بر زبان رانده می شود، گمان ساخته و پرداخته شدن آن را افزایش می دهد. نخست آنکه گفته با نیرنگبازی چشم آشنای رسانه ای که نقل قول بگمان بسیار ساختگی را در پوشش خبر یا چیزی دیگر ـ در این مورد نکوداشت ماندلا ـ پیچانده، همراه است؛ دوم آنکه درخواست کسی که به عنوان رییس جمهوری کشور دیگری به کشورمان سفر کرده، آن هم تنها درخواست کسی چون «نلسون ماندلا» از «مسوولان جمهوری اسلامی» ـ افزون بر بزرگنمایی این یکی و کوچک شمردن آن دیگری ـ بسیار دور از ذهن است؛ سوم آنکه چنین درخواست هایی، راستین یا ناراستین و درست یا نادرست، بیرون از چارچوب هماوندی های میان کشورهاست و خواسته ای غیررسمی بشمار می رود؛ «سند تاریخی» بودن آن نیز تنها به همین دلیل یاوه ای بیش نیست؛ چهارم آنکه، چنین درخواستی از سوی نماینده ی کشوری بیگانه، سرراست یا ناسرراست، پا از گلیم خود بیرون نهادن و انگشت در سوراخ رژیمی تازه پا نمودن بشمار می آید؛ پنجم آنکه دلیلی ریشخندآمیزتر از این نیست و از دید من بسیار دور است که کسی چون «نلسون ماندلا» چنین یاوه ای بر زبان آورده باشد ـ و اگر براستی بر این پایه، چنین درخواستی کرده، از دید من کودنی بیش نیست! ـ که چون آن آدم بیش تر از من در زندان مانده، خواهش می کنم وی را آزاد کنید!

می بینید؟! با اندکی درنگ بر روی هر نوشته یا ادعایی دروغین، در بسیار موردها می توان ناهمتایی ها و ناهمخوانی هایی را در آن یافت که گاه مانند این یکی، کودنی آدمی که خبر یا نقل قول را ساخته و پرداخنه و کودنی به توان دو یا بیش تر آن که آن را پراکنده و می پراکند به نمایش می گذارد. نکته ی چشمگیر در پخش این نقل قول، همزبانی و همراهی تارنگاشت «کلّه مکعبی ها»ست که گذشته از برگردان هایی از نوشتارهایی ارزنده، توده ای ستیزی بیش از اندازه، دیدگان شان را نابینا نموده و شیوه ی برخوردی بسان کودکی که هر از گاهی چوب در لانه ی زنبور کرده و خود نیز از این رهگذر گزیده می شود به نمایش می گذارد.۵

درباره ی آقای محمدعلی عمویی، گرچه اینجانب چون بسیاری دیگر آدم ها، ایستادگی و سر خم نکردن وی و بسیاری از افسران و نظامیان میهن پرست توده ای را در برابر رژیم پادشاهی می ستایم، پرسش هایی چند نیز دارم که به هر رو، دستِکم برای خودم آزاردهنده هستند. نیک می دانم که نمی توان از کسی ـ هیچکس ـ که در زندان هایی چون زندان های ستمشاهی و بدتر از آن، زندان های رژیم تبهکار جمهوری اسلامی گرفتار آمده، انتظار پاک بودن چون بلور داشت؛ چنین انتظاری غیرواقعی، بیجا و حتا ناجوانمردانه است؛ بویژه آنگاه که از سوی دهن دریدگانی که خود با دو کشیده، قافیه را باخته و اینک در کشوری بیگانه، لاف می زنند و قلمی به یاوه می فرسایند بر زبان آمده باشد. در خاطرات دوران زندان که از سوی نویسندگان گوناگون و زندان کشیدگانی به چاپ رسیده، بارها به نمونه هایی برمی خوریم که گاه برای پیشبرد خواستی ساده، گروه زندانیان سیاسی (و نه یک زندانی تنها!) ناچار به سازش های کوچکی با زندانبان در این یا آن زمینه شده اند که به آرش سرسپردگی یا گردن نهادن به خواست های ناروای زندانبان و رژیم های یادشده نیست؛ ولی این نمونه ها با نمونه های دیگری از زندانیان سیاسی که در زیر شکنجه خرد شده و تن به همکاری با آن رژیم ها داده اند، تفاوتی عمده دارد؛ نمونه هایی که گاه تا واپسین دم زندگی، صورتک انقلابی بودن خود را بر چهره داشته و آن را با خود به گور می برند. کسانی که پس از آزادی یا رهایی از زندان، درست به دلیل پرونده ای که از خود برجای نهاده و از کم ترین راستگویی و درستکاری نیز برخوردار نیستند که پیش رفقای پیشن یا کنونی خود، حقیقت را بر زبان رانده و دستِکم اندیشه و وجدان خود را تا اندازه ای هم شده سبک نمایند، همچنان بار مزدوری و سرسپردگی خود را با داشتن صورتکی بر چهره، سنگین تر می کنند. در این زمینه، به عنوان نمونه، برای آن زندانی سیاسی خوشنام «سازمان فداییان خلق ایران» که به عنوان زندانی سیاسی استوار آوازه ای یافته بود و پس از رهایی از زندان به شکسته شدن خود زیر شکنجه اعتراف نمود، ارج قلبی دارم.

آدمی است با همه ی توانمندی ها و سستی های نهان و آشکارش و همه می دانند که کم تر کسانی چون عزت الله سیامک یا چون خسرو روزبه و برخی از نیروهای فدایی پیش از انقلاب، توان گرانباریِ داغ و درفش را آن هم گاه به شکلی پیگیر و زمانی دراز دارند. این، کم ترین صداقتی است که می توان از آدم ها انتظار داشت و نباید بجای شکنجه گر و رژیم هایی تبهکار، آدمی سیاسی را که به هر رو در زندگیش از چنان احساس پاسخگویی و دلاوری برخوردار بوده تا به این راه پر از بیم پا نهد، تنها به این دلیل نکوهش کرد که چرا تاب نیاورده است.

با همه ی آنچه در میان نهاده شد، شوربختانه به چنان آدم هایی که از این کم ترین اندازه ی راستگویی و درستکاری نیز برخوردار نیستند، گاه برمی خوریم. یکی از آن ها، گرداننده ی «راه توده» و «پیک نت» است که بسیاری نمودها و نشانه ها گویای همکاری وی با رژیم جمهوری اسلامی یا دستِکم بخشی از آن از گذشته تاکنون است و «یاد مانده ها»یش، بی آنکه خود از آن آگاه باشد، نمونه های خوبی از دروغ ها و آسمان ریسمان بافتن های آدمی کم حافظه۶ را به نمایش می گذارد.

درباره ی آقای محمدعلی عمویی، نکته ای که برایم بسیار چشمگیر بوده و آن هنگام که آن را خواندم، بی درنگ و برای همیشه در روانم جای گرفت، گفته ی طنزآمیز زنده یاد صفر قهرمانی، سیاسی بی آلایش و درستکاری است که در زندان به وی، فرنام «آقای دیپلمات» داده بود. آیا «صفر خان» چنین فرنامی را تنها به این دلیل که آقای عمویی نماینده و رابط میان گروهی از زندانیان سیاسی با زندانبان ها بوده به وی داده بود؟ بر پایه ی آنچه از آن نوشته به یاد دارم۷، می پندارم که آن زنده یاد با ریشخند و طنز گزنده اش، چیزی بیش از آن منظور داشت.

نکته ی دیگر، کار صحنه گردانی نمایش بسیار زننده ی تلویزیونی رژیم تبهکار جمهوری اسلامی، هنگامی است که رهبران و کادرهای برجسته ی شکنجه شده ی حزب توده ایران را به گناه ناکرده ی اندیشه و آمایش کودتا بر ضد نظام ولایی ـ امام زمانی ـ خداییِ جمهوری اسلامی، جلوی دوربین رسانه ای فراگیر نشانده و برخی از آن ها را که در برابر فشارهای جانفرسا تاب نیاورده و شکسته شده بودند به اعترافات ریشخندآمیز واداشتند. درست است و اکنون بیش از گذشته روشن شده که افزون بر شکنجه های جسمی، شکنجه های روانی بویژه با بهره وری از شیوه ها و داروهای روانگردان خریداری شده از «شیطان بزرگ» و اسراییل در کار بوده است؛ ولی، آیا چنین شکنجه هایی می توانست و می تواند آدمی را به اندازه ی صحنه گردان نمایشی پلید فروکاهد؟! می پندارم که پاسخ آن، کم و بیش روشن است؛ ولی، این ها را نیز هر آدم کم و بیش دادگری می تواند دریابد و از کنار آن دستِکم تا هنگامی که خود وی در شرایطی آزادانه پاسخی شایسته به اینگونه پرسش ها دهد، بگذرد. آنچه از کنار آن نمی توان به آسانی گذشت و باید برایش پاسخی درخور یافت، همراهی و همگامی نسبی آقای محمدعلی عمویی با «نخاله» ای است که نه از پیشینه ی پایداری استواری در برابر این یا آن رژیم برخوردار است؛ نه به اندازه ی آقای عمویی به تاریخ حزب و فداکاری های توده ای ها در راه پیشبرد و سرفرازی میهن آشنایی داشته یا به آن باورمند است؛ نه به اندیشه و ساز و کار مارکسیسم ـ لنینیسم ساز و برگ یافته و نه از همه مهم تر، عشقی به توده ی کار و زحمت و رهایی آن ها از بند بهره کشی سرمایه داران و بزرگ مالکان دارد!

آیا آقای عمویی با آنکه آزادانه به بیرون ایران نیز سپر (سفر) می کند را باید همچنان زندانی رژیم جمهوری اسلامی بشمار آورد؟! می انگارم که چنین است! به هر رو، آنچه روشن تر از روز است اینکه هم اکنون، نه وی نماد یا نماینده ی حزب توده ایران است و نه به کسی چنین امکانی باید داد تا برای پیشبرد آماج های خود در پشت وی پنهان شود.

ب. الف. بزرگمهر   ۱۷ تیر ماه ۱۳۹۲  


پانوشت

۱ ـ اکبر رفسنجانی

۲ ـ  نمودها و نشانه های نیرومندی گواه آن است که هر دو گاهنامه ی یاد شده سر در آبشخور بخشی از نیروهای بورژوا لیبرال حاکمیت تبهکار ایران داشته و بگمان بسیار، سرراست از یکی از پلیدترین سیاست بازان تاریخ ایران: اکبر رفسنجانی مزد می ستانند. گرداننده ی هر دو گاهنامه، توده ای وازده ای با پیشینه ای گمان برانگیز و ناروشن است.

۳ ـ  وی از چندی پیش دچار مرگ مغزی شده و با دستگاه دم و بازدم هنوز زنده نگاه داشته می شود: زندگی گیاهی!

۴ ـ «عمویی با ۳۷ سال زندان "نلسن ماندلا"ی ایران است»، «پیک نت»، ۱۷ تیر ماه ۱۳۹۲

۵ ـ «روسیاهی برای تصویب‌کنندگان قطع‌نامه‌های چندش‌آور»، «عدالت»، ۱۳ تیر ماه ۱۳۹۲

۶ ـ دروغگو، کم حافظه است!
 
۷ ـ شوربختانه، نام کتاب و نویسنده ی آن را فراموش نموده و در اینترنت نیز چیزی در آن باره نیافتم.

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!