«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۹ مرداد ۵, یکشنبه

رخدادی بسیار کوچک که ایرانیان شاخ و برگ فراوان به آن بخشیده اند

رخدادی بسیار کوچک از دیدگاه تاریخی که ایرانیان به شَوَندهای دگرگون شده در هر بازه ای از زمان، آن را بزرگ کرده و با بهره جستن از داستان های گوناگون شاهنامه از آن میان درباره ی سیاوش، شاخ و برگ فراوان به آن بخشیده اند؛ شاید در زمانی دورتر، کاری هوشمندانه برای رهایی جستن از چیرگی تازیان عربستان بر خاک ایران زمین و سپس در دوره هایی نزدیک و نزدیک تر، هر بار بیش از پیش، ابزاری نیکو در دست اسلام پیشگان برای خر کردن و چاپیدن مردم مهربان و بینوای میهن مان؛ رخدادی که در سنجش با جنگ های ایران و روم از هر سویه که در آن باریک شوی، بیش از جنگ های «مش قاسم» با سگ های ولگرد «غیاث آباد» نبوده و بیش از آن با افسانه های کهن ایران سخت درآمیخته است.

ب. الف. بزرگمهر   پنجم امرداد ماه ۱۳۹۹

***

نگهبان (مُوَکِّل) آب فُرات بودن

سنگدل (بیرحم) و نرمش ناپذیر (غیر قابل انعطاف) بودن. آدمیت (انسانیت) و مهرورزی (عاطفه) را در کار یا کارگزاری (مأموریت) خویش راه ندادن || اشاره‌ ی بازگویی (تعبیر) به ماجرای کربلا و پیشامدِ (واقعه) جان باختن (شهادت) ابوالفضل‌ عباس است:
«... ابوالفضل علیه‌السلام عرض کرد: سینه‌ام تنگ شده و از زندگانی دنیا سیر گشته‌ام و اراده کرده‌ام که از این جماعتِ منافقین، خونخواهی خود کنم.

حضرت [امام حسین] فرمود:
پس الحال که عازم سفر آخرت گردیده‌ای، پس طلب کن از برای این کودکان کمی از آب.

پس حضرت عباس علیه‌السلام حرکت فرمود و در برابر صفوف لشکر ایستاد و هر چه توانست پند و نصیحت کرد؛ [اما] کلمات آن بزرگوار اصلاً در قلب آن سنگدلان اثر نکرد. لاجرم به خدمت برادر شتافت و آنچه از لشکر دید به عرض رسانید. کودکان [که] این بدانستند، بنالیدند و ندای ՛اَلعَطَش اَلعَطَش՝ درآوردند. جناب عباس علیه‌السلام بیتابانه سوار بر اسب شده و نیزه بر دست گرفت و مشکی برداشت و آهنگ فرات نمود؛ شاید که آبی بدست آورد. پس چهارهزار تن که مُوَکِّلِ بر شریعه ‌ی فرات بودند، دور آن جناب را احاطه کردند و تیرها به جانب او انداختند. جناب عباس علیه‌السلام، چون شیرِ شَمیده بر ایشان حمله کرد تا آن که هشتاد تن را به خاک هلاک افکند؛ پس وارد شریعه شد و خود را به آب فرات رسانید. چون از زحمت گیر و دار و شدت عطش جگرش تفته بود، خواست آبی به لب تشنه ‌ی خود رساند؛ دست فرا برد و کفی از آب برداشت؛ تشنگی سیدالشهدا علیه‌السلام و اهل بیت او را یاد آورد؛ آب را از کف بریخت؛ مشک را پر آب نمود و بر کتف راست افکند و از شریعه بیرون شتافت تا مگر خویش را به لشکرگاه برادر برساند و کودکان را از زحمت تشنگی برهاند. لشکر که چنین دیدند، راه او را گرفتند و آن حضرت مانند شیر غَضبان بر آن منافقان حمله می‌کرد و راه می‌پیمود. ناگاه ՛نوفل‌اَلاَزرَق՝ و به روایتی ՛زید ین‌ وَرقا՝ از پشت نخلی بیرون آمد و ՛حکیم‌بن طُفَیل՝ او را معین گشت و تشجیع نمود؛ پس تیغی حواله‌ی آن جناب نمود. آن شمشیر بر دست راستِ آن حضرت رسید و از تن جدا گردید. حضرت ابوالفضل علیه‌السلام جَلدی کرد و مشک را به دوش چپ افکند و تیغ را به دست چپ داد و بر دشمنان حمله کرد تا ضعف عارض آن جناب شد. دیگرباره، آن لعین از کمین نخله بیرون تاخت و دست چپش را از بند بینداخت. جناب عباس علیه‌السلام مشک را به دندان گرفت و همت گماشت تا شاید آب را به آن لب تشنگان برساند که ناگاه تیری بر مشک آب آمد و آب آن بریخت و تیر دیگر بر سینه‌اش رسید و از اسب در افتاد.» (شیخ عباس قمی، منتهی‌الآمال، ج ۱، ص ۲۷۸ و ۲۷۹)

گزاره ای (شرحی) مانند (نظیر) این را فردوسی نیز در شاهنامه آورده است؛ در رزم گُشتاسب با اَرجاسب، هنگامی که جاماسبِ وزیر، سرانجامِ جنگ و چگونگیِ مرگِ گرامی فرزند خود را پیشگویی می‌کند:
... درفش فروزنده‌ی کاویان
بیفگنده باشند ایرانیان.

گرامی ــ که بیند به رزم اندرون
درفش همایون بر خاک و خون ــ

دو تا گردد از پشت باره به زیر،
بگیرد درفش و برآرد دلیر،

بر این ‌سان همی افگند دشمنان
همی برکند بیخ آهرمنان

بسی دشمنان را کُنَد ناپدید
(شگفتی‌تر از کار او کس ندید!)

پس آنگاه، دستش به شمشیر تیز
فکنده کُنَد دشمن پرستیز؛

گرامی بگیرد بدندان درفش
بدارد بدندان درفش بنفش!

سرانجام، ترکان به تیرش زنند
تن پیلوارش به خاک افگنند.*

... که بیگمان (البته) نمی‌توان گفت فردوسی پرده (صحنه) ‌ی خود را از ՛منتهی‌الآمال՝ برگرفته (اقتباس کرده)!

از «کتاب کوچه»، حرف «آ» دفتر یکم، زنده یاد احمد شاملو، چاپ دوم، تابستان ۱۹۹۵ (با ویرایش و پارسی نویسی درخورِ نخستین و واپسین بند از اینجانب؛ بندهای میانیِ برگرفته شده را تنها در نشانه گذاری ها ویرایش نموده ام.  ب. الف. بزرگمهر)

* برگرفته ی شاملو از شاهنامه ی فردوسی با همتای آن: «متن انتقادی شاهنامه ی فردوسی»، چاپ مسکو که بخشی از آن به سرپرستی دانشمند گرانمایه ی «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی»: «ی. الف. برتلس» تا پیش از مرگ وی انجام پذیرفته از جداگانگی هایی برخوردار است. با آنکه شایستگی داوری درباره ی درستی ها یا نادرستی های این یا آن یکی را ندارم و دستبردهای پرشمار بدرازای تاریخ که گوناگونی بسیار متن های چاپ شده از این بزرگ ترین گنجینه ی فرهنگ پارسی زبانان را در پی داشته، بر دشواری کار ویژه کاران این رشته بس افزوده، متن انتقادی را به شَوَند همکارِی گروهی از ویژه کاران و ارزیابی سنجشی شاهنامه های گوناگون، برتر می شمارم. برگرفته ام از این متن، چنین است:
درفش فروزنده ی کاویان
بیفگنده باشند ایرانیان

گرامی بدندان درفشِ
بدندان بدارد درفشِ بنفش

به یک دست شمشیر و دیگر کلاه
بدندان درفشِ فریدون شاه

برین سان همی افگند دشمنان
همی برکَند جانِ اَهرمنان

سرانجام در جنگ کشته شود
نکو نامش اندر نوشته شود

...
...

بسی دشمنان را کند ناپدید
شگفتی تر از کار او کس ندید

چو آید سرانجام پیروز باز
ابر دشمنان دست کرده دراز

...
...

...
...

سرانجام ترکان بتیرش زنند
تن پیلوارش بخاک افگنند

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!