«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۳ فروردین ۱۱, شنبه

نان شب ندارند بخورند؛ از ما حلوا می خواهند!

وختی می گوییم زیاده خواه، در چشمان برخی از شما برادران می خوانیم که باور نمی کنید. نان شب ندارند بخورند؛ از ما حلوا می خواهند!۱ و نه تنها حلوا که با چشم سپیدی باده هم می خواهند! می گویند «به مرده رو بدهی، در کفنش می ریند»، حکایت همین هاست؛ کَاَنَّهُ شاید ..ن مان هم بگذارند.۲ حال خودِ فعلِ حرام آن بکنار؛ مقام و منزلت مان در جایگاه پیشوای شیعیان ایران و کَاَنَّهُ شیعیان جهان۳ را به اندازه ی یک مرده شور پایین می آورند! ما حتا بادی هم برای شان درنمی کنیم.

حال بروید به هر بهانه ای هم شده مثلا شهادت «حضرت عقیل» که برای چشم چرانی تن برهنه ی زنان، پشت یکی از خیمه های اسلام کمین کرده بود، یک حلوای نذری خوش عطر و بو برای شان درست کنید تا دردشان آنچنان درمان شود که انشاء الله به روز رستاخیز هم نرسند.۴ الله مگر بلانسبت شما کُسخل است آنهمه عوام الناس بی سر و پا را در آن بیابان سوزان گرد آورد؟ کُفّار و همه ی آن ها که دستورات جانشین خدا و پیامبر و «اَئمّه ی اَطهار» را به تخم شان می گیرند که جساب شان پیشاپیش پاک است.

از زبان «کیر خر نظامِ خرموش پرور»:  ب. الف. بزرگمهر   ۱۱ فروردین ماه ۱۴۰۳

پی نوشت:

۱ ـ سکوت جایز نیست ای کارگر زحمتکش، ای بازنشسته سنگر نشین دیروز تو بنشینی بر خانه نخواهی یافت حلوا را

تا کی توان نشستن در انتظار باده؟ تا کی وعده و وعید های دروغین را باید شنید؟! تا کی این همه غم و غصه تنهایی و عذاب نخریدن اجناس حیاتی و لازم را بعلت گرانی سرسام آور را باید چشید؟ کار ما دیگر تمام شده است؛ دیگر راهی جز به خیابان آمدن و داد وا مصیبتا زدن نداریم؛ مگر می شود قلدری وزیری که بایستی از جمعیت عظیم و فداکار کارگری که سرمایه اصلی جامعه هستند، [پشتیبانی کند؛ ولی نمی کند] را دید و فریاد بر نیاورد؟! تا کی بایستی حرکت فَشَل و غیر متعارف و غیر منطقی وزیری که کارگر را به هیچ می انگارد و با قلدری و حمایت و همراهی نمایندگان منافع پرست کارفرمایان ستمگر را که با خودش همراه کرده و تیر بر دل و قلب کارگر میزند و تیشه بر ریشه این جمعیت عظیم و فداکار و مولد جامعه را دید و بپا نخاست؟!

ما شاغلین غم دیده و بازنشستگان ستم دیده و ورشکسته نمی توانیم با این تورم سر سام آور به زندگی خود ادامه دهیم و از این فضای مجازی به همه ی تصمیم گیران و نمایندگان مجلس و وکلای دادگستری و اساتید و عُقلای علم اقتصاد اعلام میکنیم تا این ستم و ظلم مضاعف و این نابرابری های غیر متعارف بر طرف نشود، جان را به جان آفرین تسلیم و جلوی این نابرابری ها و بی عدالتی ها ایستادگی خواهیم کرد.

به شما آقای وزیر کار و سایرین نیز اخطار می دهیم که عواقب هرگونه اتفاق غیر مترقبه به عهده عالیجنابان خواهد بود.

زنده باد کارگر! پاینده باد بازنشسته! نابود باد ستمگر! اتحاد رمز پیروزی است.

از طرف جمع کثیری از پیشکسوتان، اساتید، شاغلین و بازنشستگان تامین اجتماعی سراسر کشور

۲۵  اسفند ماه  ۱۴۰۲ (برگرفته از «تلگرام»)

۲ ـ دو زبانزد توده ی ای در این باره:
اگر به مرده رو بدهی به تخت [یا تخته] و تابوت [یا به کفنش] تِر می زند [یا می ریند]!

اگر به مرده رو بدهی ک.. مرده شور می گذارد!

برگرفته از نوشتار «اگر ریگی به کفش نداشت ...»  ب. الف. بزرگمهر      ١٤ مهر ماه ١٣٩١

https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/10/blog-post_5.html

۳ ـ در دل با خود: اگر آن سیستانی که از خودمان سگ جان تر است، بالاخره ریغ رحمت را سر بکشد و به «جهان باقی» گورش را گم کند!

۴ ـ  به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
     چنان به ذوقٍ ارادت خورم که حلوا را

شیخ اجل سعدی شیرازی 

***

اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسّر نمی‌شود ما را

تو را در آینه دیدن جمال طَلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را

بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را

به جایِ سرو بلندْ ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سروِ بالا را ؟

شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نمانَد زبان گویا را

که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد؟
خطا بُوَد که نبینند روی زیبا را

به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان به ذوقٍ ارادت خورم که حلوا را

کسی ملامت وامق کند به نادانی
حبیب من که ندیدست روی عَذرا را

گرفتم آتش پنهان خبر نمی‌داری
نگاه می‌نکنی آب چشم پیدا را ؟

نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را ؟

هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بُوَد آخرْ شبان یلدا را

شیخ اجل سعدی شیرازی

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!