«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۲ مرداد ۸, یکشنبه

بختی کوتاه برای آفرینش جهانی دادگرانه بسود توده های مردم جهان که نباید از دست برود

ما کاری را پیش بردیم و به بار نشاندیم که آرزوی چندین هزاره ی توده های مردمی نگونبخت در جای جای جهان برای رهایی از بهره کشی به هر گونه ی آن بود. ما نگره ی (تئوری) پربار بزرگ ترین دانشمندان انقلابی پیش از خود: «کارل مارکس» و «فریدریش انگلس» را در کار و کردار (پراتیک) سبز نموده و برای نخستین بار در تاریخ، درستی آن را پایور نمودیم. با این همه، این تنها آغاز راهی همچنان دشوار بود که می بایستی بر دوش توانای طبقه کارگر جهان به پیش می رفت و در روندی گام بگام به جایگزینیِ توانمند سازمان های توده ای از پایین و از میان برداشتن دَم و دستگاه دیوانسالاری دولت در فرجامِ کار می انجامید.

کسانی که از پیِ آمدند، نتوانستند نهالی که ما «بلشویک» ها با خون دل خوردن ها و از خودگذشتگی های بیمانند تاریخی به بهای جان باختن بسیاری از بهترین فرزندان روسیه و دیگر خلق ها و ملت های همبسته کاشتیم را بخوبی پاسداری کرده و آن را به درخت تنومندی آسمان سا فرارویانند؛ زیر فشار پیوسته و همیشگی نیروهای امپریالیستی باخترزمین و نوچه های ملی گرای بر جای مانده شان درون و برون روسیه شوروی و «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» که در پی آمدگان را به جنگ و گریز مرگ و زندگی با آن واپسگرایان وامی داشت، ناچار شدند ناساز با آنچه «سوسیالیسمِ دانشورانه» درستیِ گام بگام آب رفتنِ۱ دولت در مانش گسترده ی آن را در نگره (تئوری) نشان داده، پایور و سپارش نموده بود،۲ سامانه ی کانون گرای برجای مانده از گذشته ی تزاری را همچنان گسترش داده، بیم سر بلند کردن دوباره ی دیوانسالاری کانونمند که بارها بیم برانگیز بودن آن برای آینده را بهنگام خود گوشزد نموده بودم، بجان بخرند؛ بدین سان، نه تنها کِرم های دیوانسالار بله قربانگوی دست یافته به کانون های نیروی دولتی، چون خوره بجان سوسیالیسم نوپا و هنوز خوب پا نگرفته، افتادند و آن را از توان بایسته برای پیگیری نوآوری هایی که نمونه ای درخشان از آن در جنبش نامور به «اِستخانوویسم»۳ خود را به نمایش نهاده بود، انداختند که دمکراسی تازه پا گرفته بر بنیاد «دیکتاتوری پرولتاریای پیروزمند»۴ در پهنه ی سیاسی را رنگی دیگر بخشیدند؛ رنگی که بویژه با نام رفیقی استوار بر باورهای سوسیالیستی۵ و رویهمرفته کارآ در پهنه ی کار و کردار هازمانی («پراتیک اجتماعی»)، ولی نه چندان نیرومند و حتا تا اندازه ای خشک مغز، سرخود و آسانگیر در زمینه ی نگره ای بی همتا از دیدگاه تاریخی،۶ پیوند خورد و سپس بویژه با آغاز یورش ناجوانمردانه ی آلمان نازی به میهن سوسیالیستی به خودکامگی پردی۷ گسترده ای انجامید.

زمینه ی فرسایش و شکست سوسیالیسم نوپایی که تنها دوره هایی بسیار کوتاه و گذرا توانست با آسودگی نسبی بروید و ببالد، اینگونه فراهم شد؛ آن را نه می توان بگونه ای نادانشورانه با بزرگنمایی سر تا پا ناروا و بیجای منش آدمی (شخصیت) به گردن این و آن افکند و نه حتا دستگاه دیوانسالاری («ماشین دولتی») بخوبی سرکوب نشده و سپس گام بگام گسترش یافته ای که اندکی پس از پیروزی انقلاب اکتبر، سر بلند کرده و خود را نشان داده بود، آفریننده ی چنان فرسایش و شکستی بشمار آورد؛ هر دوی این ها در کنار دیگر نارسایی ها و کاستی های کوچک و بزرگ پدیده آمده که برخی از آن ها نیز از دیدگاه تاریخی ناگزیر بودند، پدیده هایی۸ برخاسته از هستینگی (واقعیت) ناتوانی در از میان برداشتن یا باریک تر: از هم پاشاندنِ گام بگام دستگاه دولتی برجای مانده یا همانا «نیمچه دولت پرولتاريا» را به نمایش نهادند. ساختارهای توده ای از آن میان، شوراها که می بایستی در کار و کردار هازمانی («پرایتک اجتماعی») بدست طبقه کارگر و دیگر نیروهای پیرامون آن بگونه ای دربرگیرنده  از پایین گسترش می یافت و گام بگام جایگزین آن برجای مانده های دورافکندنی می شد به شوندهای گوناگون عینی و ذهنی از آن میان، خاستگاه روستایی بخش بزرگی از توده های مردم و از آن میان، کارگران۹، تراز فرهنگی ـ سیاسی همچنان خوب رویش و گسترش نیافته ای که هنوز نشانه های کم و بیش پررنگ همبودهای کهنه ی گونه هایی درهم آمیخته از دهگان ـ بردگانی تا گذشته ای نزدیک همچنان وابسته به زمین («موژیک») را بر پیشانی خود داشت، گسترش درگیری های ریشه دار درون سازمانی دگردیسه شده به گروهبندی های برتری جو و از همه برجسته تر، جنگ های پی در پی که از سوی نیرومندترین کشورهای امپریالیستی آن دوره و نوچه های ریز و درشت شان در همه ی سویه های زمین نگاری (جغرافیایی) پیرامون روسیه و سپس «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» برانگیخته، پشتیبانی و پی گرفته می شد، روند بهنجار (طبیعی) خود را نپیمود. «نیمچه دولت پرولتاريا» بجای آنکه کوچک تر و کوچک تر شده و در فرجام کار از میان برود، بزرگ تر و کانونمندتر شد۱۰ و در بلبشو و آشوب کم و بیش پایدار و فراگیر در هر سویه، گرایش های کهنه ی بورژوا ـ دمکراتیک جانی دوباره گرفت و گسترش یافت. آنچه بر سر نخستین کشور زحمتکشان آمد و به فروپاشی آن انجامید، پیامد چنین بلبشو و آشوبی است که تا امروز بدرازا کشیده شده و سرنوشتی همچنان ناروشن دارد؛ سرنوشتی که با پا نهادن آدمواره ها۱۱ در کم و بیش همه ی پهنه های اختسادی ـ هازمانی، نابودی دودمان آدمی بی برو برگرد خواهد بود.

همبودهای گوناگون آدمی در این خورشیدگَرد کوجک، دیگر از بختی بلند و زمانی دراز برای برپایی و ساختمان سوسیالیسمی فراگیر و پویا که آن هم نیازمند در هم کوبیدن سازندِ بی سر و سامان و زمینگیر شده ی سرمایه داری در گام نخست است، برخوردار نیستند. بختی کوتاه از دیدگاه تاریخی و زمانی به همان اندازه یا شاید کم تر برجای مانده تا با از پا انداختن اهریمن سرمایه داری امپریالیستی و نابودی فرآورده های زهرآگین آن از سازمان های تبهکار «نازی های نو» گرفته تا آزمایشگاه های زیست شناسانه ای که در آن ها چگونگی کِشت کشنده ترین میکروب ها بررسی و آزمایش می شوند و از آن ها بیم برانگیزتر: «هوش ساختگی» که چنانچه در چارچوب همین سرمایه داری زمینگیر شده گسترش یابند، دودمان آدمی را برای همیشه به باد خواهند داد، بروشنی سرنوشتی تیره و تار را نشان می دهند.۱۲ با این همه، کار درخشان رهبری روسیه با ایستادگی در برابر چنگ اندازی های کشورهای امپریالیستی۱۳ و پشتیبانی تا اندازه ای پاورچین پاورچین رهبری چین که بگمان من با کوته بینی برخاسته از سرشتی همچنان روستایی، بیش تر در پی بیرون کشیدن گلیم خود از آب هستند، امیدی هنوز نه چندان پایور را برانگیخته که راه دستیابی به جهانی دادگرانه (نه آنگونه که پاسیفیست ها و دیگر واماندگان نامور به چپ آن را جهانی دادگرانه تر می نامند!) گشوده شده است. همایش بسیار سودمند «روسیه ـ آفریکا» و برخوردهای سازنده ی رهبری روسیه، این امید را افزایش بیش تری می بخشد؛ امیدی که باید با کار و کوشش توانمندانه ی توده های مردم جهان و پیشگامی نیروهای پیشروی راستین باز هم افزایش بیش تری یافته، سنگری استوار و یگانه در برابر زورگویی های امپریالیست ها فراهم نماید.

ب. الف. بزرگمهر   هشتم امرداد ماه ۱۴۰۲

پی نوشت:

۱ ـ بجای زوال یا تحلیل رفتن

۲ ـ ... اِنگلس می گوید، پرولتاریا با در دست گرفتن نیروی دولتی، «دولت را چونان دولت از کار می اندازد». درباره ی آرش آن ژرف اندیشیده نمی شود یا بگونه ای دربرگیرنده (کُلّی)، رویهمرفته نادیده گرفته می شود؛ یا چیزی چون سرشت «ناتوان هگلی» در انگلس بدیده گرفته می شود. با این همه، براستی، این واژه ها بگونه ای فشرده، آزمون یکی از بزرگترین انقلاب های پرولتاریا، «کمون پاریس» در سال ۱۸۷۱ را بازمی گوید ... براستی، انگلس در اینجا از انقلاب پرولتاریایی سخن می راند که دولت بورژوایی را از میان برمی دارد؛ در حالی که واژه ها درباره ی پژمردگی دولت به بر جای مانده های دولت پرولتاریا پس از انقلاب سوسیالیستی اشاره دارد. بگفته ی انگلس، دولت بورژوایی «پژمرده» نمی شود که در جریان انقلاب، بدست پرولتاریا «از میان برداشته» می شود. آنچه پس از این انقلاب از میان می رود، دولت پرولتاریا یا نیمچه دولت است.

برگردان به پارسیِ گزیده ای برگرفته از «دولت و انقلاب»، نوشته ای ارزنده از فرزانه انقلابی: و. ای. لنین از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر (آنچه در میان « » آورده شده، گفته های سرراست برگرفته از فریدریش انگلس است.)

… Engels says that, in seizing state power, the proletariat thereby "abolishes the state as state". It is not done to ponder over over the meaning of this. Generally, it is either ignored altogether, or is considered to be something in the nature of "Hegelian weakness" on Engels' part. As a matter of fact, however, these words briefly express the experience of one of the greatest proletarian revolutions, the Paris Commune of 1871 … As a matter of fact, Engels speaks here of the proletariat revolution "abolishing" the bourgeois state, while the words about the state withering away refer to the remnants of the proletarian state after the socialist revolution. According to Engels, the bourgeois state does not "wither away", but is "abolished" by the proletariat in the course of the revolution. What withers away after this revolution is the proletarian state or semi-state.

Written: August - September, 1917

Source: Collected Works, Volume 25, p. 381-492
First Published: 1918

https://lenin.public-archive.net/

۳ ـ جنبشی برگرفته از نام «الکسی استاخانوف»، کارگر کانساری به فرآوری رسیده (معدن) در «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» است که شیوه های برکشیدن و بهره برداری نوآورانه اش از کانسار به افزایش چشمگیر فرآوری و بهبود روز و روزگارِ توده های رنج و کار، دستکم در دوره ای کوتاه انجامید. شوربختانه با دگردیسه شدن سرشت سوسیالیسم نوپدید، چنان شیوه های نوآورانه ای که می توانست باز هم بیش تر شکوفا شده به درختی تنومند فراروید، در کردار به بهره کشی فزاینده تر طبقه کارگر زیر پوششی سوسیالیسمی مچاله شده انجامید.  

۴ ـ در اینجا ما با ساختاربندی (بجای «فرمولبندی») یکی از چشمگیر‌ترین و  برجسته ترین اندیشه ‌های مارکسیسم درباره ی جُستار دولت، به نامِ دیکتاتوری پرولتاریا (همانگونه که مارکس و انگلس نامیدن آن را پس از «کمون پاریس» آغازیدند) سر و کار داریم؛ و همچنین یک شناسه ی تراز بالای چشمگیر از آرشِ دولت که افزون بر آن، یکی از «واژه های فراموش شده ی» مارکسیسم است: «دولت به آرش پرولتاریای سازمان یافته چون طبقه فرمانروا».

این شناسه از دولت هرگز در آوازه گری های (تبلیغات) چیره و شیوانگاری های (ادبیات) شورانگیزِ پرکاربرد  در دار و دسته های آیین نامه ای (رسمی) گروهبندی های سوسیال دمکرات روشن نشده [و] بیش از آن، دانسته نادیده گرفته شده است؛ زیرا بی چون و چرا (مطلقا) با «رفرمیسم» آشتی ناپذیر بوده و کشیده ای به چهره ی خشک مغزی های پرکاربرد دربرگیرنده و کژپنداری های هرز اپورتونیستی درباره ی «پیشرفت آشتی جویانه ی دمکراسی» است.

پرولتاریا به دولت نیازمند است ـ این را همه ی «اپورتونیست» ها، «سوسیال شوونیست» ها و «کائوتسکی» ها بازمی گویند و ما را دل آسوده می کنند (به ما اطمینان می دهند) که این همان چیزی است که مارکس آموخت؛ ولی آنها «فراموش می‌کنند» بیفزایند که بگفته مارکس، در نخستین گام، پرولتاریا تنها به دولتی نیازمند است که روند پژمردگی را می پیماید؛ به این آرش که دولت بگونه‌ای بنیاد یافته باشد که بی درنگ روند پژمردگی را بیاغازد؛ و نمی‌تواند [یکباره] از میان برود؛ و دوم [به این شَوَند] که کارکنان به «دولتی، به این آرش که پرولتاریا چون طبقه فرمانروای سازمان یافته» نیازمندند.

برگردان به پارسیِ گزیده ای برگرفته از «دولت و انقلاب»، نوشته ای ارزنده از فرزانه انقلابی: و. ای. لنین از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر (افزوده های درون [ ] از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر)

Here we have a formulation of one of the most remarkable and most important ideas of Marxism on the subject of the state, namely, the idea of the "dictatorship of the proletariat" (as Marx and Engels began to call it after the Paris Commune); and, also, a highly interesting definition of the state, which is also one of the "forgotten words" of Marxism: "the state, i.e., the proletariat organized as the ruling class."

This definition of the state has never been explained in the prevailing propaganda and agitation literature of the official Social-Democratic parties. More than that, it has been deliberately ignored, for it is absolutely irreconcilable with reformism, and is a slap in the face for the common opportunist prejudices and philistine illusions about the "peaceful development of democracy".

The proletariat needs the state - this is repeated by all the opportunists, social-chauvinists and Kautskyites, who assure us that this is what Marx taught. But they "forget" to add that, in the first place, according to Marx, the proletariat needs only a state which is withering away, i.e., a state so constituted that it begins to wither away immediately, and cannot but wither away. And, secondly, the working people need a "state, i.e., the proletariat organized as the ruling class".

Written: August - September, 1917

Source: Collected Works, Volume 25, p. 381-492
First Published: 1918

https://lenin.public-archive.net/

۵ ـ  یوسف (ژوزف) استالین

۶ ـ بی همتایی «سوسیالیسمِ دانشورانه» و در کانون آن: «دیالکتیک ماتریالیستی» چون جنگ ابزاری نیرومند در دست «طبقه کارگر» از این هستینگی (واقعیت) سرچشمه می گیرد که بنیاد هر سه سازندِ برده داری، خاوندی و سرمایه داری بر بهره کشی طبقه فرمانروا از دیگر طبقات و لایه های هازمانی در همبودهایی طبقاتی زمان خود استوار بوده و یک به یک در دل آن یکی جوانه زده و بهنگام خود فرمانروایی را به چنگ آورده اند و از این سویه با سازند سوسیالیستی که در آن پس از سرنگونی طبقه ی فرمانروای پیشین، سایر لایه های هازمانی میانی همراه با طبقه کارگر در روندی گام بگام رنگ می بازند و هازمان بی اشکوب (طبقه) کمونیستی در فرجام کار را می آفریند بگونه ای سرشتی سنجش ناپذیرند. دشواری بنیادین کار پیشبرد ساختمان سوسیالیسم نیز در همین هستینگ نهفته است. در این باره، دورتر یادداشتی دربرگیرنده نوشته و تا آنجا که به یاد دارم، در همین تارنگاشت گنجانده بودم که نتوانستم آن را بیابم. بجای آن دو برگرفته ی زیر را آورده ام:
«باید همواره به این نکته توجه داشت که فرارویی جامعه آدمیان به سامانه ای دادگر و بی طبقات بهره کش، فرآیندی خودکار و ناگزیر نیست. سامانه ی ”سوسیالیسم“ به شکلی خودپو از درون سامانه ی سرمایه داری بیرون نخواهد آمد. برای دستیابی به این آرزوی دیرینه آدمی، کار و پیکار جانانه ی همه نیروهای خواهان پیشرفت اجتماعی بویژه در پهنه ی نظری برای یافتن الگوهایی پاسخگوی نیازهای جامعه که کاستی ها و نارسایی های گذشته در ساختمان سوسیالیسم را از میان برداشته باشد، بایسته و شایسته است.»

برگرفته از نوشتار «سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۰ بهمن ۱۳۸۹

http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/02/blog-post_09.html

«همانگونه که کلاسیک های سوسیالیسم علمی (مارکس، انگلس و لنین) نیز در نوشته های خود یادآور شده اند، فرارویی سامانه ی سرمایه داری امپریالیستی به سامانه ای که در آن بهره کشی آدمیان از یکدیگر رخت بر بسته، روندی خودبخودی و خودپو نیست.

برپایی سامانه سوسیالیستی در پهنه ی کره زمین به گونه ای که دیگر امکان برگشت به سامانه ی سرمایه داری در آن برای همیشه بسته شده و زمینه های جامعه ی کمونیستی آینده در آن فراهم آمده باشد، نیازمند کار و کوشش توده های سترگ آدمیان، سازمان یابی و یافتن جایگزین های روشن سوسیالیستی یا با سمتگیری سوسیالیستی در کشورهای گوناگون جهان در گام نخست است. زمینه های چنین گام غول آسایی فراهم شده و به پیش می رود. با این همه، زمینگیر شدن سرمایه داری را هنور نمی توان به منزله فرارویی سوسیالیسم به شمار آورد. به نظرم، بر چنین نکته ای در برنامه باید پافشاری شود.»

برگرفته از نوشتار «نکته هایی برای بازنگری و بهبود «طرح برنامه نوین حزب توده ایران»  ب. الف. بزرگمهر سوم شهریور ماه ۱۳۹۰

https://www.behzadbozorgmehr.com/2011/08/blog-post_25.html

۷ ـ فرد همانا پَرد در زبان پارسی است که نمایی عربی یافته و بر بنیاد آن، واژه های دیگری چون مفرد، انفراد و ... ساخته و پرداخته شده اند (برگرفته از پیشنهادِ به باور من درست و درمانی از کاربری به نام ایرزاد در یکی از واژه نامه های اینترنتی):
واژه ای پارسی - اَرَبیده و هم خانواده با :
پَرده = جدا کننده ( پَرد - ه )
پاره = جدا شده ( پار - ه )
پَرد / فَرد = کسی که برای شمارش از جَم / جمع جدا می شود، طاق ، تَک
واژه های : افراد ، مفرد ، انفرادی ، تَفَرُد ، . . . در دستگاه واژه سازی اربی ساخته شده اند.

۸ ـ برای دریافتی دانشورانه تر، جُستار «ماهیت و پدیده» را از آن میان، در «ماتریالیسم دیالکتیک» نوشته ی زنده یاد هوشنگ ناظمی، نامور به «امیر نیک آیین» بکاوید.

۹ ـ بنا بر گواهی های تاریخی نه چندان کم، چیزی پایین بالای ۹۰% هازمانِ روسیه تزاری آن هنگام را روستاییان دربرمی گرفتند و طبقه کارگر صنعتی (پرولتاریا) آن نیز از سرشتی روستایی برخوردار بودند. ارزش والا و بیمانندی کار بلشویک ها برهبری فرزانه ی تیزبین انقلابی: و. ای. لنین در همین جاست که از چنین توده ی خامی که به آسانی فریب داده می شد، اهرمی نیرومند و بخوبی سمتگیری و تا اندازه ای خوب سازماندهی شده برای سرنگونی رژیم پوسیده ی تزاری در گام نخست و برپایی نخستین دولت پیروزمند سوسیالیستی جهان در گام پسین ساخت؛ کاری کارستان که چنانچه به روز و روزگار اندوهناک سازمان های سیاسی با گرایش های «سوسیال دمکراتیک» و «لیبرال دمکراتیک» کنونی نامور به «اُروکمونیست» ها برهبری شماری روشنفکران چس مرده ی خودباخته و خودفروخته در کم و بیش همه ی کشورهای اروپای باختری که همگی نیز خود را کمونیست جا می زنند، نیک بنگرید به ارزش آن بیش تر پی می برید؛ ارزشی که همچنین توانایی های پایان ناپذیر تنها طبقه ی انقلابی دوران ما: «طبقه کارگر» خوب ساز و برگ یافته در سازمان های رستایی ـ سیاسی انقلابی و خودآگاهی یافته در سازمان کمونیست های راستین را بگونه ای خیره کننده جلوی دیدگان همه نهاد.

۱۰ ـ جای گفتگو و ستیزه در این باره که چنان کاری کارستان شدنی بود یا نه در اینجا نیست؛ گرچه با بدیده گرفتن آنچه در «جنبش استخانویست ها» به انجام رسید، چنانچه سازمان پیشرویی که نخش رهبری سیاسی را بر دوش داشت از رهبران تراز بالایی چون آن فرزانه ی انقلابی برخوردار بود، روز و روزگار بگونه ای دیگر پیش می رفت.

۱۱ ـ واژه ی «آدمواره» را به مانش همپیوندی های بسیار گوناگونی از کالبد آدمی و سامانه های نرم ابزاری که در آینده برپایه دانش های گوناگون زیست فن آوری (بیوتکنولوژی) پدید خواهند آمد، بکار برده ام.

از پانوشتِ نوشتارِ «چگونه "جهان افلاتون" به واقعیت می پیوندد!»، ب. الف. بزرگمهر، سوم آبان ماه ۱۳٨٨

https://www.behzadbozorgmehr.com/2009/10/blog-post_25.html

۱۲ ـ «از دیدگاه تاریخی و پیشرفت شتابان دگرگونی های شگرف دانش و فن آوری، بخت بسیار کوتاهی برای ساختمان جامعه ای آدم ـ محور و نه سود ـ محور برای همه ی آدم های روی کره ی زمین بر جای مانده است. کوشش همه ی بشریت بایسته است تا با برپایی چنین جامعه ای، خود را از چنگال نابودی رهایی بخشد.

جهانی دگر، جهانی بدون جنگ، جهانی که در آن آدم گرگ آدم و بازیچه ی ساخته های دست خود (اکنون سرمایه و در آینده آدمواره ها) نباشد، شدنی است؛ ولی هیچگونه پشتوانه ای برای آن نیست. چنین جامعه ای بگونه ای خودپو و خودکار از دل اهریمن سرمایه داری بیرون نخواهد آمد؛ حتا اگر بیش از آنچه امروز زمینگیر شده، زمینگیر شود.»

برگرفته از یادداشت «فناوری روباتیک در سال گذشته» ب. الف. بزرگمهر   ۲۹ اسپند ماه ۱۳۸۹   

https://www.behzadbozorgmehr.com/2011/03/blog-post_1426.html

۱۳ ـ «کار بسیار درست و بجایی انجام دادی، آقای پوتین؛ درود بر شما!»  ب. الف. بزرگمهر   پنجم اسپند ماه ۱۴۰۰

https://www.behzadbozorgmehr.com/2022/02/blog-post_43.html

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!