«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۹ اردیبهشت ۱, دوشنبه

مِسكین آخوند چون مُرد، مُرد! ـ بازانتشار

جَحی بر بازاری رسید و گرسنه بود. مردمی پُر ریش و پشم بدید که بر سر و سینه کوفتندی و «نَمر نَمیر» گفتندی.

حال پرسید.

گفتند:
شیخ نَمیرمان مُرد.

گفت:
شكرانه بدهید تا من آن مُرده را زنده سازم.

مردم به یکباره خاموشی گُزیدند و تُنبان آن چند تن که به بهانه ی نَمر نَمیر از دیوار تازیان بالا رفتندی، پایین کشیده، هر یک را کتکی سزاوار بزدند؛ سپس جَحی را با حلویجات و اشربه (ساندیس)، خدمت بجای آوردند؛ چون تا خِرخِره بخورد و بنوشید، گفت:
این مُرده، چكاره بود؟

گفتند: آخوند.

انگشت در دندان گرفت و گفت:
آه، دریغ! هركس دیگری كه بودی در حال زنده شایستی كرد؛ اما مسكین آخوند چون مُرد، مُرد!*

ب. الف. بزرگمهر    ۱۸ دی ماه ۱۳۹۴
با الهام از یکی از داستان های جاودانه عُبید زاکانی و بازآفرینی درخور متن آن.

* گرچه جحی، در دل با خود بگفتندی:
اگر زنده بود، خودم خفه اش کردمی تا مردم آسوده تر زیَند!

پی نوشت:

این نکته را نیز یادآور می شوم که داستان بالا را برای ریشخند رژیم تبهکار و ناتوان از گره گشایی دشواری های مردم ایران که برای فرار از بار پاسخگویی، هر بار بحرانی تازه و بی هیچ هماوندی با نیازها و خواست های توده های مردم و نیز منافع ملی ایران می آفریند، ساخته ام؛ وگرنه، به دار آویختن آن شیخ پرخاشگر و بسیاری دیگر از تبهکاری های رژیم مزدور خاندان سعودی در عربستان که همچشمی برای رژیم اسلام پیشگان فرمانروا بر کشورمان است را به نوبه ی خویش محکوم می کنم.

ب. الف. بزرگمهر    ۱۸ دی ماه ۱۳۹۴


هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!