«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۹ اردیبهشت ۹, سه‌شنبه

نامه‌ی کودک زباله گرد به ویروس ناخوانده!

حدود دو ماه می‌شود که تو آمده‌ای و همه را درون خانه چپانده‌ای؛ به جز ما که برای نان شب مان مجبوریم آواره‌ی کوچه و خیابان باشیم. برای ما فقیر فقرا که دنیا با کرونا و بدون کرونا فرقی ندارد. فقط یک دلیل به دلایل بدبختی ما اضافه می‌شود؛ در اصلِ قضیه که فقر ماست، فرقی ایجاد نمی‌شود. قبلش از گرسنگی و نداری و بیچارگی می‌مردیم؛ حالا اگر کرونا بگیریم، پول دوا و درمان نداریم و از بی‌پولی بعد از مریضی می‌میریم. به قول یکی از بچه‌ها که همیشه به شوخی می‌گوید: «جفتش دوتاست!» یعنی در واقع جفتش یکی‌ست! شاید هم سه تا! نمی‌دانم! اینجایی که ما زندگی می‌کنیم، قواعد ریاضی بالا و پایین، زیاد دارد! در اینجا یک با یک، برابر نیست! برای همین هم خیلی اعداد معنایی ندارند. از ریاضیات همین‌قدر می‌دانیم که زباله‌ای که در طول روز جمع می‌کنیم، شب کیلویی چند از ما می‌خرند؟

کروناجان! راستش اگر قرار است باز هم آشغال جمع کنم که از قضا قرار همین است، ترجیح می‌دهم تو باشی تا اینکه نباشی! حداقل وقتی هستی، بیشتر مردم توی خانه‌های شان هستند و من کمتر خجالت می‌کشم وقتی سَرم را توی زباله‌ها می‌کنم. اصلا اگر قرار است آدم‌ها بیرون بیایند و بدبختی و بیچارگی عده‌ای را ببینند و صدایی از آنها درنیاید، خب اصلا بیرون آمدنشان چه فایده‌ای دارد؟!

کروناجان! چند نفر توی محله‌ی ما مرده‌اند که مردم می‌گویند از کروناست! اینجا که شب می‌شود، هیچ تیر چراغ برقی وجود ندارد و کوچه‌ها تاریکِ تاریک می‌شود! در همین موقع‌ها هم چند خفاش در کوچه و خیابان محله‌ی ما به پرواز درمی‌آیند. تو را هم که می‌گویند از خفاش سردرآورده‌ای؛ من که باور نمی‌کنم! خفاش‌ها که این همه سال، شب‌ها دور و بر ما پرسه زدند و هیچ آسیبی به ما نزدند. من که تازه ۱۲ سال را پر کرده‌ام از مامور گاراژ زباله که یک شب در میان، هر چه از دهانش درمی‌آید به من می‌گوید، بیشتر می‌ترسم. خفاش که ترسی ندارد. خودش رد می‌شود و می‌رود؛ اما فحش‌های مامور گاراژ پشت سر هم تکرار می‌شود و هر بار هم تا دو سه روز روی اعصابم می‌رود. کارم لنگ اوست و هیچ چیز هم نمی‌توانم بگویم به آن مرتیکه!

کروناجان! ما هر روز در فقر و بدبختی خودمان می‌میریم! بعد تو قرار است دقیقا چه کار جدیدی انجام بدهی که قبلا برای ما اتفاق نیفتاده؟ برای همین هم به نظرم تو هیچ ترسی برای فقیر فقرا نداری!

برگرفته از «تلگرام اتحادیه آزاد کارگران ایران»   نهم اردی بهشت ماه ۱۳۹۹

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!