«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ دی ۱, یکشنبه

سخن تنها بر سر فرهنگ نیست ...


تصویری از نقشه ی خاورمیانه ی بزرگ بر پایه ی سیاست امپریالیست های یانکی را درج کرده و نوشته است:
«آری، آن‌گاه که ”بیشینه‌ی مردمِ ایران“ در خوابِ ناآگاهی و نادانی به سر می‌برند یا خود را به خواب زده‌اند یا به تماشای تلویزیون نشسته‌اند و یا در رده‌ی (صف) رآی دادن ایستاده‌اند، ”دشمنان و بدخواهانِ سرزمین گرامی‌تر از جان‌مان“ رَه‌نامه‌ی پاره‌پاره کردنِ میهن‌مان را می‌کشند و اِنگاره‌ پردازان‌شان با بی‌شرمیِ شگفت‌آوری، از رَه‌نامه‌های پلید و پلشت و بی‌شرمانه‌شان سخن می‌گویند:
بیش از یک دهه پیش، به گاهِ ۱۸ ژانویه‌ی ۱۹۹۹، برنارد لوییس در سخنرانی خود با بَرنامِ ”ایران در تاریخ“ در ”کانون موشه دایان“ در ”دانشگاه تل‌آویو“  درباره‌ی ”جایگاه ایران در تاریخ“ و درایشِ آن بر فرهنگمندیِ جهان، چنین گفت:
”... در دوهزار سالِ گذشته، هیچ کشورگشا یا نیروی بیرونی نتوانسته ‌است بر زبان و فرهنگ ایرانی درایش‌های (تأثیرات) بنیادین بگذارد که این یکی از نشانه‌های فرهنگِ برتر است؛ و فرهنگِ برتر همیشه بر فروتر چیرگی یافته‌است  ...“

وی در ”همایشِ بیلدربرگ“ به این برآیند رسید که تنها راه رویارویی با چنین فرهنگی، نابود نمودنِ آن است؛ و پیشنهاد کرد که ایران را به تکه‌های دودمانی (قومی) گونه‌گون بشکنند و میان کشورهای نوپا بخش کنند [پروژه ‌های ”کوردستان بزرگ“، ”آذربایجان بزرگ“، ”بلوچستان بزرگ“ و  ...]

فرهنگی که ”لوییس“ از آن سخن می‌گفت، هنوز زنده است. هرچند که در سینه‌ی انگشت‌شماری از “مردمِ این سرزمینِ بزرگ باستانی“ مانده است و دشمنانِ بسیاری کمر به نابودیِ آن بسته‌اند.

اگر این فرهنگ زنده نبود، دشمنان و بدخواهانِ ”ایران“، این‌گونه خود را به آب و آتش نمی‌زدند تا ”ایران“ را پاره‌پاره، و ”ایرانیان راستین“ را گوشه‌گیر نمایند ... ولی  ...افـــــســـــوس ...» 

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب:  ب. الف. بزرگمهر
 
می نویسم:
به صغرا و کبرای آن که درست می نماید، کار ندارم. ولی با دیدی بسته و تا اندازه ی بسیاری ملی گرایانه به جُستار نگریسته است. چرا جُستاری بسیار گسترده  را به چارچوب فرهنگی آن محدود نموده است؟ سخن بر سر انقلابی است که از درون نابود شده و به دست ضدانقلاب افتاده است؛ سخن بر سر سیاست های امپریالیستی در منطقه ای نفتخیز و گازخیز است که هر نیروی امپریالیستی بر آن دست یابد، گلوی سایر همچشمان را گرفته و آن ها را به خود وابسته یا وابسته تر می نماید. سخن بر سر شرایط بسیار مهم جغرافیایی ـ سیاسی (ژئوپلیتیکی) منطقه ای است که کشورمان ایران در کانون آن قرار دارد و بی سیاستی فرمانروایانی نابخرد، افزون بر تبهکاری هایشان، آن را به لقمه ای چرب برای امپریالیست ها تبدیل نموده است؛ سخن بر سر رژیمی به بن بست رسیده است که نه پشتوانه ی مردمی دارد؛ نه اقتصادی ملی و نیرومند پدید آورده که بتواند روی پای خود بایستد؛ و رهبرانش در پی تضمین گرفتن از «شیطان بزرگ» و همدستانش تاکنون به خواری های بسیاری تن داده و سرافکندگی مردم ایران را به بار آورده اند؛ سخن بر سر کشوری بزرگ است که سیاست تبهکارانه ی رژیمی فرومایه آن را به سوی ازهم پاشیدگی اقتصادی ـ اجتماعی و گسستن پیوندهای تاریخی میان خلق های آن سوق داده و می دهد.

بد نیست، آن نویسنده و دیگر ملی گرایانی چون وی اندکی در این باره نیز بیندیشند که منظور از سرزمین در فرجام کار، مردمی هستند که روی آن زندگی می کنند؛ نه خاک به تنهایی! به عنوان نمونه، نگاهی به وضعیت اسفناک مردم بلوچستان و آمارهای آن بیندازند که مردم از بیکاری و تنگدستی مطلق ناچار به کوچ هستند و گاه جگرگوشه های خود را برای لقمه ای نان می فروشند. روشن است که هیچ مردمی، هیچ خلقی، خوبی های زندگی در سرزمینی بزرگ در کنار دیگر خلق ها را به آسانی زمین نمی گذارد تا به اصطلاح مستقل شود! نگاهی به وضعیت اسفبار سرزمین های جداشده از یوگسلاوی که تنها نامی از آن ها برجای مانده و سرزمین شان جولانگاه سربازان نیروهای ناتو شده، گواه خوبی در ای باره است؛ ولی از سوی دیگر، دیدگاه ملی گرایانه به جُستار سرزمین و آب و خاک، دیدگاهی کور است. برای آنکه مشخص تر و رک و پوست کنده گفته باشم، می تواند شرایطی پدید آید که خلقی یا خلق هایی در چارچوب سرزمینی یکپارچه، بخواهند راه مستقل خود را پیش گیرند و شرایط اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی نیز چنین امکانی را که بهتر اقتصاد و اجتماع خود را سر و سامان دهند، برای شان فراهم نموده باشد. در چنان شرایطی باید به خواست آن خلق یا خلق ها ـ حتا اگر اشتباه نیز به دیده آید! ـ ارج نهاد و جنگ و خونریزی بیجا راه نینداخت؛ ولی بازهم این را می گویم، خواست همه ی ما و بسیاری از مردم کردستان، آذربایجان، بلوچستان و خوزستان و ... این است که در کنار یکدیگر زندگی کنند و بسیاری پیوندهای تاریخی و فرهنگی میان شان وجود دارد. سخن بر سر شیوه ی نگرش علمی، انساندوستانه و احترام آمیز به دیگران است؛ به این ترتیب، همه ی جستار را در چارچوب کور ملی گرایی که به هیچ رو با میهن پرستی یکسان نیست، محدود نکنیم و نبندیم.

ب. الف. بزرگمهر  ۲۹ آذر ماه ۱۳۹۲

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!