خوب! اگر زندگیت در این فشرده شده باشد که در کوره راه باریکی پر از سنگلاخ، در پی استری چموش ناگزیر به همان سویی رهسپار شوی که آن جانور می رود، چه؟! از عرّ و گوزش که خواه ناخواه ناچار به شنیدن و بوییدن آنی که بگذریم، می ماند تپاله هایی که هر از گاهی درست جلوی پایت به زمین می افتند و این گمانه که از چنان جانور ناسازگاری، هر آن لگدی مرگبار دریافت کنی؛ خوب! از عرّ و گوز که چیزی نمی توان ساخت؛ تپاله ی استر نیز چون تپاله ی گاو که برای سوخت بکار برده می شود، چندان کارآیی ندارد و افزون بر آن، خم شدن و برداشتن آن، بیم لگد خوردن از چنان جانوری و یکسره به «دیار باقی» رهسپار شدن را بس افزایش می دهد* تنها باید هُشیار باشی که آن را با گوشت کوبیده یکی نگیری؛ همین و بس!
ب. الف. بزرگمهر ۲۳ تیر ماه ۱۳۹۶
https://www.behzadbozorgmehr.com/2017/07/blog-post_15.html
* بماند که برخی کارشان به اینجا نیز رسیده و چنان تپاله هایی را روی سر نهاده، حلوا حلوا می کنند!

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر