«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۹ بهمن ۶, دوشنبه

رویه ی دیگری در پیش گیریم! ـ بازانتشار

پیشینه ی گفتگو

«حسنقلی» از زبان شکنجه گری فرومایه چنین آورده است:
«واقعیت این است که انقلاب اسلامی همواره در اتاق های غیر رسمی و با خط شکنی آدم های غیر رسمی جلو آمده است ... استاد حسن رحیم پور ازغدی»

برایش نوشتم:
این آقا "استاد" شکنجه گر بوده اند؛ اکنون گویا به فلسفه روی آورده اند! این هم از ویژگی های رژیم تبهکار جمهوری اسلامی است! چه می گوید این "استاد"؟ شیوه های بازجویی؟! شکاندن و خرد کردن آدم ها؟ ها؟!

مُلّا امین فرج که پشت تصویر شیخ فضل الله نوری پنهان شده و گویا در دانشگاه تهران درس می خواند یا درس می دهد به یاری «حسنقلی» شتافته، می نویسد:
«اوه اوه خیلی تاثیرگذار بود کامنتت! اصلا مسیر زندگیمو عوض کرد! درود بر تو آریایی ! ای مبارز! ای آزادی خواه»

برایش می نویسم:
امین آقا کی گفت من آریایی ام؟ من گفتم؟! تازه! اگر هم باشم به خودم مربوطه! آریایی بودن یا نبودن من که به گاو و گوسپند شما آسیب نزده؛ الحمدلله؟! می بینم که الحمدلله قطر عمامه ات هم بزرگه! ما که بخیل نیستیم؛ انشاء لله بازهم بزرگ تر شود! تازه این ها چه ربطی به آنچه نوشته ام دارد؟ مگر آن آقا که به عنوان استاد از وی یاد شده، در زندان ها و شکنجه گاه های جمهوری اسلامی، فرزندان مردم را درست مانند همین نمونه آخری: زنده یاد ستار بهشتی که به زور و شکنجه به جهان باقی روانه اش کردند، شکنجه نمی کرده است؟! از خودش بپرسید، اگر یک روده ی راست در شکمش باشد به شما حقیقت را خواهد گفت.

می بینی؟! حد و مرز خودت را هم نمی دانی و چیزهایی که به هم ربط ندارد را با هم قاتی می کنی تا موضوع گم و گور شود!

«همه ی سپاه نادانی و تیره اندیشی به میدان کارزار فراخوانده شده اند!»، ب. الف. بزرگمهر، یکم دی ماه ١٣٩١

https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/12/blog-post_5286.html 

***

مُلّا امین فرج مچ می گیرد!

برایش نوشته بودم:
فراموش کردم برایت بنویسم که پشت تصویر دیگران نیز پنهان نشو!

مُلّا امین فرج از همه ی آن نکته ها، حواس پرتی مرا نشانه می گیرد و شاید هم پنداشته است که من شیخ فضل الله نوری را نمی شناسم که اگر چنین نیز بود بازهم چندان نکته ی مهمی نبود! شیوه ی برخوردش به جُستار، کاستی های بسیاری را به نمایش می گذارد. می نویسد:
«ولی مردونه این کامنت دومیتو که گفتی فراموش کردی اون نکته رو برام بنویسی نشون میده اولش فکر کردی اون عکس آخونده خودمم و نمیشناختی شیخ فضل الله نوری رو ((: نه ؟ عیب نداره به روی خودت نیار، بالاخره هرکی یه عیبی داره واللا»

برایش می نویسم:
بله! حق با شماست؛ ولی نه به این دلیل که من با چهره ی شیخ فضل الله نوری آشنا نبودم. کسی که کتاب تاریخ مشروطیت زنده یاد احمد کسروی را خوانده باشد (و من آن را دو سه بار خوانده ام!) حتمن چشمش به جمال این آخوند واپسگرا روشن می شود! علتش نداشتن تمرکز کافی در آن موقع بود؛ ولی بعد به یادم آمد که عکس آشناست و نخستین کسی که به یادم آمد، شخص شخیص ایشان بود. برای اطمینان با وارد کردن نام وی در اینجا هم آن را بررسی کردم تا مطمئن شوم:
http://images.google.com/

نقطه ی ضعف یا به گفته ی شما عیب هم البته همه دارند و برخلاف پندار شما من آن را پنهان نمی کنم. خوشحالم که این را درمیان گذاشتید؛ گرچه اکنون باید روشن شده باشد. ضمنا این را هم بد نیست بدانید یا شاید هم می دانید که نقطه ضعف های آدمی با نقطه قوت هایش درهم خوب گره خورده اند. به همین دلیل هم هست که کسانی که نقطه های ضعف زیاد دارند، نقطه های قوتشون هم بطور نسبی از دیگران بیش تره! این البته با منطق ارستویی که توی حوزه ها درس می دهند، چندان دریافتنی نیست؛ زیرا بر پایه ی منطقی که به آن متافیزیک می گویند، استوار است. برپایه ی این منطق، نقطه ی ضعف همیشه نقطه ی ضعف است و همیشه نیز همان است که بوده است. البته از برخی استثناء ها در میان صنف شما باید حتمن یاد کرد که بزرگ ترین شان ملاصدرا است که من دستِ کم به اندازه ی شما به وی افتخار می کنم و در دوره ی کنونی هم کسانی چون علامه طباطبایی تا اندازه ای به دریافت شیوه ی دیگری از اندیشیدن نزدیک شدند که به آن دیالکتیک می گویند. بیگمان شما با آن آشنا هستید.

به هر رو، برای آنکه از جُستار دور نشده باشم و نمونه ی مشخصی هم بدست داده باشم، من آدم ها را تا اندازه ای با ریخت شناسی زمین (geomorpholgy) می سنجم. آدم های نمی خواهم بگویم کودن، ولی کم تجربه، کوته بین و کسانی که محدوده ی عمل شان به درازای زندگی شان معمولن از ده و شهر خود بیش تر نیست (از استثناء ها می گذرم!) را من مانند بیایانی کم و بیش مسطح می بینم که پستی (به صورت نمادین: نقطه ی ضعف) و بلندی (به صورت نمادین: نقطه ی قوت) چندانی ندارند و درست نقطه ی مقابل آن آدم هایی هستند که مانند کوه هستند؛ ولی به هر رو در کنار کوه دره های ژرف هم هست. این آدم ها همان اندازه که بلندی ها و برجستگی هایی دارند (نقاط قوت)، دره ها و فرورفتگی هایی هم دارند (نقاط ضعف) که از بنیاد با آن یکی نمونه ی پیشین تفاوت دارند. این بگونه ای فشرده و خام، دیالکتیک طبیعت است. در میان این دو نمونه ی افراطی (کوه و بیابان)، طبیعتا حالت های حد واسط هم هست. می بینید؟! این شیوه ی نگرش دیگری است و با آن شیوه ای که شما در حوزه های علمیه ی مذهبی چیز یاد گرفته اید، تفاوت ماهوی دارد. ملاصدرای بزرگ ما چندین صدسال پیش با آنکه دانش فنی و علمی زمان وی و افق اندیشه ی آن زمان چنین اجازه ای نمی داد به این شیوه اندیشگی بسیار نزدیک شده بود (غول بزرگ اندیشه ی زمان خود!). اکنون می توانید کم و بیش حدس بزنید که چرا به وی مُصلح می گفتند! بسیار چیزها می دانست که نمی توانست بر زبان آورد؛ چون به هر انگیزه ای، نمی خواست آشوب به راه بیندازد و کسانی به خاطر وی کشته شوند؛ ولی خوشبختانه اندیشه اش را بر روی کاغذ آورده است. حتا گفته می شود که وی تنها از راه فلسفه توانسته بود هماوندی (رابطه) میان مادّه، زمان و فضا را کشف کند و به این حقیقت علمی که امروزه ثابت شده است، نزدیک شده بود که مکان و زمان بدون ماده هستی ندارند. می توان در این راه گام نهاد و کار وی را پی گرفت؛ می توان هم نشست و به پندار خود، مچ این و آن را گرفت.

می توان راه گفت و شنود منطقی میان آدم های با باورها و نظریات گوناگون را گشود و از آن نهراسید و رویه ی پیامبر اسلام را پی گرفت که با همه نشست و برخاست داشت؛ می توان برعکس راه گفتگو را بست و نماینده ی الله قاسم (یا قاصم ـ برای من هیچکدام شان تفاوتی نمی کند!) الجّبارین شد و بهترین دانشمندان دگراندیش و گل های سرِ سبد اجتماع را به جرم های ناکرده به زندان افکند، شکنجه شان داد و سرانجام حلق آویزشان نمود.

نتیجه ی کار جلوی چشمان همه ی ماست و ما از یکدیگر به هر رو جدا نیستیم. گزینش راه درست با ماست. کدام راه را پیموده اید؟

ب. الف. بزرگمهر      سوم دی ماه ١٣٩١

https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/12/blog-post_23.html

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!