«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۹ آبان ۱۷, شنبه

پس سلامِ الله عَلَی الحِسَین ـ بازانتشار

تعریضی است به آدم های ساده دلِ زود مُجاب شو و زود فریب خور

خان عشیره که مدتی پیش از نوکر خود آب خواسته بود و با آمدن ناگهانی شماری میهمان، هر دو از یاد برده بودند با احساس دوباره ی تشنگی از او پرسید:
ـ فغفور! مه رِ او دادی ته؟۱ 

فغفور که بارها به سبب فراموشکاری های خود مزه ی شلاق خان را چشیده بود، دستِ پیش را گرفت که:
ـ ها، خان! به سرت همو سات او دادم ته رِ.۲

خان، شگفت زده پرسید:
ـ خنکم بید؟۳

نوکر گفت:
ـ ها والله، خان! همچی خنکِ خنکم بید.

خان گفت:
ـ پس سلامِ الله عَلَی الحِسَین! نعلت بر قاتلون امام حِسَین!

پی نوشت:

۱ ـ مرا آب دادی تو؟

۲ ـ بله، خان! به سرت [قَسّم]، همان ساعت آب دادم تو را.

۳ ـ خنک هم بود؟

۴ ـ بله به خدا همچین خنکِ خنک هم بود.

برگرفته از «کتاب کوچه»، «حرف پ، دفتر نخست»، زنده یاد احمد شاملو با همکاری آیدا سرکیسیان، تهران ۱۳۷۸ (با اندک ویرایش، پارسی نویسی و بازآرایی از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/06/blog-post_16.html

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!