«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۸ آبان ۱۷, جمعه

چرا شکست و نه پیروزی؟ ـ بازانتشار

یک یادآوری بایسته

نوشتار زیر را در پی گفتگو و ستیزه ای اینترنتی با گروهی از نیروهای با گرایش چپ که به مناسبت سالگشت انقلاب مشروطیت ایران، در زمینه ی چگونگی شکست آن انقلاب، گفتگویی رویهمرفته بیمایه راه انداخته بودند، نزدیک به ده سال پیش نوشتم و درونمایه ی آن، کمابیش همان است که در پاسخ به آن گروه یادآور شده بودم. به هر رو، این نوشتار، مُهر و نشان گذشته را به همراه دارد و آنچه در زمینه ی «نبرد که بر که» (درون و پیرامون حاکمیت) بر سر جُستار «چگونگی گذار» و «راه رویش اقتصادی ـ اجتماعی» در میان بود، چندین سال پیش به سود نیروهای ضدانقلاب خزیده در حاکمیت پایان یافته است؛ نبردی پایان یافته در حاکمیت که چندی پس از آن به شوخی تلخی آمیخته به جدی از آن با برنام «نبرد گُه بر گُه» نیز یاد نموده ام؛ نبردی که هم اکنون نیز میان «سگ و گربه های نظام» برای به چنگ آوردن سهم بیش تر از خزینه ی پر دُرّ و گوهر خیمه و خرگاه و بودجه ی عمومی کشور پی گرفته می شود.

با این همه، آنچه از دید من، نوشتار زیر را سودمند و همچنان تازه نگه داشته، شیوه ی برخورد دانشورانه در چارچوب تاریخی گسترده تر به رویدادهایی است که چون موج، زمان و مکان را درمی نوردند و مُهر و نشان خویش را برجای می نهند.

ناگفته نیز نگذارم که درونمایه ی این نوشته از سوی برخی از همان نیروها و دیگران در یادداشت ها و نوشتارهای شان، بی یادآوری نام اینجانب بکار برده شد که به هر رو، مایه ی خرسندی است!

ب. الف. بزرگمهر یکم تیر ماه
۱۳۹۴



***

یک یادداشت کوتاه

دو روز پیش سالگشت انقلاب مشروطیت ایران بود؛ انقلابی بزرگ که مانند بسیاری دیگر از انقلاب ها و جنبش های دوره ی کنونی ایران، دیگران بیش از خود ایرانیان از دستاوردهای آن بهره بردند و از شکست های آن آموختند.

یادم آمد که در آستانه ی یکصدمین سالگشت این انقلاب بزرگ و شکوهمند مردم ایران، نوشتاری به این بهانه با نام «چرا شکست و نه پیروزی؟» نوشته بودم که در یکی دو تارنگاشت نیز درج شده بود. نوشتم به این بهانه؛ چون من تاریخدان یا تاریخ نگار نیستم و هسته ی بنیادین نوشتار نیز نه درباره ی تاریخ که بیش تر در چارچوب روش برخورد به رویدادهای تاریخی (اسلوب شناسی) می گنجید. شوربختانه، دیگر نسخه ای از آن در اینترنت یافت نمی شود. چنین به نظر می رسد که این نوشتار نیز مانند برخی دیگر از نوشتارهایم در گذشته، هنگامی که هنوز این تارنوشت را به ناچار راه نینداخته بودم، دانسته از سوی دارندگان گونه های گوناگون پروانه کمونیستی و تیولداران چپ و نیز آن ها که همیشه «مرغ همسایه برایشان غاز است» به دست فراموشی و گمنامی سپرده شده است؛ همان ها که هسته های اندیشه ی نو در نوشته های دیگران را بی یادآوری خاستگاه آنها به شکل های گوناگون اینجا و آنجا بکار برده و می برند. خوشبختانه توانستم در بایگانی نوشته های کهنه ی خود، نسخه ای از این نوشتار را بیابم و آن را بازانتشار نمایم.

می پندارم که جُستار به آن پرداخته شده و هسته ی بنیادین نوشتار همچنان از تازگی برخوردار بوده و خواندن آن سودمند خواهد بود.

ب. الف. بزرگمهر            ۱۶ اَمرداد ۱۳۹۰   


***

چرا شکست و نه پیروزی؟

به مناسبت یکصدمین سالگشت انقلاب مشروطیت ایران

سال آینده، یکصد سال ـ و به تعبیری دیگر نودونه سال ـ از انقلاب مشروطیت ایران خواهد گذشت؛ انقلابی بزرگ، پردامنه و از دیدگاه تاریخی سرنوشت ساز با اثرات ژرف بین المللی. امواج این انقلاب، نه تنها پهنه میهن ما که کشورهای همجوار آن زمان ایران را درنوردید و به نوبه خود بر انقلابها و جنبشهای دیگر از جمله در هند، عثمانی و بویژه انقلاب ۱٩۰۵ در روسیه اثر گذاشت. به همین مناسبت و از هم اکنون ـ و بویژه باید تاکید نمایم تحت تاثیر جو موجود ـ بطور عمده به جنبه هایی که به "شکست" این انقلاب انجامیده است، پرداخته می شود؛ امری که نگارندۀ این سطور چندان با آن سر موافقت ندارد. در این نوشتار تلاش نموده ام نکاتی از موضوع را که به نظرم درخور ژرف نگری بیشتری است، یادآوری و تا اندازه ای  موشکافی نمایم. به این ترتیب، نه بررسی و یا بازنگری تاریخی که بیشتر روش برخورد، موردنظر این نوشتار می باشد. به همین خاطر در یادآوری برخی رویدادهای تاریخی این دوره به اشاره ای بسنده شده است؛ به حکم: العاقل  فی الاشاره.

شکست و پیروزی امری نسبی است

برای آنکه تصویری فشرده و در یک نگاه به وضعیت جامعه ایران در آستانه انقلاب مشروطیت داشته باشیم، شاید گفته ای گویاتر از زبان یکی از بزرگترین پیشروان این جنبش بزرگ تاریخی نیابیم:
« ... چیزی که اثر فوق العاده در قلب من نموده و بتعجب من می افزود آن بود که می دیدم حاکم در عین حرکت و عبور از کوچه و بازار عده کثیری از فراشها و آدمهای مفتخوار تقریبا بعده چهارصد نفر جلو و عقب خود انداخته و کسانی را که نشسته بودند بزور آنها را بلند کرده و حکم بتعظیم کردن می نمودند. ... در بدو ورود من بشهر خراسان منظره هولناکی مشاهده نمودم که از آن منظره اهالی خراسان حاکم جدیدی را تحسین و تمجید کرده می گفتند که این حاکم خوب حاکم سفاکی بوده و خواهد توانست حکومت کند ولی طبع من و قلب من از این منظره بسیار منزجر و متنفر بود و آن حرکت را برخلاف وجدان و انسانیت یعنی وحشیگری صرف تصور می نمودم و آن عبارت بود از اینکه شخصی را شقه کرده یک نصفه بدن را بیک طرف دروازه و نصفه دیگر را بیک طرف دیگر آویخته بودند و من این منظره وحشیگری را نمی توانستم از مد نظر خود محو سازم.

... چون شخص من از ترتیبات حکومتی ایران بطوریکه باید مطلع نبوده و نمی دانستم که عموم حکومتهای ایران بهمین ترتیب و منوال سلوک می نمایند لهذا در خیال خود تصور می کردم که پس از عزل این حاکم سفاک ظالم حاکم دیگری که می آید از اعمال حکومت سابق متنبه شده اقدام بکارهای بد و مردم آزاری و بیقانونی نکرده با خلق خدا بعدالت رفتار خواهد کرد اما متاسفانه نتیجه بعکس شده حاکم دیگری که وارد شد همان کارها را دنبال کرده مطلقا متنبه نگردید، آن وقت من ملتفت شدم که عموم حکومتهای ایران قانون نداشته و هر یک از آنها بقوه دفاعیه و استبداد شخصی سلوک کرده هر چه بخواهند و خیال کنند در حق اهالی و رعایا با کمال سهولت و آسانی می توانند بموقع اجرا بگذارند بدون اینکه ترس از مجازات قانونی داشته باشند.

... هنوز اسمی از مشروطه در میان نبود، گاهی که من بعضی صحبتها در این باب با آنها می داشتم آنرا حمل بر یک چیز فوق العاده کرده مطلقا ملتفت نمی شدند که نتیجه آن چه خواهد شد حتی می گفتند که شخص نمی تواند با پادشاه صحبت کند و زبان آدم در هنگام ملاقات با سلطان می گیرد زیرا ممکن است که فورا حکم کند سر آدم را ببرند.

... در تمام مدت یازده ماه که من در خراسان اقامت داشتم هر چه سعی و تلاش کردم که بلکه بتوانم یک فرقه سیاسی ... تشکیل بدهم ممکن نشد چون کله های مردم بقدری نارس بود که سعی من در این ایام بی نتیجه ماند و مطلقا معنی کلمات مرا درک نمی کردند.»
١

این تصویر، گرچه بهیچوجه نمودار همه جوانب جامعه استبدادزده و در خواب قرون وسطایی خفته ایران نیست؛ بخوبی ژرفای عقب ماندگی را که کم وبیش سرتاپای جامعه ایران آن روز را دربرمی گرفت، به نمایش می گذارد. مقایسه این شرایط با دوران انقلاب مشروطه و پس از آن بروشنی دگرگونیهای ژرف انقلابی را بویژه در زمینه روحیات اجتماعی توده های میلیونی مردم نشان می دهد.

درباره علت های پرداختن به شکست انقلاب مشروطیت که بویژه سازمانهای چپ و چپ پیشین گرایش زیادی به آن نشان می دهند، پس از این اشاره خواهم نمود. اکنون به این موضوع خواهم پرداخت که واژه هایی مانند شکست و پیروزی در عرصه علوم اجتماعی و در اینجا بطور مشخص تاریخ، تا چه اندازه و در چه شعاعی ارزش کاربردی دارند.

 مارکس در جمله بسیار زیبایی، روند تاریخ بشری را به موش نقب زنی تشبیه می کند که با پشتکاری هرچه تمام تر راه خود رابه جلو، به آینده می گشاید و موانع سر راه را دور می زند. از این دیدگاه، این رهگشایی گرچه با زیگزاگ ها و گاه اعوجاج هایی همراه است، همواره پیوسته و صعودی بوده و گسست و سکونی در آن نیست. برپایه این منطق (دیالکتیک)، پدیده نو و مترقی پیوسته جای کهنه را می گیرد. نو و مترقی غلبه ناپذیر است. حرکت و پیوستگی همیشگی است و گسست و سکون تنها لحظه هایی از روند پیوسته و در تکامل همیشگی را بازمی تابد.

در بررسی انقلاب ها و جنبش های اجتماعی و از جمله در مورد انقلاب مشروطیت، گاه به تفسیرها و تحلیل هایی برمی خوریم که بیشتر از دیدگاهی ایستا (متافیزیک) و آرمانگرایانه، بدون درنظرگرفتن روند حرکت پدیده و رابطه آن با دیگر پدیده های دوروبر خود و در بسیاری از موارد با ایده آلیزه کردن آماجهای انقلاب به بررسی پرداخته و به داوری نشسته اند.

گفته می شود که انقلاب مشروطیت به آماجهای خود نرسید.  آیا این آماجها یکبار و برای همیشه هدفگیری شده بودند و یا آنگونه که تاریخ نشان می دهد، انباشت تدریجی (کمی) تناقضات اجتماعی ـ اقتصادی و تحول کیفی آن به انقلاب اجتماعی، تغییر و تحول آماج های جنبش را از اخراج مستشار بلژیکی مسیو نوز و تاسیس عدالتخانه تا پیدایش مجلس شورای ملی و خواستهای ضد استعماری درپی داشت؟ علاوه بر این، با استناد به اسناد و کتابهای نوشته شده در مورد این رویداد بزرگ اجتماعی میهن ما، در بسیاری موارد روشن نیست کدام آماج ها هدف جنبش توده های مردم و یا گروههای نخبه و سرکردگان آنها بوده است. آیا می توان میان این دو علامت تساوی گذاشت؟ آیا با گفتن و تکرار این مطلب که انقلاب مشروطیت به آماج های خود نرسید، تقدم روند عینی تاریخی را بر شعور اجتماعی زیرپا نگذاشته ایم و به شیوه تروتسکیستی انقلاب در انقلاب و یا انقلاب مستمر به رویدادهای اجتماعی ننگریسته ایم؟ آیاهیچ انقلابی را در تاریخ سراغ دارید که در یک مرحله و بیکباره به سرمنزل مقصود رسیده باشد؟ حتی در کلاسیک ترین نمونه انقلابهای بورژوازی:  انقلاب کبیر فرانسه، با آن که طبقه کارگر موتور محرکه آن را تشکیل می داد، نتایج مستقیم انقلاب نه بسود این طبقه پیشرو که در چارچوب منافع آزمندانه بورژوازی محدود گردید.

به شیوه برخوردی که نه از جانب یک "کمونیست" پیشانی سپید که از جانب یک اندیشمند پیرو مذهب ابراز شده است، توجه کنید:
«...اگر آرمان هاى بلند مشروطه را ... معيار داورى قرار دهيم، روشن است كه مردم ايران نه تنها در آن سه سال اول كه حتى پس از يك قرن هنوز به آن اهداف دست نيافته و حتى در مواردى عقبگرد هم داشته اند. از اين رو مى توان گفت جنبش اصلاح طلبانه و به تعبيرى انقلابى مشروطه ادامه دارد.

... اكنون هرچه داريم از بركت مشروطه داريم. يك مقايسه كامل و علمى بين ايران ماقبل مشروطه و مابعد آن، اين مدعا را مدلل مى كند. از نيمه دوم عصر صفوى تا مشروطه، ايران يك برهوت است و در آن از علم و فن جديد و ادب و انديشه نو هيچ خبرى نيست؛ اما پس از مشروطيت است كه در شعر و ادب و هنر و فكر سياسى و اجتماعى و انديشه دينى و اقتصاد و فرهنگ تحول انقلابى شگرفى روى مى دهد.

... اگر تا چندى قبل اكثريت توده در نظر و عمل يا استبدا گرا و واپسگرا بودند و حامى استبداديان شمرده مى شدند و يا در چالش استبداد ـ آزادى بى تفاوت مانده بودند و در مقابل، اقليتى از اهل انديشه و سياست و مبارزه حامى و مدافع آزادى و حاكميت ملى و دموكراسى قلمداد مى شدند. اكنون اكثريت قاطع، البته با درجاتى، مخالف فكر و عمل استبدادى اند و با تمايلات و آراى مستقيم و غيرمستقيم خود در اين سال ها نشان داده اند كه چرخ زمان به عقب برنمى گردد. ديگر انديشه و عمل مرتجعانه و مادون جمهوريت جايى در ايران كنونى و آينده ندارد. اين تحول مديون صدسال تلاش و جهاد مجاهدان راه آزادى و عدالت است ...»۲

در این شیوه برخورد، بروشی دانش پژوهانه روند پیوسته و در تکامل همیشگی تاریخ بازتاب یافته است. 

عاملهای داخلی و خارجی بازدارنده

پرسش دیگری که به میان می آید این است که آیا امکان رشد مستمر و پیروزی کامل انقلابی بورژوا ـ دمکراتیک در شرایط دنیای آنروزی امکان پذیر بود؟

اغلب به این مهم کمتر پرداخته می شود که انقلاب مشروطیت ایران در شرایط تسلط کشورهای استعمارگر بر جهان پدید آمد. شرایطی که کشور ما نیز، علیرغم استقلال ظاهری٣، در عمل نیمه مستعمره ای بیش نبود. پناه بردن مشروطه خواهان به سفارت انگلیس و بست نشینی در آنجا در همان نخستین مراحل جنبش انقلابی و نقش موذیانه این کشور استعمارگر در روند تغییر و تحولات بعدی شایسته تعمق جدی است. علاوه بر این، نقش بسیار منفی همبودهای اقتصادی ـ اجتماعی کهنه را در کشور پهناوری مانند ایران نباید نادیده گرفت.

ناهمگونی اقتصادی ـ اجتماعی و تفاوتهای نسبی شعور اجتماعی در مناطق مختلف کشور، در شرایط پیچیده و ناموزون روند انقلابی و دخالت های آشکار و پنهانی استعمارگران انگلیسی، دخالت و نفوذ سران عشایر بختیاری و ایلات شمال ایران را در واپسین مراحل روند انقلابی درپی داشت و آن را از مسیر پیشین خود خارج ساخت. اما بهرحال، همه اینها اجزای جدانشدنی پدیده را تشکیل می دادند و ما در بررسی چندوچون آنچه رویداده، باید همه این عناصر را در رابطه (دیالکتیکی) باهم و در یک مجموعه و یا بهتر است بگویم کل واحد در نظر بگیریم. آنگاه، شاید به این نتیجه منطقی خواهیم رسید که انقلاب مشروطه، بسیار بیشتر از آنچه ما می اندیشیم به آماج های خود دست یافته است. در این زمینه، باید حتما از نقش برجسته، قهرمانانه و فداکارانه آذربایجانی ها و بویژه مردم تبریز در پیشبرد امر انقلاب یاد کرد.

دمکراتیسم و دِسپوتیسم (خاورخودکامگی)

بازتولید خودکامگی از کجاست؟

احسان طبری در مقاله ای تفاوتهای بنیادی و عمده دولت ها را در اروپای باختری و ایران و  منطقه خاورمیانه شرح داده است. این موضوع در نوشته های دیگری نیز کم و بیش پژوهیده شده است. با این حال در عرصه عمل بویژه در زمینه تاریخ معاصر و انقلاب مشروطیت، کمتر به آن بها داده می شود.

دیوار بلند خودکامگی دیرینه شاهنشاهی در کشور ما که از دورزمان تاریخ در آن شاه، دارای قدرت مطلق و بقیه افراد جامعه از بالاترین تا پایین ترین قشرهای آن رعایای وی بحساب می آمدند، با انقلاب مشروطیت گرچه فرونریخت، ولی شکافی سخت برداشت. برای نخستین بار در تاریخ کهنسال ایران۴، "رعایا" به برخی حقوق و آزادی های صنفی، مدنی و اجتماعی دست یافتند که پیش از آن حتی در خیال نیز نمی گنجید. به همین دلیل، بزرگنمایی نخواهد بود که دستاوردهای فرهنگی این انقلاب را بسی فراتر از دیگر دستاوردهای آن بدانیم.

گرچه این دستاوردها، از همان نخست مورد دستبرد هرازگاهی و باید گفت فزاینده ی نیروهای واپسگرای اجتماعی و همدستان امپریالیست شان قرار گرفت و باعث شد که روند حرکت جنبش انقلابی با زیگزاگها و گسست های پی درپی همراه باشد، اما به هرحال و در یک ارزیابی کلی، این روند سیر مارپیچی بالارونده خود را پی گرفته و درستی آموزه های ماتریالیسم تاریخی را درباره سیر صعودی تاریخ به نمایش می گذارد.

جامعه ایران در زمینه دستیابی به آزادیهای فردی و اجتماعی، همچنان راه دشواری در پیش دارد؛ دشواری هایی که ریشه آن را بویژه در زمینه فرهنگی جستجو باید نمود. خودکامگی هنوز ریشه هایی سخت در روح و روان جامعه ما دارد و باید توجه داشت که فرارویی از یک سامانه پی ریخته بر زمینه خاورخودکامگی (استبداد شرقی) به سامانه ای نو و فرهیخته برپایه دمکراسی، نیازمند زمان است. جامعه ایران نیازمند آنگونه دمکراسی که رسانه های گروهی امپریالیستی آن را در چارچوب بسته دمکراسی بورژوایی تبلیغ می کنند، نیست. این دمکراسی در صورت پیدایش، ضرورتا و به حکم تاریخ از چارچوب دمکراسی بورژوایی فراتر خواهد رفت و برپایه نیازمندیهای خلق های میهن مان استوار خواهد بود. نام آن را هر چه می خواهید بگذارید. من آن را دمکراسی خلقی می نامم.

چارچوب زمانی ـ مکانی جنبش انقلابی مشروطه

آیا باید به انقلاب مشروطیت تنها در چارچوب جغرافیایی ایران نگریست و برای آن ابعاد زمانی تعیین نمود؟

پاسخ به این پرسش هم آری و هم نه است. آری، از آن جهت که برای سهولت درک پدیده و آنچه که «جامع و مانع» بودن بحث را ـ هر مبحثی ـ ایجاب می کند، ناگزیر به تعیین چارچوب ها، مرحله بندی های زمانی و ... برای آن هستیم و نه، از آن جهت که در یک بررسی علمی، باید به محدودیت های ناگزیر از کاربرد این روش (متافیزیک) و نسبیت ارزیابیها ـ که گاه اگر در چارچوبه ای گسترده تر به پدیده مورد نظر نگریسته شود، نتایجی دیگر از آنها گرفته می شود ـ توجه کافی داشت. به نظر نگارنده، انقلاب مشروطیت ایران را نباید در چارچوب تنگ زمانی ـ مکانی بگنجانیم. به این مهم، آقای محسن کدیور، که تنها بخش هایی از نوشتار ارزشمندشان در بالا اشاره شد، توجه ویژه ای داشته اند.

چرا به طرح موضوع به این شکل علاقمندیم؟

در ابتدای این نوشتار گفته بودم  درباره علت های پرداختن به "شکست" انقلاب مشروطیت که بویژه سازمانهای چپ و چپ پیشین گرایش زیادی به آن نشان می دهند، اشاره ای نمایم. به نظر نگارنده، این نحوه برخورد در درجه نخست و بیش و پیش از هر چیز دیگر ناشی از حاشیه نشینی جنبش موسوم به چپ است که بخش عمده ای از آن به دلایل مشخص به مهاجرت تن داده است. یکی از نمودهای روشن این حاشیه نشینی نیز که نگارنده آن را هم در چارچوب سیاسی و هم در چارچوب جغرافیایی تعریف می کند، حاشیه پردازی است.

گفته می شود به نتایج شکست انقلاب مشروطیت می پردازیم تا از آن برای آینده درس آموزی کنیم و در همان حال وظایف روز به فراموشی سپرده می شود! در پاسخ به این پرسش که مهم ترین درس برای حال و آینده چیست، گفته می شود تشکیل جبهه واحدی بر علیه استبداد و دیکتاتوری. با چه کسانی؟ با همان ها که وقت خود ودیگران را در کنگره های عبث و بیحاصل هدر می برند؟ آنها که جامه ایدیولوژی را از تن بر کنده اند و اکنون لخت و برهنه در برابر امپریالیستها کرنش می کنند و با گوشه چشمی به رویدادهای کشور همسایه، آلترناتیوهای باب طبع دشمنان بشریت می سازند؟ یا با آنها که با هر خیزشی بادبان انقلاب بر می افرازند و با فروکش پیامد آن آه و ناله سر می دهند؟  آیا کوچکترین کامیابی در این زمینه بدست آمده است و اگر نه چرا؟

آیا بهتر نیست بجای تفسیر۵ رویدادها که بخودی خود کار آسانی است، به یک ارزیابی جدی از اوضاع اجتماعی بپردازیم؛ رهنمودهای لازم را بیرون بکشیم و اگر در شعار و عمل، نادرستی می بینیم، با راستی و درستی و شجاعت آنها را بهبود بخشیم؟

باید توجه داشت که چه بدون حضور ما و چه با ما نبرد که بر که  جریان داشته و دارد. هر کس آن را نبیند، عملا جنبش اجتماعی را نادیده گرفته است. ما کجای صحنه نبردهستیم؟ در مرکز، حاشیه و یا حتی تماشاچی خارج از گود؟ آیا آنگونه که برخی می پندارند، اینترنت و ارتباطات مجازی جای حضور فیزیکی را پرنموده است؟ به نظر نگارنده، کاملا طبیعی است که در شرایط حضور کمرنگ نیروهای چپ و در راس آن حزب توده ایران، جریان نبرد روز به روز بیشتر به سود نیروهای واپسگرا و بورژوازی وابسته تمام شود و البته در شرایط امروزین ایران و جهان این تنها پیش درآمد انفجارهای اجتماعی واگرایانه و بی سامانی خواهد بود که بیشترین بهره آن را امپریالیستها خواهند برد. آنگاه و بناچار این پرسش منطقی برمی خیزد که آیا همه این تفسیرها برای وانهادن مسوولیتی نیست که به حکم تاریخ بر عهده نیروهای پیرو سوسیالیسم علمی نهاده شده است؟

واقعا مهمترین درس انقلاب مشروطه چیست؟ آیا جز این است که سازمانهای توده ای مانند شوراها، سندیکاها و نهادهای مدنی را ایجاد و سازماندهی کنیم؟ سازمانهایی که بدون وجود آنها امکان دگرگونیهای اساسی بسیار ناچیز خواهد بود و آن جامعه مدنی موعود به سرابی زیبا خواهد ماند که همواره در فاصله ای دور رخ می نمایاند. به قول آن شهید ارجمند: از ریشه باید رویید.

کجاست ریشه های ما؟            

ب.الف. بزرگمهر       ١١ آگوست ٢۰۰۴


پانوشت:

۱ ـ انقلاب مشروطه در خاطرات حيدرخان عمواوغلی  از خبرنامه اینترنتی اخبار روز

۲ ـ  اسلام، اما نه مشروعه، بلكه مشروطه اش ـ حسن يوسفی اشكوري ـ ازخبرنامه اینترنتی پیک نت

۳ ـ «کشور کاملا مستقل شاهنشاهی»

۴ ـ صرف نظر از برخی برهه های تاریخی کوتاه مدت و ناپایدار در تاریخ کهن ایران

۵ ـ مهم ترین تفاوت ماتریالیسم دیالکتیک با همه فلسفه های ماتریالیستی و ایده آلیستی پیش از آن در آن است که همه این  فلسفه ها در بهترین حالت تنها به تفسیر جهان پرداخته اند؛ در حالیکه ماتریالیسم دیالکتیک ابزار دگرگونی را در اختیار پیشرو ترین طبقه اجتماعی و احزاب نماینده آن نهاده است.

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!