«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۸ آذر ۳, یکشنبه

آزادی، نه مانشی مطلق که مانشی طبقاتی است! ـ بازانتشار

تصویری از سیمی خاردار درج کرده که تکه های جدا شده از آن به پرندگانی در آسمان رویایش فراروییده اند. در کنار آن نیز نوشته است:
«قفس را بسوزان! رها کن پرندگان را ...»! تصویری است ناهمخوان با نوشته یا به دیده ی من چنین می آید.

به شوخی و جدی می نویسم:
«فکر نمی کنی، اونجوری پرنده ها دستکم، دست به دست هم بودن؛ ولی حالا اینجوری، هر کدومشون مانند بیش تر آدم های توی جهان مجازی، خودبین می شن و به گفته ی اینوری ها «ایندیویدو» شون بیش تر رویش می کنه (individualism) و دیگه تاب اینکه کنار هم باشن و دست به دست هم بدن رو از دست می دن؟!»

پاسخ می دهد:
«برای من ارزشی بالاتر از آزادی وجود نداره.»

به وی پاسخ می دهم:
کدوم گونه اش؟ آزادی گونه های گوناگون دارد! به عنوان نمونه، یک گونه اش اینه که سرمایه دار باشی و سرمایه ات را هرجا دلت خواست و بی هیچگونه قید و بندی بتونی سرمایه گذاری کنی.

یک نمونه ی دیگه اش (تنها به عنوان پدیده ای از ماهیتی که می تواند به هزاران فرم دیگر نیز خود را بنمایاند) این است که سالی یکبار توی یک شهر بزرگ اروپایی، همجنس بازها بیان توی خیابون ها و نمایش آزادی راه بندازن و برای باشگاه های خودشون تبلیغ هم بکنند؛ اشتباه نشود، من هم می دانم، از دیدگاه زیست شناسی، همیشه استثناء از قاعده وجود داره و سخن بر سر رعایت حقوق همجنس بازها هم نیست که مانند سایر آدم ها از حقوق انسانی باید برخوردار باشند! سخن بر سر این است که استثناء رو بجای قاعده جا نزنی و زیر پرچم آزادی تبلیغ کنی؛ ولی در همون شهر اگر چپ ها بر ضد سرمایه داران جهان تظاهرات مسالمت آمیز راه انداختند به استناد یک ماده ی استثنایی در قانون آن کشور که گویا از صد و چند سال پیش توی قانون اساسی شون جا مونده (!؟) همه شون و بگیری بکنی تو هلفدونی و پرونده براشون بسازی تا پایان عمر!

نمونه ی دیگه ی آزادی هم که میلیاردها آدم زحمتکش روی کره زمین دنبالش هستند، حق کار شایسته، درآمد بسنده، امید به آینده و زندگی در صلح هستش.

خوب که چشمات و واکنی، می بینی که برخی از این آزادی ها  با همدیگه توی یک جوال نمی روند! معنی اش اینه که آزادی یک مانش (مفهوم) مطلق نیست! یک مانش طبقاتی است!

اگر متوجه نشدی بنویس که برات توضیخ بدم! شعار هم نده ! دستِکم این و باید دریافته باشی که آزادیخواه تر از نمونه هایی چون من نیستی! من کم و بیش می دونم جنابعالی و آدم های مانند جنابعالی چگونه آزادی یی خواستاری!

ب. الف. بزرگمهر   یکم آذر ماه ۱۳۹۲


پی نوشت:

چنین پاسخی برایم می نویسد که نشانه ی پایان گفتگوست:
«وقتی میدانی من و امثال من دنبال چه نوع آزادی هستیم ضرورتی به توضیح و بحث و جدل داریم. شعار را کسی میدهد که بردگی و اسارت مردم کره شمالی را آزادی میداند.»

می نویسم:
در واقغ درست می گویی. من نخست به چهره ی «جانی لنون» نگاه نکرده بودم. وگرنه، چیزی نمی نوشتم. تنها نوشته را دیدم. پس از آن چشمم به جمال جنابعالی روشن شد.

درباره ی کره شمالی، با احترام به نظر شما ، تنها این را یادآور می شوم که مردم آن کشور، هزاران بار بیش از مردم کشور ما و حتا کشورهای اروپای باختری و آمریکای شمالی از آزادی برخوردارند. گفته ی زیر را نیز از یوسف استالین، کسی که از وی در رسانه های امپریالیستی ـ سیهونیستی یک غول بی شاخ و دم که گویا همه را کباب می کرده و می خورده، ساخته اند و همین چند روز پیش دوستی در یک یادداشت برایم فرستاده بود، به عنوان حسن ختام می فرستم. ممکن است زمانی در آینده به یادش بیفتی و کمی بیش تر بیندیشی:
«برای من پندار دشواری است که یک انسان بیکار هنگامی که گرسنه است و کار شایسته برای خود پیدا نمی کند، چگونه می تواند از ”آزادیهای شخصی“ بهره مند باشد. آزادیهای واقعی، تنها در آنجا که بهره کشی از میان برداشته شده، در جایی که کسی بر کسی ستم نمی کند، در جایی که بیکاری و تنگدستی نیست، در جایی که انسان نگران از دست دادن کار، مسکن و نان خود در فردای روزگار نیست، می تواند هستی داشته باشد. وجود آزادی های شخصی واقعی، نه کاغذی و هر نوع دیگر، تنها در چنین جامعه ای امکان پذیر است.»  ی. استالین

با توجه به آنکه پیش تر نیز یکبار شما را آزموده بودم و برای آنکه دیگربار دچار چنین اشتباه بزرگی نشوم، نام شما را برای همیشه از سیاهه ی نام های درون حلقه ام پاک می کنم. با پوزش.

ب. الف. بزرگمهر   یکم آذر ماه ۱۳۹۲

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!