«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۸ دی ۸, یکشنبه

آیا همه ی این ها را نباید به پای کرامات خداوند بخشاینده مهربان نوشت؟! ـ بازانتشار

... تا می توانید آمرزش بخواهید!

از زبان یکی از «نشانه های خدا» آورده است:
«اگر می خواهید در کارتان گره نیفتد و موفق شوید تا می توانید استغفار کنید.» و سپس خود را در جایگاه پیامبران و امامان نشانده و افزوده است:
«... اگر اثر نکرد، جوابگویش من هستم»!

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب؛ عنوان از آنِ من است.   ب. الف. بزرگمهر

بخوبی می توانم آنچه در آن جهان برای این «عارف بالله» و «عبد صالح» رخ داده به پندار آورم:
نخست با پادرمیانی یکی دو پیامبر و چندین امام شیعه با آنکه حصرت علی، گوشش را به خاطر زیاده روی در بیان «... جوابگویش من هستم» کشیده، خداوند بخشاینده ی مهربان، جایی در زیر یکی از شاخه های سبز درخت سدر در بهشت به وی می بخشد؛ ولی او همانجا و هنوز جای نگرفته از خدا آمرزش می خواهد:
ـ خدایا مرا به خاطر گناهان کرده و نکرده ام ببخش و بیامرز!

خدا به وی پاسخ می گوید:
ـ اگر آمرزیده نشده بودی که اکنون در بهشت و آن هم بهترین جای آن نبودی! ما ترا آمرزیده ایم!

ـ ولی، خداوندا مرا بیامرز و ببخش ...

خدا که اندکی برانگیخته شده و پافشاری «نشانه خدا» بر آمرزش دوباره را درنمی یابد، پاسخ می دهد:
ـ ما ترا که «عارف بالله» و «عبد صالح» ما هستی، آمرزیده ایم! چه می خواهی؟ آیا از جایی که برایت مقرر فرموده ایم، ناخشنودی و می خواهی ترا در جایی برتر از پیامبران و امامان جای دهیم؟!

ـ نه! نه! این چه سخنی است؟ این بنده ی بیچاره را چه که با فرمان خدا رویارویی کنم؟! استغفرالله! اعوذ بالله من الشیطان رجیم! خدایا به بزرگی خود مرا ببخش و بیامرز!

خدا که اینک از آوردن نام آن «جن بو داده» که دیرزمانی پیش، خود را در میان فرشتگان جا زده و از فرمان وی برای سرخم نمودن در برابر «حضرت آدم» سرپیچی نموده بود، آشکارا برافروخته شده با تندی می فرماید:
ـ اگر بار دیگر چنین سخنانی بر زبان آوری و نام آن «ملعون»* را ببری، ترا به جایی خواهم فرستاد که عرب نی انداخت!

«عبد صالح» که همه ی هستی و پیشینه ی پربارش در روی زمین را از نمازهای روزانه و شبانه و نافله و نیایش های گوناگون در یک آن، بربادرفته می بیند و چون بید می لرزد، در حالی که زبانش بند آمده، تته پته کنان می گوید:
ـ خدایا ... مرا  ببخش و بیامرز ... من جز این ...

در چشم به هم زدنی، فرشتگانی با داس هایی بلند ـ مانند آنکه عزراییل با خود همراه دارد ـ به سوی وی که هنوز سخنش را به پایان نرسانده، می شتابند؛ چشمت روز بد نبیند؛ خواهرم، برادرم! نخستین چنگک در زیر چانه اش، دنباله ی نطقش را کور می کند و چنگک های دیگر در هر جای دیگری که بهتر گیر می کنند، فرو می روند و وی را که بیهوش شده، بی آنکه راه برزخ را بپیمایند، یکراست به دوزخ می برند.

چشم که می گشاید، خود را در جنگلی با درختان سر به فلک کشیده، میان گروه بزرگی هیزم شکن می یابد که درخت می بُرّند. هنوز از منگی بیرون نیامده، یکی از همان فرشتگان با داس دراز به وی فرمان می دهد:
ـ وخی وخی!** اینجا بهشت نیست که برای خودت هر گوشه ای دلت خواست لم بدهی؛ دوزخ است! ولی، چون گناه بزرگی نداشته ای، خداوند جلّ جلاله فرمان دادند تا تو را به طبقه ی نخست آن بیاوریم تا آمرزیده شوی و شاید دوباره ترا به بهشت بازگردانیم ... این ها که می بینی، برای آتش دوزخ، درخت می برند و هیزم فراهم می کنند؛ از مار غاشیه و عقرب های بزرگ طبقات زیرین در اینجا نشانه ای نیست؛ ولی روی درختان جنگل، مارهای زهری هستند که باید مراقب باشی تا ترا نگزند؛ بلند شو و به آن ها بپیوند ...

اینک، مدت زمانی می گذرد که «نشانه خدا» در کنار دیگر دوزخیان کم آزار، هیزم می شکند و خود را جوان تر حس می کند؛ کار بدنی سنگین، اثر خود را گذاشته و حتا از زبانه های آتشی که گاه از ژرفای دوزخ، تنوره کشان تا آنجا نیز می رسد، نمی ترسد؛ بیش تر لبخند می زند و آمرزش خواهی را نیز کم و بیش از یاد برده است! از شما چه پنهان، دیگر دلش نمی خواهد به بهشت بازگردانده شود؛ این را گاه یواشکی و در دل با خود می اندیشد ...

آیا همه ی این ها را نباید به پای کرامات خداوند بخشاینده مهربان نوشت؟!

ب. الف. بزرگمهر    ۲۷ آبان ماه ۱۳۹۲


*  به پندار من، خداوند هرگاه برافروخته می شود به زبان عربی سخن می گوید؛ دلیلی برای این پندار خود ندارم! بیخود، از من دلیل و مدرک نخواهید!

** به گمان بسیار، این فرشته، زمانی دورتر در اسپهان می زیسته و شاید در آنجا زاده شده است؛ چگونه در کالبد فرشته ای جای گرفته، حتا خدا نیز نمی داند!












هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!