«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۶ آذر ۲۱, سه‌شنبه

توده های مردم ایران گزینه ای پیشرو، پیش پای خویش نمی بینند تا پیرامونِ آن گرد آیند ـ بازانتشار

به همه ی آن ها که با خوار شمردنِ خویش و توده های مردم تنگدست شده و از پا افتاده ی ایران و چشم فروبستن بر ستمی که بر زندانیان سیاسی استوار و پایدار ایران از آن میان، بانو نرگس محمدی۱ می رود، با گزینشی که براستی گزینش نبود، همراه و همداستان شده و بویژه به روشنفکرانی که همه ی نابسامانی ها و تبهکاری های فزاینده در چهارسال نخستِ کارپردازی آخوند پفیوز امنیتی: حسن فریدون روحانی شده را نادیده گرفتند و به هر شوند و بهانه ای، از سر نادانی و سردرگمی یا از روی درماندگی و نبود چشم اندازی درخور به آخوند پاچه ورمالیده و در آب نمک خوابانده ی امپریالیست ها رای دادند!

آخوند پفیوز امنیتی: حسن فریدون روحانی شده در پیامی توئیتری پس از "پیروزی" از پیش آماده شده و همراه با ساخت و پاخت های گسترده و خرید و فروش آرای بخت برگشتگانی نیازمند لقمه ای نان‌ در آنچه "انتخابات" نامیده شده، می نویسد:
«ملت بزرگ ایران، پیروز انتخابات شمایید؛ خاضعانه در برابر شما سر تعظیم فرود می‌آورم. به عهدم با شما وفادار خواهم ماند.»۲

از تعارف بیمایه و بزرگداشت پر از رنگ و نیرنگ وی که بگذریم، می پندارید از کدام پیمان (عهد) یا پیمان ها یاد می کند؟ آن ها که پیش تر وعده داده بود و به هیچکدام جامه ی عمل نپوشاند؟ آیا چهار سال آزگار، بخت کوتاهی برای به انجام رساندن شان بود که اکنون می خواهد آن وعده های کهنه را واقعیت بخشد؟! و آیا این همه، پنداری خام، فراتر از خوشباوری نیست؟

آن پیمان که وی از آن سخن رانده، قرار و مدارهای بسته شده با خداوندان سرمایه ی جهان و کلان سرمایه داری سوداگرِ وابسته ی ایرانی به ارابه ی امپریالیست ها را دربرمی گیرد؛ روی سخن این آخوند آبزیرکاهِ وابسته و تن داده به سیاست های امپریالیستی نه با توده های مردم ایران که با آن هاست؛ به در می گوید تا دیوار بشنود.

پیام آخوند پفیوز امنیتی که خبرگزاری «ایرنا»، دانسته و آگاهانه از یک روزنامه ی انگلیسی («فایننشال تایمز») برگرفته و درج نموده را ببینید که چگونه از شما مایه می گذارد:
«امروز ایران سربلندتر از هر زمان دیگر آماده گسترش روابط خود با جهان برپایه احترام متقابل و منافع ملی خود است. امروز دنیا به خوبی می داند که ملت ایران مسیر زندگی در تعامل با جهان به دور از خشونت و افراطی گری را برگزیده است.»۳ 

«گسترش روابط خود با جهان» در این پیام، چیزی جز گسترش باز هم بیش تر هماوندی های سرمایه داری نولیبرال امپریالیستی در تار و پود اقتصاد ناتوان و آسیب دیده ی ایران و وابستگی اقتصادی ـ اجتماعی فزاینده بگونه ای که ایران در کردار به کشوری زیر مهارِ (مستعمره) کشورهای امپریالیستی و افزونه (زائده) ی اقتصادی ـ اجتماعی آن کشورها دگردیسه شود، دربرندارد و با روند در پیش گرفته شده از دوره ی ریاست جمهوریِ «اُم الفساد والمفسدین»: اکبر نوقی بهرمانی تاکنون، رخنمون هایی از چنین روندی آشکارا چشم را می آزارد؛ روندی که از دوره ی ریاست جمهوری احمدی نژاد به این سو، شتابی فزاینده یافت و در نخستین چهار سال ریاست جمهوری «حسن کوتول»، دستکم با همان شتاب، پی گرفته شد. نخستین پیامدهای دردناک آن، ارزان شدن بازهم بیش تر نیروی کار بگونه ای است که هم اکنون به پشیزی نمی ارزد۴ و موج گسترده ای از بیکاری، بی خانمانی و افزایش بزهکاری های اجتماعی و از آن میان، نوزاد فروشی و کودک فروشی را در پی داشته و بازهم خواهد داشت. با آنچه تاکنون دیده و آزموده شده، روشن است که پاسخ این آخوند نادان و رژیم سزاوار سرنگونی که وی نماینده ی آن است به این همه، جز افزایش باز هم بیش تر بدار آویختن ها، دست و پا بریدن های آفتابه دزدان و بزهکاران خُرد و به زندان افکندن و زبان بریدن نیروهای سیاسی آگاه و استوار ایران بیش نخواهد بود:
ریسمان گرهدار الهی است نشانه ی دار!۵

آن «منافع ملی» که وی از آن سخن می گوید، چارچوبی بسیار بسته دارد و جز کلان سرمایه داری سوداگرِ وابسته ی ایرانی و ریزه خواران خمس و زکات بگیرشان، لایه های اجتماعی دیگری را دربرنمی گیرد.

با همه ی این ها می توان سردرگمی پدید آمده و درماندگی سالیانی دراز انباشته شده روی هم را در رفتار رای دهندگان دریافت و به چرایی و چند و چون آن که در بخشی نیازمند آروین های باز هم بیش تر و زمانبر توده های مردم است، پی برد. در این باره، آسوده ترین، نابخردانه ترین و حتا تبهکارانه ترین کار، افکندنِ سستی ها، ناتوانی ها و سردرگمی پدید آمده بر گردن توده های مردم و حتا روشنفکرانی است که در سایه ی سنگین و تیره ی رژیمی واپسگرا، کهنه اندیش و بدخواه از کم ترین دسترسی به هوای تازه و اندیشه ی نو برخوردار بوده و بگونه ای سامانمند با دروغگویی های پی در پی رژیم دزدان اسلام پیشه بویژه در دوره ی ده دوازده ساله ی کنونی، بمباران شده و می شوند؛ گرچه، افزون بر زورمندان خرپولِ تمرگیده بر گرده ی مردم ایران، آن نیروهای سیاسی و اجتماعی که کاریای رساندن هوای تازه، اندیشه ی نو و از همه برجسته تر، نهادن گزینه ای پیشرو برای برونرفت از بحران اقتصادی ـ اجتماعی فراگیر و گره گشایی سیاسی را بر دوش داشته و شاید همچنان بر دوش می کشند، در همه ی این زمینه ها کوتاهی داشته اند. کسی با اشاره به آروین های گزینش تازه به پایان رسیده ی «سگ زرد یا شغال» گفته است:
«مردم می دانند چه نمی خواهند؛ ولی نمی دانند چه می خواهند.» گزاره ی دوم این گفته را می توان باریک تر در میان نهاد؛ اگر مردم نمی دانند چه می خواهند به شَوَند کوتاهی یاد شده در بالا و نبود گزینه ای پیشروست. به این ترتیب، آن گفته را می توان باریک تر چنین بر زبان آورد:
«توده های مردم می دانند چه نمی خواهند؛ ولی گزینه ای پیشرو، پیش پای خویش نمی بینند تا پیرامونِ آن گرد آیند.» بخودی خود روشن است که چنان گزینه ای، تنها و تنها از نیروی چپی راستین و خوب ساز و برگ یافته به «سوسیالیسم دانشورانه» برمی آید؛ گزینه ای که از دید من، پس از رویدادهای سال ۱۳۸۸ جز بایستگی سرنگونی رژیم به عنوان شعاری دوربردی و پی ریزی برنامه ای کانونمند برای گردآوری، همسویی و یگانگی بیش ترین نیرو بر آن بنیاد، نمی توانست باشد و هنوز نیز چنین است.

درباره ی چند و چون آنچه «چپ راستین» شمرده می شود، یادآوری نکته ی زیر را بایسته می دانم:
چنانچه از آن دسته از نیروهای آشکارا چپ نما که از سوی کشورهای امپریالیستی در اروپا و «ایالات متحد» پشتیبانی می شوند، بگذریم، بخش سترگی از نیروهایی که خود را «چپ» یا «چپ راستین» می نامند نیز از دید من، چپی خوب ساز و برگ یافته به «سوسیالیسم دانشورانه» نیستند که نیروهایی با گرایش های آشکار یا پنهان سوسیال دمکراسی و حتا لیبرال دمکراسی اند که مزدوران کشورهای امپریالیستی نیز در رهبری سازمان های شان لانه کرده و گاه دستِ بالا را یافته اند. خود این نکته که با شمار نه چندان کمی از چنین گروه هایی روبروییم که نیروی شان در بیش تر موردها از چندین تن تا چندین ده تن فراتر نمی روند ، بخوبی گواه ناراستین بودن کمابیش همگی آنان بوده و به گواهمندی بیش تری نیازمند نیست؛ زیرا چنانچه به «سوسیالیسم دانشورانه» خوب ساز و برگ یافته بودند، در روندی همگرایانه تاکنون یکدیگر را یافته و یکی شده بودند؛ در حالی که درست واژگون آن، گواه روندی واگرایانه در میان چنین گروه ها و گروهک های رویهمرفته بی ریشه بوده و همچنان هستیم که ویژگی های برجسته ی همگی شان، کمبود دانش تئوریک ـ سیاسی به اندازه ای دستکم بسنده، پرچانگی های روشنفکرانه بی هیچ برنامه و دستور کار روشنی که به آزمون نهاده شود، شاخه به شاخه شدن و از این شاخ بر شاخی دیگر نشستن های پی در پی و گروه گرایی ریشه گرفته از «خاورخودکامگی دیرینه پا»ی ایرانی است. نمودهای روشن آن نیز هستی اوستا گوزک ها و بُت های نادان و کم دانشی، تمرگیده بر بالاترین جایگاه های آنچه رهبری نامیده می شود، در همه ی اینگونه گروهبندی هاست.

به دو نمونه از کمبود یاد شده در بالا و شیوه های برخوردِ از دید من، نادرست و سفسطه آمیز به «گزینش سگ زرد یا شغال» که اینجا و آنجا با احساساتی خشک نیز همراهند، در پی اشاره نموده و به برخی نکته های در میان نهاده شده از سوی نویسندگان آن، می پردازم.۶

گزیده ای از نخستین یادداشت برگرفته را یکجا در زیر آورده ام:
«رأی گیری ۹۶ برای آن فعالان و نیروهای سیاسی که برای مشروعیت زدایی از رژیم دعوت به تحریم یا عدم شرکت در این رأی گیری کردند،‌ یک شکست بود. کسی که این سطور را می نویسد خود را بدین شکست خوردگان متعلق می داند.

رأی گیری و رویدادهای پیرامون آن را نه از روی اعتماد به ارقام مشارکت اعلام شده از سوی حکومت ایران که برپایه مشاهدات و تجربه های شخصی یک شکست می دانم. این مشاهدات و تجربه ها حاکی بود که شماری از تحریم کنندگان چهار سال پیش به طرفداران رأی دادن پیوستند، کسانی که من دوست و رفیق خود می دانم و آرزوی من یافتن مشارکت های بیشتر با آنان است. بنا را بر این می گذارم که حتما ایرادی در کار ما بوده است که نتوانسته ایم برخی از نزدیکترین یاران خود را از عمل به کاری که نادرست می دانیم منصرف کنیم.

... بسیاری کسان می شناسم که با رأی دادن مخالفند اما رزق هر روزشان دنبال کردن ریز آنچه است که در ایران می گذرد. بسیاری از همینها، شب پس از رأی گیری را همراه میلیونها رأی دهنده به انتظار و نه در بستر به صبح رساندند. خود من با این که تقریبا مطمئن بودم تا صبح شنبه ۳۰ اردیبهشت خبر مهمی اعلام نخواهد شد، ساعتها به این انتظار گذراندم. مطمئن بودم زیرا می دانستم:‌ اولا هر گونه اعلام رسمی حتی بخشی از نتایج، نیازمند تایید شورای نگهبان است (همان گونه که مسئول رأی گیری وزارت کشور در توضیح تاخیر چند ساعته گفت)، ثانیا رسانه های قابل اتکا در ایران به شدت تهدید خواهند شد که از درج هر گونه خبر درز کرده خودداری کنند،‌ و ثالثا هر گونه اعلام رسمی نتایج رأی گیری تنها پس از کشمکش منتهی به توافق بین جناح های رژیم در مورد نتایجی که باید اعلام شوند روی خواهد داد.
با این حال،‌ بسیاری از تحریم کنندگان نیز با رأی دهندگان در انتظار توأم با بی صبری شریک بودند. برای بسیاری از تحریم کنندگان نیز مهم بود بدانند قرار است کدام یک از نامزدهای اصلی (رئیسی یا روحانی) در چهار سال آینده رئیس جمهور باشد. لااقل در مورد من چنین بود که تا پیش از اعلام نتایج، قادر به پیش بینی نتیجه رأی گیری نبودم. از نظر من هم محتمل بود که قصد صاحبان اصلی قدرت در ایران برکشیدن رئیسی باشد و هم این احتمال وجود داشت که مانند چهار رئیس جمهور قبل از روحانی، حکام ایران کماکان مهم بدانند که از طریق تمدید دوره رئیس جمهور، نوعی پیام ثبات به درون و بیرون از ایران بفرستند.

... رأی گیری ۹۶ را یک شکست برای خود و همفکرانم می دانم. پذیرش شکست، ممکن است با پدیده سرخوردگی همراه باشد اما برای ادامه راه ضروری است.

... شرایط هیچ رأی گیری جمهوری اسلامی مانند شرایط رأی گیری پیش از آن نیست. امسال نیز در قیاس با دوره های پیش ویژگی هایی بود و بسیار برجسته شد. یکی از ویژگی ها، پیشینه هویت ساز ابراهیم رئیسی بود. لااقل برای آن دسته از اضافه شده ها به رأی دهندگان که رویکردشان برای من مهم است، این ویژگی تعیین کننده بود. طرفداران همیشگی رأی دادن، از این امر آگاه بودند. بیهوده نبود که منادیان دیرین «ببخش و فراموش کن» و حتی برخی از توجیه کنندگان کشتارهای دهه ۶۰ یک شبه به یاد قربانیان جنایات حکومت در آن دهه افتادند. آنها از این طریق موفق شدند به نیروی تحریم،‌ ریزش بخشی از نیرویش را تحمیل کنند.

... اکثر ناظران، بخش مهمی از رأی روحانی را رأی منفی به رئیسی می دانند. شماری از آنان، رأی سلبی را عامل تعیین کننده در افزایش آرای روحانی و ابقای او در مقام ریاست جمهوری ارزیابی می کنند.

تا آنجا که به طرفداران رأی دادن در میان فعالان چپ مربوط می شود، آنها عمدتا با انگیزه حفظ و ادامه روندی که نماد برجسته آن برجام است دعوت به شرکت در رأی گیری کردند. آمدن رئیسی از مسئولان قتل عام ۶۷ به عرصه رقابت نیز مزید بر علت شد و برخی از فعالان سیاسی را بر آن داشت که صرفا برای مخالفت با قاتل هزاران تن از همرزمان و دوستانشان خواهان رأی دادن به روحانی رقیب اصلی رئیسی شوند.

... از نظر من بزرگترین شکست چپ ایران در این عرصه، شکافی بود که مناقشه بر سر رأی دادن و ندادن، نه برای نخستین بار، در صفوف چپ ایجاد کرد. اختلاف نظر در مورد یک تاکتیک، فعالان چپ را بر آن داشت که همرزمان خود را به صرف چنین اختلاف نظری، از جرگه چپ کنار بگذارند. از یک سو، رأی دادن با انگیزه نه گفتن به امثال رئیسی خیانت به آرمانهای چپ نامیده شد و از سوی دیگر، تحریم کنندگان رأی گیری جمهوری اسلامی آماج حملاتی قرار گرفتند که ملایم ترین آن،‌ اتهام مسئولانه عمل نکردن و تقصیر داشتن در غلبه احتمالی بدتر بر بد بود.

آنچه برای خود چپ سرنوشت ساز است، این است که ما پس از سپری شدن این بحثها، چگونه می خواهیم با هم و بر پایه باورهای مشترک، در جامعه ایرانی گفتمان سازی کنیم و به احیای چپی یاری رسانیم که معتقدیم در رقابت با همه نیروهای سیاسی و اجتماعی دیگر، راه حل های بهتر و انسانی تری پیشنهاد می کند.

رأیی که جمهوری اسلامی لااقل از میلیونها تن از شهروندان ایران می گیرد، حکم باجی را دارد که یک گروگان گیر می طلبد: رأی بده تا اوضاع را بدتر نکنم. عامل فعال در این کنش و واکنش، حکومت است. مردم رأی نمی دهند،‌ رأی را از آنان می گیرند. این،‌ انتخابات نیست؛‌ چرا که کوچکترین ربطی به حق انتخاب ندارد.»

برای یافتن ایرادی که نویسنده به آن، چنین اشاره نموده «... که حتما ایرادی در کار ما بوده است» و «رأی گیری ۹۶ را یک شکست برای خود و همفکرانش می داند»، نخست باید روشن نمود وی و همفکرانش در کدام پیشانی نبرد طبقاتی و در کجای آن ایستاده و از کدام گوشه چشم به پدیده ی مورد ستیزه نگریسته و می نگرند. آیا آن پدیده را از تار و پود تاریخی خود برنکشیده، پهنا و درازای دیگری به آن  نبخشیده و در کنش و واکنش با دیگر پدیده های درونی و برونی هماوند با آن سنجیده و جایگاه راستین آن را در میان سایر پدیده های هماوند با یکدیگر تا اندازه ای هم شده، بدرستی بازشناخته اند یا نه؟

اینکه از یکسو به شکست خود و همفکران که گویا دچار سرخوردگی نیز شده اند، اشاره کنیم و آن را «بزرگترین شکست چپ ایران» بنامیم و از سوی دیگر به خود و همان همفکران، مدال شایستگی بدهیم که گویا «در رقابت با همه نیروهای سیاسی و اجتماعی دیگر، راه حل های بهتر و انسانی تری پیشنهاد می کند.»، نه تنها ناهمتاگویی که نشانه های آشکار کوته بینی و نشناختن جایگاه خود در نبرد طبقاتی شتاب گرفته در ایران را دربردارد. در اینجا از بزرگنمایی های بیش از اندازه ی جُستار که همچنین در سایر بندهای بازگو نشده در یادداشت یادشده در بالا چشم را می آزارد، نزدیک بینی و پرداختن به ریز و شپش هایی که پیش از روشن نمودن چارچوب های کلی تر روندی که آن پدیده در آن می گنجد و به خرده کاری نویسنده و گمراهی وی و خواننده می انجامد، می گذرم و به آن نمی پردازم؛ جُستاری که در هرگونه بررسی و تحلیلی بر بنیاد «سوسیالیسم دانشورانه» به نوبه ی خویش از برجستگی بسزا برخوردار بوده و هرگونه کاستی و نارسایی در این زمینه، بررسی و تحلیل را از چارچوب و سمتگیری درست آن دور می کند.

نویسنده با آنکه بدرستی از «پیشینه هویت ساز ابراهیم رئیسی» به عنوان یکی از ویژگی های تعیین کننده ی آنچه «رأی گیری»۷ نامیده، یاد می کند از دریافت این نکته که مغزشویی و دستکاری انجام یافته از سوی رژیم تبهکار برای برانگیختن مردم در برگزیدن «شغال» از ترس «سگ زرد» بر همین بنیاد انجام پذیرفته،۸ درمی ماند؛ نوشته ی همراه با داستان پردازی وی، گواهِ این نکته است:
«... برای بسیاری از تحریم کنندگان نیز مهم بود بدانند قرار است کدام یک از نامزدهای اصلی (رئیسی یا روحانی) در چهار سال آینده رئیس جمهور باشد. لااقل در مورد من چنین بود که تا پیش از اعلام نتایج، قادر به پیش بینی نتیجه رأی گیری نبودم. از نظر من هم محتمل بود که قصد صاحبان اصلی قدرت در ایران برکشیدن رئیسی باشد و هم این احتمال وجود داشت که مانند چهار رئیس جمهور قبل از روحانی، حکام ایران کماکان مهم بدانند که از طریق تمدید دوره رئیس جمهور، نوعی پیام ثبات به درون و بیرون از ایران بفرستند.»

در جایی دیگر از یادداشت، چنین آمده است:
«تا آنجا که به طرفداران رأی دادن در میان فعالان چپ مربوط می شود، آنها عمدتا با انگیزه حفظ و ادامه روندی که نماد برجسته آن برجام است، دعوت به شرکت در رأی گیری کردند ...» و سپس برای جبران درماندگی و شاید بیرون آمدن از سرخوردگی، پیشنهاد زیر را از آستین بیرون می آورد:
«آنچه برای خود چپ سرنوشت ساز است، این است که ما پس از سپری شدن این بحثها، چگونه می خواهیم با هم و بر پایه باورهای مشترک، در جامعه ایرانی گفتمان سازی کنیم ...»

این بار نوبت من است که درمانده شوم و مات می مانم چه بگویم! از کدام چپ سخن می گوید؟ «چپ شرمگین»؟! چرا وی با این همه سردرگمی و درماندگی، خود را «چپ» بشمار می آورد؟! کجای شان چپ است؟ چشمان شان؟! یا چون چپ چپ به همه چیز و همه کس می نگرند، «چپ» بشمار می آیند؟! و یا شاید هم تنها به این شَوَند که برخلاف آن ها که برای خشنودی الله با پای راست به آبریزگاه می روند، این ها از سر لجبازی هم که شده با پای چپ به آنجا گام می نهند تا انگ و نشانِ «راست» بر پیشانی شان ننشیند؟! ... ریشخند شگرفی است ... «گفتمان سازی» دیگر چه کوفت و زهر ماری است؟! آیا می پندارند که همین بازی های روشنفکرانه را می توانند به میان توده ی مردمی که سرشان را با هزار زحمت روی آب نگاه داشته اند به ارمغان ببرند و هر روز برای شان داستانی تازه ببافند؟! ...

اینک، گزیده ای از دومین یادداشت برگرفته که دربردارنده ی چندین پرسش و پاسخ است؛۹ در زیر، تنها نکته های برجسته در برخی پاسخ ها را یادآور شده ام:
«... حالا دیگر صحبت از «خوب» است و روحانی تجسم این «خوب» معرفی می شود. وقتی روحانی خوب است و می شود او را انتخاب کرد، یعنی جمهوری اسلامی می تواند خوب باشد. این حرفی است که اصلاح طلبان از ابتدا می گفتند و حالا یک جناح از اپوزیسون سابق به آن رسیده است ... معیارها فرو ریخته است. سطح انتظارات سقوط کرده است. برای این ها جمهوری اسلامی دیگر یک رژیم مستبد و دیکتاتور و دشمن آزادی و عدالت نیست. یک واقعیت پذیرفته شده است. یک جناح خوب دارد، یک جناح بد. با انتخابات می شود جناح خوب را سر کار آورد. این جناح خوب، هم آزادی می دهد، هم سطح معیشت را بهبود می بخشد. کار این بخش از «اپوزیسیون» به آخر رسیده و به نظام جمهوری اسلامی تسلیم شده است.

... برای کارگران آیا فرقی می کند که سپاه پاسداران حقوق آن ها را بخورد یا نئولیبرال ها... چه نئولیبرالیسم روحانی سر کار باشد؛ چه اقتصاد را سپاه بالا بکشد، حقوق کارگران سر سال صنار دهشاهی اضافه نمی شود. به سندیکاهای کارگری حق فعالیت نمی دهند، فعالین کارگری را زندانی می کنند، کارگران را اخراج می کنند و قرارداد سفید امضا و تازگی ها یک ماهه می گذارند جلویشان، حقوق هایشان را نمی دهند. برای این کارگران چه فرقی بین روحانی و رئیسی هست؟ آن ها با یک دیوار آهنینی مواجه اند به نام جمهوری اسلامی. عده ای به دروغ می خواهند خشم کارگران را که در پشت این دیوار دارد جمع می شود متوجه رئیسی و امثال او کنند. این ها با این کارها به جمهوری اسلامی خدمت می کنند. خدمت اصلاح طلبان به جمهوری اسلامی قابل درک است، اما خدمت آن ها که اسم خود را اپوزیسیون گذاشته اند؟

ما به عنوان نیروهای چپ که ناقد قدرت هستیم. باید اخلاق را سرمنشاء حرکات و سیاست های خود قرار دهیم. سقوط اخلاقی به معنای پایان کار است. چند سال پیش، شعاری مطرح شده بود که باید اخلاق را با سیاست آشتی داد. حالا این شعار کنار گذاشته شده است و سیاست ضداخلاقی دارد غوغا می کند. سرمنشاء آن هم همین اصلاح طلبان هستند که به سیاست به مانند تجارت نگاه می کنند  ...این ها فاسد کننده ی سیاست هستند. این ها هر معیار و اخلاقی را زیر پا می گذارند. این ها سیاست را بدون معیار می کنند. تجلی همان مثل قدیمی سیاست پدر و مادر ندارد، هستند. چپ نباید به چنین سیاستی آلوده شود و باید بر اخلاق خود بایستد. صحنه ی تبلیغات را نگاه کنید، کشتار هزاران زندانی دگر اندیش محدود شده به فردی به نام رئیسی که یکی از مجریان حکم خمینی است. حکومت و بنیانگذار آن در هیاهوی تبلیغات عملا در حاشیه قرار گرفته اند. مساله را طوری مطرح می کنند که انگار حسن روحانی دامنش از این جنایت ها پاک بوده است. در جمهوری اسلامی او همیشه مقام مهمی داشته است. اما حالا رئیسی و روحانی تبدیل شده اند به دیو و پری که در برابر هم صف کشیده اند. چنان می گویند که اگر رئیسی بیاید روزگار مردم - که حالا خیلی سفید است - سیاه می شود.

... سیاست به آن معنی نیست که سرتان را در هر گنداب این حکومت جنایتکار فرو کنید و در هر فاضلاب متعفن آن سرک بکشید و خودتان را به همه ی کثافت های آن آلوده کنید. این، سیاستِ چپ نیست. آن ها که خود را خیلی در وسط میدان سیاست می بینند، وقتی فصل مبارزه ی کارگران برای افزایش دستمزدهایشان است و فصل اعتراض کارگران برای جلوگیری از اخراج هایشان هست، سیاست نمی کنند و اصلا پیدایشان نیست!

نباید در موج حل شد. در درجه ی اول، چپ باید بار دیگر به خود برگردد و به خود یادآور شود که نماینده و سخنگوی کدام اقشار جامعه ایران است. نمی توان همزمان مطلوب همه ی اقشار و گروه هایی بود که بعضا در جدال دائمی با هم قرار دارند. تمام این موضع گیری هایی که در خارج از کشور صورت می گیرد و «سرنوشت ساز» خوانده می شود، بعید است که پنجاه هزار رای را در داخل ایران جابجا کند. یعنی این موضع گیری ها فاقد ارزش عملی است. اما آینده ی اپوزیسیون در ایران را ویران می کند. بخشی از چپ اکنون تبدیل شده است به کارچرخان درجه ی سه اصلاح طلبان حکومتی. مردم که عقلشان را از دست نداده اند ...

آلترناتیو وضع موجود، قیام در برابر این بازار مکاره ای است که یک روز سر خود را به روحانی – جلیلی گرم کرده است و یک روز به روحانی ـ رئیسی. اگر در این چهارچوب باقی بمانیم تا ابد با همین دو قطبی ها سرگرم خواهیم شد. جمهوری اسلامی هر انتخابات را به موضوع «مرگ و زندگی» خود بدل می کند. او را باید در همین عرصه شکست داد و نمایش او را از رونق انداخت. غالبا می شنویم می گویند «تحریم چه فایده ای دارد». شاید نمی توانند تصور کنند که خالی ماندن حوزه های رای گیری حکومت اسلامی شاید ضربه ای سخت تر از رفتن این و آمدن آن بر پیکره ی نظام اسلامی وارد کند.

ساختن آلترناتیو جمهوری اسلامی، سیاست و رسالت چپ در ایران است. ایستادن در برابر این موج و دفاع کردن از یک انتخابات آزاد و دموکراتیک، دفاع کردن از حقوق کارگران و زحمتکشان. تبدیل شدن به قطب سوم و نماینده ی اعتراض، گسترش «یک سوم» اعتراضی فعلی و مخالفان را را صاحب صدا و خواست های معین کردن، کاری است که چپ ها باید انجام بدهند.»

خوب! از دید من، این سخنان، رویهمرفته و در بخش سترگی از آن، سنجیده و در هماوندی با جُستار به میان آمده، نزدیک به سیاستی بر بنیاد «سوسیالیسم دانشورانه» است و برخی نارسایی ها را نیز بازمی تاباند؛ گرچه نزدیکی آن به «سوسیالیسم دانشورانه»، چون خطی کژ و کوله گاه با آن همسو می شود و بیش تر ـ گرچه همچنان همراستا با آن ـ کشیده شده و به این سو و آن سو تاب برمی دارد. در اینجا، تنها دو نکته را یادآور می شوم:
الف. نویسنده، شیوه ی نگرش و برخورد سوداگرانه به سیاست را تنها به آن نیروهایی که درست یا نادرست، «اصلاح طلب» خوانده شده اند، هماوند نموده و خاستگاه چنین نگرشی را از آنِ ایشان می داند؛ شیوه برخوردی که خواه ناخواه، آگاهانه یا از سرِ ناآگاهی، سهم دیگر نیروها و از آن میان سازمان سیاسی که خودِ نویسنده به آن وابستگی داشته و از دیرزمانی پیش به این سو جز باشگاهی سیاسی بیش نیست را در پیشبرد چنان سیاستی کوته بینانه، نادیده می گیرد. از دید من که در اینجا چندان به آن نمی پردازم، همه ی نیروهای نامور به «چپ» که هیچکدام نیز براستی «چپ راستین» نیستند، از حزبی با سرفرازی های بزرگ در گذشته و شمار بسیاری سرفرازانِ جان بر کفِ از دست رفته، گرفته تا بسیاری دیگر از گروهبندی های ریز و درشتی که کلاه «چپ» بر سر نهاده و سر خود و دیگران شیره می مالند، در پیدایش و پیشبرد چنان شیوه برخوردی به سیاست، سرراست یا ناسرراست، دست داشته اند؛ از تلخ ترین نمونه ی آن در هماوندی با «هموطن دلسوز» (یا همانا «هموطن پفیوز»!) که در آستانه ی دستینه نمودن ننگین ترین قراردادهای فراقانونی تاریخ ایران، برای آخوند پفیوز امنیتی: حسن فریدون روحانی شده، نامه نوشت و وی را به بستن هرچه زودتر آن قرارداد دلگرم نمود، چنانچه بگذریم، نمونه ی تلخ و ناگوار دیگر، دنباله روی در جنبش نامور به «سبز» در سال ۱۳۸۸و رهبر تراشیدن از کسانی است که خود، آنگاه که به زدن دهنه ی «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیش، نه یک کلمه کم» به جنبشی شتابنده و گسترش یابنده، کامیاب شدند، خویش را دستِ بالا، نماد آن جنبش می شمردند که این نیز به نوبه ی خود، گزافه گویی بیش نبود. این نیروهای سخت هراسان از گردش به «چپ» در میهن مان از نارسایی های پدیده آمده بدرازای بیش از دو دهه تا آن هنگام در نیرویِ چپی دگردیسه شده و ناتوان، بهره ی فراوان برده و از چنان بختی برخوردار شدند. به این ترتیب، نیروهای چپ و در کانونِ آن، «چپ راستین» که از دیدگاه تاریخی، کاریایی سنگین تر و در در بنیاد خود، نسنجیدنی با گروهبندی های رنگارنگ نامور به «اصلاح طلب» بر دوش داشتند، در روند دگردیسگی و غلتیدن به دامن سوسیال دمکراسی با از دست دادنِ توان خویش در پهنه ی سیاسی، هم جایگاه پیشگامِ خود در پیشانی نبرد طبقاتی را از کف دادند و هم نقش برجسته تری از آن گروه های رنگارنگ، در پدیداری اوضاع اجتماعی و سیاسی ناگوار و بیم برانگیز امروز ایران بازی نمودند؛ و
ب. «ساختن آلترناتیو جمهوری اسلامی» با «دفاع کردن از یک انتخابات آزاد و دموکراتیک» که در بهترین شرایط از چارچوب تنگ خواست های بورژوازی فراتر نمی رود و در «کشورهای پیرامونیِ» جهان سرمایه، کم ترین دستاوردی برای طبقه کارگر و زحمتکشان پیرامون آن و بگونه ای کلی تر: توده های مردم به ارمغان نمی آورد، برخلاف دیدگاه کوته بینانه ی نویسنده، «سیاست و رسالت چپ [راستین] در ایران» نیست و نمی تواند باشد. «تبدیل شدن به قطب سوم و نماینده ی اعتراض» و سایر چیزهایی که وی برای گشودن گره اوضاع ناگوار پدید آمده به میان آورده نیز جز خرده کاری بیش نیست. در اینجا با همه ی نزدیکی نسبی دیدگاه های نویسنده به شیوه برخوردی بر بنیاد «سوسیالیسم دانشورانه»، وی از توان تحلیل باریک بینانه و برکشیدن شعارهای واقع بینانه دوربردی و راهبردی بر آن بنیاد، بازمی ماند. نویسنده با بر زبان راندن «آلترناتیو وضع موجود، قیام در برابر این بازار مکاره ای است که یک روز سر خود را به روحانی ـ جلیلی گرم کرده است و یک روز به روحانی ـ رئیسی. اگر در این چهارچوب باقی بمانیم تا ابد با همین دو قطبی ها سرگرم خواهیم شد ...» همان آن که به بایستگی سرنگونی رژیم تبهکار و وامانده در گلِ دزدان اسلام پیشه که هر روز ایران زمین را گامی فراتر به سوی نابودی و تکه پاره شدن می راند، نزدیک می شود با گفتن «... جمهوری اسلامی هر انتخابات را به موضوع ”مرگ و زندگی“ خود بدل می کند. او را باید در همین عرصه شکست داد و نمایش او را از رونق انداخت» در پیِ آن، در چارچوب جُستار در میان نهاده شده، درجا می زند؛ بن بستی که نمودی دیگر از بایستگی سرنگونی رژیم تبهکار را درست در جلوی بینی وی به نمایش نهاده و خود به گوشه هایی از آن اشاره نموده، نمی بیند و از بایستگی سرنگونی رژیم دور می شود! وی هنوز درنیافته است که خواست انقلاب سترگ توده ای بهمن در زمینه ی آزادی ها و دادگری اجتماعی از چارچوب دمکراسی بورژوایی بس فراتر می رود و توده های مردم ایران، نیازمند گونه هایی از «دمکراسی دربرگیرنده ی توده ای» و از پایین پا گرفته در کالید «شوراهای شهر و روستا»، ساختارهای کارگری و دهگانی و نیز ساختارهای اجتماعی دیگری بر بنیاد خواست های ویژه ی خلق های ایران در هر گوشه ای از میهن مان هستند.

جداگانگی میان یک کمونیست خوب ساز و برگ یافته به تئوری و پراتیک «سوسیالیسم دانشورانه» (مارکسیستی ـ لنینیستی) با دیگر نیروها در همین جاست که وی بر بنیاد تحلیل دانشورانه از نیروی پیش بینی و گامی جلوتر بودن در برخورد با رویدادها و شناخت ماهیتِ پدیده ها برخوردار است و می تواند رویهمرفته، بدرستی سمتگیری کند و دیگران بی بهره ای از این همه، همواره لنگ لنگان در پی رویدادها روانند!

کسی که خود را کمونیست می داند، باید از توان سوار شدن بر دوش کلاسیک های «مارکسیسم ـ لنینیسم» که گرده ی پهناور و استوار خود را همچنان برای هر نیروی جستجوگر و خواهان دانش اجتماعی بسود طبقه کارگر و زحمتکشان خم نموده اند، برخوردار باشد تا از آنجا چشم انداز را بهتر ببیند؛ وگرنه، شایسته ی نام کمونیست، مارکسیست ـ لنینیست و دیگر عبارت های همانند آن نیست؛ دانشی کاربردی که افزون بر تئوری به پراتیک اجتماعی سخت نیازمند است. برای نمونه به کارِ درخشانِ کارل مارکس در بررسی انتقادی «کمون پاریس» و شیوه ی دانشورانه تحلیل و برکشیدن آروین های بایسته از آن بنگرید! آیا وی پس از شکست «کمون»، زانوی غم به بغل گرفت و با فروتنی دروغین به همین بسنده نمود که بگوید:
کمون پاریس را یک شکست برای خود و انگلس می دانم. ما با پذیرش شکست و احساس سرخوردگی که برای پیگیری این راه دشوار بایسته است (!)، ناگزیر به جلو گام برمی داریم؟!

همین نویسنده، چند روز پس از «گزینش سگ زرد یا شغال» و شاید نه بیش از یک هفته پس از یادداشتی که در بالا بخشی برگرفته از آن یاد شد، در یادداشتی دیگر از آن میان، می نویسد:  
«ما بی کاندیداها، ما بی صداها شکست خوردیم. در مسابقه ای که از آن ما نبود و به رسمیتش نشناختیم. مبارزه برای ”انتخابات آزاد“ و تبدیل آن به یک گفتمان مورد پذیرش در جامعه ـ راه خود را از میان همین امواج و طوفان ها باز خواهد کرد. حتی اگر ۹۹ درصد مردم هم بگویند با همین انتخابات ضد دمکراتیک بسازیم، من می گویم زنده باد آن یک درصدی که می گوید: زنده باد ”انتخابات آزاد!»

اینک، خط کژ و کوله ای که پیش تر از آن یاد کردم را روشن تر می بینید. به این سرد و گرم شدنِ یکباره و تسمه از کالسکه بریدن، چه باید گفت؟! آیا چنین برخوردی که نیاز توده های مردم به آزمون ها و آروین های بیش تر را نمی بیند یا باریک تر بگویم: نادیده می گیرد و با بزرگنمایی رخدادی که تنها بخشی ناچیز و بازه ی زمانی کوتاهی از روند پیکار طبقاتی را دربرگرفته و نمودی از آن را بازمی تاباند، نشانه های بی باوری به نیروی توده ی مردم را دربرندارد؟

آیا کاریا و نقش نیروی پیشرو، چنانچه نیروی پیشرو نمونه هایی اینچنین را دربرگیرد، همگام شدن با انبوه توده ی سر درگم و دنباله روی از رویدادهاست که گاه با سرخوردگی ها و از هم گسیختگی هایی پیش بینی ناپذیر همراه می شود؟ یا آنکه باید همواره گامی یا دستکم نیم گامی از توده ها جلوتر بود؛ نقش «اسب جلوی کالسکه»۱۰ را بر دوش گرفت و راه به جلو گشود؟ آنهم «اسب جلوی کالسکه» ای شایسته که پی در پی از این چاله به چاله ای دیگر نلغزد و «اسب» های ردیف های پشت سری را برآشفته نکند یا از آن بدتر، تسمه پاره نکند و کالسکه را بر جای ننهد! پاسخ به این پرسش و داوری در این باره که آیا چنین نمونه هایی از چنان شایستگی برخوردارند یا نه را به خودشان و کلاه شان وامی گذارم.

نگاهی گذرا به تارنگاشتی که آقای «زنده باد انتخابات آزاد!» نیز چون برخی دیگر در آنجا دم و دستکی دارد، سیاستی دیگر را به نمایش می نهد که با "انقلابیگری" آنی وی در بازه ی زمانیِ کوتاهِ برگماریِ کارگزار خیمه و خرگاه رژیم، چندان جور درنمی آید؛ گونه ای انقلابیگری ویژه ی روشنفکران چپ رو و چپ نمای برخاسته از لایه های میانگین اجتماعی که به عنوان نمونه، در برآمدی ناگهانی به یاد می آورد:
«... چپ باید بار دیگر به خود برگردد و به خود یادآور شود که نماینده و سخنگوی کدام اقشار جامعه ایران است»!

همینجا با اینکه پرداختن به سیاست آن تارنگاشت در چارچوب این نوشتار نمی گنجد به آن اشاره ای کوتاه خواهم نمود تا شاید آن ها را به اندیشیدن درباره ی دوگانگی ها و ناهمتایی های هستی شان وادارد. نمونه ای چشمگیر از آن، چندی پیش در بزرگداشت کسی به میان آمده بود که گردانندگی آن تارنگاشت را در گذشته ای دور یا نزدیک بر دوش داشته و اکنون در زیر خاک خفته است:
«نشریه ای که ”آقای ...“ اداره می کرد، شاخص دوره گذار از دوره مطبوعات حزبی به رسانه کثرت گرای چپ بود. ”آقای ...“ منتظر تصمیم رهبری تشکیلات نمی ماند و نمی توانست منتظر بماند. او به اعضای تحریریه اختیار می داد تا نگاهی چپ به اخبار روز را نوشتاری کنند و در کمترین موارد در این نوشته ها دخل و تصرف می کرد.»

... و من همان آن که این جمله ها را می خواندم با خود گفتم:
دشواری کار، درست در همین نگرش هرج و مرج جویانه است ...

نگرشی که زیر برنامِ «بیشینه گرایی» («پلورالیسم») و انباشتن تارنگاشت از شمار بسیاری نوشته هایی رویهمرفته سر در گم، درج بیانیه از هر گروه و دار و دسته ی امپریالیسم ساخته ای با کلاه چپ و حتا نوشته هایی دستینه شده از هواداران این حزب یا آن سازمان که در برخی موردها بسیار گمان برانگیزند، تنها و تنها به آشفتگی هرچه بیش تر نیروهای با گرایش چپی یاری می رساند که در بیش از سه دهه ی گذشته، بخشی سترگ از بنیه و پشتوانه ی دانشورانه ی خویش را از دست داده و نیازمند بازسازی خویش اند. تارنگاشتی که ردِ پای خودفروختگان درون و برون ایران، در آن بروشنی پیداست. در این باره، پیش تر چندین بار اشاره هایی کوتاه نموده بودم؛ آنچه در زیر آورده ام، یکی از واپسین موردهای آن است:
«یک خوار و بارفروشی که در آن از شیر مرغ گرفته تا جان آدمیزاد و هرگونه نخود و لوبیایی یافت می شود و در یکی دو گوشه ی آن هم، قناری ها درون قفس هایی کهنه، چهچه می زنند!

آنجا بی هیچ گمان و گفتگو، جایی شایسته و سرگرم کننده برای بازی های دلخواه و خوشایند ”از ما بهتران جهان“ است؛ نادانی، چرندی می نویسد و در پی وی، نادانی دیگر و دیگر، برای همداستانی یا ناهمداستانی با وی، پا به میدان انشاء نویسی می نهند و هیاهو به پا می کنند؛ و اگر از موردهای جداگانه، هر از گاهی و تک و توک نوشته های پربار و ارزشمند در آنجا بگذریم، کسی از خواندن اینگونه یادداشت ها و نوشتارهای بیمایه، چیزی دستگیرش نمی شود. از زبانِ همان ”از ما بهتران“ می توان گفت و نوشت:
بگذار سرشان گرم باشد و توی سر و مغز هم بکوبند! این کارها را هم که نکنند، دقّ مرگ شده، خدای نکرده بلای جان ما می شوند ...»۱۱

بگمانم با آنکه گفتگو در این باره، نیازمند بررسی و واکاوی بیش تر و حتا جداگانه ای است و هنوز ناگفته هایی برجای می ماند، همین اندازه، دستِکم برای خواننده ای تیزبین، بس باشد.

نکته ی دیگری که پیش از این و تا جایی که به یاد دارم، یکی دو بار در هماوندی با نوشتارهای درج شده در گاهنامه ای به نام «نامه مردم» خاطرنشان نموده بودم را در اینجا در کالبد دو پرسش با همه ی نویسندگان با گرایش چپ در میان می نهم: 
آیا در این یا آن بررسی بر بنیاد و از گوشه چشمِ «دیالکتیک ماتریالیستی»، در حالیکه خود بخشی از روند در جریان هستیم و خواه ناخواه، در کندی و تندی و سویه هایِ سمتگیری و پویشِ رویدادها انگ و نشان خود را برجای می نهیم از چنین هوده ای برخورداریم که خود را بیرونِ گود پنداشته، در جایگاه گزارشگر و دیده بان بنشانیم و بیانگاریم؟! چنین شیوه نگرش و کارکردی، بر کدام بنیادِ اخلاقی استوار است؟  

بگمانم پاسخ به این دو پرسش، چندان دشوار نباشد؛ گرچه کاربرد باریک و دانشورانه ی آن در کردار، همواره با دشواری هایی که بویژه از سرشت طبقاتی و جایگاه مان در پیشانی نبرد طبقاتی ریشه می گیرد، همراه بوده و خواهد بود. به این ترتیب، آنچه با کلی گویی و بزرگنمایی بیش از اندازه، درباره ی «بزرگترین شکست چپ ایران» به میان آمده و نمونه های چندی از چنان شیوه ی برخوردی در رسانه های وابسته یا نزدیک به آنان نیز چشم را می آزارد، پیش و بیش از آنکه «شکست چپ» باشد، پیامد سال ها سیاست یا باریک تر بگویم: بی سیاستی و نازایی چپی دگردیسیده شده، غلتیده در دامن «راست» با گرایش های آشکار و پنهان سوسیال دمکراتیک و حتا لیبرال دمکراتیک است که همچنان از سوی شمار بسیاری گروه و گروهک با پرچم و کلاه «چپ» پی گرفته می شود؛ گونه هایی از سوسیال دمکراسی و لیبرال دمکراسی ایرانی که چنانچه با نمونه های کلاسیک اروپایی شان سنجیده شوند، کاریکاتوری از آن ها به نمایش می نهند و بس. ژرفای بلایی که به سر نیروهای «چپ راستین» ایران آمده نیز در همینجاست.

نخستین بر و بارِ گندیده ی پیگیری سیاستی بر بنیاد «بیشینه گرایی» که تنها نمودی از میان دیگر نمودهای «سوسیال دمکراسی» و در اینجا بویژه «لیبرال دمکراسی» است، از میان برداشته شدن مرز باریک میان «چپ راستین» با همه ی گونه های دروغین آن از یکسو و میان مانش «چپ» و «راست» از سوی دیگر است؛ بگونه ای که گویی «چپ راستین» در کالبد سازمان یافته ی سیاسی آن از کشورمان رخت بربسته و ناپدید شده است؛ جایی تهی و نبودی رویهمرفته آشکار که کشورهای امپریالیستی و مزدوران رنگارنگ آن در همه جا می کوشند تا آن را با گونه هایی از قارچ های زهری خوشرنگ و بو با نام هایی دهان پرکن چون «سوسیالیسم امروز»۱۲ و «چپ پسامدرن» که گویا تازه تر از «مارکسیسم ـ لنینیسمِ» کهنه شده و گزینه ای فراتر و در برابر آن است، پر نمایند؛ پدیده ای شوم که تنها ایران را دربرنمی گیرد و آن را نیز می توان از پیامدهای روند جهانی شدن سرمایه، در نبود بزرگ ترین بازدارنده ی آن: «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» و «اردوگاه کشورهای سوسیالیستی»، بشمار آورد.

بنابراین، چنانچه راست اندیشی و راست گفتاری در کار باشد و با درستکاری پی گرفته شود، باید نیرنگبازی نهفته در سخن که زیر پوشش کلی گوییِ «چپ ایران» و یکپارچه نگری به آن در میان نهاده شده را آشکار نمود؛ چپی اینچنین که براستی «چپ» نیست و چون خوره به جان جنبش کارگری ایران افتاده و در گمراهی توده های مردم در همه ی این سال ها نیز نقشی برجسته داشته را رسوا کرد و رگ و ریشه ی این دُمل اپورتونیستی۱۳ را از کالبدِ جنبش کارگریِ تا اندازه ای از پا افتاده ی ایران برکندو بدور ریخت؛ تنها آن هنگام است که جنبش کارگری، بهبود یافته و جانی دوباره خواهد گرفت؛ تنها آن هنگام است که می توان به آینده ی جنبش کارگری ایران امیدوار بود.

این نوشتار را با سخن همچنان ارزنده ی فرزانه ی بزرگ انقلابی به پایان می رسانم:
«… ما نمی‌توانیم از این خشنود باشیم که شعارهای راهبردی (تاکتیکی)، لنگ‌ لنگان در پیِ رویدادها بروند و پس از [هر] رویداد، خود را با آن دمساز کنند. ما باید بکوشیم تا این شعارها ما را به ‌پیش برانند؛ روشنی بخش راه پسین ما باشند و ما را از ترازِ کاریای سرراستِ لحظه، بالاتر بکشند. حزب پرولتاریا اگر بخواهد پیگیر و پایدار پیکار کند، نمی‌تواند راهبرد خود را از یک رویداد تا رویداد دیگر تعیین کند. حزب پرولتاریا باید در تصمیمات راهبردی خود، وفاداری به بنیادهای مارکسیسم را با ارزیابی درست کاریای پیشروانه ی طبقه انقلابی درآمیزد.»۱۴ 

ب. الف. بزرگمهر   هفتم خرداد ماه ۱۳۹۶

http://www.behzadbozorgmehr.com/2017/05/blog-post_83.html

برجسته نمایی ها در متن های برگرفته و افزوده های درون [ ]، همه جا از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر

پی نوشت:

۱ ـ نام بردن از این بانوی بزرگوار در اینجا تنها سویه ای نمادین دارد؛ وگرنه، هر یک از آن ها به نوبه ی خویش و همه ی آن ها با هم، بس بزرگ تر از آنند که در پندار آیند!

۲ ـ خبرگزاری تسنیم، ۳۰ اردی بهشت ماه ۱۳۹۶

۳ ـ برگرفته از گزارش «فایننشال تایمز: روحانی گفت که ایرانیان خشونت و افراط گری را رد کردند»، «ایرنا»، ۳۰ اردی بهشت ماه ۱۳۹۶

۴ ـ افزایش فراقانونی آهنگِ کار با گرایش بسوی رژیم های خودکامه و ایلخانی، پرداخت نشدن حقوق ماهیانه، بیمه و سایر بستانکاری های کارگران که گاه در برخی بنگاه ها تا دو سال یا بیش تر را نیز دربرمی گیرد ـ با نادیده گرفتن سویه های فراقانونی و تبهکارانه ی آن که بر زندگی خانوارهای کارگری و دیگر زحمتکشان نزدیک به آن ها انگ و نشان سرراستِ خود را بر جای می نهد ـ نشانه ای آشکار از سرشت و درونمایه ی چنین روندی است.

۵ ـ باید می نوشتم:
«آفتاب است نشانه ی آفتاب»! ولی جز ابرهای تیره نشانی نیست.

۶ ـ نمونه ها را دانسته و آگاهانه از کسانی یادآور شده ام که در میان شماری از نویسندگان و میرزابنویس های گروه های رنگ و وارنگ یاد شده با گرایش چپ تا آنجا که من دیده ام، همانگونه که می اندیشند، سخن می گویند و در گفتار و نوشتار درست یا نادرست خویش، راستگویند. با این همه، نیازی به یادآوری نام هیچکدام نمی بینم؛ زیرا نه تنها ارزشی بر کار و زحمتی که بجان خریده ام، نمی افزاید که از ارزش آن نیز می کاهد. این نکته را نیز بیفزایم که من با کاربرد احساسات بویژه در کالبد طنز و کنایه و هجو در نوشته هایی تحلیلی درباره ی این یا آن جُستار اجتماعی ـ اقتصادی یا سیاسی تا آنجا که برخاسته از منطقی نیرومند باشد و به گواهمندی گفتار یاری رساند، ناهمداستان نیستم. بهترین نمونه های آن را می توان در نوشته های آن دانشمند یگانه: کارل مارکس بروشنی دید. با این همه، کاربرد بیش از اندازه ی احساسات در اینگونه نوشتارها را نادرست می دانم و بگمانم تا آنجا که شدنی است باید از آن پرهیز نمود؛ بویژه اگر با گواهمندی بسنده همراه نباشند. از همین رو، عبارت «احساسات خشک» را بکار برده ام که در بیش تر موردها میان تهی نیز هستند؛ بزبان توده ی مردم، همانا «خشک و خالی»!

۷ ـ هر نیروی چپ راستین، در همان آن که به ریزترین چالش ها و نکته ها باریک می شود و در گفتار و نوشتار آن ها را بدرستی بکار می گیرد، دچار خرده کاری و پرداختن به ریز و شپش و داستانگویی نمی شود؛ آماج وی از باریک شدن در ریزترین نکته ها، یافتن آن سویه های برجسته و نشانه گذار است که همه یا دستکم بخش سترگی از آن ریز و شپش ها در چارچوب آن دریافتنی باشد! در همین برگرفته ها، جابجا از «رای گیری» یاد شده است. کدام رای گیری؟! اینکه چند چوب را در خُم های رنگرزی با رنگ های گوناگون فرو کنی و سپس، جلوی دیدگان مردمی پریشان از هر سویه برای گزینش بنهی که یکی از آن میان را برگزینی، «رای گیری» بشمار نمی رود.  

۸ ـ در این باره، نگاه کنید به یادداشتِ «همان دو لاله ی سیاه و سپید، ما را بس بود: صالح و اصلح!» و پی نوشت های شماره ی ۴ و ۵ آن، ب. الف. بزرگمهر، دوم اردی بهشت ماه ۱۳۹۶

۹ ـ درباره ی این پرسش و پاسخ، همان هنگام که آن را می خواندم، یادداشتی زیر را در کنار آن نوشتم:
این گفتگویی رویهمرفته خوب، ولی ناهمخوان با سیاست آن تارنگاشت است. به این ترتیب، می شود از پاسخ دهنده پرسید: این چه سیاستی است که در تارنگاشت تان پی گرفته اید؟!

۱۰ ـ سستی ها و نارسایی های آشکار نیروهایی که کاربرد «سوسیالیسم علمی» را به عنوان رهنمون و ابزار پیکار تئوریک ـ سیاسی به سود طبقه کارگر و سایر زحمتکشان در پیشینه ی خود داشته و از همین رو، خواه ناخواه می بایستی نقش نیروی جنبشی (محرکه) دیگر نیروهای پیشرفت اجتماعی ـ اقتصادی را بر دوش داشته باشند، بویژه در دو دهه ی کنونی بر ستیزه های بی فرجام و سردرگمی هرچه بیش تر درباره ی جُستار یادشده [گزینش های دوره ای ریاست جمهوری و مجلس]، بسی افزوده است. در این زمینه، بویژه ندانمکاری ها و ناکارآمدی های چشمگیر حزب توده ایران که بنا به دلیل های تاریخی می بایستی نقش «اسب جلوی کالسکه» را بر دوش داشته و راه را به جلو بگشاید، نمونه وار است. برخلاف زبانزدی که می گوید: «حتا الاغ پایش را دو بار در یک چاله نمی گذارد»، این حزب به دلیل های پیشگفته که از دگرگونی ترکیب طبقاتی نیروهایش در روندی تاریخی و انباشتگی گام بگام و هر بار بیش از پیش شمار روشنفکران در ساختار آن برمی خیزد، بارها  و بارها، پایش در همان چاله ای لغزیده که پیش تر در آن پا نهاده بود. ناگفته روشن است، هنگامی که «اسب جلوی کالسکه» پی در پی از این چاله به چاله ای دیگر می لغزد، برآشفتگی «اسب» های ردیف های پشت سری را هرچند که بر شمارشان افزوده نیز شود، در پی داشته و حرکت «کالسکه» را با دشواری های بازهم بیش تری روبرو می کند. این تصویری نمادین از بیش از دو دهه ی کنونی است که افزون بر شتاب روند واگرایانه در هسته ی مرکزی نیروهای چپ ایران، بر شمار شاخه های "کمونیستی" و پراکندگی ایدئولوژیک ـ ساختاری این نیروها هرچه بیش تر افزوده و آن ها را رویهمرفته بیجان و بی کُنش نموده است. افزون بر این ها، پیشرفت چنین روندی، بیم از میان رفتن هسته ی مرکزی نیروهای چپ را که در دوره ی بیست و چند ساله ی کنونی بسیار آب رفته و کوچک شده، نیرومندتر نموده و در هر پله از فرآیند واگرایی خود، نفوذ بازهم بیش تر سیاست ها و ایدئولوژی های امپریالیستی و نیز جاسازی کارچاق کن ها، وابستگان و فرستادگان آن ها در این همجوش نااستوار، ناهماهنگ و چندپارچه را تا بلندپایه ترین ساختارهای حزب ها و سازمان های چپ در پی داشته است.

برگرفته از نوشتارِ «ساختارها و ساز و کارهای سیاسی و اجتماعی درخور انقلابی ملی ـ دمکراتیک»،  ب. الف. بزرگمهر، ۱۶ اردی بهشت ماه ۱۳۹۲

۱۱ ـ «آیا سنگ ترازی برای ارزیابی و سنجش نوشته ها در کار نیست؟!»، ب. الف. بزرگمهر، ششم فروردین ماه ۱۳۹۵


۱۲ ـ بگونه ی آزاردهنده چشمگیر و بسیار گمان برانگیز است که ردِ پای بسیاری از اینگونه قارچ های زهری را در همان خوار و بارفروشی یاد شده در نوشتار می توان یافت!

۱۳ ـ لنین در برجسته ترین کتاب خود: «امپریالیسم ـ بالاترین مرحله سرمایه داری» از آن میان، چنین آورده است:
«... هماوندی های بر بنیاد اقتصاد خصوصی و مالکیت خصوصی، پوسته ای است که دیگر با درونمایه ی خود سازگاری ندارد و اگر به دور انداختن آن، بگونه ای ساختگی (مصنوعا) به عقب بیفتد، ناگزیر خواهد پوسید. ضمن آنکه این پوسته در حالت پوسیدگی هم می تواند مدتی دراز (در بدترین حالت یعنی چنانچه درمان دُمل اپورتونیستی بدرازا بکشد) برجا بماند؛ ولی به هر رو دور افکنده خواهد شد.» («امپریالیسم ـ بالاترین مرحله سرمایه داری»، و. ای. لنین، برگردان از رفیقِ زنده یاد محمد پورهرمزان، انتشارات حزب توده ایران، سال ۱۳۵۷)

برگرفته از نوشتار «اگر حزب بلشویک روسیه و رهبر فرزانه و انقلابی آن نیز همینگونه می اندیشیدند ...»، ب. الف. بزرگمهر، ششم اَمرداد ماه ۱۳۹۴


۱۴ ـ «انقلاب می‌آموزد»، و. ای. لنین، مجموعه کامل آثار، جلد ۱۱ (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از سوی اینجانب:  ب. الف. بزرگمهر)

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!